**سخنرانى پر سوز و گدازمولا علی (ع)**

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
**سخنرانى پر سوز و گدازمولا علی (ع)**

با سلام

مولا علی (ع) : وقتى به حضرت علىّ عليه السّلام خبر رسيد كه ارتش معاويه بر شهر مرزى أنبار تاخته، و فرماندار وى در آنجا به نام حسّان بن حسّان را به شهادت رسانده، و آنچه در شهر بوده به يغما برده است، وى خشمگين از كوفه بيرون آمد، و آنچنان آشفته بود كه بخود توجّه نداشت بگونه‏اى كه لباسش بزمين كشيده می‏شد، و مردم نيز در پى آن بزرگوار روان شدند ، و شتابان می‏رفت تا به محلّ «نخيله» (كه ميدان بسيج و سان لشكر كوفه بود) رسيد، در آنجا بر مكان مرتفعى از زمين، ايستاد، و اين سخنرانى پر سوز و گداز را ايراد نمود:
ابتدا در كمال فروتنى به ستايش پروردگار و درود بر پيغمبر خدا صلى اللَّه عليه و آله لب گشود :
و آنگاه فرمود: همانا نبرد با مخالفين دين، درى از درهاى بهشت می‏باشد (كه خداوند آن را بر روى دوستان مخصوص خود گشوده، و جهاد پوشش پرهيزكارى، و زره رخنه ناپذير خدا، و سپر محكم قادر متعال است‏).
كسى كه از روى كوته ‏فكرى آن را ترك نمايد و مايل به آن نباشد، خداوند لباس خوارى و فرومايگى بر او بپوشاند، و وي را در گرداب بلا فرونشاند، و خوار گردانيده شود به حقارت و بی اعتبارى.

من در شب و روز، در آشكار و نهان، بارها نغمه فداكارى را در گوشهاى سنگين شما نواختم، و شما را به نبرد بی ‏امان با آنان فرا خواندم تا قبل از آنكه به شما يورش برند بر آنان بتازيد، هم اكنون بار ديگر آن را تكرار می‏نمايم شايد با اين دم گرم من، خون نيم مرده و سرد و لخته شده در شريانهايتان بجريان افتد، سوگند به آنكه جانم در اراده اوست قلمرو سرزمين هيچ قومى ميدان تاخت و تاز دشمن قرار نگرفت مگر آنكه دچار خوارى و شكست شدند.
وه! كه چه سست عنصر بوديد، و در پاسخ دعوت من به بهانه ‏هاى شرم ‏آور، بار وظيفه خود را بر دوش يك ديگر نهاديد، و به اميد هم نشستيد، و هر كدام انتظار پيشگام شدن ديگرى را كشيديد، و با رها ساختن يك ديگر در سختی‏ها، از بند مسئوليّت گريختيد، و سرانجام روزگار به دام ذلّتتان كشيد، و دشمن از هر سو بر شما تاخت و اموالتان را به يغما برد.
اين مرد غامد { سفيان بن عوف از قبيله بنى غامد در يمن فرمانده لشكر معاويه } است كه با سپاهيان تحت فرماندهى خود به شهر أنبار (شهرى در كنار شرقى فرات مقابل هيت كه در جانب غربى فرات می‏باشد) يورش برده، و فرماندار آنجا (حسّان بن حسّان) را با مردان زياد و زنانى از اهالى آنجا كشته است، و قسم به آفريدگارى كه جانم به اراده و اختيار اوست گزارش تكان دهنده ‏اى به من رسيده :
كه يكى از سپاهيان ايشان بر دو تن از زنان كه يكى مسلمان، و ديگر زن غير مسلمانى كه پناهنده به مسلمين بوده حمله ‏ور شده زيورهاى زنانه و دستبند و النگو، و گردنبند، و گوشواره‏ هاى آنان را با كمال قساوت و بيشرمى از پا و دست و گردن و گوششان بيرون آورده و به تاراج برده (و آن دو زن براى نجات خود هر چه سوز دل را با قطرات اشك آميختند كسى به فريادشان نرسيده)
و آنگاه متجاوزين با غنائم فراوان، در حالى كه كوچكترين زخمى بر نداشته و قطره خونى از بدنشان نچكيده به پايگاههاى خود باز گشته‏اند.

خجلت در دم بميرد، و سر به خاك تيره فرو برد، به نظر من نه تنها بر او سرزنشى نيست، بلكه چنين مرگى را سزاوار است و بسى شگفت ‏انگيز و جاى دريغ است كه اين گروه بر كردار ناشايست خود، آن گونه پشت به پشت هم داده ‏اند و كوشايند، و شما در كار حقّ خود چنين پراكنده ‏ايد و سست عنصريد! وقتى خواستم كه در زمستان با آنها بجنگيد، با لحنى كه نماينده سستى شما بود،
گفتيد: اينك ‏بوران و سرما است ، هنگامى كه در تابستان گفتم به نبرد با ايشان برخيزيد ، پاسخ داديد :
گرماى تابستان بيداد میكند ، بما مهلت بده تا فشار گرما كاسته شود.
شما كه با چنين بهانه ‏هايى ، عاجزانه از گرما و سرما گريزانيد ، به خدا سوگند! از لبه تيز شرر بار شمشير برهنه دشمن بيشتر خواهيد گريخت (با چنين روحيه ‏اى ، آنگاه كه آتش جنگ پيكرتان را بسوزاند چگونه خواهيد توانست سينه گناه آلود آنها را از هم بدريد و دست جنايتكارشان را از دامن خود كوتاه سازيد).
(سپس با لحن پرخاشگرانه‏ اى فرمود:) اى مردنمايانى كه اثرى از مردانگى در شما (فكر و روحتان) نيست! با شما هستم! شمائى كه انديشه ‏هاى مشوّشتان به كوتاهى انديشه و آرمان كودكى می‏ماند كه نيازمند به دايه است و همچون پرده ‏نشينان و عروسان تازه به حجله رفته كه براى هر چيز منتظر كمك هستند! به خدا قسم با سرپيچى و نافرمانيهايتان، فكر و نقشه ‏ام را تباه ساختيد، و دل خونينم را با رفتار ناهنجارتان از جوش و خشم مالامال كرديد، تا كار به جايى رسيد كه مقام سربازى ‏ام را لكه ‏دار كرديد، و مردم مرا مسئول خودسريهاى شما دانسته و كاردانى مرا زير سؤال بردند تا آنجا كه قريش گفتند: پسر ابو طالب دلاور است ولى درست با تاكتيك‏هاى جنگى آشنائى ندارد و خام است، (با تعجّب فرمود) خدا خيرشان دهد ( تا بتوانند گفتار خود را سنجيده ادا كنند )، آيا در ميدان كارزار چه كسى فنون نظامى را بهتر از من می‏داند، و يا استوارتر و چيره ‏دست ‏تر از من است؟!

ادامه دارد...!!

[=verdana]
:Gol:


معانی الاخبار جلد2 صفحه 235

به خدا سوگند هنوز به سن بيست سالگى نرسيده بودم كه در ميدان جنگ قد بر أفراشتم، و گامهاى پولادينم زمين سخت آنجا را لرزاند، و اكنون سنم از شصت گذشته (چگونه می‏شود با چهل سال سربازى، كه در همه جنگها تدابيرم موفّقيّت آميز و افتخار آفرين بوده، اكنون در مسائل جنگ ناپخته باشم) و لكن هيچ راهى و تدبيرى باقى نمانده است.
كسى كه فرمانش را نمی‏برند چه می‏تواند بكند؟!- سه بار اين جمله را تكرار فرمود- در اين هنگام مردى بهمراه برادرش بپا خاست و عرضه داشت: اى امير المؤمنين، من و اين برادرم چنانيم كه خداوند از قول حضرت موسى بازگو نموده: رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي (پروردگارا هر آينه من مالك نيستم مگر نفس خود و برادرم را- مائده 5: 25).
به خدا قسم هر چه فرمان دهى اجرا خواهيم كرد، گر چه مجبور باشيم از ميان شعله ‏هاى سوزان آتش چوب درخت «غضا» و بر روى خارهاى جانگزاى «قتاد» (درخت پرتيغى است) بگذريم، حضرت برايشان دعاى خير كرد؛ و آنگاه فرمود: و بكجا خواهيد رسيد از آنچه من خواسته ‏ام و سپس از منبر پایین آمد.
معانی الاخبار جلد2 صفحه 235

موضوع قفل شده است