آيا ابوبكر عمر را پس از خود به خلافت تعيين نمود؟

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آيا ابوبكر عمر را پس از خود به خلافت تعيين نمود؟

آيا ابوبكر عمر را پس از خود به خلافت تعيين نمود (برخلاف پيامبر) نظر حضرت علي در مورد عمر چه بود؟

ابتدا بايد اين مسأله را متذكر شويم كه نبي مكرّم اسلام (ص) هنگام بازگشت از حجة‎الوداع حجاج را در محلّ «غدير خم» جمع كردند و ضمن ايراد خطبه مفصلي از مردم سؤال كردند: «آيا من از طرف خداوند بر شما ولايت ندارم؟» همگي يكصدا جواب مثبت دادند، آنگاه زير بغل علي را گرفته او را در برابر مردم بلند كردند و فرمودند «من كنت مولاه فعلي مولاه» و بدين ترتيب، ولايت الهي را براي آن حضرت اعلام فرمودند سپس همة حضّار با آن حضرت بيعت كردند.[1]
وليكن آنان پس از رحلت حضرت رسول (ص) بي‎توجه به بيعتي كه با علي ـ عليه السلام ـ در غدير خم كرده بودند در سقيفه شورا تشكيل دادند و بيعت با اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ را كنار گذشتند و ابوبكر را به عنوان خليفه برگزيدند. پس از خاتمة بيعت با ابوبكر در سقيفه، آنان از آن محل خارج شدند بنا به روايت براءبن‎عازب، آنان در كوچه‎ها به راه افتاده و به هر كس كه مي‎رسيدند دست او را گرفته، به دست ابوبكر مي‎ماليدند، چه آن شخص به اين كار تمايلي مي‎داشت يا نه؛ براء مي‎افزايد: در آن زمان بود كه من به در خانه بني‎هاشم رفتم و خبر را به آنان دادم.[2] توجه آنها به امر بيعت با ابوبكر تا اندازه‎اي بود كه بنا به نقل ابن‎ابي‎شيبه آنها در مراسم تدفين رسول خدا (ص) حضور نداشتند و تنها بعد از دفن بازگشتند.[3]
زماني كه كار بيعت تمام شد، عمر برخاست و دربارة آنچه روز قبل دربارة زنده ماندن رسول خدا (ص) تا مردن آخرين اصحابش گفته عذرخواهي كرد او گفت: وي بر اين گمان بود كه آن حضرت باقي مي‎ماند و كارها را سامان مي‎دهد، امّا اكنون شاهد است كه قرآن در ميان آنهاست و با بهترين صحابي آن حضرت بيعت شده است![4] اين حكايت روشنگر آن بود كه عمر در انتظار انتخاب خليفه موردنظر بود و پس از انجام آن ديگر مشكلي نداشت.
ابن‎قتيه دينوري كه از مورخين اهل سنت است مي‎نويسد: «علي ـ عليه السلام ـ را نزد ابوبكر آوردند و علي: مي‎فرمود من بندة خدايم و برادر رسول خدا (ص) به علي ـ عليه السلام ـ گفتند: با ابوبكر بيعت كن علي ـ عليه السلام ـ گفت من از شما بدين‎كار سزاورارترم و شما بايد با من بيعت كنيد.... در غير اين صورت شما در ستم افتاده‎ايد و خود به خوبي مي‎دانيد. عمر به علي ـ عليه السلام ـ گفت تا بيعت نكني رهايت نمي‎كنيم. علي ـ عليه السلام ـ در پاسخ عمر گفت: شير را بدوش، كه بخش از آن سهم تو خواهد بود. كار را براي ابوبكر محكم‎گير كه فردا آن را به تو برمي‎گرداند.... علي ـ عليه السلام ـ گفت اي گروه مهاجران، خدا را در نظر آوريد، خلافت و زمامداري محمّد (ص) را از خانه او خارج نكنيد و در خانه‎هاي خود جاي ندهيد، اهل و خاندان او را از مقامش باز نداريد. اي مهاجران سوگند به خدا، ما سزاوارترين مردم نسبت به كار خلافتيم، ما اهل بيت هستيم، خواننده كتاب خدا كه آن را از روي فهم و بينش مي‎خواند از خاندان ماست. ما آگاه به سنت رسول خدا (ص) آشنا به كار مردم، بازدارنده مردم از بدي، قسمت‎كننده بيت‎المال به‎طور مساوي در ميان مردم هستيم. پس پيروي هوي نفس نكنيد تا گمراه نشويد كه در اين صورت از حق فاصله بيشتري مي‎گيريد.
بشيرابن‎سعيد انصاري در پاسخ علي ـ عليه السلام ـ گفت: اگر اين سخنان را كه اكنون مي‎شنويم قبلاً از تو شنيده بوديم، حتي دو نفر نيز با تو به مخالفت برنمي‎خواستند. علي ـ عليه السلام ـ شبانه فاطمه دختر پيامبر (ص) را بر چارپايي سوار مي‎كرد و به مجالس انصار مي‎رفت و از آنان كمك و ياري مي‎خواست.... فاطمه (س) به انصار گفت: ابوالحسن آنچه سزاوار بود انجام داد، و شما نيز كاري كرديد كه خداوند آن را حساب خواهد كرد.[5]
اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ و فاطمه (س) تلاش زيادي براي بازگرداندن امر خلافت از ابوبكر و احقاق حق كردند، امّا تلاش آنان ثمري نبخشيد كه گزارش اين تلاشها را عده زيادي از نويسندگان اهل سنت در كتب خود آورده‎اند. تا اينكه ابوبكر قبل از اينكه بميرد عهد خلافت عمر را به دست سپرد تا بر مردم بخواند. شخصي در راه از او پرسيد: در اين نامه چيست؟ عمر گفت: نمي‎دانم، امّا من اولين كسي هستم كه از آن اطاعت مي‎كنم! آن شخص گفت امّا من مي‎دانم در آن چيست؟ سال نخست تو او را به خلافت برگزيدي و گماردي و اكنون او تو را به خلافت مي‎گمارد.[6] اين مسأله نشان مي‎دهد كه مردم از همفكري و پيوند سياسي ايندو باخبر بوده‎اند. و در انتصاب عمر نقل شده كه عثمان در تمام دوره بيماري ابوبكر ملازم او بود، از طرف وي مكلف به نوشتن عهدنامة جانشيني عمر شد، ابوبكر به حالت اغماء رفت و عثمان كه تكليف خود را مي‎دانست تا به آخر عهدنامه را نوشت و نام عمر را در آن درج كرد. ابوبكر پس از به هوش آمدن از وي خواست تا آنچه را نوشته بخواند و او چنين كرد و ابوبكر نوشته او را تأييد نمود...
به روايت ابن‎عبدالبر، ابوبكر از معيقب الرومي پرسيد نظر مردم دربارة تعيين عمر توسط او چيست؟ او گفت: برخي راضي و كساني ناراضي‎اند. ابوبكر گفت: آيا راضي‎ها بيشترند يا ناراضي‎ها او گفت: ناراضي‎ها بيشترند. ابوبكر پاسخ داد چهره حق ابتدا كريه است امّا عاقبت با آن است ..... با تعيين عمر توسط ابوبكر، اصل «استخلاف» بصورت يك اصل مشروع در فقه سياسي سني درآمده، در حالي كه به تصريح منابع سني، چنين اقدامي هيچگونه پيشينه‎اي در سيره رسول خدا (ص) نداشته است.... پس از نوشتن عهد خلافت عمر توسط ابوبكر عملاً عمر به خلافت منصوب شده بود. در اين صورت بيعت مردم نمي‎توانست عامل خليفه‎شدن عمر باشد...
شگفت آنكه عمر خود بر اين باور بود كه انتخاب ابوبكر «فلة» و ناگهاني بوده و معتقد بود كه حكومت بايد با مشورت مؤمنين باشد. امّا اكنون تنها با يك عهدنامه بر سر كار آمد.[7]
و در اخبار سيره چيزي كه شاهد رفاقت شيخين (ابوبكر و عمر) با حضرت علي ـ عليه السلام ـ باشد ديده نشده و ميان امام و شيخين از همان اوّل مناسبات خوبي نبوده است. دشمنهاي عاشيه با علي ـ عليه السلام ـ كه به اعتراف خود عاشيه از همان زمان پيامبر (ص) وجود داشته مي‎تواند شاهدي بر اختلاف آل ابي‎بكر با آل‎علي ـ عليه السلام ـ تلقي شود. گفته‎اند زماني كه زهرا (س) به شهادت رسيدند، همه زنان پيامبر (ص) در عزاي بني‎هاشم شركت كردند امّا عاشيه خود را به مريضي زده و نيامده و حتّي براي علي ـ عليه السلام ـ چيزي نقل كردند كه گويا عاشيه اظهار سرور كرده بود.[8]
هر چه بود بلافاصله پس از خلافت ابوبكر، و اصرار امام در اثبات حقانيّت خود نسبت به خلافت، سبب بروز مشكلاتي در روابط آنان شد. حمله به خانة امام و حالت قهر حضرت فاطمه (س) و عدم اجازه براي حضور شيخين بر جنازة آن حضرت اختلاف را عميق‎تر كرد. از آن پس امام گوشه‎گير شده و به سراغ زندگي شخصي رفت.[9]
نظر حضرت علي دربارة عمر:
امام اميرالمؤمنين علي ـ عليه السلام ـ از عمر و ماجراي خلافت شكوه مي‎كند و مي‎فرمايند: «سرانجام اوّلي حكومت را به راهي درآورد، و به دست كسي (عمر)، سپرد كه مجموعه‎اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش‎طلبي بود. زمامدار مانند كسي كه بر شتري سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده‎هاي بيني حيوان پاره مي‎شود، و اگر آزادش گذارند، در پرتگاه سقوط مي‎كند. سوگند به خدا! مردم در حكومت دوّمي، در ناراحتي و رنج مهمي گرفتار آمده بودند، و دچار دورويي‎ها و اعتراض‎ها شدند و من در اين مدّت طولاني محنت‏زا، و عذاب‎آور، چاره‎اي جز شكيبايي نداشتم، تا آنكه روزگار عمر هم سپري شد.» سپس امام از شوراي عمر شكوه مي‎نمايد و مي‎فرمايند: «سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مي‎باشم!! پناه بر خدا از اين شورا! در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد ترديد بودم، تا امروز با اعضاي شورا برابر شوم؟ كه هم‎اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم. يكي از آنها با كينه‎اي كه از من داشت روي برتافت،[10] و ديكري دامادش را بر حقيقت برتري داد[11] و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان.[12]
امام هيچگاه آزاد نبود كه ارزيابي خود را از شيخين ارائه دهد و در رابطه با عثمان هر چه به آن معتقد بود بيان فرمودند. چون سپاه امام در كوفه به جز عده معدودي از آنها شيخين را پذيرفته بودند و امام نمي‎توانست در جمع آنها در سخن گفتن آزاد باشد.[13]
با همه احتياطي كه امام علي ـ عليه السلام ـ داشت، در زمان شوراي خلافت، حاضر به پذيرفتن شرط عبدالرحمن‎ابن‎عوف براي قبول خلافت نشد. ابن‎عوف شرط كرد: اگر امام بپذيرد تا به سيره شيخين عمل كند حاضر است خلافت را به او واگذار كند، امّا امام فرمود تنها به اجتهاد خود عمل خواهد كرد. اين ردّ آشكاري از امام نسبت به روش و سيره شيخين بود، كه به اعتقاد امام در قسمت‎هاي زيادي برخلاف سيره رسول خدا (ص) و بر پايه اجتهادي نادرست صورت گرفته بود.[14]
و با اين حال اگر خلفا از امام راهنمايي و مشورت مي‎خواستند امام اجتناب نمي‎نمودند و عمر بارها اعتراف كرد «اگر علي ـ عليه السلام ـ نبود عمر هلاك مي‎شد.»
براي مطالعه بيشتر به ترجمه كتاب الغدير علامه اميني و خلاصه عيقات‎الانوار مراجعه كنيد.
آقاي سيدحسين هاشمي‎نژاد از كتاب فصائل احمد حنبل اين حديث را نقل مي‎فرمايند:
از براي جماعتي از اصحاب رسول خدا (ص) درهايي بود كه از منازلشان به مسجد باز مي‎شد آن حضرت روزي فرمود: سَدُّو كلِّ بابٍ في‎المسجِدِ الّا بابَ عَليٍ.
تمام درهائيكه به مسجد باز مي‎شود، ببنديد، مگر در خانه علي ـ عليه السلام ـ را ! و همه درها را بستند، در اين باره جماعتي به نحو اعتراض سخن گفتند، تا به گوش مبارك آن حضرت رسيد، و در ميان آن جماعت برخاست و فرمود:
اِنَّ قوماً قالوا في سَدَّ الابوابِ وَ تَرِكي بابَ عليٍ اني ما سددتُ وَ لا فَتَحْتُ ولكِنّي اُمِرتُ بِأَمرٍ فاَتَّبَعتُهُ.[15]
جماعتي راجع به بستن درها و بازگذاشتن من در خانة علي ـ عليه السلام ـ را گفتگو كردند.
من نه دري بستم و نه گشودم، لكن من امروز شدم به اين امر (از ناحيه خدا) و پيروي كردم.
امام درباره دوران 25 ساله خانه‎نشيني چنين مي‎فرمايد:
عاقبت ديدم بردباري و صبر به عقل و فرد نزديكتر است لذا شكيبائي ورزيدم ولي به كسي ماماندم كه خاشاك چشمش را پركرده و استخوان راه گلويش را گرفته با چشم خود ديدم ميراثم را به غارت مي‎برند.
نهج‎البلاغه، خطبه شقشقيه
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . براي توضيح بيشتر به تفسيرالميزان اثر علّامه طباطبائي (سوره مائده آيه 67، سوره نساء آيه 59، سوره شعراء آيه 214) و كتاب كرانسنگ‎الغدير اثر علّامه اميني مراجعه كنيد.
[2] . جوهري، ابوبكر احمدابن‎عبدالعزيز، السقيفه و فدك جمع و تحقيق دكتر محمدهادي اميني صفحة 46، تهران، مكتبه نينوي، بي‎تا.
[3] . الصنعاني، عبدالرزق ابن‎همام، المصنف، تحقيق حبيب‎الرحمن‎الاعظمي، ج 7، صفحة 432، بيروت 1392 ه.ق.
[4] . المقدّسي، مطهرابن‎طاهر، البدءو‎التاريخ، ج 4، صفحة 66، 65، مكتبة الثقافةالدينية، بي‎تا.
[5] . دينوري، ابومحمدعبداللّه ابن‎مسلم (معروف به ابن‎قنيبه) ، الامامة و السياسة (معروف به تاريخ خلفا) ، ترجمه سيدناصر طباطبائي، چاپ اوّل، تهران، انتشارات ققنوس، 1380، صفحة 29، 28، 27.
[6]. ابن‎ابي‎الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، مصر، دارالاحياء الكتب‎العربيّه، 1387 ق، ج 1، صفحة 174.
[7] . جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، قم، الهادي، 1380، 29 چاپ اول، صفحات 65، 64، 63.
[8] . ابن‎ابي‎الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر دارالاحياء الكتب‎العربيّه، 1378 ق، ج 9، صفحة 198.
[9] . جعفريان، رسول، تاريخ سياسي اسلام، چاپ اول، قم، چاپ الهادي، 1380، ج 2، صفحة 203.
[10] . سعدابن‎ابي‎وقاص كه يكي از شوراي شش نفره بود.
[11] . عبدالرحمن‎ابن‎عوف، شوهرخواهر عثمان، كه حق «وتو در شورا داشت. زيرا عمر دستور داد اگر اختلافي در شورا پديد آمد، ملاك، رأي داماد عثمان است، با اينكه طبق اعتراف دانشمندان اهل بيت عمر در دوران حكومت خود بارها اعتراف كرد كه! «لولا علي لهلك عمر» (اگر علي نبود عمر هلاك مي‎شد.» الغدير ج 3 صفحة 97».
[12] . طلحه و زبير، كه از رذالت و پستي بر امام شوريدند و جنگ جمل را بوجود آوردند. نهج البلاغه علي ـ عليه السلام ـ محمّد دشتي‎ خطبه 3‎ صفحة 47‎ قم انتشارات مشهور‎ 1379.
[13] . جعفريان، رسول، تاريخ خلفا، ج 2، صفحة 208، قم الهادي، چاپ اول، 1380.
[14] . همان، صفحة 209.
[15] . هاشمي‎نژاد، سيدحسين، نمك سفره ايجاد علي ـ عليه‎ السلام ـ ، چاپ اول. تهران انتشارات آتيه هنر، 1374، ص 134. .

موضوع قفل شده است