دلايل و انگيزه هاي حضرت خديجه (س) در ازدواج با رسول خدا (ص).

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دلايل و انگيزه هاي حضرت خديجه (س) در ازدواج با رسول خدا (ص).

دلايل و انگيزه هاي حضرت خديجه (س) در ازدواج با رسول خدا (ص)چه چيزهايي بوده است؟‌لطفا توضيح كوتاه ندهيد.

با سلام
در پاسخ به این سوال، باید شخصیت بلند مرتبه و بزرگ حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را مورد بررسی قرار دهیم.
بی تردید ازدواج یکی از ثروتمندان عرب، با جوانی که از مال دنیا بهره چندانی ندارد ، نمیتواند ریشه در دلایل و انگیزه های مادی داشته باشد.
بنابر این در ریشه یابی این جریان باید جهات معنوی را دنبال کرد.
آیت الله سبحانی در کتاب فرازهایی از تاریخ اسلام ، به چهار نمونه از این شواهد اشاره میکنند که به طور خلاصه بیان میکنیم:
۱- چنانکه میدانید پیامبر (صلی الله علیه واله) پیش از ازدواج با خدیجه ، زمام تجارت وی را بر عهده داشت. غلام خدیجه به نام میسره ، در سفر تجاری همراه پیامبر بود.
پس از بازگشت کاروان ، میسره آنچه را در سفر دیده بود برای خدیجه تعریف کرد، از جمله اینکه: محمد (صلی الله علیه واله) بر سر موضوعی با تاجری اختلاف پیدا کرد. آن مرد به او گفت: به لات و عزی سوگند بخور تا سخن ترا بپذیرم. محمد (صلی الله علیه واله) در پاسخ گفت: پست ترین و مبغوض ترین موجودات پیش من، همان لات و عزی است که تو آنها را می پرستی (طبقات کبری، ج ۱، ص ۱۳۰)
و نیز این جریان را که در نزدیک “بصری” (شهر شام)، محمد (صلی الله علیه واله) زیر سایه درختی نشسته بود، در این حال چشم راهبی که در صومعه نشسته بود به محمد امین (صلی الله علیه واله) افتاد.
وی از من نام او را سوال کرد و من پاسخ دادم، آنگاه وی گفت: این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است، همان پیامبریست که در تورات و انجیل درباره او بشارت­های فراوانی خوانده ام.
(بحار/ ۱۶/ ۱۸)
خدیجه با شنیدن این کرامت ، شوق مفرطی که سرچشمه آن علاقه به معصومیت محمد «ص» بود، در خود احساس کرد و بی اختیار گفت: میسره ! کافی است، علاقه مرا به محمد دو چندان کردی…. سپس آنچه را از میسره شنیده بود برای ورقه بن نوفل نقل کرد و ورقه به او گفت: صاحب این کرامات، پیامبر عربی است.
(سیره ابن هشام ، ج ۱، ص ۷۶)

۲- روزی خدیجه در خانه خود نشسته بود و یکی از دانشمندان یهود نیز در آن محفل بود، اتفاقاً محمد (صلی الله علیه واله) از کنار منزل آنها گذشت و چشم آن دانشمند به او افتاد، آن دانشمند فوراً از خدیجه خواست که از محمد (صلی الله علیه واله) تقاضا کند چند دقیقه در این مجلس شرکت کند. پیامبر (صلی الله علیه واله) تقاضای دانای یهود مبنی بر نشان دادن علایم نبوت در بدن خود را پذیرفت….
پس از آنکه دانای یهود از وجود علایم نبوت در محمد (صلی الله علیه واله) خبر داد خدیجه پرسید: از کجا می گویی که او حائز چنین مقامی میشود؟
پاسخ داد: من علائم پیامبر آخر الزمان را در تورات خوانده ام و از نشانه های او این است که پدر و مادر او می میرند و جد و عموی وی از او حمایت میکنند و از قریش زنی را انتخاب میکند که سیده قریش است.
آنگاه افزود: خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را به دست آورد.

۳- ورقه بن نوفل که عموی خدیجه و از دانایان عرب بود، مکرر میگفت: « مردی از میان قریش برای هدایت مردم از طرف خدا برانگیخته میشود و یکی از ثروتمندترین زنان قریش را میگیرد» و چون خدیجه ثروتمندترین زن قریش بود، گاه و بیگاه به خدیجه میگفت: «روزی فرا می رسد که تو با شریفترین مرد روی زمین وصلت کنی.»

۴- خدیجه شبی در خواب دید که خورشید بالای مکه چرخ خورد و کم کم پائین آمد و در خانه او فرود آمد. ورقه خواب وی را چنین تعبیر کرد که: « با مرد بزرگی ازدواج خواهی کرد که شهرت او عالم گیر خواهد شد.»
از طرف دیگر باید توجه داشت که پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) نیز گر چه از ثروت محروم بود، اما اولا از خاندان معروف قریش بود و ثانیا به راستگویی، امانتداری و اخلاق پسندیده شهرت داشت. چنانکه ابوطالب در مجلس عقد، برادر زاده خود را چنین معرفی کرد: «برادر زاده من، محمد بن عبدالله (صلی الله علیه واله)، با هر مردی از قریش موازنه و مقایسه شود، بر او برتری دارد و گر چه از هر گونه ثروتی محروم است، اما ثروت سایه ای است رفتنی و اصل و نسب چیزی است ماندنی.»
(مناقب، ج ۱، ص ۳۰٫ بحار، ج ۱۶، ص ۱۶)
همه این امور نشان میدهد این ازدواج ریشه در جهات معنوی داشته است و به هیچ وجه انگیزه مادی در آن دخالت نداشته است.

ماجراى این ازدواج میمون و مبارک از اینجاشروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب،یا درخواست‏خدیجه،رسول خدا«ص‏»بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه براى خدیجه به‏سفرى تجارتى اقدام کرد،و بخاطر سود فراوانى که در اثر تدبیر ودرایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوى مکرمه‏علاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...
که البته اصل داستان و پاره‏اى از خصوصیاتى که در آن ذکر شده‏مورد نقد و بررسى است که بعدا خواهیم گفت.
و از پاره‏اى روایات دیگر نیز استفاده مى‏شود که این علاقه‏و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتى در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور،بر فرض صحت،به این علاقه کمک‏کرد.
ابن شهر آشوب‏«ره‏»در کتاب مناقب خود روایت کرده که‏در روز عیدى زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند که‏مردى یهودى در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشک ان یبعث فیکن نبى فایکن استطاعت ان تکون له ارضایطاها فلتفعل‏».
-نزدیک است در میان شما پیامبرى برانگیخته شود پس‏هر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبى براى گام زدن او باشدحتما اینکار را بکند...
زنان قریش در برابر این گستاخى و جسارتى که به آنها کرده‏بود او را با مشتهاى سنگریزه از نزد خود راندند ولى این گفتار مردیهودى بارقه‏اى در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشت‏ایجاد کرد و محبتى از پیامبر گرامى اسلام در قلب او جایگیرساخت... (1)
البته باید براى توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه‏کرد که طبق روایات پسر عموى خدیجه یعنى ورقة بن نوفل نیزکه از ادیان آسمانى و انبیاء الهى اطلاعاتى داشت و کتابهائى رادر این زمینه خوانده بود خبرهائى از ظهور آنحضرت داده بود،و درپاره‏اى از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق مى‏دانست...
بشرحى که در داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»خواهد آمدو همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهاى دیگرى که در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادى امیدوار شده بود که آن پیامبر مبعوث‏محمد«ص‏»خواهد بود،و البته جریان آن مسافرت نیز که نقل‏شده ممکن است‏به این علاقه و امید کمک کرده باشد...
و اما داستان سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»براى خدیجه به‏اجمال و تفصیل نقل شده و در کتابهاى شیعه و اهل سنت روایت‏شده،و ما تفصیل آنرا در کتاب زندگانى رسولخدا«ص‏»ذکرکرده‏ایم که ذیلا از نظر شما مى‏گذرد،و سپس به تجزیه و تحلیل‏و نقد و بررسى آن مى‏پردازیم:
سفر تجارتى رسول خدا«ص‏»براى خدیجه:
اینان نوشته‏اند روزى که رسولخدا«ص‏»عازم سفر شام‏و تجارت براى خدیجه گردید،و هنگامى که مى‏خواستند حرکت‏کنند خدیجه غلام خود«میسرة‏»را نیز همراه آنحضرت روانه کردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص‏»فرمانبردارى کندو خلاف دستور او رفتارى نکند.
عموهاى رسولخدا«ص‏»و بخصوص ابوطالب نیز در وقت‏حرکت‏بنزد کاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل کاروان‏کردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمى که‏براى بدرقه رفته بودند بخانه‏هاى خود بازگشتند.
وجود میمون و با برکت رسولخدا«ص‏»که بهر کجا قدم میگذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى‏بردموجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،ازآسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهاى‏سفرهاى پیش را نبیند،و از اینرو زودتر از معمول بحدود شام‏رسیدند.

مورخین عموما نوشته‏اند:هنگامى که رسولخدا«ص‏»بنزدیکى شام-یا همان شهر بصرى-رسید از کنار صومعه‏اى عبورکرد و در زیر درختى که در آن نزدیکى بود فرود آمده و نشست.
صومعه مزبور از راهبى بود که‏«نسطورا»نام داشت،و با«میسرة‏»که در سفرهاى قبل از آنجا عبور میکرد آشنائى پیدا کرده‏بود.
«نسطورا»از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده کرده‏بود که بالاى سر کاروانیان سایه افکنده و هم چنان پیش رفت‏تا بالاى سر آندرختى که محمد«ص‏»پاى آن منزل کرد ایستاد.
میسرة که بدستور بانوى خود همه جا همراه رسولخدا«ص‏»بود،و از آنحضرت جدا نمى‏شد ناگهان صداى نسطورا را شنید که‏او را بنام صدا میزند!
میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله‏»!
نسطورا-این مردى که پاى درخت فرود آمده کیست؟
میسرة-مردى از قریش و از اهل مکه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبرفرود نیاید،و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و کاروانیان‏کرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائى داد.
کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان بپایان رسیدو آماده مراجعت‏بمکه شدند،میسرة در راه که بسوى مکه‏مى‏آمدند حساب کرد و دید سود بسیارى در این سفر عائد خدیجه‏شده از اینرو بنزد رسولخدا«ص‏»آمده گفت:ما سالها است‏براى‏خدیجه تجارت مى‏کنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبرده‏ایم،و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میکشید هر چه زودتر بمکه‏برسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.
و چون به پشت مکه و وادى‏«مر الظهران‏»رسیدند بنزدرسولخدا آمده گفت:خوب است‏شما جلوتر از کاروان بمکه‏بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع‏خدیجه برسانید!
نزدیک ظهر بود و خدیجه در آنساعت در غرفه‏اى که مشرف‏بر کوچه‏هاى مکه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید که از دوربسمت‏خانه او مى‏آید و لکه ابرى بالاى سر او است و چنان است‏که پیوسته بدنبال او حرکت مى‏کند و او را سایبانى مى‏نماید.
سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد«ص‏»است که از سفر تجارت باز مى‏گردد.
خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرین‏و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را که عائدخدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص‏»تمام شد پرسید:
-میسرة کجاست؟
-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.
خدیجه:که مى‏خواست‏به بیند آیا آن ابر براى سایبانى اودوباره میآید یا نه.گفت:خوبست‏بنزد او بروى و با هم بازگردید!
و چون حضرت از خانه بیرون رفت‏خدیجه بهمان غرفه رفت‏و بتماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمدو بالاى سر آنحضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.
بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت‏و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرح‏داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهائى که از مرد یهودى‏شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا«ص‏»کرد و شوق‏همسرى آنحضرت را به سر او انداخت.

خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد میسره را نیز بخاطر مژده‏اى که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفل‏که پسر عموى خدیجه بود و بدین مسیح زندگى میکرد و مطالعات‏زیادى در کتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت‏محمد«ص‏»را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى‏او تعریف کرد.
سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اى‏خدیجه اگر آنچه را گفتى راست‏باشد بدانکه محمد پیامبر ین‏امت‏خواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى که بدست آورده‏ام‏منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و میدانم که این امت را پیامبرى‏است که اکنون زمان ظهور و آمدن او است.
این جریانات که بفاصله کمى براى خدیجه پیش آمده بود اورا بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد«ص‏»کرد و با اینکه‏بزرگان قریش آرزوى همسرى او را داشتند و بخواستگارانى که‏فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد کرده بود در صدد برآمدتا بوسیله‏اى علاقه خود را به ازدواج با محمد«ص‏»باطلاع‏آنحضرت برساند،و از اینرو بدنبال‏«نفیسه‏»-دختر«منیة‏»که‏یکى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطورخصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزدمحمد«ص‏»برود و هرگونه که خود صلاح میداند موضوع را بآنحضرت بگوید.
نفیسه بنزد محمد«ص‏»آمد و به آنحضرت عرض کرد:
-اى محمد چرا زن نمى‏گیرى؟
حضرت پاسخ داد:
-چیزى ندارم که به کمک آن زن بگیرم!
نفیسه گفت:
اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنى مال دار و زیبااز خانواده‏اى شریف و اصیل براى تو پیدا کنم حاضر به ازدواج‏هستى؟
فرمود:از کجا چنین زنى مى‏توانم پیدا کنم؟
گفت:من اینکار را خواهم کرد و خدیجه را براى اینکار آماده‏مى‏کنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شدترتیب کار را بدهند.
موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى‏رسولخدا«ص‏»و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسیدو ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.
و در پاره‏اى از نقل‏ها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامى از«نفیسه‏»و وساطت او در اینباره ذکر نشده،و پیشنهاد آن پس از این سفر،از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده،و عبارت سیره اینگونه است:
«...و کانت‏خدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة،مع مااراد الله بها من کرامته،فلما اخبرها میسرة بما اخبرها به‏بعثت الى رسول الله صلى الله علیه و سلم،فقالت له-فیمایزعمون-یابن عم:انى قد رغبت فیک لقرابتک،وسطتک فی‏قومک،و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک،ثم عرضت‏علیه نفسها،و کانت‏خدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسباو اعظمهن شرفا،و اکثرهن مالا،کل قومها کان حریصاعلى ذلک منها لو یقدر علیه‏» (2) یعنى:خدیجه زنى دور اندیش و شریف و خردمند بود، گذشته‏از آنکه خداى سبحان نیز اراده بزرگوارى آنزن را فرموده بود،و بدین جهت‏بود که چون میسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسول‏خدا«ص‏»فرستاد و چنانچه گفته‏اند پیغام داد که اى عموزاده:
من بخاطر خویشاوندى و شرافت‏خانوادگى شما و امانت و حسن‏خلق و راستگوئى که در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شماعلاقمند شده‏ام..و بدین ترتیب خود را بر آنحضرت عرضه‏داشت،و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود،و همه‏مردان مکه علاقمند به ازدواج با او بودند...
که البته این روایت‏با نقلهاى دیگر قابل جمع است که‏در آغاز براى استمزاج و نظر خواهى نفیسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا«ص‏»خود او مستقیما پیشنهادازدواج را داده باشد،چنانچه برخى گفته‏اند.

این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد،ولى‏تذکر چند مطلب بعنوان نقد و بررسى در این داستان لازم است:
نقد و بررسى این داستان:1-نخستین مطلبى که مورد بحث واقع شده،صحت و سقم‏صل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخى است،زیرا این‏داستان نیز همانند داستان سفر قبلى رسولخدا«ص‏»بهمراه‏ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندى دراینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتى که یا بدون سند و یابصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده که از نظرحدیث‏شناسان چندان اعتبارى ندارد،چنانچه بر اهل فن پوشیده‏نیست،و همان خدشه‏هائى که در حدیث‏بحیراى راهب و سفرقبلى رسول خدا«ص‏»بود در اینجا نیز وجود دارد،و خلاصه این داستان در حدیث معتبرى نقل نشده...
2-در عموم این روایات این جمله به چشم مى‏خورد که‏خدیجه رسول خدا«ص‏»را اجیر کرد...و همین ماجرا سبب این‏ازدواج گردید در صورتى که در حدیث دیگرى که از عمار بن یاسرنقل شده و یعقوبى در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عمار بن یاسرگوید:داستان ازدواج ربطى به سفر رسول خدا«ص‏»و اجیرشدن آنحضرت براى خدیجه نداشته،و اساسا رسول خدا«ص‏»در طول زندگى خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدى از مردم دیگرنشد...
و روایت عمار بن یاسر اینگونه است که مى‏گوید:
«انا اعلم بتزویج رسول الله‏«ص‏»خدیجه بنت‏خویلد،کنت‏صدیقا له فانا لنمشى یوما بین الصفا و المروه اذ بخدیجه نت‏خویلدو اختها هاله،فلما رات رسول الله‏«ص‏»جائتنى هاله اختها،فقالت:
یا عمار ما لصاحبک حاجه فی خدیجة؟قلت:و الله ما ادرى!فرجعت‏فذکرت ذلک له،فقال:ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها... »
یعنى-من از داستان ازدواج رسول خدا«ص‏»با خدیجه دخترخویلد آگاه‏ترم من که با آنحضرت دوست نزدیک بودم روزى‏بهمراه رسول خدا میان صفا و مروه مى‏رفتیم که ناگهان خدیجه‏و خواهرش هاله پدیدار شدند،و چون خدیجه رسول خدا«ص‏» را دیدار کرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:
اى عمار دوست تو را در خدیجه نیازى نیست؟(و علاقه به‏ازدواج با او ندارد؟)
گفتم:بخدا سوگند اطلاعى ندارم.و پس از این گفتگوبازگشته و مطلب را براى آنحضرت باز گفتم،رسولخدا«ص‏»فرمود: برگرد و(براى گفتگو در اینباره)با او وعده دیدارى را درروزى قرار بگذار تا نزد او برویم...
و در پایان این روایت اینگونه است که مى‏گوید:
«...و انه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشى‏ء و لا کان‏اجیرا لاحد قط‏»یعنى:جریان اینگونه که مردم مى‏گویند نبود و خدیجه رسول‏خدا«ص‏»را براى کارى اجیر نکرد،و آنحضرت هیچگاه اجیرکسى نشد.
و البته این روایت هم در بى‏اعتبارى همانند روایات قبلى‏است،و یعقوبى نیز آن را به این صورت نقل کرده که‏«روى‏بعضهم عن عمار بن یاسر...»
و در متن روایت هم جمله‏اى هست که قابل خدشه است ولى مى‏تواند آن روایات کم اعتبار قبلى را نیز کم اعتبارتر کندو موجب تردید بیشترى در صحت آنها گردد...
مگر آنکه کسى پاسخ دهد که کارگرى رسول خدا«ص‏»براى خدیجه بصورت مضاربه و شرکت در سود حاصله بوده نه‏اجاره اصطلاحى،چنانچه در برخى از روایات نیز بدان تصریح‏شده مانند روایت کشف الغمه که در بحار الانوار نقل شده‏و عبارت آن چنین است:
«...کانت‏خدیجه بنت‏خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مال‏تستاجر الرجال فی مالها،و تضاربهم ایاه بشی‏ء تجعله لهم‏منه...» (3) و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون کم و زیاد همین گونه‏است (4) که از این عبارت مى‏توان استفاده کرد که تعبیر به‏«اجیر»و«استیجار»نیز در روایات دیگر ممکن است‏بهمین‏معناى مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحى از این نظر درعبارت شده باشد...
3-چنانچه از روایات قبلى و همین روایت عمار بن یاسراستفاده شد بر فرض صحت اصل داستان،ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آنحضرت نیز ثابت نشده،و از اینجهت نیز این روایات‏قابل بحث و بررسى است و خالى از خدشه نخواهد بود.
پى‏نوشتها
1-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظیر این حدیث را ابن حجر نیزدر کتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روایت کرده است.
2-سیره ابن هشام ج 1 ص 189
3-بحار الانوار ج 16 ص 9
4-سیره ابن هشام ج 1 ص 187

بعضي آورده اند كه :جابر می گوید:
ابوطالب تصمیم داشت برای حضرت محمد همسری برگزیند، ولی توانایی مالی چندانی نداشت. به همین دلیل به او گفت:« خدیجه از خویشان ماست و قریشیان هر سال با اموال او برای تجارت به شام می روند و هر کدام دستمزد چشمگیری از او می‌گیرند. تو هم به این کار تمایل داری؟»
پیامبر فرمود:« آری.»
ابوطالب همراه او به خانه خدیجه رفت؛ خدیجه پیشنهاد آنها را پذیرفت و به غلام خود،
میسرة، گفت:« تو و این اموال در اختیار محمد هستید.»
حضرت محمد نیز همراه میسره راهی تجارت شام شد.

پیامبر در این سفر سود فراوانی به دست آورد و به نزد خدیجه برگشت. او در غرفه مخصوص خود با زنان نشسته بود که دید سواری از دور آشکار شد؛ ابری بر سر او سایه افکنده بود و همراه او حرکت می‌کرد و نیز دو فرشته از راست و چپ سوار با شمشیری در هوا همراه او حرکت می‌کردند.
خدیجه گفت:« این سوار باید بسیار گرانقدر باشد؛ ای کاش به خانه من بیاید!» وقتی متوجه شد که او محمد است و به سوی خانه او می آید، پابرهنه برای استقبالش به در خانه شتافت.

بعدا وقتی میسره از کرامت‌های پیامبر در سفر شام برای خدیجه تعریف کرد، خدیجه پیکی نزد پیامبر فرستاد و گفت:« من به تو بسیار علاقمندم و خواستار تو هستم. تو از بستگان و خویشاوندان من هستی، در میان قوم خود بسیار گرامی و شریفی و به امانتداری، اخلاق نیک و گفتار صادقانه مشهوری. من حاضرم به همسری تو در آیم.»
خدیجه از محمد درخواست کرد که ابوطالب را برای انجام مراسم ازدواج نزد او آورد و نیز به خدمتکاران خود گفت:« عمویم،
عمرو بن اسد، را صدا بزنید تا مرا به همسری محمد در آورد.»
ابوطالب و عموی خدیجه نزد او آمدند. ابوطالب
خطبه ازدواج حضرت محمد - ص - و خدیجه را خواند. در پایان مراسم وقتی پیامبر می‌خواست از خانه خدیجه خارج شود، خدیجه گفت:« در خانه خود بمان. این خانه، خانه توست و من خدمتگزار تو هستم.»

چنین می‌گویند که: خدیجه از راهبانی نظیر نسطور و یا کسانی چون ورقة بن نوفل (پسر عمویش) شنیده بود که حضرت محمد در آینده پیامبر امت اسلام خواهد بود.

  • برابر نقل مورخان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه اجیر کسی نشد و قرارداد او با خدیجه به صورت مضاربه یا شرکت بوده است.

منابع:

  • بحارالانوار، ج16، ص3و4 --- الخرائج
  • تاریخ یعقوبی، ج2، ص21
  • الصحیح سیرة النبی، ج2، ص106
  • سیرةالنبویه، ج1، ص 199تا203
موضوع قفل شده است