قصه هایی از صدقه

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
قصه هایی از صدقه

از حضرت باقر عليه السلام نقل شده هنگامى كه پدرش على بن الحسين عليه السلام را غسل مى داد اطرافيان متوجه پينه ايكه بر روى زانوان و پاهاى مبارك آنجناب بسته شده بود گرديدند در اين موقع چشم آنها به شانه حضرت زين العابدين عليه السلام افتاد كه يك قسمت از شانه آن بزرگوار نيز مانند زانويش پينه بسته . عرض كردند آثاريكه در پا و زانوان حضرت ديده مى شود معلوم است بواسطه سجده هاى طولانى پيدا شده اما اين قسمت از شانه چرا پينه بسته ؟!


حضرت باقر عليه السلام فرمود اگر بعد از حيات ايشان نبود علتش را نمى گفتم . روزى نمى گذشت مگر اينكه به اندازه اى كه ممكنش بود از يك نفر تا بيشتر بينوايان را سير مى كرد شب كه مى شد آنچه از خوراك خانواده اش زياد مى آمد در انبانى جاى مى داد هنگامى كه ديده بخواب رفته بود از منزل خارج مى شد بدر خاه عده اى تنگدست كه از ترس آبرو سئوال نمى كردند مى رفت محتوى انبان را بين آنها تقسيم مى كرد بطوريكه متوجه نمى شدند بر اين كار اطلاع نداشتند من متوجه شده بودم . منظورش اين بود كه به پاداش صدقه پنهانى و با دست خود نائل شود.

پيوسته مى فرمود :
(ان صدقه السر تطفى غضب الرب كما يطفى الماء الحطب فاذا تصدق احدكم فاعطى بيمينه فليخفها عن شماله ) پنهان صدقه دادن خشم پروردگار را فرو مى نشاند چنانچه آب آتش را خاموش مى كند. اگر هر يك از شما با دست راست صدقه داد طورى بدهد كه دست چپش متوجه نشود. (كنايه از اينكه آنقدر صدقه دادن را پنهان نمايد كه هيچكس ‍ اطلاع پيدا نكند).