ღ❀ღ كمترين حقي كه شهدا بر گردن اسک دینی ها دارند‬ ღ❀ღ

تب‌های اولیه

61 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ღ❀ღ كمترين حقي كه شهدا بر گردن اسک دینی ها دارند‬ ღ❀ღ

بسم الله الرحمن الرحیم


یادمان باشد ...
خواندن خاطرات و شناخت شهدا
شاید جرقه ای باشد برای بهتر زندگی کردن.
رفتار و زندگی شهدای ما ، جذبه های زیادی داشت ؛ اما ...
اما بهترین جای زندگی شان شهادتشان بوده.
شهدا چه زیبا رفتند!
برای همین ، حضرت امام خمینی (ره) فرمود :« شهادت هنر مردان خداست»




هر وقت یاد شهدا میشود همه یاد فرماندهان شهیدی چون همت،باکری،باقری،خرازی،صیاد،کاظمی و... می افتند که خیلی هم خوب و پسندیده است.
بیایید این بار یادی از شهیدانی کنیم که بی صدا رفتند و بی صدا برگشتند...
آنان که هیچ کس جز خانوادهاشان نامشان را نشنید و نخواهد شنید...
آنان که بی ادعا رفتند و بی جان برگشتند...
آنان که با همه رفتند و بی همه در کنجی شهید شدند...
به یاد آنان که بی نام رفتند و... گمنام برگشتند...


کمترین حقی که مردان خدا بر گردن ما دارند شناخت سیره و راه شهداست
شما هم از شهیدانتان بگویید

شهدای شهـــر و دیار خود

ما را هم به نور اين عزيزان منور كنيد

:Gol:در صورتی كه تصاویری نیز از این شهدای عزیز دارین این تاپیک رو مزین بفرمایید:Gol:


سالها پیش عکسی رو در دست یکی از روحانیون بزرگوار شهرمان دیدم که خیلی حالم رومنقلب کرد بدن سوخته ای که از شدت سوختگی جمع شده بود. واثری از یک بدن کامل در اون نبود.

در مورد عکس از ایشون سوال کردم وقتی اسم یکی از شهدایی که اتفاقا همسایه ما بود رو بردند واقعا احساس عجیبی به من دست داد. این همون شهیدیه که هر روز از در خونش رد میشم تابلوی یادبودش رومیبینم اما...
این روحانی محترم شروع کرد از این شهید سخن گفتن.از احوالات وسجایای اخلاقی ورفتار شهید گفت.چیزی که برای من خیلی جالب بود مطلب عجیبی بود که ایشون در مورد شهید بیان کردن:فرمودن شهید قبل از شهادتشون آتش و ذغال گداخته شده رو با دستتشون بر می داشتن بدون اینکه آسیبی به ایشون برسه.

خیلی فکر کردم تا ارتباطی بین این کرامت شهید وجسم تمام سوخته اش پیدا کنم....نمیدونم شاید شهید قبل از شهادتش سوختن رو از خدا خواسته...

هنوز هم خانواده شهید این عکس رو رویت نکردن.

امیدوارم خداوند به حق بدن سوخته شهید کاوه پور توفیق شناخت وادای حق شهدا و پیروی از ایشون رو به ما عنایت کنه.


اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

اين هم عكس ووصيت نامه شهيد احمد كاوه پور:

گلشن عمر خزان گشت زبستان رفتم
فصل گلها من از باغ و گـلستان رفتم

ای طبیبـان کــه نـکـردیـد مــرا درد دوا
درد دانســتم انــدر پی درمـان رفتـم

زنــدگی بار گــران بود بدوشم ، یـاران
بال گشودم و در گلـشن رضوان رفتم

مرغ روحم که شداندرقفس تن خسته
تــرک جان گفتم و اندر بر جـانان رفتم

در جــنگ اجـل اگــر چــه رنجـور شدم
از جــمله دوسـتـان خــود دور شــدم

بـــــودم دم احـتـضـار انــدر غم مـــرگ
دیــــدار علی دیـــدم و مسـور شدم

حــب احـمـد بــــــــود و تــــولای علی
بــــا ایـــن دو رفیق وارد گــــور شدم

حــــوران بــبــرنـــد خــدمـت مـولایــم
صد شکر که باحسین محشور شدم




بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به دوستان اسک دینی :Gol:
و تشکر از جناب مدیر اجرایی

شهید بتول عسگری
این نام شاید برای خیلی از مردم اصفهان آشنا باشد
اما متاسفانه نه به عنوان یک بانوی بزرگ بلکه به عنوان نام یک مدرسه
من هم چیزی درباره این شهید بزرگوار نمیدونستم تا اینکه چند وقت پیش حرف های تازه ای از مادربزرگم شنیدم
ایشان از دوستان خانوادگی مادربزرگم بودند
یک معلم نمونه در تفسیر قرآن
مادر این شهید بزرگوار تعریف میکرد که نماز شبش هیچ گاه ترک نمی شد و زمانی که برای نماز شب بیدار میشد و برای وضو گرفتن سر حوض می رفت پارچه ای زیر شیر آب پهن می کرد تا صدای آب باعث بیدار شدن دیگران نشود
در قبل و بعد از انقلاب ایشان فعالیت های مذهبی داشتند و معلم تفسیر و علوم قرآنی بودند
در زمان جنگ ایشان به همراه همسر پاسدارش و فرزند خردسالشان در مسیر آبادان به شهادت می رسند

در گلزار شهدا سر مزار این شهید بزرگوار و خانواده اش هم رفتم و عکسی هم گرفتم

  1. حیف ازاینها بود که روی زمین بمونن آسمونی بودن وپرکشیدن

بسم الله الرحمن الرحیم

به چه می نگرید ؟!!

مگر شما در آن دور دست ها چه دیدید که هر چه می سوختید

نورتان بیشتر می شد

و من هر چه می سوزم دودم بیشتر !!

××××××××××××××××××


شهدا را که فراموش نکردید؟!...
از شهدایتان بگویید...
منتظریم

:Gol:

نام:هدايت
نام خانوادگي: صحرائي
تولد:اول تيرماه1342-روستاي بيشه دراز استان ايلام
شهادت:يازدهم مردادماه1362-عمليات والفجر3مهران
عضويت:پاسداررسمي

سينه تاريخ حيات مرداني را به يادگارداردکه روح بزرگشان جلوتراز زمان در حرکت بود.اري عشق به اسلام واهداف بلندشان باعث شده بود که درارادشان کوچکترين خللي پيش نيايد ودرراه رسيدن به محبوب روح لطيفشان رادر طبق اخلاص نهاده بودند.هدايت از اين قبيل افرادي بود که در مکتب عاشورائي خميني"ره" بخوبي پرورش وتربيت يافته بود ودرراه سرخ حسيني"ع" لباس سبز پاسداري را برتن پوشيده بود وحجله شهادتش را ازقبل برپا کرده بود.درراه وصال به معشوقش جبهه به جبهه وسنگربه سنگر گشته بود تا پيماني را که باخداي خويش بسته بود جامه عمل بپوشاند.
آري حرف از مردي است که دهلران ّموسيانّ فکه ّشرهاني ّزبيدات دشت عباس ّحمرين ّچنگولهّ
کله قنديّ قلاويزان ّ کاني سخت ّّميمک ومهران گامهاي استوارش رابرسينه خود بخوبي لمس کرده حضور حماسيش را گواهي ميدهند برخودميبالندورشادتهايش را ميشناسند.آری اینچنین بود هد ایت نستوه وعاشق که ره صدساله راچندشبه زیبا پیمود ومدال سرخ حسینی"ع" بر گردنش جلوه نمائی نمود.

وصيت نامه شهيدهدايت صحرائي :

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم برحمتک فی الصالحین فادخلنا فی علیین فارفعنا قتلا فی سبیلک مع ولیک فوق لنا :
اماما جوانی برای من مطرح نیست جوانی برای من مطرح است که در آن اسلام حاکم باشد. با سلام و با درود بیکران به رهبرم این خشم توفنده میلیونها مسلمان سلام مادرم با اینکه ترا ندیدم وحال در جبهه حق علیه باطل هستم نمی توانم بار دیگر شما را ببینم معذرت می خواهم. من اینجا آمده ام تا امامم بقیه الله"عج" را ببینم چون عاشقی هستم دنبال معشوقه ام می گردم اماآتشی در قلب من جاریست که هیچ چیز نمی تواند این آتش را خاموش کند مگر جهاددر راه خدا . مادرم و خواهرانم در مرگ من ناراحت و گریان نشوید و سیاه نپوشید چون جنگ جنگ است چون شرف و عزت و ناموس ما در گرو همین جنگهاست همچنان که امام علی (ع)می فرماید: بخدا قسم اگر شما امروز از مقابل شمشیرها و حمله دشمن بگریزید از کیفر شمشیر آخرت در امان نخواهید ماند. مادرم هیچ کس نمی میرد مگر به اذن خداوند انسان می میرد پس چه بهتر جهادکردن در راه خدا و شهادت در راه او .دوستان و هم مکتبانم بدانند من مانند روزه داری بودم که روزه دار هنگام غروب افطار می کرد و نیرو می گرفت و شاد می شد من مانند اویم در راه خدا. مادرم ولایت فقیه نوری است که خفاشها طاقت دیدن آن را ندارند. دائیم وصی من است و آنچه دارم تعلق به او می گیرد و همسرم ...آزاد است و می تواند درباره سرنوشت خودش تصمیم بگیرد و به او بگویید اگر با اوصحبت نمی کردم بخاطر این بود که دستورات خدا وائمه"ع" اجرا می کردم و بجای من از او معذرت بخواهید وبعداز من می تواند ازدواج نماید چون من عروسی کرده ام. وحال صدای تکبیرهای ملائک ورگبار مسلسلهای دشمن مرا به حمله بدرقه می کنند و افرادیکه مرا همراهی می نمایند در زیر رگبار مسلسها جان می دهند. علاقه داشتم خواهرانم در این صحنه شرکت داشتند تا ببینند یاران خمینی و منتظران بقیه الله حجه ابن الحسن"عج" چگونه عاشق شهادتند. شما هر گونه امربمعروف و نهی از منکررا از یاد نبرید . نماز به پا دارید که بلندترین فریادهاست. مادرم می دانم بعد از مرگ من فرزندی (پسری) نداری ولی خدا یار و یاور شماست و به تو صبر عنایت می فرماید. من به ندای امام حسین زمانم لبیک گفته ام ودر رکاب او در حال جنگیدن هستم. علاقه داشتم بار دیگر ترا ببینم وشیرت را حلالم کنی واگر روزگاری باعث اذیت و آزار شما شدم مرا ببخشید وطلب مغفرت برایم بنمایید و هنگامی که مرا دفن می کنید چند تا یا صاحب الزمان"عج" و دعای فرج( اللهم عظم البلاء) را تو ی گوشم ویا در روی قبرم بخوانید تا فرج امام زودترشود و بداد شیعیان برسد . علاقه داشتم که در کنار شهیدان کربلا دفنم کنید ولی چون رفت و آمد نیست درکنار پدرم دفنم کنید و همیشه برای من صدقه بدهید. من این وصیت که می نویسم علاقه دارم که هرچه زودتر حمله شروع شود تا به دیدار لقاءالله بروم همیشه امام را دعا کنید و پشتیبان روحانیت باشید تا فریب نخورید.
فرزندشما:هدایت صحرائی

سلام
يك حكايت جالب در زمان دفاع مقدس برايم اتفاق افتاد كه خواندنش خالي از لطف نيست
در اواخر جنگ من در حلبچه بودم و بچه هاي هيئت ... دسته جمعي از جمله برادرم آمده بودند منطقه و در عمليات بيت المقدس 8 حضور داشتند. بعد از عمليات تماس گرفتم و از تهران خبر دادند سه تا از بچه ها كه جمعا 12 نفر بودند شهيد شدند . نكته جالب اينجاست[="red"] " هر سه نفر را قبل از اينكه كسي نام ببرد، اسم بردم "[/] من علم غيب نداشتم ، اما بچه ها [="lime"]پلاك مخصوص[/] داشتند !!!!!!!!
حق ياورتان

[=Times New Roman]سلام
عکس زیر متعلق به پدر دوست بنده هست.
شهید حاج غلامرضا کاووسی. فرمانده عملیات والفجر 10

برای شادی روحشان صلوات بفرستید.


[=Times New Roman]سلام
ایشان شهید ابراهیم مصطفوی هستند.
دوست پدر من.
که در زمان خودشون نفر دوم کنکور ریاضی بوده اند.
اما در سن 19 سالگی یعنی اندکی پس از اعلام نتایج کنکور شهید میشن.
و این در صورتی بوده که همیشه جبهه بودند و پدرم می گفتند کسی کتاب دست ایشون ندید در سالی که کنکور داشتند.

با سلام و تشکر:Gol:

یاد و خاطره شهدا موجب حیات قلبهای مرده ی ما در این آشفته بازارِ خط خطیِ خطوات شیطان است. هر قدم و قلمی که برای شهدا برمی دارید و می زنید، همچون ضمانت نامه ای ارزشمند است که در این دورۀ پر خطر آخرالزمان دریافت می کنید.

به یاد همه شهدا صلوات ...:Gol:

16 بهار از عمرش نمی گذشت که حقیقت بر او آشکار و قلبش نورانی شد، آری او عاشق امام و شیفته راهش شده بود و زندگی بی ولایت را حیات جاهلی می دانست.

به فرمان امام و به عشق قبله دلها، به زحمت بسیار و با سفارش این و آن، اسمش را برای تعلیم آموزش نظامی می نویسد، در پادگان آموزشی، بدلیل کوتاهی قد، وی را از صف بیرون می کشند.

همچون ابر بهاری می گرید، گویی عشقش را از او گرفته اند، فکر کنم شدیدترین گریه عمرش را آنجا می کند؛ احساساتی پاک و مملو از عشق، با هیچ چیز آرام نمی گیرد.

اما عشق به وصال حضرت دوست، فکرش را زنده و پویا کرده بود، در اولین اعزام، در پوتین هایش شن ریزه می ریزد و با این زیرکی خود را به کاروانیان عشق و عاشقی می رساند. آری او تنها به رضای معشوقش می اندیشید و به هدف مقدسی که داشت.

او کسی نبود مگر، طلبه بسیجی و پاسدار پزشکیار،شهید محمد جواد فهیمی، بزرگی از کوچک دیار آقا نجفی قوچانی و سردار رشید اسلام یوسف کلاهدوز ...

یادشان گرامی ...:Gol:

سلام
ایشان شهید علیرضا کاووسی هستند.
برادر شهید غلامرضا کاووسی که در پست 9 عکسشون رو گذاشتم.
هر دو در عملیات والفجر 10 به شهادت رسیدند.

ایشون در واقع عموی یکی از دوستان بنده هستند.

دوستم می گفت ، عمو علیرضا زمان جنگ سرباز بود و سربازان هم جبهه رفتن واسشون اجبار بود.
و عمو خیلی ناراحت بود که با عشق به جبهه می رفت اما جنگ رفتن حالت اجبار واسش داشت.
دوست داشت که مثل بعضی های دیگه سرباز نباشه ، که آزادانه و با اختیار خودش به جنگ بره.
در حالی که اون زمان سربازها از جنگ رفتن فرار می کردند...

(پایین تصویر رو متاسفانه تلفن همراه یه نفر خراب کرده. )

زنده نگه داشتن نام و ياد شهداء كمتر از شهادت نيست. (مقام معظم رهبري الامام خامنه اي)

سلام
قصد دارم در اين پست به معرفي شهداء شهر خود بپردازم
هر كدام از دوستان كه مايل است مي تواند در اين امر ياري كرده و مارا با شهداء شهر و دايار خود آشنا سازد


براي شروع من از شهداء شهرستان فومن در استان گيلان شروع مي كنم

شهداي والامقام فومن كه در هفته سي نهم به فيض شهادت رسيدند.

شرمنده خواستم فايل فلاش را قرار دهم ولي نتوانستم لينك مي دهم ببينيد

[b]content[/b]

[b]content[/b]

شهداي والامقام شهرستان فومن كه در هفته چهلم به فيض شهادت رسيدند.

[b]content[/b]

مرجع : سايت 404 شهيد شهرستان فومن


شهید علی اکبر جوادی

شهید علی اکبر جوادی: فرمانده گردانهای آموزش نظامی و تخریب لشگر مکانیزه 31 عاشورا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1344 ه ش در تبريز متولد شد. از كودكي نشانه هاي معرفت و ذكاوت در رفتارش هويدا بود. تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را با جديت تمام طي كرد و وارد دبيرستان ثقه الاسلام تبریز شد. او در دوران جواني فعال و مذهبي بود و با حضور گسترده در مراسم عزاداري امام حسين ( ع) پايبندی خود را نسبت به مسائل دينی و شرعی نشان می داد . علی اكبر در آغاز نهضت اسلامي مردم بر علیه حکومت خود کامه پهلوی، مسجد حاج مصطفی را كه يكی از مراكز هدايت جريانهای انقلابی بود به عنوان سنگر اصلی مبارزه خود قرار داد و همگام با جوانان پر شور و انقلابي با حضور چشمگير در تظاهرات بر عليه رژيم طاغوت وارد صحنه های سياسی شد و به فعاليت پرداخت. بعد از پيروزی انقلاب اسلامی نيز با حضور در مساجد و پايگاه های مقاومت دامنه فعاليت های خود را گسترش داد و با تشكيل هسته های مقاومت به فعاليت هایش انسجام بخشيد. پس از آنكه سایه شوم جنگ بر كوی و برزن اين مرز و بوم سايه افكند و دشمن دست تجاوز به حريم ميهن اسلامي گشود او تاريخ 12 / 12/ 1359 پس از سپری كردن يك دوره آموزش نظامی به عنوان تخريب چی رهسپار جبهه های نبرد شد. مدتی به صورت بسيجي در عمليات بزرگی چون بيت المقدس پنجه در پنجه دشمن تجاوز گر انداخت. او يك بسيجی عاشق و مخلص بود كه در واحد تخريب تيپ عاشورا خدمت می كرد فداكاری و سلحشوری او در همه عمليات خيلي زود بر همه آشكار شد و شهيد والامقام مهدي باكری در يك انتخاب شايسته او را به عنوان مسئول واحد تخريب لشكر عاشورا برگزيد و چند روز قبل از عمليات رمضان به تخريبچی ها معرفی كرد. اکبر جوادی در عمليات رمضان به طور معجزه آسا از ميدان مين دشمن می گذشت و بر قلب متجاوزان به میهن اسلامی می تاخت. او و ياران عاشقش دلباختگانی بودند كه ميدان مين را عرصه گاه شهادت تلقی می كردند و در رفتن به روی مين از همديگر سبقت می گرفتند. آنها پس از هر پیروزی نماز شكر به جا می آوردند.

نکته اول: آغاز فعالیت های شهید جوادی مسجد است ( یعنی برای بزرگ شدن باید ظرفیت و روح بزرگی داشت.)
نکته دوم: بعد از هر پیروزی نماز شکر بجا می آورد.( یعنی ارتباط بین خود و خدا را باید حفظ کرد.)
ومن الله التوفیق

شهداي والامقام شهرستان فومن كه در هفته چهل و يك به فيض شهادت رسيدند.


[b]content[/b]

شهداي والامقام شهرستان فومن كه در هفته چهل و دوم به فيض شهادت رسيدند.


[b]content[/b]

[=Microsoft Sans Serif]سلام.

[=Microsoft Sans Serif] تاپیک خوبیه.واقعا شهدای زیادی هستن که گمنامن(البته تو زمین)

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]زندگی نامه سردار رشید اسلام حاج سید عبد الله حسینی



[=Microsoft Sans Serif]
سال 1328 شهر کنونی فرادنبه(از شهرهای شهرستان بروجن) شاهد تولد مولودی مبارک از سلائه پیامبر بود.او کسی نبود جز سید عبد الله که در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود و زیر نظر پدری متدین و در دامن مادری مؤمنه پرورش یافت دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی از ادامه تحصیل منصرف گردید و به کارهای فنی روی آورد هوش و ذکاوت بالای وی موجب گردید که در شغل مربوطه(امور ساختمان و راهسازی) سریعاً پیشرفت نماید توجه خاص او به فرائض دینی و رعایت مسائل شرعی زبانزد خاص و عام بود به گونه ای که به عنوان الگویی برای جوانان و همشهریان خود تبدیل گشته بود. همزمان با شروع انقلاب اسلامی در بسیج مردم محل علیه ستمگریهای نظام منحوس پهلوی نقش موثری داشت و ساماندهی راهپیمایی ها و تظاهرات علیه رژیم طاغوت غالباً بر عهده این شهید بزرگوار بود. با توجه به دینی که نسبت به انقلاب احساس می کرد پس از تشکیل نهاد مقدس جهاد سازندگی در سال 1358 به جمع جهادگران پیوست و با توجه به سوابق کاری در کمیته عمران(معاونت عمران فعلی) جهاد استان مشغول به کار گردید و پس ازمدت کوتاهی مسئولیت این بخش را در جهاد استان برعهده گرفت با شروع جنگ تحمیلی این سید وارسته درنگ را جایز نشمرد و برای یاری رساندن به رزمندگان دلیراسلام راهی جبهه ها گردید. تمام قلل سر به فلک کشیده کردستان و مردم عزیز و زحمتکش کرد و خطه های خونرنگ جنوب خاطره رشادتها و ایثارگریهای این شهید بزرگوار را درسینه خود بخاطر داشته و دارند. به عنوان نمونه یکی از کارهای خطیر این شهید مسیر یابی جاده بزرگ سید الشهداء در جزایر مجنون بود که بسیاری انجام آنرا غیر ممکن می دانستند به دلیل همین رشادت ها به عنوان فرمانده گردان مهندسی رزمی قمر بنی هاشم «ع» جهاد استان برگزیده شده اما تمام این عناوین برای او که دنبال گمشده خویش می گشت اموری بی ارزش بود واین گمشده را تشرف به خانه خدا یافت و راهیابی به مقام عند الهی را دریافت نمود(به نقل از خانواده) پس از بازگشت از مراسم حج مجدداً عاشقانه به جبهه ها شتافت و در تاریخ 13/4/64 به آرزوی دیرین خود که شهادت بود رسید و در منطقه اورامانات از توابع کردستان به مولایش امام حسین(ع) اقتدا نمود و به خیل عظیم شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی پیوست. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.


شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات

[=Microsoft Sans Serif]

[=Microsoft Sans Serif]وصیت نامه سردار رشید اسلام حاج سید عبد الله حسینی

بسم‌الله‌الرحمن ‌الرحيم
در مورّخه سوم شهريور يكهزارو سيصد و شصت‌وسه وصيّت‌نامه اينجانب سيد عبداله‌حسيني فرزند حاج سيد ابوتراب حسيني ساكن فردانبه با حضور امضاءكنندگان زير تنظيم گرديد.
اَشهَدُاَنْ ‌لا ‌الهَ ‌‌اِلاّ ‌الله ‌وَ ‌اَشهدُ ‌اَن ‌مُحَمّداً ‌عَبْدُهُ ‌وَ ‌رَسُولُه و‍ ‌َاشهَدُ‌ اَنَّ‌ ‌عَليُِ و ‌اولاد‌ِ المَعصومين‌حُججُ ‌الله.
اكنون كه عازم زيارت بيت‌الله‌الحرام مي‌باشم عموي خودم حاج سيد‌محمود بخشايش را وصّي خودم و برادرم حاج سيد مهدي حسيني را وكيل خودم قرار مي‌دهم.
سرپرستي فرزندانم به عهده همسرم مي‌باشد .
در مورد شغل فرزندانم در مواقع غيرتحصيل ، فقط برادرم سيد‌علي محمد حسيني حق دارد تصمیم بگیرد .
مبلغ پنجاه‌پنج هزار تومان از برادرم سيد‌علي محمد‌حسينی طلب دارم كه آنرا به همسرم پرداخت كند و در مورد شراكت كارگاه تراشكاري كه برادرم سيد‌علي محمد ده درصد شريك نموده و در دفتر ثبت است هيچ‌گونه وجهي پرداخت نكرده‌ام و اختيار با برادرم مي‌باشد كه در صورت پرداخت پول سهميه شركت حقي براي من يا فرزندانم مشخص نمايد.
اختياري كه مرحوم پدرم در وصيّت نامه خود بمن داده است عمويم بجاي من صاحب اختيار است
در بقيه موارد از مجريان احكام اسلام مي‌خواهم كه حكم خدا را در مورد همسر و فرزندانم جاری كنند.

سیدعبدالله حسینی 3/6/63


شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات


اینم یک فلش از مجموعه تصاویر شهید حاج سید عبد الله حسینی


سلام
واقعاً لذت بردم ، من شغلم طوری هستش که همیشه در یاد وکنار آنها هستم واز این بابت خیلی خوشحالم وخدارو شکر می کنم از این نعمت بزرگ
التماس دعااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام
توصیه میکنم کتاب پایی که جاماند رو بخونید واقعاً یه چیز دیگه است .من خوندم تأثیرات زیادی روی من گذاشت
یا علی

[="Times New Roman"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
دوستان شاید در محل یا فامیل،دوستان کسی داشته باشید که [="Red"]شهید[/] شده باشد!
مخصوصاً محل شاید اسم کوچه شما اسم [="Red"]شهیدی[/] باشد زندگی نامه یا خاطرات شهدا را در این تاپیک ها ایجاد کنید تا من و دوستان اسک دین عبرت بگیریم!:Gol:

[="times new roman"][="times new roman"] آبادان شهري به بزرگي يك حماسه
آبادان شهري كوچك با مردمي بزرگ. آبادان جايي كه مي شد پيش بيني كرد كه روزي مورد تهاجم عراق قرار مي گيرد. آبادان مهد دليران و شيرمردان.
بهار بود و سالي جديد آغاز شده بود و خانواده ياسيني منتظر تولد فرزندي بودند كه خداوند او را در تاريخ 15 فروردين ماه 1330 به آنها بخشيد. نام او را «سيدعلي رضا» گذاشتند.
سال ها پشت سر هم سپري مي شد و علي رضا روزبه روز بزرگ تر مي شد و هر روز به روز موعود نزديك مي شديم. بعد از طي شدن دوران طفوليت، علي رضا تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان مهرگان آبادان با موفقيت سپري كرد و درحالي كه خانواده اش در فقر و تنگدستي بسر مي بردند، تحصيلات متوسطه خود را با سختي در دبيرستان دكتر فلاح آبادن به پايان رسانيد.
حالا او جواني است 18 ساله كه روياي پرواز را در سر مي گذراند. پس باتوجه به علاقه شديدي كه به خلباني داشت، در سال 1348 وارد دانشكده خلباني نيروي هوايي شد و پس از گذراندان دوران مقدماتي پرواز با هواپيماهاي تي 33، به منظور گذراندن دوره تكميلي خلباني و پرواز با هواپيماهاي پيشرفته شكاري، به آمريكا اعزام شد. در مدت حضور در آمريكا دوره هاي آموزش پيشرفته خلباني را ابتدا با پرواز با هواپيماي تي 37 و سپس با پرواز با هواپيماي پيشرفته اف 4 با موفقيت كامل به پايان رسانيد و موفق به اخذ كارنامه خلباني با هواپيماي فانتوم گرديد.
پس از بازگشت به ايران، علي رضا با درجه ستوان دومي در پايگاه ششم شكاري نيروي هوايي در بوشهر مشغول به خدمت شد. به محض بازگشت خلبانان از آمريكا ابتدا خلبانان در گردان هاي تاكتيكي تقسيم مي شدند و اكثر خلبانان شكاري مشغول تمرينات هوايي بودند. اين روند تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. شهيد ياسيني هم از اين قاعده مستثني نبود.
انقلاب اسلامي
سال 1357 با اوج گيري حركت انقلابي مردم، شهيد ياسيني هم عليرغم فشارهاي همه جانبه رژيم، با پخش اعلاميه در بين پرسنل متعهد دست به افشاگري زد و جزو خلباناني بود كه با انتقال هواپيماهاي اين پايگاه به پايگاه چابهار، مخالفت كرد. زيرا طبق اطلاعاتي كه به پايگاه بوشهر رسيده بود، قرار بود اگر اوضاع كشور بدتر شد هواپيماها به روي ناوهاي آمريكايي انتقال پيدا كنند كه تعدادي از خلبانان شجاع اين پايگاه از جمله شهيد ياسيني و شهيد طالب مهر با عنوان كردن اين نكته كه اين هواپيماها اموال بيت المال است، از اين كار سرپيچي كردند كه در نهايت هم با مقاومت خلبانان اين طرح منتفي شد.
با پيروزي انقلاب اسلامي و خروج مستشاران خارجي از كشور، كه به قول خود شهيد ياسيني بعضي از آنها حتي فرصت بستن چمدان هاي شان را نيز پيدا نكردند پرسنل متعهد نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران توانايي هاي خود را بروز دادند و نشان دادند كه از چه استعداد و نيروي علمي و عملي بالايي برخوردار هستند.

جنگي ناخواسته آغاز شد
سرانجام 31 شهريور سال 1359 ساعت 45/13 دقيقه بعدازظهر، نيروي هوايي عراق با حمله همه جانبه به پايگاه هاي هوايي ايران، جنگ را آغاز نمود و اكثر پايگاه هاي هوايي ايران را بمباران كرد كه خوشبختانه خسارت وارده به آن شكل كه عراق فكر مي كرد، نبود.
در آن زمان شهيد ياسيني در پايگاه هوايي بوشهر مشغول به خدمت بود. بلافاصله بعد از بمباران پايگاه ها در بوشهر، غوغايي به پا بود و هركس شايعه اي را عنوان مي كرد. يكي مي گفت آمريكا حمله كرده است. ديگري عنوان مي كرد كه كودتا شده و ديگري هم مي گفت راديو همه چيز را مشخص مي كند.
شهيد ياسيني بلافاصله بعد از اين ماجرا، با مراجعه به گردان پرواز پايگاه به همراه تني چند از خلبانان اين پايگاه، مشغول طرح ريزي يك پاسخ مناسب مي شوند و در بعداز ظهر همين روز شهيد ياسيني به همراه تعدادي از خلبانان تيزپرواز پايگاه ششم شكاري، پاسخي دندان شكن به عراق مي دهند تا آنها متوجه اين نكته شوند كه نيروي هوايي ايران هميشه يك نيروي قدرتمند است.
در روز اول جنگ (يكم مهرماه1359) با توجه به دستوري كه از قبل براي انجام عملياتي گسترده داده شده بود، تعداد زيادي جنگنده بمب افكن اف 4 از پايگاه ششم شكاري به پرواز در مي آيند. شهيد ياسيني به همراه سرتيپ خلبان مسعود اقدام هدايت يكي از فانتوم ها شركت كننده در اين عمليات را برعهده مي گيرد. آنها در اين عمليات در آسمان شهر بغداد با مانورهايي زيبا، هواپيما را از لابه لاي ساختمان ها عبور مي دادند. روز بعد خبرنگاران خارجي گزارش دادند كه خلبانان ايراني با مهارت خاصي هواپيما را از بين ساختمان ها عبور مي دادند.
در تاريخ هفتم آذر سال 1359 شهيد ياسيني به همراه شهيدان بزرگوار سرلشكر خلبان شهيد عباس دوران، سرلشكر خلبان شهيد حسين خلتعبري و سرگرد خلبان شهيد حسن طالب مهر، در عملياتي مشترك با نيروي دريايي ارتش جمهوري اسلامي ايران به نام عمليات مرواريد، توانستند نيروي دريايي عراق را نابود كنند. در اين عمليات بزرگ، شهيد ياسيني به تنهايي 8 سورتي پرواز داشت.
جنگ، بيشتر از آن چيزي كه پيش بيني مي شد ادامه پيدا كرد و در طول اين مدت شهيد ياسيني حتي در موقعي كه به سمت فرماندهي پايگاه هم منصوب شد، در انجام عمليات برون مرزي پيش قدم بود. در طول مدت دفاع مقدس، وي بيش از 90 پرواز عمقي به خاك عراق داشت كه اين تعداد عمليات برون مرزي او بود، و ماموريت هاي بسياري در جبهه ها جنوب و بر روي نيروهاي دشمن نيز انجام داد به طوري كه بعد از تيمسار محققي با 2759 ساعت پرواز با هواپيماي فانتوم بيشترين پرواز را با اين هواپيما داشت.

رشادت
شهيد ياسيني مهارت خاصي در هدايت هواپيماي اف 4 داشت. در يكي از ماموريت ها هواپيماي وي در هنگام بازگشت از عملياتي برون مرزي مورد تعقيب يك فروند ميگ 23 عراقي قرار مي گيرد كه در اروندرود مورد اصابت موشك قرار مي گيرد.
به محض برخورد، سيستم اجكت خلبان خود به خود فعال مي شود و خلبان اجكت مي كند ولي شهيد سرلشكر ياسيني كه به عنوان افسر كابين عقب در اين پرواز بود، با مهارت خاصي هواپيما را درحالي كه تقريبا سيستم هيدروليك خود را از دست داده بود، در پايگاه ششم به زمين مي نشاند.
در يكي ديگر از عملياتها، وي از پايگاه ششم شكاري براي زدن هدفي در عراق به پرواز درمي آيد و بعد از عبور از اروندرود، در محدوده خورموسي با ارتفاع پايين و با سرعت بالا درحال پرواز بود كه ناگهان هواپيما با يك دسته پرندگان برخورد مي كند. در اين هنگام به دليل شكستن كانپه كابين جلو، شهيد ياسيني بيهوش مي شود. سرتيپ اقدام كه به عنوان كمك در اين پرواز بود، بعد از چند لحظه بيهوشي حالت عادي پيدا كرده و به تصور اين كه ياسيني اجكت كرده، سعي در بازگردادندن جنگنده مي كند ولي به دليل مشكلاتي كه در سيستم ناوبري بوجود آمده بود، راه خود را گم مي كنند. بعد از دقايقي كه با نااميدي درحال گشتن به دنبال راه بودند، ناگهان صداي دلنشيني را كه اكثر خلبان هاي فانتوم با آن آشنا بودند،از طريق راديوي هواپيما مي شنوند و اين صداي شهيد سرهنگ خلبان هاشم آل آقا بود كه بعد از تماس راديويي از طريق ايشان، اعلام مي شود كه ياسيني اجكت نكرده و فقط چترش باز شده و بر روي صندلي مي باشد.
آل آقا جلو تر حركت مي كند و اقدام با كمك شهيد آل آقا، راه پايگاه را پيش مي گيرد در اين هنگام شهيد ياسيني به هوش مي آيد و درحالي كه تمام صورت او آغشته به خون بود، به دليل ديد بهتر تصميم مي گيرد تا هدايت هواپيما را بعهده بگيرد و درحالي كه مجروح بود، هواپيما را به سلامت در پايگاه بوشهر به زمين مي نشاند.

جانبازی و مسئولیت پذیری
شهيد ياسيني به علت ایجكت از هواپيما داشتتند از ناحيه كمر و دست مجروح و جانباز 55 درصد بودند، ولي هيچ گاه درد كمر و مسئوليت هاي فراواني كه داشت مانع از پروازهاي جنگي او نمي شد.
شهيد ياسيني عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپيما از جمله اف 4، اف 5، ميگ 29، سوخو 24 و پي اف3 پرواز كرد كه از اين حيث، از خود يك ركورد بجاي گذاشت ولي هواپيماي محبوب شهيد ياسيني، اف 4 (فانتوم ) بود.
ياسيني تا زمان شهادت با اين كه به عنوان يكي از فرماندهان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي بود و تمام فعاليت هاي ستادي را انجام مي داد در كنار آن به عنوان يكي از استادان خلبان مشغول آموزش دانشجويان خلباني بود.

مسئوليت هاي شهيد ياسيني
اين شهيد بزرگوار در طول دوران حيات خود بجز اين كه همواره به عنوان افسر خلبان كابين جلو اف 4 خدمت مي كرد، مسئوليت هاي فرواني هم داشتند كه از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد :
- فرمانده عمليات پايگاه سوم شكاري همدان
- فرمانده پايگاه هاي شكاري همدان و چابهار از سال هاي 1363 تا 1365
- افسر هماهنگ كننده آموزش خلبانان ايراني در پاكستان در سال 1364
- فرمانده پايگاه ششم شكاري بوشهر در سال 1367
- مديريت جنگ الكترونيك و معاون عملياتي نهاجا (اواخر سال 1369)
- فرمانده منطقه هوايي شيراز در سال 1371
- معاون هماهنگ كننده و رئيس ستاد نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي از 10/10/1372 تا زمان شهادت

لازم به ذكر است كه پروازهاي متعدد جنگي او در نيمه دوم سال 1359 و نيمه اول سال 1360، دو سال ارشديت برايش به ثبت رسانيد و درجه نظامي اش از سرواني به سرگردي ارتقاء يافت.
همچنين شهيد ياسيني 7 مورد تشويق در دستور، 5 مورد ارشديت جمعي به مدت 60 ماه و اعطاء 2 مورد نشان درجه 2 فتح(از دست مقام معظم رهبری) در دوران حضور درخشانش در صحنه هاي سرنوشت ساز جنگ تحميلي دریافت نمودند.

شهادت و پرواز ابدي

در تاريخ 15/10/73 در ساعت 30/6 صبح هواپيماي جت استار حامل فرماندهان ارشد نيروي هوايي، (شهيد منصور ستاري، شهيد ياسيني و شهيد مصطفي اردستاني) از تهران به سمت كيش پرواز كرد تا فرماندهان در جلسه شوراي هماهنگي نيروي هوايي در كيش شركت كنند. بعداز ظهر قرار مي شود كه هواپيما قبل از عظيمت به تهران، در پايگاه هوايي اصفهان توقفي كوتاه نمايد. بعد از بازديدي كوتاه از اين پايگاه، هواپيما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت تهران مي شود و پس از دقايقي هواپيما به پرواز درمي آيد.
ناگهان در ساعت 42/8 شب از سوي خلبان اعلام مي شود كه به علت بازشدن پنجره كابين خلبان، هواپيما مجبور به فرود اضطراري مي باشد. لحظاتي بعد هواپيما در حال گردش براي نشستن بر روي باند در 64 كيلومتري جنوب پايگاه اصفهان، سقوط مي كند و چراغ زندگي سيد علي رضا ياسيني براي هميشه خاموش مي شود و او به درجه رفيع شهادت نائل مي آيد.
شهيد ياسيني در زمان شهادت 43 سال داشت و از وي سه فرزند پسر و يك دختر به يادگار مانده ولي ياد و خاطره دلاوري ها و رشادت هايش، هيچگاه از ذهن مردم ايران و پرسنل نيروي هوايي ارتش، پاك نخواهد شد.
گفتني است كه ايشان پس از تيمسار محققي بيشترين ساعت پرواز (2759 ساعت) را با فانتوم داشتند و همچنين پايگاه ششم شكاري بوشهر به نام اين بزرگوار مزين شده است.

لازم به ذكر است كه خانواده ياسيني يك شهيد و يك جانباز را نيز تقديم انقلاب، اسلامي و ايران اسلامي نموده است.شهيد رضا ياسيني كه در سن 17 سالگي در تنگه چزابه به شهادت رسيد و عباس ياسيني كه جانباز قطع عضو مي باشند.

مقام معظم رهبري: شهيد ياسيني مردي مومن بود پرتلاش بود صادق بود صميمي بود
مقام معظم رهبري در مراسم اين شهيد بزرگوار در وصف او فرمودند:
- فقدان بزرگي بود؛ نه فقط براي شما براي من هم اين طور بود. ولي خب چاره اي نيست بايد تحمل كرد. شهيد ياسيني مردي مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود، صميمي بود و خود همين ها موجب شده بود كه به ايشان اميدوار باشم. در اين حوادث سخت است كه جوهر ما آشكار مي شود و نيروها و توانايي هاي دروني ما آشكار مي شود.

مقام معظم رهبري در جمع خانواده اين عزيز نيز فرمودند:
- من به شهيد ياسيني خيلي اميدوار بودم من همين حالا به ايشان (سرتيپ بقايي فرمانده سابق نيروي هوايي ارتش) مي گفتم خيلي به اين جوان اميد داشتم براي آينده، ولي حالا خداوند متعال اين جوري مقدر كرده بود، چاره اي نيست بايد تحمل كرد و اين تقديرات الهي است.

در بخشي از وصيت نامه شهيد ياسيني مي خوانيم:
من يك خلبان هستم. سالها از بيت المال برايم هزينه كرده اند تا به اينجا رسيده ام. حال وظيفه دارم كه دينم را ادا كنم. مگر نه اينكه همواره آرزو كرده ايم كه اي كاش در واقعه عاشورا مي بوديم و فرزند زهرا(س) را ياري مي كرديم؟
اكنون زمان آن فرا رسيده و همگان مكلفيم كه براي لحظه اي روح خدا را تنها نگذاريم. بنابرين از من انتظار نداشته باشيد كه بيش از اين در كنارتان باشم.
به يقين اجر شما نيز كه به تربيت فرزندان و امور خانه همت مي گماريد و زمينه را براي حضور بيشتر ما در صحنه فراهم مي كنيد نزد خدا محفوظ خواهد بود.»

جهانبینی انقلابی آن شهید در پیامش هویداست:
«ما اعتقاد داريم و معتقد هستيم كه اين نظام جمهوري اسلامي يك نظام الهي است. اين را استكبار جهاني نمي پذيرفت.اما الان مي بينيم كه راي دادند به ماندن نظام جمهوري اسلامي و در نهايت تسليم شدند و پذيرفتند كه نظام جمهوري اسلامي بايد باشد و هيچ راهي براي شكست آن هم نيست...»[/][/]

شاید تکراری باشه.اما ارزش نوشتن دوباره رو داره.ارزش خوندن دوباره رو هم داره.

گزیده هایی از خاطرات شهید بابایی:

روزهای دوره دیدن در آمریکا یک بار بولتن هفتگی پایگاه ریس نوشت به این مضمون:دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند.
رفتم سراغش و گفتم : عباس قضیه چیست؟
گفت: چند شب پیش بدخواب شده بودم.رفتم میدونچمن تا کمی بدوم.کلنل باکستر و زنش منو دیدن.از شب نشینی بر.گفت:راست نمیگی؟گفتم : محیط اینجا برای من وسوسه انگیزه.شیطون بدجوری اذیتم می کنه تا به گناه بیفتم.دین به ما توصیه کرده که این جور مواقع یا دوش آب سرد بگیرید یا بدوید.کل قضیه همین بود.میگشتن .کلنل پرسید:این وقت شب برای جه میدوی؟گفتم دارم ورزش می کنم.

شهید بابایی

آن روزها تو بهداری قزوین کار می کردم .بعضی وقت ها عباس رو هم با خودم می بردم سرکار.یکی از همین روزها که عباس همراهم بود از انبار که برمیگشتم دیدم دارد بتگا مداد من مشق هایش را می نویسد.گفتم عباس چرا با این می نویسی؟
گفت:مداد خودم جا مانده خانه.
گفتم:این ماله بیت الماله اگه با این بنویسی آخر سال ممکنه رفوزه بشی.
مداد را گذاشت کنار و چیزی نگفت.رفتم و چند دقیقه بعد برگشتم،دیدم دارد همه مشق هایی را که با آن مداد نوشته پاک می کند.

شهید بابایی

تمام مدتی که با عباس در آمریکا بودم،ندیدم پپسی بخورد .همیشه فانتا می خورد.یک بار گیر دادم که من پپسی می خواهم.دوباره فانتا خرید.گفتم :بابا! من فانتا نمی خوام.گفت : حالا نمیشه به فانتا رضایت بدی؟گفتم: بگو چرا تا قانع بشم.گفت:پپسی مال صهیونیست هاست.اصلا مراجع هم حرومش کردن.خجالت کشیدم.با اینکه من هم بچه مسلمون بودم اما شعور و اطلاعاتم به عباس اصلا نمی رسید.

سلام به تمام اعضا وآرزوی سلامتی برای همه..:Gol:
راستش من خاطره ای ندارم ولی خودم جزئ خانواده شهید هستم وخاله ام وفرزندانش وشوهرش در جنگ شهید شده اند اطلاعات زیادی ندارم چون من اونموقع نبودم وفقط این رو میدونم که خاله 21سال داشته بسیار مهربان وبا خدا وآنسان قانعی بوده اند وزیاد به فکر مال دنیا نبوده اند بچه هایش بسیار کوچک بوده اند روح الله که فقط 4یا سه سال داشته ومجتبی که فقط یک سال یا چند ماه تا نزدیک شدن به یکسال داشته وشوهرش هم بسیار انسان خوبی بوده است..شهیدان اهل دزفول هستند وبنامهای مهین پورغلام خباز-مجتبی شوشی نسب وروح الله شوشی نسب وپدربچه ها محمدرضا شوشی نسب هستند ودر گلزار شهیداباد شهرستان دزفول آرام گرفته اند..هنوز که هنوز ست وقتی سرخاک میرویم مادربزرگم ازدوریشان اشک میریزد ..روح بهشتیشان شادباد..

سعی می کنم تا خاطراتی را انتخاب کنم که در این زمان و جامعه بیشتر به دردمان می خورد.

شهید بابایی

تازه از پرواز برگشته بودیم.کارگری داشت جایگاه را جارو می کرد.نشانش داد و گفت:فقط خدا می دونه که چقدر دلم می خواست جای اون کارگر بود.گفتم : چرا جناب سرهنگ؟مگه فرماندهی پایگاه چه اشکالی داره؟
گفت: اون بنده خدا مسوولیتش پیش خدا خیلی کمتره.آما منی که مثللا فرماندهم ، هرجا کوتاهی بشه،مسوولیتش پیش خدا گردن منم هست.

سلام علیکم
تشکر می کنم از دوستانی که همکاری می کنند.

[="Times New Roman"]اول فروردین 1341 ه ش در یک خانواده مذهبی در شهر «هشتجین »درشهرستان «خلخال» به دنیا آمد.
وی کوچکترین فرزند پسر خانواده بود. دوران تحصیل را از «هشتجین» شروع کرد . بعد دوران راهنمایی و دبیرستان را در اردبیل در محله« باغمیشه »همراه سردار شهید عمران پستی ادامه می دهد .
بعد از اخذ دیپلم به صورت جدی وارد مبارزه با حکومت طاغوت می شودو در شهر «هشتجین» تظاهرات زیادی برپا می کند . او با تدبیر خود، نیروهای پاسگاه «هشتجین »را مجبور به ترک محل می کند . بعد از انقلاب وارد سپاه شده و در روابط عمومی سپاه اردبیل مشغول خدمت می شود. پس ازمدتی به فرماندهی سپاه گرمی منصوب و چند ماه بعد فرمانده سپاه «خلخال » می شود، در حالی که 21 سال سن داشتند.

پس از استعفاء از فرماندهی سپاه در خلخال در جبهه درگردان تخریب در خدمت فرمانده سر افراز و عارف گردان تخریب شهید جوادی جانشین گردان تخریب لشکر 31 عاشورا می شود.خدمت علی رجبی پس از دو ماه حضور فعال در جبهه در تاریخ 7/12/1362 در عملیات خیبر بر اثر اصابت تیر مستقیم به [="Red"]شهادت[/] رسید.
روحشان شاد و یادشان گرامی

fagatbakhodabash;336629 نوشت:
شهید بابایی

تمام مدتی که با عباس در آمریکا بودم،ندیدم پپسی بخورد .همیشه فانتا می خورد.یک بار گیر دادم که من پپسی می خواهم.دوباره فانتا خرید.گفتم :بابا! من فانتا نمی خوام.گفت : حالا نمیشه به فانتا رضایت بدی؟گفتم: بگو چرا تا قانع بشم.گفت:پپسی مال صهیونیست هاست.اصلا مراجع هم حرومش کردن.خجالت کشیدم.با اینکه من هم بچه مسلمون بودم اما شعور و اطلاعاتم به عباس اصلا نمی رسید.

سلام. البته امروزه ثابت شده که فانتا هم مال اسرائیله ولی خوب باز هم اون زمان چون نمیدونستن کارشون درست بوده. خوش به سعادت شهدا.

[="Arial"][="Red"]شهيد [/]حسن شفيع‌ زاده در مرداد سال ۱۳۳۶ ه‌.‌ش در يك خانواده مذهبي در شهرستان تبريز متولد گرديده و تحت تربيت پدر و مادري مومن‌، متدين و مقلد امام پرورش يافت‌، از همان كودكي در مجالس ديني از جمله برنامه‌هاي سوگواري امام حسين (ع‌) حضور داشت و عشق خدمتگذاري به آستان شهيد پرور حضرت اباعبدالله (ع‌) در عمق وجودش ريشه دوانيد‌. سادگي‌، بي‌آلايشي و گذشت او در سنين كودكي زبانزد همه بود‌. حق را مي‌گفت ولو به ضررش تمام ميشد‌. در محله شاخص و محور همسالان خود بود‌. به مسجد كه مي‌رفت چون بزرگترها عمل مي‌نمود و از جمله كساني بود كه در پذيرايي عزاداران حسيني نقش فعالي داشت‌.
در سن ۱۲ سالگي از نعمت پدر محروم گرديد‌. چون فرزند ارشد خانواده بود با آن روحيات و مردانگي‌اش عملا غمخوار مادر فداكار ودلسوز خود شد‌.
با جديت تمام و احساس مسئوليت بيشتر از گذشته هم درس مي‌خواند و هم به مادرش در اداره امور منزل كمك مي‌كرد و از مساعدت به خواهر و برادرانش نيز دريغ نداشت‌. ضمن اينكه به ورزش خصوصا وزنه‌برداري علاقمند بود‌. در دوران تحصيل دانش‌آموزي با وقار و محبوب‌، مودب و كوشا بود و همواره سعي مي‌كرد تكاليف ديني خود را انجام دهد‌. پس از اخذ ديپلم به سربازي اعزام گرديد و همزمان با اوج‌گيري حركت توفنده انقلاب اسلامي‌، در سايه رهنمودهاي حضرت امام خميني (ره‌) با روحانيون معظم در تبعيد، همچون شهيد آيت‌الله مدني و شهيد آيت‌الله دستغيب در تماس بود و در داخل پادگان‌، فعاليتهاي زيادي جهت راهنمايي نظاميان و خنثي كردن تبليغات حكومت نظامي انجام مي‌داد و در همان حال به پخش پيامها و اعلاميه‌هاي رهبر عظيم‌الشان انقلاب در داخل و خارج پادگان نيز مي‌پرداخت‌. نقل مي‌كنند (روزي كه مامورين رژيم به دستور فرمانده حكومت نظامي در تبريز قصد هجوم به منزل شهيد آيت‌الله مدني (ره‌) جهت دستگيري ايشان داشتند، او به همراه دوستانش نقشه مقابله با مزدوران رژيم را در مراسم عزاداري عاشوراي حسيني طراحي كرده بود، كه قبل از هر گونه اقدام‌، ضد اطلاعات از موضوع باخبر شده و آنها را جهت ادامه خدمت سربازي به مرند تبعيد مي‌نمايد‌. ايشان پس از چندي به فرمان حضرت امام خميني (ره‌) مبني بر ترك پادگانها، خدمت سربازي را رها كرد و به سيل خروشان مبارزات امت اسلامي پيوست‌. او با شور وصف‌ناپذيري در روزهاي سرنوشت‌ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش مي‌كرد و براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي از هيچ كوششي فرو گذار نبود‌. شهيد شفيع‌زاده بعدها به دنبال تشكيل سپاه‌، به همراه ديگر برادران‌، اولين هسته‌هاي مسلح سپاه را پي‌ريزي كرد و در سمت مسئول عمليات سپاه تبريز در سركوبي خوانين و اشرار آذربايجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت‌. با شروع جنگ تحميلي و محاصره آبادان‌، با يك دسته خمپاره‌انداز كه تحت مسئوليت شهيد باكري اداره مي‌شد به جبهه‌هاي جنوب شتافت‌. ايشان به همراه تعدادي ديگر از رزمنگان براي حضور در جبهه آبادان با تحمل مشقات چندين روزه - از طريق ماهشهر به وسيله لنج از راه خور موسي - خود را به اين شهر رساند و در ايستگاه هفت مستقر گرديد‌. بعدها با فرمان امام خميني (ره‌) مبني بر شكستن حصر آبادان‌، نقش تاريخي خود در شكستن محاصره آبادان و دفع متجاوزان و اشغالگران بعثي ايفا نمود‌. را شهيد شفيع‌زاده پس از عمليات طريق‌القدس به عنوان رئيس ستاد تيپ كربلا - كه تازه تشكيل شده بود - انجام وظيفه كرد و در شكل‌گيري‌، انسجام و سازماندهي آن نقش اساسي داشت‌.
در عمليات پيروزمندانه فتح المبين معاون تيپ المهدي (عج‌) بود كه خاطره رشادتها و جانفشانيهاي او در اذهان مسئولين جنگ و همرزمانش هرگز از ياد نمي‌رود‌. با همفكري تني چند از فرماندهان‌، ضمن پي‌ريزي و سازماندهي اولين آتشبارهاي توپخانه‌، مسئوليت هماهنگي پشتيباني آتش در قرارگاه فتح در عمليات بيت‌المقدس را به عهده گرفت و به خوبي از عهده اين وظيفه بزرگ برآمد‌. بعدها با تلاش بي‌وقفه و شبانه‌روزي خود قبضه‌هاي غنيمتي را در قالب توپخانه‌هاي لشكري و گردانهاي مستقل توپخانه به سرعت سازماندهي كرد و در عمليات رمضان اكثريت قريب به اتفاق توپها را عليه دشمن بعثي به كار برد‌. در ادامه‌، با به دست آوردن توپهاي غنيمتي بيشتر، گروههاي توپخانه را به استعداد چندين گردان شكل داد‌. اين گروهها بازوهايي قوي براي فرماندهي قواي رزمي و پشتيباني محكم براي رزمندگان بودند‌. در نبردهاي خيبر، والفجر ۸، كربلاي ۴، كربلاي ۵، كه سپاه پاسداران به لحاظ عملياتي مسئوليت مستقلي داشت‌، پشتيباني آتش كل منطقه عمليات‌، با رهبري و هدايت ايشان انجام گرفت‌.
اوج هنرنمايي و شكوفايي خلاقيت ايشان در عمليات والفجر ۸ تجلي يافت‌. آتش پرحجم و متمركزي كه با برتري كامل عليه دشمن اجرا نمود، به اعتراف فرماندهان اسير عراقي‌، در طول جنگ كسي به خود نديده بود، زيرا قسمت اعظم يگانهاي دشمن‌، قبل از رسيدن به خط مقدم و درگيري با رزمندگان اسلام منهدم مي‌شدند‌.
شهيد شفيع‌زاده ضمن شركت در كليه صحنه‌هاي عملياتي‌، مسئوليت فرماندهي توپخانه و طرح‌ريزي و هدايت آتش پشتيباني را در قرارگاه‌هاي مختلف به عهده داشت و آخرين مسئوليت ايشان فرماندهي توپخانه نيروي زميني سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبيا بود‌. شهيد شفيع‌زاده در تاريخ ۸/۲/۶۶ در منطقه عملياتي كربلاي ۱۰ در شمالغرب (منطقه عمومي ماووت‌) در حالي كه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروي وي مورد اصابت تركش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به آرزوي ديرينه خود نايل شد و با بدني قطعه قطعه و غرق به خون به ديدار معشوق شتافت‌.:Gol:

[="times new roman"]بعد از مدت ها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه ی یکی از آشناها ماندیم. صبح که برای نماز پا شدیم، بهم گفت « گمونم اینا واسه ی نماز پا نشدن.» بعدش گفت « سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!» گفتم« یعنی چی ؟ » گفت « مثلا من از دست تو عصبانی می شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی. چرا بی توجهی کردی و از این حرفا. به در میگم که دیوار بشنوه.» گفتم « نه، من نمی تونم .» گفتن« واسه ی چی ؟ این جوری بهش تذکر می دیم.یه جوری که ناراحت نشه.»گفتم « آخه تاحالا ندیده م چه جوری عصبانی می شی. همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده م می گیره،همه چی معلوم می شه. زشته.» هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم«نمی تونم خب.خنده م می گیره.» بعد ها آن بنده ی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد. درباره ی نماز و اهمیتش.

بهش گفتم « توی راه که برمی گردی، یه خورده کاهو و سبزی بخر.» گفت « من سرم خیلی شلوغه ، می ترسم یادم بره. روی یه تیکه کاغذ هرچی می خوای بنویس، بهم بده.» همان موقع داشت جیبش راخالی می کرد. یک دفترچه ی یاداشت و یک خودکار در آورد گذاشت زمین . برداشتمشان تا چیزهایی که می خواستم تویش بنویسم یک دفعه به م گفت« ننویسی ها! » جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود. گفتم « مگه چی شده؟ » گفت « اون خودکاری که دستته مال بیت الماله.» گفتم « من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم. دو – سه تا کلمه که بیش تر نیست.» گفت «نه.»

دیر به دیر می آمد. اما تا پایش را می گذاشت توی خانه بگو بخندمان شروع می شد . خانه مان کوچک بود؛ گاهی صدایمان می رفت طبقه ی پایین. یک روز همسایه پایینی بهم گفت « به خدا این قده دلم می خواد یه روز که آقا مهدی می یاد خونه لای در خونه تون باز باشه ، من ببینم شما دو تا زن و شوهر به هم دیگه چی می گید، این قدر می خندید؟»[/]

با سلام و صلوات برروح ملکوتی شهداگفته بودید از شهدایتان بگویید بنده هم اطاعت امر کردم و خواستم از برادر شهیدم بگم البته شهیدان را شهیدان میشناسند و ما قافله جا مانده هر چه تلاش کنیم شاید کلامی که شایسته اونها باشه نتونیم بگیم قاسم عظیمی یکی از فرماندهان گرهان لشکر 31 عاشورای آذربایجان بودند که از 16 سالگی تقریبا اوایل جنگبه عنوان یک بسیجی به جبهه گیلان غرب اعزام شدند وپس از مدتی به خدمت سپاه پاسداران در آمدندو تا اواخر جنگ در جبهه ها و در اغلب عملیاتها حضور داشتند و درسال 67 در هفته های پایانی جنگ در شلمچه با اصابت ترکش خمپاره ای که توسط ستون پنجم منطقه لو رفته بود به شهادت رسیدند . تا با اتمام جنگ از قافله شهدا جا نمونن . تنها چیزی که از ایشون میتونم بگم اینه که همیشه سعی داشتن کاری رو که برای رضای خدا میکنن کسی بفهمه حتی جلوی دوربین هم نمی رفتن . در جواب مادرم که ازش میپرسید همیشه چشمم به صفحه تلویزیونه که شاید تو رو ببینم . می گفت مادرم کاری که برای رضای خدا باشه نشون دادن نمی خواد . البته شاید باورتون نشه ما که خانوادش بودیم پس از شهادتشان فهمیدیم که ایشان جزو فرماندهان گردان بودند. خدا یا توفیقمان ده تا وقتی از شهدا میگوییم بتونیم کارها شون سرمشق کارهامون قرار بدیم .

[="tahoma"]وصیت نامه شهید موحد علی دانش[/]

[="comic sans ms"][="courier new"][="green"]سلام بر امام زمان و درود بر شهیدپروران راه خدا و مرگ بر کفار . اکنون شما که این نامه را می خوانید خدا میداند که در کجا بسر میبرم اما از شما می خواهم که بدون اینکه کوچکترین ناراحتی را به خود راه دهید این نامه را بخوانید ، من حسرت یک آخ را بر دل دشمن گذاشتم شما هم با صلابت خودتان داغ دیگری بر دل دشمن بگذارید ، من خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب محمد ( ص ) و علی ( ع ) میکنم و افتخار میکنم که ایدئولوژی من اسلام است اسلامی که به من فهماند چگونه بیندیشم و چگونه راهم را انتخاب کنم ، خمینی کبیر با انقلابی که همراه خود آورد باعث شد من از این بعد بیرون بیایم و بتوانم با اسلام از بعد مذهبی بیشتر برخورد کنم ، اکنون در این زمان از انقلاب امام ما هل من ناصر ینصرنی صدا میزند بر ملت مسلمان ایران واجب است که بر این پیام امام لبیک بگویند و این درخت را با خون خود سیراب کند . میتوانیم با نثار خون خود خونی را که در مقابل اسلام ناچیز است زمینه ساز حکومت حضرت مهدی ( عج ) باشیم . من با پیام حسین زمان خمینی کبیر دیگر نتوانستیم طاقت بیاورم و برای احیای اسلام عزیز و انجام وظیفه خود داوطلبانه بر جبهه حق علیه باطل برفتم .

در این موقعیت که عاشورای حسینی بار دیگر در ایران تکرار می شود باید با شرکت خود از اسلام پشتیبانی کنیم و اگر در این میدان زنده ماندیم شاهد پیروزی بزرگی که همان پیروزی مسلمین بر کفار است خواهیم بود و اگر کشته شویم با مقام والای دست یافته و راه حسین را رفته ایم خداوند ما را دارد آزمایش میکند چون ما می دانیم که آزمایش شویم حال که حق و حقیقت را میدانیم و به پوچ بودن دنیا اعتقاد داریم پس چرا خودمان را گول بزنیم و جزء راه الله راانتخاب کنیم پدرم ، مادرم بدانید که شهادت حد نهایی تکامل انسان است و آماده از دست دادن دیگر فرزندان خود در راه میهنت و خدا باشید و کوه باشید و چون کوه استقامت کنید لحظه ای از نام خدا غافل مباشید و برای فرزندان خود آرزوی پیوستن به سرور شهیدان حسین ابن علی ( ع ) را داشته باشید و بر خودتان ببالید که امانت خدا بخود خدا برگردانیده اید . اگر زنده بودم همیشه یک راه را انتخاب میکردم و همچنانکه انتخاب کردم راه الله شهادت و ایمان یکتاپرستی بود چون من از سرورم حسین درس مبارزه و جهاد و درس شهادت را یاد گرفته ام ، من آموخته ام که زندگی مادی نکبت بار است و نباید منتظر باشیم که مرگ ما را فرا گیرد خودتان را مهیای سفر آخرت کنید فراموش نکنید امام زمان شما حضرت مهدی ( عج ) است لحظه ای از دعا برای سلامتی ایشان غفلت نکنید گرفتاریهای خود را به واسطه ایشان حل و رفع کنید با تمام قدرت کوشش کنید تا هر چه زودتر امام زمان حضرت مهدی ( عج ) ظهور فرماید . اطلاعات و معرفت خود را به امام زمان زیاد کنید و سعی کنید دلتان با محبت به امام انس بگیرد . ای برادران پیوسته در راه اعتلای اسلام عزیز کوشا و تمامی فرامین امام را به جان و دل پذیرا باشید . ( و زمان زمان حسین و ایام عاشورا )ای خواهران حجاب و عصمت و پاکدامنی را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید و همیشه فاطمه وار و زینب گونه زندگی و مبارزه کنید . خواهران و برادران در هر زمان منافقین بوده اند که خواسته اند با اسلام مبارزه کنند از شما می خواهیم که هیچ وقت بمن ناکام نگویید چون در نهایت کام را گرفتم و این خودش بهترین نعمتهای خدا بمن است . به یکدیگر

تبریک بگویید و به انقلابیون بگویید جان او هدیه ای برای امام امت خمینی بت شکن و راه خداست و بگویید فقط برای خداوند متعال به جهاد رفته و شهید شده . از شما می خواهم که نگران حال رهبرمان امام خمینی باشید و اگر مسلمان هستید واقعا ذره ای بمال این دنیا دل نبندید زیرا که هر چه بیشتر مال و زر و سیم داشته باشید آتش دوزخ هم برای شما بیشتر است پس با مال و جان خود دنیای آخرت را برای خود خریداری کنید ، الدنیا مزرعه الاخره دنیا کشتزار آخرت است . خدایا ترا به یگانگیت قسم میدهم شهادت در راه اسلام را نصیبم کن و این بنده حقیرت را جزء غلامان سرور شهیدان حسین ابن علی ( ع ) قرار بده . خدایا بحدی گناه کردم و از فرمان تو سرپیچی کردم که شرمنده مرا از بخشنده شدگان درگاه خود قرار بده .

پروردگارا آنچنان لطفی در حق من بنما که در آخرین لحظات عمرم نام ترا به زبان داشته باشم [/].[/][/]


[="blue"][="tahoma"] والسلام محمد رضا موحد دانش

دوشنبه 28/2/1360

مطابق 10 رجب 1401
[/][/]

[="purple"]
شهید : محمد رضا موحد دانش نام پدر : غلامحسین

محل تولد : تهران

سال تولد : 1340

محل شهادت : ام الرصاص عملیات فتح المبین

سال شهادت : 10/2/1361

محل دفن : گلزار شهدای بهشت زهرا ( س ) تهران
[/]


پدر کودک رو بغل کرد و تو آغوش گرفت.

کودک هم مي خواست پدر رو بلند کنه ولي نتونست.

با خود گفت: حتماً چند سال بعد مي تونم.

بيست سال بعد پسر تونست پدر را بلند کنه. پدر سبک بود.

به سبکي يک پلاک و چند تکه استخوان....


خسته ام



خویش را شکسته ام




آیه های اشک را اقامه بسته ام




عافیت




التیام زخم های شهر نیست




چاره ساز این دل شکسته




چیست ؟




خسته ام




خویش را شکسته ام




غیرتم نهیب می زند




... آه !




کاش آخرین ستاره می شدم




در شبی که کاروان سرود خواند




دوست داشتم شبی




در حضور روشن ستاره ها




ناپدید می شدم




دوست داشتم




شهید می شدم

دوستان اسک دینی بیاید این تاپیک را فعال کنیم .
اگر امکانش هست هر هفته عکس مزار چند شهید شهرتون را در یک قاب عکس بگذارید اینجا .
من که شروع میکنم انشالله خدا هم یاری بدهد که تاپیک قوی بشه

شهید اسماعیل دقایقی

هنگامی که اسماعیل به خواستگاری من آمد، در گروه چریکی «منصورون» عضویت داشت و خانه‌‏اش، پایگاه فعالیت‏ها و تکثیر و پخش بیانیه‌‏های امام (ره) بود. در آن موقع به جای این که من شرط و شروطی برای ازدواج داشته باشم، او شرط خودش را بیان نمود. وی با جدیت گفت: «من یک زندگی عادی و معمولی ندارم. ممکن است الان این جا باشم و بعد موقعیت ایجاب کند که به فلسطین بروم.»


محسن رضایی : خوزستان دین خود را به اسلام ادا کرد و شهید اسماعیل دقایقی دین خود را به خوزستان ادا کرد

برای مشاهده کلیپی که به معرفی فرمانده بدر میپردازد اینجا کلیک کنید.

می‌نویسم “کانال”… هر کس یاد چیزی می افتد …


گرمایی ها : یاد کولر می‌افتند،

دیپلمات‌ها : یاد سوئز،

سیاستمداران : یاد رسانه‌های ارتباط جمعی!

...

اما آنها که با تشنگی و عطش آشنایی دارند، کانال برایشان واژه درد آوریست…

کانال برایشان تداعی کننده‌ی کانال “کمیل” و گردان “حنظله” است…

خدا را شکر رهبرم می فهمد زبان مرا…


نترس...!!!
دست یک باباست شاید،که قراربود نوازش کندموهای لخت ومشکی دخترک نازش را...اما...
نترس...!!!
دست نامزدی است شاید،که قراربود پشت گرمی دخترمردم باشد تاآخرعمروخوشبختش کند...اما...
نترس...!!!
دست است دیگر...دست نان آوری شایدکه بانبودش حالا فقط ۵سرعایله یتیمند...اما...
نترس...!!!
دست است دیگر...شایددست عمویی که قراربود قهرمان قصه های برادرزاده ی سه ساله باشد...اما...
.
.
‌.
اما...بترس!!!!!!
شایدهمان دستی است که قراراست جلویت رابگیرد فردا وبپرسد،بعداز ما چه کردید....؟؟؟

نترس!!!
شهدا دستگیری میکنند،دستگیرت نمی کنند...

حالاکه فهمیدی ترس ندارد،چشمهایت راببند،دست روی سنگ عقیق مزار یکیشان بکش...گمنام باشد بهتراست...وآهسته اشک ببار وببار وببار..‌.
دیدی چه سبک شدی!!!
حالا دست به دستش بده و بعد«دست علی»بده که نگذاری دستهایش ازدستت جداشود...
حالا باخیال راحت پرواز کن..‌نه !!!نه!!!
پرباز کن...
«دست »علی به همراهت.....




اولین وظیفه ما فکر کنم:

همدلی و هم زبانی
در بالاترین حد ممکن
وظیفه ماست


[="Blue"]و :


حماسی باشیم

از مطالبی که خمودگی و یاس می اورد جلوگیری نماییم
در فرهنگ اسلامی یاس معنایی ندارد:Gol:

حماسی باشیم:Kaf:

[/]

[="Blue"]


شهید علی اصغر پازوکی

[/]