جمع بندی بحثی در اعجاز قرآن

تب‌های اولیه

616 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

[=Franklin Gothic Medium]

L.E.O;766868 نوشت:
با سلام خدمت شما برادر عزیز

بنده برداشتم از دیدگاه شما این است که معجزه خودش باید آنقدر مبین و گویا باشد که دیگر نیازی به تذکر دیگران نباشد، به همین دلیل بنظرم مثال شما در مورد آلبوم عکس و خاطرات مربوط به گذشته صحیح نیست، بله در مورد خاطرات گذشته میتوان مساله حواس پرتی را مطرح کرد، اما در مورد معجزه (از دیدگاه شما) نمیتوان چنین چیزی را گفت، چرا که اگر معجزه نیز در معرض حواس پرتی باشد و برخی متوجه خدایی بودن آن نشوند و نیاز باشد دیگران به آنها تذکر دهند دیگر معجزه معجزه نیست و خدا نتوانسته حجت خود را تمام کند

(از نظر شما) معجزه باید خودش بتواند فطرت را بیدار کند، فرقی نمیکند معجزه قرآن باشد یا ائمه یا چیز دیگر، معجزه باید خدایی بودن خود را بصورت بین و همه فهم در خودش داشته باشد چرا که اگر چنین نباشد و معجزه هم نتواند فطرت را بیدار کند، دیگر چیزی نمی ماند که بتواند حجت خدا بر مردم را تمام کند


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
بله دقیقاً همینطور است که می‌فرمایید ... معجزه که در اصل آیات‌البینات است نیازی به مفسّر ندارد و خودش دلیل است و دیگر برای خودش دلیل و توضیح بیشتری نمی‌خواهد ... ولی یک چیزی لازم دارد و آن توجه شخص است ... فرض کنید در زمان مسابقه‌ی حضرت موسی علیه‌السلام با ساحران یک نفر خواب بوده است و در خواب هفت‌پادشاه هم بوده است، چنین کسی به اتفاقاتی که در میدان افتاده توجه نکرده است و چیزی ندیده است ... به ادعای حقیر معجزات انبیاء سلف علیهم‌السلام به علت ظاهر عجیبشان خودبخود نظر مخاطبانشان را به خود جلب کرده و شخص را در حالتی از حیرت ظاهری و خودآگاهی باطنی (مثل هیپنوتیزم شاید :Gig:) فرو می‌برده‌اند که بعد اصل آیت بودن آن کار در همان باطن ایشان و توسط قلبشان فهمیده می‌شده است ... یعنی ظاهر عجیب معجزات انبیاء علیهم‌السلام تنها و تنها برای این بوده است که افراد به معجزات ایشان دقت کافی را بنمایند و محو آن شوند تا اصل آن اعجاز در باطن ایشان کار خودش را انجام دهد ... و خیلی جالب است که چنان ظاهر خرق‌عادت‌گونه‌ی همه‌فهمی در قرآن نداریم و شاید به همین دلیل هم باشد که فرموده‌اند در قرآن تدبر کنید، این تدبر قرار است جبران کند ظاهر شبیه کلام بشر بودن قرآن را ... کسانی هم که به اندازه‌ی کافی تدبر نکرده‌اند ولی می‌گویند کرده‌ایم گفته می‌شوند که پس اگر می‌توانید مانند قرآن را بیاورید و با این کار ایشان را به پای مسابقه‌ای می‌کشند که برای پیروزی در آن باید تدبر کافی در هر زمینه‌ای که میلش را دارند انجام دهند ... ادعای حقیر همانطور که شما هم فرمودید این است که اگر تدبر به میزان کافی انجام شود دیگر ضرورتاً آن درک ناخودآگاه نیز در ایشان ایجاد خواهد شد، مستقل از اینکه آن شخص که باشد و چقدر خوب یا بد باشد ... چقدر فطرتش بیدار یا خواب باشد و غیره ...

اما مطلب دیگری هم هست ... حقیر گفته‌ام که اهل بیت علیهم‌السلام آیات‌البینات و بلکه آیات کبری خداوند هستند، اما مرحله‌ی تحدّی در برابر قرآن یک چیز است و مرحله‌ی تحدّی در مقابل ایشان شاید همان مباهله باشد ... یعنی اگر قرار باشد همگان حقیقت الهی بودن ایشان را درک کنند ممکن است از طریق شرکت در مباهله با ایشان این مهم تحقق یابد ... شاید این نکته از جهاتی چالش‌برانگیز هم باشد ... مثلاً فرض کنید امام زمان علیه‌السلام که ظهور کنند بزرگترین دشمنانشان را نقش قبر کنند و این بدن‌ها بعد از بیش از هزار سال هنوز تر و تازه باشند انگار دیروز مرده‌اند، بعد این جسدها را بر درخت خشکیده‌ای دار بزنند و آن درخت سبز شده و برگ تازه بدهد، با تعریف معمول از معجزه می‌توان گفت که آن دو دشمن خدا لابد نزد خدا آبرویی دارند که این کرامات برایشان رخ داده است ولی این امتحان امام زمان علیه‌السلام است برای کسانی که هنوز ته قلبشان کامل با ایشان همراه نشده‌اند و میل به سمت آن دشمنان دارند ... مثل شاید وهابی‌ها ... به نظر شما ایمان آوردن به امامت و ولایت امام زمان علیه‌السلام باید با چه معیاری باشد که چنین کرامات و معجزاتی نتواند باور به ایشان را تضعیف نماید؟ از جنس معجزه‌ای دیگر مانند همان معجزات؟
[SPOILER]شاید هم اشتباه می‌کنم؟ :Gig: چه آنکه در باره‌ی آن دوره و زمان در قرآن مطلب سنگینی آمده است و آن اینکه «يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَ‌بِّكَ لَا يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرً‌ا» ...[/SPOILER]
در کنار این مطلب هم کرامات عرفای صوفی و اهل سنت و مرتاض‌های هندی را بگذارید که کارهای خرق‌عادت‌گونه انجام می‌دهند، کسی که بگوید کار خرق‌عادت‌گونه‌ای که شعبده و فریب نیست پس لابد نشانه‌ی تأیید خداست و کرامات عرفا در ادامه‌ی معجزات انبیاء علیهم‌السلام است به این عرفای نه چندان راستین هم میل می‌کند و چه بسا ولایت ایشان را بپذیرد و گمراه شود ... پس قضیه جدّی است ... آیت کبریِ خدا بودن اهل بیت علیهم‌السلام باید جدای از معجزات معمولی باشد که همراه داشته و خواهند داشت ... نظریه‌ی خرق عادت بودن و معجزه بودن از هر طرف که نگاه شود باطل است و بجز آن دیگر چه چاره‌ای برای مخاطبان اعجاز می‌ماند از شناخت فطری الهی بودن آن؟ بحث‌های فلسفی همگی به بعد از عصر پیامبران علیهم‌السلام برمی‌گردند، تا جایی که حقیر می‌توانم بگویم ...

مطلب آخر هم اینکه شما فرمودید اعتقاد به اهل بیت علیهم‌السلام هم فطری است حقیر هم گفتم بله، بعد شما فرمودید که اعتقاد به قرآن نمی‌تواند فطری باشد اگر کسی الهی بودن قرآن را دریابد ولی الهی بودن اهل بیت علیهم‌السلام را در نیابد ... آنجا بحث سر فطری بودن یا نبودن یک مطلب بود که حقیر هم گفتم انسان‌ها لزوماً همزمان به تمام فطرتشان دسترسی نمی‌یابند اگر لحظه‌ای کورسویی از آن را هم دیدند و تشخیص دادند یا گوشه‌ای از آن را به خاطر آوردند ... اما الآن فرمایش شما سر معجزه است و اینکه معجزه نباید کاری به خواب یا بیدار بودن فطرت مخاطب قرآن یا اهل بیت علیهم‌السلام داشته باشد، بله ولی صحبت سر فطرت یک چیز است و صحبت سر معجزه چیز دیگری است، اینطور نیست؟ ... فطرت و معجزه کاملاً متفاوت نیستند مطابق تعریف حقیر از اعجاز، ولی اینطور هم نیست که دقیقاً یکسان باشند، مثل اینکه تمام آیات قرآن آیة و نشانه هستند ولی تحدی به سوره یا چند سوره یا کل کتاب شده است و نه به تک‌تک آیات قران ... یعنی ممکن است اهل بیت علیهم‌آلسلام آیة بیّن خدا باشند ولی تنها کسانی که فطرتشان از حدّی پاک‌تر است نور ایشان را تشخیص دهند و قلبشان با دیدنشان یا شنیدن صدا یا کلامشان متواضع و خاشع و تسلیم گردد، یعنی شاید تأکیدی بر اینکه این تشخیص برای همگان با هر شرایطی مهیا باشد اینجا نداشته باشیم، گرچه فکر کنم مباهله شاید بتواند این کار را برای همگان تسهیل نماید، گرچه مباهله هم خاصّ ایشان نیست و هر مؤمنی ممکن است با هر کافر لجوجی مباهله کند ... شاید باید بیشتر در این زمینه‌ها فکر کنیم ... :Gig:

L.E.O;766868 نوشت:
اشکال وارد بر این دیدگاه این است که شما ابتدائا فرض گرفته اید که همه انسان ها یک امر خاص را یکسان تجربه میکنند، در صورتی که بنا بر اشکالی که خودتان در صفحه قبل وارد کردید چنین چیزی را نمیتوان صحیح فرض کرد چرا که بگفته خودتان:
...
شما در درون خودتان چنین چیزی را کشف کردید، و به آن ایمان آورده اید، اما چون به قول خودتان به باطن دیگران راه ندارید نمیتوان با اطمینان گفت که در دیگران نیز چنین چیزی وجود دارد و اگر آنها نمیابند بخاطر وجود موانع است. با اطمینان اما میتوان گفت شاید دلیل اینکه بسیاری چنین چیزی را درک نمیکنند، این نیست که موانعی جلوی ظهور آن را گرفته اند، بلکه دلیل این است که اساسا چنین چیزی (فطری بودن اعجاز قران) در آنها وجود ندارد ...

خانمی به خانم دیگر گفت من این کار را کردم و غذایم اینطور شد پس مال شما هم باید بشود، آن خانم دیگر و ده خانم دیگر نیز به همراه او مطابق دستورالعمل او عمل کردند و نتیجه‌ای دیگر گرفتند، حالا گزارش داده‌اند که اینطور نشده است، چقدر به نظرتان احتمال دارد که آن خانم ابتدایی شک کند که شاید من هم غذایم آنطور نشده بوده است؟ چنین گزینه‌ای اگر جزء گزینه‌ها باشد آخرین گزینه برای بررسی است .... بلکه در عوض ابتدا بررسی می‌کند که چه چیزی را اشتباه به دیگران منتقل کرده است یا کدام فوت کوزه‌گری را از قلم انداخته است، یا می‌گوید حتماً آنها جایی از کار را اشتباه کرده‌اند و فکر کرده‌اند که دقیقاً مطابق دستورالعمل رفته‌اند و ... ولی به خودش شک نمی‌کند ... او این کار را کرده است و جواب هم گرفته پس اگر دیگران نمی‌گیرند لابد اشکال از آنهاست یا حداکثر خطایی در دستور آموزش صورت گرفته است ...

اگر به خاطر بیاورید خودتان فرمودید که:[INDENT=2]

L.E.O;764129 نوشت:
بنظر بنده البته احساسات مربوط به خدا و معنویت را نمیتوان در ردیف دیگر توهمات قرار داد، جنس این ادراکات و احساسات با آنها متفاوت است، منتها برای عقل خشک فلسفی همه از یک نوع هستند ...

[/INDENT]
مطابق همین نظر شما که حقیر هم با آن موافق هستم حقیر به آن تجربه‌ی خود شک نمی‌کنم و به ناچار باید اتصالات دیگر را وارسی کرد ... دست آخر هم از بررسی دیگران هرگز نمی‌توانم به یقین برسم که اشتباه از عالم بیرون نیست و هر اشتباهی که شده است حتماً در درون خودم هست ...

اما اینکه چطور همانند آن خانم آشپز می‌توان از بررسی فقط خودمان نتیجه بگیریم که لابد همگان باید همینطور باشند ریشه در دو مطلب دارد که اولی چندان کامل نیست ولی دومی به نظر قابل قبول می‌رسد:
‍۱. شناخت پیدا کردن یک انسان معمولی (که از اولیاء الهی نیست) از انسان‌های دیگر همیشه بر اساس قیاس به نفس است، بنابراین حقیر می‌توانم هر چه در خود یافتم را به همگان نسبت دهم، این می‌شود تصویر جامعه‌ی انسانی در فضای ذهنی حقیر ... شاید این تصویر ذهنی ربط مستقیم و زیادی هم به حیقت متحقق خارجی نداشته باشد و انسان‌های دیگر یا گروه زیادی از آن‌ها به کل با تصوری که از ایشان در ذهنم دارنم متفاوت باشند و تجربیات و محسوساتشان هم متفاوت باشند، اما در هر صورت باز این تنها کاری است که می‌توانم انجام دهم ... از تجربه‌ی درونی خود که مطمئن هستم، در مورد دیگران هم به تدریج که تجربیاتم در تعامل با ایشان بیشتر شود و خودم هم حالات متفاوتی را تجربه کرده و بچشم تصاویر بهتر و واقعی‌تری از جامعه در ذهنم شکل می‌گیرد و قضاوت‌های درست‌تری می‌کنم ... اما انتظار این است که این افزایش تجربیات تنها بتواند حداکثر تا دامنه‌ی بدیهیات علوم حصولی را دستخوش تغییرات گرداند، مگرنه دایره‌ی علوم حضوری و فطری خارج از دسترس تجربیات آینده است برای نقض کردن آن‌ها، اگر از ابتدا اصالت دریافت حضوری را پذیرفته باشیم ...
۲. انسان وقتی چیزی را به عنوان حقیقت می‌شناسد در اصل دارد چیزی را مستقل از خودش و در خارج از خودیّت خودش می‌جوید، حتی اگر آن حقیقت را در مورد صفات و حالات خودش شناخته باشد ... بنابراین این طبیعی‌ترین عکس‌العمل هر کسی است که وقتی چیزی را تحت عنوان حقیقت شناخت آن را محدود به خودش نشناسد و در خارج خودیّت خودش نیز به کار بندد ... تمام اینها منوط بر این است که حقیقت شناخته شود و درست هم شناخته شود و این شناخت در عمل هم قابل اعتماد باشد، حقیر می‌گویم هر کسی این تجربیات را تجربه نماید و چندین بار و به صورت تکرارپذیر علمی نیز تجربه نماید به چنان شناختی دست می‌یابد و قابل اعتماد بودن آن را نیز متوجه می‌شود ... در این بین اگر کسی خواست امتحان کند می‌تواند قرآن به دست بگیرد و در آن تدبّر نماید ... به همان دلیل که حقیر نمی‌توانم روی کاغذ آن دریافت باطنی را توصیف کنم طبیعی است کسی هم نتواند وجود چنان حالت قابل اعتمادی را بر روی کاغذ رد نماید، هر کسی فقط می‌تواند به خودش صحت و سقم این مسأله را بچشاند ... درست است؟

با تشکر و باز هم ببخشید اگر پاسخم درهم‌برهم بود و بابت مطالعه‌ی آن به زحمت افتادید :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

و طاها;767081 نوشت:
سلام و درود خدا بر شما
سین عزیز بگذارید من این چنین شروع کنم
اشهد ان لا اله الا الله
و اشهد ان محمدا رسول الله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون
به نظر شما تفاوت اسلام با ایمان چیست؟
انجا که همه داخل اسلام شوند فوج فوج
اما ایمان در قلوبشان نرفته باشد
و لمایدخل الایمان فی قلوبهم
این از یک جهت ماجرا
اما از جهتی دیگر
در منطق چهار حالت کلی مطرح میشود
یقین و ظن و شک و وهم

منطق و عقل امروزی این چنین منطقی را بر نمیتابد و شاید انها حرف منطقیون را درست نفهمیدند اما به هر حال میتوان اینچنین گفت
حالات شناختی یا گزاره های شناختی انسان دارای درجه بندی هستند
به بالاترین درجه شناخت یقین گویند. چون در میان ادراکات درست یا درست ترین است.
حال اگر شما به واژه یقین در کلام معصومین توجه کنید بعید باشد این یقین همان ایمان یا اسلام باشد. بعید باشد این یقین به مانند یقین مصطلح باشد.
اگر در اصول فقه گویند قطع و یقین حجت است کاری به این ندارند که شخص در جهل مرکب باشد یا نباشد و جالب این است که اگر با همین قطع ادم بکشد بعید است خداوند او را عذاب کند چون قطع او از روی تحقیق و علم بوده است.
خوب وقتی بحث قطع در اصول فقه مطرح میشود بعضی ها وحشت میکنند انکار میکنند سعی در رد کردن ان دارند شاید انها درست میگویند و اصولیین حداقل معاصر در اشتباهند.
خوب این چند نکته بود که به ذهنم رسید.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب وطاهای بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
مطمئن نیستم منظورتان را درست متوجه شده باشم، ولی اگر خیلی اشتباه نفهمیده باشم صحبت شما هم سر مسأله‌ای است که کمی پیشتر اگر اشتباه نکنم در همین تاپیک بحثی بر روی آن داشتیم ... اسمش را هم گذاشتیم یقین صادق و کاذب که البته شاید نامگذاری چندان مناسبی نبود ...
در اسلام ابتدا یک نفر شهادتین می‌دهد تا مسلمان شود (اگر از ابتدا نبوده باشد)، مطابق بحث‌هایی که در این تاپیک داشتیم چنین شخصی باید یقیناً بداند که اسلام دینی الهی است و دین حق است که باید به آن ملتزم شد اگر به دنبال انجام کار درست باشیم ... اما این یقین هنوز به معنای ایمان نیست چون به تعبیر قرآن این باور هنوز در قلب شخص وارد نشده است ... راه مستقر شدن یک باور در قلب و رسیدن به مراتب یقین هم باز مطابق قران عمل کردن به باور است ... پس یک یقین داریم که مثلاً می‌پرسیم علم بهتر است یا ثروت و همه می‌گویند علم، ولی یک یقین هم داریم که فقط برخی از این همه آدم که گفتند علم واقعاً هم در عمل به دنبال علم می‌روند و ثروت را خرج علم می‌کنند و نه برعکس ... در اسلام اصل بر معرفت خداست و شناخت خدا و محبت خدا و در این رهگذر عمل یک تثبیت‌کننده است ... خیلی‌ها می‌گویند ما مؤمن هستیم ولی خداوند می‌فرماید که آیا گمان کردید که بگویید مؤمن هستیم و خدا شما را رها کند با آنکه صادقین شما را متمایز نکرده است؟ ... خیلی‌ها از اسلام خارج می‌شوند و خداوند فرموده است که از ابتدا هم در ایمان خود صادق نبودند ... یعنی می‌دانستند که حق چه چیزی است ولی در عمل نشان دادند که به دنبال حق نبودند ... اعتقاد داشتن و قبول داشتن و شناخت یک چیز است و آنطور شدن یک چیز دیگری است ... یک نفر ممکن است بداند که یک کار اصلاً کار درستی نیست ولی آنقدر به آن عمل کند که آن کار یا آن صفت زشت ملکه‌ی وجودی‌اش شود و در عمل آیین و مکتب او بگردد ... اگر ببینید می‌بینید که خیلی از شیعیان هستند که اهل سنت هستند، خیلی از ایشان هستند که اصلاً نصرانی یا یهودی هستند و برخی از شیعیان هم هستند که اصلاً کافر و مشرکند ... چون به شعار نیست ...
حالا صحبت ما سر ایمان و یقینی که از مراتب بالای ایمان باشد نیست ... صحبت ما بر سر اتمام حجت است ... یعنی شناساندن حقیقت به صورت قطعی که شکّی درش راه نداشته باشد و شخص را به طرز واجبی مکلّف گرداند ... یعنی سر همان اسلام آوردن ابتدایی ... یعنی شخص در همان مقام اعتقاد و شعار متوجه راه درست بشود و به درستی آن شک نداشته باشد ... اینکه در عمل چه کند دیگر مسائل بعدی است ... بحث تاپیک ما سر اثبات حقانیت اسلام و قرآن است ... صرفنظر از اینکه وقتی مخاطبان قرآن الهی بودن آن را شناختند به آن عمل خواهند کرد یا نه، اصلاً الهی بودنش را می‌پذیرند یا انکار می‌کنند ...

اما در مورد آن چهار حالت منطقی یقین و ظن و شک و وهم هم اگر ممکن است کمی توضیح بفرمایید و اینکه چرا عقل و منطق امروزی چنین تقسیمی را بر نمی‌تابد :Gol:
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سین;767721 نوشت:
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب وطاهای بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
مطمئن نیستم منظورتان را درست متوجه شده باشم، ولی اگر خیلی اشتباه نفهمیده باشم صحبت شما هم سر مسأله‌ای است که کمی پیشتر اگر اشتباه نکنم در همین تاپیک بحثی بر روی آن داشتیم ... اسمش را هم گذاشتیم یقین صادق و کاذب که البته شاید نامگذاری چندان مناسبی نبود ...
در اسلام ابتدا یک نفر شهادتین می‌دهد تا مسلمان شود (اگر از ابتدا نبوده باشد)، مطابق بحث‌هایی که در این تاپیک داشتیم چنین شخصی باید یقیناً بداند که اسلام دینی الهی است و دین حق است که باید به آن ملتزم شد اگر به دنبال انجام کار درست باشیم ... اما این یقین هنوز به معنای ایمان نیست چون به تعبیر قرآن این باور هنوز در قلب شخص وارد نشده است ... راه مستقر شدن یک باور در قلب و رسیدن به مراتب یقین هم باز مطابق قران عمل کردن به باور است ... پس یک یقین داریم که مثلاً می‌پرسیم علم بهتر است یا ثروت و همه می‌گویند علم، ولی یک یقین هم داریم که فقط برخی از این همه آدم که گفتند علم واقعاً هم در عمل به دنبال علم می‌روند و ثروت را خرج علم می‌کنند و نه برعکس ... در اسلام اصل بر معرفت خداست و شناخت خدا و محبت خدا و در این رهگذر عمل یک تثبیت‌کننده است ... خیلی‌ها می‌گویند ما مؤمن هستیم ولی خداوند می‌فرماید که آیا گمان کردید که بگویید مؤمن هستیم و خدا شما را رها کند با آنکه صادقین شما را متمایز نکرده است؟ ... خیلی‌ها از اسلام خارج می‌شوند و خداوند فرموده است که از ابتدا هم در ایمان خود صادق نبودند ... یعنی می‌دانستند که حق چه چیزی است ولی در عمل نشان دادند که به دنبال حق نبودند ... اعتقاد داشتن و قبول داشتن و شناخت یک چیز است و آنطور شدن یک چیز دیگری است ... یک نفر ممکن است بداند که یک کار اصلاً کار درستی نیست ولی آنقدر به آن عمل کند که آن کار یا آن صفت زشت ملکه‌ی وجودی‌اش شود و در عمل آیین و مکتب او بگردد ... اگر ببینید می‌بینید که خیلی از شیعیان هستند که اهل سنت هستند، خیلی از ایشان هستند که اصلاً نصرانی یا یهودی هستند و برخی از شیعیان هم هستند که اصلاً کافر و مشرکند ... چون به شعار نیست ...
حالا صحبت ما سر ایمان و یقینی که از مراتب بالای ایمان باشد نیست ... صحبت ما بر سر اتمام حجت است ... یعنی شناساندن حقیقت به صورت قطعی که شکّی درش راه نداشته باشد و شخص را به طرز واجبی مکلّف گرداند ... یعنی سر همان اسلام آوردن ابتدایی ... یعنی شخص در همان مقام اعتقاد و شعار متوجه راه درست بشود و به درستی آن شک نداشته باشد ... اینکه در عمل چه کند دیگر مسائل بعدی است ... بحث تاپیک ما سر اثبات حقانیت اسلام و قرآن است ... صرفنظر از اینکه وقتی مخاطبان قرآن الهی بودن آن را شناختند به آن عمل خواهند کرد یا نه، اصلاً الهی بودنش را می‌پذیرند یا انکار می‌کنند ...

اما در مورد آن چهار حالت منطقی یقین و ظن و شک و وهم هم اگر ممکن است کمی توضیح بفرمایید و اینکه چرا عقل و منطق امروزی چنین تقسیمی را بر نمی‌تابد :Gol:
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سلام و درود خدا بر شما
ممنون از روشنگریتان.
با توجه به توضیحاتی که فرمودید
مسلمان از جهت معرفتی و شناختی باید حق بودن اسلام را بشناسد.
بعد با عملکرد خودش این شناخت را تبدیل به باور قلبی و به تعبیری ملکه کند. یا ایها الذین امنوا امنوا
سوالی به ذهن میرسد ایا کسی میتواند حق بودن چیزی را بشناسد اما باور و ایمان نداشته باشد و ان را انکار کند؟
اگر بگوییم بله میشود. پس پذیرفتیم باور غیر از شناخت حقیقت است. یعنی میتوان حقیقت را شناخت اما باورش نکرد.
پس باور هم به گزاره کذب تعلق میگیرد و هم به گزاره صادق.
ایا امکان دارد کسی حق بودن اسلام را بشناسد و به ان شهادت بدهد اما باورش نکند؟ ایا این دو لایجتمعان هستند؟
ایا کسی میتواند حق بودن چیزی را بشناسد و به این حقیقت اعتراف کند اما در رفتار ایمانش را نقض کند؟
ایا وقتی مسلمانان در عمل و رفتار ایمانشان را نقض میکنند کافر میشوند؟

باور چیست؟ برخی باور ها از معرفت حاصل میشوند و برخی باورها از شبه معرفت و باطل حاصل میشود.
ایا میتوان باور به اسلام داشت اما معرفت به حق بودنش نداشت؟
ایا میتوان باور به اسلام نداشت اما معرفت به حق بودنش داشت؟
ایا میتوان مسلمانی را فرض کرد که باور به اسلام ندارد اما معرفت دارد؟

بنده معرفتم به حقانیت اسلام از کجاست؟ از براهین و قلب و پدر و مادر و معنویت محیطی که در ان بزرگ شدم.

تا جایی که میدانم اکنون از احتمالات سخن میگویند و احتمالات درجه بندی دارند و بین راست و دروغ و صادق و کاذب قرار نداریم. ما درست و درست تر و دروغ و دروغ تر داریم.
اگر به دنبال معرفت و شناخت حقیقت هستیم نیازمند ادراک هستیم. ادراکات و تفکرات ما اگر به شکل گزاره ها و جمله هایی نوشته شود. برخی از این جملات بدیهیات نام میگیرند. تقسیم بندی معرفتی مواد یک برهان در بخش صناعات خمس منطق اورده میشود.
اما مشکل بزرگی که پیش می اید این است که شما در علم معرفت شناسی یا منطق نمی بینید که گفته باشند گزاره زیر جزو بدیهیات است:
خدا وجود دارد
قران معجزه است
اینجا باید ببینیم چرا بشر این گزاره ها را بدیهی نمیداند؟
ایا بین گفته انها با این ایه قران تناقضی وجود دارد؟ ا فی الله شک فاطر السماوات
یا خدا مخصوص متفکران است؟
یا خدا مخصوص قلب ها و نفس های طاهر است؟ ایا باید خوب بود یا خوب شد تا خدا را شناخت یا کفار و فجار نیز این گزاره را شناخته اند؟
ببخشید از کثرت سوال و نداشتن جواب
همه میدانیم اما میخواهیم بدانیم چگونه میدانیم.
به ابوعلی سینا اشکال کردند این چه منطقی است که نتیجه ی برهان در مقدمات هست؟ اینطور که ما جواب را از ابتدا میدانستیم و مجهولی در کار نبود؟ خوب پاسخ دو کلمه است: اجمال و تفصیل

این پست تکراری بود اما چند جمله نوشتم ( نصف شبی از بیکاری:)

برخی باور ها تنها روانی هستند. شاید باور خیلی از خداباوران حاصل ترس و احساسات باشد...
برخی باورها حاصل معرفت حقیقی هستند.
اگر باور معلول علت های معرفتی و روانی باشد.
ایا میتوان گفت حتما هر معرفتی باور زا است؟ ایا کفار معرفت به حقیقت نداشتند که باور نداشتند یا معرفتشان باورزا نبود؟

///
من حق بودن اسلام را شناختم و به ان شهادت میدهم و بعد با عمل و رفتارم ان معرفت و ان شهادت را تصدیق میکنم.
من حق بودن اسلام را شناختم و به ان شهادت میدهم اما در عمل به معرفت و شهادتم پایبند نیستم.
من حق بودن اسلام را شناختم و به این معرفتم شهادت نمیدهم اما در عمل به احکامش وفادارم.
من حق بودن اسلان را شناختم و شهادت نمیدهم و وفادار نیستم.
من شناختم و شهادت به کذبش میدهم و کمر به نابودیش میبندم.
واستیقنتها انفسهم

سوال میکنیم که چگونه بفهمیم قران معجزه است؟
چگونه متوجه بشویم قران صادق است؟
چگونه بفهمیم پیامبر صادق است؟
معمولا به ما میگویند گزاره صادق وقتی صادق است که مطابق با واقع باشد. اما واقع را چگونه بشناسیم؟
این تعریف صدق، تعریف مشهور است.
اما
در کنار این دیدگاه نظریه انسجام مطرح شده است. برخی هماهنگی و انسجام را دلیل صدق می دانند و هر چه هماهنگی و انسجام بیشتر باشد ان را صادق تر می دانند.
البته برخی نگاه ایدئالیستی و فلسفی به نظریه انسجام دارند و برخی نگاه عملگرایانه.
برخی نیز انسجام را تنها یک معیار برای تشخیص صدق میدانند نه خود صدق.
با توجه به این چند خط
صداقت قران از انسجام و عدم اختلافش به دست می اید. اگر نظریه انسجام را بپذیریم.

سین;767717 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله و برکاته،
بله دقیقاً همینطور است که می‌فرمایید ... معجزه که در اصل آیات‌البینات است نیازی به مفسّر ندارد و خودش دلیل است و دیگر برای خودش دلیل و توضیح بیشتری نمی‌خواهد ... ولی یک چیزی لازم دارد و آن توجه شخص است ... فرض کنید در زمان مسابقه‌ی حضرت موسی علیه‌السلام با ساحران یک نفر خواب بوده است و در خواب هفت‌پادشاه هم بوده است، چنین کسی به اتفاقاتی که در میدان افتاده توجه نکرده است و چیزی ندیده است ... به ادعای حقیر معجزات انبیاء سلف علیهم‌السلام به علت ظاهر عجیبشان خودبخود نظر مخاطبانشان را به خود جلب کرده و شخص را در حالتی از حیرت ظاهری و خودآگاهی باطنی (مثل هیپنوتیزم شاید :Gig:) فرو می‌برده‌اند که بعد اصل آیت بودن آن کار در همان باطن ایشان و توسط قلبشان فهمیده می‌شده است ... یعنی ظاهر عجیب معجزات انبیاء علیهم‌السلام تنها و تنها برای این بوده است که افراد به معجزات ایشان دقت کافی را بنمایند و محو آن شوند تا اصل آن اعجاز در باطن ایشان کار خودش را انجام دهد ... و خیلی جالب است که چنان ظاهر خرق‌عادت‌گونه‌ی همه‌فهمی در قرآن نداریم و شاید به همین دلیل هم باشد که فرموده‌اند در قرآن تدبر کنید، این تدبر قرار است جبران کند ظاهر شبیه کلام بشر بودن قرآن را ... کسانی هم که به اندازه‌ی کافی تدبر نکرده‌اند ولی می‌گویند کرده‌ایم گفته می‌شوند که پس اگر می‌توانید مانند قرآن را بیاورید و با این کار ایشان را به پای مسابقه‌ای می‌کشند که برای پیروزی در آن باید تدبر کافی در هر زمینه‌ای که میلش را دارند انجام دهند ... ادعای حقیر همانطور که شما هم فرمودید این است که اگر تدبر به میزان کافی انجام شود دیگر ضرورتاً آن درک ناخودآگاه نیز در ایشان ایجاد خواهد شد، مستقل از اینکه آن شخص که باشد و چقدر خوب یا بد باشد ... چقدر فطرتش بیدار یا خواب باشد و غیره ...

با سلام خدمت شما

اگر درست متوجه شده باشم شما معتقد هستین اگر از راه های دیگر فرد اعجاز قرآن (ائمه) را درک نکرد از راه تدبر (مباهله) حتما و بدون شک فرد خدایی بودن انها را درک خواهد کرد. بنظر بنده ایراداتی بر این ادعا وارد هست:

1) واقعیت خلاف ادعایی شما را ثابت کرده! به این معنا که بسیاری در قران تدبر کرده اند اما خدایی بودن آن را درک نکرده اند (مانند برخی از کاربران این سایت)

2) منظور شما از تدبر چیست؟ با توجه به اینکه شما معتقد هستید که تلاش برای درک اعجاز قران بر اساس اعجاز لفظی و علمی و حرف دیگران صحیح نیست، منظورتان از تدبر باید چیز دیگری باشد. اگر منظوران از تدبر استفاده از عقل (علمی/فلسفی) است که میشود همان دیدگاه مقابل که شما مخالف آن هستید، اگر منظورتان عقل تجربی است که علاوه بر اشکال اول، اشکال دیگر وارد است و آن اینکه:

همین عقل اولین چیزی که به ما میآموزد این است که "من همیشه در معرض اشتباه هستم" بنابراین اگر فرد بر پایه همین آموزه عقل تجربی خود، به نتایج تدبر خود در قران (به فرض درک اعجاز آن) شک کند محق خواهد بود!! چرا که همان عقلی که قرار است اعجاز را از طریق تدبر اثبات کند، در همان ابتدا به شما می گوید من در معرض خطا هستم!!

آیا این تذکر همین عقل تجربی برای به شک انداختن فرد در مورد نتایج تدبرش در قرآن کفایت نمی کند؟

[=Franklin Gothic Medium]

و طاها;767732 نوشت:
سلام و درود خدا بر شما
ممنون از روشنگریتان.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب و طاها و رحمة الله و برکاته،
نه بلکه حقیر از شما خیلی متشکرم، روش پرسش‌گری شما در روشن کردن ابعاد متفاوت مسأله برای حقیر خیلی دل‌نشین بود، از این روش می‌توان امید داشت که بتوان سره را از ناسره به خوبی تشخیص داد تا ان شاء الله به پاسخی برسیم که ایراد جدّی به آن وارد نباشد ... :Gol:
علاوه بر اینکه عذرخواهی می‌کنم بخاطر تأخیر چندروزه :Gol:
و طاها;767732 نوشت:
با توجه به توضیحاتی که فرمودید
مسلمان از جهت معرفتی و شناختی باید حق بودن اسلام را بشناسد.
بعد با عملکرد خودش این شناخت را تبدیل به باور قلبی و به تعبیری ملکه کند. یا ایها الذین امنوا امنوا

بله، از ظاهر آیات قرآن که اینطور برمی‌آید ... عالمی که استاد اخلاق و فلسفه و عرفان در کنار سایر دروس حوزوی هستند چند روز پیش که پای منبرشان بودم گریزی هم به این مسائل زدند و فرمودند که همه‌ی ما در نمازهایمان تشهد می‌خوانیم، تشهد هم یعنی شهادت دادن ولی شهادت دادن اینطور نیست که کسی چیزی که شنیده است را بیاید و بیان کند، بلکه خودش باید چیزی که شهادت می‌دهد را دیده باشد تا شهادتش درست باشد! البته ایشان از اصطلاحات خاصی استفاده کردند که متأسفانه حقیر درست خاطرم نیست و فکر کنم اشاره به مباحث فقهی پیرامون شهادت دادن داشتند ... با این اوصاف حالا کسی که تازه می‌خواهد مسلمان شود هم باید شهادتین بدهد ... نمی‌تواند همینطوری چیزی را که خودش ندیده است شهادت دهد، می‌تواند؟ شاید اگر همینطوری و بدون اینکه خودش دیده باشد شهادت بدهد بخاطر همین شهادت دادنش فاسق هم بشود :Moteajeb!: [=Franklin Gothic Medium]:Gig:
و طاها;767732 نوشت:
سوالی به ذهن میرسد ایا کسی میتواند حق بودن چیزی را بشناسد اما باور و ایمان نداشته باشد و ان را انکار کند؟
اگر بگوییم بله میشود. پس پذیرفتیم باور غیر از شناخت حقیقت است. یعنی میتوان حقیقت را شناخت اما باورش نکرد.
پس باور هم به گزاره کذب تعلق میگیرد و هم به گزاره صادق.

بله می‌شود ... ظاهراً دو نوع باور داریم ... باور صادق و باور کاذب ... معیار برای تشخیص صادق بودن باور هم ظاهراً عمل است ... ظاهراً فرق این دو باور مانند فرق شعار باشد با شعور ... شعار می‌تواند منجر به شعور شود ولی نه ضرورتاً، شعور هم می‌تواند منشأ شعار باشد و خود را در شعائر نشان دهد ولی باز هم نه ضرورتاً ... تفاوت این دو را می‌توان همچنین در تفاوت ظاهر و باطن نیز جستجو کرد ... در اصل باطن است که ظاهر را می‌سازد ولی با این حال ظاهر هم می‌تواند در باطن ریشه بزند ...
و طاها;767732 نوشت:
ایا امکان دارد کسی حق بودن اسلام را بشناسد و به ان شهادت بدهد اما باورش نکند؟ ایا این دو لایجتمعان هستند؟

بله اگر منظورتان باور کردن حقیقی و صادق و قلبی باشد ... نه اینکه لایجتمعان باشند ولی امکان اینکه متفاوت باشند هم هست ... چه بهتر که شخص حقانیت اسلام را بشناسد و به آن باور هم پیدا کند و مؤمن شود ...
و طاها;767732 نوشت:
ایا کسی میتواند حق بودن چیزی را بشناسد و به این حقیقت اعتراف کند اما در رفتار ایمانش را نقض کند؟

مؤمنین وقتی گناه می‌کنند مگر عمدتاً حالشان غیر این است؟
اهل بیت علیهم‌السلام فرموده‌اند که دروغ می‌گوید کسی که بگوید من این خاندان را دوست دارم ولی در عمل از ما تبعیت نکند ... اما در عین حال فرموده‌اند که ممکن است کسی مؤمن باشد و فلان گناه را هم مرتکب شود ... یعنی می‌شود مؤمن بود و مؤمن نبود ... یعنی جایی بین ایمان و لاایمان بودن ... چیزی شبیه به شرک خفی ...
و طاها;767732 نوشت:
ایا وقتی مسلمانان در عمل و رفتار ایمانشان را نقض میکنند کافر میشوند؟

بله ولی کفری که مانند شرک خفی است ... خود خداوند هم فرموده است که «وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُ‌هُم بِاللَّـهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِ‌كُونَ» [یوسف، ۱۰۶] ... می‌دانند که شریکی برای خدا نیست و هیچ مؤثری در جهان نیست مگر خداوند ولی باز رفع تشنگی خودشان را به جای خدا از آب می‌خواهند ... این یعنی در عمل به باور خود صادق نیستند ... بت نمی‌پرستند و نمی‌گویند آب خدای ماست ولی در عمل برای آب در کنار خدا و نه در طول خدا ارزش قائلند ... در شعار و در اعتقادات درست هستند ولی در عمل نه کاملاً ... به همین خاطر هم هست که صدیق بودن جایگاهی بسیار بلند است، اینکه کسی بگوید خدای من الله است و سپس مطابق همان عمل کند «الَّذِينَ قَالُوا رَ‌بُّنَا اللَّـهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»، اینکه کسی بگوید «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» و درب و دیوار به او نگویند که دروغ می‌گویی ...
و طاها;767732 نوشت:
باور چیست؟ برخی باور ها از معرفت حاصل میشوند و برخی باورها از شبه معرفت و باطل حاصل میشود.
ایا میتوان باور به اسلام داشت اما معرفت به حق بودنش نداشت؟

بله، همانطور که می‌توان باور به باطل داشت ... باور به باطل بر اساس شبه‌معرفت است در لسان شما ... معرفی که بر اساس ظن و گمان است، ظن و گمان هم مطابق قران انسان را از دانستن اصل و حقیقت بی‌نیاز نمی‌کند ... باور برخی از انسان‌ها به حقانیت اسلام هم بر اساس شبه‌معرفت‌هاست ... به قول امام صادق علیه‌السلام هم کسانی که سطحی به اسلام وارد شوند چه بسا به همان صورت از اسلام خارج شوند ...
و طاها;767732 نوشت:
ایا میتوان باور به اسلام نداشت اما معرفت به حق بودنش داشت؟

بله و باور ما این است که همگان ولو یک لحظه در تمام عمرشان معرفت به حقانیت حق خواهند یافت، گرچه ممکن است راه باور به آن را انتخاب نکنند ...
و طاها;767732 نوشت:
ایا میتوان مسلمانی را فرض کرد که باور به اسلام ندارد اما معرفت دارد؟

چه بسا مباحث اعتقادی بر روی کاغذ و همچنین عرفان نظری را بتوان در راستای کسب معرفت نظری (بدون لزوماً کسب ایمان و باور به محفوظات ذهنی خود) مثال زد ...
و طاها;767732 نوشت:
بنده معرفتم به حقانیت اسلام از کجاست؟ از براهین و قلب و پدر و مادر و معنویت محیطی که در ان بزرگ شدم.

مهم‌ترین عامل ظاهراً فطرت باشد و قلب ... باقی ایجاد ظن و گمان می‌کنند و منجر به معرفت قطعی نمی‌شوند ... در اثر معرفت‌های ظنّی هم ظاهراً اگر باوری کسب شود این باور سطحی خواهد بود ...
و طاها;767732 نوشت:
تا جایی که میدانم اکنون از احتمالات سخن میگویند و احتمالات درجه بندی دارند و بین راست و دروغ و صادق و کاذب قرار نداریم. ما درست و درست تر و دروغ و دروغ تر داریم.

ما اگر یک رابطه‌ی ترتیب (رابطه‌ی ترتیب در ریاضیات رابطه‌ای است که وقتی در یک مجموعه تعریف شود یک ترتیب خاصی را بین اعضای آن مجموعه برقرار نماید، مثل رابطه‌ی کوچکتر یا بزرگتری، یا رابطه‌ی مشمولیت و غیره) قطعی نداشته باشیم راهی برای تشخیص راست‌تر از راست و دروغ‌تر از دروغ و اصلاً راست از دروغ نخواهیم داشت ... پس اصل خود «معیار» باید قطعی باشد ... معیار شناخت حق باید قطعی باشد ... مگرنه گریزی از نسبی‌گرایی نیست ... اگر یک هزارم درصد شک داشته باشیم که اسلام حق است یا نیست در این صورت دیگر چه بسا بدترین عمل قابل تصور و فجیع‌ترین جنایات هم با احتمالات خیلی کوچکی امکان دارد حتی بهترین کار و زیباترین عمل باشد و ما ندانیم ... پس در زمینه‌ی شناخت حق برای آنکه حجتی برای عمل داشته باشیم باید یک جای پای محکم و قطعی بیابیم ... با احتمالات در این زمینه به مشکل برخواهیم خورد ...
و طاها;767732 نوشت:
اگر به دنبال معرفت و شناخت حقیقت هستیم نیازمند ادراک هستیم. ادراکات و تفکرات ما اگر به شکل گزاره ها و جمله هایی نوشته شود. برخی از این جملات بدیهیات نام میگیرند. تقسیم بندی معرفتی مواد یک برهان در بخش صناعات خمس منطق اورده میشود.
اما مشکل بزرگی که پیش می اید این است که شما در علم معرفت شناسی یا منطق نمی بینید که گفته باشند گزاره زیر جزو بدیهیات است:
خدا وجود دارد
قران معجزه است
اینجا باید ببینیم چرا بشر این گزاره ها را بدیهی نمیداند؟
ایا بین گفته انها با این ایه قران تناقضی وجود دارد؟ ا فی الله شک فاطر السماوات
یا خدا مخصوص متفکران است؟
یا خدا مخصوص قلب ها و نفس های طاهر است؟ ایا باید خوب بود یا خوب شد تا خدا را شناخت یا کفار و فجار نیز این گزاره را شناخته اند؟

بدیهیات در اصل تعریف خود اشکال دارند ... بدیهیات را می‌توان تعریف کرد که گزاره‌هایی باشند که مخاطب آن نیازی به اثبات برای آن لازم نمی‌بیند، اما لزوماً به معنای درست و صحیح بودن آن‌ها هم نیست، شاید گزاره‌ای بدیهی شمرده شود ولی صحیح نباشد ...
کل فلسفه و منطق در حیطه‌ی علوم حصولی عمل می‌کنند حال آنکه صحبت ما از خدا و اعجاز قرآن در حیطه‌ی فطرت است و علوم حضوری ... فلسفه حتی بعید می‌دانم بتواند وجود فطرت را اثبات نماید، اگر از ابتدا فرض نکند که نسبی‌گرایی نامحتمل است در نتیجه باید چیزی به اسم فطرت وجود داشته باشد، یعنی بدون انجام هیچ فرض اضافه‌ای قاعدتاً نمی‌تواند وجود فطرت را اثبات نماید ...
:Gig:
اما در نگاه درون‌دینی [=Franklin Gothic Medium]فطرت را همه دارند پس در اصل فرقی میان افراد متفاوت در شناخت درستی این گزاره‌ها نیست ... مگر اینکه این اختلاف ناشی از میزان بیداری فطرت در ایشان باشد
و طاها;767732 نوشت:
ببخشید از کثرت سوال و نداشتن جواب

به شخصه از سؤالاتتان استفاده می‌کنم و البته پرسیدن سؤال مناسب بخش بزرگی از رسیدن به پاسخ‌های مناسب برای آن‌هاست ... خدا خیرتان دهد و خیلی ممنونم از لطفتان :Gol:
و طاها;767732 نوشت:
همه میدانیم اما میخواهیم بدانیم چگونه میدانیم.

بله ... در واقع همه می‌دانند ولی بحث سر این است که چطور به صدق آنچه که می‌دانند اعتماد نمایند ... ظاهراً عموم مردم بخصوص تحصیل‌کرده و اندیشمند(!) چنین دانسته‌هایی را توهم می‌خوانند از این نظر که نمی‌دانند از کجا می‌دانند و در نتیجه نمی‌توانند یا نمی‌خواهند که به این دانسته‌های خود اعتماد نمایند ...
و طاها;767732 نوشت:
به ابوعلی سینا اشکال کردند این چه منطقی است که نتیجه ی برهان در مقدمات هست؟ اینطور که ما جواب را از ابتدا میدانستیم و مجهولی در کار نبود؟ خوب پاسخ دو کلمه است: اجمال و تفصیل

پاسخ قابل تأملی است .... :Gol:

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌لسلام

[="Franklin Gothic Medium"]

و طاها;767775 نوشت:
سوال میکنیم که چگونه بفهمیم قران معجزه است؟
چگونه متوجه بشویم قران صادق است؟
چگونه بفهمیم پیامبر صادق است؟
معمولا به ما میگویند گزاره صادق وقتی صادق است که مطابق با واقع باشد. اما واقع را چگونه بشناسیم؟
این تعریف صدق، تعریف مشهور است.
اما
در کنار این دیدگاه نظریه انسجام مطرح شده است. برخی هماهنگی و انسجام را دلیل صدق می دانند و هر چه هماهنگی و انسجام بیشتر باشد ان را صادق تر می دانند.
البته برخی نگاه ایدئالیستی و فلسفی به نظریه انسجام دارند و برخی نگاه عملگرایانه.
برخی نیز انسجام را تنها یک معیار برای تشخیص صدق میدانند نه خود صدق.
با توجه به این چند خط
صداقت قران از انسجام و عدم اختلافش به دست می اید. اگر نظریه انسجام را بپذیریم.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما،
اطلاعی از این مباحث در فلسفه نداشتم، ولی در ریاضیات همین نظریه‌ی انسجام به عنوان معیار تشخیص درستی یک ریاضیات محسوب می‌شود، یعنی اصول موضوعه را مشخص می‌کنند و بعد سعی می‌کنند که نشان دهند که امکان ندارد با این اصول موضوعه هرگز در درون این ریاضیات به تناقضی بر بخورند، یعنی امکان ندارد گزاره‌ای در درون این ریاضیات یافت شود که همزمان خودش و نقیضش با هم اثبات شوند ... به این مطلب می‌گویند خودسازگاری (Self-Consistency) ... این معیار در خود قرآن هم مطرح شده است وقتی خداوند می‌فرماید «أَفَلَا يَتَدَبَّرُ‌ونَ الْقُرْ‌آنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ‌ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرً‌ا» [النساء، ۸۲] و باز در جای دیگر می‌فرماید «... مَّا تَرَ‌ىٰ فِي خَلْقِ الرَّ‌حْمَـٰنِ مِن تَفَاوُتٍ ۖ فَارْ‌جِعِ الْبَصَرَ‌ هَلْ تَرَ‌ىٰ مِن فُطُورٍ‌ * ثُمَّ ارْ‌جِعِ الْبَصَرَ‌ كَرَّ‌تَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ‌ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ‌» [الملک، ۳ و ۴] ... اما یک مطلب در اینجا باقی می‌ماند و آن اینکه آیا اثباتی وجود دارد که بگوید هیچ فطوری در درون طبیعت و یا هیچ اختلاف و تناقضی در قران وجود ندارد با آنکه ما تمام مثال‌های طبیعت و تمام وجوه قرآن را بررسی نکرده‌ایم و شاید یک نفر امکان چنین بررسی‌ای را هم نداشته باشد حتی اگر هزاران سال عمر نماید؟ ... پاسخ حقیر این است که به سبک علوم امروزی چنین اثباتی وجود ندارد و تنها می‌توان از استقراء ناقص کمک گرفت تا برداشتی ظنّی داشته باشیم در مورد الهی بودن قرآن و اینکه عالم طبیعت خالقی دارد، اما با عقل حقیقت‌بین می‌توان به چنان معرفتی دست یافت ... همان عقلی که با یک مثال هم می‌تواند به خدا برسد، چنانکه در برهان نظم چنین کاری میسر است ... اثبات از طریق مثال در علوم حصولی امروزی پذیرفتنی نیست و با هزاران و بلکه میلیون‌ها مثال موافق هم یک مطلب اثبات قطعی نمی‌شود، منطق ارسطویی و شاید بسیاری از منطق‌های دیگر این اجازه را نمی‌دهند، ولی عقل می‌تواند این اجازه را بدهد ...
ممنون بخاطر معرفی نظریه‌ی انسجام ... :Gol:
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

L.E.O;768191 نوشت:
با سلام خدمت شما

اگر درست متوجه شده باشم شما معتقد هستین اگر از راه های دیگر فرد اعجاز قرآن (ائمه) را درک نکرد از راه تدبر (مباهله) حتما و بدون شک فرد خدایی بودن انها را درک خواهد کرد.


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب لئو و رحمة الله و برکاته،
بابت تأخیرم در پاسخ دادن به پست شما عذرخواهی می‌کنم :Gol:
بله همینطوره :ok:
L.E.O;768191 نوشت:
بنظر بنده ایراداتی بر این ادعا وارد هست:

1) واقعیت خلاف ادعایی شما را ثابت کرده! به این معنا که بسیاری در قران تدبر کرده اند اما خدایی بودن آن را درک نکرده اند (مانند برخی از کاربران این سایت)


آیا شما می‌دانید که آنها تدبر کافی کرده‌اند؟ چون به هر حال حقیر ندیده‌ام هیچ کدام از آنها به طور جدّی وارد گود تحدّی شوند و تمام تلاششان را برای خودشان بکنند که غلط بودن اسلام و قرآن را متوجه شوند ... ایرادهایی که به قرآن می‌گیرند را معمولاً خیلی راحت می‌شود نشان داد که اشکال داشته و وارد نیستند ... یعنی این تمام توان ایشان برای یافتن اشتباه در قران است؟ یعنی خودشان قانع شده‌اند که قرآن حق نیست و اسلام حق نیست و حالا نتایجی که برای خودشان قانع کننده بوده است را بیان می‌کنند یا صرفاً ایده‌هایی سطحی که پرورش‌یافته نیستند را بیان می‌کنند و شبهه‌پراکنی می‌کنند؟
همچنین آیا شما می‌دانید که ایشان در همین مطالبی که مطرح می‌کنند هم به چنان درکی نرسیده باشند و به حقیقتی که بر ایشان نمایان شده است پشت نکرده باشند؟ حتی اگر بگویند اینطور هست چطور می‌توان به قول ایشان اطمینان قطعی یافت اگر نزد خودمان شک نداریم که اسلام و قرآن حق باشند؟
L.E.O;768191 نوشت:

2) منظور شما از تدبر چیست؟ با توجه به اینکه شما معتقد هستید که تلاش برای درک اعجاز قران بر اساس اعجاز لفظی و علمی و حرف دیگران صحیح نیست، منظورتان از تدبر باید چیز دیگری باشد. اگر منظوران از تدبر استفاده از عقل (علمی/فلسفی) است که میشود همان دیدگاه مقابل که شما مخالف آن هستید، اگر منظورتان عقل تجربی است که علاوه بر اشکال اول، اشکال دیگر وارد است و آن اینکه:

منظور حقیر از طریق تک‌تک این مسیرهایی است که شما هم به برخی از آن اشاره فرمودید ... از تک‌تک آنها یا از طریق مجموعه‌ای از آنها ... حقیر مخالف تفکر در مطالب علمی یا در مسائل بلاغی قرآن نیستم، چیزی که با آن مخالفت کردم این است که بگوییم اعجاز قرآن همینهاست ... برای حقیر این مسائل راه‌هایی هستند که انسان را به شهری می‌رسانند، راه رسیدن به شهر هستند ولی جزء خود آن شهر نیستند ... انسان را به آن تجربه می‌رسانند ولی خودشان اجزاء تشکیل دهنده‌ی آن تجربه نیستند ... اتفاقاً همینکه افرادی همین راه‌ها را وجوه اعجاز قران معرفی کرده‌اند هم خودش شاید نشان دهد که ایشان از این طریق به الهی بودن قرآن راهی یافته‌اند و بعد گمان کرده‌اند که لابد خود این طریق است که اثبات الهی بودن قرآن است ... و البته عده‌ای هم مخالفت کرده‌اند چون اتصال این راه به آن شهر برای ایشان محرز نبوده است، شاید به علت کمی دانش در آن زمینه و یا داشتن دانش ولی کمی تدبر در آن زمینه ...
L.E.O;768191 نوشت:
همین عقل اولین چیزی که به ما میآموزد این است که "من همیشه در معرض اشتباه هستم" بنابراین اگر فرد بر پایه همین آموزه عقل تجربی خود، به نتایج تدبر خود در قران (به فرض درک اعجاز آن) شک کند محق خواهد بود!! چرا که همان عقلی که قرار است اعجاز را از طریق تدبر اثبات کند، در همان ابتدا به شما می گوید من در معرض خطا هستم!!

آیا این تذکر همین عقل تجربی برای به شک انداختن فرد در مورد نتایج تدبرش در قرآن کفایت نمی کند؟


این عقل که شما از آن یاد می‌کنید به زعم حقیر اصلاً عقل نیست، امروز عقلانیت را محدود کرده‌اند به تفکر منطقی و این ایرادهایی که شما وارد کردید هم به تفکر منطقی وارد است ... عقل ما ناقص است، عقل برخی قوی‌تر از عقل برخی دیگر است، معمول هم هست که بگویند عقل بر اساس محسوسات و تجربیات پیشین عمل می‌کند و در نتیجه برای تعقل نیازمند علوم حصولی هستیم که آن‌ها هم خدشه‌بردار هستند ... اینها همگی می‌توانند درست باشند ولی تنها بخشی از قضیه هستند ... تعقل دو جنبه دارد ... یک جنبه‌اش شخصی است و جنبه‌ی دیگرش اتصال به عقل کل است ... این بخش را معمولاً به شهود قلب ارتباط می‌دهند که در واقع همینطور هم هست چون در زبان روایات عقل همان چراغ قلب معرفی شده ... المؤمن ینظر بنور الله برای مؤمنین یک رویّه‌ی معمول در زندگی است ولی برای سایرین هم امکان تجربه شدن دارد، شاید به همین دلیل هم باشد که می‌گویند فلانی مستبصر شد و راهش را یافت ...
اینها در مورد مسائل معمول است، در مورد مسائل فطری عقل باید فطرت را ببیند ... اگر ببیند می‌شناسد و درستی ان را تصدیق می‌کند و تا می‌بیند هم هیچ شکی نمی‌کند و خود را در اوج حالت شعور می‌یابد نه اینکه گیج و منگ باشد و یا حیرت‌زده باشد و آنچه می‌بیند را باور نکند ... بین این دیدن و شناختن و فهمیدن و آن فهمیدن‌های معمولی که با احتمال خطا همراه هستند تفاوت‌هایی هست که باید سعی کنیم آنها را بشناسیم و روی آن‌ها به توافق برسیم، ان شاء الله
ممنون و در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیه‌السلام

[=Franklin Gothic Medium]

L.E.O;766494 نوشت:

درک اعجاز قرآن فطری نخواهد بود [=Franklin Gothic Medium]

اگر حتی یک نفر یافت شود که:

[=Franklin Gothic Medium]در عین اعتقاد به خدایی بودن قران، به خدایی بودن ائمه اعتقادی نداشته باشد


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
معمول است که مسلمانانی که در اسلام زاده شده‌اند و الآن نسبت به حقانیت دینشان به شک افتاده‌اند می‌گویند که ما منکر اینکه قرآن روی ما اثر می‌گذارد و یا نور خدا را در درون خود می‌یابیم و در گاه سختی‌ها او را کنار خود می‌یابیم نیستیم ولی از کجا معلوم که اینها اثرات تلقیناتی که در تمام طول دوران کودکی به ما شده است نباشد؟ شاید آنقدر توهمات ذهنی‌اشان را گفته‌اند که ما هم باور کرده‌ایم ... انسان هم اینقدر ذهن پیچیده و قدرت‌مندی دارد که بتواند به چنان توهماتی دامن بزند ... ماجرای همان کودکی که شیئی به او دادند و گفتند با این قوی می‌شوی و کسی زورش به تو نمی‌رسد و او هم باور کرد و واقعاً هم دیگر کسی زورش به او نمی‌رسید که اذیبتش کند و بعدها متوجه شد که آن شیء هیچ اثر خاصی نداشته است و این قدرت ایمان بوده که چنان قدرتی را به او داده بوده است، اگرچه ایمان به یک واقعیت پوشالی و ساختگی ... بعد هم مشابه همین را می‌فرمایند که شما فرمودید، اینکه حتی اگر یک نفر یافت شود که مثلاً خدا را فطرتاً نشناسد پس باور داشتن به خدا نمی‌تواند فطری باشد ... اما بیایید قضیه را طور دیگری نگاه کنیم ... بله شاید ما توهم‌زده و مجروح از تلقینات متعدد و مداوم دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود باشیم، اما اگر وجود داشته باشد کسی که به دور از این باورها تربیت شده است و حتی با باورهای خلاف این باورها بزرگ شده است و باز چنین تجربه‌ای را می‌کند چه؟ ... پس به جای آنکه بگردیم دنبال کسانی که مثلاً تجربه‌ی تصدیق فطری قرآن را نداشته‌اند، با آنکه می‌دانیم احتمال وجودش هست چون تمام فطرت‌ها بیدار نیست، یک راه مطمئن‌تر این است که بگردیم دنبال کسانی که از کودکی با چنین باورهایی بزرگ نشده‌اند و بعد چنان تجربه‌هایی را داشته‌اند ... مسیحیان یا خداناباورهایی که مسلمان می‌شوند می‌توانند نمونه‌های مناسب‌تری باشند تا مسلمانانی که همیشه قرآن را الهی می‌دانسته‌اند چون والدینشان اینطور گفته بودند ...
مثلاً با جوان سرخپوستی از کانادا صحبت داشتیم و ایشان گفتند که تمام اعضای خانواده‌ی ما تردیدگرا بودند و من هم همینطور بودم، بعد یک بار قران را خواندم و دیدم it makes sense، از این نقطه جذب اسلام شد ... باید از او پرسید که شاید اگر کتاب‌های بودایی‌ها را می‌خواندی هم همین حس را تجربه می‌کردی و بودایی می‌شدی، جواب او به این سؤال باید شنیدنی باشد ... مدتی است که دیگر با او هم‌کلام نیستم ... آن زمان که بودم از شنیدن روایات اهل بیت علیهم‌السلام به سوی ایشان هم متمایل شد ولی متأسفانه دریغ از کتب روایی شیعه به زبان انگلیسی که مانند منابع روایی اهل سنت مثل نقل و نبات همه جا به انگلیسی و زبان‌های دیگر باشد و رایگان هم باشد ... از حقیر کتاب خواست و هر چه گشتم پیدا نکردم که به او بدهم ...
مثال دیگر خانم جوانی است که تلویزیون مستندش را ساخته بود و می‌گفت همه نوع آزادی داشتم و هر کار که می‌خواستم می‌کردم، هر وقت شب که می‌خواستم به خانه می‌رفتم و خلاصه آزاد آزاد بودم، اوائلش خیلی خوب بود ولی هر لذتی از این جنس لذت‌ها اولش خیلی خوب است و بعد کم‌کم لذتش کم می‌شود و آدم باید مدام کارهای جدیدی بکند تا باز همان مزّه‌ی قبلی به او دست بدهد (از این نظر هم دنیا مثل مواد مخدر است، مواد مخدر هم بعد از مدتی که بدن در اثر آن تغییراتی کرد باید دز مواد را زیاد کنند یا قدرتش را زیاد کنند تا باز همان حال قبلی بهشان دست بدهد)، این خانم می‌گفت همه چیز داشتم و همه کار می‌کردم ولی همیشه می‌دانست که یک جای کار اشکال دارد و فقط نمی‌دانست که کجای کار چه اشکالی دارد، همیشه یک خلأ در درون خودش احساس می‌کرده که نمی‌دانسته از کجاست و برای چیست، وقتی با اسلام آشنا شد تازه فهمید که خلأ او معنویت است، وقتی که پاسخ را یافته بود دیگر تعجب می‌کرد که چطور اینقدر از آن دور بوده است و حالا که به جوانانی مانند گذشته‌ی خودش نگاه می‌کند حسرت می‌خورد که چقدر دور از حقیقت زندگی می‌کنند و خود را سرگرم زندگی کردند که ارزشی ندارد و خیلی خیلی سطحی است ...
اینها نشان می‌دهد که مسأله فقط مسأله‌ی تلقین نیست ... این خودش نتیجه‌ی خیلی مهمی است ... این یک قدم برای نزدیک شدن به پذیرش شناخت فطری دین است ... خیلی از تازه‌مسلمان‌ها از طریق قران ایمان آوردند، حتی از ترجمه‌ی انگلیسی قران ... بدون آنکه عربی بدانند تا چه رسد به اینکه فصاحت و بلاغت قرآن را متوجه شوند ... ترجمه‌های انگلیسی قرآن را هم اگر بخوانید عموماً به سبک متون قدیمی نوشته شده‌اند، شبیه به کتاب مقدس اگر اشتباه نکنم، خیلی متون متمایزی نیستند از نظر کلمات استفاده شده در آن‌ها ... لااقل تا آنجا که حقیر متوجه شدم ...

اما سؤال دیگری در کنار این مطالب مطرح می‌شود و آن اینکه چرا برخی مسلمان می‌شوند و برخی از حتی مسلمانان تازه مسیحی می‌شوند و برخی بودایی می‌شوند و برخی بی‌دین می‌شوند؟ ... اینکه از کجا بفهمیم کدام موافق فطرت عمل می‌کنند و کدام مطابق نفسانیات، کدام مطابق علم و کدام مطابق جهل، کدام با نور هدایت حرکت می‌کنند و کدام با شبه‌معرفت‌ها گمراه می‌شوند؟ ... اصلاً از کجا معلوم همه چیز و همه‌ی راه‌ها توهم نباشد که هر کسی یکی از آن‌ها را به فراخور حال خودش به عنوان حق شناخته و راه همان را در پیش می‌گیرد و باقی را گمراه می‌خواند؟ ... این سؤال و در واقع سؤالات جدید هم در جای خود می‌توانند مورد بحث قرار بگیرند، کما اینکه در همین سایت هم بارها بحث شده‌اند، ولی مطلبی که در راستای بحث‌های ما باشد شاید همان نکاتی باشد که در بالا مورد اشاره قرار گرفت ... اگر حتی یک نفر باشد که با فرهنگ و تربیت و باورهای ما بزرگ نشده و بلکه در فرهنگ و تربیت و باورهای مغایر با آن بزرگ شده است، و با این حال باز خدای اسلام را از پس مطالعه‌ی قرآن ببیند و بشناسد، این دیگر نمی‌تواند اثر تلقین باشد و اثر تربیت‌های کودکی ... می‌تواند؟
اینکه تلقین نباشد و توهم و زودباوری و از این دست مسائل باشد که در مطالعه‌ی یک کتاب بودایی هم ممکن است تجربه شود بحث دیگری است ... برای ما فعلاً همین مقدار کفایت می‌کند که معصوم علیه‌السلام فرمودند که راه‌های باطل هم اگر زیبایی‌هایی ظاهری دارند آن زیبایی‌ها بخاطر این است که در آن راه‌ها هم حق و باطل به هم آمیخته شده‌اند و اگر یکسره باطل بودند زشتی آن‌ها بر همگان نمایان می‌گشت ... (گرچه زشتی مانع از جاذب بودنش نمی‌شود) ... در هر صورت بحث پیرامون این مطلب یک بحث ثانویه است ... فعلاً بحث حقیر بر روی نفی اثر تلقین و جبر فرهنگی و تاریخی بودن این مطالب بود ...

یا علی علیه‌السلام

اگر ادراک صداقت و حق بودن از نوع تکوینی بود باید هر ادراکی واقعی و صادق باشد. یعنی نمود واقعیت باشد. چون بر اساس اصل سنخیت و اصل علیت ، ادراکات ما در چهارچوب این دو اصل است پس باید واقعی و صادق باشند. و جهل مرکبی وجود ندارد. اما ادراکات ما میتوانند کامل تر و جامع تر بشوند.
لکن چنین نیست که هر ادراکی هر چند کامل و جامع، صادق باشد.
پس ادراک انسان و صداقت از نوع تکوینی نیست.

اگر ادراک صداقت و حق بودن از نوع تشریعی و انشائی باشد. پس تنها این شارع است که میتواند صداقت و حق را تشریع کند.

فتدبروا...

[="Franklin Gothic Medium"]

و طاها;770265 نوشت:
اگر ادراک صداقت و حق بودن از نوع تکوینی بود باید هر ادراکی واقعی و صادق باشد. یعنی نمود واقعیت باشد. چون بر اساس اصل سنخیت و اصل علیت ، ادراکات ما در چهارچوب این دو اصل است پس باید واقعی و صادق باشند. و جهل مرکبی وجود ندارد. اما ادراکات ما میتوانند کامل تر و جامع تر بشوند.
لکن چنین نیست که هر ادراکی هر چند کامل و جامع، صادق باشد.
پس ادراک انسان و صداقت از نوع تکوینی نیست.

اگر ادراک صداقت و حق بودن از نوع تشریعی و انشائی باشد. پس تنها این شارع است که میتواند صداقت و حق را تشریع کند.

فتدبروا...


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب و طاها و رحمة الله و برکاته،
ممنون از توضیحاتتان، اگر امکان دارد منظورتان را کمی روشن‌تر بفرمایید که از این فرمایش شما چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت، بخصوص چطور می‌شود حقانیت و صادق بودن خود شارع را متوجه شد چون بحث ما سر فهمیدن الهی بودن یا نبودن قران و کل اسلام است.
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سین;770568 نوشت:
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم جناب و طاها و رحمة الله و برکاته،
ممنون از توضیحاتتان، اگر امکان دارد منظورتان را کمی روشن‌تر بفرمایید که از این فرمایش شما چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت، بخصوص چطور می‌شود حقانیت و صادق بودن خود شارع را متوجه شد چون بحث ما سر فهمیدن الهی بودن یا نبودن قران و کل اسلام است.
با تشکر
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سلام خدا بر شما و رحمت ها و برکتهایش نیز
باید چند جمله توضیح مینوشتم..
در واقع قسمت ابتدایی یعنی '' اگر '' اول مد نظر من است. که تقریبا بیانی از نظریه انسجام است.
اگر ادراکات ما تابع سنخیت و علیت است پس چرا همه صادق نیستند؟ چرا تنها به برخی از ادراکات خودمان وصف صدق و حق میدهیم مگر سایر ادراکات ما خارج از دایره ی سنخیت و علیت هستند؟
( میگویند کسی رفت تا منطق بیاموزد. مدتی گذشت و استاد گفت به بازار برو ببین مردم منطق میدانند. شاگرد برگشت و گفت هیچ نمیدانند. استاد گفت هنوز منطق نمیدانی. بعد از مدتی دوباره استاد او را فرستاد اما این بار شاگرد گفت همه منطق میدانستند! )
در قرآن ما یک سری ایات متشابهات داریم و یک سری ایات محکمات. ایات متشابهات باید به محکمات ارجاع داده شوند و الا احتمال گمراهی وجود دارد.
اگر شما بپذیرید که تمام ایات خداوند در جهان این چنین هستند. و این تقسیم بر آن ها صادق است.
ایا میتوان وصف کذب بر انها گذاشت؟
یا باید گفت : کل من عند ربنا ؟
از چه جهت است که ما این وصف را بر انها بار میکنیم؟
حالا به این سوال فکر کنیم
ایا قران الهی است؟
شما انتظار چه پاسخی را دارید؟ ( شاید اینها را مطرح کرده باشید اما من نمیدانم) ( در یک فیلم دیدم که فردی میپرسید اما طرف مقابل پاسخش این بود : پاسخ من محدوده باید سوال را درست مطرح کنی! )
اگر کسی بگوید: کل من عند ربنا شما میپذیرید؟
در واقع اینها سوالاتی است که فکر کردن روی انها به حل مسئله کمک میکند.
و الا بنده چیز خاصی در ذهن ندارم.

[="Franklin Gothic Medium"]

و طاها;770580 نوشت:
سلام خدا بر شما و رحمت ها و برکتهایش نیز

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
برادر بزرگوار، ما شاء الله شما هم خیلی سنگین می‌نویسید، حقیر نمی‌توانم راحت فرمایشات شما را دنبال کنم، ممنون می‌شوم اگر کمی ساده‌تر بنویسید یا بیشتر توضیح بدهید :ok::Gol:
و طاها;770265 نوشت:
اگر ادراک صداقت و حق بودن از نوع تکوینی بود باید هر ادراکی واقعی و صادق باشد. یعنی نمود واقعیت باشد. چون بر اساس اصل سنخیت و اصل علیت ، ادراکات ما در چهارچوب این دو اصل است پس باید واقعی و صادق باشند. و جهل مرکبی وجود ندارد. اما ادراکات ما میتوانند کامل تر و جامع تر بشوند.
لکن چنین نیست که هر ادراکی هر چند کامل و جامع، صادق باشد.
پس ادراک انسان و صداقت از نوع تکوینی نیست.

و طاها;770580 نوشت:
باید چند جمله توضیح مینوشتم..
در واقع قسمت ابتدایی یعنی '' اگر '' اول مد نظر من است. که تقریبا بیانی از نظریه انسجام است.
اگر ادراکات ما تابع سنخیت و علیت است پس چرا همه صادق نیستند؟ چرا تنها به برخی از ادراکات خودمان وصف صدق و حق میدهیم مگر سایر ادراکات ما خارج از دایره ی سنخیت و علیت هستند؟

مطمئن نیستم ولی به نظرم نمی‌رسد که لااقل حقیر تا کنون ادراکات را تکوینی معرفی کرده باشم، حتی اگر ادراکات فطری مدّ نظر باشد (به نظر اینطور می‌رسد که فطرت مجموعه‌ی تمایل‌های باطنی انسان که تکویناً جزء ذات او قرار داده شده باشد نیست، بلکه علمی است که در مقطع زمانی خاصی از خلقت انسان و در روز عهد الست به او داده شده است و در طیّ آن خداوند خودش و خلفایش را به همه معرفی کرده است و حالا همه آن را می‌دانند اگرچه فراموش کرده باشند تا کی به یاد آورند) ... اما حتی اگر باشند هم باز این مسأله شامل تمام ادراکات انسان نمی‌شود ... سایر ادراکات انسان یا محسوسات هستند، یا مشهودات قلبی هستند و یا از طریق منطق تولید می‌شوند و با قلب و عقل تصدیق شده و درک می‌شوند و در این میان امکانش هم هست که عقل و قلب به کناری رانده شده و نفس مطلبی را تأیید کند که در اصل حقیقتی ندارد (شاید آنچه گفتم ناقص باشد و شاید غلط هم باشد :Gig:) ...
[SPOILER]بزرگی در باره‌ی رؤیاهای صادقه توضیح می‌دادند و منظورشان این بود که توضیح دهند چرا اگر این رؤیاها صادق هستند باز نیاز به تأویل کردن دارند!؟ چرا به جای دیدن اصل ماجرا یک سری نشانه دیده می‌شود که به ظاهر هم بی‌ربط از ماجرای اصلی هستند؟ جواب پیشنهادی ایشان این بود که این اعوجاجِ از حقیقت بخاطر فیلترهایی ظلمانی است که ما سر راه آن اطلاعاتی که به ما می‌رسند قرار داده‌ایم، به علت ضعف نفسانی ماست، اما حقیر با ایشان موافق نبودم چون حضرت یوسف علیه‌السلام هم به جای پدر و مادر و برادرانشان در خواب خورشید و ماه و ۱۱ ستاره را دیدند، البته ایشان در جواب به این نقد حقیر فرمودند که مطلب «برای ما» اینطور بیان شده است یا چون ایشان علم تأویل خواب داشتند اینطور بیانش کردند و ایشان قدرت انشاء داشته و خودشان می‌توانستند نشانه درست نمایند و یا چیزی شبیه به آن، البته شاید هم حقیر درست متوجه منظورشان نشده باشم ...[/SPOILER]
با این وجود فرمایش شما در مورد علیت و سنخیت را درست متوجه نشدم ... نمی‌دانم کدام ادراکات از قاعده‌ی علیت و سنخیت تبعیت می‌نمایند و کدام یک تبعیت نمی‌نمایند ... شاید اگر کمی بیشتر مطالبتان را باز کنید حقیر هم بهتر بتوانم در مورد فرمایشات شما فکر کنم ... و ببخشید اگر این مطالب ربطی به فرمایشات شما نداشت :Gol:
و طاها;770580 نوشت:
( میگویند کسی رفت تا منطق بیاموزد. مدتی گذشت و استاد گفت به بازار برو ببین مردم منطق میدانند. شاگرد برگشت و گفت هیچ نمیدانند. استاد گفت هنوز منطق نمیدانی. بعد از مدتی دوباره استاد او را فرستاد اما این بار شاگرد گفت همه منطق میدانستند! )

نفهمیدم منظورتان چه بود :Ghamgin:
ما شاء الله فکرتان سبک‌بال و بلندپرواز است حقیر نمی‌توانم پایاپای شما بپّرم :Gol:
و طاها;770580 نوشت:
در قرآن ما یک سری ایات متشابهات داریم و یک سری ایات محکمات. ایات متشابهات باید به محکمات ارجاع داده شوند و الا احتمال گمراهی وجود دارد.
اگر شما بپذیرید که تمام ایات خداوند در جهان این چنین هستند. و این تقسیم بر آن ها صادق است.
ایا میتوان وصف کذب بر انها گذاشت؟
یا باید گفت : کل من عند ربنا ؟
از چه جهت است که ما این وصف را بر انها بار میکنیم؟

آیا ما آیات محکم و متشابه را راحت می‌توانیم از یکدیگر تشخیص دهیم؟ ممکن است آیه‌ای را کسی بخواند و بگوید که معلوم است که منظور خداوند از این آیه چنان چیزی است و چطور ممکن است کسی چیز دیگری از آن برداشت نماید، در نتیجه مدعی شود که آن آیه از محکمات قرآن است، ولی بعد شخص دیگری بیاید و از همان آیه مطلبی مغایر با آن مطلب اولی برداشت نماید، مثل آیه‌ی در مورد هجرت به مدینه که اولی همراه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌واله در غار می‌روند و کبوتری جلوی درب غار تخم می‌گذرد و عنکبوتی آنجا تار می‌تند، اهل سنت می‌گویند که معلوم است این آیه دارد فضیلت بزرگی را به عنوان «یار غار» برای اولی بیان می‌کند، اما از همین آیه شیعه کفر اولی را ثابت می‌کند، اهل سنت چه بسا آن را آیه‌ای محکم بدانند ولی شیعه قاعدتاً آن را از متشابهات بداند ... یا آیات مربوط به وضو و شاید بسیاری آیات دیگر ... ظاهراً خود همین قضیه هم به این سادگی نباشد :Gig:
اما در مورد خلقت خداوند حقیر نظرم این است که اگر بشود چنان تقسیم‌بندی‌ای را داشت (که ظاهراً بشود، چرا که سه کتابند که در اصل سه نسخه از یک کتاب هستند، کتاب آفرینش و انسان کامل و قرآن که تنزیل ام‌الکتاب یا امیرالمؤمنین علیه‌السلام است و در آن هیچ رطب و یابسی فروگذار نشده است و تبیان کل شیء است، پس اگر قرآن متشابه و محکم دارد خیلی محتمل است که دو نسخه‌ی دیگر از کتاب هم چنین باشند، در مورد کتاب آفرینش هم مثلاً ما آیات را داریم --برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار-- و آیات‌البینات را --معجزات-- که حکم محکمات را دارند، شاید ... چه بسا حتی ناسخ و منسوخ و سایر موارد قرآنی را نیز در دو نسخه‌ی دیگر کتاب هم داشته باشیم ...) باید فطرت را محکمات بگیریم و الباقی همه می‌شوند متشابهات ... فطرت اگر قرآن و عترت علیهم‌السلام را تأیید کرد آنگاه دیگر اطاعت از آن‌ها اطاعت از فطرت است، مانند این است که در متشابهات به محکمات رجوع کرده باشیم ... :Gol:

اما منظور شما از بیان اینکه می‌توان وصف کذب بر آن گذاشت را متوجه نشدم :Gig:

و طاها;770580 نوشت:
حالا به این سوال فکر کنیم
ایا قران الهی است؟
شما انتظار چه پاسخی را دارید؟ ( شاید اینها را مطرح کرده باشید اما من نمیدانم) ( در یک فیلم دیدم که فردی میپرسید اما طرف مقابل پاسخش این بود : پاسخ من محدوده باید سوال را درست مطرح کنی! )
اگر کسی بگوید: کل من عند ربنا شما میپذیرید؟

اگر کسی با شما صحبتی کند و شما ببینید که این کلام از ناحیه‌ی او به سوی شما می‌رسد آیا از او دلیلی می‌خواهید که این حرف‌ها حرف‌های اوست یا خیر؟ اگر قرآن بخوانید و پشت آن خدای نازل کننده‌ی قرآن را ببینید و بشناسید آیا باز هم دلیلی می‌خواهید که کل این کلام از ناحیه‌ی خدا باشد یا نباشد؟
و طاها;770580 نوشت:
در واقع اینها سوالاتی است که فکر کردن روی انها به حل مسئله کمک میکند.
و الا بنده چیز خاصی در ذهن ندارم.

اختیار دارید، سؤال پرسیدن کار خیلی سختی است، سؤال درست پرسیدن خودش بخشی از فرایند رسیدن به جواب است ... شخصاً ممنون هستم از اینکه سؤالات خود در این زمینه‌ها را با ما هم به اشتراک می‌گذارید :Gol:

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سین;770860 نوشت:
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر عزیزم و رحمة الله و برکاته،
برادر بزرگوار، ما شاء الله شما هم خیلی سنگین می‌نویسید، حقیر نمی‌توانم راحت فرمایشات شما را دنبال کنم، ممنون می‌شوم اگر کمی ساده‌تر بنویسید یا بیشتر توضیح بدهید :ok::Gol:

مطمئن نیستم ولی به نظرم نمی‌رسد که لااقل حقیر تا کنون ادراکات را تکوینی معرفی کرده باشم، حتی اگر ادراکات فطری مدّ نظر باشد (به نظر اینطور می‌رسد که فطرت مجموعه‌ی تمایل‌های باطنی انسان که تکویناً جزء ذات او قرار داده شده باشد نیست، بلکه علمی است که در مقطع زمانی خاصی از خلقت انسان و در روز عهد الست به او داده شده است و در طیّ آن خداوند خودش و خلفایش را به همه معرفی کرده است و حالا همه آن را می‌دانند اگرچه فراموش کرده باشند تا کی به یاد آورند) ... اما حتی اگر باشند هم باز این مسأله شامل تمام ادراکات انسان نمی‌شود ... سایر ادراکات انسان یا محسوسات هستند، یا مشهودات قلبی هستند و یا از طریق منطق تولید می‌شوند و با قلب و عقل تصدیق شده و درک می‌شوند و در این میان امکانش هم هست که عقل و قلب به کناری رانده شده و نفس مطلبی را تأیید کند که در اصل حقیقتی ندارد (شاید آنچه گفتم ناقص باشد و شاید غلط هم باشد :Gig:) ...
[SPOILER]بزرگی در باره‌ی رؤیاهای صادقه توضیح می‌دادند و منظورشان این بود که توضیح دهند چرا اگر این رؤیاها صادق هستند باز نیاز به تأویل کردن دارند!؟ چرا به جای دیدن اصل ماجرا یک سری نشانه دیده می‌شود که به ظاهر هم بی‌ربط از ماجرای اصلی هستند؟ جواب پیشنهادی ایشان این بود که این اعوجاجِ از حقیقت بخاطر فیلترهایی ظلمانی است که ما سر راه آن اطلاعاتی که به ما می‌رسند قرار داده‌ایم، به علت ضعف نفسانی ماست، اما حقیر با ایشان موافق نبودم چون حضرت یوسف علیه‌السلام هم به جای پدر و مادر و برادرانشان در خواب خورشید و ماه و ۱۱ ستاره را دیدند، البته ایشان در جواب به این نقد حقیر فرمودند که مطلب «برای ما» اینطور بیان شده است یا چون ایشان علم تأویل خواب داشتند اینطور بیانش کردند و ایشان قدرت انشاء داشته و خودشان می‌توانستند نشانه درست نمایند و یا چیزی شبیه به آن، البته شاید هم حقیر درست متوجه منظورشان نشده باشم ...[/SPOILER]
با این وجود فرمایش شما در مورد علیت و سنخیت را درست متوجه نشدم ... نمی‌دانم کدام ادراکات از قاعده‌ی علیت و سنخیت تبعیت می‌نمایند و کدام یک تبعیت نمی‌نمایند ... شاید اگر کمی بیشتر مطالبتان را باز کنید حقیر هم بهتر بتوانم در مورد فرمایشات شما فکر کنم ... و ببخشید اگر این مطالب ربطی به فرمایشات شما نداشت :Gol:

نفهمیدم منظورتان چه بود :Ghamgin:
ما شاء الله فکرتان سبک‌بال و بلندپرواز است حقیر نمی‌توانم پایاپای شما بپّرم :Gol:

آیا ما آیات محکم و متشابه را راحت می‌توانیم از یکدیگر تشخیص دهیم؟ ممکن است آیه‌ای را کسی بخواند و بگوید که معلوم است که منظور خداوند از این آیه چنان چیزی است و چطور ممکن است کسی چیز دیگری از آن برداشت نماید، در نتیجه مدعی شود که آن آیه از محکمات قرآن است، ولی بعد شخص دیگری بیاید و از همان آیه مطلبی مغایر با آن مطلب اولی برداشت نماید، مثل آیه‌ی در مورد هجرت به مدینه که اولی همراه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌واله در غار می‌روند و کبوتری جلوی درب غار تخم می‌گذرد و عنکبوتی آنجا تار می‌تند، اهل سنت می‌گویند که معلوم است این آیه دارد فضیلت بزرگی را به عنوان «یار غار» برای اولی بیان می‌کند، اما از همین آیه شیعه کفر اولی را ثابت می‌کند، اهل سنت چه بسا آن را آیه‌ای محکم بدانند ولی شیعه قاعدتاً آن را از متشابهات بداند ... یا آیات مربوط به وضو و شاید بسیاری آیات دیگر ... ظاهراً خود همین قضیه هم به این سادگی نباشد :Gig:
اما در مورد خلقت خداوند حقیر نظرم این است که اگر بشود چنان تقسیم‌بندی‌ای را داشت (که ظاهراً بشود، چرا که سه کتابند که در اصل سه نسخه از یک کتاب هستند، کتاب آفرینش و انسان کامل و قرآن که تنزیل ام‌الکتاب یا امیرالمؤمنین علیه‌السلام است و در آن هیچ رطب و یابسی فروگذار نشده است و تبیان کل شیء است، پس اگر قرآن متشابه و محکم دارد خیلی محتمل است که دو نسخه‌ی دیگر از کتاب هم چنین باشند، در مورد کتاب آفرینش هم مثلاً ما آیات را داریم --برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار-- و آیات‌البینات را --معجزات-- که حکم محکمات را دارند، شاید ... چه بسا حتی ناسخ و منسوخ و سایر موارد قرآنی را نیز در دو نسخه‌ی دیگر کتاب هم داشته باشیم ...) باید فطرت را محکمات بگیریم و الباقی همه می‌شوند متشابهات ... فطرت اگر قرآن و عترت علیهم‌السلام را تأیید کرد آنگاه دیگر اطاعت از آن‌ها اطاعت از فطرت است، مانند این است که در متشابهات به محکمات رجوع کرده باشیم ... :Gol:

اما منظور شما از بیان اینکه می‌توان وصف کذب بر آن گذاشت را متوجه نشدم :Gig:

اگر کسی با شما صحبتی کند و شما ببینید که این کلام از ناحیه‌ی او به سوی شما می‌رسد آیا از او دلیلی می‌خواهید که این حرف‌ها حرف‌های اوست یا خیر؟ اگر قرآن بخوانید و پشت آن خدای نازل کننده‌ی قرآن را ببینید و بشناسید آیا باز هم دلیلی می‌خواهید که کل این کلام از ناحیه‌ی خدا باشد یا نباشد؟

اختیار دارید، سؤال پرسیدن کار خیلی سختی است، سؤال درست پرسیدن خودش بخشی از فرایند رسیدن به جواب است ... شخصاً ممنون هستم از اینکه سؤالات خود در این زمینه‌ها را با ما هم به اشتراک می‌گذارید :Gol:

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سلام خدا بر شما برادر و رحمتها و برکتهایش نیز
ابتدا عذر میخواهم بابت توضیحات مبهم و ناقصم.
البته با گوشی نوشتن این مشکلات را هم دارد.
ان قدر بیان شما لطیف و شیرین است که حق دارید به بیانم ایراد داشته باشید. من کلی کیف میکنم وقتی مطالب شیرین شما را میخوانم. و خیلی برایم اموزنده است.
یادم است شاید شش سال پیش بود با کسی گفتگو و بحث میکردم به من ایراد گرفت که شما مثل پرنده هستی خیلی به این شاخه و ان شاخه میپری... البته وقتی پرانتزهای شما را میبینم یاد ان بنده خدا می افتم ولی شما استاد شرح و تبیین هستید بدون اینکه خواننده خسته شود... بگذریم...
شاید تصور کرده اید بنده به فطرت از نگاه شما ایرادی داشته ام اما این چنین نبود.
//
فرض کنید من براهین عقلی و ادراک قلبی و فطری را پذیرفته ام و مسئله حل شده است! حالا از سر کنجکاوی دارم سوال میکنم
ایا ادراکات ما در چهار چوب اصل سنخیت و علیت است؟
ایا واقعیات همه حق و درست هستند؟
ایا همه ادراکات ما واقعی هستند؟
ایا همه ادراکات ما درست و حق هستند؟
یعنی ارتباط و نسبت بین
ادراکات
و واقعیت
و وصف حق و صدق و درست بودن
چیست؟
//
فرض کنید شخصی مدعی است سوره بقره بر او نازل شده است یا امام زمان علیه السلام او را نائب خویش کرده است و ...
در این فرض ها
ادراک این اشخاص واقعی بودند یعنی مطابق با واقع بوده اند چون بین ادراک و واقعیت رابطه علیت و سنخیت برقرار است اما حق و درست نبودند.
یعنی هر واقعیتی درست نیست.
اما هر درستی واقعیت است.
این درستی از کجا ادراک شد؟ ایا این درستی مثل ادراک واقعیت ها در چهارچوب اصل علیت هستند؟ اگر هستند، نسبتشان (نسبت بین درستی و ادراک واقعیت ) تساوی خواهد بود و ادراک کاذب نخواهیم داشت.
اگر نیستند، این درست و غلط ها از کجا امده اند؟
اگر لازم است بیشتر توضیح میدهم.
یا علی علیه السلام

سوال خیلی مهم است.
مثلا وقتی نزد مامون از امام جواد علیه السلام سوال میپرسند امام ، شقوق مسئله را به صورت سوال مطرح میکنند به گونه ای همه حیرت زده میشوند.
یا میگویند در علوم غریبه شیوه ای داریم که از روی سوال به پاسخ میرسند. حتی کسی به من گفت علامه طباطبائی از این طریق نتیجه جنگ میان ایران و عراق را پیش بینی کرده اند که این جنگ پیروز ندارد. حالا راست و دروغش به حساب ان بنده خدا ! Smile
یا میگویند نصف جواب در فهم سوال است.
حالا تا به اینجا سعی کردم یک سوال مطرح کنم یا بسازم !

یک واقعیتی داریم.
من این واقعیت را ادراک میکنم.
رابطه ی بین ادراک من و واقعیت، در چهارچوب اصل سنخیت و علیت است.
پس همه ی ادراکات واقعی هستند.
برخی ادراکات صادق و برخی کاذب هستند.
درک صدق و کذب از کجا حاصل شد؟
میخواهم بدانم خواننده چگونه این مسئله را تحلیل میکند.
شاید خود سوال و استدلال اشکالاتی دارد و اگر دارد چیست؟

[="Franklin Gothic Medium"]

و طاها;770897 نوشت:
سلام خدا بر شما برادر و رحمتها و برکتهایش نیز
ابتدا عذر میخواهم بابت توضیحات مبهم و ناقصم.

و طاها;770904 نوشت:
شاید خود سوال و استدلال اشکالاتی دارد و اگر دارد چیست؟

و طاها;770897 نوشت:
اگر لازم است بیشتر توضیح میدهم.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر بزرگوار و رحمة الله و برکاته،
به این نتیجه رسیدم که توضیحات شما مبهم و ناقص نیست، به فرستنده دست نزنید که ظاهراً مشکل از گیرنده است ... مطمئن نیستم اگر توضیح بیشتر بدهید هم بتوانم منظورتان را متوجه شوم مگرآنکه اول تمام مقدمات آن را هم بیان بفرمایید ... شاید هم بهتر باشد تاپیکی مستقلاً در مورد همین موضوع مورد نظرتان باز نمایید :Gig:
و طاها;770897 نوشت:
البته با گوشی نوشتن این مشکلات را هم دارد.

خدا صبرتان بدهد :Nishkhand: و ما شاء الله به این همت ... نه برادر! شما کوتاه بنویسید، ان شاء الله کسی که قرار است بفهمد با همان توضیحات مختصر و مفید هم متوجه منظورتان می‌شود :ok::Gol:
و طاها;770903 نوشت:
حالا تا به اینجا سعی کردم یک سوال مطرح کنم یا بسازم !

و سؤالی هم مطرح کردید که حقیر در صورت آن مانده‌ام، تا چه برسد به بحث کردن پیرامون آن یا جواب دادن به آن :kharej::khobam:
و طاها;770897 نوشت:
فرض کنید من براهین عقلی و ادراک قلبی و فطری را پذیرفته ام و مسئله حل شده است! حالا از سر کنجکاوی دارم سوال میکنم
ایا ادراکات ما در چهار چوب اصل سنخیت و علیت است؟
ایا واقعیات همه حق و درست هستند؟
ایا همه ادراکات ما واقعی هستند؟
ایا همه ادراکات ما درست و حق هستند؟
یعنی ارتباط و نسبت بین
ادراکات
و واقعیت
و وصف حق و صدق و درست بودن
چیست؟
//
فرض کنید شخصی مدعی است سوره بقره بر او نازل شده است یا امام زمان علیه السلام او را نائب خویش کرده است و ...
در این فرض ها
ادراک این اشخاص واقعی بودند یعنی مطابق با واقع بوده اند چون بین ادراک و واقعیت رابطه علیت و سنخیت برقرار است اما حق و درست نبودند.
یعنی هر واقعیتی درست نیست.
اما هر درستی واقعیت است.
این درستی از کجا ادراک شد؟ ایا این درستی مثل ادراک واقعیت ها در چهارچوب اصل علیت هستند؟ اگر هستند، نسبتشان (نسبت بین درستی و ادراک واقعیت ) تساوی خواهد بود و ادراک کاذب نخواهیم داشت.
اگر نیستند، این درست و غلط ها از کجا امده اند؟

و طاها;770904 نوشت:
یک واقعیتی داریم.
من این واقعیت را ادراک میکنم.
رابطه ی بین ادراک من و واقعیت، در چهارچوب اصل سنخیت و علیت است.
پس همه ی ادراکات واقعی هستند.
برخی ادراکات صادق و برخی کاذب هستند.
درک صدق و کذب از کجا حاصل شد؟
میخواهم بدانم خواننده چگونه این مسئله را تحلیل میکند.

اصلاً مطمئن نیستم که منظور سؤالتان چه باشد ولی درضمن بحث‌هایی که داشتیم، فکر کنم که در همین تاپیک هم بود، نظر مرحوم علامه‌ی طباطبایی این است که بدیهیات علوم حصولی (که حیطه‌ی فلسفه و علوم از این دست نیز همین علوم حصولی است) باید مستند به درک حضوری باشد، مگرنه چه بسا سرابی که حقیقت تصور شود، یعنی بدون تکیه کردن به درک حضوری هر درکی از نظر مرحوم علامه توهم است یا قابل تمیز دادن از توهم نیست ... یعنی حتی اگر توهم نباشد و درست هم باشد باز نمی‌توان نسبت به آن درک بدیهی درستی داشت و باور داشتن به آن از مرحله‌ی ظن و گمان بالاتر نمی‌رود، ممکن است خودمان مطمئن باشیم که درست است ولی این اطمینان هم ناشی از جهل مرکبمان است که چیزی را که نمی‌دانیم را فکر می‌کنیم می‌دانیم ... با تمام این اوصاف نمی‌دانم این مطلب چقدر به سؤال شما مرتبط باشد ...

در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیه‌السلام

با سلام
با توجه به انچه جناب سین فرمودند.
بنده تصمیم گرفتم همین جا بحث را خاتمه بدهم.
اما پیش از ان چند خطی به ذهنم رسیده
داشتم جستاری میخواندم با این عنوان که چرا تمام براهین اثبات خدا با شکست مواجه میشوند؟
بعد میبینیم و انتظار داریم که مسلمانان از این براهین دفاع کنند و میکنند.
بعد وقتی به کتب تحقیقی مراجعه میکنیم میبینیم خود علما قوی ترین اشکالات را مطرح میکنند و زیر پایه انها را میزنند یا تضعیف میکنند.
بعد تنها برهان وجوب می ماند که ان هم از نقد در امان نمی ماند.
تا جایی که میگویند اصلا خدا به ان معنا برهان پذیر نیست و اینها چیزی جز تنبیه و تنبه و تذکار نیست. و تنها را همان فطرت است.
حالا فرض کنید تنها راه فطرت است.
میبینید کلی از علما و مردم سالها بر مسیری پافشاری کردند که مرا یاد برهان خلف می اندازد.
شاید خاتمه این بحث هم شبیه ان یکی بشود

[="Franklin Gothic Medium"]

و طاها;771409 نوشت:
با سلام
...
داشتم جستاری میخواندم با این عنوان که چرا تمام براهین اثبات خدا با شکست مواجه میشوند؟
بعد میبینیم و انتظار داریم که مسلمانان از این براهین دفاع کنند و میکنند.
بعد وقتی به کتب تحقیقی مراجعه میکنیم میبینیم خود علما قوی ترین اشکالات را مطرح میکنند و زیر پایه انها را میزنند یا تضعیف میکنند.
بعد تنها برهان وجوب می ماند که ان هم از نقد در امان نمی ماند.
تا جایی که میگویند اصلا خدا به ان معنا برهان پذیر نیست و اینها چیزی جز تنبیه و تنبه و تذکار نیست. و تنها را همان فطرت است.
حالا فرض کنید تنها راه فطرت است.
میبینید کلی از علما و مردم سالها بر مسیری پافشاری کردند که ...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
حقیر هم با این فرمایشات شما کاملاً موافق هستم ... مطابق روایات خدا را جز با همان صورتی که خداوند خودش را معرفی کرده باشد نمی‌توان شناخت، به زعم حقیر این یعنی برهان‌هایی که تحت عنوان برهان‌های عقلی در فلسفه معرفی می‌شوند آنچنان جایگاهی در خود اسلام هم ندارند ... مگر آنکه بپذیریم مثلاً سقراط شهید پیامبر بوده است که در این صورت سؤال می‌شود که چرا بعد از او حضرت عیسی علیه‌السلام و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله روش عقلی او را ادامه ندادند، آن هم وقتی علما معتقدند معجزه‌ی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌واله به صورت کتاب نازل شد چون دیگر عقل انسان به بلوغ رسیده بوده است! اگرچه شرایط نزول قرآن هم در میان اعراب دوره‌ی جاهلیت اول فراهم شد ...
ظاهراً واقعاً نمی‌توان خیلی به براهین عقلی برای اثبا خدا و حقانیت دین خدا تکیه کرد ... امروز هم بر کفار در این زمینه پیروز شویم تضمینی نیست که فردا هم این برتری را حفظ نماییم، کسی که با یک استدلال ایمان بیاورد هم با استدلال دیگری که جوابی برایش نداشته باشد از ایمان خارج می‌شود ... این یک ایمان سطحی است و بر خلاف آنچه فلاسفه ادعای آن را دارند پای انسان در ایمانش نه با براهین فلسفی که با رویکردهای فطری محکم می‌شود ...
و طاها;771409 نوشت:

با توجه به انچه جناب سین فرمودند.
بنده تصمیم گرفتم همین جا بحث را خاتمه بدهم.

نه جناب و طاها، لطفاً اینطور نتیجه نگیرید، منظورم این نیست که بحثتان را خاتمه دهید، اینکه پیشنهاد باز کردن یک تاپیک دیگر را دادم هم صرفاً یک پیشنهاد شخصی بود از این جهت که این تاپیک مراجعه‌کننده و خواننده‌ی زیادی ندارد و اساتید هم چندان اعتنایی به آن ندارند، مگرنه چه بسا شما بحثتان را ادامه دهید و به برکت بحث شما پای بزرگواران دیگر هم به این تاپیک باز شود، هم بحث شما و هم نقدهای دیگر دوستان دیگر به پیشرفت بحث موضوع این تاپیک کمک نماید ... مگرنه حقیر نه کاره‌ای در این تاپیک هستم که از شما چنان چیزی را بخواهم و نه اجازه‌ی این کار را به خودم می‌دهم، ان شاء الله از مباحثتان استفاده هم می‌کنم، فقط خودم توان هم‌نوایی با شما را ندارم ... پس لطفاً از آن مطلب حقیر اینطور نتیجه نگیرید ... ببخشید بابت سوء تفاهمی که ایجاد کردم :Gol:

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سین;771557 نوشت:
این تاپیک مراجعه‌کننده و خواننده‌ی زیادی ندارد و اساتید هم چندان اعتنایی به آن ندارند،

سلام

شما چرا ماهارو ( خانم خواهنده ، گاهی جناب نقی ، جناب وطاها ، خود شما و بنده ) کم حساب کردید ؟ :khandeh!:

دستی دستی آدمو مجبور میکنید معتاد شه !!

البته اینجا خواننده زیاد داره اما سکوت کردن ..

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]درک صدق و کذب از کجا حاصل شد؟

سلام

سنجش اون ادراکات با ترازوی قرآن و ائمه ..

اگر جور دراومد خوش اومد .. وگرنه نباید محلش گذاشت ..

جالبه که بدونید این ادراکات حتی اگر درست هم باشن ، علم روز اسمشو گذاشته Religious OCD .. بعضی ها هستن که احساس میکنن یا فکر میکنن که در صورت انجام فلان کار ، گناه کردن و واقعا هم گناه حساب میشه .. اما چون این ادراکاتشون رو به جای ناصحیحی عرضه میکنن تا مقایسه کنن اسمش میشه افکار مزخرف وسواسی دینی !! .. البته قبول دارم که یک دسته ایشون واقعا افراطی عمل میکنن .. اما همون دسته ی معتدل هم ، علم ، اسمشون رو میزاره بیمار!! بعد میگه بیا قرص بخور تا اینا رفع شه .. یعنی بیا قرص بخور تا از فطرتت دورتر شی ، بکنی بندازیش دور ، راحت شی!! آخرشم نمیشه هااا تا ابد فطرتش بهش گیر میده...

پس کاملا بستگی داره که به چه میزانی سنجیده بشه ...

[="Franklin Gothic Medium"]

مشک;771654 نوشت:
سلام

شما چرا ماهارو ( خانم خواهنده ، گاهی جناب نقی ، جناب وطاها ، خود شما و بنده ) کم حساب کردید ؟ :khandeh!:

دستی دستی آدمو مجبور میکنید معتاد شه !!

البته اینجا خواننده زیاد داره اما سکوت کردن ..


بسم الله الرحمن الرحیم،
سلام علیکم سرکار مشک و رحمة الله و برکاته،
خوب کم هستیم دیگر، بجز مدیر گرامی سرکار خواهنده که از مواضعشان مطلع نیستم همه هم کم‌وبیش موافق یکدیگر هستیم، به همین دلیل هم بحث‌هایمان زیاد مورد نقد قرار نمی‌گیرند و کسانی که اختلافات زیادی با ایشان داشتیم هم یکی یکی تنهایمان گذاشتند ... خدای ناکرده منظورم این نبود که شما بزرگواران کم یا خدای‌ناکرده‌تر کم‌اهمیت باشید، بلکه خیلی هم بزرگوار هستید بحمد الله و باز الحمدلله همه اهل اطلاع و تفکر و تعمق هستید، خدا همه‌ی شما را حفظ کند بر مسیر بندگی‌اش ان شاء الله و به تلاش‌هایتان برکت دهد ...

در مورد خواننده اما فکر نکنم این تاپیک از چند ماه گذشته تا کنون واقعاً خواننده‌ی زیادی داشته باشد، چون در اطوار گذشته بحث تحدی قرآن جزء بحث‌های داغ سایت بوده است، در بیرون سایت هم با اکثر کسانی که صحبت می‌کنم (شما بخوانید تمام آنها) ولو اینکه مسلمان و معتقد هم هستند ولی باز در این مسأله مشکل دارند و اگر برایشان طرح بحث شود نسبت به آن ساکت نمی‌مانند و حیرت خود را ابراز می‌کنند و اگر جوابی به ایشان ارائه شود ابهامات خود را در کنار آن مطرح می‌کنند تا مگر از این رهگذر برای آن‌ها هم پاسخ‌هایی بیابند ... بااین حساب سکوت خوانندگان در این تاپیک برایم چندان قابل هضم نیست اگر واقعاً خوانندگان قابل توجهی داشته باشد ...

در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیه‌السلام

سین;771669 نوشت:
در مورد خواننده اما فکر نکنم این تاپیک از چند ماه گذشته تا کنون واقعاً خواننده‌ی زیادی داشته باشد، چون در اطوار گذشته بحث تحدی قرآن جزء بحث‌های داغ سایت بوده است، در بیرون سایت هم با اکثر کسانی که صحبت می‌کنم (شما بخوانید تمام آنها) ولو اینکه مسلمان و معتقد هم هستند ولی باز در این مسأله مشکل دارند و اگر برایشان طرح بحث شود نسبت به آن ساکت نمی‌مانند و حیرت خود را ابراز می‌کنند و اگر جوابی به ایشان ارائه شود ابهامات خود را در کنار آن مطرح می‌کنند تا مگر از این رهگذر برای آن‌ها هم پاسخ‌هایی بیابند ... بااین حساب سکوت خوانندگان در این تاپیک برایم چندان قابل هضم نیست اگر واقعاً خوانندگان قابل توجهی داشته باشد ...

سلام

جناب سین .. بعضی از آدما به چیزی که دارن اکتفا میکنن .. دنبال کندوکاو نمیرن ! اعتقاد به اعجاز قرآن دارن بصورت کلی ، یعنی دیدی کلی نگر دارن و دلیلی هم نمیبینن که بگردن و بپرسن و بدونن که چرا اعتقاد دارن ! همینکه احساس خوبی بهشون دست میده کافیه براشون و یا از اون طرف ، همینکه افتادن در جریان فکری ضد دینی و بهشون ظاهرا خوش میگذره ، براشون قابل قبوله ..

در نتیجه وارد بحث نمیشن .. سطح بحث هم کمی بالاست .. ماشاالله شما و دوستان دیگه در این تاپیک ، یکجوری بحث میکنید آدم از همون راهی که اومده، عقب عقب یواش یواش رو توک پا طوریکه کسی نفهمه برمیگرده !! :khandeh!: البته درستشم همینه .. یعنی واقعا اینجوری باید بحث بشه :ok:

مدرسه مارو جور خاصی بارآورده آنچنان بصورت فردی ، دید موشکافانه ای نداریم .. اشخاصی مثل شما با این نوع دید عمیق کم هستن ... آدم باید مکتبی بار بیاد .. اینو خارجیا هم بهش رسیدن .. Ivan Illich کتابی داره بنام Deschooling Society .. معتقده که جامعه بدون مدرسه پیشرفت و نکته بینی بیشتری داره ..

درکل خوبه که تاپیک بالا نگه داشته شه تا مخالفین و منتقدین تشریف بیارن ...

موفق باشید و همیشه دست به قلم...

سین;771557 نوشت:
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته،
حقیر هم با این فرمایشات شما کاملاً موافق هستم ...

ممنون جناب سین اما همین همراهی مشکل زاست در عین اینکه رحمت است.

نه جناب و طاها، لطفاً اینطور نتیجه نگیرید، منظورم این نیست که بحثتان را خاتمه دهید، اینکه پیشنهاد باز کردن یک تاپیک دیگر را دادم هم صرفاً یک پیشنهاد شخصی بود از این جهت که این تاپیک مراجعه‌کننده و خواننده‌ی زیادی ندارد و اساتید هم چندان اعتنایی به آن ندارند، مگرنه چه بسا شما بحثتان را ادامه دهید و به برکت بحث شما پای بزرگواران دیگر هم به این تاپیک باز شود، هم بحث شما و هم نقدهای دیگر دوستان دیگر به پیشرفت بحث موضوع این تاپیک کمک نماید ... مگرنه حقیر نه کاره‌ای در این تاپیک هستم که از شما چنان چیزی را بخواهم و نه اجازه‌ی این کار را به خودم می‌دهم، ان شاء الله از مباحثتان استفاده هم می‌کنم، فقط خودم توان هم‌نوایی با شما را ندارم ... پس لطفاً از آن مطلب حقیر اینطور نتیجه نگیرید ... ببخشید بابت سوء تفاهمی که ایجاد کردم :Gol:

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سلام و درود خدا بر شما و رحمت ها و برکتهایش نیز.

بنده بیش از اینکه به دنبال اموزش باشم به دنبال اموختنم.
اما باید کسی باشد که شیوه فطرت و مانند ان را قبول نداشته باشد تا این گفتگو به جنبش و تکاپو بیفتد. گاهی اوقات راه قدس از کربلا میگذرد یا راه بهشت از روی جهنم است یا نتیجه از طریق خلف به دست می آید ... البته با فطرت این کار شدنی است اما برخی میگویند پاک کردن صورت مسئله است لذا از یک جهت ادامه بحث فایده ای ندارد...
فکر میکنم باید منتظر باشم تا ببینم خواننده چگونه ان مسئله را تحلیل میکند و چه جوابی میدهد تا بیشتر بیاموزم. بعد اگر لازم شد قدم های بعدی...
جناب سین همین که چند پستی مرا همراهی کردید تا سوال شکل بگیرد مقصودم حاصل شد و از شما سپاسگزارم نه ناراحت. :Gol:

این پست خلاصه فهم و نقد من از چند صفحه آخره. هم برای این که جمعبندی کرده باشم حداقل برای خودم و هم نظر کوچیکی اضافه کنم. اگه در طول تاپیک بحث شده نیاز به تکرار نیست طبعا.

ظاهرا بحث به این سمت میره که برای اثبات حقانیت قرآن می شه نگاه نقادانه و تحلیلی و کمی کنار گذاشت و با دید «دلپسندانه» و شهودی به جواب سوال رسید. این برداشت من از کلیات صحبتای جناب سین بود امیدوارم درست متوجه شده باشم، البته فرهنگ واژگان من و ایشون یکی نیست. نگاه جالب و بدیعیه البته، ولی از این جهت که هر چه جلوتر میریم تو تاریخ نظریات تحلیلی تر میشن، ناهمنوا هم به نظر می رسن ایشون.

دو تا مطلب دیگه بود: توجه به معنویات و نظریه سازگاری.

در مورد دوم اگر منظور همون نظریه انسجام واقعیت معروف باشه، ما در قرآن صغرای قضیه رو هم در دست نداریم. یعنی قضاوت درباره منشا حقانی قرآن یکطرف، قرآن کتاب سازگاری نیست. ناسازگاری های قرآن هم اسمای معروفی دارن. به اولی منسوخ و به دومی ناسخ می گن. البته همواره وقتی این کتابو از صافی تفسیر-تاویل عبور می دید سازگارش می کنید. دلیل این کار هم اینه که منشا تمام گزاره های اون رو واحد می دونیم که اگر در اافاظ هم ناسازگاری باشه در مفهوم نباید در بیشتر موارد ناسازگاری وجود داشته باشه. این سوال رو به وجود میاره که اگه مجموعه آثار هر فرد دلخواهی رو انتخاب کنیم، می تونیم در یک کوشش چند ده ساله مجموعه سازگاری از توش دربیاریم یا نه. این سوال رو باید طرفداران نظریه انسجام جواب بدن البته.

[="Tahoma"][="Purple"]سلام علیکم
باتشکر ازلطفی که به حقیردارید
عرض شود بنده کلا با رویکردهای جدیدی دراین تاپیک آشنا شدم و سعی کردم درسکوت بیشتر خواننده باشم
کمااینکه درکسوت آبی ، نظردادن درچنین مواردی رو یه کم سخت میکنه.

ان شاءالله عمری باشه و فرصتی دست بده بتونم مشارکتی بیشتر ازنظارت کلی رو تاپیک داشته باشم.

منم فکر میکنم داشتن تاپیک جدید درمورد مسایلی که درصفحات اخیر بحث کردید بتونه به پویایی بحث بیشتر کمک کنه.

مویدباشید[/]

[=Franklin Gothic Medium]

آورورا;771743 نوشت:
این پست خلاصه فهم و نقد من از چند صفحه آخره. هم برای این که جمعبندی کرده باشم حداقل برای خودم و هم نظر کوچیکی اضافه کنم. اگه در طول تاپیک بحث شده نیاز به تکرار نیست طبعا.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جناب آورورا
ممنون از شرکتتان در این تاپیک و نقدتان،
آورورا;771743 نوشت:
ظاهرا بحث به این سمت میره که برای اثبات حقانیت قرآن می شه نگاه نقادانه و تحلیلی و کمی کنار گذاشت و با دید «دلپسندانه» و شهودی به جواب سوال رسید. این برداشت من از کلیات صحبتای جناب سین بود امیدوارم درست متوجه شده باشم، البته فرهنگ واژگان من و ایشون یکی نیست. نگاه جالب و بدیعیه البته، ولی از این جهت که هر چه جلوتر میریم تو تاریخ نظریات تحلیلی تر میشن، ناهمنوا هم به نظر می رسن ایشون.

مطمئن نیستم همه‌ی دوستان هم موافق باشند یا خیر، ولی حقیر این راه برای فهم الهی بودن قرآن را یک راه کنار راه‌های دیگر نمی‌دانم، بلکه آن را تنها راه می‌دانم (مگر اینکه به دنبال ظن و گمان باشیم و نه درک قطعی)، در نتیجه به جای «می‌شود» از «می‌بایست» استفاده می‌کنم ... علت آن را هم از یک طرف در شناخت‌شناسی جستجو کردیم و از طرف دیگر هم هر کدام از راه‌های معروف را به جهتی اشتباه دانستیم و در دورنمای مسأله هم راهی پیدا نکردیم مگر همان راهی که از شناخت‌شناسی به آن رسیده بودیم ...

اما اینکه فرمودید حقیر با نگاه نقّادانه و تحلیلی و کمّی مخالفم را متوجه نشدم چطور نتیجه گرفته‌اید ... تا قبل از بحث‌های اخیر حقیر هم فکر می‌کردم که بحث‌هایمان با بحث‌های فیلسوفانه تفاوت ماهوی و اساسی دارد ولی بعد از بحثمان در مورد انتقال تجارب آشپزی به این نتیجه رسیدم که تمام بحث‌های علمی از همین جنس است و در واقع هیچ بحث روی کاغذی فقط روی کاغذ نیست و اگر باشد هرگز کاملاً قابل فهم نیست و فقط می‌توان از این رهگذر محفوظاتی را حفظ نمود ... فهمیدن یک امر باطنی است، بخش باطنی از انتقال هر علمی جزء لاینفک انتقال آن علم است، یعنی سایر بخش‌ها را هم بشود حذف کرد این بخش را نمی‌توان حذف کرد، ما تازه بخش‌های دیگر آن را هم حذف نکرده‌ایم، قبلاً فکر می‌کرده‌ام کرده‌ایم و الآن فهمیدم که نکرده‌ایم ...[INDENT=3]

سین;766818 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
بله این را قبول دارم که حقیر فقط می‌توانم در مورد خودم حرف قطعی بزنم اما اینطور که می‌فرمایید هم دستم بسته نیست، یعنی اگر در این بحث نتوان حرفی کلی زد در هیچ مورد دیگری هم نمی‌توان حرف کلی و قطعی زد ...
در بحث‌های به سبک علوم حصولی با توسل به برهان و دلیل «علم» را منتقل می‌نمایند و اشکالش این است که در اصل اگر خود شخص یک درک حضوری کافی نداشته باشد تنها یک سری محفوظات را کسب کرده است که ظنّی هم هستند و قطعی نیستند، مثل اینکه در یک گفتگو ظاهر کلمات است که منتقل می‌شوند و اگر طرف مقابل تصور درستی از مدلول کلمات نداشته باشد تنها یک سری کلمات بی‌معنا منتقل و حداکثر حفظ می‌شوند، مثل تعلیم و تعلّم عرفان نظری در مقابل عرفان عملی ...
اما در مقابل آن در بحث‌های از نوعی که الآن ما داریم دیگر فقط «راه تجربه کردن‌های مشابه» است که منتقل می‌شود و نه اینکه ادعا شود خود تجربه منتقل شده است، یعنی مثلاً ده نفر می‌آیند و می‌گویند ما چنین کردیم و چنان تجربه نمودیم، شما هم اگر چنان کنید قاعدتاً باید به چنان تجربه‌ای برسید ... در واقع بحث ما در اینجا مانند این است که خانمی با خانم دیگری در مورد چگونه پختن فلان غذا بحث می‌کنند و در حال انتقال تجربه هستند، می‌گویند اگر فلان کار را بکنی غذا فلانطور می‌شود، شخص همینطوری نه می‌تواند تصدیق کند و نه رد کند، باید همان کار را بکند و ببیند درست بود یا نبود، اگر نتوانست دوباره سؤال می‌کند که کردم ولی نشد و این بار راهنمایی مناسب دیگری را دریافت می‌نماید ... در اینجا هم وضع همینطور است ... ما صرفاً تلاش داریم انتقال تجربه کنیم ... ... این که گفتم «قاعدتاً» باید دیگران هم بتوانند چنان تجربه‌ای را با راهنمایی ما داشته باشند در ظاهر تأیید فرمایش شماست ولی شاید در اصل اینطور نباشد! مثلاً در اینجا می‌تواند به این معنا باشد که ما بررسی کردیم و به نظرمان اینطور رسید که احتمالاً تجربیات ما مستقل از خود ما بوده‌اند و در نتیجه برای تمام کسانی که فلان ویژگی‌های عام را داشته باشند باید بتوان عین این تجربیات را تکرار نمود، اما به همان دلیلی که گفتیم «قاعدتاً ...» پس اگر مخاطب ما ادعا کرد که من این کار را کردم و نشد این ادعا آسیبی به درک باطنی و قطعی خود ما نمی‌زند ... نه ما می‌دانیم که او دقیقاً چطور عمل کرده و نه می‌دانیم که او حتماً با ما یا حتی با خودش صادق بوده یا نبوده است ... نهایتش این است که با او وارد بحث شویم و سعی کنیم در روشی که او در پیش گرفته است اشکالاتش را که حدس می‌زنیم عامل نرسیدن او به آن تجربه باشد را بیابیم و راهنمایی‌اش کنیم تا باز خودش آن تجربه را داشته باشد ... در این بین در خودمان هم واکاوی می‌کنیم تا سعی کنیم راه تجربه کردن خودمان را هم مستقل از شرایطی که درش بوده‌ایم برای دیگران تبیین کنیم، مگرنه خانمی که یک غذا را بپزد و فلانطور شود و خانم دیگری بگوید چرا من هر چه مطابق دستور شما عمل می‌کنم آنطور نمی‌شود آن خانم اولی به خودش شک نمی‌کند و فقط می‌گوید که لابد یک جای کار را اشتباه کرده‌ای! ...

[/INDENT]
در مورد اینکه فرمودید رویکردمان «دل‌پسندانه» و شهودی است اما با شما موافقم، ولی به شرط آنکه برداشتمان از لفظ «دل‌پسندانه» یکسان باشد، چون درک عرفی از این واژه چیز دیگری است، مثلاً خیلی وقت‌ها احساسات سطحی را نظر دل می‌دانند و مثلاً می‌گویند چرا چنان کردی و جواب می‌گیرند که دلم خواست ...
آورورا;771743 نوشت:
دو تا مطلب دیگه بود: توجه به معنویات و نظریه سازگاری.

در مورد دوم اگر منظور همون نظریه انسجام واقعیت معروف باشه، ما در قرآن صغرای قضیه رو هم در دست نداریم. یعنی قضاوت درباره منشا حقانی قرآن یکطرف، قرآن کتاب سازگاری نیست. ناسازگاری های قرآن هم اسمای معروفی دارن. به اولی منسوخ و به دومی ناسخ می گن. البته همواره وقتی این کتابو از صافی تفسیر-تاویل عبور می دید سازگارش می کنید. دلیل این کار هم اینه که منشا تمام گزاره های اون رو واحد می دونیم که اگر در اافاظ هم ناسازگاری باشه در مفهوم نباید در بیشتر موارد ناسازگاری وجود داشته باشه. این سوال رو به وجود میاره که اگه مجموعه آثار هر فرد دلخواهی رو انتخاب کنیم، می تونیم در یک کوشش چند ده ساله مجموعه سازگاری از توش دربیاریم یا نه. این سوال رو باید طرفداران نظریه انسجام جواب بدن البته.

برداشت حقیر از نظریه‌ی سازگار یک برداشت ریاضی است، یعنی همان چیزی که در ریاضیات گفته می‌شود Self-Consistency، مثلاً در بیان هیلبرت:

[A]s soon as I posited an axiom it will exist and be "true". [..] If the arbitrarily posited axioms together with all their consequences do not contradict each other, then they are true and the things defined by these axioms exist. For me, this is the criterion of true and existence.

منبع:
Andrei Rodin, "Axiomatic Method and Category Theory", Springer, 2014, p. 42

این نظریه کاری با صدق فرضیات و گزاره‌ها به خودی خود ندارد بلکه صدق را تنها با همان خودسازگاری تعریف می‌نماید ... بررسی الهی بودن قرآن به کمک این معیار احتمالاً (:Gig:) مبتنی بر استقراء ناقص باشد، پس به خودی خود احتمالاً حداکثر منجر به ظن و گمان به الهی بودن قران شود و نه منجر به علم قطعی ... از این نظر شاید این معیار مشابه همان وجوه معروف‌تری باشد که برای معجزه بودن قرآن معمولاً شمرده می‌شوند، مثل فصاحت و بلاغت ... اما اگر این معیار را هم مانند سایر وجوه معروف اعجاز فقط مقدمه‌ای بر یک برهان فطری بدانیم می‌تواند منجر به یقین بشود ... این بحث را یک بار سر برهان نظم نیز داشتیم، اینکه برهان نظم اگرچه از نظر «منطقی» و ریاضی احتمال نبود خدا را هرچند کوچک باشد باز به رسمیت می‌شناسد ولی از نگاه عقلی با تعریف «عقل سلیم» که اعمّ از عقل فلسفی است آن احتمال در نظر گرفته نمی‌شود و نتیجه‌ی برهان نظم قابل اعتماد و تکیه تشخیص داده می‌شود ... عقل سلیم از نظر منطقی در نگاه یک ذهن با تفکر وسواسی قابل تشکیک است و همین مسأله هم فلاسفه را از براهین فطری دور کرده است و البته آنها این کارشان را کاری ارزشی قلمداد کرده‌اند، لیکن چنین تفکری تبعاتی دارد که در این تاپیک و تاپیک‌های دیگری پیش از این تاپیک در مورد آنها بحث‌هایی داشته‌ایم، بخصوص پیرامون رویکرد فلاسفه‌ی مسلمان که قاعدتاً برخی از تبعات چنین باورهایی را لااقل ایشان نباید بتوانند که بپذیرند ...

یا علی علیه‌السلام

(منسجم یعنی به تنهائی بدون تناقض. سازگار یعنی در رابطه با دیگری بدون تناقض. منسجم قابل مقایسه با نظریه ریاضیه که یه قضیه و مکملش درش ثابت نشن. فکر میکنم بله؛ برداشتِ به حد نیاز منطبقی باشه.)

[="Franklin Gothic Medium"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
چگونه انسان می‌تواند حقیقت را از باطل حقیقت‌نما تشخیص دهد؟ شاید این روایت مبارکه بتواند نگاه معمولمان به حقیقت‌شناسی را تنظیم نماید:
[INDENT=2]
َحَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ الْعَقْلَ؟ قَالَ خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُئوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ، وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُئوسِ الْعَقْلِ، وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ، وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى، لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ، فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت
[علل الشرائع، ج‏1، ص: 98]
[/INDENT]

عقل در لسان دین این عقل است ... این عقل انحصاری در اینکه وسیله‌ای باشد که با آن بتوان از مفاهیم جزئیه‌ به مفاهیم کلیه رسید ندارد ... اما تعریف فلاسفه از عقل محدود است به علوم حصولی و در نتیجه ظاهراً به کل در اشتباه هستند ... حقانیت قرآن با عقل سنجیده می‌شود و مطابق این روایت انسان حقیقت را می‌شناسد مثل اینکه روی چیزی نور بیاندازد و آن چیز از ظلمات وهم و تاریکی ابهام به روشنایی فهم داخل گردد ...

شاید بد نباشد در مورد این حدیث از کارشناسان بزرگوار سؤال کنیم تا معلوم شود عقل به خودی خود حقیقت را به قلب می‌شناسد یا خیر و اگر این کار را بدون نیاز به براهین فلسفی انجام می‌دهد در این صورت نتیجه بگیریم که پس عقل (به معنای اصلی آن مطابق قرآن و روایت فوق) برای فهم الهی بودن قرآن و حقانیت اسلام کفایت می‌کند ...

یا علی علیه‌السلام

سین;773779 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
چگونه انسان می‌تواند حقیقت را از باطل حقیقت‌نما تشخیص دهد؟ شاید این روایت مبارکه بتواند نگاه معمولمان به حقیقت‌شناسی را تنظیم نماید:[INDENT=2]
َحَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ الْعَقْلَ؟ قَالَ خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُئوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ، وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُئوسِ الْعَقْلِ، وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ، وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى، لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ، فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت
[علل الشرائع، ج‏1، ص: 98]
[/INDENT]

عقل در لسان دین این عقل است ... این عقل انحصاری در اینکه وسیله‌ای باشد که با آن بتوان از مفاهیم جزئیه‌ به مفاهیم کلیه رسید ندارد ... اما تعریف فلاسفه از عقل محدود است به علوم حصولی و در نتیجه ظاهراً به کل در اشتباه هستند ... حقانیت قرآن با عقل سنجیده می‌شود و مطابق این روایت انسان حقیقت را می‌شناسد مثل اینکه روی چیزی نور بیاندازد و آن چیز از ظلمات وهم و تاریکی ابهام به روشنایی فهم داخل گردد ...

شاید بد نباشد در مورد این حدیث از کارشناسان بزرگوار سؤال کنیم تا معلوم شود عقل به خودی خود حقیقت را به قلب می‌شناسد یا خیر و اگر این کار را بدون نیاز به براهین فلسفی انجام می‌دهد در این صورت نتیجه بگیریم که پس عقل (به معنای اصلی آن مطابق قرآن و روایت فوق) برای فهم الهی بودن قرآن و حقانیت اسلام کفایت می‌کند ...

یا علی علیه‌السلام

سلام

خیلی جالب بود !! :Moteajeb!:

صادق;723297 نوشت:
سلام علیکم .

سلام استاد گرامی .. میشه لطفا نظر شمارو داشته باشیم در این مورد ؟ :Gol:

تشکر ...

فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ
من دو برداشت ارائه میکنم
برداشت اول : اگر عقل شکوفا شود انسان نیاز به قران و سنت ندارد میتواند با نور عقل فریضه و سنت را تشخیص دهد. یعنی همان وحی یا تحدیث
برداشت دوم : اگر عقل شکوفا شود انسان با نور عقل میتواند ظواهر و بطون قران را دریابد. به همین خاطر قرآن میفرماید تفقه در دین. چون علم اصول و منطق و فقه، تفقه نیستند. احکام قران با نور عقل استخراج میشوند نه با ظاهر گرایی و متن محوری. این نور عقل است که موجب میشود ابن عباس مدعی شود اگر عقال شترم گم شد با قرآن پیدایش میکنم.
......
ایا مطابق این روایت هر انسان بالغی چنین نوری بر قلبش تابانده میشود و فریضه و سنت را میفهمد؟
خیر

مشک;774111 نوشت:
سلام

خیلی جالب بود !! :Moteajeb!:

سلام استاد گرامی .. میشه لطفا نظر شمارو داشته باشیم در این مورد ؟ :Gol:

تشکر ...

باسلام وتشکر .
در چه مورد ی ؟
بفرماید هر سوالی داشته باشید در حد توان پاسخ لازم تقدیم می شود .

صادق;774253 نوشت:
باسلام وتشکر .
در چه مورد ی ؟
بفرماید هر سوالی داشته باشید در حد توان پاسخ لازم تقدیم می شود .

سلام

در این مورد استاد گرامی ... این متن عربی و تفسیرش :

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium][INDENT=2]
َحَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ الْعَقْلَ؟ قَالَ خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُئوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ، وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُئوسِ الْعَقْلِ، وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ، وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى، لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ، فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت
[علل الشرائع، ج‏1، ص: 98][/INDENT]

تشکر

مشک;774257 نوشت:
سلام

در این مورد استاد گرامی ... این متن عربی و تفسیرش :
[indent=2]
َحَدَّثَنَا عِيسَى بْنُ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ الْعَقْلَ؟ قَالَ خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُئوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ، وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُئوسِ الْعَقْلِ، وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ، وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى، لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ، فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِيَّ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت
[علل الشرائع، ج‏1، ص: 98]
[/indent]

باسلام وتشکر .
در این حدیث نکته های ژرفی نهفته است که به برخی آنها اشاره می شود :

در ابتدا باید گفت : نفس جزئی انسانها از تعلّق گرفتن نفس کلّی انسان به اجزاء بدن حضرت آدم (ع) حاصل شدند. و آنگاه که این تعلّق حاصل گشت ، و نفوس حادث شدند ، هر نفسی به واسطه ی نفس جزئی خویش که متّحد با نفس کلّی است ، با عقل کلّ نیز تعلّقی یافت ؛ چرا که نفس کلّ ، خود از تنزّلات عقل کلّ می باشد. در این هنگام ، عقول جزئی نیز به نحو عقل هیولانی یا عقل بالقوّه حاصل گشتند تا بعد از تولّد شخص سیر فعلیّت یافتن خود را شروع نمایند. حدیث شریف و شگفت زیر نیز دلالت بر این حقیقت دارد.
امیرمومنان (ع) فرمودند: « أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَقْلَ قَالَ خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُءُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُءُوسِ الْعَقْلِ وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِي‏ءَ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت‏ ـــــــــــ از نبىّ اكرم صلّى اللَّه عليه و آله سؤال شد: خداوند جلّ جلاله عقل را از چه آفريد؟حضرت فرمودند: خداى عزّ و جلّ فرشته‏اى آفريد كه به تعداد خلائق آفريده شده و به تعداد آنان كه بعداً ايجاد مى‏شوند در او سرى بوده و هر سرى صورتى دارد و هر كدام از آن سرها به فردى از افراد انسان تعلّق داشته و اسم آن شخص بر آن سر نوشته شده است ؛ و بر هر يک از صورت‏ها پرده‏اى افتاده كه از آن برداشته نمی شود مگر زمانی که آن شخص متولّد شده و به حدّ مردان یا زنان برسد. پس چون مولود به حدّ مردان و زنان رسید البته پرده كنار خواهد رفت ؛ آنگاه در قلب و دل آن انسان نورى واقع می شود كه به واسطه آن واجب و مستحب و زشت و زيبا و نيكو و پست را درک مى‏نمايد. بدانید كه حكم عقل در قلب و دل انسان همچون حكم چراغ است كه در وسط خانه افروخته باشند.» (بحار الأنوار،ج‏1،ص99 )
پس همانگونه که نفس جزئی آدمی جسمانیة الحدوث می باشد ، عقل جزئی او نیز جسمانیة الحدوث است ؛ یعنی چون شخص به حدّ مشخّصی رسید و قابلیّت لازم را یافت ، بدن او به واسطه ی نفس جزئی او ـ که متّحد با نفس کلّی و یکی از شئون اوست ـ با عقل کلّ مرتبط می شود ؛ و این ارتباط همان و ظهور یافتن عقل جزئی همان. و چون در اینجا دو ارتباط است ؛ یکی بین نفس و عقل و دیگری بین عقل و بدن ، لذا دو حیث برای انسان پیدا می شود. از نکاح عقل و بدن به واسطه ی نفس ، عقل جزئی زاده می شود ؛ و از نکاح عقل و نفس جزئی ، قلب نوری انسان متولّد می گردد.
فراتر از این حدّ ، عقل و نفس و بدن آدمی با حقیقتی دیگر به نام روح کلّی نیز مرتبط می شوند که خلقی است اعظم از عقل اوّل (حضرت جبرئیل). در این هنگام شخص دارای روح نیز می شود.
پس هر ذرّه ای از ذرّات بدن آدم (ع) چون با نفس کلّ مرتبط گشت ، نفوس جزئیّه حاصل شدند و آنگاه این ذرّات شروع به حرکت جوهری نمودند و دم به دم تعلّق خود را با نفس کلّی قوّت بخشیدند ، که این سیر تا پایان عمر دنیایی افراد انسانی ادامه دارد ؛ و از آن تعبیر می شود به تکامل نفسانی. و در همینجاست که تفاوت افراد حاصل شده است. برخی از آن ذرّات ، قابلیّت بالاتری برای ارتباط با نفس کلّی داشتند لذا در همان ابتدای امر ، تعلّقی قوی با نفس کلّ حاصل نمودند ؛ امّا برخی دیگر ، قابلیّت کمتری داشتند ، لذا تعلّق آنها با نفس کلّی ضعیفتر شد. برخی از این ذرّات تعلّقی در حدّ جمادی با نفس کلّ داشتند ، لذا هیچگاه از وجود حضرت آدم (ع) منتقل به فرزندانش نشدند ؛ یا اگر منتقل شدند ، در نسلهای بعدی از چرخه ی انسانی خارج گشتند. امّا برخی دیگر از اینها تعلّقی در حدّ نباتی با نفس کلّ دارند ؛ لذا تنها تا حدّ نفس نباتی رشد کرده و زائل می شوند. بعضی دیگر نیز تنها تا حدّ نفس حیوانی بالا می آیند و به صورت جنین زنده سقط می شوند یا افرادی عقب مانده به دنیا می آیند . و باقی همه تعلّقی در حدّ نفس انسانی با نفس کلّ پیدا می کنند ؛ که البته درجات تعلّق آنها نیز با نفس کلّ ، یکسان نیست. برخی چنان ربط قوی با نفس کلّ دارند که نفس جزئی حاصل از آنها ، به شدّتِ خود نفس کلّ می باشد ؛ لذا اتّحاد کامل با نفس کلّ دارند

[=Franklin Gothic Medium]

صادق;774267 نوشت:
باسلام وتشکر .
در این حدیث نکته های ژرفی نهفته است که به برخی آنها اشاره می شود :
در ابتدا باید گفت : نفس جزئی انسانها از تعلّق گرفتن نفس کلّی انسان به اجزاء بدن حضرت آدم (ع) حاصل شدند. و آنگاه که این تعلّق حاصل گشت ، و نفوس حادث شدند ، هر نفسی به واسطه ی نفس جزئی خویش که متّحد با نفس کلّی است ، با عقل کلّ نیز تعلّقی یافت ؛ چرا که نفس کلّ ، خود از تنزّلات عقل کلّ می باشد. در این هنگام ، عقول جزئی نیز به نحو عقل هیولانی یا عقل بالقوّه حاصل گشتند تا بعد از تولّد شخص سیر فعلیّت یافتن خود را شروع نمایند. حدیث شریف و شگفت زیر نیز دلالت بر این حقیقت دارد.
امیرمومنان (ع) فرمودند: « أَنَّ النَّبِيَّ ص سُئِلَ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْعَقْلَ قَالَ خَلْقُهُ مَلَكٌ لَهُ رُءُوسٌ بِعَدَدِ الْخَلَائِقِ مَنْ خُلِقَ وَ مَنْ يُخْلَقُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ لِكُلِّ رَأْسٍ وَجْهٌ وَ لِكُلِّ آدَمِيٍّ رَأْسٌ مِنْ رُءُوسِ الْعَقْلِ وَ اسْمُ ذَلِكَ الْإِنْسَانِ عَلَى وَجْهِ ذَلِكَ الرَّأْسِ مَكْتُوبٌ وَ عَلَى كُلِّ وَجْهٍ سِتْرٌ مُلْقًى لَا يُكْشَفُ ذَلِكَ السِّتْرُ مِنْ ذَلِكَ الْوَجْهِ حَتَّى يُولَدَ هَذَا الْمَوْلُودُ وَ يَبْلُغَ حَدَّ الرِّجَالِ أَوْ حَدَّ النِّسَاءِ فَإِذَا بَلَغَ كُشِفَ ذَلِكَ السِّتْرُ فَيَقَعُ فِي قَلْبِ هَذَا الْإِنْسَانِ نُورٌ فَيَفْهَمُ الْفَرِيضَةَ وَ السُّنَّةَ وَ الْجَيِّدَ وَ الرَّدِي‏ءَ أَلَا وَ مَثَلُ الْعَقْلِ فِي الْقَلْبِ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي وَسَطِ الْبَيْت‏ ـــــــــــ از نبىّ اكرم صلّى اللَّه عليه و آله سؤال شد: خداوند جلّ جلاله عقل را از چه آفريد؟حضرت فرمودند: خداى عزّ و جلّ فرشته‏اى آفريد كه به تعداد خلائق آفريده شده و به تعداد آنان كه بعداً ايجاد مى‏شوند در او سرى بوده و هر سرى صورتى دارد و هر كدام از آن سرها به فردى از افراد انسان تعلّق داشته و اسم آن شخص بر آن سر نوشته شده است ؛ و بر هر يک از صورت‏ها پرده‏اى افتاده كه از آن برداشته نمی شود مگر زمانی که آن شخص متولّد شده و به حدّ مردان یا زنان برسد. پس چون مولود به حدّ مردان و زنان رسید البته پرده كنار خواهد رفت ؛ آنگاه در قلب و دل آن انسان نورى واقع می شود كه به واسطه آن واجب و مستحب و زشت و زيبا و نيكو و پست را درک مى‏نمايد. بدانید كه حكم عقل در قلب و دل انسان همچون حكم چراغ است كه در وسط خانه افروخته باشند.» (بحار الأنوار،ج‏1،ص99 )
پس همانگونه که نفس جزئی آدمی جسمانیة الحدوث می باشد ، عقل جزئی او نیز جسمانیة الحدوث است ؛ یعنی چون شخص به حدّ مشخّصی رسید و قابلیّت لازم را یافت ، بدن او به واسطه ی نفس جزئی او ـ که متّحد با نفس کلّی و یکی از شئون اوست ـ با عقل کلّ مرتبط می شود ؛ و این ارتباط همان و ظهور یافتن عقل جزئی همان. و چون در اینجا دو ارتباط است ؛ یکی بین نفس و عقل و دیگری بین عقل و بدن ، لذا دو حیث برای انسان پیدا می شود. از نکاح عقل و بدن به واسطه ی نفس ، عقل جزئی زاده می شود ؛ و از نکاح عقل و نفس جزئی ، قلب نوری انسان متولّد می گردد.
فراتر از این حدّ ، عقل و نفس و بدن آدمی با حقیقتی دیگر به نام روح کلّی نیز مرتبط می شوند که خلقی است اعظم از عقل اوّل (حضرت جبرئیل). در این هنگام شخص دارای روح نیز می شود.
پس هر ذرّه ای از ذرّات بدن آدم (ع) چون با نفس کلّ مرتبط گشت ، نفوس جزئیّه حاصل شدند و آنگاه این ذرّات شروع به حرکت جوهری نمودند و دم به دم تعلّق خود را با نفس کلّی قوّت بخشیدند ، که این سیر تا پایان عمر دنیایی افراد انسانی ادامه دارد ؛ و از آن تعبیر می شود به تکامل نفسانی. و در همینجاست که تفاوت افراد حاصل شده است. برخی از آن ذرّات ، قابلیّت بالاتری برای ارتباط با نفس کلّی داشتند لذا در همان ابتدای امر ، تعلّقی قوی با نفس کلّ حاصل نمودند ؛ امّا برخی دیگر ، قابلیّت کمتری داشتند ، لذا تعلّق آنها با نفس کلّی ضعیفتر شد. برخی از این ذرّات تعلّقی در حدّ جمادی با نفس کلّ داشتند ، لذا هیچگاه از وجود حضرت آدم (ع) منتقل به فرزندانش نشدند ؛ یا اگر منتقل شدند ، در نسلهای بعدی از چرخه ی انسانی خارج گشتند. امّا برخی دیگر از اینها تعلّقی در حدّ نباتی با نفس کلّ دارند ؛ لذا تنها تا حدّ نفس نباتی رشد کرده و زائل می شوند. بعضی دیگر نیز تنها تا حدّ نفس حیوانی بالا می آیند و به صورت جنین زنده سقط می شوند یا افرادی عقب مانده به دنیا می آیند . و باقی همه تعلّقی در حدّ نفس انسانی با نفس کلّ پیدا می کنند ؛ که البته درجات تعلّق آنها نیز با نفس کلّ ، یکسان نیست. برخی چنان ربط قوی با نفس کلّ دارند که نفس جزئی حاصل از آنها ، به شدّتِ خود نفس کلّ می باشد ؛ لذا اتّحاد کامل با نفس کلّ دارند

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد و رحمة الله
[=Franklin Gothic Medium]تعریف شما در بالا از عقل جزئی و کلی و نفس جزئی و کلی و امثالهم، و توضیحاتتان در مورد اینکه عقل جزئي از نکاح عقل با بدن به واسطه‌ی نفس ایجاد می‌شود و مشابه‌های آن، آیا ناظر بر مباحثی عرفانی است یا فلسفی؟ آیا این مطالب جنبه‌ی نظریه‌پردازی دارند و یا صریحاً در آیات و روایات وارد شده‌اند؟ اگر بله [=Franklin Gothic Medium]خواستگاه آن‌ها از آیات و روایات کجاست و دلایلتان بر آنها چیست؟

[=Franklin Gothic Medium] لطفاً به این سؤال هم پاسخ دهید که نشانه‌ی عقلانی بودن یک مطلب (با توصیف این روایت از عقل) چیست؟ یعنی چگونه میان معقولات و اوهام باطل تمیز داده می‌شود؟ البته مطابق آن حدیث خود عقل نوری است که این فهم را ایجاد می‌گرداند و در نتیجه می‌توان به آن اعتماد کرد ولی آیا شما هم با این نظر موافق هستید با پذیرش قطعی [=Franklin Gothic Medium]و کاملاً قابل اعتماد[=Franklin Gothic Medium] مطالب توسط صنوف مختلف از مردم را متوقف بر یادگیری براهین فلسفی می‌دانید؟

و دست آخر [=Franklin Gothic Medium]لطفاً به این سؤال جناب و طاها هم پاسخ دهید:

و طاها;774207 نوشت:
ایا مطابق این روایت هر انسان بالغی چنین نوری بر قلبش تابانده میشود و فریضه و سنت را میفهمد؟

[=Franklin Gothic Medium]البته جواب خود ایشان به این سؤال منفی است ولی حقیر با ایشان مخالف هستم، فقط با یک توضیح مختصر و آن اینکه عقل هم مانند فطرت می‌تواند کنار گذارده شود و نادیده انگاشته شود و بدل عقل که شبیه آن است ولی همان نیست (شاید مثل عقل معاش و چیزهایی از این دست) جای آن نشانده شود، مثل اینکه پرسیدند آیا معاویه عاقل بود و جواب داده شد که نه و به جای آن زیرک بود ... در این صورت لطفاً بفرمایید یک شخصی که از عقل و فطرتش بر کنار مانده است چگونه فرق میان «تعقل حقیقی» و «توهم» یا «زیرکی نفسانی» را تشخیص دهد[=Franklin Gothic Medium]؟

با تشکر و در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیه‌السلام

ظاهر عبارت میگوید فیفهم
اما واقعیت
لایفهم
پس
یا روایت رد میشود یا تحریف شده است
و یا
باید گفت منظورش
فیفهم من کان له قلب است ( اشاره به ایه قران)
پس این طور هم نیست که معنای ما همان مقصود روایت باشد
خلاصه اینکه
اگر شما بخواهید معنای درستی برای این روایت در نظر بگیرید
مشکل از عقل و چراغ نیست بلکه مشکل از قلب و خانه و به تعبیر من آینه است که برای کسانی که زیغ قلب دارند اثر ندارد.( من کان له قلب)
این روایت نیز نزدیک است به این حقیقت
العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشا
پس میپرسیم
ایا همه مردان و زنان بالغ میفهمند؟
خیر

سین;774306 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد و رحمة الله
[=Franklin Gothic Medium]تعریف شما در بالا از عقل جزئی و کلی و نفس جزئی و کلی و امثالهم، و توضیحاتتان در مورد اینکه عقل جزئي از نکاح عقل با بدن به واسطه‌ی نفس ایجاد می‌شود و مشابه‌های آن، آیا ناظر بر مباحثی عرفانی است یا فلسفی؟ آیا این مطالب جنبه‌ی نظریه‌پردازی دارند و یا صریحاً در آیات و روایات وارد شده‌اند؟ اگر بله [=Franklin Gothic Medium]خواستگاه آن‌ها از آیات و روایات کجاست و دلایلتان بر آنها چیست؟

[=Franklin Gothic Medium] لطفاً به این سؤال هم پاسخ دهید که نشانه‌ی عقلانی بودن یک مطلب (با توصیف این روایت از عقل) چیست؟ یعنی چگونه میان معقولات و اوهام باطل تمیز داده می‌شود؟ البته مطابق آن حدیث خود عقل نوری است که این فهم را ایجاد می‌گرداند و در نتیجه می‌توان به آن اعتماد کرد ولی آیا شما هم با این نظر موافق هستید با پذیرش قطعی [=Franklin Gothic Medium]و کاملاً قابل اعتماد[=Franklin Gothic Medium] مطالب توسط صنوف مختلف از مردم را متوقف بر یادگیری براهین فلسفی می‌دانید؟

و دست آخر

[=Franklin Gothic Medium]لطفاً به این سؤال جناب و طاها هم پاسخ دهید:

[=Franklin Gothic Medium]البته جواب خود ایشان به این سؤال منفی است ولی حقیر با ایشان مخالف هستم، فقط با یک توضیح مختصر و آن اینکه عقل هم مانند فطرت می‌تواند کنار گذارده شود و نادیده انگاشته شود و بدل عقل که شبیه آن است ولی همان نیست (شاید مثل عقل معاش و چیزهایی از این دست) جای آن نشانده شود، مثل اینکه پرسیدند آیا معاویه عاقل بود و جواب داده شد که نه و به جای آن زیرک بود ... در این صورت لطفاً بفرمایید یک شخصی که از عقل و فطرتش بر کنار مانده است چگونه فرق میان «تعقل حقیقی» و «توهم» یا «زیرکی نفسانی» را تشخیص دهد[=Franklin Gothic Medium]؟

با تشکر و در پناه خدا باشید :Gol:
یا علی علیه‌السلام


باسلام وسپاس .
نکته های فوق رویکرد عرفانی وفلسفی از آموزه های وحیانی بخصوص روایت یاد شده است .
در این گونه موارد گرچه به تفصیل و وضوح در آیات و روایات سخن گفته نشده است ولی اشاراتی نظیر آن در رواین نقل شده ذکر گرئدیده در روایات فراوان آمده ااست . ودر مجموع عقل ومعرفتی عقلی در نگاه آموزه های دینی حجت ومعتبر است .از در تبیین مسله به اختصار باید اشاره شود :
برای درک اهمیت عقل در همه ساحات توجه بدین حدیث نورانی لازم است :
«ان الله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام، و اما الباطنه فالعقول؛(1)
خداوند بر مردم دو حجت دارد: یکی حجت ظاهری و دیگر حجت باطنی، اما حجت ظاهری انبیا و ائمه اند، اما حجت باطنی عقل های مردم است».
بر اساس این گونه آموزه‌های متعالی است که در نگاه شیعی عقل در همه امور از جمله استنباط احکام شرع جایگاه مهم دارد. از این رو در نگاه اصولیان عقل در کنار قرآن و سنت یکی از منابع چهارگانه استنباط احکام شرعی مطرح است.
بر اساس اهمیت نقش عقل است که علامه طباطبایی ضمن بحث مبسوط در این باره گفته است:
قرآن کریم در آیات بسیاری به سوی حجت عقلی رهبری می‌کند . مردم را به تفکر و تعقل و تدبر در آیات الهی دعوت می‌فرماید. خود نیز در مورد احقاق حقایق با استدلال عقلی آزاد می‌پردازد. قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلی و استدلال برهانی آزاد را مسلم می‌شمارد، یعنی نمی‌گوید که اول حقانیت معارف اسلامی را بپذیرد، سپس با احتجاج عقلی پرداخته معارف نامبرده را از آن ها استنتاج کنید ،بلکه با اعتماد کامل به واقعیت خود می‌گوید: به احتجاج عقلی پرداخته، حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابد و بپذیرد.(2)
نقش عقل از دید شیعی بی‌بدیل است.

پی نوشت ها:
1. اصول کافی، ج 1، ص 16.
2. شیعه در اسلام، ص 42.

بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان؛ ادرکنا ارشدنا.
السلام علیک یا نور الله الذی یهتدی به المهتدون.
عجل الله تعالی لک الفرج و رحمة الله و برکاته.
لعن الله اعدائکم من الجن و الانس اجمعین.
بابی انت و امی و نفسی لک الوقاء و الحمی.

سلام بر بزرگواران حاضر در تاپیک؛ جناب صادق، جناب سین، خواهران محترم سرکار مشک، خواهنده و سایر بزرگواران حاضر.
از وقفه پیش آمده در گفتگو عذرخواهم؛ کمابیش و دورادور در روند گفتگوها بودم.

دو توضیح مقدماتی:

اول) گمانم بر این بود که از عرایض بنده در خلال مباحث ابتدایی بنده دراین تاپیک با بزرگوارانی نظیر جناب استوار و شریعت عقلانی مشخص بود که مشی بنده ابداً فلسفی نیست؛ اما دلیل بنده برای مخالفت با فلسفه (و یا حداقل بخشهایی از آن) به دلیل عدم واقع گرایی آن و تمایل به ذهنی گرایی در امور فلسفی است که باعث می شود معیاری واقعی برای صحت سنجی گزاره های آن در اختیار نباشد. بعبارت دیگر، با فلسفه بما هو فلسفه مشکلی ندارم بلکه در اموری که آن را مطابق واقع نمی یابم و اتفاقاً دلایل روایی نیز آن را تأیید می کند، مخالفت دارم. این توضیح را از این جهت عرض کردم که دیدم گاهی اوقات به اشتباه بنده نیز در سلک موافقان مشی فلسفی شمرده شده ام که چنین نیست. بنابراین تلاش بنده در شناخت واقعیت است و اگر فلسفه مطابق با آن باشد، که نمی توان گفت فیلسوف اشتباه گفته است؛ اما مشی عمومی فلسفی را نمی پسندم.

دوم) مطابق دعای بعد از زیارت آل یاسین، از خداوند متعال تقاضا داریم که عزم ما را سرشار از "نور علم" بفرماید.

اما بعد؛

با پیگیری بحث ها، نقطه اصلی بحث را که اتفاقاً پیش از این نیز تمرکز اصلی بنده بر همان موضوع بود، موضوع اعتبار شناختهای خودمان می دانم. در واقع قبل از هر بحث و کنکاشی، ابتدا من باید بدانم که وقتی می دانم واقعاً می دانم؛ و الا اساس همه بحثهای ما با مشکل روبرو می شود.

مثلاً فرض کنید با هر دلیل و استدلالی (از جمله آنچه جناب سین می فرمایند و در بیشتر نقاط آن درست هم هست) روشن شود که قرآن بینه رسول الله صلی الله علیه و آله است؛ بعد از این شناخت من در مقام بیان می خواهم بگویم: من می دانم قرآن بینه رسول الله صلی الله علیه و آله است؛ حالا این سوال مطرح می شود که از کجا معلوم این "می دانم" توهم تو نباشد. مثلاً جناب سین از عبارت "دیدن" استفاده می فرمایند؛ در اینجا هم می شود گفت که همه دیدن ها که مطابق واقعیت نیست؛ مثلاً همان مثال سراب جناب سین. در بالاترین مقام جناب سین می خواهند بفرمایند که من دیدم این کلام، کلام خداست. پرسش بنده از جناب سین اینست که از کجا می فهمید که این دیدن، یک دیدن سرابی نیست. جناب سین در نقد نظریات رایج به درستی از تعبیر "از کجا معلوم..." استفاده می فرمایند که درست است. در مورد دیدن نیز همان "از کجا معلوم..." همچنان پابرجاست؛ یعنی "از کجا معلوم که آن دیدن، دیدن سرابی نیست"؟
ممکن است تا به حال بارها این سوال پرسیده شده باشد و جناب سین هم پاسخ داده باشند؛ به نظر بنده هنوز حاق مطلب در این حوزه روشن نشده است؛ در واقع گاهی اوقات گستردگی و پراکندگی نوشتار می تواند نشان از این باشد که موضوع به خوبی روشن نشده است. قبل از پاسخگویی جناب سین، از همراهان این تاپیک هم خواهشمندم که اگر در این زمینه پاسخ روشنی دارند، بفرمایند؛ در واقع از این جهت از همراهان تاپیک می خواهم قبل از جناب سین پاسخ دهند تا شاید توضیحات جناب سین بزرگوار در پاسخ به این سوال فقط برای بنده نامفهوم بوده است.

تعیین تکلیف این موضوع را موضوع گشایش این تاپیک می دانم؛ در واقع تا این موضوع به یک جمع بندی نرسد هر بحثی در این تاپیک به همین اعتبارسنجی ختم می شود و گویا از اول هیچ چیزی گفته نشده است.می توان برای تعیین تکلیف این موضوع از موارد دم دستی تر استفاده کرد؛ مثل همان مثالی که پیش از عرض شده بود در مورد اینکه من می دانم لیوان روی میز است. خیلی هم مناسب است که از اصطلاحات خیلی خاصی که خودشان نیاز به تعریف ویژه ای داشته باشد استفاده نکنیم؛ به ادبیات همه فهم فطری بدیهی با هم صحبت کنیم.

خدایا؛ اهدنا الصراط المستقیم.
در پناه علم مصبوب الهی باشید.


رازو رمز تحدی قران ؟

تحدی به معنای هماورد طلبی است.
خداوند برای هدایت بندگانش به شاهراه سعادت ، پیامبران را مبعوث کرده تا پیام های هدایتی را از آسمان گرفته و به بشر ابلاغ کنند و خواستاران هدایت را دستگیر باشند. شناخت و باور به این پیامبران لازم است تا انسان ها به پیام های هدایتی آنان گوش فرا دهند و دست خود را برای راه بردن به آنان بسپارند . بسیاری از انسان ها توان تحقیق و ژرف اندیشی برای شناسایی پیامبران را ندارند . لطف خدا ایجاب می کند راهی ساده و آسان برای شناسایی پیامبران قرار دهد. این راه ساده و آسان همان ارائه معجزه و به بیان قرآن "آیت" است. پیامبران از جانب خدا و به اراده خدا برای اثبات نبوت و ارتباط ماموریتی خود با عالم غیب ، معجزه و آیت ارائه می کردند و منکران را به هماوردی می طلبیدند و اعلام می کردند : این کار که از ما سر زده ، نشانه ارتباط ماموریتی ما با عالم غیب است . اگر باور ندارید و این کار را سحر و شعبده و چشم بندی می دانید که از افراد خاص صادر می شود ، مانند آن را بیاورید.
حضرت عیسی به قوم می گوید:
انی قد جئتکم بایة من ربکم انی اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله و ابرء الاکمه و البرص و احی الموتی باذن الله و انبئکم بما تاکلون و ما تدخرون فی بیوتکم (1)
از حضرت عیسی، قوم طعام آسمانی طلب کردند تا سبب اطمینان آنان باشد .حضرت به اراده خدا نازل کرد:
یا عیسی بن مریم هل یستطیع ربک ان ینزل علینا مائدة من السماء ...نرید ان ناکل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نکون علیها من الشاهدین(2)
حضرت محمد هم قران را به عنوان معجزه می آورد . قرآن و پیامبر اعلام می کنند اگر معجزه بودن و خدایی بودن قرآن را قبول ندارید ، یک سوره مانند قرآن بیاورید.
به این طریق خدا به حق طلبان راستین نشان می دهد که این مدعی پیامبر است و راه نجات، در گوش سپردن به پیام های او و دست گذاشتن در دست اوست تا حق جویان را به منزل مقصود برساند.
قرآن چون معجزه جاودان است ، تحدی و هماورد طلبی آن نیز برای همیشه و جاودان است.
پی نوشت :
1. آل عمران(3)،آیه 49.
2. مائده(5)،آیه 113.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمة الله؛

صادق;774593 نوشت:
اگر باور ندارید و این کار را سحر و شعبده و چشم بندی می دانید که از افراد خاص صادر می شود ، مانند آن را بیاورید.

بنده با این فرمایش معروف که علی الظاهر نظر جناب سین هم در این رابطه با اندک تفاوتی همین است مخالفم؛ یعنی خداوند متعال در مقام ارائه بینه نفرموده است که اگر می ‌توانید مثل آن را بیاورید؛ بلکه این "اگر می توانید مثل آن را بیاورید" در مقام مبارزه طلبی در برابر یک مخالف است؛ بعبارت دیگر، دو مقام و دو نوع مواجهه با قرآن وجود دارد:

در مقام اول یک فرد عادی که صادقانه به دنبال یافتن پاسخ به این سوال است که" آیا قرآن از جانب خداوند متعال است؟" به قرآن رجوع می کند تا بفهمد که آیا این کلام را مدعی آن (یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله) از طرف خداوند متعال آورده است یا خیر؛ در این شرایط و در بدو ورود به ساحت قرآن، خداوند متعال به او نمی فرماید که "سلام؛ اگر میخواهی بدانی این کتاب حق است، سعی کن که مثل آن بیاوری که اگر نیاوری یعنی آن حق است"؛ قرآن با "اقراء" شروع می شود؛ یعنی ای کسی که می خواهی بفهمی، بخوان و بفهم.

در مقام دوم شخصی است که مدعی می شود که این کتاب از جانب خدا نیست؛ او منکر است؛ به همین خاطر خداوند متعال نمی فرماید که شما تلاشتان را انجام دهید برای اینکه مثل قرآن بیاورید و بعد خودتان قاضی نفس خودتان تا ببینید آنچه آورده اید با قرآن برابر است یا نه؛ این را خداوند متعال نمی فرماید؛ بلکه می فرماید که فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین؛ می فرماید که اگر نتوانستید که "نخواهید توانست" پس از آتشی بترسید که هیزم آن مردم و سنگ هستند که برای "کافرین" آماده شده است. خداوند متعال، اعلام جنگ و مبارزه طلبی نموده است در برابر کافران. در واقع قبل از اینکه کسی بخواهد به این آیه برسد (بر طبق شان نزول)، همه آیات مکی قرآن را خوانده است و بعد قرار است با چنین آیه ای برخورد نماید.

آیات دیگر تحدی نیز همینگونه است؛ در برابر کسی نیست که هنوز نمی داند این کتاب از جانب خداست؛ بلکه خطاب آیات تحدی در مورد کسانی است که حکم کرده اند که این کتاب از جانب خدا نیست و به خدا بسته شده است؛ عبارات افتراه و تقوله در این معنا روشن روشن هستند.

نقل قول:

نقل قول:

  • ام یقولون افتریه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون اللّه ان کنتم صادقین) بل کذّبوا بمالم یحیطوا بعلمه یونس / ۳۸
  • ام یقولون افتریه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات وادعوا من استطعتم من دون اللّه ان کنتم صادقین) هود / ۱۳
  • ام یقولون تقوّله بل لایؤمنون . فلیأتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین
  • وان کنتم فی ریب ممّا نزّلنا علی عبدنا فأتوا بسورة من مثله وادعوا شهدائکم من دون اللّه ان کنتم صادقین. فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتّقوا النّار التی وقودها الناس و الحجارة اعدّت للکافرین (ریب لزوماً به معنی شک از روی جهل نیست بلکه شک از روی سوء ظن و تهمت است)

مانند این آیات قرآن که ریب در معنای شک به معنی لاادری نیست؛ بلکه شک به معنای سوء ظن و شک مذموم است:


  • انَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ
  • لَا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
  • قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنْتَ فِينَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَٰذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ
  • وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ
  • أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ
  • وَلَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكُمْ بِهِ حَتَّىٰ إِذَا هَلَكَ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا كَذَٰلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَلَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ أُورِثُوا الْكِتَابَ مِنْ بَعْدِهِمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ
    إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ يَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَٰئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ
    مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ

  • يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ قَالُوا بَلَىٰ وَلَٰكِنَّكُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْكُمُ الْأَمَانِيُّ حَتَّىٰ جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ

بعبارت دیگر، آیا اگر بالفرض در قرآن حکیم آیات تحدی نباشد، نمی شود فهمید که این قرآن "من الله" العزیز الحکیم است؟ به نظر نمی رسد چنین باشد.

کسی که به قرآن رجوع نماید، ابتدا با این آیه روبرو می شودکه: بسم الله الرحمن الرحیم اقراء باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقراء و ربک الاکرام الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم

او قبل از رسیدن به آیه "و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا..." تقریبا با توجه به همه آیات مکی که دیده است، تصمیم خود را نسبت به این کتاب گرفته است که آیا من الله است یا نه؛ یا هنوز به این کتاب با همه نور آن به دیده سوء ظن می نگرد؛ خداوند متعال به او که هنوز به دیده سوء ظن و تردید به این کتاب می نگرد هشدار شدید می دهد که "و ان کنتم فی ریب ..." و این لحن هشدارگونه به آن کسی که هنوز شک همراه با سوء ظن دارد اینست که "فان لم تفعلوا و لن تفعلوا.."

به نظر می رسد راه شناخت حقانیت قرآن، پاسخ به تحدی قرآن نیست و حداقل بنده در هیچ روایتی ندیدم که معلمان قرآن اینگونه تعلیم فرموده باشند که سعی کنید به تحدی قرآن پاسخ دهید. با این حال هیچ منعی ندارد که کسی از روی پاسخ به تحدی به حقانیت قرآن پی ببرد.

در پناه امام عصر سلام الله علیه.

بعبارت دیگر، آیا اگر بالفرض در قرآن حکیم آیات تحدی نباشد، نمی شود فهمید که این قرآن "من الله" العزیز الحکیم است؟ به نظر نمی رسد چنین باشد.

کسی که به قرآن رجوع نماید، ابتدا با این آیه روبرو می شودکه: بسم الله الرحمن الرحیم اقراء باسم ربک الذی خلق خلق الانسان من علق اقراء و ربک الاکرام الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم

او قبل از رسیدن به آیه "و ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا..." تقریبا با توجه به همه آیات مکی که دیده است، تصمیم خود را نسبت به این کتاب گرفته است که آیا من الله است یا نه؛ یا هنوز به این کتاب با همه نور آن به دیده سوء ظن می نگرد؛ خداوند متعال به او که هنوز به دیده سوء ظن و تردید به این کتاب می نگرد هشدار شدید می دهد که "و ان کنتم فی ریب ..." و این لحن هشدارگونه به آن کسی که هنوز شک همراه با سوء ظن دارد اینست که "فان لم تفعلوا و لن تفعلوا.."

به نظر می رسد راه شناخت حقانیت قرآن، پاسخ به تحدی قرآن نیست و حداقل بنده در هیچ روایتی ندیدم که معلمان قرآن اینگونه تعلیم فرموده باشند که سعی کنید به تحدی قرآن پاسخ دهید. با این حال هیچ منعی ندارد که کسی از روی پاسخ به تحدی به حقانیت قرآن پی ببرد.

در پناه امام عصر سلام الله علیه.

باسلام وسپاس .
برای افرادی که مثل جناب شما می اندیشد و به قران کریم با همان رویکردی که بیان نموده ایمان آورده است .
سخن همان است که گفته اید .
ولی کسانی بوده وهستند که که باروش تحدی باید به حقانیت قران باور پیدا نماید واعجاز آن را درک نماید تا به حقانیت آن اذعان کند .
پس آیات تحدی برای همه گان نیست بلکه برای اهل شک است .

[="Franklin Gothic Medium"]

و طاها;774338 نوشت:
ظاهر عبارت میگوید فیفهم
اما واقعیت
لایفهم
پس
یا روایت رد میشود یا تحریف شده است
و یا
باید گفت منظورش
فیفهم من کان له قلب است ( اشاره به ایه قران)
پس این طور هم نیست که معنای ما همان مقصود روایت باشد
خلاصه اینکه
اگر شما بخواهید معنای درستی برای این روایت در نظر بگیرید
مشکل از عقل و چراغ نیست بلکه مشکل از قلب و خانه و به تعبیر من آینه است که برای کسانی که زیغ قلب دارند اثر ندارد.( من کان له قلب)
این روایت نیز نزدیک است به این حقیقت
العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشا
پس میپرسیم
ایا همه مردان و زنان بالغ میفهمند؟
خیر

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
با توجه به اینکه عقل چراغ قلب است، اگر گفته شد حجاب نابالغگی از روی عقلشان برداشته می‌شود تا برخی مسائل را بفهمند، پس باید قلبشان سیاه نباشد تا نور عقل صدرشان را روشن نماید و به نور عقل ببینند ... پس شرط «من کان له قلب» را ظاهراً لازم دارد همانطور که شما هم اشاره فرمودید ... این اتفاق برای همه می‌تواند اتفاق بیفتد ولی برای آن‌هایی که قلبشان سیاه است نور عقل رؤیت نمی‌شود و به همین دلیل شاید برای ما و شما سؤال پیش بیاید که آیا این حدیث برای همگان است یا نه ... احتمالاً :Gig:
اما سؤال این است که قبل از سن بلوغ که کودک هنوز مکلف نیست آیا امکان دارد که تا جایی پیش رود که «تکویناً» قلبش آنقدر سیاه شود که در ابتدای بلوغش نور عقل را نبیند و حجت بر او تمام نشود؟ نه اینکه بتوانم با قطعیت بگویم بله ولی شاید راحت‌تر بتوان پذیرفت که حداقل امکان دارد کسی قلبش آنقدر تیره شود که نور عقل را واضح و روشن مانند خورشید در وسط آسمان نیابد، یا اگر دید به علت نفس بیمارش نتواند به ان اعتماد کند یا مایل به این کار نباشد ... در این صورت می‌رویم سراغ آن حدیث دیگر که خواستگاه فطرت را بر اساس عهد الست توضیح داده‌اند و فرموده‌اند که انسان در دنیا این عهد را فراموش می‌کند تا جایی یا زمانی در دنیا آن را به یاد بیاورد ... برای انسانی که در خانواده‌ی مؤمن یا معمولی به دنیا آمده یا رشد کرده است شاید در سن بلوغ چنان تغییری درک شده و برای دیگران شاید لازم باشد تا حوادث خاصی رقم بخورد تا در جریان آن‌ها فطرتش را مقابل خود ببیند و آن را بشناسد و راه درست را از غلط تشخیص دهد ... گرچه باز هم نمی‌دانم ... :Gig:
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سین;776168 نوشت:
[="Franklin Gothic Medium"]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
با توجه به اینکه عقل چراغ قلب است، اگر گفته شد حجاب نابالغگی از روی عقلشان برداشته می‌شود تا برخی مسائل را بفهمند، پس باید قلبشان سیاه نباشد تا نور عقل صدرشان را روشن نماید و به نور عقل ببینند ... پس شرط «من کان له قلب» را ظاهراً لازم دارد همانطور که شما هم اشاره فرمودید ... این اتفاق برای همه می‌تواند اتفاق بیفتد ولی برای آن‌هایی که قلبشان سیاه است نور عقل رؤیت نمی‌شود و به همین دلیل شاید برای ما و شما سؤال پیش بیاید که آیا این حدیث برای همگان است یا نه ... احتمالاً :Gig:
اما سؤال این است که قبل از سن بلوغ که کودک هنوز مکلف نیست آیا امکان دارد که تا جایی پیش رود که «تکویناً» قلبش آنقدر سیاه شود که در ابتدای بلوغش نور عقل را نبیند و حجت بر او تمام نشود؟ نه اینکه بتوانم با قطعیت بگویم بله ولی شاید راحت‌تر بتوان پذیرفت که حداقل امکان دارد کسی قلبش آنقدر تیره شود که نور عقل را واضح و روشن مانند خورشید در وسط آسمان نیابد، یا اگر دید به علت نفس بیمارش نتواند به ان اعتماد کند یا مایل به این کار نباشد ... در این صورت می‌رویم سراغ آن حدیث دیگر که خواستگاه فطرت را بر اساس عهد الست توضیح داده‌اند و فرموده‌اند که انسان در دنیا این عهد را فراموش می‌کند تا جایی یا زمانی در دنیا آن را به یاد بیاورد ... برای انسانی که در خانواده‌ی مؤمن یا معمولی به دنیا آمده یا رشد کرده است شاید در سن بلوغ چنان تغییری درک شده و برای دیگران شاید لازم باشد تا حوادث خاصی رقم بخورد تا در جریان آن‌ها فطرتش را مقابل خود ببیند و آن را بشناسد و راه درست را از غلط تشخیص دهد ... گرچه باز هم نمی‌دانم ... :Gig:
در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

سلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پیشنهادم این است که جستاری بگشایید و روایات مرتبط با عهد الست را بنگارید
تا دوستان و کارشناسان ابراز نظر کنند و به تحلیل انها بپردازند. و نیز من.

اللهم زد فی قلوبنا محبه امیرالمومنین و اولاده المعصومین علیهم السلام

شَهِدَ اللَّـهُ أَنَّهُ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ ۚ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿١٨﴾ إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّـهِ الْإِسْلَامُ ۗ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ ۗ وَمَن يَكْفُرْ‌ بِآيَاتِ اللَّـهِ فَإِنَّ اللَّـهَ سَرِ‌يعُ الْحِسَابِ ﴿١٩﴾
آل عمران
رُّ‌سُلًا مُّبَشِّرِ‌ينَ وَمُنذِرِ‌ينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّـهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّ‌سُلِ ۚ وَكَانَ اللَّـهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿١٦٥﴾ لَّـٰكِنِ اللَّـهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ ۖ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ ۖ وَالْمَلَائِكَةُ يَشْهَدُونَ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ شَهِيدًا ﴿١٦٦﴾
نساء
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ‌ شَهَادَةً ۖ قُلِ اللَّـهُ ۖ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ۚ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَـٰذَا الْقُرْ‌آنُ لِأُنذِرَ‌كُم بِهِ وَمَن بَلَغَ ۚ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّـهِ آلِهَةً أُخْرَ‌ىٰ ۚ قُل لَّا أَشْهَدُ ۚ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَـٰهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِ‌يءٌ مِّمَّا تُشْرِ‌كُونَ ﴿١٩﴾ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِ‌فُونَهُ كَمَا يَعْرِ‌فُونَ أَبْنَاءَهُمُ ۘ الَّذِينَ خَسِرُ‌وا أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿٢٠﴾
انعام
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا لَسْتَ مُرْ‌سَلًا ۚ قُلْ كَفَىٰ بِاللَّـهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ﴿٤٣﴾
رعد
وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَىٰ إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّـهُ بَشَرً‌ا رَّ‌سُولًا ﴿٩٤﴾ قُل لَّوْ كَانَ فِي الْأَرْ‌ضِ مَلَائِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّ‌سُولًا ﴿٩٥﴾ قُلْ كَفَىٰ بِاللَّـهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ۚ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرً‌ا بَصِيرً‌ا ﴿٩٦﴾
اسراء
أَوَلَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ يُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَرَ‌حْمَةً وَذِكْرَ‌ىٰ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ﴿٥١﴾ قُلْ كَفَىٰ بِاللَّـهِ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ شَهِيدًا ۖ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ ۗ وَالَّذِينَ آمَنُوا بِالْبَاطِلِ وَكَفَرُ‌وا بِاللَّـهِ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْخَاسِرُ‌ونَ ﴿٥٢﴾
عنکبوت
وَإِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ هَـٰذَا سِحْرٌ‌ مُّبِينٌ ﴿٧﴾ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَ‌اهُ ۖ قُلْ إِنِ افْتَرَ‌يْتُهُ فَلَا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّـهِ شَيْئًا ۖ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِيضُونَ فِيهِ ۖ كَفَىٰ بِهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ ۖ وَهُوَ الْغَفُورُ‌ الرَّ‌حِيمُ ﴿٨﴾ قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنَ الرُّ‌سُلِ وَمَا أَدْرِ‌ي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ ۖ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰ إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ‌ مُّبِينٌ ﴿٩﴾ قُلْ أَرَ‌أَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّـهِ وَكَفَرْ‌تُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِي إِسْرَ‌ائِيلَ عَلَىٰ مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْ‌تُمْ ۖ إِنَّ اللَّـهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴿١٠﴾ وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْرً‌ا مَّا سَبَقُونَا إِلَيْهِ ۚ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَـٰذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ ﴿١١﴾ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَىٰ إِمَامًا وَرَ‌حْمَةً ۚ وَهَـٰذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَ‌بِيًّا لِّيُنذِرَ‌ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَبُشْرَ‌ىٰ لِلْمُحْسِنِينَ ﴿١٢﴾
احقاف
هُوَ الَّذِي أَرْ‌سَلَ رَ‌سُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَ‌هُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ شَهِيدًا ﴿٢٨﴾
فتح
أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِ‌ككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُ‌وجٍ مُّشَيَّدَةٍ ۗ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هَـٰذِهِ مِنْ عِندِ اللَّـهِ ۖ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هَـٰذِهِ مِنْ عِندِكَ ۚ قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّـهِ ۖ فَمَالِ هَـٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا ﴿٧٨﴾ مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّـهِ ۖ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ ۚ وَأَرْ‌سَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَ‌سُولًا ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ شَهِيدًا ﴿٧٩﴾
نساء
إِنَّهُ لَقَوْلُ رَ‌سُولٍ كَرِ‌يمٍ ﴿٤٠﴾ وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ‌ ۚ قَلِيلًا مَّا تُؤْمِنُونَ ﴿٤١﴾ وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ ۚ قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُ‌ونَ ﴿٤٢﴾ تَنزِيلٌ مِّن رَّ‌بِّ الْعَالَمِينَ ﴿٤٣﴾ وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ﴿٤٤﴾ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ﴿٤٥﴾ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ ﴿٤٦﴾ فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ ﴿٤٧﴾ وَإِنَّهُ لَتَذْكِرَ‌ةٌ لِّلْمُتَّقِينَ ﴿٤٨﴾ وَإِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ ﴿٤٩﴾ وَإِنَّهُ لَحَسْرَ‌ةٌ عَلَى الْكَافِرِ‌ينَ ﴿٥٠﴾ وَإِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ ﴿٥١﴾ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَ‌بِّكَ الْعَظِيمِ ﴿٥٢﴾
الحاقة
لَاهِيَةً قُلُوبُهُمْ ۗ وَأَسَرُّ‌وا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هَـٰذَا إِلَّا بَشَرٌ‌ مِّثْلُكُمْ ۖ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ‌ وَأَنتُمْ تُبْصِرُ‌ونَ ﴿٣﴾ قَالَ رَ‌بِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْ‌ضِ ۖ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿٤﴾ بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلَامٍ بَلِ افْتَرَ‌اهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ‌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْ‌سِلَ الْأَوَّلُونَ ﴿٥﴾ مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِّن قَرْ‌يَةٍ أَهْلَكْنَاهَا ۖ أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ ﴿٦﴾
انبیاء
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا إِنْ هَـٰذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَ‌اهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُ‌ونَ ۖ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْمًا وَزُورً‌ا ﴿٤﴾ وَقَالُوا أَسَاطِيرُ‌ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَىٰ عَلَيْهِ بُكْرَ‌ةً وَأَصِيلًا ﴿٥﴾ قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ‌ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ ۚ إِنَّهُ كَانَ غَفُورً‌ا رَّ‌حِيمًا ﴿٦﴾
فرقان
قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ‌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّ‌حْمَـٰنُ مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ ﴿١٥﴾ قَالُوا رَ‌بُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْ‌سَلُونَ ﴿١٦﴾
یس
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ ۛ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ ۛ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّـهُ ۚ جَاءَتْهُمْ رُ‌سُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَ‌دُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْ‌نَا بِمَا أُرْ‌سِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِ‌يبٍ ﴿٩﴾ قَالَتْ رُ‌سُلُهُمْ أَفِي اللَّـهِ شَكٌّ فَاطِرِ‌ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ ۖ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ‌ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَ‌كُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ‌ مِّثْلُنَا تُرِ‌يدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿١٠﴾ قَالَتْ لَهُمْ رُ‌سُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ‌ مِّثْلُكُمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١١﴾
ابراهیم

[="Franklin Gothic Medium"]

صادق;774487 نوشت:
باسلام وسپاس .
نکته های فوق رویکرد عرفانی وفلسفی از آموزه های وحیانی بخصوص روایت یاد شده است .
در این گونه موارد گرچه به تفصیل و وضوح در آیات و روایات سخن گفته نشده است ولی اشاراتی نظیر آن در رواین نقل شده ذکر گرئدیده در روایات فراوان آمده ااست . ودر مجموع عقل ومعرفتی عقلی در نگاه آموزه های دینی حجت ومعتبر است .از در تبیین مسله به اختصار باید اشاره شود :
برای درک اهمیت عقل در همه ساحات توجه بدین حدیث نورانی لازم است :
«ان الله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه علیهم السلام، و اما الباطنه فالعقول؛(1)
خداوند بر مردم دو حجت دارد: یکی حجت ظاهری و دیگر حجت باطنی، اما حجت ظاهری انبیا و ائمه اند، اما حجت باطنی عقل های مردم است».


بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته
وقتی در آیات و روایات مطلبی به صراحت گفته شده باشد یک چیز است و وقتی صحبت از برداشت‌های خودمان از آن‌ها و از اشارات در روایات باشد بحث دیگری است ... دیگر نمی‌توانیم برداشت‌های خودمان را هم مانند اصل خود آیات و روایات دقیق بدانیم و گمان کنیم حتمی هستند ... می‌توانیم؟
... اگر قبول دارید که نمی‌شود در این صورت نمی‌توانیم با اطمینان بگوییم که آن اشارات معصومین علیهم‌السلام به این برداشت‌های امروز ما بوده است و لا غیر، می‌توانیم؟
... برداشت‌های ما تصورات ما از حقیقتی است که خداوند و خلفای او در زمین از آن سخن رانده‌اند ... اگرچه پشت این برداشت‌هایمان تفکر و تدبر و تعمق بسیار هم باشد ولی باز در این تصورات رگه‌هایی از نواقص وجودی ما هم جلو‌گر خواهد شد، آیا منکر این قضیه هستید؟
... اینکه عقل حجت است قبول ولی در چه مسائلی حجت است؟ ... مثلاً آیا قیاس یک راه عقلی برای استنتاج نیست؟ اگر هست پس چرا ما موافق عقل هستیم ولی قیاس در فقه را حرام می‌دانیم؟ ... چرا اگر کسی سعی کند دلایل پشت یک حکم فقهی را بشناسد و بعد بر اساس آن فرزند زمان خودش باشد و احکام را به روز تفسیر کند و شاخ و برگ بدهد اشکال دارد؟ ... جز این است که می‌گوییم فهم ما ناقص است و عقل ما ناقص است و حجیت آن تام نیست؟ ... اگر عقل ما و حجیت آن تام نیست و بدون نقص نیست در این صورت حجت بودن ان در چه زمینه‌هایی خواهد بود؟ ... دیگر حق نداریم بدون قید به هر چه خواستیم فکر کنیم و بعد نتیجه‌ی فکر خودمان را به خدا و معصومین علیهم‌السلام نسبت بدهیم و بگوییم آنها اشاره کردند و ما با قدرت عقل خود یافتیم ... چنان حقی داریم؟ ... آیا نتیجه‌ی چنان تعقلی در تفسیر منجر به تفسیر به رأی و تأویل بالرأی نمی‌شود؟ کاری که آن دوست بزرگوار در تاپیک دیگری دارند سعی می‌کنند که نشان دهند معاد عاری از هر گونه مادیت و جسمانیت است آیا جز مشابه کاری است که سایرین انجام داده‌اند در اینکه بگویند معاد مادی نیست؟ ... ایشان هم می‌گویند ما یک سری اشارات در آیات و روایات داریم که اینطور عقلمان برایمان تفسیرشان می‌کنند و اتفاقاً ایشان هم حجیت عقل را ذاتی می‌دانند و امثال حقیر را اگر با ایشان مخالف کنم در موضع مخالف عقل شناسایی می‌کنند ... اگر کار ایشان اشتباه است کار دیگرانی که فهم خودشان از آیات و روایات را درست می‌دانند هم اشتباه است، نیست؟ ... لااقل باید بگویند که اینها برداشت ماست و قابل نقد هستند و اگر کسی برداشت بهتری داشته باشد ما هم استقبال می‌کنیم ... با این نگاه باید یک اما و اگر روی هر حرفی که می‌زنند بگذارند ولی چرا نمی‌گذارند؟

اگر این سؤالات حقیر را پاسخی دهید که بفهمم خیلی ممنونتان می‌شوم :Gol:

صادق;774487 نوشت:
بر اساس این گونه آموزه‌های متعالی است که در نگاه شیعی عقل در همه امور از جمله استنباط احکام شرع جایگاه مهم دارد. از این رو در نگاه اصولیان عقل در کنار قرآن و سنت یکی از منابع چهارگانه استنباط احکام شرعی مطرح است.
بر اساس اهمیت نقش عقل است که علامه طباطبایی ضمن بحث مبسوط در این باره گفته است:
قرآن کریم در آیات بسیاری به سوی حجت عقلی رهبری می‌کند . مردم را به تفکر و تعقل و تدبر در آیات الهی دعوت می‌فرماید. خود نیز در مورد احقاق حقایق با استدلال عقلی آزاد می‌پردازد. قرآن کریم با این بیانات اعتبار حجت عقلی و استدلال برهانی آزاد را مسلم می‌شمارد، یعنی نمی‌گوید که اول حقانیت معارف اسلامی را بپذیرد، سپس با احتجاج عقلی پرداخته معارف نامبرده را از آن ها استنتاج کنید ،بلکه با اعتماد کامل به واقعیت خود می‌گوید: به احتجاج عقلی پرداخته، حقانیت معارف نامبرده را از آن دریابد و بپذیرد.(2)
نقش عقل از دید شیعی بی‌بدیل است.

پی نوشت ها:
1. اصول کافی، ج 1، ص 16.
2. شیعه در اسلام، ص 42.

این بحث را با دوست دیگری هم که سر همین قضیه از حقیر رنجیده‌خاطر شدند و از این بحث رفتند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردند داشتیم ... ایشان هم معتقد بودند که در قرآن خیلی دعوت به تفکر و تدبر و تعقل شده است و مستقیماً خداوند بر سیاق استفهام انکاری از مخالفینش سلطان و برهان خواسته است ... در زمینه‌ی تفکر و تدبر که هیچ، اختلافی نداریم، ولی در زمینه‌ی تعقل حقیر موافق نیستم که اسم تفکر منطقی (بر اساس منطق ارسطویی) خود را تعقل بنامیم و آن را منحصر در اهل فلسفه و کلام بشماریم و دیگرانی که مقدمات فلسفه و کلام را نمی‌شناسند یا عمرشان را در این زمینه نگذاشته‌اند از عوام‌الناس بشماریم و ایمانشان را سطحی بدانیم ... بسیاری از بزرگان دین در صدر اسلام و بسیاری از کسانی که انبیاء گذشته را یاری کردند و جریان دین را حفظ کردند و قرآن آن‌ها را ربانیون نامیده است از همان عوام‌الناس بوده‌اند ... آیا آنها تعقل نداشته‌اند؟ ... و باز آیا منظور خداوند از براهین و سلطان که از مخالفانش خواسته است براهین فلسفی است؟ آنجا که خداوند از مشرکان و کافران سؤال می‌کند که آیا کتابی برایتان آمده که از آن دلیل می‌آورید آیا صحبت از مباحث فلسفی و عقلی با تعبیر فلسفه از عقل است؟

حقیر منکر جایگاه عقل نیستم ... ولی عقلی که مطابق روایت انسان را جز به خدا نمی‌رساند ... همه‌ی فلاسفه مدعی عقلانیت هستند ولی همه‌ی فلاسفه مسلمان نیستند، چه بسا فلاسفه‌ای که به کمک همان فلسفه از اسلام خارج شوند یا ایمانشان ضعیف شود و یا بدعت‌های در اعتقادات مسلمین بگذارند ... اینها را اشتباه می‌دانم که عقل بنامیم ... اینها می‌تواند هوش باشد، زیرکی باشد، ولی عقل؟ ... اگر عقل لزوماً چیزی نیست که در فلسفه و کلام به کار گرفته می‌شود در این صورت دیگر آن روایت که آوردید که عقل حجت باطنی است هم معنایی به کل متفاوت خواهد شد ... و اتفاقاً بحث ما در این تاپیک هم بر سر شناخت باطنی حقانیت قرآن است و حقیر اصرار دارم که شناخت باطنی همان شناخت عقلانی است، همان شناختی که امثال سلمان فارسی و ابوذر و مقداد بر مبنای آن شناخت دعوت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را پذیرفتند و از هیچ تلاشی برای دینشان دریغ نکردند ... آیا اشتباه می‌کنم؟ ... اگر بله آیا دلیل آن را هم می‌فرمایید؟ ... آیا دلیلی که دارید عقلی است و اگر بله آیا پذیرفتن آن واجب است همانطور که پذیرفتن حرف حجج ظاهری خدا علیهم‌السلام واجب است؟

با تشکر از صبر و حلمتان
یا علی علیه‌السلام

[="Franklin Gothic Medium"]

Naghi;774517 نوشت:
با پیگیری بحث ها، نقطه اصلی بحث را که اتفاقاً پیش از این نیز تمرکز اصلی بنده بر همان موضوع بود، موضوع اعتبار شناختهای خودمان می دانم. در واقع قبل از هر بحث و کنکاشی، ابتدا من باید بدانم که وقتی می دانم واقعاً می دانم؛ و الا اساس همه بحثهای ما با مشکل روبرو می شود.
مثلاً فرض کنید با هر دلیل و استدلالی (از جمله آنچه جناب سین می فرمایند ...) روشن شود که قرآن بینه رسول الله صلی الله علیه و آله است؛ بعد از این شناخت من در مقام بیان می خواهم بگویم: من می دانم قرآن بینه رسول الله صلی الله علیه و آله است؛ حالا این سوال مطرح می شود که از کجا معلوم این "می دانم" توهم تو نباشد.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم برادر و رحمة الله
بله این دانستن لازم است و اهمیتش همانطور زیاد است که شما می‌فرمایید :ok: :Gol:
در همان مثال آشپز هم اگر بحث‌های اخیر را دنبال کرده باشید همین بحث نقش کلیدی داشت ... به این معنا که اگر ما بگوییم که فهمیدیم قرآن حق است و بعد سعی کنیم راهی را مقابل دیگران بگذاریم که ایشان هم اگر از آن راه رفتند به تجربه‌ی همین درک کردن برسند، آنگاه اگر ایشان نرسیدند و در گزارشی که از خود دادند نیز هم با خودشان و هم با ما صادق بودند باز ما در تجربه‌ی خودمان شک نمی‌کنیم و می‌گوییم لابد راه مناسبی مقابل راه ایشان نگذاشته‌ایم و باید در راهی که به ایشان تجویز کرده‌ایم تجدید نظر نماییم، همانطور که یک آشپز اگر به آشپز دیگری گفت من اینطور غذا درست کردم و مزه‌اش اینطور شد و آن آشپز دیگر مطابق دستور آشپزی او عمل کند و به آن مزه نرسد آشپز نخست در تجربه‌ی خودش شک نمی‌کند و در دستور غذایی‌اش تجدید نظر می‌کند و سعی در دقیق‌تر کردن آن می‌کند ... پیش‌فرض این مثال این است که به تجربه‌ی خودش یقین داشته باشد ... یقینی آنچنان قوی که با چنان گزارش خلافی حتی یک ذره هم به تجربه‌ی خودش شک نکند و پاسخ را در جای دیگری جستجو نماید ...
Naghi;774517 نوشت:
مثلاً جناب سین از عبارت "دیدن" استفاده می فرمایند؛ در اینجا هم می شود گفت که همه دیدن ها که مطابق واقعیت نیست؛ مثلاً همان مثال سراب جناب سین.

حقیر از دیدن مثال زدم ولی از دیدن به چشم عقلی که چراغ قلب است ... مثال سراب یک مثال است از دیدن با چشم سر ... البته شما باز می‌توانید ایراد بگیرید که از کجا بفهمیم که آنچه دیده‌ایم را با چشم قلب دیده‌ایم و نه با بصائر که مطابق روایت همان اوهام است ... پاسخ دادن به این سؤال سخت‌تر می‌شود وقتی بدانیم که قوای واهمه ضعیف‌شده‌ی قوای عاقله به حساب می‌آید، لااقل از نگاه فلاسفه‌ی مسلمان ... با این حال در این وضعیت احتمالاً مناسب باشد که حدیثی که جناب صادق آوردند را باز مورد بازبینی قرار دهیم ... عقل حجت باطنی است ... اطاعت از حجت خدا واجب است و این یعنی اتمام حجت باید قطعی باشد و در نتیجه اگر دیدنی به نور عقل و با قلب اتفاق بیفتد این دیدن قابل اعتماد است ... حالا اگر ما نتوانیم فرمول‌بندی‌اش کنیم تا بیانش نماییم و آن را مواجه با نقد دیگران قرار دهیم دلیل بر اشتباه بودن اصل آن تجربه نیست و دلیل بر نقص ما در فرمول‌بندی آن است ... شاید این کار به عمر ما هم قد ندهد و شاید هم خدا خواست و قد داد ... اگر هم‌فکری کنیم ان شاء الله ...
Naghi;774517 نوشت:
در بالاترین مقام جناب سین می خواهند بفرمایند که من دیدم این کلام، کلام خداست. پرسش بنده از جناب سین اینست که از کجا می فهمید که این دیدن، یک دیدن سرابی نیست. جناب سین در نقد نظریات رایج به درستی از تعبیر "از کجا معلوم..." استفاده می فرمایند که درست است. در مورد دیدن نیز همان "از کجا معلوم..." همچنان پابرجاست؛ یعنی "از کجا معلوم که آن دیدن، دیدن سرابی نیست"؟

جوابی که در نهایت سرکار مشک و حقیر به این پاسخ دادیم این است که تجربه‌اش کنید خواهید دید که متفاوت است از تجربه‌های دیگر ... ولی همینطوری به شخصه جواب صریحی برای این «از کجا معلوم» شما ندارم ... حقیر اگر این سؤال را از بزرگواران دیگر پرسیدم به این مجوز بود که ایشان بحث‌هایشان را قابل انتقال به غیر معرفی می‌کنند و اتفاقاً به حقیر ایراد می‌گرفتند که بحث شما جنبه‌ی شخصی دارد و قابل تبادل با دیگران نیست ... ولی به هر حال سر بحث بر روی مثال آشپز به شخصه به این نتیجه رسیدم که جنس هر دو بحث ما و ایشان یکسان است و هیچ بحثی نیست که کاملاً روی کاغذ قابل انتقال باشد، مگر ریاضی که حقیر کاملاً هم قبولش دارم، برعکس فلسفه‌ی با محتوای امروزی آن که مخالفش شده‌ام ...
Naghi;774517 نوشت:
ممکن است تا به حال بارها این سوال پرسیده شده باشد و جناب سین هم پاسخ داده باشند؛ به نظر بنده هنوز حاق مطلب در این حوزه روشن نشده است؛

باعث شرمندگی برای حقیر است ... امیدوارم دوری‌اتان از بحث در هفته‌ها و شاید ماه‌های گذشته به این دلیل نبوده باشد و اگر بوده است هم ادامه نیابد :Gol:
Naghi;774517 نوشت:
در واقع گاهی اوقات گستردگی و پراکندگی نوشتار می تواند نشان از این باشد که موضوع به خوبی روشن نشده است.

احتمالش هست ... اگرچه بحث‌های اخیر کمی تکرار مباحث گذشته در بحث با دوستان جدید بوده است، گرچه همان‌ها هم به شخصه برای حقیر مفید بود و به جمع‌بندی و روشن‌تر کردن حدود بحث کمک زیادی کرد، ان شاء الله
Naghi;774517 نوشت:
تعیین تکلیف این موضوع را موضوع گشایش این تاپیک می دانم؛ در واقع تا این موضوع به یک جمع بندی نرسد هر بحثی در این تاپیک به همین اعتبارسنجی ختم می شود و گویا از اول هیچ چیزی گفته نشده است.می توان برای تعیین تکلیف این موضوع از موارد دم دستی تر استفاده کرد؛ مثل همان مثالی که پیش از عرض شده بود در مورد اینکه من می دانم لیوان روی میز است. خیلی هم مناسب است که از اصطلاحات خیلی خاصی که خودشان نیاز به تعریف ویژه ای داشته باشد استفاده نکنیم؛ به ادبیات همه فهم فطری بدیهی با هم صحبت کنیم.

بله، ظاهراً الآن بحث به جایی رسیده است که اگر پاسخ این سؤال را بدانیم دیگر مسأله به کل حل می‌شود ... و اگر ندانیم به قول شما گویا چیز زیادی گفته نشده است ... گرچه همچنان یک پیشنهاد برای انجام یک تجربه روی میز باقی می‌ماند برای کسانی که بخواهند خودشان تجربه نمایند ...

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

Naghi;774517 نوشت:
قبل از پاسخگویی جناب سین، از همراهان این تاپیک هم خواهشمندم که اگر در این زمینه پاسخ روشنی دارند، بفرمایند؛ در واقع از این جهت از همراهان تاپیک می خواهم قبل از جناب سین پاسخ دهند تا شاید توضیحات جناب سین بزرگوار در پاسخ به این سوال فقط برای بنده نامفهوم بوده است.

سلام

خوشحالم از حضور مجددتون در این بحث ..

انسان ها حتما اقلا یکبار در زندگیشون طعم گرایش به حقیقت و آرامش درونی رو میچشن و بارها هم طعم دور بودن از حقیقت رو ... خدا قابلیت تمیز دادن رو در وجود همه گذاشته .

تفاوت زیادی هست بین توهم و واقعیت .. آخرین مرحله اش میشه امتحان کردن و تست کردن جریان ..

گاهی در بیان واضح بعضی از مسائل احساس ناتوانی میکنم و شاید کامل نتونم اون حس رو توضیح بدم ! یادمه که یکبار استادم در جواب این حرفم بهم گفت : کسیکه احاطه کامل به موضوعی نداشته باشه دچار این حالت میشه ، پس هروقت زبانت قاصر شد از بیان واضح و کامل چیزی، بدون که اونو کاملا نتونستی بشکافی و درکش کنی .. بنده اعتراف میکنم که جریانات جاری در اسلام و کلام خدا و ائمه خیلی عمیق هستن و همیشه هم نمیشه به چرایی همشون دست پیدا کرد فقط میشه مشتی از این دریای بیکران رو چشید!

در این بحث هم باز به همین نقطه رسیدم .. نمیدونم چطوری میفهمم که چیزی توهم هست یا نیست .. البته حتما دارای یکسری علائم مثل بسط روحی و آرامش درونی و دلگرمی و امید و لبخند و یک جور مسرت روحی هست اما همش هم اینها نیست ...

شاید این تجربیات هست که باعث رسیدن بنده به یک نقطه ی ثابت شده ... و شاید این حرفها برای دیگری راهگشا نباشه و صرفا شخصی و بگیرنگیر دار تلقی بشه !!

بهرحال سعی کردم که خودم رو گیرنندازم تو تله ی چراهایی که فکر میکنیم مارو به حقیقت نزدیکتر میکنه اما همیشه هم اینطور نیست ...

حالا اینکه چطوری باید این مفاهیم رو به دیگری هم چشوند مساله اینجاست .. و چون امثال ما سعی داریم که دیگران رو هم آگاه به درک این طعم شیرین بکنیم ، نیاز به شکافتنش هست ..

بنده باز راهی جز توجه دادن شخص به درونش پیدا نکردم و نهایتا هم تست کردن راه .. اگر شخص واقعا بخواد و نیت کنه که به حقیقت برسه خدا میرسوندش..

خوشحال میشم نقد کنید و نظر خودتونو بگید .. اینم اضافه کنم که بنده مثل شما و اساتید حاضر در این تاپیک سواد فلسفی و به این صورتی که بحث میکنید ندارم و صرفا تجربیاتم رو میگم .. :ok:

تشکر

[=Franklin Gothic Medium]

مشک;776395 نوشت:
نمیدونم چطوری میفهمم که چیزی توهم هست یا نیست .. البته حتما دارای یکسری علائم مثل بسط روحی و آرامش درونی و دلگرمی و امید و لبخند و یک جور مسرت روحی هست اما همش هم اینها نیست ...

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم و رحمة الله
بزرگی فرمود محبت از حالات متضاعف است (اگر درست اصطلاحش را خاطرم باشد) که یعنی دو سر دارد، یعنی اگر محبتی بود حتماً محبوبی هم هست که نسبت به او محبت شکل گرفته است، انسانی که قرآن را خواند و محبتی را چشید حتماً محبوبی را یافته است، این حسی نیست که همینطوری در انسان شکل بگیرد ... دعوایی اگر هست سر شناخت این است که محبوب کیست ... شاید با این حرف بتوان میان حقیقت و توهم فرق گذاشت ...
با این وجود حقیر با ایشان کاملاً موافق نیستم، یعنی چون موافق ایشان هستم باز مخالف ایشان هستم، چون دیگرانی هستند که بگویند ما هم منکر وجود محبوب نیستیم اما این محبوب خود شخص تجربه کننده‌ی حبّ است و دلیل آن هم قضیه‌ی «حبّ نفس» است، چه بسا انسان مرتبه‌ای بالاتر از خودش را دوست داشت، نه با این تفسیر که وجود انسان در طول خداست بلکه با این توجیه که او ابتدا با ذهن خود تصوری از خدا بسازد و بعد به این خدای مخلوق محبت بورزد چون گمان می‌کند هر چه از خیر و خوبی به او می‌رسد از طرف اوست و این خدای مخلوق که او آن را خالق می‌پندارد همیشه حامی و پشتیبان اوست ... اگر وجود خدا برای این شخص اثبات شود (نه اثبات روی کاغذ البته) اما دیگر این مشکل نخواهد بود یا لااقل به این صعب‌العبوری نخواهد بود، چرا که در آن صورت محبت به نفس خودش را هم در طول محبت به خدا محسوب خواهد کرد ... اگرچه هنوز هم مشکلاتی می‌تواند شکل بگیرد که باید رویشان فکر کرد، مثل اینکه می‌گویند شما گوینده‌ی قرآن را دوست دارید و ما هم قرآن را بدون گوینده نمی‌دانیم بلکه شک داریم گوینده‌ی آن خداوند باشد، بنابراین متعلق دوست داشتن شما شخص محمدبن‌عبدالله است صلی‌الله‌علیه‌وآله و نه خدایی که ادعای رسالت از جانب او را داشته است ... باید نشست و تک‌تک سؤالات را طرح کرد و روی پاسخشان اندیشید اگر این راه برای رسیدن به جواب مورد نظر ما راه مناسبی تشخیص داده شود

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام
[SPOILER]منصوب شدنتان در پست مدیریت را تبریک می‌گویم، ان شاء الله زحماتتان در راه دین خدا مأجور باشد[/SPOILER]

سین;776288 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم استاد بزرگوار و رحمة الله و برکاته
وقتی در آیات و روایات مطلبی به صراحت گفته شده باشد یک چیز است و وقتی صحبت از برداشت‌های خودمان از آن‌ها و از اشارات در روایات باشد بحث دیگری است ... دیگر نمی‌توانیم برداشت‌های خودمان را هم مانند اصل خود آیات و روایات دقیق بدانیم و گمان کنیم حتمی هستند ... می‌توانیم؟
... اگر قبول دارید که نمی‌شود در این صورت نمی‌توانیم با اطمینان بگوییم که آن اشارات معصومین علیهم‌السلام به این برداشت‌های امروز ما بوده است و لا غیر، می‌توانیم؟
... برداشت‌های ما تصورات ما از حقیقتی است که خداوند و خلفای او در زمین از آن سخن رانده‌اند ... اگرچه پشت این برداشت‌هایمان تفکر و تدبر و تعمق بسیار هم باشد ولی باز در این تصورات رگه‌هایی از نواقص وجودی ما هم جلو‌گر خواهد شد، آیا منکر این قضیه هستید؟
... اینکه عقل حجت است قبول ولی در چه مسائلی حجت است؟ ... مثلاً آیا قیاس یک راه عقلی برای استنتاج نیست؟ اگر هست پس چرا ما موافق عقل هستیم ولی قیاس در فقه را حرام می‌دانیم؟ ... چرا اگر کسی سعی کند دلایل پشت یک حکم فقهی را بشناسد و بعد بر اساس آن فرزند زمان خودش باشد و احکام را به روز تفسیر کند و شاخ و برگ بدهد اشکال دارد؟ ... جز این است که می‌گوییم فهم ما ناقص است و عقل ما ناقص است و حجیت آن تام نیست؟ ... اگر عقل ما و حجیت آن تام نیست و بدون نقص نیست در این صورت حجت بودن ان در چه زمینه‌هایی خواهد بود؟ ... دیگر حق نداریم بدون قید به هر چه خواستیم فکر کنیم و بعد نتیجه‌ی فکر خودمان را به خدا و معصومین علیهم‌السلام نسبت بدهیم و بگوییم آنها اشاره کردند و ما با قدرت عقل خود یافتیم ... چنان حقی داریم؟ ... آیا نتیجه‌ی چنان تعقلی در تفسیر منجر به تفسیر به رأی و تأویل بالرأی نمی‌شود؟ کاری که آن دوست بزرگوار در تاپیک دیگری دارند سعی می‌کنند که نشان دهند معاد عاری از هر گونه مادیت و جسمانیت است آیا جز مشابه کاری است که سایرین انجام داده‌اند در اینکه بگویند معاد مادی نیست؟ ... ایشان هم می‌گویند ما یک سری اشارات در آیات و روایات داریم که اینطور عقلمان برایمان تفسیرشان می‌کنند و اتفاقاً ایشان هم حجیت عقل را ذاتی می‌دانند و امثال حقیر را اگر با ایشان مخالف کنم در موضع مخالف عقل شناسایی می‌کنند ... اگر کار ایشان اشتباه است کار دیگرانی که فهم خودشان از آیات و روایات را درست می‌دانند هم اشتباه است، نیست؟ ... لااقل باید بگویند که اینها برداشت ماست و قابل نقد هستند و اگر کسی برداشت بهتری داشته باشد ما هم استقبال می‌کنیم ... با این نگاه باید یک اما و اگر روی هر حرفی که می‌زنند بگذارند ولی چرا نمی‌گذارند؟

اگر این سؤالات حقیر را پاسخی دهید که بفهمم خیلی ممنونتان می‌شوم :Gol:
سلام برسین وحی مدار .
علی رغم اندک بودن مجال وبضاعت مزجات به چند اشاره می شود :
معرفت بشری از آموزه های وحیانی اعتبار وحجیت دارد یانه ؟
ما موظف به تدبیر در قران هستیم یا نه ؟
اگر هستیم آیا فهم ما حجت شرعی است یا نه ؟
اگر نه پس تدبر عبث است .
اگر آری پس بر داشت عقلی معتیر ومعذر ومنجز وحجت است .
به طور یقین تعطیل را که درست نمی دانید ؟
اگر معرفت عقلی ( بشری ) را از آموزه های وحیانی معتبر ندانیم یا سر از تعطیل در می آورد ویا رفع قلم .
کمی بوی تفکیک از برخی عبارات جناب تان به مشام می رسد !!

این بحث را با دوست دیگری هم که سر همین قضیه از حقیر رنجیده‌خاطر شدند و از این بحث رفتند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردند داشتیم ... ایشان هم معتقد بودند که در قرآن خیلی دعوت به تفکر و تدبر و تعقل شده است و مستقیماً خداوند بر سیاق استفهام انکاری از مخالفینش سلطان و برهان خواسته است ... در زمینه‌ی تفکر و تدبر که هیچ، اختلافی نداریم، ولی در زمینه‌ی تعقل حقیر موافق نیستم که اسم تفکر منطقی (بر اساس منطق ارسطویی) خود را تعقل بنامیم و آن را منحصر در اهل فلسفه و کلام بشماریم و دیگرانی که مقدمات فلسفه و کلام را نمی‌شناسند یا عمرشان را در این زمینه نگذاشته‌اند از عوام‌الناس بشماریم و ایمانشان را سطحی بدانیم ... بسیاری از بزرگان دین در صدر اسلام و بسیاری از کسانی که انبیاء گذشته را یاری کردند و جریان دین را حفظ کردند و قرآن آن‌ها را ربانیون نامیده است از همان عوام‌الناس بوده‌اند ... آیا آنها تعقل نداشته‌اند؟ ... و باز آیا منظور خداوند از براهین و سلطان که از مخالفانش خواسته است براهین فلسفی است؟ آنجا که خداوند از مشرکان و کافران سؤال می‌کند که آیا کتابی برایتان آمده که از آن دلیل می‌آورید آیا صحبت از مباحث فلسفی و عقلی با تعبیر فلسفه از عقل است؟

حقیر منکر جایگاه عقل نیستم ... ولی عقلی که مطابق روایت انسان را جز به خدا نمی‌رساند ... همه‌ی فلاسفه مدعی عقلانیت هستند ولی همه‌ی فلاسفه مسلمان نیستند، چه بسا فلاسفه‌ای که به کمک همان فلسفه از اسلام خارج شوند یا ایمانشان ضعیف شود و یا بدعت‌های در اعتقادات مسلمین بگذارند ... اینها را اشتباه می‌دانم که عقل بنامیم ... اینها می‌تواند هوش باشد، زیرکی باشد، ولی عقل؟ ... اگر عقل لزوماً چیزی نیست که در فلسفه و کلام به کار گرفته می‌شود در این صورت دیگر آن روایت که آوردید که عقل حجت باطنی است هم معنایی به کل متفاوت خواهد شد ... و اتفاقاً بحث ما در این تاپیک هم بر سر شناخت باطنی حقانیت قرآن است و حقیر اصرار دارم که شناخت باطنی همان شناخت عقلانی است، همان شناختی که امثال سلمان فارسی و ابوذر و مقداد بر مبنای آن شناخت دعوت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را پذیرفتند و از هیچ تلاشی برای دینشان دریغ نکردند ... آیا اشتباه می‌کنم؟ ... اگر بله آیا دلیل آن را هم می‌فرمایید؟ ... آیا دلیلی که دارید عقلی است و اگر بله آیا پذیرفتن آن واجب است همانطور که پذیرفتن حرف حجج ظاهری خدا علیهم‌السلام واجب است؟

با تشکر از صبر و حلمتان
یا علی علیه‌السلام

حقیر هر گز رنجیده خاطر نخواهم شد پس :
هر چه می خواهد دل تنگت بگو
هیچ ترنبیبی و ادابی مجو
گفتنی است که :
گرچه بر اساس الهیاتی که در غرب وجود دارد و به کشورهای اسلامی نیز سرایت کرده، حوزه عقل و دین دو مقوله جداگانه و مستقل برای شناخت حقایق هستی از جمله خداشناسی تلقی شده، ولی حقیقت آن است که عقل در مقابل دین و جدا از آن نیست، بلکه عقل از راهکارها وابزارهای دین برای رسیدن به شناخت است چون دین آدمی را از دو راه به شناخت خدا دعوت کرده: یکی راه عقل و دیگر راه نقل (آیات و روایات) البته راه دیگری به نام «قلب و شهود عارفانه» نیز برای شناخت خدا مطرح است،(1)
بنابراین در ارتباط عقل و دین می توان گفت:
1- عقل و نقل (دین) هر دو حجت خدا است. یکی از باطن و درون و دیگری از ظاهر و بیرون، آدمی را به سوی خدا و معارف الهی هدایت می‌کنند. امام صادق فرمود:
«إنّ للهِ علی الناس حجّتین، حجّة ظاهرة و حجة باطنة، فأمّا الظاهرة فالرسُل والأنبیاء والأئمّة علیهم السلام، وأمّا الباطنة فالعقول؛(2) برای خداوند بر مردم دو حجت است: یکی حجت ظاهری و دیگر باطنی. حجت ظاهری انبیای الهی و ائمه‌اند، اما حجت باطنی خرد و عقل آدمی است».
2- اساساً دین برای شکوفایی عقل است. امیرمؤمنان(ع) در بیان فلسفه بعثت انبیا فرمود:
«... فبعثَ فیهم رُسُله لیستأدوهم میثاق فطرته ویُثیروا لهم دفائن العقول؛(3) خداوند میان مردم پیامبرانش را فرستاد تا عهد فطرت الهی را ادا نمایند، و توانمندی‌های نهفته عقل‌های آنان را شکوفا نمایند».
طبق این کلام نورانی معلوم می‌شود که دین و عقل در جهت شناخت معارف الهی همیاری دارد.
توانایی عقل در پرتوی نور هدایت دین برای شناخت معارف به ثمر می‌رسد، ولی گاهی هوای نفس، عقل را (که فرمانروای وجود انسان است) به اسارت می‌گیرد.(4)
در واقع بین عقل و دین نوعی تقابل و تعامل برقرار است, یعنی در طی مسیر کمال وسعادت ابتدا عقل اصول و پایه هایی نظیر وجود خدا وصفات او ... را ثابت می کند ،آن گاه نقل به حقایق و راهکارهایی برای طی مسیر کمال اشاره می کند وعقل از آن جا که منشا این دستورها را خداوند حکیم دانسته ،آنها را درست وصحیح دانسته ،به لزوم انجام آنها حکم می کند وبه همین ترتیب همکاری وتعامل عقل ونقل ادامه می یابد .پس دین برای اثبات نیاز به عقل داشته ، عقل هم بدون هدایت دین کارساز نیست.یعنی عقل آن‌گاه برای شناخت حقایق خوب عمل می‌کند که در سایه رهنمود وحی قرار گیرد.(5)
3- دین بزرگراه است، از این جهت در آموزه‌های وحیانی از دین به «صراط مستقیم» یاد شده و احکام دینی «شریعت» خوانده شده، ولی عقل چراغ است.
آدمی به کمک چراغ می‌تواند مسیر کمال را طی کند، پس رابطه عقل و دین رابطة روشنایی و مسیر است و انسان در رسیدن به سعادت به هر دو نیاز دارد.
4- به گفته استاد جوادی آملی برهان عقلی همانند دلیل معتبر نقلی از الهامات الهی در ظرف اندیشه بشر تجلی یافته، بنابر این چون دلیل عقلی همتای دلیل نقلی، حجت خدا و نیز الهام است، اگر کسی با سرمایة عقلی به سراغ متون مقدس نقلی برود و چیزی را از آن برداشت کند،‌مانند آن است که به کمک آیه‌ای معنای آیة دیگر یا به کمک روایتی معنای آیه‌ای معلوم شود، از این رو هیچ یک از این امور از متن نقلی بیگانه نیست.
بنابر این عقل برهانی منبع دین است . با ملاحظة دلیل معتبر نقلی، فتوایش همان فتوای دین است، مانند دلیل معتبر نقلی که هر آنچه را با ملاحظه برهان عقلی ثابت کند، همان به حسب دین می‌آید.(6)
البته نباید فراموش کرد که حیطه کارایی عقل نامحدود وبی حد ومرز نیست بلکه عقل تنها در محدوده خاصی امکان کشف روشنگری دارد مانند درک کلیات ومبانی واصول ولی در حیطه اموری مانند علت یابی دستورهای شرعی و مانند آن که از امور تعبدی شمرده می شود، راهی برای کنکاش های فکری و عقلی نیست .
آیا عقل می تواند دریابد چرا نماز صبح دو رکعت و نماز ظهر چهار رکعت است ؟ مسلما خیر ؛ زیرا شرعیات وعلت های آن در حیطه حکمت های شارع مقدس قرار دارد و تا ما را از راز آنها آگاهی ندهد ،دسترسی به حقایق آن نداریم و چه بسا تنها دلیل این دستورها آزمایش میزان اطاعت وتمکین بندگان باشد .
این امر همان حقیقتی است که در روایات به آن بدین گونه اشاره شده :«دین خدا با عقل سنجیده نمی شود »(7)
البته در همین حوزه هم عقل جایگاه ونقش خود را به درستی داشته ،راهگشایی خود برای انسان را داراست ؛یعنی در همین جا عقل در می یابد که علت جعل این تکالیف هرچه باشد، وظیفه انسان پذیرش وعمل به مقتضای آن است ونباید موارد متفاوت را باهم سنجید وبه واسطه قیاس حکم به صحت وبطلان تکالیف شرعی وغیر عقلی بودن آنها نمود .
عقل در می یابد از آن جا که خداوند حکیم بوده، نظام عالم را براساس حکمت وحقیقت بنا نهاده، در پس دستور و آداب دینی وشرعی دین او نیز مصالح وحکمت هایی وجود دارد که با دقت وتامل می توان به برخی از آنها دست یافت .

پی‌نوشت‌ها:
1. جوادی آملی، دین‌شناسی، ص 126، نشر اسراء، قم ـ 1383ش.
2. اصول کافی، ج 1، ص 16، کتاب العقل و الجهل.
3. نهج البلاغه، خطبه 1.
4. همان، حکمت 211.
5. پیامبر اعظم در نگاه عرفانی امام خمینی، ص 263، نشر مؤسسه آثار امام خمینی‌ـ 1386ش.
6. دین‌شناسی، ص 127 و 130.
7.مستدرک وسائل ،ج 17 ،ص 263

نقل قول:
[=Franklin Gothic Medium]بزرگی فرمود محبت از حالات متضاعف است (اگر درست اصطلاحش را خاطرم باشد) که یعنی دو سر دارد، یعنی اگر محبتی بود حتماً محبوبی هم هست که نسبت به او محبت شکل گرفته است، انسانی که قرآن را خواند و محبتی را چشید حتماً محبوبی را یافته است، این حسی نیست که همینطوری در انسان شکل بگیرد ... دعوایی اگر هست سر شناخت این است که محبوب کیست ... شاید با این حرف بتوان میان حقیقت و توهم فرق گذاشت ...

سلام ..

سپاس بابت تبریکتون ، لطف کردید .

خیلی جالب بود ، اتفاقا دیشب بعد از نوشتن این پست دقیقا این مطلبی که گذاشتید رو بهش برخوردم .. و میخواستم امروز بنویسمش اینجا !! اینکه اگر انسان به هر چیزی میل داره در بیرون از وجودش باید اون نیاز پاسخ داده شده باشه و وجود داشته باشه .. یعنی قبل از احساسات و افکار و خواسته های ما ، اون وجود هست ..مثلا میل به بینهایت در انسان هم یعنی اینکه چیزی بیرون از وجودش بینهایتی هست ( خداوند عالمیان ) که بعد این میل در ما ناخودآگاه شکل میگیره ...

تو نامه امام خمینی به گورباچف هم نکات این چنینی هست.

سین;776440 نوشت:
[=Franklin Gothic Medium]

با این وجود حقیر با ایشان کاملاً موافق نیستم، یعنی چون موافق ایشان هستم باز مخالف ایشان هستم، چون دیگرانی هستند که بگویند ما هم منکر وجود محبوب نیستیم اما این محبوب خود شخص تجربه کننده‌ی حبّ است و دلیل آن هم قضیه‌ی «حبّ نفس» است، چه بسا انسان مرتبه‌ای بالاتر از خودش را دوست داشت، نه با این تفسیر که وجود انسان در طول خداست بلکه با این توجیه که او ابتدا با ذهن خود تصوری از خدا بسازد و بعد به این خدای مخلوق محبت بورزد چون گمان می‌کند هر چه از خیر و خوبی به او می‌رسد از طرف اوست و این خدای مخلوق که او آن را خالق می‌پندارد همیشه حامی و پشتیبان اوست ... اگر وجود خدا برای این شخص اثبات شود (نه اثبات روی کاغذ البته) اما دیگر این مشکل نخواهد بود یا لااقل به این صعب‌العبوری نخواهد بود، چرا که در آن صورت محبت به نفس خودش را هم در طول محبت به خدا محسوب خواهد کرد ... اگرچه هنوز هم مشکلاتی می‌تواند شکل بگیرد که باید رویشان فکر کرد، مثل اینکه می‌گویند شما گوینده‌ی قرآن را دوست دارید و ما هم قرآن را بدون گوینده نمی‌دانیم بلکه شک داریم گوینده‌ی آن خداوند باشد، بنابراین متعلق دوست داشتن شما شخص محمدبن‌عبدالله است صلی‌الله‌علیه‌وآله و نه خدایی که ادعای رسالت از جانب او را داشته است ... باید نشست و تک‌تک سؤالات را طرح کرد و روی پاسخشان اندیشید اگر این راه برای رسیدن به جواب مورد نظر ما راه مناسبی تشخیص داده شود

در پناه خدا باشید
یا علی علیه‌السلام

بسیار عالی .. اگر راهی جز متوجه کردن شخص به فطرتش وجود داشته باشه برای بنده جالبه که بدونم. شاید هم این همون مهلتی هست که شیطان از خدا گرفته ، شاید این حجاب هم بر روی عقل و هم قلب افتاده تا حسابی این غربال شکل بگیره ! و اون روزیکه این حجاب کنار بره و این سوالات پاسخ داده بشه همه عمیقا ایمان میارن ...

موضوع قفل شده است