شهیدی که 4 روز قبل از شهادتش به مجله زن روز نامه نوشت( متن+صوتی )

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
شهیدی که 4 روز قبل از شهادتش به مجله زن روز نامه نوشت( متن+صوتی )

[="blue"]
این نامه ها، در سال ۱۳۶۵ در مجله «زن روز» چاپ شده اند:
نامه اول:
« به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیم در مجله مفید و پربار زن روز:
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می کنم در تمام مراحل زندگیتان مؤمن و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما بخاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر و قدردانی کنم و باور کنید بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات مؤسسه کیهان است.
اما دلیل اینکه امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند، مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان بازگو می کنم:
من پسری ۱۷ ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم ، اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند و تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس که خسته و کوفته هستند، زود می روند می خوابند. اصلاً در طول روز از خود سؤال نمی کنند که: پسرمان(یعنی من) کجاست؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟
اما خوشبختانه، به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیتها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست، چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و از اینکه آنها اصلاً به من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و با کی می گردم، تعجب نمی کنم. بلکه مشکل اصلی من از حدود یکسال پیش شروع شد.
پدر و مادر بدلیل اینکه من تنها بچه خانواده هستم و ضمناً وضع مادیشان هم خوب است، دختر خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند به فرزندی که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کرده اند. ( البته لازم به تذکر است که دختر خاله ام همسن خود من است.) از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد، تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان هم پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است. تنها ، کارهای دختر خاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم:
[="red"]« در خواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره ! »[/]
می دانم شما منظور من را فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همانطور که گفتم پدر و مادرم ۱۷ ساعت از روز را در بیرون از منزل به سر می برند. یعنی از ۶ صبح تا ۱۱ شب. من هم از ۷ صبح تا بعد از ظهر، مشغول تحصیل هستم. یعنی حدود ۱۰ ساعت از روز را با دخترخاله ام در خانه تنها هستم و همانطور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی گذارد ، دائماً در سرم فکر گناه می اندازد . بارها در طول روز از من در خواست گناه می کند . البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش حرفهای او شوم، همیشه سعی می کنم او را از خودم دور کنم، ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر می شود، او را درون قعر جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم. ولی او دست از سر من بر نمی دارد.
تو را به خدا کمکم کنید! چطور جواب این حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقتها فکر می کنم که او شیطانی است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس دوباره به آسمان برگردد.
خواهران عزیز کمکم کنید! من چطور می توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می گویم دست از سرم بردارد، گوشش بدهکار نیست. هر چه به او می گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می دهی، اصلاً گوش نمی کند و می ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد.
دوست ندارم تسلیم او بشوم. باور کنید حتی بعضی وقتها من را تهدید می کند. فکر می کنم همه این بدبختیها بخاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم حتماً این مشکل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می کنم که این زیبایی را از من بگیرد.
دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین روی زمین بودم ولی گیر این دخترخاله شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد من قبل از ازدواج پاک بمانم. البته تا حالا من تسلیم خواهش های او نشده ام ولی می ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند. چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم اینهمه آزار ندهد؟ چطوری او را مانند یک دختر مسلمان بکنم؟ و چطوری می توانم رفتار و عقیده اش را تغییر دهم؟ ضمناً فکر نمی کنم در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد، چون آنها نه وقت و نه حوصله فکر کردن به این مسائل را دارند. تازه اگر هم داشته باشند هیچ عکس العملی نشان نمی دهند، چون رفتار آنها در بیرون خانه هم دست کمی از رفتار دختر خاله ام در خانه ندارد.
امیدوارم که هر چه زودتر من را کمک کنید! خواهران گرامی جواب نامه ام را به آدرس، بصورت کتبی بدهید که قبلاً تشکر و سپاسگذاری می کنم.
با تشکر مجدد، برادرتان امین
۶۵/۷/۲۰
۳/۵ بعد از ظهر»[/]

[="Blue"]نامه دوم:
« بسم رب الشهدا و الصدیقین
تاریخ ۱/۱۰/۶۵
خدمت خواهران عزیز و گرامی در مجله زن روز:
سلام! سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم. مدتهاست که منتظر نامه شما هستم ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده ام. البته من مطمئن هستم که شما [="Red"]نامه ام را جواب خواهید داد، ولی وقتی شما جواب بدهید امیدوارم که دیگر در این دنیای فانی نباشم.[/]
حدود یک هفته بعد از اینکه برای شما نامه ای نوشتم و گفتم که خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت : امین ! برو به داشگاه اصلی ، وقت را تلف نکن ! من تعبیر این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از اینکه خدا دست نیاز من را گرفته بود، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان می دهم تا اگر شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
البته من نمی دانم حالا که نامه من را مطالعه می کنید، اصلاً یادتان هست در نامه قبلی چه نوشته ام یا اینکه کثرت نامه های رسیده به شما، موضوع نامه من را در خاطر شما پاک کرده است. بهر شکل همانطور که در نامه قبلی هم نوشته بودم، پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید فکر کرد من هم زود تسلیم می شوم. ولی او کور خوانده است. من مدتها با شیطان مبارزه کرده ام و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام. ولی فکر می کنید که من تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم؟ و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم.
من می روم، اما بگذار این دختر فاسد بماند. من فقط خوشحالم حالا که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم.
من می روم ولی بگذارید پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می کنند بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که بزودی از خواب غفلت بیدار شوند.
من تا حالا جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچوقت برای من پدر و مادرهای درست و سالمی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیز بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشتم. هیچوقت من معنی محبت و پدر و مادر را احساس نکردم. چون اصلاً آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند. با اینهمه همانطور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده ام من را به آن تشویق می کرد، آلوده نشدم.
ضمناً از طرف من خواهش می کنم که به روانشناس مجله بگویید که در نوشته هایتان، حتماً این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه را درست کنید و آنوقت به امید خدا آن را رها کنید، بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند.
امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایم می افتد. البته من نمی دانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری. بهر صورت خودتان این پیام من را به هرکسی که مناسب می دانید، برسانید تا او در مجله چاپ کند.
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تند تر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال ، در وجودم شعله می کشد.
همانطور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر خدا ما را لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم، من اگر نامه ای از شما دریافت کرده بودم، حتماً جوابش را می دهم. البته امیدوارم برنگردم، چون آنوقت همان آش و همان کاسه است. بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم. برای من حتماً دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می کنم که همه انسانهای خفته- مخصوصاً پدر و مادر و خواهر خوانده ام- از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا!
والسلام علی عباداله الصالحین
برادرتان امین ۱/۱۰/۶۵»

[="DarkGreen"]امین ، چهار روز پس از نگارش این نامه ، درعملیات کربلای ۴ به شهادت رسید .[/][/]
منبع صوتی
منبع نوشته ها

خیلی زیبا بود
خوش به سعادت این جوون
جناب مدیر بسیار بسیار از لطف شما به خاطر این مطلب سپاسگزارم
ببخشید نمی تونستم با یک بار زدنه دگمه ی صلوات تشکرم رو ابراز کنم.
صلوات صلوات صلوات صلوات.................
هدیه به روح تمام شهدا
الهم صل علی محمد وآل محمد

akheyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyyy emshabo hamahs vasat gerye mikonam

سلام بر دوستان عزیزم
با تشکر از زحمات مدیر فرهنگی و بخاطر گذاشتن این مطلب قشنگ در سایت:Gol:
از وقتی این مطلب رو خوندم دارم میلرزم که خوش به حال این پسر...
کاش همه ی ما بتونیم اینگونه, پاک زندگی کنیم...

ریحانة النبی;97667 نوشت:
خیلی زیبا بود خوش به سعادت این جوون جناب مدیر بسیار بسیار از لطف شما به خاطر این مطلب سپاسگزارم ببخشید نمی تونستم با یک بار زدنه دگمه ی صلوات تشکرم رو ابراز کنم. صلوات صلوات صلوات صلوات................. هدیه به روح تمام شهدا الهم صل علی محمد وآل محمد

سلام
منم همین طور.
..

سلام

ایا ما هم می توانیم چنین جایگاهی پیدا کنیم؟:crying:


[=B Titr]تصوير نامه‌هاي ارسالي شهيد امير به مجله ‌زن روز[=B Titr]( شماره1114 « 5/2/66» ص22 و 49[=B Titr] )

و این هم نامه ای که 4 روز قبل از شهادت نوشته است:

و این هم پاسخ مجله زن روز به نامه شهید امین، پس از شهادت ایشان

راهش جاودانه

اللهم ارزقنا شهادة فی سبیلک
با تشکر از کاربر بزرگوار حاج علی که با بیانی زیبا
در تاپیک http://www.askdin.com/thread17495-3.html
به این مطلب پرداختند.
التماس دعای فرج


[=Trebuchet MS]شهدا شرمنده ام

داغونمون کرد

اونا کی بودن و ما کی هستیم...!

تو هم از نسل خدا بودی و انگار زمین
قفسی ساخته بود بر عطشت
و تو اینگونه صبور،
پاک و بی آلایش
عطر خوش بوی خدایی زدی بر نفست
حس پرواز زدی با نفست
برو ای بلبل عاشق خوش باش
که جهان با همه جاه و جلال و عظمت
قفسی بیش نبود در یادت
و تو اکنون بشنو
ز من خانه خراب و خسته
بهر شکرانه وصل ابدی
و ز لبریزی احساس درونت از عشق
بر من گم شده ی در دوران
نگهی ساده بیانداز و دعا کن که همی در خوابم
و به حق خوبی و به سمت نیکی
تو صدا زن مرا
که دو دستم خالیست و بسی محتاجم
(روح)

18/2/1391
ایتالیا

خدایا خدایا فقط ایمان قوی ورستگاری و عاقبت به خیری نصیبم کن

سه بار نامه ها را خواندم خدایا این جوان در چنین خانواده ای چطور اینطوری شده خدایا لطف ورحمتت راشامل حال ما هم بکن اگر لطف ورحمت تو نباشد به هیچ کجانمیرسیم عکس این قضییه را زیاد دیده ایم بچه هایی از خانواده متدین گمراه شده اند خدایا لطف و رحمتت را شامل حال ما بفرما آمین

خوشا آنانکه در این عرصه خاک
چو خورشیدی درخشیدند و رفتند
خوشا آنانکه در راه عدالت
به خون خویش غلطیدند و رفتند
خوشا آنانکه با عشق حسینی
شهادت را پسندیدند و رفتند
خوشا آنانکه در وقت دادن جان
بجای گریه خندیدند و رفتند
خوشا آنانکه در میزان وجدان
حساب خویش سنجیدند و رفتند
خوشا آنانکه بار خود ببستند
بساط خویش برچیدند و رفتند