نقد و بررسي اسناد احاديث جعلي(کارشناس:مجید)

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقد و بررسي اسناد احاديث جعلي(کارشناس:مجید)

بسم الله الرحمن الرحيم

به حول الله و قوته سعي دارم در اينجا يک سري احاديث جعلي را قرار داده و آنها را شکافته و بررسي نمايم
انشاالله دوستان صاحب نظر همکاري فرمايند.

حديث اول :

ابن عساكر در تاريخ خود نوشته است(1): «روايت شده كه ابوبكر چون زمان مرگش فرا رسيد به اطرفيان گفت: وقتى مُردم و از غسل و كفن من فارغ شديد جنازه را تا نزديك درب خانه اى كه در آن قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرار دارد حمل كنيد و آنجا بايستيد و بگوييد: سلام بر تو اى رسول خدا! ابوبكر اجازه دخول مى خواهد ; پس اگر اجازه داد و قفل در باز شد، مرا داخل كنيد و دفن كنيد، و اگر در باز نشد مرا به بقيع ببريد و در آنجا دفن كنيد . پس چون اين كار را كردند قفل افتاد و در باز شد و هاتفى از قبر ندا داد : «أدخلوا الحبيب إلى الحبيب ; فإنّ الحبيب إلى الحبيب مشتاق» [حبيب را بر حبيب داخل كنيد; زيرا حبيب مشتاق ديدار حبيب است] .
و رازى در «تفسير»(2) خود ، و حلبى در «السيرة النبويّة» اين روايت را ذكر كرده اند .

و اما اثبات جعلي بودن اين حديث

اين روايت را تنها ابن عساكر(3) از طريق ابو طاهر موسى بن محمّد بن عطاء مقدسى، از عبد الجليل مدنى، از حبّه عرنى نقل كرده ، و نوشته است : «اين حديث ناشناخته بوده و معنايش درست نيست ، و ابوطاهر، فردى بسيار دروغگو بوده ، و عبد الجليل، مجهول است» . و در لسان الميزان آمده است(4) كه : «اين خبر باطل و دروغ است» .
رواياتى كه اين وايت را جعل كردند، هدفشان از اين كار، توجيه دفن ابوبكر در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود; زيرا دفن خليفه در آن حجره خلاف احكام شرع بود چون آن حجره شريف يا در ملك حضرت(صلى الله عليه وآله) باقى ماند ـ كه حرف صحيح و حقّ همين است ـ و يا صدقه شد و امر آن موكول به نظر همه مسلمانان گرديد .
اگر اين حجره در ملك آن حضرت باقى ماند ، پس براى دفن خليفه، رضايت وارثان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ، يعنى امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) و خواهران اين دو ، شرط است درحاليكه هيچ يك از آنها اجازه ندادند .
و اگر صدقه است ، پس خليفه اوّل يا كسى كه پس از او خليفه مى شود بايد براى اين كار از جامعه اسلامى اجازه بگيرد و هيچ كدام ، اين كار را نكردند ; از اين رو دفن خليفه در آن مكان مخالفِ شريعت است .

و اگر گفته شود : ابوبكر به خاطر حقّى كه دخترش داشت، در آنجا دفن شد .
[مى گوييم] : عايشه چه حقّى در آنجا داشت بعد از اينكه پدرش اين روايت را نقل كرد كه : «ما پيامبران از خود ارث بجا نمى گذاريم ، آنچه از ما باقى مى ماند صدقه است»؟!
علاوه بر اين همسران پيامبر مانند «زنان در عدّه» هستند كه فقط مى توانند در حجره هايشان سكونت داشته باشند ، ولى حق ندارند در آن تصرف مالكانه كنند[ مثلاً آن را بفروشند يا ببخشند و . . .] .
و نيز بر فرض كه همسران پيامبر ارث ببرند ، و بر فرض كه همسران بتوانند از زمين ارث ببرند (با آنكه در فقه اموال غير منقول به همسر نمى رسد) ، عايشه يك هفتاد و دومِ از حجره را ارث مى برد ; زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حالى كه نُه زن داشت از دنيا رفت [و سهم ارث زن در صورتى كه ميّت فرزند داشته باشد، طبق آيه شريفه (فإن كان لكم ولدٌ فلهنَّ الثُّمُن مما تَركْتُم)(5) يك هشتم است و يك هشتمِ از يك نهم مساوى است با يك هفتاد و دوم] و هر چه اين حجره بزرگ باشد يك هفتاد ودوم آن به اندازه جسد يك انسان نمى شود .
افزون بر اين ، حقّ عايشه نسبت به حجره ، مشاع است و نمى تواند بدون اذن ديگر زنانى كه در ارث بردن با او شريك هستند در آن حُجره تصرّف كند .(6)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ تاريخ مدينه دمشق [30/436 ، شماره 3398 ; مختصر تاريخ دمشق 13/125] .
2 ـ التفسير الكبير 5 : 378 [21/87] ; السيرة الحلبيّة 3 : 394 [3/365] .
3 ـ تاريخ مدينة دمشق [5/756 ـ 757 ; مختصر تاريخ دمشق 13/125] .
4 ـ لسان الميزان 3 : 391 [3/477 ، شماره 4918] .

5ـ نساء: 12.
6 ـ شفيعى شاهرودى، گزيده اى جامع از الغدير، ص 670.

http://akhbar-olama.blogfa.com/post-16.aspx

احاديثي درباره دانش عمر


ابن مسعود : اگر علم عمر را در کفه اي از ترازو و علم همه عالم را در کفه ديگر قرار دهند علم عمر سنگين تر است.

حذيفه : دانش همه مردم در دامن عمر خوانده و فرا گرفته شده است افزون بر دانش خود او

شعبي : چون کار مردم در چيزي به سختي و پراکندگي رسيد گفته ي عمر را بگيريد

پسر مسبب : بعد از رسول خدا ((صلي الله عليه و اله)) کسي را داناتر از عمر نمي دانم

خلد اسدي : با عمر همراه بودم و هيچ کس را نديدم که او در زمينه ي کيش خدا داناتر و از نامه ي خداوندي داناتر و در بررسي ايين نيکوتر باشد

ابن مسعود : عمر در ميان ما از همه خدا ترس تر و پرهيزگار تر بود و نامهي خدا ((قرآن )) را از همه بهتر مي خواند

و يک روايت ديگر : به نزد عمر شدم و ديدم که آيين شناسان در برابر او همچون کودکان و او در آيين شناسي و دانش بر ايشان برتري دارد .


[=tahoma][=&quot]و اينک اثبات جعلي بودن احاديث فوق [/][/]


شگفتا!! عمر ذکر شده در بالا کيست ؟آيا او همان عمر بن خطاب ((حطاب)) خليفه دوم مسلمين است؟که خود اقرار کرده که حتي زنان پرده نشين هم از او داناترند؟

اين چگونه عالمي است که خود اعتراف مي کند اگر کسي در امور بازار سئوال داشت بپرسد ولي قرآن و حديث و حلال و حرام خدا را از ديگران بپرسند؟

اين چه عالمي است که چون معني کلمه ((اَبّ)) را نمي دانست مي گفت ((به خدا قسم اين همان تکلف و زورگوئي است؟))

و مي گفت ((چه مي شود تو را اي پسر مادر عمر که نداني ((ابّآ))چيست؟))

و پيامبر صلي الله عليه و اله به عمر فرمود (( به درستي که من گمان مي کنم که بميري پيش از انکه معني کلمه (((اب)) را بياموزي.

آيا آموختن يک کلمه در اين حد سخت است؟يا اين نشان از هوش سرشار عمر مي دهد؟

اين چه عالمي است که ابي بن کعب بر او تندي مي کرد و او را به واسطه دلالي در بازار و فروش ريسمان و اسباب خورده از آموختن قرآن غافل مي ديد؟

اين چه متبحر در قرآن است که دوازده سال طول کشيد تا سوره بقره را توانست ختم کند؟

حديثي ديگر :

حکيم ترمذي در نوادر الاصول :

پيامبر صلي الله عليه و اله فرمود : به من دستور داده شد که قرآن را بر عمر بخوانم.

اثبات جعلي بودن اين حديث :

مسلما کسي که اينگونه مورد توجه ذات واحد قهار قرار مي گيرد که به پيامبرش صلي الله عليه و اله امر مي فرمايد که به طور اختصاصي بر او قران بخواند حتما اين ظرفيت و استعداد را دريافت مي کند که کلمات و دستورات الهي را ياد گرفته و عمل نمايد

حال بررسي اينکه عمر اينگونه بوده يا خير؟

اگر عمر داراي چنين مقام شامخي بوده پس چرا خودش اقرار کرده که :

((اگر معني کلاله را مي دانستم برايم بهتر بود تا کاخهاي شام از آن من باشد؟

اگر عمر به اين قله علم و دانش رسيده بوده چرا بيش از هفتاد بار از او نقل شده که :

((لولا علي لهلک عمر))((اگر نبود علي ((عليه السلام)) همانا عمر هلاک شده بود))

عمر چگونه عالم قرآن شناسي بود که 12 سال طول کشيد ((به نقل از خطيب بيهقي و قرطبي)) تا توانست سوره بقره را از رو بخواند !!!؟ و بعد از تمام شدن آن طبق اعتراف فرزندش عبدا.... يک کره شتر قرباني کرد؟

چرا گفت : خدايا مرا در مشکلي قرار نده که براي گشودنش پسر ابوطالب ((عليه السلام)) نباشد؟
چرا گفت : سرزميني که تو اي ابولحسن در آن نباشي خدا مرا باقي نگذارد؟

عمر چگونه عالمي بود که مي گفت کل الناس افقه من عمر؟

اگر اين مطلب را به غلط هم حمل بر شکست نفسي و فروتني او کنيم مورد بعد او را رسوا مي کند

چرا وقتي حکم جنب را زماني که آب در اختيار ندارد از او پرسيدند گف : نماز نخواند؟
اين چه جور قرآن شناسي است که از آيات درباره وضو و تيمم خبر ندارد؟

چرا دستور داد زني که از روي اکراه و ناچار و نجات از مرگ تن به زنا داده بود سنگسار کنند؟ مگر نه اينکه در قرآن نوشته کسي که از روي ناچار و بدون قصد نافرماني و ستم گناه کند بر او گناهي نيست ؟

چرا مي گفت : گريه بر مرده باعث مي شود که مرده را عذاب کنند؟مگر نه اينکه و لا تزر وازره وزر اخري؟

اگر عمر قرآن شناس بود چرا بر خلاف قرآن از متعه و ازدواج موقت که در زمان پيامبر صلي الله عليه و اله و ---ابوبکر و حتي قسمتي از دوران حکومت خودش در جامعه پياده ميشد جلوگيري به عمل آورد؟
گر نه اينکه حکم متعه در ايه 24 سوره نسا به روشني بيان شده است؟

اهميت اين بدعت عمر به حدي است که مولا علي يگانه لايق ديباي اميرالمومنين ((عليه السلام)) مي فرمايد : اگر مته از جانب عمر ممنوع نمي شد زنا نمي کرد مگر شقي و جنايتکار))
شان نزوا ايه متعه به صراحت در کتب مخلف تفسيري اهل سنت مثل صحيح بخاري و مسلم و مسند احمد و تفسير طبري امده است

آيا با توجه به موارد بالا به عنوان چکيده اي از هزاران ايراد وارده بر عمر مي توان باز هم چنين شئوناتي براي او در نظر گرفت؟

ادامه دارد انشاالله از چند روز دیگر

با سلام وعرض ادب
بنابر نقل علامه امینی در الغدیر (ره)این روایت را تنها ابن عساکردر تاریخ مدینة دمشق از طریق ابو طاهر موسی ابن عطاءمقدسی از عبد الجلیل مدنی از حبّه عرنی نقل کرده، ونوشته است:«این حدیث ناشناخته بوده ومعنایش درست نیست ،وابو طاهر فردی بسیار دروغگو بوده ،وعبد الجلیل مجهول بوده است.»و در لسان المیزان بیان کرده که:« این خبر باطل ودروغ است .»:Gol:

**عبدالله**;82561 نوشت:
((اگر معني کلاله را مي دانستم برايم بهتر بود تا کاخهاي شام از آن من باشد؟

اين حديث در تفسير طبري هم آمده:
از عمر نقل شده كه گفته بود:«من اگر معناي كلاله رابدانم براي من بهتر است از اينكه مانند قصرهاي روم براي من باشد
تفسير الطبري : 6/30

با سلام وعرض ادب
شادی روح ذبیح الله بخشی صلوات
در حدیث صحیح وسند از شعبی نقل شده است که :از ابوبکر درباره کلاله سؤال شد .گفت:من نظر خود را در این باره می گویم ،اگر درست بود از جانب خداست ،واگر خطا بود از جانب من و شیطان است.وخدا ورسولش از آن بری هستند .کلاله به نظر من (وارثی )به غیر از پدر وفرزند است .وچون عمر خلیفه شد گفت :من از خدا شرم دارم چیزی را که ابوبکر گفته رد کنم .
این روایت را سعید ابن منصور ،عبد الرزاق ،ابن ابی شیبه ،دارمی در سنن خود ،وابن جریر طبری در تفسیرش نقل کرده اند .

موضوع قفل شده است