آیا علی (ع) از خلفاء انتقاد کرده است؟

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا علی (ع) از خلفاء انتقاد کرده است؟

بنام خدا

انتقاد على عليه السلام از خلفا غير قابل انكار است و طرز انتقاد آن حضرت آموزنده است. انتقادات على عليه السلام از خلفاء، احساساتى و متعصبانه نيست، تحليلى و منطقى است و همين است كه به انتقادات آن حضرت، ارزش فراوان مى دهد. انتقاد اگر از روى احساسات و طغيان ناراحتى ها باشد، يك شكل دارد و اگر منطقى و براساس قضاوت صحيح در واقعيات باشد شكلى ديگر. انتقادهاى احساساتى معمولا درباره همه افراد يك نواخت است ، زيرا يك سلسله ناسزاها و طعن ها است كه نثار مى شود. سب و لعن ضابطى ندارد.
اما انتقادهاى منطقى مبتنى بر خصوصيات روحى و اخلاقى و متكى بر نقطه هاى خاص تاريخى زندگى افراد مورد انتقاد مى باشد، چنين انتقادى طبعا نمى تواند در مورد همه افراد يكسان و بخشنامه وار باشد. در همين جا است كه ارزش درجه واقع بينى انتقادكننده روشن مى گردد.
انتقادهاى نهج البلاغه از خلفاء، برخى كلى و ضمنى است و برخى جزئى و مشخص. انتقادهاى كلى و ضمنى همانها است كه على عليه السلام صريحا اظهار مى كند كه حق قطعى و مسلم من، از من گرفته شده است، ما در فصل پيش به مناسبت بحث، از استناد آن حضرت به منصوصيت خود، آنها را نقل كرديم.
ابن ابى الحديد مى گويد:
شكايت و انتقاد امام از خلفاء ولو به صورت ضمنى و كلى متواتر است. روزى امام شنيد كه مظلومى فرياد برمى كشيد كه من مظلومم و بر من ستم شده است، على به او گفت: (بيا سوته دلان گرد هم آئيم ) بيا با هم فرياد كنيم. زيرا من نيز همواره ستم كشيده ام .
ايضا از يكى از معاصرين مورد اعتماد خودش معروف به ابن عاليه نقل مى كند كه گفته:
در محضر اسماعيل بن على حنبلى، امام حنابله عصر بودم كه مسافرى از كوفه به بغداد مراجعت كرده بود و اسماعيل از مسافرتش و از آنچه در كوفه ديده بود از او مى پرسيد، او در ضمن نقل وقايع با تاءسف زياد، جريان انتقادهاى شديد شيعه را در روز غدير از خلفاء اظهار مى كرد. فقيه حنبلى گفت : تقصير آن مردم چيست؟ اين در را خود على عليه السلام باز كرد. آن مرد گفت : پس تكليف ما در اين ميان چيست؟ آيا اين انتقادها را صحيح و درست بدانيم يا نادرست؟ اگر صحيح بدانيم يك طرف را بايد رها كنيم و اگر نادرست بدانيم طرف ديگر را!
اسماعيل با شنيدن اين پرسش از جا حركت كرد و مجلس را به هم زد. همين قدر گفت: اين پرسشى است كه خود من هم تاكنون پاسخى براى آن پيدا نكرده ام.

منبع: سیری در نهج البلاغه، استاد شهید مطهری، صص 156- 166

ادامه دارد ...

از استاد گرامی صدیق که این بحث را مطرح فرمودند تشکر می کنم . انتقاد امام از خلفا را می توان در قالب سخنان و رفتار و پندار آن حضرت مشاهده کرد .دشمنی های ام المومنین عایشه با امام علی که به اعتراف خود عایشه از همان زمان پیامبر وجود داشته ،می تواند شاهدی بر اختلاف آل ابی بکر با آل علی تلقی شود . گفته اند ،زمانی که فاطمه رحلت کرد ،همه زنان پیامبر در عزای بنی هاشم شرکت کردند ،اما عایشه خود را به مریضی زد و نیامد و حتی برای علی (ع) چیزی نقل کردند که گویا عایشه اظهار سرور کرده بود . [1]حمله به خانه امام و حالت قهر حضرت فاطمه و عدم اجازه برای حضور شیخین بر جنازه آن حضرت[2] ،اختلاف را عمیق تر کرد .امام در نفرین به قریش (کسانی که خلافت را از وی گرفتند ) فرمود : خدایا ! من از تو بر قریش و آن که قریش را کمک کند ،یاری می خواهم « فانهم قطعوا رحی ،و صغروا عظیم منزلتی ،و اجمعوا عی منازعتی امرا هو لی » [3]آنان پیوند خویشی مرا بریدند و رتبت والای مرا خرد کردند و در چیزی که حق من بود با من به ستیز برخواستند . امام در انتقادی آشکار از عمر می گوید : چون زندگانی او به سر آمد ،گروهی را نامزد کرد و مرا در جمله آنان در آورد . خدا من از نخستین چه کم داشتم ، که مرا در پایه او نپنداشتند و در صف اینان داشتند [4] . عمر امام را متهم کرده بود که « فیه دعابة»[5] ،او مرد شوخی است . بعدها معاویه و عمرو عاص بر اساس همین سخن عمر،درباره امام گفتند ، فیه تلعابة [6].امام اتهام عمرو عاص را به شدت رد کرد و این در حقیقت رد سخن عمر بود [7]. بزرگترین انتقاد امام به خلفاء در قالب خطبه شقشقیه آمده است . امام در انتقاد به خلفا می فرمود،انها حقش را غصب کرده اند . امام فرمود من حقی را که از آنم بود خواستم و شما نمی گذارید و مرا از رسیدن به آن باز میدارید .[8]امام می فرمود ای قریشیان ! آیا ما اهل بیت به این امر [ خلافت ] از شما سزاوار تر نیستیم [9]. و اما اینکه امام در شورای شش نفره در پاسخ به عبدالرحمن بن عوف که گفته بود به سیره خلفای قبلی عمل کن تا خلافت را به تو بسپاریم ،فرمود تنها به سیره رسول و اجتهاد خودعمل می کند ،این رد آشکاری بر سیره شیخین بود .امام در جواب معاویه فرمود : از اینکه بر عثمان به خاطر برخی بدعتها خرده گرفتم ،پوزش نمی خواهم [10].امام در توجیه سکوت خود در برابر خلفا به این سخن هارون در برابر موسی استدلال کرد که گفت : انی خشیت ان تقول فرقت بین بنی اسرائیل [11].

[=Times New Roman][1] - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج9 ،ص 198 .

[=Times New Roman][2] - المستدرک ،ج3 ، ص 162 ؛ طبقات الکبری ، ج 8 ،صص29- 30 ؛ التنبیه و الاشراف ،ص 250 ؛ وفاء الوفاء ، صص 996 - 995 و 1000

[=Times New Roman][3] - نهج البلاغه ، خطبه 3

[=Times New Roman][4] نهج البلاغه ،خطبه 3

[=Times New Roman][5] - تاریخ مختصر الدول ، ص 103

[=Times New Roman][6] الامتاع والموانسه ، ج3 ،ص 183 .

[=Times New Roman][7] - نهج البلاغه ،خطبه 84 ؛انساب الاشراف ، ج 2 ، ص 127 ،145 ، 151 ؛ نهج السعادة ، ج 2 ، ص 88

[=Times New Roman][8] -الغارات ،ج 1 ، ص 308 ؛ نهج البلاغه ،خطبه 172 .

[=Times New Roman][9] - الغارات ، ج 1 ، ص 307

[=Times New Roman][10] - نهج البلاغه ،نامه 28 ؛ وقعة الصفین ،صص 91- 86 .

[=Times New Roman][11] - المقتنع ، ص 109 ؛ آیه 94 طه

انتقاد از ابوبكر

انتقاد از ابوبكر به صورت خاص در خطبه شقشقيه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است:

اول اين كه او به خوبى مى دانست من از او شايسته ترم و خلافت جامه ايست كه تنها بر اندام من راست مى آيد. او با اين كه اين را به خوبى مى دانست چرا دست به چنين اقدامى زد، من در دوره خلافت، مانند كسى بودم كه خار در چشم يا استخوان در گلويش بماند: (اما و اللّه لقد تقمصها (فلان) (ابن ابى قحافة) و انه ليعلم محلى منها محل القطب من الرحى.) (1) به خدا قسم پسر ابوقحافه پيراهن خلافت را به تن كرد در حالى كه خود مى دانست محور اين آسيا سنگ، منم.

دوم اين است كه (ابوبكر) چرا خليفه پس از خود را تعيين كرد، خصوصا اين كه او در زمان خلافت خود يك نوبت از مردم خواست كه قرار بيعت را اقاله كنند و از نظر تعهدى كه از اين جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند، كسى كه در شايستگى خود براى اين كار ترديد مى كند و از مردم تقاضا مى نمايد استعفايش را بپذيرند چگونه است كه خليفه پس از خود را پس از خود تعيين مى كند.

(فيا عجبا بينا هو يستقيلها فى حياته اذ عقدها لاخر بعد وفاته) (2) شگفتا كه ابوبكر از مردم مى خواهد كه در زمان حياتش او را از تصدى خلافت معاف بدارند و در همان حال، زمينه را براى ديگرى بعد از وفات خويش آماده مى سازد.

پس از بيان جمله بالا، على عليه السلام شديدترين تعبيراتش را درباره دو خليفه كه ضمنا نشان دهنده ريشه پيوند آنها با يك ديگر است بكار مى برد، مى گويد: (لشد ما تشطرا ضرعيها) (3) آن دو با هم، به قوت و شدت، پستان خلافت را دوشيدند.

ابن ابى الحديد درباره استقاله (استعفاء) ابوبكر مى گويد: جمله اى به دو صورت مختلف از ابوبكر نقل شده كه در دوره خلافت بر منبر گفته است، برخى به اين صورت نقل كرده اند:

(وليتكم و لست بخيركم) يعنى خلافت بر عهده من گذاشته شد در حالى كه بهترين شما نيستم. اما بسيارى نقل كرده اند كه گفته است: (اقيلونى فلست بخيركم) يعنى مرا معاف بداريد كه من بهترين شما نيستم. (4)

جمله نهج البلاغه تاييد مى كند كه جمله ابوبكر به صورت دوم اداء شده است.

ادامه دارد ...

پاورقی_________________________________________

1- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 3، ص 9.
2- همان ، ص 10.(گرد آورنده).
3- همان.
4- برای مطالعۀ بیشتر ر.ک: تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری، جلد اول، سید سعید روحانی.

انتقاد از عمر

انتقاد نهج البلاغه از عمر به شكل ديگر است، علاوه بر انتقاد مشتركى كه از او و ابوبكر با جمله ((لشدما تشطرا ضرعيها)) شده است يك سلسله انتقادات با توجه به خصوصيات روحى و اخلاقى او انجام گرفته است. على عليه السلام دو خصوصيت اخلاقى عمر را انتقاد كرده است:

اول: خشونت و غلظت او؛ عمر در اين جهت درست در جهت عكس ‍ ابوبكر بود. عمر اخلاقا مردى خشن و درشتخو و پرهيبت و ترسناك بوده است.

ابن ابى الحديد مى گويد: "اكابر صحابه از ملاقات با عمر پرهيز داشتند. ابن عباس عقيده خود را درباره مساله ((عول)) بعد از فوت عمر ابراز داشت. به او گفتند: چرا قبلا نمى گفتى؟ گفت از عمر مى ترسيدم.

((دره عمر))يعنى تازيانه او ضرب المثل هيبت بود تا آنجا كه بعدها گفتند: ((دره عمر اهيب من سيف حجاج)) يعنى تازيانه عمر از شمشير حجاج مهيب تر بود.

عمر نسبت به زنان، خشونت بيشترى داشت، زنان از او مى ترسيدند. در فوت ابوبكر زنان خانواده اش مى گريستند و عمر مرتب منع مى كرد، اما زنان هم چنان به ناله و فرياد ادامه مى دادند، عاقبت عمر، ام فروه خواهر ابوبكر را از ميان زنان بيرون كشيد و تازيانه اى بر او نواخت زنان پس از اين ماجرا متفرق گشتند.

دوم: ديگر از خصوصيات روحى عمر كه در كلمات على عليه السلام مورد انتقاد واقع شده شتابزدگى در رأى و عدول از آن و بالنتيجه تناقض گوئى او بود، مكرر راءى صادر مى كرد و بعد به اشتباه خود پى مى برد و اعتراف مى كرد.

داستانهاى زيادى در اين مورد هست. جمله: (( كلكم افقه من عمر حتى ربات الحجال))، همه شما از عمر فقيه تريد حتى خداوندان حجله.

در چنين شرائطى از طرف عمر بيان شده است. هم چنين جمله: (( لولا على لهلك عمر))، اگر على نبود عمر هلاك شده بود.

كه گفته اند هفتاد بار از او شنيده شده است. در مورد همين اشتباهات بود كه على او را واقف مى كرد.

اميرالمؤ منين على عليه السلام عمر را به همين دو خصوصيت كه تاريخ، سخت آن را تأييد مى كند، مورد انتقاد قرار مى دهد، يعنى خشونت زياد او به حدى كه همراهان او از گفتن حقائق بيم داشتند و ديگر شتابزدگى و اشتباهات مكرر و سپس معذرت خواهى از اشتباه.

درباره قسمت اول مى فرمايد: ((فصيرها فى حوزه خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها...فصاحبها كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم))(1)

يعنى ابوبكر زمام خلافت را در اختيار طبيعتى خشن قرار داد كه آسيب رساندن هايش شديد و تماس با او دشوار بود... آنكه مى خواست با او همكارى كند مانند كسى بود كه شترى چموش و سرمست را سوار باشد، اگر مهارش را محكم بكشد بينى اش را پاره مى كند و اگر سست كند، به پرتگاه سقوط مى نمايد.

و درباره شتابزدگى و كثرت اشتباه سپس عذرخواهى او مى فرمايد: ((و يكثر العثار فيها، و الاعتدار منها))(2)، لغزشهايش و سپس پوزش خواهى اش از آن لغزشها فراوان بود.

در نهج البلاغه تا آنجا كه من به ياد دارم از خليفه اول و دوم تنها در خطبه شقشقيه كه فقراتى از آن نقل كرديم نه طور خاص ياد و انتقاد شده است. در جاى ديگر هست يا به صورت كلى است و يا جنبه كنائى دارد، مثل آنجا كه در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف اشاره به مساله فدك مى كند.

و يا در نامه 62 مى گويد: باور نمى كردم كه عرب اين امر را از من برگرداند، ناگهان متوجه شدم كه مردم دور فلانى را گرفتند و يا در نامه 28 كه در جواب معاويه نوشته و مى گويد: اين كه مى گوئى مرا به زور وادار به بيعت كردند نقصى بر من وارد نمى كند، هرگز بر يك مسلمان عيب و عار نيست كه مورد ستم واقع شود مادامى كه خودش در دين خودش در شك و ريب نباشد.

در نهج البلاغه ضمن خطبه شماره 226 جمله هائى آمده است مبنى بر ستايش از شخصى كه به كنايه تحت عنوان ((فلان)) از او ياد شده است. شراح نهج البلاغه درباره اين كه مردى كه مورد ستايش على واقع شده كيست، اختلاف دارند. غالبا گفته اند: مقصود عمر بن الخطاب است كه يا به صورت جد و يا به صورت تقيه ادا شده است و برخى مانند قطب راوندى گفته اند: مقصود يكى از گذشتگان صحابه از قبيل عثمان بن مظعون و غيره است. ولى ابن ابى الحديد به قرينه نوع ستايشها كه مى رساند از يك مقام متصدى حكومت، ستايش شده است، زيرا سخن از مردى است كه كجى ها را راست و علتها را رفع نموده است و چنين توصيفى بر گذشتگان صحابه قابل انطباق نيست؛ مى گويد: قطعا جز عمر كسى مقصود نبوده است.

ابن ابى الحديد از طبرى نقل مى كند كه: در فوت عمر زنان مى گريستند دختر ابى حثمه چنين ندبه مى كرد: ((اقام الاود و ابراء العمد، امات الفتن و احيا السنن، خرج نقى الثوب بريئا من العيب))

آنگاه طبرى از مغيرة بن شعبه نقل مى كند: كه پس از دفن عمر به سراغ على رفتم و خواستم سخنى از او درباره عمر بشنوم. على بيرون آمد در حالى كه سر و صورتش را شسته بود و هنوز آب مى چكيد و خود را در جامه اى پيچيده بود و مثل اين كه ترديد نداشت كه كار خلافت بعد از عمر بر او مستقر خواهد شد. گفت: دختر ابى حثمه راست گفت كه گفت: لقد قوم الاود...

ابن ابى الحديد اين داستان را مؤيد نظر خودش قرار مى دهد كه جمله هاى نهج البلاغه در ستايش عمر گفته شده است.

ولى برخى از متتبعين عصر حاضر از مدارك ديگر، غير از طبرى داستان را به شكل ديگر نقل كرده اند و آن اين كه على پس از آنكه بيرون آمد و چشمش ‍ به مغيره افتاد به صورت سؤال و پرسش فرمود: آيا دختر ابى حثمه آن ستايشها را كه از عمر مى كرد، راست مى گفت؟

على هذا جمله هاى بالا نه سخن على عليه السلام است و نه تاءييدى از ايشان است نسبت به گوينده اصلى كه زنى بوده است و سيد رضى رحمة الله كه اين جمله ها را ضمن كلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است.

ادامه دارد ...
پاورقی________________________________________________

1- نهج البلاغه ، ترجمه دكتر شهيدى ، خ 3، ص10.
2- همان.
3- برای مطالعۀ بیشتر ر.ک: تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری، جلد اول، سید سعید روحانی.

موضوع قفل شده است