✿✿مسئله منع حديث✿✿

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
✿✿مسئله منع حديث✿✿

بسم الله الرحمن الرحیم


✿✿معاويه و مسئله منع حديث ✿✿



ضربه اى كه معاويه و دودمان او به پيكر اسلام وارد كردند بر هيچ كس ‍ پوشيده نيست تاريخ مملو از جريانها و قضايايى است كه درباره معاويه و پـدر و پـسـر جـنـايـت پـيـشـه او بـه ثـبـت رسـيـده و سـنـى و شـيـعـه در كـتـابـهـاى خـود آنـهـا را نقل كرده اند.

كـافـى اسـت فـقـط جـلد يـازدهـم كـتـاب شـريـف ((الغـديـر)) عـلامـه امـيـنـى قـدس سـره را مـطـالعـه كـنـيـد تـا بـبـيـنـيـد كـه ايـن دشـمـن خـدا و رسول چه كرد.

از شـمـا خـواهشمندم اين دو روايت را ـ فقط ـ با دقت بخوانيد ـ چرا كه از باب ((مشت نمونه خروار است )) براى نتيجه گيرى ما در اين قضيه كفايت مى كند.

روايـت اول : ابـن ابـى الحـديـد در شـرح نـهـج البـلاغـه مـى نـويـسـد ((مـقـدمـه مـرآت العقول ـ علامه عسكرى ـ ص 34)) و روى المدائنى فى كتاب الاءحداث :
كتب معاوية نسخة واحدة الى عمّاله بعد عام الجماعة (سال هجرى چهلم هجرى ) اءن .
((برئت الذّمة ممّن روى شيئا فى فضل اءبى تواب ، و اءهل بيته ))

مدائنى در كتابش (الاءحداث ) روايت مى كند كه :

مـعاويه بعد از سال چهلم هجرى يك بخشنامه اى به كارگزاران حكومت خود فرستاد كه : من برى ء الذمه هستم از كسى كه چيزى ، حديثى در فضيلت على و خاندان او روايت كند.


برى ء الذمه بودن كنايه از نهايت نارضايتى است يعنى به هيچ وجه حق نداريد حديثى در اين زمنيه روايت كنيد.

روايت دوم : روى الطبرى اءن معاوية لما استعمل المغيرة ...
چـون روايـت كـمـى طـولانـى اسـت فـقط ترجمه آنرا نقل مى كنيم .
روايت را ابن جرير طبرى كه تاريخ مفصلى نگاشته است در تاريخ خود: 2/112 و مورخ نامى ديگرى هم : ابن الاءثير: 3/102 نقل كرده است .

طـبـرى روايـت مى كند كه : زمانى كه معاويه ، مغيرة بن شعبه را به حكومت كوفه منصوب مى كند (جالب توجه اينكه ابن مغيره همان شخصى است كه بـدستور خليفه دوم با لگد و ضربه غلاف شمشير حضرت صديقه كبرى را به شهادت رساند و بپاس همين خدمت ! او را مستمرى فوق العاده اى از بيت المال مى دهند و معاويه هم او را حاكم كوفه قرار مى دهد!!)

در سال چهل و يك هجرى كه معاويه او را حاكم كوفه مى كند به او سفارش ‍ مى كند كه :


مى خواهم تو را به مطالب زيادى سفارش كنم ... لا تترك شتم على و ذمه !
هـيـچ گـاه فـحـش و نـاسـزا گـفـتـن بـه على و بدگوئى او را ترك مكن ! و همچنين طلب رحمت و استغفار كردن براى عثمان را و در كنار آن عيب جوئى و بدگوئى اصحاب على و مدح ياران عثمان را ترك مكن .

مغيره در جواب مى گويد: تو خود تجربه كردى و من تجربه شده ام . يعنى مرا مى شناسى من آزمايش خود را پس داده ام
(ديده اى كه من با زهرا و على چه كرده ام !)

و بعد از اين هم مرا بر كارهايم خواهى ستود.
معاويه هم در پايان مى گويد، اميدوارم از اين به بعد هم چنين باشى و تو را بر كارهايت ستايش خواهم كرد!

در خـصـوص مـنع حديث تعداد اندك و انگشت شمارى از صحابه هم موافق نظر خلفاء بودند كه در اين ميان مى توان از: ابو سعيد حذرى ، ابن مسعود، زيـد بن ثابت و ابوموسى اشعرى نام برد ولى اكثريت صحابه ـ و از جمله آنها اميرالمؤ منين و يارانش ، انس بن مالك و عائشه ـ با منع حديث مخالف بودند...

در پست بعدی :
پايان ماجراى منع حديث :
آثار و نتايج بوجود آمده از منع حديث :

منبع: سير حديث نزد اهل سنت


بسم الله

پايان ماجراى منع حديث :

بارى ، آنچه مسلم است جمع حديث رسما از قرن دوم هجرى شروع شده به اين شرح كه : ابو نعيم در تاريخ اصفهان مى نويسد:

((كتب عمر بن عبد العزيز الى الآفاق : انظروا حديث رسول الله فاجمعوه ،
عـمـر بن عبد العزيز ـ هشتمين خليفه بنى اميه ـ به اين فكر افتاد كه حديث را جمع كند، لذا به سراسر بخشهاى حكومت خود اعلام رسمى فرستاد كه حديث پيامبر را جمع آورى كنيد.

ايـن كـار كـه قـبـلا تـوسـط مـكـتـب حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام و بـدسـتـور آن حـضـرت در مـيـان شـاگـردان امـام متداول شده بود ـ ـ با بخشنامه خليفه عموميت پيدا كرد، و در حوزه هاى درس حديث كم كم نوشتن و كتابت مرسوم گشت .

بـا تـوجـه بـه ايـن مـطـالب اوليـن و قديمى ترين كتابهاى حديثى نزد اهل سنت در نيمه دوم قرن دوم هجرى تدوين شد كه در قرن سوم مجموعه هاى بزرگ حديث و منابع مهم حديثى تنظيم شد .

در پست بعدی مـخـتـصـرا بـه اثـرات و نـتـايـج سـوء مـنـع حـديـث در مـدتـى كـه اعمال شد ـ كه حدود صد و سى سال بطول انجاميد ـ اشاره اى داشته باشيم .

(در نقل مطالب مذكور از كتاب ((تدوين السنة الشريفة ـ تاليف سيد محمد رضا حسينى جلالى استفاده شده است ))

آثار و نتايج بوجود آمده از منع حديث :

آنـچـه با تاءمل در جوانب مختلف قضيه منع حديث ، جوانبى چون برهه حساس تاريخى آن ، طولانى شدن مدت آن ، اتفاقاتى كه در آن مقطع تاريخى افـتـاده و...، بـدسـت مـى آيـد ايـنـسـت كـه اثـرات نـاخـوشـايـنـد و نـامـطـلوبـى از خـود بـجـاى گـذاشـتـه اسـت كـه اگـر عـنـايـت خـداونـد مـتـعـال و هـمـت بلند ائمه اطهار عليه السلام و اصحاب آنان نبود ضايعه جبران ناپذيرى در دين اسلام بوجود مى آمد و ما در اينجا به چند نمونه از آثار منع حديث اشاره مى كنيم :



1ـ پنهان ماندن بسيارى از احاديث !

منع حديث باعث شد تعداد زيادى از احاديث مفقود شود و ما نتوانيم به آنها دسترسى پيدا كنيم .

بعنوان شاهد يك نمونه را بيان مى كنيم :

عائشه مى گويد كه پدرم ابوبكر پانصد حديث از پيامبر را جمع آورى كرده بود ولى بعد كه نظرش عوض شد ـ ـ همه را آتش ‍ زد و از بين برد.

جـالب تـوجـه ايـنـكه اكنون در كتابهاى حديثى اهل سنت تنها صد و چهل دو روايت مرفوعه از ابوبكر وجود دارد كه چنانچه اين عدد را از پانصد كسر كنيم نتيجه اين مى شود كه 358 حديث ـ تنها به روايت ابوبكر از پيامبران (ص ) ـ مفقود شده است .

و بـا تـوجـه بـه مــنعـى كـه مـعـاويـه كـرد مـى تـوانـيـم حـدس قـوى بـزنـيـم كـه بـسـيـارى از احـاديـثـى كـه در مـدح و فضائل اهل بيت (ع ) بوده اند مفقود گرديده اند.


2ـ باز شدن راه براى جعل احاديث :

ابـن ابـى الحـديـد در شـرح نـهـج البـلاغـه خـود (11/44) از يـكـى از بـزرگـان عـلم حـديـث و تـاريـخ حـديـث نـقـل مـى كـنـد كـه : بـيـشـتـريـن احـاديـث مـجـهـوله ــ در ايـام خـلافـت بـنـى امـيـه جعل شده است آنهم روى اين جهت كه گمان مى كردند مى توانند با اين عمل مقام بنى هاشم را پائين آورند.

تـوضـيـح آنـكـه مـعـاويـه و اتـبـاعـش نـه فـقـط از نـقـل احـاديـث در فـضـل عـلى و خـانـدانـش (ع ) جـلوگـيـرى مـى كـردنـد بـلكـه بـا بـخـشـيـدن پـول و مـقـام بـعـضـى از صـحابه و تابعين را تشويق مى كردند كه احاديثى در فضيلت آنكس كه خود مى خواهد ـ همچون خود معاويه و عمر و عاص ، مروان و... ـ جعل كنند و به اصطلاح در دو جبهه با اهل بيت (ع ) مبارزه و دشمنى مى كردند.


مطالعه صفحاتی از کتاب صلح الحسن نوشته شیخ راضی آل یاسین جنایات معاویه را در منع نقل حدیث که خیانت بزرگی از نظر فرهنگی به جهان اسلام بود بیشتر نشان می دهد لذا عین آن را نقل می کنیم :
سياست اموي که معاويه آن را پايه‏گذاري کرد و پس از او ديگر زمامداران اموي آن را تعقيب کردند، عبارت از اين بود که در نظر مردم از خود، سروراني بسازند که تمامي خصال ستوده منحصرا از آن ايشان است و حلم و درايت و شجاعت و فصاحت، فقط بخشي از موهبت‏هاي خدادادي است که در انحصار ايشان قرار گرفته و ديگران را از آن نصيبي نيست!!
آنان براي پابرجا کردن اين سياست، تاريخ بي‏اساسي درست کردند که سراپاي آن را يک سلسله احاديث جعلي و داستان‏هاي ساختگي و دروغ‏هاي رنگارنگ و ادعاهاي پوچ تشکيل مي‏داد و وعاظ مزدور و معلمان مدارس ساير شهرهاي کشور اسلامي را مأمور کردند که مطالب ديکته شده‏ي آن‏ها را که مشتمل بر ستايش‏هاي بي‏جا و بدگويي‏هاي خلاف واقع بود، مورد بحث و مذاکره قرار دهند و تا آن جا که مي‏توانستند، فعاليت‏هاي خود را در راه جلب محبت کودکان نورس و برانگيختن حس ايمان کامل اين نونهالان به درايت و کارداني ايشان، بسيج کردند. در نتيجه، نسل جديد پس از زماني کوتاه به سپاهي عظيم تبديل مي‏شد که خون پاک خود را به آساني براي هدف‏هاي پليد اموي‏گري نثار مي‏کرد و سيل خون،

[ صفحه 374]

زمين را رنگين مي‏کرد تا نوکران و خدمتگزاران و کارکنان هيئت حاکمه‏ي فاتح بتوانند به اربابان اموي خود خدمت کنند!
يگانه هدفي که موردنظر اين طبقه قرار داشت آن بود که آقايي و حکومت و ثروت و ديگر لذت‏ها و تنعمات بي‏مقدار دنيوي را در اختيار و انحصار خود درآورند و اين چيزي بود که دينداران و دين خواهان يعني افراد خاندان محمد (ص) و مسلمانان بااخلاص و استوار، به هيچ قيمت به آن رضا نمي‏دادند. کشمکش‏ها و مخاصمت‏هاي دائمي ميان اين دو گروه: گروه مسلمانان بااخلاص و حاملان ميراث اسلام و گروه امويان حاکم، از اين جا مايه مي‏گرفت.
در تاريخ طبري به نقل از زيد بن انس شرح کوتاهي از وضع فشار و اختناق عمومي شيعيان در دوران حکومت معاويه ذکر شده است، از جمله از زبان يکي از شيعيان خطاب به ديگران چنين آورده:
«شماها را به خاطر دوستي با خاندان پيغمبر به قتل مي‏رسانيدند؛ دست و پايتان را مي‏بريدند؛ ديدگانتان را بيرون مي‏آوردند و بدنتان را بر شاخه‏هاي نخل مي‏آويختند و با اين همه شماها در گوشه‏ي خانه‏ها نشسته و دشمنانتان را فرمان مي‏برديد!».
اين روايت با وجود اختصار، صحنه‏اي شگفت‏آور و منظره‏اي هولناک را مجسم مي‏کند که مسعودي - در عبارتي که قبلا از وي نقل کرديم - جز قسمتي از آن را روايت نکرده است.
اما مدائني (متوفي به سال 225) و سليم بن قيس (متوفي به سال 70) هر کدام جداگانه اين مناظر دهشتبار و فجايع غم‏انگيز را به طور کامل ترسيم کرده‏اند. «سليم بن قيس» که در زمان معاويه مي‏زيسته و 10 سال پس از وي وفات يافته، خود يکي از شهود واقعه و مشمول آن رعب و اختناق عمومي بوده است و کدام

[ صفحه 375]

شاهد از شاهد عيان بهتر؟ بنابراين در اين مورد عبارت او داراي ترجيح است، گو آن که شايد گفتار «مدائني» نيز کمترين اختلافي با نقل او نداشته باشد.
مي‏نويسد:
«معاويه در عهد خلافتش يعني پس از کشته شد اميرالمؤمنين و صلح امام حسن به حج رفت. مردم مدينه از جمله قيس بن سعد - که بزرگ و بزرگزاده‏ي انصار بود - به استقبال او رفتند. ميان معاويه و قيس سخناني مبادله شد تا اين که به موضوع خلافت رسيدند. قيس گفت: سوگند ياد مي‏کنم که با بودن علي و فرزندانش، هيچ يک از انصار و هيچ يک از قريش و هيچ کس از عرب و عجم را در خلافت حقي نيست. معاويه غضبناک شد و به همه‏ي کارگزارانش به يک زبان نوشت: «بدانيد! زنهار و امان از کسي که در منقبت علي و خاندانش حديثي نقل کند، برداشته شد.»
خطباء در هر آبادي و هر مکان، بر سر منبرها زبان به لعن علي و خاندانش گشودند و از آن‏ها بيزاري جستند و بس ناروا گفتند و لعنت کردند.
«سپس معاويه بر جمعي از قريش عبور کرد، چون او را ديدند همه به پا خاستند جز عبدالله بن عباس. معاويه گفت: اي پسر عباس! هيچ چيز مانع از آن نشد که تو نيز چون رفقايت برخيزي مگر کينه‏ي جنگ صفين. اي پسر عباس! به راستي که پسرعمويم عثمان مظلوم کشته شد. ابن‏عباس گفت: عمر بن خطاب نيز مظلوم کشته شد، پس حکومت را به بازماندگان او بده، اين پسر اوست. معاويه گفت: عمر را کافري کشت. ابن‏عباس گفت: پس عثمان را که کشت؟ گفت: مسلمانان. گفت: اين براي باطل ساختن حجت تو بهتر است، اگر او را مسلمانان کشته و واگذاشته‏اند ناچار به جا بوده است. معاويه گفت: ما به همه‏ي آفاق نوشته‏ايم که هيچ کس مناقب علي و خاندانش را نگويد، زبانت را نگاهدار ابن‏عباس!
ابن‏عباس گفت: پس ما را از خواندان قرآن نهي مي‏کني؟ گفت: نه. گفت: پس از تأويل قرآن باز مي‏داري؟ گفت: آري. گفت: پس قرآن را بخوانيم و سئوال نکنيم که مقصود خدا چه بوده است؟ گفت: آري! گفت: آيا خواندن قرآن واجب‏تر است

[ صفحه 376]

يا عمل کردن به آن؟ گفت: عمل واجب‏تر است. ابن‏عباس گفت: تا وقتي مقصود خداوند را از آيات نفهميده‏ايم چگونه به آن عمل کنيم؟ معاويه گفت: معناي قرآن را از کسي بپرس که به روش تو و خاندانت آن را تفسير نکند. گفت: قرآن بر خاندان من نازل شده، مي‏گويي تفسير آن را از آل ابوسفيان و آل ابومعيط بپرسم؟! معاويه گفت: قرآن را بخوانيد ولي از آن چه خداوند درباره‏ي شما نازل کرده، يا رسول خدا در اين باره گفته چيزي روايت مکنيد، چيزهاي ديگر روايت کنيد! ابن‏عباس گفت: خداي تعالي مي‏فرمايد: مي‏خواهند نور خدا را به دهان خاموش کنند و خدا نمي‏پذيرد مگر که نور خدا را کامل گرداند، گرچه کافران نپسندند. معاويه گفت: اي پسر عباس! جانت را از انتقام من حفظ کن و زبانت را از من بگردان، اگر ناچار چيزي خواهي گفت، نهاني بگو و مگذار کسي بشنود! سپس به مقر خود بازگشت و بلا و مصيبت در همه جا بر سر شيعيان و پيروان علي و خاندانش باريدن گرفت. در ميان شهرها از همه جا سخت‏تر کوفه بود زيرا گروه زيادي از شيعيان در آن شهر سکونت داشتند. «زياد بن ابيه» را کارگزار آن جا ساخت و عراقين - بصره و کوفه - را به او سپرد و او به تعقيب و جست و جوي شيعيان مشغول شد و چون خود او از ميان شيعيان همين شهر برخاسته بود همه‏ي آنان را نيک مي‏شناخت، از اين رو در هر گوشه‏اي و زير هر سنگ و بياباني که بودند بر ايشان دست يافت؛ گروهي را به قتل رسانيد؛ گروهي را آواره و بي‏خانمان ساخت؛ رعب در دل‏ها افکند؛ عده‏اي را دست و پا بريد و بر شاخه‏هاي نخل آويخت؛ گروهي را کور کرد...
معاويه به قاضيان و استاندارانش در همه جا نوشت که شهادت شيعياني که فضايل علي را روايت مي‏کنند و از برتري او سخن مي‏گويند بايد قبول نشود! و باز به کارگزارانش نوشت: ببينيد هر کس از شيعيان و دوستداران عثمان که در نزد شما هست و فضايل او را نقل مي‏کند و سخن از برتري او مي‏گويد، گرامي‏اش داريد و بر ديگران مزيتش دهيد و هر کس در اين باره حديثي روايت مي‏کند با نام و نشان آن راوي براي من بنويسيد و بفرستيد... و براي همه‏ي آنان پاداش‏ها و

[ صفحه 377]

جايزه‏ها فرستاد و تيول‏ها براي عرب و موالي مقرر ساخت، لذا تعداد اين گونه مردم فزوني گرفت و ميان آنان در منازل و املاک هم چشمي‏ها و رقابت‏ها پديد آمد و جهان برايشان فراخ گشت.
و باز به کارگزارانش نوشت: حديث درباره‏ي عثمان بسيار شده، چون نامه‏ي من به شما رسد، مردم را به نقل حديث درباره‏ي ابوبکر و عمر فراخوانيد. هر قاضي و هر اميري اين نامه را بر مردم فراخواند و مردم به نقل احاديث در حالات و در فضايل ايشان روي آوردند. آن گاه کتابي فراهم آورد و هر آن چه را که در مدح و منقبت خلفا فراهم آمده بود، در آن گرد آورد و آن کتاب را براي همه‏ي کارگزاران ولايات فرستاد و دستور داد که بر منبرها و در همه‏ي آبادي‏ها و شهرها و مسجدها آن را قرائت کنند و نوشت که معلمان مدارس را امر کنند تا اين کتاب را به کودکان بياموزند و بچه‏ها همچنان که قرآن را فرامي‏گيرند، آن را فراگيرند و روايت کنند، و حتي به دختران و کنيزان نيز آن را تعليم دادند. آن گاه به همه‏ي کارگزارانش به يک زبان نوشت: هر کس که شهادت دادند از دوستان علي و خاندان علي است، نامش را از ديوان محو کنيد. سپس نامه‏ي ديگري نوشت که هر کس متهم به دوستي علي شد، هر چند شاهدي بر آن اقامه نشود، او را بکشيد. از آن پس مردم را در همه جا به تهمت و گمان و شبهه کشتند تا آن جا که گاه کسي به خطا کلمه‏اي مي‏گفت و کشته مي‏شد! روز به روز بلا شدت مي‏يافت و عدد دشمنان افزون مي‏گشت؛ احاديث دروغ بر ملا روايت مي‏شد و مردم به همين وضع بار مي‏آمدند و جز همين دروغ‏ها چيزي فرا نمي‏گرفتند.
در اين ميان از همه بدتر قاريان رياکار و متظاهر بودند که به تصنع، اظهار حزن و خشوع و عبادت مي‏کردند و به دروغ سخن‏ها مي‏گفتند تا خود را نزد حکام، مقرب سازند و از اين راه، پول و تيول و خانه براي خود فراهم آورند. کم کم احاديث آنان به دست کساني رسيد که آن را درست مي‏پنداشتند و آن‏ها اين احاديث را روايت کردند و تعليم دادند و تدريجا به دست دينداراني افتاد که دروغ را جايز نمي‏شمردند و چون گمان درستي و راستي در آن بردند، آن را پذيرفتند و

[ صفحه 378]

اگر مي‏دانستند که باطل و دروغ است آن را روايت نمي‏کردند و بدان اعتقاد نمي‏يافتند. و چون حسن بن علي عليه‏السلام وفات يافت، فتنه و بلا رو به فزوني نهاد و بيش از پيش شدت گرفت.»
مؤلف: ابوالحسن مدائني نيز - بنابر نقل ابن ابي الحديد، ج 3، ص 16 - 15 - عينا همين متن را روايت کرده و در آخر چنين آورده:
«کار بر اين منوال بود تا حسن بن علي عليه‏السلام وفات يافت و در اين هنگام بلا و فتنه فزوني گرفت و هيچ کس از اين گروه نماند مگر آن که يا بر جان خود بيمناک بود و يا آواره و سرگردان گرد جهان مي‏گشت.»

موضوع قفل شده است