خالد مجري طرح ترور امير مومنان (عليه السلام)

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خالد مجري طرح ترور امير مومنان (عليه السلام)

با سلام

سمعاني از مورخين و روات مشهور اهل سنت و صاحب کتاب الانساب ، ماجرايي را به صورت سربسته نقل مي کند که نشان مي دهد خالد بن وليد به دستور ابو بکر قصد ترور امير مومنان علي عليه السلام را داشته است :

ماجرا به روايت سمعاني :


قال السمعاني:

وروى عنه (يعقوب الرواجني شيخ البخاري) حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال : «لا يفعل خالد ما أمر به. سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الاثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهى عن ذلك.

الانساب للسمعاني:3/95، ط. دار الجنان ـ بيروت و6/170، نشر محمد أمين دمج - بيروت - 1400 هـ

سمعاني گفته است :

از او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) کلام ابو بکر روايت شده است که گفت :

"خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد"

از سيد عمر بن ابراهيم حسيني در کوفه پرسيدم که معني اين روايت چيست؟

او گفت : به خالد دستور داده بود که علي را بکشد ؛ اما از اين کار پشيمان شده و از آن نهي کرد .

سمعاني سپس در مضمون اين روايت و سند آن اشکال نمي گيرد و اين بدان معني است که وي مضمون اين روايت را قبول کرده است .

نقل اين ماجرا به طور کامل در کتب شيعه :

تفصيل اين ماجرا در کتب شيعه چنين آمده است که :

فرجع أبو بكر إلى منزله وبعث إلى عمر فدعاه ثم قال : أما رأيت مجلس علي منا اليوم ، والله لان قعد مقعدا مثله ليفسدن أمرنا فما الرأي ؟ قال عمر الرأي أن تأمر بقتله ، قال فمن يقتله ؟ قال خالد بن الوليد فبعثا إلى خالد فأتاهما فقالا نريد أن نحملك على أمر عظيم ، قال حملاني ما شئتما ولو قتل علي بن أبي طالب ، قالا فهو ذاك ، فقال خالد متى أقتله ؟ قال أبو بكر إذا حضر المسجد فقم بجنبه في الصلاة فإذا أنا سلمت فقم إليه فاضرب عنقه ، قال نعم .

فسمعت أسماء بنت عميس ذلك وكانت تحت أبي بكر فقالت لجاريتها اذهبي إلى منزل علي وفاطمة فاقرئيهما السلام وقولي لعلي :

(إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنْ النَّاصِحِينَ) القصص: 28/20


فجاءت الجارية اليهما فقالت لعلي عليه السلام ان أسماء بنت عميس تقرأ عليكما السلام وتقول: ان الملا يأتمرون بك ليقتلوك فأخرج أنى لك من الناصحين ، فقال علي ( ع ) قولي لها ان الله يحيل بينهم وبين ما يريدون . ثم قام وتهيأ للصلاة وحضر المسجد ووقف خلف أبى بكر وصلى لنفسه وخالد بن الوليد إلى جنبه ومعه السيف فلما جلس أبو بكر في التشهد ندم على ما قال وخاف الفتنة وشدة على وبأسه فلم يزل متفكرا لا يجسر ان يسلم حتى ظن الناس انه قد سها ، ثم التفت إلى خالد فقال يا خالد لا تفعل ما أمرتك به السلام عليكم ورحمة الله وبركاته ، فقال أمير المؤمنين عليه السلام : يا خالد ما الذي أمرك به ؟ قال امرني بضرب عنقك ، قال وكنت تفعل ؟ قال إي والله لولا أنه قال لي لا تفعل لقتلتك بعد التسليم ، قال فأخذه علي ( ع ) فضرب به الأرض واجتمع الناس عليه فقال عمر يقتله ورب الكعبة فقال الناس يا أبا الحسن الله الله بحق صاحب هذا القبر فخلى عنه ، قال فالتفت إلى عمر وأخذ بتلابيبه وقال يا بن الصهاك لولا عهد من رسول الله صلى الله عليه وآله وكتاب من الله سبق لعلمت أينا أضعف ناصرا وأقل عددا ثم دخل منزله.

ابو بكر به منزل خويش بازگشته و کسي را به دنبال عمر فرستاد و او را خوانده و گفت : آيا جلسه امروز علي را در مورد ما نديدي؟
قسم به خدا اگر دوباره چنين بنشيند کار ما را خراب خواهد کرد ؛ نظر تو چيست؟ گفت : من چنين نظر دارم که دستور به کشتن او بدهي ؛ گفت : چه کسي او را بکشد؟
پاسخ داد : خالد بن وليد .

پس به نزد خالد فرستاده ، به نزد ايشان آمد ؛ پس گفتند : مي خواهيم تو را به کاري بزرگ مامور کنيم ؛
پاسخ داد : من را به به هر کاري مي خواهيد مامور کنيد ؛ حتي اگر کشتن علي بن ابي طالب باشد ؛ گفتند : کار همين است ؛ پس خالد گفت : چه زماني او را بکشم ؟

ابو بکر پاسخ داد : وقتي که به مسجد آمد ؛ در هنگام نماز در کنار او بايست ؛ وقتي که من سلام نماز را دادم بايست و گردن او را بزن ؛ گفت : باشد .

أسماء بنت عميس که همسر ابو بکر بود ، اين را شنيده و به کنيزش گفت : به منزل علي و فاطمه برو و به ايشان سلام کرده و به علي بگو :


"به درستيکه سران در مورد تو مشورت کرده اند که تو را به قتل برسانند ؛ پس بيرون برو ؛ بدرستيکه من از خير خواهان توام" .(آيه 20 سوره قصص)
پس کنيز به نزد حضرت آمده و به علي عليه السلام گفت : أسماء بنت عميس به شما سلام مي رساند و مي گويد :"
به درستيکه سران در مورد تو مشورت کرده اند که تو را به قتل برسانند ؛ پس بيرون برو ؛ بدرستيکه من از خير خواهان توام.

پس حضرت به او گفتند به او بگو : خداوند بين ايشان و آنچه مي خواهند مانع خواهد شد ؛ سپس ايستاده و آماده نماز شدند و در مسجد حاضر شده و در پشت ابو بکر ايستادند اما نماز فرادا خواندند و خالد بن وليد نيز در کنار ايشان بوده و شمشير به همراه داشت ؛ وقتي که ابوبکر براي تشهد نشست از آنچه گفته بود پشيمان شده و از آشوب و نيز از قدرت علي و جنگاوري ايشان ترسيد ؛ پس حيران ماند و راهي براي پايان بردن نماز پيدا نمي کرد ؛ به حدي که مردم گمان کردند به او فراموشي دست داده است ؛ پس رو به خالد کرده و گفت : اي خالد ؛ آنچه را به تو دستور دادم انجام نده ؛ "السلام عليکم ورحمة الله" ( و نماز را به پايان رساند )

پس امير مومنان به خالد فرمودند : اي خالد ؛ تو را به چه چيزي امر کرده بود؟ گفت : به من دستور داده بود که گردن تو را بزنم ؛ حضرت فرمودند : وآيا چنين کاري را مي کردي؟
پاسخ داد : آري قسم به خدا که اگر به من نگفته بود چنين نکن ، تو را بعد از سلام به قتل مي رساندم ؛ پس حضرت او را گرفته و به زمين زدند ؛ مردم نيز دور او جمع شدند ؛
عمر گفت : قسم به پروردگار کعبه که او را مي کشد!!! ؛ مردم گفتند : اي اباالحسن ، تو را به خدا ، تو را به خدا ، به حق صاحب اين قبر ؛ پس حضرت او را رها کردند ؛ پس حضرت رو به عمر کرده و يقه او را گرفته و فرمودند : اي فرزند صهاک ؛ اگر نبود پيماني که رسول خدا صلي الله عليه وآله از من گرفتند ، و نيز اگر نبود دستورات خداوند که از قبل آمده است ، مي دانستي که کداميک از ما ياوران ناتوان تري دارد و نيروي کمتري دارد ؛ و سپس به منزل خود وارد شدند .

تفسير القمي: 2/ 158، 159، تفسير نور الثقلين: 4/188، الاحتجاج: 1/118 و126 وعنه في بحار الأنوار 29/127 ح 27، مدينة المعاجز: 3/152.الاصول الستّة عشر، أصل أبي سعيد عباد الصفرى، ص 18، باختصار. علل الشرايع: 192، باب 151، العلّة التي من أجلها أمر خالد بن الوليد بقتل أمير المؤمنين. وحضر المسجد وصلى خلف أبي بكر. الاحتجاج: 1/126.

موضوع قفل شده است