نقد ديدگاه دكتر سروش

تب‌های اولیه

44 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقد ديدگاه دكتر سروش

[=&quot]با سلام به همه دوستان[/]
[=&quot]آقاي سروش معتقدند كه شخص پيامبر اسلام( صلي الله عليه و آله) نقش فاعلي در ايجاد وحي داشته يعني ايشان مثل يك شاعر بودند كه قرآن را سروده اند و اين قرآن كلام خداوند نيست بلكه سخن شخص پيامبر است.[/]
[=&quot]پيامدهاي اين حرف به نظر شما چيست و چه نقدهايي به آن داريد. خوشحال مي شم نظرتونو بدونم[/]

به نظر نمی آید حرف دکتر این باشه

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
دوست عزیز توی این سایت همه چیز با سند و مدرک مطرح میشه
لطف کنید بگید کجا گفتن
تا ماهم یا گوش بدیم یا بخونیم
یا اصل مطلب رو بگذارید
تا هم من و هم دوستان نظر بدیم
این که به این سادگی این طور برداشت کردین
بعد هم تایپیک گذاشتین کار قشنگی نیست:Narahat az:
من به شخصه منتظر اصل سخن هستم:Mohabbat:

علامه;110507 نوشت:
آقاي سروش معتقدند كه شخص پيامبر اسلام( صلي الله عليه و آله) نقش فاعلي در ايجاد وحي داشته يعني ايشان مثل يك شاعر بودند كه قرآن را سروده اند و اين قرآن كلام خداوند نيست بلكه سخن شخص پيامبر است.

سلام
نقش پیامبر اکرم ص در وحی مثل نقش زبان برای شخص در ادای کلمات است . هرچند زبان محل ادای کلمات است اما بتمامه مسخر روح است .
پس پیامبر اعظم ص در عین داشتن نقش در وحی این نقش بتمامه قابل انتساب به خداست بلکه انتساب وحی اولا و بالذات به خداست و ثانیا و بالعرض به پیامبر اکرم ص است
موفق باشید

دکتر سروش این جور حرفی زدن.

وحی هر طوری که باشه، مهم اینه که قرآن ما 1. کلام خداست 2. خطا ناپذیر هست.
به نظر عده ای این سخنان سروش، آغازی هست بر اینکه بعد از مدتی این 2 مشخصه قرآن رو زیر سوال ببرند.

سروش آدمی هست که مطالعاتی در مورد عرفان و مولوی و این جور چیزها داشته و به اشتباه عرفا رو با انبیا اشتباه میگیره.
و از مکاشفات عرفا به عنوان بسط تجربه نبوی تعبیر میکنه.
در حالیکه هم وظیفه عرفا با انبیا یکی نیست، و هم تناقضاتی ممکنه پیش بیاد.
خوبه از سروش این سوال رو بپرسیم:
هم مولوی و هم شیخ رجبعلی خیاط هر دو عارف اند.
در حالیکه شنیده ام شیخ رجبعلی خیاط در مکاشفات خود مولوی را در آتش دیده اند.

حالا برای بسط تجربه نبوی، از مکاشفات شیخ رجبعلی استفاده می کنیم یا از مکاشفات مولوی؟

با سلام و تشكر از سوال خوبي كه مطرح كرديد:
مقالات دكتر سروش در دسترس عموم هست و براي اينكه بدانيم كه آيا سروش معتقد بود پيامبر نقش فاعلي داشت يا خير بعد از مراجعه به سخنان او ميتوان ادعا كرد كه سروش براي پيامبر نقش فاعلي قائل بود.براي مثال برخي از جملات اورا در ذيل مي اورم تا مطلب واضح شود:

بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل می‌کرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است.
استعاره‌ی شعر به توضیح این نکته کمک می‌کند. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث درباره‌ی این‌که آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً این‌جا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست.

اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفریننده‌ی وحی است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفه‌ی شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.
شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس می‌کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است.



سپس در ادامه او با اشاره به اينكه دانش پيامبر در علوم تجربي از مردم عصرش بالاتر نبوده ،در مورد خطا پذيري وحي اينگونه پاسخ ميدهد:
از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر می‌کنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آن‌ها می‌پذیرند که وحی می‌تواند در مسایلی که به این جهان و جامعه‌ی انسانی مربوط می‌شوند، اشتباه کند. آن‌چه قرآن درباره‌ی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد. این مفسران اغلب استدلال می‌کنند که این نوع خطاها در قرآن خدشه‌ای به نبوت پیامبر وارد نمی‌کند؛ چون پیامبر به سطح دانش مردم زمان خویش «فرود آمده است» و «به زبان زمان خویش» با آن‌ها سخن گفته است.
من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمی‌کنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقاً به آن‌چه می‌گفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمی‌کنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره‌ی زمین، کیهان و ژنتیک انسان‌ها بیش‌تر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است. و این نکته خدشه‌ای هم به نبوت او وارد نمی‌کند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.

سروش در جواب نامه آيه الله سبحاني با رد اين مسئله كه او قرآن را كلام الهي نميداند اينچنين پاسخ ميدهد:
اولیا خدا چنان به خدا نزدیک و در او فانی اند که کلامشان عین کلام خدا و امر و نهی شان و حب و بغضشان عین امر و نهی و حب و بغض الهی است. پیامبر عزیز اسلام بشر بود و خود به بشریت خود مقر و معترف بود (قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا؟)، اما در عین حال این بشر چنان رنگ و وصف الهی گرفته بود، و واسطه ها (حتی جبرئیل) چنان از میان او و خدا برخاسته بودند که هر چه می گفت هم کلام انسانی او بود هم کلام وحیانی خدا. و این دو از هم جدا نبود.

او در همان نامه سخن خود در مورد خطا پذيري در قران و علم پيامبر را اينچنين توجيه ميكند:
غرض از خطا همان مطالبی است که از دیدگاه بشری خطا محسوب می شوند یعنی ناسازگار با یافته های علمی بشر. نه در قرآن آمده است که خداوند همه علوم را به پیامبر خود آموخته، نه پیامبر بزرگوار خود چنین ادعا کرده، نه کسی چنین انتظاری داشته است که از الهیات و روحانیات گرفته تا طب و ریاضیات و موسیقی و فلکیات پیامبر همه چیز را بداند. بر خلاف نظر آقای سبحانی قرآن هم که می گوید و علمک ما لم تکن تعلم (چیزهایی را که نمی دانستی به تو آموخت) نمی گوید "همه چیزهایی را که نمی دانستی ... ". به قول منطقیین مهمله در قوه جزئیه است. به علاوه که به پیامبر می گوید "بگو خدایا علم مرا افزون تر کن".

ابن خلدون صریحا در "مقدمه" می گوید سخنان پیامبر در باب طب، همان سخنان و عقاید اعراب بادیه نشین بود و خود به طبیب مراجعه می کرد. ابن عربی هم (همو که امام خمینی خواندن فتوحاتش را بمنزله گل سرسبد معارف اسلامی و عرفانی به گورباچف توصیه می کرد) در فصوص الحکم، در فص شیثی، در باب اینکه کامل از همه جهات برتر از ناقص نیست، می آورد که: پیامبر اکرم، اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان و از گرده افشاندن از نخل های نر بر نخل های ماده منع می کرد و چون درختان کم بار شدند به اشتباه خود پی برد و گفت "شما امور دنیایی را نیکوتر می دانید و من کار دین را نیکوتر از شما می دانم." (من خود این روایت را قبل از دیدن در فصوص الحکم، از مرحوم استاد مطهری شنیدم)

حامد;110540 نوشت:
سلام
نقش پیامبر اکرم ص در وحی مثل نقش زبان برای شخص در ادای کلمات است . هرچند زبان محل ادای کلمات است اما بتمامه مسخر روح است .
پس پیامبر اعظم ص در عین داشتن نقش در وحی این نقش بتمامه قابل انتساب به خداست بلکه انتساب وحی اولا و بالذات به خداست و ثانیا و بالعرض به پیامبر اکرم ص است
موفق باشید

اين برداشتي كه من ازسخن شما كردم اينست كه شما همان نقش وسيله بودن پيامبر (ص)رو در رساندن وحي پذيرفته ايد.اما مسئله مورد بحث مورد ابلاغ وحي نيست چون در اين مسئله هيچ اختلافي نيست بلكه محل نزاع در دريافت وحي است به طوريكه آيا معاني والفاظ از طرف خدا هستند يا اينكه فقط معاني از طرف خدا هستند و الفاظ از پيامبر اكرم (ص) هستند؟به عبارت ديگر اينكه آيا نقش پيامبر در دريافت وحي فقط نقش قابلي است يا اينكه نقش فاعلي هم داشتند.

علامه حلي;110690 نوشت:
اين برداشتي كه من ازسخن شما كردم اينست كه شما همان نقش وسيله بودن پيامبر (ص)رو در رساندن وحي پذيرفته ايد.اما مسئله مورد بحث مورد ابلاغ وحي نيست چون در اين مسئله هيچ اختلافي نيست بلكه محل نزاع در دريافت وحي است به طوريكه آيا معاني والفاظ از طرف خدا هستند يا اينكه فقط معاني از طرف خدا هستند و الفاظ از پيامبر اكرم (ص) هستند؟به عبارت ديگر اينكه آيا نقش پيامبر در دريافت وحي فقط نقش قابلي است يا اينكه نقش فاعلي هم داشتند.

سلام
اخذ حقایق از عالم عقل یا مافوق آنها به نحو مظهریت است و نفس انسانی در آن نقش فاعلی ندارد بلکه نقش قابلی دارد البته با این دقت نظر که اگر نفس به مقام مافوق عقل ارتقاء یابد درآن مقام نقش قابلی خواهد داشت اما نسبت به مقام پایینترش که مقام عقل است نقش فاعلی دارد . لذا با توجه به عقیده بعضی بزرگان که می فرمایند پیامبر اکرم ص قرآن را از مقام مافوق عقل گرفته است می توان نتیجه گرفت که تجلی آن در مقام عقل و وهم و خیال و لفظ به نحو ایفای نقش فاعلی است با اینحال طهارت شدید باطنی پیامبر اکرم ص باعث شده است که خداوند متعال تمام مراتب این اخذ و انتقال را به خود نسبت دهد چه اینکه فنای پیامبر اکرم ص در مرتبه ای بوده است که افعال عادی پیامبر ص هم فعل او نیست بلکه فعل خداست :
"و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی "
این بیان باز تفصیل همان بیان بالاست که عرض شد :

حامد;110540 نوشت:
انتساب وحی اولا و بالذات به خداست و ثانیا و بالعرض به پیامبر اکرم ص است

یعنی هرچند پیامبر ص در مراتب پایینتر نقش فاعلی دارد اما شدت طهارت وجودی ایشان و اوج فنای معنوی آن حضرت باعث شده است که فعل او عین فعل خدای متعال باشد فلذا بزرگان فرمودند :
برعکس وحی کتب آسمانی گذشته ، لفظ وحی قرآنی از سوی خدای متعال است
و این به جهت وصول پیامبر اکرم ص به مقامی است که فنا در آن اتم بوده و تمام مراتب فعل به خود خدای متعال نسبت پیدا می کند چه اینکه وقتی نفس در مقام فوق عقل مظهر و مجلای وحی الهی می شود تمام مراتب مادون آن نیز به تسخیر محض این مقام درآمده و وحی را محصول این تجلی شدید می سازد . پس کانه مراتب وجودی پیامبر ص در عین ایفای نقش تکوینی خود در انتقال وحی مسخر محض خدای متعال است .
موفق باشید

علامه حلي;110677 نوشت:
پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده.

سلام
با تشکر از جناب علامه بخاطر آوردن این مطالب که شایسته نقدند .
این نگاه حدا اقلی به اخذ وحی ناشی از عدم ارتقاء شخص به تصور صحیحتر از حقایق والای معنوی است . این بیان بیشتر به قیاس به نفس شبیه است تا بیان واقعیت اخذ وحی چه اینکه اخذ وحی به نحو اتصال بلکه اتحاد روح پیامبر با حقیقت معنوی است و این اتصال و اتحاد بسیار برتر از احساس مبهم درونی یک شاعر است . و از مدعی فلسفه ای همچون سروش که احیانا از مباحث اتحاد عاقل و معقول خبر دارد اینگونه سخن گفتن به یک غرض ورزی شبیه است تا بیان واقعیت و یا عقیده
.
علامه حلي;110677 نوشت:
تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است.

نسبت طربناکی و ملال آوری به قاری قرآنی همچون سروش اولی تر از نسبت آن به وحی پاک یکدست قرآنی است
علامه حلي;110682 نوشت:
آن‌چه قرآن درباره‌ی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد. این مفسران اغلب استدلال می‌کنند که این نوع خطاها در قرآن خدشه‌ای به نبوت پیامبر وارد نمی‌کند؛ چون پیامبر به سطح دانش مردم زمان خویش «فرود آمده است» و «به زبان زمان خویش» با آن‌ها سخن گفته است.

این تصور نیز کاملا از واقعیت وحی بدور است چه اینکه رسیدن به مقام عقل کلی و ارتباط با جبرییل یا مافوق آن مستلزم طهارت از همه ارجاس بشری از قبیل آداب و رسوم و جهل و خطاهاست همانطور که همین آلودگیها در ابناء بشر است که از رسیدن آنها به این مقام و اخذ مستقیم برنامه سعادت مانع شده است .
پس کسی که به مقام اتصال و اتحاد با عقل کلی عالم رسید از کاستی ها و ضعفها و آلودگیهای بشری پاک است که اگر اینگونه نبود نمی توانست محل نزول وحی الهی و مرتبط با ارواح قدسی باشد . فلذا انتساب آلودگی وحی به جهلها و نقصهای بشری یک تهمت و افترای ناشی از جهل و بی خبری از مقام نبوت است .

علامه حلي;110688 نوشت:
غرض از خطا همان مطالبی است که از دیدگاه بشری خطا محسوب می شوند یعنی ناسازگار با یافته های علمی بشر. نه در قرآن آمده است که خداوند همه علوم را به پیامبر خود آموخته، نه پیامبر بزرگوار خود چنین ادعا کرده، نه کسی چنین انتظاری داشته است که از الهیات و روحانیات گرفته تا طب و ریاضیات و موسیقی و فلکیات پیامبر همه چیز را بداند. بر خلاف نظر آقای سبحانی قرآن هم که می گوید و علمک ما لم تکن تعلم (چیزهایی را که نمی دانستی به تو آموخت) نمی گوید "همه چیزهایی را که نمی دانستی ... ". به قول منطقیین مهمله در قوه جزئیه است. به علاوه که به پیامبر می گوید "بگو خدایا علم مرا افزون تر کن".

این ادعای دکتر سروش خلاف بیانات قرآن است چه اینکه خدای متعال درباره حضرت آدم ع که مقامش از مقام پیامبر اعظم ص برتر نیست فرمود :
"و علم آدم الاسماء کلها "
و اگر ایشان به ورطه عوام اندیشی نیفتاده باشد اقرار می کند که منظور از اسماء صرف الفاظ نیست بلکه متن حقایق هستی و به نحو علم حضوری است
و اما دعای :
"رب زدنی علما "
به لحاظ بی پایانی حقایق هستی ما بین ممکن و واجب است
یعنی در عین وصول پیامبر ص به مقام قاب قوسین باز هم برای او غذای علمی روحانی از جنس متن حقایق والای هستی وجود دارد . دیگر اینکه توجه علم خواهی پیامبر ص به حقایق که منجر به شناسایی آنها توسط روح پیامبر ص می شود خود یک رب زدنی های تکوینی است که از نگاه دقیق عالمانه دور نیست

علامه حلي;110688 نوشت:
ابن خلدون صریحا در "مقدمه" می گوید سخنان پیامبر در باب طب، همان سخنان و عقاید اعراب بادیه نشین بود و خود به طبیب مراجعه می کرد. ابن عربی هم (همو که امام خمینی خواندن فتوحاتش را بمنزله گل سرسبد معارف اسلامی و عرفانی به گورباچف توصیه می کرد) در فصوص الحکم، در فص شیثی، در باب اینکه کامل از همه جهات برتر از ناقص نیست، می آورد که: پیامبر اکرم، اعراب را از دخالت در لقاح گیاهان و از گرده افشاندن از نخل های نر بر نخل های ماده منع می کرد و چون درختان کم بار شدند به اشتباه خود پی برد و گفت "شما امور دنیایی را نیکوتر می دانید و من کار دین را نیکوتر از شما می دانم." (من خود این روایت را قبل از دیدن در فصوص الحکم، از مرحوم استاد مطهری شنیدم)

نسبت جهل به حقایق جزئی و دون پایه ظاهری از قبیل گرده افشانی به کسی که به حقایق والای هستی علم تفصیلی حضوری دارد به یک طنز بی مزه شبیه تر است تا به بیان واقعیت حال هرکه می خواهد گفته باشد
موفق در تامل و اندیشه

حامد;110749 نوشت:
سلام
اخذ حقایق از عالم عقل یا مافوق آنها به نحو مظهریت است و نفس انسانی در آن نقش فاعلی ندارد بلکه نقش قابلی دارد البته با این دقت نظر که اگر نفس به مقام مافوق عقل ارتقاء یابد درآن مقام نقش قابلی خواهد داشت اما نسبت به مقام پایینترش که مقام عقل است نقش فاعلی دارد . لذا با توجه به عقیده بعضی بزرگان که می فرمایند پیامبر اکرم ص قرآن را از مقام مافوق عقل گرفته است می توان نتیجه گرفت که تجلی آن در مقام عقل و وهم و خیال و لفظ به نحو ایفای نقش فاعلی است با اینحال طهارت شدید باطنی پیامبر اکرم ص باعث شده است که خداوند متعال تمام مراتب این اخذ و انتقال را به خود نسبت دهد چه اینکه فنای پیامبر اکرم ص در مرتبه ای بوده است که افعال عادی پیامبر ص هم فعل او نیست بلکه فعل خداست :
"و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی "
این بیان باز تفصیل همان بیان بالاست که عرض شد :

یعنی هرچند پیامبر ص در مراتب پایینتر نقش فاعلی دارد اما شدت طهارت وجودی ایشان و اوج فنای معنوی آن حضرت باعث شده است که فعل او عین فعل خدای متعال باشد فلذا بزرگان فرمودند :
برعکس وحی کتب آسمانی گذشته ، لفظ وحی قرآنی از سوی خدای متعال است
و این به جهت وصول پیامبر اکرم ص به مقامی است که فنا در آن اتم بوده و تمام مراتب فعل به خود خدای متعال نسبت پیدا می کند چه اینکه وقتی نفس در مقام فوق عقل مظهر و مجلای وحی الهی می شود تمام مراتب مادون آن نیز به تسخیر محض این مقام درآمده و وحی را محصول این تجلی شدید می سازد . پس کانه مراتب وجودی پیامبر ص در عین ایفای نقش تکوینی خود در انتقال وحی مسخر محض خدای متعال است .
موفق باشید


ممنون از مطالبتون
ولي نكته اي كه بايد بگم اينه كه شما باز هم مبحث قابليت پيامبر را مطرح كرديد هرچند به نحوي خواستيد نقش فاعلي هم براي حضرت(ص)قائل شويد اما اين مطلب بر خلاف آيات و احاديث است.مطالبي كه در مورد وحي بيان ميشود بايد برگرفته از آيات و احاديث باشد زيرا اين مسائل از مسائلي نيست كه عقل انساني به راحتي به كنه آن پي ببرد.در آيات قرآن حتي به عربي بودن قرآن از طرف خدا اشاره شده است و همچنين به واسطه وحي كه حضرت جبرئيل باشد
.

[=&quot]در مورد كيفيت نزول وحي اقوال مختلفي وجود دارد كه انشاء الله بعدا به تناسب مقام اشاره ميشود:[/]
[=&quot]اما تقرير اين قول كه پيامبر (ص)در دريافت وحي نقش فاعلي نداشت بلكه نقش او نقش قابلي بود و همچنين اينكه پيامبر معاني و الفاظ را از طريق حواس ظاهري مادي خود دريافت نموده داراي چند مقدمه است:[/]

[=&quot]1-فاعل بالتسبيب همه قرآن يا اكثر قرآن خداوند سبحان است(در برخي آيات مستقيم به پيامبر وحي ميشده است)[/]

[=&quot]2-فاعل مباشري همه قرآن يا اكثر قرآن حضرت جبرئيل است[/]

[=&quot]3-نقش پيامبر اكرم (ص) نسبت به همه قرآن(لفظا و معنا)نقش قابلي است(هيچ نقش فاعلي ندارد)[/]

[=&quot]4-پيامبر اكرم(ص) معاني و الفاظ قرآن را از طريق حواس ظاهري مادي دريافت نموده و سپس بر قلب مبارك رسوخ نموده است.به عبارت ديگر پيامبر تمثل جبرئيل را با چشم سر رويت نموده است و با گوش سر الفاظ قرآن را شنيده است.[/]

سلام و عرض ادب خدمت علامه حلی گرامی
به نظر من با پذیرش نظریه دکتر سروش
که از لحاظ من بسیار پذیرفته است
منظر روشنفکری دینی از مرز های شریعت فراتر می رود
و علاوه بر صدور گذرنامه از دین
ابتیاع روادید و ویزا به روشنفکران دینی است که کشور بی مرز دین که حاکم بی منازع بر تمامی ابعاد متصور انسان از قبل از تولد و بسیار فراتر از مرگ انسان را در بر میگیرد را محدود به مرز هایی کند هر چند این مرزها حدود و ثغورشان هم چنان نا مشخص است
بلافاصله فراتر از این میسور میشود
اجازه مهاجرت و بسیار پسامدرن تر برسمیت شناخته شدن ملیتهای چندگانه رعایای دین
هر چند در عمل قاطبه مردم از همان ابتدای دین بدان مشغول بودند و هستند و خواهند بود
علمای دین هم عملا با ندید گرفتن رفتار مردم با ایراد وعظ و خطابه رسمی بودن خود را و ناشایست بودن رفتار مردم را همواره متذکر بودند
ولی چه شده که این رفتار مردم که مختص به دین و مذهب خاصی نیست و در تمامی ادیان و مذاهب رایج است چنین مورد هجمه اولیاء دین قرار نگرفته بوده و حال که این محاوره عمومی دستور زبان برایش تدوین شده فریاد وادینا (وا اسلاما) برخاسته

متشکرم

علامه;110507 نوشت:
آقاي سروش معتقدند كه شخص پيامبر اسلام( صلي الله عليه و آله) نقش فاعلي در ايجاد وحي داشته يعني ايشان مثل يك شاعر بودند كه قرآن را سروده اند و اين قرآن كلام خداوند نيست بلكه سخن شخص پيامبر است. پيامدهاي اين حرف به نظر شما چيست و چه نقدهايي به آن داريد. خوشحال مي شم نظرتونو بدونم

با سلام و عرض ادب
اين نظر سروش كه مدتها هم نيست كه مطرح كرده است توسط بزرگان جواب داده شده است از جمله آيت الله سبحاني.
حال اين سخن علاوه بر اين كه غلط مي باشد نقدهايي هم به ان وارد است كه به دو مورد از ان اشاره مي كنيم.

1- قرآن با آن همه عظمت و اعجازيي كه دارد، توسط پيامبري آورده شد كه سواد خواندن و نوشتن نمي دانست ، نيز تا بدان زمان هيچ سخني مانند آن نگفته و به مكتب نيز نرفت.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

شايد بديهي ترين دليل بر اعجاز قرآن اين باشد كه معاصران پيامبر(ص) و حتي اقوامي كه تا به امروز روي كار آمدند با تمام كوشش ها و تلاش هايي كه به كار بستند, از آوردن آيه اي نظير قرآن عاجز ماندند ونتوانستند اقدامي عليه آيات قرآن انجام دهند, زيرا چنين كاري اصولاً از دست بشر ساخته نيست .

قرآن نه تنها از نظر فصاحت و بلاغت , يعني شيريني و جذابيت عبارات و رسايي مفاهيم , بلكه از نظر محتواو علومي كه آن زمان دور از دسترس انسان ها بود, قوانين و مقرراتي كه ضامن سعادت و نجات بشريت است ,خالي از هر گونه تناقض و پراكنده گويي است با توجه به اين كه معلومات انسان محدود است مخصوصاً با توجه به اين كه پيامبر اسلام (ص) در محيطي پرورش يافته بود كه از همان علم و دانش محدود بشري آن زمان نيز درآن محيط خبري نبود, آيا وجود اين همه محتواي متنوع در زمينه هاي مختلف توحيدي , اخلاقي , اجتماعي ,سياسي و نظامي دليل بر اين نيست كه كلمات قرآن از مغز انسان تراوش نكرده بلكه از ناحيهء خداوند است ؟بي گمان چنين است .

2- از سوي ديگر اين سخن با گزارش خود قرآن هم سازگاري ندارد. قرآن اين كتاب را، با همين وصف ، نازله اي عربي مي داند. مي گويد: توسط فرشته وحي ، يعني روح الامين بر قلب پيامبر فرو فرستاده شده است :
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِي عَلي‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِي مُبِينٍ. (شعراء/195) او در اين باره اختياري ندارد وحق تصرفي هم نمي تواند بكند. به قول قرآن، اين گفتار فرستاده كريم (روح الامين) است، نه گفتاري ازخود . واگر پاره اي گفته ها برما بسته بود، دستش را سخت مي گرفتيم.
سپس رگ قلبش را پاره مي كرديم : إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ 40. وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلاً ما تُؤْمِنُونَ. 41 وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ42. تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ 43. وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَينا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ 44. لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْيمِينِ 45 ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ46 .(الحاقه/40-46).



دلايل ديگري هم وجود دارد كه به همين دو مورد فعلا اكتفا ميكنيم.

.

علامه حلي;110778 نوشت:
در مورد كيفيت نزول وحي اقوال مختلفي وجود دارد كه انشاء الله بعدا به تناسب مقام اشاره ميشود: اما تقرير اين قول كه پيامبر (ص)در دريافت وحي نقش فاعلي نداشت بلكه نقش او نقش قابلي بود و همچنين اينكه پيامبر معاني و الفاظ را از طريق حواس ظاهري مادي خود دريافت نموده داراي چند مقدمه است: 1-فاعل بالتسبيب همه قرآن يا اكثر قرآن خداوند سبحان است(در برخي آيات مستقيم به پيامبر وحي ميشده است) 2-فاعل مباشري همه قرآن يا اكثر قرآن حضرت جبرئيل است 3-نقش پيامبر اكرم (ص) نسبت به همه قرآن(لفظا و معنا)نقش قابلي است(هيچ نقش فاعلي ندارد) 4-پيامبر اكرم(ص) معاني و الفاظ قرآن را از طريق حواس ظاهري مادي دريافت نموده و سپس بر قلب مبارك رسوخ نموده است.به عبارت ديگر پيامبر تمثل جبرئيل را با چشم سر رويت نموده است و با گوش سر الفاظ قرآن را شنيده است.

سلام
تا نگاه توحیدی حل نشود این مشکل حل نمی شود . حق تعالی واحد کثیر است و کثرات که شوونات وجود او هستند با او هم یک جهت غیریت دارند و هم یک جهت عینیت لذا امور هم به او منسوبند همه به کثرات اما نسبت به خدای متعال بالذات است و نسبت به کثرات بالعرض لذا جمع جنبه قابلی و فاعلی با آن بیانی که عرض شد بلا اشکال است .
اما اینکه فرمودید وحی جز از راه وحی و قرآن شناخته نمی شود هرچند درست است اما فهم معانی آیات و روایات هم تابع معرفت علمی و عینی اشخاص است . آنچه ما عرض کردیم بر مبنای دانش " علم النفس" بزرگان از اهل معرفت است
موفق باشید

متحیر;110889 نوشت:
به نظر من با پذیرش نظریه دکتر سروش که از لحاظ من بسیار پذیرفته است منظر روشنفکری دینی از مرز های شریعت فراتر می رود و علاوه بر صدور گذرنامه از دین

سلام
این اقول اختصاص به افرادی که امروز خود را روشنفکر دینی می نامند ندارد بلکه بسیاری از اقوام گذشته بدون نام روشنفکر هم امثال این حرفها را نفیا یا اثباتا زده و می زنند .
مساله آقای سروش مساله کمی اهمیتی بود اگر ابزار کوبیدن اسلام و نظام اسلامی برآمده از آن نبود . در ابزاریت سروش همان بس که مباحث معرفتی را در کانالهای ضد نظام مطرح می کند
موفق در تعمق

علامه حلي;110690 نوشت:
اما مسئله مورد بحث مورد ابلاغ وحي نيست چون در اين مسئله هيچ اختلافي نيست بلكه محل نزاع در دريافت وحي است به طوريكه آيا معاني والفاظ از طرف خدا هستند يا اينكه فقط معاني از طرف خدا هستند و الفاظ از پيامبر اكرم (ص) هستند؟به عبارت ديگر اينكه آيا نقش پيامبر در دريافت وحي فقط نقش قابلي است يا اينكه نقش فاعلي هم داشتند.

با سلام مجدد
دوست عزيز همان‏طور كه ايجاد حقيقت وحي اختصاص به ذات خداوند متعال دارد، تنزل آن حقيقت به لباس عربي مبين و الفاظ اعتباري نيز كار خداي متعال است نه آن كه فقط معناي كلام و وحي الهي در قلب پيامبر(ص) تنزل يافته باشد و آن حضرت با انتخاب خود، الفاظي را به عنوان لباس آن معارف قرار داده باشد. الفاظ قرآن كريم نيز از سوي خداوند تعيين شده و لذا جنبه اعجازي دارد.

براي اين ادعا هم دلايل زيادي توسط متخصصين علوم قراني و تفسير ذكر شده است.
اين آيات دلالت دارد كه علاوه بر محتوا، الفاظ و عبارت عربي قرآن نيز از ناحيه خداوند به پيامبر(ص) وحي شده است:
ابراهيم، 4 - مريم، 97 - دخان، 58 - اعلي، 18و 17 و 22 و 32 - قمر، 40 - احقاف، 12 - فصلت - 2 و 3 - رعد، 37 و...)، ( الميزان، علامه طباطبايي، ج 17، ص 359.

پيامبر اكرم - صلي الله عليه و سلم- تلاش مي‌كرد كه آيات وحي شده را حفظ كند و از همين، در آغاز نبوّت آيات را مرتب در حال وحي تكرار مي‌كرد تا اين‌كه خداوند او را از اين كار نهي كرد و فرمود: «زبانت را به خاطر عجلة براي خواندن قرآن حركت مده چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهدة ماست پس هرگاه آنرا خوانديم از خواندن ما پيروي كن؛ (قيامت، 18 ـ 16).
پيامبر اكرم - صلي الله عليه و سلم- باحفظ وحي نشان مي‌دهد كه الفاظ و كلمات در اختيار پيامبر نبوده بلكه الفاظ و كلمات از سوي خداوند مي‌باشد.

همچنين تفاوت قرآن و حديث قدسي از لحاظ سبك و بيان و شيوة تركيب كلمات، اين تفاوت و دوگانگي كه واقعيتي انكار ناپذير است و با اندك توجهي آشكار مي‌شود بهترين گواه بر عدم دخالت پيامبر در شكل گيري ساختار لفظي و بياني قرآن است.[حسيني، موسي، مجله پژوهشهاي قرآني، وحياني بودن الفاظ قرآن، سال ششم، شماره 22 و 21، ص 233 ]

علامه جعفري(ره) در اين زمينه استدلال قشنگي دارند كه مي فرمايند:
اگر پیامبر اسلام در انتخاب الفاظ دارای اختیار باشد و احتمال خلاف معانی وحی شده در الفاظ وجود داشته باشد، هیچ اطمینانی نخواهد ماند که اثبات کند سخنان پیامبر، سخنان خداست. وانگهی، اعجاز قرآن بر دو رکن اساسی تکیه دارد:
رکن اول: معانی
رکن دوم: الفاظ، که با کم ترین تغییر در آن ها، قرآن از اعجاز می افتد.

ما سخنان پیامبر اسلام را، اگرچه در حد اعلای فصاحت و بلاغت است، هرگز معجزه نمی دانیم اما الفاظ قرآن – همان گونه که از خدا نازل شده – مقوم (قوام بخش) اعجاز آن است.(پایگاه علامه محمد تقی جعفری، با تصرف)

.

سلام وعرض ادب خدمت حامد گرامی

حامد;110929 نوشت:
این اقول اختصاص به افرادی که امروز خود را روشنفکر دینی می نامند ندارد بلکه بسیاری از اقوام گذشته بدون نام روشنفکر هم امثال این حرفها را نفیا یا اثباتا زده و می زنند .

البته با این شرح وتفسیر و آلوده شدن بحث با مباحث عرفانی و علوم جدید این بحث جدید است
ولی ریشه های این نظریه همانطور که اشاره کردید بسیار قدیم است
و از این میانه به عنوان شاهد بحث در مورد قدیم بودن یا حادث بودن قرآن است
به هر حال نظر شما صائب است و قول ایشان ابداع نبوده
ولی نظر ایشان به لحاظ هایی متمایز است
این بحث دیگر مربوط به خواص نیست دایره این بحث به زندگی مردمان امروز بر میگردد
گستره بیشتری از عوام علاوه بر نقش ناظر بودن؛ خود را مجاز به اظهار نظر میدانند.
و نتایج این بحث محدود به مناظرات خواص دین در حوزه های دین مطابق با گذشته نمانده

متشکرم

اهورانی;110525 نوشت:
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
دوست عزیز توی این سایت همه چیز با سند و مدرک مطرح میشه
لطف کنید بگید کجا گفتن
تا ماهم یا گوش بدیم یا بخونیم
یا اصل مطلب رو بگذارید
تا هم من و هم دوستان نظر بدیم
این که به این سادگی این طور برداشت کردین
بعد هم تایپیک گذاشتین کار قشنگی نیست:narahat az:
من به شخصه منتظر اصل سخن هستم:mohabbat:


[=&quot]کلام محمّد[/][=&quot]
[/]




[=&quot]گفتگو با دکتر عبدالکریم سروش درباره قرآن[/]




[=&quot]میشل هوبینک
برگردان: آصف نبکنام[/]


[=&quot]چگونه می‌توان چیزی هم‌چون «وحی» را در جهان مدرن و راززدایی شده‌ی امروز، بامعنا دید؟[/]

[=&quot]
وحی «الهام» است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه می‌کنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعاره‌ی شعر می‌فهمیم. چنان‌که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجه‌ی شعر است.
شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس می‌کند که منبعی خارجی به او الهام می‌کند؛ و چیزی دریافت کرده است. و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است: شاعر می‌تواند افق‌های تازه‌ای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر می‌تواند جهان را از منظری دیگر به آن‌ها بنمایاند.[/]

[=&quot]
[/]
[=&quot]به[/][=&quot] نظر شما، قرآن را باید محصول زمان خودش دید. آیا این سخن متضمن این نیز هست که شخص پیامبر نقشی فعال و حتی تعیین‌کننده در تولید این متن داشته است؟[/]

[=&quot]
بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل می‌کرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است.
استعاره‌ی شعر به توضیح این نکته کمک می‌کند. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث درباره‌ی این‌که آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً این‌جا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست.
این الهام از «نَفس» پیامبر می‌آید و «نفس» هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد؛ از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. «نفس» او با خدا یکی شده است. سخن مرا این‌جا به اشتباه نفهمید: این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست. این اتحادی است که محدود به قد و قامت خود پیامبر است. این اتحاد به اندازه‌ی بشریت است؛ نه به اندازه‌ی خدا.
جلال الدین مولوی، شاعر عارف، این تناقض‌نما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده است که: «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است.»
اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفریننده‌ی وحی است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفه‌ی شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.
شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس می‌کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است.[/]

[=&quot]
پس قرآن جنبه‌ای انسانی و بشری دارد. این یعنی قرآن خطاپذیر است؟[/]

[=&quot]
از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر می‌کنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست. آن‌ها می‌پذیرند که وحی می‌تواند در مسایلی که به این جهان و جامعه‌ی انسانی مربوط می‌شوند، اشتباه کند. آن‌چه قرآن درباره‌ی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد. این مفسران اغلب استدلال می‌کنند که این نوع خطاها در قرآن خدشه‌ای به نبوت پیامبر وارد نمی‌کند؛ چون پیامبر به سطح دانش مردم زمان خویش «فرود آمده است» و «به زبان زمان خویش» با آن‌ها سخن گفته است.
من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمی‌کنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقاً به آن‌چه می‌گفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمی‌کنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره‌ی زمین، کیهان و ژنتیک انسان‌ها بیش‌تر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است. و این نکته خدشه‌ای هم به نبوت او وارد نمی‌کند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.[/][=&quot]... ادامه دارد[/]

[=&quot]

[/]


متحیر;110981 نوشت:
گستره بیشتری از عوام علاوه بر نقش ناظر بودن؛ خود را مجاز به اظهار نظر میدانند. و نتایج این بحث محدود به مناظرات خواص دین در حوزه های دین مطابق با گذشته نمانده

سلام
ورود عوام به حوزه فکر و اندیشه به نظر حقیر برکاتش بیشتر از نیامدن است لذا اسلام به فریضه بودن طلب علم تصریح فرمود .
موفق باشید

علامه;110983 نوشت:
پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند. شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس می‌کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است.

سلام
عمده اشکال همین بخش از صحبت جناب سروش است . ایشان قرآن را رنگ گرفته از بشریت پیامبر ص می داند . او وحی را تنزل یافته در دانش پیامبر ص دانسته است در حالی که طهارت باطنی پیامبر که از بدو تولد با او بوده او را از آلوده شدن به فکر و فرهنگ جامعه خویش مصون داشته است .
پیامبران و اولیاء الهی در مرتبه ای از فعلیت وجودی پا به عرصه جهان مادی می گذارند که اکثر پیروانشان در موقع مرگ هم بدان نمی رسند .
بشری بودن پیامبران ناظر به جنبه هایی است که لازمه حضور آنها در عالم طبع است مثل داشتن بدن ، دیدن و شنیدن ، خوردن و آشامیدن و نکاح کردن وگرنه ابعاد دیگر مثل فکر و فرهنگ و نوع تلقی از حقایق عالم نه در بشریت ضروری است و نه انبیاء بدان آلوده شده اند . در زیارت امام حسین ع می خوانیم :
لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها
در یک نگاه عمیق جاهلیت چیزی جز تفکر ضیق مادیگرای فساد انگیز بشری نیست و انبیاء و اولیاء از آن پاک بوده و هستند
البته به این نکته باید توجه داشت که عارفان ولو به مرتبه بالایی برسند هیچگاه در طهارت به پای صاحبان عصمت نمی رسند چه اینکه عصمت در انبیاء از بدو تولد است اما رسیدن به مرزهای عصمت در کملین از عرفا بصورت تدریجی و در اواخر عمر است لذا همان آلودگیها مختصر در آنها هم وجود دارد که مانع از کسب عصمت می شود فلذا قیاس صاحبان عصمت با عرفای بزرگ هم صحیح نیست .
موفق باشید

سلام وعرض ادب خدمت حامد گرامی

حامد;111128 نوشت:
طهارت باطنی پیامبر که از بدو تولد با او بوده او را از آلوده شدن به فکر و فرهنگ جامعه خویش مصون داشته است .

این عقیده شما تبعاتی مختلفی دارد از جمله:
1- جبر در خلقت
2-انسان نبودن پیامبر

البته وقتی خود وحی مورد سؤال است. از خود وحی دلیلی بر حقانیت آن آوردن چندان موجه وقابل استناد نیست

متشکرم

متحیر;111211 نوشت:
این عقیده شما تبعاتی مختلفی دارد از جمله: 1- جبر در خلقت 2-انسان نبودن پیامبر البته وقتی خود وحی مورد سؤال است. از خود وحی دلیلی بر حقانیت آن آوردن چندان موجه وقابل استناد نیست

سلام
1- طهارت باطنی پیامبر ازبدو تولد چه ربطی به جبر و انسانیت دارد ؟ توضیح بفرمایید
2- برای نورانی بودن خورشید دلیلی بهتر از خود خورشید سراغ دارد ؟ چطور قرآن دلیل بر وحی بودن خود نیست ؟
موفق باشید

سلام وعرض ادب خدمت حامد گرامی

وقتی به طهارت باطنی از بدو تولد اشاره میکنید یعنی اینکه ایشان مثل ما انسان نیستند
وقتی به انتخاب از بدو تولد معتقد هستید یعنی تاریخ و زمانه باید تنها به یک شکل و صورت پیش میرفته تا منجر به تولد ایشان در زمان و مکان خاصی بشود و این یعنی جبر
اگر اینطور بود که شما میگویید نباید هیچ منکر قرآنی وجود داشته باشد و نه این همه اختلاف در تفاسیر قرآن
در جهان کسی منکر خورشید نیست زیرا به قول شما درخشش خورشید جا برای انکار باقی نمی گذارد و اگر مانعی هم بر تابش خورشید مثل ابر باشد استثناء و گذرا هستند روزهای ابری روزهای استثنایی در طول سال هست و همینطور روز ابری با شب ایری متفاوت است

متشکرم

متحیر;111250 نوشت:
وقتی به طهارت باطنی از بدو تولد اشاره میکنید یعنی اینکه ایشان مثل ما انسان نیستند وقتی به انتخاب از بدو تولد معتقد هستید یعنی تاریخ و زمانه باید تنها به یک شکل و صورت پیش میرفته تا منجر به تولد ایشان در زمان و مکان خاصی بشود و این یعنی جبر اگر اینطور بود که شما میگویید نباید هیچ منکر قرآنی وجود داشته باشد و نه این همه اختلاف در تفاسیر قرآن در جهان کسی منکر خورشید نیست زیرا به قول شما درخشش خورشید جا برای انکار باقی نمی گذارد و اگر مانعی هم بر تابش خورشید مثل ابر باشد استثناء و گذرا هستند روزهای ابری روزهای استثنایی در طول سال هست و همینطور روز ابری با شب ایری متفاوت است

سلام
1- طهارت باطنی خارج شدن از نوع انسانی نیست بلکه قرار گرفتن در بالاترین مرتبه آن است
2- طهارت باطنی یک فرد که حافظ حجتهای الهی است می تواند در یک جریان عادی تاریخی محقق شود . مگر نشنیده اید در وسط اقیانوس اطلس یک جریان آب شیرین وجود دارد که از قطب شمال می آید ؟
خدایی که قادر است یک جریان آب شیرین را بطور طبیعی در میان اقیانوسی از آب شور حفظ کند می تواند یک سلسله پاک از انسانها را در میان دیگران بطور طبیعی حفظ فرماید . فلذا جبری در کار نیست .
البته اگر منظورتان عدم دخالت خدا در این امر است ما نمی پذیریم بلکه عدم دخالت را در هیچ پدیده ای نمی پذیریم چه اینکه او رب است و رب پرورش دهنده مربوبین و مخلوقین خود است و نه از آنها جداست و نه لحظه ای از تدبیر امورشان دست بردار است .
3- قرآن کریم خود را دلیل بر حقانیت معرفی کرد و منکران را به تحدی دعوت نمود لذا قرآن مثل خورشید است . موانعی هم که شما شمردید موانع خورشید نیستند موانع زمینند .
و اما قضیه اختلافات هم باز اینسویی است نه آنسویی . البته نه اینکه آیات قرآن یک معنا داشته باشند و بس . خیر دهها بلکه هزارها معنا دارند اما همه آن معانی حقند لذا اراده معانی غلط از قرآن خدشه ای بر حقانیت قرآن نیست بلکه خدشه بر فهم انسانهاست
موفق باشید

متحیر;110889 نوشت:
سلام و عرض ادب خدمت علامه حلی گرامی
به نظر من با پذیرش نظریه دکتر سروش
که از لحاظ من بسیار پذیرفته است
منظر روشنفکری دینی از مرز های شریعت فراتر می رود
و علاوه بر صدور گذرنامه از دین
ابتیاع روادید و ویزا به روشنفکران دینی است که کشور بی مرز دین که حاکم بی منازع بر تمامی ابعاد متصور انسان از قبل از تولد و بسیار فراتر از مرگ انسان را در بر میگیرد را محدود به مرز هایی کند هر چند این مرزها حدود و ثغورشان هم چنان نا مشخص است
بلافاصله فراتر از این میسور میشود
اجازه مهاجرت و بسیار پسامدرن تر برسمیت شناخته شدن ملیتهای چندگانه رعایای دین
هر چند در عمل قاطبه مردم از همان ابتدای دین بدان مشغول بودند و هستند و خواهند بود
علمای دین هم عملا با ندید گرفتن رفتار مردم با ایراد وعظ و خطابه رسمی بودن خود را و ناشایست بودن رفتار مردم را همواره متذکر بودند
ولی چه شده که این رفتار مردم که مختص به دین و مذهب خاصی نیست و در تمامی ادیان و مذاهب رایج است چنین مورد هجمه اولیاء دین قرار نگرفته بوده و حال که این محاوره عمومی دستور زبان برایش تدوین شده فریاد وادینا (وا اسلاما) برخاسته

متشکرم


منم خدمت شما دوست عزیز سلام عرض میکنم و سپاس از نظر لطفتون
به نظر من این سخنان شما مبهم ودارای اشکالاتی است:

1-اینکه فرمودید مرزهای روشنفکری دینی از مرزهای شریعت فراتر میرود بدین دلیل است که ما تصویر درستی از شریعت نداریم ،زیرا که شریعت خود چیزی است که وحی بیان کننده آن است و نیکوتر از آن چیزی نیست که ما فراتر برویم.

2-اینکه دین دارای مرز است یا نه باید رجوع به مفهوم دین بکنیم و ببینیم که آیا همچین برداشتی صحیح است یا خیر؟آیا این برنامه ای که خدا برای رسیدن انسان به کمال و زندگی احسن آورده فراتر هم از آن برنامه ای هست یا خیر؟اگر هست چرا خدا بیان نداشته و مارا حواله به روشنفکران دینی داده که خود برنامه های مغایر با هم تحویل جامعه بشری داده اند؟ بر فرض هم بپذیریم که دین بی مرز است اما خروج از این مرز باید همراه دلیل باشد و اگر بگوییم خود دین این دلایل را بیان کرده باز در محدوده دین خواهیم بود نه خارج از آن

3-متاسفانه من قسمت مربوط به عالمان دینی رو متوجه نشدم ولی عالم دینی هم اگر مغرور باشد و بدون دلیل سخنی بر زبان آورد نا پسند است اما اگر کسی که عمری را در تحصیل مبانی شناختی و معرفت دینی صرف کرده ،دفاع از حقیقتی کند عقل حکم به پسندیده بودن راهش میکند.

حامد;110924 نوشت:
سلام
تا نگاه توحیدی حل نشود این مشکل حل نمی شود . حق تعالی واحد کثیر است و کثرات که شوونات وجود او هستند با او هم یک جهت غیریت دارند و هم یک جهت عینیت لذا امور هم به او منسوبند همه به کثرات اما نسبت به خدای متعال بالذات است و نسبت به کثرات بالعرض لذا جمع جنبه قابلی و فاعلی با آن بیانی که عرض شد بلا اشکال است .
اما اینکه فرمودید وحی جز از راه وحی و قرآن شناخته نمی شود هرچند درست است اما فهم معانی آیات و روایات هم تابع معرفت علمی و عینی اشخاص است . آنچه ما عرض کردیم بر مبنای دانش " علم النفس" بزرگان از اهل معرفت است
موفق باشید

درست است که باید با نگاه توحید افعالی به مسائل نگاه کنیم اما مطلب در موردی است که هم به غیرخدا و هم به خدا نسبت داده شود.اما در مواردی که فعل به خداوند نسبت داده شود و نه به غیر نمیتوانیم به وسیله توحید افعالی یا هرچه که نام گذاری کنید به غیر هم نسبت بدهیم و جایگاه توحید افعالی در اینجا نیست.
اما مسئله علم النفس و یا بهتر بگوییم علم حضوری یا شهود درونی هم در جای خود مسئله ای است مهم و ارزشمند.اما اینکه شهود باطنی شخص صحیح است یا خیر باید با آیات و احادیث سنجیده شود .البته شهود فقط برای خود شخص حجت است و نه برای غیر.

متحیر;111250 نوشت:
سلام وعرض ادب خدمت حامد گرامی

وقتی به طهارت باطنی از بدو تولد اشاره میکنید یعنی اینکه ایشان مثل ما انسان نیستند
وقتی به انتخاب از بدو تولد معتقد هستید یعنی تاریخ و زمانه باید تنها به یک شکل و صورت پیش میرفته تا منجر به تولد ایشان در زمان و مکان خاصی بشود و این یعنی جبر
اگر اینطور بود که شما میگویید نباید هیچ منکر قرآنی وجود داشته باشد و نه این همه اختلاف در تفاسیر قرآن
در جهان کسی منکر خورشید نیست زیرا به قول شما درخشش خورشید جا برای انکار باقی نمی گذارد و اگر مانعی هم بر تابش خورشید مثل ابر باشد استثناء و گذرا هستند روزهای ابری روزهای استثنایی در طول سال هست و همینطور روز ابری با شب ایری متفاوت است

متشکرم


همه انسان ها در اینکه فطرت پاکی دارند یکسان هستند و اختیار است که مسیر هدایت و شقاوت انسان را تعیین می کند.
اما اینکه خداوند اراده کرده برخی از انسان ها دارای طهارتی باشند که هیچگاه آلوده به گناه و معصیت نشوند این لطفی است که با توجه به علم ذاتی خداوند به برخی از اشخاص اعطا می شود و مخالف با اختیار نیست چون بازگشت عصمت به علم شخص معصوم است که عنایت خداست
حال این پرسش مطرح میشود چرا خداوند به برخی این علم را داده و به برخی نداده؟
جواب این هم بازگشت به علم ذاتی خداوند می کند که در نظام احسن چنین شخص پاکی باشد تا هدایت انسان ها به وسیله او تحقق پیدا کند و اینکه خدا میدانسته این اشخاص اگر هم آن عصمت به خصوص را نداشته باشند خود به سمت گناه نمیروند و نفس خود را آلوده به معصیت نمی کنند.
اما اینکه فرمودید در این صورت برخی از موارد مانند زمان ومکان جبری می شود حرفی است کاملا صحیح و هیچ تالی فاسدی ندارد.انسان در همه موارد زندگی خود مختار نیست مانند اینکه در کدام شهر به دنیا بیاید و ...

علامه حلي;111379 نوشت:
درست است که باید با نگاه توحید افعالی به مسائل نگاه کنیم اما مطلب در موردی است که هم به غیرخدا و هم به خدا نسبت داده شود.اما در مواردی که فعل به خداوند نسبت داده شود و نه به غیر نمیتوانیم به وسیله توحید افعالی یا هرچه که نام گذاری کنید به غیر هم نسبت بدهیم و جایگاه توحید افعالی در اینجا نیست.

سلام
در مساله وحی ما صرف نسبت را نداریم بلکه آنها که بودند بالوجدان و ما که نبودیم بالاطلاع می دانیم که شخص پیامبر ص در قضیه وحی دخیل بودند یعنی همانقدر که می دانیم وحی از میان دو لب پیامبر ص ابلاغ می شد باید بپذیریم که این نسبت صرف نسبت به خدای تعالی نیست . ضمن اینکه در نگاه نفس شناسانه خود می دانیم حقایق به چه نحو در مراتب وجودی انسان تنزل می یابند و در جریان وحی که یک جریان ویژه است می دانیم انزال به تسخیر است اما تسخیر ، مسخر می خواهد و باید در ساختار مسخر این تنزل روی دهد لذا ولو اینکه مراتب وجودی مقدس نفس پیامبر ص مسخر حقند اما طبق ساختار خود دارند عمل می کنند پس نسبت دوگانه بلاشکال است .
موفق باشید

سلام و عرض ادب خدمت حامد گرامی

[quote=حامد;111342]طهارت باطنی خارج شدن از نوع انسانی نیست بلکه قرار گرفتن در بالاترین مرتبه آن است [/quote]
از آنجا که این طهارت درون اکتسابی نیست و از سر لطف است پس ایشان در خلقت با دیگر انسان ها متفاوت هستند .
منظور بنده از اینکه ایشان را در ردیف انسان نمی نشانیم همین است
ایشان دارای ظرایفی در خلقت هستند که برتر از ما انسانها هستند پس این مرحمت بیشتر سبب این شده که ایشان انسان نباشند
جناب حامد
علوه بر آنکه در مثل مناقشه نیست ولی چندان کمک به تبیین مسئله نکرد
جریانهای آبهای سرد و گرم اقیانوسها که در نتیجه اختلاف درجه حرارت بین قطبین و استوا در اقیانوسها در جریان است
یک چرخه دائمی است و سبب اعتلای یک آب به آب دیگر نیست این یک چرخه است آب سردی که به استوا می رسد در آنجا گرم میشود و این بار در قالب آب استوایی گرم به قطب بر می گردد
یک چرخه به قصد تعادل گرمایی است همین!
در جریان الکتریکی هم یک سیم حامل بار مثبت و یکی بار منفی است ولی اینها در روند جریان برق یک نقش و یک ارزش دارند جریان الکترون که از بار منفی نشأت میگیرد با همان شدت در سیم بار مثبت جریان دارد یک چرخه است وحتی در جریان متناوب که برق متداول است بار مثبت و منفی دائما در دو سیم نقش مثیت و منفی را عوض می کنند
و اما منظر دیگری را در چرخه آب شیرین از منشاء قطب اشاره کردید احتمالا چندان متوجه جریان طبیعی آب های اقیانوسی نشدید
جناب حامد
چنانچه بسیار بیشتر از من مستحضر هستید تولد ایشان یک رویداد تاریخی ساده و قابل تکرار نیست
و طهارت باطنی که از آن یاد کردید مسبب آنچنان تفاوتی است گه اگر انسانهای گمگشته اگر از این حظ بر خوردار بودند نیاز به این صحنه آرایی جهان نبود
امادر مورد دخالت برآمده از ربوبیت خداوند بر جهان این یک دخالت عام است و ما لحظه لحظه زندگی خود را مدیون این دخالتها هستیم ولی وجدان اقرار به این دارد که این دخالت عام بدون هیچ اغماضی نسبت به خرد و بزرگ این جهان جاری است و این لطف بی شائبه و اختصاصی صرفا یک ادعای درون دینی است و از منظر برون دین چندان مورد وثوق نیست
و همانطور که بسیار ظریف اشاره فرمودید:
[quote=حامد;111342]و اما قضیه اختلافات هم باز اینسویی است نه آنسویی . البته نه اینکه آیات قرآن یک معنا داشته باشند و بس . خیر دهها بلکه هزارها معنا دارند اما همه آن معانی حقند لذا اراده معانی غلط از قرآن خدشه ای بر حقانیت قرآن نیست بلکه خدشه بر فهم انسانهاست [/quote]
د نظریه دکتر سروش یک مناظره این سویی است این از منظر ایشان (دکتر سروش) هم بدینگونه است که می فر مایید ولی همانطور که مستحضر هستید ایشان با حکم ارتداد دیگر در همان سویی نیستند که مد نظر شماست

همچنان شبهه جبر بر این جهان بینی شما سایه افکنده است

خیر پیش

سلام وعرض ادب خدمت علامه حلی گرامی
دوست عزیز

علامه حلي;111370 نوشت:
-اینکه فرمودید مرزهای روشنفکری دینی از مرزهای شریعت فراتر میرود بدین دلیل است که ما تصویر درستی از شریعت نداریم ،زیرا که شریعت خود چیزی است که وحی بیان کننده آن است و نیکوتر از آن چیزی نیست که ما فراتر برویم.

وقتی جناب سروش عنوان میکنند که مسائل علمی و طبیعی که پیامیر در قرآن عنوان میفرمایند از ظرف وجودی ایشان گذشته و بالتبع این کلام ایشان بالاتر از ظرفیت علمی ایشان و زمان ایشان نیست
پس مشخصا شریعت دین هم از این قائده مستثنی نیست هر چند دکتر سروش خود را مقید به رعایت ظواهر دین میداند و حتی در حاشیه یکی از سخنرانی هایش بر نحوه حجاب مرسوم دختران ایرانی خرده می گرفت که این حدود کج و معوج هیچ تناسبی با اسلام ندارد و حتی در حاشیه ای دیگر اینطور عنوان میکنند که دینداری بهتر از بی دینی است یعنی ایشان شریعت را قبول دارند و لی نظریه ایشان مجوزی بر دیگران است که مرزهای شریعت را به طریق اولا درنوردند

قسمت دوم بحث من همان ملقمه ای بود که اشاره کردم
یعنی با پذیرفتن این نظریه قائل به حدود دین در ابراز نظر در حوزه های سیاسی اقتصادی اجتماعی و فردی می شویم وقائل به پلورالیسم و اخذ نظر اغیار در مواردی میشویم که قبلاً در حوزه بلا منازع دین بوده و این پذیرش دیگر حالت رسمی دارد و بدون درگیری های درون دینی منجر به پذیرش شیوه های نوین و گاها التقاتی میشویم که در گذشته حتما منجر به حکم تکفیر می شده

و اما رفتار مردم که اظهار کردید منظور اینجانب چیست؟
عوام ومردم در مواجهه با شرایط واقعی زندگی دچار تلاطم هایی در رفتار هستند
که این چندگانگی های رفتار مختص دین یا مذهب خاصی نیست .
اگر یک زاهد دین شاهد رفتار ایشان باشد با وعظ و خطابه سعی در اصلاح ایشان دارد(منظورم رفتار های ناهنجار اجتماعی و مخل امنیت اجتماعی نیست)

مردم هم به وعظ ایشان اعتراضی نمی کنند و در ظاهر به پیروی از فرمایش ایشان تبعیت میکنند ولی در زمان دیگر یا همین فرد و یا افراد دیگر همان رفتار را به تناوب تکرار می کنند
اگر این نظریه پذیرفته و گسترده شود مبنای وعظ واعظ بر چه محکماتی استوار است؟
گر چه که مردم همیشه رفتار خود را داشته اند و اینگونه وعظ ها هیچگاه اثر جدی در رفتار جمعی اجتماع نداشته
ولی این رفتار در حد یک گفتگوی عامیانه و غیر رسمی است .این بار برای رفتار و محاوره ایشان دستور زبانی نوشته شده و همان رسمیتی دارد که دین دارد
البته لازم به یادآوری است که جناب سروش چنین رفتاری ندارند ولی یکی از سناریو های پذیرش نظریه ایشان اینگونه است

البته در دنیای مسیحیت پیروزی نظریه هایی شبیه ایشان، در دو سه قرن گذشته، منجر به رواج آتئیست؛ در دوران ما، بدون واهمه شده.

همان طور که جناب حامد فرمودند این نظریات جدید نیستند در گذشته هم در خاورمیانه چنین نظریاتی مطرح شدند
ولی با سرکوب شدید مواجه و در نطفه خفه شده و شواهد بسیاری در ایران چه در دوران قبل از اسلام چه در دوران بعد از اسلام و حتی پس از تشیع هم بوده
با شرایط امروز و خواست مردم مبنی بر دخالت ارده ایشان در امور زندگی چنین سرکوبهایی بسیار بعید است که سرانجام مشابه با گذشته داشته باشد مگر آنکه شرایط تکنولوژیک جهان به قبل از انقلاب صنعتی رجعت کند
به احتمال بسیار زیاد روندی که در غرب نسج گرفته در کل جهان پدیده رایجی خواهد شد
از منظری دیگر پذیرش نظریه سروش شاید تنها راه زنده ماندن دین در جوامع پسا مدرن هست یعنی مجوزی برای ادامه حیات دین در جهان آینده است
با جبر تاریخ روند رفتار گذشته دین در جوامع سنتی خاورمیانه قابل دوام نیست

اگر که ویرایش واضحی متن ارسالی اینجانب نداشت به بزرگواری خود و محدودیت پهنای باند اینترنت ببخشید

متشکرم

متحیر;111547 نوشت:
از آنجا که این طهارت درون اکتسابی نیست و از سر لطف است پس ایشان در خلقت با دیگر انسان ها متفاوت هستند . منظور بنده از اینکه ایشان را در ردیف انسان نمی نشانیم همین است ایشان دارای ظرایفی در خلقت هستند که برتر از ما انسانها هستند پس این مرحمت بیشتر سبب این شده که ایشان انسان نباشند

سلام
هیچ عالم و دانشمندی برخورداری یک فرد انسانی از فضایل را باعث خروج او از انسانیت نمی داند . اصلا در انسانیت انسان این ضعفها و نقصهای بشری مد نظر قرار نمی گیرد که اگر کسی بری از آنها بود از طور انسانیت خارج شود
دیگر اینکه ما نمی دانیم چه کسی عدالت را به معنای تساوی مخلوقات و موجودات شمرده است که به هر جا می رسیم اگر تفاوتی بود دم از تبعیض و بی عدالتی می زنند . اصلا معنای لغوی عدالت هم چنین معنایی نمی دهد چه رسد به عقلانی بودن این تصور از عدالت . اقتضای عدل الهی این نیست که همه یکسان باشند . جهان یک مجموعه است مثل بدن یک انسان . اگر قرار بر یکسانی اعضاء و بافتها از هر جهت بود که چیزی به نام بدن نداشتیم . همین تفاوتهاست که یکی را مغز کرده و یکی را دست . خوب مغز بر دست شرافت دارد ؟ بله دارد ؟ آیا این شرافت تبعیض است ؟ خیر .
در مثال آب شیرین در دریاها این معروف است حالا شاید جریان گلف استریم اقیانوس اطلس نباشد اما بالاخره جریان آب شیرین در دریاها یک واقعیت است . و منظور من از آن مثال آنستکه همانطور که این جریان آب شیرین در آب شور طبیعی است وجود یک خاندان و سلسله پاک در میان دریای بشریت هم می تواند طبیعی باشد . نه جبر است و نه بی حکمت و نه غیر ممکن .

متحیر;111547 نوشت:
و طهارت باطنی که از آن یاد کردید مسبب آنچنان تفاوتی است گه اگر انسانهای گمگشته اگر از این حظ بر خوردار بودند نیاز به این صحنه آرایی جهان نبود

این نگاه همان نگاه اشتباه به جهان است که فکر می کند صحنه عادلانه و درست در جهان تساوی برخورداری موجودات از عطایاست آنوقت نمی گویند چطور این جهان این جهان بود ؟
اگر جامعه بشری دکتر می خواهد رفتگر هم می خواهد . شما تصور کنید بهره هوشی همه انسانها در حد دکتر شدن بود خوب ما کی رفتگر و مکانیک و راننده ماشین سنگین و کارگر معدن داشتیم ؟
این نگاه بطور قابل ملاحظه ای غیر عقلانی و غیر حکیمانه است .

متحیر;111547 نوشت:
امادر مورد دخالت برآمده از ربوبیت خداوند بر جهان این یک دخالت عام است و ما لحظه لحظه زندگی خود را مدیون این دخالتها هستیم ولی وجدان اقرار به این دارد که این دخالت عام بدون هیچ اغماضی نسبت به خرد و بزرگ این جهان جاری است و این لطف بی شائبه و اختصاصی صرفا یک ادعای درون دینی است و از منظر برون دین چندان مورد وثوق نیست

اتفاقا ما هم قائلیم که عنایت خداوند عنایت عام است اما عنایت عام موجب بهره مندی مساوی نیست چه اینکه موجودات از لحاظ سعه و ضیق وجودی با هم تفاوت دارند و این تفاوتها موجب اختلاف در دریافت می شود مثل نور خورشید که یکسان می تابد اما میزان بهره مندی موجودات از آن یکسان نیست بلکه هرکس بهره خاص خود را دارد .
متحیر;111547 نوشت:
ایشان با حکم ارتداد دیگر در همان سویی نیستند که مد نظر شماست

به نظر ما موضعگیری جناب سروش یک موضعگیری غیر مومنانه است ایشان قبل از اینکه متهم به ارتداد معرفتی باشند متهم به پناهندگی به دامن دشمن اسلام و قرار گرفتن در جبهه آنهاست یعنی ایشان از لحاظ تفکر سیاسی خارج از حوزه اهل ایمانند
متحیر;111547 نوشت:
همچنان شبهه جبر بر این جهان بینی شما سایه افکنده است

هیچ جبری در کار نیست . چرا باید اعتقاد به پاکی و طهارت باطنی پیامبر اکرم ص در یک جریان عادی الهی جبر باشد ؟
موفق باشید

با سلام و احترام
كساني كه از پديده وحي تفسيري روان شناسانه ارايه مي كنند، مقصودشان اين است كه وحي ، الهامي است كه از درون وجودپيامبر به روح او افاضه مي شود و همان فوران خودآگاهي هاي باطني شخص است كه در موقعيت مناسبي متبلور مي شود، نه چيزي از خارج وجود او .درحقيقت ، روح متعالي ، فطرت پاك ، ايمان و باور مستحكم به خداوند ودوري از ناهنجاري هاي اعتقادي و رفتاري و سلامت وراثت خانوادگي همه و همه در انديشه او تاثير گذاشته ، از او شخصيتي ممتاز مي سازد و در عقل وبينش و حالات رواني او اثر ويژه اي را پديد مي آورد .اين تاثير آن چنان عميق است كه روياها و حالات مختلف متظاهر از مركز ناخودآگاه وجود خويش راارشاد الهي نازل از آسمان و سروش غيبي به حساب مي آورد، در حالي كه اينها چيزي جز همان الهامات و باورهاي دروني خود او نيست كه براي اوهمچون يك اعتقاد راسخ جلوه گر شده است ( از باب نمونه ر.ك : تفسيرالمنار، محمد رشيدرضا، ص 164 - 190 ) .

. حاصل اين نظريه كه به صورت فشرده در سطرهاي فوق مطرح شد آن است كه :
1- امكان ارتباط پيام گيري انسان با خداوند كه منزه از مكان و زمان است منتفي مي باشد .
2- وجودانسان و روان او بالقوه مركز استعداد معارف و علوم فراواني است كه درحالات عادي و معمولي بارور و شكوفا نمي شود، بلكه شرايط خاصي سبب مي گردد تا دريچه هاي اين مركز نهاني گشوده و معارفي بديع و غيبي از آن جريان و فيضان يابد .اما به اعتقاد ما اين رويكرد با آنچه كه از حقيقت وحي به دست مي آيد، ناسازگار است زيرا : اولاً، هر چند استعداد و نيروي شگفت انگيز روان انسان جاي انكار ندارد و چه بسا الهامات و حقايق در پرتويك سلسله شرايط داخلي و خارجي رواني به ظهور مي رسد، اما اين مطلب نمي تواند اثبات كند كه منبع علوم بي كران رسولان ، روح باطني ايشان بوده است و اين خود نياز به ارايه دلايل و اثبات دارد .علاوه بر آن كه دلايل تاريخي مستحكمي - صرف نظر از برخي آيات قرآن - وجود دارد كه پيامبران معارف خود را ( وحي ) وابسته به عالم غيب دانسته و خويش را دراين مورد هيچ كاره بلكه مقهور مي دانند

.ثانياً، طرفداران نظريه رواني وشخصيت باطني پيش فرض سخنانشان اين است كه نيروي باطني انسان به هنگام تعطيل قوا و حواس ظاهري ، بيدار و فعال مي شود، در حالي كه موقعيت هاي ( ( من ) ) وحي گيران ، كاملاً يك موقعيت هشيار و با توجه بوده است و اكثر موارد نزول وحي براساس روايت هاي تاريخي مربوط به فرصت هايي است كه توجه آنان معطوف وظايف فردي ، اجتماعي و تبليغي بوده است . ثالثاً، كساني كه ره يافت روان شناسانه از وحي دارند، مدعي اند كه فرشتگان و واسطه هاي انتقال كلام و پيام خدا به رسولان هر قدر هم در مقام تجرد محض باشند، برتر از روح و روان انسان كه جلوه اي از روح خدا است نمي باشند تا واسطه وحي ميان انسان و خدا گردند .پس وحي جز ظهورشخصيت باطني انسان چيز ديگري نيست ( دايرالمعارف القرن الرابع العشر،محمد فريدوجدي ، ذيل عنوان وحي ) .
ولي اين امر نيز چون تفاوت اول نيازمند به اثبات است چرا كه ما از طريق علوم عمومي و عادي خود، ازماهيت فرشتگان ، تعداد آنها، كارها و ميزان توانشان اطلاعي نداريم و ازكيفيت ارسال صحيح و بدون كم و كاست پيام خدا به رسولان بي خبريم. رابعاً، اگر وحي ريشه در شخصيت روحي ، باطني و رواني خود انسان دارد،چرا تاكنون كس ديگري مشابه رسولان پيدا نشده تا از فوران خودآگاهي هاي باطني خويش خبر دهد و محتواي خبرش در حدي باشد كه با مفاد پيام رسولان مقابله كند؟

آيا فقدان چنين نمونه اي ، حكايتگر اين حقيقت نيست كه حقيقت وحي از سنخ ديگري است ( تحليل وحي از ديدگاه اسلام ومسيحيت ، محمد باقر سعيدي روشن ، ص 47 - 52 ) . در پرتو تحليل فوق مي توان گفت وحي با تجربه رواني و شخصي تفاوت هاي اساسي ذيل رادارد : 1- در تجربه رواني شخصي ، واسطه و ابلاغ كننده اي خارج از روان انسان وجود ندارد و حال آن كه در وحي آدمي با نيرو، قدرت و طرفي خارج از حقيقت خود مواجه است . 2- موقعيت ( ( من ) ) وحي گيران ( يعني قواي حسي و ظاهري اشان ) در موقع اخذ وحي كاملاً بيدار و هوشيار است ولي درتجربه رواني آن قوا بايد تعطيل شده و معقول باشند تا روان بيدار، فعال وهشيار عمل كند .3- وحي محتوايي همه جانبه و هماهنگ دارد و اين نشان دهنده آن است كه برتر از قلمرو شخصيت روحي و باطني آدمي است ، چراكه تجربه هاي رواني نوعاً ناقص و يك جانبه اند .4- وحي متضمن مطالب وبراهيني اطمينان بخش و بدون ترديد براي گيرنده آن و مخاطبانش است ، درحالي كه تجربه هاي رواني از اين حد اطمينان بخشي برخوردار نيستند

5-افرادي كه از تجربه هاي رواني - براساس تفسيري كه ارايه شد - برخوردارندتعدادشان بيشتر است ، ولي مفاد پيام و اخبارشان بعضاً .با يكديگر متناقض است . ولي صاحبان وحي [ رسولان ] تعدادشان كم تر ولي محتواي پيامشان متناقض و ناسازگار با يكديگر نيست و اين خود دليل بر آن است كه ريشه وحي را بايد در جايي خارج از روان و روح انسان جستجو كرد .6- مفاد تجربه هاي رواني بي بديل وهم آورد نيست ، حال آن كه وحي محتوايي بي بديل داشته وديگران را به هم آوردي مي طلبد .دوست گرامي به هر حال بايد به اين نكته اساسي توجه داشت كه : اساساً وقتي ما با پديده اي مواجه شديم كه فاقد خصيصه تكرارپذيري بوده و ما تحت هيچ شرايطي نمي توانيم آن را در معرض نمايش و آزمون سنجي خويش قرار دهيم وره يافتي درون گرايانه به دست آوريم ، طبيعتاً فاقد صلاحيت داوري علمي تجربي درباره آن امر فرا روان شناختي خواهيم بود .

هم چنين اگر آن امر يك پديده تفكرناپذير و خارج از قلمرو معيارهاي سنتي و متداول نظريه هاي استنتاج قياسي بود، ناچار بايد بپذيريم كه تحليل آن پديده فراعقلي درچارچوب قالب هاي ذهني و عقلي شناخته شده ثمري نخواهد داشت . روح وحي از عقل پنهان تر بود
زآنكه او غيب است اوزان سر بود
عقل احمد ازكسي پنهان نشد
روح و وحيش مدرك هر جان نشد
روح وحيي رامناسبهاست نيز
در نيابد عقل كآن آمد عزيز
( مثنوي ، دفتر دوم ، ابيات 3258 - 3260 )
ر.ک وحي و تجربه ديني ، حسن يوسفيان ، احمد حسيني شريفي ،

متحیر;111553 نوشت:
وقتی جناب سروش عنوان میکنند که مسائل علمی و طبیعی که پیامیر در قرآن عنوان میفرمایند از ظرف وجودی ایشان گذشته و بالتبع این کلام ایشان بالاتر از ظرفیت علمی ایشان و زمان ایشان نیست پس مشخصا شریعت دین هم از این قائده مستثنی نیست هر چند دکتر سروش خود را مقید به رعایت ظواهر دین میداند و حتی در حاشیه یکی از سخنرانی هایش بر نحوه حجاب مرسوم دختران ایرانی خرده می گرفت که این حدود کج و معوج هیچ تناسبی با اسلام ندارد و حتی در حاشیه ای دیگر اینطور عنوان میکنند که دینداری بهتر از بی دینی است یعنی ایشان شریعت را قبول دارند و لی نظریه ایشان مجوزی بر دیگران است که مرزهای شریعت را به طریق اولا درنوردند

[=&quot]با عرض سلام مجدد خدمت شما دوست عزیز[/]
[=&quot]البته اگر آقای سروش واقعا همین مطلب را گفته باشند نظر ایشون است و این نظر با دلایل مختلف رد شده است.[/]

[=&quot]ما زمانی میتوانیم مبانی دیگر خود را بر پایه یک نظر استوار کنیم که نظر پایه به عنوان یک اصل موضوعی پذیرفته شده باشد ولی اگر نتوانیم دلیلی برای نظر پایه خود ارائه دهیم و یا دلیل ارائه شده دارای خدشه باشد نمیتوان به عنوان پایه برای شناخت معرفت های دیگر به کار برده شود.[/]

[=&quot]اما اینکه فرمودید خود آقای سروش معتقد به ظواهر شریعت هستند و از وضعیت حجاب انتقاد میکردند ، در صورت صحت امری است پسندیده ولی سوالی که مطرح می شود اینست که آیا نظریه خود ایشان لازمه چنین امری را به وجود نمی آورد.[/]

[=&quot]آیا وقتی نظریه ایشون مجوزی برای دیگران است که مرزهای شریعت را در نوردند جایی برای گلایه می ماند؟[/]

متحیر;111553 نوشت:
قسمت دوم بحث من همان ملقمه ای بود که اشاره کردم یعنی با پذیرفتن این نظریه قائل به حدود دین در ابراز نظر در حوزه های سیاسی اقتصادی اجتماعی و فردی می شویم وقائل به پلورالیسم و اخذ نظر اغیار در مواردی میشویم که قبلاً در حوزه بلا منازع دین بوده و این پذیرش دیگر حالت رسمی دارد و بدون درگیری های درون دینی منجر به پذیرش شیوه های نوین و گاها التقاتی میشویم که در گذشته حتما منجر به حکم تکفیر می شده

این که شما می فرمایید که با پذیرفتن این نظریه ما قائل به محدود بودن دین در ابراز نظر در حوزه های مختلف میشویم به نظر من چنین ملزومی را در پی ندارد.بلکه ملزوم این نظریه از بین بردن دین در همه محدوده ها می شویم، زیرا با گذر از دین هرکس می تواند گذر خود را به نوعی توجیه کند ودر موضوعات مختلف جایی برای دین باقی نگذارد.
اما این سخن که دین در تمام زمینه ها حق اظهار نظر دارد بدین صورت نیست که برخی تصور می کنند که برای هرکاری باید از دین مجوزی صادر شود، بلکه دین در غیر موارد فردی اصولی را مطرح می کند که جامعه بشری برای بقا نیازمند آن است که خلاف این اصول حرکت نکند.مثلا در زمینه معاملات حرمت ربا را مطرح می کند و یا در زمینه اجتماعی به شدت با ظلم مبارزه می کند ولی در تعیین مصداق خود انسان ها هستند که در میابند که آیا این عمل اجتماعی پایمال کردن حوق دیگران هست یا خیر؟مثلا برای علایم راهنمایی و رانندگی و یا مسائل دیگر نیازی به وجود دستور خاص نیست بلکه همین که قانونی است برای حفظ حقوق دیگران این کافی است.
اما در مورد اشتباهات گذشتگان در مورد تکفیر نیز باید علل و زمینه های این موارد مشخص شود و تجزیه تحلیل شود تا شاهد چنین مواردی نباشیم نه اینکه به یکباره علت تام آن را در شریعت خلاصه و راه رهایی را در گذر از آن جستجو کنیم.

گمنام;832 نوشت:
کيفيت نزول وحي بر پيامبر اکرم‌چگونه بوده است‌، آيا صوت قرآن را مي‌شنيدند يا به وسيله قلب‌شان‌، آن را احساس مي‌کردند؟

وحي آيات قرآن بر پيامبر(ص) به دو گونه بوده است‌: 1. مستقيم 2. غير مستقيم و به واسطة فرشته وحي‌.
در وحي مستقيم حالت‌هايي چون احساس سنگيني‌، داغ شدن بدن و عرق ريختن‌، حالتي شبيه به بي هوشي‌، تغيير رنگ چهره و... بر پيامبر عارض مي‌شد. در روايتي مي‌خوانيم‌: حارث بن هشام از پيامبر سؤال کرد: وحي چگونه بر شما نازل مي‌شود؟ پيامبر فرمود: گاهي آن را به صورت زنگ مي‌شنوم و آن شديدترين نوع آن بر من است که گويي بندهاي من از يکديگر مي‌گسلد و در اين هنگام مطالب وحي شده را حفظ مي‌کنم‌
صداي زنگ در اين روايت کنايه از صداي پياپي‌، است‌. اين صداي پياپي‌، وحي مستقيم بوده که پيامبر با تمام وجود به آن گوش فرا مي‌داده است‌; چرا که پياپي بودن صدا تأثيري نافذ دارد و تا اعماق قلب انسان نفوذ مي‌کند و از اين جهت است که پيامبر مي‌فرمايد: گمان مي‌کردم که جان من گرفته مي‌شود


حالت‌هاي ياد شده در وحي مستقيم به جهت اوج ارتباط وحي با الهامات غيبي پروردگار و سنگيني وحي است که بر جسم آن حضرت تأثير مي‌گذارده است‌ و منظور از آية "إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْکَ قَوْلاً ثَقِيلاً ;(مزمل‌،5) در حقيقت‌، ما به تو گفتاري گران‌بار القا مي‌کنيم‌." نيز همين نوع وحي بوده است‌.
در وحي غير مستقيم‌، جبرئيل‌، واسطة در آوردن وحي بوده است که گاهي به صورت بشر مجسّم مي‌شد و به حضور پيامبر مي‌رسيد; در روايتي از امام صادق‌آمده است‌: جبرئيل هنگامي که به حضور پيامبر مي‌رسيد، مانند بندگان مي‌نشست و بدون اجازه وارد نمي‌شد.


بنابراين‌، وحي غير مستقيم‌، سنگيني و دشواري وحي مستقيم را نداشته است‌.
تذکر اين نکته لازم است که پيامبر با تمام روح و روان خويش وحي را دريافت مي‌نموده است و چشم و گوش ظاهر بين در اين امر دخالتي نداشته است‌، اگر جز اين بود، مردم ديگر نيز مي‌توانستند همة آن‌چه را پيامبر مي‌بيند و مي‌شنود، ببينند و بشنوند.

این مطلب رو گمنام دو سال پیش گذاشته که نمیدونم الان بتونه جواب بده یا نه؟ از آنجایی که بحثی که ایشون مطرح کردن محور بحث آقای سروش در مورد وحی است، یعنی نحوه دریافت وحی توسط پیامبر.
سؤال من این است که منبع این رویات چیست و چقدر معتبر است؟

ضرب المثل;175351 نوشت:
این مطلب رو گمنام دو سال پیش گذاشته که نمیدونم الان بتونه جواب بده یا نه؟ از آنجایی که بحثی که ایشون مطرح کردن محور بحث آقای سروش در مورد وحی است، یعنی نحوه دریافت وحی توسط پیامبر.
سؤال من این است که منبع این رویات چیست و چقدر معتبر است؟

سلام منبع کدام روایت؟
موضوع قفل شده است