ورزش،جوانان،اسلام(بخش 1)

تب‌های اولیه

19 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ورزش،جوانان،اسلام(بخش 1)

با سلام خدمت شما بیننده گرامی
بسیاری از ورزشکاران ما فکر می کنند که آموزه های دین اسلام و احکام،محرمات و واجبات این دین با ورزش سازگاری نداشته و باعث مختل شدن آن میشود.
با کمی مطالعه و تحقیق در این زمینه متوجه می شویم که این دستورات نه تنها باعث مختل شدن نمی شود بلکه پیشرفت ورزش را دو چندان می کند.احادیث اهل بیت(ع) سرشار از نکات زیبا و نازکی است که در صورت عمل به آن ها فرد را خرسند کرده و ایمان او را به شدت افزایش می دهد.
بنابراین ما در این پست برآنیم که این آموزه ها را که در چند بخش گردآوری شده است بیان کنیم.

منبع:ورزش در اسلام نوشته حسین صبوری

:Sham:با تشکر:Sham:

امروزه ورزش يكى از امورى است كه به عناوين مختلف در جهان مطرح شده و گروه زيادى به اشكال گوناگون با آن سروكار دارند. برخى از مردم ، ورزش كار حرفه اى اند و گروهى ورزش كار آماتور. گروهى طرفدار و علاقه مند به ورزش و ديدن برنامه ها، مسابقات و نمايشهاى ورزشى بوده ، و عده اى نيز از راه ورزش امور زندگى خويش را مى گذرانند.
وزارتخانه ها و ادارات ورزشى فراوانى تاءسيس شده و مخارج زيادى صرف ورزش ، ساختن استاديوم ها، مجتمع ها، و باشگاههاى ورزشى و نيز تهيه وسايل و لباسهاى ورزشى و يا تماشاى مسابقات ورزشى مى شود. بخش هاى قابل توجهى از برنامه هاى تلويزيون ، راديو، مجلات ، و ساير رسانه هاى گروهى ، به ورزش و اخبار ورزشى اختصاص دارد و خلاصه ورزش يكى از امورى است كه در جهان به صورت جدى مطرح بوده و از جهات مختلف داراى اهميت مى باشد، از جمله :
1. امروزه يكى از مشكلات جامعه بشرى ، مساءله بى كارى و عوارض ‍ ناشى از آن است . بى كارى ، به ويژه براى نوجوانان و جوانان و به خصوص ‍ در ايام تعطيلات تابستانى مدارس و مراكز آموزشى ، بسيار خطرناك و مضر است و بايد با آن مبارزه شده ، يا به نحوى اوقات بى كارى را پر نمود كه مفيد بوده و يا لااقل مضر نباشد. بسيارى از انحرافات ، از قبيل : اعتياد به مواد مخدر، دزدى و ايجاد مزاحمت ، دعواها و درگيريهاى خيابانى ، انحرافات جنسى و... زاييده بى كارى و ولگردى است .
مرحوم شهيد مطهرى در كتاب تعليم و تربيت در اسلام ، مطلبى تحت عنوان ((زن و غيبت )) دارد و مى فرمايد:
((زنها در قديم مشهور بودند كه زياد غيبت مى كنند. شايد اين به عنوان يك خصلت زنانه معروف شده بود كه زن طبيعتش اين است و جنسا غيبت كن است ، در صورتى كه چنين چيزى نيست ، زن و مرد فرق نمى كنند. علتش اين بود كه زن - مخصوصا زنهاى متعينات ، زنهايى كه كلفت داشته اند و در خانه ، همه كارهايشان را كلفت و نوكر انجام مى دادند - هيچ شغلى و هيچ كارى ، نه داخلى و نه خارجى نداشت ، صبح تا شب بايد بنشيند و هيچ كارى نكند. كتاب هم كه مطالعه نمى كرده و اهل علم هم كه نبوده ، بايد يك زن هم شاءن خود پيدا كند، با آن زن چه كند؟ راهى غير از غيبت كردن به رويشان باز نبوده ، و اين برايشان يك امر ضرورى بوده ، يعنى اگر غيبت نمى كردند، واقعا بدبخت و بى چاره بودند.))
شايد به واسطه جلوگيرى از همين عوارض سوء بى كارى باشد كه مى بينيم در اسلام از ((كار و انسان شاغل )) بسيار تجليل شده است .
احاديث فراوانى در اين زمينه وارد شده كه توجه شما را به برخى از آن احاديث جلب مى نمايم :
امام على (ع ) فرمود:
ان الله يحب المحترف الامين
خداوند، انسان امينى را كه داراى حرفه است (و به آن اشتغال دارد) دوست مى دارد.
رسول خدا (ص ) فرمود:
الكاد لعياله كالمجاهد فى سبيل الله
كسى كه خود را براى اداره زندگى اش به مشقت مى اندازد، مانند كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند.
رسول اكرم (ص ) فرمود:
ملعون من القى كله على الناس
هر كس كه سنگينى (اقتصادى ) خود را بر دوش مردم بيندازد، ملعون است .
بدون شك ، مردم و كشور بايد در پى ايجاد كار و اشتغال سالم براى همه باشند، ولى آيا هميشه امكان اشتغال براى همه و به ويژه جوانان و نوجوانان فراهم است ؟ اگر اين امكان فراهم نشد، تكليف چيست ؟ آيا ايجاد سرگرمى هاى سالم و مفيد نمى تواند از بسيارى انحرافات جلوگيرى كند؟
ورزش يكى از مفيدترين و سالم ترين سرگرمى هايى است كه مى تواند اوقات فراغت جوانان و نوجوانان را پر كند.
2. ورزش ، كسالت و تنبلى را از انسان زدوده و به وى نشاط و شادابى بخشيده ، او را براى انجام كارها و وظايف فردى و اجتماعى آماده نموده و اخلاقش را بهبود مى بخشد.
3. ورزش ، روحيه شجاعت ، از خودگذشتگى ، مبارزه با ظلم و ظالم و دفاع از مظلوم را در انسان تقويت نموده ، اراده وى را قوى مى سازد.
4. ورزش ، توان رزمى انسان را افزايش مى دهد. بالا بودن توان جسمانى نيروهاى نظامى و رزمى ، تنها در زمانهاى گذشته كه جنگ ها با سلاح هاى سرد صورت مى گرفت ، مورد توجه نبوده ، بلكه امروزه نيز حائز اهميت فراوان است و تمرينات بدنى قسمت عمده اى از آموزش هاى نظاميان و به ويژه كماندوها و نيروهاى ويژه را تشكيل مى دهد. همچنين افرادى كه از نقطه نظر بدنى و جسمانى ، ضعيف و يا ناقص باشند، در ارتش پذيرفته نشده و گاه از خدمت سربازى نيز معاف مى گردند.
5. اهميت سلامتى و توانمندى جسمانى بر كسى پوشيده نيست . پيامبر گرامى اسلام (ص ) درباره حق بدن بر انسان مى فرمايد:
ان لربك عليك حقا، و ان لجسدك عليك حقا و لاهلك عليك حقا
پروردگارت بر تو حقى دارد، و بدنت بر تو حقى دارد، و خانواده ات (نيز) بر تو حقى دارد.
آنچه در اين حديث ارزنده قابل توجه است ، اين است كه پيامبر بزرگوار اسلام ، تا بدان پايه براى جسم و بدن ارزش و اهميت قايل است كه حق بدن را در رديف حق پروردگار (آن هم بلافاصله بعد از آن ) و در كنار حق خانواده (و حتى قبل از آن ) ذكر مى فرمايد. زمانى انسان مى تواند حق پروردگار و خانواده خويش را به بهترين نحوى ادا كند، كه از بدنى سالم و نيرومند برخوردار باشد.
ورزش ، كمك شايانى به ايجاد و تقويت سلامتى جسمانى و روانى مى كند، و افرادى كه با روش صحيح ورزش مى كنند و يا داراى كارهاى باتحرك مى باشند، سالم تر بوده و عمرشان از افرادى كه كارهاى بدون تحرك دارند بيشتر است .
شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد در كتاب اولين دانشگاه و آخرين پيامبر مى نويسد:
((عضلات در حال ورزش 10 تا 18 برابر در حال استراحت احتياج به خون دارند، 20 دفعه بيشتر قند و اكسيژن مصرف مى نمايند، 50 بار زيادتر گازكربنيك دفع مى نمايند، و با توجه به همين ارقام ، اهميت كار قلب هنگام ورزش روشن مى گردد...
در واكنش قلب در برابر كار عضلانى ، مشاهده مى شود ضربانهاى دبى ، حجم خون ، فشارخون و حتى تركيبات فيزيكوشيميايى خون را دگرگون مى سازد. ضربان قلب هنگام كار بدنى ، يعنى زمانى كه عضلات را به فعاليت مى داريم ، 2 - 3 و حتى 4 برابر، و امكان دارد به 200 ضربه در دقيقه برسد. حجم خون 2 - 3 برابر و دبى قلب 6 - 7 و حتى 8 برابر و گاه زيادتر شود و دبى قلب از 4 ليتر در دقيقه ممكن است به 30 تا 35 ليتر در دقيقه برسد، در صورتى كه دبى قلب شخص سالم و ورزيده در حال معمولى 25 ليتر است ...
حجم قلب ورزش كاران و كارگرانى كه كار بدنى سنگينى دارند، بدون شك افزايش مى يابد، اما اين افزايش به عقيده بسيارى ، فيزيولوژيك و كاملا طبيعى است . در اثر فعاليت بدن ، حجم قلب افزايش مى يابد، زيرا جدار بطن ها به ويژه بطن چپ ضخيم مى شوند، يعنى همانطور كه عضلات بازو در اثر ورزش يا ابتلا به برخى بيمارى ها قوى مى شود، عضلات قلب هم در اثر كار، قوى مى گردد و در نتيجه قدرت انقباض قلب زياد مى شود...))
وى در بخش ديگرى از كتابش ، درباره فوايد ورزش چنين مى نگارد:
1. قدرت انقباض و نظم ضربان قلب پس از مدتى ورزش كردن بهتر مى شود...
2. گنجايش ريه ها بيشتر مى گردد و در نتيجه ، اكسيژن بهترى و بيشترى به بدن مى رسد... ورزش صحيح و معتدل و متناسب با مزاج ، سبب نظم و ثبات حركات تنفس مى گردد و تنفس عميق تر، ولى شمارش آن كمتر مى شود.
3. هرچه شخص ورزيده تر باشد، مقدار سوخت بدنش نقصان مى يابد، يعنى در حقيقت در اثر مدتى ورزش كردن ، بدن بهتر از مواد غذايى خود استفاده مى كند.
4. رشد و نمو بهتر انجام مى گيرد، زيرا اكسيژن بهتر و بيشتر به تمام نسوج مى رسد و در نتيجه ، فعاليت غدد داخلى افزوده شده و بنابر عقيده اى در عضلاتى كه فعاليت مى كنند، موادى ايجاد مى شوند كه به رشد و نمو كمك مى نمايد.
5. قوه جذب و دفع بهتر مى شود.
6. بدن عادت مى كند در برابر مختصر فعاليت ، ناگهان نفس تنگى پيش ‍ نيايد و ضربان قلب زياد نشود و ديرتر خسته گردد و و عرق نمايد.
7. هماهنگى بين اعصاب و مراكز عصبى و تقويت اعصاب ، ايجاد شده و كارهاى فكرى ، آسانتر مى شود.
در كتاب زن و ورزش نيز درباره فوايد ورزش چنين آمده است :
((بدن انسان برخلاف ماشين يا هر وسيله ديگر كه بر اثر كار و فعاليت مستهلك مى گردد، با كار جان گرفته و توانايى بيشترى كسب مى نمايد. در زمانهاى گذشته ، حركت و تمرين هاى بدنى ، بخشى از كار روزانه فرد به شمار مى رفت ، اما امروزه بر اثر پيشرفت تكنولوژى و ماشين ، بايد بيشتر از گذشته در جستجوى حركت بود، و هر فرد بايستى آن را در برنامه روزانه خود بگنجاند...
تنفس و يا نفس كشيدن وسيله اى است كه با آن ، اكسيژن به همه بدن مى رسد و مواد زايد و اكسيده به بيرون ريخته مى شود. در خلال تمرين ، ميزان نفس كشيدن افزايش مى يابد. شخصى كه بدنش تربيت شده با تمرين هاى ورزشى است ، آهسته تر و عميق تر از افراد ديگر نفس مى كشد، فشارهاى وارد بر سيستم تنفسى خويش را با تلاش كمتر و كارايى بيشتر پاسخ ‌گوست .
تمرين ها به دستگاه هاضمه به دو طريق كمك مى كنند: 1. به علت پى آمد نياز بدن به غذا، اشتها را افزايش مى دهند، 2. حركت اندامهاى هاضمه تسريع مى شود و حركات دودى شكل معده - كه موجب هضم غذا مى گردد - سريعتر و راحت تر صورت مى گيرد.
تمرين هاى ورزشى ، عمل تخليه را بهبود و از يبوست پيشگيرى مى كند. حركات دودى شكل افزايش مى يابد و در نتيجه ، روند ترشحات بدن كارآمدتر تنظيم مى شوند. به طور كلى افرادى كه فعاليتهاى جسمانى بيشترى دارند، كمتر از افراد كم حركت ، به بيمارى سنگ كليه و اختلالات مشابه به آن مبتلا مى شوند.
بسيارى از مواد زايد، از طريق غدد عرق در پوست بدن بيرون ريخته مى شود. اين فرايند با تمرينهاى شديد ورزشى تسريع مى شود، علاوه بر اين ، عرق كردن باعث تميز شدن پوست مى گردد.
ارزش ديگر تمرينهاى ورزشى ، در افزايش توليد سلولهاى قرمز خون در بافتهاى لنفاوى استخوان است . شمارش هموگلوبين خون بر اثر فعاليت بالا مى رود. تمرينها از بالا رفتن فشار خون جلوگيرى مى كند.))
به طور كلى نقش ورزش در سلامتى انسان آنقدر زياد است كه امروزه بسيارى از بيماريها را با ورزش مداوا مى كنند، كه به اين شيوه مداوا ((ورزش درمانى )) گفته مى شود.
6. امروزه ورزش در سطح بين المللى ، بعد سياسى نيز به خود گرفته است . گاه اتفاق مى افتد كشورى كه بيشتر مردم حتى نام آن را نشنيده اند، يكباره در جهان مطرح شده و به واسطه پيروزيهاى ورزشى ، نامش در صفحه اول روزنامه هاى جهان و صدر اخبار قرار مى گيرد. شركت و يا عدم شركت تيمهاى ورزشى يك كشور در يك كشور ديگر نيز، گاه جنبه سياسى داشته و به معناى دوستى ، دشمنى ، اعتراض و... تلقى مى شود.
7. در انسان غريزه قدرت طلبى ، برترى جويى و مبارزه وجود دارد. ورزش و مسابقات ورزشى اگر در محيط و جو سالم برگزار شوند، زمينه اشباع اين غريزه از طريق صحيح را فراهم مى سازند. اگر اين غريزه و ساير غرايز، كنترل نشده و به مسير صحيح هدايت نشوند، براى جامعه بشرى مشكل ساز و مساءله آفرين خواهد بود.
ورزش ، توان انسان را براى انجام كارهاى روزمره شخصى و اجتماعى بالا مى برد، حتى عباداتى از قبيل نماز، روزه ، حج و جهاد نيز با بدنى سالم و نيرومند، بهتر. بيشتر و راحت تر جامه عمل به خود مى پوشند.
8. انسان مايل است با ديگران باشد و با آنان بياميزد. اين غريزه و يا تمايل شديد را مى توان از طريق ورزش برآورده ساخت . در ورزش ، در زمينه نيل به ارزشهاى اجتماعى ديگرى نيز، چون كار گروهى ، وفادارى ، روحيه ورزشكارى مى توان توفيق يافت . محيط صميمانه و مطلوب ورزشى ، اغلب فرصتى مناسب براى ايجاد روابط انسانى و شكل گيرى دوستى هاست .
9. ورزش به انسان تحرك مى بخشد و حركت و تحرك - به ويژه در كودكان - لازمه رشد است . اگر عضو نيرومندى از اعضاى بدن يك ورزشكار را چندين ماه در گچ قرار دهند و تحرك را از آن سلب نمايند، ضعيف و لاغر خواهد شد.
اگر جنبش بدن كم شود. دفاع بدن كم و ضعيف مى گردد، و همچنان كه داشتن تحرك و ورزش موجب سلامتى بدن و طول عمر مى گردد، نداشتن تحرك نيز موجب مرگ زودرس مى شود.
فوايد ديگرى نيز براى ورزش قابل تصور است كه در اين جا تنها به گوشه اى از فوايد ورزش اشاره شد. حال كه تا حدودى با فوايد و اثرات مثبت ورزش آشنا شديم ، خوب است كه با نظر اسلام نيز در اين مورد آشنا شويم .

بد نيست نگاهى به ديدگاه انديشمندان بزرگ جهان درباره ورزش و فوايد آن داشته باشيم .
اما ديدگاه انديشمندان اسلامى
1. ابن سينا: ورزش ، حركتى است تابع اراده ، در ورزش ، تنفس بلند و بزرگ و پى درپى مى آيد (مراد، تنفس عميق و شدت تنفس در اثر بالا رفتن مقدار اكسيژن مصرفى است ) هر كسى بتواند با اسلوب صحيح و متناسب با اعتدال مزاجش و در وقت و هنگام مناسب ورزش كند، از چاره جويى (پيشگيرى ) و مداواى بيمارى هاى مزاجى كه در دنباله آن مى آيد، بى نياز مى گردد. اين بهره بردارى از ورزش هنگامى ميسر است كه دستورات ديگر بهداشتى را به كلى مراعات كند.
آنچه كه امروزه در دنياى غرب تحت عنوان تربيت بدنى و ورزش ، و آثار مفيد آن بر روى بدن مورد توجه است ، شالوده اش از او (ابن سينا) است . او در كتاب گرانبهايش ، قانون در طب - كه در عالم طب معروف است و مسائل پزشكى در آن مطرح گرديده و اطباى بعد از او با الهام از اين كتاب به امور طبابت پرداختند، و بارها در كشورهاى خارجى تجديد چاپ گرديده - فصلى را به پرورش بدن و ورزش و آثار آن اختصاص داده است و نظرهايى را ارائه نموده است كه قسمت اعظم آن در باب تربيت بدنى و ورزش ، امروزه نيز مورد قبول مى باشد.
2. خواجه نصيرالدين طوسى : در فراگيرى (ممارست و تجربه حاصل كردن ) هر فنى ، رياضت (ورزش و بازى ) كه تحريك حرارت غريزى و حفظ صحت و نفى كسالت و بلادت (كند فهمى ) و حدّت ذكا (شدت هوشيارى و سرعت انتقال و سرعت فهم ) و بعث نشاط (برانگيخته شدن سرور و بشاشيت جسمى و روانى ) لازم است كه به عادت گيرند.
3. ابن خلدون : در شهرها هوا به علت درآميختن با بخارهاى گنديده اى كه از فزونى فضولات حاصل مى شود، فاسد مى گردد، در صورتى كه هوا به روح نشاط مى بخشد و نشاط روح به علت اثر حرارت غريزى به تقويت و هضم غذا كمك مى كند، علاوه بر آنچه ذكر شد، ورزش نيز در تعب و نشاط روح ، دخيل است كه اين تعب و نشاط در شهرنشينان كمتر است ، به دليل اين كه در پيش شهرنشينان ، ورزش وجود ندارد، علتش اين است كه آنان غالبا در حال سكونت و آرامشند و از ثمرات ورزش به هيچ وجه بهره مند نمى شوند، و هيچ نشانه اى از آن در ميان ايشان يافت نمى شود، بدين دليل ، بيمارى هاى بسيارى در شهرها و بلاد بروز مى كند و نسبت به بروز امراض ، مردم شهرها به اين فن (پزشكى ) نيازمند مى شوند.
4. شجاع (نويسنده كتاب انيس الناس ): بر پدر است كه تا رضاع (شيرخوارگى ) طفل تمام شد، به تاءديب و رياضت او مشغول گردد و مواد ذيل را به او بياموزد:
الف ) فرايض و سنن و قرآنش بياموزند؛
ب ) مقدمات علمى (تعليمش كند) آنقدر كه از دايره عوام بيرون آيد تا بعد از آن او خود بى سعى هيچ كس ، علم خود را زياد سازد،
پ ) معلم سلاح ورزى و سوارى ملازمش سازد،
ث ) خط و شنا كردن بياموزد.

و اما ديدگاه انديشمندان غربى
1. افلاطون : جوانى پرزور و زيبا بوده است . شانه هاى پهن او موجب شد كه به وى لقب افلاطون دهند. مردم به او به عنوان يك سرباز جنگجو نگاه مى كردند و در بازى هاى ((ايستن ميد)) دو دفعه برنده جايزه اين بازى ها شد... افلاطون به اين ورزش ذهنى (بازى ديالكتيك سقراط) علاقه مندى خاصى نشان مى داد، همانند علاقه اى كه به ورزش خشن كشتى گراييده بود.
2. سقراط: آندره كرسون ، نويسنده كتاب فلاسفه بزرگ مى نويسد:
سقراط در ميان كارهايى كه شايسته توجه مى دانست ، در درجه اول تمرينات بدنى و به خصوص تمرينات نظامى را قرار داده و مى گفت كه اگر تمرينات نظامى در ملاء عام انجام نمى گيرد، براى خواص دليلى نمى شود كه از آن غفلت ورزند و در كمال توجه بدان نپردازند. بدانيد كه در هيچ پيكار و در هيچ كارى پشيمان نخواهيد شد از اين كه قواى خود را تقويت كنيد. در كليه اعمال ، بدن ما به كار ما مى آيد و قدرت و سلامت آن در درجه اول اهميت قرار دارد، حتى در كارهايى كه شما مى پنداريد بدن كمتر دخيل مى باشد، يعنى كارهاى فكرى . كيست كه نداند چه اشتباهاتى اشخاص به علت ورزيده نبودن بدن مرتكب مى گردند.

براى پى بردن به اهميت ورزش و لاينفك بودن آن از زندگى انسان ها در طول تاريخ ، خوب است بحثى پيرامون تاريخچه ورزش داشته باشيم .
اصل ورزش را از يونان دانسته اند كه به منظور چابكى بدن و ايجاد قوت انجام مى يافت و پارو زنى ، بوكس ، كشتى ، شنا، شمشيرزنى ، تيراندازى ، اسكى و ورزشهايى چون بيس بال ، سافت بال ، و بسكتبال و انواع فوتبال و چوگان بازى ، واليبال ، گلف ، انواع تنيس ، شنا، پرتاب وزنه و... جزو ورزش محسوب مى شوند.
اولين ملتى كه ژيمناستيك را بنيان و آن را نام نهاده اند، يونانيان قديم مى باشند، كه ابتدا اصول ورزش در يونان خيلى خشن و ناصحيح بود و اولين نتيجه از ورزش را بزرگ نمودن عضلات بدن مى دانستند. بعدها ورزش در يونان به شكل ريسمان بازى (جان بازى ) درآمد و براى آن اهميت زيادى قايل بودند و عمل كنندگان آن را آكروبات مى ناميدند و اين نوع حركات را آكروباتيك مى گفتند. به محلهايى كه در آن جا ورزش ‍ مى نمودند، ژيمنازيوم گفته مى شد، كه مهمترين آنها يكى ليسه و ديگرى آكادمى نام داشت و چون مردم در آن محلها لخت ورزش مى كردند، كلمه ژيمناز از كلمه گيمنوس كه به معناى لختى است گرفته و به آن محلها نام نهادند و بعدا به عموم ورزشهاى بدنى نيز ژيمناستيك نام گذاشته شد.
مورخ مشهور، ويل دورانت مى نويسد: آن (مدينه فاضله بچه ها) فنون خانه دارى را به دختران و فنون شكار و جنگ را به پسران مى آموختند و به پسران آموزش مى دادند كه چگونه شكار كنند و ماهى بگيرند و شنا كنند و همچنين شخم زدن كشتزارها، دامگسترى ، دامپرورى و نشانه روى با تير و نيزه را مى آموختند، تا در جميع مخاطرات زندگى توان محافظت و حراست از خويش را دارا باشند.
اما اگر بيشتر در مساءله دقت كنيم ، درخواهيم يافت تعليم و تربيت در حقيقت با پيدايش و سكنا گزيدن بشر در روى زمين آغاز شده است . خاك و سنگ و كوه و تپه و دريا و جنگل و جويبار و ديگر مظاهر طبيعت و نيز خود زندگى و نيازهاى آن . نخستين كتابهاى درسى نوع بشر بوده اند.
از قديم ترين روزگاران و حتى پيش از پيدايش خط، نياز به تاءمين خوراك و پوشاك از راه شكار حيوانات و احتياج به كسب توانايى براى مقابله با خطرهاى طبيعى و دشمنان گوناگون ، جوامع كهن بشرى را واداشته بود كه به امر تربيت بدنى ، به عنوان يكى از مهمترين امور زندگى توجه نمايند و اين حقيقت را دريابند كه قدرت ، استقامت ، مهارت و سرعت را كه در زندگى انسانها از اهميتى برخوردار است ، مى توان با بهره گيرى از تمرينها و فعاليتهاى جسمانى تا حد قابل ملاحظه اى تقويت كرد.
وقتى دولتها و حكومتها تشكيل و تاءسيس شدند، رهبران آنها متوجه شدند كه براى حفظ يا گسترش مرزهاى خود، نيازمند بازوان توانايى هستند كه در جنگها بتوانند پيروزى را براى آنها به ارمغان آورند، ويل دورانت در اين باره مى نويسد:
از ضروريات دولتها و تاءكيد بر روى حفظ نيروى جسمانى ، پيروزمندى در جنگهايى بوده است كه متكى بر قدرت بدنى و نيرومندى جسمانى بوده است ، و نيرومندى و مهارت بدنى ، حاصل نخواهد شد، مگر در ورزش هايى كه (در بازيهاى المپيك ) مقرر گرديده است .
در توجه انسان به تربيت جسم و توانمندى ، عوامل زير نقش اساسى داشته است :
1.انسان اوليه در جناح مبارزه با طبيعت ، كه از بدو تولد تا سپرى شدن عمر او را تهديد مى كرده ، ضرورت نيرومندى را دريافته است .
2. از طرفى بر اثر قهر طبيعت ، ناچار به مهاجرت براى يافتن معاش بوده و در اين مهاجرت در برخورد با ديگر اقوام ، براى حفظ بقاى خويش و بقاى اجتماعى .
3. و از جناح نيازهاى فيزيولوژيك كه براى ارضاى نيازهاى طبيعى خويش و خانواده ، به ويژه نظام معيشتى جديدى كه در اثر مهاجرت براى او ايجاد مى گرديد.
اما در خصوص تاريخچه ورزش در ايران بايد گفت : در ميان كشورهاى مشرق زمين ، بى گمان ايران تنها كشورى بود كه در نظام تعليم و تربيت خود بيشترين اولويت را به ورزش و تربيت بدنى داده بود، چه در حالى كه چينيان به امر ورزش و تربيت بدنى توجه چندانى نداشتند و هندوان نيز پرورش تن و فعاليتهاى بدنى را گاه مذموم هم مى دانستند، ايرانيان به اهميت و ارزش توانايى و سلامتى بدن به عنوان وسيله بسيار مهمى براى فراهم آوردن ارتشى سلحشور و پيروزمند، پى برده بودند.
هرودوت ، مورخ مشهور يونانى مى نويسد:
ايرانيان از پنج سالگى تا بيست سالگى سه چيز را مى آموختند: 1. سوارى ، 2. تيروكمان 3. راستگويى . جوانان تمرينات روزانه را از طلوع آفتاب با دويدن و پرتاب سنگ و پرتاب نيزه آغاز مى كردند، و از جمله تمرينات معمولشان ، ساختن با جيره اندك و تحمل گرماى بسيار و پياده روى هاى طولانى و عبور از رودخانه ، بدون تر شدن سلاح ها و خواب در هواى آزاد بود. سوارى و شكار نيز دو فعاليت معمول و رايج بود و جستن بر روى اسب و فرو پريدن از روى آن در حال دويدن و به طور كلى سرعت و چالاكى ، از ويژگى هاى سواركاران سوار نظام ايران بود.
به خصوص درباره دوران پارتها يا اشكانيان و پيدايش كلمه پهلوان بايد گفت : شرح فتوحات اين قوم آريايى و حكومت پانصد ساله آنها پر از دلاورى ها و كوششهاى اين مردم است . كلمه پهلوان و پهلوانى ، ريشه پارتى است كه هر فرد زورمند را منتسب به پارت يا پرتو و پهلو دانسته اند. اينان مردمى جنگجو و شكارچى بودند.
هنستين ، مورخ يونانى مى نويسد:
((پارتها جنگ و شكار را دوست داشتند. اين قوم از دوران طفوليت تا به هنگام كهولت هميشه با ورزش و تمرينات سخت جنگى و شكار بار آمده بودند.)).

قرآن كتاب آسمانى اسلام ، بزرگترين سرمشق و راه گشاى زندگى انسانها در همه شؤ ون و امور، تا روز قيامت است . در اين كتاب بزرگ و بى نقص - كه كلام خالق انسان و تمام هستى مى باشد - آياتى وجود دارد كه به گونه اى بر اهميت ورزش و نيرومندسازى جسم در كنار تقويت روح و بعد علمى دلالت دارد. ما در اين جا به برخى از اين آيات - در حد وسع كتاب - اشاره مى كنيم ، باشد كه راه گشاى ورزشكاران ، ورزش دوستان و ساير اقشار جامعه مؤ من و مسلمان ما باشد، انشاءالله .
طالوت و نيرومندى جسمانى
از جمله مواردى كه نيرومندى جسمانى به عنوان يك مزيت و امتياز در قرآن ذكر شده ، داستان طالوت و قوم بنى اسرائيل است . قوم يهود كه در زير سلطه فرعونيان ، ضعيف و ناتوان شده بودند، بر اثر رهبرى هاى خردمندانه حضرت موسى (عليه السلام ) از آن وضع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت و عظمت رسيدند، ولى پس از مدتى دچار غرور شده و دست به قانون شكنى زدند، و به همين جهت ، سرانجام از قوم ((جالوت )) - كه در ساحل درياى روم ، بين فلسطين و مصر مى زيستند - شكست خورده و 440 نفر از شاه زادگانشان نيز به اسارت جالوتيان درآمدند.
اين وضع ، چندين سال ادامه داشت ، تا آن كه خداوند پيامبرى به نام ((اشموئيل )) را براى نجات و ارشاد آنها برانگيخت . بنى اسرائيل گرد او اجتماع نموده و از او خواستند رهبر و اميرى براى آنها انتخاب كند، تا همگى تحت فرمان و هدايت او، با دشمن نبرد كنند و عزت از دست رفته خويش را بازيابند.
اشموئيل به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم خود را به پيشگاه حضرت احديت عرضه داشت ، به او وحى شد كه طالوت را به پادشاهى ايشان برگزيدم :
و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا
و پيامبرشان به آنها گفت : خداوند، طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب ) كرده است .
از آنجا كه طالوت مردى كشاورز بوده و توانايى مالى چندانى نداشت ، اشراف با انتخاب وى مخالفت نمودند:
قالوا انى يكون له الملك علينا و نحن احق بالملك منه و لم يؤ ت سعة من المال
گفتند: چگونه او بر ما حكومت داشته باشد، با اين كه ما از او شايسته تريم ؟ و او ثروت زيادى ندارد.
او نه ثروت و قدرت مالى دارد و نه موقعيت اجتماعى و خانوادگى ، زيرا از خاندان نبوت و پيامبرى نبوده و از خاندان پادشاهى نيز نيست . اشموئيل در پاسخ گفت :
ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم
خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت ) جسم او را وسعت بخشيده است .
چنان كه ملاحظه مى شود، اشموئيل پيامبر دو خصلت ((گسترش ‍ علمى و توانايى جسمى )) را بر دو خصوصيت ديگر، يعنى قدرت مالى و افتخارات نژادى و نسبى ، فضيلت و ترجيح مى دهدو دارنده اين دو خصلت را براى احراز مقام رهبرى شايسته تر مى داند، در اين جا قدرت بدنى با صراحت به عنوان يك مزيت و فضيلت مطرح شده و در كنار علم و قدرت علمى قرار گرفته و با آن مقايسه شده است . هنگامى اهميت اين مقايسه روشن مى شود كه با اهميت علم از ديدگاه اسلام آشنا شويم . در قرآن مى خوانيم :
انما يخشى الله من عباده العلماء
((در جمع بندگان الهى ، فقط علما هستند كه ترس و بيم از خداوند دارند (و حس تقوا و پرهيزكارى در دل آنها راه دارد).))
من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا
كسى كه از حكمت (و دانش و استحكام در انديشه و گفتار و رفتار) برخوردار گردد، به خير و بركت فراوانى دست يافته است .
خداوند در مقام بيان منزلت والاى حضرت يحيى (ع ) مى فرمايد:
و اتيناه الحكم صبيا
ما به يحيى (ع )، آنگاه كه كودكى بيش نبود، حكم و داورى متين و راءى و انديشه اى استوار ارزانى داشتيم . و در كودكى به او دانايى عطا كرديم .
يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات
خداوند آنهايى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه دانش يافته اند، به درجاتى برافرازد.
در احاديث نبوى نيز در اين خصوص چنين آمده است :
مداد العلماء افضل من دماء الشهداء
مركب قلم دانشمندان از خون شهدا برتر است .))
ان الملائكة لتضع اجنحتها لطالب العلم رضى بما يصنع
فرشتگان آسمانى براى ابراز رضايت و شادمانى نسبت به دانش آموختن طالبان علم ، پروبال خويش را فرو مى نهند.))
اطلبوا العلم ولو بالصين
جوياى دانش و علم باشيد، هر چند آن را در چين (و نقاط بسيار دوردست ) سراغ گرفته باشيد.
فقيه اشد على الشياطين من الف عابد
وجود يك فقيه و فرد واجد بينش و بصيرت دينى ، از ديدگاه شيطان ها و اهريمن صفتان ، طاقت فرساتر و تحمل ناپذيرتر از وجود هفتاد عابد است .
موت قبيلة ايسر من موت العالم
مرگ يك گروه قبيله ، از مرگ يك عالم و دانشمند، آسانتر و تحمل پذيرتر است .
حال كه تا حدودى با ارزش و مقام والاى علم و عالم از ديدگاه اسلام آشنا شديم ، مى توانيم به اهميت تقويت جسم نيز پى ببريم ، زيرا در اين آيه قرآنى ، نيرومندى جسمانى در رديف نيرومندى علمى - و البته بلافاصله پس از آن - ذكر شده است . البته بايد توجه داشت نيرومندى علمى بر توانايى جسمانى اولويت و برترى دارد و رهبر چنان چه از نظر علمى ضعيف باشد، ديگر نمى تواند رهبرى كند و توانايى جسمى او نيز كمكى به وى نخواهد كرد. بدين جهت است كه مى بينيم ابتدا توانايى علمى طالوت مطرح شده و سپس توانايى جسمى وى ، و فرمود:
و زاده بسطة فى العلم و الجسم .
از همين جا مى توان استفاده كرد كه قوى بودن جسمانى براى يك ورزشكار كافى نبوده و بايد به موازات تقويت جسم - بلكه مقدم بر تقويت جسم - به تقويت جنبه علمى و ايمانى نيز بپردازد. قدرت بدنى و حتى قدرت علمى فراوان ، چنان چه با ايمان به خدا همراه نگردد، جز زيان و خسران ، فايده ديگرى براى جامعه بشرى نداشته و همچون تيغ تيزى خواهد بود در دست زنگى مست .
شجاعت و توان رزمى حضرت داوود (عليه السلام )
هنگامى كه طالوت براى مبارزه با جالوت به سوى او حركت مى كند، جنگجويان فراوانى از مردان بنى اسرائيل وى را همراهى مى كنند، ولى در نهايت با تعداد نيروى اندكى كه داراى ايمانى راسخ و استوار بودند، در برابر لشكر انبوه و مجهز جالوت ، صف آرايى مى نمايد. خداوند متعال به اشموئيل پيامبر وحى مى فرستد كه قاتل جالوت شخصى است كه زره حضرت موسى (ع ) به تن او اندازه باشد، و او مردى است از فرزندان ((لاوى بن يعقوب )) و نامش ((داوود بن ايش ))است . ايش ، مرد چوپانى بود كه ده پسر داشت و داوود كوچكترين آنها بود.
طالوت به هنگام گردآورى سپاه ، به دنبال ايش مى فرستد كه خود و فرزندانت در لشگر من حضور يابيد. آنگاه زره حضرت موسى (ع ) را به تن يك يك فرزندان ايش مى كند، ولى براى هر كدام يا كوتاه است و يا بلند، مى پرسد: آيا پسر ديگرى نيز دارى ؟
مى گويد: آرى ، كوچكترين پسرم را با خود نياورده ام ، تا از گوسفندان نگهدارى كند.
طالوت به دنبال داوود مى فرستد و وقتى زره را به وى مى پوشاند آن را درست به اندازه وى مى يابد.
داوود شخصى قوى هيكل ، نيرومند و شجاع بود. طالوت براى اين كه به توان رزمى و قدرت بدنى داوود پى ببرد، از او مى پرسد: آيا تاكنون قدرت و نيروى خود را آزمايش كرده اى ؟
وى پاسخ مى دهد: آرى ، هرگاه شيرى به گله من حمله نموده و گوسفندى را به دهان مى گيرد، من خود را به آن شير رسانده و با قدرت ، دهانش را باز نموده و گوسفند را از آن خارج مى كنم !
جالوت كه داراى عظمت و ابهت ويژه اى بود، در پيشاپيش لشكر خويش ‍ بر فيلى سوار بوده و تاجى بر سر داشت ، ياقوتى نيز بر پيشانى وى مى درخشيد.
داوود به اقتضاى شغل چوپانى ، فلاخونى در اختيار داشت كه سنگ در آن نهاده و به طرف حيوانات درنده اى كه قصد دريدن گوسفندان را داشتند پرتاب مى كرد. سنگى در آن نهاده و آن را به طرف سربازانى كه در سمت راست جالوت بودند پرتاب مى كند و آنان را متفرق مى سازد. سربازان سمت چپ وى را نيز به همين ترتيب از او دور مى سازد. آن گاه آخرين سنگى را كه به همراه آورده بود، در فلاخن نهاده و آن را به سوى جالوت پرتاب مى كند. سنگ به ياقوتى كه روى پيشانى جالوت بود اصابت نموده ، آن را خرد كرده و به مغزش اصابت مى كند! ناگاه پيكر بى جان جالوت بر روى زمين قرار مى گيرد.
و خداوند بدين گونه رهروان راه حق را به پيروزى مى رساند و به داوود نيز كه خدمت بزرگى نموده و شايستگى خويش را به خوبى به اثبات رسانيده بود، حكومت و دانش مى بخشد:
فهزموهم باذن الله و قتل داود جالوت و اتيه الله الملك و الحكمة و علمه مما يشاء
سپس آنان به فرمان خدا، ايشان (سپاه دشمن ) را به هزيمت و شكست واداشتند و داوود (جوان كم سن و سال نيرومند و شجاع كه در لشكر طالوت بود) جالوت را كشت ، و خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد، و از آنچه مى خواست به او تعليم داد.))
طالوت نيز با ديدن لياقت ، شايستگى و شجاعت داود، دختر خويش را به عقد ازدواج وى درآورد.
نكته قابل توجهى كه در اين جا به چشم مى خورد، اين است كه قدرت و توان بدنى و جسمانى به تنهايى براى تكميل شخصيت انسان كافى نيست ، به همين خاطر مى بينيم خداوند متعال در كنار قدرت جسمانى و حكومت بر مردم ، حكمت و دانش نيز به داوود آموخته و مطالب فراوانى را نيز به او تعليم مى دهد.
و اتيه الله الملك والحكمة و علمه مما يشاء.

در داستان حضرت يوسف (عليه السلام ) و برادرانش - كه در قرآن آمده و خداوند متعال آن را نشانه هاى هدايت براى سؤ ال كنندگان و مطالعه كنندگان آن معرفى مى كند به نكات آموزنده فراوانى در زمينه هاى مختلف زندگى سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى و... برمى خوريم . يكى از اين نكات آموزنده ، مساءله لزوم ورزش ، بازى و تحرك ، به ويژه براى جوانان و كودكان مى باشد.
حضرت يعقوب (عليه السلام ) دوازده پسر داشت كه دو نفر از آنها (يوسف و بنيامين ) از يك مادر بودند كه ((راحيل )) نام داشت . يعقوب به جهاتى نسبت به اين دو فرزند، محبت بيشترى ابراز مى نمود و همين مساءله باعث برانگيخته شدن حس حسادت در ساير برادران شد. آنان به يكديگر گفتند: با اين كه ما ده برادر، گروهى نيرومند و تواناييم ، ولى باز هم پدرمان به يوسف و برادرش بنيامين علاقه بيشترى دارد.
از آنجا كه اين علاقه نسبت به يوسف خيلى شديدتر بود، برادران ناتنى تصميم گرفتند يوسف را بكشند و يا اين كه از پدر دور سازند، براى اجراى اين نقشه ، نزد پدر آمده و با قيافه هاى حق به جانب و زبانى نرم و همراه با يك نوع انتقاد ترحم برانگيز گفتند: پدر جان ! چرا تو هرگز يوسف را از خود دور نمى كنى و به ما نمى سپارى ؟ چرا ما را نسبت به برادرمان امين نمى دانى ، در حالى كه ما به طور قطع خيرخواه او هستيم ؟!
آنگاه ادامه مى دهند:
ارسله معنا غدا يرتع و يلعب و انا له لحافظون
((او را فردا با ما (به خارج شهر) بفرست تا در چمن و مراتع بگردد و بازى كند و البته ما (از هر خطرى ) حافظ و نگهبان اوييم .))
پدر از اين كه مبادا يوسف در اثر غفلت آنان طعمه گرگ شود، ابراز نگرانى مى كند، پسران در پاسخ مى گويند:
لئن اكله الذئب و نحن عصبة انا اذا لخاسرون
اگر او را گرگ بخورد، با اينكه ما گروه نيرومندى هستيم ، ما از زيانكاران خواهيم بود (و هرگز چنين چيزى ممكن نيست ).
بالاخره پدر را قانع ساخته و يوسف را با خود به صحرا برده و در مخفيگاه چاه قرار مى دهند، تا كاروانيان رهگذر او را با خود به ديارى دوردست برده و از يعقوب دور گردانند.
اكنون كه از دست يوسف راحت شده اند، مى بايد عذر موجهى براى پدر بياورند كه چرا يوسف را با خود برنگردانده اند. نقشه اى كشيدند و آن اين كه با صحنه سازى به پدر وانمود مى كنيم يوسف را گرگ دريده است . پيراهن يوسف را به خونى دروغين (از حيوانات يا پرندگان ) آغشتند و شب هنگام با چشمى گريان به سوى پدر بازگشتند:
((و جاؤ ا اباهم عشاء يبكون
و شب هنگام در حالى كه گريه مى كردند به سراغ پدر آمدند.))
و براى اين كه دليل قانع كننده اى براى غفلت خود از يوسف ارائه دهند، گفتند:
يا ابانا انا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فاكله الذئب
اى پدر! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم و يوسف را نزد اثاث خود گذارديم و گرگ او را خورد!
و براى اينكه اين دروغ را به پدر بباورانند، پيراهن يوسف را كه به خون آلوده بودند، به عنوان سند و مدرك به پدر ارائه نمودند:
((و جاؤ ا على قميصه بدم كذب
و پيراهن او را با خونى دروغين (نزد پدر) آوردند.))
برخى از نكاتى كه از اين داستان به دست مى آيد، عبارتند از:
1.نيرومندى و ورزشكار بودن ، يك مزيت و فضيلت است و به همين دليل برادران يوسف در دو جا مطرح مى كنند كه ما گروهى نيرومند و ورزشكاريم :
الف - هنگامى كه برادران با يكديگر توطئه مى كنند، مى گويند: ((و نحن عصبة ))و آن را دليل برترى خويش بر يوسف مى دانند.
ب - هنگامى كه پدر از اين كه گرگ يوسف را بخورد ابراز نگرانى مى كند، آنان در پاسخ پدر مى گويند: ((و نحن عصبة )) و داشتن نيرو و توان جسمى را مشخصه يك محافظ و پاسدار مى دانند كه به خوبى مى تواند به ماءموريت پاسدارى و حفاظت عمل كند.
2- بازى كردن و تحرك را - كه خود نوعى ورزش است - براى كودكان لازم و ضرورى مى داند. به همين جهت ، برادران يوسف به بهانه بازى كردن يوسف را از پدرش - كه خود يك پيامبر الهى و معصوم و داراى بينش كافى است - جدا مى كنند و او به اين كه بازى كودك لازم است ، اعتراض نمى كند.
3- بازى ، تحرك و ورزش ، بهتر است و در هواى آزاد، محيط باز و فضاى سبز صورت گيرد، نه در هواى آلوده و پر از دود گازوئيل و يا محيط در بسته و تنگ و به دور از طبيعت ؛ بدين جهت برادران يوسف به پدر مى گويند: ((يرتع و يلعب ؛ تا يوسف در چمن و مراتع بگردد و بازى كند.))
4- در حالى كه برادران يوسف ، بزرگ ترين و نابخشودنى ترين گناهان را مرتكب شده و به قول خودشان برادرشان را از روى غفلت به كشتن داده اند، بهترين و پيامبر پسندترين عذرى كه ارائه مى كنند، اشتغال به ورزش و مسابقه ورزشى است و مى گويند:
يا ابانا انا ذهبنا نستبق و تركنا يوسف عند متاعنا فاكله الذئب ؛
اى پدر! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم و يوسف را نزد اثاث خود گذاشتيم و گرگ او را خورد!
و آن پيامبر هم به آنان خرده نمى گيرد كه چرا به ورزش و مسابقه ورزشى پرداختيد.
حضرت موسى عليه السلام جوانى نيرومند
در قرآن كريم ، درباره حضرت موسى (عليه السلام ) چنين مى خوانيم :
و لما بلغ اشده و استوى اتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين
هنگامى كه (موسى ) نيرومند و كامل شد، حكمت و دانش به او داديم ، و اين گونه نيكوكاران را جزا مى دهيم .
((اشد)) از ماده شدت ، به معناى نيرومند شدن است ، و ((استوى )) از ماده استواء به معناى كمال خلقت و اعتدال آن است .
گويا يك نحو ارتباط بين سلامتى و نيرومندى جسمانى و ياد گرفتن حكمت و دانش وجود داشته باشد، و شنيده نشده كه هيچ يك از پيامبران الهى - كه تعداد آنها در روايات اسلامى 124000 نفر ذكر شده است - ضعيف و يا ناقص الخلقه بوده باشند. در مورد جانشينان دوازده گانه پيامبر عظيم الشان اسلام نيز چنين است . به همين جهت است كه در آيه مذكور فرمود: هنگامى كه موسى نيرومند و كامل شد، حكمت و دانش به او داديم .
در ادامه اين داستان مى خوانيم كه موسى (عليه السلام ) از قصر فرعون - كه در خارج شهر قرار داشت - خارج شده و وارد شهر مى شود. به محض ‍ ورود به شهر، متوجه مى شود يكى از پيروان او با يكى از ماءمورين فرعون - كه مى خواست از او بيگارى بكشد - درگير شده و توان كافى براى دفاع از خويشتن را ندارد.
هنگامى كه چشم شخص با ايمان به موسى (عليه السلام ) مى افتد (و با توجه به اين كه مى دانست موسى مردى نيرومند و ورزيده است ) از او يارى مى طلبد.
و دخل المدينة على حين غفلة من اهلها فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه فاستغاثه الذى من شيعته على الذى من عدوه
(موسى ) در موقعى كه اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شده ، ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند، يكى از پيروان او بود و ديگرى از دشمنانش . آن يكى كه از پيروان او بود، از وى در برابر دشمنش ‍ تقاضاى كمك كرد.
موسى كه داراى روحيه دفاع از مظلوم در برابر ظالم بود، بلافاصله به كمك مظلوم شتافته ، با ظالم درگير مى شود. او تنها با زدن يك مشت به سينه دشمن ، او را از پاى درمى آورد.
نكته قابل توجه در اين جا اين است كه حضرت موسى (عليه السلام ) قدرت و توان خويش را در جهت دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم به كار مى گيرد، همانگونه كه شير خدا، حضرت على مرتضى (عليه السلام ) بود و به فرزندان خويش وصيت فرمود:
كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا
همواره دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.
آنگاه موسى به خاطر اين قتل ناخواسته كه انجام داده به درگاه خدا استغفار مى كند.
پس از اين كه توبه اش پذيرفته مى شود، به شكرانه اين نعمت ، با خداى خويش پيمان مى بندد كه هيچگاه پشتيبان مجرمان نباشد، يعنى با فرعونيان همكارى نكند و در كنار ستمديدگان باشد.
پس از اين ماجرا، موسى (عليه السلام ) مجبور مى شود از آن شهر بگريزد. وسيله نقليه در اختيار ندارد و از طرفى بايد به سرعت از شهر خارج شود، پياده به راه مى افتد و آنقدر پياده روى مى كند كه كفشهايش پاره مى شوند. با پاى برهنه و شكم گرسنه به راه ادامه مى دهد و اين راه پيمايى ، هشت روز به طول مى انجامد. وى براى رفع گرسنگى ، از گياهان بيابان و برگ درختان استفاده مى كند.
كم كم دورنماى شهر ((مدين )) در افق نمايان شده و موجى از آرامش بر قلب او مى نشيند. وقتى نزديك شهر مدين مى رسد. گروهى از چوپانان را مى بيند كه براى سيراب كردن چهارپايان خود، بر سر چاهى اجتماع كرده اند و پايين تر از آنها دو زن را مى بيند كه كنارى ايستاده و از گوسفندان خود مراقبت مى كنند، اما به چاه نزديك نمى شوند. وضع اين دختران كه بسيار متين و باعفت نيز به نظر مى رسند و در گوشه اى ايستاده اند و به آنها فرصت استفاده از آب داده نمى شود، توجه موسى (عليه السلام ) را به خود جلب مى كند، به سوى دختران رفته مى پرسد:
كار شما چيست ؟ چرا پيش نمى رويد و گوسفندان خود را سيراب نمى كنيد؟
مى گويند: ما گوسفندان خود را سيراب نمى كنيم تا چوپانان همگى حيوانات خود را آب دهند و بروند و ما از باقيمانده آب استفاده كنيم .
موسى پيش رفته و چوپانان را از سر چاه كنار زده و به آنان اعتراض ‍ مى كند. وضع چاه به گونه اى بود كه داراى يك سطل بزرگ بود كه آن را چندين نفره از چاه بالا مى كشيدند و شايد دختران جوان نيز كه كنارى ايستاده بودند، به همين خاطر بود كه نمى توانستند خود از آن چاه ، آب بكشند و مى بايست از آبى كه چوپانان ديگر بالا مى كشيدند و اضافه مى آمد استفاده مى كردند، از اين گذشته ، سنگ بزرگى نيز بر سر چاه بود كه چوپانان براى محافظت از چاه ، آن را بر روى آن مى گذاشتند و برداشتن آن مستلزم نيروى هفت تا ده نفر جوان نيرومند بود.
چوپانان كه مطمئن بودند موسى (عليه السلام ) به تنهايى نمى تواند از چاه آب بكشد، به كنارى رفته و مى گويند: بفرما، اگر مى توانى آب بكش . موسى (عليه السلام ) با اين كه به شدت خسته و گرسنه بود، پيش رفته و با قدرت كم نظير خويش سنگ را به سويى پرتاب مى نمايد و سپس به تنهايى و با همان سطل بزرگ براى گوسفندان آن دو دختر جوان (كه دختر حضرت شعيب پيامبر بودند) آب كشيده و گوسفندان آنها را سيراب مى نمايد. آنگاه از شدت خستگى و گرسنگى در زير سايه درختى به استراحت پرداخته و از خداوند طلب خير مى كند.
علامه طباطبايى مى فرمايد:
اكثر مفسران ، اين گفته موسى را كه در دعاى خود عرض كرد: ((پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى ، من به آن نيازمندم )) چنين تفسير كرده اند كه از خداوند متعال مقدارى غذا درخواست كرد تا گرسنگى خود را با آن درمان نمايد، بنابراين بهتر است مراد و منظور موسى از آن چيزى كه خداوند به او عطا فرموده را همان قوت و قدرت بدنى او بدانيم . همان قوتى كه كارهاى خداپسندانه اى همچون دفاع از آن مرد اسرائيلى ، فرار از دست فرعون و سيراب نمودن گوسفندان حضرت شعيب را با آن انجام مى داد. پس اظهار فقر به اين قدرت بدنى كه خدا به او عنايت فرموده ، كنايه از اظهار فقر به آن غذايى است كه بتواند به وسيله آن ، قدرت بدنى خود را حفظ نمايد.
در اين هنگام ، ناگهان يكى از آن دو دختر - در حالى كه با نهايت حيا گام برمى داشت - به سراغ او آمد و گفت : پدرم از تو دعوت مى كند تا مزد سيراب كردن گوسفندان را به تو بپردازد.
دختر پيشاپيش حركت مى كند و موسى از پى او روان مى شود. در بين راه باد مى وزيد و لباسهاى دختر اين سو و آن سو مى رفت . موسى كه خدا را در نظر داشته و دوست ندارد به ناموس ديگران - ولو با نگاه كردن - خيانت كند، به دختر مى گويد: من از پيش حركت مى كنم و تو از پشت سر، راه را به من نشان بده .
وقتى به خدمت حضرت شعيب (عليه السلام ) مى رسد، داستان خود را براى او تعريف مى كند. آنگاه يكى از آن دو دختر به پدر پيشنهاد مى كند كه موسى را استخدام نمايد و در ادامه ، دليل اين پيشنهاد و انتخاب را چنين بيان مى كند:
((ان خير من استاءجرت القوى الامين
همانا بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى ، آن كسى است كه قوى و امين باشد.))
مى بينيم كه در اين جا قوى بودن به عنوان يك مزيت و امتياز براى حضرت موسى (عليه السلام ) به حساب آمده است . البته آن قوى بودنى كه با امين بودن همراه باشد. حضرت شعيب (عليه السلام ) نيز با اين پيشنهاد موافقت نموده ، موسى (عليه السلام ) را به استخدام خويش ‍ درآورده و يكى از دخترانش را نيز كه ((صفوره )) نام داشت به ازدواج وى درآورد.
نكته مهم ديگر اين كه ، به طور معمول ، انسان قوى و نيرومند بهتر مى تواند امانت را حفظ نمايد، و ((امين بودن )) با ((قوى بودن )) داراى ارتباط نزديكى است ، از اين رو در آيه قرآن ، دو كلمه ((قوى )) و ((امين )) در كنار يكديگر به كار برده شده اند.

با مطالعه قرآن كريم ، متوجه مى شويم كه هميشه قوى بودن در قرآن به عنوان يك عامل مثبت و امتياز، ارزيابى شده است . براى روشن شدن اين مطلب ، به برخى از آيات قرآنى در اين باره اشاره مى شود:
1. وقتى بنى اسرائيل انتخاب ((طالوت )) را از سوى پيامبرشان ((اشموئيل )) به عنوان رهبر، مورد انتقاد قرار مى دهند، وى در پاسخ مى گويد:
ان الله اصطفيه عليكم و زاده بسطة فى العلم والجسم
((خداوند او را بر شما برگزيده و قدرت علمى و جسمى وى را از شما افزون تر قرار داده است .))
2. درباره لزوم تقويت بنيه رزمى و نظامى مى فرمايد:
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه
((در برابر آنها (دشمنان ) آن چه توانايى داريد از ((نيرو)) آماده سازيد.))
البته اين ((نيرو)) تنها شامل نيروهاى نظامى و رزمى نبوده ، بلكه مى تواند توانايى هاى اقتصادى ، فرهنگى ، سياسى و خلاصه هر چيزى را كه مى تواند ما را در پيروزى بر دشمن يارى دهد، دربرگيرد. حتى در برخى از روايات مى خوانيم :
((منه الخضاب السواد))
((يكى از مصداق هاى ((قوه )) در اين آيه ، موهاى سفيد را به وسيله رنگ ، سياه كردن است .))
يعنى اسلام حتى رنگ موها را كه به سرباز بزرگسال ، چهره جوانترى مى دهد تا دشمن مرعوب گردد، از نظر دور نداشته است و اين نشان مى دهد كه چه اندازه مفهوم ((قوه )) در آيه فوق وسيع است .
3. وقتى قرآن سرگذشت حضرت موسى (عليه السلام ) را بيان مى فرمايد، او را مردى نيرومند و قوى معرفى مى كند. در يك جا مى فرمايد:
((فوكزه موسى فقضى عليه
موسى تنها يك مشت به آن مرد زد و او درگذشت !))
و در جاى ديگر مى فرمايد:
يا ابت استاءجره ان خير من استاءجرت القوى الامين
(دختر حضرت شعيب خطاب به وى گفت Smile اى پدر! موسى را استخدام كن ، همانا بهترين كسى كه مى توانى استخدام كنى ، كسى است كه نيرومند و امين باشد.
4. هنگامى كه حضرت هود (عليه السلام ) مى خواهد يكى از نعمتهاى خدا بر قوم خود را برشمارد، مى گويد:
و زادكم فى الخلق بصطة
و به جسم شما فزونى داد.
هم از آيات قرآنى و هم از تواريخ برمى آيد كه آنها مردمى درشت استخوان ، قوى پيكر و نيرومند بودند. از قول آنها مى خوانيم :
((من اشد منا قوه
چه كسى از ما نيرومندتر است ؟))
5. خداوند متعال در آيات متعدد، خود را ((قوى )) مى نامد. در اين جا به برخى از اين آيات اشاره مى نماييم :
علمه شديد القوى ذومرة فاستوى
(خدا) آن كس كه قدرت عظيمى دارد، او (پيامبر) را تعليم داده است همان كس كه توانايى فوق العاده و سلطه بر همه چيز دارد.
ان القوة لله جميعا
تمامى قدرت و توانايى از آن خداوند است .
اولم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوة
آيا آنها ندانستند، خدا كه آنها را خلق فرموده بسيار از آنان تواناتر است ؟!))
لا قوة الا بالله
جز قدرت خدا قوه اى نيست .
ان الله هو الرزاق ذوالقوة المتين
همانا روزى بخشنده (خلق ) خداست كه صاحب قوت و اقتدارى سخت استوار است .))
ان الله قوى شديد العقاب
همانا خداوند توانا و سخت كيفر است .
ان ربك هو القوى العزيز
همانا پروردگار تو مقتدر و پيروزمند است .
كتب الله لاغلبن انا و رسلى ان الله قوى عزيز
خداوند نگاشته و حتم گردانيده كه البته من و رسولانم (بر دشمنان ) غالب شويم كه خدا توانا و پيروزمند است .

:Sham:اگر قوى بودن ، صفت خوبى نمى بود، هرگز خداوند، خود را به آن متصف نمى فرمود.:Sham:

قدرت بدنى بى نظير حضرت على عليه السلام را بايد در رديف معجزات و كرامات به حساب آورد. تاريخ جهان هيچ شخص ديگرى را با چنين نيروى جسمانى فوق العاده سراغ ندارد. توانايى بدنى آن حضرت ، همان گونه كه خود آن بزرگوار فرمودند، يك قدرت عادى و معمولى نبوده ، بلكه قدرت الهى و خدايى بود كه از ايمان نيرومند او به خدا نشاءت مى گرفت . شايد خداوند خواسته از طريق اين قدرت بدنى فوق طبيعى ، ارتباط آن حضرت با عالم فوق طبيعت را به مردم بفهماند و آنها را متوجه شايستگى او براى زمامدارى و رهبرى جامعه اسلامى پس از رسول خدا (ص ) سازد، زيرا كسى مى تواند جانشين پيامبر عظيم الشاءن شود كه همانند وى با عوالم بالا در ارتباط بوده و از هر جهت ، توان فوق بشرى براى اداره جوامع انسانى داشته باشد؛ و چنين شخصى - بدون ترديد - كسى جز على عليه السلام نبوده است .
بى شك قدرت بدنى حضرت على عليه السلام يكى از فضايل آن حضرت بود. همين نعمت بود كه به وى امكان آن همه خدمت به اسلام عزيز را بخشيد و اگر اين نعمت بزرگ نبود، اسلام آن چنان كه بايد پا نمى گرفت و يا بطوركلى نابود مى گرديد. پيامبر بزرگ خدا، حضرت محمد (ص ) در مقام ارزيابى ، يك ضربه شمشير حضرت على عليه السلام را از مجموع عبادات جن و انس ، برتر و ارزشمندتر مى شمارد. به واسطه همين قدرت و شجاعت ناشى از همين ايمان بى نظير و راسخ آن حضرت به خدا و رسولش بود كه ملقب به ((اسدالله الغالب )) (يعنى شير هميشه پيروز خدا) گرديد.
در اينجا توجه شما را به چند ماجراى تاريخى در مورد قدرت بدنى آن حضرت در سنين كودكى و بزرگسالى جلب مى كنم :
1. امام صادق عليه السلام مى فرمايد: فاطمه بنت اسد، مادر حضرت على عليه السلام مى گويد: هنگامى كه على عليه السلام مقدارى رشد كرد، من او را با پارچه پهنى محكم بستم و در گهواره قرار دادم ، ولى او با دستان و دندان هاى خود آن را شكافت . سپس او را در دو پارچه پيچيدم ، آن دو پارچه را نيز شكافت . به تعداد قطعات مى افزودم و او همه آنها را پاره مى كرد، تا جايى كه وى را هفت قطعه كه يكى از آنها از جنس چرم و يكى نيز از جنس ابريشم بود پيچيدم ، ولى او همه آنها را شكافت ...
2. عمر خطاب مى گويد: زمانى كه حضرت على عليه السلام در گهواره بود، مارى را ديد كه قصد نيش زدن آن حضرت را دارد. دستان امام بسته بود، ولى او تلاش نموده و دست راست خود را خارج نموده و با آن گردمان مار را گرفت و آنچنان فشرد كه انگشتان به داخل بدن مار فرو رفته و مار در چنگ آن حضرت جان سپرد. وقتى مادرش سر رسيد و مار را در دست فرزند ديد، فرياد زده از مردم كمك خواست . مردم نيز جمع شدند. آن گاه مادر حضرت ، خطاب به وى گفت : ((كانك حيدرة ؛ گويا تو يك شير خشمگين هستى !))
3. جابر جعفى مى گويد: دايه حضرت على عليه السلام زنى بود كه از بنى هلال كه خود نيز كودكى داشت كه يك سال از على عليه السلام بزرگ تر بود. روزى دايه ، اين دو طفل را در خيمه گذاشته و به دنبال كار خود رفت . فرزند دايه از خيمه خارج شده و خود را به سر چاهى كه در نزديكى خيمه بود رسانيد. على عليه السلام نيز با او همراه بود.
در اين موقع پسرك به چاه نزديك شد و با سر به داخل چاه واژگون شد. در همين لحظه ، على عليه السلام كه از او كوچك تر بود، او را گرفته و همان طور آويزان نگاه داشت . آن حضرت با دندانش يك دست و با دستش يك پاى آن كودك را گرفته بود و آن قدر نگاه داشت ، تا اينكه مادرش سر رسيد و كودكش را گرفت و با صداى بلند فرياد زد: اى مردم ! بياييد و ببينيد كه اين چه كودك مباركى است كه جان كودك مرا نجات داد. مردم جمع شدند در حالى كه از قدرت و هوش حضرت على عليه السلام شگفت زده شده بودند.
4- حضرت على عليه السلام در سنين نوجوانى بود كه با مردان نيرومند و پهلوان ، كشتى مى گرفت و همه آنها را به زمين مى زد. مردان قد بلند و قوى هيكل را به روى دست بلند مى كرد و در هوا نگه داشته و آن گاه به سوى خود كشيده ، به زمين مى زد و گاه با يك دست از قسمت نرم شكم آن ها گرفته و آنها را به هوا بلند مى كرد و بعضى اوقات خود را به اسبى كه در حال دويدن بود رسانده و وقتى با آن برخورد مى كرد، آن را به عقب مى راند.
5- بسيار اتفاق مى افتاد كه آن حضرت عليه السلام سنگ بزرگى را از قله كوه برداشته و با يك دست آن را گرفته به پائين مى آورد. آنگاه آن را پيش ‍ روى مردم مى گذاشت ، ولى حتى سه مرد نيرومند نمى توانستند آن را جاى خود تكان بدهند. و همچنين هر گاه آن حضرت ساق دست كسى را مى فشرد، از شدت درد نمى توانست نفس بكشد.
6- بارزترين نمونه اى كه مى تواند قدرت بدنى فوق بشرى حضرت على عليه السلام را معرفى نمايد، ماجراى فتح قلعه خيبر است . قلعه خيبر كه متعلق به يهوديان بود، مدتى در محاصره قواى اسلام قرار داشت ، اما هيچ سردارى نمى توانست آن را فتح كند. اين قلعه و خندقى كه در اطراف آن حفر شده بود، توسط تيراندازان حرفه اى فراوان و دليرانى كم نظير، چون مرحب و برادرش حارث ، حفاظت مى شد. چندين سردار مسلمان به همراهى چندين هزار جنگجو، در چندين مرحله تلاش كردند تا دروازه خيبر را بگشايند، ولى هيچ كدام موفق نشدند از سدّ قهرمانان و جنگجويان يهود بگذرند، و همه آن ها با به جاى گذاشتن تعدادى تلفات باز گشتند.
اين امر باعث شد روحيه مسلمانان تا حدودى تضعيف شود. تا اين كه پيامبر اكرم (ص ) ماءموريت فتح خيبر را به سردار هميشه پيروز اسلام ، شير خدا، على مرتضى محوّل فرمود.
روزهاى قبل ، على عليه السلام از جنگ معاف بود، زيرا به مشيّت الهى به درد چشم مبتلا شده بود. پيامبر گرامى (ص ) با يك معجزه و از طريق ماليدن آب دهان ، درد چشم آن حضرت را شفا بخشيد. على عليه السلام با سرعت به سوى خيبر حركت كرد و آن چنان سريع اسب مى راند كه همراهان وى از او خواستند كمى آهسته تر براند.
وقتى به نزديكى قلعه خيبر رسيد، پرچم اسلام را به روى زمين نصب كرد. در اين هنگام دروازه قلعه خيبر كه از جنس سنگ بود، باز شد و گروهى از پهلوانان و جنگجويان خيبرى ، جهت مقابله با سپاه اسلام از آن خارج شدند. اولين كسى كه به ميدان آمده و دو نفر از مسلمانان را به شهادت رساند، ((حارث )) برادر مرحب خيبرى بود.
او آن چنان هيبت ، قدرت و شجاعتى داشت كه وقتى پا به ميدان گذاشت ، سربازان مسلمانى كه پشت سر حضرت على عليه السلام ايستاده بودند، از ترس چند قدم به عقب برگشتند. تنها على عليه السلام ايستاده بود و چند لحظه بعد با حارث درگير شد، اما اين درگيرى چند ثانيه بيش تر به طول نينجاميد، و پس از آن ، پيكر بى جان حارث بر زمين نقش ‍ بست .
وقتى مرحب (شجاع ترين و نيرومندترين سردار يهود) اين صحنه را ديد،خشمگين شده و با شتاب ، خود را به وسط ميدان رسانيد، تا انتقام برادر خود را بگيرد. او داراى لباس و ادوات جنگى مخصوصى بود كه ديگران از پوشيدن و به كار بردن آن ها عاجز بودند. دو زره يمانى بر تن نموده و كلاهى كه از سنگ مخصوصى تراشيده شده بود بر سر داشت . روى اين كلاه سنگى نيز يك كلاه خود قرار داشت و نيزه اش سه من و وزن داشت .آنگاه به رسم قهرمانان عرب - جهت معرفى خود و تضعيف روحيه - اشعارى به عنوان رجز خوانده كه قسمتى از آن اشعار را در اينجا مى آوريم :

قد علمت خيبر انّى مرحب
شاكى السّلاح بطل مجرّب
ان غلب الدهر فانّى اغلب
و القرن عندى بالدم مخضب


در و ديوار خيبر گواهى مى دهد كه من مرحبم ، قهرمانى كارآزموده و مجهز به سلاح .
اگر روزگار پيروز است ، من نيز پيروزم . قهرمانانى كه در صحنه هاى جنگ با من روبه رو مى شوند، با خون خويشتن رنگين مى گردند.
حضرت على عليه السلام نيز در برابر او رجزى سرود و شخصيت نظامى و نيروى بازوان خود را چنين به رخ دشمن كشيد:
انا الذى سمتنى امّى حيدره
ضرغام آجام وليث قسوره
عبل الذراعين غليظ القصره
كليث غابات كريه المنظره

من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدر (شير) خوانده ، مرد دلاور و شير بيشه ها هستم .
بازوى قوى و گردن نيرومند دارم ، در ميدان نبرد، همانند شير بيشه ها صاحب منظرى مهيب هستم .
آنگاه دو قهرمان به سوى يكديگر هجوم برده و با هم در آويختند. هنوز چند لحظه اى نگذشته بود كه شير خدا با ذوالفقار خويش ضربتى بى نظير حواله سر دشمن نمود. مرحب ، سپر بر سر كشيد، اما سپر آهنين به دو نيم شد. شمشير به كلاه آهنى رسيده ، آن را نيز شكافت . كلاه سنگى نيز در هم شكسته و برق شمشير آن حضرت از بين پاهاى دشمن جستن نموده و مرحب به دو نيم شد.
اين ضربت ، آن چنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذاشته ، به دژ پناهنده شدند، و عده اى كه فرار نكردند، تن به تن با على عليه السلام جنگيده و همگى كشته شدند.
اسامى گروهى از دلاوران يهود كه پس از كشته شدن مرحب با حضرت على عليه السلام جنگيده و به دست آن حضرت به درك واصل شدند به اين شرح است : داوود بن قابوس ، ربيع بن ابى الحقيق ، ابوالبائت ، مرة بن مروان ، ياسر خيبرى و ضجيح خيبرى .
البته قبل از اين شش نفر نامى ، هفت نفر ديگر نيز از دم تيغ آن حضرت گذشته بودندو پس از اينها نيز تعداد زيادى از يهوديان را از پاى درآورد.
همچنان آنان را تعقيب نمود تا به نزديكى در خيبر رسيد. در اين هنگام ، يكى از پهلوانان يهود، ضربتى به دست چپ آن حضرت وارد ساخت كه در اثر آن ، سپر از دست آن حضرت افتاد و يكى از يهودان نيز دليرى نموده ، سپر را برداشت و به داخل دژ گريخت . گروه ديگرى از يهودان نيز پشت سر او چون روبهانى كه از جلو شير بگريزند، فرار كرده ، به داخل خيبر پناه برده و به سرعت در آن را بستند، اما چند تن از جنگجويان آن ها كه بيرون مانده و آن حضرت را بى سپر يافتند، دلير شده و به وى حمله نمودند. در اين هنگام ، شير خدا پنجه در حلقه در خيبر انداخته و با يكى دو لرزش ، آن را از ديوار كنده و به عنوان سپر مورد استفاده قرار داد.
آن گاه يك طرف در را روى يك سوى خندق قرار داد و چون طول دراز عرض خندق كم تر بود، سر ديگر آن را به روى دست گرفت و امر فرمود، 1800 نفر جنگجوى مسلمان از روى آن عبور كرده و به خيبر داخل شوند.
اندازه اين در كه از جنس سنگ سخت بود، چهار ذرع در پنج وجب و به ضخامت چهار انگشت بود، كه حضرت آن را با دست چپ كنده و سپر قرار داده بود و در پايان ، آن را چهل زراع به پشت سر خود پرتاب نمود. اين در، آنقدر سنگين بود كه پس از پايان جنگ هفت ، هشت ، چهل ، پنجاه و حتى هفتاد مرد جنگى سعى كردند آن را از اين رو به آن رو كنند، ولى موفق نشدند. وقتى كه از آن حضرت سؤ ال مى شود: ((هنگامى كه از اين در به عنوان سپر استفاده كردى ، چقدر سنگينى احساس نمودى ؟)) پاسخ مى دهد: ((به همان اندازه كه از سپر خودم احساس سنگينى مى كردم ))، اما بايد دانست ، اين در با قدرت بشرى كنده نشده ، بلكه قدرت الهى در بازوان حضرت على (عليه السلام ) بود كه اين در را كند، همان گونه كه خود آن حضرت فرمود:
ما قلعتها بقوة بشرية ولكن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربها مطمئنة
من هرگز آن در را با نيروى بشرى از جاى نكندم ، بلكه در پرتو نيروى خداداد و با ايمانى راسخ به زور بازپسين اين كار را انجام دادم .))

ورزش ، دشمن كسالت ، تنبلى و بى حالى و موجب نشاط و شادابى است . انسانهايى كه ورزش نمى كنند - به ويژه اگر كار بدنى نيز نداشته باشند - اغلب در خود احساس سستى ، كسالت ، بى حالى و بى حوصلگى مى كنند، ولى اگر همين ها روزى حداقل ده دقيقه ورزش و يا نرمش كنند، شاداب سرحال و بانشاط خواهند شد.
رهبران دين ما به شدت ما را از تنبلى ، كسالت و آن چه موجب آن است برحذر داشته اند. آنان كسالت و بى نشاطى را دشمن كار، فعاليت ، تلاش و پيشرفت مى دانند:
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
عدو العمل الكسل ،
تنبلى و كسالت ، دشمن كار و تلاش است .
آنان ميان مؤ من و كسالت ، فاصله و دورى مى بينند:
على (عليه السلام ) فرمود:
يا همام ، المؤ من ... بعيد كسله ، دائم نشاطه ،
اى همام ! شخص با ايمان از كسالت به دور و هميشه بانشاط است .
آنها كسالت را كليد هر كار بد و ناشايستى مى دانند:
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
اياك والضجر والكسل ، انهما مفتاح كل سوء،
از بى قرارى كردن و تنبلى بپرهيز! زيرا اين دو صفت ، كليد همه كارهاى بد و ناشايست مى باشند.
آنان كسالت را هم براى دين ، زيان آور مى دانند و هم براى دنيا:
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
الكسل يضر بالدين و الدنيا،
كسالت به دين و دنياى انسان ، زيان وارد مى سازد.
ما را از اعتماد كردن در كارها به انسان كسل و بى حال ، برحذر داشته اند:
امام على (عليه السلام ) فرمود:
لا تتكل فى امورك على كسلان ،
در كارهايت به انسان كسل و بى حال اعتماد مكن ! (و انجام كارهايت را به او محول منما.)

از نظر اسلام ، بازى و سرگرمى چنانچه عنوان ((لهو)) پيدا كند، حرام خواهد بود. ((لهو)) در لغت به معناى چيزى است كه انسان را سرگرم نموده ، فكرش را منحرف كند و او را از چيزى غافل نمايد. معناى ((لهو)) به معناى ((لغو)) نزديك است ، زيرا ((لغو)) به معناى بيهوده و پوچ و كارى است كه از روى بى فكرى باشد. و به طور معمول ، كلمه ((لهو)) همراه با كلمه ((لعب )) به كار مى رود، ((لعب )) نيز به معناى بازى كردن ، شادى كردن ، شوخى كردن و انجام كار بى ثمر به كار مى رود، اما چنانچه بازى و سرگرمى تحت عنوان ((لهو)) قرار نگرفته ، يعنى موجب مشغوليت بيهوده فكر و بازداشتن انسان از مسائل مهم و جدى زندگى و اتلاف عمر نباشد و به يك كلمه ، هدفدار، سازنده و عقلايى باشد، اشكالى نخواهد داشت .
ورزش نيز چنين است ، اگر تحت عنوان ((لهو)) قرار گرفته ، هدفدار نبوده و انسان را به غفلت كشاند - آنچنان كه اكنون در اكثر نقاط دنيا به اين عنوان ، بازيچه دست قدرتهاى استعمارگر قرار گرفته است و آنان با مطرح كردن ورزش ، مسابقات ورزشى مهم و يا ساختن شخصيت هاى ورزشى ، افكار مردم جهان ، به ويژه جهان سوم را مشغول ساخته و از مسائل جدى زندگى منحرف مى نمايند - چنين ورزشى حرام خواهد بود، اما اگر ورزش به منظور صحت و سلامتى ، پرهيز از اعتياد و انحرافات ديگر، تقويت بنيه رزمى و نظامى ، تقويت ذهن ، روح و حافظه و اهداف عالى و بلند ديگرى از اين دست ، صورت گيرد، نه تنها حرام نبوده ، كه مستحب و مطلوب نيز هست .
بنابراين ، معيار براى حرمت و عدم حرمت بازى و ورزش ((لهو بودن )) و يا ((لهو نبودن )) خواهد بود، به همين جهت است كه مى بينيم علماى ما در مورد كسى كه بدون هدف و تنها به خاطر خوشگذرانى به شكار مى رود، گفته اند: چنانچه به اين منظور به سفر رود، در سفر بايد نمازش را كامل بخواند و اگر ماه رمضان است ، روزه اش را نيز بگيرد، زيرا سفر او سفر معصيتى است و در سفر معصيت ، روزه و نماز، نقض نمى شوند. آنگاه دليل معصيتى بودن سفر را ((لهو بودن )) آن دانسته اند، به همين دليل است كه در برخى از احاديث ، گونه هايى از لهو، جايز شمرده شده اند، زيرا در واقع ، تخصصا از تحت عنوان لهو خارج مى باشند.
توجه شما را به برخى از اين احاديث ، جلب مى نمايم :
رسول خدا (ص ) مى فرمايد:
خير لهو المؤ من السباحة ، و خير لهو المراءة المغزل ،
بهترين سرگرمى براى مرد با ايمان ، شنا، و بهترين سرگرمى براى زن با ايمان ريسندگى است .
رسول خدا (ص ) مى فرمايد:
كل شيى ء ليس من ذكر الله لهو و لعب ، الا ان يكون اربعة ، ملاعبة الرجل امراته و تاءديب الرجل فرسه ، و مشى الرجل بين الغرضين ، و تعليم الرجل السباحة ،
هر چيزى كه (در جهت ) ياد خدا نباشد، لهو و لعب است ، مگر در چهار مورد: بازى كردن مرد با همسرش ، تربيت كردن مرد، اسب خويش را، حركت و راه رفتن مرد در بين دو هدف (تيراندازى ) و آموزش شنا ديدن براى مرد.
همانگونه كه ملاحظه مى شود، در اين حديث ، چهار مورد مذكور، تخصصا از ((لهو)) خارج دانسته شده و به طور كلى لهو دانسته نشده اند، نه اين كه لهو دانسته شده باشند، ولى لهو مجاز.
امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد:
لهو المؤ من فى ثلاثة اشياء: التمتع بالنساء، و مفاكهة الاخوان و الصلاة بالليل
لهو و سرگرمى مؤ من در سه مورد است : بهره گيرى از زنان ، شوخى كردن با برادران دينى و نماز شب .
رسول خدا (ص ) مى فرمايد:
كل لهو المؤ من باطل الا فى ثلاث : فى تاءديبه الفرس ، و رميه عن قوسه و ملاعبته امراءته ، فانهن حق
همه سرگرمى هاى مؤ من ، جز در سه مورد، باطل است : در پرورش دادن اسب ، و تيراندازى با كمان و بازى كردن با همسرش .))
چنانكه ملاحظه مى شود، مواردى كه از لهو خارج شمرده شده و يا لهو در آنها جايز دانسته شده است ، گاه اندكى با يكديگر متفاوتند. در بعضى از احاديث ، چهار مورد و در برخى سه مورد دانسته شده اند. گاه از شنا نام برده شده و گاه از تيراندازى و زمانى از گفت و شنود و شوخى هاى دوستانه در بين برادران دينى و برخى از موارد از پرورش اسب ، و هر يك از اين موارد نيز در برخى از احاديثى كه در همين زمينه اند، از قلم افتاده اند. پس معلوم مى شود منظور از اين موارد و يا اعداد، حصر موارد جواز در عدد معينى نبوده ، بلكه اينها همه مصاديقى هستند كه از تحت عنوان لهو و سرگرمى بيهوده و بى هدف خارج مى باشند. هم تيراندازى براى مرد مسلمان لازم است و هم شنا، هم پرداختن به خانه و خانواده كارى عقلايى است و هم پرورش اسب و بالا بردن قوه و بنيه نظامى و رزمى . شوخى كردنى كه از حد نزاكت و اخلاق خارج نباشد نيز براى مؤ من لازم بوده و خستگى روحى او را مى زدايد، ولى آنچه مهم است ، اين است كه همه زندگى انسان ، شوخى نباشد.
اسلام با همه اينها موافقت كرده ، زيرا نخواسته است بى جهت مسلمانان را به سختى بيندازد. اين مطلب در قالب حديثى از قول پيامبر گرامى اسلام (ص ) نقل شده است كه فرمود:
الهوا و العبوا، فانى اكره ان يرى فى دينكم غلظة ،
به سرگرمى و بازى بپردازيد! زيرا من دوست ندارم كه در دين شما سختگيرى و خشونت ديده شود.

ورزش براى كودكان ، فوق العاده ضرورى و لازم است ، كودكان به طور طبيعى و فطرى به ورزش ، بازى و تحرك علاقه نشان مى دهند و اين بازى و تحرك براى رشد و نمو نسوج بدنشان لازم بوده و شرط زنده ماندنشان مى باشد. نياز به تحرك و بازى - كه چيزى جز ورزش نيست - اختصاصى به بجه انسانها نداشته ، بلكه در ساير حيوانات نيز محسوس ‍ است . شهيد دكتر پاك نژاد در كتاب اولين دانشگاه و آخرين پيامبر به همين نكته اشاره كرده و مى نويسد:
((بچه گربه ، بازى مى كند، بزغاله ، جست و خيز دارد، بچه شير به سروكول مادرش مى پرد، كره الاغ به مادرش لگد مى زند و... و اخيرا كشف شده ، نشخوار كردن نشخواركنندگان و خواب ديدن حيوانات مغزدار، مخصوصا در گوشت خواران ، از گربه گرفته تا جنين انسان ، همه براى تكامل مغزشان بوده و لازم است .))
حال كه ورزش ، بازى و تحرك براى كودكان لازم و ضرورى است ، وظيفه والدين و مربيان اين است كه سعى كنند كودكان را به سوى ورزشها و بازيهايى هدايت كنند كه فكر، روح ، جسم و شخصيت آنها را ساخته و آنها را براى زندگى اجتماعى سالم و مفيد آماده سازد. دكتر رجبعلى مظلومى در كتاب گامى در مسير تربيت اسلام مى نويسد:
((ورزشهايى كه به كودكان داده مى شود، بايد چنان باشند كه به تربيت قواى فكرى و نظم روحى آنها منتهى گردد، بدين معنا كه تكوين اخلاق كنند، ايجاد منش نمايند، عادتهاى مطلوب را (نظير نظم و انضباط و اطاعت از قانون و جوانمردى و همكارى ) مايه گذارند و يا حسن ابتكار را بيدار كنند و بپرورند. اينها همه را ضمن بازيها بهتر از هر گونه درس ‍ مى توان ياد داد، زيرا اثر اين چنين آموزش ضمن بازيها، تا پايان عمر، باقى مى ماند.))
از ورزشها و بازيهاى كودكان ، استفاده هاى ديگرى نيز مى توان نمود. مربيان دلسوز و زيرك ، با توجه به نوع بازيها و ورزشهاى مورد علاقه كودكان ، مى توانند شخصيت واقعى و حقيقى و نيز استعدادهاى نهفته كودكان و حساسيتهاى روحى آنان را كشف نموده و در برنامه ريزيهاى تربيتى ، مورد توجه و استفاده قرار دهند. دكتر مظلومى در اين مورد مى نويسد:
((بازيهاى مورد علاقه كودك نيز مى توانند تا حد زيادى معرف جهت عاطفى و نظرى او باشند و قابل توجه براى كار مربى قرار گيرند. آرى بازى ، واقعا بازى نيست ، درس زندگى كودك است ، و نمايشى از سير درونى و نفسانى او، پس بايد كه آن را نيكو ساخت و نيكو نظارت كرد.))
آية الله ابراهيم امينى نيز در كتاب بانوى نمونه اسلام چنين مى نگارد:
((دانشمندان فن تربيت توصيه مى كنند كه بايد اطفال را آزادى داد تا بر طبق دلخواه بازى كنند، بلكه بايد وسايل و اسباب بازى و تفريح سالم را براى آنان فراهم ساخت . اخيرا در جهان متمدن ، اين موضوع مورد توجه واقع شده و در كودكستانها و دبستانها و دبيرستانها انواع وسايل بازى و تفريح سالم را مطابق سن كودكان و نوجوانان برايشان فراهم مى سازند، و آنان را به بازيهاى دسته جمعى تشويق مى كنند و به اثبات مى رسانند كه بازى چنان كه براى رشد بدنى اطفال لازم است ، براى تربيت روحى آنان نيز تاءثير بسزائى دارد.
بعضى مردم از كودكان انتظار دارند كه مانند بزرگسالان زندگى كنند و بر خودشان لازم مى دانند كه اطفال را از بازى و حركات بچگانه بازدارند، و اين عمل را تربيت مى شمارند. اگر كودك بازيگر بود، مى گويند: كودك بى ادبى است ، ولى اگر خمود و سر به زير و از بازى كناره گيرى كرد و در گوشه اى نشست ، مى گويند: آفرين ، چه كودك باادبى است ! اما دانشمندان روانشناس اين عقيده را خطا و غلط مى دانند و عقيده دارند كه بچه بايد بازى كند، اگر بازى نمى كند، علامت كسالت جسمانى و ضعف روحى اوست . البته پدر و مادر بايد اين جهت را مراعات كنند كه بازى كردن كودك به حال خودش زيان بخش نباشد و اسباب مزاحمت ديگران را نيز فراهم نسازد.
پدر و مادر نه تنها بايد كودك را در بازى كردن آزاد بگذارند، بلكه خودشان نيز بايد در مواقع بى كارى با آنان بازى كنند، زيرا بازى كردن با پدر و مادر براى اطفال ، بسى لذت بخش است و آن را از علايم محبت مى شمارند.))
از طريق ورزش مى توان كودك را تربيت نمود و بسيارى از يادگرفتنى ها را به او آموخت . در كتاب كودك و ورزش چنين آمده :
((قدرت آموختن در تمام كودكان وجود دارد. كودك مى تواند از ديگران و با ديگران ، بر اثر نگاه كردن ، مقايسه كردن و تقليد كردن بياموزد. مقايسه قدرت كودك با ديگران ، نشانه اعتماد به قدرت خود مى باشد و رقابت نيز مى تواند در آموزش مؤ ثر باشد. همسالان كودك در آموزش ‍ تربيت و آموختن كودك مؤ ثرند. بزرگان نيز مى توانند سرمشق آموزش ‍ براى خردسالان باشند... (جهت آموزش نظم و تربيت در ضمن بازى ) مى توانند به كودك بياموزند كه :
1. به نوبت از اسباب بازى استفاده نمايند.
2. ممانعت براى كودكان ديگر فراهم نكنند.
3. پس از استفاده از اسباب بازى ، آن را به كودكان ديگر واگذار نمايند.
4. اسباب بازى را خراب نكنند.
كودك مى تواند قواعد اجتماعى و زندگى را فقط در جمع كودكان بياموزد، براى اين منظور سعى كنيد كه فرزند شما با ديگران آميزش و رفت و آمد داشته باشد و تمرينات مثبت و منفى را بياموزد.
هدف از تربيت كودكان استقلال آنهاست .))
تنها دانشمندان و انديشمندان معاصر نيستند كه ورزش ، بازى و تحرك را براى كودكان لازم مى دانند، بلكه بسيارى از فلاسفه و صاحب نظران گذشته نيز اين ضرورت را دريافته و بدان پرداخته اند، به عنوان نمونه ، غزالى مى گويد:
((و هر روز يك ساعت وى را از بازى باز ندارند تا فرهيخته شود (يعنى تربيت گردد و ادب آموزد) و تنگ دلى نشود كه از آن بدخوى گردد و كوردل .))
ارسطو نيز ورزش و بازى را براى كودكان لازم مى دانسته ، ولى آنها را از پرداختن به ورزشهاى سنگين منع نموده و معتقد بوده :
((كودكان بايد به طور معتدل ورزش نمايند، و نه تا آن حد كه مهارت حرفه اى به دست آورند. جوانانى كه براى شركت در مسابقه هاى المپيك ورزش مى كنند، تندرستى شان آسيب مى بيند، و اين نكته آشكار است كه كسانى كه در خردسالى قهرمان مى شوند، در سالخوردگى به ندرت باز به چنين مقامى مى رسند.))
اسلام نيز كه دين فطرت بوده و با واقعيات ، واقع گرايانه برخورد مى كند، نه تنها بازى كودكان را تخطئه نكرده ، بلكه آن را لازم مى داند. در سوره يوسف مى خوانيم : وقتى برادران يوسف مى خواهند او را از پدر دور سازند، به انديشه فرو مى روند كه چه موضوعى را براى اين امر، بهانه قرار دهند تا پدرشان حضرت يعقوب ، كه پيامبر خدا بوده و داراى بينش وسيع الهى است ، بر آنان خرده نگرفته و از در مخالفت درنيايد، مساءله لزوم بازى و تحرك در فضاى باز و سرسبز را مطرح مى كنند، زيرا مى دانند بازى ، ورزش و تحرك براى كودك ، يك ضرورت فطرى است و هيچگاه پيامبر خدا با يك خواسته فطرى مخالفت نمى كند، از اين رو مى گويند:
((ارسله معنا غدا يرتع و يلعب
(اى پدر) فردا او را با ما به صحرا فرست تا در چمن و مراتع بگردد و بازى كند.))
و از آنجا كه بايد، بازى و ورزش كودك ، تحت مراقبت و كنترل بزرگترها باشد، اضافه مى كنند:
((و انا له لحافظون
و البته ما مراقب او خواهيم بود.))
حضرت يعقوب (عليه السلام ) نيز، از اين جهت به آنان ايرادى نگرفته و موافقت مى كند يوسف با آنان به صحرا برود.
رهبران دينى ما نيز به انحاى مختلف ، ضرورت بازى و تحرك براى كودكان را مورد اشاره قرار داده اند. حضرت على (عليه السلام ) فرمودند:
من كان له ولد صبا
هر كس كودكى دارد، خود نيز بايد كودك شود.
پيامبر اكرم (ص ) نيز در اين مورد فرمودند:
من كان عنده صبى فليتصاب له
هر كس كودكى دارد، خود نيز بايد تظاهر به كودكى نمايد.))
همانگونه كه ملاحظه مى شود، رهبران دينى ما، نه تنها كودكان را به واسطه كارها و بازيهاى كودكانه سرزنش نمى كنند، بلكه به والدين آنها نيز توصيه مى نمايند كه خود نيز كودك شده و با كودكانشان به بازيهاى كودكانه بپردازند. خود آن حضرات نيز چنين مى كرده اند.
در سيره پيامبر بزرگ اسلام مى خوانيم : آن بزرگوار با نوه هاى خردسال خود بازى مى كرده و حتى مركب آنان مى شده و آنان را به دوش مى گرفته است .
اسلام مى گويد: من حسن و حسين (عليه السلام ) را ديدم كه بر شانه هاى پيامبر سوار شده اند. به آن دو رو كرده گفتم : چه مركب راهوارى داريد! در اين لحظه ، پيامبر (ص ) مرا مخاطب ساخته فرمود: ((و چه سواران نيكويى !))
همچنين در سيره آن حضرت مى خوانيم : گاه اتفاق مى افتاد آن حضرت در حال نماز بود و همين كه سر بر سجده مى گذاشت ، دو نوه بزرگوار، ولى كم سن و سال او، حسن و حسين (عليه السلام )، بر پشت او سوار مى شدند و به بازى و شوخى مى پرداختند. آن حضرت نه تنها آنها را منع نمى فرمود، بلكه آنقدر سجده را طولانى مى كرد تا خودشان به ميل خود پايين بيايند. جالب تر اين كه ، گاه خود آن حضرت دو نوه خردسال را به كشتى گرفتن واداشته و سپس به تشويق آنان مى پرداخت .

يكى از امورى كه در وادى ورزش ، فراوان مطرح است ، ((مسابقه )) مى باشد. بدون ترديد، ورزشكاران مسلمان مايلند نظر اسلام را در اين خصوص بدانند.
همانگونه كه پيش از اين اشاره داشتيم ، وقتى برادران حضرت يوسف (عليه السلام )، بدون يوسف به نزد پدر باز مى گردند و مى خواهند به پدر وانمود كنند كه يوسف (عليه السلام ) را گرگ دريده است ، مى گريند و به عنوان ارائه عذرى موجه در مورد غفلت از يوسف (عليه السلام ) مى گويند:
((ما در حال انجام مسابقه (ورزشى ) بوده ، و يوسف را نزد اثاث خود گذاشته بوديم كه گرگ آمد و او را خورد.))
پدرشان ، حضرت يعقوب (عليه السلام ) كه پيامبر خدا بود، از اين جهت كه آنان به مسابقه پرداخته اند، به آنان اعتراضى نكرده و آنان را مورد سرزنش قرار نمى دهد. از اين جا معلوم مى شود كه مسابقه ورزشى ، كار ناپسندى نيست .
پيامبر گرامى اسلام (ص ) نيز مسابقات ورزشى - به خصوص اگر جنبه رزمى هم مى داشتند - را مورد تاءييد قرار مى دادند. حتى در بعضى از مواقع ، خود آن حضرت در مسابقاتى همچون شتردوانى و اسب سوارى شركت نموده ، گاه برنده مى شدند، و گاه نيز مى باختند. مواردى نيز وجود دارد كه از پيامبر گرامى (ص ) تقاضا شده در يك مسابقه ، داورى كنند و آن حضرت نيز پذيرفته اند.
همچنين آن حضرت ، دو نوه خود، حسن و حسين (عليه السلام )، را به مسابقه كشتى واداشته و آنگاه به تشويقشان مى پرداخت .
به طور كلى در مشروعيت مسابقه از نظر اسلام - البته مشروط به اين كه هدفدار بوده و مشتمل بر غرض عقلايى باشد و تحت عنوان لهو قرار نگيرد - ترديدى نيست . آنچه محل بحث و نظر است ، اين است كه آيا شرطبندى در مسابقات ورزشى جايز است يا خير، و اگر جايز است ، آيا در همه مسابقات جايز است يا در برخى از آنها؟
شرطبندى در مسابقه : در اين خصوص ، بحثى در فقه اسلامى مطرح است ، تحت عنوان ((سبق و رمايه )). سبق (بر وزن فتق ) و رمايه ، اسب دوانى و تيراندازى است . و سبق (بر وزن طبق ، با فتحه دو حرف اول ) پول مسابقه اسب دوانى است كه حلال مى باشد.
فلسفه تشريع سبق و رمايه ، ايجاد آمادگى رزمى و نظامى هر چه بيشتر در مسلمانان مى باشد. ريشه عنوان ((سبق رمايه )) از فرمايشان رسول خدا (ص ) گرفته شده است كه فرمودند:
لا سبق الا فى نصل او خف او حافر
هيچ مسابقه اى با پول شرطبندى در مسابقه (حلال و شرعى ) نيست ، مگر در نصل (فلز تيز تير، نيزه و شمشير) يا خف (پاى حيواناتى همچون شتر و فيل كه نرم است ) و يا حافر (سم حيوان ).
ان الملائكة لتنفر عند الرهان و تلعن صاحبه ما خلا الحافر و الخف و الريش و النصل
فرشتگان آسمانى به هنگام شرطبندى متفرق مى شوند و كسى را كه شرطبندى نموده لعنت مى كنند، جز در مورد حافر (حيوانات سم دار) و خف (حيوانات نرم پا) و پر (كه كنايه از تير است كه در انتهايش پر وجود دارد) و نصل (سلاح هاى برنده و تيز).
از اين احاديث ، چنين استفاده مى شود كه ((سبق )) اگر با فتحه دو حرف اول تلفظ شود - و به معناى پول شرطبندى در مسابقه باشد - شرطبندى در مسابقه تنها در برخى از موارد جايز خواهد بود، يعنى در مسابقاتى از قبيل :
1. اسب دوانى ، الاغ و قاطردوانى كه با حيوانات سم دار انجام مى گيرد و از كلمه ((حافر)) استفاده مى شود.
2. شترسوارى و فيل سوارى كه با حيوانات نرم پا انجام مى گيرد و از كلمه ((خف )) استفاده مى شود.
3. تيراندازى با كمان كه از كلمه ((ريش )) به معناى پر استفاده مى شود.
4. شمشيربازى ، نيزه زنى و پرتاب نيزه و نيز پرتاب كارد، كه از كلمه ((نصل )) استفاده مى شود.
البته برخى از علما احتمال داده اند كه بتوان اسلحه جديد و مدرن امروزى ، همچون تفنگ و تانك را نيز - از نظر جواز شرطبندى در مسابقه - به شمشير و نيزه ملحق نمود.
ولى در مورد ساير ورزشها كه از شمول روايت خارج بوده و يا مسابقاتى كه جنبه رزمى و تقويت بنيه نظامى نداشته باشند، از قبيل : دو و ميدانى ، كشتى و قايق رانى ، كشتى ، وزنه بردارى ، فوتبال ، واليبال ، پينگ پنگ و بسكتبال ، نمى توان شرطبندى نمود. طبق اين برداشت ، انجام همه مسابقات ، در صورتى كه مشتمل بر برد و باخت نبوده و داراى هدف عقلايى نيز باشند، مجاز خواهد بود.
اما چنانچه ((سبق )) با سكون باء تلفظ شود، و به معناى مسابقه گرفته شود، معناى روايت چنين مى شود كه : هيچ مسابقه اى جز موارد مذكور، جايز نخواهد بود، ولى حتى در اين صورت نيز نمى توان حكم به عدم جواز مسابقه در موارد خارج از روايات نمود، زيرا اين احتمال كه ((سبق )) به معناى پول مسابقه باشد وجود دارد، و همين كه پاى يك احتمال خلاف استدلال به ميان كشيده شود، آن استدلال از درجه اعتبار ساقط خواهد بود.
نكته قابل توجهى در اين جا وجود دارد و آن اين كه ، در مسابقه اسب دوانى - كه شرطبندى در آن حلال و جايز است - تنها كسى مى تواند از پول مسابقه استفاده نمايد، كه اسب پرورش مى دهد و بعد هم اسب سوارى مى كند، نه آن كسى كه به تماشا ايستاده و كف مى زند.
مسابقات ورزشى و مادى ، چندان مهم نيست . ارزش انسان به برنده بودن او در مسابقات نبوده ، بلكه به انسانيت اوست ، و ارزش عمل نيز به اين است كه براى خدا و به نفع بندگان خدا باشد. آنچه مهم است ، اين است كه ما بتوانيم در مسابقات معنوى پيروز بوده و در كارهاى خير بر همگان پيشى گيريم . خداوند متعال در قرآن كريم ، در وصف مؤ منان حقيقى مى فرمايد:
انهم كانوا يسارعون فى الخيرات
همانا آنان (خاندان زكريا) در كارهاى خير تعجيل مى كردند.
اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون
آنها در كارهاى خير تعجيل نموده و در كارهاى نيكو بر يكديگر سبقت مى جويند.
كار بدنى ، نوعى ورزش
كار و اشتغال ، يكى از ضروريات جامعه بوده و از جهات مختلف ، فوايد متعدى بر آن مترتب است . يكى از ابعاد پرثمر كار، بهره مندى اقتصادى و نجات از فقر و فلاكت است . بعد ديگر آن ، به ويژه در كارهاى بدنى ، فوايد جسمانى آن است ؛ و بعد ديگر، ثمرات اجتماعى آن .
از طرفى بى كارى نيز براى فرد و جامعه ، مضرات متعددى در بر دارد. بى كارى و فراغت كامل ، مايه خستگى ، كم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى ، و بسيارى از مواقع ، مايه فساد و تباهى و انواع گناهان است . نكته مهم ، اين كه آمارها نشان مى دهد كه به هنگام تعطيلات مؤ سسات آموزشى ، ميزان فساد گاهى تا هفت برابر بالا مى رود!
به همين جهت ، در احاديث اهل بيت نبوت (عليهم السلام ) به شدت از بى كارى نهى و به كاركردن و اشتغال ، ترغيب و تشويق شده است . توجه شما را به نمونه هايى در اين خصوص جلب مى كنم :
امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمود:
ان الله تعالى ليبغض العبد النوام ، ان الله ليبغض ‍ الفارغ
همانا خداوند بنده پرخواب را مبغوض مى شمرد، همانا خداوند انسان بيكار را دشمن مى دارد.
امام على (عليه السلام ) فرمود:
ان الاشياء لما ازدوجت ، ازدوج الكسل و العجز، فنتجا بينهما الفقر
هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها به نام ((فقر)) متولد شد.
ما در اين جا درصدد بيان ((فوايد جسمانى كار بدنى )) هستيم مى دانيم كه بين كار بدنى و ورزش رابطه نزديك و تنگاتنگى وجود دارد و شايد بتوان همه كارهاى بدنى را به نحوى ورزش دانست . در كتاب ارزشمند وسائل الشيعه ، كه از كتب حديثى مرجع محسوب مى شود، يك باب در مورد ((استحباب كاركردن به دست خويش )) (نه به كارگيرى كارگران ديگر و استخدام آنها) وجود دارد، تحت عنوان ((باب استحباب العمل باليد.))
در اين باب ، نمونه هايى چند از ائمه معصومين (عليهم السلام ) آورده شده كه خود آن حضرات - با وجود بى نيازى از كار - به كارهاى سخت و طاقت فرساى بدنى مى پرداخته و مى فرموده اند: ((دوست دارم در اين راه ، اذيت شده و عرق بريزم .))
اكنون به برخى از فوايد كار بدنى كه در واقع فوايد ورزش نيز هست - اشاره مى نمايم :
1. توانايى جسمانى انسان را از مرحله استعداد و قوه ، به مرحله فعليت رسانده و شكوفا مى سازد.
2. بدن انسان را در برابر بيمارى ها و دشوارى ها مقاوم مى نمايد.
3. استعدادهاى فكرى و نظرى او را به هنگام درگيرى با كارها و تلاش ‍ براى حل مشكلات كارى ، آشكار مى گرداند.
4. عضلات بدن را پيچيده و نيرومند مى كند.
5. انسان را از كسالت خارج كرده ، به وى نشاط مى بخشد.
6. به قواى انسان كمال و ازدياد مى بخشد. همان گونه كه حضرت على عليه السلام فرمودند:
من يعمل يزدد قوّة ، من يقصّر فى العمل يزدد فترة
هر كس كار كند، قوّتش بيشتر شده ، و هر كس در كار كردن كوتاهى كند، ضعيف تر خواهد شد.
7. موجب حفظ سلامتى ، توازن و تناسب اعضاى بدن انسان است .
و به طور خلاصه مى توان گفت : همان گونه كه انسان به غذا احتياج دارد، همين طور به كار، فعاليت ، تحرك و ورزش نيز نيازمند است . كار و تحرك براى بدن انسان ، به منزله آب است براى گياهان ، كه لازمه رشد، سلامتى ، شادابى و طراوت آن است .
حال كه به اهميت و فوايد كار، فعاليت و تحرك بدنى آشنا شديم ، مى توانيم دريابيم كه ، ورزش نبايد به گونه اى باشد كه انسان را از هر گونه كار، تلاش ، فعاليت و تحرك باز داشته و منع نمايد. در واقع ، پرداختن به چنين ورزش هايى نقض غرض است ، و نبودن ورزش هايى كه انسان را به تحركى و تنبلى عادت مى دهند، از بودنشان بهتر است ، و بايد نامشان از ليست اسامى ورزش ها حذف شود.

كار و اشتغال ، يكى از ضروريات جامعه بوده و از جهات مختلف ، فوايد متعدى بر آن مترتب است . يكى از ابعاد پرثمر كار، بهره مندى اقتصادى و نجات از فقر و فلاكت است . بعد ديگر آن ، به ويژه در كارهاى بدنى ، فوايد جسمانى آن است ؛ و بعد ديگر، ثمرات اجتماعى آن .
از طرفى بى كارى نيز براى فرد و جامعه ، مضرات متعددى در بر دارد. بى كارى و فراغت كامل ، مايه خستگى ، كم شدن نشاط، تنبلى و فرسودگى ، و بسيارى از مواقع ، مايه فساد و تباهى و انواع گناهان است . نكته مهم ، اين كه آمارها نشان مى دهد كه به هنگام تعطيلات مؤ سسات آموزشى ، ميزان فساد گاهى تا هفت برابر بالا مى رود!
به همين جهت ، در احاديث اهل بيت نبوت (عليهم السلام ) به شدت از بى كارى نهى و به كاركردن و اشتغال ، ترغيب و تشويق شده است . توجه شما را به نمونه هايى در اين خصوص جلب مى كنم :
امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمود:
ان الله تعالى ليبغض العبد النوام ، ان الله ليبغض ‍ الفارغ
همانا خداوند بنده پرخواب را مبغوض مى شمرد، همانا خداوند انسان بيكار را دشمن مى دارد.
امام على (عليه السلام ) فرمود:
ان الاشياء لما ازدوجت ، ازدوج الكسل و العجز، فنتجا بينهما الفقر
هنگامى كه موجودات در آغاز با هم ازدواج كردند، تنبلى و ناتوانى با هم پيمان زوجيت بستند و فرزندى از آنها به نام ((فقر)) متولد شد.
ما در اين جا درصدد بيان ((فوايد جسمانى كار بدنى )) هستيم مى دانيم كه بين كار بدنى و ورزش رابطه نزديك و تنگاتنگى وجود دارد و شايد بتوان همه كارهاى بدنى را به نحوى ورزش دانست . در كتاب ارزشمند وسائل الشيعه ، كه از كتب حديثى مرجع محسوب مى شود، يك باب در مورد ((استحباب كاركردن به دست خويش )) (نه به كارگيرى كارگران ديگر و استخدام آنها) وجود دارد، تحت عنوان ((باب استحباب العمل باليد.))
در اين باب ، نمونه هايى چند از ائمه معصومين (عليهم السلام ) آورده شده كه خود آن حضرات - با وجود بى نيازى از كار - به كارهاى سخت و طاقت فرساى بدنى مى پرداخته و مى فرموده اند: ((دوست دارم در اين راه ، اذيت شده و عرق بريزم .))
اكنون به برخى از فوايد كار بدنى كه در واقع فوايد ورزش نيز هست - اشاره مى نمايم :
1. توانايى جسمانى انسان را از مرحله استعداد و قوه ، به مرحله فعليت رسانده و شكوفا مى سازد.
2. بدن انسان را در برابر بيمارى ها و دشوارى ها مقاوم مى نمايد.
3. استعدادهاى فكرى و نظرى او را به هنگام درگيرى با كارها و تلاش ‍ براى حل مشكلات كارى ، آشكار مى گرداند.
4. عضلات بدن را پيچيده و نيرومند مى كند.
5. انسان را از كسالت خارج كرده ، به وى نشاط مى بخشد.
6. به قواى انسان كمال و ازدياد مى بخشد. همان گونه كه حضرت على عليه السلام فرمودند:
من يعمل يزدد قوّة ، من يقصّر فى العمل يزدد فترة
هر كس كار كند، قوّتش بيشتر شده ، و هر كس در كار كردن كوتاهى كند، ضعيف تر خواهد شد.
7. موجب حفظ سلامتى ، توازن و تناسب اعضاى بدن انسان است .
و به طور خلاصه مى توان گفت : همان گونه كه انسان به غذا احتياج دارد، همين طور به كار، فعاليت ، تحرك و ورزش نيز نيازمند است . كار و تحرك براى بدن انسان ، به منزله آب است براى گياهان ، كه لازمه رشد، سلامتى ، شادابى و طراوت آن است .
حال كه به اهميت و فوايد كار، فعاليت و تحرك بدنى آشنا شديم ، مى توانيم دريابيم كه ، ورزش نبايد به گونه اى باشد كه انسان را از هر گونه كار، تلاش ، فعاليت و تحرك باز داشته و منع نمايد. در واقع ، پرداختن به چنين ورزش هايى نقض غرض است ، و نبودن ورزش هايى كه انسان را به تحركى و تنبلى عادت مى دهند، از بودنشان بهتر است ، و بايد نامشان از ليست اسامى ورزش ها حذف شود.

به طور مسلم ، آنچه مطلوب و ممدوح است ، قوى بودن است نه چاقى . امروزه به چاقى ، با ديد بيمارى نگاه مى شود و اغلب پزشكان در مورد چاقى بيش از حد - كه در اثر انباشته شدن چربى ها در زير پوست ايجاد مى شود - هشدار داده و آن را براى سلامتى خطرناك دانسته و بسيارى از بيماريها و گاه مرگ ها را به آن نسبت مى دهند. يكى از فوايد ورزش ، اين است كه چربى هاى زايد بدن را از بين مى برد. ورزش باعث قوى شدن است نه چاقى ، و از نظر اسلام نيز آن چه مورد ستايش و تمجيد قرار گرفته ، نيرومندى و قوت بدنى است ، نه چاقى ، شهيد پاك نژاد در اين باره چنين مى نگارد:
((پروردگار، يكى از اولياى دين خود را در قرآن چنين معرفى مى فرمايد: و زاده بسطة فى العلم و الجسم ، و اشاره به بسط و فزونى وى در دانش و بدن مى نمايد. و چون آيه شريفه را در كنار سخن نبى گرامى قرار دهيم كه فرمودند: طوبى لمن اسلم و كان عيشه كفافا و قواه شدادا مطالب زير نتيجه مى شود:
((بسطة فى الجسم )) در برابر ((قواه شدادا)) (فزونى در جسم ، يعنى نيرومند بودن اعضا) قرار مى گيرد و معلوم است فزونى جسم پيامبران ، چنان نيست كه مبتلا به چاقى باشند و زير پوستشان چربى هاى فراوانى جمع شده باشد، و اين براى پيامبران نقص و مطرود است . و ((بسطة فى الجسم ))، همان است كه نبى گرامى فرمودند: يعنى ((قواه شدادا)) و نيرومندى اعضا.))
امام صادق (عليه السلام ) نيز پس از منع از پرخورى مى فرمايد:
و لا تسمنوا تسمن الخنازير للذبح
از چاق شدن ، همانند خوك هايى كه براى ذبح نگهدارى مى شوند، بپرهيزيد!
و به طور كلى ، چنانچه انسان به دستوراتى كه در اسلام درباره كم خورى و پرهيز از پرخورى وارد شده عمل كند، هرگز به چاقى غيرطبيعى و عوارض كشنده آن مبتلا نخواهد شد.

يكى از امورى كه بايد بدان توجه داشت ، ((جهت ورزش )) است . اكنون كه ما تشخيص داده ايم ورزش ، بسيار خوب است ، بايد به جهت آن نيز بينديشيم ، و اگر جهت ورزش غلط است ، براى تصحيح آن تلاش ‍ كنيم . اگر جهت ورزش غلط باشد، نه تنها آن ورزش از درجه ارزش ساقط شده ، بلكه ممكن است به ضد ارزش مبدل شود. درست همانند علم - كه بايد با ورزش قرين باشد - كه اگر در دست نااهل قرار گرفته و در مسير غلط به كار گرفته شود، همچون تيغ تيز در دست زنگى مست و يا چراغ در دست دزد خواهد بود كه :

چو دزدى با چراغ آيد
گزيده تر برد كالا

اكنون به بررسى جهت ورزش از دو زاويه ((سياست مداران و دست اندركاران ورزشى )) و ((ورزش كاران )) مى پردازيم :
گاه كارگزاران ورزشى - نه خود ورزش كاران - و يا سياست مداران يا سرمايه داران نيز در امور ورزشى دخالت نموده و جهت ورزش را تعيين مى كنند. آن ها براى رسيدن به اهداف خود، از ورزش كاران ، افرادى بى اراده ساخته و آن ها را به استخدام خويش در مى آورند؛ اين گونه ورزش كاران ، اگر چه از نظر جسمى ، قوى و نيرومندند، اما از نظر روحى و شخصيتى ، ضعيف و بى اراده اند.
استثمار ورزش كاران - و همين طور ورزش دوستان و تماشاگران مسابقات ورزشى - تازگى نداشته بلكه از دورترين زمان ها تا به امروز وجود داشته است ، گرچه ممكن است نحوه استثمار تا حدودى فرق كرده باشد.
برهنگى در ورزش ، يكى از يادگارهاى شوم استعمارگران و استثمارگران زمان هاى بسيار دور در يونان است .
برتراند راسل در كتاب تاريخ فلسفه غرب مى نويسد:
((به فرمان ليگورس يا ليگورگ ، زنان همان تعليماتى را بايد مى ديدند كه به پسران آموزش داده مى شد. نكته اى كه بيش تر از همه اين موارد، قابل تامل و دقت است ، اختلاط ورزشى دختران و پسران مى باشد. افراد در ورزش بنابه فرمان ليگورگ ، موظف بودند كه برهنه و عريان باشند، و از تعليمات دختران بدين شيوه مقاصد و اهدافى داشتند.))
متاسفانه امروزه نيز برهنگى در ورزش - البته نه به آن شدت - وجود دارد، در حالى كه در اغلب موارد، اين برهنه شدن براى ورزش كردن ، چندان ضرورتى ندارد، به ويژه در مورد ورزش بانوان كه اغلب در حضور مردان يا همراه با مردان انجام مى شود.
ايجاد روح توحش و به جان يكديگر انداختن ورزش كاران ، جهت تماشا و لذت بردن گروهى و خالى كردن جيب گروهى ديگر نيز، يكى ديگر از ترفندهاى استثمار گران در وادى ورزش است ، كه هم در گذشته دور بوده و هم امروز در صحنه هاى ورزش هايى ، همچون بكس حرفه اى ، كشتى كچ ، بكس چينى و ميادين گاوبازى به چشم مى خورد.
وقتى تاريخ را ورق مى زنيم ، به صحنه هاى بسيار تكان دهنده و وحشيانه بر مى خوريم كه گروهى از سردمداران خودكامه ، جوانان را- تحت عنوان ورزش و مبارزه - به جان يكديگر انداخته و يا آنان را طعمه حيوانات درنده مى نمودند و خود به تماشاى مرگ آن ها نشسته و لذت مى بردند.
به عنوان نمونه ، در زمان قيصر، تنها در يك روز ده هزار گلادياتور شركت نموده كه بسيارى از آنها در به اصطلاح مسابقات رزمى كذايى ، جان خود را از دست دادند. همان گونه كه ويل دورانت مى نويسد:
تعداد دفعات مبارزه انسان با حيوانات درنده ، آن قدر هراسناك و هولناك است كه انسان را به اين فكر مى اندازد، چه دليلى مى تواند توجيه كننده بى ارزش بودن انسان باشد، و اين كه انسان چه مقدار از نظر مقام و منزلت تنزل كرده و تابع هواى نفس گشته است ، كه براى يك لحظه نشاط انسانهايى را به كام مرگ ناخواسته بفرستد.
آيا اين جنون نيست كه سولا صد شير، بدتر از آن قيصر چهارصد شير و از آن هم بدتر، پمپى شش صد شير درنده را در ضيافت هاى آن چنانى خود، به جان انسانهاى برده و يا آزاد كه اجير شده اند بيندازند، تا از پاره پاره شدن بدن اين انسان ها و يا تكه تكه شدن حيوانات ، كيف نموده ، حظ وافرى ببرند و در اين ميدان مرگ و زندگى ، كه مبارزه ددان با انسان و انسان با ددان بوده است ، تماشاچيان بى شمارى چشم به راه ديدار مرگ بودند.
امروزه ابعاد تازه اى از استثمار ورزشكار و ورزش دوست پيدا شده است ، كه در گذشته سابقه نداشته است . براى آشنايى بيشتر شما خوانندگان گرامى با اين ابعاد، توجه شما را به گزيده اى از يك مقاله ، تحت عنوان ((شبكه اسپانسورها)) جلب مى نمايم :
((نفوذ و حضور شركتهاى فراملى در عرصه ورزش حرفه اى و بين المللى ، به طور عمده در زير صورتك فريبنده اى است كه اسپانسور (Sponsor) گفته مى شود. اسپانسور به معناى ((حامى )) و ((ضامن مالى )) است ، ولى در فضاى ورزش بين المللى ، شركتها و مؤ سسات بزرگى را در برمى گيرد كه در مقابل تبليغ نام خود و در قبال تاءمين خواسته هاشان ، با ورزش كارهاى حرفه اى و باشگاهها و سازمانهاى ورزشى قرارداد دارند، و به لحاظ مالى ، آنها را تاءمين مى كنند.
وقتى كه صحبت از درآمد ((ورزشكاران و تيمهاى حرفه اى )) دنيا مى شود، همه نظرها به تماشاگران و مردمى جلب مى گردد كه براى تماشا به ورزشگاه ها مى روند و بليتهاى گزاف خريدارى مى كنند. اين درآمد، البته به نوبه خود قابل ملاحظه است ، ولى در مقايسه با آنچه اسپانسورها مى پردازند، چندان به حساب نمى آيد.
پولهايى كه كمپانى هاى اسپانسور به پاى ورزشكاران مى ريزند، به راستى سرسام آور است .
بيش از 3400 كمپانى آمريكايى در طول سال 1987، مبلغ 485 ميليون دلار اختصاص به برگزارى مسابقات مختلف دادند، و همچنين پانصد ميليون دلار به ورزشكاران حرفه اى پرداختند، تا كالا و نام آنها را در مطبوعات ، راديو و تلويزيون ، تابلوها، پوسترها، شوها و... تبليغ كنند.
اكنون ثابت شده است كه رويدادهاى بسيار پرهزينه ورزشى (همچون بازيهاى المپيك و جام جهانى فوتبال ) را نمى توان بدون كمك مالى كمپانى هاى فراملى برگزار كرد....
اين شركتها از ورزشكاران و قهرمانان ، عروسكها و تابلوهاى سيار تبليغاتى مى سازند، تا حمل كننده علايم و نقش و نوشته توليدات و نام آنها باشند و مصرف بيش تر را به دوست داران خود تحميل كنند. سور كلانى كه از اين طريق متوجه كمپانى ها مى شود و اضافه توليدى كه پس از هر رويداد ورزشى به دست مى آيد، يك ((تضمين متقابل )) براى آنهاست ....
حاكميت دلار بر ورزش جهان و نفوذ روز افزون شركتها، بنگاههاى تبليغاتى و كمپانى ها تراست ها بر فضاى ورزش حرفه اى ، منجر به چنان حالت هاى بى حد و مرز در فرايند ورزش شده ، كه انحراف از اصول و آلودگى در ابعاد گوناگون ، از نتايج اجتناب ناپذير است . هر يك از كمپانى ها و كارخانه ها، بخشى از استثمار قهرمانان سرشناس را بر عهد دارند. تقريبا هيچ قهرمان سرشناسى نيست كه در شبكه اختاپوسى اسپانسورها گير نيفتاده باشد... نفوذ و قدرت اسپانسورها در ورزش تا آن جاست كه مى توانند مستقيما عليه اصول حاكم بر ورزش بر خيزند و مثلا در ورزشگاه ها و تالارها، به تبليغ انواع سيگار و مشروبات الكلى بپردازند!))
بدون ترديد، اسلام با استعمار و استثمار مخالف است ، نه به كسى اجازه مى دهد ديگران را استثمار نموده و به بردگى بكشد، و نه به كسى اجازه مى دهد به بردگى ديگران در آمده و با خرد كردن شخصيت خود، تن به استثمار دهد. حضرت على عليه السّلام در وصيت خود خطاب به امام حسن عليه السّلام چنين مى فرمايد:
لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا؛
بنده ديگرى مباش (به طمع مال و جاه ، براى كسى سر فرود نياور!) كه خدا تو را آزاد قرار داده است .
اما خود ورزش كاران نيز ممكن است با يكى از انگيزه هاى زير به ورزش ‍ بپردازند:
1 - برخى از ورزش كاران ، براى گذران امور زندگى و رسيدن به نان و نوا ورزش مى كنند، ولى ورزش به اين منظور تاءسيس نشده است ؛ پس اينان را بايد در حاشيه ورزش دانست .
2 - برخى ديگر، براى رسيدن به مقامات ورزش و كسب شهرت و محبوبيت ، ورزش مى كنند. شهرت طلبى و مقام پرستى تا آن جا كه براى مطرح شدن ((من )) و ((خود محورى )) باشد، از نظر اسلام مذموم بوده و خطرناك نيز هست . چنين افرادى ممكن است براى رسيدن به مقام و شهرت ، از هر وسيله اى ولو نامشروع ، غير انسانى و ناجوانمردانه - استفاده كنند، ولى اگر هدف از مقام و شهرت ، خدمت بيش تر ارزش هاى واقعى و انسانى و بندگان خدا باشد - نه اين كه اين موضوع بهانه اى براى رسيدن به هواهاى نفسانى قرار گيرد - بد نيست .
3 - گروهى نيز براى اين ورزش مى كنند، تا قوى شده و سپس به زور گويى پرداخته و آن چه را كه حق آن ها نيست به دست آورند! زشتى طرز تفكر و عملكرد اين گروه ، مستغنى از بيان است .
4 - بعضى نيز به منظور وقت گذرانى و بدون هيچ هدف عقلايى ورزش ‍ مى كنند؛ مى خواهند به هر نحوى كه شده روزها را به شب و شب ها را به صبح رسانده و بزرگ ترين سرمايه خود، يعنى عمر و جوانى خود را به پايان رسانند. از نظر اسلام ، هر گونه عملى كه بيهوده بوده و تنها به منظور وقت گذرانى صورت گيرد، تحت عنوان ((لهو و لعب )) قرار گرفته ، و به عنوان مثال ، ورزش به منظور تقويت جسم ، كسب سلامتى ، تقويت بنيه نظامى و رزمى و يا فرار از عواقب زيان بخش بى كارى صورت گيرد، مجاز و گاه مستحب و مطلوب خواهد بود، زيرا در اين فرض ، از تحت عنوان ((لهو)) خارج است .
از نظر اسلام ، هيچ كدام از موارد مذكور نمى تواند به عنوان يك هدف عالى و ارزشمند براى ورزش و يا ورزشكار مطرح باشد. اين ها همه ، امور گذرا و اهداف كوتاهى هستند كه ارزش صرف سرمايه اى بى نهايت گران بها، همچون عمر و جوانى را ندارند. ورزشكار بايد داراى همتى بلند و روحى بزرگ و ديدى وسيع باشد. او بايد نيرو و توان خويش را در جهتى مصرف كند كه با گذشت زمان و بالا رفتن سن و فرا رسيدن ايام كهولت و ضعف و يا حتى مرگ ، از بين نرود. پس بايد به خاطر جلب رضاى خدا ورزش كند و از بدن نيرومند و تخصص ورزشى خود، در راهى كه مورد رضاى خدا و به نفع بندگان خدا باشد استفاده نمايد.
قوى ترين مرد تاريخ جهان ، شير خدا، حضرت على مرتضى عليه السّلام ، در راز و نيازى كه با معبود خويش دارد، عرضه مى دارد:
((الهى قو على خدمتك جوارحى ؛
پروردگارا! اعضا و جوارح مرا در راه خدمت به خودت ، قوى و نيرومند گردان .))
از اين فقره دعا چنين فهميده مى شود، كه بايد ورزش ، ورزشكار و همه نيرو و توان او در جهت خدمت به خدا باشد، تا ارزشمند تلقى شود. و از آن جايى كه خدا به خدمات بندگان هيچ نيازى ندارد، پس خدمت به خدا، به معناى خدمت به بندگان خدا، دين خدا و اين ورزشكار است كه بدان محتاج است - خواهد بود. همين مضمون را در دعاى روزهاى اول ماه رمضان مى خوانيم ؛ آن جا كه عرض مى كنيم :
((اللهم قونى فيه على اقامه امرك ؛(170)
پروردگارا! مرا در اين روز براى انجام فرمانت قوت بخش .))
و باز همين مطلب از فرموده پيامبر گرامى اسلام عليه السّلام استفاده مى شود، آن جا كه فرمودند:
ان الله يحب عبده القوى ؛
خداوند بنده نيرومندش را دوست مى دارد.
همان گونه كه ملاحظه مى شود، ابتدا كلمه ((عبده )) به كار رفته و سپس كلمه ((القوى ))؛ يعنى خداوند، هر انسان قوى و نيرومندى را - ولو از انسانيت و تدين هيچ بهره اى نداشته باشد - دوست ندارد، بلكه آن فرد نيرومندى را كه قبل از نيرومندى ، بنده و فرمانبردار خدا باشد دوست دارد.
حضرت على عليه السّلام در اين زمينه ، تعبير بسيار لطيف و زيباى ديگرى نيز دارند، كه ذكر آن در اين جا، خالى از لطف نيست . آن حضرت مى فرمايد:
و اذا قويت فاقو على طاعة الله ، و اذا ضعفت فاضعف عن معصية الله ؛
هر گاه توانا باشى ، بر طاعت خدا توانا باش ، و اگر ناتوان بودى ، از معصيت خدا ناتوان باش .
و در واقع ، در اين فرمايش حضرت ، يك قسم از ضعف و ناتوانى ، مورد ستايش و تحسين قرار گرفته و آن ضعف از انجام گناه و معصيت است ، ولى در واقع اين ضعف ، ضعف نبوده ، بلكه عين قوت و شجاعت است . انسانى كه گناه نمى كند، بسيار نيرومند است ، زيرا او بر هواى نفس و خواسته دل خود غلبه نموده و همان حريف و دشمنى را شكست داده كه بسيارى از قهرمانان جهانى از او شكست خورده اند. همان حضرت در اين مورد مى فرمايد:
اقوى الناس ، اعظمهم سلطانا على نفسه ؛
در بين مردم ، آن كسى از همه قوى تر است كه تسلطش بر (هواى نفس ) خويش ، بيش تر باشد.
و در جاى ديگر مى فرمايد:
اقوى الناس من قوى على غضبه بحلمه ؛
در بين مردم ، آن كسى از همه تواناتر است كه به فرونشاندن خشم خود، به واسطه حلم و بردبارى اش توانا باشد.
آن چنان كه از قرآن بر مى آيد، پيامبران الهى نيز همه توان و نيروى جسمانى خويش را در راه خدا و حمايت از مظلومان به كار برده و به طور كلى قوه و توان را به همين منظور مى خواسته اند. همان گونه كه پيش از اين نيز گفتيم ، حضرت موسى عليه السّلام كه مرد بسيار نيرومندى بود، از قدرت بدنى خود جهت دفاع از مظلوم استفاده كرده و به ظالم مى شورد و وى را با يك ضربه مشت از پا در مى آورد، و هم او، هنگامى كه مى بيند دختران حضرت شعيب پيامبر عليه السّلام مورد ستم قرار گرفته اند، آستين بالا زده و از زور بازوى خود، جهت گرفتن حق آن ها استفاده نموده و به تنهايى با سطلى سنگين براى همه گوسفندان آنها از چاه آب مى كشد.
حضرت سليمان عليه السّلام نيز كه با اسبان تيزتك و نيرومند علاقه فراوانى داشته و در تاريكى شب با دست كشيدن به ساق و گردن آنها از آنان سان مى بيند، درباره اين عشق و علاقه خويش مى گويد:
انى احببت حب الخير عن ذكر ربى ؛
من اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم (و مى خواهم از آنها در جهاد استفاده كنم ).

يكى از امورى كه بايد مورد توجه مسؤ ولان ورزشى باشد، اين است كه عمومى بودن ورزش به مراتب از قهرمانى بودن و اختصاصى بودن آن مهم تر است . به طور كلى بايد همه مردم از همه مزاياى زندگى ، همانند: بهداشت ، تغذيه و تحصيل ، به طور عادلانه برخوردار باشند. ورزش نيز از اين قاعده عمومى و كلى ، مستثنا نمى باشد. اين صحيح نيست كه گروهى اندك از همه مزاياى زندگى ، همچون : بهداشت ، تغذيه ، تحصيل و ورزش ، بيشترين بهره را ببرند، و قسمت اعظم جامعه حتى به مقدار اندك نيز از اين امور برخوردار نباشند.
نه اسراف و زياده روى درست است و نه محروميت مطلق . حضرت على عليه السّلام در عهدنامه خود خطاب به مالك اشتر مى فرمايد:
و ليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل ؛
و كارى كه بايد بيش از هر كار دوست داشته باشى ، ميانه روى در حق است و همگانى كردن آن در برابرى و دادگرى .
شهيد پاك نژاد به همين مهم اشاره نموده ، مى نويسد:
((اولياى امور بايد متوجه كيفيت ورزش در سطح كشور، بيش تر از به دست آوردن چند مدال باشند. درست است كه مدال هاى افتخار به دست آوردن ، امتيازات ارزنده اى در جهان حاضر محسوب مى شود، اما در يك كشور چند ميليونى ، چند نفر مدال داشته باشند و بقيه از ورزش و ضوابط و خواص آن بى خبر و دور، مايه تاءسف است . ورزش در سطح همگانى ، آن چنان ارزش دارد كه گويا در كشورى همه دانشمندند. و چند نفر قهرمان مدال دار، چون كشورى است كه همه جاهلند و چند نفر نابغه اى كه با همه فاصله دارند.))

گروهى از مردم هيچ گاه ورزش نمى كنند و عده اى نيز بيش از حد ورزش ‍ مى كنند و براى رسيدن به مقام قهرمانى ، با ورزش بيش از حد، سلامتى خويش را به مخاطره مى اندازند، در حالى كه ورزش براى كسب و يا حفظ سلامتى است . هم گروه اول كه تفريط مى كنند به خطا مى روند، و هم گروه دوم كه افراط. راه صحيح و عقلايى ، راه سوم است ؛ يعنى حد وسط بين افراط و تفريط. به طور كلى در همه شؤ ون و امور زندگى ، راه ميانه و معتدل ، بهترين راه است . خداوند متعال در قرآن كريم ، امت اسلامى را - كه بهترين امت است - به عنوان ((امت وسط و ميانه )) معرفى مى فرمايد:
و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ؛
و ما همچنين شما را گروهى ميانه رو قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد.
حضرت على عليه السّلام نيز به صور مختلف ، راه ميانه را به عنوان بهترين راه معرفى فرموده اند:
اليمين و الشمال مضلة ، و الطريق الوسطى هى الجادة ؛
رفتن از راست و چپ راه به گم راهى مى انجامد، و راه راست ، ميانه است .))
نحن النمرقة الوسطى بها يلحق التالى ، و اليها يرجع الغالى ؛
ما (اهل بيت چون ) پشتى هستيم در ميانه (يعنى ما راه راست و بر حد اعتدال مى باشيم ) آن كه وامانده ، خود را به آنان پشتى برساند، و آن كه تجاوز كرده و پيشى گرفته ، به جانب آن پشتى بازگشت نمايد (تا از گم راهى برهد).
وليكن احب الامور اوسطها فى الحق ؛
(اى مالك اشتر!) و كارى كه بايد بيش از هر كار دوست داشته باشى ، ميانه روى در حق است .
و خير الناس فى حالا النمط الاوسط فالزموه ؛
و بهترين مردم درباره من ، گروه ميانه مى باشند، پس همراه اين گروه باشيد.
بنابراين ، ورزش هم از اين قاعده مستثنا نبوده و بايد در آن ميانه روى نمود، نه افراط و نه تفريط. هميشه ورزش در حد معمول و متناسب با سن و وضعيت جسمانى و كشش بدن و شغل مفيد بوده و حتى خستگى ناشى از اين مقدار ورزش ، لذت بخش و آرامش آفرين است .
خستگى اندك ناشى از تمرين هاى ورزشى ، عامل خوبى جهت جلوگيرى از بى خوابى است ، هر چند كه تمرين هاى زياد از حد و خستگى زياد ماهيچه ها، آثار معكوس دارند، كه بايد از آن اجتناب كرد.
در اين جا توجه شما را به نظريات گروهى از دانشمندان و متخصصان در اين خصوص جلب مى نمايم :
شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد:
كسى كه فعاليت و ورزش مدام را بخواهد، در پى آن پيدايش بيمارى است ؛ و آن كه به استراحت و تقويت هميشگى چشم دوخته ، به دنبالش ‍ رنج و درد مى باشد، و براى اين كه رشد مناسب ، تعادل مطلوب و بالاخره سلامتى و شادابى بر قرار باشد، بايد ميان فعاليت و استراحت ، زندگى كرد؛ زندگى كرد؛ نه استراحت بدون ورزش ارزش دارد و نه ورزش بدون استراحت سودى مى رساند. بلكه همه ضرر است .
على بن سهل بن ابن طبرى (192 - 247 ه‍ ق ):
اگر اين ورزش ها و حركات بدنى ، از حد خودش تجاوز نمايد، موجب مى گردد كه مواد زايد بدن ، زير جلد (پوست ) جمع گردد و سپس همين فضولات جمع شده در زير پوست ، پوست را بتركاند و ترك خوردگى در پوست بر اثر جمع شدگى ، چون انقباض پوست در سرما، سبب پديد آمدن جراحت و زخم هايى در پوست بدن گردد.
و نيز ديگر از مضرات ، ورزش به افراط و بى موقع با پر بودن شكم و معده و اين كه تازه شروع به هضم غذا مى نمايد، موجب دردسر و اختلال در كار كبد مى گردد.
ابن سينا:
نكاتى كه در ورزش بايد مراعات شود:
اول : رنگ : ورزش بايد تا موقعى كه رنگ رو به زيبايى (بهترى ) مى گرايد انجام گيرد.
دوم : جنبش : ورزش تا موقعى كه حركات به آسانى انجام پذيرد ادامه يابد.
سوم : حالت اندام ها و باد كردن آنها: تا موقعى كه اندام ها بيش تر باد مى كنند، بايد ورزش كرد.
پروفسور هولمن :
(در اثر تمرينات بيش از حد) ورزشكار از يك نارضايتى و ناآرامى درونى صحبت مى كند، احساس خستگى دايمى و حساسيت فوق العاده مى كند، از بى خوابى مى نالد، از شدت اشتياق او كاسته مى شود، تمركزهاى او كم شده ، كليه مهارت هاى جسمانى او تضعيف مى گردد. كليه ارگان ، به خصوص قلب ، معده و شش ها مى تواند در اين حالت دچار ناراحتى شوند و به طور كلى ناهماهنگى عصبى در ارتباط با تمام سيستم هاى بدن بوجود بيايد. آزمايشات و تجربيات انجام شده روى ورزشكار، اختلال در هماهنگى داد و ستد كار قلب و گردش خود و همچنين در سيستم ((عصبى نباتى )) را نشان داده اند... چنان چه زمان هاى استراحت كافى نباشد، به هماهنگى و جبران كسرى اكسيژن گيرى لطمه وارد آمده ، و اين ارگان (دستگاه تنفسى ) فرصت ترميم كسرى خود را نخواهد داشت . به علت ايجاد ((خستگى بيش از حد)) يعنى عارضه ((تمرين بيش از اندازه ))، بر روى دستگاه مركزى اعصاب فشار بيش ترى وارد مى آيد و موجب اختلال در ارتباط تحريك و جواب گويى به تحريك مى گردد.

((ورزش زورخانه اى )) كه به آن ((ورزش باستانى )) نيز اطلاق مى گردد، ورزشى است كه كاملا بعد مذهبى داشته و به سختى با مذهب در آميخته ، به گونه اى كه اگر بخواهيم ورزش زورخانه اى را از مذهب جدا سازيم ، ديگر ماهيت خود را از دست داده ، و ورزش ‍ زورخانه اى نخواهد بود.
در اين ورزش ، تنها به تقويت جسم توجه نشده ، بلكه تقويت روح و روان و تربيت مذهبى و اخلاقى جوانان نيز مورد توجه ويژه قرار گرفته است . در اين ورزش ، ورزش كاران ياد مى گيرند كه پايان بدن ، بلكه قبل از بدن ، ايمان خود را تقويت نموده ، و هر چه بر قوت و قدرت بدنى و رزمى آنان افزوده مى گردد، تواضع آنان نيز فزونى يابد.
ورزش كاران - بنابر آن چه كه اسلام آموزش داده - در زورخانه اى كه بر مبناى تعليمات اسلام و اهل بيت رسول خدا (ص ) بنا شده ، متوجه مى شوند كه ((ورزش ، هدف نيست ))، بلكه وسيله اى است براى بيش تر و بهتر خدمت نمودن به خدا و خلق خدا و مى فهمند كه ((قوى ترين مردم كسى است كه بر هواهاى نفسانى خود غلبه نموده به هنگام خشم ، آن را فرو برده و به گاه غلبه بر خصم ، عفو را شكرانه نعمت پيروزى كه خدا به آنان عطا فرموده قرار دهد.)).
پورياى ولى ، يكى از پيروان راستين حضرت على عليه السّلام - كه شايد بتوان وى را بنيان گذار ورزش زورخانه اى دانست - در باره قهرمان واقعى مى گويد:

گر بر سر نفس خود اميرى مردى
بر كور و كر ار نكته نگيرى مردى
مردى نبود فتاده را پاى زدن
گر دست فتاده اى بگيرى مردى
گر مرد رهى ، نظر به ره بايد داشت
خود را نگه از كنار چه بايد داشت
در خانه دوستان چو گشتى محرم
دست و دل و ديده را نگه بايد داشت


در اين رشته ورزشى ، همه چيز: اشعار، آداب ، تشويق ها، شكل ساختمان زورخانه ، شكل گود و تعداد اضلاع آن ، ساعات تمرين و حتى شمارش ‍ حركات ورزشى و... رنگ مذهبى دارد، از اين رو مى توان زورخانه را يك مكتب دانست .
ورزش در زورخانه ، با نام خدا و ذكر ائمه اطهار آغاز (شده ) و پايان مى گيرد. در گذشته نه چندان دور، پهلوانان ... نه تنها پرورش جسم را به جوانان مى آموختند، بلكه درس آزادى ، انسانيت ، تقوا و پرهيزكارى به آنان داده و مسائل شرعيه را نيز گوشزد مى كردند.
ما در اين جا در صدد توضيح تاريخچه و آداب و سنن ورزش زورخانه نبوده ، ولى براى روشن شدن رابطه تنگاتنگ اين ورزش با دين و مذهب ، ناگزيريم به برخى از آداب و مقررات زورخانه و نيز شكل ساختمان گود و... اشاره داشته باشيم :

پاره اى از آداب زورخانه
1. ورزشكار بايد موقع ورود به گود، از نظر شرعى پاك باشد. (شخص ‍ جنب و يا محتلم ، حق ورود به گود را ندارد).
2. ختم ورزش را مياندار، با اجازه بزرگ ترها و حضار اعلام مى كند، و براى دعا تعارف و پيش نهاد مى كند، تا يكى از پيش كسوتان حاضر در باشگاه ، مراسم دعا را انجام دهد.
3. موقع مراسم دعا بايد همه ساكت و خاموش باشند و هر كس هر كجا هست بايد بى حركت باشد و گوش به سخنان دعا كننده بدهد. (چه ورزشكار و چه تماشاچى ).
4. اگر ضمن دعا تماشاچيان از باشگاه خارج شوند، به ورزشكاران داخل گود بى احترامى است .
5. داخل گود و رو به روى سر دم ، محل ورود ورزش كاران به گود است كه پايين ترين نقطه گود محسوب مى شود، و بالعكس بالاترين محل آن جنب سر دم است .
6. ورزش كاران در داخل گو به ترتيب سوابق . از پايين به بالا مى ايستد، غير از سادات كه آنها چنان چه مبتدى هم باشند، بالاست قرار مى گيرند و بعد از عمه مى چرخند.
7. كباده كشيدن ، كه اصطلاحا به آن كباده زدن هم مى گويند، بر خلاف چرخيدن از سادات و بزرگ ترها شروع مى شود، و هنگام كباده كشيدن بايد كمان در دست چپ و زنجير (چله ) در دست راست قرار گيرد.
در زورخانه
از گذشته هاى دور چنين معمول بوده است كه در زورخانه ها را كوتاه مى ساخته اند. گويند در زورخانه از آن جهت كوتاه ساخته شده ، كه چنان چه كسى خواست وارد شود، خميده و سر به زير و با ادب وارد شود و بداند آن جا مكان جوان مردان است . ديگر كه وجود لنگرگاه (زورخانه ) در زير زمين ها به اين دليل بوده ، كه دشمن مكان پهلوانان و عياران را پيدا نكند.
احترام به سادات
همان گونه كه در ((آداب زورخانه )) اشاره شد، در اين ورزش به سادات و فرزندان حضرت زهرا عليه السّلام احترامات فوق العاده اى گذاشته مى شود و سادات مبتدى را بر پيش كسوتان با سابقه و قديمى ، مقدم مى دارند، هم در چرخيدن و هم در كباده زدن و هم در ترتيب ايستادن در گود.
طرز ايستادن در گود زورخانه ، گونه است كه مياندار رو به مرشد، وسط مى ايستد و آن كه پيش كسوت است ، پشت به مرشد در كنار ديوار گود و همين طور به ترتيب رتبه و سابقه زير دست يكديگر تا آخر، ولى اگر يكى از پهلوانان (و يا حتى مبتديان ) سيد و (از) اولاد حضرت زهرا عليه السّلام باشد، به جاى اولين نفر، پشت به مرشد قرارش ‍ مى دهند.
در مورد نحوه ورود و خروج ورزش كاران نيز چنين است . اگر عده اى از ورزش كاران بخواهند دسته جمعى به زورخانه بروند، يا از آن خارج شوند، حق تقدم با سادات پهلوان ، پيش كسوتان ، و بعد نوبت بقيه است .
در اين رشته ورزشى ، محل ورزش پهلوانان در داخل گود است و اين به معناى تواضع پهلوانان در برابر حضار است . با اين كه به طور معمول ، ورزش كاران از سايرين از نقطه نظر جسمى و بدنى قوى تر مى باشند، ولى زور بازو آنان را مغرور نساخته ، بلكه روز به روز، هماهنگ با قدرت بدنى ، به تواضعشان نيز افزوده مى شود.
اما نكته قابل توجهى كه ارتباط گود را با مذهب ، هر چه بيش تر آشكار مى سازد، شكل خاصى است كه در ساختمان گود رعايت مى شود.
گود زورخانه ، به ويژه از زمان صفويه ، به ياد قبر شش گوشه حضرت سيدالشهدا عليه السّلام يا به افتخار امام هشتم عليه السّلام ، شش ضلعى ، هشت ضلعى و گاهى كم تر يا بيش تر درست مى شد، كه همه عنوان مذهبى داشت . سردم هم در زمان صفويه آن چنان شد كه بر آن مى نشستند و علاوه بر آن چه گفته شد، حتى در تعزيه حضرت امام حسين عليه السّلام شعرها مى خواندند و يا تبليغ مذهب جعفرى مى نمودند؛ مخصوصا تا اين اواخر، اين عمل براى ماه هاى محرم و رمضان انجام مى گرفت و هنوز هم در بسيارى زور خانه ها معمول است .
ماه رمضان و زورخانه
تا از ماه مبارك رمضان سخن به ميان مى آيد، ذهن انسان به سوى روزه و ارتباط با خداوند متعال متوجه مى شود. در ماه رمضان همه مسلمانان جهان روزه گرفته و از اذن صبح تا اذان مغرب از مبطلات روزه ، از جمله خوردن و آشاميدن خوددارى مى نمايند. از آن جا كه روزه ماه مبارك رمضان واجب بوده و ترك آن گناه و موجب كفاره است ، انسان نبايد كارى كند كه مجبور به ترك و يا نقض روزه شود، و به طور كلى انجام هر كارى كه مانند خون گرفتن و حمام رفتن باعث ضعف مى شود، بر شخص ‍ روزه دار مكروه است ،هر چه مجبور به خوردن روزه خود نشود؛ از اين رو مى بينيم كه برنامه كار زورخانه در ماه رمضان ، با ساير ماه هاى سال متفاوت است .
زور خانه در بسيارى از اوقات ، صبح و عصر و شب ، داير بوده و هر كس به مقتضاى كارى كه پيشه داشته ، اوقات فراغت مخصوص خود را با وقت زورخانه متناسب مى ساخته و ورزش مى كرده ، به استثناى ماه رمضان كه فقط شبها داير بوده و مى باشد.
شمارش حركات ورزشى
ارتباط ورزش زورخانه اى و مذهب ، آن چنان قوى و نزديك است كه حتى شمارش حركات ورزشى نيز در اين رشته ورزشى ، رنگ مذهبى به خود گرفته است ؛ براى نمونه به نحوه شمارش سنگ گرفتن و شنا در اين رشته ورزشى اشاره مى نماييم .
در ابتداى شعرى به مناسبت شروع ورزش سنگ با آواز مى خوانند و سپس شروع به شمردن مى كنند:

اول دفتر به نام ايزد دانا
صانع و پروردگار حى توانا

يك است خدا، دو نيست الله ، سبب ساز كل سبب ، چاره بيچارگان ، پنج تن آل عبا، شش طاق عرش مجيد، امام هفتم ، قبله هشتم ، نوح نبى ، دهنده بى منت الله ، على و يازده فرزندش ، جمال هشت و چهار صلوات ، زياد باد دين نبى ، چهارده معصوم پاك ، نيمه كلام الله مجيد، شانزده گلدسته طلا، هفده كمر بسته مولا، هجده هزار عالم و آدم ، ختم پورياى ولى ، آقاى خوبان على . شمارش سنگ در تهران 117 عدد است كه به آن 117 كمر بسته مولا مى گويند، اما در كاشان و اصفهان و بعضى از ولايات جنوبى ، عدد 114 مرسوم است كه به 114 سوره كلام الله مجيد استناد شده ، و در بعضى از شهرهاى خراسان و شهرهاى شمال ، عدد 110 را براى شمارش ‍ مبنا مى گيرند كه طبق حروف ابجد، نام مبارك على - عليه السّلام - است .
يكى ديگر از بخش هاى ورزش زورخانه اى ، شنا مى باشد كه با شكل هاى گوناگون و در چند مرحله انجام مى گيرد. (مجموعه شناها اغلب به هزار مى رسد و آنها كه قدرت ندارند، يك در ميان مى روند يا زانوها را بر زمين نهاده ، هماهنگ ديگران سر تكان مى دهند). شنا در تقويت تمام ماهيچه هاى بدن ، به ويژه عضلات سرشانه ها و بازوها مؤ ثر است . در قديم ، مرشد جوشن كبير مى خواند، كه هزار نام خدا در آن است و با هر نامى كه مى برد، پهلوانان به شنا مى رفتند و در پاسخ مرشد با يكديگر مى گفتند: ((يا الله ))، و احتمالا در بعضى از شهرستان ها هنوز مرسوم است .
دعا و نيايش در ورزش
پس از پايان ورزش ، مياندار يا يكى از پيران و پيش كسوتان حاضر در زورخانه ، ختم ورزش را اعلام مى كند و از خداوند بزرگ ، سعادت و سلامت ورزش كاران را مساءلت مى نمايد. مراسم دعا يك سنت بسيار ارزنده اخلاقى و مذهبى است كه شخص را به رعايت مبانى تقوا و انسانيت مقيد مى سازد.
موقع دعا همه ساكت و بى حركت ، گوش به گفتار دعا كننده مى دهند و سخنان او را با كلمه آمين تاءييد مى كنند.
نيايشگر موقع دعا حتى الامكان بايد باوضو و پاك باشد، و اگر اين چنين نيست ، از قبول دعا بايد خوددارى كند. گو اين كه پاكى در داخل گود براى ورزش موجب مى شود تا موضوع دعا كم و بيش فرق كند، و اين بر دعا كننده است كه زمان و مكان را تشخيص دهد و با تيزبينى بداند كه در زورخانه چه كسانى حضور دارند. (منظور، شخصيت هاى اجتماعى و پيش كسوتان است ).
دعا كننده بايد توجه به وقت داشته باشد و طورى نشود كه دعايش كم كم به سخنرانى تبديل شود. قاطع و با صداى بلند دعا كند و به ويژه حاضران در گود بايد با صداى بلند و رسا آمين گفته و يا صلوات بفرستد.
دعاى زير، نيايشى است كه در ورزش خانه ها معمول است و اين دعا تقريبا از ساليان گذشته ، سينه به سينه تا به حال به شكل فرمول در آمده و بنا به تشخيص دعا كننده ، با شرايط محيط، با آن چيزهايى مى افزايند: پس ‍ از ختم ورزش ، مياندار با صداى بلند مى گويد:
- اول و آخر مردان عالم به خير حضار مى گويند: - آمين
- خداوند زحمات همه مرشدين را بر ما حلال كند (( آمين
- پيران را عزت (( آمين
- حق پير (( آمين
- مزد استاد (( آمين
- برايش ذوالفقار (( آمين
- تن درستى حضار (( آمين
نيستى جان كفار (( آمين
- تيغ امام زمان برا (( آمين
دشمنش فنا (( آمين
سايه اش مستدام (( آمين
دم به دم ، قدم به قدم ، زبده اولاد بنى آدم ، خواجه كاينات ، احمد محمود، ابوالقاسم محمد صلوات . حضار، صلوات مى فرستند.
- دعاى پير در حق جوان حضار مى گويند: - آمين
دعاى پير و جوان در حق يكديگر (( آمين
بر بد و بخيل لعنت (( آمين
بر شيطان لعنت (( آمين
بر موذى و منافق لعنت (( آمين
بر آن كسانى لعنت كه خدا و رسول لعنتشان كرده (( آمين
بر آن كسانى رحمت كه خدا و رسول رحمتشان كرده (( آمين
الهى ! مريض هاى اسلام شفا (( آمين
- و علماى اسلام در پناه امام زمان (( آمين
خدايا به علم و حلم مجتهدين با عمل ما بيفزا (( آمين
- خدايا! آن كسانى كه در اين مكان ، پيش از ما به راستى و درستى قدم برداشته اند و اكنون سر به تيره تراب فرو برده اند، همه را غرق رحمت بفرما! حضار مى گويند: - آمين
- كسانى كه حيات دارند و براى روشنى چراغ اين مكان مقدس ، در هر كسوتى و به هر شكلى زحمت ، مى كشند همه را معزز و موفق بدار! حضار مى گويند: - آمين
- و كسانى كه با اين حلقه فتوت و اين سنت پسنديده ، ناآگاهانه مخالف هستند، از دم گرم فيض بخش شاه مردان على مرتضى مى خواهيم كه همه آن ها را به راه راست هدايت بفرمايد!
حضار مى گويند: - آمين
و آن كسانى كه آگاهانه تيشه بر ريشه اين گود مقدس مى زنند، انشاء الله به جزاى اعمالشان برسند!
حضار مى گويند: - آمين
براى شادى روح اموات ، لختى و رخت پوشيده ، صلوات و فاتحه .
حضار، صلوات مى فرستند و فاتحه مى خوانند.
آيا ورزشهاى زورخانه اى باستانى است يا اسلامى ؟
ما از اين ورزشها، تحت عنوان ((ورزش مذهبى )) ياد كرديم . همان گونه كه از نظر مباركتان گذشت ، اين ورزشها به نحو عجيب و غير قابل تفكيكى با دين و بويژه مذهب جعفرى گره خورده اند؛ بنابراين نمى توان آن ها را جدا از مذهب از تصور نمود، و اگر كسى تصورى از اين ورزشها - كه در اصطلاح به آن ((ورزش باستانى )) اطلاق مى گردد - جداى از مذهب و تعليمات سازنده آن داشته باشد، بايد بگوييم : آن ورزش ، اگر هم ورزش باشد، ديگر اين ورزش نبوده و ماهيت ديگرى خواهد داشت .
نويسنده كتاب پژوهشى در ورزشهاى زورخانه اى ايران ، اين بحث را مطرح نموده و مى نويسد:
((اينك مى پردازيم به تحقيق اينكه آيا اين ورزش زورخانه كه آن را ورزش باستانى مى گويند واقعا ورزش باستانى است و در دوران قبل از اسلام ، اين ورزش متداول بوده يا نه ؟ گو اينكه با توجه به آن چه در تاريخ ورزش ايران باستان مشروح شد، به نامى از ورزش زورخانه و يا چيزى شبيه آن برنخورديم ، ولى در اين مورد به دو نظريه كاملا متفاوت برمى خوريم ))سپس به طرح آن دو نظريه و ادله دو گروه پرداخته و در پايان ، چنين نتيجه گيرى مى نمائيد:
((بالاخره از ماحصل اين حدسيات و كنكاش هاى محققان به نتايج كلى به شرح زير دست مى يابيم :
نخست اين ورزشى مانند ورزشهاى زورخانه اى و با اين مشخصات و آداب به كلى در ايران باستان وجود نداشته است كه ما بخواهيم از آن به عنوان ورزش باستانى ياد كنيم ؛ در نتيجه ، پيدايش اين نهاد مربوط است به بعد از اسلام ، كه بنا به نيازهاى مقطعى براى مقابله با ستمگران عرب مغول به وجود آمده است و....
دوم اينكه خمير مايه اصالت و فرهنگ اين ورزش كه بايد بر ما روشن شود و از تاريكى و ابهام خارج شود: بنابراين مى رسيم به اينكه آيا تدوين اين نهاد و شالوده آن ، توسط مردم كوچه و بازار و افراد عادى شكل گرفته ، آيا توسط گروهى از نخبگان و مردمان ويژه اى كه مقابله با دشمنان ايران و اسلام را براى خود فرض مى دانستند؟
جواب آن روشن است ، زيرا اين پيدايش نمى تواند كار آسانى جز متفكران و شيرمردان و فتيان و پيروان مولا على عليه السلام باشد. و اين ها همان هايى هستند كه مسلمانان مهاجم را براى برانداختن نظام فاسد ساسانى يارى كرده اند.
اين ها همان هايى هستند كه در دوران ساسانيان به علت ظلمى كه بر آن ها رفته بود، با آن نظام درگير بودند.
اين ها همان هايى هستند كه قبل از پيدايش اسلام ، در ايران براى خود دارى آيينى بودند كه زير پوشش آن با ديگر آيينهاى رايج در آن نظام ، مبارزات زيرزمينى داشتند و بالاخره اين ها همان هايى هستند كه بارها توسط پادشاهان ساسانى قتل عام شدند و همه چيز آن ها به غارت رفت .
اين ها با آمدن اسلام به اين سرزمين ، چون مكتب قرآن را با آيين خود - كه هر دو براى حق جويى و عدالت خواهى و جوان مردى است - همسو يافتن و حتى برترى هاى چشمگيرى را در مكتب جديد نسبت به آيين خود ديدند به جان و دل پذيرفتند و همچون سلمان پارسى در برابر اسلام سر فرود آوردند و در جامعه به تبليغ آن پرداختند.
اما خيلى زود متوجه شدند كه حكومت جابر اموى نه تنها دست كمى از نظام شاهنشاهى ساسانى ندارد، بلكه بيش از آن ، مفاسدى مانند برترى نژاد عرب بر عجم را داراست ، و خليفه بر كرسى پادشاهان ايران و روم تكيه دارند و بدتر از آن مى كنند كه سلاطين ايران و روم مى كردند؛ و اوج مطلب اينجاست .
اين نخبگان مسلمان ايرانى ، با معجونى از فرهنگ اصيل اين آب و خاك در مكتب والاى اسلام ، طرح مقابله با فساد بنى اميه را در ابعاد گوناگون پى افكندند. اين ها آداب و سنتها و شيوه هاى قديمى خود را، كه از آيين مهر در عهد اشكانيان مايه مى گرفت و با هدفهاى عالى اسلام مغاير نبود، با شعاير انسان ساز اسلام در آميختند و شيوه پهلوانى قبل از اسلام را كه در خدمت زورمندان و سلاطين قرار داشت ، به خدمت خلق خدا كشاندند و جوان مردى و فتوت را به پيروى از على مرتضى - عليه السلام - سرلوحه آيين خود قرار دادند.
اين ها مهرابه هاى كهن را بازگشودند و در آن هر چه برخلاف اسلام و قرآن بود برانداختند و آنچه در جهت آن مكتب بود حفظ كردند: بوسيدن زمين ادب را، زنگ را، برهنگى پهلوانان را، ميان بستن ، جوان مردى را و بالاخره براى آن و ديگر سنتهاى ارزنده را.
همه آن ها در اعصار مختلف رو به كمال رفت ، تا آنجا كه پس از نسلها و گذشت سالها، با آمدن اقوام وحشى تاتار و مغول والايش يافت و در چهارچوب عرفان و سلسله هاى فقر، رنگ تصوف گرفت .
و عاقبت در سالهاى نخست صفويه و شايد قبل از آن ، از زير زمينها سر بركشيد و عموميت يافت بنابراين اگر از بعد فرهنگى - اجتماعى به اين ورزش بنگريم رنگ باستانى دارد ولى اگر به عمليات و پيدايش آن توجه كنيم بى شك مربوط به بعد از اسلام است ؛ يعنى نخست مربوط به دوران بنى اميه و بعدها به دوران مغولهاى وحشى ، يعنى دوره رنج و گداز.)
دانشمند شهيد، مرحوم سيد رضا پاك نژاد نيز در كتاب اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، در اين مورد چنين مى نگارد:
((زورخانه در دويست سال استيلاى عرب بر كشور ايران استقلال يافت ، زيرا جوانان سلحشورى كه مايل به داشتن زور بازو بودند و از حكام عرب رخصت نمى يافتند، به محلى كه در پيچ و خم كوچه اى بود و از خارج منظره اى و رونقى نداشت و جلب توجهى نمى كرد و فقط با دريچه اى كوچك به خارج ارتباط مى يافت ، خود را مى رسانيدند و همين طور كه چنين رسم برقرار بوده و محل ورود به زورخانه به اين مناسبت ، كوچك است كه پهلوان هنگام ورود به زمين مقدس زورخانه به اجبار تعظيم كند و سر فرود آورد.))

بدون ترديد، ورزشكاران مسلمانان مايلند از ديدگاه حضرت امام خمينى (ره )، دانشمند، انديشمند، و بزرگ رهبر و بنيان گذار جمهورى اسلامى درباره ورزش و ورزشكار مطلع شوند. در اين جا بخشى از فرمايشات ايشان در اين زمينه ، از نظر گراميتان مى گذرد.
ايشان در جمع ورزشكاران و كارمندان تربيت بدنى فرمودند:
((مملكت ما همين طور كه به علما و دانشمندان احتياج دارد به اين قدرت شماها هم احتياج دارد اين قدرت وقتى با ايمان باشد، وقتى كه زورخانه با قرآن باشد با ايمان باشد پشتوانه يك ملت است . وقتى قهرمانها، قهرمانهاى اسلامى باشند، پشتوانه يك ملت هستند، بازوى يك ملت هستند. آنچه كه پشتوانه ملت است ، پشتوانه اسلام است ، آن مردهاى با ايمان هستند ورزشكاران باايمان هستند، روحانى باايمان و دانشگاهى باايمان و...اين ها مى توانند پشتوانه يك ملت باشند و نگذارند دستهاى خائنانه كسانى كه گاه مى خواهند همه چيز را از بين ببرند، قدرت مادى ما، قدرت معنوى ما را از بين ببرند.))
آن حضرت در ديدار با گروهى ديگر از ورزشكاران ، درباره وظايف ورزشكاران فرمودند:
((ورزشكاران دو وظيفه دارند:
يك ورزش جسمانى براى قوه پيدا كردن و قدرت پيدا كردن . وقتى قدرت جسمانى پيدا شد، دفاع از مملكت مى تواند بكنند، دفاع در برابر مخالفين كه مى خواهند به آن ها حمله بكنند مى توانند بكنند.
يكى هم پرورش روحانى ، كه اگر پرورش روحانى در انسان پيدا بشود آن وقت قدرت جسمانى اش مضاعف مى شود. شما كوشش كنيد آن قدرت را هم كه قدرت الهى است ، قدرت هم به بركت اسلام و به بركت مولا اميرالمؤ منين عليه السلام در شما پيدا شود، كه يك مرد روحانى قوى و جسمانى قوى بشويد. كه هم جانب روحتان قوى باشد و هم از جانب جسمتان قوى باشد.))
وى در جمع قهرمانان منتخب فوتبال تذكر داد كه ورزش بايد در همه ابعاد انسانى باشد:
((در همه ابعاد انسانى ورزش كنيد من خودم ورزشكار نيستم ، ولى ورزشكاران را دوست دارم . اگر خداى تبارك و تعالى خواهانم كه شما جوانان را كه ذخيره اين كشور هستيد و مايه اميد ملت و اسلام هستيد، هر چه بيشتر موفق كند يك بعدش آن بعدى است كه شما در آن متخصص ‍ هستيد، و اميد است بعدهاى ديگرى هم كه انسان دارد و انسانيت دارد، در شما رشد كند.
ورزشكارها هميشه اين طور بوده اند كه يك روح سالمى داشتند از باب اينكه توجه به شهوات نداشتند، توجه به لذات نداشتند، توجه به يك فعاليت جسمانى داشتند كه عقل سالم در بدن سالم است ، شما اگر دقت كنيد در حال جوانها و طبقات جامعه ، مى بينيد كه آن هايى كه در عيش و عشرت مى گذرانند، حقيقتا عيش و عشرت نيست ، بدنهاى افسرده و روح پژمرده و كسالت سرتاپاى آن ها را گرفته است ، اگر دو ساعت عشرت مى كنند، بيست و دو ساعت در ناراحتى آن هستند. آن ها كه اهل خدا هستند، توجه به خدا دارند، ورزش جسمى مى كنند و ورزش روحى . آن ها در تمام مدت ، اشخاصى هستند كه پژمردگى در آن ها نيست ، افسردگى در آن ها نيست ، و اين يك نعمتى است كه خداى تبارك و تعالى نصيب همه كند، ان شاء الله .))
امام خمينى (ره ) همچنين در سخنانى كه با صدا و سيماى جمهورى اسلامى داشتند، فرمودند:
((اسلام رزمنده مى خواهد جنگجو مى خواهد، در مقابل كفار، در مقابل آن هايى كه هجوم مى كنند. مملكت اسلام ، مجاهد مى خواهد درست كند نمى خواهد يك نفر آدم عياش درست كند كه اين آدم عياش ، عياشى اش را بكند و همه چيزش را از بين ببرند، همه شرافتش را از بين ببرند، او مشغول عياشى و رقصيدن باشد.
اسلام جد است و يك مسلك جدى است ؛ هزل در آن نيست ، لغو در آن نيست ، لهو در آن نيست ، بازى در آن نيست . آن بازيى كه اسلام اجازه داده ، تيراندازى است ، اسب سوارى ، مسابقه در اسب سوارى مسابقه در تيراندازى آن هم جنگ است آن را اجازه داده است ؛ حتى براى آن رهان قرار داده اند؛ يعنى شرطبندى هم بكنند آن را اجازه داده اند ليكن مساءله جدى است ، آن جا تربيت است .))

موضوع قفل شده است