سوال درباره کفر معاویه وصلح با امام حسن(ع)
تبهای اولیه
اگر كفر معاويه به خاطر جنگ با علي -عليه السلام- ثابت شود، پس چرا امام حسن -عليه السلم- با وي صلح نمود؟
•
كفر معاويه نه تنها به خاطر جنگ با علي-عليه السلام- بلكه به دلائل مختلف ديگري نيز ثابت شده است و از مسلّمات است، كه در ذيل به بعضي از آن دلائل اشاره ميشود.
1- خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: «و ما جعلنا الرؤيا التي أرَيْنك الا فتنةً للناس و الشجرة الملعونة في القرآن و نُخوِّفُهم فما يزيدهم الاّ طغياناً كبيرا»[1] يعني: «و ما آن رويايي كه به تو نشان داديم فقط براي آزمايش مردم بود، همچنين شجرة ملعونه (= درخت نفرين شده) را كه در قرآن ذكر كردهايم، ما آنها را بيم داده و (انذار) ميكنيم، اما جز طغيان عظيم چيزي برآنها نميافزايد.» در مورد تفسير اين آيه، مفسرين، از جمله فخر رازي و سيوطي در ذيل آوردهاند كه، يعني: «پيامبر -صلي الله عليه و سلم- در عالم رؤيا ديد كه بنياميّه مانند بوزينگان بر منبر آن حضرت بالا و پايين ميروند، در اين هنگام جبرئيل آية مذكور را بر پيامبر -صلي الله عليه و سلم- نازل كرده است.» پس وقتي خداوند متعال نژاد بيناميه را شجرة ملعونه خطاب ميكند و قطعاً معاويه اصليترين شاخه اين درخت ميباشد، ملعون است و مورد لعن الهي واقع ميشود، چگونه ميتواند از كفر و شرك به خداوند منزه باشد. 2- خداوند ميفرمايد: «و مَنْ يقتل مُومناً متعمداً فجزائُهُ جهنّم خالدين فيها و غضب الله عليه و لعنه و اَعَدَّ له عذاباً عَظيماً.»[2] يعني: «هر كس فرد با ايماني را از عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است،در حالي كه جاودانه در آن ميماند، و خداوند بر او غضب ميكند و او را از رحمتش دور ميسازد و عذاب عظيمي براي او آماده ساخته است. و مي دانيم معاويه كه خود را خليفة مسلمين ميدانست سمّي را براي جعده فرستاد و گفت: اگر حسن بن علي-عليه السلام- را به قتل برساني، يك صد هزار درهم به تو مي دهم و همسر فرزند خود،يزيد مي نمايم؛ و چون جعده دست خود را به خون آن حضرت آلوده كرد و سمّ را به ايشان خورانيد، معاويه يكصد هزار درهم را به او داد، ولي او را به ازدواج پسرش يزيد درنياورد.[3] آيا به شهادت رسانيدن امام حسن-عليه السلام- كه پيامبر -صلي الله عليه و سلم- دربارة او و برادرش امام حسين-عليه السلام- فرمود: «ان الحسن و الحسين سيداشباب اهل الجنة»[4] موجب كفر و مشمول آيه فوق نميشود؟ آيا پيامبر -صلي الله عليه و سلم- در حديثي نفرمود: «اِنَّ الله حَرَّم الجنة من ظلم اهل بيني او قاتلهم او أغار عليهم اَوْ سَبَّهم»[5] و « حرمت الجنة علي من ظلم اهل بيتي و آذاني في عترتي»[6]يعني: «همانا خداوند حرام كرد بهشت را بر كسي كه ظلم روا دارد نسبت به اهل بيت من يا آنها را به قتل برساند يا آنها را غارت كند يا دشنام بدهد.» و «بهشت حرام شده است بر كسي كه بر اهل بيتم ظلم روا دارد و مرا به واسطة اذيت رسانيدن به عترتم، اذيت نمايد.» آيا قتل حجر بن عدي و هفت نفر از ياران و اصحاب او كه به امر معاويه موجب كفر و لعن او نميشود؟[7] 3- در كتب اهل سنّت آمده است كه پيامبر اكرم -صلي الله عليه و سلم- فرمود: «اذا رأيتم معاويه علي منبري فاقتلوه.»[8] يعني: «هنگامي كه ديديد معاويه بر منبر من نشسته است پس او را بكُشيد.» منظور از منبر در اين روايت دو چيز مي تواند باشد؛ مطلق منبر يعني هر منبري كه معاويه برآن بالا برود و دعواي اسلام كند و خطبه بخواند آن منبر از براي رسول خدا -صلي الله عليه و سلم- محسوب ميشود و منبر پيامبر -صلي الله عليه و سلم- و اسلام است. و اگر خاص منبر رسول خدا در مسجد النبي باشد، نيز بنا به نقل ابن سعد در طبقات معاويه به مدينه آمده و بر منبر رسول خدا -صلي الله عليه و سلم- بالا رفته است و قسم ياد كرد كه ابن عمر را خواهم كشت.[9] پس در هر دو صورت معاويه واجب القتل بوده است و مسلمين در اين موضوع مسامحه كرده اند و كسي را كه پيامبر -صلي الله عليه و سلم- دستور قتلش را صادر كند،مرتد است و كافر و موجب لعن او ميشود. 4- از جمله دلائل واضحه بر كفر معاويه، سبّ و دشنام دادن بر اميرالمؤمنين علي-عليه السلام- بود؛ معاويه دستور داده بود در قنوت نماز، خطبه هاي نماز جمعه، منبرها و مجالس، علي بن ابيطالب-عليه السلام- را سبّ نمايند، و بطور قطع آن كسي كه، امام الموحدين، برادر رسول خدا، زوج البتول، اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب را در حيات و ممات آن بزرگوار سبّ نمايد، يا به آن امر كند، ملعون و كافر است، زيرا پيامبر -صلي الله عليه و سلم- فرمود: «مَن سَبَّ عَليّاً فقد سَبَّن» «و من سبّني الله فَقَد سبَّ.»[10] يعني: «هر كس سب و دشنام دهد علي-عليه السلام- را در واقع مرا دشنام داده است و هر كس مرا دشنام دهد همانا خداوند را دشنام داده است.» و باز پيامبر -صلي الله عليه و سلم- در خصوص علي بن ابيطالب-عليه السلام- ميفرمايد: يا علي انت سيّد في الدنيا و سيد في الاخرة، حبيبك حبيبي، و حبيبي حبيب الله و عدوّك عدوّي و عدوّي عدوّالله والويل لمن ابغضك بعدي.»[11] يعني: «اي علي تو آقا هستي در دنيا و آخرت، دوستدار تو، دوست من است و دوستدار من دوست خداست و دشمن تو، دشمن من است و دشمن من، دشمن خداست و واي بر كسي كه بغض تو را بعد از من داشته باشد.» و يا روايت ديگر كه پيامبر -صلي الله عليه و سلم- فرمود: «مَن احبني فليحب عليّاً و من أبغض عليّاً فقد أبغضني، و من أبغضني فقد أبغض الله عزّوجل و من أبغض الله ادخله النار.»[12] يعني: «كسي كه دوست بدارد مرا، بايد دوست بدارد علي را و كسي كه نسبت به علي بغض روا دارد مرا مورد بغض قرار داده و كسي كه بغض مرا داشته باشد خدا را مورد بغض قرار داده كه نتيجه اش آتش جهنّم است.» و يا در روايت ديگر كه پيامبر -صلي الله عليه و سلم- فرمود: «لا يبغض عليّاً مؤمن، و لا يحبّه منافق»[13] يعني: «مؤمن بغض علي-عليه السلام- را ندارد و منافق هم او را دوست نميدارد.» و مثل اين روايات و مضامين بسيار است كه قطعاً كفر معاويه را اثبات ميكند. 1. النصايح الكافيه لمن يتولي معاويه» نوشته سيد ابي عقيل حضرمي.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- اسراء /60.
[2]- نساء/93.
[3]- هيثمي، ابن حجر، صواعق المحرقه، مصر، مطبعة ميمينيه، 83 و ابي نعيم، حلية الاولياء، مصر، مطبعة سعادت، ج2، ص38.
[4]- صحيح ترمذي، مطبعه بولاق، ج 2، ص302، و مستدرك الصحيحين، حيدرآباد، مطبعة دايرهَ المعارف، ج3، ص167.
[5]- محب طبري، ذخائر العقبي، مكتبه قدسي، ص20.
[6]- شبلنجي، نور الابصار، مصر، مطبعه ميمنيّه، ص100.
[7]- ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 3، ص484، تا ص486.
[8]- المناوي، كنوز الحقائق، مطبعه اسلامبول، ص9 و عسقلاني، ابن حجر، تهذيب التهذيب، دايره المعارف، حيدرآباد، ج8، ص74 و ج 5 ص110 و ذهبي، ميزان الاعتدال، مصر، چاپ سعادت، ج 2، ص7، 129.
[9]- ابن سعد كاتب واقدي، طبقات الكبري، مطبعة بريل، ج 4، قسم اول، ص136.
[10]- مستدرك الصحيحين، همان، ج1، ص121 و احمد بن حنبل، المسند، مصر، ميمنية، ج 6، ص323، و نسائي، خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، مصر، مطبعة التقدم العلميه، ص24 و محب طبري،ذخائر العقبي، مكتبه قدسي، ص66 و محب طبري، الرياض النضره، مصر، مطبة اتحاد، ج 2، ص167.
[11]- مستدرك الصحيحين، همان ج 3، ص127 و خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، مطبعة سعادت، ج 4، ص40 و محب طبري، الرياض النضره، همان، ج 2، ص166، 167.
[12]- تاريخ بغداد، همان، ج 13، ص32.
[13]- متقي هندي، كنزالعمّال، حيدر آباد دكن، مطبعة دايرةالمعارف، ج 6، ص 158.