"برهانی جدید" در اثبات خالق هستی

تب‌های اولیه

69 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
"برهانی جدید" در اثبات خالق هستی

سلام
(لطفا قبل از سوال و اشکال ، متن برهان را به دقت مطالعه فرموده و جواب اشکالات فرضی را نیز در پستهای بعدی مطالعه نمایید )
در جواب به ریسرچر گرامی در خصوص برهان عقلی در اثبات خدای متعال برهانی را مطرح کردیم که به جهت اهمیت اینجا مطرح می کنیم تا مورد نقد و بررسی صاحبان نظر قرار گیرد .
امید است که هدیه ای شایسته به اهل اندیشه در میلاد با سعادت امام باقر ع شکافنده دانشها باشد .
برهان مذکور که از این به بعد ما آنرا برهان اندیشه می نامیم این است :

عالم اندیشه است
هر اندیشه ای اندیشه گری دارد
نتیجه : عالم اندیشه گری دارد

و آن اندیشه گر همان خالق جهان یا همان خداست
برای اثبات صحت یک برهان باید مقدمات آن به قضایای بدیهی منتهی شود . از نظر ما کبرای قیاس بدیهی است و نیاز به اثبات ندارد اما صغرای قیاس نیازمند به اثبات است . برای اثبات این قضیه می گوییم :
اندیشه و تفکر یعنی ترتیب مقدمات برای ظهور نتیجه
عالم هم ترتیب و تنظیم پدیده ها برای ظهور پدیده های دیگر است
پس عالم خود نوعی اندیشه است

برای اثبات یگانگی خدای متعال هم باز می توان برهان را بدین صورت ادامه داد :
عالم حقیقت واحده است
عالم اندیشه واحده است
اندیشه واحده اندیشه گر واحد دارد
عالم اندیشه گر واحد دارد
عالم خالق واحد دارد

نتایج برهان اندیشه :
1- عالم مقدمه و نتیجه است به این معنا که هر پدیده ای هم نتیجه پدیده های قبلی و هم مقدمه پدیده های دیگر است پس عالم پایان ندارد چون هر مقصدی خود مقدمه مقصد بعدی است
2- عالم ظهور حقیقت خود است چه اینکه نتیجه در تفکر ظهور علم اجمالی بسیط به نحو تفصیل می باشد پس عالم نیز ظهور علم اجمالی حقیقت اندیشه گر خود می باشد به عبارت دیگر عالم تفصیل حقیقت اجمالی ( بسیط) خود است
3- اندیشه گر عالم در متن و حقیقت آن است نه جدا از آن چون عالم ظهور آن حقیقت است

ارتباط بین برهان حرکت و برهان اندیشه
در برهان حرکت که شاهکار فکری ملاصدرای بزرگ است می گوییم : حرکت اعراض ناشی از حرکت جوهر است پس جوهر عالم ماده متحرک است پس عالم ماده حرکت است . اما با بیانی که در برهان اندیشه وجود دارد یک علت مشخص برای حرکت عالم ماده یافت می شود و آن اینستکه :
علت حرکت در عالم ماده اندیشه بودن آن است چه اینکه اندیشه یعنی ترتیب مقدمات برای ظهور نتایج و این یعنی حرکت به عبارت دیگر با برهان اندیشه برای حرکت عالم ماده دلیلی واضح مشخص می گردد .
دوستان نظرات خود را بیان بفرمایند
موفق در پناه حق

سلام.
این برهان را نخستین بار چه کسی بیان نموده است؟

سلام
یکی دیگر از نتایج برهان اندیشه امکان تعلیل نظم و سازگاری و هماهنگی پدیده های جهان است چه اینکه وقتی که جهان اندیشه باشد و این اندیشه برای حصول نتایج ، بطور منطقی باید بین مقدمات آن که همان پدیده ها هستند هماهنگی باشد و نظم هم ناشی از تنظیم هدفمند جهت حصول نتایج است .
موفق باشید

یاقوت احمر;117425 نوشت:
سلام. این برهان را نخستین بار چه کسی بیان نموده است؟

سلام
جایی آنرا ندیده ام همانطور که در پست اول گفتم در پاسخ به سوال آقای ریسرچر به ذهن بنده رسید
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 1
ممکن است در مقدمه : اندیشه واحد اندیشه گر واحد دارد
این اشکال مطرح شود که :
یک اندیشه واحد می تواند در ذهنهای متعدد باشد لذا قضیه شما غلط است
جواب :
منظور از از وحدت اندیشه وحدت در وجود است نه وحدت در مماثلت و مشابهت و در این مثالی که شما زدید ما اندیشه واحد از لحاظ وجودی نداریم بلکه اندیشه های متعدد مشابه در اذهان مختلف داریم لذا اشکال وارد نیست
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 2
شاید این اشکال مطرح شود که :
ممکن است این عالم مورد مشاهده ما اندیشه اندیشه گری باشد اما نمی توان وجود عوالم دیگر را که اندیشه اندیشه گران دیگر است را نفی کرد پس اندیشه گران دیگر هم قابل فرضند و برهان وحدت اندیشه گر شما مخدوش است
جواب : ما هم به آن اندیشه گران منتقل می شویم و مجموعه آنها را اندیشه اندیشه گر واحدی دیگر می دانیم جواب تفصیلی در صفحه 4 پست شماره 33
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 3
ممکن است اشکال شود که : اندیشه مجرد است اما عالم مادی است لذا چطور شما عالم ماده را اندیشه می دانید
جواب : ماده تنزل معنا و تجلی و ظهور آن است و در نزد عالمان علم النفس مشخص است که اگر اندیشه گر قوی باشد می تواند اندیشه خود را به همت باطنی در عالم ماده ایجاد کند لذا عالم ماده نشان از قدرت اندیشه گر آن است
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 4
ممکن است به نتیجه اول برهان اشکال شود : اندیشه عالم پس از اولین مقدمه چینی و حصول نتیجه به مقصد خود نائل شده است لذا برای استمرار آن دلیلی وجود نداشته است لذا ادعای شما در مورد بی پایان بود عالم هم مردود است
جواب : استمرار حقیقی خارجی عالم نشان از اینستکه هر نتیجه ای خود مقدمه ای برای نتیجه دیگر است و چون حکم امثال ( پدیده ها ) یکی است نباید هیچگاه به نتیجه ای برسیم که مقدمه نتیجه دیگر نباشد پس عالم استمرار ابدی دارد
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 5
شما کبرای برهان را بدیهی دانسته اید اما ما می گوییم بدیهی نیست
جواب : بداهت به حسب افراد تفاوت دارد اگر این مقدمه برای شما بدیهی نیست ما آنرا به یک قضیه بدیهی می رسانیم :
اندیشه یعنی : ترتیب مقدمات برای حصول و ظهور نتیجه و چون ترتیب مقدمات یک فعل است و هر فعلی فاعلی دارد پس هر اندیشه ای هم اندیشه گری دارد .
لذا مرجع کبرای برهان این برهان بدیهی است که : هر فعلی فاعلی دارد
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 6
شاید اشکال شود : قبول نداریم که اندیشه گر عالم ، خدا باشد

جواب : در اسم و لفظ مناقشه ای نیست مهم آن است که بدانیم عالم اندیشه گری دارد و آن اندیشه گر هم واحد است اما اگر خوب توجه کنید رابطه اندیشه و اندیشه گر رابطه خالق و مخلوقی است رابطه علی و معلولی است پس لفظ خدا برای علت و خالق عالم یا همان اندیشه گر کاملا صحیح است .
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 7
ممکن است گفته شود : وحدت عالم را قبول نداریم لذا اندیشه واحد بودن و اندیشه گر واحد داشتن را هم قبول نداریم

جواب : هرنوع کثرتی که در خود عالم یا عوالم متعدده در نظر بگیرید قابل جمع در یک مجموعه واحد است لذا عالم واحد است و خالق واحد دارد ضمن اینکه ارتباط تنگاتنگ عالم که حتی دانشمندان علوم تجربی هم آنرا پذیرفته اند نشان از وحدت عالم است
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 8
اگر گفته شود : عالم منحصر در عالم ماده نیست و عوالم دیگری هم وجود دارند لذا وحدت عالم مد نظر شما مردود است

جواب می دهیم : عوالم دیگر که عوالم معنویند مراتب بالاتر همین عالم مادی اند لذا عالم بما هو معلول و مخلوق واحد است هرچند مراتب متعدد داشته باشد مثل وجود انسان که در عین وحدت ، جسم دارد و روح
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 9
اگر گفته شود : شما در نتیجه دوم برهان عالم را با خالق او یکی ساخته اید و این مردود است

جواب : این نتیجه نتیجه خود برهان و بر اساس اصل : اتحاد عاقل و معقول است و اگر بخواهید آنرا رد کنید باید این دو برهان را با دلیل رد کنید و اما در حقیقت ما هستی را بطور کلی دارای دو شان می دانیم یکی شان اندیشه گری و دیگری شان اندیشه و در واقع اندیشه ، ظهور و تجلی اندیشه گر است لذا اگر تجلی را در متجلی مستهلک بدانیم بین آندو وحدت و اگر به جهت مغایرت آنها توجه کنیم کثرت است .
موفق باشید

سلام
رد اشکال فرضی 10
شما در اثبات وحدت اندیشه گر گفته اید : عالم حقیقت واحده است و سپس نتیجه گرفته اید عالم اندیشه واحده است . بین این دو مقدمه چه ارتباطی هست ؟

جواب : صغرای برهان اول رابطه بین این دو را برقرار می کند چون صغرای برهان اول می گوید : عالم اندیشه است لذا می توان گفت : عالم اندیشه واحده است
موفق باشید

با سلام و تشکر؛

حامد;117389 نوشت:
علت حرکت در عالم ماده اندیشه بودن آن است چه اینکه اندیشه یعنی ترتیب مقدمات برای ظهور نتایج و این یعنی حرکت به عبارت دیگر با برهان اندیشه برای حرکت عالم ماده دلیلی واضح مشخص می گردد

این مطلب را به طور مشابه فیلسوفی به اسم هگل بیان کرده است. این مفهوم همان ایدالیسم دیالکتیک است که بعدها مارکس آن را به ماتریالیسم دیالکتیک تبدیل کرد. هگل معتقد بود که حرکت در عالم به علت تحول در اندیشه است و وجود تضاد در آن باعث ظهور نتایج جدید در اندیشه می شود. اما مارکس می گفت که ماده به سبب تضادهای درونی باعث حرکت و تکامل خود می شود.
اما ایراداتی که به این بحث وارد می شود آنست که چگونه شعور و فکر می تواند مقدم بر ماده باشد؟ انسان که با شعورترین موجود زمین است با مغزی که از ماده است فکر می کند پس ماده مقدم بر شعور و فکر است. یعنی اول باید ماده باشد و بعدا شعور به وجود آید.
سوال دیگری که مطرح می شود اینست که چرا این شعور و فکر قوی وجود دارد در صورتی که می توانست وجود نداشته باشد.

naghad;117477 نوشت:
این مطلب را به طور مشابه فیلسوفی به اسم هگل بیان کرده است. این مفهوم همان ایدالیسم دیالکتیک است که بعدها مارکس آن را به ماتریالیسم دیالکتیک تبدیل کرد. هگل معتقد بود که حرکت در عالم به علت تحول در اندیشه است و وجود تضاد در آن باعث ظهور نتایج جدید در اندیشه می شود. اما مارکس می گفت که ماده به سبب تضادهای درونی باعث حرکت و تکامل خود می شود.

سلام
بطور کلی با بحث ذهن در فلسفه غرب آشنایی دارم و می دانم که بعضی از فلاسفه غرب عالم را ذهن خدا می دانند اما به تفصیل برهان آنها را نمی دانم . شباهت کلی برهان اندیشه با عقیده بعضی از فلاسفه غرب به نظر من مشکلی ندارد .

naghad;117477 نوشت:
اما ایراداتی که به این بحث وارد می شود آنست که چگونه شعور و فکر می تواند مقدم بر ماده باشد؟ انسان که با شعورترین موجود زمین است با مغزی که از ماده است فکر می کند پس ماده مقدم بر شعور و فکر است. یعنی اول باید ماده باشد و بعدا شعور به وجود آید.

اگر به ماهیت اندیشه توجه کنیم متوجه می شویم که اندیشه گر چیزی فراتر از خود اندیشه و اشرف از اوست لذا فی الجمله می توان اندیشه گر عالم را برتر از او دانست و این برتری می تواند به معنای تجرد از ماده باشد .
تقدم وجود مادی انسان بر وجود معنویش اقتضای سیر صعودی او در کمالات است چه اینکه آغاز انسان در این سیر از ماده است اما طبق برهان فلاسفه و نقل دینی در مرحله ای وجود مادی انسان چیز دیگر می شود یعنی غیر مادی می شود و این کمال را حقیقتی به او افاضه می کند که خودش ذاتا و فعلا غیر مادی است . پس وجود مادی در این سیر وجودی بر معنا مقدم است نه در سیر نزولی وجود چون در سیر نزولی وجود معنا بر ماده مقدم است و جریان عکس اینجاست

naghad;117477 نوشت:
سوال دیگری که مطرح می شود اینست که چرا این شعور و فکر قوی وجود دارد در صورتی که می توانست وجود نداشته باشد.

اگر منظورتان اندیشه گر است که فرض عدم آن به نفی اندیشه و عالم منتهی می شود
حقیقت امر آنستکه حق و حقیقت همان هستی صرف بحت بسیط لایتناهی است که فرض عدم آن ممکن نیست . این حقیقت در تنزل و تجلی خود حقایق دیگر را ایجاد می کند بر این مبنا فرض عدم اندیشه گر حقیقی به معنای عدم هستی است و این محال است
موفق باشید

به نام الله تبارك و تعالي و با سلام خدمت شما دوست عزيزم آقا حامد، كه با تلاش وافر خودتان، در برپايي مطالب كمك شاياني ميكنيد، بنده حقيقتا براي شما آرزوي موفقيت و توفيق دارم، راجع به برهانتان اشكالاتي به نظرم آمد، كه به خدمتتان عرض ميكنم.

تعريف انديشه به اعتبار فاعل است، نه قابل،‌ يعني آن موارد و مبادي مرتب شده انديشه نيست، بلكه انديشه بودن به اعتبار حضور انديشه كننده و وحدت و ثبات انديشه كننده با خودش و انديشه است كه در نزد خودش براي رسيدن به مقصد و مراد و مجهولي صورت ميگيرد، پس‌ انديشه همان است كه كسي مقدمات و مبادي مرتب ميكند براي رسيدن به مراد ومجهول، و به نظر ميرسد اين تعريف و نگرش شما درباره انديشه نارسايي دارد، زيرا شما بايد براي اين نظم و ترتيب و نتيجه عالم، يك شعور و علم و حضور عاملي را مفروض بدانيد، در حالي كه اين اول كلام است.
گويا شما در صغراي قياس انديشه بودن را همان نظم و ترتيب معنا كرده ايد كه اين يك اصطلاح جديد و بعيدي از معناي انديشه و فكر است، بنده به خاطر روشني بحث انشاالله به شكل تركيب مزجي جملات شما را مي آورم و توضيح ميدهم.

هر اندیشه ای اندیشه گری دارد

( اگر شما اثبات كنيد عالم انديشه است، همان اثبات انديشه گر است؛ زيرا با توجه به توضيحي كه داده شد، اساسا تعريف انديشه و فكر همان حركت انديشه گر است، نه جداي از آن. مگر اينكه شما بخواهيد از نظم عالم شعور و علم حق را به اثبات برسانيد و اين همان برهان نظم است)

نتیجه : عالم انديشه گري دارد.
و آن اندیشه گر همان خالق جهان یا همان خداست.
( البته شما بايد در اين نوع فرمايشات حركت از نقص به كمالي كه براي انديشه گر وجود دارد را به نحوي توجيه بفرماييد، زيرا بدون شك انديشه و فكر دلات بر نقص دارد، به همين جهت خداوند را اهل فكر و انديشه يا عقل نميدانيم( مثلا نميگوييم يا عاقل، فكور، اما يا عالم و يا حكيم ميگوييم.) و اين به همان جهات نقصي است كه در اين مفاهيم وجود دارد، شايد شما بفرماييد،‌ما خدا را از جهات نقص تنزيه ميكنيم، در حالي كه اين جهات نقص در درون اين تعاريف و مفاهيم وجود دارد، شما نميتوانيد، از فكر و عقلانيت جهت حركتي به سمت كمال را ناديده بگيريد.)
ادامه دارد.

برای اثبات صحت یک برهان باید مقدمات آن به قضایای بدیهی منتهی شود . از نظر ما کبرای قیاس بدیهی است.
( بديهي است به جهت اينكه در معناي انديشه انديشه گر است.)

اما صغرای قیاس نیازمند به اثبات است . برای اثبات این قضیه می گوییم :
اندیشه و تفکر یعنی ترتیب مقدمات برای ظهور نتیجه، عالم هم ترتیب و تنظیم پدیده ها برای ظهور پدیده های دیگر است.

( اين سخن مانند آن است كه بگوييم، روشن شدن چراغ منزل انديشه است؛ زيرا براي روشن شدن آن مقدماتي صورت گرفته تا نتيجه روشنايي ايجاد شده است،‌ درحالي كه اين روشنايي معلول عللي است، كه اين فرايند انديشه نيست. گرچه ميتوان از پس آن به شعوري دست يافت.)

پس عالم خود نوعی اندیشه است.
( اين سخن درستي نيست، به عبارت ديگر شايد شما ميخواهيد با اين نظم و ترتيب در مقدمات و نتيجه، به ناظم برسيد، و از اين نظم به انديشه و شعور برسيد، در حالي كه انديشه به آن معنايي كه گفتيد چنانكه گفتيم دلالت بر نقص دارد.)

برای اثبات یگانگی خدای متعال هم باز می توان برهان را بدین صورت ادامه داد :
عالم حقیقت واحده است
.

( نياز به اثبات دارد، يعني به چه معنا واحده است، شما كه عالم را انديشه دانستيد، و انديشه را به همان نظم و ترتيب و نتيجه معنا كرديد، چگونه از اين هما مقدمات مختلف و نتايج مختلف به وحدت حقيقت عالم رسيديد، بنده ميگويم كه نياز به اثبات دارد، نميگويم كه نيست.)

عالم اندیشه واحده است.
( شايد ميخواهيد اشاره به برهان تمانع در قرآن بنماييد، كه خود اين برهان بايد به درستي تقرير بشود)

اندیشه واحده اندیشه گر واحد دارد.
( بنا بر تقرير جنابعالي يك انديشه واحد چرا بايد انديشه گر واحد داشته باشد؟ بنده ميگويم، چه اشكالي دارد عالم انديشه گرهاي متعدد ممكن الوجود داشته باشد، مانند، مخلوقات متعدد در عالم ملكوت كه خود آنها انديشه گر انديشه هاي مختلف عالم دنيا باشند، مگر اينكه بگوييد مقصود ما از عالم، ماسوي الله است، كه ظاهرا اين برخلاف مدعاي شما است، زيرا فرض شما در خصوص انديشه درباره عالمي است كه حركت از مقدمات به نتيجه را داشته باشد.)

عالم ظهور حقیقت خود است.چه اینکه نتیجه در تفکر ظهور علم اجمالی بسیط به نحو تفصیل می باشد پس عالم نیز ظهور علم اجمالی حقیقت اندیشه گر خود می باشد.
(دوست عزيز در تفكر بايد يك مقصد و هدفي مدنظر باشد كه فاعل به جهت آن به تفكر بپردازد، تفكر غير از ظهور است، زيرا ظهور و تجلي در داشته ها معنا ميشود، مثلا كلام من ظهور خفيات باطني من است و اين غير از تفكر است، خواهش ميكنم دقت بفرماييد.)

به عبارت دیگر عالم تفصیل حقیقت اجمالی ( بسیط) خود است.
( برداشت بنده آن است كه ميخواهيد بفرماييد، عالم تفصيل ظهور و تجلي حقيقت اجمالي خوددر عالم بالا است. و اين همان خفا و ظهور است نه فكر و انديشه)

اما با بیانی که در برهان اندیشه وجود دارد یک علت مشخص برای حرکت عالم ماده یافت می شود و آن اینستکه :علت حرکت در عالم ماده اندیشه بودن آن است چه اینکه اندیشه یعنی ترتیب مقدمات برای ظهور نتایج و این یعنی حرکت به عبارت دیگر با برهان انديشه براي حركت عالم ماده دليلي واضح مشخص مي گردد.
( دوست من، در حركت، بنا بر فرض جنابعالي تدريجا نتيجه حاصل ميشود، آيا ترتيب مقدمات و رسيدن به نتيجه در محدوده غير انديشه رخ نمينمايد؟ شمايي كه حركت عالم ماده را انديشه ميداني، لازمه اش اين است كه انديشه در ماديات رخ بدهد كه هيچ شعور و دركي در آن نيست، مثلا شما نظم حاكم در نوشته هاي يك متن را همان انديشه ميدانيد، در حالي كه كلمات چيده شده مرتب، درست است كه دلالت بر صاحب انديشه ميكند،‌ اما خود انديشه نيست،‌ بلكه يك مواد مرتبي است كه از ذرات به هم پيوسته رنگ قلم است كه همگي مادي است.)

یکی دیگر از نتایج برهان اندیشه امکان تعلیل نظم و سازگاری و هماهنگی پدیده های جهان است چه اینکه وقتی که جهان اندیشه باشد و این اندیشه برای حصول نتایج ، بطور منطقی باید بین مقدمات آن که همان پدیده ها هستند هماهنگی باشد و نظم هم ناشی از تنظیم هدفمند جهت حصول نتایج است.
(تمام اين مطالب حاكي از مغالطه بين انديشه و نظم و ترتيب حاكم بر عالم است كه خود شما در اين مورد به نحو ضمني اشاره به اين مطلب داشته ايد كه كه تعليل نظم و سازگاري با انديشه و شعور ميسر است، و خود اين جمله دلالت بر آن دارد كه خود نظم، انديشه نيست، بلكه نظم كه همين ترتيب مقدمات و نتايج است، بنا به گفته خودتان ناشي از تنظيم هدفمند صاحب انديشه است، اين خود دلالت بر آن دارد كه خود نظم و نتايج منطقي از جهت نظم و نتايج در عالم، انديشه نيست.)

منظور از از وحدت اندیشه وحدت در وجود است نه وحدت در مماثلت و مشابهت و در این مثالی که شما زدید ما اندیشه واحد از لحاظ وجودی نداریم بلکه اندیشه های متعدد مشابه در اذهان مختلف داریم لذا اشکال وارد نیست.
(بهتر است چنين بگوييم كه ما انديشه هاي متعدد داريم كه هر انديشه اي جداي از انديشه هاي ديگر «از جهت وجودي» تشخص دارد و واحد است و غير از اندييشه هاي ديگر است؛ اما اشكال به خودي خود باقي است،‌ كه از جهت انديشه بودن، انديشه بايد لحاظ بشود، نه از جهت تشخص وجودي داشتن، انديشه هاي متعدد از يك انديشه واحد ممكن است بنا بر فرض خود شما،‌ چرا كه از يك نظم و ترتيب و نتيجه واقعي در عالم شناخت و انديشه از انديشه گرهاي متعدد رخ مينمايد، زيرا بنا بر فرض شما كه انديشه را واحد دانستيد، ميتوان انديشه گرهاي متعدد فرض شود،‌ مگر اينكه مقصود شما از انديشه حكايتگري نباشد بلكه تشخص وجودي باشد، و اين خلاف فرض است؛ زيرا لازمه اين سخن اين خواهد بود كه انديشه انديشه نباشد. مگر اينكه مقصود شما اين باشد، كه عالم، انديشه خدا است و چون خدا واحد است انديشه او هم واحد است، كه اين برهان لمي است، اما اگر دقت بفرماييد، بنا بر فرض شما اگر عالم انديشه باشد، و بنا بر هما فرضيه خودتان واحد باشد ديگر انديشه گرهاي مماثل و مشابه چه معنايي دارد؟ )

ما هم به آن اندیشه گران منتقل می شویم و مجموعه آنها را اندیشه اندیشه گر واحدی دیگر می دانیم و تسلسل را هم قبول نداریم به همان دلیل بطلان تسلسل در علل.
(دوست عزيز من، اين مطلب هم يك اشتباه ديگري است كه ميزان اثبات دلايل باهم داخل شده است، برهان تسلسل چه ارتباطي با اين مطلب دارد،‌ شما ميخواهيد، با برهان امتناع تسلسل در علل چه مطلبي را اثبات بفرماييد،‌ ميخواهيد اثبات بفرماييد،‌كه انديشه گرهاي ديگري فرض ندارد؟ خوب خودتان كه ميفرماييد، فرض دارد،‌ بر فرض در نهايت به انديشه گر واحد ديگري برسيد كه متوقف بر انديشه گر ديگري نباشد،‌ خوب اين بنا بر فرض امتناع تسلسل علل هم ميشود دو انديشه گر، با برهان امتناع تسلسل ميخواهيد،‌ دو انديشه گر را نفي كنيد؟ شايد بفرماييد كه آندو انديشه گر هم مي شود انديشه يك انديشه گر واحد، اين خود نياز به اثبات دارد.)

ماده تنزل معنا و تجلی و ظهور آن است و در نزد عالمانعلم النفس مشخص است که اگر اندیشه گر قوی باشد می تواند اندیشه خود را به همت باطنیدر عالم ماده ایجاد کند لذا عالم ماده نشان از قدرت اندیشه گر آن است.
( اگر ما به حق بپذيريم كه ماده تنزل معنا و تجلي مجرد است،‌ يعني ماده از جهت ماده بودن، انديشه است؟ فرضا كه ما بپذيريم كه انديشه در عالم ماده ايجاد بشود،‌ اما انديشه در مرتبه خودش انديشه است، (انديشه اگر مجرد باشد ديگر انديشه نميشود) و ماده در مرتبه خودش ماده، چرا به حيثيات و مراتب توجه نميفرماييد،‌ دوست من. )

استمرار حقیقی خارجیعالم نشان از اینستکه هر نتیجه ای خود مقدمه ای برای نتیجه دیگر است و چون حکمامثال ( پدیده ها ) یکی است نباید هیچگاه به نتیجه ای برسیم که مقدمه نتیجه دیگرنباشد پس عالم استمرار ابدی دارد.
(نميفهمم، شما اولا يك وجود سيال و متصرم الوجود را چگونه انديشه ميدانيد، زيرا فرض بر اين بود كه شما همين وجود متصرم و متحرك را انديشه ميدانيد، البته خوب متوجه اشكالات شده ايد اما جواب ها بسيار ناقص است، ‌ شايد بفرماييد،‌ حركت از نقص است، و انديشه همان حقيقت است بدون نقص، ما ميگوييم كه اگر شما هر نقصي را برداريد، يعني حدش را برداشته ايد،‌ و لازمه اين سخن اين است كه حقيقت وجود متحرك را از خودش منسلخ كنيد.)

عوالم دیگر که عوالم معنویند مراتببالاتر همین عالم مادی اند لذا عالم بما هو معلول و مخلوق واحد است هرچند مراتبمتعدد داشته باشد مثل وجود انسان که در عین وحدت ، جسم دارد و روح.
( اين مطلب جنابعالي نياز به اثبات دارد، در ثاني شما مسأله انديشه را كه مطرح فرموديد در خصوص همين عالم صادق است، زيرا مقدمه برهان شما همين عالمي است كه انسانهاي ديگر مشاهده ميكنند، كه شما با اين مقدمه از طريق اني ميخواهيد به حقايق ديگري دست بيابيد.)
با آرزوي موفقيت.

با سلام و تشکر؛

حامد;117524 نوشت:
تقدم وجود مادی انسان بر وجود معنویش اقتضای سیر صعودی او در کمالات است چه اینکه آغاز انسان در این سیر از ماده است اما طبق برهان فلاسفه و نقل دینی در مرحله ای وجود مادی انسان چیز دیگر می شود یعنی غیر مادی می شود و این کمال را حقیقتی به او افاضه می کند که خودش ذاتا و فعلا غیر مادی است . پس وجود مادی در این سیر وجودی بر معنا مقدم است نه در سیر نزولی وجود چون در سیر نزولی وجود معنا بر ماده مقدم است و جریان عکس اینجاست

اصولا شعور حاصل تکامل طولانی ماده است. حالا چگونه امکان دارد که قبل از ماده شعور وجود داشته باشد کمی گنگ است.
حامد;117524 نوشت:
اگر منظورتان اندیشه گر است که فرض عدم آن به نفی اندیشه و عالم منتهی می شود حقیقت امر آنستکه حق و حقیقت همان هستی صرف بحت بسیط لایتناهی است که فرض عدم آن ممکن نیست . این حقیقت در تنزل و تجلی خود حقایق دیگر را ایجاد می کند بر این مبنا فرض عدم اندیشه گر حقیقی به معنای عدم هستی است و این محال است

چرا عدم آن محال است؟ می توانست آنچه که وجود دارد وجود نداشته باشد و این غیر ممکن نیست.

فرزاد;117559 نوشت:
تعريف انديشه به اعتبار فاعل است، نه قابل،‌ يعني آن موارد و مبادي مرتب شده انديشه نيست، بلكه انديشه بودن به اعتبار حضور انديشه كننده و وحدت و ثبات انديشه كننده با خودش و انديشه است

سلام و با تشکر از نقدهای شما
اندیشه همان فعل اندیشه گر است و به جهت اتحاد فاعل و مفعول و عاقل و معقول اندیشه ظهور و تجلی اندیشه گر است و از آن قابل تفکیک نیست و لحاظ جهت قابلی برای اندیشه هم صحیح نیست چون هیچ جهت استقلالی در اندیشه نیست که بتوان برای او جهت قابلی در نظر گرفت . اندیشه عین ربط به اندیشه گر است پس اندیشه قائم به اندیشه گر است نه یک چیز مستقل که بخواهد از اندیشه گر امری را بپذیرد بلکه خو عین قبول و ربط به اندیشه گر است

فرزاد;117564 نوشت:
گويا شما در صغراي قياس انديشه بودن را همان نظم و ترتيب معنا كرده ايد كه اين يك اصطلاح جديد و بعيدي از معناي انديشه و فكر است

تفکر و اندیشه را ما ترتیب مقدمات برای حصول و ظهور نتیجه معنا کرده ایم که موافق با تعریف مشهور از تفکر است تنها تفاوت آندو عنوان ظهور نتیجه و کشف مجهول است که در نظر دقیقتر ظهور نتیجه صحیحتر است چه اینکه نتیجه حقیقتی مکنون در ذات اندیشه گر است به نحو اجمال که بواسطه ترتیب مقدمات زمینه ظهورش فراهم می شود
فرزاد;117559 نوشت:
اگر شما اثبات كنيد عالم انديشه است، همان اثبات انديشه گر است؛ زيرا با توجه به توضيحي كه داده شد، اساسا تعريف انديشه و فكر همان حركت انديشه گر است،

همانطور که در جواب بعضی مستشکلین به قیاس اقترانی گفته شده هرچند اجزاء نتیجه در قضایای اقترانی به نحو پراکنده موجودند اما بدون اقتران و نتیجه گیری فعلیت نمی یابند لذا اینکه می فرمایید : اثبات اندیشه بودن عالم اثبات اندیشه گر است بدون ترتیب مقدمات حاصل نمی شود
فرزاد;117559 نوشت:
( البته شما بايد در اين نوع فرمايشات حركت از نقص به كمالي كه براي انديشه گر وجود دارد را به نحوي توجيه بفرماييد، زيرا بدون شك انديشه و فكر دلات بر نقص دارد، به همين جهت خداوند را اهل فكر و انديشه يا عقل نميدانيم

اتفاقا نقص نسبی در این اندیشه هم وجود دارد اما نه نقصی که راجع به اندیشه گر باشد بلکه نقصی که به خود اندیشه منسوب است به عبارت دیگر نقص در ضیق و تنگنای وجودی اندیشه است به جهت ذات خودش که امر امکانی است نه به جهت اندیشه گر و موجد آن که کمال محض است و مقصد اندیشه نیز کمال اندیشه است نه اندیشه گر
فرزاد;117561 نوشت:
( بديهي است به جهت اينكه در معناي انديشه انديشه گر است.)

توضیح داده ایم
فرزاد;117561 نوشت:
( اين سخن مانند آن است كه بگوييم، روشن شدن چراغ منزل انديشه است؛ زيرا براي روشن شدن آن مقدماتي صورت گرفته تا نتيجه روشنايي ايجاد شده است،‌ درحالي كه اين روشنايي معلول عللي است، كه اين فرايند انديشه نيست. گرچه ميتوان از پس آن به شعوري دست يافت.)

اگر به ساختار تفکر توجه کنید و آن را با وقایع بیرونی مقایسه نمایید تنها تفاوت آندو در تجرد و تجسد است . آیا غیر از این است ؟ مثالی که شما زدید هرچند به لحاظ روشن کننده لامپ فعل اندیشه نیست اما به لحاظ فاعل هستی اندیشه متجسد است
فرزاد;117561 نوشت:
( اين سخن درستي نيست، به عبارت ديگر شايد شما ميخواهيد با اين نظم و ترتيب در مقدمات و نتيجه، به ناظم برسيد، و از اين نظم به انديشه و شعور برسيد، در حالي كه انديشه به آن معنايي كه گفتيد چنانكه گفتيم دلالت بر نقص دارد.)

خیر ما می خواهیم فقط ثابت کنیم که جهان یک اندیشه است چه اینکه اندیشه یعنی ترتیب مقدمات برای حصول نتیجه و پس از آن با کبری ثابت می کنیم که جهان اندیشه گری دارد و از آن نتیجه می گیریم جهان خالقی دارد و با این برهان سهل منطق نافیان خالق برای جهان را می شکنیم
فرزاد;117561 نوشت:
( نياز به اثبات دارد، يعني به چه معنا واحده است، شما كه عالم را انديشه دانستيد، و انديشه را به همان نظم و ترتيب و نتيجه معنا كرديد، چگونه از اين هما مقدمات مختلف و نتايج مختلف به وحدت حقيقت عالم رسيديد، بنده ميگويم كه نياز به اثبات دارد، نميگويم كه نيست.)

ادله و براهین علمی و عقلی بلکه مشاهده ، وحدت عالم را نشان می دهد . این قضیه ربطی به قضایای قبل ندارد و بخاطر وضوح نیازی به استدلال برای آن ندیدیم
فرزاد;117561 نوشت:
( شايد ميخواهيد اشاره به برهان تمانع در قرآن بنماييد، كه خود اين برهان بايد به درستي تقرير بشود)

توضیح داده شده
فرزاد;117563 نوشت:
( بنا بر تقرير جنابعالي يك انديشه واحد چرا بايد انديشه گر واحد داشته باشد؟ بنده ميگويم، چه اشكالي دارد عالم انديشه گرهاي متعدد ممكن الوجود داشته باشد، مانند، مخلوقات متعدد در عالم ملكوت كه خود آنها انديشه گر انديشه هاي مختلف عالم دنيا باشند، مگر اينكه بگوييد مقصود ما از عالم، ماسوي الله است، كه ظاهرا اين برخلاف مدعاي شما است، زيرا فرض شما در خصوص انديشه درباره عالمي است كه حركت از مقدمات به نتيجه را داشته باشد.)

ظاهرا شما رد اشکالات فرضی ما را نخوانده اید . این مورد هم توضیح داده شده است
فرزاد;117563 نوشت:
(دوست عزيز در تفكر بايد يك مقصد و هدفي مدنظر باشد كه فاعل به جهت آن به تفكر بپردازد، تفكر غير از ظهور است، زيرا ظهور و تجلي در داشته ها معنا ميشود، مثلا كلام من ظهور خفيات باطني من است و اين غير از تفكر است، خواهش ميكنم دقت بفرماييد.)

با کمی اندیشه در ساختار تفکر این معنا روشن می شود که نتیجه در تفکر ظهور علم اجمالی ذات متفکر است که بواسطه ترتیب مقدمات و فراهم شدن ظهورش آشکار می شود . اهل معرفت آن ذات را حقیقت مجرد عالم می دانند که از ذات موجود متفکر جدا نیست بلکه حقیقت شان عقلی اوست
فرزاد;117563 نوشت:
و اين همان خفا و ظهور است نه فكر و انديشه

تفکر و اندیشه هم از نوع خفا و ظهور است کمی دقت و تامل بفرمایید !
فرزاد;117563 نوشت:
لازمه اش اين است كه انديشه در ماديات رخ بدهد كه هيچ شعور و دركي در آن نيست، مثلا شما نظم حاكم در نوشته هاي يك متن را همان انديشه ميدانيد، در حالي كه كلمات چيده شده مرتب، درست است كه دلالت بر صاحب انديشه ميكند،‌ اما خود انديشه نيست،‌ بلكه يك مواد مرتبي است كه از ذرات به هم پيوسته رنگ قلم است كه همگي مادي است

همانطور که در پاسخ اول گفتیم تفکیک اندیشه و اندیشه گر به تحلیل عقل است وگرنه اندیشه عین اندیشه گر در مقام ظهور است . عالم مادی هم به لحاظ موجد و خالق یا همان اندیشه گر او خود اندیشه است
فرزاد;117564 نوشت:
تمام اين مطالب حاكي از مغالطه بين انديشه و نظم و ترتيب حاكم بر عالم است

اگر کمی در ساختار اندیشه و تفکر تامل بفرمایید می بینید که مغالطه ای نیست
فرزاد;117564 نوشت:
بنا بر فرض شما اگر عالم انديشه باشد، و بنا بر هما فرضيه خودتان واحد باشد ديگر انديشه گرهاي مماثل و مشابه چه معنايي دارد؟

توصیه می کنم با دقت بیشتری اشکال و جواب آنرا مطالعه فرمایید
فرزاد;117564 نوشت:
خوب اين بنا بر فرض امتناع تسلسل علل هم ميشود دو انديشه گر، با برهان امتناع تسلسل ميخواهيد،‌ دو انديشه گر را نفي كنيد؟ شايد بفرماييد كه آندو انديشه گر هم مي شود انديشه يك انديشه گر واحد، اين خود نياز به اثبات دارد.

رابطه اندیشه و اندیشه گر رابطه فعل و فاعل و رابطه معلول و علت است لذا اشکالات وارد بر برهان علیت در صورت آمدن در اینجا با همان ادله آنجا قابل پاسخگویی است .
اشکال مستشکل آنستکه چه اشکالی دارد که این عالم اندیشه اندیشه گری و عوالم دیگر اندیشه اندیشه گران دیگر باشد . این اشکال همان اشکال معروف به برهان علیت است که چه اشکال دارد عوالم مختلف با علتهای مستقل وجود داشته باشد .
ما با اعتماد به آشنایی خواننده با این اشکال به تفصیل جوابش نپرداختیم و گفتیم : به فرض وجود چنین اندیشه گرانی ، مجموعه این اندیشه گران ( که نمی توانند علت وجودی مستقل باشند ) اندیشه اندیشه گر واحد مستقل دیگری خواهند بود و اگر مستشکل بخواهد تسلسل درست کند با برهان امتناع تسلسل ردش می کنیم

فرزاد;117564 نوشت:
اما انديشه در مرتبه خودش انديشه است، (انديشه اگر مجرد باشد ديگر انديشه نميشود) و ماده در مرتبه خودش ماده، چرا به حيثيات و مراتب توجه نميفرماييد،‌ دوست من.

توسعه در مفاهیم با حفظ مناط اشکال ندارد . عالم ماده اندیشه است اما اندیشه متجسد
فرزاد;117564 نوشت:
نميفهمم، شما اولا يك وجود سيال و متصرم الوجود را چگونه انديشه ميدانيد،

چون مناط اندیشه در آن موجود است
فرزاد;117564 نوشت:
حركت از نقص است، و انديشه همان حقيقت است بدون نقص، ما ميگوييم كه اگر شما هر نقصي را برداريد

برای حرکت عالم ماده تحلیل خاصی داریم گه اگر لازم دیدیم باز آنرا اینجا هم می آوریم ( در پاسخهای تاپیک : جهان خالقی ندارد آنرا آورده ایم ) اما در خصوص ارتباط اندیشه و حرکت باید بگویم که برهان حرکت بیان کیفیت حرکت است و برهان اندیشه بیان علت غایی حرکت . برهان حرکت می گوید حرکت در جوهر عالم ماده است و آنرا برهانی می کند و به نوعی اساس و بنیان حرکت عالم ماده را به ذات آن بر می گرداند بلکه ماده را حرکت می داند و برهان اندیشه با یک نگاه کلی می گوید این حرکت برای چه صورت می گیرد
فرزاد;117564 نوشت:
اين مطلب جنابعالي نياز به اثبات دارد

راه دراز است
فرزاد;117564 نوشت:
در ثاني شما مسأله انديشه را كه مطرح فرموديد در خصوص همين عالم صادق است، زيرا مقدمه برهان شما همين عالمي است كه انسانهاي ديگر مشاهده ميكنند، كه شما با اين مقدمه از طريق اني ميخواهيد به حقايق ديگري دست بيابيد

جواب با توجه به ایراد مستشکل بوده است
موفق باشید

سلام

naghad;117606 نوشت:
اصولا شعور حاصل تکامل طولانی ماده است. حالا چگونه امکان دارد که قبل از ماده شعور وجود داشته باشد کمی گنگ است.

نگاه شما بر اساس اصالت ماده است اما براهین عقلی ثابت کرده اند که :
1- عالم ماده وجود غیر مستقل است
2- موجد آن از احکام آن مبراست پس مجرد و غیر مادی است
3- موجد و علت تقدم وجودی بر معلول خود دارد
پس نه تنها وجود شعور قبل از ماده غیر ممکن نیست بلکه ضروری است

naghad;117606 نوشت:
چرا عدم آن محال است؟ می توانست آنچه که وجود دارد وجود نداشته باشد و این غیر ممکن نیست.

عدمش محال است چون عدم اصل هستی است . آیا می توان برای اصل هستی عدمی فرض کرد . حقیقتی که نه مکان دارد و نه زمان و نه حد و نه نهایت . چطور برای چنین حقیقتی می توان عدمی فرض کرد . اگر اصل هستی را درست بفهمیم می بینیم فرض عدم در مورد آن محال است
موفق باشید

با سلام و تشکر؛

حامد;117628 نوشت:

نگاه شما بر اساس اصالت ماده است اما براهین عقلی ثابت کرده اند که :
1- عالم ماده وجود غیر مستقل است
2- موجد آن از احکام آن مبراست پس مجرد و غیر مادی است
3- موجد و علت تقدم وجودی بر معلول خود دارد
پس نه تنها وجود شعور قبل از ماده غیر ممکن نیست بلکه ضروری است

عدمش محال است چون عدم اصل هستی است . آیا می توان برای اصل هستی عدمی فرض کرد . حقیقتی که نه مکان دارد و نه زمان و نه حد و نه نهایت . چطور برای چنین حقیقتی می توان عدمی فرض کرد . اگر اصل هستی را درست بفهمیم می بینیم فرض عدم در مورد آن محال است
موفق باشید


اینکه چرا ماده وجود دارد را نمی توانم جواب بدهم اما این را هم که شعور و فکری قوی از اول وجود داشته نیز غیر قابل قبول به نظر می آید چرا که نمی توان پاسخ داد که چرا وجود دارد. محال بودن عدم آن هم گنگ است و تنها به سبب اینکه نمی توانیم جواب دهیم چرا ماده وجود دارد آن را می پذیریم که زیاد به دل نمی نشیند. کل جهان مادی هم نه مکان دارد نه زمان و نه حد و نه نهایت چون مکان و زمان نسبی هستند یعنی باید دو چیز باشند تا معنا پیدا کنند و چون کل یکی است پس مکان و زمان ندارد. ولی عدم کل ماده ممکن است.

naghad;117630 نوشت:
اینکه چرا ماده وجود دارد را نمی توانم جواب بدهم اما این را هم که شعور و فکری قوی از اول وجود داشته نیز غیر قابل قبول به نظر می آید چرا که نمی توان پاسخ داد که چرا وجود دارد. محال بودن عدم آن هم گنگ است و تنها به سبب اینکه نمی توانیم جواب دهیم چرا ماده وجود دارد آن را می پذیریم که زیاد به دل نمی نشیند. کل جهان مادی هم نه مکان دارد نه زمان و نه حد و نه نهایت چون مکان و زمان نسبی هستند یعنی باید دو چیز باشند تا معنا پیدا کنند و چون کل یکی است پس مکان و زمان ندارد. ولی عدم کل ماده ممکن است.

سلام
همانطور که عرض شد تصور اصل هستی مستلزم حکم به عدم امکان عدم اوست . اما تصور اصل هستی بسیار مشکل است چه اینکه انسانها با ماهیات ( هستی های محدود ) سروکار دارند لذا ابتداء ا هیچ تصوری از هستی محض ندارند . فلاسفه می فرمایند که تصور انسان از هستی عرضی است یعنی ما هستی را در سایه درک ماهیات درک می کنیم لذا فرد ابتدا باید استعداد ذاتی خود را در درک هستی بالفعل نماید تا بتواند چیزکی از آنرا بچشد .
خوب وقتی ما بتوانیم اصل هستی را که همه چیز است آن هم به نحو بسیط و بحت درک کنیم می یابیم که او عین قدرت و حیات و علم است چه اینکه ظهورات او در قالب ماهیات هم همین اوصاف را به نحو محدود نشان می دهند یعنی موجودات محدود هم قدرت و حیات و علمند الا اینکه در عالم ماده که عالم کثرات است نحوی تمایز بین این اوصاف حاصل شده است مثلا حقیقت معنوی انسان بتمامه هم سمیع است و هم بصیر اما در بدن او که وجود مادیش است سمع جایگاه خاصی دارد بصر محل مخصوص خودش را دارد وووو اما اگر بتوانیم با یک توجه عمیق همه این ویژگی را به نحو بسیط در یک وجود تصور کنیم آن وجود عین علم است ، بتمامه عالم است بتمامه بیناست و بتمامه شنواست . حقیقت هستی نیز چنین است . او به لحاظ صفت علم و اقسامش بتمامه علم است بتمامه عالم است بتمامه سمیع و بصیر است .
و چه زیبا فرمود امیر مومنان : من عرف نفسه عرف ربه . خودشناسی نزدیکترین راه به شناخت حقیقت هستی است
موفق باشید

سلام و عرض ادب خدمت حامد گرامی

دوست عزیز

حامد;117721 نوشت:
تصور اصل هستی بسیار مشکل است

حامد;117721 نوشت:
ما هستی را در سایه درک ماهیات درک می کنیم

حامد;117721 نوشت:
لذا فرد ابتدا باید استعداد ذاتی خود را در درک هستی بالفعل نماید تا بتواند چیزکی از آنرا بچشد .

چون همه چیز ما مدیون همین هستی است
پس تمامی شئون ما هم در همین اندازه باقی می ماند
و اگر به نظر ادراکاتمان را گسترده کنیم یا که نامهای تازه ابداع کنیم فقط ذهنیت ماست و همان ماهیت است منتها با نامهای تازه و این یک نظریه و ذهنیت است بدون هیچ ماهیتی فراتر از این هستی
نتیجه در همین هستی است و در مرزهای همین هستی مستور است
یعنی حتی چیزکی به فرا دست مفر نداریم

متشکرم

متحیر;117808 نوشت:
چون همه چیز ما مدیون همین هستی است پس تمامی شئون ما هم در همین اندازه باقی می ماند و اگر به نظر ادراکاتمان را گسترده کنیم یا که نامهای تازه ابداع کنیم فقط ذهنیت ماست و همان ماهیت است منتها با نامهای تازه و این یک نظریه و ذهنیت است بدون هیچ ماهیتی فراتر از این هستی نتیجه در همین هستی است و در مرزهای همین هستی مستور است یعنی حتی چیزکی به فرا دست مفر نداریم

سلام
این چنین که شما می فرمایید نیست .
انسان دارای مراتب وجودی است . از مرتبه ماده آغاز شده و تا مرتبه مافوق مقام عقل که مقام لایقفی است قابل گسترش است .
اغلب انسانها در مرتبه قوه خیال و وهم هستند و حقایق هستی را در این دو شان محدود خود درک می کنند . بحث الفاظ و عبارات هم در همین محدوده قابل طرح است اما انسان به این حد محدود نمی گردد .
انسان به حسب بیان اهل معرفت دارای مقام لایقفی است یعنی مقام بی نهایتی . بعضی از کلمات نورانی اهل عصمت نیز به همین حقیقت اشاره دارند مانند حدیث شریف : کل وعاء یضیق بمافیه الا وعاء العلم فانه یتسع به
حضرت امیر علیه السلام ظرف علم یعنی نفس انسانی را ظرفی معرفی می کند که قابلیت گسترش دارد و هرچه علم و معرفت بیشتری در آن جای گیرد بیشتر گسترش می یابد و چون حدی برای این گسترش تعیین نشده پس این گسترش تا بی نهایت می تواند ادامه یابد . پس انسان دارای مقام لایقفی است یعنی می تواند بی نهایت شود . البته بی نهایت شدن انسان اورا تبدیل به خدا نمی کند چون خدا بی نهایت مستقل است و واصلین به مقام لایقفی از افراد انسانی بی نهایت غیر مستقلند . به حسب بیانات اهل معرفت که مفهوم از روایات است تنها حضرت ختمی مرتبت و به تبع ایشان علی ع به این مقام واصل شده اند و ممکن است سایر اهل ولایت نیز چیزی از این مقام بچشند .
موفق باشید

حامد;117624 نوشت:
سلام و با تشکر از نقدهای شما
اندیشه همان فعل اندیشه گر است و به جهت اتحاد فاعل و مفعول و عاقل و معقول اندیشه ظهور و تجلی اندیشه گر است و از آن قابل تفکیک نیست و لحاظ جهت قابلی برای اندیشه هم صحیح نیست چون هیچ جهت استقلالی در اندیشه نیست که بتوان برای او جهت قابلی در نظر گرفت . اندیشه عین ربط به اندیشه گر است پس اندیشه قائم به اندیشه گر است نه یک چیز مستقل که بخواهد از اندیشه گر امری را بپذیرد بلکه خو عین قبول و ربط به اندیشه گر است

تفکر و اندیشه را ما ترتیب مقدمات برای حصول و ظهور نتیجه معنا کرده ایم که موافق با تعریف مشهور از تفکر است تنها تفاوت آندو عنوان ظهور نتیجه و کشف مجهول است که در نظر دقیقتر ظهور نتیجه صحیحتر است چه اینکه نتیجه حقیقتی مکنون در ذات اندیشه گر است به نحو اجمال که بواسطه ترتیب مقدمات زمینه ظهورش فراهم می شود

همانطور که در جواب بعضی مستشکلین به قیاس اقترانی گفته شده هرچند اجزاء نتیجه در قضایای اقترانی به نحو پراکنده موجودند اما بدون اقتران و نتیجه گیری فعلیت نمی یابند لذا اینکه می فرمایید : اثبات اندیشه بودن عالم اثبات اندیشه گر است بدون ترتیب مقدمات حاصل نمی شود

اتفاقا نقص نسبی در این اندیشه هم وجود دارد اما نه نقصی که راجع به اندیشه گر باشد بلکه نقصی که به خود اندیشه منسوب است به عبارت دیگر نقص در ضیق و تنگنای وجودی اندیشه است به جهت ذات خودش که امر امکانی است نه به جهت اندیشه گر و موجد آن که کمال محض است و مقصد اندیشه نیز کمال اندیشه است نه اندیشه گر

توضیح داده ایم

اگر به ساختار تفکر توجه کنید و آن را با وقایع بیرونی مقایسه نمایید تنها تفاوت آندو در تجرد و تجسد است . آیا غیر از این است ؟ مثالی که شما زدید هرچند به لحاظ روشن کننده لامپ فعل اندیشه نیست اما به لحاظ فاعل هستی اندیشه متجسد است

خیر ما می خواهیم فقط ثابت کنیم که جهان یک اندیشه است چه اینکه اندیشه یعنی ترتیب مقدمات برای حصول نتیجه و پس از آن با کبری ثابت می کنیم که جهان اندیشه گری دارد و از آن نتیجه می گیریم جهان خالقی دارد و با این برهان سهل منطق نافیان خالق برای جهان را می شکنیم

ادله و براهین علمی و عقلی بلکه مشاهده ، وحدت عالم را نشان می دهد . این قضیه ربطی به قضایای قبل ندارد و بخاطر وضوح نیازی به استدلال برای آن ندیدیم

توضیح داده شده

ظاهرا شما رد اشکالات فرضی ما را نخوانده اید . این مورد هم توضیح داده شده است

با کمی اندیشه در ساختار تفکر این معنا روشن می شود که نتیجه در تفکر ظهور علم اجمالی ذات متفکر است که بواسطه ترتیب مقدمات و فراهم شدن ظهورش آشکار می شود . اهل معرفت آن ذات را حقیقت مجرد عالم می دانند که از ذات موجود متفکر جدا نیست بلکه حقیقت شان عقلی اوست

تفکر و اندیشه هم از نوع خفا و ظهور است کمی دقت و تامل بفرمایید !

همانطور که در پاسخ اول گفتیم تفکیک اندیشه و اندیشه گر به تحلیل عقل است وگرنه اندیشه عین اندیشه گر در مقام ظهور است . عالم مادی هم به لحاظ موجد و خالق یا همان اندیشه گر او خود اندیشه است

اگر کمی در ساختار اندیشه و تفکر تامل بفرمایید می بینید که مغالطه ای نیست

توصیه می کنم با دقت بیشتری اشکال و جواب آنرا مطالعه فرمایید

رابطه اندیشه و اندیشه گر رابطه فعل و فاعل و رابطه معلول و علت است لذا اشکالات وارد بر برهان علیت در صورت آمدن در اینجا با همان ادله آنجا قابل پاسخگویی است .
اشکال مستشکل آنستکه چه اشکالی دارد که این عالم اندیشه اندیشه گری و عوالم دیگر اندیشه اندیشه گران دیگر باشد . این اشکال همان اشکال معروف به برهان علیت است که چه اشکال دارد عوالم مختلف با علتهای مستقل وجود داشته باشد .
ما با اعتماد به آشنایی خواننده با این اشکال به تفصیل جوابش نپرداختیم و گفتیم : به فرض وجود چنین اندیشه گرانی ، مجموعه این اندیشه گران ( که نمی توانند علت وجودی مستقل باشند ) اندیشه اندیشه گر واحد مستقل دیگری خواهند بود و اگر مستشکل بخواهد تسلسل درست کند با برهان امتناع تسلسل ردش می کنیم

توسعه در مفاهیم با حفظ مناط اشکال ندارد . عالم ماده اندیشه است اما اندیشه متجسد

چون مناط اندیشه در آن موجود است

برای حرکت عالم ماده تحلیل خاصی داریم گه اگر لازم دیدیم باز آنرا اینجا هم می آوریم ( در پاسخهای تاپیک : جهان خالقی ندارد آنرا آورده ایم ) اما در خصوص ارتباط اندیشه و حرکت باید بگویم که برهان حرکت بیان کیفیت حرکت است و برهان اندیشه بیان علت غایی حرکت . برهان حرکت می گوید حرکت در جوهر عالم ماده است و آنرا برهانی می کند و به نوعی اساس و بنیان حرکت عالم ماده را به ذات آن بر می گرداند بلکه ماده را حرکت می داند و برهان اندیشه با یک نگاه کلی می گوید این حرکت برای چه صورت می گیرد

راه دراز است

جواب با توجه به ایراد مستشکل بوده است
موفق باشید


به نام الله، و سلام بر شما حامد عزيز.
شما در جملات خودتان روي اين اصل تأكيد داريد كه عالم انديشه است، بنده عرض كردم كه انديشه بودن عالم با انديشه گر معنا ميشود،‌ نه با بيان قابل انديشه، شما ميگوييد در انديشه قابل تصور ندارد، زيرا فاعل و مفعول و عاقل و معقول اتحاد دارد، بنده عرض ميكنم اشكال كار دقيقا همينجا است، كه شما در تعريفتان انديشه را از انديشه گر جدا كرديد، به عبارت خودتان انديشه را متجسد كرديد درحالي كه الآن ادعا ميكنيد اينها اتحاد دارند، بنده ميگويم در صورتي كه انديشه انديشه باشد،‌ اتحاد دارند،‌ اگر انديشه نباشد،‌ چه ميفرماييد؟ كلام شما مانند آن است، كه بگوييد، زيد انديشه است، بنده ميگويم زيد قابليت براي انديشه بودن دارد، شما ميگوييد، زيد انديشه است و انديشه از فاعل آن جدا نيست، اتفاقا بحث بنده هم دقيقا همين بود، كه انديشه از انديشه گر جدا نيست، اگر شما بخواهيد انديشه را از انديشه گر جدا معنا كنيد،‌ انديشه ديگر انديشه نيست، در حالي كه دليل شما اعم از مدعايتان است، نكته ديگر اين بود شما گفتيد انديشه همان خفا و ظهور است، بنده مي­گويم انديشه خفاو ظهور نيست اگر دقت بفرماييد، كه اشكال شما در اينجا هم برمي­گردد به بي­توجهي حدود و مراتب معاني،‌ كه شما حيثيات بحث را توجه نمي­فرماييد.
بنده تصور ميكنم كه شما مقصودتان از انديشه همان فكر است، بنده گفتم شما توجه بفرماييد كه در تعريف انديشه كه به معناي فكر باشد، نوعي نقص وجود دارد، شما ميفرماييد اين امور منظم، همان انديشه متجسد است، اين كلام بسيار عجيب است، بنده تصورم اين بود كه با توضيحاتي كه دادم مطلب را متوجه ميشود؛ زيرا بنده با توجه به مطالب شما متوجه بودم كه اين مطلب را مطرح ميفرماييد، به همين جهت گفتم، كه جهت نقص را اگر برداريد و آن را تبديل به يك امر مجرد كنيد، خلاف فرض است،‌ شما مي گوييد عالم انديشه است، به جهت اينكه مانند انديشه مقدمه و نتيجه دارد، بنده ميگويم خيلي مطالب مقدمه و نتيجه دارد اما از سنخ انديشه نيست، شما اگر امر متجسد را مجرد كنيد، ديگر مفهوم ديگري پيدا ميكند،‌ مگر شما در تعريف اشيا نخوانده ايد،‌ كه تعريف هر چيزي ناظر به حدود آن و نواقص آن است، بله بنا بر فرض شما ما ميتوانيم هر وجود مقيدي را از تمامي قيودش منسلخ كنيم و بگوييم، هر چيزي خداست، آخر اين چه طريقه استدلال آوردن است؟ شما تصور ميفرماييد بنده حرف شما را متوجه نميشوم؟ خوب دليل بياوريد، اين همه ادعاي بدون دليل يعني چه؟‌ ادعاي اول شما اين است كه عالم انديشه است، خوب ما ميگوييم عالم انديشه نيست،‌ بلكه عالم منظم است،‌ منظم است يعني مقدمه و نتيجه دارد،‌ مگر اينكه شما بفرماييد،‌هر چه كه مقدمه و نتيجه داشته باشد انديشه است،‌ اين ديگر يك اصطلاح جديد است كه به درد خودتان ميخورد.
‌ مسايل ديگر هم كه مطرح كردم در خصوص مسأله تسلسل در علل ظاهرا توجه نفرموديد، دوست من، اگر شما مسأله تسلسل در علل را به عنوان اثبات خدا مطرح بفرماييد، ميزان اثبات آن تا چه حدي است؟ مثلا برهان امكان و وجوب سينوي را كه در نهايت با امتناع دور و تسلسل اثبات مي شود تا چه ميزاني از اثبات قبول داريد، مگر با امتناع تسلسل و رسيدن به خالق كه مطلوب است، وحدت آن هم اثبات مي شود؟ به نظر من اثبات نمي شود، مگر با دلايل ديگر،‌ شايد شما بگوييد اثبات مي­شود،‌ خوب بفرماييد، كه بدون بيان و دليل زايد كجاي امتناع تسلسل در برهان امكان و وجوب ما را به وحدت واجب مي رساند؟ مگر اينكه بفرماييد، راه دراز است و نياز به بحث دارد،‌ اگر در استدلال شما هر مطلبش نياز به بحث و اثبات داشته باشد، اين ديگر چه دليلي مي­شود، كه براي اثبات هر تيكه­اش بايد راه ديگري برويم كه نيز به اثبات داشته باشد.
نكته ديگر اينكه شما ميفرماييد:
« برهان حرکت می گوید حرکت در جوهر عالم ماده است و آنرا برهانی می کند و به نوعی اساس و بنیان حرکت عالم ماده را به ذات آن بر می گرداند بلکه ماده را حرکت می داند و برهان اندیشه با یک نگاه کلی می گوید این حرکت برای چه صورت می گیرد[=Times New Roman].»
با توجه به تقريري كه شما از حركت داشتيد،‌ ما ديگر با نگاه كلي هيچ غايت و براي چه براي حركت نمي­بينيم؛ زيرا شما از متحرك هيچ غايتي جز حركت نداريد كه تماما شما در عالم، مقدمه و نتيجه و نتيجه هم مقدمه براي نتيجه ديگر و... داريد، در يك كلمه لطف بفرماييد، بگوييد كه، غايت چيست؟
موفق باشيد.

فرزاد;117977 نوشت:
شما ميگوييد در انديشه قابل تصور ندارد، زيرا فاعل و مفعول و عاقل و معقول اتحاد دارد، بنده عرض ميكنم اشكال كار دقيقا همينجا است، كه شما در تعريفتان انديشه را از انديشه گر جدا كرديد، به عبارت خودتان انديشه را متجسد كرديد درحالي كه الآن ادعا ميكنيد اينها اتحاد دارند، بنده ميگويم در صورتي كه انديشه انديشه باشد،‌ اتحاد دارند،‌ اگر انديشه نباشد،‌ چه ميفرماييد؟ كلام شما مانند آن است، كه بگوييد، زيد انديشه است، بنده ميگويم زيد قابليت براي انديشه بودن دارد، شما ميگوييد، زيد انديشه است و انديشه از فاعل آن جدا نيست، اتفاقا بحث بنده هم دقيقا همين بود، كه انديشه از انديشه گر جدا نيست، اگر شما بخواهيد انديشه را از انديشه گر جدا معنا كنيد،‌ انديشه ديگر انديشه نيست،

سلام و با تشکر از نقدهایی که می فرمایید
1- باید اقتضائات برهان را پذیرفت . اگر می گوییم اندیشه و اندیشه گر مانند معقول و عاقلند و اتحاد دارند پس باید اتحاد آندو را بپذیریم ولو اینکه بدانیم اندیشه متجسد است . بگذارید بیشتر از این جلو نروم که ظاهر اندیشان ما را به کفر متهم می سازند
2- تعریف اندیشه ارتباطی با تفکیک او از اندیشه گرش ندارد همانطور که می دانیم تمام ماهیات عین ربط به حق تعالی هستند و در عین حال آنها را با جنس و فصل تعریف می کنیم

فرزاد;117977 نوشت:
بنده تصور ميكنم كه شما مقصودتان از انديشه همان فكر است، بنده گفتم شما توجه بفرماييد كه در تعريف انديشه كه به معناي فكر باشد، نوعي نقص وجود دارد،

بله منظور ما از اندیشه همان تفکر مصطلح است اما با یک معنای دقیقتر . اشکال نقص را نیز جواب دادیم اگر توجه فرموده باشید
فرزاد;117977 نوشت:
شما ميفرماييد اين امور منظم، همان انديشه متجسد است، اين كلام بسيار عجيب است، بنده تصورم اين بود كه با توضيحاتي كه دادم مطلب را متوجه ميشود؛ زيرا بنده با توجه به مطالب شما متوجه بودم كه اين مطلب را مطرح ميفرماييد، به همين جهت گفتم، كه جهت نقص را اگر برداريد و آن را تبديل به يك امر مجرد كنيد، خلاف فرض است

نیازی به برداشتن نقص و تبدیل تجسد به تجرد نیست بلکه همین امر متجسد عینا خودش اندیشه و تفکر است لذا خلاف فرضی هم پیش نمی آید
فرزاد;117977 نوشت:
شما مي گوييد عالم انديشه است، به جهت اينكه مانند انديشه مقدمه و نتيجه دارد، بنده ميگويم خيلي مطالب مقدمه و نتيجه دارد اما از سنخ انديشه نيست

به چه لحاظ اندیشه نیست به لحاظ برهان ما که هرچیزی جزئی از این اندیشه کلی است . به عبارت دیگر شما دست روی هر موضوعی بگذارید دست روی بخشی از این اندیشه بیکران گذاشته اید و محکوم به اندیشه بودن است .
فرزاد;117977 نوشت:
شما اگر امر متجسد را مجرد كنيد، ديگر مفهوم ديگري پيدا ميكند،‌ مگر شما در تعريف اشيا نخوانده ايد،‌ كه تعريف هر چيزي ناظر به حدود آن و نواقص آن است، بله بنا بر فرض شما ما ميتوانيم هر وجود مقيدي را از تمامي قيودش منسلخ كنيم و بگوييم، هر چيزي خداست،

در تعریف اندیشه یا تفکر می گوییم : ترتیب مقدمات برای ظهور نتیجه . در کجای این تعریف تجرد یا تجسد وجود دارد که ما را متهم به عدم رعایت حدود تعاریف می فرمایید .
فرزاد;117977 نوشت:
اين ديگر يك اصطلاح جديد است كه به درد خودتان ميخورد.

شاید هم می خواهم درد خودم را درمان کنم . بیان شما به معنای انحصار تفکر و اندیشه در امثال شیخ الرئیس و ملا صدراست . اگر بنا بر این باشد که شما می فرمایید همه دانشمندان بعد ایشان باید فکر خودشان را تعطیل می کردند . نه آقاجان اندیشه و فکر و حتی اصطلاح سازی وقف کسی نیست . مناط صحت است .
فرزاد;117977 نوشت:
مسايل ديگر هم كه مطرح كردم در خصوص مسأله تسلسل در علل ظاهرا توجه نفرموديد، دوست من، اگر شما مسأله تسلسل در علل را به عنوان اثبات خدا مطرح بفرماييد، ميزان اثبات آن تا چه حدي است؟

برهان امتناع تسلسل برای اثبات علت العلل و وحدت آن کافی است ولو با بیان زاید .
فرزاد;117977 نوشت:
در يك كلمه لطف بفرماييد، بگوييد كه، غايت چيست؟

غایت ظهور است
موفق باشید

حامد;117389 نوشت:
عالم اندیشه است

سلام
با توجه به اشکالاتی که جناب فرزاد به مطالب برهان ما وارد ساخت به این نتیجه رسیدیم که می بایست در خصوص این مقدمه کمی واضحتر و مفصلتر صحبت کنیم .
اول اینکه منظور ما از اندیشه همان تفکر است . علت اینکه ما بجای لفظ تفکر از تعبیر اندیشه استفاده کردیم آن بود که در تعریف تفکر بحث یافتن مجهول مطرح است و همین امر فرد را در پذیرش برهان از ابتدا دچار مشکل می کند . لذا ما از تعبیر دیگری استفاده کردیم و تعریف متفاوت خود را از آن هم ارائه نمودیم تا بر این مبنا به برهان نگریسته شود .
ما اندیشه را اینگونه تعریف کردیم : ترتیب مقدمات برای حصول و ظهور نتیجه . می بینید که در این تعریف عنوان مجهول وجود ندارد . این تعریف با اینکه کمی با تعریف مصطلح از اندیشه متفاوت است اما ذاتا با آن منافات ندارد . خوب است که ساختار تفکر را کمی بازبینی کنیم تا ببینیم این منافات واقعیت ندارد .
انسان در تفکر اول با مجهول مواجه می شود . سپس به معلومات رجوع می کند و با ایجاد ترتیب متناسب با مجهول در آنها مجهول را کشف می کند . مواجهه انسان با مجهولات اقتضای عدم ظهور تمام حقایق در نزد اوست . به عبارت دیگر همه حقایق هستی در مرتبه اندیشه انسان ظهور ندارند و در خفا هستند لذا او در صدد ظاهر ساختن آنها بر می آید برای تحقق این امر انسان به فراهم آوردن شرایط مناسب ظهور آن حقایق دست می زند . ترتیب مقدمات معلوم به نحو خاص ، راهکار انسان برای ظهور حقایق عالم درون خود اوست . وقتی این کار به انجام رسید از مقام سر او حقیقت مربوطه ظهور می کند . البته تعبیر اهل معرفت در این مورد دو گونه است . بعضی می گویند موجود مجرد عقلی نتیجه را افاضه می کند و بعضی سخن از سر انسان می زنند . ظاهرا این دو معنا قابل جمعند . به عبارت دیگر به آن حقیقت مجرد عقلی از دو منظر نگاه شده است لذا بعضی آنرا حقیقت مجرد عقلی و بعضی سر انسان نامیده اندش . با این توصیف این تعریف یعنی : ترتیب مقدمات برای ظهور نتیجه کاملا صحیح است .
وقتی به عالم بیرون نگاه می کنیم می بینیم آن هم چیزی جز ترتیب مقدمات و ظهور نتایج نیست پس عالم بیرون هم تفکر است . تنها تفاوتی که عالم بیرون با عالم تفکر مصطلح دارد این است که تفکر مصطلح در فضای عالم مجردات انسان یا همان ذهن و و عقل اتفاق می افتد و این اندیشه در عالم جسمانیات لذا باید این نوع تفکر را تفکر متجسد نامید و با توجه به اینکه در تعریف تفکر تجرد و تجسد لحاظ نشده است تعریف تفکر بر هردو منطبق است .
از بیانات فوق اینگونه بدست می آید که انسان بعنوان موجود متفکر ، مثالی از حقیقت هستی است و به عبارتی انسان اندیشه ای کوچک در متن اندیشه ای بزرگ است ، چه اینکه اساسی ترین ویژگی هردو اندیشه است هرچند تفکر حقیقت هستی متناسب با حقیقت بیکران او و تفکر انسان هم متناسب با وجود محدود اوست . از نشانه های تفاوت این دو تفکر آنستکه اندیشه انسان صرفا مجرد است اما تفکر حقیقت عالم بواسطه قدرت بی نهایتی که دارد بصورت متجسد ظهور می کند . این همان معنای اراده الهی است که اراده او همان تحقق خواسته اش در بیرون است اما اراده انسان برای ظهور درخارج باید مقدمات متناسب با ضعف وجودیش را بپیماید . اما هرگاه نقصهای بشری با متابعت از طریق کمال انسانی یا همان دین مرتفع گشت انسان هم مظهر کاملی از اندیشه بزرگ خود می شود بگونه ای که او هم می تواند تفکر متجسد داشته باشد و اندیشه خود را فی الحال در خارج ایجاد کند . معجزات انبیاء الهی نمونه هایی از این حقیقت اند .
نکته ای که در اینجا قابل ذکر است آنستکه هرچند نتیجه برای انسان عنوان مجهول را داراست اما در حقیقت نتیجه در مقام سر او مخفی است و تفکر سعی و تلاش او برای ظاهر ساختن آن حقیقت است بر این مبنا تفکر عالم نیز چیزی جز ظاهر سازی سر حقیقت هستی نیست .
کنت کنزا مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف . و این معرفت با ظهور خلق تحقق داشته و دارد تا ابد .
موفق باشید

به نام الله تبارك و تعالي، و عرض سلام و ارادت خدمت آقا حامد: شما گفته ايد:

بله منظور ما از اندیشه همان تفکر مصطلح است اما با یک معنای دقیقتر . اشکال نقص را نیز جواب دادیم اگر توجه فرموده باشید

اين نوع انديشه براي انديشه گر به نقص مي انجامد حتي بنا بر ظهور نتيجه؛ زيرا جهت نقص در حركت با ظهور نتيجه اصلاح نمي شود و به عقيده ما اشكال به خودي خود باقي است.

و شما گفته ايد:

نیازی به برداشتن نقص و تبدیل تجسد به تجرد نیست بلکه همین امر متجسدعینا خودش اندیشه و تفکر است لذا خلاف فرضی هم پیش نمی آید

اين امر متجسد، قطعا انديشه نيست به همان دلايلي كه گفتم بلكه يك مقدمات و نتايج منظم است، زيرا انديشه بدون تجرد انديشه نمي شود، مگر به اصطلاح شما، زيرا از لوازم انديشه ثبات وتجرد است كه در اينجا نداريم.

و شما ميگوييد:

به چه لحاظ اندیشه نیست به لحاظ برهان ما که هرچیزی جزئی از این اندیشه کلی است . به عبارت دیگر شما دست روی هر موضوعی بگذارید دست روی بخشی از این اندیشهبیکران گذاشته اید و محکوم به اندیشه بودن است.

دوست من ما برهاني نديدم بر انديشه بودن، و اين گفته شما صرفا ادعاي بدون دليل است، مگر اينكه الهامات و شهودات شخصي خودتان را برهان بدانيد كه اين هم اصطلاح جديدي است.

و ميگوييد:
در تعریف اندیشه یا تفکر می گوییم : ترتیب مقدمات برای ظهور نتیجه . درکجای این تعریف تجرد یا تجسد وجود دارد که ما را متهم به عدم رعایت حدود تعاریف میفرمایید

شما در بخش هايي از جملاتتان مسأله تجرد انديشه را مطرح كرده و به اصلاح انديشه متجسد پرداخته ايد، و گفته ايد، اين همان انديشه است كه در عالم بالا مجرد است و در عالم ماده متجسد، درحالي كه ما گفته ايم كه اگر شما اين انديشه را در عالم بالا ببينديد يك ماهيت دارد و اگر در عالم متجسد ببينيد ماهيت ديگري دارد، مانند فرق بين عالم علمي و عالم عيني، كه قطعا اينها از جهت علمي و عنيني بودن متفاوتند.
و برهان تسلسل براي اثبات وحدت كفايت نميكند، مگر با همان بيان زايد، كه براي اثبات وحدت، ما همان بيان زايد را ميخواهيم، چنانكه حكما و فلاسفه براي اثبات وحدت واجب گفته اند، به هر حال با انديشه و انديشه گر وحدت انديشه گر ثابت نمي شود، بلكه همينكه شما به كثرت انديشه گر برسيد، يعني كثرت انديشه گر را پذيرفته ايد ولو اجمالا و براي وحدت راه ديگري را بايد برويد غير از مسأله انديشه و انديشه گر. و نيز اگر غايت، ظهور باشد، مقصود ظهور متحرك است يا ثابت؟ اگر متحرك باشد شما چيزي جز حركت را نميتوانيد غايت بدانيد.
به هر شكل بنده تصورم اين است كه ما در اين مباحث روي گفته هايمان به حق يا ناحق گير كرده ايم، به هر شكل بنده در اين حد مي فهمم، فقط شما يك لطفي بفرماييد، به گونه اي كه حقير بفهمد، فرق برهان خودتان را با برهان نظم بيان كنيد، متشكرم.



فرزاد;118582 نوشت:
اين نوع انديشه براي انديشه گر به نقص مي انجامد حتي بنا بر ظهور نتيجه؛ زيرا جهت نقص در حركت با ظهور نتيجه اصلاح نمي شود و به عقيده ما اشكال به خودي خود باقي است.

سلام و با تشکر
1- نقایص تماما بالقیاسند لذا هر چیزی در مرتبه خود کامل و بی نقص است
2- اگر حرکت موجب نقص باشد این نقص بالقیاس با اندیشه گر است که کمال محض است
3- این نقص منسوب به اندیشه گر نیست بلکه منسوب به اندیشه است که ذاتش چنین چیزی را اقتضا کرده است

فرزاد;118582 نوشت:
زيرا انديشه بدون تجرد انديشه نمي شود، مگر به اصطلاح شما، زيرا از لوازم انديشه ثبات وتجرد است كه در اينجا نداريم.

در تعریف اندیشه تجرد وجود ندارد لذا می توان به اندیشه متجسد هم قائل شد
فرزاد;118582 نوشت:
دوست من ما برهاني نديدم بر انديشه بودن، و اين گفته شما صرفا ادعاي بدون دليل است، مگر اينكه الهامات و شهودات شخصي خودتان را برهان بدانيد كه اين هم اصطلاح جديدي است.

پرهیزی از اصطلاح سازی نداریم ضمن این این اصطلاح سازی بی مبنا و بی اساس نیست .
فرزاد;118582 نوشت:
مانند فرق بين عالم علمي و عالم عيني، كه قطعا اينها از جهت علمي و عنيني بودن متفاوتند.

تنها تفاوت عالم مجردات و مادیات همان تجرد و تجسد است لذا اشکالی ندارد آنها را در حقیقتی تحت عنوان : تفکر بودن مشترک بدانیم چه اینکه ویژگی این عنوان دقیقا در هردو وجود دارد بلافرق
فرزاد;118582 نوشت:
و برهان تسلسل براي اثبات وحدت كفايت نميكند، مگر با همان بيان زايد، كه براي اثبات وحدت، ما همان بيان زايد را ميخواهيم، چنانكه حكما و فلاسفه براي اثبات وحدت واجب گفته اند، به هر حال با انديشه و انديشه گر وحدت انديشه گر ثابت نمي شود، بلكه همينكه شما به كثرت انديشه گر برسيد، يعني كثرت انديشه گر را پذيرفته ايد ولو اجمالا و براي وحدت راه ديگري را بايد برويد غير از مسأله انديشه و انديشه گر. و نيز اگر غايت، ظهور باشد، مقصود ظهور متحرك است يا ثابت؟ اگر متحرك باشد شما چيزي جز حركت را نميتوانيد غايت بدانيد.

برهان ما در وحدت اندیشه گر مشخص است . بحث امتناع تسلسل را ما در اشکالی فرضی بر وحدت اندیشه گر مطرح کردیم . مستشکل می گوید : از کجا معلوم عوالم دیگر با اندیشه گرانی دیگر وجود نداشته باشد . جواب ساده تر اینستکه بگوییم ما برای این عالم اندیشه گری واحد ثابت کردیم لذا شما باید وجود آن عوالم را ثابت کنید وگرنه صرف احتمال در برهان خدشه ای وارد نمی کند هرچند اگر بخواهیم بر مبنای آن فرض جلو برویم باید فرضهای دیگر و ادله دیگر را به میدان بیاوریم که از جمله آنها برهان امتناع تسلسل است . بنده در پستی مستقل مفصلا به جواب این اشکال خواهم پرداخت.
فرزاد;118582 نوشت:
به هر شكل بنده تصورم اين است كه ما در اين مباحث روي گفته هايمان به حق يا ناحق گير كرده ايم، به هر شكل بنده در اين حد مي فهمم، فقط شما يك لطفي بفرماييد، به گونه اي كه حقير بفهمد، فرق برهان خودتان را با برهان نظم بيان كنيد

برهان نظم بر مبنای نظم است اما در برهان اندیشه مبنا اندیشه است هرچند در تعریف اندیشه نظم هم بعنوان جزء ، مد نظر قرار می گیرد . بلکه در برهان اندیشه ما تنظیم داریم نه نظم
برهان اندیشه در ادامه خود وحدت اندیشه گر را هم ثابت می کند اما برهان نظم در اثبات ناظم متوقف می شود
موفق باشید

حامد;118779 نوشت:
بنده در پستی مستقل مفصلا به جواب این اشکال خواهم پرداخت.

سلام
همانطور که وعده دادیم قرار بر این شد که اشکال فرضی شماره 2 را بطور مفصل جواب دهیم . اشکال این است :

حامد;117444 نوشت:
ممکن است این عالم مورد مشاهده ما اندیشه اندیشه گری باشد اما نمی توان وجود عوالم دیگر را که اندیشه اندیشه گران دیگر است را نفی کرد پس اندیشه گران دیگر هم قابل فرضند و برهان وحدت اندیشه گر شما مخدوش است

اول اینکه باید توجه داشت که برهان وحدت اندیشه گر با فرض وجود اندیشه گران دیگر مخدوش نمی شود چه اینکه ما در صدد اثبات وحدت اندیشه گر این اندیشه ( این عالم ) هستیم . حال اگر فرض بر وجود عالم یا عوالم دیگر باشد ببینیم باز می توانیم وحدت اندیشه گر را با آن فرض هم اثبات کنیم یا خیر لذا سوال می کنیم : آیا آن عوالم هم عوالم پدیده های متسلسل هستند یا خیر . اگر عالم پدیده های متسلسلند و پدیده های نو نتیجه ترتیب پدیده های قبلی اند پس در آنها هم اندیشه واحد حاکم است آنوقت این سوال قابل طرح است که که چه چیزی این عوالم فرضی را از هم جدا می کند در حالیکه همه ، عوالم پدیده های متسلسلند . ظاهرا تمایز فرضی است و این عوالم همه یک عالمند و آن هم عوالم پدیده های متسلسل پس اندیشه گر واحدی بر همه حاکم است . به این ترتیب با رد تمایز عوالم و یکی شدن همه آنها به جهت وحدت ساختار ، اندیشه گر آنها نیز واحد خواهد بود . اما اگر فرض بر این باشد که آن عوالم عوالم پدیده های متسلسل نیستند پس چه هستند . اگر ادعا شود که ما آنها را نمی شناسیم می گوییم پس فرض : عوالم مختلف با اندیشه گران مختلف شما از آغاز بی معناست چه اینکه این عوالم مجهولند نه عوالم متعدد با اندیشه گران متعدد . به عبارت دیگر هر ادعایی که فرض عوالم مختلف با اندیشه گران متعدد را مبهم ساخته یا رد کند اصل اشکال را بی اعتبار می کند پس این عوالم در همان فرض عوالم پدیده های متسلسل منحصر می شوند که جواب آن داده شد .
اما اینجا یک اشکال دیگر پیش می آید و آن اینستکه رد عوالم پدیده های متسلسل متعدد با اندیشه گران متعدد به رد عقول متکثره ای که ما در افراد مشاهده می کنیم هم منجر می شود چه اینکه افراد مختلف بنوعی عوالم مختلف محسوب می شوند لذا اگر شما اندیشه گران متعدد را رد نمایید در حقیقت باید بگویید که اندیشه گران این افراد هم واحد است و این با تکثر عقول و اندیشه گران که امر وجدانی است مخالف است .
این اشکال را ما می بوسیم و در جوابش می گوییم :
آری دقیقا چنین است ما عقول متکثره مستقل نداریم بلکه اندیشه گر در تمام عقول واحد است و آنچه باعث تکثر این حقیقت واحد شده است محلهای ظهور متکثر است اختلاف میزان ظهور آن نیز به لحاظ مظاهر است . در تمام عالم یک اندیشه گر بیش نیست که در شوونات مختلف در حال اندیشه گری است . "کل یوم هو فی شان"
موفق باشید

حامد;118779 نوشت:
سلام و با تشکر
1- نقایص تماما بالقیاسند لذا هر چیزی در مرتبه خود کامل و بی نقص است
2- اگر حرکت موجب نقص باشد این نقص بالقیاس با اندیشه گر است که کمال محض است
3- این نقص منسوب به اندیشه گر نیست بلکه منسوب به اندیشه است که ذاتش چنین چیزی را اقتضا کرده است

در تعریف اندیشه تجرد وجود ندارد لذا می توان به اندیشه متجسد هم قائل شد

پرهیزی از اصطلاح سازی نداریم ضمن این این اصطلاح سازی بی مبنا و بی اساس نیست .

تنها تفاوت عالم مجردات و مادیات همان تجرد و تجسد است لذا اشکالی ندارد آنها را در حقیقتی تحت عنوان : تفکر بودن مشترک بدانیم چه اینکه ویژگی این عنوان دقیقا در هردو وجود دارد بلافرق

برهان ما در وحدت اندیشه گر مشخص است . بحث امتناع تسلسل را ما در اشکالی فرضی بر وحدت اندیشه گر مطرح کردیم . مستشکل می گوید : از کجا معلوم عوالم دیگر با اندیشه گرانی دیگر وجود نداشته باشد . جواب ساده تر اینستکه بگوییم ما برای این عالم اندیشه گری واحد ثابت کردیم لذا شما باید وجود آن عوالم را ثابت کنید وگرنه صرف احتمال در برهان خدشه ای وارد نمی کند هرچند اگر بخواهیم بر مبنای آن فرض جلو برویم باید فرضهای دیگر و ادله دیگر را به میدان بیاوریم که از جمله آنها برهان امتناع تسلسل است . بنده در پستی مستقل مفصلا به جواب این اشکال خواهم پرداخت.

برهان نظم بر مبنای نظم است اما در برهان اندیشه مبنا اندیشه است هرچند در تعریف اندیشه نظم هم بعنوان جزء ، مد نظر قرار می گیرد . بلکه در برهان اندیشه ما تنظیم داریم نه نظم
برهان اندیشه در ادامه خود وحدت اندیشه گر را هم ثابت می کند اما برهان نظم در اثبات ناظم متوقف می شود
موفق باشید


به نام الله تبارك و تعالي، سلام بر جناب حامد.
حامد جان، به جان خودم قسم، هر چه در برهان انديشه ات فكر مي كنم، نهايتا آن را چيزي جز برگردان برهان نظم با تغيير الفاظ نمي بينم، به اضافه اشكالاتي كه به نظرم آمد كه متذكر شدم، شما در تفاوت بين برهان نظم و برهان خودتان مي فرماييد، برهان نظم بر اساس نظم است اما برهان انديشه تنظيم است، اتفاقا بنده در مباحث گذشته اشكالاتي كه بر تعريف شما گرفتم همين مطلب را مي خواستم متذكر بشوم كه شما در تعريف انديشه به انديشه گر اشاره اي نداريد،‌ يك مراجعه اي بفرماييد، متوجه مي شويد، يعني شما در گفته هايتان اشاره داريد كه برهان شما بر اساس همان انديشه متجسد است، كه حقيقتا تنظيم نيست بلكه نظم است، دقت بفرماييد؛ زيرا اگر تنظيم باشد، لازمه اش اين است كه شما در تعريف انديشه انديشه گر هم بياوريد، درحالي كه هيچ اشاره اي به انديشه گر نداريد، البته در سخنان زايد ديگر مي گوييد كه اينها اتحاد دارد در حالي كه در مطالب شما اول كلام است. انشاالله در پناه حق مؤيد و منصور باشي.

فرزاد;118912 نوشت:
حامد جان، به جان خودم قسم، هر چه در برهان انديشه ات فكر مي كنم، نهايتا آن را چيزي جز برگردان برهان نظم با تغيير الفاظ نمي بينم، به اضافه اشكالاتي كه به نظرم آمد كه متذكر شدم، شما در تفاوت بين برهان نظم و برهان خودتان مي فرماييد، برهان نظم بر اساس نظم است اما برهان انديشه تنظيم است،

سلام و با تشکر از شما
برهان نظم بر پایه وجود نظم در جهان است که البته این اصل هم با مشکلات خاص خودش روبروست . این برهان در پایان به اثبات ناظم منتهی می شود وقتی شما ناظم را ثابت کردید تازه می توانید از تنطیم سخن بگویید در حالیکه برهان اندیشه ما بر مبنای شناخت وجدانی اشخاص از اندیشه و ساختار آن است لذا برهان نظم اصلا مد نظر ما نیست ولو اینکه در تعریف اندیشه و تفکر از عباراتی مثل ترتیب دادن استفاده می شود که بیانگر تنظیم است
اما بحث تجسد هم مد نظر ما نیست یعنی ما به این کار نداریم که این اندیشه ( عالم ) متجسد است بلکه آنچه مد نظر ماست اصل اندیشه بودن آن ( ترتیب مقدمان برای ظهور نتیجه ) است .

فرزاد;118912 نوشت:
اتفاقا بنده در مباحث گذشته اشكالاتي كه بر تعريف شما گرفتم همين مطلب را مي خواستم متذكر بشوم كه شما در تعريف انديشه به انديشه گر اشاره اي نداريد،‌ يك مراجعه اي بفرماييد، متوجه مي شويد، يعني شما در گفته هايتان اشاره داريد كه برهان شما بر اساس همان انديشه متجسد است، كه حقيقتا تنظيم نيست بلكه نظم است، دقت بفرماييد؛ زيرا اگر تنظيم باشد، لازمه اش اين است كه شما در تعريف انديشه انديشه گر هم بياوريد، درحالي كه هيچ اشاره اي به انديشه گر نداريد، البته در سخنان زايد ديگر مي گوييد كه اينها اتحاد دارد در حالي كه در مطالب شما اول كلام است

ظاهرا شما اصلا برهان اندیشه ما را نخوانده اید . بخش اول این برهان اساسا اثبات اندیشه گر است :
عالم اندیشه است
هر اندیشه ای اندیشه گری دارد
عالم اندیشه گری دارد
آنوقت شما چطور می فرمایید که در برهان ما حتی اشاره ای به اندیشه گر نشده است . بحث وحدت اندیشه و اندیشه گر برای نقد قائل شدن به جهت قابلی برای اندیشه بود نه رد اندیشه گر . یک پایه اصلی بلکه نتیجه برهان اندیشه اثبات اندیشه گر است .
این که ما گفتیم این اندیشه اندیشه متجسد است نه یک اصل در برهان اندیشه بلکه امر وجدانی است که در خارج مشاهده می کنیم . تجسد در برهان اندیشه اصلا مد نظر نیست . لطفا توجه بفرمایید که اصل برهان همان است که آوردیم . برهان وحدت اندیشه گر هم چند خط مختصر بیشتر نیست . باقی مطالب شرح و بسط برهان و پاسخ به اشکالات است نه اصل برهان .
موفق باشید

چالشهای برهان اندیشه
در برهان اندیشه مطمئنا چالشهایی وجود دارد ما به مواردی از این چالشها در قالب اشکالات فرضی پاسخ دادیم اما اکنون به چالشهای بنیادی تری خواهیم پرداخت :
برهان اندیشه بر تعریف تفکر و مماثلت تفکر انسانی و عالم خارج بنا نهاده شده است .
ما در تعریف تفکر مشکل چندانی نداریم چون این یک امر وجدانی است که هر فرد انسانی با دقت در اندیشه و تفکر خود می تواند بدان دست یابد یعنی :
ترتیب مقدمان برای حصول و ظهور نتیجه
آنچه که در این تعریف ممکن است مورد اشکال واقع شود عنوان ترتیب است . اشکال کننده می تواند بگوید :
در اندیشه انسانی ترتیب را قبول داریم چون یک امر وجدانی است اما در خارج ترتیب را قبول نداریم بلکه مرتب بودن را قبول داریم و این مرتب بودن الزاما به ترتیب دهنده با شعوری مثل ترتیب تفکر انسانی قائل نیستیم بلکه به ترتیب اتفاقی قائلیم . جواب ما در اینجا روشن است و آن اینستکه ویژگیهای اتفاق در خارج اصلا وجود ندارد چه اینکه اگر در اتفاق یک گزینه از میان میلیونها گزینه درست است ، وقوع همیشگی گزینه صحیح دلیل بر غیر اتفاقی بودن وقایع خارجی خواهد بود . اگر اشکال کننده این امر را ناشی از ساختار عالم بیرون بداند ما هم آن ساختار را همان ساختار اندیشه گری اندیشه گر عالم می دانیم ( و این نتیجه مهم از این بحث حاصل می شود که : قوانین عالم ماده ساختارهای اندیشه گری اندیشه گر عالمند )
پس بدین سان اشکال به عنوان "ترتیب" در تعریف اندیشه قابل رد است .
اما اشکال سخت تری که در اینجا وجود دارد اشکال اثبات مماثلت تام وقایع درونی و بیرونی ماست . به این معنا که آیا آنچه در بیرون اتفاق می افتد دقیقا همان اندیشه است .
جواب ما بر اساس تعریف اندیشه است . ما می گوییم که اندیشه همان ترتیب مقدمات برای حصول نتیجه است و آنچه در بیرون وجود دارد دقیقا همین فرایند است .
با این بیان دو رکن از ارکان برهان اندیشه ثابت می شود .
خوب است اینجا به ارتباط بین برهان اندیشه و برهان نظم هم اشاره ای بکنیم :
در تقریر برهان اندیشه می توان به نحوی پیش رفت که برهان اندیشه مصداقی از مصادیق برهان نظم بشود . هرچند نتایج این دو برهان متفاوت هستند اما بالاخره برهان اندیشه یک برهان جدید مستقل از برهان نظم نخواهد بود بلکه برهانی موازی برهان نظم است که مصداقی از آنرا بیان می کند . به نظر ما اگر اشکال اول بالا را بر اساس برهان نظم پاسخ دهیم این اتفاق می افتد اما ما این کار را نکردیم .

  • بنیان برهان نظم وجود نظم است و بنیان برهان اندیشه شناخت وجدانی انسانها از اندیشه و مماثلت پدیده های بیرونی و درونی ماست .
  • برهان اندیشه فضای اندیشه انسان را ولو اینکه به خالق هستی معتقد باشد کاملا متحول می کند اما برهان نظم تنها در اندیشه منکران سر وسامانی ایجاد می کند .
  • نتایج برهان اندیشه و برهان نظم با هم قابل قیاس نیستند . مبنای اندیشه بودن عرصه هایی را برای ما می گشاید که نظم قادر به گشایش آنها نیست . تقریبا هیچیک از نتایج برهان اندیشه را نمی توان برای برهان نظم ذکر کرد .
  • برهان اندیشه غایتی قابل توجه برای عالم ثابت می کند اما برهان نظم قادر به اثبات غایتی برای عالم نیست . بلکه غایات در براهین دیگر ثابت می شوند و آنگاه برهان نظم می تواند ادعا کند یکی از پایه های این غایات نظم است .
موفق باشید

سلام با عرض معذرت ولی فکر میکنم این برهان شما همان برهان نظم است ،چرا که حد وسط شما وجود نظم و هماهنگی در عالم است که در برهان نظم وجود دارد.در برهان نظم گفته می شود عالم منظم است وهرنظمی ناظم نیاز دارد در نتیجه عالم نیازمند ناظمی صاحب علم وقدرت است تا عالم را خلق کند وتظم دهد.اگر منظور شما چیز دیگری است بنده متوجه نشدم لطفا توضیح بیشتری بفرمایید.

فرضی;119037 نوشت:
سلام با عرض معذرت ولی فکر میکنم این برهان شما همان برهان نظم است ،چرا که حد وسط شما وجود نظم و هماهنگی در عالم است که در برهان نظم وجود دارد.در برهان نظم گفته می شود عالم منظم است وهرنظمی ناظم نیاز دارد در نتیجه عالم نیازمند ناظمی صاحب علم وقدرت است تا عالم را خلق کند وتظم دهد.اگر منظور شما چیز دیگری است بنده متوجه نشدم لطفا توضیح بیشتری بفرمایید.

سلام
حد وسط در برهان نظم ، نظم است و در برهان اندیشه ، اندیشه . آیا به نظر شما نظم و اندیشه به لحاظ مفهومی یکی است؟ اگر چنین است باید بتوان گفت : عالم اندیشه است و هر نظمی ناظمی دارد پس اندیشه ناظمی دارد .
می بینید که اینطور نیست و کسی از شما نمی پذیرد که در برهان نظم بجای لفظ نظم اندیشه قرار دهید . اگر بخواهید کلا الفاظ را عوض کنید و برهان اندیشه را جای برهان نظم بگذارید باز کسی از شما نمی پذیرد که اثبات ناظمی برای عالم کرده اید مگر با توجیه و تفسیر .
تنها چیزی که می توان گفت اینستکه اندیشه نوعی نظم است لذا اثبات اندیشه گر در برهان اندیشه با بیان زائد اثبات ناظم است برای عالم و بالعکس خوب چنین ارتباطاتی بین براهین دیگر نیز قابل تحقق است اما باعث نمی شود یک برهان را برهان دیگری دانست .
اصولا می توان با توجه به ویژگیهای عام موجود در عالم براهین مشابه دیگری هم ساخت اما نمی توان گفت این برهان با برهان دیگر فرقی ندارد مثلا می توان برهان حدوث را مثال زد :
عالم حادث است
هر حادثی ایجاد کننده ای دارد
پس عالم ایجاد کننده ای دارد
در این برهان حد وسط حدوث است . آیا می توان گفت که این برهان همان برهان نظم است چه اینکه منظور از حدوث همان وجود نظام مند است ؟
موفق باشید

حامد;118973 نوشت:
سلام و با تشکر از شما
برهان نظم بر پایه وجود نظم در جهان است که البته این اصل هم با مشکلات خاص خودش روبروست . این برهان در پایان به اثبات ناظم منتهی می شود وقتی شما ناظم را ثابت کردید تازه می توانید از تنطیم سخن بگویید در حالیکه برهان اندیشه ما بر مبنای شناخت وجدانی اشخاص از اندیشه و ساختار آن است لذا برهان نظم اصلا مد نظر ما نیست ولو اینکه در تعریف اندیشه و تفکر از عباراتی مثل ترتیب دادن استفاده می شود که بیانگر تنظیم است
اما بحث تجسد هم مد نظر ما نیست یعنی ما به این کار نداریم که این اندیشه ( عالم ) متجسد است بلکه آنچه مد نظر ماست اصل اندیشه بودن آن ( ترتیب مقدمان برای ظهور نتیجه ) است .

ظاهرا شما اصلا برهان اندیشه ما را نخوانده اید . بخش اول این برهان اساسا اثبات اندیشه گر است :
عالم اندیشه است
هر اندیشه ای اندیشه گری دارد
عالم اندیشه گری دارد
آنوقت شما چطور می فرمایید که در برهان ما حتی اشاره ای به اندیشه گر نشده است . بحث وحدت اندیشه و اندیشه گر برای نقد قائل شدن به جهت قابلی برای اندیشه بود نه رد اندیشه گر . یک پایه اصلی بلکه نتیجه برهان اندیشه اثبات اندیشه گر است .
این که ما گفتیم این اندیشه اندیشه متجسد است نه یک اصل در برهان اندیشه بلکه امر وجدانی است که در خارج مشاهده می کنیم . تجسد در برهان اندیشه اصلا مد نظر نیست . لطفا توجه بفرمایید که اصل برهان همان است که آوردیم . برهان وحدت اندیشه گر هم چند خط مختصر بیشتر نیست . باقی مطالب شرح و بسط برهان و پاسخ به اشکالات است نه اصل برهان .
موفق باشید


به نام الله تبارك و تعالي، سلام بر حامد.
دوست من، تمام مطالب و اشكالات فرضي شما هم خواندم، البته در اشكالات فرضي شما خوب وارد اشكالات شديد، و احتمالات شما بسيار درست به ذهنتان رسيده، اما نكته اي كه شما توجه نداريد اينه كه در خيلي موارد، بين عالم ثبوت و عالم اثبات خلط كرده ايد،‌ اگر شما در سدد ارايه برهان هستيد، تمام براهين در عالم اثبات است، در حالي كه شما از عالم ثبوت ميگيد، كه ربطي به اثبات مدعي شما نداره، شما بايد به اين مطلب توجه داشته باشيد كه هر دليلي منطقا شما را تا چه مرحله اي ياري مي كنه، شما مي فرماييد بخش اول برهانتان اثبات انديشه گر است، در حالي كه برهان شما شما را تا مرحله اثبات ناظم جلو مي بره، البته خود برهان نظم هم ما را به شعور ناظم ميرسانه، شما تمام مطالبتان يك تقريري از عالم نظم است، چون برهان شما به طريق اني از منظومات عالم شروع مي شود، دقت بفرماييد.

فرزاد;119190 نوشت:
تمام براهين در عالم اثبات است، در حالي كه شما از عالم ثبوت ميگيد، كه ربطي به اثبات مدعي شما نداره، شما بايد به اين مطلب توجه داشته باشيد كه هر دليلي منطقا شما را تا چه مرحله اي ياري مي كنه، شما مي فرماييد بخش اول برهانتان اثبات انديشه گر است، در حالي كه برهان شما شما را تا مرحله اثبات ناظم جلو مي بره، البته خود برهان نظم هم ما را به شعور ناظم ميرسانه، شما تمام مطالبتان يك تقريري از عالم نظم است، چون برهان شما به طريق اني از منظومات عالم شروع مي شود، دقت بفرماييد.

سلام
1-لطفا دقیقا به موارد اشکال تصریح بفرمایید
2-مطالب ما را در پست 36 و 38 را هم بخوانید
3- در برهان ما سخنی از نظم و ناظم نیست تا اینکه بفرمایید : برهان شما شما را تا مرحله اثبات ناظم پیش می بره
بنده فکر می کنم نگاه کردن شما به برهان اندیشه از عینک برهان نظم این اشکالات را موجب می شود
4- امکان ایجاد ارتباط بین دو برهان به نظر بنده به معنای یکی بودن آنها نیست
موفق باشید

حامد;119087 نوشت:
سلام
حد وسط در برهان نظم ، نظم است و در برهان اندیشه ، اندیشه . آیا به نظر شما نظم و اندیشه به لحاظ مفهومی یکی است؟ اگر چنین است باید بتوان گفت : عالم اندیشه است و هر نظمی ناظمی دارد پس اندیشه ناظمی دارد .
می بینید که اینطور نیست و کسی از شما نمی پذیرد که در برهان نظم بجای لفظ نظم اندیشه قرار دهید . اگر بخواهید کلا الفاظ را عوض کنید و برهان اندیشه را جای برهان نظم بگذارید باز کسی از شما نمی پذیرد که اثبات ناظمی برای عالم کرده اید مگر با توجیه و تفسیر .
تنها چیزی که می توان گفت اینستکه اندیشه نوعی نظم است لذا اثبات اندیشه گر در برهان اندیشه با بیان زائد اثبات ناظم است برای عالم و بالعکس خوب چنین ارتباطاتی بین براهین دیگر نیز قابل تحقق است اما باعث نمی شود یک برهان را برهان دیگری دانست .
اصولا می توان با توجه به ویژگیهای عام موجود در عالم براهین مشابه دیگری هم ساخت اما نمی توان گفت این برهان با برهان دیگر فرقی ندارد مثلا می توان برهان حدوث را مثال زد :
عالم حادث است
هر حادثی ایجاد کننده ای دارد
پس عالم ایجاد کننده ای دارد
در این برهان حد وسط حدوث است . آیا می توان گفت که این برهان همان برهان نظم است چه اینکه منظور از حدوث همان وجود نظام مند است ؟
موفق باشید


به نام الله و سلام بر شما دوست من.
بله بنا به تعريف شما فرق بين انديشه و نظم فقط لفظي است نه معنايي، و با اين فرض مي شود اينها را طبق معنايي كه جنابعالي از انديشه داشتيد به جاي هم قرار دارد و مشكلي ندارد.

فرزاد;119407 نوشت:
بله بنا به تعريف شما فرق بين انديشه و نظم فقط لفظي است نه معنايي، و با اين فرض مي شود اينها را طبق معنايي كه جنابعالي از انديشه داشتيد به جاي هم قرار دارد و مشكلي ندارد.

سلام
تفاوت نظم و اندیشه هم در لفظ است هم در معنا و هم در تعریف . اگر باور ندارید به فرهنگ لغت و تعاریف مربوطه مراجعه فرمایید
موفق در دقت

حامد;117453 نوشت:
سلام
رد اشکال فرضی 7
ممکن است گفته شود : وحدت عالم را قبول نداریم لذا اندیشه واحد بودن و اندیشه گر واحد داشتن را هم قبول نداریم

جواب : هرنوع کثرتی که در خود عالم یا عوالم متعدده در نظر بگیرید قابل جمع در یک مجموعه واحد است لذا عالم واحد است و خالق واحد دارد ضمن اینکه ارتباط تنگاتنگ عالم که حتی دانشمندان علوم تجربی هم آنرا پذیرفته اند نشان از وحدت عالم است
موفق باشید

با سلام و تشکر:Gol:

این گزاره، و پاسخ به این اشکال، مناسب تر از پاسخ های قبلی به اشکال در باره عالم است، زیرا در این گزاره، عالم را مجموعه ای از عوالم متعدده (مادی و مجرد) دانسته ایم نه اینکه عالم را صرفاً عالم ماده بدانیم، زیرا در این صورت، گزاره ها در قضیه مذکور مطابقت بیشتری با یکدیگر داشته و با نتیجه حاصله نیز سازگاری بیشتری دارند.

موفق باشید ...:Gol:

حامد;119601 نوشت:
سلام
تفاوت نظم و اندیشه هم در لفظ است هم در معنا و هم در تعریف . اگر باور ندارید به فرهنگ لغت و تعاریف مربوطه مراجعه فرمایید
موفق در دقت

به نام الله و با سلام بر حامدعزيز.
دوست عزيز ما قبلا در اين مورد بحث كرديم، شما براي انديشه اصطلاح جديدي به كار مي بري، به اصطلاح شما انديشه به معناي انديشه مصطلح نبود بلكه شما يك اصطلاح جديدي از انديشه را مدعي شديد، كه خودتان هم پذيرفتيد كه اين اصطلاح جديدي است، به هر حال اگر هم نپذيرفته باشيد، ما قايل بر آنايم كه شما در تعريف انديشه جعل اصطلاح جديد كرديد، به مطالب گذشته مرجعه اي بفرماييد، تعاريف مربوطه از انديشه غير از تعريف جنابعالي از انديشه است، اتفاقا اگر قبول نداريد شما مراجعه بفرماييد، كه هيچ بني بشري انديشه را متجسد معنا نكرده است.

صدیق;119622 نوشت:

با سلام و تشکر:gol:

این گزاره، و پاسخ به این اشکال، مناسب تر از پاسخ های قبلی به اشکال در باره عالم است، زیرا در این گزاره، عالم را مجموعه ای از عوالم متعدده (مادی و مجرد) دانسته ایم نه اینکه عالم را صرفاً عالم ماده بدانیم، زیرا در این صورت، گزاره ها در قضیه مذکور مطابقت بیشتری با یکدیگر داشته و با نتیجه حاصله نیز سازگاری بیشتری دارند.

موفق باشید ...:gol:


به نام الله و با سلام بر شما كارشناس محترم صديق گرامي.
بنده معتقدم، كه مدعي ايشان همين نظم عالم است، زيرا عوالم متعدد مفيد اثبات مدعاي ايشان نخواهد بود؛ زيرا براي اثبات يك مدعا بايد از مقدمات بديهي كمك بگيريم در حالي كه تمامي عوالم به عنوان يك مقدمه اي كه مدعاي ايشان را اثبات كند، اول كلام است.

فرزاد;119733 نوشت:
به نام الله و با سلام بر شما كارشناس محترم صديق گرامي.
بنده معتقدم، كه مدعي ايشان همين نظم عالم است، زيرا عوالم متعدد مفيد اثبات مدعاي ايشان نخواهد بود؛ زيرا براي اثبات يك مدعا بايد از مقدمات بديهي كمك بگيريم در حالي كه تمامي عوالم به عنوان يك مقدمه اي كه مدعاي ايشان را اثبات كند، اول كلام است.

با سلام و تشکر:Gol:

اگر مقصود از همین عالم و نظم حاکم بر آن، عالم ذو مراتب باشد، مقصود بنده هم از عوالم متعدد چیزی جز آن نیست. زیرا وجود مراتب در عالم هستی، امری بدیهی بوده و در فلسفه ثابت است. و در هر صورت مقصود از سه جهت، حاصل است. و اگر مقصودتان چیز دیگری است بیشتر توضیح دهید تا روشن شود.

موفق باشید ...:Gol:

فرزاد;119731 نوشت:
ما قايل بر آنايم كه شما در تعريف انديشه جعل اصطلاح جديد كرديد، به مطالب گذشته مرجعه اي بفرماييد، تعاريف مربوطه از انديشه غير از تعريف جنابعالي از انديشه است، اتفاقا اگر قبول نداريد شما مراجعه بفرماييد، كه هيچ بني بشري انديشه را متجسد معنا نكرده است.

سلام
1- چه در تعریف مصطلح اندیشه و چه تعریف ما تجرد یا تجسد نیست . بر همین مبنا ما توانستیم اندیشه بودن این امر متجسد را ثابت کنیم نه اینکه تعریف ما از اندیشه اصلی بنام تجسد داشته باشد
2- شما که می فرمایید تعریف جدید شما از اندیشه همان نظم است . تعریف نظم در کلام اندیشمندان را با تعریف ما از اندیشه در همین جا مقایسه کنید تا معلوم شود یکی است یا دوتاست
موفق باشید

صدیق;119784 نوشت:

با سلام و تشکر:gol:

اگر مقصود از همین عالم و نظم حاکم بر آن، عالم ذو مراتب باشد، مقصود بنده هم از عوالم متعدد چیزی جز آن نیست. زیرا وجود مراتب در عالم هستی، امری بدیهی بوده و در فلسفه ثابت است. و در هر صورت مقصود از سه جهت، حاصل است. و اگر مقصودتان چیز دیگری است بیشتر توضیح دهید تا روشن شود.

موفق باشید ...:gol:

به نام الله و با عرض سلام و ادب خدمت شما.وجود مراتب در عالم بدیهی نیست، بلکه باید اثبات بشود، اگر مقصودتان مراتب وجود در نفس انسانی است به یک طریق باید اثبات بشود، و کسانی که قایل به وجود مراتب در عالم هستی هستند، راه دیگری دارد، که باید اثبات بشود، بنده نمی دانم کجای این امر بدیهی است، کسی که نفس و عالم را مادی معنا می کند، ما باید با دلایلی مراتب مختلف وجود را اثبات کنیم، کجای این امر بدیهی است، مگر مقصود شما از بدیهی چیست؟ بنده اتفاقا مقصودم همین مطلب در سخنان جناب حامد بود که معنقدم باید اثبات بشود.

حامد;119839 نوشت:
سلام
1- چه در تعریف مصطلح اندیشه و چه تعریف ما تجرد یا تجسد نیست . بر همین مبنا ما توانستیم اندیشه بودن این امر متجسد را ثابت کنیم نه اینکه تعریف ما از اندیشه اصلی بنام تجسد داشته باشد
2- شما که می فرمایید تعریف جدید شما از اندیشه همان نظم است . تعریف نظم در کلام اندیشمندان را با تعریف ما از اندیشه در همین جا مقایسه کنید تا معلوم شود یکی است یا دوتاست
موفق باشید

به نام الله تبارک و تعالی، سلام بر شما دوست من.شما همان تعریف خودتان را که درباه اندیشه داشتید، یکی از اقسام نظم است، شما تعریف یک مورد نظم عالم را مطرح می فرمایید، به عبارت دیگر، مطالب شما و تعریف شما از اندیشه یک تقریری از نظم عالم است.نکته دیگر این است که شمامیفرمایید، در تعریف اندیشه تجرد و تجسد نداریم، بنده می گویم، اتفاقا در تعریف اندیشه تجرد وجود دارد، زیرا اندیشه از سنخ علم است، مگر می شود اندیشه را از تجرد جدا دانست، البته می شود به اصطلاح جدید کما اینکه گفتیم.

فرزاد;119972 نوشت:
شما همان تعریف خودتان را که درباه اندیشه داشتید، یکی از اقسام نظم است، شما تعریف یک مورد نظم عالم را مطرح می فرمایید، به عبارت دیگر، مطالب شما و تعریف شما از اندیشه یک تقریری از نظم عالم است

سلام
اخوی مگر شما نمی فرمایید تعریف شما از اندیشه همان تعریف نظم است خوب تعریف نظم را همین جا بیاورید و به ما نشان دهید که تعریف ما از اندیشه عین تعریف نظم است . کار سختی است ؟

فرزاد;119972 نوشت:
نکته دیگر این است که شمامیفرمایید، در تعریف اندیشه تجرد و تجسد نداریم، بنده می گویم، اتفاقا در تعریف اندیشه تجرد وجود دارد، زیرا اندیشه از سنخ علم است، مگر می شود اندیشه را از تجرد جدا دانست، البته می شود به اصطلاح جدید کما اینکه گفتیم.

ماهیت مجرد اندیشه در تعریف آن منعکس نشده است . ضمن اینکه ما گفتیم اگر اندیشه گر قوی باشد می تواند اندیشه مجرد خود را تجسد بخشد لذا تجسد عالم ماده از قوت آفریننده آن است نه اینکه چیز دیگری باشد
نکته ای که باید شما بدان توجه داشته باشید آنستکه برهان اندیشه برای عموم است چه متدین چه غیر متدین لذا ما برهان را به نحوی مطرح کردیم که اصلا بحث تجرد و تجسد اندیشه در آن لحاظ نشود وگرنه می بایست صد اشکال در تجرد یا عدم تجرد تفکر را پاسخ می دادیم چه اینکه امر مجرد برای منکرین خالق قابل قبول نیست اما ساختار اندیشه به عنوان امری وجدانی در همه افراد (چه آن را مجرد بدانند و چه ندانند) تکیه گاه خوبی برای ماست

اشکالی که اینجا ممکن است بکنید آنستکه چرا در جایی سخن از تجسد اندیشه عالم می کنید و از سوی دیگر می گویید در برهان ما تجسد و تجرد ملحوظ نیست ؟
جواب اینستکه اصل برهان برای عموم است و در آن تجرد یا تجسد نیست اما اگر قائل به امر مجرد به ما اشکال کند که اندیشه مجرد است اما عالم جسمانی ما هم در جواب عالم را اندیشه متجسد معرفی می نماییم


موفق در دقت

حامد;120000 نوشت:
سلام
اخوی مگر شما نمی فرمایید تعریف شما از اندیشه همان تعریف نظم است خوب تعریف نظم را همین جا بیاورید و به ما نشان دهید که تعریف ما از اندیشه عین تعریف نظم است . کار سختی است ؟

ماهیت مجرد اندیشه در تعریف آن منعکس نشده است . ضمن اینکه ما گفتیم اگر اندیشه گر قوی باشد می تواند اندیشه مجرد خود را تجسد بخشد لذا تجسد عالم ماده از قوت آفریننده آن است نه اینکه چیز دیگری باشد
نکته ای که باید شما بدان توجه داشته باشید آنستکه برهان اندیشه برای عموم است چه متدین چه غیر متدین لذا ما برهان را به نحوی مطرح کردیم که اصلا بحث تجرد و تجسد اندیشه در آن لحاظ نشود وگرنه می بایست صد اشکال در تجرد یا عدم تجرد تفکر را پاسخ می دادیم چه اینکه امر مجرد برای منکرین خالق قابل قبول نیست اما ساختار اندیشه به عنوان امری وجدانی در همه افراد (چه آن را مجرد بدانند و چه ندانند) تکیه گاه خوبی برای ماست

اشکالی که اینجا ممکن است بکنید آنستکه چرا در جایی سخن از تجسد اندیشه عالم می کنید و از سوی دیگر می گویید در برهان ما تجسد و تجرد ملحوظ نیست ؟
جواب اینستکه اصل برهان برای عموم است و در آن تجرد یا تجسد نیست اما اگر قائل به امر مجرد به ما اشکال کند که اندیشه مجرد است اما عالم جسمانی ما هم در جواب عالم را اندیشه متجسد معرفی می نماییم

موفق در دقت


به نام الله تبارك و تعالي، سلام بر شما حامد بزرگوار.
دوست من، شما در آخر مطالبتان هميشه مي نويسيد موفق در دقت، اما ظاهرا دقت لازم را در نوشته بنده مبذول نداشته ايد، بنده كي گفتم:
«تعریف شما از اندیشه همان تعریف نظم است»
بنده متوجه هستم كه اگر ما بخواهيم تعريفي براي نظم داشته باشيم، بايد تعريفمان جامع افراد و مانع اغيار باشد، چون شما يك جهت از نظم عالم را تعريف كرديد، و اين را مقدمه برهان خودتان قرار داديد، برهان شما يك تقريري از برهان نظم مي شود؛ شما اگر توجه فرموده باشيد، براهين تقريرهاي متفاوتي دارند، مثلا شما ببينيد برهان صديقين چند تقرير دارد. به هر حال، در انديشه آگاهي و علم وجود دارد، و شما به هر صورتي و با هر عقيده اي بايد، در تعريف انديشه شما علم بيايد، حال علم به هر عقيده اي، و اين علم يعني حضور، يعني آگاهي، يعني ثبوت، يعني وحدت، اين همان چيزي است كه در تعريف انديشه شما نيامده، اگر شما اين مطلب را در انديشه لحاظ نفرماييد،‌ انديشه ديگر انديشه نيست. اگر دقت بفرماييد، شما در انديشه ترتيب مقدمات داريد براي ظهور نتيجه، اين مقدمات علمي است،‌ مگر مي شود، حقيقت علم در تعريف انديشه نباشد.
موضوع قفل شده است