جمع بندی اخلاق مطلق یا نسبی ، مسئله این است؟

تب‌های اولیه

39 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اخلاق مطلق یا نسبی ، مسئله این است؟

قبل از هرچیز لازم است توضیح داده شود که نسبیت در اخلاق چه معنا است.

نسبی در برابر مطلق است. برخی می گویند:

اخلاق و ارزش های اخلاقی مانند: «عدل خوب است»، «احسان به پدر و مادر خوب است»، ظلم و ستم به دیگران بد است»، اصولی ثابت،عام و همگانی می باشند که از عوامل اجتماعی و روان شناختی به دست نمی آید و دگرگون نمی شود و از هر جهت اطلاق دارد. اخلاق با چنین شاخصه ای مطلق است.
برخی می گویند: اخلاق و ارزش های اخلاقی هیچ اعتبار کلی و واقعیت و ریشة ثابتی ندارد. اعتبار همة اصول اخلاقی به فرهنگ، گزینش فردی، زمان، مکان و ... بر می گردد. اخلاق با چنین شاخصه ای نسبی است.

از آیات و روایات به خوبی به دست می آید که اخلاق از اصول ثابت، عام و فراگیر و همگانی بهره مند است. قران کریم می گوید: «ولکن الله حبّب اِلیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه الیکم الکفر و الفسوق والعصیان؛(1) خداوند ایمان را محبوب قلب های شما قرار داد و کفر و فسق و گناه را مورد کراهت و نفرت طبیعت شما ساخت».

از تعبیر «فی قلوبکم» به خوبی فهمیده می شود که اخلاق و ارزش های اخلاقی به صورت ثابت و همگانی در عمق جان آدمیان ریشه دارد. فطری بودن دین که در بعضی آیات آمده، بیانگر اصول ثابت در جان انسان ها است.
نیز فرمود: «خداوند به عدل و احسان و ادای حق خویشاوندان فرمان می دهد و از کارهای ناپسند و سرکشی باز می دارد».(2)
در این آیه از «عدل»، «احسان» و «ادای حق خویشاوندان» به عنوان امور ارزشی و اخلاقی و از «فحشا»، «منکر» و «بغی» به عنوان امور ضد ارزشی و زشت یاد شده است.
در جای دیگر فرمود: «قل لا یستوی الخبیث والطیب؛(3) ناپاک و پاک مساوی نیستند».
نیز فرمود: «و یحلّ لهم الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث؛(4) طیبات را برای آنان حلال و خبائث را حرام می کند».
آدمی امور طیّب و پاکیزه را می پسندد و این ها را خوب و ارزش می داند و اسلام این ها را حلال و یا واجب نموده است. در برابر آن امور ناپاک و خبیث را زشت می‌شمارد و اسلام آن‌ها را حرام نموده است.
امام صادق(ع) فرمود: «فبالعقل عرف العبادُ خالقهم ... و عرفو به الحسن من القبیح؛(5) بندگان در پرتو عقل، آفریدگار خویش را می شناسند ... و توسط عقل، نیک را از زشت باز می‌شناسند». پس عقل خوبی ها و بدی ها را خوب درک می کند، مانند عدل خوب است و ظلم و ستم بد است. این ها اصولی ثابت، عام و همگانی هستند. سؤال: اگر احکام اخلاقی مطلق است، چرا در برخی موارد استثنا وجود دارد، همانند دروغ مصلحت آمیز؟ استثنا دلیل آن است که اخلاق مطلق نیست، بلکه با توجه به شرایط و موقعیت دگرگون می شود، و این یعنی نسبی بودن اخلاق؟

پاسخ: اگر موضوع اخلاق را رفتار بدانیم، در این صورت می گوییم: اخلاق نسبی است و چهره های کارهای اخلاقی با موقعیت ها دگرگون می شود (لیکن این نسبیت غیر از نسبیتی است که معنایش بیان شد). اما اگر موضوع اخلاق را رفتار آدمی ندانیم، بلکه ملکات نفسانی انسان در درون یا یک یا چند عنوان انتزاعی و کلی مانند عدل،‌ احسان و ظلم را موضوع اخلاق دانستیم، در این صورت اخلاق مطلق است و عنوان‌های اخلاقی همیشه بار اخلاقی مثبت یا منفی خویش را حفظ می کنند و دگرگون نمی گردند.
توضیح: در مورد نسبی بودن اخلاق دو معنا وجود دارد:

نسبیت به معنای اوّل نادرست است؛ یعنی نمی توان پذیرفت که ارزش های اخلاقی از اصولی ثابت و کلی محروم است.
اما نسبیت به معنای دوم درست و قابل قبول است. چون کارهای اخلاقی همیشه به یک منوال نیست. گاهی راست گفتن ارزش اخلاقی دارد و گاهی دروغ (دروغ مصلحت آمیز).
علت این که در جایی دروغ مصلحت آمیز روا است، و راست گفتن روا نیست، این است که :
اوّلاً: در موردی که راست گفتن موجب قتل و خرونریزی بی گناهی شود، این عمل تحت دو عنوان قرار می گیرد، یکی عنوان اوّلی که راست گفتن باشد، و دیگر عنوان ثانوی که کمک و یاری بر قتل و خونریزی فرد بی گناه است. این کار از جهت عنوان اوّلی خوب است ولی از جهت عنوان ثانوی بد است. امّا چون جهت عنوان ثانوی که مفسده دارد، قوی تر است، عقل حکم می کند که از آن اجتناب شود. در این صورت به جای راست گفتن، دروغ مصلحت آمیز بگوید تا جان بی گناهی را نجات دهد.
ثانیاً: موضوع حُسن اخلاقی، راستگویی به طور مطلق نیست، بلکه راست گفتن، فعل خارجی است و این فعل خارجی مستقیماً فعل اخلاقی نیست. راستگویی از آن جهت که مصداق یک عنوان انتزاعی و کلی مثلاً عدالت است، موضوع حُسن اخلاقی است. از این جهت که مصالح جامعه و انسان ها در گرو راست گفتن است، فعل اخلاقی و خوب است.
پس علت خوب و اخلاقی بودن راستگویی، این است که نفع و مصلحت جامعه به آن وابسته است.
حال با توجه به این علت، اگر در جایی راست گفتن به جهت موقعیتش مصلحت نداشته باشد، مثلاً دیگر مصداق عدالت نباشد، یعنی آن عنوان کلی بر این عمل صدق نکند، بلکه اگر مصلحت جامعه و جان انسان ها در دروغ گفتن باشد، عقل به شایستگی آن حکم می کند. به همین جهت گفته اند: دروغ مصلحت آمیز بِه زِ راست فتنه انگیز.(6)
با توجه به این سخن می گوییم: مفاهیمی مانند ظلم، عدل، احسان و نیکی به پدر و مادر، مفاهیم اخلاقی مطلق ا ند، ولی مفاهیمی مانند راست گفتن و دروغ گفتن چون که به صورت مستقیم مفاهیم اخلاقی نیستند، در این ها اطلاق معنا ندارد.
شهید مطهری در این باره می گوید: «عدالت یک حکم مطلق است در روح انسان که خوب است وظلم یک حکم مطلق است در روح انسان که بد است. امّا «راستی» یک حکم مطلق نیست، بلکه تابع فلسفة‌ خودش است و گاهی «راستی» فلسفه خودش را از دست می دهد».(7)
بنابراین معنا بعضی از مفاهیم اخلاقی مانند عدل و ظلم به طور مطلق و ثابت، خوب و بد هستند و بعضی دیگر مانند راست و دروغ نسبی اند، اما نسبی بودن آن ها نه به این معنا است که در یک فرهنگ خاص و با توجه به خواسته های شخص تغییر کنند، بلکه به این معنا می باشد که اگر در قالب یکی از آن مفاهیم ثابت دریابد، همیشه خوب و بد می شوند، مثلاً راستگویی چون طبق عدالت است (عدل هر چیز را در جای خود قراردادن) خوب است، اما اگر راست گفتن به صورت یک رفتار و فعل خارجی، مصداق عدالت نباشد، بلکه تحت عنوان دیگری قرار گیرد، مثلاً ظلم باشد، یا انسان بی گناهی را به کشتن دادن باشد، این فعل خارجی بد است.
استاد مطهرى بین اخلاق و رفتار فرق قائل است و اخلاق را ثابت و رفتار را متغیر مى داند مثلاً عفاف همه وقت خوب است و تغییر نمى کند و به عنوان فعل اخلاقى پسندیده است، اما گاهى زنى مجبور مى شود به طبیب مرد رجوع کند. لمس و نگاه کردن بدن زن براى نا محرم یک فعل خلاف عفت است اما در این شرایط براى او غیر اخلاقى نیست. این رفتار و فعل است که تغییر کرده است یا مثلاً راست گویى همیشه به عنوان یک خُلق پسندیده مطرح است ولى گاهى ضرورت اقتضا مى کند به خاطر مصلحت دروغ گفته شود. در این صورت نمى گوییم دروغ گویى جاى راست گویى را گرفته، بلکه مى گوییم با این که راست گویى خُلق پسندیده اى است اما به حکم ضرورت از آن دست برداشته ایم. پس رفتار ما عوض شده است نه اخلاق. وجود پاره اى از موارد که حکم استثنا را دارد دلیل بر نسبیت اخلاق نیست. خیلى فرق است بین این که بگوییم بشر در هر عصرى یک جور باید باشد غیر از جورى که در عصر دیگر باید باشد و در هر منطقه اى یک جور باید باشد غیر از جورى که در منطقه دیگر باید باشد و این که بگوییم انسان مى تواند آن چنان شخصیت عالى داشته باشد که در همه جا یک جور باشد ولى مظاهر رفتارش در زمان ها و شرایط مختلف متفاوت باشد.(8)
اصول اخلاقی چون ریشه در فطرت و سرشت انسانی دارند و سرشت انسان ها با هم یکسان است ، پس آن اصول نیز برای همه انسان ها و در همه دوره ها یکسان بوده و عام و همگانی هستند.
به عبارت دیگر، سرشت انسان ها و آن چیزی که سعادت و کمال انسانی است ، برای همه انسان ها یکی است.
چون همه انسان ها از یک نوع سرشت و ماهیت برخوردار هستند و همان گونه که برای جسم انسان ها یک سلسله امور مفید اند و یک دسته از چیزها مضر ، برای جان انسان ها در همه زمان ها و همه دوره ها و مکان ها ، یک سلسه امور مفید و امور دیگر مضر هستند و این همان مطلق بو.دن ارزش های اخلاقی است.
1- اصل ارزشی و ضد ارزشی ثابتی وجود ندارد؛ خوبی و بدی به پسند و عدم پسند فرد یا جامعه وابسته است. 2-رفتارها و کارهای اخلاقی با توجه به موقعیت ها و تغییر عناوین دگرگون می‌‌شود.
نسبیت در اخلاق پبامد هایی دارد که نمی توان به آن ها ملتزم شد که مهم ترین آن ها عبارتند از:

1 - با قبول نسبى بودن اخلاق نمى‏توانیم یک طرح اخلاقى براى همه بشر آن هم‏ در همه زمان‏ها ارایه کنیم و هر طرح اخلاقى از طرف هر مکتبى اعم از اسلام وغیر اسلام عرضه شود ، باید محدود به منطقه خاص و زمان خاص و شرایط مخصوص باشد و طبعا در جاى دیگر باید چیز دیگرى به جاى آن حکومت‏کند (9)
2 - علاوه بر این نسبیت در تربیت تاثیر دارد.استاد مطهری می گوید:
اگر اخلاق نسبى باشد دیگر نمى‏توانیم اصول ثابت و یکنواخت‏براى تربیت‏پیشنهاد کنیم (10) .
3 - ‏با قبول نسبیت اخلاق، دیگر اخلاق از جنبه اخلاقى بودن خارج‏شده و به صورت یک سلسله آداب در مى‏آید، نه آن امر مقدسى که واقعافضیلت و خیر است (11) .
4- نسبیت اخلاق با جاودانگی و جهان شمول بودن دین سازگار نیست.

پی نوشت ها:
1. حجرات ( ) آیه‌7.
2. نحل (16) آیة 90.
3. مائده (5) آیة 100.
4. اعراف (7) آیة ‌157.
5. کلینی، کافی (اصول)، ج 1، ص 29.
6. اقتباس از کتاب فلسفه اخلاق، محمد تقی مصباح، ص 184 – 194.
7. استاد مطهری فلسفة اخلاق، ص 92.
8. استاد مطهری تعلیم و تربیت در اسلام،‌ ص 151 - 160، با تلخیص.
9. تعلیم و تربیت در اسلام، ص 158.
10 . همان، ص 119.
11. فطرت: ، چاپ دوم، 1372، صص 527-530.

باسلام بنده هم با عقل ناقصم نکاتی را عرضم میکنم وآن اینکه:

اگر اخلاق مطلق باشد معنايش اين است كه يك خوي يا خصلت اخلاقي براي همه وقت و همه كس و در همه شرايط اخلاقي است همچنان كه در همه جا و در نزد هر كس عدد چهار، دو برابر عدد دو مي باشد. اما اگر نسبي باشد بدين معناست كه هيچ خصلت و خويي را نمي توان به طور مطلق توصيه كرد و آن را در همه زمان ها و مكان ها و در همه شرايط و براي همه افراد صادق دانست.
انسان نمي تواند قايل به اخلاق باشد و در عين حال اخلاق را متغير و نسبي بداند. يعني اخلاق از نظر اصول ثابت است. زيرا ما يك اصول اخلاقي داريم و يك فروع. چه طور مي توان صداقت، خيرخواهي، امانت، شجاعت، استقامت، ايثار و از خودگذشتگي و فداكاري را معاني نسبي و محدود دانست و گفت اينها مربوط به زمان معين است و آن زمان كه بگذرد از بين مي روند؟
اصول اخلاق، اصولي ثابت و فطري و مشترك ميان همه انسانها در همه زمان هاست. البته فروع گاهي تغيير مي كند، يعني آن اصول ثابت در هر وضع جديد و متغيري قانون فرعي خاصي را به وجود مي آورد، مثلا آيه شريفه «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه» (انفال، آيه 60) بر يك اصل ثابت و دايمي در مورد مسلمانان دلالت دارد و آن آمادگي نظامي مسلمين در هر زمان در برابر دشمنان است.
از طرف ديگر در سنت پيامبر(ص) دستوراتي رسيده كه در فقه به نام «سبق و رمايه» معروف است، يعني دستور داده اند كه خود و فرزندانتان تا حد مهارت كامل فنون اسب سواري و تيراندازي را ياد بگيريد اسب دواني و تيراندازي جزء فنون نظامي آن عصر بوده است. حال بايد توجه داشت كه «سبق و رمايه» يعني اسب سواري و تيراندازي فرعي از اصل كلي و ثابت آمادگي دفاعي و نظامي در برابر دشمنان است كه آيه «واعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل» (انفال، آيه 60) بر آن دلالت دارد. يعني تير و شمشير و نيزه و كمان و قاطر و اسب از نظر اسلام اصالت ندارد، آنچه اصالت دارد، نيرومند بودن مسلمانان در برابر دشمنان است اما لزوم مهارت در تيراندازي و اسب دواني مظهر يك احتياج موقت و متغير است و به تناسب عصر و زمان تغيير مي كند و با تغيير شرايط تمدن چيزهاي ديگري از قبيل تهيه سلاح هاي گرم امروزي و مهارت و تخصص در به كار بردن آنها، جاي آنها را مي گيرد. بايد توجه داشت كه مطلق بودن اخلاق را با مطلق بودن فعل اخلاقي نبايد اشتباه كرد. يعني روي يك فعل نمي شود تكيه كرد و گفت هميشه اين فعل اخلاقي است، همچنان كه نمي شود گفت هميشه اين فعل ضد اخلاق است و غالبا خيال مي كنند كه لازمه اخلاق مطلق و ثابت اين است كه افعال را از اول دسته بندي كنيم، يك دسته كارها را اخلاقي ودسته اي ديگر را غير اخلاقي بدانيم ولي خير چنين نيست، يعني ممكن است يك فعل از نظري اخلاقي و از نظر ديگر غير اخلاقي باشد.
اين كه رفتار مطلق است يا نسبي غير از اين است كه اخلاق مطلق است يا نسبي مثلا سيلي زدن به يتيم آيا فعل اخلاقي است يا غير اخلاقي؟ در جواب بايد گفت نمي توان حكم به خوب بودن يا نبودن و اخلاقي يا غيراخلاقي بودن آن كرد. چون گاهي سيلي به يتيم به قصد ادب كردن اوست و اين كار خوب و اخلاقي است ولي گاهي به قصد آزار و اذيت اوست كه در اين صورت كاري بد و غير اخلاقي است، پس سيلي زدن به يتيم حكم مطلق ندارد كه مطلقا خوب يا مطلقا بد باشد (ر.ك: كتاب هاي فطرت و نظام حقوق زن در اسلام (بخش چهارم) و كتاب تعليم و تربيت در اسلام (بخش بررسي نظريه نسبيت اخلاق) از آثار شهيد مطهري).
اخلاق از نظر اسلام، امري نسبي نيست و ارزش‏هاي آن ثابت است. عدالت، تقوا، عفاف و... اصول لايتغيري است كه به هيچ وجه از ديدگاه اسلام نسبي و قابل تغيير نيست؛ چرا كه اخلاق در اسلام متكي بر وحي است و وحي مستندبه علم مطلق الهي است، نه متكي بر آرا و انديشه‏هاي بشري كه همواره در حال تغيير و تحول است.

سلام علیکم جمیعا

رضای عزیزم من مطالب مربوط به اخلاق رو که شمازحمتش رو کشیدید و از این بابت سپاسگذار و ممنون شما هستم میخواندم

اول نمیدانم در این مورد میشود یک تبادل نظر کرد ( منظور نظر آموختنم از علم اساتیدی همچون شماست ) یا نه در این تاپیک جای چنین مبحثی نیست و نیاز است در تاپیک مجزائی تبادل نظر گردد ؟

بعد اگر شاکله و مقصود این تاپیک این امکان را ایجاب نمیکند اگر امکان دارد معنای اخلاق را از دید اهل کلام هم ذکر نمائید ممنونتان میگردم.

و من الله التوفیق

یاحق

سلاممممممممم بر عزیزان اسک دین
این تاپیک حاصل کار گروه تحقیقاتی حضرت فاطمة الزهرا(س) به سرپرستی استاد عرفان بزرگوار و همکاری mona110 عزیز و باران رحمت و سایر دوستان است و به عنوان اولین تاپیک گروهی در اسک دین مطرح میشود

اخلاق مطلق است یا نسبی؟؟؟

قبل از هرچيز لازم است توضيح داده شود که نسبيت در اخلاق چه معنا است.
نسبي در برابر مطلق است. برخي مي گويند: اخلاق و ارزش هاي اخلاقي مانند: «عدل خوب است»، «احسان به پدر و مادر خوب است»، ظلم و ستم به ديگران بد است»، اصولي ثابت،عام و همگاني مي باشند که از عوامل اجتماعي و روان شناختي به دست نمي آيد و دگرگون نمي شود و از هر جهت اطلاق دارد. اخلاق با چنين شاخصه اي مطلق است.

پاسخ: اگر موضوع اخلاق را رفتار بدانيم، در اين صورت مي گوييم: اخلاق نسبي است و چهره هاي کارهاي اخلاقي با موقعيت ها دگرگون مي شود (ليکن اين نسبيت غير از نسبيتي است که معنايش بيان شد). اما اگر موضوع اخلاق را رفتار آدمي ندانيم، بلکه ملکات نفساني انسان در درون يا يک يا چند عنوان انتزاعي و کلي مانند عدل،‌ احسان و ظلم را موضوع اخلاق دانستيم، در اين صورت اخلاق مطلق است و عنوان‌هاي اخلاقي هميشه بار اخلاقي مثبت يا منفي خويش را حفظ مي کنند و دگرگون نمي گردند.
توضيح: در مورد نسبي بودن اخلاق دو معنا وجود دارد:
1- اصل ارزشي و ضد ارزشي ثابتي وجود ندارد؛ خوبي و بدي به پسند و عدم پسند فرد يا جامعه وابسته است.
2-رفتارها و کارهاي اخلاقي با توجه به موقعيت ها و تغيير عناوين دگرگون مي‌‌شود.

نسبيت به معناي اوّل نادرست است؛ يعني نمي توان پذيرفت که ارزش هاي اخلاقي از اصولي ثابت و کلي محروم است.
اما نسبيت به معناي دوم درست و قابل قبول است. چون کارهاي اخلاقي هميشه به يک منوال نيست. گاهي راست گفتن ارزش اخلاقي دارد و گاهي دروغ (دروغ مصلحت آميز).
علت اين که در جايي دروغ مصلحت آميز روا است، و راست گفتن روا نيست، اين است که :

اوّلاً: در موردي که راست گفتن موجب قتل و خرونريزي بي گناهي شود، اين عمل تحت دو عنوان قرار مي گيرد، يکي عنوان اوّلي که راست گفتن باشد، و ديگر عنوان ثانوي که کمک و ياري بر قتل و خونريزي فرد بي گناه است. اين کار از جهت عنوان اوّلي خوب است ولي از جهت عنوان ثانوي بد است. امّا چون جهت عنوان ثانوي که مفسده دارد، قوي تر است، عقل حکم مي کند که از آن اجتناب شود. در اين صورت به جاي راست گفتن، دروغ مصلحت آميز بگويد تا جان بي گناهي را نجات دهد.
ثانياً: موضوع حُسن اخلاقي، راستگويي به طور مطلق نيست، بلکه راست گفتن، فعل خارجي است و اين فعل خارجي مستقيماً فعل اخلاقي نيست. راستگويي از آن جهت که مصداق يک عنوان انتزاعي و کلي مثلاً عدالت است، موضوع حُسن اخلاقي است. از اين جهت که مصالح جامعه و انسان ها در گرو راست گفتن است، فعل اخلاقي و خوب است.
پس علت خوب و اخلاقي بودن راستگويي، اين است که نفع و مصلحت جامعه به آن وابسته است.


برخي مي گويند: اخلاق و ارزش هاي اخلاقي هيچ اعتبار کلي و واقعيت و ريشة ثابتي ندارد. اعتبار همة اصول اخلاقي به فرهنگ، گزينش فردي، زمان، مکان و ... بر مي گردد. اخلاق با چنين شاخصه اي نسبي است.
از آيات و روايات به خوبي به دست مي آيد که اخلاق از اصول ثابت، عام و فراگير و همگاني بهره مند است. قران کريم مي گويد: «ولکن الله حبّب اِليکم الايمان و زينه في قلوبکم و کرّه اليکم الکفر و الفسوق والعصيان؛(1) خداوند ايمان را محبوب قلب هاي شما قرار داد و کفر و فسق و گناه را مورد کراهت و نفرت طبيعت شما ساخت».

از تعبير «في قلوبکم» به خوبي فهميده مي شود که اخلاق و ارزش هاي اخلاقي به صورت ثابت و همگاني در عمق جان آدميان ريشه دارد. فطري بودن دين که در بعضي آيات آمده، بيانگر اصول ثابت در جان انسان ها است.
نيز فرمود: «خداوند به عدل و احسان و اداي حق خويشاوندان فرمان مي دهد و از کارهاي ناپسند و سرکشي باز مي دارد».(2)

در اين آيه از «عدل»، «احسان» و «اداي حق خويشاوندان» به عنوان امور ارزشي و اخلاقي و از «فحشا»، «منکر» و «بغي» به عنوان امور ضد ارزشي و زشت ياد شده است.
در جاي ديگر فرمود: «قل لا يستوي الخبيث والطيب؛(3) ناپاک و پاک مساوي نيستند».
نيز فرمود: «و يحلّ لهم الطيبات و يحرّم عليهم الخبائث؛(4) طيبات را براي آنان حلال و خبائث را حرام مي کند».

آدمي امور طيب و پاکيزه را مي پسندد و اين ها را خوب و ارزش مي داند و اسلام اين ها را حلال و يا واجب نموده است. در برابر آن امور ناپاک و خبيث را زشت مي‌شمارد و اسلام آن‌ها را حرام نموده است.
امام صادق(ع) فرمود: «فبالعقل عرف العبادُ خالقهم ... و عرفو به الحسن من القبيح؛(5) بندگان در پرتو عقل، آفريدگار خويش را مي شناسند ... و توسط عقل، نيک را از زشت باز مي‌شناسند». پس عقل خوبي ها و بدي ها را خوب درک مي کند، مانند عدل خوب است و ظلم و ستم بد است.
اين ها اصولي ثابت، عام و همگاني هستند. سؤال: اگر احکام اخلاقي مطلق است، چرا در برخي موارد استثنا وجود دارد، همانند دروغ مصلحت آميز؟ استثنا دليل آن است که اخلاق مطلق نيست، بلکه با توجه به شرايط و موقعيت دگرگون مي شود، و اين يعني نسبي بودن اخلاق؟

حال با توجه به اين علت، اگر در جايي راست گفتن به جهت موقعيتش مصلحت نداشته باشد، مثلاً ديگر مصداق عدالت نباشد، يعني آن عنوان کلي بر اين عمل صدق نکند، بلکه اگر مصلحت جامعه و جان انسان ها در دروغ گفتن باشد، عقل به شايستگي آن حکم مي کند. به همين جهت گفته اند: دروغ مصلحت آميز بِه زِ راست فتنه انگيز.(6)
با توجه به اين سخن مي گوييم: مفاهيمي مانند ظلم، عدل، احسان و نيکي به پدر و مادر، مفاهيم اخلاقي مطلق ا ند، ولي مفاهيمي مانند راست گفتن و دروغ گفتن چون که به صورت مستقيم مفاهيم اخلاقي نيستند، در اين ها اطلاق معنا ندارد.

شهيد مطهري در اين باره مي گويد: «عدالت يک حکم مطلق است در روح انسان که خوب است وظلم يک حکم مطلق است در روح انسان که بد است. امّا «راستي» يک حکم مطلق نيست، بلکه تابع فلسفة‌ خودش است و گاهي «راستي» فلسفه خودش را از دست مي دهد».(7)
بنابراين معنا بعضي از مفاهيم اخلاقي مانند عدل و ظلم به طور مطلق و ثابت، خوب و بد هستند و بعضي ديگر مانند راست و دروغ نسبي اند، اما نسبي بودن آن ها نه به اين معنا است که در يک فرهنگ خاص و با توجه به خواسته هاي شخص تغيير کنند، بلکه به اين معنا مي باشد که اگر در قالب يکي از آن مفاهيم ثابت دريابد، هميشه خوب و بد مي شوند، مثلاً راستگويي چون طبق عدالت است (عدل هر چيز را در جاي خود قراردادن) خوب است، اما اگر راست گفتن به صورت يک رفتار و فعل خارجي، مصداق عدالت نباشد، بلکه تحت عنوان ديگري قرار گيرد، مثلاً ظلم باشد، يا انسان بي گناهي را به کشتن دادن باشد، اين فعل خارجي بد است.
استاد مطهرى بين اخلاق و رفتار فرق قائل است و اخلاق را ثابت و رفتار را متغير مى داند مثلاً عفاف همه وقت خوب است و تغيير نمى کند و به عنوان فعل اخلاقى پسنديده است، اما گاهى زنى مجبور مى شود به طبيب مرد رجوع کند. لمس و نگاه کردن بدن زن براى نا محرم يک فعل خلاف عفت است اما در اين شرايط براى او غير اخلاقى نيست. اين رفتار و فعل است که تغيير کرده است يا مثلاً راست گويى هميشه به عنوان يک خُلق پسنديده مطرح است ولى گاهى ضرورت اقتضا مى کند به خاطر مصلحت دروغ گفته شود. در اين صورت نمى گوييم دروغ گويى جاى راست گويى را گرفته، بلکه مى گوييم با اين که راست گويى خُلق پسنديده اى است اما به حکم ضرورت از آن دست برداشته ايم. پس رفتار ما عوض شده است نه اخلاق. وجود پاره اى از موارد که حکم استثنا را دارد دليل بر نسبيت اخلاق نيست. خيلى فرق است بين اين که بگوييم بشر در هر عصرى يک جور بايد باشد غير از جورى که در عصر ديگر بايد باشد و در هر منطقه اى يک جور بايد باشد غير از جورى که در منطقه ديگر بايد باشد و اين که بگوييم انسان مى تواند آن چنان شخصيت عالى داشته باشد که در همه جا يک جور باشد ولى مظاهر رفتارش در زمان ها و شرايط مختلف متفاوت باشد.(8)
اصول اخلاقي چون ريشه در فطرت و سرشت انساني دارند و سرشت انسان ها با هم يکسان است ، پس آن اصول نيز براي همه انسان ها و در همه دوره ها يکسان بوده و عام و همگاني هستند.

به عبارت ديگر، سرشت انسان ها و آن چيزي که سعادت و کمال انساني است ، براي همه انسان ها يکي است.
چون همه انسان ها از يک نوع سرشت و ماهيت برخوردار هستند و همان گونه که براي جسم انسان ها يک سلسله امور مفيد اند و يک دسته از چيزها مضر ، براي جان انسان ها در همه زمان ها و همه دوره ها و مکان ها ، يک سلسه امور مفيد و امور ديگر مضر هستند و اين همان مطلق بو.دن ارزش هاي اخلاقي است.

نسبيت در اخلاق پبامد هايي دارد که نمي توان به آن ها ملتزم شد که مهم ترين آن ها عبارتند از:
1 - با قبول نسبى بودن اخلاق نمى‏توانيم يک طرح اخلاقى براى همه بشر آن هم‏ در همه زمان‏ها ارايه کنيم و هر طرح اخلاقى از طرف هر مکتبى اعم از اسلام وغير اسلام عرضه شود ، بايد محدود به منطقه خاص و زمان خاص و شرايط مخصوص باشد و طبعا در جاى ديگر بايد چيز ديگرى به جاى آن حکومت‏کند (9)

2 - علاوه بر اين نسبيت در تربيت تاثير دارد.استاد مطهري مي گويد:
اگر اخلاق نسبى باشد ديگر نمى‏توانيم اصول ثابت و يکنواخت‏براى تربيت‏پيشنهاد کنيم (10) .
3 - ‏با قبول نسبيت اخلاق، ديگر اخلاق از جنبه اخلاقى بودن خارج‏شده و به صورت يک سلسله آداب در مى‏آيد، نه آن امر مقدسى که واقعافضيلت و خير است (11) .

4- نسبيت اخلاق با جاودانگي و جهان شمول بودن دين سازگار نيست.

پي نوشت ها:
1. حجرات ( ) آيه‌7.
2. نحل (16) آية 90.
3. مائده (5) آية 100.
4. اعراف (7) آية ‌157.
5. کليني، کافي (اصول)، ج 1، ص 29.
6. اقتباس از کتاب فلسفه اخلاق، محمد تقي مصباح، ص 184 – 194.
7. استاد مطهري فلسفة اخلاق، ص 92.
8. استاد مطهري تعليم و تربيت در اسلام،‌ ص 151 - 160، با تلخيص.
9. تعليم و تربيت در اسلام، ص 158.
10 . همان، ص 119.
11. فطرت: ، چاپ دوم، 1372، صص 527-530

اخلاق و تربیت از نظر دانشمندان غرب

هگل به عنوان یکی از معماران فلسفه و اخلاق در مغرب زمین معتقد است اخلاق و معیارهای اخلاقی در بستر زمان و اجتماع تغییر می کنند. روح زمان جامعه را پیش می برد." این روح که به منزله روح اجتماعی است، برای اینکه جامعه را به جلو ببرد، روی فکرها و پسندها اثر می گذارد، یعنی روح زمان آن خلق و خوئی را به اصطلاح الهام می کند و موردپسند قرار می دهد که با تکامل موافق باشد، و خلق و خوی دیگری را که مربوط به شرایط گذشته است، ... نسخ می کند." (تعلیم و تربیت شهید مطهری ص 142) در واقع هگل (که قائل به خداست) روح زمان و روح جامعه را جایگزین خدا کرده است.(یعنی به زبان خودمون معتقده در ی زمان و شرایطی مردم ایران حجاب رو دوست داشتند و حیا میدونستند و ملاک اخلاق اما الان با توجه به زمان و مثلا÷یشرفت جامعه حجاب رو دوست ندارند و نشانه ای از اخلاق نمیدوند)

این فکر از آن افکاری است که روی اروپایی ها و در نتیجه روی دنیا زیاد اثر گذاشت، یعنی پایه ی معیارهای ثابت را متزلزل کرد ... اگر این سخن (هگل را که گفته، روح زمان، جامعه را رو به تکامل می برد چون زمان پیش می رود، جامعه هم پیش می رود. معیارها هم تغییر می کنند) بپذیریم قطعاً دیگر هیچ اصول ثابت اخلاقی نخواهیم داشت». (همان 142 و 143). اینجا اخلاق نسبی است.
همچنین ژان پل سارتر، با توجه به اینکه "همه چیز را بر محور انتخاب مشخصی می سنجد، می گوید معیار برای اخلاقی بودن یک فعل خارج از وجود انسان در کار نیست (همان- 144) ... معیار خوبی و بدی هر کاری خود انسان است. این انسان است که انتخاب می کند که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. بر اساس این نظریه اخلاق یک امر نسبی خواهد بود.

آیت‌الله مصباح یزدی فیلسوفی واقع‌گرا در فلسفه اخلاق و مخالف نسبیت در گزاره‌های اخلاقی است، اما عبدالکریم سروش به پیروی از هیوم و پوپر ارتباط گزاره‌های اخلاقی با واقعیت را نفی کرده و به دنبال ترویج نسبی‌گرایی و نفی ارزش‌های اخلاقی است.

مسئله ارتباط دین و اخلاق از مسائلى است که فیلسوفان، متکلمان و اندیشمندان علم اخلاق را از دیر زمان به خود مشغول ساخته است. با نگاهى گذرا به سنت‌هاى تاریخى حیات بشرى، همسازى و همسانى و اتحاد معیارها و الزامات و هنجارهاى اخلاقى با دستورهاى دینى در بسیارى از ممالک مشهود است. تعابیر اخلاقى اسلامى، یهودى، مسیحى، هندویى و مانند این‌ها گواهى بر مطلب ماست، گاه پیوستگى عمیق میان آن دو پدیده محققان را از تفکیک تفکر اخلاقى از دیگر ابعاد حیات دینى غافل مى‌سازد.
* دیدگاه آیت‌الله مصباح و رابطه ارگانیکى اخلاق و دین
آیت‌الله مصباح یزدى در کتاب فلسفه اخلاق، به طور تفصیلى، به بحث رابطه دین و اخلاق پرداخته‌است. خلاصه نظر وی به شرح ذیل است:
خیر و شر اخلاقى، در واقع، مبین رابطه‌اى است که بین افعال اختیارى انسان و نتایج نهایى آنها وجود دارد و ما مى‌توانیم بفهمیم که کارى خیر است یا شر، که این رابطه را کشف کنیم و بدانیم که یک فعلى با کمال نهایى ما رابطه مثبت دارد، که خیر باشد، یا رابطه منفى، که شر باشد. در اصل این نظریه، هیچ اعتقاد دینى اخذ نشده است؛
یعنى لازمه پذیرفتن اصل این نظریه، متوقف بر پذیرفتن وجود خدا یا قیامت یا وحى نیست، چه رسد به دستورهاى دین؛ منتهى در این که کمال نهایى چیست و چگونه باید رابطه ى بین افعال و کمال نهایى را کشف کرد؛ در این جاست که ارتباط با دین پدید مى‌آید؛ پس اگر ما فقط اصل میانى این نظریه را در نظر بگیریم، متوقف بر دین نیست؛ اما وقتى بخواهیم به آن شکل خاصى دهیم و معین کنیم که چه اخلاقى خوب است و چه اخلاقى بد است و چرا، این جاست که این نظر، هم ارتباط با اصول دین پیدا مى‌کند و هم احیانا با محتواى وحى و نبوت. … ما وقتى مى خواهیم کمال نهایى انسان را مشخص کنیم، ناچاریم مسئله خدا را مطرح کنیم، تا اثبات کنیم که کمال نهایى انسان با قرب به خداست.
* از دیدگاه آیت‌الله مصباح اخلاق در مقام ثبوت مجزای از دین ولی از در مقام اثبات نیازمند به دین است

،این جاست که این نظریه با اعتقاد دینى؛ ارتباط پیدا مى‌کند و همین طور براى تشخیص افعال خیر که رابطه با کمال نهایى انسان دارد، باید مسأله خلود نفس و جاودانگى نفس را در نظر بگیریم، تا اگر پاره‌اى از کمالات مادى با کمالات ابدى و جاودانه، منافات پیدا کرد و معارض شد بتوانیم ترجیحى بین این‌ها قایل شویم و بگوییم فلان کار بد است؛ نه از آن جهت که نمى‌تواند کمال مادى براى ما به وجود آورد، بلکه از آن جهت که با یک کمال اخروى؛ معارض است؛ پس باید اعتقاد به معاد هم داشته باشیم؛ به علاوه آنچه ما مى‌توانیم به وسیله عقل از رابطه بین افعال و کمال نهایى به دست آوریم، مفاهیم کلى است، که این مفاهیم کلى براى تعیین مصادیق دستورهاى اخلاقى چندان کارایى ندارد؛ مثلا مى‌فهمیم که عدل خوب است یا پرستش خدا خوب است، اما عدل در هر موردى چه اقتضایى دارد و چگونه رفتارى در هر موردى عادلانه است، در بسیارى از موارد مسئله روشن نیست و عقل خود به خود نمى‌تواند تشخیص دهد؛ فرض کنید آیا در جامعه حقوق زن و مرد باید کاملا یکسان باشد؟ یا باید تفاوت‌هایى بین آنها باشد؟ کدام عادلانه است؟ وقتى مى‌توانیم به پاسخ درست دست یابیم که احاطه به تمام روابط افعال با غایات و نتایج نهایى آنها داشته باشیم و چنین احاطه‌اى براى عقل عادى بشر ممکن نیست.
پس براى این که مصادیق خاص دستورهاى اخلاقى را به دست آوریم، باز احتیاج به دین داریم؛ یعنى وحى است که دستورهاى اخلاقى را در هر مورد خاص با حدود خاص خودش، با شرایط و لوازمش تبیین مى‌کند و عقل، به تنهایى، از عهده چنین کارى برنمى‌آید؛ پس نظریه ما، هم در شکل کاملش محتاج اصول اعتقادى دین (اعتقاد به خدا و قیامت و وحى) است
و هم در تشخیص مصادیق قواعد اخلاقى به محتواى وحى و دستورهاى دین احتیاج دارد. طبعاً، طبق نظریه‌اى که ما صحیح مى‌دانیم، باید بگوییم که اخلاق از دین جدا نیست، نه از اعتقادات دینى و نه از دستورهاى دینى، هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات، این نظریه اخلاقى ارتباط با دین دارد.

* دیدگاه عبدالکریم سروش و دین اقلى در حوزه اخلاق
عبدالکریم سروش در مقاله “دین اقلى و اکثرى ” که در مقام پاسخ به قلمرو دین در حوزه‌هاى گوناگون فقهى و حقوقى، علوم طبیعى، علوم انسانى و اخلاق نگاشته است، به تبیین رابطه دین و اخلاق پرداخته است و دین را نسبت به اخلاق، اقلى در نظر مى‌گیرد؛ خلاصه نظریه وی به شرح ذیل است:
۱٫ یکى از مهم ترین انتظاراتى که ما از دین داریم این است که به ما اخلاقیات و ارزش هاى اخلاقى را بیاموزد و خوب و بد، فضیلت و رذیلت و راه سعادت و شقاوت را تعلیم دهد.

۲٫اخلاقیات به دو دسته بزرگ تقسیم مى‌شوند: اخلاقیات مخدوم و خادم. مخدوم بودن یا خادم بودن را در نسبت با زندگى لحاظ مى‌کنیم؛ یعنى یک دسته ارزش‌هاى اخلاقى داریم که زندگى براى آنهاست و یک دسته ارزش‌هاى اخلاقى داریم که آنها براى زندگى‌اند. ارزش‌هایى را که زندگى براى آنهاست، ارزش‌هاى مخدوم مى‌نامیم؛ یعنى ما به آنها خدمت مى کنیم، و ارزش‌هایى را که براى زندگى، یا در خدمت زندگى‌اند، ارزش‌هاى خادم مى‌نامیم. حقیقت این است که حجم عظیم و بدنه اصلى علم اخلاق را ارزش‌هاى خادم تشکیل مى دهند. ۹۹% ارزش‌ها خادم‌اند، ۱% آنها مخدوم (اگر به یک درصد برسند) خاموشى گزیدن، ادب زندگى کردن در نظام‌هاى استبدادى گذشته بوده است. راست گویى و دروغ گویى را در نظر بگیرید؛ این‌ها از ارزش‌هاى عام اخلاقى‌اند، ولى هم چنان ارزش خادم‌اند، نه مخدوم. زندگى براى راست گفتن نیست، راست گفتن براى زندگى کردن است.
۳٫ دین درباره ارزش هاى مخدوم سنگ تمام گذاشته است، اما براى ارزش‌هاى خادم نه؛ چون این ارزش ها (که اکثریت ارزش ها هم هستند) کاملا به نحوه زندگى ارتباط دارند و در حقیقت، آداب‌اند نه فضایل.
۴٫ در جهان جدید ارزش‌هاى خادم عوض مى‌شوند. در بحث توسعه و مدرنیته، تحول ارزش‌ها، در واقع، به تحول ارزش‌هاى خادم برمى‌گردد، نه مخدوم. اخلاق، یعنى ادب مقام، ادب جنگ، ادب خلوت، ادب کلاس، ادب خلق… این نسبیت نیست، این مقتضاى مقام است؛ چون طفلى که بزرگ شود و جامه‌اش را عوض کند. استثنائات اخلاقى هم گواه همین امرند؛ همه اخلاقیون گفته‌اند در بعضى مواقع دروغ گفتن رواست؛ چرا؟ براى آن که وقتى مقام عوض شود، ادب مربوط هم عوض خواهد شد. این به هیچ وجه به معناى نسبى شدن اخلاق نیست؛ نسبیت اخلاقى وقتى است که شما نسبیت را در ارزش‌هاى مخدوم ببرید.

* عبدالکریم سروش قائل نسبیت اخلاق در ارزش‌های خادم است، اما حدود و صغور ارزش‌های خادم را معرفی نکرده است
۵٫ حال که ارزش‌هاى خادم، آداب مقام‌اند، پس هر تحولى که در زندگى رخ بدهد، لاجرم در قلمرو اخلاقیات (یعنى ارزش هاى خادم زندگى) هم تحول پدید مى‌آورد. این از یک طرف، از طرف دیگر، تحولات عمده در زندگى، ارتباط مستقیمى با تحول شناخت ما نسبت به زندگى و انسان دارد. این نکته فوق العاده مهمى است. آدمى به قدر و تناسب دانایى‌اش زندگى مى‌کند؛ زندگى امروزیان اگر پیچیده است، براى آن است که شناختشان پیچیده است و زندگى ساده پیشینیان معلول شناخت ساده آنها از طبیعت و از اجتماع و از انسان بود … به طور خلاصه، علوم انسانى جدید، هم آینه معیشت جدیدند، هم مولد آن؛ و چون دین نسبت به علوم انسانى بیان اقلى دارد، لذا بیانش نسبت به زندگى و آداب اخلاق آن هم اقلى خواهد بود.
* عبدالکریم سروش قائل به بیان اقلی دین در عرصه نسبت دین با علوم انسانی، آداب زندگی است
سروش از زمانى که به تدوین نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت پرداخت، تا کنون مطالب فراوانى در باب معرفت دینى و دین با بنان و بیان خود نگاشته و گفته است. آن گاه که قبض و بسط را نگاشت، به نسبیت معرفت دینى انجامید، گاه از دین، تحت عناوین درک عزیزانه دین، پلورالیسم دینى، دین اقلى و اکثرى و غیره سخن به میان آورد به نسبیت ارکان دین و لاغر و کمرنگ کردن آنها پرداخته است و مع الاسف، این حملات، دامن اخلاق را، که غربیان نیز در حفظ آن تلاش فراوان مى‌نمایند، به آتش کشانده است.
اینک به پاره‌اى از اشکالات این نظریه اشاره مى‌کنیم:
۱٫ ابتدا به تقسیم بندى مؤلف محترم از اخلاق، اشاره مى‌کنیم. از تعریفى که ایشان نسبت به ارزش هاى خادم ارائه مى‌نماید و آنها را به ارزش‌هاى در خدمت زندگى مردم معرفى مى‌کند، چنین برمى‌آید که ایشان در باب ملاک اخلاق دستورى و هنجارى، به نظریات غایت گرایانه (teleological theories) گرایش پیدا کرده است. غایت گرایان، احکام اخلاقى را کاملا مبتنى بر آثار و نتایج عمل معرفى مى‌کنند و بر اساس آن، به خوب و بد، یا باید و نباید افعال حکم مى‌رانند. حال، آن نتایج، سودمندى عمل براى شخص عامل باشد، یا لذت گرایى و یا امر دیگرى براى فرد یا جامعه. این نظریات عمدتاً از سوى تجربى مسلکانى، مانند هیوم، بنتام و استوارت میل مطرح گردیده است؛ البته دیدگاه کسانى که در باب ملاک باید و نبایدهاى اخلاقى از سازگارى داشتن گفتارهاى اخلاقى با کمال آدمى و قرب الهى و یا بعد علوى انسان سخن گفته‌اند نیز، به نحوى، در نظریات غایت گرایانه جاى مى‌گیرند. در مقابل آنها، نظریات وظیفه گرایانه (deontological) مطرح اند که درستى و نادرستى یا بایستى و نبایستى عمل را بر نتایج و غایات و آثار آن بار نمى‌کنند، بلکه بر آن باورند که نفس عمل ویژگى‌هایى دارد که خوب و بد و باید و نباید بودن عمل را نشان مى دهد؛ کانت، پریچارد و دیگران، نمایندگان برجسته این مکتب‌اند. حال که این دو روى کرد در ملاک گفتارهاى اخلاقى روشن گشت.
* تحول و نسبیت ارزش‌هاى خادم، بر مبناى سودگرایى و لذت‌گرایى است

لازم است مؤلف محترم به دو نکته توجه نماید: اولا، تقسیم بندى اخلاق به اخلاق خادم و مخدوم، بر مبناى نظریات غایت گرایانه صحیح نیست‌؛ ثانیاً، تحول و نسبیت ارزش‌هاى خادم، بر مبناى سودگرایى و لذت‌گرایى و پاره‌اى از نظریات غایت گرایانه صحیح است؛ اما چنین تبیینى از اخلاق، بر مبناى سازگارى اخلاق با کمال آدمى و قرب الهى و با توجه به ثبات کمال نهایى انسان، قابل پذیرش نیست.
۲
٫ پرسشى که نگارنده این سطور، از مؤلف محترم دارد این است که، از چه طریقى این درصدبندى را نسبت به ارزش‌هاى خادم و مخدوم به دست آورده و بیش از ۹۹% را به ارزش‌هاى خادم و کم تر از یک درصد را به ارزش‌هاى مخدوم اختصاص داده است؟ آیا استقراى تام در گزاره‌هاى اخلاقى نموده، یا با تحقیقات میدانى بدان دست یافته است؟
۳٫
در باب این که میان آداب و اخلاق باید تفکیک قایل شد، تردیدى نیست؛ و البته در مجامع روایى توصیه‌هایى از پیشوایان معصوم ما، مبنى بر عدم آموزش آداب به اولاد خویش وارد شده است؛ اما انطباق آداب بر ارزش‌هاى خادم، ناتمام است و لااقل به دلیلى متقنى حاجت دارد.
۴
٫ مؤلف محترم از تفکیک ارزش‌هاى خادم و مخدوم سخن به میان آورد، ولى حتى یک مثال براى ارزش‌هاى مخدوم ذکر نکرد؛ زیرا به هر حال تمام اخلاقیات، جهت سامان دادن به حیات دنیوى و اخروى ماست؛ حتى ارزش‌هاى مخدوم، به تعبیر مؤلف نیز، با زندگى انسان‌ها مربوط است؛ به همین دلیل، چنین تفکیکى ناتمام است و در بحث انتظار بشر از دین قابل استفاده نیست.
۵٫
اگر اختصاص ۹۹ درصد به ارزش‌هاى خادم و نیز تحول آنها در جهان جدید و جهان مدرنیته و رو به توسعه پذیرفته شود، در آن صورت، باید پذیراى حذف بخش عظیمى از دین که همان اخلاقیات است و در ده‌ها جلد کتاب ثبت و ضبط شده است، باشیم؛ و نه تنها به اخلاق حداقلى، که ناچاریم به قرآن و سنت حداقلى نیز روى آوریم.
شایان ذکر است که پس از بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) افراد و گروه‌هاى متعددى در حذف و یا لاغر کردن دین تلاش‌هاى فراوانى نمودند؛ برخى اسلام را براى ۱۴۰۰ سال پیش مفید دانستند و گروه دیگرى قرآن و سنت را به رابطه انسان با خداوند اختصاص دادند و حضور اجتماعى را از دین حذف نمودند و با حیله‌هاى مختلف علیه این دین شریف و جاویدان به قیام پرداختند؛ ولى در هیچ روزگارى، با این دقت و ظرافت، دین مورد هجوم و آسیب قرار نگرفته بود؛ زیرا با پذیرش این مطالب نسبت به اخلاق، نه تنها اخلاق در این دوران به دین نیازمند نیست، بلکه باید تمام ارزش‌هاى اخلاقى را که در دین ثبت شده‌اند، از عرصه این روزگار حذف کرد، به گونه‌اى که حتى قبح دروغ گویى و حسن راست گویى در زندگى مدرنیته قابل تبدیل‌اند.
۶
٫ مؤلف محترم براى اثبات مدعاى خود، استثنائات اخلاقى و جواز دروغ گفتن در بعضى مواقع را گواه بر مطلب خود دانسته است و با این وجود از نسبیت اخلاقى فرار مى‌کند؛ در حالى که اولا، این همان نسبیت اخلاقى است؛ یعنى ۹۹ درصد از اخلاق، به لحاظ خادم بودن شان، متغیر و نسبى‌اند و راه فرارى از آن نیست.
ثانیاً، روا شمردن دروغ گفتن، به هیچ وجه، بر استثنایى بودن گزاره‌هاى اخلاقى دلالت ندارد؛ زیرا مؤلف محترم در موضوعات این گزاره‌ها دقت نکرده است؛ اگر موضوع نبایستى و قبح، صرف دروغ گفتن باشد، البته آن حکم، استثنابردار خواهد بود؛ ولى آن گاه که دروغ گفتن را با تمام قیودش در نظر بگیریم و دروغ همراه با مفسده انگیزى را موضوع قرار دهیم، حکم نبایستى به صورت دایمى بر آن بار مى‌شود.
۷٫
نکته مهم دیگرى که مؤلف از آن غفلت نموده، آن است که ارزش هاى خادم نیز بر دو قسم‌اند:
الف) ارزش‌هایى که براى زندگى‌اند، لکن آن بخش از نیازهاى ثابت زندگى و نیازهاى ابدى انسان‌ها و در تمام دوران‌ها.
ب) ارزش‌هاى خادمى که به بخش‌هاى متغیر زندگى ارتباط دارند؛ سخن تحول ارزش‌هاى اخلاقى و تأثیرپذیرى آنها از تحولات زندگى و یا شناخت‌هاى ما از طبیعت و انسان و اجتماع و به طور خلاصه، از علوم انسانى، فقط به دسته دوم از ارزش‌هاى خادم که همان آداب باشند، اختصاص دارد.

۸٫ در تعیین رابطه میان دین و سایر پدیده‌ها، از جمله اخلاق، مفاهیم کیفى، مانند اقل و اکثر، هیچ گره‌اى را از مشکلات علمى و اجتماعى باز نمى‌نماید و باید به صورت واضح و دقیق به این گونه مسائل پرداخت.

اخلاق، جمع خُلْق و خُلُق است به معنای سرشت، خوی، طبیعت و امثال آن؛ که به معنای صورت درونی و باطنی و ناپیدای آدمی به کار می‌رود که با بصیرت درک می­شود؛ در مقابل خَلق که به صورت ظاهری انسان گفته‌ می‌شود، که با چشم قابل رویت است«اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه‏ها و آثار آن سخن مى‏گويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمه‏هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد»اگر اخلاق مطلق باشد معنايش اين است كه يك خوي يا خصلت اخلاقي براي همه وقت و همه كس و در همه شرايط اخلاقي است همچنان كه در همه جا و در نزد هر كس عدد چهار، دو برابر عدد دو مي باشد. اما اگر نسبي باشد بدين معناست كه هيچ خصلت و خويي را نمي توان به طور مطلق توصيه كرد و آن را در همه زمان ها و مكان ها و در همه شرايط و براي همه افراد صادق دانست.

با تشکر از استاد عرفان بزرگوار که زحمت بسیاری برای این تاپیک کشیدند و همچنین تشکر از mona110 دوست خوبم با مطالب بسیار عالیشون و همچنین باران رحمت و سایر دوستان بزرگوار
اجرکم عند الله

با سلام و تشکر خدمت گل گیسوی گرامی بخاطر تاپیک خوب و جالبشون:Gol:

وچقدر خوب بود اگر پست ها کوتاهتر بود :Gol:

ومطالب در فاصله ی زمانی بیشتری گذاشته میشدند:Gol:

سلام به اسك ديني هاي عزيز
اين تاپيك از بهترين تاپيك هايي است كه زده شده از دوستاني كه اين تاپيك رو زدند تشكر ميكنم. :Gol:

اخلاق از نظر اسلام، امري نسبي نيست و ارزش‏هاي آن ثابت است. عدالت، تقوا، عفاف و... اصول لايتغيري است كه به هيچ وجه از ديدگاه اسلام نسبي و قابل تغيير نيست؛ چرا كه اخلاق در اسلام متكي بر وحي است و وحي مستندبه علم مطلق الهي است، نه متكي بر آرا و انديشه‏هاي بشري كه همواره در حال تغيير و تحول است.

از نظر مباني اسلامي، احكام اخلاقي مطلقند و تابع سليقه و قرارداد و شرايط نيستند اگر حجاب براي زن خوب است، براي همه و هميشه خوب است نه اينكه براي منطقه‎اي خوب باشد و براي منطقه‎ي ديگر خير. و ثانياً قبح يا حسن احكام اخلاقي با رعايت نكردن برخي افراد و يا عدم برخورد مسوولين با آن پديده‎ها، عوض نمي‎شود تا ما بگوييم كه احكام اخلاقي نسبي هستند ممكن است در يك كشور اسلامي اكثر افراد بي‎حجاب باشند و مسوولين حكومتي هم هيچگونه برخوردي با آن نكنند امّا اين دليلي نمي‎شود كه قبح اين عمل براي آنها برداشته شده و تبديل به حسن گشته است.

اعتقاد به نسبی بودن اخلاق در واقع خط بطلان کشیدن بر اخلاق است و راه توجیه و فرار از زیر بار تکلیف را برای انسان، هموار می کند. در عمل نیز مشاهده شده است که طرفداران نسبی بودن اخلاق ابتدا به عمل دلخواه خود دست می زنند و سپس آن را با نسبی بودن اخلاق توجیه می کنند.

نقل قول:
اخلاق از نظر اسلام، امري نسبي نيست و ارزش‏هاي آن ثابت است. عدالت، تقوا، عفاف و... اصول لايتغيري است كه به هيچ وجه از ديدگاه اسلام نسبي و قابل تغيير نيست؛ چرا كه اخلاق در اسلام متكي بر وحي است و وحي مستندبه علم مطلق الهي است، نه متكي بر آرا و انديشه‏هاي بشري كه همواره در حال تغيير و تحول است.
عدالت مصداقش چیه؟
یا عفاف دقیقا چیه؟ همه اینا خودشون نسبین،نمیشه گفت مطلقن، مهربونی خوبه ولی با دشمن کافر نباید مهربون بود:
اشداه علی الکفار رحما بینهم
تازه:
دروغ حرومه اما تو جنگ میشه دروغ گفت!
بعضیا گفتن به کافر هم میشه دروغ گفت!
حجاب و عفاف واجبه ولی تو بعضی روایتا برا کنیزا ممنوع شده
عدالت خوبه ولی بعضیا میگن کافر از پدر مسلمون ارث نمیبره،اگه برادر میت مسلمون شده باشه،ارثش به برادرش میرسه و به بچه هاش نمیرسه:Gig:

سلام
با تشکر از طرح این بحث
ظاهرا منظور کسانی که قائل به نسبیت اخلاق هستند این است که ضد ارزشهایی را بتوانند ارزش جلوه دهند لذا مثالهای که برای تغییر عنوان اخلاقی انتخاب کرده اید مانند دروغ مصلحتی اصلا نشان دهنده مقاصد این گروه نیست . اینها مثلا می خواهند بگویند که گاهی خودخواهی و منفعت طلبی یک فعل اخلاقی است . البته خود متوجه این قضیه هستید اما این مثالها عمق قضیه را نشان خواهد داد .
چند اشکال ریز هست که به عرض می رسد :

گل گیسو;110029 نوشت:
از تعبير «في قلوبکم» به خوبي فهميده مي شود که اخلاق و ارزش هاي اخلاقي به صورت ثابت و همگاني در عمق جان آدميان ريشه دارد.

با توجه به اینکه آیه خطاب به مومنین است تعمیم حکم تحبیب ایمان به همه انسانها منطقی به نظر نمی رسد ضمن اینکه به وضوح شاهد علاقه شدید خیلیها به کفر و فسوق و عصیان هستیم
گل گیسو;110029 نوشت:
آدمي امور طيب و پاکيزه را مي پسندد و اين ها را خوب و ارزش مي داند و اسلام اين ها را حلال و يا واجب نموده است. در برابر آن امور ناپاک و خبيث را زشت مي‌شمارد و اسلام آن‌ها را حرام نموده است.

این امور برای انسان سالم ، محبوبند نه هر انسانی . دین اسلام هم دین انسان سالم و پاک است لذا برای بهبودی بیماران معنوی برنامه دارد .
گل گیسو;110033 نوشت:
با توجه به اين سخن مي گوييم: مفاهيمي مانند ظلم، عدل، احسان و نيکي به پدر و مادر، مفاهيم اخلاقي مطلق ا ند، ولي مفاهيمي مانند راست گفتن و دروغ گفتن چون که به صورت مستقيم مفاهيم اخلاقي نيستند، در اين ها اطلاق معنا ندارد.

نیکی به پدر و مادر یک فعل اخلاقی است مانند راست گفتن یا دروغ گفتن . باید جهت اطلاق در این عنوان مشخص شود .
گل گیسو;110033 نوشت:
«عدالت يک حکم مطلق است در روح انسان که خوب است وظلم يک حکم مطلق است در روح انسان که بد است. امّا «راستي» يک حکم مطلق نيست، بلکه تابع فلسفة‌ خودش است و گاهي «راستي» فلسفه خودش را از دست مي دهد»

راستی یعنی حقیقت گرایی و در روح انسان ریشه دارد لذا دلیل تفاوت روشن نیست . مگر اینکه منظور از راستی راستگویی در مقام فعل باشد که البته باز ظهور همان حقیقت گرایی است
اندیشه در این موضوع مهم بماند در فرصت دیگر
موفق باشید

منتقد;110226 نوشت:
عدالت مصداقش چیه؟
یا عفاف دقیقا چیه؟ همه اینا خودشون نسبین،نمیشه گفت مطلقن، مهربونی خوبه ولی با دشمن کافر نباید مهربون بود:
اشداه علی الکفار رحما بینهم
تازه:
دروغ حرومه اما تو جنگ میشه دروغ گفت!
بعضیا گفتن به کافر هم میشه دروغ گفت!
حجاب و عفاف واجبه ولی تو بعضی روایتا برا کنیزا ممنوع شده
عدالت خوبه ولی بعضیا میگن کافر از پدر مسلمون ارث نمیبره،اگه برادر میت مسلمون شده باشه،ارثش به برادرش میرسه و به بچه هاش نمیرسه:gig:



عدالت بر دو قسم است:فردی و اجتماعی. عدالت فردی عبارت است از این که شخص خود را در بند دستورهای شرع و شریعت قرار دهد، مثلاً واجبات را انجام دهد و محرّمات را ترک نماید و خویشتن را به اخلاق اسلامی متخلق سازد.
عدالت اجتماعی این است که انسان نسبت به دیگران ظلم و ستم نکند و حقی را از آنان سلب ننماید، که بیشتر به زمامداران و سردمداران حکومت مربوط می شود.
عدالت به هر دو قسمش مطلق است، نه نسبی؛ یعنی در همة زمان ها و مکان ها و حالات و نسبت به همة افراد، شخص باید متّصف به صفت عدالت باشد.
شهید مطهری در رد نظریة نسبیت عدالت می فرماید:" عدالت بر پایة حق و استحقاق بنا شده است و عموم استحقاق های انسان همیشه ثابت و یکنواخت و مطلق است. پس عدالت هم امری مطلق است و نسبی نیست

نقل قول:
شهید مطهری در رد نظریة نسبیت عدالت می فرماید:" عدالت بر پایة حق و استحقاق بنا شده است و عموم استحقاق های انسان همیشه ثابت و یکنواخت و مطلق است. پس عدالت هم امری مطلق است و نسبی نیست

مثل اینکه متوجه نشدین چی گفتم:
نقل قول:
عدالت خوبه ولی بعضیا میگن کافر از پدر مسلمون ارث نمیبره،اگه برادر میت مسلمون شده باشه،ارثش به برادرش میرسه و به بچه هاش نمیرسه:gig:

عدالت نسبی نیست؟
اگه اثبات بشه عدالت تو موقعیتهای مختلف فرق میکنه،یعنی اثبات شده که عدالت نسبیه

منتقد;110259 نوشت:

مثل اینکه متوجه نشدین چی گفتم:

عدالت نسبی نیست؟
اگه اثبات بشه عدالت تو موقعیتهای مختلف فرق میکنه،یعنی اثبات شده که عدالت نسبیه



وجود پاره اى از موارد که حکم استثنا را دارد دليل بر نسبيت اخلاق نيست. خيلى فرق است بين اين که بگوييم بشر در هر عصرى يک جور بايد باشد غير از جورى که در عصر ديگر بايد باشد و در هر منطقه اى يک جور بايد باشد غير از جورى که در منطقه ديگر بايد باشد و اين که بگوييم انسان مى تواند آن چنان شخصيت عالى داشته باشد که در همه جا يک جور باشد ولى مظاهر رفتارش در زمان ها و شرايط مختلف متفاوت باشد.
استاد مطهری معتقد است که عدالت دارای مفهوم مطلق است . لذا از جاودانگی و یکسانی در همه زمان ها و مکان ها برخوردار است و نسبت به شرایط جوامع و افراد و مقتضیات دچار تغییر نمی شود و آن چه در واقع تغییر پیدا می کند مصادیق عدل است نه مفهوم عدل .
ایشان در این باره می گوید اگر عدالت نسبی باشد در نتیجه در هر جامعه ای یک جور است، درهر زمان هم یک جور است، پس عدالت نمی تواند یک دستور مطلق داشته باسد و بنابراین هیچ مکتبی نمی تواند یک دستور مطلق بدهد و بگوید این عدالت است و باید همیشه و همه جا اجرا شود ( اسلام و مقتضیات زمان / 304).
از نظرگاه استاد نسبی بودن عدالت با خاتمیت و ابدیت اسلام نیز ناسازگاری دارد. ایشان در این باره می نویسد مسئله نسبیت عدالت با اساس خاتمیت و ابدیت دین بستگی دارد، چون دین می گوید عدالت هدفی از هدف های انبیاء است و اگر در هر زمان عدالت یک جور باشد کدام قانون است که می تواند ابدیت داشته باشد. ( اسلام و مقتضیات زمان /316) .
نکته: از منظر استاد لازمه نسبیت عدالت این است که هیچ دستور ثابت و جاویدی وجود نداشته باشد و این اساس خاتمیت و جاودانگی دین اسلام را زیر سؤال می برد.
اون استثناهایی که شما مطرح کردیداز مصادیق عدالت هست که ممکنه تغییر بکنه نه مفهوم عدالت وتغییر مصادیق ونسبی بودن اونها به معنای نسبی بودن عدالت نیست.اگه مطالب قبلی راخونده باشید حتما متوجه شدید که نسبی بودن به دو معناست یکی تبدیل شدن ارزش به ضد ارزش یعنی همون چیزی که شما اینجا میگید ویکی تغییر رفتارها ومصادیق با توجه به شرایط که این تغییر رفتارها ومصادیق مد نظر ما بوده.

سایه خورشید;110130 نوشت:
با سلام و تشکر خدمت گل گیسوی گرامی بخاطر تاپیک خوب و جالبشون وچقدر خوب بود اگر پست ها کوتاهتر بود ومطالب در فاصله ی زمانی بیشتری گذاشته میشدند

سلاممممم بر سایه خورشید عزیز
ممنوووووووون از لطفتون

اما سایه جون من که گفتم این مطالب رو بچه ها جمع اوری کردند و قرار شد همه رو باهم به اسم گروه بزنیم
درسته ی کم سنگین شده قبوول اما شما هر دفعه تشریف بیارید ی پستشو بخونید و نظر بدید
اجر کم عند الله
یا علی

سلامممممممم بر عزیزان اسک دین
دو نکته ای که دوستان بهش توجه نمیکنند رو ذکر میکنم
اولا فرق است بین خود عمل(مفهوم) و فعل عمل(مصداق)
اخلاقیات نسبی نیست چرااااا؟؟؟؟
مفهوم عدالت،بیزاری از ظلم و دروغ نگقتن و.. اصولی ثابت اخلاقی هستند
اما وقتی پای مصداق میاد وسط و زمانیکه این اصول در مقام فعل ظاهر میشند حالت نسبی میگیرند

و یک سری از دانشمندها ازین فاصله مفهوم تا مصداق سو استفاده میکنند و نسبیت رو به مفهوم نسبت میدهند در صورتیکه این نسبیت از آن مصداق عمل هستش
مثال میزنم دروغگویی مطلق بد است چرا؟؟
تا حالا دقت کردید تو فیلمهای خارجی هم که نشون میده بچه هاشون رو از دروغ گفتن منع میکنند و دروغ رو زشت میشمارند
چون همه انسانها تو فطرت مشترکشون این حس رو دارند

حالا در مقام مصداقها و زمانیکه ما میخواهیم تو عمل دروغ بگیم و نگیم حالتهای متغیری داره و نسبیه
گاهی برای نجات جون یک انسان دروغ گفتن اشکالی نداره و بحث اهم و مهم اخلاقی پیش میاد و یک اصول اخلاقی دیگه به اسم همنوع دوستی دروغ رو لازم میشماره
نتیجه این میشهکه اصوا اخلاقی در مفهومها مطلق هستند اما در مصداقها حالت نسبی دارند
امیدوارم که متوجه شده باشید

حامد;110232 نوشت:
سلام
با تشکر از طرح این بحث
ظاهرا منظور کسانی که قائل به نسبیت اخلاق هستند این است که ضد ارزشهایی را بتوانند ارزش جلوه دهند لذا مثالهای که برای تغییر عنوان اخلاقی انتخاب کرده اید مانند دروغ مصلحتی اصلا نشان دهنده مقاصد این گروه نیست . اینها مثلا می خواهند بگویند که گاهی خودخواهی و منفعت طلبی یک فعل اخلاقی است . البته خود متوجه این قضیه هستید اما این مثالها عمق قضیه را نشان خواهد داد .
چند اشکال ریز هست که به عرض می رسد :

با توجه به اینکه آیه خطاب به مومنین است تعمیم حکم تحبیب ایمان به همه انسانها منطقی به نظر نمی رسد ضمن اینکه به وضوح شاهد علاقه شدید خیلیها به کفر و فسوق و عصیان هستیم

این امور برای انسان سالم ، محبوبند نه هر انسانی . دین اسلام هم دین انسان سالم و پاک است لذا برای بهبودی بیماران معنوی برنامه دارد .

نیکی به پدر و مادر یک فعل اخلاقی است مانند راست گفتن یا دروغ گفتن . باید جهت اطلاق در این عنوان مشخص شود .

راستی یعنی حقیقت گرایی و در روح انسان ریشه دارد لذا دلیل تفاوت روشن نیست . مگر اینکه منظور از راستی راستگویی در مقام فعل باشد که البته باز ظهور همان حقیقت گرایی است
اندیشه در این موضوع مهم بماند در فرصت دیگر
موفق باشید

سلامممممم بر جناب حامد که باعث خوشحالی منه همیشه حضور فعال ایشون رو در تاپیک های سنگین میببینم موفق باشید ایشالله
اما نکته که اینجا حائظ اهمیته فطرررررررته همه ما انسانها فطرت مشترکی داریم اگه شما معتقدید آیه ای که ذکر شد مربوط به مومنینه من برای شما به ایه ای اشاره میکنم که مربوط به همه انسانها و گواه فطرت مشترکه

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[روم آیه 30]
اما در این فطرت مشترک خداوند چه چیزی رو قرار داده؟
میخوام اشاره کنم به یک اشکال دیگه ای که شما وارد دونستی
من معتقدم درین فطرت علاقه به زیبایی و دوست داشتن زیبایی ها وجود داره به عنوان یک مفهوم کلی

اما به مصداق ها که میرسه متفاوت میشه
مثلا یکی زیبایی رو در گل میبینه و دیگری در خونریزی
نکته ای که بالا بهش اشاره کردم مفاهیم مشترکند اما در مصداق ها عوض میشند
میل به پاکی و پاکیزگی هم همینطوره
و من الله التوفیق
یا علی

ممنون از خانم گل گیسوی مهربون دقیقا همون جوری که ایشون مطرح کردند این تفاوت بین مفهوم ومصداق اگه دقت بشه دیگه این مشکل ها حل میشه.
والبته یه دقت ویژه ای هم بایدرومعنای نسبی بودن د اشته باشیم همونجوری که قبلا گفتم نسبی بودن دومعنا داره اگه به این معناها توجه بشه نتیجه بهتری گرفته میشه.هر چند مطالب خانم گل گیسو طولانی بود اما اگه خوب مطالعه کنیم مفهوم اخلاق نسبی خیلی بهتر جا میافته.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

با تشکر از زحمات شمابزرگواران:Gol:

بزرگواران جهت هدایت علمی بحث سؤالاتی را با کسب اجازه از استاد بزرگوار جناب عرفان( بدون دعوت) مطرح میکنم به امید پر بار تر شدن بیش از پیش مطالب :

طرح سؤال : آیا روزه گرفتن یکی از احکام تربیتی اسلام است یا حکم دیگری دارد ؟

آیا حجاب یکی از احکام تربیتی اسلام است یا حکم دیگری دارد ؟

آیا توبه در اسلام از احکام تربیتی است یا حکم دیگری دارد ؟

آیا نماز خواندن از احکام تربیتی اسلام است یا حکم دیگری دارد ؟

آیا حج از احکام تربیتی اسلام است یا حکم دیگری دارد ؟

در دسته بندی فقهی این موارد چه جایگاهی دارند ؟


آیا اصولا" فقه میتواند در اخلاقیات هم وارد شود ؟ چگونه ؟ چرا؟

جایگاه عدل در احکام خداوند چگونه تحدید و مرز بندی میگردد؟


ارتباط اخلاقیات با کدام قسمت از صفات خداوند موازی است ؟


نتیجه ی این بحث (نسبیت ویا مطلق بودن اخلاقیات) قرار است چه باشد؟ نسبیت در مصداق و نسبیت در عمل یک ارتباط دوسویه میتواند باشد . غیر از این را چطور میتوان اثبات کرد ؟
موفق وسر بلند باشید .

........................................................................ حق یارتان :roz:.................................................................................

http://www.askdin.com/showthread.php?t=4756

نقل قول:
اون استثناهایی که شما مطرح کردیداز مصادیق عدالت هست که ممکنه تغییر بکنه نه مفهوم عدالت وتغییر مصادیق ونسبی بودن اونها به معنای نسبی بودن عدالت نیست.

گاهی مصداق های تعریف شده برای عدالت باهم تناقض دارند.گاهی مصداقها خود هدف (عدالت) رو نقض میکنند.

مثلا همون موردی که گفتم:

نقل قول:
بعضیا میگن کافر از پدر مسلمون ارث نمیبره،اگه برادر میت مسلمون شده باشه،ارثش به برادرش میرسه و به بچه هاش نمیرسه

گل گیسو;110338 نوشت:
اما نکته که اینجا حائظ اهمیته فطرررررررته همه ما انسانها فطرت مشترکی داریم اگه شما معتقدید آیه ای که ذکر شد مربوط به مومنینه من برای شما به ایه ای اشاره میکنم که مربوط به همه انسانها و گواه فطرت مشترکه فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[روم آیه 30]

سلام
همانطور که دقت دارید اشکال ما بر این آیه نبود بلکه اشکال بر برداشت شما از آیه قبلی بود . البته تفاوت این دو آیه واضح است چه اینکه :
1- آیه قبل خطاب به مومنین وبیانگر گرایشهای آنهاست اما این آیه بیانگر قانون کلی خلقت است
2- آیه قبل بر اختلاف گرایش در مومنان به خوبیها و بدیها و در این آیه بطور اجمال بر یگانگی فطرت تصریح شده است
3- آیه قبل خطاب به کسانی است که مراحلی از فطرت فاصله گرفته اند اما با پیروی از پیامبر ص به فطرت بازگشته اند اما این آیه بر فطرت واحد در بدو خلقت اشاره دارد و این ضامن آن نیست که همگان آنرا تا آخر عمر حفظ نمایند چه اینکه امور ضد اخلاقی از فاصله گرفتن از فطرت است .

گل گیسو;110338 نوشت:
میخوام اشاره کنم به یک اشکال دیگه ای که شما وارد دونستی من معتقدم درین فطرت علاقه به زیبایی و دوست داشتن زیبایی ها وجود داره به عنوان یک مفهوم کلی اما به مصداق ها که میرسه متفاوت میشه مثلا یکی زیبایی رو در گل میبینه و دیگری در خونریزی نکته ای که بالا بهش اشاره کردم مفاهیم مشترکند اما در مصداق ها عوض میشند

اگر اصل فطرت زیبا بینی در هر دوگروه سالم مانده بود که در مصداق اختلاف نداشتند آن هم این اختلاف فاحشی که شما بیان فرمودید ضمن اینکه این بیان شما نافی انطباق دین بر فطرت الهی است چون دین امور خاصی را به عنوان فعل اخلاقی و زیبا معرفی می کند لذا قائل به مصداق خارجی خاص برای فطرت زیبابینی سالم انسانی است . اگر بیان شما را در وحدت فطرت زیبا بینی گل دوست و خونریز بپذیریم مفهومش آنستکه دین نمی تواند گل دوستی را تنها مصداق فطرت زیبا بینی بداند بلکه باید خونریزی را نیز زیبا بداند .
پس فطرت این دو گروه در زیبا بینی در یک حد از سلامت و کمال نیستند بلکه در حد تقابل با هم فرق دارند
موفق باشید

آیا اصولا" فقه میتواند در اخلاقیات هم وارد شود ؟ چگونه ؟ چرا؟
ا
******************************************************
شباهتها و تفاوتهای فقه و اخلاق


الف ) شباهتهای فقه و اخلاق

۱) فقه و اخلاق هر دو در حوزة حکمت عملی قرار دارند و به تعبیر برخی از اندیشمندان اسلامی، فقه و اخلاق هر دو در حوزة علوم «معامله» قرار می گیرند؛ یعنی علومی هستند که تحصیل آنها برای عمل است تا آنجا که اخلاق را فقه اکبر و فقه را فقه اصغر شمرده اند.

۲)
نیت که یک امر درونی است در اخلاق اصالت دارد و در فقه از ارکان عمل محسوب می گردد.

۳) همان گونه که منشأ الزام در احکام و قوانین شرعی، وحی الهی و بیان شرعی است، منشأ الزام در احکام و قوانین اخلاقی نیز بیان شرع و وحی الهی می تواند باشد.

۴) احکام فقهی در تقسیمی بر دو قسمند:

الف) احکام ثابت: احکامی هستند که برای نیازهای ثابت انسان وضع شده اند و برحسب شرایط و تحولات جوامع بشری، قابل تغییر و دگرگونی نیستند مانند احکام عبادی.

ب) احکام متغیر: احکامی هستند که برای نیازهای غیرثابت وضع شده اند و برحسب احتیاجات و نیازهای جدید به تناسب شرایط و مقتضیات زمان قابل تغییرند، همانند احکام معاملات.

احکام اخلاقی و ارزشی نیز از این لحاظ به دو قسم، قابل تقسیمند:

الف) برخی از احکام اخلاقی و ارزشی در همه زمانها و مکانها ثابتند و هیچگونه تغییر و دگرگونی در آنها وجود ندارد مانند: راستگویی و حسن عدالت.

ب) برخی دیگر از احکام اخلاقی و مسائل ارزشی در زمانی ارزشی به حساب می آیند و در روزگاری دیگر ضدارزش، مانند: آداب اجتماعی. در نتیجه احکام فقهی و اخلاقی در ثابت و متغیر بودن با هم شباهت دارند.

۵) همان گونه که موضوع فقه، رفتار و اعمال انسان و غایت آن، اصلاح فرد و جامعه است، موضوع اخلاق نیز رفتار و اعمال انسان و غایت آن اصلاح فرد و جامعه می تواند باشد.

۶) فقه و اخلاق در احکام پنجگانة: واجب، حرام، اباحه، کراهت و استحباب با هم شباهت دارند؛ یعنی احکام اخلاقی همانند احکام فقهی بر پنج قسم، واجب، حرام، اباحه، کراهت و استحباب تقسیم می شوند.

۷) قوانین و احکام اخلاقی دارای سه ویژگی هستند:

الف) لزوم؛ یعنی بر هر مکلفی که دارای شرایط تکلیف باشد لازم است که اجرا کنند.

ب) اطلاق؛ یعنی انجام این قوانین مقید به قیدی و مشروط به شرطی نمی باشند. مانند قوانین بهداشتی، اقتصادی و... که مقید و مشروط نیستند و مقدمه ای برای عدم دیگری محسوب نمی گردند.

ج) کلیت؛ یعنی احکام اخلاقی یک دستور عمومی بوده و تمامی کسانی که دارای شرایط تکلیف و موقعیت یکسانی هستند موظف به انجام این گونه قوانین و احکام می باشند.

احکام و قوانین فقهی نیز دارای این سه ویژگی هستند.

۸) اخلاق و فقه در اعتباری بودن مفاهیم، هم در ناحیه موضوعات و هم در ناحیة محمولات با هم شباهت دارند؛ یعنی مفاهیم فقهی و اخلاقی از قبیل ماهوی، منطقی نیستند بلکه اعتباری و فلسفی هستند.

ب) تفاوتهای فقه و اخلاق


۱) فقه و اخلاق از لحاظ موضوع، از جهاتی با هم تفاوت دارند.

الف) قلمرو فقه به مراتب دامنه اش وسیعتر از اخلاق است زیرا فقه تکالیف افراد را در ابعاد عبادی، اجتماعی، فردی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی، جنایی و... بیان می کند ولی اخلاق، رفتار و اعمال فرد را فقط از لحاظ اتصاف آن به صفات خوب و بد و یا فضیلت و رذیلت مورد بحث قرار می دهد.

ب) موضوع هر دو، رفتار انسان است ولی فقه، رفتاری را مورد توجه قرار داده است که دستوری بر انجام یا ترک آن رسیده باشد، حتی اگر یک بارهم انجام دهد از لحاظ فقهی به ارزیابی گذارده می شود ولی در اخلاق، رفتاری مورد توجه است که بار ارزشی داشته باشد.

ج) علم فقه بررسی بُعد عبادی و حقوقی موضوع را برعهده دارد ولی علم اخلاق به جنبة ارزشی آن می پردازد.

۲) تفاوتی بین هدف اخلاقی و فقه وجود دارد. هدف و غایت در فقه علاوه بر پرورش و سازندگی فرد و (روحیات) او، سامان بخشیدن جامعه و ثواب و عقاب اخروی می باشد در حالی که هدف اخلاق اصلاح معایب شخص و جامعه است و توجهی به ثواب و عقاب اخروی ندارد. به عبارت دیگر، در فقه، ثواب و عقاب مطرح است و در اخلاق، تشویق و مواخذه.

۳) آداب مستحبی از نظر فقه هیچگونه الزامی ندارد ولی این آداب در اخلاق و در تهذیب نفس، نوعی بایستگی را در پی دارند.

۴) طبق آنچه بیان شد، گزاره های فقهی و اخلاقی از لحاظ انشأ و اخبار با هم تفاوت دارند. اصل در گزاره های اخلاقی، اخبار است برخلاف گزاره های فقهی که در مرحلة تشریع انشأ است و در مرحلة تبیین، اخبار.

۵) مبادی و تعالیم فقه جز از طریق وحی الهی پدید نمی آید اما ارزشها و مبادی اخلاق، هم به وحی الهی متکی است و هم به فطرت پاک و گوهر انسان آدمیان، تا آنجا که برخی اخلاق را از آن طبیعت بشر می دانند.

۶) قوانین حقوقی فقه ضمانت اجرایی مادی و اجتماعی دارند؛ یعنی حاکم شرع با توسل به وسایلی می تواند افراد جامعه را وادار به تکالیف حقوقی خود کند ولی قوانین اخلاقی ضمان اجرایی مادی و اجتماعی ندارند بلکه ضمانت اجرایی درونی و مذهبی دارند.

۷) برخی از ضدارزشها از قبیل دروغ، غیبت، تهمت، فحش و... در فقه و اخلاق منع شده است لیکن ملاک بحث در این دو یکسان نیست.

علم فقه جنبه حقوقی موضوع را برعهده دارد و علم اخلاق بُعد ارزشی آن را بررسی می کند، مثلاً غیبت در فقه حرام و موجب هتک حرمت است و در اخلاق نوعی بیماری روحی به حساب می آید که جلوی تعالی انسان را می گیرد. یا تهمت و فحش و نسبتهای ناروا در فقه سبب تعزیر و حد است و در اخلاق، شخص را بی قید و غیرمهذب بار می آورد و او را از رسیدن به کمالات معنوی باز می دارد.

۸) اعمال فقه مربوط به اعضا و جوارح انجام می شود و ربطی به جوانح و قلب ندارد مانند: نماز خواندن، روزه گرفتن و... ولی اعمال اخلاقی مربوط به جوانح و قلب می باشد

mona110;110223 نوشت:
از نظر مباني اسلامي، احكام اخلاقي مطلقند و تابع سليقه و قرارداد و شرايط نيستند اگر حجاب براي زن خوب است، براي همه و هميشه خوب است نه اينكه براي منطقه‎اي خوب باشد و براي منطقه‎ي ديگر خير. و ثانياً قبح يا حسن احكام اخلاقي با رعايت نكردن برخي افراد و يا عدم برخورد مسوولين با آن پديده‎ها، عوض نمي‎شود تا ما بگوييم كه احكام اخلاقي نسبي هستند ممكن است در يك كشور اسلامي اكثر افراد بي‎حجاب باشند و مسوولين حكومتي هم هيچگونه برخوردي با آن نكنند امّا اين دليلي نمي‎شود كه قبح اين عمل براي آنها برداشته شده و تبديل به حسن گشته است.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

باتشکر از mona110 گرامی:Gol:

مطلب تحقیقی بسیار خوبی را ارایه دادید اجورکم عندالله :Gol:
و اما بعد :

در مقام مقایسه شما خودتان شایسته ی رسیدن به پاسخ نهایی هستید . قسمتی را از متنن بالا ومتون ذیل که رنگی نموده ام با این قسمت از مطالب تحقیقی جدید چطور تحلیل میکنید ؟
نقل از نوشته ی شما
لف) احکام ثابت: احکامی هستند که برای نیازهای ثابت انسان وضع شده اند و برحسب شرایط و تحولات جوامع بشری، قابل تغییر و دگرگونی نیستند مانند احکام عبادی.

ب) احکام متغیر: احکامی هستند که برای نیازهای غیرثابت وضع شده اند و برحسب احتیاجات و نیازهای جدید به تناسب شرایط ومقتضیات زمان قابل تغییرند ،همانند احکام معاملات.
,واین قسمت بخصوص

ف) برخی از احکام اخلاقی و ارزشی در همه زمانها و مکانها ثابتند و هیچگونه تغییر و دگرگونی در آنها وجود ندارد مانند: راستگویی و حسن عدالت.

ب) برخی دیگر از احکام اخلاقی و مسائل ارزشی در زمانی ارزشی به حساب می آیند و در روزگاری دیگر ضدارزش، مانند: آداب اجتماعی. در نتیجه احکام فقهی و اخلاقی در ثابت و متغیر بودن با هم شباهت دارند.

بزرگوار تعریف فقه از احکام عبادی واحکام معاملات این است که :

تفاوت این دو در قصد و نیت( قربت) است یعنی احکام عبادی حتما" نیت قربت را دارند .در حالی که در احکام معاملات این قصد ونیت (قربت) موضوعیتی ندارد

دلیلش هم این است که عبادت رابطه ی یکجانبه میان خداوند و بنده است .اما معاملات روابط اختیاری میان دو یا چند نفر از افراد انسان است . وخداوند در امور انسانها فقط حد کلی را رسم فرموده اما در عبادات جزئیات نیز فرمان داده شده . آنهم در قرآن کریم !!!

در مورد معاملات در قرآن فقط به شکل کلی بحث شده وحدود ربا و ضرر و غرر و جهل ملاک شارع بوده.

حال با توجه به مطلب بالا و مقایسه با مطالب بعدی نقل شده توسط شما ،حجاب حکم عبادی است یا حکم معاملاتی ؟ چرا؟ دروغ چطور حکم عبادی است یا حکم معامله را دارد ؟ بد زبانی و دشنام چطور؟ کدامیک از احکام راشامل میشود ؟

اگر عبادی هستند که باید مقررات موضوعی عبادات را شامل شوند یعنی برای حجاب ویا دروغ نگفتن و دشنام ندادن باید قصد قربت کنیم واما اگر ارزشی هستند پس باید ذو بهاء باشند وبهاء قرار دادن از امور معاملات است پس بنا بر حکم بدیهی باید نسبی باشند زیرا موضوع ارزش قائل شدن به ثمن وبهاء ذاتا" نسبی است

منظور بنده روشن کردن حکم خداوند است که کدامیک از مواقع جزءاخلاقیات عرفی قرار میگیرند وکدام مواقع جزء حکم ثابت وقطعی قرار میگیرند واینکه با توجه به نظریات محترم بزرگان شاید بتوان ثابت کرد که حتی خلاف نظر ایشان اخلاقیات را بتوان نسبی نامید !!!ونه مطلق!!! البته قدم به قدم با استدلال .

موفق ومؤید باشید :Gol:

...................................................................... حق یارتان :roz:.................................................................................

mona110;110592 نوشت:
۱) فقه و اخلاق هر دو در حوزة حکمت عملی قرار دارند و به تعبیر برخی از اندیشمندان اسلامی، فقه و اخلاق هر دو در حوزة علوم «معامله» قرار می گیرند؛ یعنی علومی هستند که تحصیل آنها برای عمل است تا آنجا که اخلاق را فقه اکبر و فقه را فقه اصغر شمرده اند. ۲) نیت که یک امر درونی است در اخلاق اصالت دارد و در فقه از ارکان عمل محسوب می گردد. ۳) همان گونه که منشأ الزام در احکام و قوانین شرعی، وحی الهی و بیان شرعی است، منشأ الزام در احکام و قوانین اخلاقی نیز بیان شرع و وحی الهی می تواند باشد.

سلام بر بقیةالله العظم ومنتظرانش

تفقه از ماده "فقه" است. معنای فقه، مطلق فهم نیست، بلکه فهم عمیق و بصیرت کامل به حقیقت یک چیز را فقه می گویند. "راغب" در "مفردات" می گویند: الفقه هو التوصل الی علم غائب بعلم شاهد. یعنی فقه اینست که از یک امر ظاهر و آشکار، به یک حقیقت مخفی و پنهان پی برده شود

فقه اکبر یعنی استنباط و فهم درست گزاره های اعتقادی از منابع دینی.به عبارتی فقه یک فهم درون دینی است

به نقل از پایگاه حوزه: کلام شیعی ماهیت، تحولات و چالش ها/در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی

نتیجه : اخلاق هم که یک فهم بزرگتر وعمیقتر از دین نامیده شده(فقه اکبر ) باید یک امر نسبی باشد . زیرا فهم درون دینی یهود با فهم درون دینی مسیحیت وبا فهم درون دینی اسلام وهمه ی اینها با فهم درون دینی بودائیسم متفاوت است اصولا" فهم افراد نسبت به موضوعات ودر نتیجه عمل افراد مطابق با این فهم متفاوت است

این فهم را علاوه بر مقایسه میان ادیان میتوان به مقیاس میان افراد معتقد به یک دین هم سنجید .

مثلا" همین مسئله ی حجاب : قران کریم بر حجاب به عنوانیک امر کلی پوشیدن نگاه نسبت به نامحرم فرموده . اما در مورد بانوان با تخصیص اینکه جلابیب زا طوری قرار دهند که قسمتهای شانه و سینه هم پوشیده شود . فهم عمیق از این مسئله بر عهده ی فقیه است اما فقها نیز در باب چگونگی و نوع ونحوه ی این حجاب (نسبی )برخورد کرده اند زیرا فهم عمیق مطلب در میان فقها نیز نسبی است تا انجا که از پوشش حداقل مطابق با نظر قران روسری ولباس کامل پوشیده (آنچه اکنون در خیابانهای خود میبینیم ومنعی عملی وجدی برآن مترتب نیست ) تا پوشش افراطی
در حد پوشیه و دستکش و جادر و...توأم . ما در مقام این نیستیم که بگوییم کدامیک اصلح است و کدام یک مذموم ! قصد ما این است که اولا" حجاب یک امر عباد یاست یا یک امر معاملاتی؟ ظاهر امر مطابقت دارد با شکل دوم زیرا احکام حجاب متشرعه است ونه شرعیه . در احکام شرعیه قصد غربت رکن است مثل نماز و روزه ولی در احکام معاملات حدود کلی بیان شده وجزئیات بر عهده ی فقیه ومجتهد در حد قابل تقلید گزارده شده ! نماز تا ابد رکن آن توسط شارع و اجزاءآن توسط سنت و سیره پیامبر (ص) و ائمه (ع) پایه گزاری شده و فقه در ان مؤثر نیست .

مثلا" ممکن نیست فقیهی اعلام کند همه ی نمازها از این پس دو رکعتی باشد یا اینکه اعلام کند خواندن یک حمد در نمازها کفایت میکند زیرا این امر ثابت است و فقیه حق دخل وتصرف در آن را ندارد . این یک امر عبادی است و حکم آن مخصوص شارع .

اما در مسئله ی حجاب حدود را فقیه با قران تطبیق میدهد . ودر این حدود به حکم اقتضای زمان و مکان دخل وتصرف میکند یک حداقل مطابق با قرا ن ویک حد اکثر مطابق با تقوا !!! وافراد را در عمل به آن آزاد میگزارد ! حکم شرعی هم برای رعایت ویا عدم رعایت آن یا صادر نمیکند یا اگر صادر میکند ضمانت اجرایی ندارد یا بسیار ضمانت ضعیفی است . مثل شواهد زشت و وقیحی که در خیابانها شاهد آن هستیم واز حداقل دستور قرآن هم عدول کرده اند .

اما اگر کسی بیاید و مثلا" تبلیغ کند من نمازهایم را دو رکعتی میخوانم یا قرائت حمد در نماز را لازم نمیدانم به جرم بدعت در دین ممکن است تا حکم ارتداد پیش برود .

ماحصل بحث : برخی ازاعمال وافعال در اسلام به صورت عرف فقهی ونه حکم فقهی مطابق با حداقل قرابت با شرع مطابق عرف اجتماعی و حکم تابع زمان و مکان متغیرند .واین اعمال وافعال در محدوده ی افراط وتفریط فهم (فقهی) وپس از ان فهم رفتاری و عملی اشخاص قرار دارند . پس نسبی هستند و مطلق نیستند

سایر امور اخلاقی نیز کم وبیش از همین طریق پیگیری میشود یعنی یک ریشه تفهیمی در شرع دارند که افراد با نسبت فهم خود در آن داخل میشوند . مثلا" دروغ را مذموم میدانند . اما دروغ مصلحتی!!! را کمی تا قسمتی جایز میدانند . یا ربا را حرام میدانند اما برای همسایه و وقتی نوبت بانکها میشود کارخانه ی کلاه شرعی فعال میشود . بنا بر مقتضیات زمان !!! وقتی هم تردید میکنی میگویند خوب شما وارد این مقوله نشو وپولت را در این راه سرمایه گذاری نکن !!! و......
............................................................... حق یارتان :roz:.............................................................

منتقد;110226 نوشت:
عدالت مصداقش چیه؟
یا عفاف دقیقا چیه؟ همه اینا خودشون نسبین،نمیشه گفت مطلقن، مهربونی خوبه ولی با دشمن کافر نباید مهربون بود:
اشداه علی الکفار رحما بینهم
تازه:
دروغ حرومه اما تو جنگ میشه دروغ گفت!
بعضیا گفتن به کافر هم میشه دروغ گفت!
حجاب و عفاف واجبه ولی تو بعضی روایتا برا کنیزا ممنوع شده
عدالت خوبه ولی بعضیا میگن کافر از پدر مسلمون ارث نمیبره،اگه برادر میت مسلمون شده باشه،ارثش به برادرش میرسه و به بچه هاش نمیرسه:gig:



تمام این مثالهایی که شما میزنید از مصادیق است.همانطور که مطرح شد مفهومهای اخلاقی ثابت است اما مصادیق را دین ودستورهای دینی مطرح می کند پس خیلی از مسائل فقهی که تخصیص خورده دقیقا به همین خاطر بوده که جز مصادیق بوده وبنا بر مصلحتها استثنا شده است.

با سلام :Gol:گفتگویی دیگر در مورد نسبی یا مطلق بودن اخلاق : اخلاقیات مطلق است یا نسبی؟

گل گیسو;110335 نوشت:
سلامممممممم بر عزیزان اسک دین
دو نکته ای که دوستان بهش توجه نمیکنند رو ذکر میکنم
اولا فرق است بین خود عمل(مفهوم) و فعل عمل(مصداق)
اخلاقیات نسبی نیست چرااااا؟؟؟؟
مفهوم عدالت،بیزاری از ظلم و دروغ نگقتن و.. اصولی ثابت اخلاقی هستند
اما وقتی پای مصداق میاد وسط و زمانیکه این اصول در مقام فعل ظاهر میشند حالت نسبی میگیرند

و یک سری از دانشمندها ازین فاصله مفهوم تا مصداق سو استفاده میکنند و نسبیت رو به مفهوم نسبت میدهند در صورتیکه این نسبیت از آن مصداق عمل هستش
مثال میزنم دروغگویی مطلق بد است چرا؟؟
تا حالا دقت کردید تو فیلمهای خارجی هم که نشون میده بچه هاشون رو از دروغ گفتن منع میکنند و دروغ رو زشت میشمارند
چون همه انسانها تو فطرت مشترکشون این حس رو دارند

حالا در مقام مصداقها و زمانیکه ما میخواهیم تو عمل دروغ بگیم و نگیم حالتهای متغیری داره و نسبیه
گاهی برای نجات جون یک انسان دروغ گفتن اشکالی نداره و بحث اهم و مهم اخلاقی پیش میاد و یک اصول اخلاقی دیگه به اسم همنوع دوستی دروغ رو لازم میشماره
نتیجه این میشهکه اصوا اخلاقی در مفهومها مطلق هستند اما در مصداقها حالت نسبی دارند
امیدوارم که متوجه شده باشید

البته این که میگیم اخلاق در مصادیق نسبی هستش ودر اصول ثابت ،منظورمون نسبی بودن به معنای تغییر ارزش به ضد ارزش بر اساس پسند وعدم پسند مردم ،نیست،یلکه منظور از نسبی بون در این جا تغییر رفتار اخلاقی در شرایط مختلف است.

براى آنكه رابطه اخلاق و فقه روشن شود بايد به اين نكته ‏توجه داشت كه افعال اختيارى انسان بر دو نوع است:
1- افعال ظاهرى يا جوارحى يا قالبى يا بدنى
2- افعال باطنی يا جوانحى يا قلبى يا روحى.
براساس اين تقسيم‏ بندى می ‏توان ازرابطه اخلاق و فقه دو تصوير ارائه كرد:
الف - اخلاق در مقابل فقه: گاهى وقتى از اخلاق سخن گفته‏ می ‏شود، همان افعال باطنى مورد نظر است ‏يعنى فعل ارادى‏،اختيارى، به شرط آنكه باطنى باشد، اخلاقى است. مانندعدالت، تقوا، شجاعت، عفت، صداقت، استقامت و... در اين‏ حالت اخلاق و فقه در مقابل هم قرار می ‏گيرند. در اين مقام فقه‏ همان بايد و نبايدهايى است كه با فعل ارادى و اختيارى انسان كه‏ به ‏صورت ظاهرى از او صادر می ‏شود، مربوط می ‏باشد. خلاصه‏ در اين حالت مراد از اخلاق فعل باطنى و مراد از فقه، فعل ظاهرى است.
ب - اخلاق شامل فقه: گاهى اخلاق هم به‏ معناى فعل باطنى وهم ظاهرى در نظر گرفته می ‏شود. در اين حالت، اخلاق برمجموع افعال ارادى اختيارى انسانى كه چه به ‏صورت باطنى وچه به ‏صورت ظاهرى از او صادر می ‏شود، اطلاق می ‏گردد. دراين مقام، اخلاق، فقه را نيز در بر می ‏گيرد و فقه در درون دايره ‏اخلاق قرار می ‏گيرد.)




اخلاق مانند جان در همگى مفاصل و پـيوندهاى شرع و فقه اسلام نفوذ و تإثيرى بـسزا دارد و سبـب پذيرش احكام و ضامن اجراى شريعت اسلام مى باشد.

هیچ صفتی در انسان ثابت ومطلق نیست واصل نداردگرچه بعضی برای راحتی وفراراز تعالی یاعدم فهم درست انراپذیرفته اند

رشد وکمال وسلامتی روح وجسم بانسبیت به دست می اید

دراخلاق هم اینگونه است چه دردوره اول زندگی که تقلیداست چه دردوره دوم که باید تحقیق باشد جزان نمی تواند باشد

گرچه معتقدم تاحال تعریف درستی ازاخلاق ندیدم چه در شرق چه درغرب......

سوال:
اخلاق نسبی است یا مطلق؟

پاسخ:



برخی می گویند:اخلاق و ارزش های اخلاقی مانند: «عدل خوب است»، «احسان به پدر و مادر خوب است»، ظلم و ستم به دیگران بد است»، اصولی ثابت،عام و همگانی می باشند و دگرگون نمی شود و از هر جهت اطلاق دارد. اخلاق با چنین شاخصه ای مطلق است.
برخی می گویند: اخلاق و ارزش های اخلاقی هیچ اعتبار کلی و واقعیت و ریشه ثابتی ندارد. اعتبار همه اصول اخلاقی به فرهنگ، گزینش فردی، زمان، مکان و ... بر می گردد. اخلاق با چنین شاخصه ای نسبی است.

اگر اخلاق مطلق باشد معنايش اين است كه يك خوي يا خصلت اخلاقي براي همه وقت و همه كس و در همه شرايط،اخلاقي است. اما اگر نسبي باشد بدين معناست كه هيچ خصلت و خويي را نمي توان به طور مطلق توصيه كرد و آن را در همه زمان ها و مكان ها و در همه شرايط و براي همه افراد صادق دانست.
اخلاق از نظر اسلام، امري نسبي نيست و ارزش‏هاي آن ثابت است. عدالت، تقوا، عفاف و...اصول لايتغيري است كه به هيچ وجه از ديدگاه اسلام نسبي و قابل تغيير نيست؛ چرا كه اخلاق در اسلام متكي بر وحي است و وحي مستندبه علم مطلق الهي است، نه متكي بر آرا و انديشه‏ هاي بشري كه همواره در حال تغيير و تحول است.

اعتقاد به نسبی بودن اخلاق در واقع خط بطلان کشیدن بر اخلاق است و راه توجیه و فرار از زیر بار تکلیف را برای انسان، هموار می کند. در عمل نیز مشاهده شده است که طرفداران نسبی بودن اخلاق ابتدا به عمل دلخواه خود دست می زنند و سپس آن را با نسبی بودن اخلاق توجیه می کنند.

از آیات و روایات به خوبی به دست می آید که اخلاق از اصول ثابت، عام و فراگیر و همگانی بهره مند است. اصول اخلاقی چون ریشه در فطرت و سرشت انسانی دارند و سرشت انسان ها با هم یکسان است ، پس آن اصول نیز برای همه انسان ها و در همه دوره ها یکسان بوده و عام و همگانی هستند.


نسبيت در اخلاق پبامد هايي دارد که نمي توان به آن ها ملتزم شد که مهم ترين آن ها عبارتند از:

1 - با قبول نسبى بودن اخلاق نمى‏توانيم يک طرح اخلاقى براى همه بشر آن هم‏ در همه زمان‏ها ارايه کنيم و هر طرح اخلاقى از طرف هر مکتبى اعم از اسلام وغير اسلام عرضه شود ، بايد محدود به منطقه خاص و زمان خاص و شرايط مخصوص باشد و طبعا در جاى ديگر بايد چيز ديگرى به جاى آن حکومت ‏کند

2 - علاوه بر اين نسبيت در تربيت تاثير دارد.استاد مطهري مي گويد:اگر اخلاق نسبى باشد ديگر نمى‏توانيم اصول ثابت و يکنواخت ‏براى تربيت‏ پيشنهاد کنيم .

3 - ‏با قبول نسبيت اخلاق، ديگر اخلاق از جنبه اخلاقى بودن خارج‏ شده و به صورت يک سلسله آداب در مى‏ آيد، نه آن امر مقدسى که واقعا فضيلت و خير است.

4- نسبيت اخلاق با جاودانگي و جهان شمول بودن دين سازگار نيست.


سؤال:
اگر احکام اخلاقی مطلق است، چرا در برخی موارد استثنا وجود دارد، همانند دروغ مصلحت آمیز؟ استثنا دلیل آن است که اخلاق مطلق نیست، بلکه با توجه به شرایط و موقعیت دگرگون می شود، و این یعنی نسبی بودن اخلاق؟

پاسخ:
اگر موضوع اخلاق را رفتار بدانیم، در این صورت می گوییم: اخلاق نسبی است و چهره های کارهای اخلاقی با موقعیت ها دگرگون می شود اما اگر موضوع اخلاق را رفتار آدمی ندانیم، بلکه ملکات نفسانی انسان در درون یا یک یا چند عنوان انتزاعی و کلی مانند عدل،‌ احسان و ظلم را موضوع اخلاق دانستیم، در این صورت اخلاق مطلق است و عنوان‌های اخلاقی همیشه بار اخلاقی مثبت یا منفی خویش را حفظ می کنند و دگرگون نمی گردند.علت این که در جایی دروغ مصلحت آمیز روا است، و راست گفتن روا نیست، این است که :

اوّلاً: در موردی که راست گفتن موجب قتل و خرونریزی بی گناهی شود، این عمل تحت دو عنوان قرار می گیرد، یکی عنوان اوّلی که راست گفتن باشد، و دیگر عنوان ثانوی که کمک و یاری بر قتل و خونریزی فرد بی گناه است. این کار از جهت عنوان اوّلی خوب است ولی از جهت عنوان ثانوی بد است. امّا چون جهت عنوان ثانوی که مفسده دارد، قوی تر است، عقل حکم می کند که از آن اجتناب شود. در این صورت به جای راست گفتن، دروغ مصلحت آمیز بگوید تا جان بی گناهی را نجات دهد.

ثانیاً: موضوع حُسن اخلاقی، راستگویی به طور مطلق نیست، بلکه راست گفتن، فعل خارجی است و این فعل خارجی مستقیماً فعل اخلاقی نیست. راستگویی از آن جهت که مصداق یک عنوان انتزاعی و کلی مثلاً عدالت است، موضوع حُسن اخلاقی است. از این جهت که مصالح جامعه و انسان ها در گرو راست گفتن است، فعل اخلاقی و خوب است. پس علت خوب و اخلاقی بودن راستگویی، این است که نفع و مصلحت جامعه به آن وابسته است.حال با توجه به این علت، اگر در جایی راست گفتن به جهت موقعیتش مصلحت نداشته باشد،

مثلاً دیگر مصداق عدالت نباشد، یعنی آن عنوان کلی بر این عمل صدق نکند، بلکه اگر مصلحت جامعه و جان انسان ها در دروغ گفتن باشد، عقل به شایستگی آن حکم می کند
بعضی از مفاهیم اخلاقی مانند عدل و ظلم به طور مطلق و ثابت، خوب و بد هستند و بعضی دیگر مانند راست و دروغ نسبی اند، اما نسبی بودن آن ها نه به این معنا است که در یک فرهنگ خاص و با توجه به خواسته های شخص تغییر کنند، بلکه به این معنا می باشد که اگر در قالب یکی از آن مفاهیم ثابت دریابد، همیشه خوب و بد می شوند، مثلاً راستگویی چون طبق عدالت است (عدل هر چیز را در جای خود قراردادن) خوب است، اما اگر راست گفتن به صورت یک رفتار و فعل خارجی، مصداق عدالت نباشد، بلکه تحت عنوان دیگری قرار گیرد، مثلاً ظلم باشد، یا انسان بی گناهی را به کشتن دادن باشد، این فعل خارجی بد است.

استاد مطهرى بین اخلاق و رفتار فرق قائل است و اخلاق را ثابت و رفتار را متغیر مى داند مثلاً عفاف همه وقت خوب است و تغییر نمى کند و به عنوان فعل اخلاقى پسندیده است، اما گاهى زنى مجبور مى شود به طبیب مرد رجوع کند. لمس و نگاه کردن بدن زن براى نا محرم یک فعل خلاف عفت است اما در این شرایط براى او غیر اخلاقى نیست. این رفتار و فعل است که تغییر کرده است یا مثلاً راست گویى همیشه به عنوان یک خُلق پسندیده مطرح است ولى گاهى ضرورت اقتضا مى کند به خاطر مصلحت دروغ گفته شود. در این صورت نمى گوییم دروغ گویى جاى راست گویى را گرفته، بلکه مى گوییم با این که راست گویى خُلق پسندیده اى است اما به حکم ضرورت از آن دست برداشته ایم. پس رفتار ما عوض شده است نه اخلاق. وجود پاره اى از موارد که حکم استثنا را دارد دلیل بر نسبیت اخلاق نیست.

موضوع قفل شده است