مجنون و ساربان

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
مجنون و ساربان

مجنون گفت روزی ساربانی چرا بیهوده در صحرا دوانی
اگر با لیلی ات باشد سر وکار
من او را دیدمش با دیگری یار
سر زلفش به دست دیگران است
تو را بیهوده در صحرا دوان است
ز حرف ساربان مجنون فغان کرد
جوابش این رباعی را بیان کرد
درخت بی ثمر هر کس نشاند
دوای درد مجنون را بداند
زبان طفل بد خو دایه داند
بد همسایه را همسایه داند
میان عاشق و معشوق رمزی است
چه داند آنکه اشتر می چراند
به مجنون گفت کاخر ای بد اختر
گناهی از محبت نیست بد تر
تو را ایزد به توبه امر فرمود
برو از عشق لیلا توبه کن زود
چو بشنید این سخن مجنون فغان کرد
به زاری سر بسوی آسمان کرد
بگفتا توبه کردم توبه اولی
ز هر چیزی به غیر از عشق لیلا!