سرنوشت جريان نفاق و منافقان بعد از وفات پيامبر(ص)

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سرنوشت جريان نفاق و منافقان بعد از وفات پيامبر(ص)

سرنوشت جريان نفاق و منافقان بعد از وفات پيامبر(ص) چي شد؟

با سلام


پس از رحلت پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) دو عملكرد رخ داد كه اگر چه هر دو در یک راستا بود، ولی دو توجیه متفاوت داشت:
الف) عده ای علی رغم سفارشات پیامبر اكرم(ص) درباره وصایت و جانشینی حضرت علی(ع)، هنگامی كه امر مهم تشییع جنازه پیامبر(ص) هنوز باقی بود، تشكیل جلسه ای دادند تا خلیفه بعدی را مشخص كنند و با همان عده اندك موجود در سقیفه كه هرگز اكثریت مدینه هم نبودند(چه رسد به اكثریت مسلمانان) خلیفه تعیین كردند، و سپس از مردم بیعت گرفتند؛ به طوری كه بنا به نوشته شیخ مفید در كتاب "الجمل" عده ای از بادیه نشینان كه برای خرید به مدینه آمده بودند به زور برای بیعت برده شدند.
این عده اندك كه گردانندگانش چند نفر انگشت شمار بودند از قبل دشمنی با علی داشته اند، و حتی نسبت به رسول خدا(ص) نیز ارادت و ایمان نداشتند. مثلا، همین ها بودند که در جنگ احد وقتی دشمن گردنه را دور زد و مسلمین در محاصره افتادند، علی رغم به خطر افتادن جان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برای نجات جان خود، او را رها نمودند و به دامان كوه فرار كردند.


اینها همان منافقان و مریضان امت بودند.
واقعیت آن است كه رسول گرامی اسلام با جریان نیرومندی به نام قریش، در میان اصحاب خود، روبرو بوده است.
بسیاری از حوادث دوران حیات مبارك حضرتش در درگیری با این گروه گذشته است.
قریش در دو جبهه با پیامبر اكرم(ص) و منویات او مبارزه می كرده است: عده ای در صف مبارزه علنی بودند، و عده ای هم خود را در میان مسلمانان جای دادند.
آیا جای تأمل نیست اگر بدانیم در آیات مكی قرآن از سه گروه مؤمنان، مشركین و كسانی یاد می شود كه «فى قلوبهم مرض»(مدثر/31).
این گروه اخیر كسانی هستند كه اسماً مسلمانند، ولی واقعا نه؟
آیا این گروه عده ای از قریش نیستند كه در مکه به طمع دستیابی به ثمرات پیروزی احتمالی اسلام خود را در جمع مسلمانان جای دادند؟!
تاریخی که توسط خلفا نوشته شده، به ما جوری وانمود کرده که تنها در مدینه و انصار به دنبال منافق می گردیم و مهاجران را منزه از این انگ می شماریم!!

البته طبیعی است كه همه قریش منافق نبوده اند، و در میان آنان به خصوص در میان توده عوام آن بوده اند بسیاری كه به راستی ایمان داشته اند، ولی این گروه رهبری قریش را در دست نداشته اند.
این جریان را عمر در مذاكره خود با ابن عباس برملا می كند؛ آن جا كه می گوید: ای ابن عباس! علی شایسته ترین فرد برای احراز خلافت بود، ولی قریش نمی توانست هم پیامبری و هم خلافت را در دست بنی هاشم ببیند.
لذا قریش خلافت را برای خود برگزید و كاری درست و موفق بود!
(الكامل فى التاریخ3/24 ـ شرح ابن ابی الحدید3/107 ـ تاریخ بغداد2/97)


سران قریش كه از ابتدا نیز ایمان به اسلام نیاوردند و هرگز محبت اهل بیت را در دل نداشتند، تصمیم گرفتند مهار خلافت را در دست گیرند، و در رقابت با بنی هاشم به برتری دست یابند.
با توطئه، تطمیع و ارعاب جو عمومی را در دست گرفتند.
اعتراضات اولیه انصار نیز با فریب و حتی ترور بعضی از سران آنان سركوب شد.
داستان ترور سعد بن عباده، قتیل الملائكة معروف است.

همانطور كه گذشت، عوام قبائل هم كه عادتی جز پیروی از شیوخ نداشتند، سكوت اختیار كردند و رأی سران را پذیرفتند؛ و این اكثریت دلخواه قریش را تأمین می كرد.
آن ها كسانی بودند كه از جیش اسامه تخلف كرده و علی رغم تاكید رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همراه اسامه از مدینه بیرون نرفتند.
اعتراض اصحاب
تحصن اصحاب خاص پیامبر(ص) در منزل امیر المؤمنین(ع) و آتش زدن درب منزل آن حضرت در اعتراض به همین جریان واقع شد.
ضربت بر پهلوی فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ نیز توسط همین گروه تحقق یافت.

ب) عده دیگر توده مردم، از قریش و غیر قریش بودند كه اكثریت غالب اصحاب را تشكیل می دادند.
آنان هم پیامبر(ص) را مقدس می دانستند، و هم به اهل بیت(ع) احترام می گذاردند، كه نمونه های تاریخی زیادی در دست است.

اینان وقتی با كار انجام شده سقیفه مواجه شدند مقاومت زیادی نشان ندادند، و حتی در مواجهه با سرزنش های برخی شیفتگان حضرت علی(علیه السلام)، از جمله زهرای مرضیه(س)، بهانه می آوردند و مثلا می گفتند: حالا دیر شده و ما بیعت کرده ایم. اگر علی زودتر می آمد با او بیعت می كردیم؛ و یا این که گفتند ما در غدیر دور بودیم و سخنان پیامبر را نشنیدیم؛ و یا ...
حتی عده ای از آنان نزد حضرت علی(علیه السلام) آمدند و اظهار وفاداری به او كردند كه علی(علیه السلام) از آنان خواست فردا در جای معینی جمع شوند، اما جز چند نفر محدود نیامدند.
اینان مشكلشان بغض اهل بیت(ع) نبود، بلكه مشكل بی بصیرتی و التزام به نظام قبیلگی و ترس از تخلف از آن را داشتند.
همانطور که گذشت این كه در نظام قبائلی عجیب نیست، اگر حمایت خیلهای انبوه مردم را از یك رأی باطل و غیر قابل قبول ببینیم.
در نظام قبائلی معمولا شیوخ قبیله فكر می كنند و تصمیم می گیرند، و بقیه مردم تبعیت می كنند و به نفع آن فریاد می كشند.
این همان اتفاقی است كه در جریان سقیفه واقع شد.

اینان به ناچار از شیوخ خود تبعیت كردند، به خصوص كه عده شیفتگان علی(ع) را اندك و جبهه مقابل را كثیر یافتند؛ و باز به خصوص وقتی جلوگیری از تفرقه مسلمین اسباب دست دشمنان اهل بیت(ع) شد؛ و از این رو تماشاگر آتش گرفتن درب خانه حضرت علی(ع) شدند.

گلبرگ;112387 نوشت:
سرنوشت جريان نفاق و منافقان بعد از وفات پيامبر(ص) چي شد؟

منظورتان کدام جريان نفاق است ،گروهي بودند که در زمان پيامبر به منافقين معروف بودند که تحت سرپرستي عبدالله بن ابي بودند آيا منظورتان اين گروه است يا گروهي که به ظاهر به پيامبر نزديک بودند، ولي در اواخر عمرپيامبر صلي الله عليه واله دست به تحرکاتي زدند وماجراهاي شقاق بعداز نبي صلي الله عليه و آْله و سلم را بوجود آوردند
کدام گروه منظورتان است

اگر منظورتان گروه اول است که طبق شواهد تاريخي اينان تقريبا قبل از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه واله وسلم از بين رفتندالبته نه به طور کلي بلکه ديگر اثري از انسجام آنان ديده نمي شودويا لااقل اسم از آنان نيامده است ،اينان به منافقين مدني شهرت داشتند یعنی منافقینی که از انصار بودند،اینها در اوایل ورود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه پیدا شدند و بعد در سالهای آخر حیات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله هم تقريبا با توضيحي که بالا داده شد ریشه شان کنده شد و کارشان تمام شد. منافقين مدینه گروهی بودند که در راسشان مردی بود به نام عبدالله بن ابی که اینها از اول، از آمدن پیغمبر ناراضی بودند، یعنی آمدن پیغمبر اکرم منافع خاص آنان را در خطر می انداخت، ولی موج اسلام در مدینه موجی بود غیرقابل مقاومت و اینها چاره ای نداشتند الا اینکه خود را در زیر پوشش اسلام مخفی کنند، یعنی در باطن همان که بودند بودند، ولی تظاهر به اسلام می کردند.

شک ندارد که چنین گروهی در مدینه بوده اند و اینها منافق بوده اند و بسیاری از آیات هم ناظر به همانهاست و شان نزول آیات نفاق اغلب در مورد همانهاست. ولی آیا منافقین منحصر بودند به همین منافقین مدنی که به قول این حضرات ریشه آنها هم در همان زمان پیامبر کنده شد، و یا نه منافقین منحصر به اینها بودند و نه ریشه خود اینها کنده شد؟ وقتی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، منافقین هنوز گروهی قوی و نیرومند بودند. این مطلب دلایلی دارد.

یکی اینکه این یک امر واضح و روشنی است که همان طور که موج اسلام در مدینه خواه ناخواه سبب شد که عده ای هم که در واقع مسلمان نبودند تظاهر به اسلام کنند، در سالهای آخر یعنی بعد از آنکه مکه فتح شد، عین همان جریان، در مکه تکرار شد، یعنی موج اسلام باز مکه را آنچنان گرفت که باز عده ای از مردم مکه، از همان قرشی ها، وقتی دیدند که دیگر این موج غیرقابل مقاومت است خودشان را در زیر پوشش اسلام مخفی کردند.

اما گاه منظور از جريان نفاق دشمنان داخلى هستند كه تظاهر به اسلام مى كنند، ولى در باطن كفر مى ورزند و منوياتشان همان منويات غير مسلمان هاست و در واقع كفر زير پرده اند.
پيامبر اكرم (ص ) نسبت به آينده امت از اين جريان اظهار نگرانى كرده است . امام على (ع ) از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود:
اِنّى لا اَخافُ عَلى اُمَّتى مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً: اَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللّهُ بِايمانِهِ وَ اَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِرْكِهِ، وَ لكِنّى اَخافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ، عالِمِ اللِّسانِ، يَقُولُ ما تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ ما تُنْكِرُونَ
مـن از مـؤ من و مشرك بر امتم بيم ندارم ؛ چرا كه مؤ من را خدا به موجب ايمانش بازمى دارد و مـشـرك را خدا به سبب شركش سركوب مى كند. ليكن من بر شما از هر منافقى نگرانم كه درونـى دو چـهـره و زبـانـى عـالمـانـه [مـتـظاهر] دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است .
از بـيـان آن حـضرت مى توان فهميد كه خطر نفاق از كفر بسيار بيشتر است ؛ زيرا نفاق كفر زير پرده است و تا زمانى كه پرده دريده شود و چهره كريه و زشت آن آشكار گردد بسيارى از مردم فريب خورده ، به واسطه اش گمراه مى شوند.
نـمـونـه بـارز جـريـان نـفـاق در زمان پيامبر(ص )، گروه بسيارى از منافقان و در راءس آنـانابـوسـفـيان بودند كه بعد از فتح مكه و با ديدن عزّت و شوكت اسلام چاره اى جـز تـسـليـم وپــذيـرش ‍ ظـاهـرى اسـلام نديدند، آنان پس از رحلت آن حضرت به تدريج دست به كارشدند تا شايد سهمى ببرند. از اين رو، خود را به حكومت وقت نـزديـك كـردنـد و چـنـد سالىطول نكشيد كه پسر ابوسفيان به نام يزيد ( برادر مـعـاويـه و عـمـوى يـزيـد مـعـروف ) والىشـــام شــد و هـسـتـه خـلافـت امـوى را بـنـا گـذاشـت . يـزيـد دوسـال بـعـد مـرد و بـرادرش معاويه به فرمان خليفه دوم جانشين او شـد. مـعـاويـه هـم از روزاول تـمـام هـمـتـش را وقـف تـحـكـيم موقعيت خود و بنى اميه كرد.
ايـن جـريـان در زمـان خـليـفـه سـوم نـيـز پـسـت هـاى حـسـاسـى را اشغال كرد و گام هاى خود را در براندازى نظام اسلامى و محو آثار دين استوارتر نمود. چـنـان كه نقل شده هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد ابوسفيان بر سر قبر حمزه آمد و با پايش روى قبر وى كوبيد و گفت :
اى ابـا عماره ! امرى كه به خاطر آن روى يكديگر شمشير مى كشيديم امروز در دست جوان هـاى مـاسـت و بـا آن بـازى مـى كـنـنـد و هـر طـورى بـخـواهـنـد عمل خواهند كرد
جـريـان نـفـاق پـس از مـرگ عثمان و در دوران حكومت امام على (ع ) با طراحى پيچيده ترين تـوطـئه هـا و بـا سـوء اسـتـفـاده از مـرگ عـثـمـان سـه جـنـگ جـمـل ، صـفـيـن و نـهـروان را بـر حـكـومـت آن حـضـرت تحميل كرد و خسارت هاى جبران ناپذيرى بر عالم اسلام وارد ساخت .
بـعـد از شـهـادت امـام عـلى (ع ) نـيـز مـعـاويـه خـليـفـه مـطـلق مـسـلمـانـان شـد و بـر كـل قـلمـرو اسـلامـى حـاكميت يافت و در نتيجه پس از سه دهه از رحلت پيامبر(ص )، حكومت دينى به حكومت سلطنتى و موروثى مبدّل گشت

منافقین صدر اسلام دست به کارشکنی هایی می زدند از جمله: گروهى از منافقان در یك جلسه سرى، براى قتل پیامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در یكى از گردنه هاى سر راه به صورت ناشناس كمین كرده، شتر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم را رم دهند، و حضرت را بقتل برسانند. خداوند پیامبرش را از این نقشه آگاه ساخت، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند، هنگامى كه پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم به آن عقبه ( گردنه ) رسید، عمار مهار مركب پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم را در دست داشت، و حذیفه از پشت سر آنرا مى راند در این هنگام گروه منافقان كه گویا صورتهاى خود را پوشیده بودند فرا رسیدند، پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم به حذیفه فرمود: به صورت مركبهاى آنها بزن و آنها را دور كن، حذیفه چنین كرد.
هنگامى كه پیامبر صلى الله علیه وآله وسلّم بدون خطر از عقبه گذشت به حذیفه فرمود: آنها را نشناختى؟ عرض كرد نه، هیچ یك از آنها را نشناختم، سپس رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلّم نام همه آنها را براى او برشمرد، حذیفه عرض كرد: حال كه چنین است چرا گروهى را نمى فرستى آنها را به قتل برسانند؟ فرمود: دوست ندارم عرب بگویند هنگامى كه محمد بر یارانش پیروز شد به كشتن آنها پرداخت! این شان نزول از امام باقر علیه السلام نقل شده و در كتب متعددى از حدیث و تفاسیر نیز آمده است، در شان نزول دیگرى مى خوانیم: كه گروهى از منافقان هنگامى كه موضع پیغمبر صلى الله علیه وآله وسلّم را در برابر دشمن در تبوك مشاهده كردند، از روى تمسخر گفتند: این مرد گمان مى كند كه قصرهاى شام و دژهاى نیرومند شامیان را تسخیر خواهد كرد چنین چیزى محال است محال.

موضوع قفل شده است