╗■ اینجا کجاست ؟!؟! ■╔ دو کوهه عشق ...

تب‌های اولیه

30 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
╗■ اینجا کجاست ؟!؟! ■╔ دو کوهه عشق ...

بسم الله الرحمن الرحیم

اینجا دیگه کجاست ؟؟

ما: رفته بودید سفر ؟؟؟


اونا: آره بابا ما رفته بودیم پاریس نبودی ببینی برج ایفل چقد زیبایی داشت در شب های پاریس وای برج آزادی ایتالیا رو نگووو چرا نمیرین شما اینجاها ؟ ... سواحل آنتالیا آدم روحش پر میکشه ....


ما: خوب هر کجای جهان زیبایی خاص خودش رو داره اما من ترجیح میدم برم شلمچه، هویزه ،دهلرن ، فکه ، سوسنگرد و . . .


اونا: اینجاها دیگه کجاست ؟؟ ببینم آب و هواش خوبه ؟ ساحل داره ؟ منظره ای چیزی جای گردشی داره؟ من تا حالا اسمشونو نشنیدم ...


ما: آره منظره تا دلت بخواد داره از اون صحنه هایی که هر جا بگردی نمیتونی پیداش کنی


اونا:عجب چه مناظری داره یکیشو بگو خوب منم بدونم شایدم یک سفری بریم بگردیم.


ما: اینجایی که من میگم از اون جاهای نیست که بخوای با دلت بری بلکه باید با قلبت بری اصلا باید پرواز کنی تا بتونی بری، کار هر کسی نیست


اونا: یعنی کوه و صخره اینا داره ؟


ما: نه عزیز اینجاها رویاییه، جای کسانی که رفتند با جونشون رفتند از سرمایه ی حیاتشون سرمایه گذاری کردند تا تونستند خرج سفرشونو در بیارند .


اونا: پس بلیطش گرونه ، نه ؟


ما: آره خیلی ، هر کسی نمیتونه مثل اونا سفر کنه ،سفرش کار آدمای آسمونیه، آدمایی که از تعلقات مادی و فانی دل بردین و دل به زیبایی های همیشه باقی عالم هستی بستن ،آدمایی که ارزشهای معنوی رو کسب کردن و تونستن زندگی کردن رو یاد بگیرن و با معبود خودشون عشق بازی کنند و در این عشق معنای بنده بودن رو بشناسند...


اونا: جاهای جالبی میتونن باشن خوبه یک سفر بریم....


===========================================


پی نوشت: راهیان نور ،دوباره آغاز سفر هایش فرا رسید.خوش به حال اونهایی که اولین سفرشونه و خوش به حال اونهایی که درس زندگی گرفتن...


مارو هم دعا کنید



اللهم عجل لولیک الفرج

:Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم

قصه قصه آنجاست!!

خاطره ای از راوی جنگ محمدحسین یکتا




راهیان نور میهمانى شهداست .وقتى كه زائران به آنجا مى آیند آنقدر این مهمانى زیبا و معنـوى است كه آثـار خـاصـى براى آنهـا دارد .
وقـتـى مـن نـگـاه مـى كـنــم آن زائـر دانـشـجـو كــه مى گـوید ::" همه خـانـواده ام آلمان هستنـد و مـن در ایران كارى داشتم بعد با دوستان راه افتادیم و به اینـجـا آمـدیـم بـه عـنـوان اینـكـه پـروژه هـاى عمرانـى را بازدید كنیم حالا مـا را به شلمچـه و طلائیه آورده اند اصلاش نمى دانم شماها چى مى گویید و كجا بـودید .ولى همین چند روزى كه اینجا گشـتـم قـول مـى دهـم كه هر كجـا یـك بچـه رزمنده آمد تـوى اداره ، توى محل كـارم و حتى به داداشم كه دكتر است هم مى گویم كه اینـهـا بـا آن چیـزى كه مى شـنـیـدیـم و در فـیـلـم مى دیدم خیلى فرق مى كنند ..."

یك روزى كه رفتیم سه راهى شهادت و خاطره گفتیم بعد كه تمام شد دیـدم خـواهـرى نامـه نـوشتـه بـود كه : حاج حسین وقتى كه شما صحبت مى كـردید " ما شهدا را زیر خـاك مى دیدم ، پلاك هایشـان هم پیدا بود ولى هر چقدر مى خواستم به شما بـگـویـم اجـازه نداشـتـیـم بـگـویـیـم و مـن هـمـانـى هستم كه از همین طریق سال قبل یك شهید را نـشـان دادم و بـچـه هـاى تـفـحـص آن را بـیـرون آوردند وقتى من خاطره این بنده خدا را كه اسمش را هم نـنـوشـتـه بـود دو روز بعـد سـر سـه راهى شهادت براى یك جمعى گفتم :یك دانشجوى پسر دانشگـاه تـبـریز آمد و گفـت ::"حـاجـى هـر چه گفتى من هم دیدم ."پیداست كه آنجا فضا رقیق اسـت و همه چیز شفاف بـا آدم صـحـبـت مى كند .

وقــتــى در ارونــد غــروب جــمــعــه بــه آنــهـــا مى گفتیم شما روى شناور كربلا هستید، روى آب فرات ، بیایید بـا امـام زمان بیعـت كنید و بـا خـدا رفیـق شـویـد، بـیـایـیـد یـك وضو بـا ایـن آب بگیـرید كه آن خـواهر دانشجو نـوشته بـود كـه : حاجى مى خواهم همه عمرم را در سفر بـا آن " چفیه اى كه به من دادند سر كنم .تا آن چـفـیـه بیاید و با دل ها این كار را بكند .

"قصه ، قصه چفیه و چهار تار نخ نیست ، قصه ، قصه سیم دل و نخ دل است كه ارتباطش وصل مى شود . ولى قـصـه ایـن اسـت كـه شـهـدا بـه مـیـدان آمدند، چون بعضـى از ایـن كـاروانى ها بـه مـن گفتند :" حاجى من حاج همت را در خواب دیدم . گفت بلند شو به منطقه بیا و صبح دیدم بسیج دانشجویى ما را دعوت كرد ."این قصه ، قصه آنجاست" .

منبع:پلاک،شهادت

شادی روح شهدا صلوات

بسم الله الرحمن الرحیم


آرامش خاك
نامه یک زائر

قبل از سفر تصمـيـم گـرفته بودم كه خاك جبهـه بـا خودم نياورم .
به منطقه و جبهه هـاى زيادى رفتيم و از جايى خاك برنداشتيم تا اينكه به شلمچه رسيديم .وقتى ديدار از شلمچه بـه پـايـان رسيد و منتظر آمـدن بـچـه هـا بودم در گوشه اى سر بر خاك شلمچه گذاشتم تا با او خلـوت كنـم و حـرف هاى دلـم را بـزنم
.هميـن كـه سـر بـر خاك گذاشتم چنان آرامشى پيدا كردم كه تا به حال در زندگى ام نداشتم .سريع گفتم :"خدايا يك دنيا حرف با خاك شـلـمـچـه دارم و دوسـت دارم اينـجـا بمانم ."
گـويـا گمشـده ام را پيدا كـرده بودم ، گـويا از بى پناهى بـيـرون آمده بودم ، احساس مى كردم بر زخم هاى دلم يكى پس از ديـگــرى مــرهـم گـذاشـتـه مـى شــد .چــقــدر شــيــريــن و لذت بـخـش بـود، در آغـوش محـبـوب بودن !دوستـانم بـه سراغم آمدند .
وقتى گفتند بايد برويم احساس كردم دنيا بر سرم خراب شد .غم هاى عالم بر دلم نشست ، پشتـم لـرزيد، دلم شكست ، شروع به گريه كردم و از ته دل گفتم من نمى آيم .هر چه آنها بيشتر اصرار مى كردند، براى مـن جدا شدن از خاك شلمچه دردناكتر مى شد . گويا محبوبم را از دست مى دادم .مسئول كاروان آمـد و نـاگـزيـر سـر بــرداشـتـم امـا ديـگـر طـاقـت و تحـمــل برخاستن نداشتم . گويا زانوهايم از كار افتاده بود .چقدر سخت بود، احساس مى كـردم چيـزى از دلم كنده مى شد .تصمـيـم گرفتم از خاك شلمچه مقدارى بردارم و همين كار را هم كردم شايد اگر اين كار را نمى كردم ، هيچ وقت از جايم تكان نمى خوردم .
ندايى از تـه وجـودم گفت :" از خاك شلمـچـه بـردار بـراى شب هاى دلتـنـگـى كـه دورى و هجـران از شلمـچـه عذابت مى دهد، براى وقتى كه زخم ها يكى يكى ، دوباره بر دلت سرباز خواهند كرد، باشد كه مرهمى بر دل زخم ديده ات گردد .حال كه برگشته ام ، هـرگاه دلم مى گيرد خاك شلمچه را بر سينه ام مى فشارم و اشك مى ريزم . دلم آرام مى گيرد و چند لحظه آرامشى از خاك شلمچه مى يابم .


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشهد -مليحه صدرى فر

بسم الله الرحمن الرحیم



این زمین را عشق سودا کرده است
این زمین را اشـک معنا کرده است

این زمین را خون روایت کرده است


عشق را مجنون حکایت کرده است

این زمین تفتیـده با درد و بـلاست


کربــلا اینجـاست یـاران کربـــلا



بسم الله الرحمن الرحیم

شعار امسال راهیان نور

جواد تاجیک دبیر ستاد مرکزی راهیان نور کشور، شعار امسال «راهیان نور» را «راه شهیدان، راه بصیرت» اعلام کرد و افزود: سه محور این شعار «دشمن‌شناسی»، «ولایت‌محوری» و «مقاومت اسلامی» است.

به گزارش راهیان نیوز در این نشست خبری، وی معرفی 6 شهید شامل مریم فرهانیان، محسن وزوایی، محمد طرحچی طوسی، شریف اشراف، محمد آوردگانی و آیت‌الله مهدی شاه‌آبادی را از برنامه های امسال ستاد مرکزی راهیان نور دانست و گفت: امسال برای خانواده‌هایی که با خودروی شخصی به مناطق عملیاتی دفاع مقدس سفر می‌کنند، تسهیلاتی فراهم شده است و ستاد مرکزی راهیان نور در نظر دارد برای ارائه خدمات عمومی از جمله اسکان و تغذیه به این کاروان‌ها اقدامات بیشتری را انجام دهد.

تاجیک با اشاره به ایجاد امکانات بازی و تفریح کودکان با محتوا و فضای مناطق عملیاتی یادآور شد: مشکل تغذیه و مسکن کاروان‌های غیر متمرکز و مشکلات مربوط به خدمات بین راهی نیز مرتفع می‌شود.
وی با اشاره به اعزام 600 هزار دانش‌آموز به مناطق عملیاتی دفاع مقدس در سال جاری گفت: بر این اساس، یادمان‌ها و مناطق عملیاتی از دو ماه پیشین آماده پذیرایی از زائران هستند در حالی که در سال‌های گذشته این مناطق با ورود دانشجویان کم کم آماده پذیرایی می‌شدند.
تاجیک در بخش دیگری از این نشست از افزایش 5 درصدی ظرفیت ریلی برای جابجایی زائران سرزمین‌های نور به 13 درصد خبر داد و با اشاره به استقرار سامانه‌ امداد یاور در مناطق عملیاتی، افزود: در هر نقطه‌ای از یادمان‌های دفاع مقدس که از نظر تغذیه، اسکان، مشکل فنی خودروها، مشکلی برای زائران رخ دهد این سامانه در کمترین زمان ممکن با حضور خود مشکلات مربوط را رفع خواهد کرد.
تاجیک به دیگر خدمات ارائه شده به زائران اشاره کرد و افزود: امسال زائران، خادمان و متولیان راهیان نور تحت پوشش بیمه حوادث و مسوولیت قرار گرفته‌اند.
تاجیک گفت: در فصل اعزام کاروان‌های راهیان نور امسال تمام مناطق عملیاتی تحت پوشش تلفن همراه قرار خواهند گرفت.
تاجیک به اقدامات فرهنگی ستاد مرکزی راهیان نور اشاره کرد و افزود: امسال یک بسته فرهنگی در قالب «کوله‌بار» به زائران اهدا می‌شود و سرودی نیز در رابطه با راهیان نور در حال تولید است. همچنین 10 نمایشگاه موضوعی و یادمانی در مناطق عملیاتی برپا خواهد شد.
وی به حضور نیروهای مسلح در مناطق عملیاتی اشاره کرد و افزود: بعد از یک وقفه دوسه ساله یگان‌هایی از ارتش، سپاه و جهاد حضور خواهند داشت که به افزایش خدمات و تقویت آن کمک خواهد کرد. همچنین ترکیبی از راویان نیروهای مسلح نیز رشادت‌های دفاع مقدس را روایت می‌کنند. در کنار اینها هفت هزار خادم افتخاری نیز به زائران خدمت‌ رسانی می‌کنند.



تاجیک همچنین اعلام کرد: امسال شناسنامه پنج یادمان دفاع مقدس نصب خواهد شد تا زائران با این مناطق بیشتر آشنا شوند. همچنین گویاسازی چند منطقه عملیاتی از جمله سوسنگرد و خرمشهر و محل شهادت شهید محمدرضا سبحانی در سوسنگرد در دستور کار قرار گرفته است.
وی در ادامه به اضافه شدن چند یادمان دفاع مقدس اشاره کرد و افزود: یادمان شهدای حور و عملیات بدر، محور عملیات کربلای 4 و جبهه ذوالفقاریه از جمله این یادمان‌هاست. همچنین در سال جاری معراج شهدای خوزستان به حور و انتهای جاده شهید همت منتقل می‌شود.
تاجیک گفت: امسال حضور خواهران برای روایتگری به ویژه در سوسنگرد، آبادان و خرمشهر جدی است. همچنین حداقل 40 نفر از فرمانده‌هان نیروهای مسلح نیز در روایتگری حضور خواهند داشت.
وی در عین حال از صدا و سیما خواست در تولید و پخش برنامه‌های مربوط به راهیان نور تنها به جنبه اشک ریختن زائران توجه نکنند و موضوعات متنوع را در نظر داشته باشند.
وی همچنین اعلام کرد: امسال یک کاروان نیز از یکی از کشورهای اروپایی جهت بازدید به مناطق عملیاتی دفاع مقدس سفر می‌کنند.
تاجیک با اشاره به برخی آمار ارائه شده از تعداد بازدیدکنندگان مناطق عملیاتی نیز گفت: تنها مرجع رسمی اعلام آمار ستاد مرکزی راهیان نور است.
بخش فرهنگ پایداری تبیان

بسم الله الرحمن الرحیم

تهران، پونک،‌ پياده‌رو

کار ما هم شده روزي چند بار اين پياده‌روي لعنتي را بالا و پايين رفتن. هيچ کس نيست بگويد آخر آدم عاقل! مگر يک تخته مبارک کم است که اين قدر ول معطلي... نمي دانم،‌اما همين را بايد بگويم که دلم را خوش مي‌کنم که در اين کز‌کردن‌هاي خياباني، تفريح و ... چيزهاي ديگر وجود دارد که مي تواند براي جبران خوب باشد.
همه ماجرا از يک روز نسبتاً سرد پايان بهمن ماه شروع شد. آرش هفت هشت تا سي‌ دي توپ آورد تا بروم و شب با آنها حالي بکنم. آن طوري که خودش مي گفت، معجوني بود از موسيقي‌هاي راک وشوهاي ايراني و غربي. بلافاصله رفتم تا همه آنها را ببينم . مادرم کنار تلفن نشسته بود و داشت با دوستش حرف مي زد و با سوهان ناخن، شکل ناخن‌هايش را تنظيم مي کرد . پدر خانه نبود. کامپيوتر را که روشن کردم، احساس عجيبي داشتم. فکر کردم مي‌خواهد اتفاقي بيفتد؛ مثل زلزله. اول هول برم داشت، اما بعد ديدم نه مثل اينکه خيالاتي شدم. کامپيوتر را روشن کردم. اولين سي دي را گذاشتم... اجرا کردم ... چشمهايم داشت از حدقه درمي‌آمد. صداي يک نوحه بود. آنقدر تعجب کرده بودم که فکر کردم مي خواهند بيايند مرا بگيرند. بعد سي‌دي‌رام را نگاه کردم. درست بود. داشت مي خواند. اول فکر کردم آرش خواسته سر‌کارم بگذارد، بعد گفتم شايد اشتباه کرده است. چرا...؟ خلاصه داشتم سؤالات زيادي را در ذهنم مرور مي کردم . به مانيتور زل زده بودم. حس غريبي داشت. تصاوير يک رزمنده بود که هم خيلي خوش خنده بود و هم خيلي تو دل برو. اول مي خواستم خاموش کنم. ولي بعد دلم نيامد. اين دل دل کردن‌ها باعث شد يک ساعت تمام سي‌دي را ببينم. حس عجيبي داشتم. حالا که آمده ام اينجا، مي فهمم دنيا فقط پياده‌روهاي پونک نيست. دنيا جايي دارد که آدم احساس مي‌کند خيلي بزرگ است . آن قدر که هيچ وقت به انتهاي آن نمي رسد.

بسم الله الرحمن الرحیم


مشهد، ايران‌گردي

قرار است فردا اردوي ايران‌گردي دانشجويي ما شروع شود. اين طوري که بچه ها مي گويند،‌ از مشهد مي رويم طبس، يزد، شيراز، اهواز، خرم آباد ، تهران و برمي‌گرديم. حتماً خيلي خوش مي گذرد. من، ‌فريبا و مريم آمديم يک کم خرت و پرت بخريم. مريم از اين که قرار است با پسرها و دخترهاي همکلاسي به ايران‌گردي برويم يک کم نگران و برآشفته است، اما فريبا خيلي خيلي خوشحال است. يکسره به من مي گويد که من مي دانم خيلي خوش مي گذرد.....

ديگر خسته شده ام. الان روز سومي است که در راهيم. داخل اتوبوس پسرها اصلاً نمي‌گذارند کسي استراحت کند. يک راست سر و صدا و گيتار و خنده هاي بلند. کم کم دارم از دست همه خسته مي‌شوم. هوا نسبتاً گرم است که وارد اهواز مي شويم. ورودي شهر وقتي مي فهمند ما دانشجو هستيم، يک نفر به عنوان راهنما به ما مي دهند. طفلکي‌ها فکر کرده‌اند ما براي بازديد از مناطق جنگي آمده‌ايم. يک جوان سبزه با ريش‌هاي توپي مشکي وارد ماشين ما مي‌شود. از همان لحظه اول بچه‌ها بناي مسخره کردن مي گذارند. صداي خنده يواشکي ما دخترها و متلک هاي مختلف پسرها، باعث شد که آن بنده خدا بعد از چند دقيقه حرف‌زدن،‌ خودش روي صندلي کنار راننده بنشيند و فقط مسير را به راننده نشان بدهد. در يک جاده مستقيم که ظاهراً جاده اهواز - ‌خرمشهر است، وارد يک فرعي مي شويم. احساس مي کنم که هوا خيلي سنگين و نفس کشيدن برايم سخت شده است. به مريم نگاه مي کنم. مريم هم همين حال را دارد. فريبا هم و همه بچه ها. سکوت عجيب و غريبي بر اتوبوس حکم‌ فرماست. جوان بلند مي شود و برايمان حرف مي زند. چيزي نمي‌گذرد که اشک بي اختيار روي گونه‌هايمان مي نشيند. نه من، همه بچه ها؛ حتي پسرها گريه مي کنند. احساس مي‌کنم اين گريه شرمندگي است. اتوبوس مي ايستد. اينجا طلائيه است. پياده مي شويم،‌ زانوهايم شل مي‌شود. به خودم مي‌آيم. ‌ خاک‌هاي زير صورتم، از اشک هايم تر مي‌شوند. جوان کناري ايستاده و دستهايش را به ريش توپي‌ اش مي‌زند. جلو مي‌روم. نمي دانم چه بگويم. جوان سرش را پايين مي اندازد. گريه امانم را بريده است. مي خواهم سر خودم فرياد بزنم. مي خواهم آب شوم و به زمين فرو روم، اما نمي دانم چه مي شود. جوان مي ايستد و چيزي نمي‌گويد. هر چه فرياد مي‌زنم،‌ او چيزي نمي‌گويد: «من از شما به شهدا شکايت مي‌کنم. چرا زودتر ما را با شهدا آشنا نکرديد؟».

بسم الله الرحمن الرحیم


کرمان، ‌قالي، ريحانه

از دست همه خسته شده ام . از دست آدم هاي هفت رنگ. از دست آدمهايي که نمي توانند خودشان باشند. از دست آدم هايي که منتظرند باد بوزد تا تکليف خودشان و ديگران را روشن کنند. اين آدم ها اين روزها خيلي زياد شده اند . يادم مي آيد اواخر جنگ بود و من يک دختر هفده ساله پر شور و شر بودم. اين قدر عشق به امام و انقلاب در وجودم بود که همه فکر مي کردند، من بايد به جاي زن، مرد مي شدم . مسعود به خواستگاري ام آمد. هر چند در بازار يک حجره قالي فروشي از پدرش داشت اما ظاهراً اهل جبهه و خيلي مقيد بود. همه چيز را براي يک زندگي خوب فراهم مي ديدم. زندگي ام آغاز شد،‌ چند سال اول خيلي خوب بود. مهدي که چهار ساله شد،‌ خدا يک ريحانه ناز هم به ما داد. اما رفتار مسعود خيلي فرق کرده بود . ديگر مسعود گذشته نبود. افسرده شده بود. اصلاً به بچه ها و من توجه نمي کرد. هر چه مدارا کردم که حالش بهتر شود،‌ نشد. براي يک سفر کاري به تهران رفت. وقتي برگشت، توي برق نگاهش چيزي غير از آنچه قبلاً بود، ديده مي شد. نگران شدم. پرسيدم: مسعود چه خبر؟ گفت: تازه فهميدم که ما اين چند سال بي خودي عقب مانده ايم . وقتي رفتم تهران،‌ ديدم بيشتر دوستان قديمي! به مال و منالي رسيده اند. جنگ و جبهه کيلويي چند؟ اين قدر توي زد و بندها بوده اند و مانده اند که همه چيز را فراموش کرده اند. يکي از آنها گفت:‌مسعود هنوز پنجاه و هفتي زندگي مي کني؟ مسعود از آن روز عوض شد. خيلي تغيير کرد. همان مسعود که اگر او را مي کشتي ،‌ پيراهن آستين کوتاه نمي پوشيد ،‌ حالا به راحتي رنگ و لعاب پوشيدني هايش را عوض کرده و حالا آنقدر وضعش خوب شده که نگرانم. نگران بچه هايم. نه چه کار بايد بکنم...؟
حالا اين جا يعني تو شلمچه از شما مي خواهم کمکم کنيد. من ،‌ مسعود و بچه هايم را دوست دارم . به همان بخور و نمير قبل راضيم. فقط دلم مي خواهد وقتي به مسعود نگاه مي کنم،همان مسعود روزهاي جنگ و جبهه را ببينم. به هر فلاکتي بود،‌ مسعود را راضي کردم که بياييم منطقه و آمديم. بقيه اش با شما. من مسعود را از شما مي خواهم. از شما که در ابهام اين دشت،‌از عطر لاله سرمست هستيد. همه چيز درست مي شود، چون از وقتي وارد شديم، برق چشم مسعود عوض شده بود و من دلم مي خواهد شما زندگي من را به روزهاي خوب خودش برگردانيد.

بسم الله الرحمن الرحیم

اصفهان، هيأت

تازه داشتم از هيأت مي آمدم. خيلي دلم هواي کربلا کرده بود. از اينکه بعد از باز شدن موقت مرز هم ،‌راه کربلا بسته شده ، خيلي ناراحتم. به قول يکي از بچه ها ،‌فقط مانده بود کربلا يک خانه بگيريم و آنجا مقيم شويم. به هر حال خيلي دلم هواي کربلا داشت. به خانه که رسيدم،‌ مادرم طبق معمول روي جانمازش نشسته بود و داشت جامعه کبيره مي خواند. اين کار هر هفته مادر است . از پشت عينک نزديک بينش گفت: سعيد جان! ابراهيم زنگ زد، کار مهمي داشت.
يک دفعه حالت خاصي به سراغم آمد. اولين بار هم که رفتيم کربلا، ابراهيم شب به خانه زنگ زده بود. بلافاصله تلفن را برداشتم شماره را گرفتم. ابراهيم خودش بود.
ـ سلام داش سعيد گل
ـ چطوري ... هيأت نبودي؟
ـ‌آره، نشد بيايم... آخه..
ـ‌آخه چي؟
ـ آخه داشتم ساک سفر مي بستم
ـ سفر؟
ـ کجا؟
ـ‌ هر که دارد هوس کرببلا بسم الله
ـ جان سعيد راست مي گي؟
ـ بله !‌ دروغم چيه؟ ... پس فردا صبح ساعت 5 صبح از جلوي مسجد راه مي افتيم طرف شلمچه.
ـ بابا اِي و’ل ... دلم لک زده بود براي سفر اين جوري.
ـ‌ خلاصه به خاطر سوء سابقه شما در مسافرت هاي اين چنيني ،‌گفتيم اگر خبرت نکنيم حتماً‌ عذاب بايد بکشيم.
ـ نوکرتم آقا ابرام. من خراب اين مرامم.
ـ‌ لات هم که شدي؟
ـ تو ديگر براي آدم نزاکت نمي گذاري...

سلامممممممممممم
واقعا ممنوووووووووووون سلیله الزهرای عزیز
من برای اولین بار عازم جنوب هستم
و پست های شما من و مشتاق تر کرد
تشکرررررررررر

بسم الله الرحمن الرحیم

سرزمین خون ، شلمچه


شلمچه بوی سیب و یاس داره
به غیر از خاک او احساس داره

نمی بینی که همرنگ غروبه
شلمچه داغ صد عباس داره


:Gol:

بسم الله الرحمن الرحیم

برایم دعا کنید




اي كشتگان عشق ، برايم دعا كنيد


يعني نمي شود كه مرا هم صدا كنيد ؟


فرياد چشم هاي مرا هيچكس نديد

پس يك نگاه محبت به من بينوا كنيد


اي مردمان ردشده ار هفت شهر عشق!

رحمي به ساكنين خم كوچه ها كنيد


اين دست هاي خسته ي خالي دخيلتان

درد مرا به حكم اجابت دوا كنيد


كوچيده ايد زود ، مگر صبرتان كجاست ؟!

من مي رسم ، تو را به خدا پابه پا كنيد


يك كوله بار حادثه و كوله بارمان

بايد عبور كرد ، برايم دعا كنيد

بسم رب الشهدا


کاش منهم دلی همچون شهیدان داشتم


تاکه دست از دامن این خاک برمیداشتم



فكه‌ مثل‌ هیچ‌ جا نیست‌! نه‌ شلمچه‌، نه‌ ماووت‌، نه‌ سومار، نه‌ مهران‌، نه‌ طلائیه‌، نه‌...
فكه‌ فقط‌ فكه‌ است‌! با قتلگاه‌ و كانال هایش‌، با تپه‌ ماهور و دشت هایش‌.
فكه‌ قربانگه‌ اسماعیل‌هاست‌ به‌ درگاه‌ خدای‌ مكه‌.
فكه‌ را سینه‌ای‌ است‌ به‌ وسعت‌ میدان های‌ مین‌ِ گسترده‌ بر خاك‌.
فكه‌ را دلی‌ است‌ به‌ پهنای‌ سیم های‌ خاردار خفته‌ در دشت‌.
فكه‌ را باغ هایی‌ است‌ به‌ سر سبزی‌ جنگل‌ امقر.
فكه‌، روحی‌ دارد به‌ لطافت‌ ابرهای‌ گریان‌ در شب‌ والفجریك‌.
فكه‌، چشمانی‌ دارد به‌ بصیرت‌ دیده‌بان‌ خفته‌ در خون‌، بر ارتفاع‌ صد و دوازده‌.
فكه‌، خفته‌ بر زیر گام هایی‌ است‌ كه‌ رفتند و باز نیامدند.
فكه‌، استوار ایستاده‌ است‌، برتر از سنگرهای‌ بتونی‌ ضد آرپی‌ جی‌.
فكه‌،هیچ‌ در كف‌ ندارد، همچون‌ بسیجی‌ ایستاده‌ در برابر تانك های‌ مدرن‌ بعث‌.
فكه‌، همه‌ چیز دارد، همچون‌ بسیجی‌ مهیای‌ سفر به‌ دیار حضرت‌ دوست‌.
قلب‌ فكه‌، در والفجر مقدماتی‌ تپید.
قلب‌ فكه‌، در والفجر یك‌ از حركت‌ بازایستاد.
قلب‌ فكه‌، در دشت‌ سُمِیدِه‌ پاره‌ پاره‌ شد.
قلب‌ فكه‌، در قتلگاه‌ رُشیدیه‌ سوراخ‌ سوراخ‌ شد.
قلب‌ فكه‌، در ارتفاع‌ صدوچهل‌وسه‌ شكست‌.
قلب‌ فكه‌، میان‌ كانال‌ِ كمیل‌ جا ماند.
چه‌ بسیار چشم ها كه‌ بر خاك‌ فكه‌ نگران‌ ماندند.
چه‌ بسیار لب ها كه‌ در سنگرهای‌ فكه‌ خندان‌ خفتند.
چه‌ بسیارروح ها كه‌ شادمان‌ درفكه‌ بالشان‌ خونی‌ شد.
چه‌ بسیار كبوترها كه‌ پر بسته‌ در فكه‌ از كانال ها پر كشیدند.
چه‌ بسیار مرغان‌ آغشته‌ به‌ عشقی‌ كه‌ در فكه‌ غریبانه‌ ذبح‌ شدند.
از فكه‌، فقط‌ باید در فكه‌ سخن‌ گفت‌ و بس‌.
از فكه‌، فقط‌ باید با اهل‌ فكه‌ سخن‌ گفت‌ و بس‌.
از فكه‌، باید برای‌ عاشقان‌ فكه‌ نشان‌ آورد و بس‌.
سوغات‌ فكه‌، چه‌ می‌تواند باشد جز مُشتی‌ سیم‌ خاردار وحشی‌؟
تحفه‌ از فكه‌، چه‌ می‌توان‌ برگرفت‌ جز پرچمی‌ سه‌ رنگ‌ خونی‌؟
یادآوری‌ از فكه‌، چه‌ می‌توان‌ با خود داشت‌ جز پلاكی‌ سوراخ‌ شده‌ بر سینه‌ از تركش‌؟
در فكه‌ بود كه‌ حلقوم ها، شمشیرها را دریدند.
در فكه‌ بود كه‌ پیكرها، كمان ها را شكستند.
در فكه‌ بود كه‌ سرها، نیزه‌ها را بالا بردند.
در فكه‌ بود كه‌ جان ها، خاكیان‌ را جان‌ بخشیدند.
در فكه‌ بود كه‌ ارواح‌ مطهر، مردگان‌ را جان‌ دادند.
در فكه‌ بود كه‌ هر كه‌ اهل‌ فكه‌ بود، روحش‌ به‌ اوج‌ پر كشید.
در فكه‌ بود كه‌ هر كه‌ آرزو می‌كرد چونان‌ مادرش‌ مفقود بماند، پیكری‌ از او باز نیامد و گمنام‌ خفت‌.


فكه‌ را دلی‌ است‌ داغدار مصطفی‌(ص‌).
فكه‌ را اثری‌ است‌ از پهلوی‌ شكسته‌ فاطمه‌(س‌).
فكه‌ را نشانی‌ است‌ از فرق‌ شكافته‌ علی‌(ع‌).
فكه‌ را تشتی‌ است‌ سرخ‌ از خون‌ حلقوم‌ حسن‌(ع‌).
فكه‌ را پیكری‌ است‌ پاره‌ پاره‌ از اندام‌ حسین‌(ع‌).
فكه‌ را درد غربت‌ پیر كرده‌.
فكه‌ را سوز هجر زمین‌گیر كرده‌.
فكه‌ را ژرفای‌ انتظار، چشم‌ به‌ زیارت‌ دوست‌ نگه‌ داشته‌.
فكه‌ را تنهایی‌ عشق‌ قداست‌ بخشیده‌.
مگر می‌شود پیامبر از فكه‌ گذر نكرده‌ باشد؟
مگر می‌شود فاطمه‌ دلش‌ در فكه‌ نسوخته‌ باشد؟

مگر می‌شود حسن‌ در فكه‌ غریب‌ نباشد؟
مگر می‌ شود حسین‌ در فكه‌ سر از بدنش‌ جدا نشده‌ باشد؟
مگر می‌ شود مهدی‌ فاطمه‌ بر فكه‌ گذری‌ ونظری‌ نداشته‌ باشد؟



خدایا بحق پهلوی شکسته مادرمون حضرت زهرا(س)

و بحق شهدا رو به ما حلال کن

بسم رب الشهدا
اتل متل دوکوهه




یه قطعه از بهشته

رو خاک بی نظیرش

رد پای فرشته

چندتا آپارتمانن

پراز سوراخ ترکش

اینجا همش می وزه

یه بوی خوب و دلکش

اینجا پر از خاطره ست

ازون روزای جنگی

صدای بی سیم میاد

چشات رو که ببندی

:«الو الو حاج همت،

حاجی گوشی رو وردار

وقت زدن به خطه

منتظریم علمدار»



تو میدون صبحگاهش

رزمنده ها جمع شدن

حاجی رو دوره کردن

پروانه و شمع شدن

تو چهره شون می شد خوند

کم کم دارن می پّرن

جونشون و می دن و

عشق حسین می خرن

نمی دونم چی داره

این پادگان خاکی

اشک چشت درمیاد

اینجا که پا می زاری

یه لحظه بی خود میشی

داغ میشی ، گر می گیری

اگه دعا نخونی

دق می کنی می میری



یادم میاد اون اول

نذاشتن که بیام تو

هی جلومو گرفتن

گفتن مجوّزت کو؟

چه لحظه های سختی

انگار تو روز محشر

در بهشت رو بستن

گفتن بمون پشت در

به هر دری می زدم

نذر و دعا میکردم

من روح حاج همت و

همش صدا می کردم

حالا کنار این حوض

اشک چشام میباره

اینجا همون آبه که

پر شده از ستاره

حسینیه یه جایی

واسه خدایی شدن

از همه دل بریدن

تو جبهه راهی شدن

وقت خداحافظی

قلبت رو جا می ذاری

قول می دی که تو راه

شهیدا پا بذاری

خدا کنه همیشه

این قول یادت بمونه

اون وقته که یه روزی

جات توی آسمونوه...

بسم الله الرحمن الرحیم
هزار کوهه!!


رسیدم : دوکوهه را می‌شناسی؟

پاسخ داد: آری.
گفتم :
سبب این نامگذاری چیست؟ چرا دوکوهه؟
گفت :
علتش را نمی دانم. ولی دو کوهش را می شناسم. [از جیبش عکسی بیرون آورد و ادامه داد:] همین دو عکسی که بر روی ساختمانش جلوه نمایی می‌کند. حاج همت و حاج احمد متوسلیان...


گفتم : پس اگر این چنین است، باید به احترام همه بسیجیانی که قدم در اینجا نهادند؛
هزار کوهه بنامیمش...





[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اگر بپرسند دو كوهه كجاست چه جوابی بدهیم؟بگوییم دوكوهه پادگانی است در نزدیكی اندیمشك كه بسیجی‌ها را در خود جای می‌داد و بعد سكوت كنیم؟ پس كاش نمی‌پرسیدی كه دوكوهه كجاست؟ چرا كه جواب دادن به این سوال بهاین سادگی‌ها نیست؛گفته‌اند (شرف المكان بالمكین)، اعتبار مكانها به انسانهایی است كه در آن زیسته‌اند و چه خوب گفته‌اند.دوكوهه پادگانی است در نزدیكی اندیمشك كه سالهای سال با شهدا زیسته است، با بسیجی‌ها و همه سر مطلب در همین جاست.

اگر شهدا نبودند و بسیجی‌ها ، آنچه می‌ماند، پادگانی بود در اندیمشك بازمینهای آسفالتی، خشك و كم دار و درخت، ساختمانهای معمولی، كوتاه و بلند وتیرك‌هایی كه بر آن پرچم نصب كرده‌اند.اما دو كوهه سالها با شهدا زیسته است، با بسیجی‌ها و از آنها روح گرفتهاست، روحی جاودانه.
دو كوهه مغموم است، اما اشتباه نكنید او جنگ را دوست ندارد، جمع با صفای بسیجی‌ها را دوست دارد، جمع شهدا را، آرزومند آن عرصه‌ایست كه در آن كرامات باطنیانسانها بروز می‌یابند.جا دارد كه دو كوهه مزار عشاق باشد،زیارتگاه عشاقی كه از قافله شهدا جا مانده‌اند.

شهید سید مرتضی آوینی

بسم الله الرحمن الرحیم

قتلگاه فکه!


رملستان فكه با قدم های فاطمه آشناست....

میشه بیشتر توضیح بدین:Sham:

بسم الله الرحمن الرحیم

قتلگاه فکه

منطقه مرزي با چهار عمليات: والفـــــجر مقدماتي( بهمن 61 )، والفـــــجر يك( فروردين 62 )، ظــــــفر چهار(تير 63 )، و عاشوراي سه( مرداد 63 ) كه اكثرا به شكســـــــــت انجامــــيد. اين روايت ساده و مخـتصري از منــــــــطقه فكه، كه يا رفتي يا قرار است بروي و ببيني.
بسيجي ها هشـت تا چهارده كيلومتر، باپاي پيــاده از ميان رمل و مـــاسه هاي روان فـــــكه گذشـــتند، وزن تقـريــبي تجهيزاتي كه در دست داشتند دوازده كيــــلو بود، تازه بعضي ها هم مجبـــور بودند قطعات چهل كيلــــــويي پل را حمل كنند. اين پل ها قرار بود روي كانال ها تعبيه شود تا عبور رزمنــــــدگان هــــمراه با مشكل نباشد. حالا مي رســــــــيم به موانع... اصلا والفجر مقدماتي را به همين خاطر مي گفتند عمليات موانع. هدف بسيـــجي ها خط دشــــــمن بود كه در اين راه، يك دفعه روبرو مي شدند با مجموعه هايي از سيــم خاردار، كانال هــا و ميدان مين ها كه گاهـــي عمـــق آنها به چهار كيلومتر مي رسيد. از موانع معروف فكه كانال هايي هــســــــتند به عرض سه تا نه متر و عمــق دو تا سه متر كه همگي پر بودند از سيم هاي خاردار، مين والمر و شبكه هاي مواد آتش زا. دشـمن با هوشـــياري مين ها را در زير رمل و ماسه ها كار گذاشته بود و چون بيشـتر عمليات ها در شب انجام مـي گرفت، تا چند نفر روي مين پرپر نمي شدند، بقيه از وجود ميدان با خبر نمي شدند.

چرا فكه را« قتلگاه » مي گويند؟؟! يك سرزمـين پهنـــــاور از رمل و ماســـه، با چند تا تپه ماهـــور. نيروها بيــــن دو تپه پناه گرفته بودنـــتـد كه دشمن محاصره شــــان كرد. شيار پر از مــين والـمر بود و آتش دشمـــن هم تمامـي نداشـــت. بچــه ها سه روز مقاومت كردند، بدون آب در بدترين وضعيت تشنگي. و سر انجام قتل عام شدند.

ناگفته هاي فكه زياد است و يكي از آنها، نحوه شــهادت اسرا و مجروحين است. گروه تفـــــحص در فكه به سيم هاي تلفني رسيدند كه از خاك بـــــيرون زده بود. رد سيــم ها به يك دســــــته از شهدا مي رسد كه كه دســت و پايشان با همين سيم ها بســـته شده بود، و ما چه مي دانــيم در حال احــــتزار زنده به گور شدن چه معني دارد... اين دسته از شهدا زنده به گور شده بودند.
اجساد مطهري هم كشـــف شد كه معلوم بود قبل از شهادت آنها را آتـــــش زده اند... قبل از شـهادت آنها را آتش زده اند...

از گردان حنظله مي داني؟؟؟ اگر آري چقدر ؟ سيـــــصد نفر در داخل يكي از كانال ها محـــاصره شدند وبا تشـــــــنگي مفرط، با آتش مستقيم دشــمن به شهادت رســــــيدند. در آن موقعيت عراقي ها با بلندگو از بچه ها مي خواستند كه تسليم شوند، ولي در جواب با آخرين رمق صداي «الله اكبر» مي شنيدند.

در يادداشت هاي باقي مانده از يكي از شهيدان گردان حنظله مي خوانيم:
«امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جـــيره بندي كرده ايم. نان را جيره بنــــــدي كرده ايم. عطــش همه را هلاك كرده است، هـــمه را جز شهدا، كه حالا كنارهم در انتــــــهاي كانال خوابيده اند. ديگر شــــهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه ات پسر فاطمه(س)»

از هرچه بگذريم سخن دوست خوشتر است، هــــمين فكه است كه در عصر قحطي شـــــهادت، دلبر آسماني ما را از زمين سست فكه(دنيا) به آسمان رفيع و مستحكم شهادت پرواز داد. او سيـــد مرتضا آوينـي بود، كســــــي كه به فكه خدمت كرد و خداي فكه هم گوشه چشمي به سيد مرتضي گرداند.

سلیلة الزهراء;112098 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

قتلگاه فکه

منطقه مرزي با چهار عمليات: والفـــــجر مقدماتي( بهمن 61 )، والفـــــجر يك( فروردين 62 )، ظــــــفر چهار(تير 63 )، و عاشوراي سه( مرداد 63 ) كه اكثرا به شكســـــــــت انجامــــيد. اين روايت ساده و مخـتصري از منــــــــطقه فكه، كه يا رفتي يا قرار است بروي و ببيني.
بسيجي ها هشـت تا چهارده كيلومتر، باپاي پيــاده از ميان رمل و مـــاسه هاي روان فـــــكه گذشـــتند، وزن تقـريــبي تجهيزاتي كه در دست داشتند دوازده كيــــلو بود، تازه بعضي ها هم مجبـــور بودند قطعات چهل كيلــــــويي پل را حمل كنند. اين پل ها قرار بود روي كانال ها تعبيه شود تا عبور رزمنــــــدگان هــــمراه با مشكل نباشد. حالا مي رســــــــيم به موانع... اصلا والفجر مقدماتي را به همين خاطر مي گفتند عمليات موانع. هدف بسيـــجي ها خط دشــــــمن بود كه در اين راه، يك دفعه روبرو مي شدند با مجموعه هايي از سيــم خاردار، كانال هــا و ميدان مين ها كه گاهـــي عمـــق آنها به چهار كيلومتر مي رسيد. از موانع معروف فكه كانال هايي هــســــــتند به عرض سه تا نه متر و عمــق دو تا سه متر كه همگي پر بودند از سيم هاي خاردار، مين والمر و شبكه هاي مواد آتش زا. دشـمن با هوشـــياري مين ها را در زير رمل و ماسه ها كار گذاشته بود و چون بيشـتر عمليات ها در شب انجام مـي گرفت، تا چند نفر روي مين پرپر نمي شدند، بقيه از وجود ميدان با خبر نمي شدند.

چرا فكه را« قتلگاه » مي گويند؟؟! يك سرزمـين پهنـــــاور از رمل و ماســـه، با چند تا تپه ماهـــور. نيروها بيــــن دو تپه پناه گرفته بودنـــتـد كه دشمن محاصره شــــان كرد. شيار پر از مــين والـمر بود و آتش دشمـــن هم تمامـي نداشـــت. بچــه ها سه روز مقاومت كردند، بدون آب در بدترين وضعيت تشنگي. و سر انجام قتل عام شدند.

ناگفته هاي فكه زياد است و يكي از آنها، نحوه شــهادت اسرا و مجروحين است. گروه تفـــــحص در فكه به سيم هاي تلفني رسيدند كه از خاك بـــــيرون زده بود. رد سيــم ها به يك دســــــته از شهدا مي رسد كه كه دســت و پايشان با همين سيم ها بســـته شده بود، و ما چه مي دانــيم در حال احــــتزار زنده به گور شدن چه معني دارد... اين دسته از شهدا زنده به گور شده بودند.
اجساد مطهري هم كشـــف شد كه معلوم بود قبل از شهادت آنها را آتـــــش زده اند... قبل از شـهادت آنها را آتش زده اند...

از گردان حنظله مي داني؟؟؟ اگر آري چقدر ؟ سيـــــصد نفر در داخل يكي از كانال ها محـــاصره شدند وبا تشـــــــنگي مفرط، با آتش مستقيم دشــمن به شهادت رســــــيدند. در آن موقعيت عراقي ها با بلندگو از بچه ها مي خواستند كه تسليم شوند، ولي در جواب با آخرين رمق صداي «الله اكبر» مي شنيدند.

در يادداشت هاي باقي مانده از يكي از شهيدان گردان حنظله مي خوانيم:
«امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم. آب را جـــيره بندي كرده ايم. نان را جيره بنــــــدي كرده ايم. عطــش همه را هلاك كرده است، هـــمه را جز شهدا، كه حالا كنارهم در انتــــــهاي كانال خوابيده اند. ديگر شــــهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه ات پسر فاطمه(س)»

از هرچه بگذريم سخن دوست خوشتر است، هــــمين فكه است كه در عصر قحطي شـــــهادت، دلبر آسماني ما را از زمين سست فكه(دنيا) به آسمان رفيع و مستحكم شهادت پرواز داد. او سيـــد مرتضا آوينـي بود، كســــــي كه به فكه خدمت كرد و خداي فكه هم گوشه چشمي به سيد مرتضي گرداند.

:crying::crying::crying::crying::crying::crying::crying::crying::crying::crying::crying:

فكه‌ مثل‌ هیچ‌ جا نیست‌! نه‌ شلمچه‌، نه‌ ماووت‌، نه‌ سومار، نه‌ مهران‌، نه‌ طلائیه‌، نه‌...

از فکه بگویید که مثل هیچ جا نیست



فكه‌ مثل‌ هیچ‌ جا نیست‌! نه‌ شلمچه‌، نه‌ ماووت‌، نه‌ سومار، نه‌ مهران‌، نه‌ طلائیه‌، نه‌...
فكه‌ فقط‌ فكه‌ است‌! با قتلگاه‌ و كانال هایش‌، با تپه‌ ماهور و دشت هایش‌.
فكه‌ قربانگه‌ اسماعیل‌هاست‌ به‌ درگاه‌ خدای‌ مكه‌.
فكه‌ را سینه‌ای‌ است‌ به‌ وسعت‌ میدان های‌ مین‌ِ گسترده‌ بر خاك‌.
فكه‌ را دلی‌ است‌ به‌ پهنای‌ سیم های‌ خاردار خفته‌ در دشت‌.
فكه‌ را باغ هایی‌ است‌ به‌ سر سبزی‌ جنگل‌ امقر.
فكه‌، روحی‌ دارد به‌ لطافت‌ ابرهای‌ گریان‌ در شب‌ والفجریك‌.
فكه‌، چشمانی‌ دارد به‌ بصیرت‌ دیده‌بان‌ خفته‌ در خون‌، بر ارتفاع‌ صد و دوازده‌.
فكه‌، خفته‌ بر زیر گام هایی‌ است‌ كه‌ رفتند و باز نیامدند.
فكه‌، استوار ایستاده‌ است‌، برتر از سنگرهای‌ بتونی‌ ضد آرپی‌ جی‌.
فكه‌،هیچ‌ در كف‌ ندارد، همچون‌ بسیجی‌ ایستاده‌ در برابر تانك های‌ مدرن‌ بعث‌.
فكه‌، همه‌ چیز دارد، همچون‌ بسیجی‌ مهیای‌ سفر به‌ دیار حضرت‌ دوست‌.
قلب‌ فكه‌، در والفجر مقدماتی‌ تپید.
قلب‌ فكه‌، در والفجر یك‌ از حركت‌ بازایستاد.
قلب‌ فكه‌، در دشت‌ سُمِیدِه‌ پاره‌ پاره‌ شد.
قلب‌ فكه‌، در قتلگاه‌ رُشیدیه‌ سوراخ‌ سوراخ‌ شد.
قلب‌ فكه‌، در ارتفاع‌ صدوچهل‌وسه‌ شكست‌.
قلب‌ فكه‌، میان‌ كانال‌ِ كمیل‌ جا ماند.
چه‌ بسیار چشم ها كه‌ بر خاك‌ فكه‌ نگران‌ ماندند.
چه‌ بسیار لب ها كه‌ در سنگرهای‌ فكه‌ خندان‌ خفتند.
چه‌ بسیارروح ها كه‌ شادمان‌ درفكه‌ بالشان‌ خونی‌ شد.
چه‌ بسیار كبوترها كه‌ پر بسته‌ در فكه‌ از كانال ها پر كشیدند.
چه‌ بسیار مرغان‌ آغشته‌ به‌ عشقی‌ كه‌ در فكه‌ غریبانه‌ ذبح‌ شدند.
از فكه‌، فقط‌ باید در فكه‌ سخن‌ گفت‌ و بس‌.
از فكه‌، فقط‌ باید با اهل‌ فكه‌ سخن‌ گفت‌ و بس‌.
از فكه‌، باید برای‌ عاشقان‌ فكه‌ نشان‌ آورد و بس‌.
سوغات‌ فكه‌، چه‌ می‌تواند باشد جز مُشتی‌ سیم‌ خاردار وحشی‌؟
تحفه‌ از فكه‌، چه‌ می‌توان‌ برگرفت‌ جز پرچمی‌ سه‌ رنگ‌ خونی‌؟
یادآوری‌ از فكه‌، چه‌ می‌توان‌ با خود داشت‌ جز پلاكی‌ سوراخ‌ شده‌ بر سینه‌ از تركش‌؟
در فكه‌ بود كه‌ حلقوم ها، شمشیرها را دریدند.
در فكه‌ بود كه‌ پیكرها، كمان ها را شكستند.
در فكه‌ بود كه‌ سرها، نیزه‌ها را بالا بردند.
در فكه‌ بود كه‌ جان ها، خاكیان‌ را جان‌ بخشیدند.
در فكه‌ بود كه‌ ارواح‌ مطهر، مردگان‌ را جان‌ دادند.
در فكه‌ بود كه‌ هر كه‌ اهل‌ فكه‌ بود، روحش‌ به‌ اوج‌ پر كشید.
در فكه‌ بود كه‌ هر كه‌ آرزو می‌كرد چونان‌ مادرش‌ مفقود بماند، پیكری‌ از او باز نیامد و گمنام‌ خفت‌.


فكه‌ را دلی‌ است‌ داغدار مصطفی‌(ص‌).
فكه‌ را اثری‌ است‌ از پهلوی‌ شكسته‌ فاطمه‌(س‌).
فكه‌ را نشانی‌ است‌ از فرق‌ شكافته‌ علی‌(ع‌).
فكه‌ را تشتی‌ است‌ سرخ‌ از خون‌ حلقوم‌ حسن‌(ع‌).
فكه‌ را پیكری‌ است‌ پاره‌ پاره‌ از اندام‌ حسین‌(ع‌).
فكه‌ را درد غربت‌ پیر كرده‌.
فكه‌ را سوز هجر زمین‌گیر كرده‌.
فكه‌ را ژرفای‌ انتظار، چشم‌ به‌ زیارت‌ دوست‌ نگه‌ داشته‌.
فكه‌ را تنهایی‌ عشق‌ قداست‌ بخشیده‌.
مگر می‌شود پیامبر از فكه‌ گذر نكرده‌ باشد؟
مگر می‌شود فاطمه‌ دلش‌ در فكه‌ نسوخته‌ باشد؟

مگر می‌شود حسن‌ در فكه‌ غریب‌ نباشد؟
مگر می‌ شود حسین‌ در فكه‌ سر از بدنش‌ جدا نشده‌ باشد؟
مگر می‌ شود مهدی‌ فاطمه‌ بر فكه‌ گذری‌ ونظری‌ نداشته‌ باشد؟

سلام عليكم.
خيلي قشنگ بود
تا حالا اينقدر تحت تاثير يه شعر قرار نگرفته بودم!

در پناه حق

بسم الله الرحمن الرحیم

:: شعر مقام معظم رهبری در مورد شلمچه ::

ز آه سینه سوزان ترانه می سازم
چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم

به غمگساری یاران چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم بهانه می سازم

چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم

ز پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم

سر و تن و دل و جان را به خاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می سازم

كشم به لجه شوریدگی بساط «امین»
كنون كه رخت سفر چون كرانه می سازم

دانلود صوت از پیوست

دوکوهه السلام ای خانه عشق
سلام ما به تو میخانه عشق
دوکوهه منزل و ماوا ی عشاق
دگر خالی شدی از جای عشاق
دوکوهه باصفا بودی و زیبا
چرا حالا شدی تنهای تنها
دوکوهه از چه تو ویرانه هستی
تو خالی از گل و پروانه هستی
دوکوهه صبحگاهت با صفا بود
کلاس درس ایثار و صفا بود
دو کوهه گو که گردان ها کجایند
مگر نزد شهید کربلایند
دو کوهه آن حسینیه همت
دگر پر گشته است از خاک غربت
دوکوهه کو یگان ذوالفقارت
کجایند عاشقان بیقرارت
دکوهه از جدایی تو فریاد
بگو باشد کجا گردان مقداد
دو کوهه قلب ما پر گشته از غم
چرا نمی آید دگر گردان میثم
دو کوهه ....

اینجا دوکوهه، گردان تخریب


اینجا همون جاییه که رزمنده ها نفسشونو تخریب کردن تا شدن تخریب چی...

هر کدوم برا خودشون قبری کنده بودن و اونجا تو دل شب راز و نیاز میکردن...

یه حال و هوای خاص معنوی حاکمه ...

[=courier new,courier,monospace]

اینروزها شلمچه وطلائیه وفکه واروندم ارزوست




دوکوهه السلام ای خانه عشق

آخرين ايستگاه قطار همين‌جا بود؛ «دوكوهه» ردپاي همه شهيدان را مي‌تواني در دوكوهه

پيدا كني. پادگاني نزديك انديمشك كه زمان جنگ، بخش جنوبي آن سهم سپاه شد.

اينجا هنوز ديوارها زخمي‌اند. نگاه كن شايد پوكه فشنگي گيرت بيايد به يادگار. گاهي وقت‌ها،

عراقي‌ها بمب‌هايشان را يكراست سر همين پادگان خالي مي‌كردند.

تابلوي تيپ‌ها و گردان‌ها را هنوز برنداشته‌اند تا تو بروي و بخواني:

حمزه، كميل،‌ميثم،‌ سلمان، مالك،‌ عمار، ابوذر و ...

وقت عمليات، سكوت پر معنا و حزن‌انگيزي فضاي پادگان دوكوهه را فرا مي‌گرفت. كسي هم اگر

مي‌ماند، همه‌اش به اين فكر مي‌كرد كه حالا سينه چند نفر، سپر گلوله‌هاي دشمن شده است؟

نه فقط ايمان و خلوص، بلكه، حس ميهن‌پرستي را هم بايد در چشم‌هاي رزمنده‌هاي اينجا پيدا مي‌كردي.

اگر شلمچه را با غروبش مي‌شناسند، دوكوهه را هم با شب‌هايش مي‌شناسند. دل مي‌خواهد در

تاريكي شب، لابه‌لاي اين ساختمان‌ها پيچ و تاب بخورد.

اينجا اولين ايستگاه آسمان است.

align: center

[TD="align: center"]
[B]دوکوهه؛ سجده گاهي به وسعت آسمان
[/TD]

[/B] ميدان صبحگاه دوکوهه است اينجا؛ جايي که مثل دريا، انگار انتهايش معلوم نيست. جايي که زماني معراج

روحانيِ عاشقان الله بود. جايي که بسياري در اينجا مهر شهادت بر پرونده خود زدند و براي هميشه سعادتمند

شدند. درست در چنين ساعتهايي اينجا ديگر زمين نبود. اينجا عرش خدا بود. عرش واقعي خدا؛ چونکه عرشيان

خاکي در اينجا با خدا ملاقات داشتند. و چه عاشقانه بود آن ملاقاتها!

و اينک بعد از گذشت اين همه سال من در جاي آنها نشسته ام. چشم که بسته مي شود و گوش که از اين اصوات دنيوي

فارق مي گردد به راحتي مي توان حضور آنها را در اينجا حس کرد. هنوز انگار از گوشه گوشه ميدان، صداي مناجات و العفو

گفتن ها بگوش مي رسد. هر جاي ميدان را که نگاه مي کنم انگار عزيزي با خدايش خلوتي کرده و آنچنان عاشقانه با او

مناجات مي کند که گويا فقط، خدا مال خود اوست. هرکس فانوسي به دست و پتويي به سر کشيده، بر گناهان نکرده اش

توبه مي کند و ...

و من اينک اينجا نشسته ام و همچنان به شرمندگي خود فکر مي کنم که آنها که بودند و من که هستم؟!!

آنها چه کردند و من چه مي کنم؟!! آنها چطور بودند و من الان چطورم؟!!.............


[INDENT] [INDENT] [INDENT] مکه من فکه بوَد، منــــاي من دوکوهـــه
قبله من جبهه و کربلاي من دوکوهه
مدينه ام شلمچه و بقيع مــــن هويــــزه
مروه من طلاييه، صفاي من دوکوهه
ديار غربت و غم و وادي عشق و عرفـان
جاي قبــول توبه و دعاي من دوکوهه
اگرچه راه کربلا بسته به عاشقان است
علقمــه و فرات و نينواي من دوکوهه
قافله رفته و دگـــر جدايــــم از شهيــدان
مريض هجرم و فقط دواي من دوکوهه
[/INDENT] [/INDENT]
[/INDENT]

[h=5] نامه اي به دوکوهه ...[/h][h=5][/h]
عيد براي هرکس رنگ و بويي خاص دارد. بعضي ها ياد سفره هفت سين و آجيل و عيدي گرفتن مي افتند

و بعضي هم ديد و بازديدها برايشان تداعي مي شود، ولي چند سالي است که عيد و تعطيلات نوروز برايم

يادآور چيز ديگري است. وقتي حدود ده سال پيش براي اولين بار در اين تعطيلات نوروز پايم به مناطق جنگي

باز شد، هيچگاه فکر نمي کردم که شايد اين سفر، دلم را در گرو چيزي ببرد و اسير خود کند. وقتي اولين بار

پايم به دوکوهه رسيد، هيچگاه فکر نمي کردم که دلم تا عيد بعد و تجديد زيارت آن، بي قرار باشد. اما نه!

همان بار اول کافي بود که هنوز عيد نشده تمام همّ و غمم اين باشد که يک بار ديگر، حداقل به چشم سر،

محل رفت و آمد فرشتگان خاکي خدا را ببينم؛ و خدا هم دل سياهم را نمي شکست و هر سال با هر

سابقه اي که داشتم باز هم محبتش را در حقم صد چندان مي نمود و مرا در آن قدمگاه فداييان روح الله(ره)

راه مي داد، تا دل زنگار گرفته ام جلايي بگيرد و چند صباحي پاکي استشمام کند و خلوص استنشاق کند....

ولي نمي دانم که امسال به کدامين خطايم اين حداقل آرزويم برآوده نشد و در حسرت اين ديدار سوختم.

اين چند روز هر بار که ديدم و شنيدم عزيزي راهي اين سفر است، انگار تکه اي از دلم کنده مي شد. وقتي

ياد آن بهشت خاکي ايران مي افتادم و يادم مي آمد که چه توفيقي از من سلب شد، بيشتر دلم آتش مي گرفت.

ياد اروند و غروب دلگيرش! ياد طلائيه و سه راهي شهادتش! ياد شلمچه و گودال قتلگاهش! ياد فکه و رملهايش!

ياد دهلاويه و ابرمردي که در آن خدايي شد! ياد هويزه و تن هايي که زير شني هاي تانکها لگدمال شد! و ياد دوکوهه ...!

و ياد دوکوهه ...! دوکوهه ...! دوکوهه ...!

و ما چه مي دانيم که دوکوهه چيست؟؟!!

ياد دوکوهه و ايستگاه قطارش که براي رزمنده ها "دلبر" و "دلاور" بود! ياد دوکوهه و ساختمانهاي غربت گرفته اش!

ياد دوکوهه و ديوار نوشته هايش! ياد دوکوهه و حسينيه حاج همتش! ياد دوکوهه و حوض کوثرش! ياد دوکوهه و ميدان

صبحگاهش! همانجا که سجده گاهي بود به وسعت آسمان....


يادش بخير! چه صفايي داشت ميدان صبحگاهش! مثل دريا، انگار تمامي نداشت. يادش بخير نيمه شبها تو

وسط ميدون صبحگاه مي نشستم و خودم را بين رزمنده ها حس مي کردم که دارند مناجات مي کنند.

يادش بخير کنج همين ميدون بود بود که براي آخرين بار "محمد عبدي" را ديدم .... يادش بخير حسينيه حاج همت

و کميل خواندن حاجي....

مکه من فکه بود، مناي من دوکوهه ....

يادش بخير ساختمان گردان کميل! يادش بخير اون شبي که "داود" جلوي ساختمون، تو تاريکي بچه ها رو جمع

کرد و به ياد شبهاي عمليات از رفقايش گفت! يادش بخير ....!

يادش بخير ....! يادش بخير ....!

و من امسال از فرسنگها فاصله، دلم را روانه آن ديار کردم و با خاطراتم دلخوشم و سپري مي کنم و نمي دانم

که دوباره لياقت حس کردن آن بهشت را دارم ...؟!!

برگرفته از سایت آوینی

[h=3]شعر دوکوهه السلام ای خانه عشق
[/h]
دوکوهه" السلام ای خانه عشق
سلام ما به تو میخانه عشق

دوکوهه" منزل و مأوای عشاق
دگر خالی شده از جای عشاق

دوکوهه" از چه چون ویرانه هستی
تو خالی از گل و پروانه هستی

دوکوهه" صبحگاهت با صفا بود
کلاس درس ایثار و وفا بود

دوکوهه" گو تو گردان ها کجایند
مگر نزد شهید کربلایند

دوکوهه" آن حسینیه همت
دگر پر گشته است از خاک غربت

دوکوهه" کو یگان ذوالفقارت
کجایند عاشقان بی قرارت

دوکوهه" از جدایی تو فریاد
بگو باشد کجا گردان مقداد

دوکوهه" قلب ما پر گشته از غم
نمی آید دگر گردان میثم
دوکوهه" کن نظر بر ما چه ها رفت
بگو گردان حمزه ات کجا رفت

دوکوهه" دســت آموز شجاعت
کجا زد خیمه گردان شهادت

دوکوهه" ای محل عشق و ایثار
بود خالی دگر گردان انصار

دوکوهه" روز ما گشته شب تار
کجا برپا شده گردان عمار

دوکوهه" گشته اند قربان قاسم
بسیجیان غیرتمند مسلم

دوکوهه" بال ما گردیده پرپر
کمیل و مالک و گردان جعفر

دوکوهه" گشته ای خالی تو دیگر
ز گردان حبیب و هم اباذر

آی دوکوهه.....!!!

نا مهربانی مکن...

سرمان را به زانو گیر و برایمان قصه بگو...

قصه پوتین های کهنه همت...

قصه وصیت نامه خانجانی...

قصه ی صبحگاه عمو حسن...

قصه ی بمباران آذر.....

قصه ی دل های بی غش گردان مالک....

قصه ی دست های گرم گردان حمزه...

قصه ی نگاه های معصوم گردان حبیب...

قصه ی چشم های پاک گردان کمیل...

قصه ی گام های استوار گردان عمار...

قصه ی اراده های بلند گردان انصار...

قصه ی چفیه های بارانی گردان سلمان...

قصه ی فریاد های آخر گردان مقداد...
و قصه ی صداقت بی چون گردان میثم...