๑╬๑ نهم بهمن سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری ๑╬๑

تب‌های اولیه

29 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
๑╬๑ نهم بهمن سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری ๑╬๑

نهم بهمن ماه سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری

مي‌داد نسيم سحري بوي تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را

صد مصر پُر از يوسف و يعقوب، ندارد
اي گم شده‌ام، رايحة پيرهنت را

همچون دل ما بشكند آن دست كه بشكست
اي سرو چمن! قامت دشمن شكنت را

امروز به هنگام عروج تو ملايك
گفتند به من قصّة پرپرزدنت را

گفتند كه چون لالة پرپر شده‌ ديديم
در روضة گل رنگ حسيني، حسنت را!

يكپارچه جان بيند و دل جاي تن تو
صاحب‌نظري گر بگشايد كفنت را!

جسم تو همه جان شد و پيوست به جانان
ديگر ز چه گيريم سراغ بدنت را؟

:Gol: شادی روح شهید حسن باقری صلوات :Gol:

نام : غلامحسين
نام خانوادگی : افشردی
تاریخ تولد: 25 اسفند سال 1334 هجری شمسی (سوم / شعبان / 1375 ه- ق )
تاریخ عضويت در سپاه : اوايل سال۱۳۵۹ هجری شمسی
تاریخ ورود به عرصه جبهه های نبرد : اول مهرماه سال 1359 هجری شمسی


برخی از مسئولیت ها :

- معاونت ستاد عمليات جنوب
- فرمانده محور دار خوين در عمليات ثامن الائمه (علیه السّلام)
- معاونت فرماندهى عمليات طريق القدس
- فرماندهى قرارگاه نصر در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، رمضان
- فرماندهى قرارگاه كربلا و جانشين فرماندهى كل در قرارگاههاى جنوب
محل شهادت : خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه)
تاریخ شهادت : شنبه 9/11/1361 هجری شمسی
« من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدلوا تبدیلا »
(سوره احزاب، آیه 22)
« انقلاب ما همچون تير زهرآگينى براى همه مستكبرين در آمده است و ياورى براى همه مستضعفين جهان.
... در اين موقعيت زمانى و مكانى، جنگ ما جنگ اسلام و كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خيانت به پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سّلم) و امام زمان(عج) و پشت پا زدن به خون شهدا است و ملت ما بايد خود را آماده هر گونه فداكارى بكند.
... در چنين ميدان وسيع و اين هدف رفيع انسانى و الهى، جان دادن، مال دادن و فداكارى، امرى بسيار ساده و پيش پا افتاده است و خدا كند كه ما توفيق شهادت متعالى در راه اسلام را با خلوص نيت پيدا كنيم.»
شروع جنگ تحمیلی شهید باقری را به عنوان یکی از اولین خبرنگاران عرصه جهاد ، به خطوط مقدم جبهه های نبرد کشاند.

امام خامنه ای( حفظه الله ):
«... تا شما اشاره کردی که حسن پاشو برو، من دیدم یک جوان لاغر اندام پاشد، بدون اینکه سر و ریشی و محاسنی داشته باشد (البته ته ریش کمی داشت). من دلم ناگهان ریخت.
(باخودم)گفتم: حالا این بنی صدر و اینها نشسته‌اند این جوان چه می‌خواهد بگوید؟ تا آمد پای تابلو، آنتن را گرفت و شروع کرد وضعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کردن که: دشمن اینجا چند تانک دارد، اینجا چه تیپ و لشکری مستقر است، آنجا خاکریز زدند، اینجا میدان مین و آنجا سیم خاردار ایجاد کرده‌اند. هر چه زمان می‌گذشت قلبم روشن‌تر و چهره‌ام بازتر می‌شد، مثل یک روحانی که مثلاً وقتی پسرش می‌خواهد منبر برود و نگران است که آیا می‌تواند از عهده این منبر برآید یا نه. من چنین حالی داشتم ولی هر چه بیشتر صحبت می‌کرد من قیافه‌ام بازتر می‌شد.
او در آن جلسه چنان گزارش دقیق، مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار حتی خود بنی صدر به شگفت درآمد که این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده‌است»


فعالیت های قبل از انقلاب

شهید باقری همزمان با تحصیل، در کلاسهای حدیث و مباحث مربوط به حضرت صاحب‌الزمان(عج) که در مسجد صدریه دایر می‌گردید، شرکت می‌کرد. از کلاس سوم دبیرستان فعالیت فرهنگی خود را با ایجاد کتابخانه دراین مسجد، به همراه تنی چند از همفکرانش شروع کرد و در راستای کسب آگاهی ها و رشد فکری خویش، ضمن مطالعه و تحقیق پیرامون مباحث مذهبی، جلسات سخنرانی را در جمع دوستانش برگزار می‌نمود.
در سال 1354 پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته دامپروری دانشکده کشاورزی شهر ارومیه تحصیلات عالی خود را آغاز کرد. در این ایام علاوه بر مطالعه منظم وانسجام یافته در زیمنه مسائل اسلامی، با سخنرانی در جمع دانشجویان و برقراری کلاسهایی در زمینه اصول عقاید برای دانش‌آموزان مدارس، فعالیت مذهبی خود را دنبال می کرد و بارها با بعضی از اساتید غربزده که فرهنگ اسلامی را انکار و مظاهر منحط غربی را ترویج می‌نمودند، به بحث می‌نشست و ماهیت آن فرهنگ و عوامل غربزده را افشا می‌کرد. از این رو، وی به عنوان یک عنصر مذهبی و فعال حساسیت مسئولان و گارد دانشگاه را برانگیخته بود، که در نهایت به دلیل این فعالیتها پس از یک سال و نیم تحصیل، از دانشگاه اخراج گردید.
در این ایام در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود: تو یک سال و نیم از عمرت را بی‌خود تلف کردی.
پاسخ می‌دهد: من وظیفه‌ام را انجام دادم و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبود، بلکه برای رشد خودم بود و می‌خواستم که دیگران را هم به صحنه بیاروم. شهید باقری در اسفندماه سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شد و پس از طی دوره آموزشی در پادگان جلدیان نقده به ایلام منتقل گردید.
در دوره کوتاه خدمت سربازی با توجه به آشنایی که با مسائل اسلامی داشت به ارشاد و هدایت فکری سربازان پرداخت و همزمان با علمای شهر ایلام از جمله آیت‌الله صدری (امام جمعه قبلی ایلام) ارتباط داشت و اخبار و مسائل پادگان را به ایشان اطلاع می‌داد. به دنبال این فعالیت ها، تحت کنترل قرار گرفت و ضمن جدا کردن وی از جمع سربازان پادگان، او را به عنوان راننده یک افسر جزء به کار گماردند.

ویژگی های برجسته شهید

اتکال شهید باقری به خداوند تبارک و تعالی بسیار بالا بود و در سایه این توکل، اطمینان و استقامت عجیب وی بخوبی مشهود بود و در سخت‌ترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردی، با تدبیر عمل می‌کرد.
او عشق و علاقه عجیبی به اهل بیت(علیهم السّلام) و آقا امام زمان(عج) و امام خمینی(رحمت الله علیه) داشت.
شهید باقری بی‌ریا و بی‌تکلف در مصائب امام حسین(علیه السّلام) می‌گریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه کتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه کربلا داشت.
استعداد و خلاقیت شهید باقری با توجه به کمی سن و تجربه وی، بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.

یکی از نیروهای رده بالای سپاه (و با سابقه در جنگ) چنین می‌گوید:
« با اینکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرات می‌توانم بگویم افکار او دو سال از من بالاتر بود. شهید باقری همواره با هوشمندی و ذکاوت خویش شرایط رزمی و عملیاتی را پیش‌بینی و تحلیل می‌کرد و در کنار آن با قدرت بالای فکری، راههای کار و طرح‌ریزی عملیاتی خود را ارائه می‌نمود و بدون هراس از مشکلات، به فعالیت و تلاش در این زمینه می‌پرداخت. هرگز نسبت به دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت، بلکه همواره نسبت به برتری نیروهای خودی بردشمن با اطمینان صحبت می‌کرد.

قاطعیت و قدرت تصمیم‌گیری شهید باقری به عنوان یک فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت با جرات کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی، نظر لازم و موثر را ارائه و در این باره تصمیم‌گیری می‌کرد.
یکی از فرماندهان نظامی ارتش که با وی همکاری مشترک داشت می‌گوید:
در مرحله‌ای از عملیات بیت‌المقدس یکی از یگانها در شرایط سختی در مقابل پاتک دشمن قرار گرفته بود که فرمانده آن واحد در تماس اعلام کرد در صورت مقاومت، احتمالاً تلفات بیشتری خواهیم داشت.

شهید باقری در پاسخ گفت:
در مقابل دشمن باید مقاومت کنید و مسئولیت تلفات را هم من به گردن می‌گیرم.
کادرسازی و تربیت نیرو از خصوصیات بسیار بارز شهید باقری بود. اهتمام زیادی به رشد و ارتقای همراهان و همکاران خود داشت. در تربیت کادرهای واحد اطلاعات و عملیات بسیار پرتلاش بود و در این زمینه آموزشهای نظری و عملی را توام می‌کرد. بیش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره برگزار کرد که بعدها این برادران در واحد اطلاعات – عملیات تیپها مسئولیتهای مهمی را عهده‌دار شدند.

شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه به اینکه یک مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در شناسایی‌ها شرکت می‌کرد. در صحنه‌های رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از موارد نیز در پشت خط دشمن حضور می‌یافت و حتی در هدایت گروهانها و گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل می‌شد.
این شهامت در کلام وگفتار وی نیز تاثیر داشت. با تواضع، آنچه را صحیح می‌دانست بیان می‌کرد و از نظرات خود دفاع می‌نمود.
از قدرت بیان و استدلال برخوردار بود و همواره مخاطب خود را تحت تاثیر قرار داده و به تحسین وا می‌داشت.
تواضع و فروتنی شهید باقری – با داشتن مسئولیتهای مهم و اساسی در جنگ – بسیار محسوس بود و هرگز تحت تاثیر القاب و عناوین مسئولیتی قرار نمی‌گرفت.
رفتار مهربان او با همه (خصوصاً زیردستان) به گونه‌ای بود که علاقه متقابل نسبت به وی را در آنان ایجاد می‌کرد.

تا مدتها همسرش نمی‌دانست که او در جبهه مسئولیت دارد و فرمانده است، در پاسخ به این سئوال که در جبهه چه می‌کند، می‌گفت: من سقای بچه ‌های بسیجی ‌ام.

شهيد حسن باقري، نابغه دفاع مقدس

اين روزها بيست و هفتمين سالروز شهادت يکي ديگر از ستارگان پرفروغ تاريخ دفاع مقدس را گرامي مي داريم؛ جواني که حتي در روزهاي اول مسير خرمشهر را نمي دانست اما بعد از مدتي استعداد و نبوغش کشف و در عرض چند ماه فرمانده اطلاعات عمليات منطقه جنوب شد. شهيد باقري با چهره اي نوجوان در ميان فرماندهان بزرگ ارتش به مانند يک ژنرال کهنه کار سخنراني مي کرد و آنچنان پيش بيني هايش درست بود که گاهي فرماندهان تصور مي کردند که او يک پيشگوست اما راز نبوغ او زماني آشکار شد که همرزمانش پس از شهادت او در اتاقش را باز کردند و نقشه هاي جنگ را در آنجا يافتند.
شايد کمتر کسي بداند که بنيانگذار واحد اطلاعات عمليات جنگ، طراح برخي از عملياتهاي بزرگ دفاع مقدس و اثرگذارترين فرد در طراحي و اجراي عمليات فتح خرمشهر، جواني 25 ساله به نام غلامحسين افشردي معروف به حسن باقري است که همه او را در خط مقدم يک خبرنگار مي شناختند و تنها همرزمانش در قرارگاه گلف مي دانستند که او يک فرمانده فوق العاده است.
کسي که در جبهه به" سقاي بسيجيان" معروف بود و ماندن در جبهه را به سفر حج در سال 1361 ترجيح داد و در هنگام شناسايي مواضع دشمن در روز 9 بهمن به ديدار خداي کعبه رهسپار شد.
جواني که حتي در روزهاي اول مسير خرمشهر را نمي دانست اما بعد از مدتي استعداد و نبوغش کشف و در عرض چند ماه فرمانده اطلاعات عمليات منطقه جنوب شد. شهيد باقري با چهره اي نوجوان در ميان فرماندهان بزرگ ارتش به مانند يک ژنرال کهنه کار سخنراني مي کرد و آنچنان پيش بيني هايش درست بود که گاهي فرماندهان تصور مي کردند که او يک پيشگوست اما راز نبوغ او زماني آشکار شد که همرزمانش پس از شهادت او در اتاقش را باز کردند و نقشه هاي جنگ را در آنجا يافتند. فضاي قرارگاه گلف يا اتاق جنگ در اهواز (مقر اصلي فرماندهي کل جنگ) گوياي خاطرات بسيار از حضور اين نابغه جنگ تحميلي است که ساعتها پس از شناسايي به اتاق شخصي اش که هيچ کس جز خودش حق ورود به اين اتاق را نداشت، به سر مي برد و بسياري از عملياتهاي بزرگ جنگ را در آنجا طراحي کرد.
منبع
ادامه دارد...

شهيد سردار سرلشکر حسن باقري در 25 اسفندماه 1334 برابر با سوم شعبان در تهران چشم به جهان گشود که نامش را "غلامحسين" نهادند. وي دوره دبستان را در مدرسه "مترجمه الدوله" واقع در خيابان" آيت الله سعيدي" و دوره متوسطه را در دبيرستان "مروي" تهران به پايان رساند و در اين دوران ضمن فعاليتهاي مذهبي از سخنراني هاي شهيد بهشتي نيز بهره مند مي شد.
وي در سال 1354 در رشته "دامپروري" دانشگاه اروميه پذيرفته شد و در اين دوران نيز در پي تحقيق و مطالعه پيرامون مسائل ديني بود و سرانجام به دليل فعاليتهاي مذهبي که در سطح دانشگاه داشت، با دخالت نيرويهاي امنيتي رژيم پهلوي از دانشگاه اخراج شد و پس از آن در سال 1356 به سربازي اعزام شد که در آنجا نيز به هدايت فکري سربازان همت گمارد اما پس از چندي وي را از سربازان جدا کرده و به عنوان راننده يک افسر جزء قرار دادند.
به دنبال فرمان حضرت امام خميني (ره) مبني بر فرار سربازان از پادگان، غلامحسين سربازي را ترک کرده و به طور جدي همراه با ديگر مردم ايران به مبارزه عليه رژيم شاه ادامه داد و با ورود امام خميني به ايران در کميته استقبال فعاليت کرد.
غلامحسين پس از پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان خبرنگار فعاليت خود را آغاز کرد و در سفري 15 روزه به لبنان و اردن گزارش تحليلي جامعي از وضع نابسامان مسلمانان اين مناطق تهيه کرد. وي در سال 1358 پس از گرفتن ديپلم ادبي در رشته "حقوق قضايي" دانشگاه تهران قبول شد و در اوايل سال 59 نيز به عضويت سپاه درآمد و در واحد اطلاعات مشغول خدمت شد و در اين زمان نام مستعار "حسن باقري" براي او انتخاب گرديد.
با شروع جنگ تحميلي در اول مهرماه 59 ، شهيد باقري همراه تعدادي از پاسداران راهي جبهه هاي جنوب شد و در بدو ورود به اهواز "واحد اطلاعات عمليات رزمي" را براي دستيابي به اطلاعات دقيق مواضع و نيروهاي عراقي راه اندازي کرد. وي در اين زمان هوش و استعداد شگرفي در تحليل اطلاعات دشمن از خود نشان داد به طوريکه در اغلب مواقع تحرکات احتمالي دشمن را پيش بيني مي کرد. اقدامات اساسي او در زمينه اطلاعات به راه اندازي واحد اطلاعات- عمليات در ستاد عمليات جنوب منتهي شد و نيروهاي اين واحد در کمتر از سه ماه در همه محورهاي جنوب با تمام توان مستقر شدند و به عنوان چشم فرماندهي در محورهاي مختلف عمل کردند.
تشکيل بايگاني اسناد جنگ، ترجمه اسناد و شنود بي سيم دشمن، طراحي گردانهاي رزمي و سازماندهي آن از ديگر اقدامات ماندگار شهيد باقري در طول جنگ تحميلي است. نبوغ و استعداد شهيد باقري نه تنها در طراحي و پيش بيني نظامي که در انتخاب فرماندهان برجسته هشت سال دفاع مقدس شگفتي ساز شد به طوريکه توانايي بسياري از فرماندهان جنگ تحميلي همچون شهيد زين الدين، شهيد حسين خرازي و ... را کشف و براي فرماندهي به سپاه معرفي کرد.
نقش شهيد حسن باقري در اطلاعات رزمي جبهه وسيع جنوب بر هيچکس پوشيده نيست؛ جبهه اي که از دهلران تا جزيره آبادان را شامل مي ‌شد. به دليل توجه عمده دشمن به جنوب و استقرار دو سوم نيروهاي بعثي در اين منطقه، يگانهاي متعددي از ارتش و سپاه در جبهه جنوب متمرکز بود. براي اثبات توانايي شهيد باقري همين بس که او توانست فرماندهي گردان تا جانشين فرماندهي نيروي زميني را در طول يک سال و نيم طي کند. اولين فرماندهي خودش را در عمليات فرماندهي کل قوا انجام داد. شهيد باقري به دليل برخورداري از توانمندي فکري و شهامت نظامي در ديماه 59 به عنوان يکي از معاونان ستاد عمليات جنوب انتخاب شد و در شکست محاصره سوسنگرد، فرماندهي عمليات" امام مهدي(عج)" را پذيرفت و در فتح ارتفاعات "الله اکبر" و "دهلاويه" نقش ارزنده اي ايفا کرد.
ادامه دارد...

عمليات فتح‌المبين


در عمليات فتح المبين(دوم فروردين سال 60) که به حق آغازي بر پيروزيهاي جبهه ايران بر دشمن بعثي بود و طي آن علاوه بر 15 هزار نفر اسير، خسارات قابل توجهي به ارتش عراق وارد شد، شهيد باقري نشان داد که فرماندهي بزرگ است. وي پس از پيروزي ايران در عمليات "ثامن الائمه" که با هدف شکست حصر آبادان انجام گرفت، در عمليات "طريق القدس" فرماندهي اولين قرارگاه مشترک سپاه و ارتش يعني قرارگاه نصر را بر عهده گرفت و پس از عمليات رمضان از سوي فرماندهي کل سپاه به سمت فرماندهي "قرارگاه کربلا" و "جانشين فرماندهي کل" در قرارگاه جنوب منصوب شد. پس از شکل گيري سازمان رزم سپاه و با توجه به توان و تجربه اي که شهيد باقري داشت به عنوان "جانشين فرماندهي يگان زميني سپاه پاسداران" برگزيده شد و سرانجام پس سالها مجاهدت در ميدان نبرد و هنگام شناسايي مواضع دشمن در روز 9 بهمن سال 1361 در سن 27 سالگي به شهادت رسيد.
شايد بتوان شهيد باقري را نمونه اي از خيل شهداي نوجوان و جواني دانست که در عصري از تاريخ پر افتخار ايران اسلامي خوش درخشيدند، بسياري از جواناني که يا دانش آموز، معلم، دانشجو، پزشک، کارگر، کارمند، کاسب، صنعتگر، کشاورز و.... بودند و يا خبرنگاراني که با وجود کمبود امکانات و شرايط خاص نظامي و امنيتي با تمام توان سعي در ارسال اخبار جبهه ها حتي در اوج درگيري ها داشتند و غريبانه و مظلومانه مانند بسياري از جوانان کشورمان به شهادت رسيدند که مزار شهداي گمنام در شهرهاي مختلف گواه اين مدعاست؛ شهدايي که هر کدام داراي استعدادهاي ويژه اي بودند و مي توانستند براي آينده کشور و خانواده خود الگو باشند اما آنها راه خود و وظيفه تاريخي خود را در برهه اي از زمان در دفاع از خاک وطن ديدند تا ملت ايران با تکيه بر اسلام و وحدت کلمه با وجود تمام تهديدات نظامي و اقتصادي و سياسي همچنان پرقدرت پا برجا باشد و اين ما هستيم که بايد امانتدار شايسته اي براي ميراث شهداي جوانمان باشيم.

فرازهايى از خاطرات همرزمان شهيد

- پس از عمليات امام مهدى (عج) نگاهم به شخصى افتاد كه سطلى به دست گرفته بود و فشنگهاى روى زمين را جمع مى كرد. اين شخص كسى نبود جز برادر باقرى كه مى گفت:
« اينها حيف است و بايد از آن استفاده كرد.»
- وقتى راجع به عمليات يا مسائل كارى انتقاد مى كرديم با مهربانى مى گفت:
« بسيار خوب، حالا شما بياييد و كار را دست بگيريد و درست كنيد، چه فرقى مى كند.»
- در عمليات بيت المقدس وقتى يكى از تيپها در وضعيت دشوارى قرار گرفته بود، فرمانده آن در اثر فشار مشكلات مى گويد: «مگر بالاتر از سياهى هم رنگى هست؟» شهيدباقرى پاسخ مى دهد:
«آرى، بالاتر از سياهى، سرخى خون شهيد است كه روى زمين مى ريزد، قوه محركه شما خون شهدا است.»
- پس از فتح خرمشهر بارها تذكر مى داد:
« برادران! مبادا غرور اين پيروزيها شما را بگيرد، خودتان را گم نكنيد، فكر نكنيد ما اين كار را كرده ايم، همه اش خواست خدا بوده است.»
- حساسيت عجيبى به انتقال شهدا و مجروحين داشت و مى گفت:
« ما جواب خانواده اى را كه جنازه شهيدش روى زمين مانده چه بدهيم؟!»
سرانجام در اثر اين تأكيدها و ضرورت مدنظر قرار دادن حقوق شهدا، مسوول تعاون قرارگاه نيز شهيد شد.
- وقتى در ارتباط با جريانات سياسى از وى مى پرسيدند در چه خطى هستى؟ مى گفت:


«ما در خط ثواب هستيم.»

شهيدباقرى در مورد نيروهاى بسيجى مى گفت:
« اين بسيجى ها امانتى الهى هستند كه بايد قدرشان را بدانيم و تمام سعى خود را در حفظ آنها بكار بريم. اين بسيجى است كه جنگ را اداره مى كند. تا زمانى كه نيروى ايمان در آنها وجود دارد، جنگ به پيروزى مى انجامد.»
شهيدباقرى همواره به دوستانش مى گفت:
« تا خالص نشوى خدا ترا برنمى گزيند. لذا بايد سعى كنيم كه خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد.»

نحوه شهادت

پس از عملیات رمضان در شهریور ماه 1361 که مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر حج گفته بود:
هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست، بروم به خدا چه بگویم؟ وقتی می‌روم که حرفی برای گفتن داشته باشم.
چند ماه پس از این صحبت در روز شنبه نهم بهمن ماه 1361 در طلیعه ایام مبارک دهه فجر در حالی که تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی(رحمت الله علیه) شتافته بودند، او برای شناسایی و آماده‌سازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه تعدادی ازنیروهای سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر دیده‌بانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان مجید بقایی، رضوانی و ... به لقاءالله شتافت.
آخرین کلامی که از این شهید بزرگوار شنیده شد پس از ذکر شهادتین، نام مبارک امام شهیدان، حسین(علیه السّلام) بود.
شهید باقری در همه مدت حضورش در جبهه‌های جنگ تنها یکبار، آن هم به مدت پنج روز برای ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج) نام نرگس را برای تنها فرزندش برگزید.




بخشی از وصیت‌نامه سردار شهيد غلامحسين افشردي

… فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان …
… ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان هم سر جنگ داریم و در رابطه با این هدف جنگ با صدام یزید مقدمه است …
… در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکر (صلی الله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هر گونه فداکاری بکند …
… در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم …
در مورد درآمدها، چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را داده‌ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند …
در صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنید.

درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج)
غلام حسین افشردی 12 شب 27/7/1359 اهواز

[=&quot]
[/]



سردار گمنام خوزستان شهید توکل قلاوند به همراه شهید باقری و دیگر یارانش به لقا الله پیوست.

[=&quot]
[/]
شهید توکل قلاوند کیست؟
فرمانده واحد اطلاعات قرارگاه نجف اشرف (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)





زندگی نامه:

[=&quot] در طلوع خورشید یکی از روزهای سال 1340 (ه.ش) در منطقه مهرزیل در بخش الوار گرمسیری شهرستان اندیمشک کودکی پا به عرصه گیتی نهاد که بعدها سید الشهدای مظلوم این منطقه لقب گرفت ؛توکل بیشتر دوران کودکی را در روستای «قلعه رِزه» طی نمود و دوره راهنمایی و دبیرستان را در شهرستان اندیمشک به پایان رسانید.[/][=&quot]
او دارای روحیه قوی، اتکا به نفس و جوانی زیرک و با هوش بود .در تحلیل مسائل سیاسی واجتماعی پیرامون خود، استان خوزستان وکشور نظرات مستدل ومستندی داشت. همین امر موجب شد در دوران سخت وطاقت فرسای مبارزات انقلاب اسلامی نقش مهمی بر عهده داشته باشد.
او با سازماندهی دوستانش در راهپیمایی ها ومبارزات دوران انقلاب حضور می یافت.
در طول زندگی پر برکتش وبعد از آشنایی با افکار واندیشه های حضرت امام (ره)هیچگاه از خط امام فاصله نگرفت.
در مبارزات انقلاب مدتها از خانه دور می ماند و بدون اطلاع خانواده فعالیتهای زیادی درهدایت و تشدید حرکت توفنده مردم برای سر نگونی حکومت خودکامه ی پهلوی انجام می داد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اندیمشک نقش مهمی داشت.
هر جا احساس می کرد به حضورش نیاز است وارد می شد و از جان مایه می گذاشت.
[/]


[=&quot] او در روزهایی که شهرستان اندیمشک دچار سیل شدید شده بود با دوستان پاسدار به کمک رسانی مردم سیل زده پرداخت و در این امر متحمل زحمات زیادی شد. در دوران اوج فعالیت گروهک ها، به ویژه فعالیتهای سیاسی ونظامی در خیابانها با پشتوانه ی علمی وبهره گیری از مطالعات و تحقیق فراوان در مقابل این جریان خطرناک، با حوصله و جدل، منطقی سعی در اصلاح افکار آنها داشت.[/][=&quot]
خانواده اش به خاطر دارند که با شروع شورش و جنگ مسلحانه ی ضد انقلاب در کردستان به آنجا رفت، پس از ماهها حضور، یکبار خبر سلامتی ایشان از طریق نامه دریافت شد.
شش ماه از آغاز جنگ تحمیلی می گذشت، توکل پس از ماهها حضور در جبهه ی کردستان به مرخصی آمد و پس از دو ساعت حضور در منزل، عازم جبهه ی دشت عباس در جنوب شد.
او به همراه گروهی از جوانان شجاع دزفول و اندیمشک در عملیات چریکی و جنگ های نامنظم شرکت داشت وتوانست با گروه اندک نیروهایش، از جبهه دهلران تا فکه را به طول دهها کیلومتر زیر پوشش عملیات خود قرار دهد و مانع از نفوذ نظامی عراقی شود. گروه تحت فرماندهی توکل تا زمان آمادگی نیروها برای آغاز عملیات پیروزمندانه فتح المبین فعال بود. او اطلاعات بسیار زیادی را در مورد تحرکات و نقل و انتقال دشمن به دست آورده بود. فعالیتهای مستمر او در زمینه شناسایی دشمن در کنار ضربات محکمی که با حملاتش به دشمن وارد می کرد، باعث شد نیروهای ارتش نیز که در منطقه حضورداشتند به او علاقه خاصی پیدا کنند.[/]


[=tahoma][=&quot]توکل از سپاه پول می گرفت؟[/][/][=tahoma][=&quot][/][/]


[=tahoma][=&quot] از خصوصیات دیگر او تواضع و اخلاص بود و نیز کمک به مستمندان، حقوقش که مبلغ دو هزار تومان بود را بین مستمندان فامیل تقسیم می کرد و یا به حساب 100 حضرت امام واریز می نمود.[/][/][=&quot]
در عملیات فتح المبین از جمله ارتفاعات مهم ومشکل برای تصرف, ارتفاعات سمت چپ دشت عباس بود که دشمن از آن استفاده می کرد و شهرهای دزفول، اندیمشک و شوش را مورد هدف گلوله های توپخانه ی خود قرارمی داد، توکل که آن زمان فرمانده اطلاعات عملیات لشکر 27 محمد رسول الله(ص) بود، و همرزم سردار جاوید الاثراحمد متوسلیان، رشادتی بی نظیر از خود بر جای می گذارد، به گونه ای که قبل از شکستن خطوط مقدماتی جبهه، به دلیل آشنایی کامل با منطقه گروهی را در پشت توپخانه دشمن مستقر نمود و قبل از آغاز عملیات این ارتفاع را از لوث وجود دشمن بعثی پاک ساخت.[/]

[=&quot] برای مراسم خاک سپاری مادر،توکل نیامد! [/]


[=&quot] پس از عملیات غرور آفرین فتح المبین مادرشان_ شیر زنی که بارها سپاه دزفول او را دیده است، همو که بارها برای خبر گرفتن از سلامتی پاره تنش توکل از راه دور و روستا به دزفول می آمد_ به دلیل شایعات گوناگون در مورد فرزندش در بستر بیماری می افتد و پس از آن چشم از دنیا می بندد اما اینها از اراده خلل ناپذیر توکل چیزی نمی کاهد و او را از ادامه مسیرش باز نمی دارد.[/][=&quot]
به دلیل حساسیت زمان و اهمیت حفظ منطقه آزاد شده, حتی در مراسم تشییع پیکر مادر مهربان خود نیز حاضر نمی شود و تا چهلمین روز درگذشت مادرش در سنگر خط مقدم می ماند. از خواهرش پرسیدیم: ناراحت نشدید توکل برای مراسم مادرتان نیامد؟ گفت: همه توکل را می شناختند و از علاقه او به مادر مطلع بودند، توکل محبوب قلب همه فامیل بود. همه می دانستند هدفش مقدس است. او حتی با کودکان فامیل نیز رابطه ای قوی داشت. دختر عموهایمان هنوز هم به یاد دارند اولین مقنعه کودکی شان را شهید توکل برایشان خریده است.
پس از عملیات با توصیه دوستان در منطقه الوار گرمسیری حاضر می شود
اگر چند روزی از جبهه برمی گشت دست از فعالیت وتلاش برای انقلاب وجنگ بر نمی داشت. تشکیل بسیج عشایری سپاه، بر خورد قاطع با عناصر ناباب در دستگاه های اداری و رسیدگی به مشکلات مردم از جمله کار هایی است که او در اوقات مرخصی واستراحتش در پشت جبهه انجام می دهد. خواهر شهید ادامه می دهد: وقتی به مرخصی می آمد هیچ وقت روی تشک نمی خوابید. مادرمان که او را بسیار دوست داشت علت را پرسید و توکل گفت: همرزمانم در جبهه اند، می جنگند! آنوقت من در بستری آرام بخوابم؟ بعد از آن بود که همه دانستیم زیر انداز و رو انداز برای توکل جایی ندارد و در این سالها روی زمین می خوابید.
[/]

[=&quot] [/]


[=&quot] خواهر شهید می گوید: در آخرین وداع با توکل، وقتی که رفت، همسر برادر دیگرم گفت: توکل شهید می شود! نمی بینی چقدر نورانی شده؟؟![/][=&quot][/]


[=&quot] روزهای سرنوشت ساز دفاع مقدس مردم ایران در برابردنیای زر و زور و تزویر سپری می شود و روح آسمانی توکل را بی قرار حضور در جبهه می نماید. او هیچکدام از مسئولیت های محوله را که مانع حضورش در خط اول جبهه است، نمی پذیرد. تاریخ 26/ 10/ 61 را نشان می دهد که توکل دوباره راهی جبهه می شود. ا و به همراه سردارشهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17 ابیطالب (ع) به عنوان فرمانده اطلاعات وعملیات آن لشکر مشغول خدمت می شود. مدتی بعد قائم مقام فرمانده قرارگاه نجف اشرف ایشان را به آن قرارگاه منتقل می کند.[/][=&quot]
توکل قلاوند سیزده روز در قرارگاه نجف اشرف به عنوان فرمانده واحد اطلاعات عملیات این قرارگاه به وظایف خود ادامه می دهد و در تاریخ 9/ 11/1361همراه سرداران شهید باقری، بقایی، رضوانی و مؤمنیان در باز دید از خط مقدم جبهه مورد اصابت راکت دشمن قرار گرفته و به شهادت می رسند.
[/]


[=&quot] جالب اینجاست که به گفته خانواده شهید آخرین بار که می خواست برود از همه مان تک تک خداحافظی کرد. همسر برادرش منزل نبود، توکل صبر می کند تا او برگردد، با وی خداحافظی می کند و کودک در آغوشش را می بوسد. بعد از خداحافظی توکل و رفتنش همسر برادرش می گوید: توکل شهید می شود! ندیدید چقدر نورانی شده بود!!![/]

[=&quot] خواهرش می گوید: قبل از این که برود مقداری کاغذ و دفترچه داشت که همه را سوزاند و فقط یکی از آنها را گفت به «جهانبخش»، دیگر برادرم که او نیز در جبهه کردستان می جنگید، بدهیم. می گفت: من برای خدا و دین خدا و انقلاب می روم ، دلم نمی خواهد نشانی از من باقی بماند. شاید عشق به حضرت زهرا(س) و گمنامی ایشان، او را به چنین کاری واداشته! [/][=&quot][/]


[=&quot] وجالب این که : هم اکنون آرزوی شهید به وقوع پیوسته! سرداری گمنام با مزاری بسیار بسیار محقر در روستایی کوچک ، کنار جاده خرم آباد-اندیمشک! مسئولین سپاه دزفول می گویند از شهید توکل تنها یک فتوکپی شناسنامه دارند و دیگر هیچ!![/]


[=&quot] [/]


[=&quot]
درآثاری که از این شهید بزرگوار باقی مانده، می خوانیم:[/]


[=&quot]
روشنفکر در یک کلمه کسی است که نسبت به وضع انسانی خودش در زمان و مکان تاریخی و اجتماعی که در آن است، خودآگاهی دارد و این خود آگاهی به او احساس مسئولیت بخشیده است؛ روشن فکر عامی اسیر سنتها و ساخته شده قالبهای اجتماعی است و نه جزء دانشمندان و علما و فلاسفه و هنرمندان و عرفا و روحانیون که اسیر ذهنی و ذوقی و غرق در کشف و کرامات علمی و درونی خویشند، پس روشنفکران خود آگاه، مسئولند که بزرگترین مسئولیت و هدفشان بخشیدن ودیعه بزرگ خدایی یعنی خود آگاهی به توده انسانهاست. نور موقعی به دل افکنده می شود که همه پوششهای کفر و شرک که چیزی جز حسد، کینه، بخل و انحصار طلبی نیستند، برداشته شود.
[/]

بسم الله الرحمن الرحیم

بنی‌صدر ما را به جلسه راه نمی‌داد!

با این‌كه فرمانده‌ عملیات خوزستان بودیم، اما بنی‌صدر اصلاً ما را به جلسه‌ها راه نمی‌داد. ما می‌رفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را می‌گرفت و می‌بُرد در جلسه. بنی‌صدر هم دیگر جرأت نمی‌كرد چیزی بگوید. اصلاً حضور ما در آن جلسات، با حمایت حضرت آقا بود تا واقعیت‌های جنگ را برای اعضا بگوییم.

در یكی از جلسات شورای عالی دفاع كه به ریاست بنی‌صدر تشكیل شده بود، من و شهید حسن باقری حضور داشتیم. برادران ارتشی گزارش‌هایشان را دادند و مسائلی را از زاویه‌ی دید خودشان مطرح كردند. بعد نوبت به ما رسید. من به حسن باقری -كه مسئول اطلاعات بود- گفتم كه شما برو پای نقشه. حضرت آقا یك نگاهی به ما كردند. آن موقع خود من حداكثر پنجاه كیلو بودم؛ خیلی لاغر. فانوسقه را دو دور، دور كمرم می‌بستم. حسن باقری كه دیگر از من خیلی لاغرتر بود. آقا یك نگاهی به ما كردند كه این جوان حالا جلوی بنی‌صدر چه می‌خواهد بكند؟ حسن باقری رفت و قشنگ تمام خطوط جبهه‌ی نبرد را به صورت دقیق توضیح داد؛ این‌‌جا چه واحدی از دشمن هست، چه لشگری هست، چه ارگانی هست، حتی دشمن از این‌جا می‌خواهد حركت كند به كدام سمت و ... وضعیت جبهه‌ها و خاكریزها را خیلی دقیق تشریح كرد. هرچه حسن باقری بیشتر حرف می‌زد، آقا خوشحال‌تر می‌شدند كه بچه‌های انقلاب و بچه‌های امام(ره) این‌طور دقیق و مسلط به مسائل نظامی نگاه می‌كنند. آن جلسه هم برای ما و هم برای حضرت آقا بسیار جالب و زیبا بود.

مقام معظم رهبری

http://leader-khamenei.com

بسم الله الرحمن الرحیم

قسمتی از وصیت‌نامه سردار شهید:

مادرجان‌! این‌ لشگر، لشگر امام‌ زمان‌ (عج‌) است‌ و تو هم‌ یكی‌ از مسلمین‌ هستی‌ و برای‌ این‌ لشگر یك‌ نوكر دادی‌ و هركس‌ برای‌ اسلام‌ چیزی‌ داده‌، پس‌ نمی‌گیرد. پس‌ من‌ از شما خواهش‌ می‌كنم‌، برای‌ من‌ هم‌ دعا كرده‌، نه‌ این‌كه‌ من‌ برای‌ زنده‌ ماندن‌ خود از شما بخواهم‌ دعا كنید، نه‌! نه‌! این‌ط‌ور نیست‌. مادرجان‌! دعا كن‌، دعا كن‌ تا صاحب‌ زمان(عج‌) مرا برای‌ نوكری‌ قبول‌ كرده‌ و در لحظه‌های‌ آخر عمر، پیشوای‌ این‌ نهضت‌ را حسین‌ ابن‌علی(ع‌) را در بالای‌ سر ملاقات كنم‌. دعا كن‌ تا خدای‌ بزرگ‌ مرا به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ كند. مادرجان‌! آرزو دارم‌ در این‌ دنیا فقط‌ یك‌ بار خدا به‌ من‌ عنایت‌ كرده‌ و ملال‌ نوكری‌ اسلام‌ را در راه‌ خودش‌ به‌ من‌ عط‌ا كند. مادرجان‌! از نهضت‌ حسین‌(ع‌) تا به‌ حال‌ چه‌ جوانانی‌ كه‌ به‌ خون‌ خود نغلطیدند و چه‌ شكنجه‌ها نكشیده‌اند. پس‌ افتخار است‌ برای‌ من‌ در این‌ راه‌ جان‌ دادن‌ ...

بسم رب شهدا



بنیانگذار واحد اطلاعات عملیات جنگ، طراح برخی از عملیاتهای بزرگ دفاع مقدس و اثرگذارترین فرد در طراحی و اجرای عملیات فتح خرمشهر، جوانی 25 ساله به نام غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری است كه همه او را در خط مقدم یك خبرنگار می”ٹشناختند و تنها همرزمانش در قرارگاه گلف می”ٹدانستند كه او یك فرمانده فوق العاده است.
حسن باقری روزهای اول جنگ یعنی از مهر 1359 به عنوان خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی و یكی از مسئولان اطلاعات ستاد مركزی سپاه با هدف فعالیت های اطلاعاتی وارد خوزستان شد. او اهل قلم بود و با استفاده از دید جست وجوگر یك خبرنگار و با هدف مأموریت اطلاعاتی و فرماندهی، اطلاعات و عملیات جنگ را بنیان گذاری كرد و در عین حال به ثبت و نگارش وقایع جنگ پرداخت.
شهید حسن باقری ماندن در جبهه را به سفر حج در سال 1361 ترجیح داد و در هنگام شناسایی مواضع دشمن در روز 9 بهمن به دیدار خدای كعبه رهسپار شد.
جوانی كه حتی در روزهای اول مسیر خرمشهر را نمی دانست اما بعد از مدتی استعداد و نبوغش كشف و در عرض چند ماه فرمانده اطلاعات عملیات منطقه جنوب شد. شهید باقری با چهره ای نوجوان در میان فرماندهان بزرگ ارتش به مانند یك ژنرال كهنه كار سخنرانی می كرد و آنچنان پیش”ٹبینی هایش درست بود كه گاهی فرماندهان تصور می كردند كه او یك پیشگوست.
شهید باقری از بدو ورود به خوزستان در مهرماه سال 1359 تا نهم بهمن ماه سال 1361 كه به شهادت رسید تصویری واضح و روشن از جنگ ارایه كرد. شهید باقری در اسنادش به خوبی توانسته نقش تمامی مجموعه ها، ارگان ها و افرادی را كه در مقاطع اولیه دفاع مقدس تاثیرگذار بودند، منعكس كند.
نقش شهید حسن باقری در اطلاعات رزمی جبهه وسیع جنوب بر هیچكس پوشیده نیست؛ جبهه ای كه از دهلران تا جزیره آبادان را شامل می شد. به دلیل توجه عمده دشمن به جنوب و استقرار دو سوم نیروهای بعثی در این منطقه، یگان های متعددی از ارتش و سپاه در جبهه جنوب متمركز بود. برای اثبات توانایی شهید باقری همین بس كه او توانست فرماندهی گردان تا جانشین فرماندهی نیروی زمینی را در طول یك سال و نیم طی كند. اولین فرماندهی خودش را در عملیات فرماندهی كل قوا انجام داد. شهید باقری به دلیل برخورداری از توانمندی فكری و شهامت نظامی در دی ماه 59 به عنوان یكی از معاونان ستاد عملیات جنوب انتخاب شد و در شكست محاصره سوسنگرد، فرماندهی عملیات «امام مهدی(عج)» را پذیرفت و در فتح ارتفاعات «الله اكبر»و «دهلاویه» نقش ارزنده ای ایفا كرد.


در عملیات فتح المبین(دوم فروردین سال60) كه به حق آغازی بر پیروزی های جبهه ایران بر دشمن بعثی بود و طی آن علاوه بر 15 هزار نفر اسیر، خسارات قابل توجهی به ارتش عراق وارد شد، شهید باقری نشان داد كه فرماندهی بزرگ است.
وی پس از پیروزی ایران در عملیات «ثامن الائمه» كه با هدف شكست حصر آبادان انجام گرفت، در عملیات «طریق القدس» فرماندهی اولین قرارگاه مشترك سپاه و ارتش یعنی قرارگاه نصر را بر عهده گرفت و پس از عملیات رمضان از سوی فرماندهی كل سپاه به سمت فرماندهی «قرارگاه كربلا» و «جانشین فرماندهی كل» در قرارگاه جنوب منصوب شد. پس از شكل گیری سازمان رزم سپاه و با توجه به توان و تجربه ای كه شهید باقری داشت به عنوان «جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران» برگزیده شد و سرانجام پس سال ها مجاهدت در میدان نبرد و هنگام شناسایی مواضع دشمن در روز 9 بهمن سال 1361 در سن 27 سالگی به شهادت رسید.
شاید بتوان شهید باقری را نمونه ای از خیل شهدای نوجوان و جوانی دانست كه در عصری از تاریخ پر افتخار ایران اسلامی خوش درخشیدند، بسیاری از جوانانی كه یا دانش آموز، معلم، دانشجو، پزشك، كارگر، كارمند، كاسب، صنعتگر، كشاورز و.... بودند و یا خبرنگارانی كه با وجود كمبود امكانات و شرایط خاص نظامی و امنیتی با تمام توان سعی در ارسال اخبار جبهه ها حتی در اوج درگیری ها داشتند و غریبانه و مظلومانه مانند بسیاری از جوانان كشورمان به شهادت رسیدند كه مزار شهدای گمنام در شهرهای مختلف گواه این مدعاست؛ شهدایی كه هر كدام دارای استعدادهای ویژه ای بودند و می توانستند برای آینده كشور و خانواده خود الگو باشند اما آنها راه خود و وظیفه تاریخی خود را در برهه ای از زمان در دفاع از خاك وطن دیدند تا ملت ایران با تكیه بر اسلام و وحدت كلمه با وجود تمام تهدیدات نظامی و اقتصادی و سیاسی همچنان پرقدرت پا برجا باشد و این ما هستیم كه باید امانتدار شایسته ای برای میراث شهدای جوانمان باشیم.

منبع:تبیان


بسم الله الرحمن الرحیم

كلاس هشتم بود. سال چهل و هشت، چهل و نه. فاميل دورشان با چند تا بچه ى قد و نيم قد از عراق آواره شده بود. هيچى نداشتند; نه جايى، نه پولى. هفت هشت ماه پا پِى صندوق دار مسجد لُرزاده شده بود. مى گفت «بابا يه وام بدين به اين بنده ى خدا.هيچى نداره. لااقل يه سرپناهى پيدا كنه. گناه داره.»حاجى هم مى گفت «پسر جون! وام مى خوايى، بايد يه مقدار پول بذارى صندوق. همين.»

چهار ماه از جنگ می رفت. بین عراقی های محور بستان و جفیر ارتباطی نبود .حسن بعد از شناسایی گفت« عراقی ها روی کرخه و نیسان و سابله پل می زنند تا ارتباط نیروهاشون برقرار بشه. منتظر باشین که خیلی زود هم این کارو بکنن.» یک هفته بعد، همان طور شد. نیروهای دشمن در آن محور ها باهم دست دادن.

باشگاه گلف اهواز شده بود پایگاه منتظران شهادت . یکی از اتاق های کوچکش را با فیبر جدا کرد ؛ محل استراحت و کار. روی در هم نوشت « 100% شناسایی، 100% موفقیت.» گفت «حتا با یه بی سیم کوچیک هم شده باید بی سیم های عراقی را گوش کنید. هرچی سند و نامه هم پیدا می کنید باید ترجمه بشه.» از شناسایی که می آمد ، با سر و صورت خاکی می رفت اتاقش . اطلاعات را روی نقشه می نوشت. گزارش های روزانه رانگاه می کرد.

ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه می نوشت.اتاقش که می رفتی ، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم می زدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق می شد و ونیروها با هم دست می دادند . حسن آمد و از روی نقشه نشان داد.

نزدیک خط دشمن گرا می دادم . گلوله ی توپ و خمپاره بود ک سوت می کشید و تند و یک ریز، مثل باران بهاری می بارید . خاکریز عراقی ها به هم ریخته بود. با دوربین نگاه کردم دو نفر، برانکار به دست، از خاکریز عراقی ها سرازیر شدند. حسن راشناختم . یک سر برانکار را گرفته بود، هی دولا راست می شد و به دو می آمد.

---

حرفشان این بود که قرار گاه برنامه ریزی درست و حسابی ندارد. نیرو را مثل مهره ی شطرنج جا به جا می کند . می گفتند « نیرو مگر چه قدر توان داره ، بچه ها مرخصی می خوان.منطقه باید تعیین تکلیف کنه.» از دستشان عصبانی بود. – تیپ و لشکر مگه وزارت خونه ست؟ بابا هیچ کس غیر از خودتون جنگ رو پیش نمی بره . اگه فکر می کنین منطقه می گه قضیه رو بررسی می کنیم و کادر می فرستیم، نه خیر هیچ چی نمی شه . محکم می گم باید برگردید و خودتون کارها رو درست کنید . همین.»

تانک های عراقی داشتند بچه ها را محاصره می کردند. وضع آن قدر خراب بود که نیروها به جای فرمانده لشکر مستقیما به حسن بی سیم می زدند. – همین الان راه می افتی، می ری طرف نیروهات ، یا شهید می شی یا با اونا برمی گردی. خیلی تند و محکم می گفت.- اگه نری باهات برخورد می کنم . به همه ی فرماده ها هم می گی آرپی جی بردارند مقاومت کنن. فرمان ده زنده ای که نیروهاش نباشن نمی خوام.
---
سی چهل درصد نیروهای تیپ شهید شده بودند؛ بقیه هم می خواستند برگردند. این جوری همه باید عوض می شدند؛ چه ستاد، چه طرح و برنامه و چه مهندسی. حسن گفت« خب ، کی می مونه تو تیپ ؟ این طوری باید هر سه ماه یک تیپ درست کنیم،که فقط اسمش تیپه . بابا! جنگیدن موقتی نیست . باید با جنگ اخت شد. جنگیدن برای سپاه واجب عینی صد در صده به تک تک شما هم احتیاجه . کادر تیپ باید ثابت باشه. غیر از این راه دیگه ای نیست.»

طرف وقتی رسید که دفتر مخابرات بسته بود. حالش گرفته شد . با اخم و تخم نشست یک گوشه . – چرا اینقدر ناراحتی. چی شده ؟ - اومدم تلفن بزنم. می بینی که بسته اس. – خوب یا بریم از دفت فرماندهی تلفن کن. – فرمان دهت دعوا نکنه. برات مشکل دست می شه ها. – نه ، تو بیا . هیچی نمی گه . دوستیم باهم. می گفت « مسئول تداکتم. اگهنرومبچه ها کارشون لنگ می مونه.» - نگران نباش . می رسونمت. – تو چه کار می کنی این جا ؟ اسمت چیه ؟ - باقر . راننده ی فرمان ده ام . بچه ی میدون خراسونم. – اسم تو چیه ؟ بچه ی کجایی ؟ - مهدی. منم بچه ی هفده شهریورم. – پس بچه محلیم. کلی حرف زدند، خندیدند. وقتی می خواست پیاده بشه ، به ش گفت « اخوی ،دعا کن ما هم شهید بشیم.»

---

حسن مزه می ریخت . با بگو و بخند صبحانه می خردند . می خواست عکس بگیره . به جعفر گفت « بذار ازت یه عکس بگیرم ، به درد سر قبرت می خوره .» بعد گفت « ولی دوربین که فیلم نداره.» - آخه می گی فیلم نداره. اون وقت می خوای ازم عکس بگیری؟ گفت « خوب اسلاید می شه برای جلو تابوتت. خیلی هم قشنگ می شه.»

[h=1][/h]
[h=2]رهبر انقلاب می فرمایند: فتح الفتوح امام، ساختن جوانان مؤمن، مخلص، سالم و صادق بوده است، مانند «شهید حسن باقری». در این نوشتار به بهانه سالروز شهادت این شهید سعی شده تا با ذکر گوشه از زندگی، دستاورد و وصیت وی ذهن جوانان را به مفهوم سخن امام نزدیک کنیم.[/h]


[h=2]چشم اندازی به زندگی[/h] شهید «غلامحسین افشردی»، معروف «حسن باقری» مورخ ۲۰ اسفند ۱۳۳۴ مصادف با ولادت امام حسین (ع) در خانواده ای مذهبی در شهر تهران پا به عرصه وجود گذاشت. مادرش با شغل خیاطی و پدرش با کارگری در یک خانه استیجاری به تربیت دینی این نوزاد پرداختند.
در هنگام تولد اندام لاغر و ضعیفی داشت. نامش را غلامحسین گذاشتند تا به احترام و عظمت مولایش حسین (ع) خداوند سلامتی اش را تضمین کند.
بعد از ابتلا به چندین بیماری خطرناک ازجمله دیفتری و سیاه سرفه از دام این بیماری ها نجات یافت و دوران پرمخاطره ای را پشت سر گذاشت. در سن دوسالگی همراه خانواده اش راهی زیارت مولایش امام حسین (ع) شد.
او در کودکی به خواندن نماز و فرایض دینی علاقه شدیدی داشت. یکی دیگر از ویژگی های بارز او که در کودکی داشت نظم بود که حرف اول را در زندگانی اش می زد. اخلاق نیکوی وی باعث شده بود وقتی هم سن و سالانش با او صحبت می کردند احساس می کردند که با فردی بزرگ تر از خودسر و کاردارند.
فعالیت های دینی و سیاسی اش را از دوره دبیرستان شروع کرد. مسئولین مدرسه برای این که آتش انقلابی که در سینه حسین روشن شده بود شعله ورتر نشود اقدام به خاموش کردن این آتش در درون حسین می کردند و مداوم او را اذیت می کردند حتی یک بار هم که مادرش به مدرسه رفته بود در حضور او به صورت حسین سیلی زده بودند تا از کارهایش دست بردارد؛ اما حسین زینب وار به راه خویش ادامه می داد.
شهید حسن باقری در یادداشت های شخصی اش می گوید: مرحلهٔ اول آزادسازی خرمشهر یعنی محاصره شهر، یک تصمیم عینی نبود و تصمیمی ذهنی بود. او این حرکت را اشتباه می دانست که در مرحله اول، محاصره انجام شود
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در فروردین ماه ۵۸ تصمیم به تحصیل در رشته علوم انسانی گرفت و بعد از دو هفته مطالعه در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد. در کنار تحصیل کار در روزنامه جمهوری اسلامی را شروع کرد و بعد از یک سال در سال ۵۹ وارد اطلاعات سپاه شد. برای او نام مستعار حسن باقری را انتخاب کردند. وظیفه او شناسایی گروهک ها بود.
زمانی که دشمنان بعثی عراق به سرزمین اسلامی مان حمله کردند، حسین مبارزه در جبهه فرهنگی و سیاسی را رها کرده و وارد جهاد درراه خدا شد. بعد از مدتی با بروز لیاقت و خصوصیات منحصربه فرد خود در ردیف فرماندهان سپاه قرار گرفت.
در دی ماه سال ۵۹ مسئولیت یکی از معاونت های ستاد عملیات جنوب به وی سپرده شد. در عملیات امام مهدی (عج)، الله اکبر، فتح و دهلاویه نقش به سزایی ایفا کرد. همچنین در عملیات ثامن الائمه (ع) محورهای دارخوین و جاده ماهشهر را هدایت می کرد.
در عملیات طریق القدس از طرف سپاه به عنوان فرمانده لشگر نصر و در عملیات آزادسازی خرمشهر فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی انتخاب شد. او در تصرف شلمچه و خرمشهر فعال ترین و سخت ترین وظایف را عهده دار بود.
آخرین مسئولیتی که به حسین واگذار شد جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.
سرانجام در ۹ بهمن سال ۱۳۶۱ هنگامی که دوستان حسین برای دیدار امام به تهران عزیمت کرده بودند او و چند تن دیگر برای شناسایی محور عملیاتی والفجر (فکه ٓ چزابه) به منطقه رفتند و در این شناسایی چون سالار کربلا، غریبانه جان سپردند و با خون خود کربلای فکه را گلگون کردند.

[h=2]گزیده ای از دستاوردها[/h] سردار فتح الله جعفری، رئیس مؤسسه شهید حسن باقری به تعبیر خودش در دو مقطع با این شهید ارتباط داشته است. مقطع اول در سال ۵۹ و در بحبوحه جنگ تحمیلی علیه ایران و مقطع دوم از سال ۸۱ که مسئولیت ریاست بر مؤسسه شهید حسن باقری را عهده دار شده است. این سردار سپاه اسلام درباره طرح شهید برای آزاد سایزی خرمشهر می گوید: دو طرح عملیاتی برای آزادسازی خرمشهر وجود داشت؛ ک یکی از سوی ارتش ارائه شده بود و دیگری از سپاه. طرح سپاه درواقع طرح «حسن باقری» بود و ازقضا همین طرح تصویب شد و بر اساس آن ایران عملیات کرد.
شهید حسن باقری در یادداشت های شخصی اش می گوید: مرحلهٔ اول آزادسازی خرمشهر یعنی محاصرهٔ شهر، یک تصمیم عینی نبود و تصمیمی ذهنی بود. او این حرکت را اشتباه می دانست که در مرحلهٔ اول، محاصره انجام شود.
حصر آبادان طرح عملیات حمزه بود که آن را حسن باقری نوشته بود. با رحیم صفوی روی آن کارکردند و در شورای عالی دفاع ارائه دادند. در شورای عالی دفاع، مقام معظم رهبری فرمودند ارتش را هم توجیه کنید. لشکر ۷۷ توجیه شد. چیزی که حسن باقری در طرح خودش پیش بینی کرده بود، این بود که لشکر ۳ عراق متکی به دو پل است و ما اگر این پل ها را منهدم کنیم، لشکر ۳ در محاصره قرار می گیرد و این برگ برندهٔ ما بود، ولی عراق تصور نمی کرد ما توان رسیدن به پل ها را داشته باشیم.
باقری برای رسیدن به عقبه های دشمن، باید هشت رده دفاعی را می شکست. ۲۴ ساعت قبل از عملیات، یکی از نیروهای اطلاعات ما با نقشه و کالک اسیر شد و همه فکر کردند حسن باقری عملیات را عقب می اندازد، ولی هیچ تغییری در طرح خودش نداد. از نهر شادگان که ده متر طول و یک متر عمق داشت، تعدادی نیرو را با مسئولیت شهید مصطفی ردانی پور از داخل کانال، به عقبه دشمن در قرارگاه تیپ ۶ زرهی که فرماندهی کل این جبهه را به عهده داشت، فرستاد. فرمانده تیپ ۶ زرهی مرخصی بود. اگر عملیات عقب می افتاد، فرمانده از مرخصی برمی گشت و آن ها باید از کانال شادگان می آمدند و ۶ کیلومتر در آب پیاده روی می کردند تا به قرارگاه برسند. بچه ها می گویند ساعت دو و نیم ما رسیدیم. با گرفتن پل و قرارگاه دشمن، همه رده های دفاعی سقوط کرد، تعداد زیادی از نیروهای دشمن اسیر شدند و تمام تجهیزاتشان به غنیمت گرفته شد؛ بنابراین هم طرح و هم اجرا دقیق بود.
در عملیات بیت المقدس، دو تفکر وجود داشت. یکی اینکه از جاده اهواز، منطقه نصر را متکی به جاده بیایند و طرح دیگر، عبور از کارون بود. طرح ارتش عبور از جاده بود و طرح سپاه عبور از کارون. حسن می گفت ما نمی توانیم دو هدف را هم زمان به یک تیپ بدهیم، چون انعطاف پذیری و توان لازم را ندارند. همین که به جاده اهواز-خرمشهر رسیدند، خودش کار مهمی بود. خیلی ها معتقد بودند عبور از کارون، یک مرحله از عملیات است. نمی توان گفت شهید باقری نظرش این بوده که نیروهای ما از کارون عبور کنند و به جاده اهواز-خرمشهر بروند. رفتن ما به جاده اهواز-خرمشهر دشمن را به واکنش وادار کرد و این عکس العمل تا آخر عملیات ادامه داشت. تا آمدند خودشان را در جاده اهواز-خرمشهر جمع وجور کنند، نیروهای ما به شلمچه رفتند و مرز و ابتکار عمل از دست ما درنیامد. تا آمدند برای آنجا فکر کنند، نیروهای ما خرمشهر را محاصره کردند. در بیت المقدس بیست هزار اسیر گرفتیم و ده هزار تانک دشمن در خرمشهر بود. نصرت خداوند در درجه اول قرار داشت، ولی طراحی دقیق هم دخیل بود.
من فکر می کنم حسن باقری در اتاق گلف در ۲۳ دی ماه سال ۵۹، خرمشهر را دید و برای آزادی آن برنامه ریزی کرد. وقتی به طرح هایش نگاه می کنیم، می بینیم همیشه شش ماه جلوتر بود. طرح عملیات حمزه برای شکستن حصر آبادان، از اسفندماه سال ۵۹ شروع شده و طرح عملیات فتح المبین ۲۱ مهر سال ۶۰ نوشته شده است؛ یعنی شش ماه قبل از عملیات. بیت المقدس هم همین طور بود.
[h=2]بریده ای از وصیت[/h] در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ کفر است و هرلحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر (ص) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست. ملت ما باید خودش را آماده هرگونه فداکاری بکند ...
در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پاافتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی درراه اسلام و با خلوص نیت پیدا کنیم ...
در مورد درآمدها چیزی به آن صورت ندارم. همین بضاعت را هم خمسش را داده ام و بقیه را هم درراه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند.


[/HR]
منابع: وب سایت: دفتر رهبری/ریحانه النبی، وبلاگ از ولایت تا شهادت