پدرم را عاق می کنم

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
پدرم را عاق می کنم

سلام.

میخوام بدونم اگه کسی یه همچین پدری داشت که:

  • معتاد بود و به خاطر اینکه کشی به اعتیادش گیر نده بقیه خانواده رو هم گرفتار می کرد،
  • بد اخلاق و بد دهن بود
  • خسیس بود
  • هر جمله ایی که می گفت به قلب زن و بچه اش نیش می زد
  • مانع بسیاری از پیشرفتهای فرزندانش می شد
  • عاملا و عامدا فرزندانش رو پیش دیگران سرشکسته می کرد
  • اسرار خانواده اش را نزد هر بی سر و پایی فاش می کرد
  • بی نماز و روزه بود
  • چشم ناپاک بود
  • به زنان مردم تهمت می زد
و شما اگر فرزندان این خانواده بودید که به خاطر داشتن همچین پدری و پیامدهای حضورش تا سی و چند سالگی مجرد موندید و نه روی اینو داشتید که به خواستگاری یه دختر خوب و درست و حسابی برید و نه اینکه براتون یه خواستگار درست می آمد و به این دلایل به انواع و اقسام گناهان آلوده می شدید، کسی با شما رفت و آمد نمی کرد، به دلیل خست پدر از بسیاری از پیشرفتها با وجود داشتن استعداد فراوان باز می موندید:

چه می کردید؟؟ چه طوری مابقی عمر رو تحمل می کردید؟؟ همش خدا رو شکر میکردید که حالا خوبه من سالمم و معلول نیستم حالا یه خانواده عوضی دارم که دارم خودم عوضی شدم که شدم؟؟؟ آیا پدرتون رو نفرین نمی کردید؟؟ آیا از خدا شکایت نمی کردید؟؟؟ مگه آدم به این دنیا نیامده که به کمال برسه؟ حالا اگر بواسطه همچین خانواده و تربیتی به سقوط کشیده بشه آیا تقصیر خود خدا نیست؟؟؟

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد امیدوار

nobelist;780081 نوشت:
سلام.

میخوام بدونم اگه کسی یه همچین پدری داشت که:

  • معتاد بود و به خاطر اینکه کشی به اعتیادش گیر نده بقیه خانواده رو هم گرفتار می کرد،
  • بد اخلاق و بد دهن بود
  • خسیس بود
  • هر جمله ایی که می گفت به قلب زن و بچه اش نیش می زد
  • مانع بسیاری از پیشرفتهای فرزندانش می شد
  • عاملا و عامدا فرزندانش رو پیش دیگران سرشکسته می کرد
  • اسرار خانواده اش را نزد هر بی سر و پایی فاش می کرد
  • بی نماز و روزه بود
  • چشم ناپاک بود
  • به زنان مردم تهمت می زد
و شما اگر فرزندان این خانواده بودید که به خاطر داشتن همچین پدری و پیامدهای حضورش تا سی و چند سالگی مجرد موندید و نه روی اینو داشتید که به خواستگاری یه دختر خوب و درست و حسابی برید و نه اینکه براتون یه خواستگار درست می آمد و به این دلایل به انواع و اقسام گناهان آلوده می شدید، کسی با شما رفت و آمد نمی کرد، به دلیل خست پدر از بسیاری از پیشرفتها با وجود داشتن استعداد فراوان باز می موندید:

چه می کردید؟؟ چه طوری مابقی عمر رو تحمل می کردید؟؟ همش خدا رو شکر میکردید که حالا خوبه من سالمم و معلول نیستم حالا یه خانواده عوضی دارم که دارم خودم عوضی شدم که شدم؟؟؟ آیا پدرتون رو نفرین نمی کردید؟؟ آیا از خدا شکایت نمی کردید؟؟؟ مگه آدم به این دنیا نیامده که به کمال برسه؟ حالا اگر بواسطه همچین خانواده و تربیتی به سقوط کشیده بشه آیا تقصیر خود خدا نیست؟؟؟

بسمه تعالی
با سلام و عرض تحیت خدمت جنابعالی
متاسفانه به نظر می رسد تلخی، سختی و زجر آور بودن زندگی برای هرکسی که با چنین شرایطی مواجه شود دور از ذهن و حقیقت نیست...
اما شاید بتوان گفت که بخشی (هر چند اندک) از این محنت به جنگیدن و نبرد برای تغییر آنچه که ظاهرا تغییرپذیر نیست، بر می گردد!
شرایط شما یا فردی که از وی صحبت می کنید دشوار و تلخ است اما شاید تنها چاره ای که وجود دارد کنار آمدن و پذیرفتن زندگی با همه تلخی های آن است. پذیرش باعث می شود ذهنتان آسوده تر گردد، انرژی کمتری از شما هزینه شود و بتوانید به فردیت خود تحقق ببخشید. شاید یکی از مثالهای مناسب برای پذیرش زندگی اسکیموها باشد! یک اسکیمو می داند که واقعیت زندگی و امکاناتی که در اختیار دارد تغییرناپذیر است. یعنی تا چشم کار می کند برف است و یخ! اما از چیزی که منشاء و نماد سرما است یعنی یخ و برف برای خود سرپناه درست می کند. از یخ برای گرما!!
پس اگر یک اسکیمو می تواند از یخ برای گرما و سرپناه استفاده کند، دیگر انسانها نیز می توانند از دل شرایط سخت، زندگی شیرین تری را تجربه کنند.
برای شما سلامتی و شکیبایی روزافزون را مسئلت دارم

nobelist;780081 نوشت:
مگه آدم به این دنیا نیامده که به کمال برسه؟

ادم تو محدودیت هاس که ستاره میشه.(تو اهنگ از چی بگم یاس میگه)...
مثل الماس که تحت فشار و حرارت تشکیل میشه.

nobelist;780081 نوشت:
آیا از خدا شکایت نمی کردید؟؟؟

منفی نگری نکنین.

nobelist;780081 نوشت:
حالا اگر بواسطه همچین خانواده و تربیتی به سقوط کشیده بشه آیا تقصیر خود خدا نیست؟؟؟

خدا چکار کنه.هر اشکالی هست از بندشه.

nobelist;780081 نوشت:
چه می کردید؟؟ چه طوری مابقی عمر رو تحمل می کردید؟؟

با بی خیالی.با فکر کردن به زندگی .با هدف داشتن.با فکر کردن به اینکه چه چیزی ارزش ناراحتی را داره یا نداره و....

سلام و احترام خدمت استاد گرامی و دوستان
ضمن ابراز همدردی با استارتر محترم
جالب تر وقتی است که اعتیادی هم در کار نباشد،پدر آدم فوق لیسانس روانشناسی داشته باشد،برای شخص خودش بهترین امکانات را تهیه کرده باشد،اما تو بی سر پناه باشی،اما تو یک نفری مادرت را برای عمل قلبش به بیمارستان ببری در حالیکه 23 سال بیشتر نداشتی.یک شب وقتی 16 ساله بودی و یک ریال پول نداشتی از تلفن رایگان بیمارستان به پدرت زنگ میزنی و میگویی فقط دفترچه بیمه مادرت را بیاورد ولی این کار را هم نمیکند.حالا مادری داری که هزار و یک بیماری دارد و تو تنها مسئول مراقبت از اویی.لکه های ناشناخته ای در مغز دارد که باعث تعجب پزشکان است.چون هم روماتیسم دارد هم مشکوک به ام اس هست به جای داروی ام اس داروی شیمی درمانی میگیرد.هر گونه استرس برایش سم است.

اميدوار;782093 نوشت:
بتوانید به فردیت خود تحقق ببخشید

با این جمله تون حسابی موافق ام.تمام زندگی مو با همین جمله زندگی کردم.
اما یه چیز دیگه هم هست. اینکه آدم واقعا نمی فهمه خداوند در این شرایط،چه توقعی از انسان داره؟من میخوام دقیقا عین همون رفتار کنم.
وقتی شرایط به گونه ای است که حتی یه مهمون معمولی را هم نمیشه به خونه راه داد،به دلایل متعدد،وقتی حرمت ها (حرمت مادر)نگه داشته نمیشود حتی جلوی مهمان،وقتی گرمای وجود پدرم به نحوی بر من تاثیر میگذارد که تمام اعتماد به نفس و تمرکزم را از دست میدهم،چه برسد به اینکه بخواهم رفتار کسی را بررسی کنم،وقتی از همان 18 سالگی تصمیم میگیرم که اجازه ندهم هیچ آدمی زادی مجبور شود شریک بدبختی ام شود،وقتی دوست ندارم فرزندی داشته باشم که چنین پدر بزرگی داشته باشد،وقتی میگویم بگذار زندگی برای آنانی باشد که بلدند زندگی کنند،وقتی دوست ندارم خشت اول را کج بگذارم،وقتی اگر یک خواستگار بخواهد پایش را در منزل بگذارد،معلوم نیست چگونه باید پدرم را به آن جلسه بکشانم ،مادرم چند بار باید سکته کند،خدای من غیر قابل وصف است...وقتی نمی توانم و دوست ندارم استرس پذیرش خواستگار را تحمل کنم، به تمام خواستگارانم در ثانیه ی اول میگویم نه.میپرسند چرا؟میگویم نه.اصرارر میکنند میگویم کلا دوست ندارم ازدواج کنم....(بخاطر اینکه دوست ندارم بگویم که در چه مخمصه ای گرفتارم)،آخر سر میشنوم که وقتی دختری در سن تو نمی خواهد ازدواج کند ،باید حتما با یک روانپزشک صحبت کند.
سر 31 سالگی نمی دانم از کجا و چگونه این حدیث پا به فکرم میگذارد : هر کس از سنت من روی برگرداند از من نیست.
و هر چه فکر میکنی نمی فهمی آیا باید به هر قیمتی ،هر استرس و تنشی را به خود و مادرت تحمیل کنی تا ازدواج کنی؟استرسی که به اندازه ی 10 سال پیرت میکند،تمام عزت نفست در این کشاکش از دست خواهد رفت،نابود میشوی....مادرت هم همین طور.
نمی دانم رسول خدا از من چه انتظاری دارد؟نمی دانم.
جناب استاد خواهش میکنم جواب این سوال مرا بدهید:آیا دارم از سنت روی برمیگردانم؟

اگه این فرزند نوع خاصی از زندگی رو معلول شرایط خانواده می دونه

nobelist;780081 نوشت:

و شما اگر فرزندان این خانواده بودید که به خاطر داشتن همچین پدری و پیامدهای حضورش تا سی و چند سالگی مجرد موندید و نه روی اینو داشتید که به خواستگاری یه دختر خوب و درست و حسابی برید و نه اینکه براتون یه خواستگار درست می آمد و به این دلایل به انواع و اقسام گناهان آلوده می شدید، کسی با شما رفت و آمد نمی کرد، به دلیل خست پدر از بسیاری از پیشرفتها با وجود داشتن استعداد فراوان باز می موندید:

دلیلی نداره نوع خاصی از زندگی که مربوط به پدرش بوده رو معلول شرایط ندونه. جدای از احساس عصبانیتی که ممکنه نسبت به پدر داشته باشه، اتفاقا اولین فردی که با پدرش احساس همدلی داره خود اون فرده، چون در معرض ادراک احساسات مشابه بوده.

در مقابل مشکلات افراد دو نوع راه حلو پیش می گیرن:

1- افسوس خوردن و به گذشته فکر کردن (که اگه به راه حل دوم منتهی نشه بلااستفاده ست)
2- بهترین استفاده از اون چیزی که در اختیار فرد قرار گرفته.

متاسفانه راه سومی وجود نداره (تا جایی که من اطلاع دارم. اگه هست امیدوارم کسی به اشتراک بذاره)

برای همیشه;782111 نوشت:
میگویم نه.اصرارر میکنند میگویم کلا دوست ندارم ازدواج کنم....(بخاطر اینکه دوست ندارم بگویم که در چه مخمصه ای گرفتارم)

خب ازدواج نکردنتون که تقصیر خودتونه.راهشون میدادین خواستگارو بعدش اگه نمیخاستن بعدن میگفتین تقصیر من نیست.

سلام ..
جناب nobelist حتی تو این شرایط هم نباید نا امید بود ، شاید شرایطی که الان دارید تقصیر شما نباشه ولی در مورد آینده تون اگه بذارید به همین شکل پیش بره نمیشه گفت بی تقصیر هستید ..
راستشو بخواید باورش برام سخته بخوام فکر کنم که تا الآن اصلا موقعت پیشرفت نداشید! حتما موقعیتایی بوده ولی اگه آدم اهل ریسک نباشه چه تو این شرایط چه تو شرایط بهتر بعید میدونم به جایی برسه .
هنوزم دیر نشده بازم میگم این خودتون هستیدکه آینده تون رو میسازید حتی اگه قرار باشه از صفر شروع کنید یکم دقت و شجاعت لازمه تا از فرصتایی که سر راهتون قرار میگیره بهترین استفاده رو ببرید و پیشرفت کنید ، میتونید زندگی نامه افراد موفق رو مطالعه کنید که ببنید از چه شرایطی به کجاها رسیدن .

با سلام

در پاسخ به مطالب ذيل توجه كنيد :
1- احترام به والدين واجب است و ما به عنوان فرزند وظيفه داريم كه به والدين خود احترام بگذاريم حال اگر پدر حرمت خود را مي شكنند و باعث تخريب شخصيت خود مي شوند حرف ديگري است ولي در عين حال دليل بر اين نمي شود كه ما مجاز هستيم به آنها اهانت كنيم. به قول ابن سينا اشتباه را با اشتباه نمي توان پاسخ داد. زيرا اگر شما 100 پاسخ اشتباه به يك اشتباه بدهيد حاصل آن مي شود 101 اشتباه. فرض كنيد پدر شما در رفتارش كاملا در اشتباه است. آيا برخورد متناسب با اشتباهات او اين است كه مقابله به مثل شود يعني رفتار نامناسبي با او شود؟!
2- به نظر مي آيد راه حل اساسي اين است كه رفتارهاي او را ريشه يابي كنيد، عوامل گوناگوني ممكن است باعث بروز اين رفتارها باشد كه ما به برخي از آنها اشاره مي كنيم :
1- تربيت ناصحيح خانواگي؛ يعني در يك خانواده متخلق به اخلاق انساني و اسلامي رشد نكرده، طبيعي است نبايد از او انتظار داشت كه انساني با شخصيت و رفتارهاي سنجيده باشد .
2- معاشرت با دوستان و همكاران بد؛ كه در اين صورت بايد به نحوي ارتباط او را با آنها كاهش داد و دوستان مناسب و همكاران خوب جايگزين آنها كرد. 3
- گاهي اوقات بيماري هاي جسماني يا رواني موجب اختلالات رفتاري مي شود كه در اين صورت بايد با يك روان شناس يا روان پزشك مسأله را به صورت حضوري در ميان گذاشت و با مشاوره از راه دور و از طريق پرسش و پاسخ نمي تواند مسأله را حل كرد.
4- گاهي اوقات رفتارهاي نامناسب ديگران باعث بروز اين رفتارها مي شود.
5- گاهي اوقات مشكلات اقتصادي و فشار گراني در بروز چنين رفتارهايي نقش دارد.
6- بعضي از اوقات نيز برخوردهاي نسنجيده، لج بازي ها و بگو مگوهاي در خانه با او باعث چنين پرخاشگري ها مي شود. در هر حال حل مشكل وقتي ميسر است كه اول مشكل ريشه يابي شود و سپس دنبال راه كارهاي عملي براي حل آن بود.
7-در پايان باز هم توصيه مي كنيم اگر پدر شما حريم خود را يا حريم خانواده را مي شكنند شما به خودتان حق ندهيد كه به او بي احترامي كنيد زيرا نه تنها مشكلي حل نخواهد شد بلكه حرمت شكني ها عموميت پيدا مي كند و ديگر هيچ حريمي براي خانواده باقي نخواهد ماند. در حالي كه اگر شما با صبر و تحمل اين حريم را حفظ كرديد حداقل يك پناهگاه و يك ديوار از چهارديواري حريم خانه محفوظ مانده و به همان ميزان آسيب پذيري اهل خانواده كمتر خواهد شد.
8- بنا بر اين نفرين كردن پدر كار درستي نيست و آثار بد و نامطلوبي براي شما در پي دارد . بهتر است به جاي نفرين هدايت و عاقبت بخيري او را از خداوند طلب نماييد .
9- نا گفته نماند كه هيچ كارو عمل خيري بي پاداش نيست و تحمل اذيت و بد زباني پدرتان موجب ترفيع درجه شما و رشد معنوي و روحي شما مي شود و اين موضوع عاملي براي تربيت روحي و معنوي شما است .

محسن۱۹۹۰;782125 نوشت:
خب ازدواج نکردنتون که تقصیر خودتونه.راهشون میدادین خواستگارو بعدش اگه نمیخاستن بعدن میگفتین تقصیر من نیست.

با سلام
مثل اینه که انبوهی از آشغال وسط خونه ریخته باشه بعد مهمونو بیاری تو خونه.هم به خودت توهین کردی هم به مهمون

برای همیشه;782188 نوشت:
با سلام
مثل اینه که انبوهی از آشغال وسط خونه ریخته باشه بعد مهمونو بیاری تو خونه.هم به خودت توهین کردی هم به مهمون

خب تمیز کن خونه را:Gig:.

برای همیشه;782111 نوشت:
سلام و احترام خدمت استاد گرامی و دوستان
ضمن ابراز همدردی با استارتر محترم
جالب تر وقتی است که اعتیادی هم در کار نباشد،پدر آدم فوق لیسانس روانشناسی داشته باشد،برای شخص خودش بهترین امکانات را تهیه کرده باشد،اما تو بی سر پناه باشی،اما تو یک نفری مادرت را برای عمل قلبش به بیمارستان ببری در حالیکه 23 سال بیشتر نداشتی.یک شب وقتی 16 ساله بودی و یک ریال پول نداشتی از تلفن رایگان بیمارستان به پدرت زنگ میزنی و میگویی فقط دفترچه بیمه مادرت را بیاورد ولی این کار را هم نمیکند.حالا مادری داری که هزار و یک بیماری دارد و تو تنها مسئول مراقبت از اویی.لکه های ناشناخته ای در مغز دارد که باعث تعجب پزشکان است.چون هم روماتیسم دارد هم مشکوک به ام اس هست به جای داروی ام اس داروی شیمی درمانی میگیرد.هر گونه استرس برایش سم است.

با این جمله تون حسابی موافق ام.تمام زندگی مو با همین جمله زندگی کردم.
اما یه چیز دیگه هم هست. اینکه آدم واقعا نمی فهمه خداوند در این شرایط،چه توقعی از انسان داره؟من میخوام دقیقا عین همون رفتار کنم.
وقتی شرایط به گونه ای است که حتی یه مهمون معمولی را هم نمیشه به خونه راه داد،به دلایل متعدد،وقتی حرمت ها (حرمت مادر)نگه داشته نمیشود حتی جلوی مهمان،وقتی گرمای وجود پدرم به نحوی بر من تاثیر میگذارد که تمام اعتماد به نفس و تمرکزم را از دست میدهم،چه برسد به اینکه بخواهم رفتار کسی را بررسی کنم،وقتی از همان 18 سالگی تصمیم میگیرم که اجازه ندهم هیچ آدمی زادی مجبور شود شریک بدبختی ام شود،وقتی دوست ندارم فرزندی داشته باشم که چنین پدر بزرگی داشته باشد،وقتی میگویم بگذار زندگی برای آنانی باشد که بلدند زندگی کنند،وقتی دوست ندارم خشت اول را کج بگذارم،وقتی اگر یک خواستگار بخواهد پایش را در منزل بگذارد،معلوم نیست چگونه باید پدرم را به آن جلسه بکشانم ،مادرم چند بار باید سکته کند،خدای من غیر قابل وصف است...وقتی نمی توانم و دوست ندارم استرس پذیرش خواستگار را تحمل کنم، به تمام خواستگارانم در ثانیه ی اول میگویم نه.میپرسند چرا؟میگویم نه.اصرارر میکنند میگویم کلا دوست ندارم ازدواج کنم....(بخاطر اینکه دوست ندارم بگویم که در چه مخمصه ای گرفتارم)،آخر سر میشنوم که وقتی دختری در سن تو نمی خواهد ازدواج کند ،باید حتما با یک روانپزشک صحبت کند.
سر 31 سالگی نمی دانم از کجا و چگونه این حدیث پا به فکرم میگذارد : هر کس از سنت من روی برگرداند از من نیست.
و هر چه فکر میکنی نمی فهمی آیا باید به هر قیمتی ،هر استرس و تنشی را به خود و مادرت تحمیل کنی تا ازدواج کنی؟استرسی که به اندازه ی 10 سال پیرت میکند،تمام عزت نفست در این کشاکش از دست خواهد رفت،نابود میشوی....مادرت هم همین طور.
نمی دانم رسول خدا از من چه انتظاری دارد؟نمی دانم.
جناب استاد خواهش میکنم جواب این سوال مرا بدهید:آیا دارم از سنت روی برمیگردانم؟

بسمه تعالی
خدمت شما خواهر گرامی سلام و تحیت عرض میکنم
سختیها، بغض و رنجی که با آن مواجه هستید از شرایطی که توصیف کردید کاملا آشکار است. از این وضعیت متاسفم...
در عین حال به نظر می رسد که این وضعیت نه تنها قابلیتهای شما را محدود نکرده که سبب پختگی بیشتر شما شده است.
در مورد سوالی که طرح فرمودید چون سوالی حدیثی است لازم است از کارشناسان محترم بخش قرآن و حدیث پیگیری بفرمائید.
اما قطع نظر از بحث روایت، بهتر است با خود قهر نکنید و انتقام دیگری را از خود نگیرید! بنابراین اگر فرصت مناسبی برای ازدواج پیش آمد، خود را از چنین فرصتی محروم نکنید. سعی کنید از جزئی نگری و وسواس و دقت بیش از اندازه در تحلیل و ارزیابی خودداری کنید. مثلا اینکه پدر بزرگ فرزند شما چه کسی باشد و...از جمله تله های ذهنی هستند که تنها خاصیتی که دارند این است که آرامش را از شما سلب می کنند و فرصتها را یکی پس از دیگری تباه می کنند.
از درگاه خدواند متعال شادکامی و خوشبختی شما را مسئلت دارم

nobelist;780081 نوشت:
میخوام بدونم اگه کسی یه همچین پدری داشت که:

معتاد بود و به خاطر اینکه کشی به اعتیادش گیر نده بقیه خانواده رو هم گرفتار می کرد،
بد اخلاق و بد دهن بود
خسیس بود
هر جمله ایی که می گفت به قلب زن و بچه اش نیش می زد
مانع بسیاری از پیشرفتهای فرزندانش می شد
عاملا و عامدا فرزندانش رو پیش دیگران سرشکسته می کرد
اسرار خانواده اش را نزد هر بی سر و پایی فاش می کرد
بی نماز و روزه بود
چشم ناپاک بود
به زنان مردم تهمت می زد

و شما اگر فرزندان این خانواده بودید که به خاطر داشتن همچین پدری و پیامدهای حضورش تا سی و چند سالگی مجرد موندید و نه روی اینو داشتید که به خواستگاری یه دختر خوب و درست و حسابی برید و نه اینکه براتون یه خواستگار درست می آمد و به این دلایل به انواع و اقسام گناهان آلوده می شدید، کسی با شما رفت و آمد نمی کرد، به دلیل خست پدر از بسیاری از پیشرفتها با وجود داشتن استعداد فراوان باز می موندید:

چه می کردید؟؟ چه طوری مابقی عمر رو تحمل می کردید؟؟ همش خدا رو شکر میکردید که حالا خوبه من سالمم و معلول نیستم حالا یه خانواده عوضی دارم که دارم خودم عوضی شدم که شدم؟؟؟ آیا پدرتون رو نفرین نمی کردید؟؟ آیا از خدا شکایت نمی کردید؟؟؟ مگه آدم به این دنیا نیامده که به کمال برسه؟ حالا اگر بواسطه همچین خانواده و تربیتی به سقوط کشیده بشه آیا تقصیر خود خدا نیست؟؟؟


سلام
خواندن اين پست شما مرا به ياد يكي از اقوام انداخت كه مشكل مشابه شما را داشتند البته از جهاتي بدتر از وضعيت شما و از جهاتي بهتر از وضعيت شما اما كما بيش مي شود گفت مشكلات شما و آن خانواده مشابه و در يك طيف هست .
بندگان خدا از هر طرف راه براي ادامه زندگي يا تصحيح موقعيت و بهبود آن يا خروج از موقعيت موجود ، براي افراد خانواده بسته بنظر مي رسيد .نه پسر خانواده ميتوانست ازدواج كند نه خواستگاري براي دختران خانواده مي آمد .وضعيت مالي بسيار اسفناك اما خانواده اي با عزت نفس و محترم و نجيب . پدر خانواده اعتياد داشت ، بيكاربود كه اواخر ، خيلي بدتر و به شكلي موجب آبرو ريزي علني مي شد اين طفلكي ها نه جرات داشتند مهماني بروند نه جرات داشتند مهمان دعوت كنند .بندگان خدا خيلي وضعيت نامطلوبي بر زندگيشان حاكم بود . عملا دست بسته دست بسته شده بودند . اما يك مطلب بسيار زياد در اين خانواده وجود داشت و آن هم التزام به دين بود به همه شكلش :نماز ، حجاب، لقمه حلال ،ارتباط خداپسندانه با نامحرم ، پرهيز از آلودگي هاي مختلف ، توسل بسيار شديد به اهل بيت عليهم السلام ، پرهيز از اهانت به پدر البته اينها را ما از حواشي برخي قضايا مي فهميديم .مادر خانواده به سختي و با مناعت طبع مثال زندني فرزندانش را بزرگ كرد؛خب به هر حال پدرشان بود هرچه كه بود .شنيده بودم مادرشان به آنها سفارش كرده بود اگر به پدرتان توهين كنيد وموجب عاق والدين شويد مشكلتان حل نمي شود بلكه به مشكلاتتان اضافه مي شود ،خب خيلي سخت هست تحمل آن وضعيت .اقوام همه دل مي سوزاندند علاوه بر تحسين و تحت الشعاع قرار گرفتن از مناعت طبع و آبرو داري و نجابت خانواده (آدم هرچقدر نجيب تر و آبرو دار تر باشد تحمل چنين وضعيتي برايش به مراتب سخت تراست ،هر كس مايل است شعار بدهد من يك مثال برايش ميزنم :در همين سايت اگر كسي به شما بگويد بالاي چشمت ابروست شايد برخوردهاي شديدي با او بكنيد چرا؟چون حس ميكنيد كه عزت نفس و آبرو وشان و شخصيتتان خدشه دار شده حالا ببينيد كسي كه دائما درفضاي حقيقي زندگي با خدشه ها و ضربات زيادي كه بر پيكر شخصيت و آبرو و عزت نفسش وارد مي شود چه بايد بكند و چه مي كشد - الغرض اين خانواده خيلي سعي كردند پدرشان را ترك بدهند كه نشد اما دست از دعا و توسل و ... برنداشتند ضمن اينكه بچه ها بزرگ شدند و جذب بازاركار شدند ، كم كم سعي كردند پدرشان را كه اعتياد اشت و بيكار بود، در حد متعارف و معيني تامين كنند و با بقيه حقوقشان به بازسازي زندگي بپردازند - يعني مشكل اعتياد پدرشان حل نشد اما مديريت شد -به ياد دارم كه حتي اقوام نزديكشان حاضر نشدند به خاطر نوع اخلاق پدر اين خانواده به پسر خانواده دختر بدهند يا دختران خانواده را براي پسرانشان بگيرند .يكي از نزديكانشان ميگفت فرزند كوچكتر خانواده - كه در سنين بلوغ و ابتداي جواني قرار داشت- نسبت به وضعيت موجود و اخلاق و برخورد پدرش ناراحت بود و خيلي اعتراض ميكردو باپدرش درگيري هاي لفظي زيادي داشت اما خواهر و برادر بزرگترش او را دلداري ميدادند ، به اتاق ديگر مي بردند با او صحبت ميكردند آرامش ميكردند و اميد به آينده را در وجود او پررنگ تر ميكردند -عرض كردم چون خيلي آبرو دار بودند هيچ وقت خودشان اين حرفها را بازگو نميكردند آنكساني كه خيلي به اينها نزديك بودند تعريف ميكردند - ورد زبانشان همين آيات اميدوار كننده قران كريم بود : ان مع العسر يسرا
بچه ها بزرگ شدند :
پسر خانواده ازدواج موفقي كرد يك خانواده ي محترم و نجيب و به لحاظ اقتصادي متوسط جامعه اما بسيار محترم و مهربان - البته خودشان ميگفتند مساله پدرشان را در جلسات آخر خواستگاري با پدر دختر بصورت خصوصي درميان گذاشتند -
دختر بزرگ خانواده داراي تحصيلات دانشگاهي در سطوح عالي
دختر كوچك خانواده ازدواج موفقي كرد يك خانواده نجيب ومحترم و به لحاظ اقتصادي متوسط جامعه .
الان كه به وضعيت اينها نگاه مي كنم مي بينم حقيقتا در سخت ترين و بدترين و اسفناك ترين شرايط زندگي - حداقل نسبت به شرايطي كه ديگر اقوام و فاميل در آن قرار دارند- اين خانواده از بين سختيها با توكل و توسل و تحمل رنجها و با مديريت صحيح شرايط و تفكيك مشكلات و پرهيز از زياد شدن اشتباهات و مشكلات ، يك راه براي ظهور و بروز زندگي محترمانه و آينده اي روشن براي خود ساخت . بعدها شنيدم كه فرزندان خانواده ميگفتند ما در آن زمان زندگي نميكرديم كه در نهايت ازدواج كنيم چون انقدر وضعيت ، بحراني بود كه همه مان دور ازدواج را خط كشيده بوديم فقط ميخواستيم همه ، تلاش كنيم تا يك شرايط بهتر براي زندگي روزمره خانواده فراهم كنيم اما خداوند خيلي خيلي بيشتر از ان را به ما مرحمت كرد . من خودم وقتي از دور به اين خانواده نگاه ميكنم اين آيه قران برايم تداعي مي شود : مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَآئِغاً لِلشَّارِبِينَ واقعا از بين اينهمه سختي و تنگنا خداوند به وعده خود در مورد آنها عمل كرد و جداي از حل مشكلات ، از دل اينهمه مساله نامطلوب ، يك زندگي آرام و يك خانواده نجيب ومحترم و دلسوز به هر يك از فرزندانشان عطا كرد .
خواستم عرض كنم خواهر /برادر گرامي من نميتوانم ادعا كنم شرايط زندگي شما را درك ميكنم و صحيحش هم اين است كه توصيه اي نكنم كه اگر در شرايط شما قرار ميگرفتم قادر به انجامش نباشم ولي فكر ميكنم راه حلي كه اين فاميل ما در پيش گرفته بودند راه خوبي بود :
تفكيك مشكلات و پيدا كردن يك راه براي حل هر يك يا قابل تحمل تر كردن آن و سپس همياري اعضا ي سالم خانواده براي حل يكي يكي مشكلات .
پرهيز از درگيري درون خانواده و فرسايش اعصاب و روان خانواده
مديريت بزرگترها در راهنمايي و آرام كردن كوچكترها
از همه مهمتر التزام شديد افراد خانواده به آموزه هاي ديني و و اميد و اعتماد به ياري خداوند ، همين هم آخر سر دستشان را گرفت .
هميشه به خودم ميگويم فرزندان آنها از من محترم تر و نزد خدا هم محبوب ترند چون آنها با آنهمه مشكلات آبرو دار و محترم زندگي كردند و امثال من در شرايط معمولي محترمند .

شما چه پدرتان را عاق كنيد چه نكنيد اگر تعمدي در كوتاهي اداي وظايفش در خصوص خانواده داشته باشد ، خداند آنرا محاسبه و حسابرسي ومكافات ميكند همانگونه كه حساب لحظات سختي و رنج و تنگناهاي شما را دارد .مسلما نماز شما و پرهيز از محرمات شما ، با نماز و پرهيز از محرمات فرزندان خانواده هاي كم مشكل يا بي مشكل ، نزد خداوند يكي نيست .شما- اگر طبق دستور خداوند عمل كنيد جداي از اينكه از نصرت الهي و وعده هاي خداوند در همين دنيا برخوردار خواهيد شد - فرداي قيامت گواه خدا خواهيد بود براي كساني كه در شرايط معمولي زندگي ميكنند اما ملزم به فرامين الهي نيستند . قطعا در حساب خداوند ، امكانات و شرايط مختلف اشخاص ، لحاظ خواهد شد .
برايتان روزگاري قرين عبوديت و اميدواري به نصرت خداوند و گشايش مشكلات و اينده اي روشن و مملو از نور و روشني و رضايت و لذت چشيدن نصرت الهي را آرزومندم .

اميدوار;783849 نوشت:
فرصتها را یکی پس از دیگری تباه می کنند.

سلام و احترام
از پاسختون و لطفتون ممنونم.
بستگی داره به چی به عنوان فرصت نگاه کنیم؟
کج گذاشتن خشت اول ؟ فرصت؟
بدون شرح...
بگذریم...
موضوع قفل شده است