عبدالمطلب چگونه و به كدام دليل مي خواست فرزندش عبدالله را ذبح كند‌؟

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
عبدالمطلب چگونه و به كدام دليل مي خواست فرزندش عبدالله را ذبح كند‌؟

عبدالمطلب چگونه و به كدام دليل مي خواست فرزندش عبدالله را ذبح كند‌؟


نمایش پاسخ ...
هنگامي كه زمام امور مكه به دست عبدالمطلب افتاد وي تصميم گرفت كه چاه زمزم را مجدداً حفر كند، ولي متأسفانه جايگاه زمزم دقيقاً روشن نبود زيرا هنگامي كه قبيله‌ي (جرهم) در مكه زندگي مي‌كرد آب چاه خشك شده بود واين گروه از ترس حمله قبيله‌ي (خزاعه) آن چاه را در حالي كه دو مجسمه‌ي آهوي طلا و چند قبضه شمشير پرقيمت در آن مخفي كرده بودند پر كردند. عبدالمطلب پس از كاوشهاي زيادي از جاي واقعي آن اطلاع يافت و تصميم گرفت كه با فرزند خود (حارث) مقدمات حفر چاه را فراهم آورد.
عبدالمطلب، موقع حفر چاه زمزم احساس از نبود فرزندان زياد در ميان قريش احساس ضعف نمود از اين جهت نذر كرد كه هر موقع شمارة فرزندان او به ده رسيد. يكي را در پيشگاه كعبه قرباني كند (كسي را از اين پيمان مطلع نساخت.) چيزي نگذشت كه، شماره فرزندان او به ده رسيد، موقع آن شد كه پيمان خود را به مورد اجراء گذارد تصور قضيّه، براي عبدالمطلب بسيار سخت بود ولي در عين حال از آن ترس داشت كه موفقيتي در اين باره تحصيل نكند و سرانجام در رديف پيمان‌شكنان قرار گيرد. از اين لحاظ تصميم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در ميان بگذارد و پس از جلب رضايت آنان، يكي را به وسيله قرعه انتخاب كند، عبدالمطلب با موافقت فرزندان خود روبرو گرديد.
مراسم قرعه‌كشي انجام گرفت قرعه به نام عبدالله (پدر پيامبر اكرم) اصابت كرد. عبدالمطلب، بلافاصله دست عبدالله را گرفت و به سوي قربانگاه برد. گروه قريش از زن و مرد، از جريان نذر و قرعه‌كشي اطلاع يافت و اظهار تاسف و بي تابي كردند.
سران قريش به عبدالمطلب ‌گفتند: اگر بتوان با مال جايگزين كرد ما حاضريم ثروت خود را در اختيارت بگذاريم، عبدالمطلب در برابر امواج خروشان احساسات عمومي متحير بود چه كند، با خود مي‌انديشيد كه مبادا پيمان خود را بشكند ولي با اين همه دنبال چاره‌ نيز مي‎گشت. يكي از آن ميان گفت: اين مشكل را پيش يكي از دانايان عرب ببريد، شايد وي براي اين كار راه حلي بيانديشد. عبدالمطلب و سران قوم موافقت كردند و به سوي يثرب كه اقامتگاه آن مرد دانا بود روانه شدند، وي براي پاسخ يك روز مهلت خواست، روز دوم كه همگي به حضور او باز يافتند، كاهن چنين گفت: خونبهاي يك انسان پيش شما چقدر است؟ گفتند: ده شتر، گفت: شما بايد ميان ده شتر و آن كسي كه او را براي قرباني كردن انتخاب كرده‌ايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص درآمد، شماره شتران را به دو برابر افزايش دهيد، باز ميان آن دو قرعه بكشيد و اگر باز هم قرعه به نام وي اصابت كرد؛ شماره شتران را به سه برابر برسانيد و باز قرعه بزنيد و به همين ترتيب تا وقتي كه به نام شتران اصابت كند. پس از بازگشت به مكه، يك روز در مجمع عمومي مراسم قرعه‌كشي آغاز گرديد و در دهمين بار كه شمارة شتران به صد رسيده بود، قرعه به نام آنها درآمد ولي عبدالمطلب براي اينكه يقين كند خدا به اين كار راضي است سه بار قرعه را تكرار كرد و هر سه بار قرعه به نام صد شتر درآمد. سرگذشت ياد شده را، بسياري از مورخان و سيره‌نويسان نوشته‌اند و اين داستان فقط از اين جهت قابل تقدير است كه بزرگي روح و رسوخ عزم و اراده عبدالمطلب را مجسم مي‌سازد و درست مي‌رساند كه تا چه اندازه اين مرد پايبند به پيمان خود با خدا بوده است و از پيامبر گرامي نقل شده است كه «أنا اِبن الذَّبيحين‌‌‌» من فرزند دو شخص محكوم به ذبح هستم و مقصود حضرت اسماعيل و حضرت عبدالله است.[1]
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فروغ ابديت، تاليف جعفر سبحاني.
2. سيره ي نبوي، تاليف ابن هشام، ترجمه ي محلاتي.
3. سيره ي نبوي، تاليف جعفر مرتضي عاملي.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ابن هشام، السيرة النبويه، دارالكتاب العربي، چاپ ششم، 1418 هـ ، جلد اول، ص 176، تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 206.

جناب گمنام سلام و دست مریزاد عرض می کنم به خاطر این همه زحمت که متحمل می شوید . از حضور عالمانه شما هم متشکرم . اینجا به نظرم آمد سوالی را بپرسم : با توجه به این که سر بریدن فرزند برای بت ها یا در مقابل بت ها نوعی تعظیم به اصنام بوده ،و در جاهلیت این رسم بوده و قرآن هم به آن اشاره کرده ،چگونه می توان اثبات کرد نذر جناب عبدالمطلب از این نمونه ،( یعنی قربانی برای بتها نبوده است ) ،گرچه ما ایمان اجداد پیامبر را قبول داریم ،اما بجث اینجاست که این نذر مشابه کار مشرکان است . و از سوی دیگر از لحاظ عقلی هم امر قبیحی است . همین قباحت امر باعث رضایت عبدالمطلب به قرعه شد .چگو.نه می توان شباهت هایی که در این کار با کار مشرکین هست را توجیه کرد ؟ اگر بحث حضرت ابراهیم را بکینم ،که او هم چنین کرد ،توضیحش این است که کار ابراهیم برگرفته از حالت وحیانی و روحانی ای بود که بر او عارض شده بود و این با تفصیلی که در جریان عبدامطلب آمده کاملا متفاوت است. با تشکر

رسول;2908 نوشت:
جناب گمنام سلام و دست مریزاد عرض می کنم به خاطر این همه زحمت که متحمل می شوید . از حضور عالمانه شما هم متشکرم . اینجا به نظرم آمد سوالی را بپرسم : با توجه به این که سر بریدن فرزند برای بت ها یا در مقابل بت ها نوعی تعظیم به اصنام بوده ،و در جاهلیت این رسم بوده و قرآن هم به آن اشاره کرده ،چگونه می توان اثبات کرد نذر جناب عبدالمطلب از این نمونه ،( یعنی قربانی برای بتها نبوده است ) ،گرچه ما ایمان اجداد پیامبر را قبول داریم ،اما بجث اینجاست که این نذر مشابه کار مشرکان است . و از سوی دیگر از لحاظ عقلی هم امر قبیحی است . همین قباحت امر باعث رضایت عبدالمطلب به قرعه شد .چگو.نه می توان شباهت هایی که در این کار با کار مشرکین هست را توجیه کرد ؟ اگر بحث حضرت ابراهیم را بکینم ،که او هم چنین کرد ،توضیحش این است که کار ابراهیم برگرفته از حالت وحیانی و روحانی ای بود که بر او عارض شده بود و این با تفصیلی که در جریان عبدامطلب آمده کاملا متفاوت است. با تشکر

سلام بر استاد گرامی جناب رسول ما که پیش شما درس پس میدهیم شما بزرگوارید اول داستان ر وکامل برای اطلاع دوستان اینجا قرار میدهم بعد هم دلیل این مسئله رو بیان میکنم و ان شا الله شما بزرگواران دلایل کامل تری ارائه می فرمائید و ما نیز استفاده میبریم

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]از جمله مطالبی که در مورد اجداد رسول خدا(ص)باید دراینجا مورد بحث قرار گیرد،داستان نذر عبد المطلب و ذبح عبد الله‏و حدیث‏ «انا ابن الذبیحین‏» است که از نظر ثبوت و اثبات و نیزکیفیت ماجرا مورد بحث قرار گرفته،و ما در اینجا نیز بطوراجمال می‏گوئیم.
اصل حدیث‏«انا ابن الذبیحین‏»که از رسول خدا(ص)نقل‏شده در کتابهای محدثین شیعه و اهل سنت آمده است. مانندکتاب عیون الاخبار و خصال صدوق‏«ره‏»و تفسیر علی بن‏ابراهیم و تفسیر مفاتیح الغیب فخر رازی (1) و منظور از ذبیح اول،عموما گفته‏اند حضرت اسماعیل علیه السلام بوده،و منظور از«ذبیح‏»دوم نیز را گفته‏اند«عبد الله‏»پدر رسول خدا «ص‏» بوده‏است.
و داستان ذبح عبد الله را نیز بسیاری از اهل حدیث و تاریخ وسیره نویسان با مختصر اختلافی در کتابهای خود آورده‏اند (2) وداستان-که خود در کتاب زندگانی پیغمبر اسلام برشته تحریردر آورده‏ایم-از اینجا شروع می‏شود که سالها قبل از ریاست‏اجداد رسول خدا در مکه دو قبیله بنام جرهم و خزاعه در آنجاحکومت داشتند که نخست جرهمیان بودند و سپس قبیله خزاعه‏آنها را بیرون کرده و خود در مکه بحکومت رسیدند.
و آخرین کسی که از طایفه جرهم در مکه حکومت داشت ودر جنگ با خزاعه شکست‏خورد شخصی بود بنام عمرو بن‏حارث که چون دید نمی‏تواند در برابر خزاعه مقاومت کند وبزودی شکست‏خواهند خورد بمنظور حفظ اموال کعبه از دستبرددیگران بدرون خانه کعبه رفت و جواهرات و هدایای نفیسی راکه برای کعبه آورده بودند و از آنجمله دو آهوی طلائی و مقداری‏شمشیر و زره و غیره بود همه را بیرون آورد و بدرون چاه زمزم‏ریخت و چاه را با خاک پر کرده و مسدود نمود و برخی‏گفته‏اند:حجر الاسود را نیز از جای خود برکند و با همان هدایادر چاه زمزم دفن کرد،و سپس بسوی یمن گریخت و بقیه عمر خود را با تاسف بسیار در یمن سپری کرد.این جریان گذشت ودر زمان حکومت‏خزاعه و پس از آن نیز در حکومت اجدادرسولخدا«ص‏»کسی از جای زمزم و محل دفن هدایا اطلاعی‏نداشت و با اینکه افراد زیادی از بزرگان قریش و دیگران درصدد پیدا کردن جای آن و محل دفن هدایا بر آمدند اما بدان‏دست نیافتند و بناچار چاههای زیادی در شهر مکه و خارج آن‏برای سقایت‏حاجیان و مردم دیگر حفر کردند و مورد استفاده‏آنان بود.
عبد المطلب نیز پیوسته در فکر بود تا بوسیله‏ای بلکه بتواندجای چاه را پیدا کند و آنرا حفر نموده این افتخار را نصیب خودگرداند،تا اینکه روزی در کنار خانه کعبه خوابیده بود که درخواب دستور حفر چاه زمزم را بدو دادند،و این خواب همچنان‏دو بار و سه بار تکرار شد تا از مکان چاه نیز مطلع گردید و تصمیم‏به حفر آن گرفت.
روزی که می‏خواست اقدام به این کار کند تنها پسر خود راکه در آنوقت داشت و نامش‏«حارث‏»بود همراه خود برداشته وکلنگی بدست گرفت و بکنار خانه آمده شروع بکندن چاه کرد.
قریش که از جریان مطلع شدند پیش او آمده و بدو گفتند:این چاهی است که نخست مخصوص به اسماعیل بوده و ما همگی نسب بدو می‏رسانیم و فرزندان اوئیم،از اینرو ما را نیز دراین کار شریک گردان،عبد المطلب پیشنهاد آنانرا نپذیرفته وگفت:این ماموریتی است که تنها بمن داده شده و من کسی رادر آن شریک نمی‏کنم،قریش به این سخن قانع نشده و درگفتار خود پافشاری کردند تا بر طبق روایتی طرفین، حکمیت‏زن کاهنه‏ای را که از قبیله بنی سعد بود و در کوههای شام مسکن‏داشت،پذیرفتند و قرار شد بنزد او بروند و هر چه او حکم کردگردن نهند،و بهمین منظور روز دیگر بسوی شام حرکت کردند ودر راه به بیابانی برخوردند که آب نبود و آبی هم که همراه‏داشتند تمام شد و نزدیک بود بهلاکت‏برسند که خداوند از زیرپای عبد المطلب یا زیر پای شتر او چشمه آبی ظاهر کرد و همگی‏از آن آب خوردند و همین سبب شد که همراهان قرشی او مقام‏عبد المطلب را گرامی داشته و در موضوع حفر زمزم از مخالفت‏باوی دست‏بردارند و از رفتن بنزد زن کاهنه نیز منصرف گشته،بمکه باز گردند.
و در روایت دیگری است که عبد المطلب چون مخالفت قریش‏را دید بفرزندش حارث گفت:اینان را از من دور کن و خود بکارحفر چاه ادامه داد،قریش که تصمیم عبد المطلب را در کار خودقطعی دیدند دست از مخالفت‏با او برداشته و عبد المطلب زمزم را حفر کرد تا وقتی که بسنگ روی چاه رسید تکبیر گفت،وهمچنان پائین رفت تا وقتی آن دو آهوی طلائی و شمشیر و زره وسایر هدایا را از میان چاه بیرون آورد و همه را برای ساختن‏درهای کعبه و تزئینات آن صرف کرد،و از آن پس مردم مکه وحاجیان نیز از آب سرشار زمزم بهره‏مند گشتند.
گویند:عبد المطلب در جریان حفر چاه زمزم وقتی مخالفت‏قریش و اعتراضهای ایشان را نسبت‏بخود دید و مشاهده کرد که‏برای دفاع خود تنها یک پسر بیش ندارد با خود نذر کرد که اگرخداوند ده پسر بدو عنایت کرد یکی از آنها را در راه خدا-و درکنار خانه کعبه-قربانی کند،و خدای تعالی این حاجت او رابرآورد و با گذشت چند سال ده پسر پیدا کرد که یکی از آنهاهمان حارث بن عبد المطلب بود و نام نه پسر دیگر بدین شرح بود:
حمزه،عبد الله،عباس،ابو طالب-که بگفته ابن هشام نامش‏عبد مناف بود-زبیر،حجل-که او را غیداق نیز می‏گفتندمقوم، ضرار،ابو لهب
[/]

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]داستان ذبح عبد الله
با تولد یافتن حمزه و عباس عدد پسران عبد المطلب به ده تن‏رسید،و در اینوقت عبد المطلب به یاد نذری که کرده بود افتاد،و از اینرو آنها را جمع کرده و داستان نذر خود را به اطلاع ایشان‏رسانید.
فرزندان اظهار کردند:ما در اختیار تو و تحت فرمان توهستیم.عبد المطلب که آمادگی آنها را برای انجام نذر خودمشاهده کرد آنانرا بکنار خانه کعبه آورد،و برای انتخاب یکی‏از ایشان قرعه زد،و قرعه بنام عبد الله در آمد،که گویند:عبد الله از همه نزد او محبوبتر بود.
در این هنگام عبد المطلب دست عبد الله را گرفته و با دست‏دیگر کاردی بران برداشت و عبد الله را بجایگاه قربانی آورد تا درراه خدا قربانی نموده بنذر خود عمل کند.
مردم مکه و قریش و فرزندان دیگر عبد المطلب پیش آمده وخواستند بوسیله‏ای جلوی عبد المطلب را از اینکار بگیرند ولی‏مشاهده کردند که وی تصمیم انجام آنرا دارد،و از میان برادران‏عبد الله،ابو طالب بخاطر علاقه زیادی که به برادر داشت‏بیش ازدیگران متاثر و نگران حال عبد الله بود تا جائی که نزدیک آمد ودست پدر را گرفت و گفت:پدر جان!مرا بجای عبد الله بکش و او را رها کن!
در این هنگام دائیهای عبد الله و سایر خویشان مادری او نیزپیش آمده و مانع قتل عبد الله شدند،جمعی از بزرگان قریش نیز که چنان دیدند نزد عبد المطلب آمده و بدو گفتند:تو اکنون بزرگ قریش و مهتر مردم مکه هستی و اگر دست‏بچنین کاری بزنی دیگران نیز از تو پیروی خواهند کرد و این‏بصورت سنتی در میان مردم در خواهد آمد.
پاسخ عبد المطلب نیز در برابر همگان این بود که نذری کرده‏ام‏و باید به نذر خود عمل نمایم.
تا بالاخره پس از گفتگوی زیاد قرار بر این شد (3) که شتران‏چندی از شتران بسیاری که عبد المطلب داشت‏بیاورند و برای‏تعیین قربانی میان عبد الله و آنها قرعه بزنند و اگر قرعه بنام‏شتران در آمد آنها را بجای عبد الله قربانی کنند و اگر باز بنام‏عبد الله در آمد به عدد شتران بیافزایند و قرعه را تجدید کنند وهمچنان به عدد آنها بیفزایند تا وقتی که بنام شتران در آید،عبد المطلب قبول کرد و دستور داد ده شتر آوردند و قرعه زدند بازدیدند بنام عبد الله درآمد ده شتر دیگر افزودند و قرعه زدند بازدیدند قرعه بنام عبد الله در آمد ده شتر دیگر افزودند و قرعه زدند باز هم بنام عبد الله در آمد و همچنان هر بار ده شتر اضافه کردند وقرعه زدند و همچنان عبد الله در می‏آمد تا وقتی که عدد شتران به‏صد شتر رسید قرعه بنام شتران در آمد که در آنهنگام بانگ تکبیرو صدای هلهله زنان و مردان مکه بشادی بلند شد و همگی‏خوشحال شدند،اما عبد المطلب قبول نکرده گفت:من دو باردیگر قرعه می‏زنم و چون دو بار دیگر نیز قرعه زدند بنام شتران در آمدو عبد المطلب یقین کرد که خداوند به این فدیه راضی شده وعبد الله را رها کرد و سپس دستور داد شتران را قربانی کرده‏گوشت آنها را میان مردم مکه تقسیم کنند.
و شیخ صدوق‏«ره‏»گذشته از اینکه این داستان را در کتاب‏عیون و خصال به تفصیل از امام صادق علیه السلام روایت کرده، در کتاب من لا یحضره الفقیه نیز از امام باقر علیه السلام اجمال‏آنرا در باب احکام قرعه روایت کرده است (4).
ولی در پاورقی همان کتاب من لا یحضره الفقیه فاضل‏ارجمند و صدیق گرانقدر آقای غفاری حدیث مزبور را سخت‏مخدوش دانسته و از نظر سند،ضعیف و بی اعتبار خوانده،و این‏داستان را ساخته و پرداخته دست داستان سرایان و محدثان عامه ذکر کرده که در مقابل عقیده شیعیان که معتقد به ایمان اجدادبزرگوار رسول خدا«ص‏»بوده‏اند،خواسته‏اند با جعل این حدیث‏جناب عبد المطلب را در زمره مشرکانی قلمداد کنند که برای‏خدایان خود فرزندانشان را قربانی می‏کرده و یا نذر می‏نموده‏اندو خداوند تعالی این عمل آنها را در قرآن کریم یک عمل زشت‏و شیطانی معرفی کرده و می‏فرماید:
و کذلک زین لکثیر من المشرکین قتل اولادهم شرکاؤهم‏لیردوهم و لیلبسوا علیهم دینهم... (5)
و ملخص آنکه این عمل عبد المطلب،با آن شخصیت‏روحانی و مقام و عظمتی که از وی نقل شده و رسول خدا بدوافتخار می‏کند سازگار نیست زیرا در روایات آمده که وی‏سنتهائی را بنا نهاد که اسلام نیز آنها را تایید نمود،مانند:حرمت‏خمر،و زنا،و قطع دست دزد،و جلوگیری از کشتن‏دختران و نکاح محارم و طواف خانه کعبه عریان،و وجوب وفاءبنذر و امثال آن...
ولی در مقابل ایشان برخی دیگر از دانشمندان معاصر،همین‏سنتها را که ایشان دلیل بر ضعف داستان گرفته با توجه به آغاز حال عبد المطلب،دلیل بر سیر تکاملی ایمان عبد المطلب دانسته‏و نشانه قوت آن گرفته و در تصحیح همین روایت‏«انا ابن‏الذبیحین‏»و داستان ذبح عبد الله اینگونه قلمفرسائی کرده‏اند:
...ما ملاحظه می‏کنیم که عبد المطلب در آغاز زندگی در حدی‏بوده که حتی فرزندان خود را به نامهائی چون عبد مناف وعبد العزی (6) نامگذاری کرده،ولی تدریجا بحدی از تسلیم و ایمان‏بخدای تعالی می‏رسد که ایمان وی ابرهه-صاحب فیل-را مرعوب‏خود می‏سازد،و بدانجا می‏رسد که سنتهائی را مانند قطع دست‏دزد،و حرمت‏خمر و زنا و حرمت طواف عریان،و وجوب وفاءبنذر...بنا می‏نهد،و مردم را به مکارم اخلاق ترغیب نموده و ازاشتغال به امور پست دنیائی باز می‏دارد،.. .
و بالاخره بمقامی می‏رسد که مستجاب الدعوه شده و بتها را یکسره‏رها می‏کند...
و بخصوص پس از ولادت نوه عزیز و مورد علاقه‏اش حضرت‏محمد«ص‏»،بدان حد از ایمان می‏رسد که بسیاری از نشانه‏های‏نبوت آنحضرت را به چشم دیده و بسیاری از کرامات و نشانه‏های‏قطعی نبوت آنحضرت را مشاهده می‏کند...
و بنابر این چه مانعی دارد که گفته شود:اعتقاد اولیه وی آن بودکه چنین تصرفی در باره فرزند خود و چنین نذری را می‏تواندبکند...
و این مطلب را هم به گفته بالا اضافه کنید که در شرایع گذشته‏حرمت و جایز نبودن چنین نذری ثابت نشده بود،چنانچه در قرآن‏کریم آمده که مادر عمران در مورد فرزندی که در شکم دارد نذرمی‏کند که او را به خدمت‏خانه خدا بسپارد تا خدمتکاری خانه‏خدا را انجام دهد،یا آنکه خدای تعالی پیامبر خود ابراهیم‏علیه السلام را به ذبح فرزندش اسماعیل دستور داده و امرمی‏فرماید...! (7)

و دانشمند گرانمایه جناب آقای سبحانی نیزدر کتاب فروغ ابدیت‏بدون دغدغه و خدشه و بصورت یک‏داستان مسلم و قطعی،داستان مزبور را نقل کرده،و در پاورقی‏آنرا نشانه عظمت و قاطعیت جناب عبد المطلب دانسته و گوید:این داستان فقط از این جهت قابل تقدیر است که بزرگی روح ورسوخ عزم و اراده عبد المطلب را مجسم می‏سازد،و درست‏می‏رساند که تا چه اندازه این مرد پای بند به عقاید و پیمان خودبوده است...! (8)
و ما در امثال اینگونه روایات که نظیرش را در آینده نیزخواهیم خواند-مانند داستان شق صدر-می‏گوئیم:اگر روایت صحیحی در اینباره بدست ما برسد،و اصل داستان و یا اجمال‏آن در حدیث معتبری نقل شده باشد ما آنرا می‏پذیریم،و استبعادو بعید دانستن داستان با ذکر شواهد و دلیلهائی نظیر آنچه شنیدیدنمی‏تواند جلوی اعتقاد و پذیرفتن حدیث و روایت معتبر را بگیرد،و خلاصه استبعاد نمی‏تواند بجنگ حدیث معتبر برود،زیرا اگربنای قلمفرسائی و ذکر شاهد و دلیل باشد طرفین می‏توانند برای‏مدعای خود قلمفرسائی کرده و دلیل بیاورند،و بلکه همانگونه‏که خواندید،همان دلیلهائی را که یک طرف دلیل بر ضعف وبطلان داستان دانسته،طرف دیگر همان‏ها را شاهد و دلیل برصحت و تقویت داستان می‏داند،و از اینرو باید بسراغ سند این‏روایت‏برویم و برای ما بی‏اعتباری این روایات و احادیث درحدی که برادر ارجمندمان آقای غفاری گفته‏اند هنوز ثابت نشده‏است.
و بلکه می‏توانیم بگوئیم اگر ما این داستان را از بعد دیگری‏بنگریم،همانگونه که ذکر شد می‏توانیم دلیل بر کمال ایمان‏عبد المطلب بگیریم نه دلیل بر ضعف ایمان او بخدای تعالی و یاخدای نکرده نشانه بی‏ایمانی او،زیرا عبد المطلب اینکار را برای‏تقرب هر چه بیشتر بخدای تعالی انجام داد نه برای هدفهای دیگرکه برخی عمدا یا اشتباها فهمیده‏اند چنانچه در گفته‏های برادر محترم ما بود،و از اینرو می‏بینیم محدث خبیر و متتبع بزرگوارشیعه مرحوم ابن شهر آشوب داستان را با همین بعد مورد بحث قرارداده و از روی همین دید می‏نگرد،و بدون ذکر سند و بعنوان یک‏داستان مسلم در کتاب نفیس خود«مناقب آل ابیطالب‏»اینگونه‏عنوان می‏کند:
و تصور لعبد المطلب ان ذبح الولد افضل قربة لما علم من حال‏اسماعیل علیه السلام فنذر انه متی رزق عشرة اولاد ذکور ان ینحراحدهم للکعبة شکرا لربه،فلما وجدهم عشرة قال لهم،یا بنی ماتقولون فی نذری؟فقالوا:الامر الیک،و نحن بین یدیک فقال:
لینطلق کل واحد منکم الی قدحه و لیکتب علیه اسمه ففعلوا و اتوه‏بالقداح فاخذها و قال:عاهدته و الان او فی عهده اذ کان مولای و کنت عبده نذرت نذرا لا احب رده و لا احب ان اعیش بعده
فقدمهم ثم تعلق باستار الکعبة و نادی:«اللهم رب البلد الحرام،و الرکن و المقام،و رب المشاعر العظام،و الملائکة الکرام، اللهم‏انت‏خلقت الخلق لطاعتک،و امرتهم بعبادتک،لا حاجة منک فی‏کلام له‏»ثم امر بضرب القداح و قال:«اللهم الیک اسلمتهم و لک اعطیتهم،فخذ من احببت منهم فانی راض بما حکمت،و هب لی‏اصغرهم سنا فانه اضعفهم رکنا»ثم انشا یقول:
یا رب لا تخرج علیه قدحی و اجعل له واقیة من ذبحی
فخرج السهم علی عبد الله فاخذ الشفرة و اتی عبد الله حتی اضجعه‏فی الکعبة،و قال:
هذا بنی قد ارید نحره و الله لا یقدر شی‏ء قدره فان یؤخره یقبل عذره
و هم بذبحه فامسک ابو طالب یده و قال:
کلا و رب البیت ذی الانصاب ما ذبح عبد الله بالتلعاب
ثم قال:«اللهم اجعلنی فدیته،وهب لی ذبحته‏»،ثم قال:
خذها الیک هدیة یا خالقی روحی و انت ملیک هذا الخافق
و عاونه اخواله من بنی مخزوم و قال بعضهم:
یا عجبا من فعل عبد المطلب و ذبحه ابنا کتمثال الذهب
فاشاروا علیه بکاهنة بنی سعد فخرج فی ثمان ماة رجل و هو یقول:
تعاورنی امر فضقت‏به ذرعا و لم استطع مما تجللنی دفعا نذرت و نذر المرء دین ملازم و ما للفتی مما قضی ربه منعا و عاهدته عشرا اذا ما تکملوا اقرب منهم واحدا ما له رجعا فاکملهم عشرا فلما هممت ان افی‏ء بذاک النذر ثار له جمعا یصدوننی عن امر ربی و اننی سارضیه مشکورا لیلبسنی نفعا
فلما دخلوا علیها قال:یا رب انی فاعل لما ترد ان شئت الهمت الصواب و الرشد
فقالت:کم دیة الرجل عندکم؟قالوا:عشرة من الابل،قالت:واضربوا علی الغلام و علی الابل القداح،فان خرج القداح علی‏الابل فانحروها،و ان خرج علیه فزیدوا فی الابل عشرة عشرة حتی یرضی ربکم،و کانوا یضربون القداح علی عبد الله و علی عشرة‏فیخرج السهم علی عبد الله الی ان جعلها ماة،و ضرب فخرج‏القداح علی الابل فکبر عبد المطلب و کبرت قریش، و وقع‏عبد المطلب مغشیا علیه،و تواثبت‏بنو مخزوم فحملوه علی اکتفاهم،فلما افاق من غشیته قالوا:قد قبل الله منک فداء ولدک،فبینا هم‏کذلک فاذا بهاتف یهتف فی داخل البیت و هو یقول:قبل الفداء.ونفذ القضاء،و آن ظهور محمد المصطفی، فقال عبد المطلب:
القداح تخطی‏ء و تصیب حتی اضرب ثلاثا،فلما ضربها خرج علی‏الابل فارتجز یقول:دعوت ربی مخلصا و جهرا یا رب لا تنحر بنی نحرا
فنحرها کلها فجرت السنة فی الدیة بماة من الابل (9) که چون تقریبا ترجمه آن بجز اشعار جالب آن قبلا در نقل‏داستان گذشته،از ترجمه آن خودداری می‏کنیم.اما روایت رابتمامی برای دوستان متتبعی که بخصوص با تاریخ و ادبیات‏عرب آشنا هستند نقل کردیم تا معلوم شود که هدف عبد المطلب‏از آغاز تا بانجام و در همه فصلها و فرصت‏ها یک هدف الهی بوده و بمنظور تقرب بخدای تعالی اینکار انجام گرفته،و همه جاسخن از خدا و ایثار و فداکاری در راه او و دعا و نیایش بدرگاه اوبوده،و می‏توان این داستان را به گونه‏ای که ابن شهر آشوب‏«ره‏»نقل کرده نمونه‏ای از عالی‏ترین تجلیات روحی و ایثار و گذشت‏و فداکاری عبد المطلب دانست،و بهترین پاسخ برای امثال‏فخر رازی بشمار آورد،و این شبهه را نیز با این روایت‏بگونه‏ای که نقل شد برطرف کرد،اگر چه نقل مزبور در برخی ازجاها خالی از نقل اجتهادی نیست ولی از مثل ابن شهر آشوب‏که خود خریت این فن و امین در نقل می‏باشد،پذیرفته است.
آمنه در جد چهارم (کلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شریک بود برادران و کسان او در شهر مدینه می‏زیستند ولی پدر آمنه با خانواده‏اش مدتی بود که در مکه اقامت داشتند.

پی نوشت
1-عيون الاخبار ص 1170 و خصال صدوق ص 56 و 58.تفسير قمي ص 559 و مفاتيح الغيب ج 7 ص 155.
2-مصادر گذشته و سيره ابن هشام ج 1 ص.151-155.
3-و در پاره‏اي از تواريخ است که قرار شد بنزد زن‏«کاهنه‏»قبيله بني سعد که نامش‏«سجام‏»و يا«قطبه‏»بود و در خيبر سکونت داشت‏بروند و هر چه او گفت‏بهمان گفته اوعمل کنند،و پس از آنکه بنزد وي آمدند او اين راه را بآنها نشان داد،و در روايت صدوق‏است که اين پيشنهاد را عاتکه دختر عبد المطلب کرد و عبد المطلب نيز آنرا پسنديد.
4-من لا يحضره الفقيه چاپ مکتبه صدوق ج 3 ص 89.
5-سوره انعام آيه 137.
6-در بحث قبلي گفتيم که عبد مناف نام ابو طالب و عبد العزي نام ابو لهب بوده.
7-الصحيح من السيرة ج 1 ص 70-69.
8-فروغ ابديت ج 1 ص 94.
9-مناقب آل ابيطالب ج/1 ص 15 و 16
[/][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]منبع
رسولی محلاتی ،هاشم .درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام
[/]

دوست عزیز و فرهیخته گرامی از پاسخهای زیبای شما ممنونم .اگر بنده این سوالات را مطرح کردم در واقع قصدم آن بود که اگر دوستی مطلبی را می نویسد هم خود به جوانب امر بیشتر آگاه باشد و هم اینکه سایت به گونه ای باشد که گفتگوهای علمی در آن رونق بگیرد . تا اتهام کپی کاری از سایت برداشته شود و هر کسی در برابر نوشته اش مسئول باشد . البته علاوه بر اینها در این مورد واقعا پی گیر جواب بودم . اما اینکه عبدالمطلب ،عبدالله را به جایگاه ذبح یا قرابانگاه برد ،این در واقع نشان دهنده شباهت کار او به مشرکان است . چرا که محلی را انتخاب می کند که همان جایی است که مشرکان اولادشان را سر می بریدند و او را باتشریفات خاصی دفن می کردند. به هر حال این بحث که چه شباهتها و افتراقهایی میان کار عبدالمطلب و مشرکین در این بابت ایجاد شده امری است که نیاز به مطالعه بیشتر دارد . از شما هم برای درج مطالب مفیدتان بویژه نظر علمایی که این قضیه را رد کرده بودند تشکر می کنم .:Gol::Gol::Gol:

باسلام
این متنی که در جواب این شبهه بود, کلمات به هم چسبیده بود که نیاز به اصلاح دارد
کاش خلاصه ای از جواب این شبهه رو اول می فرمودید
اونچه که من بطور خلاصه در جواب این شبهه می تونم بگم اینه که :
اولا: سند این روایات رو می توان خدشه کرد
ثانیا: این روایات و داستانها بامقام عبد المطلب سازگاری ندارد(خدشه در محتوی)
البته این توجیهاتی که بگوییم این عظمت روح عبدالمطلب را می رساند, توجیهات قانع کننده ای نیست چون معتقدیم هدف وسیله را توجیه نمی کند .
ثالثا: این که عبد المطلب در ابتدا آن گونه بود و کم کم به سمت عظمت و ابهت تکامل پیدا کرد
رابعا: این که آن زمان حکم فرزند کشی و قبح آن هنوز نیامده بود.(لکن قبح عقلی آن برای همه روشن بود)
و شاید خامسا: این که نذر ذبح فرزند به تاسی از ذبح اسماعیل بوده باشد که این خیلی دلچسب نیست.
از میان این همه دلیل, فقط تضعیف سند و محتوا قابل دفاع هست و بقیه توجیهات را می شود خدشه کرد.

گمنام;2920 نوشت:
...ما ملاحظه می‏کنیم که عبد المطلب در آغاز زندگی در حدی‏بوده که حتی فرزندان خود را به نامهائی چون عبد مناف وعبد العزی (6) نامگذاری کرده،ولی

با سلام خدمت شما دوست عزیز و کارشناسان محترم
من این سوال رو از خیلی ها شنیدم که چرا عبد المطلب اسم فرزندانش رو به اسم بت ها نامگذاری میکرد؟
حتی دیدم در یک کتاب نوشته بود چطور میتوان اجداد پیامبر را موحد دانست در حالیکه نام فرزند خود را عبد مناف نامیده بود. اما همین مولف محترم در صفحه بعد نوشته بود نام اصلی عبد مناف، مغیره است.
و این نشان میدهد که در صورت تحقیق میتوان ثابت کرد که این نام ها نام اصلی آنها نبوده است. لطفا اگر در این زمینه هم اطلاعاتی دارید بفرمایید.

muhammad-aga;195738 نوشت:
من این سوال رو از خیلی ها شنیدم که چرا عبد المطلب اسم فرزندانش رو به اسم بت ها نامگذاری میکرد؟ حتی دیدم در یک کتاب نوشته بود چطور میتوان اجداد پیامبر را موحد دانست در حالیکه نام فرزند خود را عبد مناف نامیده بود. اما همین مولف محترم در صفحه بعد نوشته بود نام اصلی عبد مناف، مغیره است. و این نشان میدهد که در صورت تحقیق میتوان ثابت کرد که این نام ها نام اصلی آنها نبوده است. لطفا اگر در این زمینه هم اطلاعاتی دارید بفرمایید.

روايتى در این باره از رسول خدا-صلى الله عليه و آله-نقل شده كه فرمود:
يعنى پيوسته من منتقل شدم از صلبهاى مردان پاك به رحمهاى زنان پاك... (1)
و در روايتى نيز كه در مجمع البيان طبرسى(ره)پس ازعبارتى كه قبلا ذكر شد آمده اينگونه است كه رسول خدا(ص) فرمود:

«پيوسته خداوند مرا از صلبهاى مردان پاك به رحمهاى زنان پاك منتقل كرد تا وقتى كه در اين عالم شما وارد كرد و به چركيهاى جاهليت آلوده ام نكرد.»

يكى از اشكالهائى كه بر اينمطلب شده اين اشكال است كه چگونه مردان موحدى مانند عبد المطلب و قصى بن كلاب نام فرزندان خود را عبد مناف، و عبد العزى گذارده اند و چنانچه ميدانيم «مناف » و «عزى » نام دو بت بوده است؟
ولى با توجه به اينكه مسئله نامگذارى در گذشته و بلكه هم اكنون نيز غالبا بدست مادران و يا مادر بزرگان و يا بزرگ قبيله و يا ديگران انجام ميشده و در بسيارى از موارد پدران چندان دخالتى نداشته اند، و يا زياد ديده شده كه پدر و مادر براى فرزندنامى انتخاب كرده اند ولى همان فرزند در ميان مردم به نام ديگرى مشهور شده و همان نام مشهور روى او مانده است، چنانچه در باره خود عبد المطلب آمده است كه نامش «شيبة الحمد»بود ولى چون در وقت ورود به مكه پشت سر عمويش مطلب بر شتر سوار بود مردم خيال كردند او بنده مطلب است كه او را از يثرب خريدارى كرده و به مكه آورده است و يا در باره خود عبد مناف در تاريخ آمده كه نام اصلى او «مغيرة » بوده ولى مادر و يا كسان او نامش را «عبد مناف » گذارده اند.
و از اصبغ بن نباته روايت كرده كه گويد:ازامير المؤمنين(ع) شنيدم كه مى فرمود:بخدا سوگند نه پدرم و نه جدم عبد المطلب و نه هاشم و نه عبد مناف هيچكدام هرگز بتى را پرستش نكردند،بدان حضرت عرض شد:پس آنها چه چيزى راپرستش مى كردند؟ فرمود:
«كانوا يصلون على البيت على دين ابراهيم عليه السلام متمسكين به ».
آنها بر طبق آئين ابراهيم(ع)بسوى خانه كعبه نماز گذارده و بردين او تمسك مى جستند (2)

1.مجلسی، بحارالانوار ج 15 ص 118(متن)و 119(پاورقى)
2. صدوق، كمال الدين ج 1 ص 174

موضوع قفل شده است