دلايل و انگيزه هاي حضرت خديجه (س) در ازدواج با رسول خدا (ص).
تبهای اولیه
دلايل و انگيزه هاي حضرت خديجه (س) در ازدواج با رسول خدا (ص)چه چيزهايي بوده است؟لطفا توضيح كوتاه ندهيد.
با سلام
در پاسخ به این سوال، باید شخصیت بلند مرتبه و بزرگ حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را مورد بررسی قرار دهیم.
بی تردید ازدواج یکی از ثروتمندان عرب، با جوانی که از مال دنیا بهره چندانی ندارد ، نمیتواند ریشه در دلایل و انگیزه های مادی داشته باشد.
بنابر این در ریشه یابی این جریان باید جهات معنوی را دنبال کرد.
آیت الله سبحانی در کتاب فرازهایی از تاریخ اسلام ، به چهار نمونه از این شواهد اشاره میکنند که به طور خلاصه بیان میکنیم:
۱- چنانکه میدانید پیامبر (صلی الله علیه واله) پیش از ازدواج با خدیجه ، زمام تجارت وی را بر عهده داشت. غلام خدیجه به نام میسره ، در سفر تجاری همراه پیامبر بود.
پس از بازگشت کاروان ، میسره آنچه را در سفر دیده بود برای خدیجه تعریف کرد، از جمله اینکه: محمد (صلی الله علیه واله) بر سر موضوعی با تاجری اختلاف پیدا کرد. آن مرد به او گفت: به لات و عزی سوگند بخور تا سخن ترا بپذیرم. محمد (صلی الله علیه واله) در پاسخ گفت: پست ترین و مبغوض ترین موجودات پیش من، همان لات و عزی است که تو آنها را می پرستی (طبقات کبری، ج ۱، ص ۱۳۰)
و نیز این جریان را که در نزدیک “بصری” (شهر شام)، محمد (صلی الله علیه واله) زیر سایه درختی نشسته بود، در این حال چشم راهبی که در صومعه نشسته بود به محمد امین (صلی الله علیه واله) افتاد.
وی از من نام او را سوال کرد و من پاسخ دادم، آنگاه وی گفت: این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است، همان پیامبریست که در تورات و انجیل درباره او بشارتهای فراوانی خوانده ام.
(بحار/ ۱۶/ ۱۸)
خدیجه با شنیدن این کرامت ، شوق مفرطی که سرچشمه آن علاقه به معصومیت محمد «ص» بود، در خود احساس کرد و بی اختیار گفت: میسره ! کافی است، علاقه مرا به محمد دو چندان کردی…. سپس آنچه را از میسره شنیده بود برای ورقه بن نوفل نقل کرد و ورقه به او گفت: صاحب این کرامات، پیامبر عربی است.
(سیره ابن هشام ، ج ۱، ص ۷۶)
۲- روزی خدیجه در خانه خود نشسته بود و یکی از دانشمندان یهود نیز در آن محفل بود، اتفاقاً محمد (صلی الله علیه واله) از کنار منزل آنها گذشت و چشم آن دانشمند به او افتاد، آن دانشمند فوراً از خدیجه خواست که از محمد (صلی الله علیه واله) تقاضا کند چند دقیقه در این مجلس شرکت کند. پیامبر (صلی الله علیه واله) تقاضای دانای یهود مبنی بر نشان دادن علایم نبوت در بدن خود را پذیرفت….
پس از آنکه دانای یهود از وجود علایم نبوت در محمد (صلی الله علیه واله) خبر داد خدیجه پرسید: از کجا می گویی که او حائز چنین مقامی میشود؟
پاسخ داد: من علائم پیامبر آخر الزمان را در تورات خوانده ام و از نشانه های او این است که پدر و مادر او می میرند و جد و عموی وی از او حمایت میکنند و از قریش زنی را انتخاب میکند که سیده قریش است.
آنگاه افزود: خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را به دست آورد.
۳- ورقه بن نوفل که عموی خدیجه و از دانایان عرب بود، مکرر میگفت: « مردی از میان قریش برای هدایت مردم از طرف خدا برانگیخته میشود و یکی از ثروتمندترین زنان قریش را میگیرد» و چون خدیجه ثروتمندترین زن قریش بود، گاه و بیگاه به خدیجه میگفت: «روزی فرا می رسد که تو با شریفترین مرد روی زمین وصلت کنی.»
۴- خدیجه شبی در خواب دید که خورشید بالای مکه چرخ خورد و کم کم پائین آمد و در خانه او فرود آمد. ورقه خواب وی را چنین تعبیر کرد که: « با مرد بزرگی ازدواج خواهی کرد که شهرت او عالم گیر خواهد شد.»
از طرف دیگر باید توجه داشت که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) نیز گر چه از ثروت محروم بود، اما اولا از خاندان معروف قریش بود و ثانیا به راستگویی، امانتداری و اخلاق پسندیده شهرت داشت. چنانکه ابوطالب در مجلس عقد، برادر زاده خود را چنین معرفی کرد: «برادر زاده من، محمد بن عبدالله (صلی الله علیه واله)، با هر مردی از قریش موازنه و مقایسه شود، بر او برتری دارد و گر چه از هر گونه ثروتی محروم است، اما ثروت سایه ای است رفتنی و اصل و نسب چیزی است ماندنی.»
(مناقب، ج ۱، ص ۳۰٫ بحار، ج ۱۶، ص ۱۶)
همه این امور نشان میدهد این ازدواج ریشه در جهات معنوی داشته است و به هیچ وجه انگیزه مادی در آن دخالت نداشته است.
ماجراى این ازدواج میمون و مبارک از اینجاشروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب،یا درخواستخدیجه،رسول خدا«ص»بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه بهسفرى تجارتى اقدام کرد،و بخاطر سود فراوانى که در اثر تدبیر ودرایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مکرمهعلاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...
که البته اصل داستان و پارهاى از خصوصیاتى که در آن ذکر شدهمورد نقد و بررسى است که بعدا خواهیم گفت.
و از پارهاى روایات دیگر نیز استفاده مىشود که این علاقهو اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور،بر فرض صحت،به این علاقه کمککرد.
ابن شهر آشوب«ره»در کتاب مناقب خود روایت کرده کهدر روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند کهمردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشک ان یبعث فیکن نبى فایکن استطاعت ان تکون له ارضایطاها فلتفعل».
-نزدیک است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پسهر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشدحتما اینکار را بکند...
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى که به آنها کردهبود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مردیهودى بارقهاى در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشتایجاد کرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جایگیرساخت... (1)
البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافهکرد که طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیزکه از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و کتابهائى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود،و درپارهاى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مىدانست...
بشرحى که در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص»خواهد آمدو همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهاى دیگرى که در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود که آن پیامبر مبعوثمحمد«ص»خواهد بود،و البته جریان آن مسافرت نیز که نقلشده ممکن استبه این علاقه و امید کمک کرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص»براى خدیجه بهاجمال و تفصیل نقل شده و در کتابهاى شیعه و اهل سنت روایتشده،و ما تفصیل آنرا در کتاب زندگانى رسولخدا«ص»ذکرکردهایم که ذیلا از نظر شما مىگذرد،و سپس به تجزیه و تحلیلو نقد و بررسى آن مىپردازیم:
سفر تجارتى رسول خدا«ص»براى خدیجه:
اینان نوشتهاند روزى که رسولخدا«ص»عازم سفر شامو تجارت براى خدیجه گردید،و هنگامى که مىخواستند حرکتکنند خدیجه غلام خود«میسرة»را نیز همراه آنحضرت روانه کردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص»فرمانبردارى کندو خلاف دستور او رفتارى نکند.
عموهاى رسولخدا«ص»و بخصوص ابوطالب نیز در وقتحرکتبنزد کاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل کاروانکردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمى کهبراى بدرقه رفته بودند بخانههاى خود بازگشتند.
وجود میمون و با برکت رسولخدا«ص»که بهر کجا قدم میگذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مىبردموجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،ازآسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاىسفرهاى پیش را نبیند،و از اینرو زودتر از معمول بحدود شامرسیدند.
مورخین عموما نوشتهاند:هنگامى که رسولخدا«ص»بنزدیکى شام-یا همان شهر بصرى-رسید از کنار صومعهاى عبورکرد و در زیر درختى که در آن نزدیکى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود که«نسطورا»نام داشت،و با«میسرة»که در سفرهاى قبل از آنجا عبور میکرد آشنائى پیدا کردهبود.
«نسطورا»از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده کردهبود که بالاى سر کاروانیان سایه افکنده و هم چنان پیش رفتتا بالاى سر آندرختى که محمد«ص»پاى آن منزل کرد ایستاد.
میسرة که بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا«ص»بود،و از آنحضرت جدا نمىشد ناگهان صداى نسطورا را شنید کهاو را بنام صدا میزند!
میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!
نسطورا-این مردى که پاى درخت فرود آمده کیست؟
میسرة-مردى از قریش و از اهل مکه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبرفرود نیاید،و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و کاروانیانکرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائى داد.
کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان بپایان رسیدو آماده مراجعتبمکه شدند،میسرة در راه که بسوى مکهمىآمدند حساب کرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجهشده از اینرو بنزد رسولخدا«ص»آمده گفت:ما سالها استبراىخدیجه تجارت مىکنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبردهایم،و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میکشید هر چه زودتر بمکهبرسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مکه و وادى«مر الظهران»رسیدند بنزدرسولخدا آمده گفت:خوب استشما جلوتر از کاروان بمکهبروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاعخدیجه برسانید!
نزدیک ظهر بود و خدیجه در آنساعت در غرفهاى که مشرفبر کوچههاى مکه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید که از دوربسمتخانه او مىآید و لکه ابرى بالاى سر او است و چنان استکه پیوسته بدنبال او حرکت مىکند و او را سایبانى مىنماید.
سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد«ص»است که از سفر تجارت باز مىگردد.
خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرینو سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را که عائدخدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص»تمام شد پرسید:
-میسرة کجاست؟
-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجه:که مىخواستبه بیند آیا آن ابر براى سایبانى اودوباره میآید یا نه.گفت:خوبستبنزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفتخدیجه بهمان غرفه رفتو بتماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمدو بالاى سر آنحضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.
بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرتو آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرحداد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهائى که از مرد یهودىشنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا«ص»کرد و شوقهمسرى آنحضرت را به سر او انداخت.
خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد میسره را نیز بخاطر مژدهاى که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفلکه پسر عموى خدیجه بود و بدین مسیح زندگى میکرد و مطالعاتزیادى در کتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرتمحمد«ص»را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براىاو تعریف کرد.
سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اىخدیجه اگر آنچه را گفتى راستباشد بدانکه محمد پیامبر ینامتخواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى که بدست آوردهاممنتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم که این امت را پیامبرىاست که اکنون زمان ظهور و آمدن او است.
این جریانات که بفاصله کمى براى خدیجه پیش آمده بود اورا بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد«ص»کرد و با اینکهبزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى کهفرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد کرده بود در صدد برآمدتا بوسیلهاى علاقه خود را به ازدواج با محمد«ص»باطلاعآنحضرت برساند،و از اینرو بدنبال«نفیسه»-دختر«منیة»کهیکى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطورخصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزدمحمد«ص»برود و هرگونه که خود صلاح میداند موضوع را بآنحضرت بگوید.
نفیسه بنزد محمد«ص»آمد و به آنحضرت عرض کرد:
-اى محمد چرا زن نمىگیرى؟
حضرت پاسخ داد:
-چیزى ندارم که به کمک آن زن بگیرم!
نفیسه گفت:
اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنى مال دار و زیبااز خانوادهاى شریف و اصیل براى تو پیدا کنم حاضر به ازدواجهستى؟
فرمود:از کجا چنین زنى مىتوانم پیدا کنم؟
گفت:من اینکار را خواهم کرد و خدیجه را براى اینکار آمادهمىکنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شدترتیب کار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاىرسولخدا«ص»و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسیدو ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
و در پارهاى از نقلها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامى از«نفیسه»و وساطت او در اینباره ذکر نشده،و پیشنهاد آن پس از این سفر،از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده،و عبارت سیره اینگونه است:
«...و کانتخدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة،مع مااراد الله بها من کرامته،فلما اخبرها میسرة بما اخبرها بهبعثت الى رسول الله صلى الله علیه و سلم،فقالت له-فیمایزعمون-یابن عم:انى قد رغبت فیک لقرابتک،وسطتک فیقومک،و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک،ثم عرضتعلیه نفسها،و کانتخدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسباو اعظمهن شرفا،و اکثرهن مالا،کل قومها کان حریصاعلى ذلک منها لو یقدر علیه» (2) یعنى:خدیجه زنى دور اندیش و شریف و خردمند بود، گذشتهاز آنکه خداى سبحان نیز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدین جهتبود که چون میسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسولخدا«ص»فرستاد و چنانچه گفتهاند پیغام داد که اى عموزاده:
من بخاطر خویشاوندى و شرافتخانوادگى شما و امانت و حسنخلق و راستگوئى که در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شماعلاقمند شدهام..و بدین ترتیب خود را بر آنحضرت عرضهداشت،و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود،و همهمردان مکه علاقمند به ازدواج با او بودند...
که البته این روایتبا نقلهاى دیگر قابل جمع است کهدر آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفیسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا«ص»خود او مستقیما پیشنهادازدواج را داده باشد،چنانچه برخى گفتهاند.
این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد،ولىتذکر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است:
نقد و بررسى این داستان:1-نخستین مطلبى که مورد بحث واقع شده،صحت و سقمصل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است،زیرا اینداستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسولخدا«ص»بهمراهابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى دراینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتى که یا بدون سند و یابصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده که از نظرحدیثشناسان چندان اعتبارى ندارد،چنانچه بر اهل فن پوشیدهنیست،و همان خدشههائى که در حدیثبحیراى راهب و سفرقبلى رسول خدا«ص»بود در اینجا نیز وجود دارد،و خلاصه این داستان در حدیث معتبرى نقل نشده...
2-در عموم این روایات این جمله به چشم مىخورد کهخدیجه رسول خدا«ص»را اجیر کرد...و همین ماجرا سبب اینازدواج گردید در صورتى که در حدیث دیگرى که از عمار بن یاسرنقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عمار بن یاسرگوید:داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا«ص»و اجیرشدن آنحضرت براى خدیجه نداشته،و اساسا رسول خدا«ص»در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگرنشد...
و روایت عمار بن یاسر اینگونه است که مىگوید:
«انا اعلم بتزویج رسول الله«ص»خدیجه بنتخویلد،کنتصدیقا له فانا لنمشى یوما بین الصفا و المروه اذ بخدیجه نتخویلدو اختها هاله،فلما رات رسول الله«ص»جائتنى هاله اختها،فقالت:
یا عمار ما لصاحبک حاجه فی خدیجة؟قلت:و الله ما ادرى!فرجعتفذکرت ذلک له،فقال:ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها... »
یعنى-من از داستان ازدواج رسول خدا«ص»با خدیجه دخترخویلد آگاهترم من که با آنحضرت دوست نزدیک بودم روزىبهمراه رسول خدا میان صفا و مروه مىرفتیم که ناگهان خدیجهو خواهرش هاله پدیدار شدند،و چون خدیجه رسول خدا«ص» را دیدار کرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:
اى عمار دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟(و علاقه بهازدواج با او ندارد؟)
گفتم:بخدا سوگند اطلاعى ندارم.و پس از این گفتگوبازگشته و مطلب را براى آنحضرت باز گفتم،رسولخدا«ص»فرمود: برگرد و(براى گفتگو در اینباره)با او وعده دیدارى را درروزى قرار بگذار تا نزد او برویم...
و در پایان این روایت اینگونه است که مىگوید:
«...و انه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشىء و لا کاناجیرا لاحد قط»یعنى:جریان اینگونه که مردم مىگویند نبود و خدیجه رسولخدا«ص»را براى کارى اجیر نکرد،و آنحضرت هیچگاه اجیرکسى نشد.
و البته این روایت هم در بىاعتبارى همانند روایات قبلىاست،و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل کرده که«روىبعضهم عن عمار بن یاسر...»
و در متن روایت هم جملهاى هست که قابل خدشه است ولى مىتواند آن روایات کم اعتبار قبلى را نیز کم اعتبارتر کندو موجب تردید بیشترى در صحت آنها گردد...
مگر آنکه کسى پاسخ دهد که کارگرى رسول خدا«ص»براى خدیجه بصورت مضاربه و شرکت در سود حاصله بوده نهاجاره اصطلاحى،چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریحشده مانند روایت کشف الغمه که در بحار الانوار نقل شدهو عبارت آن چنین است:
«...کانتخدیجه بنتخویلد امراة تاجرة ذات شرف و مالتستاجر الرجال فی مالها،و تضاربهم ایاه بشیء تجعله لهممنه...» (3) و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون کم و زیاد همین گونهاست (4) که از این عبارت مىتوان استفاده کرد که تعبیر به«اجیر»و«استیجار»نیز در روایات دیگر ممکن استبهمینمعناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر درعبارت شده باشد...
3-چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسراستفاده شد بر فرض صحت اصل داستان،ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آنحضرت نیز ثابت نشده،و از اینجهت نیز این روایاتقابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.
پىنوشتها
1-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظیر این حدیث را ابن حجر نیزدر کتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روایت کرده است.
2-سیره ابن هشام ج 1 ص 189
3-بحار الانوار ج 16 ص 9
4-سیره ابن هشام ج 1 ص 187
بعضي آورده اند كه :جابر می گوید:
ابوطالب تصمیم داشت برای حضرت محمد همسری برگزیند، ولی توانایی مالی چندانی نداشت. به همین دلیل به او گفت:« خدیجه از خویشان ماست و قریشیان هر سال با اموال او برای تجارت به شام می روند و هر کدام دستمزد چشمگیری از او میگیرند. تو هم به این کار تمایل داری؟»
پیامبر فرمود:« آری.»
ابوطالب همراه او به خانه خدیجه رفت؛ خدیجه پیشنهاد آنها را پذیرفت و به غلام خود، میسرة، گفت:« تو و این اموال در اختیار محمد هستید.»
حضرت محمد نیز همراه میسره راهی تجارت شام شد.
پیامبر در این سفر سود فراوانی به دست آورد و به نزد خدیجه برگشت. او در غرفه مخصوص خود با زنان نشسته بود که دید سواری از دور آشکار شد؛ ابری بر سر او سایه افکنده بود و همراه او حرکت میکرد و نیز دو فرشته از راست و چپ سوار با شمشیری در هوا همراه او حرکت میکردند.
خدیجه گفت:« این سوار باید بسیار گرانقدر باشد؛ ای کاش به خانه من بیاید!» وقتی متوجه شد که او محمد است و به سوی خانه او می آید، پابرهنه برای استقبالش به در خانه شتافت.
بعدا وقتی میسره از کرامتهای پیامبر در سفر شام برای خدیجه تعریف کرد، خدیجه پیکی نزد پیامبر فرستاد و گفت:« من به تو بسیار علاقمندم و خواستار تو هستم. تو از بستگان و خویشاوندان من هستی، در میان قوم خود بسیار گرامی و شریفی و به امانتداری، اخلاق نیک و گفتار صادقانه مشهوری. من حاضرم به همسری تو در آیم.»
خدیجه از محمد درخواست کرد که ابوطالب را برای انجام مراسم ازدواج نزد او آورد و نیز به خدمتکاران خود گفت:« عمویم، عمرو بن اسد، را صدا بزنید تا مرا به همسری محمد در آورد.»
ابوطالب و عموی خدیجه نزد او آمدند. ابوطالب خطبه ازدواج حضرت محمد - ص - و خدیجه را خواند. در پایان مراسم وقتی پیامبر میخواست از خانه خدیجه خارج شود، خدیجه گفت:« در خانه خود بمان. این خانه، خانه توست و من خدمتگزار تو هستم.»
چنین میگویند که: خدیجه از راهبانی نظیر نسطور و یا کسانی چون ورقة بن نوفل (پسر عمویش) شنیده بود که حضرت محمد در آینده پیامبر امت اسلام خواهد بود.
- برابر نقل مورخان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه اجیر کسی نشد و قرارداد او با خدیجه به صورت مضاربه یا شرکت بوده است.
منابع:
- بحارالانوار، ج16، ص3و4 --- الخرائج
- تاریخ یعقوبی، ج2، ص21
- الصحیح سیرة النبی، ج2، ص106
- سیرةالنبویه، ج1، ص 199تا203