«شرك»، فراوان ترين و ارزان ترين كالا در عربستان!

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
«شرك»، فراوان ترين و ارزان ترين كالا در عربستان!

با سلام

اتهام «شرك» و مشرك ناميدن بسيارى از علما و بزرگان، در اين كشور امرى است عادى و معمولى.

انسان در برخورد با هيأت آمران به معروف، بيش از هر لفظى، اين نوع الفاظ را مى شنود، تو گويى در قوطىِ آنان، جز «شرك» و اتهام به آن، چيز ديگرى براى فروش نيست!
به هنگام نگارش اين مقدمه، كتابى از يك نويسنده پاكستانى با نام «الشيعه والتشيع» به دستم رسيد كه در كشور عربستان چاپ شده است.

مؤلّف در صفحه بيست آن، جمله اى از مرحوم استاد فقيد شيخ محمد حسين «مظفرى» نقل كرده و آن را مطابق دلخواه خود تفسير و معنا مى كند،

در اينجا هر دو عبارت را مى آوريم تا روشن شود كه نويسندگان وهابى چگونه، با كمال وقاحت، افراد را به «دعوت به شرك» متهم مى سازند.


مرحوم مظفرى مى گويد: تشيع، از نخستين روزى كه پيامبر مردم را به يكتايى خدا و رسالت خود دعوت كرد، آغاز گرديد.
آنگاه چنين مى گويد:
دعوت به «پيروى از ابوالحسن» (على ـ ع ـ)، دوشادوش دعوت به «توحيد خدا و رسالت پيامبر»، پيش مى رفت.

اين نويسنده پاكستانى در انتقاد از سخن مظفرى مى نويسد:
پيامبر، مطابق گفتار مظفرى، على را شريك نبوت و رسالت قرار مى داد!
اگر اين نويسنده، اسير هوى و هوس نبود و خود را به وهابيان نمى فروخت، و اگر از الفباى عقايد شيعه آگاه بود، چنين اعتراض مضحكى، به نويسنده بزرگ جهان اسلام نمى كرد.
اگر چنين دعوتى، «دعوت به شرك» يا «شركت در رسالت» باشد، پيش از همه، خود قرآن اين كار را انجام داده است;

زيرا قرآن علاوه بر دعوت به «اطاعت از خدا و رسول»، به اطاعت از «أولِى الاْمْر» نيز دعوت كرده و فرموده است:
«أطيعُوا اللهَ وَأطيعُوا الرَّسُولَ وَأولى الأَمْرِ مِنْكُم»


بنابر عقيده اين نويسنده، رسول خدا ـ ص ـ به جاى دعوت به توحيد، مردم را به شرك و دوگانگى خوانده است! چرا كه «اولى الأمر» را در كنار «اطاعت خدا» آورده و بديهى است اولى الأمر را هر نوع تفسير كنيم، على از مصاديق واضح آن است.
همگى مى دانيم روزى كه پيامبر مأمور به دعوت خويشاوندان شد و آيه «وأنذر عشيرتك الأقربين» فرود آمد، بستگان خود را دعوت كرد و در آن مجلس (يوم الدار) نبوّت خود را اعلام نمود.
آنگاه افزود:
«فَأَيُّكم يُوازِرُنى عَلى هَذا الأمْرِ عَلى أنْ يَكُونَ أخى وَوَصِيّى وَخَلِيفَتى فِيكُمْ»
«كدام يك از شما مرا بر اين كار كمك مى كند تا برادر و وصى و جانشين من در ميان شما باشد؟»

آن هنگام، كسى جز على ع برنخاست و پيامبر پس از دوبار تكرار ونشنيدن پاسخ از كسى جز على ـ ع ـ فرمود:
«اِنَّ هذا أخى وَوَصِيّى وَخَليفَتى فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِيعُوا»
«اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شمااست، سخنش را بشنويد و از او اطاعت كنيد.»

شيعه به حكم اين تاريخ مى گويد: روزى كه پيامبر مأمور شد مردم را به توحيد و رسالت خويش دعوت كند، دستور يافت، به خلافت على نيز دعوت نمايد و دعوت به «نبوت» با دعوت به «امامت» توأم و همراه بوده است.
حال آيا صحيح است شيعه را متهم كنيم كه مى گويد: «پيامبر مأمور بود على را شريك رسالت و نبوت خود اعلام كند؟»
آيا دعوت به «خلافت» آن هم پس از مرگ; يعنى دعوت به «رسالت و نبوت؟!»

آفت كتابهايى كه نويسندگان سنّى، بخصوص وهابى، درباره عقايد شيعه مى نويسند، دو چيز است:
1 ـ بى اطلاعى از عقايد شيعه; اين آفت در تمام قرون حاكم بوده است و دليلش وجود قدرتهاى جهنمى اموى و عباسى بود كه اجازه نمى داد شيعه عقايد خود را در محافل علمى اهل سنت مطرح كند و تشيع بسان ديگر مكاتب شناخته شود; زيرا هر كسى اجازه سخن گفتن در مراكز علمى و عبادى را داشت جز شيعه، مگر در مقطع هاى خاصى كه براى معرفى اين كتب كافى نبود.


2 ـ انقلابى كه در مجامع و محافل علمى تسنّن از نظر شيوه تعليم وتعلّم رُخ داد و شيوه هاى نو و كتابهاى سطحى در عقايد و كلام، جانشين شيوه هاى ديرينه و كتابهاى عميقى مانند «المواقف» و «شرح مقاصد» گرديد، سبب شد كه در يك كشور اسلامى، كسى پيدا نشود تا از عهده تدريس اين كتابهاى عميق، كه در قرن هشتم اسلامى نوشته شده، برآيد.
اين نوع سطحى نگرى و آموزشهاى غير عميق است كه سبب مى شود نويسنده اى مانند «احسان الهى ظهير» ميان «دعوت به خلافت» و «دعوت به نبوت و رسالت» فرقى نگذارد و كتابى در «فِرَق و تاريخ» بنويسد و با پول نفتِ بى حد و حساب سعودى چاپ و منتشر كند ولى از الفباى عقيده «شيعه» آگاه نباشد.

آئين وهابيت

آيت الله العظمی حاج شيخ جعفر سبحانى

حضرت صادق ـ ع ـ مى فرمايد: «اَلْعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ»
شخص آگاه از اوضاع زمان خويش، مورد هجوم حوادث ناگوار واقع نمى شود.
اينك جا دارد كمى در اوضاع زمان و حوادث تلخ و اسفبارى كه بر جهان اسلام مى گذرد، بينديشيم و دشمن واقعى اسلام را بشناسيم.
اكنون متجاوز از صد سال است كه نبرد فكرى و عقيدتى بر ضد اسلام آغاز شده و اردوگاههاى شرق و غرب، با اعوان و انصار خود بر ضد اسلام بسيج شده اند و هفته و ماهى نيست كه به عناوين گوناگون بر ضد اسلام و تعاليم آن كتابى منتشر نشود.

آيا در اين اوضاع و شرايط، صحيح است كه در مدت بسيار اندك، تنها در كشور سعودى، كتابهايى درباره شيعه نوشته شود كه تو گويى در جهان اسلام مسأله اى جز تشيع، و مشكلى جز شناخت عقايد شيعه و راه حلّى جز نقد عقايد آنان نيست؟!
اى كاش اين كتابها از منطق و استدلالى برخوردار بودند كه چندان اشكالى نداشت. علماى شيعه سخنان منطقى را يا بايد پاسخ بگويند و يا بپذيرند و امّا متأسفانه همه اش مملو از فحش و ناسزا به شيعه و علماى آن و احياناً جسارت به ساحت مقدّس اميرمؤمنان ـ ع ـ است!

كتاب «الشيعه والتّشيّع» كه پيش تر بدان اشاره رفت، نمونه بارز اين قماش نوشته ها است.
مؤلف اين كتاب با استناد به كتابهاى تاريخى; مانند طبرى وابن كثير و ابن خلدون، شيعه را ساخته و پرداخته «عبدالله بن سبا»ى يهودى مى داند، آنگاه گفتار «احمد امين مصرى» را در كتاب «فجر الاسلام» گواه مى آورد و سپس براى تكميل مطلبش از گروهى خاورشناسان يهودى و مسيحى; مانند «دوزى» و «ملّر» و «ولهاوزن» كمك مى گيرد ولى گفتار علماى شيعه را درباره عقايد خود، كه به خامه شخصيتهايى مانند صدوق (متوفاى 381) و مفيد (متوفاى 413) نگارش يافته، نمى پذيرد و مى گويد: اين كتابها، كتابهاى تبليغاتى شيعه است و عقايد واقعىِ شيعه، در غير اين كتابها است!
بدتر از همه اين كه وجود روايتى را در كتاب «بحار» و يا «انوار نعمانيه» دليل بر عقيده شيعه نسبت به آن مى گيرد!

در حالى كه همگى مى دانيم در ميان احاديث فريقين، حديث ضعيف و دروغ وجود دارد و نقل يك روايت هميشه نشانه اعتقاد بر مضمون آن نيست.
توجه نويسنده «الشيعه والتشيّع» را به چند نكته جلب مى كنيم:
1 ـ آيا تاريخ طبرى از نظر صحت و استوارى، به پايه اى است كه بتوان گفت: تمام محتويات آن صحيح و پا برجاست؟
يا اين كه قضاوت در منقولات طبرى و نظاير آن، نياز به بررسى اسناد آن دارد; چرا كه افراد وضّاع و كذّاب در اسناد تاريخ و تفسير او بسيار است كه اكنون مجال بازگويى آنها نيست.

به عنوان نمونه يادآور مى شويم كه نويسنده كتاب «اللشيعه والتشيع» مى نويسد: شيعه از افكار عبدالله بن سبا; يهودى زاده يمنى ـ كه به عقيده طبرى به ظاهر اسلام آورد و عقايد يهودى گرى را در پوشش دعوت به على در ميان مسلمانان پخش كرد ـ تأثير پذيرفته است!
ولى آيا اصولا در جهان چنين فردى وجود داشته يا جزو افسانه ها و اساطير است، فعلاً درباره آن بحث نمى كنيم.
گفتنى است كه طبرى سندى كه اين مطلب را از طريق آنها نقل مى كند به قرار زير است:

«كَتَبَ اِلَىَّ «السرى»،عن «شعيب»،عن «سيف»، عن «عطيه»، عن «يزيد الفقعسى» كان عبدالله بن سباء يهودياً مِنْ أهْلِ صَنْعاء...»
حال كمى درباره همين سند، كه متن آن را مورّخانى مانند ابن كثير شامى و ابن خلدونِ مغربى از قماش خود طبرى نيز آورده اند، دقت كنيم و ببينيم آيا به گفتار اين افراد مى توان استناد جست:
1 ـ السرى; خواه مقصود «السرى بن اسماعيل كوفى» باشد يا «السرى بن عاصم» (متوفاى 258) هر دو از كذّابان روزگار و وضاعان تاريخ و حديثند.-1
2 ـ شعيب بن ابراهيم كوفى; مجهول و گمنام.-2
3 ـ سيف بن عمر; راوى اخبار دروغ از زبان افراد ثقه.-3
4 ـ يزيد الفقعسى; فردى است گمنام كه در كتابهاى رجال عنوان شده است.
طبرى در جلد 3، 4 و 5 تاريخ خود، 701 روايت تاريخى پيرامون وقايع سالهاى 11 تا 37 هجرى (دوران خلافت ابوبكر، عمر و عثمان) از طريق همين پنج نفر نقل كرده و در نتيجه حقايق تاريخى اين دوره را وارونه جلوه داده است.

روايات اين چند نفر، پيرامون حوادث اين دوره، در جلد 3، 4 و 5 تاريخ طبرى پخش است و با پايان جلد 5 احاديث آنان نيز پايان مى يابد، بطورى كه در حوادث ديگر (جز يك حديث در جلد 10) حديثى از اين پنج نفر نقل نكرده است.
آيا اطلاعات تاريخى «السرى» و «سيف بن عمر» منحصر به حوادث اين دوره خاص بوده است؟
آن هم فقط حوادث مربوط به مذهب؟

آيا جز اين است كه چون حوادث اين زمان، پايه و اساس عقايد و آراى مسلمانان به شمار مى رود، هدف آنان از نقل اين احاديث، تحريف و وارونه نشان دادن حقايق تاريخى اين دوره بوده است؟
هر كس در اين روايات دقت كند، متوجه مى شود كه همه، ساخته و پرداخته يك دست و يك نفر است و همه مطالب يك هدف را تعقيب مى كند، گمان نمى رود كه اين مطلب بر طبرى پوشيده باشد. چه بايد كرد! نتيجه حبّ و بغض ها و غرض ورزى ها جز اينها نمى تواند باشد.
متأسفانه اين روايت ساختگى و مجعول، بعد از طبرى در كتابهاى تاريخ «ابن عساكر»; «كامل ابن اثير»، «البدايه والنهايه»، «تاريخ ابن خلدون» و... پخش شده، كه همگى بدون تحقيق از طبرى پيروى نموده و پنداشته اند كه آنچه او نقل كرده همان واقعيت است،
بدين ترتيب مورخان متأخر نيز، از اكاذيب محفوظ نمانده و يكى پس از ديگرى اين دروغها را به عنوان «روايات تاريخى» نقل نموده اند.

البته جاى بسى خوشبختى است كه تاريخ طبرى «مسند» است و سند روايات مشخص.
تشخيص روايات دروغ و بى اساس، كاملا امرى ممكن وشدنى است و چنانكه اشاره كرديم: افرادى كه سند اين روايات به آنها مى رسد، فاقد ارزش و اعتبار مى باشند.

كتابى كه مصادر آن، رواياتى اين چنين و راويانش افرادى كذّاب و وضّاع و جعّال مانند «السرى» و... باشند آيا در عصر تحقيق مى تواند ارزش و جايگاهى داشته باشد؟
و آيا صحيح است كه يك طايفه عظيم اسلامى را، كه پى افكنان علوم اسلامى و حاملان علوم رسالت و جهادگران واقعى در ميدان نبرد با «اسرائيل غاصب» هستند، به استناد چنين مطالب و تواريخ سراپا دروغ، ساخته و پرداخته يك فرد يهودىِ گمنام دانست؟!

1 ـ تهذيب التهذيب، ج 3، ص 46، تاريخ الخطيب، ج 9، ص 193; ميزان الإعتدال، ج 1، ص 37; لسان الميزان، ج3، ص13
2 ـ ميزان الإعتدال، ج 1، ص 447; لسان الميزان، ج 3، ص 145
3 ـ ميزان الإعتدال، ج 1، ص 438; تهذيب التهذيب، ج 4، ص 295

ادامه دارد..!!

افكار ماكياوليستى

اين نويسنده خيره سر، درلباس پرسش وپاسخ، بطورتلويحى به اميرمؤمنان ـ ع ـ اعتراض مى كند كه: چرا در عزل معاويه عجله كرد؟ و چرا و چرا...1
اين اعتراض يك اساس بيش ندارد و آن اين كه تصوّر مى كند امام از حكام و فرمانروايان عادى است كه مصالح شخصى را بر تكاليف الهى مقدم مى دارند و هدف را توجيه گر وسيله مى شمارند، از اين جهت چنين اعتراضى را به صورت پرسش مطرح مى كند.
اگر امام يك فرد ماكياوليست بود، جا داشت بسان نويسنده بينديشد و ستمگران را بر جان و مال مردم به خاطر يك رشته مصالح شخصى مسلط سازد ولى او مردى است كه در پاسخ نصيحت گرانى همانند «مغيرة بن شعبه»ها فرمود:
«وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلّينَ عَضُداً»2
در اين جا سخن را كوتاه مى كنيم و اميدواريم كه اين توضيح مختصر و كوتاه، شما را به روحيات نويسنده و پايه اطلاعات او از مبانى اسلام و غرض ورزى هايش در نقل تاريخ، رهنمون باشد.
و نويد مى دهيم كه به همين زودى، پاسخ دندان شكن اين نوشته (الشيعه والتشيع) بوسيله دانشمندان بزرگ منتشر خواهد شد.

1-الشيعه والتشيع ص 144
2 ـ واقعه صفين ط مصر ص 58 عبارت امام چنين است: ولم يكن الله ليرانى اتّخذ المضلّين عضداً.

آيت الله العظمی حاج شيخ جعفر سبحانى

موضوع قفل شده است