قطع دست سارق=خشونت؟؟؟

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
قطع دست سارق=خشونت؟؟؟

آیاقطع دست سارق در اسلام یک نوع خشونت نیست؟

پاسخ به اين پرسش ، نياز به بررسي مفهوم خشونت، مدارا و منشا آن و ملاك وضع احكام از منظر غرب و اسلام دارد.

مدارا از منظر غرب و اسلام
واژه مدارا كه در زبان فرانسوي «تولوانس» و در زبان انگليسي «تالونس» (Tolernce) به كار مي رود، در مقابل خشونت قرار دارد مفهوم «تولرانس» از جمله اصطلاحات فرهنگ مدرن غربي است كه پس از رنسانس به تدريج رشد كرد و قبول عام يافت و امروز يكي از مشخصه هاي اصلي فرهنگي الحادي غرب شناخته مي شود. در ريشه يابي اين مهفوم بايد بگوييم كه اولا: در فرهنگ مسلط غرب همه ارزش ها _اعم از ارزش هاي اخلاقي، اجتماعي، حقوقي و سياسي_ امور اعتباري هستند و ريشه عقلاني و واقعي ندارد. به عبارت ديگر، ارزش ها تابع خواست ها و سليقه هاي مردم هستند. . مادامي كه جامعه آن را مي پذيرد، ارزشمند است و اگر روزي سليقه مردم تغيير كرد، همان ارزش تبديل به ضد ارزش مي گردد.
ثانيا: اعتقادات و باورهاي ديني را نيز در شمار همان ارزش هاي اعتباري قرار مي دهند و فرد را در گزينش آن ها و يا طرد آن ها آزاد مي بيند و آن ها را در حد يك سليقه مانند سليقه در انتخاب رنگ لباس تنزل مي دهند.
از اين رو، عدم حساسيت آنان به مسئله رذايل اخلاقي و كارهاي ناشايست بدان جت است كه در تفكر آنان انسان يك موجود ارزشي متمايز از حيوانات نيست يعني در منطق تفكر آنان تعالي بينش ها و گرايش هاي انساني لحاظ نمي شود. اما از ديدگاه اسلام و فرهنگ اسلامي، مقدسات و ارزش هاي ديني به مراتب از حال، مال، ناموس و بستگان عزيزتر است. ديني كه تنها راه رسيدن انسان به سعادت و خوش بختي جاويدان است و آن چنان گرانقدر است كه 124 هزار پيامبر براي رساندن آن به بشر از سوي خداي متعال فرستاده شده اند و در راه آن زحمت هاي بي پاياني را متحمل شدند و بلكه برخي جان خود را فداي آن كرده اند، چزي نيست كه بتوان با تساهل و مدارا در مورد هتك و تضعيف آن برخورد كرد. به راستي اگر اسلام، «تولرانس» را آن گونه كه در غرب امروز رايج است مي پذيرفت، چرا امام حسين عليه السلام در برابر ايجاد تغيير و بدعت گذاري در پاره اي از احكام دين، و نه حتي همه آن، به آن همه رشادت دست زد و خويشتن و فرزندان و يارانش را فداي اسلام كرد؟ و يا چرا مجازات اعدام را براي مرتد در نظر مي گرفت؟ آيا اسلام دين و احكام آن را تا حد يك سليقه تنزل مي دهد كه هرگاه خواستيم بتوانيم آن را تغيير دهيم و ياهر گونه خواستيم به آن توهين روا داريم؟ (مصباح يزدي، محمدتقي، پاسخ استاد به جوانان پرسش گر، قم، موسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، چاپ اول، 1380، ص 226)

ملاك وضع احكام از منظر غرب و اسلام
از منظر غرب بعد از رنسانس، كه به ليبراليسم و اومانيسم روي آورده اند، در جهان بيني، هنر، اخلاق و حقوق و ... انسان مدار و محور هر گونه تلاش است و خالق همه ارزش ها و ملاك تشخيص خير و شر است. براي آنان به آنچه اصالت دارد به خواسته و لذت هاي انسان است و اگر ديني هم معتبر باشد، بايد در جهت تامين هواهاي نفساني افراد و هماهنگ با خواسته هاي وي باشد.
از نظر اخلاق نيز كه ملاك تمايز انسان و حيوان است بر اساس بينش اومانيستي و ليبراليستي، انسان در آزادي جسميش، هيچ قيد و بندي ندارد، بر اساس اين بينش ديگر جايي براي صحبت از حجاب، عفت و ... نمي ماند. با اين مبنا مسئله اي به نام اخلاق يا نهاد خانواده ارزش و قداستي نخواهد داشت.
اما از منظر اسلام، از آن جا كه انسان قوام خليفه اللهي دارد و تفاوت اساسي با حيوان دارد ، ملاك وضع احكام رابطه هر انسان و خداوند و رسيدن انسان به خداوند و كمال است و بر اساس اين بينش غرائز موجود در بشر، فقط يك نياز و مايه تداوم زندگي بشر تلقي مي شود اما به عنوان يك ارزش مطرح نيست، لذا معتقد است كه اين نياز غريزي بايد به نحو معقول و معتدل ارضاء شود ، چرا كه غريزه جنسي، انسانيت انسان را تشكيل نمي دهد لذا در محدوده نيازها بايد بررسي شده، شرايط مناسب را براي ارضاء متوازن و معقول آن فراهم آوريم. با اين نگرش براي حفظ انسانيت انسان، وجود انضباط و قيد و بند به عنوان عامل مصونيت مطرح مي شود نه محدوديت. (فصلنامه كتاب نقد، شماره 17، ص 155 و 170)

خشن نمايي حدود و تعزيرات اسلام
متاسفانه ، قضاوت خشونت در مورد حدود و تعزيراتي كه اسلام وضع كرده است، در يك قضاوت اجمالي و بدون در نظر گرفتن همه جوانب صورت مي گيرد و معمول اين گونه قضاوت ها در اين گونه مسايل اجتماعي و حقوقي از جهان بيني ما و برداشتي كه درباره آدمي و جامعه انساني داريم بر مي خيزد. برخي در اين قضاوت ها بدون در نظر گرفتن تمام شرايط حدود و تعزيرات اسلامي و راه هاي اثبات و راه هاي تخفيف و همچنين نتايج نهايي اين گناهان و اثرات زيانبار آن براي جامعه حكم به خشن بودن حدود و تعزيرات مي دهند.
براي مثال، برخي ، با مشاهده جوامع غربي كه نوشيدن شراب را مانند آب خوردن مي دانند يا رواج فسادهاي جنسي را ، دليل كم اهميت بودن اين گناهان دانسته و اجراي حدود را خشن مي دانند، در حالي كه اگر آمار طلاق و از هم پاشيدن خانواده ها، فرزند هاي نامشروع كه غالبا بر اساس تجربه دانشمندان، افرادي تبه كار و بي رحم و جاني از آب در مي آيند، كودكان بي سرپرست و انواع بيماريهاي جسمي و روحي كه زاييد بي بند و باري هاي جنسي است را ملاحظه كنيم، قبول خواهيم كرد كه آلودگي هاي جنسي به هيچ وجه مسئله ساده اي نيست كه بتوان از آن به اساني گذشت، بلكه گاهي سرنوشت يك جامعه با آن گره مي خورد و موجوديت آن به خطر مي افتد.
با در نظر گرفتن همه اين جوانب، معلوم مي شود كه حدود و تعزيرات اسلام چندان خشن نيستند. از سوي ديگر شايد برخي از اين مجازات ها مانند قطع دست دزد و سنگسار زناكار، سنگين به نظر برسند ولي اسلام راه هاي اثبات آن را چنان محدود كرده است كه در عمل دامان افراد بسيار كمي را مي گيرد، در عين اين كه وحشت از آن به عنوان يك عامل بازدارنده روي افراد منحرف اثر خود را خواهد گذاشت.
براي مثال، در مورد ثبوت زنا، بر اساس آيه 15 سوره نساء شاهدها به چهار نفر افزايش يافتند از سوي ديگر براي شهادت شهود، شرايطي تعيين شده است از قبيل رويت و عدم قناعت به قرائن و هماهنگي شهادت شهود و مانند آن، كه اثبات جرم را سخت تر مي كند.
روشن است كه با اين شرايط تنها افراد بي باك و بي پروا ممكن است مجرم شناخته شوند و بديهي است كه اين چنين اشخاصي بايد به اشد مجازات گرفتار شوند تا عبرت ديگران گردند. و جامعه سالم بماند.
از نكات پيش معلوم مي شود كه پس از اثبات جرم، به هر طريقي كه شده بايد مجازات اجراء شود و در هنگام اجراي مجازات كه مربوط به اجتماع مي شود نبايد عاطفه، محبت و احساسات جايگزين عقل شود، بلكه تا آن جا كه پاي مجازات الهي در ميان است و به مصلحت عامه بشريت است بايد حكم اجراء شود، چنان كه خداوند متعال در حكم زناي غيرمحصنه مي فرمايد: «هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد و نبايد رافت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراي حكم الهي مانع شود، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهي از مومنان مجازاتشان را مشاهده كنند. (نور، 2)
در پايان شايان ذكر است، چنانچه ما مسلمانان بخواهيم بر اساس خوش آمدي غربي ها، حدود و تعزيرات خودمان را اجرا كنيم بايد دست از همه آن ها بكشيم، چرا كه آن ها نه تنها سنگسار بلكه شلاق زدن ، اعدام، آزاد نبودن روابط جنسي و ... همه را خشن مي بينند و بر اساس گفته قرآن كريم تا مادامي كه شما مسلمانان كاملا به ميل آنان رفتار نكنيد از شما راضي نخواهند شد، و «لن ترضي عنك اليهود و لاالنصاري حتي تتبع ملتهم قل ان هدي الله هو الهدي و لئن اتبعت اهواء هم بعد الذي جاءك من العلم مالك من الله من ولي و لانصير»؛ (بقره، 120) هرگز يهود و نصاري از تو راضي نخواهد شد، تا [به طور كامل تسليم خواسته هاي آنان شوي و] آنها بين [تحريف يافته] آنان پيروي كني. بگو: «هدايت الهي، تنها هدايت است» و اگر از هوي و هوس هاي آنان پيروي كني، بعد از آن كه آگاه شده اي، هيچ سرپرست و ياوري از سوي خدا براي تو نخواهد بود».
اجراى حدود مثل قطع دست دزد داراى شرايطى است كه تا آن شرايط جمع نشود، نمى‏توان آن حد را جارى كرد؛مثلاً درباره قطع دست دزد بايد شرايط زير موجود باشد تا دستش قطع شود:
اول: دزد بالغ باشد.
دوم: عاقل باشد.
سوم: در اختيار خود دزدي کند.
چهارم: مال دزدي حداقل يک چهارم دينار يعني چهار نخود و نيم طلاي سکه دار، يا چيز ديگري که به اين ارزش باشد.
پنجم: بداند مالي را که بر مي دارد مال مردم است. پس اگر اشتباه کرد و خيال کرد مال خود اوست، حد جاري نمي شود، هر چند ضامن است.
ششم: خود او در مالي که بر مي دارد شريک نباشد. پس اگر مثلاً از مال مشترک به مقدار سهم خود بردارد حد ندارد.
هفتم: مال در جايي محفوظ و در بسته باشد و او حفاظت آنجا را از بين ببرد. مثل اينکه قفل را باز کند، يا بشکند، يا ديوار را خراب يا سوراخ کند يا از ديوار بالا رود و مال را ببرد. پس اگر ديگري در را باز کند و او مال را ببرد، و يا در حمام و مسجد و اماکن عمومي مالي را ببرد حد جاري نمي شود هر چند او را تعزير مي کنند.
هشتم: مخفيانه مال غير را ببرد. پس اگر ظالمي به زور علناً در را باز کند و مال را ببرد، يا به زور مال را از صاحبش بگيرد، يا از دست او بربايد، يا مال امانت را تصرف کند و پس ندهد دست او را مي برند هر چند ضامن است و تعزير مي شود.
نهم: اضطرار و ناچاري، او را به دزدي وادار نکرده باشد. پس اگر کسي مثلاً در زمان کمبود و قحطي، مواد غذايي مورد نياز را بدزدد، دست او را نمي برند.
دهم: سارق، پدر صاحب مال نباشد. پس دست پدر را براي سرقت مال فرزند نمي برند، ولي دست فرزند را براي سرقت مال پدر مي برند.
ضمناً اگر کسي از جيب يا آستين کسي چيزي را ببرد، پس اگر از جيب يا آستين لباس زير ببرد دست او را مي برند، ولي اگر از جيب يا آستين لباس رو ببرد دستش را نمي برند بلکه تعزير مي شود.
همچنين گر کسي مثلاً قفل را شکست و داخل شد ولي پيش از اينکه چيزي را ببرد بازداشت شد، حد جاري نمي شود بلکه او را تعزير مي کنند.

محمد;2829 نوشت:
آیاقطع دست سارق در اسلام یک نوع خشونت نیست؟

با سلام و تشکر از جناب محمد و گمنام عزیز

اگر به نظام هستی از این زاویه بنگریم که نظام هستی در مجموع نظام مصلحت است و احکام الهی برای ایجاد مصالح و دفع مفاسد تشریع گردیده، مسأله به خودی خود حل می شود.

آنجائیکه مفسده ای در جریان است برای برطرف کردن آن باید احکام الهی جاری و ساری گردد وگرنه مفاسد، که اقتضای طبیعت مادی انسان است، کل عالم هستی را فرا خواهد گرفت. و به تعبیر عامیانه "سنگ روی سنگ بند نمی آید".

مثلاً در مسألۀ قطع دست سارق و اعدام قاتل حربی و مفسد فی الارض و نظایر آن، برای دفع مفاسد جاریه، اجرای احکام الهی با شرایط آن، که در توضیحات جناب گمنام گذشت، نه تنها مصداق خشونت نیست بلکه عین عدالت و حق است.

این مسأله نه تنها به حکم نقل بلکه به حکم عقل نیز، ثابت و یقینی است، زیرا:

ترحم بر پلنگ تیز دندان/ ستمکاری بود بر مستمندان


سوال: آيا قطع دست افراد به جرم دزدي حكمي غير انساني نا عادلانه و غير قابل قبول نيست؟

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاء بِمَا كسَبَا نَكالاً مِّنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكيمٌ (سوره مباركه مائده آيه 38)

دستهاي مرد دزد و زن دزد را ببريد، كيفري بدانچه خود فراهم كردند، شكنجه‏اي از نزد خدا و خدا عزّتمند حكيم است.

پاسخ: يقينا اهل قرآن تصديق خواهند كرد كه موضوع جداسازي دست از اندام بندگان خدا به جرم سرقت با روح لطافت و رحمانيت و رافت خداوند مهربان كه در سراسر قرآن كريم بوضوح آشكار و محسوس ميباشد مطلقا سازگار نيست. و شايد به دليل ملاحظة همين ناسازگاری آشكار بوده است كه برخی از متفکرین اسلامی، با عنوان كردن شرايط بسيار، عملا اجراي چنين حكمي را غير ممكن نموده‌اند.

ا
ما در اين پژوهش با نگاهي 2 باره به قرآن كريم و تامل دقيق در آياتي كه موضوع (قطع يد) در آن عنوان شده است، بوضوح در ميابيم كه معناي قطع يد در قرآن صرفا ايجاد بريدگي بر روي دست دزدان ميباشد و نه جدا كردن دست آنها.

توجه داشته باشيم كه نمونه عملي والگوي اجرا شده (قطع يد) در قرآن كريم كه خداوند در واقع نحوه اجراي قطع دست دزدان را نيز در اين آيه به ما مي‌آموزد، نحوه قطع يد زنان مصري پس از رويت جمال زيباي يوسف (سلام الله) در آيات 31 و 50 سوره مباركه يوسف است.

دقت فرماييد:

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكأً وَآتَتْ كلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِكينًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَـذَا بَشَرًا إِنْ هَـذَا إِلاَّ مَلَك كرِيمٌ

پس هنگامي كه آن زن مكرآنان را شنيد پي ايشان فرستاد و براي هر يك بالشي فراهم كرد و به هركدام از ايشان كاردي داد و گفت بر ايشان برون آي پس آنگاه كه او را بديدند بزرگش شمردند و دستهاي خويش را بريدند و گفتند به خدا هرگز اين بشري نباشد او بجز يك فرشته گرامي نيست.

چنانچه ملاحظه ميكنيم بدون هيچگونه شك و ترديد زنان مصري با ديدن آن جمال زيبا دستان خود را از بدنشان جدا نكرده‌اند، بلكه تنها دستان خود را بريده‌اند.

حال با توجه به اين آيه كريمه، بايد از آناني كه قطع يد سارق را به مفهوم انفصال و جداسازي كامل دست از اندام دزدان دانسته‌اند پرسيد چگونه و بر اساس كدامين استدلال علمي و قرآنيست كه (قطع يد) در اين آيه به معناي برش دست و در آيه ديگر به معناي جدا سازي كامل دست از اندام بندگان خدا ميباشد؟

بعلاوه با تامل در ديگر آيات مربوطه در قرآن كريم نيز بوضوح در ميابيم كه مفهوم قطع دست و پا از ديدگاه قرآن كريم چيزي بجز همان ايجاد بريدگي نيست و موضوع جدا كردن كامل دست و پا مورد نظر خداوند رحمان نبوده است.

مثلا تهديد به قطع دست و پاي ساحران توسط فرعون نيز به معناي ايجاد بريدگي بوده است.

توجه فرماييد.

لأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكمْ وَأَرْجُلَكم مِّنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لأُصَلِّبَنَّكمْ أَجْمَعِينَ (سوره مباركه اعراف ايه 24)

همانا دستها و پاهاي شما را از خلاف هم ميبرّم وسپس همه تان را به صليب ميكشم

چنانچه ميبينيم در تهديد فرعون ابتدا سخن از قطع يكدست و پا و سپس به صليب كشيدن آنهاست.

حال ميدانيم كه اولا لازمه به صليب كشيدن افراد بند كردن هر 2 دست آنها به صليب ميباشد و ديگر اينكه چنانچه قطع به معناي جداسازي دست و پاي آنها مي‌بود در اين صورت بايد بپذيريم كه فرعون ميبايست جسد آنان را به صليب ميكشيده چرا كه يقينا ساحران پس از جداشدن دست و پايشان مي‌مردند و به صليب كشيدن جنازه ساحران آنهم با يكدست بكلي مغاير با معنا و مفهوم به صليب كشي است. لذا ميبينيم كه اين آيه نيز به روشني تاييديست بر مطلب فوق.

و ديگر اينكه با تامل در آيه 33 سوره مباركه مائده نيز بوضوح در ميابيم منظور از قطع دست و پاي كافران حربي در آوردگاه نبرد نيز بيانگر مفهومي بجز ايجاد بريدگي بر دست و پاي آنان نبوده است.

إِنَّمَا جَزَاء الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الأَرْضِ ذَلِك لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

با تامل در اين آيه كريمه نيز در ميابيم مفهوم قطع يد از ديدگاه قرآن همان ايجاد بريدگيست. چرا كه بديهيست نتيجه عمل مجاهدي كه در آوردگاه نبرد از چپ و راست بر دست و پاي كافرين محارب شمشير ميكشد نيز چيزي به جز همان ايجاد بريدگي نخواهد بود و يقينا او بطور طبيعي در آن بحبوحه جنگ خونين و بي امان فرصت جداسازي كامل دست و پاي دشمنان محارب را نخواهد داشت.

لازم به ذكر است كه در اين تحقيق آياتي كه صرفا موضوع (قطع يد) در آن عنوان شده است، با هدف يادگيري نحوه و چگونگي آن بررسي شده است و معنا يابي كلمه (قطع) بتنهايي هيچگونه كمكي به تبيين موضوع مورد بحث نخواهد كرد.

به اين آيه توجه فرماييد:

لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْاْ رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكيمٌ (سوره مباركه توبه آيه ۱۱۰(

آن بنايي كه بنيان كردند همواره مايه شك در دلهايشان است مگر آنکه دلهايشان قطع شود) پاره پاره شود) و خدا داناي حكيم‏ است.

لذا چنانچه مي‌بينيم كلمه (قطع) به تنهايي در بر دارنده مفاهيم گسترده، عميق و گوناگونيست.

يا مثلا در بعضي آيات كريمه كلمه قطع در مقابل كلمه وصل آمده است (سوره مباركه بقره آيه 27 و رعد 25). اما توجه داشته باشيم كه بسياري از موارد مانند قطع رحم و... پس از قطع نيز دوباره قابل وصل خواهند بود هر چند قطع در اينگونه آيات به معناي نوعي جداسازي باشد.

نكته مهم ديگر اينكه همين مقدار مجازات براي سارق هم در واقع جز تهديدي بمنظور جلوگيري از وقوع اين جرم(مگر براي سارق حرفه‌اي اصلاح نا پذير) نيست به آيه بعدي توجه كنيد

فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

ولي آن كس كه توبه كند پس از ستمگريش و شايستگي گزيند بپذيرد خدا توبه او را و خدا است آمرزنده مهربان

در آيه 38 ميبينيم كه اين دستور از جانب شخص خداوند است(نَكالاً مِّنَ اللّهِ) و در آيه بعد خداوند ازاجراي اين حكم (در صورت توبه و اصلاح) صرف نظر ميكند(فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْه) لذا اينكه گفته شده موضوع بخشش مربوط به روز قيامت است و حاكم شرع موظف به اجراي حكم هست نيز منتفي ميباشد.

منبع:
http://paasokh.blogfa.com/post-19.aspx

سلام

کسی پاسخ مطالب منتقد عزیز را نمی دهد؟

با سلام

متاسفانه عدم توجه وتفکر و تک بعدی مشکلات بسیاری ببار می اورد واخیرا هم جریان فقط قرآن سعی در طرد سنت را دارند و ثمره دوری از شرکای قرآن افتادن در همین تناقضات است ، نویسنده مطلب از این مهم غفلت کرده که گستره معنی در آیات وروایات وسیع ودقیق است مثلا در آیه کریمه "

{فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ }الأنعام45

صراحتا قطع به معنی یکسره کردن و یک طرفه کردن وقطع موضوع است.

و در كتاب برهان در ذيل آيه شريفه : (و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما..) از تهذيب روايت آورده كه مؤ لف آن يعنى شيخ (عليه الرحمه ) به سند خود از ابى ابراهيم روايت كرده اند كه گفت : دست دزد را قطع مى كنند، ولى انگشت ابهام و كف دستش را قطع نمى كنند و پايش را قطع مى كنند، ولى پاشنه پايش را باقى مى گذارند تا با آن راه برود.

در تفسير عياشى از سماعه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: وقتى دزد دستگير شد و وسط كف دستش قطع شد، اگر دوباره دزدى كند پايش نيز از وسط قدم قطع مى شود، و اگر بار سوم باز دزدى كرد به حبس ابد محكوم مى گردد، و در صورتى كه در آن زندان نيز مرتكب دزدى شد، كشته مى شود.
و در همان كتاب از زراره نقل كرده كه از امام ابى جعفر (عليه السلام ) از مردى سؤ ال كرده كه دست راستش به جرم دزدى قطع شده و باز دزدى كرده ، و در نوبت دوم پاى چپش قطع شده و براى بار سوم مرتكب دزدى شده چه بايد كرد؟
حضرت فرمود: اميرالمؤ منين چنين كسى را حبس ابد مى كرد و مى فرمود: من از پروردگارم حيا مى كنم از اينكه او را طورى بى دست كنم كه نتواند خود را بشويد و نظيف كند و آن چنان بى پا كنم كه نتواند به سوى قضاى حاجتش برود.

آنگاه فرمود: بدين جهت هر گاه مى خواست دستى را قطع كند از پائين مفصل مى بريد، و آنگاه كه مى خواست پاى دزدى را قطع نمايد، از پائين كعب بلندى پشت قدم قطع مى كرد، و بارها تذكر مى داد كه حاكم نبايد از حدود غافل بماند.

...
خليفه گفت تو را به خدا سوگند مى دهم نظريه اى كه دارى به من بگو، محمد بن على گفت : حال كه مرا به خداى تعالى سوگند مى دهى نظر من اين است كه اين دو دسته از فقها خطا رفتند، و سنت را در اين مساله تشخيص ندادند، براى اينكه قطع دست دزد بايد از بند اصول انگشتان باشد و كف دست بايد باقى بماند، خليفه پرسيد: دليل بر اين فتوايت چيست ؟ محمد بن على گفت : دليلش ‍ گفتار رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است كه فرموده سجده سجود بايد بر هفت عضو بدن صورت بگيرد، 1 صورت ، 2 و 3 دو دست ، 4 و 5 دو زانو، 6 و 7 دو پا، و اگر دست دزد را از مچ قطع كنند، و يا از مرفق ببرند ديگر دستى برايش نمى ماند تا با آن سجده كند، خداى تعالى هم فرموده : (و ان المساجد لله )، محل سجده همه از آن خدا است ، يعنى اين اعضاى هفتگانه كه بر آن سجده مى شود از آن خدا است ، (فلا تدعوامع الله احدا) و چيزى كه از آن خدا باشد قطع نمى شود، معتصم از اين فتوا و اين استدلال تعجب كرد، و خوشش آمد، دستور داد دست آن دزد را از بيخ انگشتان قطع كنند، و كف دستش را باقى بگذارند ...

ضمن اینکه اگر مجرمین به قصاص وسنگینی مکافات جزم پیدا کنند بسیار بازدارنده تر از حالتی است که مثل الان میگویند فوقش دستمان را خراشی میدهند وچند روزی میزیم زندان ! آیا این معقول است ؟پس کجاست آن نکالی را که خدای سبحان در ادامه آیه ذکر کرده ؟

نکال یعنی چه وچگونه حاصل میشود آیا فقط با بریدن وخراش یا قطع و ماندگاری اثر جرم ؟زیرا نکال توام با عبرت است واگر فقط بریدن باشد که بعد از ترمیم زخم دست دیگر اثری باقی نیست تا کسی پند بگیرد .

3 تا سوال:

1- آیا سندی داریم که نشون بده اینگونه مجازات ها واقعا و در عمل هم میزان جرائم رو کم کرده؟

2- همانطور که گفته شد خوب اجرای بعضی از این مجازات ها منوط به شرایط خاص هست و خوب مجرمان هم در طول زمان با این شرایط آشنا میشن! پس اونها هم ترسشون خواهد ریخت!

3- اجرای همچین احکامی برای جامعه ای با سیستم قضاوت فقاهتی و اجتهادی نبوده؟! آیا این احکام در سیستم قضایی ما که صرفا بر اساس قانون هست و افرادی که قاضی میشن کارشناس حقوق هستند قابل اجرا هستند؟

موضوع قفل شده است