استقبال از 13 رجب "کراماتی" که خود دیده یا شنیده اید

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
استقبال از 13 رجب "کراماتی" که خود دیده یا شنیده اید

سلام :Gol:
اولیاء الهی حقیقتی جاری در طول تاریخ اند . حتی امروز نیز می توان صدای گوشنواز حقیقت پاک آنها را در گوشه و کنار خود شنید . گاهی به چشم خود دید و گاهی به گوش خود شنید .
یکی از دوستان نقل می کرد :
زمانی که در کشور کویت شاغل بودم با یک آشوری مذهب از کشور عراق آشنایی داشتم . اسمش جرج بود . اما پسری داشت خیلی جذاب بنام علی . تعجب کردم که چطور نام پسر این فرد علی است . روزی از خودش پرسیدم . گفتم جرج جریان نام علی چیست ؟ مگر شما آشوری نیستید . گفت باید جریان آنرا از زبان همسرم بشنوی . روزی رفتم خانه جرج . او از همسرش خواست جریان علی را نقل کند . همسرش به من نگاهی کرد و گفت : شیعه ای یا سنی ؟ گفتم شیعه . گفت : شیعه اسمی هستی یا قلبی . گفتم خدا می داند . گفت اگر شیعه قلبی هستی پس گوش کن .
ما ازدواج کرده بودیم اما سالها گذشت و بچه دار نمی شدیم . برای بچه دار شدن همه کشورهای اطراف از مصر سوریه گرفته تا ایران را گشتیم . همه دکترهای معروف و مشهور را دیدیم اما جوابی جز نه نشنیدیم .
تا اینکه روزی از شهر نجف عبور می کردیم . نگاهم به بارگاه علی ع افتاد . به همسرم گفتم ما که همه جا رفته ایم بیا یک سری هم به این آقا بزنیم . همسرم گفت اشکالی ندارد اما با این سر وضع که نمی شود رفت داخل حرم باید حجاب داشته باشی . به بازار نجف رفته و لباس بلند و چادر خریدیم و من پوشیدم . وارد حرم شدم . نگاه کردم ببینم دیگران چه می کنند . هرکسی مشغول کاری بود یکی قرآن یکی نماز یکی زیارت . تا اینکه چشمم به پیرزنی افتاد که دعا می کرد . کنارش نشستم و گوش کردم . در این لحظه رو کردم به ضریح علی ع و گفتم یا علی اگر پسری به من بدهی نامش را علی و اگر دختری بدهی نامش را فاطمه می گذارم . در این هنگام در حالت خاصی قرار گرفتم که کسی به من می گفت : به عهد خودت وفا کن . از آن حال که خارج شدم از حرم بیرون آمدم و با همسرم به سمت بغداد حرکت کردیم . در میانه راه جریان را برایش نقل کردم و با هم عهد کردیم که به این مطلب پایبند باشیم . چیزی نگذشت که من حامله شدم . از سر ناباوری هر روز به آزمایشگاه جدیدی مراجعه می کردیم تا باور کنیم جریان حاملگیم حقیقت دارد . وقتی همه پاسخ مثبت دادند باورمان شد . خویشان و اطرافیان همه شادی می کردند و به من تبریک می گفتند اما ما چیزی به کسی بروز نمی دادیم . تا اینکه بچه به دنیا آمد . هنگام انتخاب اسم که رسید چون بچه پسر بود اسمش را علی گذاشتیم . همه اقوام و خویشان ناراحت شدند تا جایی که همگی از ما قهر کردند و رفتند . مدتی بعد در محفلی فامیلی جریان حرم علی ع را برایشان نقل کردم و آنها هم راضی شدند . این بود جریان نام علی . او اکنون در مدرسه جعفری های کویت مشغول تحصیل است .
به او گفتم چرا با دیدن این حقیقت مسلمان و شیعه نشدید ؟ گفتند : ما دیگر پایمان لب گور است و از ما گذشته است شاید علی روزی یک عالم والا مقام شود .
شما هم نقل کنید.
موفق باشید

سلام
دوستی از منطقه گله دار داشتم که بنا بود . می گفت در ایام جنگ بصورت داوطلب و بسیجی وار به جنگ رفته و حتی زخمی هم شده بود . درباره خودش نقل می کرد که شبی خواب دیدم در مسیری تاریک و وحشتناک دارم شمشیر می زنم و جلو می روم در انتهای آن مسیر نور و روشنایی عجیبی بود . در میانه نور پیامبر ص ایستاده بود و میگفت : فلانی بیا جلو بیا و من هم ادامه دادم اما موفق نشدم به انتهای راه برسم . شاید تعبیر خوابش عدم وصول به مقام شهادت بوده است .
ایشان تعریف می کرد :
در منطقه ما عده ای بوسیله اسب و قاطر از شهرهای اطراف بار می آوردند . یکی از همین افرادکه از اهل سنت بود شبی به همرا قاطر و باری که بر او نهاده بود به طوفان سختی گرفتار می شود بطوری که بارها از روی قاطر می افتد و به دلیل سنگین بودن بارها هیچ کاری از دستش بر نمی آید . لذا با خود فکر می کند چه بکند . با خودش می گوید ما چهار خلیفه خدا داریم آنها را صدا می زنم تا به فریادم برسند . شروع می کند به استغاثه به خلفا . اولی را که صدا می زند شخص تاریک چهره ای در مقابلش آشکار می شود و می گوید چه کار داری . به او می گوید فلانی گرفتارم کمکم کن . آن شخص جواب می دهد از دست من کاری ساخته نیست . بنده خدا ناراحت می شود و دومی را صدا می زند و همین جریان باز تکرار می شود و باز سومی را صدا می زند و کمکی به او نمی شود . با خود می گوید خوب خلیفه چهارم ما علی است اورا هم صدا بزنم هرچند با آمدن آن سه و کمک نکردنشان دیگر نا امید از علی هستم . با اینحال علی ع را صدا می زند . این بار شخص نورانی زیبا رویی در مقابلش آشکار می شود و می فرماید : فلانی چه کار داری ؟ می گوید : آقاجان گرفتارم بارم بر زمین است کمکم کن . در این هنگام به اشاره حضرت بارها بر پشت قاطر قرار می گیرند و دل آن بنده خدا پر از شادی و شعف می شود . وقتی نگاه می کند می بیند کسی نیست . او هم درحالیکه چشمش به اشک و دلش به نور بصیرت و آگاهی روشن شده بود حرکت می کند تا به وطن می رسد . همین که وارد منزل می شود صدای فریاد و ناله اش بلند می شود و همه اقوام و خویشان به دورش گرد می آیند و از حال و قضیه می پرسند . جریان را با سوز و گداز نقل می کند و نور حقیقت را به دل همه می تاباند و همان شب تمام طایفه او شیعه می شوند .
اگر دست علی دست خدا نیست
چرا غیر علی مشکل گشا نیست

موفق باشید

رجب ماه استغفار وآمادگی پیدا کردن برای پرواز در ماه شعبان وماه مباک رمضان است.

سلام
اتفاقی مشابه آنچه که برای تاجر گله داری اتفاق افتاد برای فردی نقل شده است که همین روزها قرار است ما برویم و از نزدیک اورا ببینیم .
او فردی از یک خانواده شیعه و سنی است . یعنی خانواده ای که بعضی شان شیعه و بعضی شان سنی اند . همسر اول او نیز سنی است . او نقل می کند :
در یکی از مسافرتها از دیگران جدا شدم و به کنار آب انباری رفتم که آن طرفتر بود . لب آب انبار ایستاده بودم که ناگهان پایم لغزید و به درون آن سقوط کردم . در این هنگام شنیدم که همسفرانم بدون توجه به غیبت من حرکت کردند و رفتند لذا از همه چیز دست شستم . همانطور که داشتم در آب دست و پا می زدم فکری به ذهنم خطور کرد . گفتم به خلفا متوسل می شوم . صدای سه نفر اولی را زدم اما خبری نشد . برای بار آخر به علی ع خلیفه چهارممان متوسل شدم و گفتم یا علی اگر مرا نجات دهی شیعه می شوم . که ناگهان طنابی را مشاهده کردم که از بالای سرم برایم آویخته شد . آنرا گرفتم و به سرعت بالا کشیده شدم . در هیجان نجات یافتن خودم بودم که کسی به من گفت : به وعده خود وفا کن . هرچه اطرافم را نگاه کردم کسی را ندیدم . مطمئن شدم نجات بخش من علی ع بوده است لذا شیعه شدم و به عهدم وفا کردم .
بالاخره این بنده خدا به وطن خود باز می گردد . اما از سوی خانواده مورد رد و انکار قرار می گیرد . از خانه و کاشانه رانده می شود او هم به یکی از روستاهای اطراف کوچ می کند و دوباره آنجا خانواده تشکیل می دهد اما دست ازمذهبش برنمی دارد. دوستانی که ایشان را ملاقات کرده اند می گفتند او می گوید : ائمه را در خواب می بینم من دست از آنها بر نمی دارم .
شنیده ام این اواخر به دلیل فلج شدن حال و وضع ظاهری خوبی ندارد(البلاء لاهل الولاء) . در صدد یک کمک اساسی به او و امثال او هستیم . خدا توفیق دهد .
موفق باشید

موضوع قفل شده است