جنگ عقل و عشق

تب‌های اولیه

138 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جنگ عقل و عشق

سلام
در فلسفه الهی متعالی یا همان فلسفه صدرایی حقایقی بر اندیشمند آشکار می شود که ابتداءا موجب هراس او می شود . در بسیاری از مباحث این اندیشه متعالی مانند حرکت جوهری یا فقر نوری این حقیقت بر صاحب عقل آشکار می شود که اشیاء فقر محضند . اولین سوالی که برای اندیشمند در این جایگاه خطیر پیش می آید آنستکه فقر محض اساسا چگونه می تواند وجود داشته باشد . در تعمقی شایسته این حقیقت بر او آشکار می شود که هرچه هست حقیقت هستی است . همه حقایق جلوه های اویند . وی در هنگامه پر غوغای درون خود می یابد که در تمام مقامات او با حقیقت هستی روبروست بلکه در متن خودیت خود همه اوست .
هرچند یک روند اندیشه گری بنیادی اورا به اینجا کشانده اما به لحاظ روحی و درونی آمادگی پذیرش این حقیقت را ندارد . آنچه را که دیگران در لفاظیهای بی حقیقت خود فریاد می کنند او اکنون به یقین علمی او یافته است .
اگر عشق الهی در دل این سالک سبیل علم و معرفت شعله ای فروزان نداشته باشد او نمی تواند باقیمانده این راه خطیر را بپیماید . اگر شیدایی عشق الهی دستگیر او نشود او نمی تواند از این شک رهایی یابد . این مستی و شیدایی است که دل اورا دریایی می کند و بی ترس و هراس از هرکس و هرچیزی بر سر دار توحید می رود .
عقل اورا به مرزها رسانده اما حصارهای مرز مانع بزرگی برای رهایی است پس باید لشکر عشق مرزها را بشکند و سالک طریق علم را از آن عبور دهد .
آنانکه متنعم به این نعمت شدند پس از این با خدا زندگی می کنند .
چه می فرمایید ! شاید چند بیت شعر اینجا بنویسید !
موفق در پناه حق

سلام
وقتی مومن عارف از مرز عقل گذشت و خدا را حقیقتی بی مرز یافت که تمام حقایق در خدمت جلوه گری او هستند دیگر میلی به بازگشت به عالم سیاه و سفید عوام بلکه خواص عوام اندیش را ندارد . او در بهشت خدا باقی می ماند : و هم فیها خالدون
اما چه بسا که که از سوی حق مامور گردد از خلق دستگیری کند . و این آغاز مصیبتی بزرگ برای اوست چه اینکه برای دستگیری از خلق راهی جز تنزل ندارد . باید برای آموختن به کودکان کودک شد و این جهاد بزرگ اهل الله است .
در انجام این ماموریت سنگین چه بسا بر دل خاتم سفرای الهی هم گردی می نشیند :
لیغان علی قلبی و انی استغفرالله کل یوم سبعین مره
این همان تردد در آثار است که حضرت سیدالشهداء از آن می نالد :
ترددی فی الآثار یوجب بعد المزار فاجمعنی بخدمه ....
اما یافتن این مقام منیع بدون فضل و عنایت خاص الهی ممکن نیست . جهادی سخت و حظی وافر از صبر می خواهد .
وصف العیش نصف العیش بهره ماست!
موفق باشید

شاید برای شروع تاپیک بد نباشه

عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق



باز نیابی به عقل سر معمای عشق



خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد





هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق

سلام
جنگ عارف و فیلسوف جنگ عشق و عقل راست . پیش از آنکه این جنگ بین افراد مومن باشد در درون خود مومن سالک است . عارف نماینده مقام عشق و فیلسوف نماینده مقام عقل است . عقل حقایق را تا مقام مفهوم دانسته است اما جرات چشیدن آنرا ندارد چرا که این چشیدن نیازمند نوعی رهایی ازحسابگری و اندازه نگه داری است لذا عارف ، فیلسوف را به عشق فرا می خواند تا حسابگری را فراموش کند و بی هوش ، هوشیاری برینی را به او بچشاند . همه نفی و انکار عقل در نزد عارفان بدین جهت است .
موفق باشید

حامد;120049 نوشت:
جنگ عارف و فیلسوف جنگ عشق و عقل راست [/

سلام بااجازه

مگرعقل وعشق باهم جنگ دارنداگر عقل الهی باشد؟


آنچه که وجود دارد این است که ما با دو نوع عقل روبرو هستیم.

یکی عقل كل است ،
مقصود از عقل کلي، عقل کامل بالغ است که همان نيروي قدسي درک و فهم و شعور در تشخيص نيک و بد و مصالح و مفاسد است. همان عقل مجرد علوي و مفارق از ماديات است كه انبياء و اولياء و انسان كامل را مي توان تجسمي از آن دانست يا حتي با آن يكي دانست. عقل كل حقيقتي است كه در عين برتري و فضل بر ساير عقول و موجودات در برابر عظمت و اراده قاهره الهي درمانده و بيچاره است.

دوم عقل جزئي كه ناقص و نارساست و براي درك حقايق امور كافي نيست و عقل مذموم و نكوهيده از تجليات اين عقل است .عقل جزئي صفتي چون صفت بهايم دارد: قوه زيركي و سود جويي و تزوير در امور دنيا كه مذموم است. عقل جزئي مغلوب هواي نفس است .خطاب "لايعلمون" از طرف خداوند به کساني است که عاقل به عقل جزئي هستند.

این دو نوع عقل متفاوت در بشر، دارای منابع مختلف است ومنبع هر کدام جداي از ديگري مي باشد .به همين دليل عقلي را که منبعش بخشش و فضل الهي است، به دور از هرگونه آلودگي می باشد وقابل مدح است و مايه سعادت و رحمت قرار می گیرد و عقلي را که به وسيله سعي و اکتساب و تحت تحصيل و تجربه حاصل مي شود چون قرين نقص و جهل است مايه زحمت و دردسر صاحبش است.

هر چه عقل ممدوح و ايماني در زندگي انسان بيشتر به کار گرفته شود باعث افزايش بصيرت در انسان ها مي گردد .

در سنت و سيره‌ي عرفان، همواره عقل در مقابل و معارض عشق قرار مي‌گيرد. اين تقابل و تعارض در واقع مقابله‌ي دو جريان اصلي و بزرگ در تاريخ فکر بشر است.عرفا در تقابل عقل و عشق، جانب عشق را گرفته و به کفايت و تدبير عقل اعتقادي ندارند. بايد يادآور شويم آن عقلي که اهل معرفت به آن معتقد نيستند، عقل جزئي‌نگر يا عقل حسابگر و عقل هيولاني است نه عقل رحماني که «اوّل ما خلق الله» است.چنين عقلي زمينه‌ي مناسب براي عروج به ذروه‌ي عشق است.از اين عقل به عنوان «عقل ايماني و عقل عرشي» هم ياد مي‌شود که مورد مدح و ستايش پيشوايان معصوم قرارگرفته است» .

alisadra;120089 نوشت:
مگرعقل وعشق باهم جنگ دارنداگر عقل الهی باشد؟

سلام و با تشکر از طرح این سوال
باید اول مشخص شود منظور از عقل الهی چه عقلی است ؟
اساسا مقام عشق یا مقام معرفت از نظر بعضی بزرگان مقام عقل محض است که می توان آنرا عقل الهی نیز نامید اما اگر منظور از عقل الهی عقل پرورش یافته در دامان دین باشد این الزاما آن عقل الهی قبلی نیست چه اینکه او در تحت پرورش قرار گرفته اما می تواند دارای مرزهای ناشکسته محدود نگری ولو در مقام عقل کلی نگر باشد چه اینکه کلی نگری عقل هم بی مرزی نیست .
با همه این اوصاف بنده در مقام عشق نوعی سرگشتگی و مستی قائلم که با عقل حد نگه دار سازگاری ندارد لذا قائلم عقل الهی با آن معنای شریفش باز مادون عشق است . عشق با حیرت و سرگشتگی قرین است و عقل با قرار و ثبات . با این حال این دو می توانند یک حقیقت باشند که در توجه به مافوق حیران شود و در توجه به مادون ثبات و قرار داشته باشد .
موفق باشید

جناب سینا پس عقل درمرتبه ای کلی ودرمرتبه ای جزئی است؟

وجناب حامد سوال دیگه اینکه این عشق با چی ادراک می شودباعقل یا ...؟

alisadra;120313 نوشت:
وجناب حامد سوال دیگه اینکه این عشق با چی ادراک می شودباعقل یا ...؟

سلام
مقام عشق مقام مافوق عقل است که از آن با نامهای مختلفی یاد می شود . عشق در مقام لایقفی است و با قلب ادراک می شود .
البته به نظر بنده در قوس صعود مقام مافوق عقل (قلب) از عقل ناشی می شود همانطور که جسم مثالی مجرد انسان از جسم مادی او ناشی می شود . این ناشی شدن به احتراق ( سوختن ) است . در کلام جبرییل امین(
که به تعبیری می توان گفت عقل پیامبر ص است) به پیامبر اکرم ص در شب معراج آمده است : لو دنوت انمله لاحترقت . اگر سرانگشتی آنسوتر پرم بسوزد فروغ تجلی پرم . که معلوم می شود احتراق عامل ورود به مقام لا یقفی است . خوب در این کلمات حرفهایی است ...
موفق باشید

حامد;120317 نوشت:
سلام
مقام عشق مقام مافوق عقل است که از آن با نامهای مختلفی یاد می شود . عشق در مقام لایقفی است و با قلب ادراک می شود .
البته به نظر بنده در قوس صعود مقام مافوق عقل (قلب) از عقل ناشی می شود همانطور که جسم مثالی مجرد انسان از جسم مادی او ناشی می شود . این ناشی شدن به احتراق ( سوختن ) است . در کلام جبرییل امین(
که به تعبیری می توان گفت عقل پیامبر ص است) به پیامبر اکرم ص در شب معراج آمده است : لو دنوت انمله لاحترقت . اگر سرانگشتی آنسوتر پرم بسوزد فروغ تجلی پرم . که معلوم می شود احتراق عامل ورود به مقام لا یقفی است . خوب در این کلمات حرفهایی است ...
موفق باشید

[=Zar]به نام الله تبارك و تعالي، سلام عليك آقا حامد ان­شاالله هميشه سلامت و مؤيد باشيد، بنده گاهي مطالب جنابعالي را مي­بينم كه خيلي جاي تأمل دارد، جناب آقاي كارشناس محترم عرفان مطالب حقي را فرمودند، كه بنده نفهميدم شما كجاي مطلب ايشان را قبول نداشتي و اصولا نظر شما چه بود، مگر مي­شود يك انسان را در مراتب انساني در نظر گرفت كه از مرتبه درك خارج باشد، دوباره مباحث اختلافات لفظي ما را از حقيقت معنا جدا مي­كند، بزرگان حكمت به خصوص حكمت متعاليه مراتبي براي عقل قايلند، كه مراتب بالاي آن با شهود يكي مي­شود، مثل عقل مستفاد، تازه عقل مستفاد در حكمت مشا مطرح است چه رسد به حكمت متعاليه، مقام يقفي يا لايقفي هم كه مي­فرماييد از همان اصطلاحات جعلي خودتان است كه مبهم است، شما براي روشن شدن مطالب كتابي حضرت علامه حسن زاده آملي حفظه الله دارند به نام عرفان و برهان و قرآن از يكديگر جدايي ندارند، مطالعه بفرماييد، بعد توضيحات روشن­تري بفرماييد، ببينيم مقصودتان از عشق چيست كه در مقابل عقل معنا مي­فرماييد.

فرزاد;120343 نوشت:
مقام يقفي يا لايقفي هم كه مي­فرماييد از همان اصطلاحات جعلي خودتان است كه مبهم است، شما براي روشن شدن مطالب كتابي حضرت علامه حسن زاده آملي حفظه الله دارند به نام عرفان و برهان و قرآن از يكديگر جدايي ندارند، مطالعه بفرماييد، بعد توضيحات روشن­تري بفرماييد، ببينيم مقصودتان از عشق چيست كه در مقابل عقل معنا مي­فرماييد.

سلام
اصطلاح مقام لایقفی که بر مقام مافوق عقل اطلاق می شود از اصطلاحات خود حضرت حسن زاده آملی است . بنده با آثار ایشان آشنا بلکه مانوسم
موفق باشید

حامد;120472 نوشت:
سلام
اصطلاح مقام لایقفی که بر مقام مافوق عقل اطلاق می شود از اصطلاحات خود حضرت حسن زاده آملی است . بنده با آثار ایشان آشنا بلکه مانوسم
موفق باشید

به نام الله تبارك و تعالي، سلام بر شما، لطفا آدرس بدهيد، ببينم كه مقصود ايشان از مقام لايقفي كه مافوق عقل با تمام مراتب آن است چيست، نكته ديگر اينكه آيا مافوق بودن به معناي مقابل بودن عقل و عشق است و بايد ببينيم اساسا كدام عارف راستين عقل را تخطيه ميكند، و اصولا آيا اين با آيات و روايات ما كه از عقل سخن گفته اند سازگاري دارد، يا نه؟

بعضي از مراتب و مراحل رشد و کمال از طريق عقل و استدلال امکان دستيابي به آنها نيست و به دليل شرافت ويژه‌اي که دارند از محدوده‌ي ادراک عقلي فراترند، اما اين فراتر بودن از حدّ درک عقل به معناي «خردستيزي» آن معارف و حقايق نيست.

علامّه حسن‌زاده آملي مي‌نويسند که: «فلسفه حرف مي‌آورد و عرفان سکوت، آن نور است و اين نار، از آن خداجوي شوي و از اين خداخوي، آن به خدا کشاند و اين به خدا رساند.»

بين عقل و عشق تعارضي نيست، بلکه رابطه‌ي اين دو طولي است، عقل و برهان پاي افزار وادي عشق‌اند و عشق استمرار راه عقل مجازي، که انسان را به عقل حقيقي همان مقام عشق تام مي‌رساند.

عقل که نوري است مخلوق و حجت الله باطني و اشرف مخلوقات، در اصل پيدايش مرهون جلوه‌ي عشق الهي است. و هرکجا که عقل بيشتر مي‌يابيم، عشق ظريفتر و ثابت‌تر دیده می شود.

امير قافله‌ي عشق، حضرت علي (ع) فرموده‌اند: «أعقل الناس، أقربهم من الله». عاقل‌ترين مردم مقرب‌ترين آنها به خدايند.

رابطه عقل و علم و عشق را مي توان اينگونه در يك سطر ترسيم نمود كه ابتدا انسان عامي و جاهل است سپس عاقل و بالغ مي گردد سپس با بهره گيري از علوم و كسب معارف عالم ودانشمند مي شود بعد عارف كامل و بعد از آن عاشق حقيقي كه نهايت كمال و آرزو انسانها آزاده وصاحب كمال مي باشد كه در طول تاريخ بشريت انبياء و اولياء به اين مقام نائل شده اند

حامد:عشق باقلب ادراک می شود یعنی چی؟

وسینا:همه انچه نوشتی ازدیگران ازعقل نوشتی وعشق راازخودت

به نطرمیرسد عشق درمعنای حقیقیش همان عقل به معنای حقیقیست غیران هم که وهم است مطلقایعنی انجا که نه عقل است(عقل ساقط:البته که این کلمه خود ساقط است)

ونکته مهم اینکه تا یکی نشوند انسان حقیقی ساخته نمی شود

الهی دانای دارایمان قرارده

فرزاد;121567 نوشت:
به نام الله تبارك و تعالي، سلام بر شما، لطفا آدرس بدهيد، ببينم كه مقصود ايشان از مقام لايقفي كه مافوق عقل با تمام مراتب آن است چيست، نكته ديگر اينكه آيا مافوق بودن به معناي مقابل بودن عقل و عشق است و بايد ببينيم اساسا كدام عارف راستين عقل را تخطيه ميكند، و اصولا آيا اين با آيات و روايات ما كه از عقل سخن گفته اند سازگاري دارد، يا نه؟

سلام
به فصل چهارم از کتاب شریف "گنجینه گوهر روان "مراجعه فرمایید
فی الجمله بین مقامات مافوق و مقامات مادون تقابل قابل تصور است چه اینکه خدا که حقیقه الحقایق است نیز به ملاحظه ای خاص در مقابل خلق قرار داده می شود حال اینکه خلق شوون حقند . لطفا تمام پستها را بخوانید

alisadra;121666 نوشت:
حامد:عشق باقلب ادراک می شود یعنی چی؟

سلام
تا مقام عقل همچنان دوگانگی حس می شود لذا شوق است و مافوق عقل پیوستگی و وحدت است و عشق
باید چشید خدا نصیب بفرماید بحق عشاق صادقش
موفق باشید

حامد;121668 نوشت:
تا مقام عقل همچنان دوگانگی حس می شود لذا شوق است

سلام

ازجناب حامدبسی تعجب که عقل دوگانه نگر که همان عقل جزیی است ودرحقیقت عقل نیست(وهم است ووهم کی شوق می فهمد)را عقل شوق افرین پنداشتندوعشق را موجودی جدا یامتعالی ،ایندو مساوق همند این همانی

به مطایبه عرض شود که بین انان جنگ به ضمه است نه فتحه

alisadra;121675 نوشت:
ازجناب حامدبسی تعجب که عقل دوگانه نگر که همان عقل جزیی است

سلام
دو گانه نگری ویژه عقل جزئی نیست بلکه تا جایی که نحوی تمایز ولو کلی قابل ادراک باشد وجود دارد . این دو گانه نگری وقتی در مان می شود که به مقامی فراتر از مقام تمایز بین برسد و این جز در مقام قلب یا همان مقام مافوق عقل امکان پذیر نیست فقط در این مقام است یک حقیقت بسیط لا یتناهی وجدان می شود . اینجا مقام عشق است و قبل از این مقام شوق
موفق باشید

حامد;121680 نوشت:
سلام
دو گانه نگری ویژه عقل جزئی نیست بلکه تا جایی که نحوی تمایز ولو کلی قابل ادراک باشد وجود دارد . این دو گانه نگری وقتی در مان می شود که به مقامی فراتر از مقام تمایز بین برسد و این جز در مقام قلب یا همان مقام مافوق عقل امکان پذیر نیست فقط در این مقام است یک حقیقت بسیط لا یتناهی وجدان می شود . اینجا مقام عشق است و قبل از این مقام شوق
موفق باشید

به نام الله تبارک و تعالی، سلام بر شما دوست من آقا حامد.بنده با ادبیات شما به قدری آشنا هستم که تا مطلبی، بیان بفرمایید، حرفتان را می خوانم، شما حرف بنده را، و نکته بنده را متوجه نشده ای و تصور می کنی نخوانده ام یا ندیده ام یا نفهمیده ام، عنوان تاپیک را ظاهرا خود شما جنگ بین عقل و عشق نامیدی، ابتدای ورود من به این مبحث به این جهت بود که تذکری در این زمینه بدهم که کاملا معنای عقل و عشق روشن بشود و جنگ عقل و عشق دقیق معنا بشود، بنده اشاره ای داشتم به شما که کتاب قرآن و عرفان و برهان از هم جدایی ندارند علامه راببینید که طبق مشی درست ایشان مطالب را مطرح بفرمایید، بنده می گویم مشی درست، به دلیل اینکه روش بحث ایشان در تقابل عقل و عشق را کاملا منطقی و درست دیده ام، مطلب روشن است، شما تصور نفرمایید، که ما از این اصطلاحات تقابل احاطی و محیطی، تقابل مطلق و مقید، اطلاعی نداریم، محل بحث ما این نوع تقابل نیست، بلکه محل بحث جنگ بین عقل و عشق است که بحث و عنوان و ورود و خروج شما در بحث این نوع تقابل را متبادر می کند، خواهش می کنم بیشتر دقت بفرمایید.نکته دیگر اینکه مگر می شود بسیط نامتناهی وجدان بشود، این هم دلیل بر این است که مطالب حکمی و عرفانی را نفهمیده ای که چنین سخنانی می گویی.

فرزاد;121787 نوشت:
بلکه محل بحث جنگ بین عقل و عشق است که بحث و عنوان و ورود و خروج شما در بحث این نوع تقابل را متبادر می کند، خواهش می کنم بیشتر دقت بفرمایید

سلام
عنوان تاپیک اصلا بیانگر نگاه نویسنده آن نیست بلکه عنوان تاپیک به ملاحظات مختلفی انتخاب می شود . چند وقتی که تاپیک زدید حساب دستتان می آید . ماهم می خواستیم مشروح این مسائل مطرح شود ولی عدم استقبال در تاپیکها آنها را ابتر می کند

فرزاد;121787 نوشت:
نکته دیگر اینکه مگر می شود بسیط نامتناهی وجدان بشود، این هم دلیل بر این است که مطالب حکمی و عرفانی را نفهمیده ای که چنین سخنانی می گویی.

خوب ، حالا شما فهمیده اید ان شاء الله . مطالب جناب علامه را در بحث مقام لا یقفی بخوانید تا ببینیم چه می شود
موفق باشید

حالا ببینید دکتر مصطفی چمران در این مورد چه نظری داره :

[=arial]

[=arial]عقل و دل

[=arial]روز قیامت بود. همه فرشتگان در بارگاه خدای بزرگ حاضر شده بودند. روزی پرابهت. صفوف فرشتگان، دفتر اعمال و درجه بزرگان! هر کس به پیش می‌آید و در حضور عدل الهی، ارزش و قدر خود را می‌نمایاند... و به فراخور شان و ارزش خود در جایی نزدیک یا دور مستقر می‌شد... همه اشیا، نباتات، حیوانات، انسان‌ها و عقول مجرده به پیش می‌آمدند و ارزش خویش را عرضه می‌کردند.
[=arial]مورچه آمد از پشتکار خود گفت و در جایی نشست. پرنده آمد، از زیبایی خود گفت از نغمه‌های دلنشین خود سرود و در جایی مستقر شد. سگ آمد از وفای خود گفت و گربه آمد از هوش و منش خود گفت. غزال آمد از زیبایی چشم و پوست خود گفت. خروس آمد از زیبایی تاج و یال و کوپال خود گفت. طاووس آمد از زیبایی پرهای خود گفت. شیر آمد از قدرت و سرپنجه خود گفت... هرکس در شان خود گفت و در هر مکانی مستقر شد.
[=arial]گل آمد از زیبایی و بوی مست‌کننده خود شمه‌ای گفت.
[=arial]درخت آمد و از سایه خود و میوه‌های خود گفت. گندم آمد از خدمت بزرگ خود به بشریّت گفت... هر کس شان خود بگفت و در جای خود نشست. انسان‌ها آمدند، آدم آمد، حوّا آمد و از گذشته‌های دور و دراز قصه‌ها گفتند. لذت اولیه را برشمردند و به خطای اولیه اعتراف کردند، خدای را سجده نمودند و در جای خود قرار گرفتند. آدم‌های دیگر آمدند، نوح آمد از داستان عجیب خود گفت، از ایمان، اراده، استقامت، مبارزه با ظلم و فساد و تاریخ افسانه‌ای خود گفت. ابراهیم آمد، از یادگارهای دوره خود سخن گفت، چگونه به بتکده شد و بت‌ها را شکست، چگونه به زندان افتاد و چطور به درون آتش فرو افتاد و چطور آتش بر او گلستان شد. موسی آمد، داستان هجرت و فرار خود را نقل کرد، و از بی‌وفایی قوم خود و رنج‌ها و دردهای خود سخن راند. عیسی مسیح آمد، از عشق و محبت سخن گفت، از قربان شدن خویش یاد کرد. محمد- صلی‌الله علیه و آله و سلّم- آمد، از رسالت بزرگ خود برای بشریت سخن راند، علی- علیه‌السلام- آمد، همه آمدند و گفتند و در جای خود نشستند.
[=arial]فرشتگان آمدند، هر یک از عبادات و تقرّب خود سخن گفتند و در جای خود نشستند. چه دنیایی بود و چه غوغایی، چه هیجانی، چه نظمی، چه وسعتی و چه قانونی.
[=arial]آن‌گاه عقل آمد، از درخشش آن چشم‌ها خیره شد، از ابهت آن مغزها به خضوع در آمدند. پدیده عقل، تمام مصانع آن از علم و صنعت و تمام احتیاجات بشری و دانش و غیره او را سجده کردند، عقل هم‌چون خورشید تابان، در وسط عالم بر کرسی اعلایی فرو نشست.
[=arial]مدتی گذشت، سکوت بر همه جا مستولی شد، نسیم ملایمی از رایحه بهشتی وزیدن گرفت، ترانه‌ای دلنشین فضا را پر کرد و همه موجودات به زبان خود خدای را تسبیح کردند.
[=arial]باز هم مدتی گذشت، ندایی از جانب خدای، عالی‌ترین پدیده خلقت را بشارت داد، همه ساکت شدند، ولوله افتاد، نوری از جانب خدای تجلی کرد و دل هم‌چون فرستاده خاص خدای بر زمین نازل شد. همه او را سجده کردند جز عقل که ادّعای برتری نمود!
[=arial]عقل از برتری خود سخن گفت. روزگاری را برشمرد که انسان‌ها چون حیوانات در جنگل‌ها، کوه‌ها و غارها زندگی می‌کردند و او آتش را به بشر یاد داد. چرخ را برای نقل اشیای سنگین در اختیار بشر گذاشت، آهن را کشف کرد، وسایل زندگی را مهیا نمود، آسمان‌ها را تسخیر کرد تا به اعماق دریاها فرو رفت. از گذشته‌های دور خبر داد و آینده‌های مبهم را پیش‌بینی کرد و خلاصه انسان را بر طبیعت برتری بخشید. عقل گفت که میلیون‌ها پدیده و اثر از خود به جای گذاشته است و در این مورد چه کسی می‌تواند با او برابری کند؟
[=arial]یک‌باره رعد و برق شد، زمین و آسمان به لرزه درآمدند، ندایی از جانب خدای نازل شد و به عقل نهیب زد که ساکت شو و گفت که تمام خلقت را فقط به‌خاطر او خلق کردم. اگر دل را از جهان بگیرم، زندگی و حیات خاموش می‌شود، اگر عشق را از جهان بردارم، تمام ذرات وجود متلاشی می‌گردد. اگر دل و عشق نبود، بشر چگونه زیبایی را حس می‌کرد؟ چگونه عظمت آسمان‌ها را درک می‌نمود؟
[=arial]چگونه راز و نیاز ستارگان را در دل شب می‌شنید؟ چگونه به ورای خلقت پی‌می‌برد و خالق کل را در می‌یافت؟
[=arial]همه در جای خود قرار گرفتند و عقل شرمنده بر کرسی خود نشست و دل چون چتری از نور، بر سر تمام موجودات عالم خلقت، به‌نام اولین تجلی خدای بزرگ قرار گرفت.
[=arial]از آن پس، دل فقط مأمن خدای بزرگ شد و عشق یعنی پدیده آن، هدف حیات گردید. دل، تنها نردبانی است که آدمی را به آسمان‌ها می‌رساند و تنها وسیله‌ایست که خدا را در می‌یابد. ستاره افتخاری است که بر فرق خلقت می‌درخشد.
[=arial]خورشید تابانی است که ظلمت‌کده جهان را روشن می‌کند و آدمی را به خدا می‌رساند. دل، روح و عصاره حیات است که بدون آن زندگی مفهوم ندارد. عشق، غایت آرزوی انسان است. بقیه زندگی فقط محملی برای تجلی عشق است.

رضا.فرامرزی;121871 نوشت:
حالا ببینید دکتر مصطفی چمران در این مورد چه نظری داره :

سلام
خیالی زیبا و تصویری نمادین است اما دوستانی که تا به حال به ما اشکال کرده اند اینجا هم می توانند اشکال کنند . البته متعبدین هم می توانند اشکالات دیگری بکنند .
موفق باشید

حامد;121680 نوشت:
تا جایی که نحوی تمایز ولو کلی قابل ادراک باشد وجود دارد

این کلی فلسفی است که باز جزئی است گرچه بعضی حتی این را هم داخل این جنگ نمی دانند

حامد;121680 نوشت:
این جز در مقام قلب یا همان مقام مافوق عقل امکان پذیر نیست فقط در این مقام است یک حقیقت بسیط لا یتناهی وجدان می شود . اینجا مقام عشق است و قبل از این مقام شوق موفق باشید

اول اینکه:کلمه مافوق عقل یا فوق تجردعقل همان مقام قلب باشد تامل دارد که مقام فواد هم داریم گرچه به اصل این فوق عقل خدشه وارد است زیرا فوق عقل هم عقل است (منظور من عقل کلی الهی بسیط است)

دوم اینکه :حقیقت بسیط لایتناهی ایا قابل وجدان است ؟کلمه وجدان باراین معنا را می کشد؟

حامد;121836 نوشت:
سلام
عنوان تاپیک اصلا بیانگر نگاه نویسنده آن نیست بلکه عنوان تاپیک به ملاحظات مختلفی انتخاب می شود . چند وقتی که تاپیک زدید حساب دستتان می آید . ماهم می خواستیم مشروح این مسائل مطرح شود ولی عدم استقبال در تاپیکها آنها را ابتر می کند

خوب ، حالا شما فهمیده اید ان شاء الله . مطالب جناب علامه را در بحث مقام لا یقفی بخوانید تا ببینیم چه می شود
موفق باشید


به نام الله تبارك و تعالي. سلام بر شما.
بنده در مقام لايقفي كه علامه فرموده اند، تصور اولم اين بود كه مسير و حركت انسان به شكل لايقفي است، يعني اين نفس انسان است كه از جهت وجودي در مسير رشد و كمالش حد بر نمي دارد، و اين حركت از همان اول آغاز مي شود، البته الآن هم اين مطلب را قبول دارم و منافاتي هم با سخن علامه ندارد كه ايشان، مقام مافوق تجرد عقلاني را لايقفي بدانند.
اما اينكه شما مي فرماييد، براي مقام قبل از فوق تجرد مي شود حدي بيان كرد اما براي مقام فوق تجرد نمي شود، بنده تصورم اين است كه اين بستگي به تقسيم بندي عارف دارد، چه بسا عارفي صد منزل و عارفي تمام سير را در هزار منزل و مقام و عارف ديگر تمام مراحل را در اسفار اربعه بياورد.
نكته ديگر، شما مسأله عقل و عشق يا عرفان و شهود را به نحوي كه علامه حسن زاده مطرح فرموده اند، قبول داريد يا نداريد؟
نكته ديگر اينكه، مسأله مقامات عرفاني يا لايقفي منافاتي با محدوديت انساني، ندارد، انسان به هيچ وجه نمي تواند ذات نا متناهي را وجدان كند، نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايند، ما عبدناك حق عبادتك و ماعرفناك حق معرفتك.
استاد شهيد مطهري در توضيح اصطلاح لايقفي چنين مي گويند:
اعداد متناهى نيستند؛ يعنى اگر اعداد را بيان كرده و بالا برويم و بگوييم 1، 2، 3، ...، 1000، ...، 000/ 000/ 1، ... هر چه بالا برويم به عددى كه مافوق آن نتوان عددى را فرض كرد نمى‏رسيم. هر عددى را كه ما فرض كنيم باز هم مافوق آن عددى فرض مى‏شود، بلكه براى آن عدد دو برابر هم فرض مى‏شود، بلكه خودش ضرب در خودش هم فرض مى‏شود، خود آن به قوه 2 و 3 و 4 و 5 و ... هم فرض مى‏شود. هر عددى را كه شما اعتبار كنيد و بگوييد اين آخرين‏ عدد است باز هم بالاتر از آن عدد است. اين است كه مى‏گويند اعداد غيرمتناهى است. امّا اينكه مى‏گويند اعداد غيرمتناهى است، منظور غيرمتناهى بالفعل نيست، بلكه منظور «غيرمتناهى لايقفى» است. لايتناهى بالفعل يعنى اينكه ما يك موجود بالفعل غيرمتناهى داشته باشيم، مثل اينكه كسى بگويد ستاره‏هاى عالم بالفعل غيرمتناهى‏اند، ذرّات عالم بالفعل غيرمتناهى‏اند؛ كه اگر كسى گفت ستاره‏ها بالفعل غيرمتناهى است، بايد بگوييم ما الآن غير متناهى عدد ستاره در خارج داريم. اين يك مسأله است. امّا آنكه مى‏گويد عدد غيرمتناهى است، به اين معنا نمى‏گويد. منظور غيرمتناهى لايقفى است. غيرمتناهى لايقفى به ذهن ما برمى‏گردد، به خارج مربوط نيست؛ يعنى ذهن ما هر عددى را كه اعتبار كند عدد در آنجا متوقف نمى‏گردد؛ امكان اعتبار عددى ديگر كه يكى بيشتر يا دوتا بيشتر يا دو برابر آن يا هزار برابر آن باشد هست. اين را مى‏گويند «لايتناهى لايقفى».
در ضمن شما هم لطفي بفرماييد، مراجعه اي به كتاب مهرتابان، آنجا كه علامه طباطبايي با شاگردش علامه طهراني بحثشان پيرامون عين ثابت و فناي في الله گير مي كند، داشته باشيد، ببينيم به كجا مي رسيم.

فرزاد;121954 نوشت:
اما اينكه شما مي فرماييد، براي مقام قبل از فوق تجرد مي شود حدي بيان كرد اما براي مقام فوق تجرد نمي شود، بنده تصورم اين است كه اين بستگي به تقسيم بندي عارف دارد، چه بسا عارفي صد منزل و عارفي تمام سير را در هزار منزل و مقام و عارف ديگر تمام مراحل را در اسفار اربعه بياورد.

سلام
تقسیم بندی کلی مراتب در مقام نظر به تفاوت افراد در سیر عملی ارتباطی ندارد

فرزاد;121954 نوشت:
نكته ديگر، شما مسأله عقل و عشق يا عرفان و شهود را به نحوي كه علامه حسن زاده مطرح فرموده اند، قبول داريد يا نداريد؟

ایشان هرچه بفرمایند قبول داریم . از نطریات ایشان هم بی خبر نیستیم الحمد لله
فرزاد;121954 نوشت:
نكته ديگر اينكه، مسأله مقامات عرفاني يا لايقفي منافاتي با محدوديت انساني، ندارد، انسان به هيچ وجه نمي تواند ذات نا متناهي را وجدان كند، نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايند، ما عبدناك حق عبادتك و ماعرفناك حق معرفتك.

هر چه در حوزه اخبار می یابیم یافته هاست لذا اگر صاحب حقیقتی از مقام لایقفی بی حد و حصر خبر داد یعنی بدان واصل شده است در روایت هم اگر دقت فرمایید بحث ادای حق معرفت و عبادت است نه خود معرفت و عبادت . حق خدای تعالی آنست که به ذات مستقلش شناخته شود اما این برای موجود ممکن قابل تحقق نیست او می تواند بی نهایت شود اما نمی تواند مستقل شود و همین عدم استقلال اورا در فضای عالم امکانی باقی می گذارد لذا اهل معرفت وجود امکانی را بزرگترین گناه شمردند که مانع ذاتی است و قابل برداشتن نیست . در مورد صادر اول و ویژگیهای آن دقت نظری بفرمایید .
فرزاد;121954 نوشت:
اعداد متناهى نيستند؛ يعنى اگر اعداد را بيان كرده و بالا برويم و بگوييم

مثال زدن از اعداد که امور کمی وابسته به عالم ماده اند از بحث ما که مربوط به عالم فوق عقل و فوق تجرد است از زمین تا آسمان فرق دارد . دیگر اینکه بسیاری از احکام عقلی در عالم ماده ، در فضای عالم مجردات رنگ می بازند مثلا در عالم مجردات جمع متضادین ممکن است لذا قیاس این احکام با همدیگر صحیح نیست . باید از اهلش پرسید که آیا فعلیت مقام فوق تجرد ممکن است یا خیر . توجه داشته باشید که وقتی از مقام فوق تجرد سخن می گوییم دیگر حد زدن به آن کاملا بی معناست چه اینکه امر بسیط صدر و ذیل و بالا و پایین و اول و آخر ندارد . صدرش ذیل آن و اولش آخر آنست . تعمق بفرمایید
آن کتاب هم مطالعه شده است . امروز میزان ما حضرت علامه حسن زاده است .
موفق باشید

به نام الله تبارك و تعالي، سلام برشما.
شما مي گوييد:
« تقسیم بندی کلی مراتب در مقام نظر به تفاوت افراد در سیرعملی ارتباطی ندارد»
بنده مي گويم، قطعا در نوع بيان اجمالي و تفصيلي تفاوت دارد، و تفاوت افراد در سير عملي منافاتي با قدرت بيان هاي مختلف توسط عارفان از مشهوداتشان ندارد.
شما مي گوييد:
« ایشان هرچه بفرمایند قبول داریم . از نطریات ایشان هم بی خبرنیستیم الحمد لله»
بنده مي گويم پس به طريق ايشان بنگاريد.
شما مي گوييد:
« هر چه در حوزه اخبار می یابیم یافته هاست لذا اگر صاحب حقیقتی ازمقام لایقفی بی حد و حصر خبر داد یعنی بدان واصل شده است در روایت هم اگر دقتفرمایید بحث ادای حق معرفت و عبادت است نه خود معرفت و عبادت . حق خدای تعالی آنستکه به ذات مستقلش شناخته شود اما این برای موجود ممکن قابل تحقق نیست او می تواندبی نهایت شود اما نمی تواند مستقل شود و همین عدم استقلال اورا در فضای عالم امکانیباقی می گذارد لذا اهل معرفت وجود امکانی را بزرگترین گناه شمردند که مانع ذاتی استو قابل برداشتن نیست . در مورد صادر اول و ویژگیهای آن دقت نظری بفرمایید .
بنده مي گويم، ما بايد از يافته هاي عارف برداشت درست و صحيحي داشته باشيم، من نمي فهمم چگونه كسي به مقام لايقفي واصل مي شود، اصولا واصل شدن به مقام لايقفي يعني چه؟ اما اين را مي فهمم اگر مقام لايقفي باشد، وصول فعلي ناممكن است؛ زيرا وصول به هرمرتبه در اين مقام مقدمه وصول در مرتبه ديگر است به همين ترتيب..، مگر اينكه از يك حد و منزلي به بعد را اصطلاحا مقام لايقفي محسوب كنيم، و مقام لايقفي قطعا مقام رسيدن به نامتناهي شدن فعلي نيست؛ زيرا نامتناهي لايقفي در مقابل نامتناهي فعلي است.
در روايت هم شما دقت بفرماييد، دست نيافتن به حق معرفت است نه اداي حق معرفت، بزرگان عرفان، مقام ذات همان مقام غيب الغيوب يا عنقا مغرب يا وجود لابشرط مقسمي است و مي فرمايند لا اسم له و لا رسم له و لاخبر عنه و...و حتي تصريح مي كنند كه هيچ عارفي به آن راه ندارد، لطفا به مسأله عين ثابت هم توجهي بنماييد.يك مراجعه اي به كتاب مهرتابان علامه طباطبايي بنماييد؛ فقط مي دانم وجود ممكن وجود محدود است كه ماهيت دارد و به لسان عرفا عين ثابت دارد.
شما مي گوييد:
«مثال زدن از اعداد که امور کمی وابسته به عالم ماده اند از بحث ماکه مربوط به عالم فوق عقل و فوق تجرد است از زمین تا آسمان فرق دارد . دیگر اینکهبسیاری از احکام عقلی در عالم ماده ، در فضای عالم مجردات رنگ می بازند مثلا درعالم مجردات جمع متضادین ممکن است لذا قیاس این احکام با همدیگر صحیح نیست . بایداز اهلش پرسید که آیا فعلیت مقام فوق تجرد ممکن است یا خیر . توجه داشته باشید کهوقتی از مقام فوق تجرد سخن می گوییم دیگر حد زدن به آن کاملا بی معناست چه اینکهامر بسیط صدر و ذیل و بالا و پایین و اول و آخر ندارد . صدرش ذیل آن و اولش آخرآنست . تعمق بفرمایید
آن کتاب هم مطالعه شده است . امروز میزان ما حضرت علامهحسن زاده است»
اين نوع مثالها براي تفهيم مطلب است، عارف چاره اي ندارد مگر اينكه در مقام بحث از الفاظ و مفاهيم مدد بگيرد و حتي مشهودات خود را برهاني كند، علامه حسن زاده از عرفايي ياد مي كنند كه عرفان را برهاني كرده اند.
اينكه مي گوييد امر بسيط اول و آخر و ... ندارد، مقصودتان كدام بسيط است، بسيط الحقيقه يا بسايط ديگر، بسايط ديگر كه عين ثابت دارند يعني حد دارند، يعني ماهيت دارند، يعني گرفتار تركيبند، كه حد داشتن شرالتراكيب است.
بنده از خود اين اساتيد آموخته ام، ميزان، وحي و عقل است، و مشهودات عارف بايد طبق ميزان عقل و كشف تام محمدي صلي الله و عليه و آله سنجيده شود، خود اينها فرموده اند عرفا گرفتار شطحيات مي شوند.

فرزاد;122572 نوشت:
من نمي فهمم چگونه كسي به مقام لايقفي واصل مي شود، اصولا واصل شدن به مقام لايقفي يعني چه؟ اما اين را مي فهمم اگر مقام لايقفي باشد، وصول فعلي ناممكن است

سلام
همانطور که در فلسفه اثبات شد معلول در حد وجود خود علت را می شناسد و بس . لذا وقتی از لسان اهل معرفت خبر رسید که خود به الحاق یا صاحب عصمت اصالتا دانستندکه مقام لایقفی بی نهایت وجود دارد یعنی اینکه این حقیقت را در خود یافته اند و به عبارت دیگر در او بالفعل شده است . صرف اخبار با الفاظ و عبارات نیست . پس فعلیت یافتن را ما از وصول و ذوق ایشان می فهمیم .

فرزاد;122572 نوشت:
در روايت هم شما دقت بفرماييد، دست نيافتن به حق معرفت است نه اداي حق معرفت، بزرگان عرفان، مقام ذات همان مقام غيب الغيوب يا عنقا مغرب يا وجود لابشرط مقسمي است و مي فرمايند لا اسم له و لا رسم له و لاخبر عنه و...و حتي تصريح مي كنند كه هيچ عارفي به آن راه ندارد، لطفا به مسأله عين ثابت هم توجهي بنماييد.

ما نگفتیم که کسی به ذات راه دارد از سخن واصلان به این مقام دانسته می شود که مقام ذات ویژگی اش استقلال است نه نامحدود بودن . نا محدود بودن صفت اختصاصی ذات نیست . لذا بزرگانی از اهل معرفت عالم مادی را هم نامحدود می دانند . آیا معنای این کلام آنستکه عالم ماده ذات خداست . آنچه که در ذات بعنوان صفت ویژه وجود دارد و هیچکس را بدان راه نیست استقلال وجودی است لذا بحث ظلیت صادر اول مطرح است که او همه اوصاف حق را دارد الا استقلال وجودی . در کلام اهل عصمت هم آمد :
لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک

فرزاد;122572 نوشت:
اينكه مي گوييد امر بسيط اول و آخر و ... ندارد، مقصودتان كدام بسيط است، بسيط الحقيقه يا بسايط ديگر، بسايط ديگر كه عين ثابت دارند يعني حد دارند، يعني ماهيت دارند، يعني گرفتار تركيبند، كه حد داشتن شرالتراكيب است.

بنابر بیان ایشان این بسیط یک بسیط ظلی است . بحث عین ثابت داشتن هم با مطلب منافات ندارد چه اینکه برخورداری از عین ثابت به معنای وجود امکانی است و صفت امکان در بسیط ظلی محفوظ است چه اینکه او به عدم استقلال همچنان در دایره وجود امکانی باقی می ماند و به ذات راه نمی یابد
فرزاد;122572 نوشت:
بنده از خود اين اساتيد آموخته ام، ميزان، وحي و عقل است، و مشهودات عارف بايد طبق ميزان عقل و كشف تام محمدي صلي الله و عليه و آله سنجيده شود، خود اينها فرموده اند عرفا گرفتار شطحيات مي شوند.

وقتی ما این حقایق را از خود اهل معرفت آموختیم در بیان اینکه چه چیزی شطحیات است و چه چیز نیست باز خودشان معیارند نه ما که جز انباری از الفاظ نیستیم و این حقایق را نچشیده ایم . اگر بدایات عرفان را برای کسی که از آن خبری ندارد بگویید می گوید به حسب عقل و شرع همه اینها شطحیات است . شایسته نیست کسی که نه در مقام اندیشه و نه در مقام ذوق چیزی از عرفان نمی داند ملاک فهم شطحیات بر مبنای عقل و نقل باشد .
موفق باشید

حامد;122620 نوشت:
سلام
همانطور که در فلسفه اثبات شد معلول در حد وجود خود علت را می شناسد و بس . لذا وقتی از لسان اهل معرفت خبر رسید که خود به الحاق یا صاحب عصمت اصالتا دانستندکه مقام لایقفی بی نهایت وجود دارد یعنی اینکه این حقیقت را در خود یافته اند و به عبارت دیگر در او بالفعل شده است . صرف اخبار با الفاظ و عبارات نیست . پس فعلیت یافتن را ما از وصول و ذوق ایشان می فهمیم .

ما نگفتیم که کسی به ذات راه دارد از سخن واصلان به این مقام دانسته می شود که مقام ذات ویژگی اش استقلال است نه نامحدود بودن . نا محدود بودن صفت اختصاصی ذات نیست . لذا بزرگانی از اهل معرفت عالم مادی را هم نامحدود می دانند . آیا معنای این کلام آنستکه عالم ماده ذات خداست . آنچه که در ذات بعنوان صفت ویژه وجود دارد و هیچکس را بدان راه نیست استقلال وجودی است لذا بحث ظلیت صادر اول مطرح است که او همه اوصاف حق را دارد الا استقلال وجودی . در کلام اهل عصمت هم آمد :
لا فرق بینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک

بنابر بیان ایشان این بسیط یک بسیط ظلی است . بحث عین ثابت داشتن هم با مطلب منافات ندارد چه اینکه برخورداری از عین ثابت به معنای وجود امکانی است و صفت امکان در بسیط ظلی محفوظ است چه اینکه او به عدم استقلال همچنان در دایره وجود امکانی باقی می ماند و به ذات راه نمی یابد

وقتی ما این حقایق را از خود اهل معرفت آموختیم در بیان اینکه چه چیزی شطحیات است و چه چیز نیست باز خودشان معیارند نه ما که جز انباری از الفاظ نیستیم و این حقایق را نچشیده ایم . اگر بدایات عرفان را برای کسی که از آن خبری ندارد بگویید می گوید به حسب عقل و شرع همه اینها شطحیات است . شایسته نیست کسی که نه در مقام اندیشه و نه در مقام ذوق چیزی از عرفان نمی داند ملاک فهم شطحیات بر مبنای عقل و نقل باشد .
موفق باشید


به نام الله تبارك و تعالي، سلام بر شما.
بنده كلمات شما را آورده و مطالب خودم را در ضمن بياناتتان مي آورم:
همانطور که در فلسفه اثبات شد معلول در حد وجود خود علت را میشناسد و بس. لذا وقتی از لسان اهل معرفت خبر رسید که خود به الحاق یا صاحب عصمتاصالتا دانستندکه مقام لایقفی بی نهایت وجود دارد یعنی اینکه این حقیقت را در خودیافته اند و به عبارت دیگر در او بالفعل شده است.(لطفا چند نمونه از اين موارد را بياوريد كه مقام نامتناهي لايقفي، همان نامتناهي بالفعل است) صرف اخبار با الفاظ و عباراتنیست. پس فعلیت یافتن را ما از وصول و ذوق ایشان می فهمیم(ببخشيد اگر آنها واصل شده و ذوق كرده اند، ما هم كه ذوق نكرده ايم، با الفاظ و عبارات چگونه بفهميم؟).
ما نگفتیم که کسی به ذات راه دارد از سخن واصلان به این مقام دانسته میشود که مقام ذات ویژگی اش استقلال است نه نامحدود بودن نا محدود بودن صفت اختصاصیذات نیست(يك شاهد براي اين گفته بياوريد، بنده روي كلمه نامحدود بودن بحث دارم پس شما هم روي همين كلمه دقت بفرماييد، مثل لايتناهي، لاحد و...) . لذا بزرگانی از اهل معرفت عالم مادی را هم نامحدود می دانند . آیا معنایاین کلام آنستکه عالم ماده ذات خداست(شما اگر بتوانيد، بياوريد كه كدام اهل معرفت چنين سخني گفته كه عالم ماده وجود نامحدود است، درست است، وجود نامحدود) . آنچه که در ذات بعنوان صفت ویژه وجود دارد وهیچکس را بدان راه نیست استقلال وجودی است لذا بحث ظلیت صادر اول مطرح است(يعني صادر اول ظل ذات است؟) که اوهمه اوصاف حق را دارد الا استقلال وجودی . در کلام اهل عصمت هم آمد :
لا فرقبینک و بینهم الا انهم عبادک و خلقک(يعني ضمير كاف اشاره به مقام ذات است؟)
بنابر بیان ایشان این بسیط یک بسیط ظلی است(يعني بسيط ظلي ذات؟ بسيط ظلي بسيط نامتناهي؟) . بحث عین ثابت داشتن هم بامطلب منافات ندارد چه اینکه برخورداری از عین ثابت به معنای وجود امکانی است و صفتامکان در بسیط ظلی محفوظ است چه اینکه او به عدم استقلال همچنان در دایره وجودامکانی باقی می ماند و به ذات راه نمی یابد(شاهدي براي اين تفاوت كه تفاوت ذات و ظل او در امكان و استقلال است، بياوريد.)
وقتی ما این حقایق را از خود اهل معرفت آموختیم در بیان اینکه چه چیزیشطحیات است و چه چیز نیست باز خودشان معیارند نه ما که جز انباری از الفاظ نیستیم واین حقایق را نچشیده ایم (از كجا خودشان بايد بفهمند كه گرفتار شطحيات شده اند يا نشده اند؟) . اگر بدایات عرفان را برای کسی که از آن خبری نداردبگویید می گوید به حسب عقل و شرع همه اینها شطحیات است (كدام عقل و شرع؟ حسابي مي گويند يا ناحساب؟) . شایسته نیست کسی که نه درمقام اندیشه و نه در مقام ذوق چیزی از عرفان نمی داند ملاک فهم شطحیات بر مبنای عقلو نقل باشد (كو معيار، گفتار بي دليل، قل هاتو برهانكم ان كنتم صادقين، ما با شمايي بحث داريم كه در مقام انديشه و ذوق هستي) .
موفق باشید

سلام

فرزاد;122820 نوشت:
(كو معيار، گفتار بي دليل، قل هاتو برهانكم ان كنتم صادقين، ما با شمايي بحث داريم كه در مقام انديشه و ذوق هستي)

فکر می کردم اشتباه کنید و این جمله را خطاب به خود بدانید . منظور ما این نبود . منظور ما همان کسی است که چنین صفاتی دارد یعنی کسی که در مقام اندیشه و ذوق عرفان را نمی داند . او نمی تواند ملاک فهم شطحیات باشد .دقت بفرمایید
فرزاد;122820 نوشت:
(لطفا چند نمونه از اين موارد را بياوريد كه مقام نامتناهي لايقفي، همان نامتناهي بالفعل است)

در توصیف مقام صادر اول از نظر عرفا این مطلب آمده است . جناب ابن عربی هم پیامبر اکرم ص را حائز این مقام می داند آنجا که بحث از عماء را مطرح کرده اند .
فرزاد;122820 نوشت:
(ببخشيد اگر آنها واصل شده و ذوق كرده اند، ما هم كه ذوق نكرده ايم، با الفاظ و عبارات چگونه بفهميم؟).

منظور این است که کلمات ایشان نشانه شنیدن خبری به لفظ نیست بلکه نشانه وصول است به عبارت دیگر وقتی از یک عارف صاحب حقیقت می شنویم که انسان ، صاحب مقام فوق تجرد است این یعنی که او چشیده نه اینکه شنیده .
فرزاد;122820 نوشت:
يك شاهد براي اين گفته بياوريد، بنده روي كلمه نامحدود بودن بحث دارم پس شما هم روي همين كلمه دقت بفرماييد، مثل لايتناهي، لاحد و...)

کلماتی که تا به حال آورده ایم خود شاهد است . کلام ابن عربی و جمله : مقام انسان فوق تجرد است که کلام حضرت علامه حسن زاده است .
فرزاد;122820 نوشت:
(شما اگر بتوانيد، بياوريد كه كدام اهل معرفت چنين سخني گفته كه عالم ماده وجود نامحدود است، درست است، وجود نامحدود)

حضرت علامه حسن زاده آملی ادله ابن سینا را در محدود بودن ماده رد کرده است و باز در کلماتی از ایشان که نشانه شهود است می فرماید این عالم ماده هرچه که بروی همین است پایان ندارد
فرزاد;122820 نوشت:
(يعني صادر اول ظل ذات است؟)

بله
فرزاد;122820 نوشت:
(يعني ضمير كاف اشاره به مقام ذات است؟)

به ادعیه ماه رجب مراجعه فرمایید . این بخشی از دعای حضرت ولی عصر است . وقتی معصوم به خداوند اینگونه خطاب می کند معنایی غیر از ذات دارد ؟
فرزاد;122820 نوشت:
يعني بسيط ظلي ذات؟ بسيط ظلي بسيط نامتناهي؟

بله بسیط ظلی نامتناهی اما غیر مستقل مثل سایه
فرزاد;122820 نوشت:
شاهدي براي اين تفاوت كه تفاوت ذات و ظل او در امكان و استقلال است، بياوريد

امکان و وجوب فقط در استقلال وجودی و عدم استقلال تفاوت دارند و تفاوت دیگری ضرورت ندارد . باز درخواست می شود درباره صادر اول تحقیق فرمایید
فرزاد;122820 نوشت:
(از كجا خودشان بايد بفهمند كه گرفتار شطحيات شده اند يا نشده اند؟)

مگر شطحیات صفت عام اهل معرفت است ؟ بعضی از اهل معرفت در شرایطی شطحیاتی دارند که به میزان سایرین شناخت می شود . اساسا شطحیات حقایق نگفتنی است نه اباطیل . مثلا وقتی منصور حلاج می گوید انا الحق در مقام قرب فرائض است و انا او انا منصور نیست بلکه انا حق است که از زبان او جاری می شود . چون ما از آن سو واز متکلم حقیقی خبر نداریم می گوییم منصور حرف باطل می زند .
فرزاد;122820 نوشت:
(كدام عقل و شرع؟ حسابي مي گويند يا ناحساب؟

چطور کسی که از علمی خبری ندارد می تواند در مورد الفاظ و عباراتش اظهار نظر کند ؟ معلوم است که ناحساب می گوید . او باید بیاید این علم را بیاموزد و برهان را پاسخ بدهد . این فرد در فهم عقل و شرع چه مراتبی طی کرده که بتواند نقاد کلام اهل معرفت باشد ؟
موفق باشید

موفق باشید

به نام الله تبارك و تعالي، و سلام بر شما.
فکر می کردم اشتباه کنیدو این جملهرا خطاب به خود بدانید. منظور ما این نبود . منظور ما همان کسی است که چنین صفاتیدارد یعنی کسی که در مقام اندیشه و ذوق عرفان را نمی داند . او نمی تواند ملاک فهمشطحیات باشد .دقت بفرمایید. (عرفان نظري، يعني عرفاني كه در مقام نظر به تحرير درآمده، بنده از حضرت علامه نقل كردم كه برخي بزرگان را نام مي برند كه عرفان را برهاني كرده اند، كه متأسفانه كلمات بنده را نمي آوري، يعني ما در عرفان نظري از عرفاني بحث مي كنيم كه با برهان آمده است، خود اين بزرگان، معيار عقل و شرع را مطرح نموده اند، من نمي دانم شما با سخنان چه كسي مخالفت مي فرماييد، بنده كه در باب معيار از خود اين بزرگان مطلب گفته ام، اگر قبول نداريد، بحث ديگر است. بنده از علمي خبر ندارم از صاحبان آن علم راه را مي آموزم )


در توصیف مقام صادر اول از نظر عرفا این مطلب آمده است . جناب ابنعربی هم پیامبر اکرم ص را حائز این مقام می داند آنجا که بحث از عماء را مطرح کردهاند)بنده سؤالي مطرح نمودم كه مقام صادر اول همان نامتناهي لايقفي است كه علامه حسن زاده مي گويد، شما مي گوييد بله، بنده مي گويم از كلمه لايقفي به هيچ وجه ما نامتناهي فعلي را نمي فهميم، بلكه لايقفي به همان معنايي كه گفتم فهميده مي شود، چنانكه حضرت آيت الله جوادي در چند جا اشاره به اين مطلب داشته اند، و از استاد شهيد مطهري هم نقل شد، آن مطلب گذشته شما هم پذيرفتني نيست، زيرا الفاظ بالاخره براي ارواح معاني وضع شده اند، مي شود آنها را رقيق كرد،‌اما نمي شود از معناي خودشان منسلخ نمود. ).

منظور این است که کلمات ایشان نشانه شنیدن خبری به لفظ نیست بلکهنشانه وصول است به عبارت دیگر وقتی از یک عارف صاحب حقیقت می شنویم که انسان ، صاحبمقام فوق تجرد است این یعنی که او چشیده نه اینکه شنیده)او چشيده اما ما در مباحث عرفاني برهاني بحث مي كنيم، و قابل بحث است، چنانكه خود بزرگان در مباحث كتاب تمهيد القواعد، همان مطالب را برهاني و عقلي بحث مي كنند).

کلماتی که تا به حال آورده ایم خود شاهد است . کلام ابن عربی وجمله : مقام انسان فوق تجرد است که کلام حضرت علامه حسن زاده است.(كلماتي كه جنابعالي آورديد، به شيوه خودتان در مطلبي كه آورديد هيچ شاهدي بر مدعايتان نيست، بنده بحثم نامتناهي لايقفي نبود، بلكه نامتناهي فعلي بود، اينكه ايندو با هم متفاوتند شكي نيست، شما شاهدي از نامتناهي فعلي بياوريد، بنده با توجه به كلام خود اين بزرگان گفتم كه مقام ذات دست نيافتني است، به همين جهت آن را غيب الغيوب مي گويند، شما مي گوييد، مقام ذات دست يافتني است، چون ظل ذات به ذات رسيده است، يعني آينه ذات شده است، بنده اين را نمي فهمم،‌ با توجه به مطالبي كه در اعيان ثابته عرض كردم، جمع بين اين مطالب چيست؟ شما مي گوييد، فرق فقط در امكان و وجوب است، بنده مي گويم كه اگر همين باشد كه اين، معرفت ذات صورت گرفت و ذات دست يافتني شد، از آن طرف خود اين بزرگان مي گويند ذات دست نيافتني است،‌حتي متعلق آرزوي هيچ عارفي قرار نمي گيرد، بنده بارها و بارها از حضرت آيت الله جوادي آملي حفظه الله شنيدم، كه مي فرمودند، مقام ذات و مقام اسماي ذاتي منطقه ممنوعه است، اگر شما مسأله تجلي، تشأن و ظل و... به نظر من خود اين به نسبت ذات محدوديت و تقيد است.)

حضرت علامه حسن زاده آملی ادله ابن سینا را در محدود بودن ماده رد کرده است و باز در کلماتی از ایشان که نشانه شهود است می فرماید این عالم ماده هرچه که بروی همین است پایان ندارد)بنده بارها گفته ام در عرفان نظري اين شهود در مقام برهان قابل بحث است، بنده مي گويم، قطعا در ناحيه عقل ماده نامتناهي نمي شود، چرا كه ما غير از عالم ماده موجودات ديگري داريم كه ماده را محدود مي كنند.، بنده مي گويم،‌هر صدوري از ناحيه حضرت حق مقيد است، محدود است، به جهت اينكه تنها مقام ذات است، كه هيچ شرط و قيدي را نمي پذيرد، مطلبي در اين زمينه داريد، بفرماييد، حقيقتا استفاده مي كنم.)

سلام

فرزاد;122572 نوشت:
خود اينها فرموده اند عرفا گرفتار شطحيات مي شوند.

این جمله بعد از این جمله :
فرزاد;122572 نوشت:
مشهودات عارف بايد طبق ميزان عقل و كشف تام محمدي صلي الله و عليه و آله سنجيده شود

چه معنایی را می رساند . آیا غیر از اینستکه ضمن تعمیم شطحیات به همه اهل معرفت مشهودات آنها را نیز زیر سوال می برد . بنده هم جواب دادم :
حامد;122620 نوشت:
وقتی ما این حقایق را از خود اهل معرفت آموختیم در بیان اینکه چه چیزی شطحیات است و چه چیز نیست باز خودشان معیارند

یعنی اینکه نه شطحیات عام است و نه ما ( عوام ) می توانیم در تشخیص شطحیات از خود اهل معرفت پیش بیفیتیم . مگر نه اینستکه منصور حلاج مشهور به شطحیات است اما خود ایشان کلام اورا به معنایی عمیق تاویل می فرمایند
فرزاد;123092 نوشت:
بنده مي گويم از كلمه لايقفي به هيچ وجه ما نامتناهي فعلي را نمي فهميم، بلكه لايقفي به همان معنايي كه گفتم فهميده مي شود، چنانكه حضرت آيت الله جوادي در چند جا اشاره به اين مطلب داشته اند

مقام لایقفی یا مقام مافوق تجرد مقام بساطت ذاتی نفس ناطقه است و امر بسیط اول و آخر ندارد یا یکجا فعلیت می یابد یا اصلا نمی یابد الا اینکه این بساطت ظلی است . این چیزی است که از کلمات بعضی بزرگان فهمیده ایم .
فرزاد;123092 نوشت:
او چشيده اما ما در مباحث عرفاني برهاني بحث مي كنيم، و قابل بحث است، چنانكه خود بزرگان در مباحث كتاب تمهيد القواعد، همان مطالب را برهاني و عقلي بحث مي كنند

بعید است که بتوان هر کشفی را برهانی کرد در عین حال می گوییم : کثرات وجودی ولو به نحو کثرات کلی مقام عقل می بایست به حقیقت بسیط کلی منتهی گردد و وقتی با کلام اهل عصمت ثابت شد که نفس ناطقه ظرف علم افزاینده است پس باید از مقام کثرات کلی عقلی به مقام بسیط کلی ارتقاء یابد که کلام اهل معرفت نیز موید آنست و بسیط به جهت بساطتش به نحو دفعی فعلیت می یابد و مقامی فوق آن نیست مگر بساطت ذاتی رب نفس
فرزاد;123092 نوشت:
شما مي گوييد، مقام ذات دست يافتني است، چون ظل ذات به ذات رسيده است، يعني آينه ذات شده است، بنده اين را نمي فهمم،‌

ذات نفس ظل ذات باریتعالی است و کسی که بدان مقام ره یابد بساطت ذاتی باریتعالی را در مقام ذات نفس خود به نحو تبعی و ظلی می چشد
فرزاد;123092 نوشت:
شما مي گوييد، فرق فقط در امكان و وجوب است، بنده مي گويم كه اگر همين باشد كه اين، معرفت ذات صورت گرفت و ذات دست يافتني شد، از آن طرف خود اين بزرگان مي گويند ذات دست نيافتني است

بنده جایی نگفته ام عارف به ذات باریتعالی دست می یابد چرا که این امر تمانع ذاتی دارد و مستلزم واجب شدن ممکن است بلکه بنده گفتم مقام صادر اول ظل ذات است ( نه عین ذات ) و همه اوصاف آنرا دارد مگر وجوب و استقلال را و همین اندازه تفاوت برای ممکن بودن صادر اول و واجب بودن ذات باریتعالی کافی است .
فرزاد;123092 نوشت:
بنده بارها گفته ام در عرفان نظري اين شهود در مقام برهان قابل بحث است، بنده مي گويم، قطعا در ناحيه عقل ماده نامتناهي نمي شود، چرا كه ما غير از عالم ماده موجودات ديگري داريم كه ماده را محدود مي كنند.، بنده مي گويم

اول اینکه بنده گفتم حضرت علامه برهان ابن سینا را با دلیل رد کرده است . این امر به معنایی عقلی بودن این رد است . بنده فکر می کنم تصور شما از عوالم صحیح نیست . اگر اشتباه نکنم شما تصور می فرمایید وجود عالم ماده ادامه می یابد تا به مرزی می رسیم که عالم ماده تمام می شود و مثلا عالم مثال آغاز می شود . اگر اینطور تصور می فرمایید اصلا درست نیست . عالم مثال در متن عالم ماده و عالم عقل هم باز در متن همین عالم بلکه ذات الهی هم در متن آنست . آنچه که این عوالم را از هم جدا می کند شدت وجودی است یعنی اشتداد وجودی عالم ماده از همه کمتر و به سمت ذات این شدت افزایش می یابد . خوب با توجه به اینکه هر مقام مافوق ، در متن دیگری است و از سویی می دانیم ذات باریتعالی بی نهایت است پس مظاهرش در این حقیقت بی نهایت ظهور و تجلی دارند پس باید همه عوالم کلی بی نهایت باشند و تنها تفاوت آنها در شدت وجودی آنهاست .
فرزاد;123092 نوشت:
هر صدوري از ناحيه حضرت حق مقيد است، محدود است

قید در اینجا چیزی جز برخورداری از شدت وجودی کمتر نیست این امر به تقید اندازه و امثال آن هیچ ربطی ندارد
موفق باشید

به نام الله تبارك و تعالي، سلام بر شما.
بنده از خود اين اساتيد آموخته ام، ميزان، وحي و عقل است، و مشهودات عارف بايد طبق ميزان عقل و كشف تام محمدي صلي الله و عليه و آله سنجيده شود، خود اينها فرموده اند عرفا گرفتار شطحيات ميشوند.چه معنایی را می رساند . آیا غیر از اینستکه ضمن تعمیم شطحیات به همه اهل معرفت مشهودات آنها را نیز زیر سوال می برد . بنده هم جواب دادم.(اينكه عرفا گرفتار شطحيات مي شوند، به اين معنا است كه احتمال اين مطلب وجود دارد، اگر شما به اين شكل برداشت فرموده ايد، بنده مقصودم صرف احتمال شطحيات بوده است، قطعا مقصودم اين بوده است، ايكاش شما متذكر مي شديد كه كدام عارف گفته است كه عرفا به نحو موجبه كليه گرفتار شطحيات مي شوند، تا مطلب اصلاح مي شد، به هر حال در اصل مطلب هيچ تفاوتي ايجاد نمي كند، بنده گفتم معيار عقل و شرع است، بنا به گفته خود اهل معرفت، من متعجبم چرا وقتي مي گويم، خود اينها بر اين عقيده اند و شواهد مي آورم به شواهد و گفته ها توجه نكرده مطلب خودتان را تكرار مي كنيد.)
یعنی اینکه نه شطحیات عام است و نه ما (عوام) می توانیم در تشخیص شطحیات از خود اهل معرفت پیش بیفیتیم. مگر نه اینستکه منصور حلاج مشهور به شطحیاتاست اما خود ایشان کلام اورا به معنایی عمیق تاویل می فرمایند(در خصوص اينكه چه كسي عوام است، بحثي نمي كنم، اما ما بحثي درباره جناب منصور نداشته ايم، و بعيد مي دانم، كه اشكالات عوامانه باشد، زيرا بنده در خصوص عين ثابت و مباحث آن گفتم در مهر تابان سخن علامه را بخوانيد، شما قبول نداريد در بين همين اهل معرفت اختلافاتي رخ مي دهد، مثل آيت الله جوادي و صاحب كتاب تمهيد القواعد، يا علامه طباطباي و علامه حسن زاده آملي، بنده ممكن است در اين اختلافات نظر برخي از همين عرفا را متصلبتر ببينم، مگر اينكه اختلافات بزرگان هم كه مي بينيد، آن نظري كه بر وفق مراد شما نباشد، يك نظر عوامانه بدانيد.) مقام لایقفی یا مقام مافوق تجرد مقام بساطت ذاتی نفس ناطقه است و امر بسیط اول و آخر ندارد یا یکجا فعلیت می یابد یا اصلا نمی یابد الا اینکه این بساطت ظلی است . این چیزی است که از کلمات بعضی بزرگان فهمیده ایم .بعید است که بتوان هر کشفی را برهانی کرد در عین حال می گوییم : کثرات وجودی ولو به نحو کثرات کلی مقام عقل می بایست به حقیقت بسیط کلی منتهی گردد و وقتی با کلام اهل عصمت ثابت شد(عجيب است كه شما هر چه مطابق برداشت خودتان باشد، ثابت شده مي دانيد؟ البته اين از همان نوع امورات ثابت شده خودتان است) که نفس ناطقه ظرف علم افزاینده است پس باید از مقام کثرات کلی عقلی به مقام بسیط کلی ارتقاء یابد(چرا؟) که کلام اهل معرفت نیز موید آنست و بسیط به جهت بساطتش به نحو دفعی فعلیت می یابد(عجيب است، الآن مي گويي دفعي در حالي كه شما بحث لايقفي را مطرح كرديد، لايقفي با دفعي جمع نمي شود.) و مقامی فوق آن نیست مگر بساطت ذاتی رب نفس(بنده گفتم كه بنا به گفته خود اهل معرفت مقام ذات و اسماي ذاتي دست نيافتني است، چنانكه از حضرت آيت الله جوادي حفظه الله نقل كردم)
بنده جایی نگفته ام عارف به ذات باریتعالی دست می یابد چرا که این امر تمانع ذاتی دارد و مستلزم واجب شدن ممکن است بلکه بنده گفتم مقام صادر اول ظل ذات است ( نه عین ذات ) و همه اوصاف آنرا دارد مگر وجوب و استقلال را و همین اندازه تفاوت برای ممکن بودن صادر اول و واجب بودن ذات باریتعالی کافی است (بنده هم گفتم بزرگان اهل معرفت گفته اند لا اسم و...، در حالي اين مي تواند اسم و رسم و خبري از ذات براي ظل ذات باشد، مگر نه اين است كه خود عرفا مي گويند تمام عالم ظل و مظهر حق است، اگر ظل و مظهر به ذي ظل و ظاهرش در هيچ مرحله اي دست نيابد، پس چه فرقي بين مقام ذات و ديگر مقامات)
اول اینکه بنده گفتم حضرت علامه برهان ابن سینا را با دلیل رد کرده است . این امر به معنایی عقلی بودن این رد است . بنده فکر می کنم تصور شما از عوالم صحیح نیست . اگر اشتباه نکنم شما تصور می فرمایید وجود عالم ماده ادامه می یابد تا به مرزی می رسیم که عالم ماده تمام می شود و مثلا عالم مثال آغاز می شود . اگر اینطور تصور می فرمایید اصلا درست نیست . عالم مثال در متن عالم ماده و عالم عقل هم باز در متن همین عالم بلکه ذات الهی هم در متن آنست . آنچه که این عوالم را از هم جدا می کند شدت وجودی است یعنی اشتداد وجودی عالم ماده از همه کمتر و به سمت ذات این شدت افزایش می یابد . خوب با توجه به اینکه هر مقام مافوق ، در متن دیگری است و از سویی می دانیم ذات باریتعالی بی نهایت است پس مظاهرش در این حقیقت بی نهایت ظهور و تجلی دارند پس باید همه عوالم کلی بی نهایت باشند و تنها تفاوت آنها در شدت وجودی آنهاست(تصور شما باطل است زيرا اگر درست جملات بنده را بخواني چنين برداشتي نمي كنيد؛ زيرا حتي ما دو امر مجرد هم از هم به جهت محدوديت جدا مي كنيم، اين يك محدوديت عقلي است، عقل مي گويد، بلاخره عقلا عوالم قيد مي خورند عالم مجرد در مقابل عالم مادي است، به نسبت عالم مجرد محيط در نظر بگيريد، اگر عالم مجرد نامتناهي باشد، عالم مادي مقيد و محدود مي شود به ماديت، يعني وجود محدود وجود مادي كه قطعا اين وجود مقيد مادي، وجود مجرد نيست، اين محدوديت يك محدوديت عقلي و فلسفي است، چنانكه در مسأله ظل هم با همين استدلال مسأله تعين و تقيد را مطرح مي كنيم، زيرا مرتبه ظل عقلا به اعتبار تعين و تقيدش غير ذي ظل است، اين مباحث عقلي به قول استاد شهيد مطهري ورزش فكري مي خواهد.)
قید در اینجا چیزی جز برخورداری از شدت وجودی کمتر نیست (اتفاقا مي خواستم به همين نكته برسم كه مي گوييد شدت وجودي كمتر، شما در كلمه شدت وجودي كمتر دقت بفرماييد، مسأله حل مي شود، چرا كه عقلا شدت وجودي كمتر به نسبت شدت وجودي بيشتر مقيد است، يعني شدت وجودي بيشتر را ندارد، خود اين يعني محدوديت)این امر به تقیداندازه و امثال آن هیچ ربطی ندارد(بحث ما اصلا تقيد اندازه نيست، كساني كه فكرشان با ماديات انس دارد، محدوديت را با محدوديت مادي مي سنجند.)

فرزاد;123284 نوشت:
ايكاش شما متذكر مي شديد كه كدام عارف گفته است كه عرفا به نحو موجبه كليه گرفتار شطحيات مي شوند، تا مطلب اصلاح مي شد،

سلام
بنده نگفتم عارفی چنین گفته بنده گفتم از سخن شما چنین تعمیمی برداشت می شود . ما که این عمومیت را قبول نداریم .

فرزاد;123284 نوشت:
مثل آيت الله جوادي و صاحب كتاب تمهيد القواعد، يا علامه طباطباي و علامه حسن زاده آملي، بنده ممكن است در اين اختلافات نظر برخي از همين عرفا را متصلبتر ببينم، مگر اينكه اختلافات بزرگان هم كه مي بينيد، آن نظري كه بر وفق مراد شما نباشد، يك نظر عوامانه بدانيد

اختلاف نظر نه تنها قابل قبول است بلکه به حسب تعدد حقایق هستی هریک قابل تطبیق بر حقیقتی هستند همانطور که جناب ملا صدرا بیش از چهل قول در نفس را به حسب مقامات مختلف آن توجیه فرمودند
فرزاد;123284 نوشت:
عجيب است كه شما هر چه مطابق برداشت خودتان باشد، ثابت شده مي دانيد؟ البته اين از همان نوع امورات ثابت شده خودتان است

حدیثی از امیر مومنان ع این اصل را ثابت می کند . حضرت می فرمایند : کل وعاء یضیق بما فیه الا وعاء العلم فانه یتسع به . لذا حرف ما بی حساب نیست . حضرت علامه حسن زاده از این روایت مقام لایقفی نفس را اثبات کرده اند .
فرزاد;123284 نوشت:
چرا؟

چون فزاینده است
فرزاد;123284 نوشت:
عجيب است، الآن مي گويي دفعي در حالي كه شما بحث لايقفي را مطرح كرديد، لايقفي با دفعي جمع نمي شود

علت فعلیت دفعی آن بساطت آن است و علت توقف آن اینستکه که مافوقش مقامی جز ذات باریتعالی نیست و او نمی تواند ذات اله شود چون تبدل ذاتی است و ممتنع . اما در عین توقف بی نهایت هم شده است پس این پایان راه سلوک الی الله است . از این پس او باید باز گردد و دستگیری از خلق کند .
فرزاد;123284 نوشت:
بنده گفتم كه بنا به گفته خود اهل معرفت مقام ذات و اسماي ذاتي دست نيافتني است، چنانكه از حضرت آيت الله جوادي حفظه الله نقل كردم

خوب ما هم گفتیم فوقش مقام ذات الهی است نگفتیم که خودش ذات الهی است که شما اشکال می فرمایید
فرزاد;123284 نوشت:
بنده هم گفتم بزرگان اهل معرفت گفته اند لا اسم و...، در حالي اين مي تواند اسم و رسم و خبري از ذات براي ظل ذات باشد، مگر نه اين است كه خود عرفا مي گويند تمام عالم ظل و مظهر حق است، اگر ظل و مظهر به ذي ظل و ظاهرش در هيچ مرحله اي دست نيابد، پس چه فرقي بين مقام ذات و ديگر مقامات

بزرگان گفته اند از ذات بما هو ذات خبری نیست نه بما هو ظهور الذات . آیا شما ظهور ذات را در مقام صادر اول نفی می کنید ؟ اگر صادر اول خبر از ذات در مقام ظهور نیست پس چیست ؟
تفاوت ذات با مظهر اتمش تنها در استقلال و عدم استقلال است . از قاعده الواحد هم این معنا قابل استنباط است . چون از بسیط از تمام جهات می باید بسیط از تمام جهات صادر شود . پس از آن است که کثرات قابل تحقق می شوند .

فرزاد;123284 نوشت:
چنانكه در مسأله ظل هم با همين استدلال مسأله تعين و تقيد را مطرح مي كنيم، زيرا مرتبه ظل عقلا به اعتبار تعين و تقيدش غير ذي ظل است، اين مباحث عقلي به قول استاد شهيد مطهري ورزش فكري مي خواهد

البته ما هیچ ورزش فکری ظاهرا نداریم اما بالاخره قصه تقید برای بعضی ممکن است تصور قید در اندازه را ایجاد کند که ما متذکر شدیم این تصور صحیح نیست بلکه قید به کاسته شدن از شدت وجودی است
فرزاد;123284 نوشت:
بحث ما اصلا تقيد اندازه نيست، كساني كه فكرشان با ماديات انس دارد، محدوديت را با محدوديت مادي مي سنجند.

پس باید پذیرفت که عالم ماده هم نامحدود است الا اینکه شدت وجودی آن از عوالم مافوقش کمتر است البته به حسب خاصیت اندازه در ماده ، مفهوم نامحدود بودن آن نامحدود بودن در اندازه نیز خواهد بود
موفق باشید

عقل بالاتر است یا عشق؟
تعریف عقل عشق چیست؟
وظیفه هر کدام چیست؟

عشق بدون عقل ممکن است؟
عقل بدون عشق چی؟
چطور می توان عاقل شد؟
چطور می شود عاشق شد؟
:Kaf:نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟؟

بسم الله الرحمن الرحيم

با سلام و احترام

خوندن اين كتاب هم ميتونه براتون مفيد باشه ان شاءالله؛

حسن ميلاني

منبع : فراعرفان

سینا;121595 نوشت:
بعضي از مراتب و مراحل رشد و کمال از طريق عقل و استدلال امکان دستيابي به آنها نيست و به دليل شرافت ويژه‌اي که دارند از محدوده‌ي ادراک عقلي فراترند، اما اين فراتر بودن از حدّ درک عقل به معناي «خردستيزي» آن معارف و حقايق نيست.

علامّه حسن‌زاده آملي مي‌نويسند که: «فلسفه حرف مي‌آورد و عرفان سکوت، آن نور است و اين نار، از آن خداجوي شوي و از اين خداخوي، آن به خدا کشاند و اين به خدا رساند.»

بين عقل و عشق تعارضي نيست، بلکه رابطه‌ي اين دو طولي است، عقل و برهان پاي افزار وادي عشق‌اند و عشق استمرار راه عقل مجازي، که انسان را به عقل حقيقي همان مقام عشق تام مي‌رساند.

عقل که نوري است مخلوق و حجت الله باطني و اشرف مخلوقات، در اصل پيدايش مرهون جلوه‌ي عشق الهي است. و هرکجا که عقل بيشتر مي‌يابيم، عشق ظريفتر و ثابت‌تر دیده می شود.

امير قافله‌ي عشق، حضرت علي (ع) فرموده‌اند: «أعقل الناس، أقربهم من الله». عاقل‌ترين مردم مقرب‌ترين آنها به خدايند.

رابطه عقل و علم و عشق را مي توان اينگونه در يك سطر ترسيم نمود كه ابتدا انسان عامي و جاهل است سپس عاقل و بالغ مي گردد سپس با بهره گيري از علوم و كسب معارف عالم ودانشمند مي شود بعد عارف كامل و بعد از آن عاشق حقيقي كه نهايت كمال و آرزو انسانها آزاده وصاحب كمال مي باشد كه در طول تاريخ بشريت انبياء و اولياء به اين مقام نائل شده اند

به نام الله و با سلام خدمت شما.مطالب شما ناظر به این مطلب است که مقام عقل را یک مقام می بینید که اگر انسان این مقام را سپری کرد، دیگر از مرحله عقل می گذرد و آن را رها می کند، در حالی که باید ابتدا ما مقصودمان از عقل را بیان کنیم، چنانکه در این که باید محل نزاع روشن شود خیلی تاکید شد، اصطلاح عقل در لسان حکما متفاوت بیان شده است، گویا شما مقام عقل را منحصر در این کردید که ما را به شناخت ظاهری برساند، ما می گوییم تمام مراحل کمال انسان رسیدن به نوعی شناخت است، چنانکه حکما مراحل مختلف شناخت را با مراتب مختلف عقل بیان کرده اند، اینکه شما بعضی از مراتب را عشق بدانید مشکلی ندارد، اما نکته دیگر این است که ظاهرا عشق مربوط به مقام گرایش است، و عقل مربوط به مقام بینش، نکته دیگر اینکه آیا ما به مرحله از شناخت می رسیم که می شود در چهارچوبه عقلانی قرار بگیرد یا نه، بحث دیگر است.

جواب دو سوال آخر را بدید.ممنون

در ضمن این آقای حسن میلانی که نام بردید بنده از نزدیک ایشان را می شناسم و کتابها و جزوه هائی از ایشان خوانده ام،انصافا معلوم است که خودشان هم نفمیده اند چه می گویند(البته نظر بنده است)تناقض های زیادی در نوشته های ایشان مشاهده می شود،البته برای اهل فن که به مسائل فلسفه و عرفان آشنائی کامل داشته باشند.
ایشان افرادی مثل علامه حسن زاده و علامه طباطبائی و استاد جوادی آملی را کافر می دانند. با وجود اینکه مقام معظم رهبری فرمودند دوره رمی و تکفیر گذشته است(سخنرانی در جمع حوزویان در سال 85)
ایشان در قم کتاب بدایة الحکمه علامه طباطبائی را به عنوان درس نقد می کنند.
باز هم تاکید می کنم این مسائل را خود از نزدیک شاهد بوده ام.
در ضمن بنده بیش از 8 سال است که به صورت تخصصی فلسفه می خوانم(نزد استاد نه سرخود)

tahora87;125431 نوشت:
در ضمن این آقای حسن میلانی که نام بردید بنده از نزدیک ایشان را می شناسم و کتابها و جزوه هائی از ایشان خوانده ام،انصافا معلوم است که خودشان هم نفمیده اند چه می گویند(البته نظر بنده است)تناقض های زیادی در نوشته های ایشان مشاهده می شود،البته برای اهل فن که به مسائل فلسفه و عرفان آشنائی کامل داشته باشند.
ایشان افرادی مثل علامه حسن زاده و علامه طباطبائی و استاد جوادی آملی را کافر می دانند. با وجود اینکه مقام معظم رهبری فرمودند دوره رمی و تکفیر گذشته است(سخنرانی در جمع حوزویان در سال 85)
ایشان در قم کتاب بدایة الحکمه علامه طباطبائی را به عنوان درس نقد می کنند.
باز هم تاکید می کنم این مسائل را خود از نزدیک شاهد بوده ام.
در ضمن بنده بیش از 8 سال است که به صورت تخصصی فلسفه می خوانم(نزد استاد نه سرخود)

خب اگر پاسخی دارین نوشته های ایشون رو با استدلال درست و صحیح، منطبق بر آیات و روایات نقد کنید!

ایشون معمولا در مقالات و کتاب هاشون ایمیل شون رو هم میذارن برای نقد و نظر خوانندگان؛ خیلیا ایشون رو دورادور نقد می کنند ولی جرات مباحثه از نزدیک با ایشون رو ندارن!

والسلام علی من اتبع الهدی؛

آذر بانو;125543 نوشت:
خب اگر پاسخی دارین نوشته های ایشون رو با استدلال درست و صحیح، منطبق بر آیات و روایات نقد کنید!

سلام
نه همه رساله اما بعنوان مشت نمونه خروار بزودی یک مورد از اشکالات ایشان را جواب می دهیم ان شاء الله
موفق باشید

tahora87;125431 نوشت:

ایشان افرادی مثل علامه حسن زاده و علامه طباطبائی و استاد جوادی آملی را کافر می دانند.

ضمناً لطفا برای این حرف تون دلیل مستند از نوشته های ایشون بیارین، کجا نوشتند اینا کافرند؟؟!!

حامد;125596 نوشت:
سلام
نه همه رساله اما بعنوان مشت نمونه خروار بزودی یک مورد از اشکالات ایشان را جواب می دهیم ان شاء الله
موفق باشید

با سلام و احترام

اولا : بنده عرض کردم اگر نقد و نظری هست به ایمیل شون ارسال بفرمایید.

ثانیا : بنده در این سایت مسئولیت های دیگه ای هم دارم و خیلی نمی تونم در این مباحث شرکت کنم، برای همین هر از چند گاهی یک پست می زنم.

ثالثا : لطفا استدلال هاتون بر اساس آیات و روایات باشه نه شخصیت ها!

موفق باشید.

آذر بانو;125664 نوشت:
لطفا استدلال هاتون بر اساس آیات و روایات باشه نه شخصیت ها!

سلام
اگر ایشان به آیه وروایت استدلال کرده اند ما هم با آیه و روایت جواب می دهیم هرچند اساس استدلال ، برهان عقلی است که اجتناب ناپذیر است
موفق باشید

به نام الله تبارك و تعالي و با عرض سلام وخسته نباشيد و تبريك انتصاب شما آقا حامد؛ انشاالله در پناه حق و توجهات امام زمان عجل الله به نحو لايقفي مستدام باشيد. بنده به عللي از اينترنت و مباحث فاصله گرفتم و نتوانستم در مباحثه شركت داشته باشم، به همين جهت ادامه مباحث را به خواست خدا از سر مي گيريم.
بنده نگفتم عارفی چنین گفته بنده گفتم از سخن شما چنینتعمیمی برداشت می شود . ما که این عمومیت را قبول نداریم(بنده در جواب اين گفتگو كه قبلا مطرح شده بود كه گفته بودم: خود اينها فرموده اند عرفا گرفتار شطحيات ميشوند؛ يعني اگر مي گفتيد كه كدام عارف گفته است؟ بنده اصلاح مي كردم، اين طريق جواب از ناحيه جنابعالي بسيار تأمل برانگيز است) اختلاف نظر نه تنها قابل قبول است بلکه به حسب تعدد حقایق هستیهریک قابل تطبیق بر حقیقتی هستند همانطور که جناب ملا صدرا بیش از چهل قول در نفسرا به حسب مقامات مختلف آن توجیه فرمودند(اختلاف نظر در بسياري از موارد قابل جمع نيست، اين سخن شما هم بسيار بسيار سخن نامشخص و مبهمي است؛ مثلا در مباحثه اي كه علامه طباطبايي با شاگردش علامه طهراني دارد، ايشان به هيچ وجه گذر از عين ثابت براي انسان را نمي پذيرند، اما علامه حسن زاده مي پذيرند.)حدیثی از امیر مومنان ع این اصل را ثابت می کند . حضرت می فرمایند: کل وعاء یضیق بما فیه الا وعاء العلم فانه یتسع به . لذا حرف ما بی حساب نیست . حضرت علامه حسن زاده از این روایت مقام لایقفی نفس را اثبات کرده اند .چون فزاینده است( اين كلام و استفاده علامه حسن زاده از اين حديث شريف (كه بما جعل فيه ظاهرا درست باشد) و انتخاب مقام لايقفي براي نفس بسيار بسيار حساب شده و درست است، اما استفاده شما از اين حديث بر مدعاي خودتان بسيار بسيار بي حساب و غلط است، چنانكه در مباحث قبلي توضيح داده شد.)

علت فعلیت دفعی آن بساطت آن است(مقصود يك فعليت است يا فعليتهاي متناوب لايقفي؟) و علت توقف آن اینستکه که مافوقشمقامی جز ذات باریتعالی نیست و او نمی تواند ذات اله شود چون تبدل ذاتی است و ممتنع(ما هرگز نگفتيم تبدل ذات صورت مي گيرد، اين برداشت خودتان است، بنده گفتم به نحوه آينه و ظل، البته بنده در اين مورد توضيح داده ام كه ظاهرا متوجه نشديد، يك بار ديگر مطالبي كه در باره ظل و ذي ظل عرض كرديم بخوانيد.) . اما در عین توقف بی نهایت هم شده است پس این پایان راه سلوک الی الله است . ازاین پس او باید باز گردد و دستگیری از خلق کند .خوب ما هم گفتیم فوقش مقام ذات الهی است نگفتیم که خودش ذات الهیاست که شما اشکال می فرمایید( مطالب گذشته ما را مطالعه كرده و دقيق عبارات بنده را ملاحظه بفرماييد و توجهي هم به اسماي مستاثره حق در عبارات ادعيه و عرفا بنماييد.)

بزرگان گفته اند از ذات بما هو ذات خبری نیست نه بما هو ظهور الذات . آیا شما ظهور ذات را در مقام صادر اول نفی می کنید ؟ اگر صادر اول خبر از ذات در مقام ظهور نیست پس چیست ؟(صادر اول يك روي بيروني و يلي الخلقي دارد و يك روي دروني كه در مقام روي درونيش ذات است و ذات و مخفي، اگر به اعتبار وجه ذاتي ببيني صادر اول همان ذات است، اما به اعتبار ظهورش تقيد و محدوديت است.)
تفاوت ذات با مظهر اتمش تنها در استقلال و عدم استقلال است . از قاعده الواحد هم این معنا قابل استنباط است . چون از بسیط از تمام جهات می باید بسیط از تمام جهات صادر شود(خود بسايط هم متعدد و متكثر و محدودند با همان بياني كه عرض شد، مراجعه بفرماييد) . پس از آن است که کثرات قابل تحقق می شوند البته ما هیچ ورزش فکری ظاهرا نداریم اما بالاخره قصه تقید برای بعضی ممکن است تصور قید در اندازه را ایجاد کند که ما متذکر شدیم این تصور صحیح نیست(تصور شما يا تصور ما، براي روشن شدن مطلب مباحثي كه حضرت علامه طباطبايي در اوايل نهايه الحكمه در مباحث ماهيت فرموده اند،مراجعه اي بفرماييد شايد مطلب حل بشود) بلکه قید به کاسته شدن از شدت وجودی است پس باید پذیرفت که عالم ماده هم نامحدود است الا اینکه شدت وجودی آن از عوالم مافوقش کمتر است البته به حسب خاصیت اندازه در ماده ، مفهوم نامحدود بودن آن نامحدود بودن در اندازه نیز خواهد بود (اين هم دليل بر نوع تصور جنابعالي از معناي محدوديت و نامحدوديت.)

آذر بانو;125664 نوشت:
با سلام و احترام

اولا : بنده عرض کردم اگر نقد و نظری هست به ایمیل شون ارسال بفرمایید.

ثانیا : بنده در این سایت مسئولیت های دیگه ای هم دارم و خیلی نمی تونم در این مباحث شرکت کنم، برای همین هر از چند گاهی یک پست می زنم.

ثالثا : لطفا استدلال هاتون بر اساس آیات و روایات باشه نه شخصیت ها!

موفق باشید.


به نام الله تبارك و تعالي و با عرض سلام خدمت شما.
بنده آقاي ميلاني را مي شناسم و تا حدي با آثار و اعتقادات ايشان آشنا هستم، حتي با ايشان رو در رو بحث نيز كرده و نصيحتشان هم نموده ام، ايشان بسيار بسيار مطالبشان سست و نسنجيده است، شمايي كه مي گوييد نقد كنيد، كدام مطالبشان را نقد كنيم؟ ايشان كه حرفاي بي حساب خيلي دارند.
نكته ديگر اينكه، شما با مباني ايشان تا چه حد و اندازه اي آگاهي داريد، كه اگر با آگاهي از معتقدات ايشان سخن مي گوييد، نيازي به نقد ايشان نيست، بلكه با خودتان محترمانه مباحثه مي كنيم.

[="darkgreen"]اگر علوی هستید، جایگاه خویش را نسبت به جایگاه علی (ع) دریابید[/]

[="darkred"]مولانا دو حکایت دارد که به زمامداران و سالکان پیام می دهد: [/][="darkgreen"]اگر علوی هستید، نه تنها جایگاه خویش را نسبت به جایگاه علی (ع) دریابید، بلکه تا فرصت هست به تصحیح اعمال خویش بپردازید که فردا دیر است. [/]

در اولین داستان، پهلوان عدالت و بخشندگی را این چنین توصیف می کند: از علی آموز اخلاص عمل / شیر حق را دان منزه از دغل و سپس به شیوه نبرد حضرت علی (ع) با عبدود می پردازد.


[="seagreen"]حضرت علی (ع) در کشاکش نبرد تن به تن با پهلوان، وی را بر زمین می افکند تا هلاکش گرداند، او در این حال آب دهان خویش بر چهرۀ مبارک حضرت می اندازد. علی (ع) بی درنگ شمشیر بر زمین می افکند و در پاسخ دشمن مغلوب که چرا دست از جنگ کشیده می فرماید: "شیر حق و مجاهد راستین هرگز برای انتقام شخصی کسی را نمی کشد و آزار نمی دهد. او تنها بر ارادۀ حق گردن می نهد، نه بر امیال شخصی".
[/]
[="darkred"]
در داستان دوم، مولانا جریان گفتگوی امام را با ابن ملجم به تصویر می کشد:[/]

[="seagreen"]حضرت پیامبر (ص) به ابن ملجم فرمود: "روزی فرا می رسد که علی را به شهادت می رسانی". ابن ملجم از حضرت علی درخواست کرد، پیشاپیش او را بکشد تا این جنایت از او سر نزند، لیکن علی فرمود: "کشتن تو در این زمان، قصاص قبل از جنایت است، نمی توانم ترا بکشم".[/]

فرزاد;125833 نوشت:
به نام الله تبارك و تعالي و با عرض سلام خدمت شما. بنده آقاي ميلاني را مي شناسم و تا حدي با آثار و اعتقادات ايشان آشنا هستم، حتي با ايشان رو در رو بحث نيز كرده و نصيحتشان هم نموده ام، ايشان بسيار بسيار مطالبشان سست و نسنجيده است، شمايي كه مي گوييد نقد كنيد، كدام مطالبشان را نقد كنيم؟ ايشان كه حرفاي بي حساب خيلي دارند.

به به عجب استدلالات قوی و متقنی!!!

اگر چنین است منطق شما بنده هم عرض می کنم ـ حقیقتا ـ:


بنده آقاي ميلاني را مي شناسم و تا حد زیادی با آثار و اعتقادات ايشان آشنا هستم، حتي زمانی که شیفته فلسفه و عرفان بودم با ايشان رو در رو بحث نيز كرده و ایشان نیز بجای نصیحت کردن, خیلی مستدل و منطقی با من بحث نموده است،
ايشان بسيار بسيار مطالبشان محکم و مستدل است، بارها به مخالفان گفته اند برای مناظره بیایید آقایان حاضر نشده اند لابد قابل نداسته اند!!!:khandeh!:

ايشان حرفاي بی نظیری در نقد مبانی فلسفه و عرفان دارند.

نیکی;125837 نوشت:
مولانا دو حکایت دارد

دوست من به بحث "مولوی صوفی حضرت ابوطالب را کافر می داند" مراجعه نمایید!

حامد;125717 نوشت:
هرچند اساس استدلال ، برهان عقلی است که اجتناب ناپذیر است

و البته روایات اهل بیت در اصول عقاید و در رد مبانی فلسفه و عرفان بهترین ادله و براهین عقلی را بیان فرموده اند.

به آثار استاد محقق جناب حسن میلانی مراجعه نمایید.

سفیر;125866 نوشت:
به به عجب استدلالات قوی و متقنی!!!

اگر چنین است منطق شما بنده هم عرض می کنم ـ حقیقتا ـ:

بنده آقاي ميلاني را مي شناسم و تا حد زیادی با آثار و اعتقادات ايشان آشنا هستم، حتي زمانی که شیفته فلسفه و عرفان بودم با ايشان رو در رو بحث نيز كرده و ایشان نیز بجای نصیحت کردن, خیلی مستدل و منطقی با من بحث نموده است،
ايشان بسيار بسيار مطالبشان محکم و مستدل است، بارها به مخالفان گفته اند برای مناظره بیایید آقایان حاضر نشده اند لابد قابل نداسته اند!!!:khandeh!:

ايشان حرفاي بی نظیری در نقد مبانی فلسفه و عرفان دارند.


[=Zar]به نام الله و سلام بر شما سفير هدايت مرحبا بر نكته سنجي شما:Kaf:.
[=Zar]آقاي سفير؛ آخر كجاي مطالب بنده استدلال است كه شما به عنوان استدلال مطرح كرده و نقد مي كنيد، از سخن شما اينجور فهميدم كه شما قدرت تحليلتان بسيار ضعيف است و بسيار عجولانه و احساسي افاضه مي نماييد؛ همين مطلب بس است كه چگونه با ايشان هم روبرو شده ايد و استحكام ايشان را دريافته ايد، به هر حال وارد بحث و نقدتان بشويد كه جايي كه بنده استدلال آوردم، استدلال را برايتان معنا مي كنم كه چگونه سخني برهان و استدلال است، تا فرق بين مدعا و استدلال را متوجه بشويد؛ سخن بنده مدعا بود، و مي خواستم در اين خصوص با كسي كه مايل باشد به مباحثه و مناظره بپردازم، به جان خودم قسم ايشان دعوت به مناظره كرده اند و بزرگان او را شناخته اند، و به هيچ عنوان با او مناظره نمي كنند، به دليل اينكه مباحثي با ايشان داشته اند، و مناظره را بي فايده و بي ثمر مي دانند، اصلا حرف ايشان را به قدري واضح البطلان مي دانند كه وقعي نمي نهند؛ زيرا به قول شما سخنان ايشان بي نظير است.

سفیر;125868 نوشت:
و البته روایات اهل بیت در اصول عقاید و در رد مبانی فلسفه و عرفان بهترین ادله و براهین عقلی را بیان فرموده اند.

به آثار استاد محقق جناب حسن میلانی مراجعه نمایید.


به نام الله تبارك و تعالي.
بفرماييد روايات را، اثبات كنيد، شمايي كه از سخنان استاد عظيم ميلاني بهره منديد، مطالبي كه معتقديد نقل بفرماييد، تا ببينيم به كجا مي رسيم.
موضوع قفل شده است