کدام محبوب خداوند:نکاح دراسلام یا تجرد در دیگر ایین ها

تب‌های اولیه

41 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
کدام محبوب خداوند:نکاح دراسلام یا تجرد در دیگر ایین ها

[=&quot]برای ما مسلمانان كه علاقه دو همسر را به يكديگر يكی از نشانه‏های بارز وجود خداوند می‏دانيم و نكاح را سنت و تجرد را يكنوع " شر حساب می ‏كنيم هنگامي كه می‏خوانيم يا می‏شنويم بعضی از آئين‏ها علاقه جنسی‏را ذاتا پليد ، و آميزش جنسی را [/][=&quot] ولو با همسر شرعی و قانونی [/][=&quot] [/]
[=&quot] [/][=&quot] [/][=&quot]موجب تباهی و سقوط می دانند دچار تعجب می شویم [/]

[=&quot]. يكی از نشانه‏های او اين‏ است كه از خود شما برای شما همسر آفريد تا با او آرام گيريد و ميان شما مهرو محبت قرار داد[/][=&quot] .
[/]


[=&quot] عجب ‏تر آنكه می‏گويند : دنيای قديم عموما گرفتار اين وهم بوده است .برتراند راسل فيلسوف اجتماعی مشهور معاصر می‏گويد : عوامل و عقايد مخالف جنسيت در اعصار خيلی قديم وجود داشته و بخصوص در هر جا كه‏ مسيحيت و دين بودا پيروز شد عقيده مزبور نيز تفوق يافت و سر تارك ‏مثالهائی از اين فكر عجيب مبنی بر اينكه چيز ناپاك و تباهی در روابط جنسی وجود دارد ذكر می‏نمايد . در آن نقاط دنيا نيز كه دور از تأثير مذهب بودا و مسيح بوده است‏ اديان و راهبانی بوده‏اند كه طرفداری از تجرد می‏كرده‏اند ، مانند ،اسنيت‏ها در ميان يهوديان و بدين طريق يك نهضت عمومی رياضت دردنيای قديم ايجاد شد . در يونان و روم متمدن نيز طريقه كلبيون جای طريقه‏ اپيكور را گرفت . افلاطونيان نو نيز باندازه كلبيون رياضت طلب بوده‏اند.از ايران ، اين عقيده به سمت باختر پخش شد كه ماده عين‏ تباهی است و به همراه آن اين اعتقاد به وجود آمد كه هر گونه رابطه جنسی ‏ناپاك است و اين عقيده با جزئی اصلاح ، اعتقاد [/][=&quot]
[/]


[=&quot]كليسای مسيحيت محسوب گرديد .اين عقيده قرنها وجدان انبوه عظيمی از افراد بشر را تحت نفوذ ترس آورو نفرت‏انگيز خود قرار داده و به عقيده روانكاوان نفوذ اين عقيده ،اختلالات روانی و بيماريهای روحی فراوانی را موجب شده است كه از اين‏ جهت مانند ندارد . منشأ پيدايش اينگونه افكار و عقايد چيست ؟ چه چيز سبب می‏شود كه بشربه علاقه و ميل طبيعی خود به چشم بدبينی بنگرد و در حقيقت جزئی از وجود خود را محكوم كند ؟ مطلبی است كه مورد تفسير متفكرين قرار گرفته است وما اكنون در صدد كاوش در آن نيستيم ، مثلا علل گوناگونی می‏توانند درگرايش بشر به اين گونه افكار و آراء دخيل باشند . ظاهرا علت اينكه فكر پليدی ،علاقه و آميزش جنسی در ميان مسيحيان‏ تا اين حد اوج گرفت ، تفسيری بود كه از بدو تشكيل كليسا ، از طرف كليسا برای مجرد زيستن حضرت عيسی مسيح ، صورت گرفت . گفته شد علت اينكه ‏مسيح تا آخر مجرد زيست پليدی ذاتی اين عمل است و به همين جهت روحانيين‏و [/][=&quot][/]
[=&quot]مقدسين مسيحی شرط وصول به مقامات روحانی را آلوده نشدن به زن در تمام [/][=&quot]‏[/][=&quot]مدت عمر دانستند و [/][=&quot] [/][=&quot]پاپ [/][=&quot] [/][=&quot]از ميان اين چنين افرادی انتخاب می [/][=&quot]‏[/][=&quot]شود [/][=&quot].[/][=&quot]به عقيده ارباب كليسا تقوا ايجاب می[/][=&quot]‏[/][=&quot]كند كه انسان از ازدواج خودداری كند.[/]

[=&quot] راسل می[/][=&quot]‏[/][=&quot]گويد [/][=&quot]: [/][=&quot]در رسالات قديسين به دو يا سه توصيف زيبا از ازدواج [/][=&quot]برمی[/][=&quot]‏[/][=&quot] خوريم ، ولی در ساير موارد ، پدران كليسا از ازدواج به زشت [/][=&quot]ترين [/][=&quot]‏[/][=&quot]صورت ياد كرده [/][=&quot]‏[/][=&quot]اند [/][=&quot]. [/][=&quot]هدف رياضت اين بوده كه مردان را متقی سازد بنابراين ، ازدواج كه عمل[/][=&quot]‏[/][=&quot] پستی شمرده می [/][=&quot]‏[/][=&quot]شد بايستی منهدم شود [/][=&quot]. [/][=&quot]با تبر، بكارت، درخت زناشوئی رافرو اندازيد [/][=&quot].[/][=&quot]اين عقيده راسخ ،سن ژروم، درباره هدف تقدس است [/][=&quot].[/][=&quot]كليسا ازدواج را به نيت توليد نسل جايز می [/][=&quot]‏[/][=&quot]شمارد[/] . [=&quot]اما اين ضرورت ،پليدی ذاتی اين كار را از نظر كليسا از ميان نمی [/][=&quot]‏[/][=&quot]برد ، علت ديگر جوازازدواج ، دفع افسد به فساد است يعنی به اين وسيله از آميزشهای بی قيد وبند مردان و زنان جلوگيری می [/][=&quot]‏[/][=&quot]شود [/][=&quot]. [/][=&quot]راسل می[/][=&quot]‏[/][=&quot]گويد [/][=&quot]: [/][=&quot]طبق نظريه سن پول ، مسئله توليد نسل هدف فرعی بوده وهدف اصلی ازدواج همان جلوگيری از فسق بوده است ،[/]
[=&quot][/][=&quot]
[/]

[=&quot] از اين جهت است كه اين مسئله فوق‏العاده مورد توجه محافل روانشناسی و روانكاوی قرار گرفته است .با توجه به نكات فوق منطق عالی اسلام فوق العاده جلب توجه می‏كند ، دراسلام كوچك ترين اشاره‏ای به پليدی علاقه جنسی و آثار ناشی از آن نشده است ،اسلام مساعی خود را برای تنظيم اين علاقه بكار برده است . از نظر اسلام روابط جنسی را فقط مصالح اجتماعی حاضر يا نسل آينده محدود می‏كند و در اين زمينه تدابيری اتخاذ كرده است كه منجر به احساس‏ محروميت و ناكامی و سركوب شدن اين غريزه نگردد . متأسفانه دانشمندانی امثال برتراند راسل كه از عقايد مسيحيت و بودائی‏و غيره در اين زمينه انتقاد می‏كنند ، درباره اسلام سكوت می‏نمايند . راسل‏در كتاب زناشوئی و اخلاق همين قدر می‏گويد[/][=&quot] : كليه بانيان مذاهب‏ باستثناء محمد ، ص و كنفوسيوس ، اگر بتوان مسلك ، كنفوسيوس رامذهب ناميد ، توجهی به اصول سياسی و [/]
[=&quot]اجتماعی نداشته و كوشيده‏اند تكامل روح را از راه اشراق ، تفكر و فنا فراهم كنند . به هر حال از نظر اسلام ، علاقه جنسی نه تنها با معنويت و روحانيت منافات ندارد ، بلكه جزء خوی و خلق انبياء است .در حديثی می‏خوانيم : من اخلاق الانبياء حب النساء .[/][=&quot]رسول اكرم ص، و ائمه اطهار ع ، طبق آثار و روايات فراوان كه رسيده است ،محبت و علاقه خود را به زن در كمال صراحت اظهار می‏كرده‏اند و بر عكس‏ روش كسانی را كه ميل به رهبانيت پيدا می‏كردند سخت تقبيح می‏نمودند .يكی از اصحاب رسول اكرم ص ، به نام عثمان بن مظعون كار عبادت رابه جائی رسانيد كه همه روزها روزه می‏گرفت ، و همه شب تا صبح به نمازمی‏پرداخت ، همسر وی جريان را باطلاع رسول اكرم ص، رسانيد ، رسول اكرم ص، در حالی كه آثار خشم از چهره‏ اش هويدا بود از جا حركت كرد و پيش‏عثمان بن مظعون رفت ، و به او فرمود : ای عثمان، بدان كه خدا مرابرای رهبانيت نفرستاده است ، شريعت من [/]
[=&quot]شريعت فطری آسانی است ، من شخصا نماز می‏خوانم و روزه می‏ گيرم و با همسرخودم نيز آميزش می‏كنم ، هر كس می‏خواهد از دين من پيروی كند بايد سنت‏ مرا بپذيرد . ازدواج و آميزش زن و مرد با يكديگر جزء سنتهای من است .مطالبی كه درباره پليدی علاقه جنسی و آثار ناشی از آن گفتيم مربوط به ‏گذشته دنيای غرب بود ، دنيای غرب در زمان حاضر در زمينه اخلاق جنسی‏ نسبت به گذشته ، به اصطلاح يك دور 180 درجه‏ای زده است امروز همه سخن ازتقديس و احترام علائق و روابط جنسی و لزوم آزادی و برداشتن هر قيد و بندی‏ در اين زمينه است ، در گذشته آنچه گفته شده است بنام دين بوده و امروزنقطه مقابل آنها بنام علم و فلسفه پيشنهاد می‏شود .[/]

[=&quot]. بدبختانه ما از ضرر افكار قديم غربيها با همه ضعيف بودن وسايل ارتباطی‏ ميان اقوام و ملل ، مصون نمانديم و كم و بيش در ميان ما رخنه كرد ، اماافكار جديدشان در اوضاع و احوال حاضر سيل آسا بسوی ما روان است [/][=&quot][/]
[=&quot]در صفحات گذشته بحث مختصری در اطراف عقيده رائج جهان قديم به پليدی‏ ذاتی روابط جنسی مطلقا ، و تأثير سوء عميق اين عقيده در آشفته ساختن ضميربشر ايراد و به منطق عالی خدائی اسلام در اين زمينه اشاره شد در اين ‏صفحات آراء و عقايد متفكرين جديد در اين زمينه كه درست در نقطه مقابل‏ اسلاف خودشان است مورد بحث و تحقيق قرار می‏گيرد[/][=&quot] . [/]
[=&quot]اخلاق جنسی قسمتی از اخلاق به معنی عام است . شامل آن عده از عادات وملكات و روشهای بشری است كه با غريزه جنسی بستگی دارد . حياء زن از مرد ، غيرت ناموسی مرد ، عفاف و وفاداری زن [/][=&quot][/]
[=&quot]نسبت به شوهر ، ستر عورت ، ستر بدن زن از غير محارم ، منع زنا ، منع‏ تمتع نظری و لمسی از غير همسر قانونی ، منع ازدواج با محارم ، منع نزديكی‏ با زن در ايام عادت ، منع نشر صور قبيحه ، تقدس يا پليدی تجرد جزء اخلاق‏و عادات جنسی بشمار می‏روند . اخلاق جنسی به حكم قوت و قدرت فوق العاده غريزه كه اين قسمت از اخلاق‏ بشری وابسته به آن است ، همواره مهمترين بخشهای اخلاق به شمار می‏رفته‏ است . ويل دورانت می‏گويد[/][=&quot] : سر و سامان بخشيدن به روابط جنسی هميشه ‏مهمترين وظيفه اخلاقی به شمار می‏رفته است ، زيرا غريزه توليد مثل ، نه‏ تنها در حين ازدواج بلكه قبل و بعد آن نيز مشكلاتی فراهم می‏آورد . و درنتيجه شدت وحدت همين غريزه و نافرمان بودن آن نسبت به قانون وانحرافاتی كه از جاده طبيعی پيدا می‏كند ، بی نظمی و اغتشاش در سازمانهای‏اجتماعی توليد می‏شد. [/]

[=&quot] نخستين بحث علمی و فلسفی كه در اينجا به ميان می‏ آيد اين است كه ‏سرچشمه اين اخلاق چيست ؟ چطور شد كه مثلا خصيصه ،حيا [/][=&quot][/]
[=&quot]و عفت در زن پيدا شد ؟ چرا مرد در مورد زن خود غيرت می‏ ورزد ؟ آيا اين‏ غيرت همان حسادت معمولی است كه بشر آنرا در همه جا محكوم كرد واستثناء در اين يك مورد آنرا پسنديده می‏داند ؟ يا چيز ديگر است ؟ اگرهمان حسادت است علت استثناء چيست ؟ و اگر چيز ديگر است چگونه می‏توان‏ آنرا توضيح داد ؟ همچنين منشأ زشت شمردن كشف عورت ، فحشاء ، ازدواج با محارم و غيره چيست ؟ آيا سرچشمه اينها خود فطرت و طبيعت است ؟ آيا فطرت و طبيعت برای اينكه به هدفهای خود نائل آيد و به زندگی بشر كه ‏طبعا اجتماعی است نظام بدهد اين احساسات و عواطف را در بشر نهاده است‏؟ يا علل ديگری در كار بوده و در طول تاريخ در روحيه بشر اثر كرده تا تدريجا جزء ضمير اخلاقی بشر قرار گرفته است . اگر سرچشمه اين اخلاق ، طبيعت و فطرت است چرا اقوام ابتدائی و اقوام ‏وحشی زمان حاضر كه هنوز مانند اقوام ابتدائی زندگی می‏كنند ، اين خصائص ‏را ، لااقل به شكلی كه انسان متمدن دارد ، ندارند ؟ و به هر حال اصل ومنشأ هر چه باشد و گذشته بشريت به هر نحو بوده است ، امروز چه بايد كرد؟ بشر در زمينه اخلاق جنسی چه راهی را بايست پيش بگيرد كه به سرمنزل‏سعادت نائل آيد ؟ [/][=&quot][/]

[=&quot]آيا اخلاق جنسی قديم را بايد حفظ كرد ويا بايد آنرا در هم ريخت و اخلاق [/][=&quot]‏[/][=&quot]نوين جايگزين آن ساخت [/][=&quot]. [/][=&quot]ويل دورانت ، با اينكه ريشه اخلاق را نه طبيعت ، بلكه پيش آمدهائی كه[/][=&quot]‏[/][=&quot] احيانا تلخ و ناگوار و ظالمانه بوده است می[/][=&quot]‏[/][=&quot]داند [/][=&quot]! [/][=&quot]مدعی است كه اين اخلاق [/][=&quot]‏[/][=&quot]هر چند معايبی دارد اما چون مظهر انتخاب اصلح در مسير تكامل است بهتر،اين است حفظ شود [/][=&quot]. [/][=&quot]وی درباره احترام ،بكارت و مسئله حيا و احساس شرم می[/][=&quot]‏[/][=&quot]گويد [/][=&quot]: [/][=&quot]عادات[/][=&quot]‏[/][=&quot] و سنن قديمی اجتماع ، نماينده انتخاب طبيعی است كه انسان در طی قرون[/][=&quot]‏[/][=&quot] متوالی پس از گذشتن از اشتباهات بيشمار كرده ، و به همين جهت بايد گفت با وجود آنكه احترام ،بكارت و احساس شرم ، از امور نسبی هستند و با وضع ازدواج از راه خريداری زن ارتباط دارند و سبب بيماريهای عصبی می[/][=&quot]‏[/][=&quot]شوند، پاره[/][=&quot]‏[/][=&quot]ای فوائد اجتماعی دارند و برای مساعدت در بقای جنسی يكی از عوامل [/][=&quot]‏[/][=&quot]بشمار می[/][=&quot]‏[/][=&quot]روند [/][=&quot] [/] . [=&quot]فرويد و اتباع وی عقيده ديگری دارند ، مدعی هستند كه اخلاق كهن را درامور جنسی بايد واژگون كرد و اخلاق جديدی[/]
[=&quot]را جايگزين آن نمود .[/]

[=&quot]. به عقيده فرويد و اتباع وی ، اخلاق جنسی كهن براساس محدوديت و ممنوعيت است و آنچه ناراحتی بر سر بشر آمده است ازممنوعيتها و محروميتها و ترسها و وحشتهای ناشی از اين ممنوعيتها كه درضمير باطن بشر جايگزين گشته آمده است . برتراند راسل نيز در اخلاق نوينی كه پيشنهاد می‏كند همين مطلب را اساس‏ قرار می‏دهد . او به عقيده خود در زمينه اخلاق جنسی از منطقی دفاع می‏كند كه در آن‏ احساساتی از قبيل احساس شرم ، احساس عفاف و تقوا ، غيرت ، حسادت ازنظر او ، و هيچ گونه احساس ديگری از اين گونه كه وی و امثال او آنها را، تابو ، می‏خوانند وجود نداشته باشد .معانی و مفاهيمی از قبيل : زشتی ، بدی ، رسوائی در آن راه نيابد ، فقط متكی به عقل و تفكر بوده باشد ، محدوديت جنسی را فقط آن قدر می‏پذيرد كه ‏در مورد ممنوعيتهای غذائی قابل پذيرش است . وی در كتاب[/][=&quot] جهانی كه من‏ می‏شناسم . در فصل مربوط به اخلاق تابو در پاسخ پرسشی كه از وی می‏شود به‏اينكه : آيا هيچ گونه پند و اندرزی برای كسانی كه بخواهند درباره امورجنسی خط مشی درست و عاقلانه‏ای در پيش گيرند داريد ؟ می‏گويد : بالاخره لازم [/]
[=&quot]است كه مسئله اخلاق جنسی را هم مانند ساير مسائل مورد بررسی قرار دهيم .اگر از انجام عملی زيانی متوجه ديگران نشود دليلی نداريم كه ارتكاب آنرا محكوم كنيم .اشكال در پاسخ پرسش ديگر به اينكه [/][=&quot]: بنا به عقيده شما بايد هتك‏ عصمت را محكوم ساخت ولی شما اعمال منافی عفت معمولی را چنانچه خسارتی ‏بار نياورد محكوم نمی‏كنيد ؟ می‏گويد : بله همين طور است ، ازاله‏ عصمت ، بكارت ، يك تجاوز جسمی در ميان افراد است ، اما اگر با مسائل‏ اعمال منافی عفت مواجه شديم آن وقت بايد موقعيت را در نظر گرفت وملاحظه كرد در چنين موقعيت حساس دلائلی برای ابراز مخالفت وجود دارد يانه ؟ ما فعلا وارد اين بحث نمی‏شويم كه آيا احساساتی از قبيل حيا و غيره كه‏ امروز اخلاق جنسی ناميده می‏شوند ريشه فطری و طبيعی دارد يا ندارد ، زيرااين بحث دامنه درازی دارد همين قدر می‏گوئيم اين توهم پيش نيايد كه ‏واقعا علوم به آنجا رسيده كه ريشه اين مسائل را به دست آورده است آنچه ‏در اين زمينه‏ها گفته شده جز يك عده فرضها ، و تخمين‏ها نيست ، و خود فرض كننده‏ها به هيچ وجه [/]
[=&quot]وحدت نظر ندارند. [/]

[=&quot] مثلا فرويد منشأ پيدايش احساس حيا را چيزی می‏داند ،راسل چيز ديگر ، ويل دورانت چيز ديگر ، كه ما برای پرهيز از اطاله ازذكر آنها خودداری می‏ كنيم علت اصلی تمايل اين افراد به غير طبيعی بودن‏ اين احساسات عدم موفقيت برای توجيه صحيح اين احساسات است[/][=&quot] . ما فرض می‏كنيم اين احساسات هيچ گونه وسيله طبيعی ندارد ، و می‏خواهيم ‏مانند هر امر قراردادی ديگر بر مبنای مصالح فرد و اجتماع و سعادت بشريت ‏برای اينها تصميم بگيريم ، ببينيم منطق و تعقل به ما چه می‏گويد ؟ آيامنطق و تعقل ايجاب می‏كند برای باز يافتن كامل سلامت روان و برای رسيدن‏ اجتماع به حد اكثر مسرت و سعادت تمام قيود و حدود و ممنوعيت‏های‏ اجتماعی را بشكنيم يا خير ؟ مقتضای منطق و تعقل اين است كه با سنن وخرافاتی مبتنی بر پليدی علاقه جنسی مبارزه كنيم و در عين حال موجبات‏ طغيان و عصيان و ناراحتی غريزه را به نام آزادی و پرورش آزادانه فراهم ‏نكنيم . طرفداران اخلاق جنسی نوين نظرات خود را بر سه اصل مبتنی كرده‏ اند: - آزادی هر كسی تا آنجا كه مخل به آزادی ديگران نباشد بايد محفوظ بماند.[/] [=&quot]سعادت بشر در گرو پرورش تمام استعدادهائی است كه در وجود وی ‏نهاده شده است ، خودپرستی و بيماريهای ناشی از آن مربوط به آشفتگی غرائزاست . آشفتگی غرائز از آنجا ناشی می‏شود كه ميان غرائز تبعيض شود ، بعضی ‏ارضاء و اشباع و بعضی ديگر همچنان ارضاء نشده باقی بمانند[/][=&quot] . عليهذا برای اينكه انسان به سعادت زندگی نائل آيد بايد تمام استعدادهای او را متساويا پرورش و توسعه داد . - رغبت بشر به يك چيز در اثر اقناع و اشباع كاهش می‏يابد و در اثرامساك و منع ، فزونی می‏گيرد برای اينكه بشر را از توجه دائم به امورجنسی و عوارض ناشی از آن منصرف كنيم يگانه راه صحيح آن است كه هر گونه ‏قيد و ممنوعيتی را از جلو پايش برداريم و به او آزادی بدهيم . شرارتها وكينه‏ها و انتقامها همه ناشی از اخلاق خشن جنسی است . اينها است اصولی كه اخلاق نوين جنسی را بر آنها نهاده‏اند و ما بايدانشاءالله مواد پيشنهادی اين مكتب نوين را با بحث و تحقيق كافی دراصول سه گانه فوق مورد بررسی قرار دهيم
[/]

[=&quot] [/]


[=&quot]وعده داديم كه اصولی را كه " اخلاق نوين جنسی " بر روی آنها پايه ‏گذاری شده است تحليل و انتقاد كنيم . ولی به نظر می‏رسد ، قبل از بيان انتقادات طرفداران اين سيستم اخلاقی ،نسبت به اخلاق كهن جنسی و بيان مواد جديدی كه در زمينه اصلاح اخلاق جنسی‏ پيشنهاد می‏كنند ، انتقاد از اصول نامبرده چندان مفيد نخواهد بود .ممكن است افرادی كه اطلاع كافی ندارند طرح مباحث بالا را چندان لازم ومفيد ندانند اما به نظر ما بحث در اين گونه مسائل در اجتماع حاضر بسيارضرورت دارد ، نه تنها از آن جهت كه افكار فلاسفه و متفكرين معروف ومشهوری را به خود جلب كرده است ، بلكه از آن نظر كه اين افكار در ميان ‏طبقه جوان در حال پيشرفت و [/][=&quot][/]
[=&quot]توسعه است ، و چه بسا جوانانی هستند كه سرمايه فكريشان وافی نيست كه به [/][=&quot]‏[/][=&quot]بررسی منطقی اين مسائل بپردازند ، ممكن است شخصيت و شهرت صاحبان اين[/][=&quot]‏[/][=&quot] افكار آنها را تحت نفوذ و تأثير خود قرار دهد و عقيده پيدا كنند كه اين [/][=&quot]‏[/][=&quot]سخنان صد در صد مطابق با منطق است [/][=&quot].[/][=&quot] به نظر ما ضرورت دارد خوانندگان محترم را در جريان بگذاريم و آگاه [/][=&quot]‏[/][=&quot]كنيم كه افكاری كه در اين زمينه از غرب برخاسته و جوانان ما تازه با الفبای آن آشنا شده[/][=&quot]‏[/][=&quot] اند و احيانا تحت عنوانهای مقدسی نظير [/][=&quot] [/][=&quot]آزادی [/][=&quot][/][=&quot]و [/][=&quot] [/][=&quot]مساوات [/][=&quot] [/][=&quot]با جان و دل ، آنها را می [/][=&quot]پذيرند به كجا منتهی می[/][=&quot]‏[/][=&quot]شود ؟آخر اين خط سير كجا است ؟ آيا اجتماع بشر ، قادر خواهد بود در اين مسيرگام بردارد و راه خود را ادامه دهد ؟ يا اينكه اين كلاهی است كه برای سربشر خيلی بزرگ است [/][=&quot]. [/][=&quot]اين راهی است كه ادامه دادن آن جز فناء بشريت[/][=&quot]‏[/][=&quot] چيزی در بر ندارد ؟ از اين رو ما لازم می[/][=&quot]‏[/][=&quot]دانيم كه در اينجا ولو به نحو اختصار اين مسائل راطرح كنيم و البته تفصيل كامل آنها را در جای ديگر ذكر خواهيم كرد. [/][=&quot][/]

امیر احمدی;95182 نوشت:
کدام محبوب خداوند:نکاح دراسلام یا تجرد در دیگر ایین ها

سلام
اگر قرار باشد محبوبیت امری در نزد خدای متعال سنجیده شود باید به مرجعی رجوع شود که در آن کلام خدای متعال منعکس شده باشد . دیگر اینکه این مرجع و منبع معتبرترین مرجع و منبع برای کلام الهی نیز باشد . از آنجا که تمام ادیان جهان بجز اسلام پذیرفته اند در کتاب آسمانی آنها جعل و تحریف رخ داده است لذا معتبرترین مرجع قرآن کریم است و نظر قرآن کریم در این مورد واضح و روشن است .
نه تنها قرآن کریم که کلام آخرین الهی است بر نکاح و ازدواج مهر تایید می گذارد بلکه به آن امر نیز می کند تا جایی که رسول گرامی اسلام ص ازدواج را سنت خود نامیده است . چه اینکه اسلام دین فطرت و خلقت الهی است و در این دین هیچ امر فطری سرکوب و نابود نمی شود بلکه در مسیری صحیح و درست قرار می گیرد تا انسان به کمال انسانی خود که جامع همه کمالات ظاهری و باطنی است برسد .
نکته اساسی اینستکه قرآن انسانهایی را می پروراند که در همه ابعاد فطری در اوج کمال اند . اگر به نمونه های این تربیت یافتگان قرآن همچون علی بن ابیطالب نگاه کنیم آنان را رستاخیر فطرت الهی در انسان می یابیم .
موفق در پناه حق

[=&quot]مدعيان اصلاح اخلاق جنسی ادعا می‏كنند كه اخلاق كهن جنسی علل و اسباب وسرچشمه‏هائی داشته است كه اكنون از ميان رفته يا در حال از ميان رفتن‏است ، اكنون كه آن علل در كار نيست ، دليل ندارد كه ما باز هم اين ‏سيستم اخلاقی را كه احيانا توأم با خشونت هم بوده است ادامه دهيم [/][=&quot].بعلاوه اموری كه منشأ پيدايش اين اخلاق شده جرياناتی جاهلانه و يا ظالمانه بوده است كه با آزادی و عدالت و حيثيت ذاتی انسانی منافات ‏دارد ، عليهذا به خاطر انسانيت و عدالت هم كه باشد بايد با اين اخلاق مبارزه كرد . می‏گويند اخلاق كهن جنسی را امور ذيل به وجود آورده است : مالكيت مرد نسبت به زن ، حسادت مردان ، كوشش مرد برای اطمينان به پدری خود ،اعتقادات مرتاضانه و راهبانه به پليدی ذاتی رابطه جنسی ، احساس پليدی‏ زن نسبت به خود به واسطه عادت ماهانه زنانه ، و پرهيز مرد از او در اين ‏مدت ، مجازاتهای شديدی كه زن در طول تاريخ از ناحيه مرد ديده است ، وبالاخره عوامل اقتصادی كه زن را همواره نيازمند به مرد می‏كرده است .اين علل و اسباب چنانكه واضح است يا ريشه تعدی و [/]

[=&quot] [/][=&quot]ستمگری دارد و يا از خرافات ناشی شده است و شرائط محدود زندگی آن وقت‏ چنين ايجاب می‏كرده است. [/]

[=&quot]. اكنون كه مالكيت مرد نسبت به زن از ميان‏ رفته است ، اطمينان پدری را از راه استفاده از داروهای ضد آبستنی كه دراثر پيشرفت طب پيدا شده ، بدون بكار بردن روشهای خشونت آميز قديم‏ می‏توان بدست آورد ، عقايد مرتاضانه و راهبانه بسوی زوال و نيستی می‏رود ،احساس پليدی عادت زنانه را با بالا بردن سطح معلومات ، و تفهيم اينكه ‏يك عمل ساده وظايف الاعضائی بيش نيست می‏توان از بين برد ، دوران آن ‏مجازاتهای سخت و شديد هم ديگر سپری شده است ، عوامل اقتصادی كه زن رااسير می‏كرد ديگر وجود ندارد و زن امروز استقلال اقتصادی خود را باز يافته‏است ، بعلاوه دولت تدريجا دستگاههای خود را بسط می‏دهد و زن را در ايام ‏بارداری و زايمان و شيردادن تحت حمايت خود قرار می‏دهد و او را از مرد بی نياز می‏كند و در حقيقت دولت جانشين پدر می‏شود . حسادتها را با تمرينهای اخلاقی بايد از ميان برد و با وجود اينها ديگر لزومی ندارد ماهمچنان به اين اخلاق كهن بچسبيم . اين است انتقادات و خرده‏ گيريهائی كه بر اخلاق كهن جنسی [/][=&quot][/]
[=&quot]گرفته می‏شود و اين است دلائلی كه ايجاب می‏كند حتما رفورمی ،در اين بخش‏از اخلاق بشری صورت گيرد . اكنون ببينيم چه موادی در اين سيستم اخلاقی پيشنهاد می‏شود ، البته ازاول بايد توجه داشته باشيد كه همه اين مواد اصلاحی بر محور شكستن قيود كهن‏ و رفع منعها و محدوديتهای قانونی گذشته می‏چرخد . اولين موضوعی كه مورد توجه قرار گرفته است كاميابی آزادانه زنان ومردان از معاشرت‏های لذت بخش جنسی است و به عبارت ديگر آزادی عشق‏است ، می‏گويند زن و مرد نه تنها قبل از ازدواج بايد از معاشرتهای لذت ‏بخش آزادانه جنسی بهره‏مند باشند ، بلكه ازدواج نيز نبايد مانعی در اين‏راه بشمار آيد ، زيرا فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی اطمينان پدراست به پدری خود نسبت به فرزندی كه از زن معينی بدنيا می‏آيد ، اين‏اطمينان را با بكار بستن داروهای ضد آبستنی كه مخصوصا پيشرفت طب امروزآنها را به بشر ارزانی داشته است می‏توان بدست آورد . [/]

[=&quot]بنابراين هر يك‏از زن و مرد می‏توانند علاوه بر همسر قانونی ، عشاق و معشوقه‏های فراوانی‏داشته [/][=&quot][/]
[=&quot]باشند ، زن مكلف است كه در حين آميزش با عشاق خود از داروی ضد آبستنی‏استفاده كند و مانع پيدايش فرزند او گردد ، ولی هر گاه تصميم گرفت كه‏صاحب فرزند گردد الزاما بايد از همسر قانونی خود استفاده كند . كمونيسم جنسی تنها از آن نظر قابل عمل نيست كه رابطه نسلی راميان پدران و فرزندان قطع می‏كند ، بشر از اعتماد نسلی نمی‏تواند صرف نظركند ، هر پدری می‏خواهد فرزند خود را بشناسد و هر فرزندی می‏خواهد بداند ازكدام پدر پيدا شده است . فلسفه ازدواج و انتخاب همسر قانونی همين است و بس ، اختصاص جنسی رابه همين اندازه بايد محدود كرد ، و با تأمين رابطه نسلی به وسيله فوق‏ موجبی برای تحديد بيشتر وجود ندارد . برتراند راسل می‏گويد[/][=&quot] : جلوگيری وسائل وسائل ضد آبستنی توليد نسل ‏را ارادی كرده و آنرا از صورت يك نتيجه اجتناب ناپذير روابط بيولوژيك‏، توليد قهری فرزند در اثر آميزش ، بيرون آورده است . به دلائل متعدداقتصادی كه در فصول پيش شرح داديم ، محتملا پدر برای تربيت و اعاشه‏ اطفال كمتر اهميت خواهد داشت ، بنابراين دليلی نيست كه مادری برای‏ پدری اطفال خود همان [/]

[=&quot][/]


[=&quot]مردی را انتخاب كند كه خاطرش را برای عاشقی و رفاقت می‏خواهد . مادر آينده ممكن است شانه از زير اين تعهد خالی كند بدون آنكه ‏لطمه‏ای بسعادت او وارد شود . برای مردان ، انتخاب مادر اطفال خود ازاين هم آسان ‏تر و ساده‏تر خو اهد بود . كسانی كه مانند من معتقدند كه روابط جنسی فقط هنگامی مسئله اجتماعی و قابل تجديد محسوب می ‏شود كه طفلی به ‏وجود آيد بايد مثل من اين دو نتيجه را بگيرند : اولا عشق بدون بچه آزاداست و ثانيا ايجاد اطفال بايد تحت مقرراتی شديدتر از آنچه امروزهست قرار گيرد.راسل بعدا به حل يك مشكل اجتماعی ديگر نيز می ‏پردازد و آن مشكل ‏بهبود نژاد بشر است . می‏گويد وقتی روابط جنسی بر اين اساس قرار گرفت ،اجتماع می‏تواند فقط به زنان و مردان معينی كه از لحاظ شخصی و ارثی واجد شرايطی باشند اجازه توليد نسل بدهد ، آن زنی كه پروانه توليد نسل دارد ازمردانی كه از لحاظ ارثی ارجح شناخته شوند برای تخم گيری و توليد نسل‏استفاده می‏كند ، در حالی كه مردان ديگری كه عشاق خوبی خواهند بود از حق‏[/][=&quot][/]
[=&quot]پدری محروم خواهند بود .[/]

[=&quot]. راسل كم كم به گفته‏ها و پيشنهادهای خود جنبه اخلاقی نيز می‏دهد و به‏اندرز و موعظه می‏پردازد ، چون معتقد است يكی از ريشه‏های اخلاق جنسی كهن ‏حسادت است ، مردان و زنان را به ترك حسادت توصيه می‏كند ، می‏گويد : در طريقی كه من پيشنهاد می‏كنم راست است كه زوجين را از وفاداری نسبت ‏به يكديگر مبری می‏دارم ، اما در عوض تكليف دشوار منكوب كردن حسادت رابه عهده‏شان می‏گذارم ، يك زندگی هشيارانه بدون تسلط بر نفس غير ممكن‏است ، در اين صورت بهتر است يك احساس شديد و مزاحم را چون حسادت‏ تحت انتظام درآوريم و نگذاريم مانع نمو عمومی احساسات عاشقانه بشود ،اشتباه اخلاق قديمی در آن نيست كه كف نفس را توجيه می‏كند بلكه در آن‏است كه در مورد استعمال آن اشتباه می‏نمايد مقصود راسل اين است كه ‏قدما از لحاظ اخلاقی به كف نفس توصيه می‏كردند ، من نيز به كف نفس‏توصيه می‏كنم ، اما نظر قدما در كف نفس بر اين بود كه غريزه جنسی محدود گردد و نظر من به اين است كه جلو حسادت در امر جنسی كه نامش را[/][=&quot][/][=&quot]
[/]

[=&quot]غيرت گذاشته‏اند گرفته شود مردان آنگاه كه با عشق بازيهای همسران خود مواجه می‏شوند و احساس ناراحتی می‏كنند بايد كف نفس و اغماض كنند ،مزاحم آنها نشوند بلكه از آن مرد بيگانه كه همسر محبوب آنها را خوشحال ومسرور كرده‏اند شكرگذار باشند .هم او می‏گويد : ايجاد فرزندان بايد فقط در ازدواج صورت گيرد وروابط بيرون از ازدواج به وسائل مختلف خنثی گردد ، و شوهران هم نسبت به‏ عشاق همان قدر غمض عين داشته باشند كه شرقيان نسبت به غلامان خنثی ،مقصود غلامان اخته و خواجه سرايان است[/][=&quot] ، داشتند ، اشكال اساسی اين طريق ،اطمينان اندكی است كه به وسائل ضد آبستنی از يك طرف و صميميت زنان ازطرف ديگر ، كه از عشاق خود باردار نشوند و به ريش شوهر نبندند ،می‏توان‏ داشت اما اين اشكال با مرور زمان كاهش خواهد يافت .رفورم و اصلاح ! به همين جا خاتمه پيدا نمی‏كند ، موضوعات ديگری نظيرستر عورت ، ممنوعيت ازدواج با محارم ، نشر صور قبيحه ، استمناء ، تمايل‏به هم جنس ، سقط جنين ، آميزش در ايام عادت و امثال اينها نيز موردبحث قرار می‏گيرد . [/]

[=&quot]. بعضی از اين موضوعات از قبيل لزوم ستر عورت و منع‏نشر صور باصطلاح قبيحه صريحا مورد انتقاد [/][=&quot][/]
[=&quot]قرار گرفته و بعضی ديگر از قبيل استمناء از حوزه اخلاق خارج دانسته شده‏است و در قلمرو طب بشمار آمده است ، احيانا از نظر طبی اگر غير مجازشناخته می‏شود كسی كه بسلامت خود علاقمند است آنرا ترك می‏كند ، به هر حال ‏نمی‏تواند ممنوعيت اخلاقی داشته باشد ! اكنون نوبت آن است كه ما اصول اساسی و اركان اصلی اين سيستم اخلاقی راكه قبلا بيان كرديم دقيقا بررسی كنيم ، سپس فلسفه اخلاق جنسی اسلامی را كه ‏با اخلاق جنسی قديم و جديد غرب مغاير است توضيح دهيم ، تا يك بار ديگرروشن شود يگانه مكتبی كه صلاحيت رهبری بشر را دارد اسلام است ، و هم روشن ‏شود كه كار غرب در فلسفه اجتماعی به هذيان و پريشانگوئی رسيده است ،وقت آن است كه غرب مانند همه زمانهای ديگر ، با همه تقدمی كه در علوم‏و صنايع دارد ، فلسفه زندگی را از شرق بياموزد[/][=&quot] . [/]

[=&quot]در قسمت گذشته از اين بحث اصول اخلاق باصطلاح نوين جنسی تشريح شد ،اكنون نوبت آن است كه اصول و پايه‏هائی كه اين مكتب بر روی آنها بناشده است ارزيابی نمائيم . آن اصول عبارت است از : 1 - آزادی هر فردی مطلقا محترم است و بايد محفوظ بماند ، مگر آنجا كه ‏مزاحم آزادی ديگران باشد ، بعبارت ديگر[/][=&quot] : آزادی را جز آزادی نمی‏تواند محدود كند .
[/]

[=&quot] 2- سعادت بشر در گرو پرورش استعدادهائی است كه در نهاد دارد ،خودپرستيها و ناراحتيهای روحی ، ناشی از آشفتگی غرائز ، و بالاخص غريزه‏جنسی است ، و آشفتگی غرائز از عدم ارضاء [/]
[=&quot]و اشباع آنها ناشی می‏گردد .
[/]

[=&quot]3 - آتش ميل و رغبت بشر ، در اثر منع و محدوديت ، فزونی می‏گيرد ، ومشتعل ‏تر می‏گردد و در اثر ارضاء و اشباع كاهش می‏يابد و آرام می‏گيرد ،برای انصراف بشر از توجه دائم به امور جنسی و جلوگيری از عوارض ناشی ازآن ، راه صحيح اين است كه هر گونه قيد و ممنوعيتی را در اين راه از جلوپايش برداريم چنانكه ملاحظه می‏شود ، اصل اول از اصول بالا ، فلسفی و اصل‏دوم تربيتی و اصل سوم روانی است . اين سه اصل را ما از مجموع گفته‏ها و نظرات طرفداران اين سيستم اخلاقی‏استنباط می‏كنيم و الا هيچكدام از آنان به اين ترتيب و تفصيل اصول سيستم‏ اخلاقی خود را بيان نكرده‏اند[/][=&quot] . [/]

[=&quot][/][=&quot]
[/]

[=&quot]اصل آزادی [/][=&quot][/]


[=&quot]طرفداران اين سيستم اخلاقی از آن جهت به اين اصل كه تكيه ‏گاه و اساس‏اصلی حقوق فردی بشمار رفته ، تكيه كرده‏اند كه به گمان آنها اين سلسله ‏مسائل فاقد جنبه اجتماعی می‏باشد زيرا به عقيده آنها آزادی جنسی يك فردبه حقوق ديگران ضربه نمی‏زند ، فقط آنجا كه پای فرزند و اطمينان پدری وفرزندی به ميان می‏آيد ، حق [/][=&quot][/]
[=&quot]شوهر پيدا می‏شود و لازم می‏گردد كه زن از باردار شدن از غير شوهر قانونی‏خود ، خودداری كند ، و تا زمانی كه وسائل ضد آبستنی در كار نبود لازم بود برای صيانت اين حق مرد ، زن عفاف و تقوا را رعايت كند تا نسبت به ‏شوهر خود وفادار بماند فعلا با وسائل موجود چنين ضرورتی در كار نيست .عليهذا در اينجا درباره دو قسمت بايد تحقيق شود :
[/]

[=&quot]يكی اينكه آزادی راجز آزادی ديگران و لزوم رعايت آنها نمی‏تواند محدود كند ، ديگر اينكه ‏روابط جنسی از ناحيه اطمينان پدر و فرزندی ، با اجتماع و زندگی عمومی وحقوق اجتماعی ارتباط ندارد . اما قسمت اول بايد ببينيم آن چيزی كه آزادی ‏را باصطلاح حق مسلم بشر قرار می‏دهد چيست ؟
[/]

[=&quot]بر خلاف تصور بسياری از فلاسفه‏غرب آن چيزی كه مبنا و اساس حق و آزادی و لزوم رعايت و احترام آن‏می‏گردد ميل و هوی و اراده فرد نيست ، بلكه استعدادی است كه آفرينش برای سير مدارج ترقی و تكامل به وی داده است ، اراده بشر تا آنجا محترم ‏است كه با استعدادهای عالی و مقدسی كه در نهاد بشر است هماهنگ باشد واو را در ميبلا ترقی و تعالی بكشاند ، اما آنجا كه بشر را به سوی فنا ونيستی سوق می‏دهد و استعدادهای نهانی [/][=&quot][/]
[=&quot]را به هدر می‏دهد احترامی نمی‏تواند داشته باشد ،[/]

[=&quot]بسيار اشتباه است اگرخيال كنيم معنی اينكه انسان آزاد آفريده شده اين است كه[/][=&quot] : به او ميل وخواست و اراده داده شده است ، و اين ميل بايد محترم شناخته شود مگرآنجا كه با ميل‏ها و خواستهای ديگران مواجه و معارض شود و آزادی ميل‏های ديگران را به خطر اندازد ، ما ثابت می‏ كنيم كه علاوه بر آزاديها و حقوق ‏ديگران ، مصالح عاليه خود فرد نيز می‏تواند آزادی او را محدود كند .بزرگترين تيشه‏ هایی كه به ريشه اخلاق زده شده به نام آزادی و از راه همين‏ تفسير غلطی است كه از آزادی شده است ! وقتی كه از آقای راسل سؤال می‏شود آيا خود را به هيچ يك ازسيستمهای اخلاقی مقيد می‏دانيد ؟ جواب می‏دهد : آری ، ولی جدا ساختن اخلاق‏از سياست كار دشواری است ، به عقيده من علم اخلاق بايستی بدين طريق عرضه ‏شود : فرض كنيد زيدی بخواهد فلان عمل را كه برای خودش مفيد بوده و درعين حال به همسايگانش زيان می‏رساند انجام دهد [/] [=&quot]، اگر زيد بدين طريق برای‏همسايگان خود ايجاد [/][=&quot][/]
[=&quot]مزاحمت كند آنان گرد هم جمع شده و خواهند گفت[/][=&quot] : ما به هيچ وجه موافق ‏نيستيم بايد كاری كرد كه او سوء استفاده نكند بنابراين ملاحظه می‏شود كه‏كار ما به يك امر جنائی مختوم می‏ گردد و اين قضيه كاملا منطقی و عقلانی‏است ، روش اخلاقی من عبارت از ايجاد هماهنگی بين منافع عمومی و خصوصی ‏افراد اجتماع می ‏باشد.
[/]

[=&quot]. اين روش اخلاقی از لحاظ عملی بودن كمتر از مدينه فاضله افلاطون نيست ،آقای راسل در اخلاق ، مقدساتی را به رسميت نمی شناسد ، معانی و مفاهيمی‏ كه انسان آنها را برتر از منافع مادی شخص خود بداند و به خاطر آنها ميل‏ و خواست و اراده خود را محدود كند سراغ ندارد ، اخلاقی را كه مبتنی برچنين معانی و مفاهيم باشد اخلاق تابو می‏خواند ، يگانه چيزی را كه‏ مقدس می‏شمارد آزادی خواست و اراده و ميل است ، آزادی اراده و ميل رافقط با مواجه شدن با ميل و اراده ديگران در جهت مقابل ، قابل تحديد می‏داند ، آنگاه گرفتار اين بست می‏شود كه در اين صورت چه قدرتی می‏تواندآزادی شخص را محدود كند و او را در مقابل [/][=&quot][/]
[=&quot] [/]
[=&quot]آزاديهای ديگران وادار به تسليم و احترام نمايد[/][=&quot] . می‏گويد : قدرت منع وجلوگيری ديگران ، می‏گويد : من كه به خاطر منافع خودم می‏خواهم منافع‏ديگران را به خطر اندازم آنها به خاطر منافع خودشان با يكديگر اتفاق‏خواهند كرد و جلو مرا خواهند گرفت و من ناچار تسليم خواهم شد و اجبارامنافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ خواهم كرد . آقای راسل می‏خواهد با اين بيان منافع خصوصی را حافظ و نگهدار حقوق‏عمومی معرفی كند ، همين‏ جا است كه عقيم بودن فلسفه اخلاقی او روشن می‏گردد.بديهی است اگر فرض كنيم هميشه افراد اجتماع يا گروههای اجتماعی دارای‏ قدرت و هميشه افراد و گروهها ، آماده اتفاق و اتحاد عليه متجاوز می‏باشند و هميشه يك فرد كه دارای قدرت كمتری است تصميم می‏گيرد عليه منافع‏اكثريت گام بردارد ، البته در اين صورت فرضيه آقای راسل درست از آب‏ در خواهد آمد . اما آيا هميشه افراد و گروهها دارای قدرت مساوی هستند ؟آيا هميشه كسانی كه مورد تجاوز قرار می‏گيرند آماده اتفاق و اتحادند ؟ آياهميشه فرد عليه منافع اكثريت تصميم می‏گيرد ؟ [/]

[=&quot] متجاوز تا به زور و[/][=&quot][/]
[=&quot]قدرت خود اعتماد نداشته باشد دست به تجاوز نمی زند [/][=&quot]. اخلاقی كه آقای راسل پيشنهاد می‏كند قادر است تنها به ضعيفان توصيه كند كه از زور نيرومندان بترسند و به حقوق آنها تجاوز نكنند اما قادر نيست‏ زورمندانی را كه عليه ناتوانان اتفاق می‏كنند و اطمينان دارند كه می‏تواننداعتراض آنان را با قوه قهريه پاسخ دهند به ترك تجاوز توصيه كند چونكه ‏طبق اين فلسفه عمل آنها ضد اخلاقی نيست . زيرا آنها ضرورتی نمی‏بينند كه‏ منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ كنند . اين فلسفه اخلاقی ‏بهترين توجيه كننده حق زورگوئی و ديكتاتوری است ، عجب اين است كه آقای‏ راسل شعار خود را در همه عمر آزادي خواهی و حمايت از حقوق ناتوانان قرارداده است اما فلسفه‏ای كه برای اخلاق ساخته است پايه‏های ديكتاتوری رااستحكام می‏بخشد . در فلاسفه غرب از اين نمونه‏ها باز هم هست كه فيلسوفی ‏فلسفه‏اش يك جور حكم ميكند و شعار زندگيش طور ديگر . اما قسمت دوم : اين قسمت مربوط به اين است كه ازدواج و تشكيل اجتماع‏خانوادگی تا چه حد جنبه فردی و خصوصی دارد و تا چه حد جنبه عمومی واجتماعی ؟ بدون شك در ازدواج ، تمتع [/]
[=&quot]شخصی و مسرت فردی وجود دارد ، انگيزه افراد در انتخاب همسر بهره ‏مند شدن‏از مسرت و لذت بيشتر زندگی است ، اكنون بايد ببينيم آيا از آن نظر كه‏دو فرد بنام زن و شوهر می‏خواهند زندگی مشترك و مقرون به خوشی و مسرتی ‏تشكيل دهند و از شيرينی‏های زندگی بهره‏مند گردند ، بهتر و عاقلانه ‏تر اين‏است كه كانون خانوادگی را كانون خوشيها و كاميابيهای جنسی قرار دهند وحداكثر مساعی خود را برای لذت بخش نمودن اين كانون صرف كنند و امااجتماع بيرون ، اجتماع بزرگ محيط كار و فعاليت و برخوردهای ديگر باشد ،يا بهتر اين است كه لذائذ و كاميابيهای جنسی از محيط خانوادگی به اجتماع‏ بزرگ كشيده شود ، كوچه و خيابان و مغازه‏ها و محيط های اداری و باشگاههاو تفريحگاههای عمومی همه جا آماده انواع كاميابي های جنسی نظری و لمسی وغيره بوده باشد ؟ اسلام طريق اول را توصيه كرده است ، اسلام اصرار فراوانی دارد كه محيط خانوادگی آمادگی كامل برای كاميابی زن و شوهر از يكدیگرداشته باشند.[/][=&quot][/]

[=&quot]زن‏ يا مردی كه از اين نظر كوتاهی كند مورد نكوهش صريح اسلام قرار گرفته است‏، اسلام اصرار فراوانی به خرج داده كه محيط اجتماع بزرگ ، محيط كار و عمل ‏و فعاليت [/][=&quot][/]
[=&quot]بوده و از هر نوع كاميابی جنسی در آن محيط خودداری شود ، فلسفه تحريم نظربازی و تمتعات جنسی از غير همسر قانونی ، و هم فلسفه حرمت خودآرائی وتبرج زن برای بيگانه همين است . كشورهای غربی كه اما اكنون كوركورانه از آنها پيروی می‏كنيم راه دوم راانتخاب كرده‏اند . كشورهای غربی در انتقال دادن كاميابيهای جنسی از كانون‏ خانوادگی به محيط اجتماعی بيداد كرده‏اند و جريمه‏اش را هم می‏دهند ، فرياد متفكرينشان بلند است ، آنها وقتی كه می‏بينند برخی كشورهای كمونيستی جلواين كارها را گرفته و مانع هدر دادن نيروهای جوانان در اجتماع شده‏اند ،به چشم غبطه به آنها می‏نگرند . اگر زندگی و خوشی و مسرت در زندگی را مساوی با اعمال شهوت بدانيم وچنين فرض كنيم كه هر كس بيشتر می‏خورد و می‏خوابد و عمل آميزش انجام‏ می‏دهد او از مسرت و خوشی بيشتری بهره‏مند است و به عبارت ديگر اگراستعدادهای بهجت‏ زای انسانی و موجبات ناراحتيهای او را محدود بدانيم به‏آنچه حيوانات دارند ، البته انتقال كاميابيهای جنسی از كانون خانوادگی‏به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بيشتری خواهد داشت[/][=&quot] . [/]
[=&quot]اما اگر بتوانيم تصور كنيم كه اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صميمانه‏ای‏ كه احيانا تا آخرين روزهای پيری كه غريزه جنسی فعاليتی ندارد باقی است ،برای زندگی ارزش بيشتر و بالاتری دارد ، اگر بتوانيم تصور كنيم كه لذتی‏ كه از يك مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش با لذتی كه يك مرد ازمصاحبت يك زن هر جائی می‏برد تفاوت دارد كوچكترين ترديدی در اين جهت‏ نخواهيم كرد كه به خاطر بهره‏مند شدن از مسرت بيشتر و آرامش بيشتر ، لازم‏است عواطف جنسی افراد را محدود به همسر قانونی كرده است و محيط وكانون خانوادگی به اين كار و اجتماع بزرگ را به كار و فعاليت اختصاص‏دهيم [/][=&quot]. مطلب مهم تر جنبه‏های اجتماعی مسئله ازدواج است ، تنها برای اين نيست‏ كه زن و مرد از مصاحبت يكديگر لذت بيشتری ببرند ، ازدواج و تشكيل كانون‏خانوادگی ايجاد كانون پذيرائی نسل آينده است ، سعادت نسلهای آينده‏ بستگی كامل دارد به وضع اجتماع خانوادگی . دست توانای خلقت برای ايجادو بقاء و تربيت نسلهای آينده علائق نيرومند زن و شوهری را از يك طرف وعلائق پدر و فرزندی را از طرف ديگر به وجود آورده است . [/]
[=&quot]عواطف اجتماعی و انسانی ، در محيط زندگی رشد می‏كنند ، روح كودك راحرارت محيط فطری و طبيعی چند صد درجه پدر و مادر نرم و ملايم می‏كند .ما وقتی كه می‏خواهيم عواطف دو نفر را نسبت به يكديگر تحريك كنيم ،می‏گوئيم افراد يك ملت برادر يكديگرند ، يا می‏گوئيم افراد بشر همه برادريكديگر و عضو يك خانواده هستند ، قرآن كريم عواطف پاك ايمانی مؤمنين‏را به عواطف برادری تشبيه می‏كند : " انما المؤمنون اخوه[/][=&quot] "، عواطف‏برادری تنها از خويشاوندی و هم خونی پيدا نمی‏شود ، عمده اين است كه دوبرادر در يك كانون محبت بزرگ می‏شوند ، راستی اگر عواطف برادری كه‏ناشی از كانون با صفا و پر مهر خانوادگی است از ميان برود ، آيا افراداجتماع می‏توانند كوچكترين عواطفی نسبت به يكديگر داشته باشند ؟می‏گويند در اروپا تا حدود زيادی عدالت هست اما عواطف بسيار كم است‏، حتی در ميان برادران و پدران و فرزندان عواطف كمی مشاهده می‏شود . برخلاف مردم مشرق زمين . چرا ؟ برای اينكه اين گونه عواطف در كانونهای با صفا و صميمی و پر مهرخانوادگی رشد می‏كند ، اما در اروپا چنين صفا و [/]
[=&quot]صميميت و وحدت و يگانگی ميان زنان و شوهران وجود ندارد . چرا اين‏ يگانگی كه معمولا در مشرق زمين ميان زنان و شوهران وجود دارد ، در آنجاوجود ندارد ؟ برای اينكه در آنجا عواطف جنسی زن و مرد به يكديگر اختصاص‏ندارد ، هر كدام به طور نامحدود می‏توانند لااقل از تمتعات نظری و لمسی دراجتماع بزرگ بهره‏مند شوند[/][=&quot] . [/]

[=&quot] [/]


[=&quot]اصل [/][=&quot] آزادی كه پايه فلسفی اخلاق باصطلاح نوين جنسی است به طوراجمال در صفحات قبل مورد بحث قرار گرفت ، در اينجا می‏خواهيم اصل لزوم‏پرورش استعدادهای طبيعی انسان را كه پايه تربيتی اين سيستم اخلاقی است‏بررسی كنيم ، پس از آن البته به بررسی پايه روانی آن خواهيم پرداخت . .به استناد اصل لزوم پرورش استعدادها گفته می‏شود كه تربيت سعادتمندانه ‏برای فرد و مفيد به حال اجتماع آن است كه سبب گردد استعدادهای فطری وطبيعی بشر بروز و ظهور كند و شكوفان و بارور گردند . شكوفان شدن استعدادها علاوه بر اينكه موجب مسرت خاطر [/]
[=&quot]و نشاط كامل فرد می‏گردد ، تعادل روحی او را حفظ می‏كند و او را آرام نگه ‏می‏دارد و در نتيجه اجتماع نيز از او آسايش می‏بيند . بر خلاف جلوگيری وتحت فشار قرار دادن آنها كه موجب هزاران ناراحتی و اضطراب و جنايت وانحراف می‏گردد . گفته می‏شود اخلاق جنسی كهن به دليل اينكه مانع رشد و شكوفان شدن يك‏استعداد كامل طبيعی و فطری يعنی غريزه جنسی يا غريزه باصطلاح عشق است و عشق را خبيث می‏داند محكوم است ، اخلاق نو به دليل آنكه عشق راآزاد و محترم می‏شمارد و با موجبات رشد و تقويت آن به مبارزه بر نمی‏خيزد مزيت و رجحان دارد . ما برای اينكه بررسی كامل از اين اصل كرده باشيم ، لازم است مطالب ذيل‏را رسيدگی كنيم : 1[/][=&quot] - آيا اخلاق اسلامی با رشد طبيعی استعدادها مباين است ؟ 2 - كشتن نفس يعنی چه ؟ 3 - اخلاق نوين جنسی بزرگترين عامل آشفتگی غرائز و مانع رشد طبيعی واستعدادها است . 4 - دموكراسی در اخلاق . 5 - مقايسه اخلاق جنسی با اخلاق اقتصادی و اخلاق [/]

[=&quot] [/]


[=&quot]اينكه می‏گويند استعدادهای طبيعی را بايد پروراند و نبايد از آن جلوگيری‏كرد ، مورد قبول ما است ، اگر ديگران فقط از راه آثار نيكی در پرورش‏استعدادها و آثار سوئی كه در منع و جلوگيری از پرورش آنها ديده‏اند به‏ لزوم اين كار توصيه می‏كنند ما علاوه بر اين راه از راه ديگر كه باصطلاح ‏برهان لمی[/][=&quot] است بر اين مدعا استدلال می‏كنيم .ما می‏گوئيم خداوند نه عضوی از اعضاء جسمانی را بيهوده آفريده است و نه‏استعدادی از استعدادهای روحی را و همانطوری كه همه اعضای بدن را بايد حفظ كرد و به آنها غذای لازم بايد رساند ، استعدادهای روحی را نيز بايد ضبط كرد و به آنها غذای كافی داد تا سبب رشد آنها شود . ما فرضا از راه آثار به لزوم پرورش استعدادها و عدم جلوگيری [/]
[=&quot]از آنها پی نبرده بوديم خداشناسی ما را به اين اصل هدايت می‏كرد .همچنان كه می‏بينيم در صد سال پيش كه هنوز درست به آثار نيك پروراندن‏استعدادها و آثار سوء ترك پرورش آن پی نبرده بودند ، دانشمندانی به‏همين دليل به حفظ اعضاء بدن و مهمل نگذاشتن قوای نفسانی توصيه می‏كردند .پس در اثر لزوم پروراندن استعدادها به طور كلی جای ترديد نيست ، بلكه ‏مفهوم لغت تربيت كه از قديم برای اين مقصود انتخاب شده است همين معنی‏را می‏رساند ، لغت تربيت مفهومی جز پروراندن ندارد عليهذا بحث در اين‏ نيست كه آيا بايد استعدادها را پرورش داد يا نه ؟ بحث در اين است كه راه صحيح پرورش طبيعی استعدادهای بشر كه به هيچ‏ وجه نوع آشفتگی و بی نظمی و اختلال منجر نشود چيست ؟ ما ثابت می‏كنيم كه رشد طبيعی استعدادها و از آن جمله استعداد جنسی‏ تنها با رعايت مقررات اسلامی ميسر است و انحراف از آن سبب آشفتگی وبی نظمی و حتی سركوبی و زخم خوردگی اين استعداد می‏گردد ، اكنون لازم است‏ نظری به منطق اسلام در زمينه [/][=&quot][/]
[=&quot]اخلاق و تربيت به طور كلی و اجمال بيفكنيم.[/][=&quot] [/]

[=&quot] برخی كوته نظران می‏ پندارند كه اخلاق و تربيت اسلامی با رشد طبيعی‏استعدادها مباين است و بر اساس جلوگيری و منع آنها بنا شده است ،اينان تعبيرات اسلامی را در زمينه تهذيب و اصلاح نفس بهانه و مستمسك ‏قرار داده‏اند ، در قرآن كريم پس از چندين سوگند ، به صورت مؤكدی‏ می‏فرمايد : قد افلح من زكيها يعنی به حقيقت رستگار شد آن كس كه ‏نفس خويش را پاكيزه كرد . از اين جمله فهميده می‏شود كه اولا قرآن كريم آلوده شدن ضمير انسان راممكن می‏شمارد ، و ثانيا پاكيزه كردن ضمير را از آن آلودگيها در اختيارخود شخص می‏داند و ثالثا آنرا لازم و واجب می‏شمارد و سعادت و رستگاری رادر گرو آن می‏داند . اين سه مطلب هيچ كدام قابل انكار نيست ، هيچ مكتب و روشی نيست كه ‏نوعی آلودگی را در روان و ضمير انسان ممكن نشمارد و به پاكيزه كردن روان‏از آن آلودگی توصيه نكند ، ضمير انسان مانند تركيبات بدنی او اختلال پذيراست انسان آن اندازه كه از ناحيه شخص خود در اثر آلودگيها و اختلالات‏روحی آزار می‏بيند از ناحيه طبيعت يا انسانهای ديگر آزار نمی‏بيند لهذا[/][=&quot][/]
[=&quot]رستگاری انسان بدون پاكی و تعادل روانی ميسر نيست ، در آنچه مربوط به‏اين تعبير قرآنی است جای شبهه نمی‏باشد . در قرآن كريم تعبير ديگری هست كه نفس انسان را با صفت اماره‏بالسوء ، فرمان دهنده به شر ، توصيف می كند اين تعبير اين پرسش راپيش می‏آورد كه آيا از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانی انسان شرير است ؟اگر قرآن از جنبه فلسفه نظری ، طبيعت نفسانی انسان را ذاتا شريرمی‏داند ناچار در فلسفه علمی راهی كه انتخاب می‏كند اين است كه پروراندن‏ و رشد دادن اين موجود شرير بالذات خطا است ، بايد آنرا همواره ضعيف وناتوان و تحت فشار و زجر قرار داد و مانع ظهور و بروز و فعاليت وی شد واحيانا آنرا بايد از ميان برد ، يا از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانی شريربالذات نيست ، بلكه در حالات خاصی و به سبب عوارضی سر به طغيان وشرارت بر می‏دارد ، يعنی قرآن از جنبه فلسفه نظری ، به طبيعت نفسانی بدبين نيست و آنرا منشأ شرور نمی‏داند و قهرا در فلسفه علمی راهی كه‏انتخاب می‏كند نابود كردن و يا ضعيف نگه داشتن و موجبات طغيان فراهم‏نكردن است . در اين صورت پرسش دومی پيش می‏آيد و آن اينكه چه [/][=&quot][/]
[=&quot]چيزهائی سبب طغيان و اضطراب و سركشی قوای نفسانی می‏گردد ؟ و از چه راهی ‏می‏توان آنرا آرام كرد و به اعتدال برگرداند . ما به هر دو پرسش پاسخ می‏دهيم.[/][=&quot] [/]

[=&quot]كوته نظران ، همين قدر كه ديده‏اند اسلام نفس را به عنوان فرمانده ‏شرارت ياد كرده است كافی دانسته‏ اند كه اخلاق و تربيت اسلامی را متهم‏ كنند به اينكه به چشم بدبينی به استعدادهای فطری و منابع طبيعی وجود آدمی‏ می‏ نگرد و طبيعت نفسانی را شرير بالذات ، و پروراندن آن را خطا می‏ شمارد.ولی اين تصور خطا است ، اسلام اگر در يك جا نفس را با صفت اماره‏بالسوء ،ياد كرده است در جای ديگر با صفت النفس اللوامه ، يعنی ‏ملامت كننده خود نسبت به ارتكاب شرارت و در جای ديگر با صفت ، النفس‏المطمئنه ،يعنی آرام گيرنده و به حد كمال رسيده ، ياد می‏كند [/][=&quot].از مجموع اينها فهميده می‏شود كه از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانی انسان ‏مراحل مختلفی می‏تواند داشته باشد ، در يك مرحله به شرارت فرمان می‏دهد ،در مرحله ديگر از شری كه مرتكب شده است ناراحت می‏شود و خود را ملامت ‏می‏كند ، در مقام و مرحله ديگر[/]
[=&quot]آرام می‏ گيرد و گرد شر و بدی نمی‏ گردد . پس اسلام در فلسفه نظری خود طبيعت نفسانی انسان را شرير بالذات ‏نمی‏داند و قهرا در فلسفه عملی خود نيز مانند سيستمهای فلسفی و تربيت‏هندی ، يا كلبی يا مانوی يا مسيحی ، از روش نابود كردن قوای نفسانی و يالااقل حبس با اعمال شاقه آنها پيروی نمی كند ، همچنانكه دستورهای عملی‏اسلام نيز شاهد اين مدعا است [/][=&quot]. اين مطلب كه نفس انسان در مقامات و مراحل و شرائط خاصی بشر را واقعابه شرارت فرمان می‏دهد و حالت خطرناكی پيدا می‏كند مطلبی است كه اگر درقديم اندكی ابهام داشت ، امروز در اثر پيشرفتهای علمی در زمينه‏ های روانی‏ كاملا مسلم شده است ، از همه شگفت‏ تر اين است كه قرآن كريم در توصيف‏ نفس نمی‏گويد : داعيه بالسوء ، دعوت كننده بسوی بدی و شر ، می‏گويد : اماره بالسوء فرمان دهنده به بدی و شر ، قرآن كريم در اين تعبير خوداين مطلب را می‏خواهد بفهماند كه احساسات نفسانی بشر آنگاه كه سر به‏ طغيان بر می‏آورد بشر را تنها بسوی جنايت و اعمال انحرافی دعوت نمی‏كند بلكه مانند يك قدرت جابر مسلط ديكتاتور فرمان می‏دهد ، قرآن با[/]
[=&quot]اين تعبير تسلط و استيلاء جابرانه قوای نفسانی را در حال طغيان بر همه‏ استعدادهای عالی انسانی می ‏فهماند . و اين رازی است كه در دورانهای اخيرروانشناسی كشف نشده بود . امروز ثابت شده كه احساسات منحرف احيانا به طرز مرموزی بر دستگاه‏ادراكی بشر فرمان می‏راند و مستبدانه حكومت می‏كند ، و دستگاه ادراكی ‏ناآگاهانه فرمانهای آنرا اجرا می‏كند ! اما پاسخ پرسش دوم كه چه چيزهائی موجب طغيان و آشفتگی و چه چيزی سبب‏آرامش و تعادل روحی می‏گردد ؟ ما پاسخ اين پرسش را آنگاه كه در اطراف ‏پايه سوم اخلاق نوجنسی كه پايه روانی است بحث می‏كنيم ذكر خواهيم كرد.[/]

[=&quot] [/]

[=&quot]كشتن نفس يعنی چه ؟ [/][=&quot][/]


[=&quot]يك پرسش ديگر باقی است و آن اينكه اگر از نظر اخلاقی اسلامی استعدادهای طبيعی نبايد نابود شود ، پس تعبير به نفس كشتن ، يا ميراندن ‏ نفس كه احيانا در تعبيرات دينی و بيشتر در تعبيرات معلمين اخلاق اسلامی ‏و بالاخص در تعبيرات عارف مشربان اسلامی آمده است ، چه معنی و چه ‏مفهومی دارد ؟ پاسخ [/][=&quot][/]
[=&quot]ين پرسش از آنچه قبلا گفتيم روشن شد ، اسلام نمی‏گويد طبيعت نفسانی واستعداد فطری طبيعی را بايد نابود ساخت ، اسلام می‏گويد : نفس اماره‏، را بايد نابود كرد ، همچنان كه گفتيم ، نفس اماره نماينده اختلال و به‏ هم خوردگی و نوعی طغيان و سركشی است كه در ضمير انسان به علل خاصی رخ‏ می‏دهد ، كشتن نفس اماره معنی خاموش كردن و فرو نشاندن فتنه و طغيان رادر زمينه قوا و استعدادهای نفسانی می‏دهد ، فرق است ميان خاموش كردن‏ فتنه و ميان نابود كردن قوائی كه سبب فتنه می‏ گردند ، خاموش كردن فتنه ‏چه در فتنه‏های اجتماعی و چه در فتنه‏های روانی مستلزم نابود كردن افراد وقوائی كه سبب آشوب و فتنه شده‏اند نيست ، بلكه مستلزم اين است كه ‏عواملی كه آن افراد و قوا را وادار به فتنه كرده است از بين برده شود [/][=&quot].بعدا خواهيم گفت كه اين نوع ميراندن گاهی به اشباع و ارضاء نفس حاصل‏ می‏ شود و گاهی به مخالفت با آن . اين نكته بايد اضافه شود كه در تعبيرات دينی ، ما هرگز كلمه‏ای كه به‏معنی ، نفس كشتن ، باشد ، پيدا نمی كنيم ، تعبيراتی كه هست كه البته‏ از دو سه مورد تجاوز نمی كند بصورت ميراندن نفس است . [/]

[=&quot] [/]


[=&quot]مسائل را يك جانبه ديدن و از جوانب ديگر غفلت كردن ، گاهی زيانهای ‏جبران ناپذيری به دنبال خود می‏آورد . كاوشها و كشفيات روانی در يك قرن اخير ثابت كرد كه سركوبی غرائز وتمايلات و بالاخص غريزه جنسی ، مضرات و ناراحتيهای فراوانی ببار می‏آورد، معلوم شد اصلی كه مورد قبول شايد اكثريت متفكرين قديم بود كه هر اندازه‏ غرائز و تمايلات طبيعی ضعيف‏ تر نگهداشته شوند ميدان برای غرائز و نيروهای‏عالي تر مخصوصا قوه عاقله بازتر و بی مانع ‏تر می‏شود اساسی ندارد ، غرائزسركوب شده و ارضاء نشده ، پنهان از شعور ظاهر ، جرياناتی را طی می‏كنند كه چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی فوق‏العاده [/][=&quot][/]
[=&quot]برای بشر گران تمام می‏شود و برای اينكه تمايلات و غرائز طبيعی بهتر تحت‏ حكومت عقل واقع شوند و آثار تخريبی به بار نياورند بايد تا حد امكان ازسركوب شدن و زخم خوردگی و ارضاء نشدن آنها جلوگيری كرد [/][=&quot]. روانشناسان ريشه بسياری از عوارض ناراحت كننده عصبی و بيماريهای‏ روانی و اجتماعی را احساس محروميت ، خصوصا در زمينه امور جنسی تشخيص‏ دادند ، ثابت كردند كه محروميتها مبدأ تشكيل عقده‏ها ، و عقده‏ها احيانا بصورت صفات خطرناك مانند ميل به ظلم و جنايت ، كبر ، حسادت ، انزوا و گوشه‏گيری ، بدبينی و غيره تجلی می ‏كند . اصل بالا در موضوع زيانهای سركوب كردن غرائز از نوع كشفيات فوق العاده‏ با ارزش روانی است و در رديف ارزنده‏ ترين موفقيتهای بشر است .مردم غالبا بواسطه انس به محسوسات و آشنائی بيشتر با آنها برای‏ كشفياتی ارزش زياد قائل می‏شوند كه در زمينه امور فنی و صنعتی و استخدام‏ قوای طبيعت بی جان صورت گرفته باشد . اما كشفياتی كه در زمينه مسائل روانی و روحی صورت [/]
[=&quot]می‏ گيرد كمتر مورد توجه عامه مردم می‏تواند قرار بگيرد ، ولی از نظر مردم‏ دانشمند و آگاه اهميت مطلب محفوظ است.[/]

[=&quot]. هر چند كم و بيش در حكمتهائی كه از گذشتگان به يادگار مانده و بالاخص ‏در آثار اسلامی نشانه‏های زيادی از توجه به اين حقيقت ديده می‏شود ، و عملا بسياری از معلمان و مربيان اخلاق از آن استفاده می ‏كرده‏اند اما به طور مسلم‏ اثبات علمی اين حقيقت و كشف قوانين مربوط به آن از موفقيتهای علمی قرن‏ اخير است [/][=&quot]. اكنون ببينيم اين اصل چگونه مورد استفاده قرار گرفت ؟ آيا مانند كشفيات پزشكی ، مثلا پنی‏سيلين ، مورد استفاده قرار گرفت ،متأسفانه پيچيدگی و چند جانبه بودن مسائل روانی از يك طرف ، ارتباط موضوع و تمايلات بشر كه خواه ناخواه در كور كردن بصيرت تأثير دارد ازطرف ديگر ، نگذاشت آن استفاده‏ای كه بايد بشود صورت گيرد ، بلكه خوداين اصل ، بهانه و وسيله‏ای شد در جهت مخالفت ، يعنی برای اينكه موجبات ‏سركوب شدن غرائز و پيدايش آثار خطرناك روانی و اجتماعی ناشی از آن‏ خصوصا در زمينه امور جنسی بيشتر فراهم گردد ، بر عقده‏ها و تيرگيهای روانی‏ افزوده گردد . [/]

[=&quot] [/]


[=&quot]آمار بيماريهای روانی ، جنونها ، خودكشيها ، جنايتها ، دلهره‏ها واضطرابها ، يأسها و بدبينی‏ها ، حسادتها و كينه‏ها به صورت وحشتناكی بالارود ، چرا ؟ برای اينكه سركوب نكردن غرائز به معنی آزاد گذاشتن ميلها ،و آزاد گذاشتن ميلها به معنی رفع تمام قيود و حدود و مقررات تفسير شد .پس از آنكه قرنها عليه شهوت پرستی به عنوان امری منافی اخلاق و عامل ‏بر هم زدن آرامش روحی و مخل به نظم اجتماعی و به عنوان نوعی انحراف وبيماری ، توصيه و تبليغ شده بود ، يك باره ورق برگشت و صفحه عوض شد [/][=&quot]. [/]
[=&quot]. فريادها بلند شد ، محدوديتها را برداريد تا ريشه مردم آزاری و كينه‏ ها وعداوتها كنده شود ، عفت را از ميان برداريد ، تا دلها آرام بگيرد و نظم‏اجتماعی برقرار گردد ، آزادی مطلق اعلام كنيد تا بيماريهای روانی رخت ‏بربندد[/]

[=&quot]بديهی است اين چنين فرضيه به ظاهر شيرين و دلپذيری ، به عنوان اصلاح ‏مفاسد اخلاقی و اجتماعی ، طرفداران زيادی خصوصا در ميان جوانان مجرد پيدامی‏كند . ما در كشور خودمان می‏بينيم چه كسانی از آن طرفداری می‏كنند ، چه از اين‏ بهتر كه خود را در اختيار دل ، و دل را در اختيار هوس قرار دهيم و درعين حال عمل ما اخلاقی و انسانی شمرده شود و نام ما در ليست محصلين اخلاقی‏اجتماعی قرار گيرد ، هم فال است و هم تماشا ، هم كامجوئی است و هم‏ خدمت به نوع ، هم تن پروری است ، و هم اصلاح نفس ، هم شهوت است و هم‏اخلاق ، بی شباهت به عشق مجازی كه در ميان برخی از متصوف مابان خودمان ‏معمول بوده نيست ، چه از اين بهتر كه آدمی از مصاحبت شاهدی زيبا روی‏ بهره‏مند گردد و اين كار او سلوك الی الله شمرده شود ! نتيجه چه شد ؟ از اول معلوم بود . آيا بيماريهای روانی معدوم شد ؟آرامش روحی جای اضطراب و دلهره را گرفت ؟ خير متأسفانه نتيجه معكوس‏ بخشيد ، بدبختی بر بدبختيهای پيشين افزود ، تا آنجا كه بعضی از پيش‏ قدمان آزادی جنسی كه تيز هوشتر [/][=&quot][/]
[=&quot]بودند سخن خود را به صورت تفسير و تأويل پس گرفتند ، گفتند از حدودمقررات اجتماعی چاره‏ای نيست غريزه را از تمتعات جنسی نمی‏توان بطوركامل ارضاء و اشباع كرد ، بايد ذهن را متوجه مسائل عالی هنری و فكری كردو غريزه را بطور مستقيم بسوی اين امور هدايت نمود ، فرويد يكی از اين‏افراد است . اخلاقی كه امثال راسل از آن تبليغ می‏كنند و نام آنرا اخلاق نوين گذاشته‏ اند همان است كه ثمره‏اش آشفتگی بيش از پيش غرائز و تمايلات‏است و بر خلاف مدعای آنها كه اخلاق كهن را متهم به آشفته ساختن روح‏می‏كنند ، سيستم اخلاقی خود آنها سزاوار اين اتهام است . امروز پديده‏های اجتماعی خاصی و به عبارت ديگر مشكلات اجتماعی مخصوصی ‏پيدا شده كه افكار علماء اجتماع را به خود مشغول داشته است . در جامعه امروز جوانان بطور محسوسی از ازدواج شانه خالی می‏كنند ،حاملگی و زائيدن و بچه بزرگ كردن بصورت امر منفوری برای زنان در آمده‏است . زنان به اداره امر خانه كمتر علاقه نشان می‏دهند[/][=&quot] [/][=&quot] [/][=&quot][/]

[=&quot]كه نمونه وحدت روح است جز در ميان طبقاتی كه به مقررات اخلاق كهن ‏پايبندند كمتر ديده می‏شود ، جنگ اعصاب بيش از پيش رو به افزايش است‏ بالاخره آشفتگی روحی عجيبی محسوس و مشهود است . گروهی می‏خواهند اين عوارض را لازمه قهری انقلاب صنعتی جديد بدانند وراه برگشت را بدين وسيله ببندند ، در صورتيكه اينها ربط زيادی به زندگی ‏صنعتی و از ميان رفتن زندگی كشاورزی ندارد . اين عوارض ناشی از يك نوع به اصطلاح انقلاب فكری است و افراد خاصی‏هستند كه مسئوليت عمده اين بدبختی بشريت را دارند . راسل در گفتار خود دچار تناقض گوئيها می‏گردد ، گاهی سخت از آزادی‏ جنسی حمايت می‏كند كه در شماره‏های پيش برخی عبارات او را نقل كرديم ، وگاهی اجبارا لزوم يك سلسله حدود و قيود اجتماعی را دراين زمينه می‏پذيرد.ما برای اينكه سخن طولانی نشود از نقل و انتقاد آنها خودداری می‏كنيم .حقيقت اين است كه اشباع غريزه و سركوب نكردن آن يك [/][=&quot][/]
[=&quot]مطلب است ، و آزادی جنسی و رفع مقررات و موازين اخلاقی مطلب ديگر ،اشباع غريزه با رعايت اصل عفت و تقوی منافی نيست بلكه تنها در سايه‏ عفت و تقوی است كه می‏توان غريزه را به حد كافی اشباع كرد و جلوهيجان‏های بيجا و ناراحتيها و احساس محروميتها و سركوب شدن‏های ناشی ازآن هيجانها را گرفت . به عبارت ديگر ، پرورش ، دادن استعدادها غير از[/][=&quot]، پر دادن ، به‏ هوسها و آرزوهای پايان ناپذير است . يكی از مختصات و امتيازات انسان از حيوانات اين است كه دو نوع ميل ‏و تمنا در بشر ممكن است پيدا شود ، تمناهای صادق ، تمناهای كاذب .تمناهای صادق همانها است كه مقتضای طبيعت اصلی است ، در وجود هرانسانی طبيعت ميل به صيانت ذات ، به قدرت و تسلط ، به امور جنسی ، به‏غذا خوردن و امثال اينها هست ، هر يك از اين ميلها هدف و حكمتی دارد ،بعلاوه همه اينها محدودند ولی همه اينها ممكن است زمينه يك تمنای كاذب ‏واقع شوند ، اشتهای كاذبی كه افراد در مورد خوردنيها پيدا می‏كنند مشهور ومعروف همه است . [/]
[=&quot]در بعضی از ميلها و غرائز كه غريزه جنسی از آنها است اين تمنا غالبا بصورت يك عطش روحی در می‏آيد ، يعنی قناعت و پايان پذيری را در آن راه ‏نيست . غريزه طبيعی را می‏توان اشباع كرد ، اما تمنای كاذب خصوصا اگر شكل عطش‏ روحی به خود بگيرد ، اشباع پذير نيست . اشتباه كسانيكه برای جلوگيری از سركوبی غرائز و به منظور رشد استعدادها، رژيم اخلاق آزاد را باصطلاح پيشنهاد كردند ناشی از اين است كه اين‏تفاوت شگرف انسان و حيوان را ناديده گرفتند و به اين جهت توجه نكردندكه ميل به بی نهايت در سرشت انسان نهفته است ، انسان چه در زمينه پول‏ و اقتصاديات ، چه در زمينه سياست و حكومت و تسلط بر ديگران و چه درزمينه امور جنسی اگر زمينه مساعدی برای پيشروی ببيند در هيچ حدی توقف ‏نمی‏كند ، خيال كردند كه حاجت جنسی در وجود بشر فی المثل نظير حاجت ‏طبيعی هر كسی به ادرار و خالی كردن مثانه است ، منع و حبس ادرار از نظرپزشكی مضرات فراوانی دارد ، اما خالی كردن آن حدود و شرائطی ندارد . اگرفرضا كسی قدم به قدم در كوچه‏ها و خيابانها محل مناسب و پاكيزه و مجانی‏برای ادرار بيابد بيش از [/][=&quot][/]
[=&quot]مقدار حاجت به آنها توجهی نخواهد كرد . نهايت جهالت است كه غريزه جنسی ، يا غريزه قدرت طلبی يا پول پرستی‏بشر را از اين قبيل بدانيم و توجه خود را تنها به جنبه‏های محروميت واشباع نشدن غريزه معطوف كنيم و عوارض حيرت آور و پايان ناپذير جهت‏مخالف را ناديده بگيريم . اگر انسان در اين زمينه‏ها مانند حيوانات ظرفيت محدود و پايان‏پذيری‏می‏داشت احتياجی نبود نه بمقررات سياسی و نه بمقررات اقتصادی و نه‏بمقررات جنسی ، از نظر اخلاقی نيز نه نيازی به اخلاق سياسی و اجتماعی بود، نه به اخلاق اقتصادی و نه به اخلاق جنسی ، همان ظرفيت محدود طبيعی همه‏مشكلات را حل می‏كرد . اما همچنانكه از مقررات و اخلاق محدود كننده ، در روابط اجتماعی و اموراقتصادی و از " عفت و تقوی سياسی و اجتماعی گريزی نيست ، ازمقررات و اخلاق محدود كننده جنسی و از[/][=&quot] ، عفت و تقوی جنسی ، نيز گريزی‏ نمی‏باشد[/]

[=&quot]دموكراسی در اخلاق رشد شخصيت از نظر غريزه عشق در دموكراسی اخلاق نيز مانند سياست ، بايد اصول آزادی و دموكراسی‏حكمفرما باشد مطلب صحيح و درستی است ، يعنی انسان بايد با غرائز وتمايلات خود مانند يك حكومت عادل و دموكرات با توده مردم رفتار كند .ولی عده‏ای آنجا كه پای مسائل اخلاقی در ميان می‏آيد ، [/][=&quot][/]
[=&quot]يا آنجا كه انسان در مقابل خودش قرار گرفته و بايد درباره رفتار خودش‏با خودش قضاوت كند ، عمدا يا سهوا دموكراسی را با خودسری و هرج و مرج وبی بند و باری اشتباه می‏كنند ، اسلام درباره اخلاق جنسی همان را می‏گويد كه‏جهان امروز درباره اخلاق سياسی و اخلاق اقتصادی پذيرفته است . اخلاق سياسی به غريزه قدرت و برتری طلبی مربوط است و اخلاق اقتصادی به‏حس افزون طلبی ، همچنانكه اخلاق جنسی مربوط است به غريزه جنسی ، از نظرلزوم آزادی از يك طرف و لزوم انضباط شديد از طرف ديگر هيچ تفاوتی ميان‏اين سه بخش اخلاق نيست ، معلوم نيست چرا طرفداران اخلاق نوين جنسی اين‏گشاده دستی‏ها را تنها درباره اخلاق جنسی جايز می‏شمارند ؟ [/][=&quot][/]

[=&quot]رشد شخصيت از نظر غريزه جنسی [/][=&quot][/]


[=&quot]يكی از مسائل مهم اخلاق جنسی مسئله عشق است . چنانكه می‏دانيم فلاسفه ازقديم الايام برای عشق فصل مخصوصی باز كرده و به بررسی ماهيت آن پرداخته‏اند ، ابن سينا رساله خصوصی در عشق فراهم آورده است ، عرفا عشق‏را در همه اشياء ساری ، و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقيقت كلی‏دانسته‏اند[/][=&quot] . [/]

[=&quot] [/]


[=&quot]شعراء اهل ادب با آنكه شهوت را امری حيوانی و پست شمرده‏اند ، عشق راستايش كرده و به آن افتخار كرده‏اند تا آنجا كه مقايسه عقل و عشق و ترجيح‏عشق بر عقل بخشی از ادبيات ما را تشكيل می‏دهد . عشقی كه مورد ستايش واقع شده و از غير مقوله شهوت دانسته شده است‏ تنها عشق الهی نيست ، حتی عشق انسان به انسان نيز در بعضی از اقسامش‏امری شريف و خارج از مقوله شهوت معرفی شده است . نقطه مقابل اين عده ، افرادی بوده و هستند كه عشق را چه از لحاظ مبدأ وچه از لحاظ كيفيت و چه از لحاظ هدف ، جز حدت و شدت غريزه جنسی‏نمی‏دانند و به عشق مقدس ، ايمان و اعتراف ندارند ، از نظر اين عده‏استعمال عشق در مورد خداوند نيز خارج از نزاكت و ادب و عبوديت است [/][=&quot].از نظر دسته اول ، عشق تقسيماتی دارد ، يكی از اقسام آن عشق انسان به‏انسان است ، اين عشق نيز به نوبه خود بر دو قسم است جسمانی و نفسانی و به تعبير ديگر : حيوانی و انسانی ، ولی از نظر دسته دوم عشق تقسيمات واقسامی ندارد ، هر چه هست [/]
[=&quot]همان شهوت است و بس . امروز در ميان بعضی از فلاسفه جديد عقيده سومی پيدا شده است ، از نظراين عده ريشه همه عشقها امر جنسی است ، ولی همين امر جنسی در شرائط خاصی‏تدريجا تغيير شكل می‏دهد و خاصيت جنسی و شهوانی خود را از دست می‏دهد وجنبه روحی و معنوی به خود می‏گيرد[/][=&quot] . اين عده به دو گونگی عشق قائل هستند . اما به معنی دو گونگی از لحاظ حالت و كيفيت و هدف و آثار ، نه دو گونگی از لحاظ ريشه و مبدأ . ازنظر اين عده جای تعجب نيست كه يك امر مادی شكل معنوی بخود بگيرد ،زيرا ميان ماديات و معنويات آنچنان ديوار غير قابل عبوری وجود ندارد وبه قول يكی از اهل نظر هر امر معنوی ، اصل و پايه طبيعی دارد و هر امرمادی يك گسترش و بسط معنوی .ما فعلا نمی‏خواهيم وارد اين بحث عميق روانی و فلسفی بشويم و به نقل ونقد عقايد و آراء زيادی كه در اين باره قديما و جديدا گفته شده بپردازيم‏، در اينجا همين قدر می‏گوئيم خواه عشق [/]
[=&quot]ريشه غير جنسی داشته باشد و خواه نداشته باشد ، و به فرض اول خواه‏بتواند تغيير شكل و ماهيت بدهد و جنبه معنوی و روحانی پيدا كند ، خواه‏نكند ، در اين جهت نمی‏توانيم ترديد داشته باشيم كه عشق از لحاظ آثارروانی و اجتماعی ، يعنی از لحاظ تحولاتی كه در روح فرد ايجاد می‏كند و ازلحاظ تأثيراتی كه در خلق آثار هنری و ذوقی و اجتماعی دارد ، با يك شهوت ‏ساده حيوانی كه هدفش صرفا ارضاء و اشباع است تفاوت بسيار دارد [/][=&quot].حالت خاص شهوانی تا وقتي كه صورت شهوانی دارد مقرون به خودخواهی است‏و در اين حالت انسان به موضوع شهوت به چشم يك ابزار و وسيله نگاه‏می‏كند ، اما همين كه شكل عشق به خود گرفت ، موضوع دلخواه آن چنان اصالت ‏پيدا می‏كند كه حتی از جان خواستار عزيزتر و گرانبهاتر می‏گردد و خواستارفدائی موضوع دلخواه خود می‏شود ، يعنی شخص خواستار از خودی بيرون‏ می‏رود و لااقل خودی او خودی طرف را نيز در بر می‏گيرد ، از اين رو است كه‏عشق به عنوان مربی ، كيميا ، معلم و الهام بخش خوانده شده است[/]

[=&quot] [/][=&quot][/]
[=&quot]يا مثلا حافظ می‏گويد : بلبل از فيض گل آموخت سخن ، ورنه نبود اين همه قول و غزل ، تعبيه ‏در منقارش ادبيات جهان پر است از اين تعبيرات . عشق را ، هم غربی ستايش كرده ، هم شرقی ، اما با اين تفاوت كه ستايش‏غربی ، از آن نظر است كه وصال شيرين در بر دارد ، و حداكثر از آن نظر كه‏ به از ميان رفتن خودی فردی كه همواره زندگی را مكدر می‏كند و به يگانگی درروح منجر می‏شود ، و دو شخصيت بسط يافته و يكی شده توأم با يكديگر زيست ‏می‏كنند و از حداكثر لطف زندگی بهره‏مند می‏گردند . اما ستايش شرقی از اين نظر است كه عشق فی حد ذاته [/][=&quot][/]
[=&quot]مطلوب و مقدس است : به روح ، شخصيت و شكوه می‏دهد ، الهام بخش است ،كيميا اثر است ، مكمل است ، تصفيه كننده است ، نه بدان جهت كه وصالی ‏شيرين در پی دارد و يا مقدمه همزيستی پر از لطف در روح انسانی است ، ازنظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است ، مقدمه معشوقی عالي تر ازانسان است و اگر مقدمه يگانگی و اتحاد است ، مقدمه يگانگی و وصول به‏حقيقتی عالی‏تر از افق انسانی است . خلاصه اينكه در مسئله عشق نيز مانند بسياری از مسائل ديگر طرز تفكر شرقی‏و غربی متفاوت است ، غربی در عين اينكه در آخرين مرحله ، عشق را از يك ‏شهوت ساده جدا می‏داند و به آن صفا و رقتی روحانی می‏دهد ، آنرا ازچهارچوب مسائل زندگی خارج نمی‏سازد ، و به چشم يكی از مواهب زندگی‏اجتماعی به آن می‏نگرد ، اما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجومی‏كند . اگر آن فرضيه را بپذيريم كه می‏گويد عشق از لحاظ ريشه و هم از لحاظ كيفيت ، هدف و آثار ، جز غريزه جنسی نيست ، عشق [/][=&quot][/]
[=&quot]در اخلاق جنسی فصل جداگانه‏ای نخواهد داشت ، آنچه درباره لزوم و عدم لزوم ‏پرورش غريزه جنسی ، گفته شد در اين باره كافی است [/][=&quot]. و اما اگر عشق رااز لحاظ ريشه و لااقل از لحاظ كيفيت و آثار روانی اجتماعی ، با غريزه‏جنسی مغاير دانستيم ناچاريم فصل جداگانه‏ای برای لزوم و عدم لزوم پرورش‏اين استعداد باز كنيم . لزوم اشباع غريزه جنسی كافی نيست كه عشق را مجازبشماريم ، [/]

[=&quot]همچنان كه اشباع غريزه جنسی برای پرورش اين حالت نيمه معنوی‏كافی نيست و محروميت از اين موهبت ممكن است عوارضی داشته باشد كه بااشباع حيوانی غريزه جنسی چاره پذير نيست . راسل در زناشوئی و اخلاق می‏گويد : كسانيكه هرگز از وحدت صميمانه وعميق رفاقت پرشور يك عشق طرفينی بوئی نبرده‏اند ، در حقيقت شيرينی‏ جنبه‏های زندگی را نچشيده‏اند و بی آنكه خود بدانند محروميت از آن ،عواطف آنان را بسوی قساوت ، حسادت و زورگوئی سوق می‏دهد " .معمولا گفته می‏شود كه مذهب دشمن عشق است ، باز طبق معمول اين دشمن‏اينطور تفسير می‏شود كه چون مذهب ، عشق را [/][=&quot][/]
[=&quot]با شهوت جنسی يكی می‏داند و شهوت را ذاتا پليد می‏شمارد ، عشق را نيزخبيث می‏شمارد . ولی چنانكه می‏دانيم اين اتهام درباره اسلام صادق نيست ، درباره مسيحيت‏ صادق است ، اسلام شهوت جنسی را پليد و خبيث نمی شمارد تا چه رسد به عشق‏كه يگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفتگو است .اسلام محبت عميق و صميمی زوجين را به يكديگر محترم شمرده و به آن توصيه‏كرده است و تدابيری به كار برده كه اين يگانگی و وحدت هر چه بيشتر ومحكمتر باشد . نكته‏ای كه در اينجا هست و از آن غفلت شده اين است : علت اينكه‏گروهی از معلمان اخلاق با عشق از نظر اخلاقی به مخالفت برخاسته‏اند و لا اقل‏آنرا اخلاقی نشمرده‏اند ضديت عقل و عشق است[/][=&quot] . عشق آنچنان سركش و نيرومنداست كه هر جا راه پيدا می‏كند به حكومت سلطه عقل خاتمه می‏دهد ، [/]

[=&quot]عقل‏ نيروئی است كه به قانون فرمان می‏دهد و عشق باصطلاح تمايل به آنارشی داردو پابند هيچ رسم و قانونی نيست ، عشق يك نيروی انقلابی انضباط ناپذيرآزادی طلبی است ، عليهذا سيستم‏هائی كه اساس خود را بر [/][=&quot][/]
[=&quot]پايه عقل گذاشته‏اند نمی‏توانند عشق را تجويز كنند [/][=&quot]. عشق از جمله اموری‏است كه قابل توصيه و تجويز نيست ، آنچه در مورد عشق قابل توصيه است‏اين است كه اگر به حسب تصادف و به علل غير اختياری پيش آيد ، شخص‏بايد چگونه عمل كند تا حداكثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون ‏بماند . مطلب عمده‏ای كه در اينجا هست رابطه عشق و عفت است . آيا عشق به‏ مفهوم عالی و مفيد خود در محيط های به اصطلاح آزاد ، بهتر رشد می‏يابد و ياعشق عالی توأم با عفت اجتماعی است ، محيط هائی كه در آنجا زن به حال‏ابتذال در آمده است ، كشنده عشق عالی است ؟ اين مطلبی است كه در قسمت آينده كه آخرين قسمت اين بحث است مطرح‏خواهد شد . [/]

[=&quot]اخلاق جنسی عشق و عفت [/][=&quot][/]


[=&quot]ويل دورانت می‏گويد : در سر تا سر زندگی انسان ، به اتفاق همه عشق‏ از هر چيز جالب ‏تر است ، و تعجب اينجا است كه فقط عده كمی درباره‏ريشه و گسترش آن بحث كرده‏اند در هر زبانی دريائی از كتب و مقالات ،تقريبا از قلم هر نويسنده‏ای درباره عشق پيدا شده است و چه حماسه‏ها ودرامها و چه اشعار شورانگيزی كه درباره آن به وجود آمده است ، با اين همه‏چه ناچيز است تحقيقات علمی محض درباره اين امر عجيب ، و اصل طبيعی آن‏، و علل تكامل و گسترش شگفت انگيز آن ، از آميزش ساده ،پروتوزوئا ،تا [/][=&quot][/]
[=&quot]فداكاری [/][=&quot]، [/][=&quot]دانته ،[/][=&quot] [/][=&quot]و خلسات ،[/][=&quot] [/][=&quot]پترارك ،[/][=&quot] [/][=&quot]و وفاداری[/][=&quot] ، [/][=&quot]هلوئيز ، به [/][=&quot]‏[/][=&quot]ابلارد [/][=&quot] .[/][=&quot]ما در صفحات قبل گفتيم آنچه مجموعا از گفته[/][=&quot]‏[/][=&quot] های علمای قديم و جديددرباره ريشه و هدف عشق و يگانگی يا دو گانگی آن با ميل جنسی استنباط می [/][=&quot]‏[/][=&quot]شود سه نظريه است [/]

[=&quot]، و گفتيم عشق هم در غرب و هم در شرق از شهوت [/][=&quot]‏[/][=&quot]تفكيك شده و امر قابل ستايش و تقديسی شناخته شده است ، ولی اين ستايش [/][=&quot]‏[/][=&quot]و تقديس آنطور كه ما استنباط كرده [/][=&quot]‏[/][=&quot]ايم از دو جنبه مختلف بوده است كه [/][=&quot]‏[/][=&quot]قبلا توضيح داده شد [/][=&quot]. [/][=&quot]مطلب عمده در اينجا رابطه عشق و عفت است ، بايد ببينيم اين استعدادعالی و طبيعی در چه زمينه و شرائطی بهتر شكوفان می[/][=&quot]‏[/][=&quot]گردد ؟ آيا آنجا كه يك [/][=&quot]‏[/][=&quot]سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوی بر روح مرد و زن حكومت می[/][=&quot]‏[/][=&quot] كند وزن به عنوان چيزی گرانبها دور از دسترس مرد است اين استعداد بهتر به[/][=&quot]‏[/][=&quot] فعليت می[/][=&quot]‏[/][=&quot]رسد يا آنجا كه احساس منعی به نام عفت و [/][=&quot]مرد است ؟ اتفاقا مسئله‏ای كه غير قابل انكار است اين است كه محيط های ‏باصطلاح آزاد مانع پيدايش عشقهای سوزان و عميق است ، در اين گونه محيطها كه زن به حال ابتذال درآمده است ، فقط زمينه برای پيدايش هوسهای آنی‏و موقتی و هر جائی و هرزه شدن قلبها فراهم است . اين چنين محيطها ، محيط شهوت و هوس است نه محيط عشق به مفهومی كه‏ فيلسوفان و جامعه شناسان آنرا محترم می‏شناسند ، يعنی آن چيزی كه بافداكاری و از خود گذشتگی و سوز و گداز توأم است ، هشيار كننده است ،قوای نفسانی را در يك نقطه متمركز می‏كند ، قوه خيال را پر و بال می‏دهد ومعشوق را آن چنانكه می‏خواهد در ذهن خود رسم می‏كند نه آن چنانكه هست ، خلاق‏و آفريننده نبوغها و هنرها و ابتكارها و افكار عالی است ! بهتر است اينجا مطلب را از زبان خود دانشمندانی كه طرفدار اصول نوينی‏در اخلاق جنسی می‏باشند بشنويم . ويل دورانت می‏گويد : يونانيان شعرعاشقانه را گر چه در مورد غير طبيعی آن[/][=&quot] ، عشق مرد به مرد ،می‏شناختند ،داستانهای هزار و يك شب نشان [/]
[=&quot]تقوی در روح آنه[/][=&quot] می دهد كه سرودهای عاشقانه از قرون وسطی جلوتر بوده ، ولی ترغيب عفت وپاكدامنی از طرف كليسا كه او را به علت دور از دسترس بودن جذابيت‏ بخشيد مايه نضج غزل عاشقانه گرديد ، حتی لارشكوفو نويسنده نيش زن می‏گويد: چنين عشقی برای روح مانند جان برای بدن است . . . اين استحاله‏ ميل جسمانی را به عشق معنوی چگونه توجيه كنيم ؟[/]

[=&quot] چه موجب می‏شود كه اين ‏گرسنگی حيوانی چنان صفا و لطف بپذيرد كه اضطراب جسمانی به رقت روحی‏تبديل شود . . . آيا رشد تمدن است كه به علت تأخير انداختن ازدواج‏موجب می‏شود تا اميال جسمانی برآورده نشود و بدرون نگری و تخيل سوق داده‏شود و محبوب را در لباس رنگارنگی از تخيلات اميال نابرآورده جلوه‏گرسازد ؟ آنچه بجوئيم و نيابيم عزيز و گرانبها می‏گردد ، زيبائی به قدرت‏ميل بستگی دارد و ميل با اقناع و ارضاء ضعيف و با منع و جلوگيری قوی ‏می‏گردد. هم او می‏گويد : به عقيده ويليام جيمس ، حيا امرغريزی نيست ، اكتسابی است ، زنان دريافتند كه دست و دل بازی مايه طعن ‏و تحقير است و اين امر را به دختران خود ياد دادند . . . زنان بی شرم جزدر موارد زودگذر ما [/][=&quot][/][=&quot] [/][=&quot][/]
[=&quot]احكومت نمی كند و اساسا چنين مقرراتی وجود ندارد و زن در نهايت ابتذال [/][=&quot]‏[/][=&quot]در اختيار[/][=&quot]برای مردان جذاب نيستند . خودداری از انبساط ، و امساك در بذل و بخشش ‏بهترين سلاح برای شكار مردان است ، اگر اعضای نهانی انسان را در معرض‏عام تشريح می‏كردند توجه ما به آن جلب می‏شد ولی رغبت و قصد به ندرت‏ تحريك می‏گرديد . مرد جوان به دنبال چشمان پر از حيا است و بدون آنكه بداند حس می‏كندكه اين خودداری ظريفانه از يك لطف و رقت عالی خبر می‏دهد ، حيا و درنتيجه عزيز بودن زن و معشوق واقع شدن او برای مرد پاداشهای خود را پس‏انداز می‏كند و در نتيجه نيرو و شجاعت مرد را بالا می‏برد و او را به‏اقدامات مهم وا ميدارد و قوائی را كه در زير سطح آرام حيات ما ذخيره‏شده است بيرون می‏ريزد [/]

[=&quot].هم او می‏گويد : امروز لباسهای سنگين فشارآور كه مانند موانعی بودنداز ميان رفته‏ اند ، و دختر امروز خود را با جسارت تمام از دست لباسهای ‏محترمانه‏ای كه مانع حمل بود رهانيده است ، دامنهای كوتاه بر همه جهانيان ‏به جز خياطان نعمتی است و تنها عيبشان اين است كه قدرت تخيل مردان راضعيف ‏تر می‏كند و شايد [/][=&quot][/][=&quot]
[/]


[=&quot]اگر مردان قوه تخيل نداشته باشند زنان نيز زيبا نباشند ! .برتراند راسل در كتاب زناشوئی و اخلاق در فصلی كه به عنوان عشق‏رمانتيك باز كرده است می‏گويد : اصل عشق رمانتيك اين است كه ‏معشوق خود را بسيار گرانبها و به دست آوردنش را بسيار دشوار بدانيم[/][=&quot] . .. . بهای زيادی كه برای زن قائل می ‏شدند نتيجه روانشناسی اشكال تصرف وی‏بود . و نيز می‏گويد : از لحاظ هنر مايه تأسف است كه به‏ آسانی بتوان به زنان دست يافت و خيلی بهتر است كه وصال زنان دشوارباشد بدون آنكه غير ممكن گردد ! . . . در جائی كه اخلاقيات كاملا آزادباشد انسانی كه بالقوه ممكن است عشق شاعرانه داشته باشد عملا بر اثرموفقيتهای متوالی به واسطه جاذبه شخصی خود ، ندرتا نيازی به توسل به‏عالی‏ترين تخيلات خود خواهد داشت .و نيز می‏گويد : كسانی هم كه افكار كهنه را پشت سر گذاشته‏ اند درمعرض خطر ديگری در مورد عشق به مفهوم عميقی [/]
[=&quot]كه ما برای آن قائليم قرار گرفته[/][=&quot]‏[/][=&quot] اند ، اگر مردی هيچ گونه رادع اخلاقی دربرابر خود نبيند ، يكباره تسليم تمايلات جنسی شده و عشق را از كليه[/][=&quot]‏[/][=&quot] احساسات جدی و عواطف عميق جدا ساخته و حتی آنرا با كينه همراه می[/][=&quot]‏[/][=&quot]سازد [/][=&quot] .[/][=&quot]عجبا [/][=&quot]! [/][=&quot]آقای راسل در اينجا دم از اخلاقيات می[/][=&quot]‏[/][=&quot] زند ، مقصود او ازاخلاقيات چيست ؟ او كه عفت و تقوی را محكوم می[/][=&quot]‏[/][=&quot]كند ، حتی ازدواج را مانع [/][=&quot]‏[/][=&quot]عشق بلكه مانع هيچ گونه تمتع از غير همسر شرعی و قانونی نمی داند و معتقداست كه زن فقط بايد كاری بكند كه از غير همسر قانونی باردار نشود ، اوكه زنا را جز در صورت عنف و يا در صورتی كه صدمه جسمی برطرف وارد شودمجاز می [/][=&quot]‏[/][=&quot]شمارد [/][=&quot]! [/][=&quot]او كه اخلاق را جز تطبيق كردن و هماهنگ ساختن منافع خودبا اجتماع نمی داند ، او كه چنين فكر می[/][=&quot]‏[/][=&quot]كند چه تصور صحيحی از اخلاقی كه[/][=&quot]‏[/][=&quot] مانع ورادع تمايلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطيف عشقی باشد دارد ؟[/][=&quot]! [/][=&quot]به هر حال آنچه مسلم است اين است كه كشنده [/][=&quot][/][=&quot]عشق [/][=&quot] [/][=&quot]به مفهومی است كه فيلسوفان از آن دم می[/][=&quot]‏[/][=&quot]زنند وآنرا اوج حيات و حد اعلای شور زندگی می [/][=&quot]‏[/][=&quot]خوانند ، از او به عنوان معلم ومربی ، الهام بخش و كيميا ياد می[/][=&quot]‏[/][=&quot]كنند ، و كسی را كه همه عمر از آن بی [/][=&quot]نصيب مانده است ، لايق انسانيت نمی شمارد [/][=&quot]. [/][=&quot]يادآوری دو نكته لازم است يكی اينكه تفكيك عشق از شهوت و اينكه عشق ،هم از لحاظ كيفيت ، هم از لحاظ هدف با شهوت حيوانی و جنسی مغاير است[/][=&quot]‏[/][=&quot]از آن جمله مسائل روحی است كه با اصول ماترياليستی سازگار نيست ، ولی [/][=&quot]‏[/][=&quot]به هر حال مورد قبول كسانی است كه در مسائل روحی مادی فكر می[/][=&quot]‏[/][=&quot]كنند ، [/][=&quot]می[/][=&quot]‏[/][=&quot]گويد [/][=&quot]: [/][=&quot]عشق چيزی بالاتر از ميل به روابط جنسی است.[/]

[=&quot] [/][=&quot] . [/][=&quot]در جای ديگر می[/][=&quot]‏[/][=&quot]گويد [/][=&quot]: [/][=&quot]عشق برای خود غايت و اصول [/][=&quot]‏[/][=&quot]و اخلاق خاصی دارد كه بدبختانه تعاليم مسيحيت از يك طرف و عناد عليه[/][=&quot]‏[/][=&quot] اصول اخلاق جنسی كه قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند [/][=&quot] [/][=&quot]و خود ر[/][=&quot]نكته ديگر اينكه به نظر می‏رسد اين حالت روحی كه مغاير با شهوت جنسی لااقل از لحاظ كيفيت و هدف شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت‏ مختلف ظهور می‏كند ، يكی به صورت حالت پر شور و پر سوز و گدازی كه درنتيجه دور از دسترس بودن محبوب و هيجان فوق العاده روح و تمركز قوای ‏فكری در نقطه واحد از يك طرف ، و حكومت عفاف و تقوی به روح عاشق ازطرف ديگر ، تحولات شگرفی در روح ايجاد می‏كند ، احيانا نبوغ مي افريند[/][=&quot] . والبته هجران و فراق شرط اصلی پيدايش چنين حالتی است و وصال مدفن آن‏است و لااقل مانع است كه به اوج شدت خود برسد و آن تحولات شگرفی كه‏مورد نظر فيلسوفان است به وجود آورد . اين گونه عشقها بيشتر جنبه درونی دارد ، يعنی موضوع خارجی بهانه‏ ای است‏برای اينكه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنان كه دوست داردبسازد ، و از ديدگاه خود آنطور كه ساخته نه آنطور كه هست ببيند ، كم كم‏كار به جائی می‏رسد كه به خود آن ساخته ذهنی خو می‏گيرد و آن خيال را بروجود واقعی و خارجی محبوب ترجيح می‏دهد . نوع ديگر آن مهر و رقت و صفا و صميميتی است كه ميان [/]
[=&quot] [/][=&quot]آتشين ‏تر می‏كند بر خلاف اين نوع از عشق كه ما آنرا صفا و صميميت می‏ناميم‏و اختصاص به زوجين دارد در اثر وصال و نزديكی كمال می‏يابد[/][=&quot] . [/]
[=&quot] آتش[/][=&quot]‏[/][=&quot] افروز اين عناد است [/][=&quot]! [/][=&quot]از طرف ديگر ، آنها را تحريف و واژگون می [/][=&quot]‏[/][=&quot]سازد[/][=&quot] [/][=&quot] .[/][=&quot]طهای اشتراكی جنسی يا شبه[/][=&quot]‏[/][=&quot] اشتراكی كه آقای راسل و امثال او پيشنهاد و [/][=&quot]نوع اول در حقيقت پرواز و كنش و جذب و انجذاب دو روح متباعد است ونوع دوم وحدت و يگانگی دو روح معاشر ، فرضا كسی در نوع اول ترديد كند ،در نوع دوم نمی‏تواند ترديد داشته باشد . در آيه قرآن آنجا كه پيوند زوجيت را يكی از نشانه‏های وجود خداوند حكيم‏عليم ذكر می‏كند ، با كلمه مودت و رحمت ياد می‏كند چنانكه می‏دانيم ،مودت و رحمت با شهوت و ميل طبيعی فرق دارد ، می‏فرمايد : ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا وجعل بينكم موده ورحمه . .يعنی يكی از نشانه‏های خداوند اين است كه از جنس خود شما برای شماجفت آفريده است ، و ميان شما و آنها مهر و رأفت قرار داده است.[/]

[=&quot] [/][=&quot][/]
[=&quot]ويل دورانت اين صفا و صميميت را كه پس از خاتمه شهوت نيز دوام پيدامی‏كند اين طور توصيف می‏كند : عشق به كمال خود نمی رسد مگر آنگاه كه با حضور گرم و دلنشين خودتنهائی پيری و نزديكی مرگ را ملايم سازد ، كساني كه عشق را فقط ميل ورغبت می‏دانند فقط به ريشه و ظاهر آن می‏نگرند ، روح عشق حتی هنگامی كه‏اثری از جسم بجا نمانده باشد باقی خواهد بود . در اين ايام آخر عمر كه دلهای پير از نو با هم می‏آميزند ، با شگفتگی ‏معنوی ، جسم گرسنه به كمال خود می‏رسد ..با همه اختلافی كه ميان اين دو نوع عشق وجود دارد و يكی مشروط به هجران‏است و ديگری به وصال ، يكی از نوع ناآرامی [/][=&quot][/]
[=&quot]و كشش و شور است و ديگری از نوع آرامش و سكون ، در يك جهت مشتركند .هر دو گلهای با طراوتی می‏باشند كه فقط در اجتماعاتی كه بر آنها عفاف وتقوی حكومت می‏كنند می‏رويند و می‏شكفند محيطهای جنسی يا شبه اشتراكی جنسی‏نه قادرند عشق باصطلاح شاعرانه و رمانتيك به وجود آورند ، و نه می تواننددر ميان زوجين آنچنان صفا و رقت و صميميت و وحدتی كه بدان اشاره شد به‏وجود آورند[/][=&quot] . [/]

[=&quot]
[/]

موضوع قفل شده است