حرفهایی برای نگفتن

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حرفهایی برای نگفتن

سلام
شاید همه ما توی زندگیمون حرفهایی با مادرمون داشتیم که تشنه گفتنشون بودیم اما به دلیل های متعدد مثل دوری از مادر یا خجالت کشیدن ویا عدم ارتباط صمیمی با مادرمون همیشه توی عمیق ترین گوشه قلبمون تلنبار شده باشه.
شاید بد نباشه به مناسبت روز مادر یه مقدار ازاون حرف ها رو اینجا تخلیه کنیم .
امتحان کنید شاید جالب باشه.

اولیش رو خودم از طرف کسی که همیشه از مادرش دور بوده می نویسم . کسی که تو بچگی هروقت ازش می پرسیدن مادرت رو بیشتر دوست داری یا پدرت رو ، می گفت بابا مهربونه .

ای مهربان تر ازمن با من
ای مادرم
در دست های تو
آیا کدام رمز بشارت نهفته بود
کز من دریغ کردی؟
من کودک غریب وبی پناه تو
تنها توبودی مثل پرنده های بهاری درآفتاب
مثل زلال قطره به باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
تنها توبودی پناه شانه های خسته ام
افسوس که ندای فریادهای ساکتم
درلحن گیرای کودکان دیگرت گم شد
افسوس که دستانت همیشه برای نوازش من خسته بود
افسوس که لبانت همیشه برای تبسم برچهره غم گرفته ام بسته بود
افسوس که گوش هایت ندای محبت خواهی کودکانت را می شنید اما برای شنیدن ندای قلب من همیشه گنگ بود.
افسوس که دلم تنها به جرم سکوت سرد کودکی شکست وتومشغول بودی .
ومن سکوت کردم وبا این سکوت بالیدم وبزرگ شدم.بزرگتر از آنکه گمانش راببری.
ناگاه نگاه کردی وهیچ کس راندیدی جز ستونی از سکوت که به آن تکیه داده ای.
آری !
سوختی وباریدی از قلبت
تمام عشقت را نثارشان کردی اما رفتند ودرسکوت رهایت کردند.
ومن را که تنها به جرم سکوت کودکیم ندیدی ، اینک با توام ، زیرا ما اینک همزبانیم.
اینک آواز مهربانی توبا من
درکوچه باغ های محبت
مثل شکوفه های سپید سیب
ایثار سادگیست
افسوس نمی دانم آیا چه کس تورا
ازمهربان شدن با من مآیوس می کرد؟

tahoor;113659 نوشت:

افسوس نمی دانم آیا چه کس تورا
ازمهربان شدن با من مآیوس می کرد؟



اي مهربانتر از من با من

دردستهاي تو كدامين رمزبشارت نهفته بود كزمن دريغ كردي؟

تنهاتويي مثل پرنده هاي بهاري درآفتاب

مثل زلال قطره باران صبحدم

مثل نسيم سرد سحر

مثل سحرآب

آواز مهرباني تو بامن

دركوچه باغهاي محبت

مثل شكوفه هاي سپيد سيب

ايثار سادگي ست


افسوس...!!

آیا چه کس تورا ازمهربان شدن با من مایوس کرد؟

خیلی حرفا داشتم که دلم می خواست به مامانم بگم اما نگفتم

هیچ وقت

شاید به این خاطرکه اون هیچ وقت منو درک نکنه

یا شایدم راز دار نباشه و به یکی، مخصوصاً بابام بگه

از بچگی همه حرفام مونده تو دلم تلنبار شده

حتی خواهر نداشتم که باهاش دردودل کنم:Ghamgin:

با دیدن این تایپیک دلم خواست برم تو قلبمو بگردم ببینم هنوزم دوست دارم اون
حرفها رو بهشون بگم یا نه

یا مثلاً ببینم الان چی دوست دارم به مامانم بگم:Gig:

موضوع قفل شده است