**خدارو شکر همسرم به زندگی ام برگشت**

تب‌های اولیه

54 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
**خدارو شکر همسرم به زندگی ام برگشت**

سلام دوستان من یک مشاوره در مورد همسردار ی می خواستم منظورم این است که دارم از خانمم جدا می شوم چون همسرم دیگه قابل اعتماد و ارزش دوست داشتن را ندارد به راه بد نرفته از نظر اسلامی پایبند به اصول و خدا . وامامان نیست اگر یکی از دوستان باچنین مسایلی اشنایی کامل دارد من بطور کامل مشکلم را برایش مطرح می کنم از مدیران . کاربران عزیز کمک می خواهم چون تا حالا هر وقت به این سایت مراجعه کردم بی جواب نمانده ام

فرزند هم دارید؟

سلام و عرض ادب خدمت شما bhe گرامی
دوست عزیز

هزارن مطلب در سؤال شما نهفته است که هر چه بگوییم راه به خطا می برد

دوست عزیز اولین و جدی ترین توصیه اینجانب به شما این است که چند مشاوره رودررو با یک مشاور حرفه ای حتماً داشته باشی
وسپس یک طرف منصف مورد وثوق دو طرف پا درمیانی کند

این از اولین توصیه جدی
دومین توصیه جدی مشکلات خودت را که بطور کاملا سربسته اینجا مطرح کردی برای خودت روی کاغذ یادداشت کن
و بعد منصفانه تحقیق کن که این مشکلات آیا واقعا وجود دارند یا همه اش بر اساس حدس و گمان است
سومین توصیه این زندگی شما و همسرتان است کسی که از این زندگی لذت میبرد شما دو نغر هستید و کسی که رنج می برد هم شما دو نفرید پس هر تصمیمی که میگیری برای خودت و همسرت باشد

این از سفارشات جدی

ولی سوالهای اینجانب از شما که البته منتظر پاسخهایتان بنده نیستم بلکه فقط به خاطر این است که هم در خلوت با خودتان داشته باشید و هم کارشناسان سایت در انتخاب جواب شما راحت تر راهنمایی کنند

سن شما چقدر است
چند سال از ازدواج شما می گذرد
تحصیلات خودتان و همسر تان
مسئله بدبینی و بد گمانی هم مطرح است سوء ظن مطرح است
با اقوام خود یا همسرنان روابط نزدیک دارید رفت و آمد زیاد یا فقط منحصر به شب عید است
چه قدر به همسرتان اطمینان دارید
فرزند شما چه سنی دارد
موقعیت مالی و اجتماعی شما چقدر مطلوب است
اگر مسئله عقیده مذهبی نباشد باز هم ایراد دیگر همسرتان دارد که بخواهید از او جدا شوید
یعنی اگر عقیده همسرتان با شما هم خوانی داشته باشد حاضرید زندگی مشترک شما ادامه یابد
زندگی مشترکتان چقدر برای شما ارزش دارد
عاشق همسرتان هستید
چقدر دوست دارید همسرتان غیر از عقیده فرم دیگری باشد که دلخواه شما باشد
شما هیچگونه اعتیاد یا رفتار نامناسب و دور از شأن ایشان یا خانواده تان داشتید
همسرتان چه رفتار یا گفتاری داشته باشد که شما عقیده او را ندید بگیرید و بتوانید زندگی مشترکتان را ادامه دهید
چه رفتارهایی همسرتان داشته که از زندگیتان لذت بردید
تا بحال موجب افتخار همسرتان شدید؟
فکر میکنید اگر همسرتان را طلاق بدهید مشکلات زندگی او و شما تمام میشود
و ده ها سؤال دیگر از این دست؟

متشکرم

شادان;112927 نوشت:
فرزند هم دارید؟

دوستان عزیز م متحیر و شادان وخیلی دوستان دیگر که به بنده لطف داشتند تمام مشکل زندگی من این است

اولآمن دوفرزند دارم یکی 4سال و دیگری 7ماه دارد و حدود 6 سال است که ازدواج کردهام خودم 29 سال دارم و همسرم 23 سال مشکل من با خانمم ازوقتی که برای باردوم حامله شد شروع شد فرزند اولم دختر است و 4سال دارد فرزند دوم من پسر است که خانم من از زمانی که پسرم یک ماهه حامله بود نماز را ترک کرد در گذشته بااینکه در خانواده بی نمازی بزرگ شده بود من اور را به راه خدا اوردم و او حتی از من هم ایمانش قوی تر شد تا روزی که برای بار دوم حامله شد و همه چیز را کنار گذاشت او کسی بود که بار ها ختم قران می کرد روزه می گرفت به همه ی مراسم عزاداری در محله هایمان می رفت و اما امروز حتی نمی خواهد اسم خدا را بیاورد تا مشکلی پیش می اید به خدا ناسزا می گوید به امامن توهین می کند الان پسرم 7ماه بدنیا امده و حدود 6ماه است که خانمم خیلی بدتر شده من خودم دلیلش رو سه چیز می دانم اول وضعیت مالی من که چند ماهی است که بد است الان شکر خدا خوب شده دومین دلیل خواهر زن من است چون اون نه به پدر و مادر ش احترام می گذارد نه به شوهرش و رابطه زن من با خواهرش زیاد است من مطمئن هستم بی احترامی به شوهر و خود سری را از او اموخته است خواهرزنم به شوهرش ناسزا می گوید اور ا در همه جا کم می اورد چون شوهرش بی سواد و از زمانه چیزی حالیش نیست خیلی مرد بی تفاوتی است وغیره و سومین دلیل گوشی موبایل است من خیلی اورا زیر نظر داشتم که با کی صحبت می کند باکی نمی کنند تا 90درصد با دوستانش که بیشتر مجرد هستند صحبت می کند اما در مورد صحبت با مردها نمی دانم ولی زیاد پیامک رد بد ل می کند بارها خواستم گوشی رو بگیرم اما دعوایمان شد ه وبه کتک کاری کشیده شده نکته ی مهم اینجاست که از کتک و خدا و هیچ چیز نمی ترسد چون از بچگی با کتک بزرگ شده و تنها ا ز پدر می ترسد و پدرش هم ادم بی سواد ی است و یاد ندارد که انها را نصیحت کند چون نماز نمی خواند و احترام را نمی داند شاید اشتباه من هم وصلت با این خانواده بوده است اما من زنم را به راه خدا اوردم ولی نمی دانم چه طور شد که به این روز افتاده خوب سرتان را درد نیاورم اما دعوای ما که منجر به جدایی ما شد از روزی شروع که ساعت 1 نصب شب که از پای کامپیوتر بلند شدم چون چند تا پرونده در مورد خشک سالی بود با انها را وارد می کردم و بعد که تمام شد وقتی که به اتاق خواب رفتم دیدم خوانمم زود و سریع گوشیشو قایم کرد و به من خندید و من به خوبی به طرفش رفتم و به او کفتم چرا گوشی رو قایم کردی او گفت نکرداه گفتم به که پیام می دادی گفت دوستم سحر خلاصه بحثمان بالا گرفت چون او به راحتی قسم دروغ می خوردو به راحتی به من ناسزا می گوید حر ف می زنی نصیحت می کنی به خوبی با او رفتار می کنی بازم فایده ندارد خلاصه ان شب دعوایمان شد وساعت 1 شب شروع به جیغ کشیدن کرد چون من گوشی و سیم کارت را شکستم که می بایست این کاررا زودتر از اینه می کردم و او می خواست قرص بخورد که من مانع شدم و من به او گفتم که به خوبی طلاقت می دهم و مهریه ات را هم می دهم که ارام شد و سر جایش نشست دلیل اینکه با من نمی تواند زندگی کند را درست نمی دانم شاید به خاطر اینکه خواهرش به دون اجازه شوهرش هر کار که به خواهد می کند واز او تقلید می کند و هر وقت من به موضوعی نه می گویم بین ما دعوا می شودحا لا مانده چکار کنم طلاق بگیرم بچه هام که کوچکند انها را چکار کنم طلاق نگیرم چطور او را به زن خوب و اسلامی و اهل نماز بر گردانم امیدوارم مشکلم را واضح گفته باشم شما را به خدا م را راهنمایی کنید با توجه به مشکلات زندگی من

از خواندن مطالب شما واقعا متاثر شدم:Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin:

حدس میزنم این امکان وجود داشته باشد که پرینت مکالمات تلفنی و smsهای ایشون را تهیه کنید

شادان;113035 نوشت:
از خواندن مطالب شما واقعا متاثر شدم:ghamgin::ghamgin::ghamgin:

حدس میزنم این امکان وجود داشته باشد که پرینت مکالمات تلفنی و smsهای ایشون را تهیه کنید

مشکل اینجاست که سیم کارت اعتباری ریز مکالمه ندارد و نمی شود پرینت گرفت

دوستان عزیز و گرامی صبر کنید تا کارشناسان محترم تشریف بیاورند تا جوابی کامل و بدون نقص ارائه دهند

یا علی

bhe;113006 نوشت:
اما امروز حتی نمی خواهد اسم خدا را بیاورد تا مشکلی پیش می اید به خدا ناسزا می گوید به امامان توهین می کند الان پسرم 7ماه بدنیا امده و حدود 6ماه است که خانمم خیلی بدتر شده

با سلام و احترام

از کارشناسان محترم بخش احکام خواهشمندم بفرمایند:

ناسزا گفتن به خدا و توهین به ائمه در چنین موقعیت و حالاتی چه حکمی داره ؟

با تشکر

شادان;113035 نوشت:
از خواندن مطالب شما واقعا متاثر شدم:ghamgin::ghamgin::ghamgin:

حدس میزنم این امکان وجود داشته باشد که پرینت مکالمات تلفنی و smsهای ایشون را تهیه کنید

سلام خدمت دوست عزیز و جدید
مساله شما با مشاوره عمومی در سایت بیشتر پیچ می خورد و گاها جواب های ناصحیحی داده می شود.
بهترین کار مشاوره حضوری شما و همسرتان با یک مشاور متبحر است و البته عرض کنم که مساله شما قابل حل است و آنچنان که فکر می کنید سخت نیست.
توصیه میکنم از طریق استاد حامی اقدام کنید.

دوستان و کارشناسان عزیز روز به روز شرایتم دارد بدتر می شود چون حتی بچه هایم را پیش خودم اوردهام و حتی از انها هم دل کنده است و مشاوران شهر ما انقدر خوب نیستند رفته ام جواب نگرفته ام من خودم شخصآ نمی خواهم توی این شرایط که بچه ام 7ماه دارد فکر جدایی بکنم فقط نمی دانم چطور ان را اصلاح و به زندگی گذشته بر گردانم

bhe;113610 نوشت:
فقط نمی دانم چطور ان را اصلاح و به زندگی گذشته بر گردانم

با سلام
می توانید از طریق پیام خصوصی با کارشناسان مشاوره در ارتباط باشید.

عترت;113639 نوشت:
با سلام وسپاس ناسزا گفتن،در حکم ارتداد است . امام خمینی (ره)،تحریرالوسیله ،ج1،احکام نجاسات با استفاده از م.11

سلام
باتشكر از سركار خانم عترت
بي ترديد منظور ايشان در شرايط هنجار است اگر فردي ناراحتي رواني داشته باشد و بينش كم شده باشد اين حكم مربوط به او نمي شود.

bhe;113006 نوشت:
دوستان عزیز م متحیر و شادان وخیلی دوستان دیگر که به بنده لطف داشتند تمام مشکل زندگی من این است

اولآمن دوفرزند دارم یکی 4سال و دیگری 7ماه دارد و حدود 6 سال است که ازدواج کردهام خودم 29 سال دارم و همسرم 23 سال مشکل من با خانمم ازوقتی که برای باردوم حامله شد شروع شد فرزند اولم دختر است و 4سال دارد فرزند دوم من پسر است که خانم من از زمانی که پسرم یک ماهه حامله بود نماز را ترک کرد در گذشته بااینکه در خانواده بی نمازی بزرگ شده بود من اور را به راه خدا اوردم و او حتی از من هم ایمانش قوی تر شد تا روزی که برای بار دوم حامله شد و همه چیز را کنار گذاشت او کسی بود که بار ها ختم قران می کرد روزه می گرفت به همه ی مراسم عزاداری در محله هایمان می رفت و اما امروز حتی نمی خواهد اسم خدا را بیاورد تا مشکلی پیش می اید به خدا ناسزا می گوید به امامن توهین می کند الان پسرم 7ماه بدنیا امده و حدود 6ماه است که خانمم خیلی بدتر شده من خودم دلیلش رو سه چیز می دانم اول وضعیت مالی من که چند ماهی است که بد است الان شکر خدا خوب شده دومین دلیل خواهر زن من است چون اون نه به پدر و مادر ش احترام می گذارد نه به شوهرش و رابطه زن من با خواهرش زیاد است من مطمئن هستم بی احترامی به شوهر و خود سری را از او اموخته است خواهرزنم به شوهرش ناسزا می گوید اور ا در همه جا کم می اورد چون شوهرش بی سواد و از زمانه چیزی حالیش نیست خیلی مرد بی تفاوتی است وغیره و سومین دلیل گوشی موبایل است من خیلی اورا زیر نظر داشتم که با کی صحبت می کند باکی نمی کنند تا 90درصد با دوستانش که بیشتر مجرد هستند صحبت می کند اما در مورد صحبت با مردها نمی دانم ولی زیاد پیامک رد بد ل می کند بارها خواستم گوشی رو بگیرم اما دعوایمان شد ه وبه کتک کاری کشیده شده نکته ی مهم اینجاست که از کتک و خدا و هیچ چیز نمی ترسد چون از بچگی با کتک بزرگ شده و تنها ا ز پدر می ترسد و پدرش هم ادم بی سواد ی است و یاد ندارد که انها را نصیحت کند چون نماز نمی خواند و احترام را نمی داند شاید اشتباه من هم وصلت با این خانواده بوده است اما من زنم را به راه خدا اوردم ولی نمی دانم چه طور شد که به این روز افتاده خوب سرتان را درد نیاورم اما دعوای ما که منجر به جدایی ما شد از روزی شروع که ساعت 1 نصب شب که از پای کامپیوتر بلند شدم چون چند تا پرونده در مورد خشک سالی بود با انها را وارد می کردم و بعد که تمام شد وقتی که به اتاق خواب رفتم دیدم خوانمم زود و سریع گوشیشو قایم کرد و به من خندید و من به خوبی به طرفش رفتم و به او کفتم چرا گوشی رو قایم کردی او گفت نکرداه گفتم به که پیام می دادی گفت دوستم سحر خلاصه بحثمان بالا گرفت چون او به راحتی قسم دروغ می خوردو به راحتی به من ناسزا می گوید حر ف می زنی نصیحت می کنی به خوبی با او رفتار می کنی بازم فایده ندارد خلاصه ان شب دعوایمان شد وساعت 1 شب شروع به جیغ کشیدن کرد چون من گوشی و سیم کارت را شکستم که می بایست این کاررا زودتر از اینه می کردم و او می خواست قرص بخورد که من مانع شدم و من به او گفتم که به خوبی طلاقت می دهم و مهریه ات را هم می دهم که ارام شد و سر جایش نشست دلیل اینکه با من نمی تواند زندگی کند را درست نمی دانم شاید به خاطر اینکه خواهرش به دون اجازه شوهرش هر کار که به خواهد می کند واز او تقلید می کند و هر وقت من به موضوعی نه می گویم بین ما دعوا می شودحا لا مانده چکار کنم طلاق بگیرم بچه هام که کوچکند انها را چکار کنم طلاق نگیرم چطور او را به زن خوب و اسلامی و اهل نماز بر گردانم امیدوارم مشکلم را واضح گفته باشم شما را به خدا م را راهنمایی کنید با توجه به مشکلات زندگی من


درکتان می کنم. شرایط خیلی سختی است. اشتباه اصلی از خودتان بوده که برای ازدواج سراغ چنین خانواده ای رفته اید.... هر چند، بیان این حرف دیگر سودی ندارد و من هم نمی خواهم در این شرایط، موعظه گری کنم.

دو راه برخورد با این مسأله هست: راه احساس - راه منطق
راه احساس: .... سرانجامش بدترین بدهاست: طلاق و بی مادری بچه ها و ...
راه منطق: ... تلاش برای درست کردن او با کمک گرفتن از اساتید فن - صبر و ...

راه احساس نیاز به هیچی نداره. نه علم ، نه هنر ، نه ... . تازه شما هم خیلی راحت احساسات خودتان را تخلیه می کنید.

اما راه منطق، نیاز به خیلی چیزها داره ... : صبر کردن ، در دل نگهداشتن خیلی از حرفها، مهار احساسات ، تحمل کردن و خون دل خوردن و دم بر نیاوردن ، شناخت اقدام لازم ، به موقع انجام دادن اقدام لازم، درست انجام دادن اقدام لازم ، ...

bhe;112866 نوشت:
چگونه همسرم را به زندگی گذشته برگردانم سلام دوستان من یک مشاوره در مورد همسردار ی می خواستم منظورم این است که دارم از خانمم جدا می شوم چون همسرم دیگه قابل اعتماد و ارزش دوست داشتن را ندارد به راه بد نرفته از نظر اسلامی پایبند به اصول و خدا . وامامان نیست اگر یکی از دوستان باچنین مسایلی اشنایی کامل دارد من بطور کامل مشکلم را برایش مطرح می کنم از مدیران . کاربران عزیز کمک می خواهم چون تا حالا هر وقت به این سایت مراجعه کردم بی جواب نمانده ام


سلام دوست من
قسمت اول
شرايط دشواري را مي گذرانيد و واقعا به دوش كشيدن زندگي و اداره فرزندان خردسال تان دشوار است.
البته اين وضع هم بي ترديد براي همسرتان رنج آور است. اما خاصيت مشاجره اين است كه هركس گمان مي كند او در شرايط سختي است و ديگري در راحتي به سر مي برد و خود را محق تر مي بيند.
مشاوره دادن درباره مسائل خانوادگي بسيار سخت است. مشاوره هاي خانوادگي از جهتي مانند قضاوت است و لازم است كه دو طرف در جريان مشاوره حاضر شوند.
دوست من در هنگام هجوم هيجانات منفي وقتي بحث از جدايي مياد ذهن به راه حل ها كمتر مي انديشد. در واقع هيجانات منفي مانند دودي است كه جلوي شيشه هاي پنجره را مي گيرد و اجازه نمي دهد به آسمون و مناظره نگاه كنيد.
قبل از هر چيز از دستور خدا صبر و نماز كمك بگيريد كه فرمود و استعينوا بالصبر و الصلاه.
تلاش كنيد كه در هيجان منفي چون خشم كاري نكني كه شيطان هم اين جا بيكار نيست. بهترين زمان را براي گفتگو با او و خانواده اش در نظر بگيريد. اگر مي بينيد كه او در وضعيت مناسبي نيست ان زمان را براي گفت و گو انتخاب نكنيد. اگر مي بينيد كه چشم ديدن شما را ندارد و شرايط بدتر مي شود حتماً از فردي ريش سفيد با تجربه راز دار كه مورد اعتماد شما و ايشان است كمك بگيريد.

قسمت دوم

« کشاورز صبح زود از خواب بيدار شد وديدتبرش ناپديد شده، شك كرد كه همسايه اش آن را دزديده باشد. براي همين تمام روزاورا زير نظر گرفت. متوجه شد كه همسايه اش در دزدي مهارت دارد مثل يك دزد راه مي رود، مثل دزدي كه مي خواهد چيزي را پنهان كند پچ پچ مي كند. آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصميم گرفت به خانه اش برگردد لباسش را عوض كند و نزد قاضي برود و ازاو شكايت كند.اما همين كه وارد خانه شد تبرش راپيدا كرد.زنش آن را جابه جاكرده بود.مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه اش را زير نظر گرفت و دريافت كه اومثل يك آدم شريف راه ميرود ،حرف ميزند و رفتار مي كند.»

ما به دليل انسان بودن مان ممكن الخطا هستيم. خيلي وقت ها ذهن و نگرش هاي ما دزدان زندگي شيرين ما هستند. بدون مقاومت اجازه دهيد فردي با تجربه و ريش سفيد از بيرون روند زندگي شما را مرور كند چه بسا شما در مسير زندگي جايي دچار مشكل شده ايد و ذهن تان فريب تان داده است.
در كنار راهايي كه بيان شد استمداد از باورهاي ديني مانند نذر توسل و خواند سوره مجادله كمك بگيريد.
در صورتي كه واقعا مشاوره خوبي در شهرتان نيست پيشنهاد مي كنم از نزديك ترين شهر كمك بگيريد در غير اين صورت از حكم (ريش سفيد مؤمن با تجربه) كمك بگيريد. اگر باز هم امكان آن نبود با تلفن 09640 تماس بگيريد من يا دوستان مشاورم در خدمت شما هستيم. البته خانم تان هم تماس بگيرند.

سلام

حتما شبهه دینی براش ایجاد شده،پای ماهواره چیزایی شنیده و هم زمان با مشکلات زندگی به پوچی رسیده،یه جوری برخورد نکنین که فکر کنه اسیر یه غول بی شاخو دمه الان حساس شده یه سورپرایز مثل کادو و تفریح براش ایجاد کنین

سلام

من تخصصی در مورد مشاوره ندارم اما مطالبی را که به ذهنم میرسد اینجا می نویسم امیدوارم مفید و کار گشا باشد

اینکه شما با چنین دختری از اینچنین خانواده ای وصلت کردید احتمالا به دلیل حسن های ظاهری بوده که همسرتان از ان بهره فراونی داشته و احتمالا شما برای ازدواج با این خانم با مشکلات زیادی روبرو بوده اید وحالا برای ادامه زندگی دچار مشکل شده اید

توصیه من برای برگرداندن خانمتون به زندگی مشترک این است ابتدا او را مجذوب خودتون کنید بعد مجذوب زندگی و بچه ها بعد کم کم او را به سمت مذهبی شدن پیش ببرید

الان موقعیت مناسبی است روز زن و روز مادر یه کادوی مناسب که میدونید دوست داره براش بخرید و اگه باهاش قهرید اشتی کنید و بهش بگید که بدون اون نمی تونید زندگی کنید و دوری ازش برای شما سخته بهش محبت کنید احترامش را نگه دارید و ...:Mohabbat::Mohabbat::Mohabbat:

اگه صحبتی از دوستانش و روابطش شد بهش بگید که احساس میکنم که دوستات باعث دوری تو از من می شوند برای همین نمی خوام که باهاشون رابطه داشته باشی از هر چی که من و تو را از هم دور کند بیزارم و باهاش می جنگم

یادش بیارید که برای رسیدن بهش چه مشکلات و سختی هایی را از سرراه برداشته اید و برای همین این زندگی خیلی براتون عزیزه و راحت نمی تونید ازش بگذرید

با حرفای قشنگ و اخلاق خوب جذبش کنید و سعی کنید در مورد مسایلی که با هم اختلاف سلیقه دارید صحبت نکنید و راجع به اونا فعلا صریح و واضح نظر ندهید بر عکس رو مشترکات بیشتر مانور دهید

باید خیلی وقت بذارید و همینطور که دوستان هم فرمودند مشاوره حضوری را هم فراموش نکنید

و البته حتما یه مشاور خوب و با تجربه را انتخاب کنید نه هر مشاوری که یه تابلوی مشاوره بالا سر درش هست حتما دقت کنید و یک مشاور دانا و هوشیار انتخاب کنید

و اینکه اکه سیم کارت براش خریدید یه چیزی بگیرید که بشه پرینت تهیه کرد تا دیگه اینطوری شک و دو دلی به اعصابتون چنگ نزنه یا اینکه گوش موبایلش طوری باشه که بتونید رمزش بشکنید و شماره های تماسش را بی خبر از همسرتون کنترل کنید

یه چیز دیگه الان یادم امد
حرفایی که یه ادم عصبانی میزند به جایی بند نیست پس اگه تو دعوا به خدا و پیر و پیغمبر ناسزا نمی شه رو حرفاش حساب کرد احتمالا چون ازتون دلخور میشه می خواد شما را اذیت و عصبانی کنه

آذر بانو;113413 نوشت:
با سلام و احترام از کارشناسان محترم بخش احکام خواهشمندم بفرمایند: ناسزا گفتن به خدا و توهین به ائمه در چنین موقعیت و حالاتی چه حکمی داره ؟ با تشکر

با سلام و تشکر از سئوال شما همکار محترم

ناسزا گفتن به خداوند و توهین به ائمه علیهم السلام در حالات غیر عادی مانند عصبانیت در صورتی که عصبانیت به اندازه ای باشد که شخص بی اختیار نشود ، گناه است و اگر به انکار ضروری دین بیانجامد موجب ارتداد و کفر خواهد شد .
(1)

در پناه حضرت حق باشید

پی نوشت:
1. استفتاء از دفتر آیت الله خامنه ای در قم

دوستان وکارشناسان عزیز که زحمت می کشید و در مشکلم کمکم می کنید من واقعآ مثبت گرا هستم و در مشکلات و اقعآ به خدا توکل می کنم من می خواستم طبق گفته های دوست عزیزم شادان و خیلی دوستان دیگر همین جور به زندگی نگاه کنم و دوباره از نو شروع کنم ام حالا شما قضاوت کنید ایا شما مادری سراغ دارید که بچه کوچک 7 ماهه را از خودش دور کند وبی اعتنا به زندگیش ادامه دهد این کار او مرا از زندگی کردن با او سیر کرده و می خواهم بزودی از او جدا شوم شاید خیلی از دوستان فکر می کنند من واقعآ مرد بدی هستم که زنم نمی خواهم با من زندگی کند اولآ خدا شاهد و ناظر تمام بندگان است و بعد من نه اهل دوست و رفیق بازی هستم نه اهل دود و دم و نه اهل بی ناموسی من از خدای بزرگ و مهربان بد جوری می ترسم و اقعااو قدرت مطلق است بنظرم با ادامه زندگی با این زن ایمان و تقوایم کمرنگ تر خواهد شد چون عاطفه درک واحترام را تمام وکمال از یاد برده است کسی که از خدا نترسد می خواهید از من و یا بزرگترانش بترسدبازم منتظر پیشنهاد های شما دوستان وکارشناسان هستم خدا قوت

ببخشید فضولی می کنم ولی به نظر من: بزرگترین اشتباه شما این است که فکر میکنید که« من زنم را به راه خدا اوردم » شما هرگز نباید با این تفکر با کسی ازدواج می کردی و چون به راهش اورده اید برای خودتان حقی قائل شوید. ایشان همسر شما هستند و باید روابط دوستانه و محبت امیز زن و شوهری داشته باشید ولا غیر. ویادتان باشد افراط، تفریط را بدنبال دارد. شاید پیامد زیاده روی در ختم قران و نماز و ... همین باشد که الان از آن زده شود.
بجای اینکه بدنبال اشکال در طرف مقابل باشیم بیاییم خودمان را بررسی کنیم که عیب کار از کجاست. بعد شش سال یه هویی مثلا اینجوری یه ذره به نظر عجیب است.مطمئنم در جاهایی کم گذاشتید

جناب bhe سلام

هیچ مادری فرزند 4 ساله و 7 ماهه خودش را جای نا امنی نمی گذارد اون هم بچه ها را جای نا منی نگذاشته بچه ها پیش پدرشون هستند که علی الظاهر خیلی دلسوز بچه هاش است همانطور که شما از او دل چرکینی او هم از شما حتما کاری کردی که قهر کرده و رفته و اگه بچه ها را با خودش نبرده شاید
حدس میزده به بهانه بچه ها می ری دنبالش و به خانه برش میگردانی (بچه ها را پلی قرار داده برای بر گشتن)
شاید می خواسته سختی کار نگهداری از دو تا بچه دستت بیاد و بدونی که با دو تا بچه اونقدر وقت ازاد نداره که بخواد بره پی رفیق بازی

وسط دعوا که حلوا خیرات نمی کنند احتمالا شما هم چیزی گفتی یا کاری کردی که گذاشته و رفته
همانطور که شما ازش دلخوری اونم از شما به دل گرفته شاید که خیلی حرفای بدی بهش زدی اون لحضه احساس کرده نمی تونه تحملت کنه

شما به خاطر بچه هایت که الان نیاز به مادر دارند هر چند که خیلی ازش دلخوری برو دنبالش با یه دسته گل و شیرینی و به خانه برش گردون

البته من با روحیات شما و همسرتون اشنا نیست و دلیل دعوا و قهر شما دو نفر را نمی دانم
اما می دونم بچه هاتون به مادر نیاز دارند همه دختر 4 سالتون و هم پسر 7 ماهه

به چند تا از نکات مثبتی که در وجود شما بود اشاره کردی که وقتی خوندم واقعا خوشحال شدم (با صداقت کامل میگم )
البته باید عرض کنم که اینایی که گفتی وظیفه هر ادم هست که بخواد خوب باشه تازه برا خوب بودن و ایده ال بودن هنوز کم هست
علاوه اینایی که گفتی نباید بد دل و شکاک باشی
نباید بد دهن باشی
در مقابل خانمت نباید غرور داشته باشی و بخوای اونو گناهکار و مقصر جلوه بدی و خودت را پاک

کاش بزرگتری از طرف شما یا ایشون پا در میانی میکرد

پدر مرحومم معمولا برای این کارها واسطه می شد ویک شگردی که به کار میبرد این بود که از دو تا خانواده دعوت می کرد بیان خانه همون زن و شوهری که دعوا شون شده و با هم قهر هستند با هم صحبت کنند

اولش که می خواست بحث شروع بشه با اون زبان شیرینش از دو طرف می خواست به زندگی خوشون به سر نوشت بچه هاشون فکر کنند به خوبی هایی که در دو طرف سراغ دارند فکر کنند و بدیهای طرف مقابل را ببخشند
بینش هم حکایتهای شیرین می گفت و اونا را مجبور میکرد به خندیدن و سعی می کرد مبادا یکی از حاضران یه حرف تلخ بزنه
بعد هم به زن و شوهر می گفت برین تو اون اتاق یه ساعت با هم صحبت کنید البته به شیرینی و قشنگی باید با هم حرف بزنید

تهایت امر هم همه پا می شدند و خداحافظی و اگه خانومی که قهر کرده هم می خواست که با هاشون برگرده می گفت نه شما خونه خودته ما مهمونیم داریم میریم شما باید باشی
خلاصه این جوری بود که خانومی که حاضر نمی شد به خونش برگرده به بهانه صحبت کردن راضیش میکرد که بیاد و بعد هم دیگه می موند سر خونه و زندگیش
البته برا مرد هم شاید یه ذره سخت باشه که پا بزاره رو غرورش و بره دنبال زنش که با این ترفند این مساله هم حل می شد

الان باید برم
و گرنه خیلی حرف دارم

bhe;113959 نوشت:
دوستان وکارشناسان عزیز که زحمت می کشید و در مشکلم کمکم می کنید من واقعآ مثبت گرا هستم و در مشکلات و اقعآ به خدا توکل می کنم من می خواستم طبق گفته های دوست عزیزم شادان و خیلی دوستان دیگر همین جور به زندگی نگاه کنم و دوباره از نو شروع کنم ام حالا شما قضاوت کنید ایا شما مادری سراغ دارید که بچه کوچک 7 ماهه را از خودش دور کند وبی اعتنا به زندگیش ادامه دهد این کار او مرا از زندگی کردن با او سیر کرده و می خواهم بزودی از او جدا شوم شاید خیلی از دوستان فکر می کنند من واقعآ مرد بدی هستم که زنم نمی خواهم با من زندگی کند اولآ خدا شاهد و ناظر تمام بندگان است و بعد من نه اهل دوست و رفیق بازی هستم نه اهل دود و دم و نه اهل بی ناموسی من از خدای بزرگ و مهربان بد جوری می ترسم و اقعااو قدرت مطلق است بنظرم با ادامه زندگی با این زن ایمان و تقوایم کمرنگ تر خواهد شد چون عاطفه درک واحترام را تمام وکمال از یاد برده است کسی که از خدا نترسد می خواهید از من و یا بزرگترانش بترسدبازم منتظر پیشنهاد های شما دوستان وکارشناسان هستم خدا قوت

سلام وعرض ادب خدمت bhe گرامی
دوست عزیز

هم چنان به شما پیشنهاد میکنم مشاوره با یک مشاور حرفه ای را جدی بگیرید
و توصیه های از راه دور آن چنان مثمر ثمر نیست

فقط یک نکته دیگر چون اشاره داشتید که این مشکل شما پس از تولد فرزند دومتان اتفاق افتاده و سؤالی هم راجع به غسل پس از زایمان داشتید

شاید حالت روحی همسرتان مربوط به افسردگی پس از زایمان است که با رفتارهای واکنشی
روال معمول خود را طی نکرده

گاها افسردگی پس از زایمان آنقدر شدید است که منجر به بستری در بیمارستان میشود
به هر حال با مشاوره با یک روانپزشک چنین موردی رادر نظر داشته باشید

در ضمن توصیه جناب عرفان و ارسال پست خصوصی به کارشناسان بهتر کمک کننده است

اگرانچه نوشتید واقعیته جدابشید

نقل قول:

اگرانچه نوشتید واقعیته جدابشید

تز نده آقا،هیمنجوری راحت حکم تعیین میکنین
زندگی که بازیچه نیست، شما چه درک میکنین اون خانوم بیچاره دچار افسردگی پس از زایمانه،شما چی میفهمین از نوسانات عاطفی یک زن؟؟
این خانوم مشکل روحی پیدا کرده

ازنوع جوابتان تشکر

بنده نظرم را عرض کردم تصمیم باان شخص است

اگر دلیل خواستند عنوان کنند عرض می کنم

ببینید دوستان من هم نمی خواهم تمام وکمال او را مقصر بدانم چون اون مشکل روحی کمی دارد چون او در زلزله بم زیر اوار بوده است و مدتها بستری بوده است مشکلم این است چکار کنم به گذشته که زندگی خوبی داشتیم برگردانمش ایا اصلآ راهی هست و یا باید جدا شوم اینکه الان یک هفته گذشته و حتی نمی خواهد بچه هاشو ببیند مشکل از کجا خواهرش نمی گذارد و یا عوامل دیگر چون از شوهرش پدر و مادرش و بچه ها متنفر شده و فقط با خواهرش خوب است ایا خواهرش کاری کرده است ویا نه چون او زندگی شیرینی ندارد و همیشه حسرت زندگی منو می خورد و حتی پدر خانمم مرا به انها ترجیح می داد مانده ام چه تصمیمی بگیرم ایا واقعپا اون قابل اصلاح است ویا نه ایا ارزش دوباره زندگی کردن دارد ویا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با سلام و احترام

اگر خانم تون از والدینش هم بدش میاد الان کجاست؟
پیش خواهرشون؟
خواهرشون با شوهرش زندگی می کنه؟

امیدوارم هر چه زودتر مشکل تون به بهترین وجه حل بشه انشاالله؛

استاد عزیز اذر بانو بله خانه خواهرش است چون مادر خانمم به تازگی پسرش را از دست داده و توی سی سی یو بستری است و مادر زنم هم نمی خواهد او را ببیند

نقل قول:
استاد عزیز اذر بانو بله خانه خواهرش است چون مادر خانمم به تازگی پسرش را از دست داده و توی سی سی یو بستری است و مادر زنم هم نمی خواهد او را ببیند
معلومه که خانومتون حالش خوب نیست این همه بلا سرش اومده
برادرشو از دست داده،مدتیم زیرآوار بوده(خاطرات قدیم)، مادرشم سی سی یو بستریه ..

فقط فرصت میخواد ،بهش فرصت بدین بگین: هروقت حالت خوب شد برگرد برای من سلامتیت مهم تره
اینو که بگین خیلی روش تاثیر میذاره
امتحان شدست

bhe;113006 نوشت:
الان پسرم 7ماه بدنیا امده و حدود 6ماه است که خانمم خیلی بدتر شده من خودم دلیلش رو سه چیز می دانم

سلام

ببخشید من نظر دوستان را نخواندم و همچنین تمام مطالب شما را

اما حدس می زنم همسر شما دچار افسردگی بعد از زایمان شده باشند

برای این مورد فکری کرده اید؟

با کسی صحبت کرده اید؟

اصلا ایا همسرتان بچه می خواستند؟

خانواد هایشان چه طور؟

رابطه شما با خانواده ی ایشان پیش و بعد از ازدواج چگونه بود؟

به نظر من (فکر کنم بد نباشد)

برای درمان صوت قرآن را در خانه طنین انداز کنید

مخصوصا از اصوات قاریانی که صوتشان ملایم و دلنشین است

در ابتدا صوت را جوری تنظیم کنید که حالت زمزمه دهد
و سپس کم کم زیادش کنید

در صورت انجام این کار نتیجه اخلاق و توجه همسرتان را بگویید

نحوه نگاه اش به شما و ...

(البته تا حدی که وارد حریم شخصی تان نشود):Gol:

با سلام و احترام


با توجه به مشكلات متعددي كه براي خانم تون بوجود اومده (افسردگي پس از زايمان، از دست دادن برادر، بستري بودن مادر در بيمارستان، رانده شدن از طرف مادر و ...)

اين حالت ها در ايشون تا حدودي طبيعي هست و طوري نيست كه ماندگار باشه و قابل رفع كردن نباشه.

فقط به يك مشاور و حامي دلسوز و مجرب نيازه كه درست راهنمايي كنه.
به قول دكتر حامي اگر مشاور خوب در شهرتون نيست با مركز مشاوره قم زنگ بزنيد.

يقين بدونين همسرتون هم از اين وضعيت ناراحت و دلگير هست ولي طبع زن ناز كزدن هست.

مي تونين در قالب يك نامه حرف دلتون رو بهشون بگين، بگين كه دركش مي كنيد و دوستش دارين و زندگي و بچه ها به گرماي وجود ايشون نيازمند هستند.

هميشه در اختلافات خودتون رو هم مقصر بدونين تا بتونين طرف مقابل رو به راحتي درك كنيد.

خانمها موجودات خيلي پيچيده اي هستند به اين راحتي نميشه اعمال و رفتار ايشون رو قضاوت كرد.

در اين مواقع يك اظهار محبت "دوستت دارم"، ابراز دلتنگي و ... به خانم معجزه ميكنه.


از دعا و توسل هم به هيچ عنوان فراموش نكنيد.

در پناه حضر ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف موفق باشيد.

شما مقصر نیستید ایان بحران روحی شدیدی دارد شما باید اطلاعات خود را درمورد این چنین اشخاصی بالا ببرید والان وضعیت خوبی نیست که حتی بچه را به ایشان بسپاریداز دلسوزی ،محبت ،نصیحت واعتمادسازی کاملا بپرهیزید

خودتان با فرزندان بخاطر فرزندان با ارامش زندگی کنید اگر کسی که واقعا میتونه نه کسانی که نمادین سخن میگند پیدا بشه به شما کمک کنه اما اگر نبود باید اول خودت به خودت با مراقبه کمک کنی تا این مرحله گذر را در هر شکلش بگذرانی

[="red"]امروز تصمیم گرفتم که خانمم را به خانه برگردانم اما چطوری نمی دانم چون بزرگتری را ندارم پدر خانمم هم بعد از مرگ پسرش اصلآ از دنیا بریده وهیچ امیدی به اینده ندارد مانده ام بعد از امدن خانمم چطور عصبی بودن او را کنترل کنم به دارو ودکتر اعتقاد ندارم امتحان کردم بدتر شد و مانده ام که چطور به او اعتماد کنم او زیاد دروغ می گوید چطور باید اعتمادش را جلب کنم و چطور به زندگی امیدوارش کنم و علاقه اش به خواهرش را چطور ازبین ببرم همه می داند که خواهرش علت اصلی نابودی زندگی ما است حتی پدر ومادرش هم قبول دارند اما همسرم راضی می شود من و بچه هایش را رها کند اما خواهرش را نه و..........؟؟؟[/]

bhe;115095 نوشت:
امروز تصمیم گرفتم که خانمم را به خانه برگردانم

سلام

خوب خوبه!!!

چه قدر عزمتان را جزم کردید؟

bhe;115095 نوشت:
بزرگتری را ندارم

چرا دارید به اطرافتان نگاه کنید

bhe;115095 نوشت:
او اعتماد کنم او زیاد دروغ می گوید

همانطور که خدا به شما اعتماد می کند

bhe;115095 نوشت:
چطور باید اعتمادش را جلب کنم

جوابش را می دانید شک نکنید!!!

bhe;115095 نوشت:
چطور به زندگی امیدوارش کنم

چطور؟

bhe;115095 نوشت:
علاقه اش به خواهرش را چطور ازبین ببرم

حرام خدا را انجام دهید؟

bhe;115095 نوشت:
همه می داند که خواهرش علت اصلی نابودی زندگی ما است

چه کسی می داند؟

مگر کا خاصی انجام داده اند؟

bhe;115095 نوشت:
اما همسرم راضی می شود من و بچه هایش را رها کند اما خواهرش را نه و..........؟؟؟

به نظرتان یک مادر می تواند همچین حسی داشته باشد و همچین کاری کند؟:Gig:

دوستان باور می کنید اینقدر ناراحتی در وجودم هست که اصلآ فکرم کار نمی کند

bhe;115107 نوشت:
دوستان باور می کنید اینقدر ناراحتی در وجودم هست که اصلآ فکرم کار نمی کند

سلام

خوب بیشتر توضیح می دهم

mkk1369;115102 نوشت:
چرا دارید به اطرافتان نگاه کنید

نگاه کنید مگر خدا نیست؟
آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟
به خدا توکل کنید

mkk1369;115102 نوشت:
جوابش را می دانید شک نکنید!!!

عشق ، حس مسئولیت، علاقه نشان دهید

به او بگویید دوستت دارم

bhe;115107 نوشت:
چطور؟

با صبر و نماز(یک راه قرانی است)

mkk1369;115102 نوشت:
حرام خدا را انجام دهید؟

می خواهید به خاطر حفظ صله او را سرزنش کنید؟

می خواهید صله را قطع کنید؟

بیشتر از خواهرشان به وی عشق بورزید

mkk1369;115102 نوشت:
چه کسی می داند؟ مگر کا خاصی انجام داده اند؟

آیا گناهی حیله ای چیزی آشکار جز حس خواهرانه بروز داده اند؟

که این حرف را می زنید؟

خصوصا وقتی برادرشان را از دست داده اند؟

تنها یک خواهر برایش مانده است درسته؟

mkk1369;115102 نوشت:
به نظرتان یک مادر می تواند همچین حسی داشته باشد و همچین کاری کند؟

به نظرتان یک مادر می تواند از بچه اش بگذرد؟

ایا همچین توانایی دارد؟:Gig::Gol:

نقل قول:
امروز تصمیم گرفتم که خانمم را به خانه برگردانم اما چطوری نمی دانم چون بزرگتری را ندارم پدر خانمم هم بعد از مرگ پسرش اصلآ از دنیا بریده وهیچ امیدی به اینده ندارد مانده ام بعد از امدن خانمم چطور عصبی بودن او را کنترل کنم به دارو ودکتر اعتقاد ندارم امتحان کردم بدتر شد و مانده ام که چطور به او اعتماد کنم او زیاد دروغ می گوید چطور باید اعتمادش را جلب کنم و چطور به زندگی امیدوارش کنم و علاقه اش به خواهرش را چطور ازبین ببرم همه می داند که خواهرش علت اصلی نابودی زندگی ما است حتی پدر ومادرش هم قبول دارند اما همسرم راضی می شود من و بچه هایش را رها کند اما خواهرش را نه و..........؟؟؟

شما نمیخواین بهش فرصت بدین؟؟؟
برادرش از دست داده مادرشم نمیخواد ببینتش
از این بدتر؟؟
بعد شما بهش گفتین یا خواهرت یا شما؟؟؟؟؟

معلومه که از شما بدش میاد ناراحت میشه یه نفر هست که درکش کنه باهاش دردل کنه اونم خواهرشه

پیشنهاد خوب : با دست گل برین دنبالش خودشو خواهرشو رستوران دعوت کنین، یه باره همیشه که نیست خواهرشم یه ذره تو رودربایستی گیر میکنه شاید بهتر شد

دوستان عزیز درست است که خواهرش است اما خانمم را مانند خود کرده است چون خواهرش به شوهر مادر خواهر و پدر و بزرگتر هایش به راحتی بی احترامی می کند کفر می کند بچه هایش را می زند بدون اجازه شوهرش هر کار بخواهد می کند و خیلی چیز های دیگر دلیل دور شدن از خواهرش اینهاهستند حتی والدینش هم می خواهند از او دوری کند اما چرا نمی دانم چون همسرم الان توی خانه خواهرش که دو تا کوچه پایین تر از پدرش هست رفته واز پدرش دوری می کند در ضمن من اصلآ بهش نگفتم یا خواهرت ویا من خودش این حرف را زده

معمولا سر چی بحثتون می شد؟

چی شد که رفتارش در ماه اول حاملگی تغییر کرد؟ اتفاق خاصی؟

نمی خواهید بیشتر در مورد علت قهر کردنش و رفتنش از خانه صحبت کنید؟

ببینید دوستان خانمم بدون اجازه من با خواهرش هر جا دلش خواست می رفت اگر من نه می گفتم دعوا یمان می شد ان هم از اون دعوا های وحشتناک که من به خاطر اینکه به خودش اسیب نرساند بله می گفتم اون همیشه می گفت خواهرم اصلآ از کسی برای رفتن به جایی اجازه نمی گیرد در صورتی که من از تو اجازه می گیرم تو پرو شدی شوهر خواهرم از تو بهتر است و دومین دلیل اون خیلی با گوشی ارتباط برقرا ر می کرد و من را به شک انداخت که قبلآ در موردش گفته بودم که شب دعوا چه اتفاقی افتاد که قرار بود با خواهرش جایی برود و من نه گفتم وان شب دعوای بزرگی براه افتاد صبح روز بعد مجبور شدم او را ببرم خانه ی پدرش البته به درخواست خودش از ان روزی که با خواهرش ارتباط بر قرار کرد ما هفته 3و 4 مرتبه دعوایمان می شد

ایا اگر من خودم دنبالش بروم برای اینده همین را دلیل قرار نمی دهد که تو منت کشیدی و من نمی امدم من تو را نمی خواستم بزور امدم و خیلی چیز های دیگر که اون ممکن است بگوید
اگر هم دنبالش نروم کنار خواهرش بد تر می شود و بهتر نمی شود چکار باید بکنم ایا ارزش شکستن غرورم را دارد

من تخصص علمی در مشاوره ندارم فقط مطالبی که به ذهنم میرسد اینجا می نویسم

به نظر من به خاطر بچه هاتون سعی خودتون را بکنید که همسرتون را به زندگی بر گردانید هیچکس برای بچه هاتون مادر نمی شه شما الان دو تا بچه دارید و بدونید شرایط ازدواج مجدد با طلاق همسر برای شما سختر میشه

من با موسسه ای اشنا هستم که حدود 40-50 دختر بی سرپرست را نگه داری میکند واقعا شرایط سختی از نظر تربیتی و اجتماعی دارند و حتی یه مورد هم هست که پدر و مادر تحصیلات فوق لیسانس و دکترا دارند با این وجود دختر 12 ساله انها در مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست است
خواهش می کنم به اینده بچه هاتون فکر کنید یه کم از خودتون مایه بزارید

من نمی دونم مشکل شما چیه و مقصر کیه اما ازتون می خوام و خواهش میکنم به خاطر بچه هاتون سعی کنید پا رو غرورتون بزارید با هر روشی که خودتون صلاح میدونید برید دننبال همسرتون با هم برید مسافرت یه مدت از خواهرش دورش کنید یه سر گرمی براش پیدا کنید بهش محبت کنید با هاش با چرب زبونی صحبت کنید و دوباره جذبش کنید به طرف خودتون برای اینکه بهانه دستش نیاد گاهی که خواهرش را میبینید به اون هم احترام بزارید اما سعی کنید که زیاد با هم مراوده و رفت و امد نداشته باشید

میشه به بهانه مشاوره با هاش قرار بزارید بعد هم دل تنگی بچه ها را برای مادرشان بهانه کنید و خلاصه اگه سخته پا رو غرورتون بزارید خودتون یه بهانه پیدا کنید

البته من حدس میزنم که شما هم یه اخلاق خاص(( و ببخشید که اینو میگم )) تنگ نظریهایی داشتید که ایشون به راحتی جذب خواهرش شده و بچه هایش را گذاشته و رفته اونجا

راستی الان بچه هاون کجا هستند ؟ بهانه مادر نمی گیرند؟

bhe;115146 نوشت:
ایا اگر من خودم دنبالش بروم برای اینده همین را دلیل قرار نمی دهد که تو منت کشیدی و من نمی امدم من تو را نمی خواستم بزور امدم و خیلی چیز های دیگر که اون ممکن است بگوید
اگر هم دنبالش نروم کنار خواهرش بد تر می شود و بهتر نمی شود چکار باید بکنم ایا ارزش شکستن غرورم را دارد

سلام

آینده را چه کسی خبر دارد؟

درست است که خوب است آدم فکر عواقب کار را بکند اما ببینید کدام برایتان راحت تر و مهم تر است

این انتخاب با شما است چون شما اخلاق همسرتان را بهتر می شناسید(ببخشید البته اگر حق با ایشان نباشد)

اینکه بروید یا راه دیگر پیدا کنید با خودتان

bhe;115107 نوشت:
دوستان باور می کنید اینقدر ناراحتی در وجودم هست که اصلآ فکرم کار نمی کند

با سلام و احترام

دیروز داشتیم از مشهد برمیگشتیم.
تو ماشین برگشتم برای آخرین بار گنبد امام رضا علیه السلام رو ببینم .

تا میخواستم دعا کنم نمیدونم چرا از بین این همه دوست و آشنا و ... فقط شما تو ذهنم اومدین!

از امام رضا علیه السلام خواستم که عنایتی کنند و مشکل شما برادر دینی مون رو هر چه زودتر حل کنند و راهی که خیر و صلاح تون هست پیش پاتون بذارن.

امیدوارم خود حضرت یه نگاهی به شما و خانواده محترم تون بندازن و دل همسرتون رو از نوع مثبت دگرگون کنند.

در پناه حق موفق باشید

این مشکل رو نمیشه یک طرفه قضاوت کرد.

مسلما همسرتون دلخوری هایی داشتند که با رابطه برقرار کردن با خواهرشون دست از همه چیز کشیدند.

نمیدونم چقدر به همسرتون ابراز محبت زبانی و تشکر و قدردانی از زحماتش در زندگی کردین

چقدر به آراستگی تون در منزل توجه داشتین.

چقدر احترام همسرتون رو در زندگی نگه داشتین.

چقدر ...

زنان موجودات خیلی پیچیده ای هستند.

گاهی اوقات شیرین ترین خاطره های زندگی خانمها رو میخونم واقعاً تعجب می کنم...

به عنوان نمونه دوتا از خاطراتی رو که تا حالا تو فضای مجازی خوندم و با مشکل شما هم کمی ارتباط داره رو میذارم :

این دو تا خاطره برگرفته از خاطرات رمانتیک و به یادموندنی عده ای از خانمها در یک سایت دیگه هست:


خاطره 1 :
(هر چي فكر كردم لحظه اي كه خيلي دوستش داشته باشم يا بخوام توي همه خاطره هاي زندگي گلچينش كنم به ذهنم نرسيد
همسر من زياد آدم رمانتيكي نيست اصلا از اون ادم هاييه كه هيچ مناسبتي يادش نمي مونه يا عشقولي نمي تركونه

اما تو دو مورد خيلي از كارش لذت بردم :

1- يكي تولدم بود كه مثل هر تولد ديگه اي انتظار نداشتم كه يادش باشه يا هديه اي بده اما وقتي دختر خواهر شوهرم بهم گفت كه دايي تاريخ تولدت رو از ما پرسيده و تو موبايلش براي خودش يادآور گذاشته غرق لذت شدم حتي اگه بهم تبريك نمي گفت برام كادو نمي خريد و ...



2- يكي هم زماني كه بعد از يه دعواي مفصل طوري كه داشتيم به مرز جدايي مي رفتيم .و آخر هم بعد از كلي قول و عهد و پيمان زندگي رو ادامه داديم يه شب وقتي تو بغلش بودم و همينجور محكم منو بغل كرده بود تو تاريكي شب زير گوشم زمزمه كرد "خيلي دوستت دارم" من اشك تو چشمام جمع شد اونقدر كه لباسش خيس شد
از اينكه بعد از اون دعوا من ازش بدم اومده بود ازش متنفر بودم به زور مي رفتم سمتش اما اون منو دوست داشت با اينكه تو اون دعوا من مقصر بودم همه چي تقصير من بود اما از برخورد اون ناراحت بودم از حرفاش از رفتارش حالا كه اون منو بخشيده بود من نبخشيده بودم .
اين دوستت دارمش اونقدر بهم آرامش داد كه وقتي داشتم گريه مي كردم متوجه شده بود ميخواست صورتمو ببينه اما من محكم خودمو بهش چسبونده بودم و نمي ذاشتم و آخر هم با دستاش اشكامو پاك مي كرد و نوازش مي كرد .

بعد از خوندن این متن به یاد این حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم‌) افتادم که حضرت فرمودند :
قول الرجل للمراة انی احبک لا اخرج من قلبک احدا
...

آقایون محترم بدونین و یقین داشته باشین اینکه به همسرتون همه جوره محبت کنید و براش مایه بذارید ولی از ابراز علاقه ی زبانی دریغ کنید هیچ وقت این کارها جای گفتن کلمه ی "دوستت دارم" رو پر نمی کنه و بالعکس .

فقط این جمله ی پیامبر عزیزمون رو که مشخصا به آقایون میفرمایند رو فراموش نکنید و زندگی تون رو با این یک جمله کوچک و ساده شیرین کنید ...

دقت کنید پیامبر عزیزمون که به رمز و رموز این عالم واقفند و هر کلام شون "و ما ینطق ان الهوی ان هو الا وحی یوحی" هست فرمودند این جمله هیچ وقت از دل زن بیرون نمیره...



باور کنید نیاز نیست به یک خانم حتما یه سرویس الماس و طلا تقدیم کنید تا خوشحال بشه و لذت ببره کوچکترین حرکت عاطفی و سورپرایز، یک دسته گل زیبا و... می تونه قشنگ ترین و به یادموندنی ترین خاطره ی زندگی بشه


خاطره 2 :
نزديك ترين لحظه عاشقانه من دو سه هفته پيش بود تو يه دعواي مفصل به شوهرم گفتم هنوز بخاطر فلان كارش نبخشيدمش و نميتونم دوسش داشته باشم و ... (همه رو از رو حرص گفتم) اونم يهو عصباني شد و دروبه ديوار كوبيد و نزديك بود جاي زمين و آسمون با هم عوض بشهههه!! داشتم شاخ در مياوردم . چند لحظه بعد اومد منو كشيد كنار خودش و آروم گفت : بخاطر همه كارام كه باعث شد از چشمت بيوفتم معذرت ميخوام و دوباره دوسم داشته باش و ...! همين جوري اشك از چشماش ميريخت رو صورتش !! چقدر اون لحظه شرمنده و عاشقش بودم ! چه حرف بدي زده بودم !!!



با توکل بر خدا و توسل به حضرات معصومین علیهم السلام در نیت خیرتون اقدام کنید، و اگر می تونین حتما از یک مشاور خوب هم کمک بگیرین.

موفق باشید؛

آذر بانو;115210 نوشت:
نمیدونم چقدر به همسرتون ابراز محبت زبانی و تشکر و قدردانی از زحماتش در زندگی کردین

حامی;87856 نوشت:
زن ريحانه است و پهلوان نيست پس زود تر پژمرده مي شود.

حامی;87856 نوشت:

مثال زن و گل:

برخي از گلها طوري هستند كه هر روز آب نياز دارند اگر يك يا دو روز آب شان ندهي پژمرده مي شوند اكبر جان، خدا گل كبري به شما داده هر روز آب مهر و دوستي به او بده تا پژمرده نشود.



برگرفته از تاپیک زیر

هشدارهایی برای اکبر(آقایون)

در جواب دوست عزیزم شادان الان بچه پیش خودم هستند و دخترم شب ها از خواب بیدار می شود وبهانه مادر می گیرد

دوستان عزیزتر از جانم اسم نمی برم که از قلم بیندازم یه دنیا ممنونم از همدردی شما

امروز که از خواب بیدارشدم و این جملات شما عزیزان را خواندم فکرم باز شدو خیلی خوشحال شدم واقعآ ممنون هستم کاری جز تشکر از من حقیر برنمی یاد امروز قدم جلو می گذارم وبا توکل به خدا برای رفع مشکلم جلو می روم مرا هم دعا کنید ارباب بی کفن یاور شما

نتیجه ی کارم را حتمآ می نویسم

در مورد برخورد با زن و خانواده از دیدگاه اسلام توصیه می کنم تاپیک زیر رو هم مطالعه کنید. (البته هنوز تکمیل نیست ولی مطالب خوب و مفیدی داره




امیرالمومنین حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند:
« با زنان در همه حال مدارا کنید ، خوش زبان و نرمخو باشید ، و در تمام امور نیکی نمایید.»


و هم چنین حضرت مدارا با همسر رو کلید« زندگی با صفا » می دانند ، به معنی دیگر اگر کسی خواهان زندگی خوب و زیبا و با صفا می باشد باید با همسر خود ، در همه حال و همواره با او مدارا کند ، تا از زندگی شیرین وعاشقانه بهره مند شود.
ازاین رو علی (ع) در این باره به فرزندش محمد بن حنفیه می فرماید:
درهر حال باهمسرت مدارا کن و با او مصاحبت خوبی داشته باش تا زندگی باصفا و سرشار از محبت داشته باشی( شرح من لایحضرج13صفحه 75 ).

bhe;115214 نوشت:
امروز قدم جلو می گذارم وبا توکل به خدا برای رفع مشکلم جلو می روم مرا هم دعا کنید ارباب بی کفن یاور شما

نتیجه ی کارم را حتمآ می نویسم

[="DarkOrchid"]سلام به همگی بزرگواران
انشاءالله به حق فاطمه زهرا سلام الله علیها، موفق باشید و زندگی تون رو به خوبی و خوشی بسازید. و نتنها خودتون بلکه همسرتون هم جزء کاربران خوب و فعال این سایت بشن:ok:
به این نیت:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم مولانا صاحب الزمان[/]

[="red"]دوستان عزیز با صحبت ها و نصیحت ها و همیاری شما من تصمیم را نهایی کردم و رفتم دنبال همسرم وقتی که بله خانه ای خواهر شوهرم رسیدم در زدم واو را صدا کردم با نارحتی امد و گفت چکارم داری گفتم امده ام دنبالت گفت من با تو کاری ندارم گفتم می دانم ناراحتی اما بیا برویم گفت خواهرم پایش شکسته با ید کنارش بمانم گفتم بچه ی کوچکمان توی تب دارد می سوزد تا این حرف را زدم شروع کرد به گله گذاری که چرا مرا از بچه هایم جدا کردی مگر من به تو خیانت کرده بودم مگر من تا حالا بی ابرویی کردم که تو با من چنین کردی و خیلی حرف های دیگر به هر طریقی که شد او را اوردم و او را اول بردم یک پارک زیبا توی شهر و نشستیم و شروع کردیم به حرف زدن و تمام ناراحتی ها و کدورت ها رو گفتیم و از دلمان بیرون کردیم واقعآ نمی دانم که چطور مان به این راحتی با هم زود صمیمی شدیم اما مطمئن هستم که دعای شما دوستانم از همه مهمتر عنایت اقا امام رضا (ع) و از همه خیلی مهمتر لطف پرودگاربوده

خلاصه همسرم را بردم به خانه وقتی که رسیدیم خدایا با چه صحنه روبرو شدم همسرم طوری دوان دوان به طرف بچه هایش رفت و شروع کرد با صدای خیلی خیلی بلند گریه کردن و نوازش کردن وبوسیدن بچه هایش تا حالا چنین صحنه ی رو ندیده بودم توی فیلم ها دیده بودم اما واقعیت کجا فیلم کجا

انجا بود که به اشتباه خودم در مورد جدایی بچه ها از مادرشان پی بردم بعد از نیم ساعت که همسرم کاملآ ارام شد انها را برداشتم و به یه رستوران خوب رفتیم جای همه خالی یه جوجه کباب سفارشی هم خوردیم هنوز شروع به غذا خوردن نکرده بودیم که من گفتم می روم توی ماشین که کیف پولم را بیاورم و رفتم یه شاخه گل یاس که خیلی دوست داشت دلیل دوست داشتنش هم علاقه به حضرت زهرا (س)بود و اسم دخترم را هم او یاسمن گذاشت و به همراه یه انگشتر طلا برداشتم و رفتم توی رستوران و به او روز مادر را تبریک گفتم خیلی خوشحال شد هر چند دیر شده بود اما او واقعآ خوشحال شد شب بیاد ماندنی برای ما شد

و امروز از خواب بیدارشدم و موضوع را برای شما عزیزان نوشتم امیدوار این چند مدت که مزاحم شما شدم و مرا ار محبت خود دریغ نکردید کمال تشکر را داشته باشم به خودم افتخار می کنم که با همچنین سایتی و همچین کاربرانی اشنا شدم نمی دانم چطور تشکر کنم فقط و فقط می گویم بی بی دوعالم مادر پهلو شکسته یاس پرپر شده الگوی پاکی الگوی همسرداری همه شما عزیزان را موفق و منصورو در زندگیتان خوشبخت کند حق نگهدارتان
[/]

با سلام و احترام

و با آرزوی موفقیت، آرامش و سربلندی در تمامی مراحل زندگی در زیر سایه عنایات حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف.

نمی دونین چقدر سرصبحی خوشحال شدم که همسرتون برگشتن سر خونه و زندگی شون.

خداخیرتون بده خیلی عالی و محترمانه به استقبال شون رفتین.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم می فرمایند

مَن أَدخَلَ عَلى أَهلِ بَيتِهِ سُرُورا خَلَقَ اللّه مِن ذلِكَ السُّرُورِ خَلقا يَستَغفِرُ لَهُ إِلى يَومِ القيامَةِ؛

هر كس خانواده اش را شاد كند، خداوند از آن شادى موجودى مى آفريند كه تا روز قيامت براى او آمرزش بخواهد.

كنزالعمال، ج16، ص379، ح44995

وفقکم الله؛

با سلام خدمت همگي عزيزان و با تبريك فراوان به مناسبت بازگشت همسر گرامي جناب bhe

انشاءالله ديگه هيچ وقت مشكلي تو زندگيشون پيش نياد

بفرماييد

موضوع قفل شده است