سرانجام ابن ملجم ...يك ضربت يا سوزاندن و...!؟؟!!!

تب‌های اولیه

18 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سرانجام ابن ملجم ...يك ضربت يا سوزاندن و...!؟؟!!!


سرانجام ابن ملجم
معمولاً اینرا از نشانه های عدالت علی میدانند که او گفته به قاتل من تنها یک ضربه وارد کنید. اما معمولاً عالمان دینی نمیگویند که بر سر ابن ملجم چه آمده.

در اینجا از دو منبع از منابع تاریخی سرنوشت ابن ملجم را نقل خواهم کرد:

1) مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین مسعودی، مترجم ابوالقاسم پاینده، تهران شرکت انتشارات علمی و فرهنگی 1382، پوشینه نخست برگ 774

وقتی خواستند ابن ملجم لعنت الله علیه را بکشند عبدالله بن جعفر گفت "بگذارید من دل خودم را خنک کنم" و دست و پاهای او را ببرید و میخی را سرخ کرد و به چشم او کشید ابن ملم گفت "منزه است خدایی که انسان را آفرید تو چشمان خودت را بسائیده سرب سرمه میکنی" پس از آن او را گرفتند و در حصیر پیچیدند و نفت مالیدند و آتش در آن زدند و بسوختند.
عمران بن حطان رقاشی درباره ابن ملجم و ستایش او درباره ضربی که زد ضمن شعری دراز چنین میگوید "چه ضربتی بود از مردی پرهیزکار که میخواست بوسیله آن رضایت خداوند را جلب کند هروقت او را بیاد می آورم پندارم که کفه عمل او بنزد خدا از همه مردم سنگینتر است

2) الطبقات کبری، ابن سعد، المجلد الثالث، ذكر عبد الرحمن بن ملجم المرادي وبيعة علي ورده اياه
http://www.al-eman.com/IslamLib/view...BID=185&CID=30

ودفن بعث الحسن بن علي الى عبد الرحمن بن ملجم فاخرجه من السجن ليقتله فاجتمع الناس وجاؤوه بالنفط والبواري والنار فقالوا نحرقه فقال عبد الله بن جعفر وحسين بن علي ومحمد بن الحنفية دعونا حتى نشفي انفسنا منه فقطع عبد الله بن جعفر يديه ورجليه فلم يجزع ولم يتكلم فكحل عينيه بمسمار محمى فلم يجزع وجعل يقول انك لتكحل عيني عمك بملمول مض وجعل يقول اقرا باسم ربك الذي خلق خلق الانسان من علق حتى اتى على اخر السورة كلها وان عينيه لتسيلان ثم امر به فعولج عن لسانه ليقطعه فجزع فقيل له قطعنا يديك ورجليك وسملنا عينيك يا عدو الله فلم تجزع فلما صرنا الى لسانك جزعت فقال ما ذاك مني من جزع الا اني اكره ان اكون في الدنيا فواقا لا اذكر الله فقطعوا لسانه ثم جعلوه في قوصرة واحرقوه بالنار والعباس بن علي يومئذ صغير فلم يستاذن به بلوغه وكان عبد الرحمن بن ملجم رجلا اسمر حسن الوجه افلج شعره مع شحمة اذنيه في جبهته اثر السجود قالوا وذهب بقتل علي عليه السلام الى الحجاز سفيان بن امية بن ابي سفيان بن امية بن عبد شمس فبلغ ذلك عائشة فقالت‏:‏

فالقت عصاها واستقرت بها النوى ** كما قر عينا بالاياب المسافر

ودفن بعث الحسن بن علي الى عبد الرحمن بن ملجم فاخرجه من السجن ليقتله فاجتمع الناس وجاؤوه بالنفط والبواري والنار فقالوا نحرقه فقال عبد الله بن جعفر وحسين بن علي ومحمد بن الحنفية دعونا حتى نشفي انفسنا منه فقطع عبد الله بن جعفر يديه ورجليه فلم يجزع ولم يتكلم فكحل عينيه بمسمار محمى فلم يجزع وجعل يقول انك لتكحل عيني عمك بملمول مض وجعل يقول اقرا باسم ربك الذي خلق خلق الانسان من علق حتى اتى على اخر السورة كلها وان عينيه لتسيلان ثم امر به فعولج عن لسانه ليقطعه فجزع فقيل له قطعنا يديك ورجليك وسملنا عينيك يا عدو الله فلم تجزع فلما صرنا الى لسانك جزعت فقال ما ذاك مني من جزع الا اني اكره ان اكون في الدنيا فواقا لا اذكر الله فقطعوا لسانه ثم جعلوه في قوصرة واحرقوه بالنار والعباس بن علي يومئذ صغير فلم يستاذن به بلوغه وكان عبد الرحمن بن ملجم رجلا اسمر حسن الوجه افلج شعره مع شحمة اذنيه في جبهته اثر السجود قالوا وذهب بقتل علي عليه السلام الى الحجاز سفيان بن امية بن ابي سفيان بن امية بن عبد شمس فبلغ ذلك عائشة فقالت‏:‏

فالقت عصاها واستقرت بها النوى ** كما قر عينا بالاياب المسافر بعد از دفن (علی)، حسن بن علی به سوی عبدالرحمن بن ملجم رفت، او را از زندان خارج کرد تا او را بکشد، پس مردم جمع شدند، بدن او را به نفت آغشته کرد، و گفت که او را آتش بزنیم. عبدالله بن جعفر و حسین بن علی و محمد بن حنیفه گفتند اجازه دهید تا دل خود را از او خنک کنیم، پس عبدالله بن جعفر دست او را و پاهای او را قطع کرد او شکوه نکرد. سپس میخ داغ به چشان او کشید، و او شکوه نکرد. سپس گفت تو چشمان خودت را بسائیده سرب سرمه میکنی، سپس گفت اقرا باسم ربك الذي خلق خلق الانسان من علق و تا آخر سوره را خواند، سپس چشمان او پر از اشک شد، دستور دادند زبان او را قطع کنند، پس او شکوه کرد (ضجه زد)، پس به او گفتند ای دشمن خدا وقتی دست و پایت را میبریدیم ضجه نزدی، اکنون چه شده است که وقتی میخواهیم زبانت را ببریم ضجه میزنی؟ گفت من ضجه میزنم زیرا من از این دنیا متنفرم، پس زبان او را بریدند و او را درون نمدی پیچیده و سوزاندند.

در روايتي ديگر آمده است كه حضرت به امام حسن مجتبي (عليه السلام) فرمود: "تو وليّ امر و وليّ دم هستي. بخشش يا قصاص قاتل در اختيار تو است. اگر خواستي او را به قتل برساني، يك ضربت بيشتر نزن".[1]
حضرت علي عليه السلام فرمود: "انظروا إن مُتُّ من ضربته هذه فاضربوه ضربة‌ً بضربةٍ؛‌ بنگريد! اگر من از اين ضربت جهان را بدرود گفتم، او را تنها يك ضربت بزنيد، تا ضربتي در برابر ضربت به من باشد".[2]

امام علي وصيت نمود كه ابن ملجم را با يك ضربت به قتل برسانند، زيرا ابن ملجم يك ضربت به حضرت زده بود. امام حسن(عليه السلام) به دستور امام علي(عليه السلام) عمل نمود و او را با يك ضربت به قتل رساند.[3]
البته برخي مورخان عقيده دارند بعد از قتل ابن ملجم، مردم بدن او را آتش زدند.[4] مثل طبري كه البته خيلي ضعيف هستند

[1] نهج البلاغة صبحي صالح، نامة 47.
[2] بحار، ج 42، ‌ص 213.
[3] بحارالأنوار، ج 42، ص 297.
[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 114.

بنا به روايات شيعه، امام حسن (ع) با يك ضربه شمشير سر ابن ملجم را قطع كرد، ر. ك، مجلسى، جلاء العيون و بحار الانوار فصل زندگانى آن حضرت. (م).

جناب گمنام تشكر كردم از شما !!!
و باز هم ممنون ميشم چون من هميشه وقت ندارم در اون لينكي كه گذاشتم بحثو ادامه دادم لطفا مطالبش را باز هم منتقل كنيد به اينجا . بسيار سپاسگذارم ممنون :Gol:
http://tondar.org/yaran/atash/foulad...halifeh-01.mp3
http://tondar.org/yaran/atash/foulad...halifeh-02.mp3
http://tondar.org/yaran/atash/foulad...halifeh-03.mp3
http://tondar.org/yaran/atash/foulad...halifeh-04.mp3

اینها رو فولادوند تعریف کرده ، لطفن کسانی که در این باره میدانند بنویسند

با سلام به دوستان بنده در متون تاریخی سنی و شیعه هر دو قول را دیده ام ام جدا از سند هر یک از دو قول با توجه به متن هر یک از دو روایت قراینی وجود دارد که دلالت بر کذب روایت قطع دست و پا و.. دارد
در تمام منابعی که جریان قطع دست و پا و اتش زدن امده جریانی به این مضمون امده که :
عبدالله بن جعفر دست او را و پاهای او را قطع کرد او شکوه نکرد. سپس میخ داغ به چشان او کشید، و او شکوه نکرد. سپس گفت تو چشمان خودت را بسائیده سرب سرمه میکنی، سپس گفت اقرا باسم ربك الذي خلق خلق الانسان من علق و تا آخر سوره را خواند، سپس چشمان او پر از اشک شد، دستور دادند زبان او را قطع کنند، پس او شکوه کرد (ضجه زد)، پس به او گفتند ای دشمن خدا وقتی دست و پایت را میبریدیم ضجه نزدی، اکنون چه شده است که وقتی میخواهیم زبانت را ببریم ضجه میزنی؟ گفت من ضجه میزنم زیرا من از این دنیا متنفرم، پس زبان او را بریدند و او را درون نمدی پیچیده و سوزاندند.
چگونه می تواند کسی دست وپایش را قطع نمایند و میل داغ بر چشمش بکشند و ضجه ای ننماید
چگونه است که می گوید پس از کوری چشم و ... او گریست و چشمش پر از اشک شد ایا چشمی که میل کشیده شده می تواند پس از گریه پر از اشک شود
چگونه کسی پس از این همه شکنجه مانند قطع دست وپا و کور شدن چشم و ... از هوش نرفت ایا استانه تحمل هوشیاری انسان اینقدر بالا است با توجه به اینکه در ان حال سوره ای کامل از قران را نیز می خواند
چگونه ابن ملجم از قطع زبان شکوه مینماید در حالی که ذکر خدا نیاز به زبان ندارد بلکه در دل هم می توان ذکر گفت
به نظر می رسد روایات ضربه بضربه که در منابع تاریخی هم امده صحیح باشد واین روایات توسط کسانی ساخته شده که سعی دارند مقام معنوی ابن ملجم را بالا برده و با این استدلال که او مومنی بوده کهدر قتل علی ع اجتهاد نمود ه و هر چند به خطا رفته ولی ماجور است کما اینکه بعضی عالمان اهل سنت چنین استدلالی نموده اند
به هر حال هر کدام از دو نظر درست باشد حکایت از مظلومیت علی ع دارد که در میان کسانی قرار گرفته بود که اینگونه جاهل و نادان بودند

اخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود دينورى (م 283)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، چ چهارم، 1371ش.ص:262.

عبد الله بن جعفر، ابن ملجم را گرفت دو دست و دو پايش را قطع كرد و به چشمانش ميل كشيد، ابن ملجم گفت اى پسر جعفر تو با ميل سوزانى به چشمان من سرمه مى‏كشى، آنگاه عبد الله بن جعفر دستور داد زبانش را بيرون بياورند و او شروع به بى‏تابى كرد، عبد الله باو گفت دستها و پاهايت را بريديم بى‏تابى نكردى چشمهايت را ميل كشيديم بى‏تابى نكردى چرا از بريدن زبانت بى‏تابى مى‏كنى؟ گفت از ترس مرگ بى‏تابى نمى‏كنم ولى از اين ناراحت شدم كه ساعتى در دنيا زنده باشم و نتوانم خدا را ياد كنم، زبانش را بريدند و مرد. [281]
----
281- بنا به روايات شيعه، امام حسن (ع) با يك ضربه شمشير سر ابن ملجم را قطع كرد، ر. ك، مجلسى، جلاء العيون و بحار الانوار فصل زندگانى آن حضرت. (م).

**************************

طبقات، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374.ج‏3،ص:32.

اسباط بن محمد از مطرف، از ابو اسحاق، از عمرو بن اصمّ نقل مى‏كند كه مى‏گفته است به حضور حسن بن على (ع) كه در خانه عمرو بن حريث بود، رسيدم و گفتم: گروهى از مردم چنين مى‏پندارند كه على (ع) پيش از روز قيامت به دنيا بر مى‏گردد، خنده كرد و فرمود: سبحان الله اگر چنين اعتقادى مى‏داشتيم هرگز همسرانش را عروس و اموالش را تقسيم نمى‏كرديم.
گويند، عبد الرحمن بن ملجم مرادى در زندان بود و چون على (ع) رحلت فرمود كه رحمت و رضوان و بركات خداوند بر او بادا، و او را دفن كردند، حسين بن على (ع) فرستاد او را از زندان آوردند تا او را بكشد. در اين هنگام مردم جمع شدند و نفت و بوريا آوردند تا جسدش را به آتش كشند، عبد الله بن جعفر و حسين بن على (ع) و محمد بن حنفيه گفتند رهايش كنيد و بگذاريد خود ما از او انتقام بگيريم، عبد الله بن جعفر هر دو دست و پاى او را قطع كرد و او بيتابى نكرد و هيچ سخنى نگفت، آن گاه بر چشمان او ميل گداخته كشيدند و او گفت بر چشم عمويت [1] ميل سرخ شده در آتش مى‏كشى و شروع به خواندن سوره اقرأ كرد و تا آخر سوره را خواند در حالى كه چشمانش بيرون مى‏ريخت، سپس دستور داده شد زبانش را ببرند. چون شروع به اين كار كردند، بيتابى كرد. به او گفتند: اى دشمن خدا دست و پايت را بريدم و بر چشمت ميل كشيديم بيتابى نكردى و چون مى‏خواهيم زبانت را ببريم بيتابى مى‏كنى. گفت: براى اين است كه نمى‏خواهم لحظه‏يى در دنيا باشم و ذكر خدا نگويم و زبانش را بريدند. سپس او را در بوريايى نهادند و آتش زدند، عباس بن على (ع) در آن هنگام نوجوانى بود كه هنوز به بلوغ نرسيده بود، و عبد الرحمن بن ملجم مردى گندمگون و خوش چهره بود كه موهاى سرش تا لاله گوشش مى‏رسيد و در پيشانى او اثر سجده بود.

--------
[1]. اين داستان كه محمد بن سعد بدين صورت نقل مى‏كند در منابع كهن ديگر به گونه ديگرى است كه قابل ذكر است، مسعودى در مروج الذهب، ج 4، ص 434، مى‏گويد: چون خواستند ابن ملجم را بكشند عبد الله بن جعفر چنين گفت كه بگذاريد انتقام بگيرم، ملاحظه مى‏كنيد در همين عبارت طبقات هم خطاب مفرد و به عبد الله بن جعفر است، شيخ طبرسى در اعلام الورى، ص 291 ترجمه آن با نام زندگانى چهارده معصوم دو روايت در مورد سوزاندن بدن ابن ملجم پس از اينكه گردنش را زدند آورده است و مى‏گويد: ام هيثم دختر اسود نخعى جسد او را سوزاند، مرحوم مجلسى در جلاء العيون، چاپ اسلاميه، 1348، ص 337، روايتى را كه امام حسن (ع) شخصا گردن ابن ملجم را زد اصح روايات دانسته است.- م.

امامت و سياست (تاريخ خلفاء)، ابن قتيبة دينوري (276)، ترجمه سيد ناصر طباطبايى، تهران، ققنوس، 1380ش.ص:186.

كردند. حسن بر او نماز خواند و او را در دار الاماره كوفه دفن كردند. ولى قبر او ناشناخته ماند مبادا كه خوارج قبر وى را بشكافند. گويند، پس از صلح معاويه با حسن، جسد على به مدينه منتقل شد.
دو دست ابن ملجم را قطع كردند و دو پاى او را و دو گوش و بينى او را بريدند. وقتى كه مى‏خواستند زبان وى را قطع كنند، فرياد كشيد. به او گفته شد اعضاى بدن تو را قطع كردند.
ولى سخنى نگفتى چطور وقتى مى‏خواستند زبانت را قطع كنند فرياد كشيدى؟
ابن ملجم گفت: من با زبانم خدا را به ياد مى‏آورم و براى اين قطع شدن آن آسان نمى‏نمود.
پس از اين كه او را مثله كردند او را كشتند.
-اين هم تاييد كرده

المنتظم فی التاریخ
عبد الرحمن بن علی جوزی (510 ه)

أخبرنا الحصين قال‏:‏ أخبرنا ابن المذهب قال‏:‏ أخبرنا أحمد بن جعفر قال‏:‏ حدثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل قال‏:‏ حدثني أبي قال‏:‏ حدثنا أبو أحمد الزبيري قال‏:‏ حدثنا شريك عن عمران بن ظبيان عن أبي يحيى قال‏:‏ لما ضرب ابن ملجم عليًا رضي الله عنه قال عليّ رضي الله عنه‏:‏ افعلوا له كما أراد رسول الله صلى الله عليه وسلم أن يفعل برجل أراد قتله فقال‏:‏ اقتلوه ثم حرقوه‏.‏
خود علی دستور سوزاندن را داده
+

وذكر محمد بن سعد‏:‏ إنه لما مات علي رضي الله عنه أخرج ابن ملجم من الحبس فقالوا‏:‏ نشفي نفوسنا منه فقطع عبد الله بن جعفر يديه ورجليه فلم بجزع ولم يتكلم فكحل عينيه بمسمار محمي فلم يجزع وأخرج لسانه ليقطع فجزع وقال‏:‏ أكره أن أكون في الدنيا فواقًا لا أذكر الله فقطعوا لسانه ثم أحرقوه‏.
این تایید کرده

تاریخ ابی الفدا
اسماعیل ابولفدا (670 ه)
ولما مات علي أخُرج عبد الرحمن بن ملجم من الحبس فقطع عبد الله بن جعفر يده ثم رجله وكحلت عيناه بمسمار محمى وقطع لسانه وأحرق لعنه الله‏.
این هم تایید کرده

با سلام به شما پاسخ را در نوشتار قبلی عرض نموده ام در ضمن سوال شما اساسا مبهم است منظور شما از این سوال چیست ایا می گویید این متون تاریخی چرا تناقض دارند یا اینکه علی ع نفرموده ضربه بضربه یا اینکه می گویید چرا عبدالله بن جعفر چنین انتقام گرفته که در نهایت پاسخ همه سوالاتتان را با دقت در متن قبلی می یابید
لطفا اگر سوال خاصی دارید با وضوح کامل بپرسید تا خلط مباحث پیش نیاید

من مستندات خودم از شكنجه و اذيتها و ...رو گذاشتم . .
...

با سلام
به نظر من بحث فوق حاوى نكاتى است كه بايد توجه بيشترى بر آنها شود
كه در جند بخش عرض ميكنم :
@ اول@
1_ در بررسى صحت روايات و رخدادها در اسناد تاريخى در ميان شرايط لازم جهت اعتماد مهمترين آنها به نظر من سازكار بودن بحث با عقل و منطق است و اطمينان از صحت سند
2_ مثلأ در تطابق منطقى بايد تناقضى با سايريا اغلب منابع معتبر و تأييد شده نداشته باشد كه داستان مذكور خلاف آنرا نشان ميدهد به جند نمونه توجه شود :
كتب تاريخى معتبر كه نسخه قديمى نزديك به مولف آنها موجود است هيجكدام به قطع عضو و مثله كردن اشاره نكرده اند ( بجز زدن كردن كه شامل ادعا نميشود )
@ طبرى كه از منابع اصلى و معتبرترين تاريخ روايى جهان اسلام است از قطع عضو سخنى ندارد
@ انساب الاشراب اثر بلاذرى 279 ه ق معتبرترين و مرجع اصلى دوران خوارج و بنى اميه است ولى آنرا ندارد
@سمعانى ( الانساب للسمعانى ذيل تاريخ بغدادى آمده است ) قرن ششم _جهار هزار زندكينامه دارد
از آن ذكر نكرده است
@ جمهره نسب قريش از ابن بكار 256 كه از قديميترين كتب است نقل نكرده است
@ ابن مقفع ( فتوح البلدان ) نقل نكرده است
@ صحيح مسلم نقل نكرده است سايرين مانند ابن خلدون _ ابن اثير _ يعقوبى نقل نكرده اند
حال بماند اينكه مورخين و محدثين مشهور شيعه از شريف رضى و مرتضى تا مفيد و صدوق و طبرسى هم كسى آنرا نقل نكرده است

3_ حال به بررسى مهمترين اسناد موجود كه دلالت بر قطع عضو ابن مجلم دارند شامل مروج الذهب مسعودى و اخبارالطوال ابن داود دينورى و امامت و سياست ابن قتيبه دينورى و طبقات الكبرى بن سعد ميبردازيم
@ سياست و امامت ابن قتيبه دينورى
اولأ انتساب خود كتاب به ابن قتيبه محل ترديد است و مثلأ علما اهل سنت امروزه انتساب آنرا به او قبول ندارند
دومأ بفرض صحت انتساب كتاب به دينورى بسيارى معتقدند كه مطالب آن تحريف شده و جعل شده اند به نام او طبرى از اينكه مطالب از خود دينورى باشد بناه جسته است بخدا
سومأ بسيارى از روايات كتاب طرز فكرى را اثبات ميكند كه سالها بعد از مولف بوجود آمده اند كه براحتى نشان از جعل آنها دارد من جمله خود همين روايت
/ مدتها بعد از مولف بدنبال تشديد قيام ملى خواهان ايرانى ضد خلفا به تدريج دسته اى از ايرانيان برخلاف دسته اول كه حب على را بهانه اتحاد مردم كردند شخصيتهاى ايران بخصوص آنها كه با اعراب به مبارزه برخاسته بودند را ترويج و بزرك و حتى مقدس و افسانه اى كردند و ابن مجلم بدين ترتيب نماد مبارزه شد بخصوص براى آندسته كه به دين و رسم باستان وفادار مانده بودند و حتى اسم او عوض شد و قبرى برايش در ايران ساختند كه هنوز ادعا ميشود متعلق به اوست
و اينكه در كتاب ابن قتيبه ابن مجلم افسانه اى ميشود و دست و باهايش قطع و جشمش كور شده اما زجه نميزند و اينكه با وجود ارجحت حسن بن على بر اجراى هر حكم بر قاتل عبدالله بن جعفر عامل شكنجه ذكر ميشود نشان از قصد جاعل دارد كه نخواسته با ذكر نام حسن علتى در ايجاد مخالفت دسته اول مذكور را با دسته خود داده باشد
جهارمأ كتاب روايات عجيب زياد دارد كه سبب عدم اعتبار آن شده اند كه فعلأ بحث را خلاصه ميكنم

4_كتاب اخبار الطوال از ابو حنيفه
اولأ كتاب اخبار الطوال تا قرنها نابديد شد و در قرن 19 ميلادى مستشرقان به آن استناد كردند
طبق سند آنان قديميترين نسخه اش مربوط به قرن هفتم است يكى در كتابخانه لنينكراد و بعدى در كتابخانه اى در شهر ساهوج
دومأ مولف همعصر يعقوبى است ولى روايات آنها متفاوت است
سومأ مولف خود در كتاب بارها از منابعش مانند ابن مقفع ياد كرده اما ابن مقفع اين روايت قطع عضور را ندارد
جهارمأ مولف همانند ابن قتيبه ايرانى است و هر دو از منطقه دينور از سلسله جبال ماد هستند كه هم اكنون هم منطقه دينور در كردستان ايران منطقه كرمانشاه به همين نام خوانده ميشود
از اولين قيامهاى ضد اعراب قيام يارسان اكراد اورامانات است كه عرب ستيزى شديدى ايجاد كرده كه هنوز ريشه هايى از آن باقى است و دينور كنونى جزيى از اورامانات قديم است
بنجمأ بعضأ روايات آن برخلاف همه روايات منابع تأييد شده است
در روايت عاشورا واضحأ يزيد را در قتل و عام كربلا تبرئه كرده و به نقل از يزيد بعد از دريافت خبر واقعه مينويسد اكر من بودم با او ( حسين ) كنار ميامدم خدا حسين را رحمت كند
@ بطور كلى بعيد است روايت در زمان دينوريها آنطور كه اينان نقل كرده اند متواتر بوده باشد زيرا كتب همعصر آنها و حتى قبل آنها جريان قطع عضورا ندارند و به نظرم بعيد نيست اين روايت ساخت جاعلان ايرانى با تعصب ملى شديد و ضد عرب باشد

5_ در باب بقيه منابع در مطلب بعد نكاتى عرض ميشود
اما در باب خود روايات :
@ در اغلب منابعى كه قطع عضو را به عنوان اشكال بر عدالت موكد شيعيان از جانب امام اولشان على بن ابيطالب ذكر نموده اند قصدأ متن را ناقص و جهت دار ترجمه يا تفسير كرده اند
مثلأ اغلب جمله( فوقا لا اذكر الله ) با اندكى تغيير در كتب مذكور كه از زبان ابن ملجم در روايت آمده است را ترجمه نكرده و عرب زبانان منتقد هم اشاره اى به آن جمله نكرده اند
حال علت آن به نظر غير عمدى نيست و با دقت و عامدانه از كنارش رد شده اند
زيرا بعيد است جندين و جند سايت و دسته منتقد همزمان بطور غير عمد و تصادفى يك اشتباه يا نسيان دقيقأ مشابه را مرتكب شوند و اصولأ اندكى اطلاع از قانون رياضى احتمالات صدق ادعاى بنده را ميرساند
@ اما جرا آنرا نمياورند يا فارسى زبانان ترجمه نميكنند ؟
ابن ملجم دست و باهايش قطع شده ولى زجه و فرياد نزده است جشمانش را كور ميكنند باز جيزى نميكويد اما همينكه دستور قطع زبانش داده شده است فرياد و زجه اش بلند ميشود
اما راوى (يا جاعل به نظر من )خود ميدانسته كه نكته تأكيديش را همه درك نخواهند كرد كه زبان نماد اعتراض است نماد آزادى بيان و افشاء ظلم است و نكته اى در جهت اثبات اينكه خلفا اعراب با دوختن دهان مخالفان نميكذارند صداى اعتراض آنها به كوش مردم برسد
لذا جريان را براى روشن ساختن منظورش بر عامه مردم به يك كفتكو از زبان ابن ملجم و عبدالله ادامه ميدهد به همين دليل ابن مجلم همجنان با آن همه زخم و خونريرى و قطع اعضا بدنش ( كه بعد اشاره خواهد شد ) نه تنها توان شنيدن سخنان را و درك و تحليل آنها را دارد بلكه اعتراض هم ميكند و در جواب او ميكويد زيرا با زبان ذكر خدا ميكويم
@ جالب است كه اينجا تصور بر اين است كه حتمأ ابن ملجم ذكر را بايد بلند بلند ميكفته است تا بالاخره راويان بهانه اى داشته باشند كه جطور فهميده اند او اقرأ باسم ربك را خوانده است زيرا اكر در دلش ذكر ميكرد نقشه نقش بر آب ميشد
@ از ساير تناقضات ميتوان به تناقض روايت به سير منطقى اسناد راويان و كتب معتبر تاريخ اسلام اشاره كرد كه قبلأ اشاره شد كه طبرى و يعقوبى و سمعانى و بلاذرى نظرشان خلاف اين روايت است
@ نكته ايكه اصل ادعا را مغرضانه مينمايد اين است كه روايات معتبر كه عرض شد قطع عضو را ندارند و همه آنها در دو روايت مشتركند كه يا على دستور داده اورا فقط يك ضربه بزنند يا دستور داده است همانطور با او رفتار شود كه محمد بيامبر اسلام درباره كسى كه قصد كشتن او را داشت رفتار كرد
به مبحث رفتار محمد در مطلب بعد اشاره خواهم كرد اما با توجه به نقل مشهور يك ضربه به دستور على حتى با فرض تأييد اعتبار سندى ادعاى قطع عضو باز اين دو نوع روايت يا @ داراى تناقض هستند و ادعا بايد رد شود زيرا خلاف روايت معتبر مذكور با اسناد بيشتر و معتبر تر از آن است
@ يا اكر تناقض ندانيم ربطى به عدالت على ندارد و اين نكته اى است كه قصدأ نديده كرفته شده است
زيرا
//1_ اكر منتقدان اسناد روايت راوى دستور يك ضربه از زبان على را قبول نكنند يا آنها را جعل شده بدانند لذا اسناد خود آنها هم به همان دلايل رد ميشوند
//2_ اكر اسناد را قبول داشته باشند و اسناد خود را نيز معتبر بخوانند و آنها را متناقض ندانند قسمت اصلى ادعا رد ميشود
زيرا على دستور داده است يك ضربه بيشتر نزنند حال بعد از على جه اتفاقى افتاده است به عدالت على ربطى ندارد
زيرا على قبل از اين جريان دستور ديكرى داده و بعد از وفاتش اكر اتفاقى افتاده باشد نقصى بر ادعاى شيعه بر عدالت على وارد نخواهد كرد
و هرجند روايات اجراى حكم ادعايى را به حسن بن على نسبت مستقيم نداده اند بفرض بودن او و مسئوليت او دليل اينكه منتقدان بر حسن بن على اشكال نكرده اند و جريان بعد وفات على را به خود على اشكال كرده اند مشكوك به نظر ميرسد
@ در باب توانايى ابن مجلم
ابن ملجم روزها در كمين على است ابن ملجم روزه دار است و سحرى خوردن آنزمان نبوده يا حبه اى خرماست او شديدأ متعصب در دين است و طبيعتأ ماه رمضان را ماه كرسنكى كشيدن و سنك بر شكم بستن دانسته كه درد ندارها را بفهمد
بعد از ضربت زدن بر على اورا زندانى ميكنند آنروز و دو روز بعد على زنده است روز جهارم على مشغول خاكسبارى على هستند بفرض بلافاصله فردا حكم را اجرا كرده اند
ابن ملجم روزه دار زندانى كه جز اندك غذاى موجود براى افطارش و احتمالأ اندكى شير و خرما براى سحرش جيزى نخورده است
بعد از بيست و اندى روز كه شديدأ كرسنكى كشيده آنهم شخص متعصبى جون خوارج حال دستهايش قطع ميشود و باهايش هم قطع ميشود
بنده با اطلاعاتم از علم بزشكى حدسم اين است در جنين شرايطى هرجند شخص ضعيف البنيه نباشد با قطع يك بايش يا دستش بعد از دقايقى بيهوش خواهد شد
زيرا هايبوتانسيون ( افت فشار خون ) ناشى از كاهش حجم بدنبال كاهش مايعات بدن در اثر روزه دارى
با قطع اولين عضو فورأ و قويأ تشديد ميشود زيرا هايبوتانسيون هايبوولميك ( افت فشار ناشى از افت حجم خون ) ناشى از خونريزى افت فشار اوليه را تشديد كرده و شخص فورأ دجار كمبود اكسيزن در بافتهاي حياتى شده بعد بيهوش شده و با عدم اقدام درمانى به كما ميرود
حال ابن ملجم جطور دوام آورده است خود از عجايب است بخصوص بعد دست بعدى و باهايش هم قطع ميشود
كه اكر ميدانستند حجم خون شخصى در سن ابن ملجم 5 ليتر است آنهم در حالات طبيعى اين ادعا را نميكردند زيرا از هر عضو قطع شده ادعايى آنقدر خون خواهد رفت بخصوص باهايش كه به تنهايى براى رد ادعا كافى است
// حال بر فرض ابن ملجم از موارد نادر علم بزشكى است
طبق اصول تأييد شده اين علم بسيار نادر خواهد بود شخص حتى اكر به كما نرود باز هوشياريش را از دست داده و حداكتر هوشياريش جواب دادن به واكنش تست نور و صدا خواهد بود نه درك سخنان اطراف و تحليل آنها جه برسد به مجادله و ادله آوردن
// بقيه مباحث را بعدأ ادامه ميدهم

با سلام
در ادامه مباحث جند نكته از بحثهاى قبل عرض ميشود و سبس به كتاب بعدى يعنى مروج الذهب مسعودى ميبردازيم
1_ عرض شد كه يكى از اصول و صد البته اولين اصل ( به نظر من )بذيرش صحت يك موضوع عدم تناقض آن با عقل است و اصطلاحأ بايد با عقل جور دربياد
اما وقتى بخواهيم از بحث بذيرش و اعتقاد خارج شويم و بحث صرفأ تاريخى و اسناد تاريخى باشد طبعأ عقل دخالت ندارد زيرا عقل دلايل نقلى را ( مثل اسناد تاريخى ) فاقد ارزش استناد ميداند
لذا بايد آنوقت به دلايل منطقى توجه كرد بخصوص مهمترين هايش مثلأ درباب مبحث ما :
@ اثبات صحت وجود صاحب سند و اثبات مالكيتش بر سند
@ اثبات عدم تحريف سند ( و اينجا كتابهاى مورد اشاره ) حداقل در حدى كه بتوان اعتماد كرد
@ كه راه مهم آن وجود نسخه خود مولف يا مطمئن تطابق شده با اصل نسخه يا حداقل نزديك زمان مولف
@ تناقض نداشتن روايت با روايت كتب ديكر كه اعتبار و صحت آنها را بذيرفته باشيم يا اغلب بذيرفته باشند

مثلأ در باب روايت مذكور تناقض با منطق و سير تاريخى روايت و ساير كتب عرض شد :
مثلأ طبرى خود نوشته روايات را فارغ از غلط يا درست بود حتمى نوشته است و فقط تواتر و قبول نسبى سبب آوردن روايات او است اما باز روايت فوق را نياورده كه قطع عضو شده باشد
يا عرض شد منبع معتبر و مهمترين سند دوران خوارج كه تقريبأ همه مورخان اعتبار و صحت آنرا قبول دارند يعنى انساب الاشراف يا تاريخ الاشراف اثر احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى متوفى 279 هجرى قمرى روايت مثله كردن را ندارد اين كتاب حدود 300 صفحه درباره على و فرزندانش مطلب آورده است ولى روايت اين ادعا را ندارد
@@
حال كتاب مروج الذهب اثر على بن حسين مسعودى كه روايت قطع عضو را دارد
كتاب مروج الذهب از منابع مهم تاريخ عمومى بحساب ميايد و بسيار هم به آن استناد شده است
اما آنجه به نظر شخصى بنده باعث عدم اطمينان به روايت فوق از مروج الذهب است شامل موارد زير است
1_ نسخه قديمى و حداقل نزديك به مسعودى از مروج الذهب باقى نمانده است
2_ نسخ قديمى اين كتاب نسخى هستند كه به نقل خود آنان كتاب را از روى نسخى نوشته اند كه مشكل شماره 1 درباره آنها صادق است
3_ مروج الذهب در زمان تأليفش و حيات مسعودى و حتى سالها بعد مركش ناشناخته است لذا كسى نه نسخه اصلى و نه نسخه هاى تطابق داده شده با يك يا دو نسخه فاصله از اصل ديده است نه ذكرش كرده است
4_ در فهرست شيخ طوسى ( و 460 ه ق ) اسم مسعودى و كتابش وجود ندارد
5_ خطيب بغدادى ( و 463 )اسم او و كتابش را ذكر نكرده درحاليكه مسعودى ساكن بغداد بوده است
6_ در ذيلهاى تاريخى مانند ذيل ابن بخار هم وجود ندارد
7_ ابن نديم و نجاشى اول اسم اورا ذكر كرده اند كه ابن نديم مروج الذهب را نياورده است
8_ ابن دحيه ابوالخطاب مسعودى را مجهول و ناشناس خوانده است اما ابن حجر كه اين را نقل كرده خلاف آنرا معتقد است
9_ از كتاب مروج الذهب و اغلب روايت مربوطه بر ميايد مسعودى شيعه باشد يا حداقل حب اهل بيت را زياد داشته است لذا حتى با فرض احتمال وجود تواتر روايت در زمان مسعودى بعيد است مسعودى آنرا نقل كند زيرا مسلمأ يك مورخ جون مسعودى به ساير منابع موجود آنزمان دسترسى داشته و روايتى كه اغلب نداشته باشند را نقل نميكرديا اكر نقل ميكرد حتمأ تذكر ميداد كه كه نقلش ضعيف است بخصوص با توجه به عشق على و اهل بيت كه در ساير رواياتش ديده ميشود
10_ كتاب بعد از مسعودى معلوم نيست جه بلايى سرش آمده باشد و جقدر تحريف شده باشد بخصوص بازكشت آن در هيأت قديمى ترين نسخ موجود بعد از جريان تشديد ملى خواهى ايرانيان ضد اعراب است و بعد از تقدس هركس كشته شده توسط اعراب است كه ابن ملجم يكى از آنهاست
11_ ادامه بحث را بعد عرض ميكنم

لطفا اين و هم بررسي كنيد با تشكر
منبع از شيعيان است !:

بنا به روايات شيعه، امام حسن (ع) با يك ضربه شمشير سر ابن ملجم را قطع كرد، ر. ك، مجلسى، جلاء العيون و بحار الانوار فصل زندگانى آن حضرت. (م).

با سلام به دوست عزیز این روایت مورد قبول و با عقل جور در می اید مشهور در میان شیعه نیز همین است که امام حسن ع با یک ضربه ابن ملجم را به درک واصل نمود

روایات اهل تسنن بسیار خنده دار هستند
ابن ملجم لعنت الله علیه با زبان بریده پاسخ می دهد:Khandidan!::Khandidan!:
ابن ملجم لعنت الله علیه بدون چشم گریه می کند:Khandidan!::Khandidan!:
یکی نیست به این ها بگوید چطور یک انسان با زبان بریده می تواند صحبت کند؟!
و یا چگونه انسان بدون چشم می تواند اشک بریزد؟!

این همانند دیگر روایت اهل تسنن که می گویند عمر و ابوبکر سرور پیران اهل بهشت هستند
در اینجا هم اوج خرد اهل تسنن را ملاحضه می کنید
مگر نه آنکه در بهشت همه جوان هستند پس چگونه پیر یافت می شود که آن وقت عمر و ابوبکر بخواهند سروران آن ها باشد.

به قدرت الله تعالی بنگر که چگونه این ها رسوا می کند.

در تمامی روایات شیعه تاکید شده که حضرت امام حسن علیه السلام بنا بر وصیت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فقط یک ضرب بر ابن ملجم لعنت الله علیه زدند و با همان یک ضرب ابن ملجم به قعر جهنم واصل شد.

موضوع قفل شده است