انواع خشونت روانی

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
انواع خشونت روانی

برای بررسی انواع خشونت روانی، شاید بد نباشه روی یه موضوعی تاکید کنیم: همون طور که هر خشونتی دو طرف عامل و قربانی رو داره، از هر دو دیدگاه هم قابل بررسیه. فرد خشن ممکنه خیلی دلایل و انگیزه ها برای ارتکاب خشونت داشته باشه. ممکنه بعضی از این دلایل قابل درک باشن - قابل درک و نه قابل توجیه، چون خشونت توجیه پذیر نیست! - یا راهکارهایی بشه پیدا کرد برای جلوگیری از وقوع خشونت. ولی در این نوشته، ما خشونت رو فقط از دیدگاه قربانی و با توجه به اثری که روی قربانی می ذاره بررسی می کنیم تا مطلب درهم پیچیده و پراکنده و بحرطویل نشه.

منبع : سایت روبان سفید

خشونت روانی انواع مختلفی داره که معمولن به شکل یک طیف درمی یان. نمی شه دقیقن مشخص کرد که خشونت از چه نوعیه ولی شاید این سبک دسته بندی برای شناخت اتفاقاتی که داره می افته مفید باشه:

١- خشونت کلامی: سرزنش، تمسخر، ناسزا، تحقیرهای متناوب و مداوم، متداول ترین شکل خشونت روانیه. قبلن درباره خشونت کلامی، تاثیراتش، روشهای مقاومت درونی و مقاومت بیرونی صحبت کردیم با تاکید به این نکته که هر بگومگویی خشونت کلامی نیست. خشونت یک روند تکراری، هدفمند و قابل پیش بینیه.

٢- ارعاب و تهدید: کلام یا اقدام تهدیدآمیز نشات گرفته از خشونت روانیه. تهدید به قتل قربانی یا دیگراعضای خانواده (مثل بچه ها یا والدین)، تهدید به خشونت جسمی، آسیب رسوندن به وسایل (مثل شکستن در، پرت کردن قابلمه،...)، رانندگی جنون آمیز و خطرناک،... به طور کلی حرف یا عملی که هدفش ترسوندن قربانی نسبت به سلامت جسمی خودش یا عزیزانش باشه، زیرمجموعه خشونت روانی هست. مثالی که در مرکز حمایت زنان زیاد دیدم، تهدید بعد از خشونت هست. فرد خشن، مرتکب خشونت شده؛ مثلن قربانی رو کتک زده یا فریادهای هشت ریشتری کشیده یا هرچی تو خونه بوده به هم کوبیده و شکسته و داغون کرده؛ حالا قربانی می خواد اعتراض کنه، اعتراضش هم معمولن گریه بی صداست در تنهایی؛ عامل با لحن تهدیدآمیز (و احتمالن مشت گره کرده) می گه: تمومش کن! اگه تمومش نکنی عصبانی می شم و تو می دونی اگه عصبانی بشم چی کار می کنم! این حربه، با ایجاد رعب و وحشت، شرایط رو برای انجماد قربانی در رابطه خشونت بار فراهم می کنه: به مرور قربانی یاد می گیره که خشونت رو تحمل کنه و بلافاصله فراموش کنه و به روی خودش نیاره چون هر نوع اعتراض و پیگیری باعث وخامت بیشتر اوضاع می شه.

٣- کنترل و محدودیت: طبیعتن تصور ما از کنترل و محدودیت به باورهای فرهنگیمون برمی گرده. توی سایتی که تو پست قبلی آدرسش رو گذاشتم، کنترل رفت و آمد همسر و معاشرتهاش، یا توقع اجازه گرفتن برای انجام کارها نوعی خشونت روانی تلقی شده ولی فکر می کنم این مساله در فرهنگهای مختلف شدت و ضعف داشته باشه. به هرحال، کنترل رفت و آمد، درآمد، تلفن و ایمیل فرد در هر ثانیه، زندانی کردن فرد در خونه، قایم کردن تلفن و سایر وسایل ارتباطی، ایزوله کردن فرد و قطع ارتباطش با خانواده و دوستان، جلوگیری از دسترسی فرد به دکتر، مشاور، پلیس یا هر سازمان حمایتی،... همه و همه مثالهایی از خشونت روانی هستن.

۴- بازیهای ذهنی: بعد از خشونت کلامی، بازیهای ذهنی از انواع رایج خشونت روانی هستن. فرد خشن با ذهن قربانی بازی می کنه، سناریو می چینه و فرد رو درگیر بازی نقشهای مختلف در سناریوهاش می کنه. یکی از بازیهای معمول، نادیده گرفتن قربانیه. عامل وانمود می کنه که قربانی وجود خارجی نداره؛ قربانی رو نمی بینه، باهاش حرف نمی زنه، هیچ توجهی بهش نمی کنه. خیلی از ما ممکنه وقت عصبانیت، به صورت مقطعی قهر کنیم و به طرف مقابلمون محل نذاریم ولی نادیده گرفتن برای مدت طولانی، به خصوص به شکل یک الگوی تکراری، می تونه به سلامت روان قربانی آسیب جدی بزنه.

خشونت روانی معمولن بین دونفر اتفاق می افته اما اینجا سه راس به شکل مثلث داریم٬ درواقع سه شخصیت: بدرفتار٬ قربانی و پرستار. علتش اینه که فردی که خشونت بهش اعمال می شه در قالب دو شخصیت قربانی و پرستار ظاهر می شه. این دو شخصیت با هم و با فرد خشن درتعامل قرار می گیرن.
خشونت از بدرفتار شروع می شه. فردخشن با تحقیر٬ فحش٬ انتقادهای مداوم خردکننده و انتظارات بی پایان با قربانی برخورد می کنه. احساس متداولی که قربانیان خشونت روانی دارن٬ احساس ناامنی٬ بی دفاعی٬ ضعف٬ ترس و مهم تر از همه نفرت از خود هستش. ما تحقیر رو می پذیریم٬ باورش می کنیم و از خودمون متنفر می شیم. تعاملی که قربانی با بدرفتار داره آمیزه ای از نفرت و عشقه. نفرت از خشونت اعمال شده٬ درعین حال عشق به کسی که از حقارت قربانی "آگاهه" اما "تحملش می کنه" (اینجاست که قربانی تحقیر رو باور کرده). نفرت از بدرفتاری و عشق به زمانی که این بدرفتاری نیست

اما وضعیت به همین صورت نمی مونه. چون قربانی به هرحال مایله این وضعیت رو تغییر بده و عوامل تحقیر رو از بین ببره. اینجاست که به قالب پرستار درمی یاد: مهربون می شه. با گذشت می شه. سعی می کنه (به خیال خودش) انتقادپذیر باشه و خودش رو با ازخودگذشتگی فراوون اصلاح کنه. حمایت می کنه. تعامل قربانی و پرستار خیلی جالب توجهه. مای قربانی از یک طرف چون از خودمون بدمون اومده حمایت و نوازش روحی مای پرستار رو می پذیریم. از طرف دیگه چون نسبت به خشونت اعمال شده عصبی و ناراحتیم (طبیعیه که باشیم) حمایت پرستار رو به انفعال و ترسو بودن تعبیر می کنیم و ازش خشمگین و شرمنده می شیم. به همین شکل٬ مای پرستار درعین حال که از مای قربانی مراقبت می کنه٬ از خشم و ناراحتی قربانی نگران و سرخورده می شه و تو مجموعه ای از احساسات متضاد گیر می کنیم: از طرفی باور داریم آدم حقیری هستیم از طرفی از پذیرش این حقارت خشمگینیم. از طرفی دوست داریم ببخشیم و "اصلاح" بشیم از طرف دیگه بخشش مایه شرمندگیمونه. و شرم سرزنش بیشتر رو به همراه می یاره: خاک بر سرت که می خوای ببخشیش. نه من باید ببخشم٬... می تونم؟ نمی تونم؟ باید؟ نباید؟... دیدی؟ حق با اونه من آدم بدی هستم! خاک برسر بی عرضه ام کنن هیچ کاری نمی تونم بکنم!... نه نه! می تونم! یه کاریش می کنم!

پرستار هم با بدرفتار تعامل داره. بدرفتار رو دعوت به آرامش می کنه. سعی می کنه بخشش و محبتش رو جلب کنه. در این راه "خستگی ناپذیر" و درعین حال "دانای کل" می شه. "نباید امیدم رو از دست بدم٬ صبر می کنم درست می شه همه چی" یا "هیچ کس حرف منو نمی فهمه من خودم می دونم دارم چی کار می کنم هیچ کس اونو به اندازه من نمی شناسه" "تو هر دعوایی هر دوطرف مقصرن من هم مراقب رفتار خودم باید باشم هم بهانه دست اون ندم" "با محبت رامش می کنم" دوستان نازنینی که درگیر خشونت روانی بودین یا هستین! این جملات براتون آشنا نیست؟! این همون پرستاره. بدرفتار از پرستار حمایت می کنه. نوازش و محبتش رو می پذیره. پشتیبانیش مسلمن محدود و مشروط به امتیازات و شرایط کسب رضایتشه.

و در نهایت چی؟ درنهایت این مثلث تا قیامت ادامه پیدا می کنه. چون تعامل این سه شخصیت تعامل پایداریه. بدرفتار قربانی رو از خودش متنفر می کنه. قربانی به قالب پرستار درمی یاد و پرستار حمایت می کنه. اما از کی؟ از بدرفتار! و دوباره این روند تکرار می شه. ماحصل این چرخه تو مرکز مثلث نوشته شده: کاهش اعتماد به نفس و افزایش دروغ... معمولن شروع خشونت روانی احساس عدم اعتماد به نفس از جانب بدرفتاره. واضحه که خشونت٬ اعتماد به نفس قربانی رو هم از بین می بره اما ثباتی برای بدرفتار هم نمی یاره. حمایت پرستار٬ به شکل ناخودآگاه وحشت بدرفتار رو نسبت به از دست دادن حمایت و "کار نکردن حربه هاش" تشدید می کنه و به مرور خشونت بدتر می شه. به مرور که اعتماد به نفس طرفین از بین بره دروغ و دورویی جاشو می گیره. نمی تونیم صادق باشیم چون خودمون هم خودمون رو باور نداریم و وحشت زندگیمون رو تسخیر کرده. چه عامل خشونت باشیم چه پذیرنده اون...

چطور می شه چرخه رو متوقف کرد؟ به نظرم دست کم یکی از رئوس این مثلث باید از بین بره. این اتفاق یک دفعه نمی افته. بدرفتار یک شبه "متنبه" نمی شه. قربانی با یک بسم الله گفتن قیام نمی کنه. باید چرخه رو شناخت٬ از نزدیک لمسش کرد و آهسته آهسته به چالشش کشید. به نظرمن (صرفن یک نظر شخصیه) راس قربانی نقطه شروع خوبیه برای شکستن اگر تحقیر رو باور نکنیم٬ ایمانمون رو به خودمون از دست ندیم و متوجه باشیم که انتقادپذیری و حتا ناسازگاری و اختلافات خانوادگی با خشونت روانی توفیر زیادی دارن... به قالب قربانی و از اونجا به قالب پرستار نمی ریم. و چون حمایت روحی از بدرفتار قطع می شه به مرور روند تحقیر کمتر می شه (دست کم بدرفتار می بینه حربه هاش برای خرد کردن جواب نمی ده - می تونه درک کنه که این راه جلب حمایت نیست). برای باور نکردن تحقیر راه طولانی و سختی باید رفت. ایمان قوی و استواری می خواد. و شروعش از اینجاست که با احساساتمون کنار بیایم. از احساسمون نترسیم: احساس خشم در قبال خشونت روانی طبیعیه. اما این خشم باید متوجه بدرفتار بشه نه قربانی. ما از توهینها و دادوفریادهایی که می شنویم خشمگین می شیم اما خودمون رو سرزنش نمی کنیم. دیوارهای ذهنی محکمی می سازیم که تحقیر رو به درون ما٬ به باور و ناخودآگاه ما راه ندن. (راههای زیادی برای این کار هست که سرفرصت درباره شون صحبت می کنیم) وقتی در ذهنمون مقابل خشونت روانی بایستیم کم کم این ایستادگی در بیرون هم نمود پیدا می کنه.

موضوع قفل شده است