جمع بندی لطفا سند این حدیث را .؛ لعن هشت نفر از صحابه(کارشناس:رسا)

تب‌های اولیه

39 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لطفا سند این حدیث را .؛ لعن هشت نفر از صحابه(کارشناس:رسا)

سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ يَلْعَنُ فِي دُبُرِ كُلِّ مَكْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مُعَاوِيَةُ وَ يُسَمِّيهِمْ وَ فُلَانَةُ وَ فُلَانَةُ وَ هِنْدٌ وَ أُمُّ الْحَكَمِ أُخْتُ مُعَاوِيَة
لطفا سند این حدیث را بررسی کنید
در کتاب کلینی کافی آمده است.

کالوبه;162976 نوشت:
سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ يَلْعَنُ فِي دُبُرِ كُلِّ مَكْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مُعَاوِيَةُ وَ يُسَمِّيهِمْ وَ فُلَانَةُ وَ فُلَانَةُ وَ هِنْدٌ وَ أُمُّ الْحَكَمِ أُخْتُ مُعَاوِيَة
لطفا سند این حدیث را بررسی کنید
در کتاب کلینی کافی آمده است.

با سلام

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنِ الْخَيْبَرِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرٍ وَ

أَبِي سَلَمَةَ السَّرَّاجِ قَالا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ يَلْعَنُ فِي دُبُرِ كُلِّ مَكْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ

فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مُعَاوِيَةُ وَ يُسَمِّيهِمْ وَ فُلَانَةُ وَ فُلَانَةُ وَ هِنْدٌ وَ أُمُّ الْحَكَمِ أُخْتُ مُعَاوِيَةَ

روایت با این سند نقل شده که از بعد سندی بخاطر وجود خیبری بن علی الطحان ضعیف است.
نجاشی از رجالیون بزرگ شیعه درباره او می نویسد:كوفي ضعيف في مذهبه ذكر ذلك أحمد بن الحسين يقال: في مذهبه ارتفاع. روى خيبري عن الحسين بن ثوير عن الأصبغ و لم يكن في زمن الحسين بن ثوير من يروي عن الأصبغ غيره...( رجال‏النجاشي/باب‏الخاء/154)
علامه حلی در کتاب رجالی خود و برخی دیگر نیز او را تضعیف کرده اند.


با سلام

اگرچه همانطور که استاد گرامی فرمودند این حدیث ضعیف است اما اخباری داریم که در مجموع لعنت بعضی افراد بوسیله حضرات ائمه علیهم السلام تایید میشود :


امام حسن عسگری روایت شده است که: شخصی خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد: ای پسر پیامبر ! من از یاری شما ضعیف و ناتوانم و تنها کاری که از من بر می آید بیزاری از دشمنان شما و لعن و نفرین آنهاست. حالِ مرا چگونه ارزیابی می فرمایید؟ حضرت در پاسخ فرمودند: پدرم از پدرش و او از جدش پیامبر روایت فرمودند: کسی که قدرت بر یاری ما را نداشته باشد و در نمازها به دشمنان ما لعن کند خداوند صدای (لعن) او را به همه فرشتگان از زمین تا عرش می رساند. آنها نیز با این شخص هم صدا شده و در لعن با او همکاری کنند. و سپس او را دعا نموده, گویند: خداوندا ! درود فرست بر این بنده ات که (در یاری اهل بیت علیهم السلام) آنچه در توان داشت بذل نمود, و اگر بیش از این توان داشت کوتاهی نمی کرد. آنگاه از جانب خدای تعالی خطاب آید: (ای فرشتگان!) نیایش شما را شنیده و دعایتان را مستجاب کردم. و از بین ارواح بر روان این بنده رحمت فرستاده و او را نزد خود از برگزیدگان و نیکان قرار دادم. (ارشاد القلوب 2/426, مستدرک الوسائل 4/410, بحارالانوار 27/222 و 30/5 و 89/252)


- ابوحمزه ثُمالی گوید: امام سجاد علیه السلام فرمود: هر که جِبت و طاغوت را یک بار لعنت کند خداوند هفتاد هزار هزار حسنه برای او بنویسد، و هفتاد هزار هزار گناه را از پرونده عملش پاک سازد، و هفتاد هزار هزار درجه او را بالا برد. و هر که در شب نیز یک بار آندو را لعنت کند همین اندازه ثواب برای او نوشته گردد. امام سجاد علیه السلام از دنیا رفت، من نزد امام باقر علیه السلام رفتم و گفتم: ای مولای من، حدیثی از پدر شما شنیده‏ام، فرمود: ای ثمالی آن را بازگو...
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]( شفاءالصدور فی شرح زیارة العاشور / 371.)[/]


[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]- جابر گوید: امام باقر علیه السلام فرمود: هیچ‏گاه از نماز واجب برنخیز و روی مگردان مگر با لعن فرستادن بر بنی‏امیّه.[/]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]( وسائل‏الشیعة 6 / 462.)[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]- امام صادق علیه السلام در حدیثی فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در قنوت خود بر گروهی با نام آنها و پدران و اقوامشان نفرین کرد و علی علیه السلام نیز پس از آن حضرت همین‏گونه عمل کرد.[/]

محمّد بن إدريس في آخر (السرائر) نقلاً من كتاب محمّد بن علي بن محبوب، عن محمّد بن الحسين، عن الحسن بن علي بن فضّال، عن أبي إسحاق ثعلبة، عن عبد الله بن هلال، عن أبي عبد الله (عليه السلام) ـ في حديث ـ قال: إنّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله) قد قنت ودعا على قوم بأسمائهم وأسماء آبائهم وعشائرهم وفعله علي (عليه السلام) بعده.

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][/]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]( وسائل‏الشیعة 6 / 284.)[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]- روایت است که علی علیه السلام در قنوت نماز صبح معاویه و عَمْروعاص و ابوموسی و ابواَعْوَر و یاران آنها را لعن کرد.[/]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]( بحارالانوار، چاپ کمپانی، 8 / 566.)[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]- در حدیث دیگری آمده‏است که آن حضرت نماز مغرب را با مردم برگزار کرد و در رکعت دوم قنوت خواند و در آن معاویه و عَمْروعاص و ابوموسی اشعری و ابواعورسُلَمی را لعن کرد.[/]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]( بحارالانوار، چاپ کمپانی، 8 / 566.)[/]

[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]- و نیز روایت است که علی علیه السلام پس از داستان تحکیم، هرگاه نماز صبح و مغرب را می‏خواند و از درود و سلام فارغ می‏شد می‏گفت: خداوندا، معاویه و عَمرو و ابوموسی و حبیب‏بن سَلَمه و عبدالرحمن‏بن خالد و ضحّاک‏بن قیس و ولیدبن عقبه را لعنت کن.[/]
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]( بحارالانوار، چاپ کمپانی، 8 / 591.)[/]

محمّد بن الحسن بإسناده عن أحمد بن محمّد، عن الحسين بن سعيد، عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: تدعو في الوتر على العدو وإن شئت سمّيتهم وتستغفر، الحديث.

محمّد بن علي بن الحسين بإسناده عن عبد الله بن سنان، مثله

محمّد بن عمر بن عبد العزيز الكشي في (كتاب الرجال): عن حمدويه، عن محمّد بن عيسى، عن إبراهيم بن عقبة قال: كتبت إليه يعني أبا الحسن (عليه السلام): جعلت فداك قد عرفت بعض هؤلاء الممطورة (یعنی واقفیه)، فأقنت عليهم في صلاتي؟ قال: نعم، اقنت عليهم في صلاتك.

وعن محمّد بن الحسن البرائي، عن أبي علي، عن إبراهيم بن عقبة قال: كتبت إلى العسكري (عليه السلام)، وذكر مثله

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

از این که در جمع شما دوستان هستم، خدا را شاکرم. امیدوارم که در کنار بزرگان بر علمم افزوده شود.

جناب کالوبه نوشته اند:

نقل قول:
لعن هشت نفر از صحابه
سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ يَلْعَنُ فِي دُبُرِ كُلِّ مَكْتُوبَةٍ أَرْبَعَةً مِنَ الرِّجَالِ وَ أَرْبَعاً مِنَ النِّسَاءِ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ مُعَاوِيَةُ وَ يُسَمِّيهِمْ وَ فُلَانَةُ وَ فُلَانَةُ وَ هِنْدٌ وَ أُمُّ الْحَكَمِ أُخْتُ مُعَاوِيَة
لطفا سند این حدیث را بررسی کنید
در کتاب کلینی کافی آمده است.
کاربران رسا و خیر البریه پاسخ هائی داده اند که علاوه بر تشکر از ایشان، بنده نیز پاسخ خود را عرض می کنم.

جناب رسا نوشته اند:

نقل قول:
روایت با این سند نقل شده که از بعد سندی بخاطر وجود خیبری بن علی الطحان ضعیف است.
نجاشی از رجالیون بزرگ شیعه درباره او می نویسد:كوفي ضعيف في مذهبه ذكر ذلك أحمد بن الحسين يقال: في مذهبه ارتفاع. روى خيبري عن الحسين بن ثوير عن الأصبغ و لم يكن في زمن الحسين بن ثوير من يروي عن الأصبغ غيره...( رجال‏النجاشي/باب‏الخاء/154)
علامه حلی در کتاب رجالی خود و برخی دیگر نیز او را تضعیف کرده اند.
و جناب خیر البریه مرقوم نموده اند:
نقل قول:
اگرچه همانطور که استاد گرامی فرمودند این حدیث ضعیف است اما اخباری داریم که در مجموع لعنت بعضی افراد بوسیله حضرات ائمه علیهم السلام تایید میشود
1- حدیث صحیح المتن است

جناب رسا نفرمودند "حدیث ضعیف است"، بلکه فرمودند: "حدیث از بعد سندی ضعیف است". کسانی که از اصطلاحات رجال و درایه باخبرند، می دانند که بین این دو سخن تفاوتی فاحش وجود دارد. چه بسیار احادیثی که از لحاظ سندی ضعیف بوده، ولی از حیث محتوا و مضمون صحیح و معتبرند.
به غیر از سند روایات که تنها راه کوچکی از راه های وثوق به صدور روایت می باشد، طرق دیگری نیز موجود است که با آن ها یا برخی از آن ها اعتماد و اطمینان به صحت حدیث حاصل می شود. این سرفصل مجال آن که سخن و رفتار علمای شیعه را در این مساله بیان کنیم ندارد، ولی برای نمونه به یک مورد اشاره می کنیم.

آقا محمد باقر اصفهانی مشهور به علامه وحید بهبهانی (رحمة الله علیه)، محققی نحریر و فقیهی عدیم النظیر، استاد الکل و مجدد مذهب تشیع در قرن دوازدهم، در این باره می نویسد:

بدان که نشانه ها و قرینه های اعتماد به حدیث فراوان است. از قرائن حجیت خبر و حدیث این است که:

الف – علما اتفاق کنند بر عمل به آن
ب – یا به مضمونش فتوا دهند
ج – یا از نظر روایت مشهور باشد
د – یا از نظر فتوا مشهور باشد
ه – یا مورد قبول علما قرار گیرد مانند مقبوله عمر بن حنظله
و – یا مضمون حدیث با کتاب و سنت یا اجماع موافق باشد
ز – یا با حکم عقل موافق باشد
ح – یا با تجربه و آزمایش موافق باشد مانند احادیثی که درباره خواص و آثار خواندن آیات و انجام اعمال رسیده است. و دعاهایی که اثر آن ها به تجربه آمده است مانند خواندن آیه آخر سوره کهف برای بیدار شدن در ساعت معین و...
ط – یا متن حدیث شامل مطالبی باشد که گواهی می دهد که این سنخ سخن و مضمون از امامان معصوم است مانند خطبه های نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و دعای ابوحمزه و زیارت جامعه کبیره و...،
ی – یا اینکه مستفیض باشد
ک – یا اینکه با سند عالی روایت شده باشد مانند روایاتی که کلینی روایت و نقل کرده است یا ابن الولید یا صفار و امثال آنان یا روایت شیخ صدوق و امثال او نیز، که از حضرت قائم منتظر عجل الله تعالی فرجه و از حضرت امام حسن عسکری و امام محمد تقی و امام علی النقی علیهم السلام روایاتی نقل کرده اند. از آن جمله توقیعاتی که از آن امامان به دست ایشان رسیده است.

خلاصه اینکه بر مجتهد لازم است به آنچه از قرائن خارج از سند گفتیم آگاهانه بنگرد. و هدایت از جانب خدای متعال است.

واعلم ان الامارات و القرائن كثيرة سيظهر لك بعضها في الكتاب ومن القرائن الحجية الخبر وقوع الاتفاق على العمل به أو على الفتوى به أو كونه مشهورا بحسب الرواية أو الفتوى أو مقبولا مثل مقبولة عمر بن حنظلة أو موافقا للكتاب أو السنة أو الاجماع أو حكم العقل أو التجربة مثل ما ورد في خواص الآيات وإلا عمل والأدعية التي خاصيتها مجربة مثل قراءة سورة الهف للانتباه في الساعة التي تراد وغير ذلك . أو يكون في متنه ما يشهد بكونه من الأئمة ( ع ) مثل خطب نهج البلاغة ونظائرها والصحيفة السجادة ودعاء أبي حمزة والزيارة الجامعة الكبيرة إلى غير ذلك ومثل كونه كثيرا مستفيضا أو على السند مثل الروايات التي رواها الكليني وابن الوليد والصفار وأمثالهم بل والصدوق ره و أمثاله أيضا . ومنها التوقيعات التي وقعت في أيديهم منهم عليهم السلام وبالجملة ينبغي للمجتهد التنبه لنظائر ما نبهانا عليه والهداية من الله تعالى .
تعليقة على منهج المقال، الوحيد البهبهاني، ص 34

(آنچه برادر ارجمند جناب خیر البریه از شواهد لعن به نام ذکر فرمودند، همگی در این چهارچوب می گنجد.)
درست به همین خاطر است که شیخ حر عاملی (رحمه الله) که حدیث شناس برجسته و فقیهی توانمند محسوب می شود، بر اساس همین حدیث و حدیث لعن بنی امیه، استحباب حکم لعن به نام پس از نماز را استنباط نموده است. چه او این دو حدیث را در بابی که با این عنوان نامگذاری نموده، آورده است:

- باب استحباب لعن أعداء الدين عقيب الصلاة بأسمائهم
وسائل الشيعة، الحر العاملي، ج 4 ص 1037 (دار إحياء التراث العربي، الطبعة الخامسة، 1403 ق، بيروت)
وسائل الشيعة، الحر العاملي، ج 6 ص 462 (مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، الطبعة الثانية،1414 ق، قم)

پس در صحیح بودن متن این حدیث شکی نیست.

2- حدیث صحیح السند است

اما این که آیا این حدیث از حیث سند حقیقتاً ضعیف است، خود جای بررسی بیشتری دارد و آنچه جناب رسا نوشتند، اصلاً رسا نیست!

اولا این حدیث سند دیگری که صحیح است نیز دارد.
همین حدیث بدون وجود راوی مورد بحث (یعنی خیبری) در سند آن، در کتاب تهذیب شیخ طوسی وارد شده است.( 1313 ) 169 - محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن إسماعيل ابن بزيع عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج قالا : سمعنا أبا عبد الله عليه السلام وهو يلعن في دبر كل مكتوبة أربعة من الرجال وأربعا من النساء التيمي والعدوي وفعلان ومعاوية ويسميهم وفلانة وفلانة وهند وأم الحكم أخت معاوية .
تهذيب الأحكام، الشيخ الطوسي، ج 2 ص 321
صاحب معالم با آوردن این روایت در کتابش که به احادیث حسن و صحیح السند اختصاص دارد، می نویسد:برخی از علمای امامیه بنا بر ظاهر آن گمان کرده اند که این حدیث صحیح السند است، اما بعد از تفحص معلوم می شود که این روایت معیوب و ضعیف السند است. زیرا کلینی این روایت را با همین اسناد و از خیبری نقل کرده است و قرار گرفتن این فرد در سند حدیث به خاطر مجهول بودنش و احتمال افتادن آن از نقل شیخ طوسی به طور سهوی، سند آن را از صحت خارج می کند. و ضمیمه کردن این روایت به روایت کلینی، ضعف سند آن را می رساند.

وظن بعض الأصحاب صحة هذا الخبر كما هو قضية البناء على الظاهر ، وبعد التصفح يعلم أنه معلل أو واضح الضعف لأن الكليني رواه ... عن الخيبري ببقية الاسناد ... ووجودها يمنع من صحة الخبر لجهالة حال الرجل واحتمال سقوطها سهوا من رواية الشيخ ... ولعل انضمام هذا إلى ما في رواية الكليني يفيد وضوح ضعف السند .
منتقى الجمان في الأحاديث الصحاح والحسان، الشيخ حسن صاحب المعالم ج 2 ص 89
به نظر می رسد در مورد یکی بودن دو سند، حق با شیخ حسن باشد. اما در خصوص مجهول بودن خیبری و ضعف سند روایت، دیدگاه های دیگری هم وجود دارد.

ثانیا خیبری از منظر برخی علما مجهول است و نه ضعیف.
شیخ نجاشی راوی این حدیث یعنی "خیبری" را در کتابش نام برده و می نویسد:خیبری بن علی طحان کوفی. در مذهبش ضعیف است، این سخن را ابن غضائری گفته است. گفته می شود غالی است.
خیبری از حسین بن ثویر و او هم از اصبغ نقل حدیث نموده، و در زمان حسین بن ثویر کسی به غیر از او نبوده که از اصبغ روایت کند.
خیبری کتابی دارد که آن را محمد بن اسماعیل بن بزیع از وی نقل کرده است. احمد بن عبد الواحد از علی بن حبشی از عباس بن محمد از پدرش از محمد بن اسماعیل از خیبری، کتابش را برای ما روایت کرده اند.
[ 408 ] خيبري بن علي الطحان كوفي ، ضعيف في مذهبه ، ذكر ذلك أحمد بن الحسين ، يقال في مذهبه ارتفاع .
روى خيبري عن الحسين بن ثوير عن الأصبغ ولم يكن في زمن الحسين بن ثوير من يروي عن الأصبغ غيره .
له كتاب يرويه عنه محمد بن إسماعيل بن بزيع أخبرنا أحمد بن عبد الواحد قال : حدثنا علي بن حبشي بن قوني قال : حدثنا عباس بن محمد قال : حدثنا أبي قال : حدثنا محمد بن إسماعيل بن بزيع عن خيبري بكتابه .
رجال النجاشي، النجاشي، صص 154 و 155
(البته جناب رسا، به اشتباه قسمتی از سخنان شیخ نجاشی را رنگی کرده اند که معنای غلطی از آن فهمیده می شود!)
چنان که ملاحظه می شود، شیخ نجاشی حرفی درباره ی وثاقت خیبری نمی زند، تنها از غالی بودن او سخن گفته که آن هم منتسب به ابن غضائری است. شیخ طوسی هم وقتی از وی نام می برد، درباره ی ضعف او چیزی نمی گوید:
[ 903 ] 2 - الخيبري . له كتاب ، أخبرنا به ابن أبي جيد ، عن ابن الوليد ، عن الصفار ، عن محمد ابن الحسين ، عن محمد بن إسماعيل بن بزيع ، عنه .
الفهرست، الشيخ الطوسي، ص 281
به همین دلیل است که دیدیم شیخ حسن صاحب معالم، خیبری را مجهول نامیده و نه ضعیف. به همین ترتیب برخی دیگر از رجالیون، سند شیخ طوسی به حسین بن ثویر را که خیبری در آن قرار دارد، مجهول خوانده اند و نه ضعیف. دقت کنید:[ 231 ] 28 - الحسين بن ثوير . له كتاب ، أخبرنا به ابن أبي جيد ، عن ابن الوليد . ورواه لنا عدة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمد بن الحسن ، عن أبيه ، عن سعد بن عبد الله والحميري ، عن أحمد بن أبي عبد الله ، عن محمد بن إسماعيل ، عن الخيبري ، عن الحسين بن ثوير .
الفهرست، الشيخ الطوسي، ص 113

والى الحسين بن ثوير مجهول في ( ست ) .
جامع الرواة، محمد علي الأردبيلي، ج 2 ص 487
بنابر این از نظر این علما، خیبری فقط مجهول است و نه ضعیف.

ثالثا خیبری از منظر برخی علما ثقه است.
اگرچه اکثریت علما بر مجهول بودن خیبری رای داده اند، اما برخی دیگر از علمای شیعه به طور صریح یا ضمنی بر وثاقت او شهادت داده اند. از جمله: علامه وحید بهبهانی، ابن قولویه، آیت الله خوئی، سید محسن امین و شیخ جواد قیومی.

ابتدا سخن منسوب به ابن غضائری را ببینیم که خیبری را تضعیف نموده است:خیبری بن علی طحان، کوفی، ضعیف الحدیث و غالی المذهب است. او با یونس بن ظبیان همنشین بوده و زیاد از او روایت نقل می کند. وی کتابی از امام صادق (علیه السلام) دارد. به حدیثش توجه نمی شود.

[ 43 ] - 1- خيبري بن علي ، الطحان ، كوفي . ضعيف الحديث ، غالي المذهب ، كان يصحب يونس بن ظبيان ، ويكثر الرواية عنه . وله كتاب عن أبي عبد الله ( عليه السلام ) . لا يلتفت إلى حديثه .
رجال ابن الغضائري، أحمد بن الحسين الغضائري، ص 56
چنان که ملاحظه می شود نخستین کسی که خیبری را متهم به غلو نموده، ابن غضائری است. نجاشی هم غالی بودن خیبری را به ابن غضائری منتسب کرده است:ضعيف في مذهبه ، ذكر ذلك أحمد بن الحسين ، يقال في مذهبه ارتفاع .
سید محسن امین بعد از نقل قول نجاشی درباره ی خیبری، در شرح حال خیبری، می نویسد:منظور از "ارتفاع" غلو است، و مخفی نماند که قدما چیزی که غلو نبود را غلو می دانستند. و احمد بن حسین همان ابن غضائری است که احدی از قدح او سالم نمانده است.
در کتاب خلاصه الاقوال علامه حلی نام او خیری آمده و نیز این که کتابی دارد که ابن بزیع از او روایت کرده است. این کتاب را ابن ولید که سختگیریش در نقل حدیث معلوم است و نیز صفار و غیر آن دو بزرگوار از وی نقل نموده اند. این سخن با توجه به یکی گرفتن خیری و خیبری، بر حسن حال وی اشاره دارد.

والمراد بالارتفاع الغلو ولا يخفى أن القدماء كانوا يرون ما ليس من الغلو غلوا وأحمد بن الحسين هو ابن الغضائري الذي لم يسلم أحد من قدحه ويأتي عن الخلاصة خيري وفي كونه صاحب كتاب يرويه عنه ابن بزيع . ويرويه عنه ابن الوليد المعلوم تشدده والصفار وغيرهما بناء على اتحاده مع الخيبري السابق ما يشير إلى حسنه .
أعيان الشيعة، السيد محسن الأمين، ج 6 ص 361
پس غالی بودن خیبری از سه جهت محل تامل است:
1- قدح ابن غضائری در مورد افراد صالح و ثقه که مورد پذیرش واقع نمی شود؛
2- تعریفی که قدما از غلو داشته اند که با تعریف متاخرین سازگاری ندارد. در واقع قدمای شیعه بسیاری از احادیث و مقامات معصومین (علیهم السلام) را غلو آمیز می دانستند و از همین رو راویان احادیث آن چنانی را غالی می پنداشتند. در حالی که آن احادیث اصلاً غلو نبوده است.
3- روایت ابن ولید از خیبری که نشان دهنده ی حسن حال وی است. همین طور است نقل روایت صفار از خیبری. زیرا ابن ولید تنها از کسانی نقل حدیث می کرده که بر آن ها اعتماد داشته و بر اساس روایات شان فتوا صادر می نموده است.

پس از دیدن سخن سید محسن امین، اکنون به سراغ کسانی می رویم که با صراحت از وثاقت خیبری سخن گفته اند.

1) علامه وحید بهبهانی

ایشان در تعلیقه بر منهج المقال و در ترجمه ی خیری می نویسد:سخن او در مورد خیری که "ضعیف است" تا آن جا که می گوید: "به حدیثش توجه نمی شود"، از ابن غضائری گرفته شده است، و حال امثال این سخنان در فواید بررسی شد، همین طور است وضعیت سخن آنان که او ضعیف الحدیث یا غالی است، یا از افرادی چون یونس بن ظبیان زیاد روایت می کند. (یعنی همه ی این ها مردود است).
روایت امثال محمد بن اسماعیل بن بزیع، سعد بن عبد الله قمی، حمیری، ابن ولید و غیر ایشان بر جلالت و وثاقت او اشاره دارد. مخصوصا ابن ولید که سختگیری او بر مطلّع حالش پوشیده نیست، و سخن در این باره در فواید گفته شد، پس دقت کن.

قوله في خيري ضعيف إلى قوله لا يلتفت بحديثه مأخوذ من كلام غض ومر حال مثله في الفوايد وكذا حال قولهم ضعيف الحديث وغال وكثرة الرواية عن مثل يونس. وروايته مثل محمد بن إسماعيل بن بزيع وسعد بن عبد الله القمي والحميري وابن الوليد وغيرهم تشير إلى جلالته ووثاقته سيما ابن الوليد كما لا يخفى على المطلع بحاله ومر الكلام في الفوايد فتأمل .
وقوله خيري وقد سبق في الحسين بن ثوير عن جش وست أيضا والظاهر ان ما في صه و هم .
تعليقة على منهج المقال، الوحيد البهبهاني، ص 168
2) ابن قولویه

ایشان در مقدمه کتاب گرانسنگ کامل الزیارات می نویسد:در این موضوع (نوشتن کتابی در موضوع زیارت) فکر کرده و همت گماشتم و از خداوند تبارک و تعالی کمک خواستم تا آن را با استفاده از احادیث ائمه علیهم السلام نوشته و جمع کنم، و در آن جز سخن ایشان نیاورم، زیرا که آنچه از ایشان برای ما روایت شده، ما را از سخن غیر ایشان کفایت می کند. و ما می دانیم که نمی توانیم بر جمیع آن چه از ایشان روایت شده احاطه پیدا کنیم، چه در این موضوع و چه در موضوعات دیگر. اما به آن چه از سوی افراد موثق از اصحاب مان (شیعیان) که خدا آن ها را به رحمت خود بیامرزد [بسنده کردیم] و در این کتاب حدیثی که افراد نادری روایت کرده اند نیاورده ام، بلکه از افراد معروف به روایت و مشهور به حدیث و علم نقل حدیث کرده ام.

فأشغلت الفكر فيه وصرفت الهم إليه ، وسألت الله تبارك وتعالى العون عليه حتى أخرجته وجمعته عن الأئمة صلوات الله عليهم أجمعين من أحاديثهم ، ولم اخرج فيه حديثا روي عن غيرهم إذا كان فيما روينا عنهم من حديثهم صلوات الله عليهم كفاية عن حديث غيرهم ، وقد علمنا انا لا نحيط بجميع ما روي عنهم في هذا المعنى ولا في غيره ، لكن ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا رحمهم الله برحمته ، ولا أخرجت فيه حديثا روي عن الشذاذ من الرجال ، يؤثر ذلك عنهم عن المذكورين غير المعروفين بالرواية المشهورين بالحديث والعلم .
كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، ص 37
همین سخنان وی باعث شده تا بسیاری از علمای رجال، بر وثاقت جمیع راویان احادیث این کتاب حکم کنند، مگر این که خلاف آن ثابت شود. خیبری هم جزء روات احادیث کتاب کامل الزیارات می باشد. ( در صفحات 126، 138، 147، 148، 153، 162، 277، 279 و 299 احادیثی از او نقل شده است).

3) آیت الله خوئی

از جمله رجالیونی که بر اساس سخن ابن قولویه بر وثاقت جمیع روات کتاب کامل الزیارات حکم نموده اند، مرحوم آیت الله خوئی است. ایشان در مقدمه سوم از کتاب رجال خود که به توثیقات عامه اختصاص دارد، پس از اثبات وثاقت جمیع راویان کتاب تفسیر قمی می نویسد:و به دلیل گفته شده، همچنین بر وثاقت جمیع کسانی که در اسناد کتاب کامل الزیارات واقع شده اند حکم می کنیم. صاحب وسائل (میرزا حسین نوری) بعد از شهادت علی بن ابراهیم قمی بر این که روایات تفسیریش ثابت و مروی از ثقات از ائمه است می گوید: همین طور است جعفر بن محمد بن قولویه، زیرا او صریح تر از قمی در ابتدای کتابش بر این امر تصریح نموده است.
[من ِ خوئی] می گویم: آنچه وی ذکر کرده متین است، لذا بر وثاقت جمیع کسانی که علی بن ابراهیم یا جعفر بن محمد بن قولویه بر وثاقت شان شهادت داده اند، حکم می شود؛ مگر این که معارضی داشته باشد. برخی از علما این توثیق را فقط مخصوص مشایخ او (یعنی مشایخ ابن قولویه) دانسته اند، در حالی که همان طور که معلوم است، این خلاف ظاهر عبارتش می باشد.

و بما ذكرناه نحكم بوثاقة جميع من وقع في أسناد كامل الزيارات أيضا، ... قال صاحب الوسائل بعد ما ذكر شهادة علي بن إبراهيم بأن روايات تفسيره ثابتة و مروية عن الثقات من الأئمة ع: و كذلك جعفر بن محمد بن قولويه، فإنه صرح بما هو أبلغ من ذلك في أول مزاره.
أقول: إن ما ذكره متين، فيحكم بوثاقة من شهد علي بن إبراهيم أو جعفر بن محمد بن قولويه بوثاقته، اللهم إلا أن يبتلى بمعارض. و قد زعم بعضهم اختصاص التوثيق بمشايخه فقط، و لكنه خلاف ظاهر عبارته كما لا يخفى.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 1 ص 50 ( چاپ 1410 قمری - 1369 شمسى - مركز نشر آثار شيعه - قم - 23 جلدی )
لذا ایشان در شرح حال خیبری، با ذکر اقوال نجاشی و ابن غضائری و دادن نشانی حدیث وی در کتاب کامل الزیارات می نویسد:می گویم: شهادت جعفر بن قولویه مبنی بر وثاقت این فرد، با آنچه نجاشی درباره ی ضعف مذهب وی از ابن غضائری نقل کرده، معارض نیست. زیرا ضعف در مذهب منافی وثاقت نیست.
اما آنچه در کتاب منسوب به ابن غضائری آمده که وی ضعیف الحدیث است، اعتمادی بر آن نمی شود، به خاطر عدم ثبوت صحت کتاب و نسبتش به ابن غضائری. بلکه ظاهر کلام نجاشی این است که ابن غضائری تنها ضعف خیبری در مذهبش را ذکر کرده نه ضعف او در حدیث را، و این از جمله مویداتی است که این کتاب برای ابن غضائری نیست.
بنا بر آنچه گفتیم، این فرد (یعنی خیبری) ثقه بوده و بر روایاتش اعتماد می شود.

أقول: شهادة جعفر بن قولويه بوثاقة الرجل لا يعارضها ما ذكره النجاشي، عن أحمد بن الحسين من ضعفه في مذهبه فإن الضعف في المذهب لا ينافي الوثاقة.
و أما ما في الكتاب المنسوب إلى ابن الغضائري من أنه ضعيف الحديث فلا يمكن الاعتماد عليه لعدم ثبوت صحة الكتاب و نسبته إلى ابن الغضائري بل إن ظاهر كلام النجاشي أن أحمد بن الحسين لم يذكر إلا ضعفه في مذهبه دون حديثه و هذا من جملة المؤيدات على أن الكتاب ليس لابن الغضائري.
و على ما ذكرناه فالرجل ثقة يعتمد على رواياته.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 7 ص 79 ، رقم 4342 ( چاپ 1410 قمری - 1369 شمسى - مركز نشر آثار شيعه - قم - 23 جلدی )
همچنین در شرح حال حسین بن ثویر که خیبری این حدیث را از وی نقل نموده و در طریق شیخ طوسی به او قرار دارد، می نویسد:طریق شخ طوسی به وی صحیح است؛ اگرچه خیبری در آن واقع شده است. زیرا همان طور که خواهد آمد، وی ثقه است.

و طريق الشيخ إليه صحيح، و إن كان فيه الخيبري، لأنه ثقة، على ما يأتي.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 5 ص 207، رقم 3327 (چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی)
البته مرحوم آیت الله خوئی در اواخر عمر خویش، نسبت به وثاقت جمیع روات کتاب کامل الزیارات عدول کرده، و این توثیق ابن قولویه را بر خلاف قول قبلی خود، تنها در مورد مشایخ ابن قولویه پذیرفتند. از این رو در چاپ دیگر کتاب معجم رجال، سخنان ایشان تغییر نمود:و بما ذكرناه نحكم بوثاقة جميع مشايخه الذين وقعوا في إسناد كامل الزيارات أيضا، ... قال صاحب الوسائل بعد ما ذكر شهادة علي بن إبراهيم بأن روايات تفسيره ثابتة و مروية عن الثقات من الأئمة ع: «و كذلك جعفر بن محمد بن قولويه، فإنه صرح بما هو أبلغ من ذلك في أول مزاره».
أقول: إن ما ذكره متين، فيحكم بوثاقة من شهد علي بن إبراهيم أو جعفر بن محمد بن قولويه بوثاقته، اللهم إلا أن يبتلى بمعارض.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 1 ص 50 (چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی)
چنان که ملاحظه می شود:
اولا عبارت "جميع من وقع في أسناد كامل الزيارات" به عبارت "جميع مشايخه الذين وقعوا في إسناد كامل الزيارات" تغییر نموده است.
ثانیا جملات "و قد زعم بعضهم اختصاص التوثيق بمشايخه فقط، و لكنه خلاف ظاهر عبارته كما لا يخفى" به طور کلی حذف گردیده است.

لذا در مورد خیبری هم تغییر موضع 180 درجه ای داده اند:می گویم: آنچه نجاشی از ابن غضائری درباره ی ضعف خیبری در مذهبش نقل کرده، ضعف در مذهب دلیل بر ضعف او در حدیث نمی شود.
اما آنچه در کتاب منسوب به ابن غضائری آمده که وی ضعیف الحدیث است، اعتمادی بر آن نمی شود، به خاطر عدم ثبوت صحت کتاب و نسبتش به ابن غضائری. بلکه ظاهر کلام نجاشی این است که ابن غضائری تنها ضعف خیبری در مذهبش را ذکر کرده نه ضعف او در حدیث را، و این از جمله مویداتی است که این کتاب برای ابن غضائری نیست.
بنا بر آنچه گفتیم، این فرد (یعنی خیبری) توثیق نشده و بر روایاتش اعتماد نمی شود.

أقول : ما ذكره النجاشي ، عن أحمد بن الحسين من ضعفه في مذهبه ، فإن الضعف في المذهب لا يدل على ضعفه في حديثه .
وأما ما في الكتاب المنسوب إلى ابن الغضائري من أنه ضعيف الحديث فلا يمكن الاعتماد عليه ، لعدم ثبوت صحة الكتاب ونسبته إلى ابن الغضائري ، بل إن ظاهر كلام النجاشي أن أحمد بن الحسين لم يذكر إلا ضعفه في مذهبه دون حديثه ، وهذا من جملة المؤيدات على أن الكتاب ليس لابن الغضائري .
ومع ما ذكرناه فإن الرجل لم يذكر بتوثيق فلا يعتمد على رواياته .
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 8 ص 83 ، رقم 4351 (چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی)
با این وجود عجیب است که توثیق خیبری در ذیل ترجمه حسین بن ثویر، همچنان موجود است!!و طريق الشيخ إليه صحيح، و إن كان فيه الخيبري، لأنه ثقة على ما يأتي.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 6 ص 225، رقم 3336 (چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی)
4) شیخ جواد قیومی

وی که محقق کتاب فهرست شیخ طوسی است، در پایان این کتاب و تحت عنوان "بحث حول طرق الشيخ في الفهرست" ذیل شماره 231 می نویسد:231 - الحسين بن ثوير = صحيح
الفهرست، الشيخ الطوسي، ص 303
و قبلاً دیدیم که خیبری در طریق شیخ طوسی به حسین بن ثویر قرار گرفته است. بدین ترتیب شیخ جواد قیومی نیز خیبری را توثیق و حدیثش را تصحیح کرده است. شاید وی این تصحیح را از آیت الله خوئی گرفته باشد.

***

نتیجه گیری- ما نشان دادیم که:

1- حدیث صحیح المتن است
2- حدیث صحیح السند است
اولا این حدیث سند دیگری که صحیح است نیز دارد.
ثانیا خیبری از منظر برخی علما مجهول است و نه ضعیف.
ثالثا خیبری از منظر برخی علما ثقه است.
والسلام

yar-mahdi;163279 نوشت:
حدیث صحیح المتن است جناب رسا نفرمودند "حدیث ضعیف است"، بلکه فرمودند: "حدیث از بعد سندی ضعیف است". کسانی که از اصطلاحات رجال و درایه باخبرند، می دانند که بین این دو سخن تفاوتی فاحش وجود دارد. چه بسیار احادیثی که از لحاظ سندی ضعیف بوده، ولی از حیث محتوا و مضمون صحیح و معتبرند.


سلام بر مهدی گرامی و سپاس بابت توضیحات مفیدتان.

بنده این توضیح را که از شما خواندم کمی برایم شبهه ایجاد شده که اولا نمیدانم شما همانی معنی میکنید که در ذهن بنده است یا خیر لذا معنای آن چیست؟ دوما دلیل (بنقل از شما) صحیح المتن بودن این حدیث چیست . و اینکه به نظر شما آیا لعنی که جناب حر عاملی احتجاج کرده اند با این لعن یکی است ؟


باسپاس

یاحق

با سلام وتشکر از سرور عزیز جناب یار مهدی و خیر مقدم به ایشان.

البته قبلا هم گفتیم که در حکم اولیه بر احادیث هنگامیکه میگوییم حدیث ضعیف است ناظر بر سند آنست اما اگر با شواهد و قرائنی تقویت وتایید گردد آنگاه متن آن صحیح میشود .

ضمن اینکه احوال أبو سلمة السراج نیز نامعلوم است.

نکته دیگر :
در فهرست شیخ طوسی آمده که : محمد بن إسماعيل بن بزيع: روى كتاب الحسين بن ثوير عن الخيبري عنه ؛ بنابراین همانطور که فرمودید احتمال داده اند خبیری از قلم شیخ افتاده باشد همچنانکه همواره خبیری واسطه ابن بزیع وابن ثویر است .

ضمن اینکه احادیث دیگری هم در این موضوع آورده شد گرچه دارای اشکال سندی هستند اما به مجموع طرق و به شواهد وامارات تصحیح میگردند.

yar-mahdi;163282 نوشت:
نتیجه گیری- ما نشان دادیم که: 1- حدیث صحیح المتن است 2- حدیث صحیح السند است اولا این حدیث سند دیگری که صحیح است نیز دارد. ثانیا خیبری از منظر برخی علما مجهول است و نه ضعیف. ثالثا خیبری از منظر برخی علما ثقه است.

با سلام
از اینکه وقت زیادی گذاشتید تا مطالب خود را بیابید و یادداشت کنید تشکر می کنم و به شما خسته نباشید می گویم.اما نکاتی را به خدمت شما تقدیم می دارم:
1- همانطور که شما نیز اشاره کردید پاسخ بنده فقط ناظر به سند بود چراکه سوال کننده اصلی همین را خواسته بود.آنچه در ادامه می آید نیز فقط درباره سند است نه متن

2-شما ادعا کردید که حدیث صحیح السند است به این دلیل که اولا این حدیث سند دیگری که صحیح است نیز دارد. اما این ادعا نادرست است و با متنی که در ادامه این عنوان ذکر کردید تناقض داردچرا که همانطور که خود شما نیز بعد از این عنوان به نقل از منتقی الجمان اشاره کردید سند شیخ طوسی افتادگی دارد و ایشان نیز حکم به تضعیف سند می کند:
«برخی از علمای امامیه بنا بر ظاهر آن گمان کرده اند که این حدیث صحیح السند است، اما بعد از تفحص معلوم می شود که این روایت معیوب و ضعیف السند است. زیرا کلینی این روایت را با همین اسناد و از خیبری نقل کرده است و قرار گرفتن این فرد در سند حدیث به خاطر مجهول بودنش و احتمال افتادن آن از نقل شیخ طوسی به طور سهوی، سند آن را از صحت خارج می کند. و ضمیمه کردن این روایت به روایت کلینی، ضعف سند آن را می رساند».(البته افراد دیگری نیز به این افتادگی اشاره کرده اند)

نکته ای که در متن شما مورد غفلت قرار گرفته است این است که (بر فرض عدم تضعیف خیبری)مجهول بودن راوی نیز از موجبات ضعف سند است و بخاطر همین نیز مولف منتقی حکم به ضعف سند داده است.
مامقانی در فصل رابع کتاب خود(الالفاظ المستعمله فی وصف الحدیث الضعیف)الفاظ"المهمل و المجهول و القاصر" را نیز ذکر کرده سپس به نقل از مولف لب اللباب می گوید:هذه الاقسام فی حکم الضعیف(تلخیص مقباس الهدایه ص84)
ضمنا شما به بقیه سند توجه نکردید و حکم به صحت سند دادید چرا که ( بر فرض که خیبری ضعیف و مجهول نباشد)احوال أبو سلمة السراج نیز نامعلوم است
3- در عنوان دوم خود(ثانیا خیبری از منظر برخی علما مجهول است و نه ضعیف)تلاش کرده اید تا موضع نجاشی و شیخ طوسی را مجهول بودن خیبری بدانید.
همانطور که اشاره گردید مجهول بودن نیز از اسباب ضعف سند است.اگر چه شاید بتوان نقل قول نجاسی از ابن الغضایری و عدم رد آن را شاهدی بر موافقت نجاشی دانست.

4-اما درباره عنوان سوم شما(ثالثا خیبری از منظر برخی علما ثقه است)باید گفت که:
اولا:چنانکه مرحوم خویی در مقدمه دوم معجم رجال الحدیث اشاره کرده اند توثیقات متاخرینی که معاصر یا نزدیک به عصر راویان نبوده اند اعتباری ندارد و بر برداشت شخصی و حدس استوار است.مرحوم خویی حتی توثیقات ابن طاووس(متوفی قرن هفتم)،علامه حلی (726ق)و ابن داوود را بی اعتبار دانسته است.وی می نویسد:
« مما تثبت به الوثاقة أو الحسن أن ينص على ذلك أحد الأعلام المتأخرين.
بشرط أن يكون من أخبر عن وثاقته معاصرا للمخبر أو قريب العصر منه، كما يتفق ذلك في توثيقات الشيخ منتجب الدين، أو ابن شهرآشوب و أما في غير ذلك كما في توثيقات ابن طاوس و العلامة و ابن داود و من تأخر عنهم كالمجلسي لمن كان بعيدا عن عصرهم فلا عبرة بها، فإنها مبنية على الحدس و الاجتهاد جزما» و در ادامه می گوید:

«و لا طريق للمتأخرين إلى توثيقات رواتها و تضعيفهم غالبا إلا الاستنباط، و إعمال الرأي و النظر»(معجم‏رجال‏الحديث ج : 1 ص : 43)
بنابر این وقتی توثیقات علامه حلی و دیگران که در قرن هفتم می زیسته اند چنینند، وضعیت توثیقات دیگرانی که در قرن 13 و 14 هستند روشن می گردد.

ثانیا:نقل ابن الولید و صفار و دیگران از خیبری دلیلی بر وثاقت او نیست.مرحوم خویی در مقدمه چهارم کتاب خود می گوید:«إن اعتماد ابن الوليد أو غيره من الأعلام المتقدمين فضلا عن المتأخرين على رواية شخص و الحكم بصحتها لا يكشف عن وثاقة الراوي أو حسنه‏»(معجم‏رجال‏الحديث ج : 1 ص : 74)
در جایی که حتی نقل صفوان بن یحیی و ابن ابی عمیر (که از اصحاب اجماعند)از شخصی دلیلی بر وثاقت یا مدح شخص نیست،مساله روشنتر است.مرحوم خویی به تفصیل و با اتقان در این رابطه در مقدمه چهارم سخن گفته اند(رک: معجم‏رجال‏الحديث ج : 1 ص : 63 )
ثالثا: توثیق مرحوم خویی از خیبری(همانطور که خود نیز اشاره کردید)ظاهرا بخاطر قرار گرفتن خیبری در سند کامل الزیارات بوده که ایشان از این مبنا عدول کرده است.برداشت اولیه ایشان این بوده که ابن قولویه همه سلسله سند را توثیق کرده و در نتیجه ایشان نیز(خویی) حکم به وثاقت همگانی داده بودند اما با عدول از این مبنا اثبات می شود که نه ابن قولویه و نه خود مرحوم خویی خیبری را ثقه نمی دانند.جالب اینجاست که شما بر خلاف تیتری که می نویسید،در متن خود،این تیتر خود را نقض می کنید.ابتدا در تیتر،مرحوم خویی را از موافقان تصریح به وثاقت بر می شمارید اما در متن نهایتا کلام ایشان را(ومع ما ذكرناه فإن الرجل لم يذكر بتوثيق فلا يعتمد على رواياته )که تصریح به عدم وثاقت است نقل می کنید.(همانطور که قبلا نیز درباره عنوان اول رخ داد)

اما آنچه در پایان باید گفت این است که اگر چه ابن غضایری(استاد نجاشی و شیخ طوسی) سخت گیری داشته اما ادعای او مبنی بر غالی بودن خیبری را نمی توان براحتی به بهانه سخت گیری رد کرد و گفت که قدما چیزی که غلو نبود را غلو می دانستند.اگر چه این مطلب که برخی قدما چنین بوده اند قابل پذیرش است(چنانکه ابن الولید می گوید: اولین قدم در غلو این است که شخصی قائل به سهوالنبی نباشد)چطور می توان بطور خاص و موردی گفت که نسبت غالی بودن خیبری توسط ابن قولویه نیز اینچنین است.(یعنی ممکن است در مواردی با دلیل ثابت شود که ابن قولویه هم چیزی که غلو نبوده را غلو تلقی کرده است اما درباره خیبری چه دلیلی وجود دارد خصوصا که نجاشی پس از نقل قولش از استادش و نیز شیخ طوسی در این رابطه رد یا انکاری ندارند.علامه حلی و ابن داوود نیز تصریح به غالی بودن او دارند و با ابن غضایری موافقند.

از همه آنجه ذکر گردید معلوم می شود که سند این روایت بخاطر ضعف یا حداقل مجهول بودن خیبری ، و نیز بخاطر مجهول بودن ابی سلمه ضعیف است

رسا;163698 نوشت:
از همه آنجه ذکر گردید معلوم می شود که سند این روایت بخاطر ضعف یا حداقل مجهول بودن خیبری ، و نیز بخاطر مجهول بودن ابی سلمه ضعیف است

سلام علیکم
سپاس از استاد رسای گرامی .
ایشان میفرمایند

yar-mahdi;163279 نوشت:
1- حدیث صحیح المتن است

سند ضعیف ولی روایت صحیح المتن است.

آیا این ادعا درست است ؟

یاحق

bina88;163728 نوشت:
سلام علیکم
سپاس از استاد رسای گرامی .
ایشان میفرمایند

سند ضعیف ولی روایت صحیح المتن است.

آیا این ادعا درست است ؟

یاحق

با سلام
تبري از دشمنان اهل بيت و غاصبان خلافت،سیره قطعی و مسلم ائمه اطهار و علمای شیعه بوده است.
اما باید توجه داشت که در شرایطی که امامان ما در تقیه می زیسته اند،اظهار این تبری (بصورت لعن بر خلفا)قاعدتا برای اصحاب خاص آنها بوده است.

رسا;164112 نوشت:
با سلام
تبري از دشمنان اهل بيت و غاصبان خلافت،سیره قطعی و مسلم ائمه اطهار و علمای شیعه بوده است.
اما باید توجه داشت که در شرایطی که امامان ما در تقیه می زیسته اند،اظهار این تبری (بصورت لعن بر خلفا)قاعدتا برای اصحاب خاص آنها بوده است.


سلام علیکم

استاد گرامی این مطلب شبیه به تقیه هم نیست . عنایت بفرمائید :

یک کودک 7 ساله را در نظر داشته باشید در آن زمان و به او بگویند جاهای خالی را پر کن :

قال اباعبدالله رضی الله عنه یا علیه السلام :

لعن الله _____ و _____ و _____ و معاویه و____ و ____ و هنده و بنته

آیا او اگر میدانست این نوشته امام حسین علیه السلام است نمیتوانست جاهای خالی را حدس بزند ؟

بالاخره یک راوی غالی بس است و از او بر می آید چنانکه یک روز مدح نبی و ائمه را بگوید در حد اوصاف الهی یک روز هم بی پروا بهشان تهمت بزند.

ائمه شیعه اینقدر ساده اندیش و سهل نگر نبودند . والا امام شیعه نبودند.
یاحق

bina88;164128 نوشت:

[=times new roman]سلام علیکم

[=times new roman]استاد گرامی این مطلب شبیه به تقیه هم نیست . عنایت بفرمائید :

[=times new roman]یک کودک 7 ساله را در نظر داشته باشید در آن زمان و به او بگویند جاهای خالی را پر کن :

[=times new roman]قال اباعبدالله رضی الله عنه یا علیه السلام :

[=times new roman]لعن الله _____ و _____ و _____ و معاویه و____ و ____ و هنده و بنته

[=times new roman]آیا او اگر میدانست این نوشته امام حسین علیه السلام است نمیتوانست جاهای خالی را حدس بزند ؟

بالاخره یک راوی غالی بس است و از او بر می آید چنانکه یک روز مدح نبی و ائمه را بگوید در حد اوصاف الهی یک روز هم بی پروا بهشان تهمت بزند.

ائمه شیعه اینقدر ساده اندیش و سهل نگر نبودند . والا امام شیعه نبودند.
یاحق

bina88;164128 نوشت:

سلام علیکم و رحمه الله
نمی دانم منظور شما از این سخنان را متوجه شدم یا نه.اما نکاتی را تقدیم می دارم:
1-اولا در روایت محل بحث،که از امام صادق (ع)نقل شده(نه از امام حسین ع)امام نام اشخاص مورد لعن را به صراحت بیان کرده اند( در متن حدیث آمده است: یسمیهم یعنی امام صادق(ع) آنها را نام می برد)اما راویان بنا بر مصالحی از این تصریح خودداری کرده اند و روایت را همینطور که میبینیم نقل کرده اند.

2- تقیه در برابر دشمنان و غیر خودی هاست. در حضور اصحاب خاص و موثق که خیلی روشن است که تقیه معنایی ندارد.اگر اینطور باشد که حقیقت دین و مذهب به دست مردم نمی رسد.

3-کلام بنده در قسمت قبل (بعنوان یک اصل کلی و بدون اینکه در مقام رد یا دفاع از متن حدیث محل بحث باشم)این بود که با توجه به شرایط خاص ائمه و شیعیان و لزوم تقیه،لعن صریح خلفا با ذکر اسم قطعا مخفیانه یا در جمع اصحاب خاص بوده است و بعدها توسط این اصحاب از طریق تالیف کتب یا نقل سینه به سینه میان شیعیان حقیقی،خبرش به آیندگان می رسیده است.
اما درباره روایت محل بحث بطور خاص،به نظر حقیر جای تامل وجود دارد چرا که از یک طرف، ابی سلمه که احوال او بر ما نامعلوم است و نمیدانیم که آیا از اصحاب خاص بوده یا نه،ادعا می کند که امام صادق بعد از هر نماز لعن صریح با ذکر اسم را انجام میدادند.
از طرف دیگر در سند، یکی از غالیان قرار دارد ،این موارد سبب می شود که درباره متن این روایت تردیدی رخ دهد اگر چه شاید بتوان بنحوی از آن جواب داد( به همین خاطر بنده صرفا می گویم که جای تامل دارد).البته چنانکه قبلا گفتم تبری از دشمنان اهل بیت سیره قطعی معصومین (ع) است .محل بحث در آنجاست که لعن صریح همراه با نام شخص در حضور عده ای از ناحیه معصوم صادر شود.
نکته آخری که فقط اشاره می کنم این است که مادر امام صادق(ع) و همسر امام باقر(ع)،از نوادگان ابوبکر است(ام فروه بنت قاسم بن محمد بن ابی بکر)

غزالي عالم سني معروف در يکي از کتابهايش درباره لعن يزيد لعنت الله عليه شک کرده و گفته تو چه مي داني شايد خدا او را بخشيده ؟

يکي از عرفا جواب خوبي داده فرموده اگر قاتل حسين بن علي عليه السلام بخشيده مي شود خب لعن کننده يزيد هم بخشيده مي شود پس لعنت خدا بر يزيد و يزيديان الي الابد.

حالا اگر شکننده پهلوي زهرا سلام الله عليها و کشاننده علي مرتضي عليه السلام بر روي زمين و قاتل حسن مجتبي عليه السلام و قاتلين علي مرتضي عليه السلام بخشيده مي شوند پس بنده حقير هم که فلان و فلان و فلان و معاويه را لعنت مي کنم هم انشاالله بخشيده مي شوم

اللهم خص انت اول ظالم بالعن مني و ابدا به اولا ثم الثاني و الثالث و الرابع اللهم العن يزيد خامسا

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

با تشکر از استاد گرامی جناب رسا، به خاطر پاسخ شان به نوشته های این حقیر.
جناب رسای عزیز! اگرچه برخی مطالبی که فرموده اید صحیح است، اما همه ی حقیقت نیست. البته شما اشتباهاتی هم در نوشته ی خود داشته اید، که اگر نبود بحث علمی و روشن شدن حقایق، هرگز آن ها را مطرح نمی کردم.
راجع به نوشته ی شما و اشکالاتی که نموده اید، نظرات خود را مطرح می نمایم.

*****

اولا این حدیث سند دیگری که صحیح است نیز دارد.
شما اشکال نموده اید که: همان طور که صاحب معالم و دیگران گفته اند، سند نقل شیخ طوسی افتادگی دارد.

بلی امثال صاحب معالم و آیت الله خوئی (رحمهما الله) اشاره کرده اند که سند نقل شیخ افتادگی دارد و راوی مورد بحث ما (یعنی خیبری) از آن افتاده است.
جناب رسا بنده منکر این اظهار نظر علما نیستم و چنان که ملاحظه فرمودید، خودم آن را مطرح کردم. اما هدف من از آوردن این سند ظاهرا صحیح چه بود؟ این که نشان دهم عده ای از علما مثل خود شیخ، و آن هائی که صاحب معالم با "بعض الأصحاب" از ایشان یاد کرده است، بر صحت سند این حدیث حکم کرده اند. پس در میان علما کسانی بوده و هستند که سند شیخ را قبول داشته باشند.
این که سند شیخ افتادگی دارد، نظر اجتهادی و از روی احتمال برخی علماست، ولی برخی دیگر چنین چیزی را قبول نداشته و ندارند.
آن دسته علما دو دلیل آورده اند: یکی سند کافی کلینی، و دیگری طریق شیخ و نجاشی به کتاب حسین بن ثویر. اما هیچ کدام از این دلایل از نظر مخالفان آن ها تام نیستند و می توان مواردی را نشان داد که فردی گاهی روایتی را از طریق واسطه و گاهی هم مستقیما از فرد دیگری روایت کند.
بد نیست در اینجا با تعدادی از این موارد آشنا شویم.

1- مورد شیخ طوسی
شیخ طوسی در تهذیب و استبصار، پس از نقل دو حدیث مشابه از یک راوی، که یکی با واسطه و دیگری بدون واسطه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است، با قبول این دوگانگی در نقل را می پذیرد و آن را عجیب نمی شمارد:كتاب الحج، 23 - باب تفصيل فرائض الحج
( 992 ) 29 - سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد عن العباس بن معروف عن ابن أبي عمير عن محمد بن يحيى الخثعمي عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله عليه السلام فيمن جهل ولم يقف بالمزدلفة ولم يبت بها حتى اتى منى قال : يرجع فقلت : ان ذلك فاته ؟ فقال : لا بأس به .
( 993 ) 30 - وما رواه محمد بن يعقوب عن علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن محمد بن يحيى عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال : في رجل لم يقف بالمزدلفة ولم يبت بها حتى اتى منى فقال : ألم ير الناس لم تبكر منى حين دخلها قلت : فإنه جهل ذلك ؟ قال : يرجع قلت : ان ذلك قد فاته ؟ قال : لا بأس .
فالوجه في هذين الخبرين وإن كان اصلهما محمد بن يحيى الخثعمي وانه يرويه تارة عن أبي عبد الله عليه السلام بلا واسطة وتارة يرويه بواسطة ، أن من كان قد وقف بالمزدلفة شيئا يسيرا فقد أجزأه ، والمراد بقوله لم يقف بالمزدلفة الوقوف التام الذي متى وقفه الانسان كان أكمل وأفضل ، ومتى لم يقف على ذلك الوجه كان انقص ثوابا وإن كان لا يفسد الحج ، لأن الوقوف القليل يجزي هناك مع الضرورة .
تهذيب الأحكام، الشيخ الطوسي، ج 5 ص 292 و 293

كتاب الحج، أبواب تفصيل فرائض الحج، 210 - باب من فاته الوقوف بالمشعر الحرام
[ 1090 ] 2 - فأما ما رواه سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد عن العباس بن معروف عن ابن أبي عمير عن محمد بن يحيى الخثعمي عن بعض أصحابه عن أبي عبد الله عليه السلام فيمن جهل ولم يقف بالمزدلفة ولم يبت بها حتى أتى بمنى قال : يرجع ، قلت : إن ذلك فاته قال : لا بأس به .
[ 1091 ] 3 - وما رواه محمد بن يعقوب عن علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن محمد بن يحيى الخثعمي عن أبي عبد الله عليه السلام أنه قال : في رجل لم يقف بالمزدلفة ولم يبت بها حتى أتى بمنى فقال : ألم ير الناس لم يكونوا بمنى حتى دخلها ؟ قلت : فإنه جهل ذلك قال : يرجع ، قلت : إن ذلك قد فاته قال : لا بأس .
فالوجه في هذين الخبرين وإن كان أصلهما واحدا وهو محمد بن يحيى الخثعمي وهو عامي ومع ذلك تارة يرويه عن أبي عبد الله عليه السلام بلا واسطة ، وتارة يرويه بواسطة ويرسله ، ويمكن على تسليمهما وصحتهما ان نحملهما على من وقف بالمزدلفة شيئا يسيرا فقد أجزأه ، ويكون المراد بقوله لم يقف بالمزدلفة الوقوف التام الذي إن وقفه الانسان كان أكمل وأفضل ، ومتى لم يقف على ذلك الوجه كان أنقص ثوابا وإن كان لا يفسد الحج لان الوقوف يجزي عند الضرورة .
الاستبصار، الشيخ الطوسي، ج 2 ص 305 و 306
آقای خوئی هم این سخنان شیخ را، ذیل عنوان "محمد بن يحيى بن سلمان" آورده است. رجوع کنید به:معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 18 ص 33 و 34 ، رقم 11990 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 19 ص 36 و 37 ، رقم 12019 ( چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی )
چنان که ملاحظه می شود، این مورد دقیقا ً شبیه حدیث محلّ بحث می باشد.

2- مورد شیخ نجاشی
شیخ نجاشی در شرح حال "علي بن الصلت" از قول ابن بطه چنین می نویسد:[ 735 ] علي بن الصلت [ 736 ] علي بن عمرو [ 737 ] علي بن زيدويه من أهل نهاوند
هؤلاء رجال ذكرهم ابن بطة وقال : حدثنا أحمد بن محمد بن خالد عنهم بكتاب رجل رجل منهم وقال : حدثنا علي بن الصلت مرة ، وحدثنا أحمد بن محمد عن أبيه عنه مرة .
رجال النجاشي، النجاشي، ص 279
آقای خوئی در شرح این سخن نجاشی می گوید:مراد نجاشی این است که ابن بطه می گوید: احمد بن محمد کتاب علی بن صلت را هم بدون واسطه برای ما روایت کرده، و هم آن را به واسطه ی پدرش روایت نموده است.

أقول: مراده أن ابن بطة قال: إن أحمد بن محمد حدثنا بكتاب علي بن الصلت (تارة) بلا واسطة (و أخرى) بواسطة أبيه.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 12 ص 64 ، رقم 8213 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 13 ص 67 و 68 ، رقم 8227 ( چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی )
3و4و5- موارد آیت الله خوئی
ایشان در چندین مورد اشاره کرده اند که روایت با واسطه از فردی، منافی روایت بلاواسطه از او نیست. در اینجا سه مورد را با هم می بینیم.- محمد بن سهل بن اليسع:
أن الذي يظهر من الشيخ أن مسائل محمد بن سهل عن الرضا ع، رواها أحمد بن محمد عنه بلا واسطة و الذي صرح به النجاشي أن كتاب محمد بن سهل، رواه أحمد بن محمد بن عيسى، عن أبيه عنه و لا تنافي بين الأمرين إذ من الممكن أن يروي أحمد بن محمد بن عيسى عنه بلا واسطة تارة و مع الواسطة أخرى.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 16 ص 171 ، رقم 10928 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 17 ص 180 ، رقم 10955 ( چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی )
این مورد شبیه مورد نجاشی است، که یک کتاب، گاهی با واسطه و گاهی بی واسطه از نویسنده اش روایت شده است.
لذا چرا نتوان گفت که کتاب حسین ثویر، هم به واسطه ی خیبری و هم بدون حضور او و مستقیماً توسط ابن بزیع روایت شده است؟!- الحسين بن سعيد بن حماد:
في عدة من الروايات، رواية الحسين بن سعيد، عن جملة من أصحاب الصادق ع، منهم: عثمان بن عيسى و حريز تارة مع الواسطة و أخرى بدونها، فيظن بسقوط الواسطة، عند عدم ذكرها و لكنه لا يعتد به بعد ظهور الحكاية في أنها بلا واسطة فيؤخذ به ما لم تقم قرينة على خلاف الظهور، و من الظاهر أنه لا مانع من رواية شخص عن آخر تارة مع الواسطة و أخرى بدونها.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 5 ص 245 ، رقم 3415 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 6 ص 267 ، رقم 3424 ( چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی )
جالب است که در این مورد نیز همانند حدیث مورد بحث ما، برخی گمان سقوط واسطه را داده اند! اما آقای خوئی تصریح می کند که وقتی روایات بدون واسطه ای نقل شده، به این سخن توجهی نمی شود.- سليم بن قيس:
ثم إن بعض أهل الفن قد استغرب رواية إبراهيم بن عمر عن سليم بلا واسطة و استظهر سقوط الواسطة و أن الصحيح رواية إبراهيم عن ابن أذينة عن أبان، عن سليم، كما في الكافي: الجزء 2، كتاب الإيمان و الكفر 1، في بابي دعائم الكفر و صفة النفاق 167، و 168، الحديث 1.
أقول: هذا الاستغراب غريب فإن رواية إبراهيم بن عمر، عن سليم مع الواسطة أحيانا لا ينافي روايته عنه كتابه بلا واسطة، فإن إبراهيم بن عمر من أصحاب الباقر ع، فيمكن أن يروي عن سليم بلا واسطة، و دعوى أن ما في الكافي رواية عن كتاب سليم أيضا دعوى بلا بينة و تخرص على الغيب‏.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 8 ص 226 ، رقم 5391 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 9 ص 236 ، رقم 5401 ( چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی )
چنان که در این مورد خاص می بینیم، آقای خوئی گفته اند که طبقه ی روائی دو راوی چنان است که راوی متاخر می تواند مستقیماً هم از راوی متقدم حدیث نقل کند. در مورد حدیث شیخ طوسی نیز همین موضوع برقرار است. زیرا محمد بن اسماعیل بن بزیع در طبقه ی امامان کاظم، رضا و جواد (علیهم السلام) قرار دارد. از طرفی حسین بن ثویر در طبقه امام صادق (علیه السلام) است. پس روایت مستقیم محمد بن اسماعیل بن بزیع از حسین بن ثویر عجیب و غریب نیست.
آقای خوئی گفته اند: ادعای این که روایات سلیم که در کافی آمده از کتاب سلیم است، ادعای بدون دلیل و خبر غیبی است!
چرا به همین ترتیب نتوان گفت: ادعای این که روایت حسین بن ثویر در کتاب تهذیب، از کتاب اوست که راویش خیبری می باشد، خبر از غیب است؟!!

************

بعد از دیدن موارد فوق که همگی نشان می دهد روایت با واسطه دلیل بر روایت بی واسطه حدیث یا کتاب نیست، به نام و سخن چند نفر از رجالیون، فقها و محدثینی که سند شیخ طوسی در کتاب تهذیب را تصحیح کرده اند، اشاره می کنم.

1- شهید اول (876هـ)

ایشان در بیان مطلق تعقیبات وارده ی بعد از نماز، می نویسد:ومنها : ما رواه في التهذيب باسناد قريب الامر عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج ، انهما سمعا أبا عبد الله عليه السلام في دبر كل مكتوبة يلعن أعداء الاسلام .
ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة، الشهيد الأول، ج 3 ص 454
در پاورقی نسخه ی دیگری از این کتاب که استنساخ یکی از شاگردان شهید اول است، ذیل عبارت "قريب الامر" آمده: «إلى الصحة».
یعنی منظور شهید اول این بوده که این حدیث صحیح است.

2- علامه اردبيلی (1101هـ)

ایشان در فایده ی چهارم از کتاب رجالی خویش، آنجا که به بررسی اسناد شیخ طوسی می پردازد، سند شیخ را در تهذیب تصحیح می نماید:الفايدة الرابعة
فطريق الشيخ الطوسي قدس سره ...
والى الحسين بن ثوير مجهول في ( ست ) واليه صحيح في ( يب ) في باب كيفية الصلاة من أبواب الزيادات قريبا من الآخر بثمانية و تسعين حديثا وفى باب التلقي والحكرة في الحديث الآخر .
جامع الرواة، محمد علي الأردبيلي، ج 2 ص 487
3- علامه مجلسی (1111هـ)

ایشان در "ملاذ الاخیار" که شبیه "مرآة العقول" اما برای تهذیب شیخ طوسی نوشته شده است، می نویسد:باب كيفية الصلاة و صفتها و المفروض من ذلك و المسنون‏
(الحديث التاسع و الستون و المائة): صحيح.
و في الكافي: عن محمد بن إسماعيل بن بزيع عن الخيبري.
ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، المجلسي، ج ‏4 ص 484 و 485
اما در کتاب مرآة العقول می گوید:باب التعقيب بعد الصلاة و الدعاء
(الحديث العاشر): مجهول.
و رواه في التهذيب و أسقطه الخيبري بين السند فعده الأصحاب صحيحا، و الظاهر أنه سقط من قلم الشيخ أو النساخ كما ذكره في المنتقى.
مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، المجلسي، ج 15 ص 174 و 175
چنان که ملاحظه می شود ایشان هم قول به تصحیح روایت شیخ را به "الأصحاب" یعنی علمای شیعه نسبت داده است. اگرچه قول مختار ایشان بر اساس روایت کافی، افتادگی خیبری از سند شیخ است، اما به هر حال سند شیخ را تصحیح می نماید.

4- ميرزا حسین نوری (1320هـ)

ایشان در فایده ی ششم از خاتمه مستدرک الوسائل که به بحث های رجالی اختصاص دارد، همانند علامه اردبیلی، سند شیخ را در تهذیب تصحیح می نماید:الفائدة السادسة في نبذ مما يتعلق بكتاب التهذيب
[ 208 ] وإلى الحسين بن ثوير : مجهول في الفهرست . وإليه صحيح في التهذيب ، في باب كيفية الصلاة ، من أبواب الزيادات ، قريبا من الاخر بثمانية وتسعين حديثا . وفي باب التلقي والحكرة ، في الحديث الاخر .
خاتمة المستدرك، الميرزا النوري، ج 6 ص 108
- همچنین آقای حسینی قزوینی (معاصر) که اتفاقا در علم رجال استاد هستند، در جاهای مختلف تصریح به صحت سند شیخ نموده اند:در كافي با سند ضعيف و در تهذيب الأحكام با سند صحيح آمده است.
منبع

البته حديث كافي ضعيف است و حديث تهذيب الأحكام صحيح است.
منبع
در روايت كافي ـ با سند ضعيف ـ و تهذيب الأحكام ـ با سند صحيح ـ در مورد امام صادق (عليه السلام) آمده است ...
تمام راويان روايت تهذيب الأحكام ثقه هستند.
منبع
به هر حال بنده در این مقام در حال اجتهاد نیستم که یکی از دو قول را برگزینم و به عنوان مرجع جناب کالوبه که سوال نموده اند برایش تعیین تکلیف کنم. بلکه تنها در صدد بیان اقوال مختلف علما در مورد این حدیث می باشم. لذا ممکن است نظر شخصی خود من همان افتادگی سند باشد، اما نظر بنده - و جسارتا شما جناب رسا - نمی تواند ملاکی برای افرادی نظیر جناب کالوبه باشد.

********

جناب رسا! در ادامه مطلبی درباره ی جهالت و ضعف خیبری گفته اید، که اصلا محلی ندارد. زیرا این فرد در سند شیخ وجود ندارد تا بخواهیم راجع به ضعف او سخن بگوئیم. در واقع بنده به صحت آن سندی از این حدیث اشاره کردم که خیبری - که به زعم شما مجهول است - در آن حضور ندارد.

پس از آن سخنی عجیب گفته اید که مرا به شک فرو برد، که آیا شما قادر به خواندن و ترجمه ی یک عبارت عربی هستید یا نه! مخصوصا که قبلا هم عبارتی را به اشتباه رنگی کرده بودید که معنائی کاملا متضاد با واقعیت، از آن مستفاد می شد.
فرموده اید:

نقل قول:
شما به بقیه سند توجه نکردید و حکم به صحت سند دادید چرا که ( بر فرض که خیبری ضعیف و مجهول نباشد)احوال أبو سلمة السراج نیز نامعلوم است
جناب رسای عزیز! آیا امثال علامه مجلسی ها متوجه این مطلبی که شما می فرمائید نبوده اند؟!
فرض کنیم ابوسلمه سراج مجهول، نه بلکه اصلا ضعیف و یا حتی کذاب باشد! چه اهمیتی دارد، وقتی حدیث، طریق دیگری به جز او دارد؟!
متن حدیث چنین است:
عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج قالا : سمعنا أبا عبد الله عليه السلام ...
یعنی:
حسین بن ثویر و ابو سلمه سراج گفتند: ما شنیدیم که امام صادق (علیه السلام) ...

در واقع این حدیث دو طریق دارد: یکی از حسین بن ثویر و دیگری از ابوسلمه سراج. حال اگر یکی از طرق آن دارای فرد مجهول یا ضعیفی بود، دلیل بر آن است که بدون بررسی طریق دیگر، کل حدیث را تضعیف کنیم؟!
حسین بن ثویر چنان که علمای رجال همچون شیخ نجاشی گفته اند ثقه است، حال ضعف ابوسلمه سراج تاثیری در تضعیف حدیث نخواهد داشت. بلکه می تواند موید آن بوده و آن را تقویت نیز نماید. (تازه این زمانی است که ضعف وی را پذیرا باشیم که این خود محل بحثی دیگر است.)
جداً که از این نکته ی شما شگفت زده شدم!!

ثانیا خیبری از منظر برخی علما مجهول است و نه ضعیف.
اشکال کرده اید که: جهالت مترادف با ضعف است.

جناب رسا "حفظت شیء و غاب عنک الاشیاء"!
البته پیش از آن که وارد بحث بشوم، لازم است تفکیکی قائل شوم تا خلط مبحث نشود.
اول باید دید که آیا هر راوی ای که شرح حالی ندارد ضعیف تلقی می شود یا نه. دوم باید دید که آیا روایتی که چنین فردی نقل می کند ضعیف است یا نه.

در این زمینه میان فقها و رجالیون مختلف تفاوت هائی وجود دارد. ابتدا باید تمایز میان مجهول اصطلاحی و مجهول لغوی (یا همان مهمل) را بازگو کنیم.

آیت الله جعفر سبحانی، در معرفی کتب مهم متاخر در رجال شیعه، شماره ی دوم را به کتاب "تنقيح المقال في معرفة علم الرجال" تالیف شيخ عبد الله مامقانی (1351هـ) اختصاص داده و راجع به آن می نویسد:از اشکالاتی که بر ایشان گرفته شده، خلط او میان مهمل و مجهول است.
مهمل عبارت از کسی است که درباره ی او مدح و قدحی وارد نشده است. ابن داود حلی مهملین را در کنار ممدوحین در کتابش آورده، به این دلیل که از نظر او عمل به روایت راوی مهمل مانند روایت راوی ممدوح واجب بوده، و آن خبری حجت نیست که از مطعونین وارد شده باشد.
اما مجهول عبارت است از کسی که رجالیون در مورد او تصریح به جهالت - که یکی از الفاظ جرح راوی است - کرده باشند. لذا رجالیون مجهول را در باب مجروحین ذکر کرده و با او مانند مجروح رفتار می کنند.
و هنگامی که به فهرست تنقیح المقال می نگری، که به طور جداگانه و با نام "نتیجة التنقیح" چاپ شده، در آن جز مجهولین نمی بینی. مراد مرحوم مامقانی از مجهول، اعم است از کسی که رجالیون حکم به جهالت بر او کرده باشند، و کسی که جرح و تعدیلی در موردش وارد نشده باشد. و این خلط کردن مخصوص ایشان نیست، بلکه این مساله از زمان شهید ثانی و علامه مجلسی تا زمان مامقانی رایج بوده است، با این که میر داماد در راشحه سیزدهم از رواشح خود می گوید: « اطلاق مجهول اصطلاحی جز بر کسی که علمای رجال بر جهالت او حکم کرده باشند، جایز نیست ».
استاد ما آقا بزرگ طهرانی رفع این اشکال از مرحوم مامقانی کرده و گفته: « مامقانی نسبت به کلام میر داماد ناآگاه نبوده، بلکه در اواخر صفحه 84 از جزء اول کتاب تصریح نموده که اگر کاوشگری همه ی محل های شناخت حال راوی ای را جستجو کرد، اما با این وجود به مطلبی در خصوص او دست نیافت، جایز نیست که فورا حکم بر جهالت بر او کند؛ به خاطر وسعت این علم و کثرت مدارک شناخت افراد. با این تصریح معلوم می شود که مراد او از مجهول، حتماً کسی نیست که نزد علمای رجال محکوم به جهالت باشد تا به خاطر او حدیثی ضعیف شود. بلکه مرادش این است که آن فرد نزد من مجهول است و من به شرح حالی روشنی از او دست نیافته ام ».

ومما اخذ عليه ، هو خلطه بين المهمل والمجهول . فإن الأول عبارة عمن لم يذكر فيه مدح ولا قدح ، وقد ذكر ابن داود المهمل في جنب الممدوح ، زعما منه بأنه يجب العمل بخبره كالممدوح ، وأن غير الحجة في الخبر عبارة عن المطعون . وأما المجهول فإنه عبارة عمن صرح أئمة الرجال فيه بالمجهولية وهو أحد ألفاظ الجرح ، فيذكرون المجهول في باب المجروحين ويعاملون معه معاملة المجروح . وأنت إذا لاحظت فهرس تنقيح المقال ، الذي طبع مستقلا وسماه المؤلف " نتيجة التنقيح " لا ترى فيه إلا المجاهيل ، والمراد منه الأعم ممن حكم عليه أئمة الرجال بالمجهولية ومن لم يذكر فيه مدح ولا قدح . وهذا الخلط لا يختص به ، بل هو رائج من عصر الشهيد الثاني والمجلسي إلى عصره ، مع أن المحقق الداماد قال في الراشحة الثالثة عشر من رواشحه : " لا يجوز إطلاق المجهول الاصطلاحي إلا على من حكم بجهالته أئمة الرجال " ( الرواشح : الصفحة 60 ) .
وقد ذب شيخنا العلامة الطهراني هذا الاشكال عن مؤلفه وقال : " إن المؤلف لم يكن غير واقف بكلام المحقق الداماد ، وصرح في الجزء الأول ( أواخر الصفحة 184 ) بأنه لو راجع المتتبع جميع مظان استعلام حال رجل ومع ذلك لم يظفر بشئ من ترجمة أحواله أبدا فلا يجوز التسارع عليه بالحكم بالجهالة ، لسعة دائرة هذا العلم ، وكثرة مدارك معرفة الرجال ، ومن هذا ‹ صفحه 136 › التصريح يحصل الجزم بأن مراده من قوله " مجهول " ليس أنه محكوم بالجهالة عند علماء الرجال ، حتى يصير هو السبب في صيرورة الحديث من جهته ضعيفا ، بل مراده أنه مجهول عندي ولم أظفر بترجمة مبينة لأحواله " ( الذريعة : ج 4 ، الصفحة 467 بتصرف وتلخيص ) .
كليات في علم الرجال، الشيخ السبحاني، ص 135 و 136
آقای سبحانی همچنین ذیل تفاوت چهارم کتاب رجال علامه حلی و کتاب رجال ابن داود می نویسد:علامه حلی در بخش اول کتابش تنها ممدوحین را ذکر نموده، به خلاف ابن داود که در بخش اول کتابش مهملین را نیز ذکر کرده است. مراد از مهمل کسی است که علما نام وی را در کتب رجال آورده و او را تضعیف نکرده اند. ابن داود می گوید: « جزء اول از کتاب در ذکر ممدوحین و کسانی که علما آن ها را تضعیف نکرده اند »، و از این سخن چنین فهمیده می شود که به خبری که رواتش مهمل بوده و جرح و تعدیلی درباره شان وارد نشده باشد، عمل می شود، همان طور که به خبری که رواتش ممدوح هستند عمل می شود. او اگرچه ممدوحین را جمع کرده، اما نام مهملین را جمع نکرده است.

الفروق بين رجالي العلامة وابن داود
4 إن العلامة يقتصر على الممدوحين في الأول ، بخلاف ابن داود ، فإنه يذكر فيه المهملين أيضا ، والمراد من المهمل من عنونه الأصحاب ولم يضعفوه . قال ابن داود : " والجزء الأول من الكتاب في ذكر الممدوحين ومن لم يضعفهم الأصحاب " والمفهوم منه أنه يعمل بخبر رواته مهملون ، لم يذكروا بمدح ولا قدح ، كما يعمل بخبر رواته ممدوحون . نعم هو وإن استقصى الممدوحين ، لكنه لم يستقص المهملين .
كليات في علم الرجال، الشيخ السبحاني، ص 121
آقای سبحانی سپس ادامه می دهد:مجهول در اصطلاح علامه و ابن داود
اینجا و در لفظ مجهول، بین اصطلاحات علامه و ابن داود از یکسو، و متاخرین از سوی دیگر وجود دارد. مجهول در کلام آن دو غیر از مهملی است که رجالیون نامش را آورده و او را تضعیف نکرده اند. بلکه مراد از مجهول نزد آن دو کسی است که علمای رجال تصریح به مجهولیت او کرده باشند، و این یکی از الفاظ جرح است. بنابر این علامه و ابن داود مجهولین را جز در بخش دوم کتاب هایشان که مخصوص مجروحین است ذکر نکرده اند. حتی ابن داود در انتهای بخش دوم کتابش فصلی را به آن ها اختصاص داده است، همان طور که فصلی را به هر یک از مجروحین از عامه، زیدیه، واقفیه و غیر آن ها مختص کرده است. اما مجهول در کلام متاخرین از شهید ثانی و مجلسی و مامقانی، اعم از مجهول، و نیز مهملی است که مدح و قدحی راجع به او وارد نشده است.
علامه اصلا مهملین را در کتابش نیاورده، اما ابن داود آن ها را در بخش اول مانند ممدوحین ذکر نموده است. قدما به حدیث مهمل مانند حدیث ممدوح عمل کرده و حدیث مجهول را رد می کردند، و ابن داود همین را فهمیده است.

المجهول في مصطلح العلامة وابن داود
إن هناك فرقا بين مصطلح العلامة وابن داود ، ومصطلح المتأخرين في لفظ المجهول . فالمجهول في كلامهما غير المهمل الذي عنونه الرجاليون ولم يضعفوه ، بل المراد منه من صرح أئمة الرجال فيه بالمجهولية ، وهو أحد ألفاظ الجرح ، ولذا لم يعنوناه إلا في الجزء الثاني من كتابيهما ، المعد للمجروحين ، وقد عقد ابن داود لهم فصلا في آخر الجزء الثاني من كتابه ، كما عقد فصلا لكل من المجروحين من العامة والزيدية والواقفية وغيرهم . لكن المجهول في كلام المتأخرين ، من الشهيد الثاني والمجلسي والمامقاني ، أعم منه ومن المهمل الذي لم يذكر فيه مدح ولا قدح . وقد عرفت أن العلامة لا يعنون المهمل أصلا ، وابن داود يعنونه في الجزء الأول كالممدوح ، وكان القدماء يعلمون بالمهمل كالممدوح ، ويردون المجهول وقد تفطن بذلك ابن داود ( قاموس الرجال : ج 1 الصفحة 31 ) .
كليات في علم الرجال، الشيخ السبحاني، ص 121 و 122
حال می خواهیم با استفاده از تعریفی که برای مجهول اصطلاحی و مجهول لغوی (یا همان مهمل) انجام شد، خیبری یعنی راوی مورد بحث را مورد بررسی قرار دهیم.
اولا از آنجا که کسی از علمای متقدم رجال، او را مجهول نخوانده، پس وی مجهول اصطلاحی - که از الفاظ جرح و تضعیف می باشد - نیست.
ثانیا اگر نسبت غلو به او را پذیرفته و آن را عامل جرح بشماریم، آن وقت خیبری ضعیف خواهد بود.
اما اگر با وجود پذیرش نسبت غلو به او، آن را عامل جرح نشماریم، یا اساسا ً نسبت غلو به او را نپذیریم، آن وقت خیبری مجهول لغوی یا همان مهمل تلقی خواهد شد.

به نظر می رسد قدمائی چون علامه (726هـ) و ابن داود (740هـ) که هر دو اهل حله و شاگرد سید احمد بن طاووس - نخستین تقسیم کننده ی حدیث به صحیح و غیر آن بر اساس سند - هستند، خیبری را از دیدگاه اول مجروح و ضعیف شمرده اند.
اما متاخرین از دیدگاه دوم به او نگریسته و وی را مجهول لغوی (یعنی مهمل) خوانده اند؛ افرادی نظیر صاحب معالم (1011هـ)، علامه اردبيلی (1101هـ)، علامه مجلسی (1111هـ) و ميرزا حسین نوری (1320هـ). دیدگاه آیت الله خوئی (1411هـ) هم همین طور است؛ اگرچه تصریح به جهالت یا اهمال خیبری نکرده است.

نتیجه آن که این که بنده عرض کردم خیبری از منظر برخی علما مجهول است و نه ضعیف، منظورم از مجهول همین مجهول لغوی یا مهمل بود. چنان که مهمل بودن وی را از رجال نجاشی و فهرست طوسی نیز نشان دادم.
اما چنان که دیده شد مهمل به خودی خود و ابتدائاً ضعیف تلقی نمی شود. این اشکالی است که شما جناب رسا دچار آن شده و نوشته اید:

نقل قول:
مامقانی در فصل رابع کتاب خود(الالفاظ المستعمله فی وصف الحدیث الضعیف)الفاظ"المهمل و المجهول و القاصر" را نیز ذکر کرده سپس به نقل از مولف لب اللباب می گوید:هذه الاقسام فی حکم الضعیف(تلخیص مقباس الهدایه ص84)
در واقع شما نتوانسته اید میان مجهول اصطلاحی که از الفاظ جرح است، و مجهول لغوی یا فقاهتی تفکیک قائل شوید.

اما اکنون می خواهیم ببینیم که آیا روایتی که فردی مهمل نقل می کند، ضعیف است یا نه.

فقیه کبیر میرداماد استرآبادی در این باره و در راشحه سیزدهم از کتابش می نویسد:مجهول بر دو قسم است:
الف) مجهول اصطلاحی: و او کسی است که رجالیین، به جهالت او حکم کرده باشند. مانند: اسماعیل بن قتیبه از اصحاب امام رضا (علیه السلام) و بشیر مستنیر جعفی از اصحاب امام باقر (علیه السلام).
ب) مجهول لغوی: و او کسی است که حالش معلوم نمی باشد، از این جهت که در کتب رجال از او ذکری نشده و از کسانی نیست که امرش مشخص بوده و حالش از کسانی که از وی روایت نقل می کنند، معلوم باشد.
در قسم اول شکی نیست که با تصریح به جهالت راوی از طرف رجالیین، حکم به ضعف حدیثش شده، و امرش به اجتهاد و تحقیق در حالش واگذار نمی شود. به عکس در قسم دوم، به مجرد این که در کتب رجال از وی اسمی به میان نیامده است، نه درست و نه جایز است که به ضعف یا صحت روایت او حکم شود، تا زمانی که احوال او مشخص نشده و در شناخت او تلاشی صورت نگرفته باشد.
مگر نه این که احادیث صحیح، حسن، موثق و قوی اقسام معینی دارند که جز با الفاظ مخصوصی که از بزرگان حدیث و رجال وارد شده مشخص می شوند، و اطلاق آن بر حدیثی جایز نیست مگر با گرفتن روش آن از ماخذش و استناد به مدارکش؟ همین طور است حدیث ضعیف که جز با الفاظ مخصوصش مشخص نمی شود.
خلاصه این که، جهالت راوی - به معنای نشناختن حال او از جهت آن که در کتب رجال تصریحی به ذکر او یا مدح و ذم او نشده است - باعث نمی شود که ما به ضعف سند یا طعن آن حکم دهیم؛ همان گونه که نمی توانیم با همین وضع، آن حدیث را تصحیح، تحسین یا توثیق کنیم. جهالت و اهمالی می تواند سبب ضعف و طعن حدیث باشد که رجالیین بر فردی حکم مجهول یا مهمل کرده باشند. زیرا وقتی چیزی از الفاظ جرح پیدا شود، تکلیف جستجو و تفتیش ساقط شده و طریق حدیث تضعیف می شود.
اما مجهول یا مهمل - نه به معنای مصطلحی که نزد ارباب فن به کار می رود، بلکه کسی که راساً ذکری از او در کتب رجال نیامده یا مدح و ذم نشده - وظیفه ی مجتهد است که در جستجوی حال او از طبقات و اساتید و مشیخات و اجازات و احادیث و تواریخ و کتب انساب و امثال آن ها تتبع کند، تا اگر بر حال او اطلاعی پیدا کرد، بر آن اعتماد نموده و در غیر این صورت در حکم بر او توقف کند.
و از غرائب روزگار ما این که برخی از کوتاهی کنندگان از شناخت قوانین و اصول که عمر خود را به تحصیل سپری می کنند، اما نه با شرایط سلوک و نه از راه درست، بر حدود تعدی کرده و در دین جری می شوند. هنگامی که کتاب هائی که استنساخ می کنند را می نویسند، چون در راه علم و روش معرفت آن ماهر نیستند، آن چنان که باید به هدف خود نمی رسند و طعنه زدن در اسناد و تضعیف احادیث را جایز می شمرند. و تو وقتی کتاب هایشان را می نگری، می بینی که در پاورقی در مقابل سند نوشته: ضعیف، ضعیف! در حالی که اکثر این ها مطابق با واقع نیست.
برای این که این سخن را بفهمی، به فقه کلام شیخ شهیدمان نگاه کن. شهید اول در الذکری در مساله ی کم ترین عددی که به آن نماز جمعه منعقد می شود، می گوید: «اظهر در فتوی آن است که عدد معتبر، پنج نفر باشد که یکی از آن ها امام است، این مطلب را زراره از امام باقر (علیه السلام) و همچنین منصور بن حازم در حدیث صحیح از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است. لکن محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که عدد معتبر هفت نفر است.» شهید اول سپس از مرحوم علامه نقل کرده که فاضل در مختلف می گوید: «در طریق روایت محمد بن مسلم، حکم بن مسکین قرار دارد و من الآن استحضار ذهنی در رابطه با حال او ندارم. لذا صحت سند این حدیث را انکار می کنم و او را معارض با اخبار متقدم می دانم.» سپس اعتراض بر فاضل کرده و می گوید: کشی در رجال خود، حکم را ذکر نموده و متعرض مذمت او نشده است، و این روایت جداً بین اصحاب مشهور بوده و مجرد این که نزد بعضی از مردم مجهول است، سبب طعن راوی نمی شود
این عین سخنان اوست و صریح معنای کلام وی این است که جهالتی که سبب طعن در روایت می شود، جهالت مصطلح است، و آن قسمی است که از گفته های رجالیین حاصل می شود؛ نه راوی ای که حالش معلوم نبوده و از کسانی باشد که رجالیین درباره ی جرح و تعدیل او حکمی نکرده باشند.
از همین روست که برخی از شهدای متاخرین در شرح مقدمه اش در درایه گفته اند: آنچه سلف صالح علما در جرح و تعدیل فرموده اند ما را کفایت می کند، در کتاب هایی که در ضعفا نوشته اند مثل ابن غضائری، یا کسانی که در هر دو موضوع ضعفا و ثقات کتاب نوشته اند مانند نجاشی، و شیخ طوسی، و سید احمد بن طاووس، و علامه حلی، و ابن داود و غیر ایشان. ولی کسی که در این فن ماهر است و کسی که خداوند به او بضاعتی عطا کرده، شایسته است که در آنچه ایشان ذکر کرده اند تدبر نموده، و در آنچه نوشته اند ملاحظه نماید. چه بسا به چیزهای زیادی دست یابد که ایشان از آن اهمال نموده اند، و بر مسائلی در مدح و قدح برسد که ایشان از آن غفلت نموده اند. همان طور که بر بسیاری از آن ها اطلاع یافته ایم، و در مواضع مختلف به آن اشاره نموده ایم و آن را بر کتاب های ایشان اضافه کرده ایم. مخصوصا که در جرح و تعدیل، اخبار معارضت دارند و این مساله در مورد بسیاری از بزرگان حدیث رخ داده است. جناب کشی هم آن ها را بدون برتری یکی بر دیگری آورده، اما پس از ایشان راجع به این اقوال سخن گفته شده، و علما در ترجیح مدح و ذم های آن کتاب، اختلاف زیادی دارند. پس بر کسی که توانائی بحث را دارد، شایسته نیست که در این موضوع از آنان تقلید کند، بلکه باید آنچه خدا به او داده بکار گیرد، و برای هر مجتهدی نصیبی هست.
می گویم: ما قبلا ضابطه ای که مشخص می کند کجا باید قول ایشان را قبول کرد، و کجا سخن شان از باب اجتهاد است [و نباید قبول کرد] را یادآور شده ایم. آنچه خدای سبحان به فضل خود برای ما میسر ساخته که با فحص و تحقیق و استدراک، در مواضع اهمال و بی توجهی بر سابقین اضافه کنیم، و در ترجیح و تخریج و استنباط و استدلال نظر بدهیم، بیشتر از آن است که شمارش شود، و بزرگ تر از آن است که محاسبه گردد. و سپاس مخصوص مالک جهانیان است، سپاسی در خور او.

الراشحة الثالثة عشر [ في المجهول الاصطلاحي واللغوي ]
" المجهول " اصطلاحي ، وهو من حكم أئمة الرجال عليه بالجهالة ، كإسماعيل بن قتيبة من أصحاب الرضا ( عليه السلام ) ، وبشير المستنير الجعفي من أصحاب الباقر ( عليه السلام ) . ولغوي ، وهو من ليس بمعلوم الحال ؛ لكونه غير مذكور في كتب الرجال ، ولا هو من المعهود أمره المعروف حاله من حال من يروي عنه من دون حاجة إلى ذكره . والأول متعين بأنه يحكم بحسبه ومن جهته على الحديث بالضعف ، ولا يعلق الأمر على الاجتهاد فيه واستبانة حاله ، على خلاف الأمر في الثاني ؛ إذ ليس يصح ولا يجوز بحسبه ومن جهته أن يحكم على الرواية بالضعف ولا بالصحة ولا بشئ من مقابلاتهما أصلا ، ما لم يستبن حاله ولم يتضح سبيل الاجتهاد في شأنه . أليس كما ل‍ " الصحيح " و " الحسن " و " الموثق " و " القوي " أقسام معينة لا تتصحح إلا بألفاظ مخصوصة معينة من تلقاء أئمة الحديث والرجال في إزائها ، ولا يجوز إطلاقها على الحديث إلا بالأخذ من مآخذها والاستناد إلى مداركها ؟ كذلك " الضعيف " أيضا قسم معين لا يحكم به إلا من سبيل ألفاظ مخصوصة . وبالجملة : جهالة الرجل - على معنى عدم تعرف حاله من حيث عدم الظفر بذكره أو بمدحه وذمه في الكتب الرجالية - ليست مما يسوغ الحكم بضعف السند ، أو الطعن فيه ، كما ليست تسوغ تصحيحه أو تحسينه أو توثيقه ، إنما تكون " الجهالة " و " الإهمال " من أسباب الطعن ، بمعنى حكم أئمة الرجال على الرجل بأنه " مجهول " أو " مهمل " فمهما وجد شيء من ألفاظ الجرح انصرم التكليف بالفحص والتفتيش ، وساغ الطعن في الطريق . فأما " المجهول " و " المهمل " - لا بمعنى المصطلح عليه عند أرباب هذا الفن ، بل بالعرف العامي أعني المسكوت عن ذكره رأسا أو عن مدحه وذمه - فعلى المجتهد أن يتتبع مظان استعلام حاله من الطبقات والأسانيد والمشيخات والإجازات والأحاديث والسير والتواريخ وكتب الأنساب وما يجري مجراها ، فإن وقع إليه ما يصلح للتعويل عليه فذاك ، وإلا وجب تسريح الأمر إلى بقعة التوقف ، وتسريح القول فيه إلى موقف السكوت عنه .
ومن غرائب عصرنا هذا أن القاصرين عن تعرف القوانين والأصول سويعات من العمر يشتغلون بالتحصيل ، وذلك أيضا لاعلى شرائط السلوك ، ولا من جواد السبيل ، ثم يتعدون الحد ويتجرؤون في الدين ، فإذا تصفحوا وريقات قد استنسخوها ، وهم غير متمهرين في سبيل علمها ومسلك معرفتها ، ولم يظفروا بالمقصود منها بزعمهم ، استحلوا الطعن في الأسانيد ، والحكم على الأحاديث بالضعف ، فترى كتبهم وفيها في مقابلة سند سند على الهامش : " ضعيف ضعيف " وأكثرها غير مطابق للواقع .
وبما أدريناك دريت فقه كلام شيخنا الشهيد السعيد في الذكرى في أقل عدد تنعقد به الجمعة ، فقال : الأظهر في الفتوى أنه خمسة أحدهم الإمام ، رواه زرارة عن الباقر ( عليه السلام ) ، ورواه منصور في الصحيح عن الصادق ( عليه السلام ) . وروى محمد بن مسلم عنه ( عليه السلام ) : " أنه سبعة " . ثم قال - ناقلا عن العلامة - : وقال الفاضل رحمه الله في المختلف : في طريق رواية محمد بن مسلم الحكم بن مسكين ولا يحضرني الآن حاله ، فنحن نمنع صحة السند ، ونعارضه بما تقدم من الأخبار . ثم اعترض عليه ، فقال : الحكم ذكره الكشي ولم يتعرض له بذم ، والرواية مشهورة جدا بين الأصحاب ، لا يطعن فيها كون الراوي مجهولا عند بعض الناس . ( ذكرى الشيعة 4 : 106 - 108 )
هذا ما قاله بألفاظه ، وصريح معناه أن الجهالة الطاعنة في الرواية إنما هي الجهالة المصطلحة ، وهي المحكوم بها من تلقاء أئمة التوثيق والتوهين ، لا كون الراوي غير معلوم الحال لكونه ممن لاحكم عليه من تلقائهم بجرح ولا تعديل .
ومن هناك قال بعض شهداء المتأخرين في شرح مقدمته في الدراية : وقد كفانا السلف الصالح من العلماء بهذا الشأن مؤونة الجرح والتعديل غالبا في كتبهم التي صنفوها في الضعفاء ، كابن الغضائري ، أو فيهما معا كالنجاشي ، والشيخ أبي جعفر الطوسي ، والسيد جمال الدين أحمد بن طاوس ، والعلامة جمال الدين بن المطهر ، والشيخ تقي الدين بن داود وغيرهم . ( شرح البداية : 66 ) ولكن ينبغي للماهر في هذه الصناعة ومن وهبه الله تعالى أحسن بضاعة تدبر ما ذكروه ، ومراعاة ما قرروه ؛ فلعله يظفر بكثير مما أهملوه ، ويطلع على توجيه في المدح والقدح قد أغفلوه ، كما اطلعنا عليه كثيرا ، ونبهنا عليه في مواضع كثيرة ، ووضعناها على كتب القوم ، خصوصا مع تعارض الأخبار في الجرح والتعديل ؛ فإنه وقع لكثير من أكابر الرواة ، وقد أودعه الكشي في كتابه من غير ترجيح ، وتكلم من بعده في ذلك ، واختلفوا في ترجيح أيهما على الآخر اختلافا كثيرا ، فلا ينبغي لمن قدر على البحث تقليدهم في ذلك ، بل ينفق ما آتاه الله ، فلكل مجتهد نصيب .
قلت : قد علمناك ضابطا يفصل بين ما يتعين فيه قبول قولهم ، وما يتعين فيه إنفاق الروية وبذل الاجتهاد . ثم إن ما تيسر لنا بفضل الله سبحانه - من الفحص والتحقيق والاستدراك على السابقين في مواضع الإهمال والإغفال ، ومواضع النظر في الترجيح والتخريج والاستنباط والاستدلال - أكثر من أن يعد ، وأجل من أن يحصى . والحمد لله رب العالمين حق حمده .
الرواشح السماوية، ميرداماد محمد باقر الحسيني الأستر آبادي، صص 104 - 107
از سخنان مبسوط و دقیق میرداماد معلوم می شود که حدیث فرد مهمل تا وقتی وی را مهمل بدانیم، نه تضعیف می شود و نه تصحیح. درست به همین خاطر است که می بینیم علامه اردبيلی، علامه مجلسی و ميرزا حسین نوری، سندی که خیبری در آن است را ضعیف نخوانده اند، بلکه مجهول نامیده اند. (قبلاً گفته شد که مجهول در کلام متاخرین اعم از مجهول و مهمل، و در اینجا منظور مهمل است). به عبارت دیگر سند شیخ طوسی در فهرست، و همین طور اسناد کلینی در کافی، که خیبری در آن ها قرار دارد، ابتدائاً نه صحیح است و نه ضعیف. بلکه به خاطر وجود فردی مهمل در آن، وضعیت نامعلومی دارد. حال هر مجتهدی می تواند بر اساس نظر اجتهادی خودش عمل کند:
- قدما چنین حدیثی را حجت می دانسته اند (همانند ابن داود).
- اگر فقیهی در کتب مختلف جستجو نمود و شرح حالی برای او یافت که مستوجب وثاقتش بشود، این احادیث را صحیح می شمارد (همانند علامه وحید بهبهانی، سید محسن امین، و آیت الله خوئی در نظر اولشان).
- و اگر با جستجو هم نتوانست شرحی برای وی بیابد، آن راوی و حدیث از منظر فقیه ضعیف تلقی خواهد شد (همانند صاحب معالم).

پس این که شما جناب رسا مرقوم فرموده اید:

نقل قول:
همانطور که اشاره گردید مجهول بودن نیز از اسباب ضعف سند است.اگر چه شاید بتوان نقل قول نجاسی از ابن الغضایری و عدم رد آن را شاهدی بر موافقت نجاشی دانست.
اولاً اگر خیبری را مجهول لغوی بگیریم، بر خلاف خلط و زعم شما سند حدیث وی تضعیف نمی شود.
ثانیاً بنابر روش متقدمینی چون علامه و ابن داود حلی ضعف مذهب یا غلوّ خیبری دلیل بر جرح وی است. البته مستند آن ها سخن ابن غضائری و نجاشی است که قول نجاشی هم منتسب به ابن غضائری است. یعنی تمام این تضعیفات به یک نفر بازگشت می کند که آن هم محل تردید است و این قول من نیست، بلکه قول بزرگانی نظیر آقای خوئی است.
اما در روش متاخرین خلاف این است. چنان که آیت الله خوئی بارها و بارها در کتاب معجم رجال فرموده اند، ضعف در مذهب نشان دهنده ی ضعف در حدیث نیست. چنان که در شرح حال خیبری نیز همین را گفته اند:می گویم: آنچه نجاشی از ابن غضائری درباره ی ضعف خیبری در مذهبش نقل کرده، ضعف در مذهب دلیل بر ضعف او در حدیث نمی شود.
أقول : ما ذكره النجاشي عن أحمد بن الحسين من ضعفه في مذهبه ، فإن الضعف في المذهب لا يدل على ضعفه في حديثه .
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 8 ص 83 ، رقم 4351 ( چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی )
مجدداً تکرار می کنم که بنده در این مقام در حال اجتهاد نیستم که یکی از دو روش را برگزینم و به عنوان مرجع جناب کالوبه که سوال نموده اند برایش تعیین تکلیف کنم. بلکه تنها در صدد بیان اقوال مختلف علما در مورد این راوی می باشم. لذا نظر بنده - و جسارتا شما جناب رسا - نمی تواند ملاکی برای افرادی نظیر جناب کالوبه باشد.
البته یک بام و دو هوای عجیبی از شما دیده می شود. زیرا اگرچه ظاهرا علاقه ی خاصی به روش آقای خوئی و کتاب معجم رجال دارید و مدام از آن نقل قول می کنید، اما در اینجا و در تضعیف خیبری به روش ایشان پایبند نبوده و روش قدما را اختیار کرده اید!

ثالثا خیبری از منظر برخی علما ثقه است.
اشکال کرده اید که: توثیق متاخرین معتبر نیست، یا نقل ابن الولید و صفار از کسی، دلیل بر وثاقت او نمی شود.

جناب رسا!
اولا ً بنده و امثال جناب کالوبه مجتهد و رجالی نیستیم، شما را نمی دانم! لذا اگرچه پیرامون این راوی و این حدیث سخن می گوئیم، اما هرگز حقّ اجتهاد نداریم. من در واقع در حال بیان اقوال علما هستم؛ این که بنا بر روش برخی از ایشان راوی مورد بحث توثیق شده و بالتبع حدیثش تصحیح می شود. همین طور بنا بر روش برخی دیگر، راوی مورد بحث و حدیثش تضعیف می شود.
بنا بر این اگر از توثیق روات حدیث توسط برخی علما سخن گفتم، نه از باب اعلام منبع استنباط حکم سند حدیث برای خودم یا جناب کالوبه بود؛ بلکه از این جهت بود که همگی بدانیم همان طور که شما از علمائی نام بردید که این راوی را تضعیف کرده اند، هستند علمائی که بنا بر منهج خاص خودشان، وی را توثیق کنند.

ثانیاً تمام علم رجال منحصر به آقای خوئی و کتابش معجم رجال نمی شود. یادم هست وقتی چند سال پیش می خواستم نرم افزار نور الدرایه را بخرم، مسئول فروش نور به من گفت: بهتر است آن را نخرم و استدلال می کرد که ممکن است از آن استفاده ی درستی نکنم. و هنوز یادم هست که وقتی با یک نفر اهل خلاف گفتگو می کردیم، تنها مرجع رجالیش برای کوبیدن راویان و احادیث شیعه، همین معجم رجال بود که از سایت یعسوب برداشته بود. و ما باید به او می فهماندیم که معجم رجال تنها کتاب رجالی شیعه و منهج آقای خوئی تنها روش رجالی علمای شیعه نیست.
اکنون همین ها را از سوی شما می بینم. استنباط حسن حال یا توثیق یک راوی از راه های گوناگون، بین علما و فقهای شیعه جاری و ساری بوده است. مثل آنچه در خصوص توثیق راویان کامل الزیارات ذکر شد و علما و فقهائی بوده و هستند که این توثیق را پذیرفته اند. همین طور روایات مرسله ی آن سه نفر، یا روایات اصحاب اجماع، یا وکیل بودن از طرف امام، یا اکثار ثقات، و ... .
اما آقای خوئی بسیاری از این ها را قبول ندارد. خوب این روش ایشان است و قرار نیست همه به روش ایشان عمل کنند.
ما باید همه ی اقوال و روش ها را مطرح کنیم، نه یک روش خاص را، جناب رسا.

لذا در اینجا یک بار دیگر کسانی که خیبری را توثیق نموده اند، نام می برم. قبلاً توضیح دهم که چرا نام آیت الله خوئی را نیز آورده ام. به هر حال یکی از اقوال منتسب به ایشان، پذیرش توثیق ابن قولویه است، و ما نمی توانیم آن را نادیده بگیریم.

الف) توثیق ابن قولویه
و ما می دانیم که نمی توانیم بر جمیع آن چه از ائمه (علیهم السلام) روایت شده احاطه پیدا کنیم، چه در این موضوع و چه در موضوعات دیگر. اما به آن چه از سوی افراد موثق از اصحاب مان (شیعیان) که خدا آن ها را به رحمت خود بیامرزد [بسنده کردیم] و در این کتاب حدیثی که افراد نادری روایت کرده اند نیاورده ام، بلکه از افراد معروف به روایت و مشهور به حدیث و علم نقل حدیث کرده ام.
وقد علمنا انا لا نحيط بجميع ما روي عنهم في هذا المعنى ولا في غيره ، لكن ما وقع لنا من جهة الثقات من أصحابنا رحمهم الله برحمته ، ولا أخرجت فيه حديثا روي عن الشذاذ من الرجال ، يؤثر ذلك عنهم عن المذكورين غير المعروفين بالرواية المشهورين بالحديث والعلم .
كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، ص 37

1- شیخ حر عاملی (1104هـ)
علی بن ابراهیم هم شهادت داده است بر ثبوت احادیث تفسیرش، و این که آن ها از افراد ثقه از ائمه (علیهم السلام) روایت شده است. و همین طور ابن قولویه که او نیز در ابتدای کتاب مزارش، رساتر از این تصریح نموده است.
وقد شهد علي بن إبراهيم - أيضا - بثبوت أحاديث تفسيره وأنها مروية عن الثقات عن الأئمة عليهم السلام . وكذلك جعفر بن محمد بن قولويه فإنه صرح بما هو أبلغ من ذلك في أول مزاره .
وسائل الشيعة ، الحر العاملي، ج 30 ص 202 ( مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، الطبعة الثانية،1414 ق، قم )
وسائل الشيعة، الحر العاملي، ج 20 ص 68 ( دار إحياء التراث العربي، الطبعة الخامسة، 1403 ق، بيروت )
2- آیت الله نمازی شاهرودی (1405هـ)
و همین طور بر وثاقت جمیع کسانی که در اسناد کامل الزیارات ابن قولویه واقع شده اند حکم می کنیم.
وكذا نحكم بوثاقة من وقع في إسناد كامل الزيارات لابن قولويه .
مستدركات علم رجال الحديث، الشيخ علي النمازي الشاهرودي، ج 1 ص 62

خیبری بن علی طحان: ثقه است، به خاطر قرار گرفتن در اسناد ابن قولویه قمی.
خيبري بن علي الطحان : ثقة لوقوعه في طريق ابن قولويه القمي .
مستدركات علم رجال الحديث، الشيخ علي النمازي الشاهرودي، ج 3 ص 344 ، رقم 5391
3- آیت الله خوئی (1411هـ)
و همچنین به دلیل گفته شده، بر وثاقت جمیع کسانی که در اسناد کتاب کامل الزیارات واقع شده اند حکم می کنیم.
و بما ذكرناه نحكم بوثاقة جميع من وقع في أسناد كامل الزيارات أيضا.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 1 ص 50 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )

طریق شخ طوسی به وی (یعنی حسین بن ثویر) صحیح است؛ اگرچه خیبری در آن واقع شده است. زیرا همان طور که خواهد آمد، وی ثقه است.
و طريق الشيخ إليه صحيح، و إن كان فيه الخيبري، لأنه ثقة، على ما يأتي.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 5 ص 207، رقم 3327 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )

بنا بر آنچه گفتیم، این فرد (یعنی خیبری) ثقه بوده و بر روایاتش اعتماد می شود.
و على ما ذكرناه فالرجل ثقة يعتمد على رواياته.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 7 ص 79 ، رقم 4342 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )

البته مرحوم آیت الله خوئی در اواخر عمر خویش، نسبت به وثاقت جمیع روات کتاب کامل الزیارات عدول کرده، و این توثیق ابن قولویه را بر خلاف قول قبلی خود، تنها در مورد مشایخ ابن قولویه پذیرفتند.

ب) نقل اجلّاء حدیث

4- علامه وحید بهبهانی (1205هـ)
روایت امثال محمد بن اسماعیل بن بزیع، سعد بن عبد الله قمی، حمیری، ابن ولید و غیر ایشان بر جلالت و وثاقت او اشاره دارد. مخصوصا ابن ولید که سختگیری او بر مطلّع حالش پوشیده نیست، و سخن در این باره در فواید گفته شد، پس دقت کن.
روايته مثل محمد بن إسماعيل بن بزيع وسعد بن عبد الله القمي والحميري وابن الوليد وغيرهم تشير إلى جلالته ووثاقته سيما ابن الوليد كما لا يخفى على المطلع بحاله ومر الكلام في الفوايد فتأمل .
تعليقة على منهج المقال، الوحيد البهبهاني، ص 168

5- سید محسن امین (1371هـ)
در کتاب خلاصه الاقوال علامه حلی نام او خیری آمده و نیز این که کتابی دارد که ابن بزیع از او روایت کرده است. این کتاب را ابن ولید که سختگیریش در نقل حدیث معلوم است و نیز صفار و غیر آن دو بزرگوار از وی نقل نموده اند. این سخن با توجه به یکی گرفتن خیری و خیبری، بر حسن حال وی اشاره دارد.
يأتي عن الخلاصة خيري وفي كونه صاحب كتاب يرويه عنه ابن بزيع . ويرويه عنه ابن الوليد المعلوم تشدده والصفار وغيرهما بناء على اتحاده مع الخيبري السابق ما يشير إلى حسنه .
أعيان الشيعة، السيد محسن الأمين، ج 6 ص 361

والسلام علیکم ورحمة الله

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب خیر البریه! بنده نیز از شما و توجه تان تشکر می نمایم.
اما راجع به نکاتی که فرموده اید.

1- أبو سلمة السراج
ناشناس بودن وی ضرری به حدیث وارد نمی کند، زیرا این حدیث را حسین بن ثویر نیز نقل کرده است. (راجع به این موضوع قبلا توضیح دادم).
ضمن این که در منابع رجالی اهل خلاف، نام چنین شخصی وارد شده است که جزء روات صحاح سته و نزد مخالفین ثقه و صدوق است:

المغيرة بن مسلم القسملي أبو سلمة السراج أخو عبد العزيز بن مسلم وكان الأكبر ولد بمرو وسكن المدائن .
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل : سألت أبى عنه ، فقال : ما أرى به بأسا .
و قال أبو بكر بن أبى خيثمة ، عن يحيى بن معين : صالح .
و قال الغلابى ، عن يحيى بن معين : ثقة .
و قال أبو حاتم : صالح الحديث ، صدوق .
و قال الدارقطنى : لا بأس به .
و قال يونس بن حبيب : حدثنا أبو داود الطيالسى ، قال : حدثنا المغيرة بن مسلم ، و كان صدوقا مسلما .
و ذكره ابن حبان فى كتاب " الثقات " .
و قال العجلى : ثقة .
[ و ذكره ابن شاهين فى كتاب " الثقات " .]
روى له البخارى فى " الأدب " ، و الترمذى ، و النسائى ، و ابن ماجة .
تهذيب الكمال، المزي، ج 28 ص 396 رقم 6142
تهذيب التهذيب، ابن حجر العسقلاني، ج 10 ص 240 رقم 483

2- افتادگی سند
توضیح داده شد.

3- تصحیح به شواهد، قرائن و اَمارات
کاملا درست می فرمائید. کاش در این باره بیشتر توضیح بدهید تا امثال جناب بینا از اشتباه دربیایند.

*****

جناب بینا!
اصل برائت و لعن دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) که امری متسالم علیه نزد شیعه است. مطمئنا در این خصوص اختلافی نیست. لذا همان طور که جناب خیر البریه فرمودند و احادیث دیگری راجع به لعن آوردند، این حدیث صحیح المتن است.
اما این که چه معنائی از این حدیث برداشت می شود، و استنباط شیخ حر یا دیگران از این حدیث چیست، مطلب مبسوطی است که فعلا مجال بحثش نیست. با این وجود مختصری راجع به آن توضیح می دهم. البته بد نیست کنایه ای هم به سخنان جناب رسا داشته باشم که فرموده اند این روایت "محل تامل است"! و شما و ایشان به خاطر وجود فردی منسوب به غلو در سند حدیث، در صدور آن تشکیک کرده اید.

از ائمه اطهار (علیهم السلام) احادیثی به ما رسیده است. فرض کنیم از اقداماتی که محدثین بزرگی همچون شیخ کلینی، شیخ صدوق، شیخ مفید و شیخ طوسی و امثالهم در تنقیح و تصفیه ی احادیث انجام دادند و صرفاً احادیث صحیح را در کتب خود نقل کردند، یا اگر حدیث ناصحیحی را آوردند بر نادرستی اش شهادت دادند، صرفنظر کنیم.
فرض کنیم مائیم و احادیث موجود در کتبی مثل کافی. وظیفه ی ما چیست؟ وظیفه ی ما در قبال احادیث دو گانه است. در مقابل احادیث مربوط به اعتقادات و اصول دین ما موظفیم که خودمان تحقیق و بررسی کرده و مطلب حق را استنباط کنیم. اما درباره ی احادیث مربوط به احکام و فروع دین و خلاصه هر آنچه به عمل مربوط می شود، وظیفه ی ما تقلید و مراجعه به فقیه جامع الشرایط است. (البته من راجع به خودمان سخن می گویم، و الا هرکسی می تواند خودش مجتهد در این زمینه شده و از کسی هم تقلید نکند.)
پس این که آیا این حدیث صحیح است یا نیست، و چه حکم عملی از آن استنباط می شود، کار امثال من و شما نیست جناب بینا! من و شما موظفیم که به مرجع تقلید خود مراجعه کنیم. اگر ایشان بر لعن به نام بعد از نماز فریضه حکم دادند، می توانیم عمل کنیم. و اگر حکم ندادند و آن را جایز ندانستند، ما هم موظفیم که آن را انجام ندهیم. به همین سادگی.
لذا جناب رسا وقتی می تواند بفرماید این حدیث محلّ تامل است که مجتهد باشد، و البته این اجتهادش برای او و کسانی که از وی تقلید می کنند نافذ است. همین طور است سخن بنده اگر بگویم که این حدیث صحیح است. ولی بنده مجتهد نیستم که بخواهم حدیث را تصحیح یا تضعیف کنم. بلکه بنده صرفاً در حال بیان نظرات متفاوت علما در خصوص این حدیث هستم. اما این که شما باید چه کنید، به شما می گویم که باید از مرجع تان بپرسید که باید چه کنید.

البته جناب بینا، شما را بر حذر می دارم از این که بدون علم بخواهید اظهار نظر بکنید، و خدای ناکرده احادیث ائمه ی اطهار (علیهم السلام) را تکذیب کنید که به قول فرمایش خود ایشان در آن صورت خدای متعال را در عرش تکذیب کرده اید! شما وظیفه و یا بهتر بگویم جواز این را ندارید که بر احادیث حکم دهید و باید این کار را به اهلش که همان علما و فقها باشند واگذار نمائید.
لذا توصیه ی اکید می کنم که جمله ی آخر پست 11 را حذف کرده و از خداوند غفور به خاطر گفتن آن پوزش طلبیده و از آن توبه نمائید.

اما برای این که برای شما و جناب رسا که این روایت را تکذیب کرده یا در آن تردید می کنید، فتوای تعدادی از فقهای نامدار شیعه را در این خصوص می آورم، تا معلوم شود که در اشتباه به سر می برید. البته مجدداً یادآور می شوم که وظیفه ی شما در این مورد، مراجعه به مرجع تقلید خودتان است.

استحباب لعن بنی امیه و هشت نفر در تعقیب نماز

تعدادی از فقهای عظام شیعه، بر اساس روایاتی که در دو کتاب کافی شیخ کلینی و تهذیب شیخ طوسی وارد شده است، حکم به استحباب لعن بنی امیه و نیز هشت نفر آن هم با تصریح به نام شان بعد از نمازهای واجب و مستحب کرده اند که این 8 نفر عبارتنند از:
ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عایشه، حفصه، هند، و ام حکم خواهر معاویه (لعنهم الله جمیعا).

1- شهید اول (786هـ)الفصل الثاني : فيما يتعقبها من الأذكار ، وهو المسمى بالتعقيب .
المطلب الثالث : فيما يعقب به على الاطلاق .
... ومنها : ما رواه في التهذيب باسناد قريب الامر عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج ، انهما سمعا أبا عبد الله عليه السلام في دبر كل مكتوبة يلعن أعداء الاسلام .
ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة، الشهيد الأول، ج 3 ص 454
2- مقدس اردبیلی (993هـ)وأيضا يستحب له أن ينصرف عن يمينه للرواية والتبرك في التيامن ، وأظن التعميم في الرواية . وكذا لعن الأعداء بعدها عام ، خصوصا بني أمية ، والثمانية للرواية .
مجمع الفائدة، المحقق الأردبيلي، ج 3 شرح ص 340
3- شیخ حر عاملی (1104هـ)أبواب التعقيب وما يناسبه
19 - باب استحباب لعن أعداء الدين عقيب الصلاة بأسمائهم
1 - محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن إسماعيل بن بزيع عن الخيبري عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج قالا سمعنا أبا عبد الله ( عليه السلام ) وهو يلعن في دبر كل مكتوبة أربعة من الرجال وأربعا من النساء فلان وفلان وفلان ويسميهم ومعاوية وفلانة وفلانة وهندا وأم الحكم أخت معاوية .
محمد بن الحسن بإسناده عن محمد بن يحيى مثله إلا أنه ترك قوله عن الخيبري .
2 - وباسناده عن محمد بن علي بن محبوب عن محمد بن الحسين عن محمد بن سنان عن عمار بن مروان عن المنخل عن ابن جميل عن جابر عن أبي جعفر ( عليه السلام ) قال إذا انحرفت عن صلاة مكتوبة فلا تنحرف الا بانصراف لعن بني أمية .
وسائل الشيعة، الحر العاملي، ج 4 ص 1037 ( دار إحياء التراث العربي، الطبعة الخامسة، 1403 ق، بيروت )
وسائل الشيعة، الحر العاملي - ج 6 ص 462 ( مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، الطبعة الثانية،1414 ق، قم )
جناب شیخ حر عاملی همچنین در کتاب دیگرش یکی از دلایل جواز لعن بدعت گزاران و مخالفین، بلکه وجوب این کار را، همین روایت دانسته است:الباب الثاني عشر في إبطال ما صار شعارا لهم من موالاة أعداء الله ومعاداة أولياء الله .
الفصل التاسع في جواز لعن المبتدعين والمخالفين والبراءة منهم بل وجوبها ويدل على ذلك اثنا عشر وجها ...
السادس : ما رواه عن أبي عبد الله عليها السلام أنه كان إذا صلى لا ينصرف حتى يلعن أربعا من الرجال وأربعا من النساء فلان وفلان وفلان ومعاوية وفلانة وفلانة وهندا وأم الحكم أخت معاوية .
الإثنا عشرية، الحر العاملي، ص 194
4- محقق بحرانی (1186هـ)الرابع في نبذة مما يستحب بعد كل صلاة
... ومنه ما رواه ثقة الاسلام في الكافي عن الحسين بن نوير وأبي سلمة السراج قال : " سمعنا أبا عبد الله ( عليه السلام ) وهو يلعن في دبر كل مكتوبة أربعا من الرجال وأربعا من النساء : فلان وفلان وفلان - ويسميهم - ومعاوية وفلانة وفلانة وهندا وأم الحكم أخت معاوية " .
وبإسناده عن جابر عن أبي جعفر ( عليه السلام ) قال : " إذا انحرفت عن صلاة مكتوبة فلا تنحرف إلا بانصراف لعن بني أمية " .
الحدائق الناضرة، المحقق البحراني، ج 8 ص 528 و 529
5- صاحب جواهر (1266هـ)المستحب الخامس التعقيب ، إجماعا بين المسلمين إن لم يكن من ضروريات الدين .
ثم يستحب التعقيب أيضا بما روي من الأذكار والأدعية في خصوص التعقيب ، وهي كثيرة جدا .
... ومنها لعن أربعة من الرجال وأربعة من النساء .
جواهر الكلام، الشيخ الجواهري، ج 10 ص 411
صاحب جواهر همچنین در رسائل فقهیه اش، یکی از امور افضل در تعقیب نماز را، همین لعن هشت نفر و نیز بنی امیه می شمارد:الثاني استحباب تعقيب ... ولا يعتبر فيه قول مخصوص كما عرفت ولكن أفضله أمور .
... ومنها لعن أربعة من الرجال وأربع من النساء وبني أمية .
رسائل فقهية، الشيخ الجواهري، ص 116 و 117
(مخطوط)
6- شيخ جعفر كاشف الغطاء (1228هـ)ويستحب التعقيب عقيب الصلوات فرضها ونفلها .
وانه يستحب لعن أربعة من الرجال وأربع من النساء فلان وفلان ويسميهم والعاوى وفلانة وفلانة و هند أو أم الحكم وانه لا ينصرف عن صلاة مكتوبة الا بعد لعن بني أمية .
كشف الغطاء، الشيخ جعفر كاشف الغطاء، ج 1 ص 246 و 247 (طبع قدیم)
7- آقا رضا همدانی (1322)الخامس من المسنونات التعقيب وقد اجمع العلماء كافة على استحبابه كما صرح به في المدارك وغيره والأخبار الدالة عليه فوق حد الاحصاء .
ثم الأفضل التعقيب بما روي من الأذكار والأدعية في خصوص التعقيب وهو في غاية الكثرة .
... ومنها لعن أعداء الدين وتسميتهم بأسمائهم أربعة من الرجال وأربعا من النساء .
مصباح الفقيه، آقا رضا الهمداني، ج 2 ق 2 ص 395 و 398 (طبع قدیم)
8- شیخ عبد الله مامقانی (1351هـ)إعلم أنّ في التعقيب - أعني الاشتغال عقيب الصلاة بالدعاء والذكر - فضلاً عظيماً .
ثمّ التعقيبات علی قسمين : عامّة لجميع الصلوات ، وخاصّة ببعض الفرائض .
فمن القسم الأول : ...
... ومنها لعن أعداء الدين من ذكور وإناث بأسمائهم ، ولعن خصوص الطواغيت المعلومة والملعونتين وهند وأمّ الحکم أخت معاوية وساير بني أمية . وقد سُمع أبو عبد الله عليه السلام يلعن في دبر كل صلاة هؤلاء الثمانية ، وقال الباقر عليه السلام : إذا إنحرفت من صلاة مكتوبة فلا تنحرف إلّا بلعن بني أمية .
مرآة الكمال لمن رام درك مصالح الاعمال، الشيخ عبد الله المامقاني، ج 1 ص 487
سخن در این باره را با کلامی از میرزا ابو الفضل طهرانی به پایان می بریم که پس از اثبات کفر آن 4 مرد، مرقوم داشته اند:و از آنچه نوشتيم كفر و ظلم و جواز لعن اين چهار كالشمس في رابعة النهار روشن وهويدا شد و از اين جهت امام صادق عليه السلام ملتزم بود كه عقب هر نماز واجب اين چهار تن و چهار زن را لعنت كند ، و از براى شيعيان ايشان نيز سنت شد به حكم تأسى چنانچه كلينى وشيخ ، سند به حسين بن ثوير وأبو سلمه سراج رساندند كه شنيديم حضرت صادق را كه لعنت مى كرد در عقب هر نماز واجب چهار نفر از مردان را و چهار نفر از زنان را و نام مى برد ايشان را .
شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور، الحاج ميرزا أبي الفضل الطهراني، ج 2 ص 376
امید که ما نیز به این سنت عمل کنیم.
والسلام

نقل قول:

آقای خوئی گفته اند: ادعای این که روایات سلیم که در کافی آمده از کتاب سلیم است، ادعای بدون دلیل و خبر غیبی است!
چرا به همین ترتیب نتوان گفت: ادعای این که روایت حسین بن ثویر در کتاب تهذیب، از کتاب اوست که راویش خیبری می باشد، خبر از غیب است؟!!


************

بعد از دیدن موارد فوق که همگی نشان می دهد روایت با واسطه دلیل بر روایت بی واسطه حدیث یا کتاب نیست،



با سلام وتشکر از مطالب مفید تان

یک نکته مبهم است واینکه تکلیف روایت مرسل چه میشود ؟ بزبان دیگر اگر فقد واسطه سبب انقطاع زمانی بین دو راوی شود آنگاه حدیث متصل مرسل نمیشود ؟


بعبارت دیگر آیا محمد بن اسماعیل بن بزیع از حسین بن ثویر مستقیما میتواند روایت کند ؟

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

خیر البریه;166683 نوشت:

با سلام وتشکر از مطالب مفید تان

یک نکته مبهم است واینکه تکلیف روایت مرسل چه میشود ؟ بزبان دیگر اگر فقد واسطه سبب انقطاع زمانی بین دو راوی شود آنگاه حدیث متصل مرسل نمیشود ؟

بعبارت دیگر آیا محمد بن اسماعیل بن بزیع از حسین بن ثویر مستقیما میتواند روایت کند ؟


دوست و سرور عزیز جناب خیر البریه!
آقای خوئی در همان سخن می گوید: فإن إبراهيم بن عمر من أصحاب الباقر ع، فيمكن أن يروي عن سليم بلا واسطة.
بنده ی حقیر هم گفتم:
چنان که در این مورد خاص می بینیم، آقای خوئی گفته اند که طبقه ی روائی دو راوی چنان است که راوی متاخر می تواند مستقیماً هم از راوی متقدم حدیث نقل کند. در مورد حدیث شیخ طوسی نیز همین موضوع برقرار است. زیرا محمد بن اسماعیل بن بزیع در طبقه ی امامان کاظم، رضا و جواد (علیهم السلام) قرار دارد. از طرفی حسین بن ثویر در طبقه امام صادق (علیه السلام) است. پس روایت مستقیم محمد بن اسماعیل بن بزیع از حسین بن ثویر عجیب و غریب نیست.

لذا همان طور که روایات ابراهیم بن عمر از سلیم انقطاع زمانی نداشته و احتمال روایت بدون واسطه ممکن است، به همان ترتیب در روایت محمد بن اسماعیل بن بزیع از حسین بن ثویر انقطاع زمانی مشاهده نمی شود؛ تا بگوئیم روایت مرسل و منقطع است. پس چرا احتمال روایت مستقیم را ندهیم؟!

با سلام

با تشکر از یار مهدی و تحقیقاتی که در این رابطه انجام دادند .

ابتدا تذکر دهم که پاسخهای ما به هیچ وجه بعنوان یک حکم شرعی برای سوال کنندگان تلقی نمی شود و این امر بر کاربران بسیار روشن است.به همین دلیل است که نظرات کارشناسان و دیگر نظرات مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.(البته در اینجا پاسخ ما بر طبق مبانی برخی بزرگان شیعه است نه نظر شخصی بنده). علاوه بر این لازم نیست که کارشناس تاریخی حتما مورخ باشد تا به سوالات کاربران پاسخ دهد و لازم نیست که کارشناس قرانی و حدیثی در اینجا حتما مفسر یا محدث باشد.(البته اگر بود که چه بهتر). جناب یار مهدی ،کاربران و همه بخوبی می دانند که مراجع چه کسانی هستند و بعنوان حکم شرعی باید با کجا تماس گرفت(که در این صورت نیز جای سوال از سند نیست). حرکت از تقلید به سوی تحقیق اشکالی ندارد و آنچه در ادامه می آید نیز بحث و گفتگوی علمیست.(فراموش نشود که جناب کالوبه فقط از سند کافی سوال کرده بود و مطالب بعدی بنده و مطالبی که در ادامه می آید ناظر به سخنان شماست)

توجه دارید که اختلاف مبانی و دیدگاهها چه در علم رجال و چه در سایر علوم آنقدر متنوع و متعدد است که ذکر همگی -با توجه به وقت کم و توجه به سوالات دیگر- بسیار طولانی و وقت گیر است که جای تفصیلی آنها در اینجا نیست.البته می پذیرم که میشد به اجمال به آنها نیز اشاره کرد.اما این اختلاف مبانی و دیدگاهها چیزی نیست که مخفی باشد.در تمام علوم از رجال گرفته تا فقه و اصول و تفسیر و.. دیدگاهها و نظرات، بسیار متفاوت و گوناگون است. اگر کارشناس قرانی در پاسخ به سوالی قرانی،پاسخی از تفسیر المیزان دادآیا باید به او گفت که چرا به دیگر اقوال و دیدگاهها اشاره نکردی چون ما روش و مبانی علامه را قبول نداریم؟(چنانکه درباره المیزان دیدگاه بسیار تندی را برخی علما مطرح کرده اند)

ظاهرا شما پذیرفته اید که آنچه ذکر شده بر اساس مبانی برخی علمای شیعه صحیح است اما خواسته اید نظرات دیگر علما را نیز که در مقابل قرار دارد مطرح کنید.ما منکر دیدگاههای گوناگون نیستیم و همه محترمند.

اما چون در سخنان خود به مسائلی اشاره کرده اید ما هم مطالبی را عرض می کنیم.ابتدا درباره سند، مطالب خود را به اختصار مطرح می کنم.

آنچه ما در پستهای قبلی درباره سند گفتیم بر مبنای"وثوق سندی" می باشد که غیر از مرحوم خویی،شهید ثانی و برخی دیگر نیز از طرفداران این مبنا هستند.(اگر چه هرگز در مقام رد مبنای "وثوق صدوری" نیستم)

ما با دو سند در کتاب کافی و تهذیب روبرو هستیم:

تهذیب:محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن الحسین بن ثویر و ابی سلمه السراج

کافی: محمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن محمد بن اسماعیل بن بزیع عن الخیبری عن الحسین بن ثویر و ابی سلمه السراج

الف)افتادگی خیبری در سند تهذیب

برخی از علما و بزرگان تصریح دارند که سند تهذیب افتادگی دارد.علامه مجلسی می نویسد:« رواه في التهذيب و أسقطه الخيبري بين السند»( مرآة العقول، ج‏15، ص: 174) علامه سپس نظر مولف منتقی را هم ذکر کرده است:«كما ذكره في المنتقى حيث قال: و ظن بعض الأصحاب صحة هذا الخبر كما هو قضية البناء على الظاهر و بعد التصفح يعلم أنه معلل واضح الضعف لأن الكليني رواه عن محمد ابن يحيى، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن إسماعيل بن بزيع، عن الخيبري ببقية الإسناد، و هذا كما ترى عين الطريق الذي رواه به الشيخ إلا في الواسطة التي بين ابن بزيع و ابن ثوير و وجودها يمنع من صحة الخبر لجهالة حال الرجل و احتمال سقوطها سهوا من رواية الشيخ قائم على وجه يغلب فيه الظن فيثبت به العلة في الخبر، و في فهرست الشيخ أن محمد بن إسماعيل بن بزيع: روى كتاب الحسين بن ثوير عن الخيبري عنه و لعل انضمام هذا إلى ما رواه الكليني يفيد وضوح ضعف السند»(همان)مرحوم خویی نیز بر همین باور است.
شما می گویید که :(هدف من از آوردن این سند ظاهرا صحیح این است که عده ای از علما و آن هائی که صاحب معالم با "بعض الأصحاب" از ایشان یاد کرده است، بر صحت سند این حدیث حکم کرده اند. پس در میان علما کسانی بوده و هستند که سند شیخ را قبولداشته باشند).
ما منکر این مطلب که برخی به صحت سند تهذیب حکم کرده اند نیستیم.اما این عده (لا اقل برخی)ظاهرا بنا را بر ظاهر روایت(که بدون خیبری ذکر شده) گذاشته و حکم به صحت داده اند. سخن صاحب معالم صریح در این موضوع است که این عده بنا را بر ظاهر گذاشته و گمان کرده اند که خبر صحیح است (یعنی بدون در نظر گرفتن خیبری).وی در ادامه، این گمان را رد کرده است.(ممکن هم هست که برخی بر اساس دیدگاهی که همه احادیث کتب اربعه را صحیح می داند- جز در وقتی که معارض اقوی نداشته باشد- این روایت را تصحیح کرده اند)
جناب یار مهدی، نکته مهم درباره تهذیب این است که خلل در اسناد تهذیب بسیار زیاد است.محدث بحرانی(1186ق)در کتاب"الحدائق الناضره" بارها تذکر داده است که کتاب کافی در مقام تعارض مقدم بر تهذیب می باشد و کمتر حدیثی در تهذیب می توان یافت که در ان،تصحیف و تحریف و زیاده و نقیصه ای یافت نشود(الحدائق ج4 ص209-و ج3 ص159).مرحوم خویی پس از کلام بحرانی می نویسد:«این سخن هر چند آمیخته با نوعی مبالغه است اما به اجمال درست است.آری خلل در روایات تهذیب بسیار است و ما در شرح حالها به آن خواهیم پرداخت»(معجم،انتهای مقدمه اول).
شهید ثانی نیز می گوید:«هر کسی که می خواهد احادیث معلل بیابد به تهذیب مراجعه کند.حدیث معلل حدیثی است که در سند یا متن آن علتی (و عیبی)وجود دارد که باعث ضعف حدیث می شود و آنرا از درجه اعتبار ساقط می کند»(الرعایه ص141)
یکی از دلایلی که علما، کافی را اضبط اصول می دانند همین دقت او در ذکر سند است.
شما در ادامه گفته اید:(اما هیچ کدام از این دلایل از نظر مخالفان آن ها تام نیستند و می توان مواردی را نشان داد که فردی گاهی روایتی را از طریق واسطه و گاهی هممستقیما از فرد دیگری روایت کند) و بعد هم نمونه ذکر کرده اید و مورد محل بحث را با آنها قیاس کرده اید.اما باید گفت که:
اولا:ما منکر امکان این موضوع نیستیم. چنانکه در معجم مرحوم خویی به نحو مستوفی و شاید بی نظیری به این موارد پرداخته است(یکی از امتیازات رجال وی نیز همین مورد است)اما با علم به سهو و خلل فراوانی که برخی بزرگان درباره تهذیب تذکر داده اند وقوع آن درباره روایت محل بحث صرفا یک احتمال ضعیف است.(کما اینکه شما هم در پاسخ به خیر البریه از احتمال سخن گفتید)اگر چه نظر مقابل درباره موضوع محل بحث نیز یقینی نیست اما احتمال قویتریست( احتمال سقوطها سهوا من رواية الشيخ قائم على وجه يغلب فيه الظن فيثبت به العلة في الخبر) . شما از امکان صحبت کردید که خود مرحوم خویی نیز آنرا مطرح کرده واین مطلب عجیبی نیست شما وقوع این مساله را در اینجا اثبات کنید.شما به موردی درباره نجاشی اشاره کردید اما در آنجا خود نجاشی تصریح دارد (تصریح بزرگان رجالی در این رابطه می تواند یکی از دلایل و قرائن باشد)که احمد بن محمد گاهی با واسطه و گاهی بی واسطه فلان کتاب را برای ما روایت کرده.آیا در مورد روایت محل بحث هم چنین تصریحی درباره محمد بن اسماعیل از ناحیه ایشان یا شیخ یا علامه و ...وجود دارد؟درباره امکان که بحثی نیست.
ثانیا: برخی مواردی که بعنوان نمونه ذکر کردید متاسفانه ناقص و گزینشی است.

مورد شیخ طوسی:شما در این مورد به معجم مرحوم خویی ارجاع داده اید اما سخن مرحوم خویی را ذکر نکردید و فقط آدرس دادید.ایشان پس از سخن شیخ ، در نقد آن می نویسد:« ‏أقول: كلامه هذا مختل النظام إذ لا يوجد لقوله فالوجه في هذين الخبرين خبر و أظن و إن كان الظن لا يغني من الحق شيئا أن في العبارة تحريفا نشأ من سهو القلم، أو غلط النساخ و إذا كان محمد بن يحيى الخثعمي عاميا، فلما ذا لم يتعرض له في التهذيب و لا في كتابيه الفهرست و الرجال - و كيف يروي ابن أبي عمير، عن محمد بن يحيى الخثعمي العامي عن بعض أصحابه، عن أبي عبد الله ع، فإنه إذا كان محمد بن يحيى الخثعمي عاميا فبعض أصحابه المروي عنه إما عامي، أو أنه يحتمل فيه ذلك، فما معنى أن يروي ابن أبي عمير ما يخالف مذهب الشيعة من الحكم بصحة حج من فاته الوقوف في المزدلفة؟»(معجم‏رجال‏الحديث ج : 18 ص : 34)

مورد مرحوم خویی: مورد ی که به نقل از ایشان نقل کردید نادرست است.

محمد بن سهل بن اليسع الأشعري القمي....

(بقي هنا أمران: الأول: أن الذي يظهر من الشيخ أن مسائل محمد بن سهل عن الرضا ع، رواها أحمد بن محمد عنه بلا واسطة و الذي صرح به النجاشي أن كتاب محمد بن سهل، رواه أحمد بن محمد بن عيسى، عن أبيه عنه و لا تنافي بين الأمرين إذ من الممكن أن يروي أحمد بن محمد بن عيسى عنه بلا واسطة تارة و مع الواسطة أخرى) مرحوم خویی سپس در مقام نقد می گوید:

هذا و إن روايات أحمد بن محمد، عن محمد بن سهل بن اليسع كثيرة تبلغ ثلاثة و أربعين موردا و قد صرح في عدة موارد، منها بأحمد بن محمد بن عيسى و أما رواية أحمد بن محمد بن عيسى، عن أبيه، عن محمد بن سهل بن اليسع، فلم نظفر بها أصلا و غير بعيد أن تكون كلمة أبيه في كلام النجاشي من سهو القلم، أو من غلط النساخ. (معجم‏رجال‏الحديث ج : 16 ص : 171)

درباره (الحسين بن سعيد بن حماد) نیز چون قرینه ای بر خلاف ظهور نبوده ایشان نقدی وارد نکرده اند چنانکه در متنی که از ایشان نقل کردید اما برجسته اش نکردید صریحا گفتند:(فيؤخذ به ما لم تقم قرينة على خلاف الظهور) اما اگر به دنباله مطالب ایشان درباره همین شخص(الحسين بن سعيد بن حماد) توجه کنید مواردی از افتادگی را تذکر داده اند مثلا بعد از نقلهای با واسطه و بی واسطه حسین از صفوان که شیخ در تهذیب و استبصار متفاوت نقل کرده می نویسد:

«و الصحيح في هذه الموارد الثلاثة ما في الإستبصار، فإن الحسين بن سعيد روى عن صفوان، و صفوان بن يحيى في ستمائة و ستة و سبعين موردا فقد روى عنه في جميع ذلك بلا واسطة إلا في الموارد الثلاثة المذكورة فيعلم من ذلك وقوع التحريف في التهذيب»(معجم‏رجال‏الحديث ج : 5 ص : 252)

شما در معجم بخش "اختلاف الکتب"موارد زیادی از این خللها را در تهذیب مشاهده می کنید که با قرائنی (همچون مورد اخیری که مرحوم خویی ذکر کرد یا قرائن دیگر)از جمله مقایسه همان روایت(با همان سند و متن) با کافی که اضبط است مساله روشن می گردد.شیخ حتی یک روایت کاملا یکسان را در دو کتاب خود،متفاوت نقل کرده است.


نتیجه اینکه با وضعیتی که محققین درباره تهذیب تذکر داده اند و با تصریح برخی بزگان همچون علامه مجلسی،صاحب معالم و مرحوم خویی سند شیخ افتادگی دارد و همانطور که از سخنان صاحب معالم بر می آید برخی بدون در نظر گرفتن این افتادگی سند را تصحیح کرده اند.اگر چه برخی نیز ظاهرا با علم به این مساله، سند را تصحیح نموده اند که شما از آنها یاد کرده اید ما منکر نظرات گوناگون در این رابطه و در موضوعات متعدد دیگر نیستیم.جز اینکه عبارت"قریب الامر" که در عبارت شهید اول ذکر شده براساس آنچه برخی محققین تذکر داده اند خالی از ضعف نیست.مامقانی در مقباس الهدایه می گوید:«قریب الامر بالاضافه(در مقابل قریب الی الامر و من الامر) ان لم یدل علی الذم فلا دلاله فیه علی المدح بوجه لان المراد به قریب الامر بالحدیث... و قرب الامر بالحدیث لا یخلوا من ذم لان من کان قریب عهد به لا یکون ماهرا فیه فیکثر اشتباهه ما لا یخفی علی المتدبر)(تلخیص مقباس ص142)

ب) ضعف خیبری

ابن غضایری(استاد نجاشی و شیخ) در کتاب خود درباره خیبری می نویسد:«ضعيف الحديث غالي المذهب كان يصحب يونس بن ظبيان و يكثر الرواية عنه. و له كتاب عن أبي عبد الله عليه السلام لا يلتفت إلى حديثه»(الرجال‏لإبن‏الغضائري ص56).نجاشی کلام استادش را بدون رد و نقد ، نقل به مضمون کرده و می گوید:«كوفي ضعيف في مذهبه ذكر ذلك أحمد بن الحسين يقال: في مذهبه ارتفاع‏»(اگر چه مرحوم خویی بخاطر این تفاوت، انتساب کتاب به ابن الغضایری را زیر سوال برده اما آیه الله سبحانی از آن پاسخ داده است)

ابن داوود نیز در رجال خود شبیه به نجاشی سخن گفته اما از ابن الغضایری نام نبرده است.علامه حلی نیز درباره وی می نویسد:«

بالياء المنقطة تحتها نقطتين بعد الخاء بن علي الطحان كوفي ضعيف في مذهبه ضعيف في الحديث كان غاليا و كان يصحب يونس بن ضبيان و يكثر الرواية عنه و له كتاب عن أبي عبد الله عليه السلام لا يلتفت إلى حديثه و كان أيضا يروي عن الحسن بن ثوير عن الأصبغ»( الخلاصةللحلي ص220) علامه در اینجا قول خود را ظاهرا منتسب به ابن الغضایری نکرده که می تواند قرینه بر تایید نظر ابن الغضایری توسط علامه باشد.نجاشی و ابن داوود نیز کلام ابن الغضایری را رد نکرده اند و اگر خلاف این نظر را داشتند آنرا ذکر می کردند.

نکته قابل ذکر این است که چنانکه برخی برخی بزرگان اهل فن همچون شهید ثانی بیان کرده اند ارتفاع و غلو از اسباب جرح است.

برخی بزرگان و قمییون ،کثرت نقل از ضعفا را هم از اسباب ذم و جرح می دانند.(اگر چه نظرات دیگری نیز در این رابطه هست).خیبری به وفور از یونس بن ظبیان که به کذب مشهور است نقل حدیث می کرده است(در کتب رجال گفته شده: الكذابون المشهورون أبو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصائغ و محمد بن سنان و أبو سمينة أشهرهم)

شما درباره بنده پس از گفتن این جمله که "توثیق متاخرین معتبر نیست و نقل ابن الولید و صفار از کسی، دلیل بر وثاقت او نمیشود" گفته اید: ( بنده و امثال جناب کالوبه مجتهد و رجالی نیستیم، شما را نمی دانم! لذا اگرچه پیرامون این راوی و این حدیث سخن می گوئیم، اما هرگز حقّ اجتهاد نداریم. من در واقع در حال بیان اقوال علما هستم...)

جناب یار مهدی،اولا ما ادعای مجتهد و رجالی بودن نکردیم ثانیا ما اجتهاد نکردیم بلکه اگر دقت می کردید متوجه می شدید که این کلام ،سخن مرحوم خویی است که با دلایلی در مقدمه معجم مطرح کرده اند و بنده اجتهاد نکردم .از نظر شما ،ایشان که دیگر مجتهد و رجالی هستند ان شا الله.ثالثا:مطالب قبلی و این مطالب ناظر به سخنان شما بود نه جناب کالوبه

شما در ادامه مطالبی راجع به مرحوم خویی مطرح کرده اید که بعدا به آن خواهم پرداخت.

ج)مجهول بودن خیبری

ما هم با شما در اینکه برخی علما بر این مطلب تصریح کرده اند موافقیم و آنچه به نقل از میرداماد آوردید نیز بنده قبلا دیده بودم لذا جای این کلام نیست که بفرمایید:(حفظت شیء و غاب عنک الاشیاء)

درباره مجهول بودن(به معنای لغوی یا اصطلاحی) یا واژه ای نزدیک به آن همچون مهمل و قاصرباید گفت: به دو طریق می توان حکم به ضعف داد(اگر چه نظرات دیگری نیز وجود دارد که شما اشاره کرده اید و من منکر وجود نظرات گوناگون نبوده و نیستم) الف- تصریح برخی علما همچون مامقانی در مقباس الهدایه و نه تنقیح المقال.وی می نویسد:«المهمل و هو ما لم یذکر بعض رواته فی کتاب الرجال ذاتا و وصفا»«المجهول و هو ما ذکر رواته فی کتاب الرجال و لکن لا یعلم حال البعض او الکل بالنسبه الی العقیده»«القاصر و هو ما لم یعلم مدح رواته کلا یا بعضا مع معلومیه الباقی بالارسال او بجهل الحال او بالتوقف عند تعارض الاقوال فی بیان الاحوال.عد هذا و سابقیه فی لب اللاب من الاقسام،ثم قال: وهذه الاقسام فی حکم ضعیف»(قابل ذکر است که مامقانی این سه اصطلاح را دهمین الفاظی که در وصف حدیث ضعیف استعمال می شود می داند که قبلا ادرس دادم)

بر اساس این دیدگاه خیبری مجهول یا قاصر است و نتیجتا سند ضعیف می شود.(باز تذکر می دهم که ما منکر وجود دیگر نظرات نیستیم)

ب)از تعریف اهل درایه درباره حدیث صحیح،موثق،حسن و ضعیف میتوان مجهول بودن(به معنای لغوی یا اصطلاحی) را در زمره ضعیف دانست.

شهید ثانی در "شرح البداية في علم الدراية"می نویسد:
الحقل الأوَّل:في الصحيح وهو: ما اتّصل سندهُ إلى المعصوم ، بنقل العدل الإمامي عن مثله ، في جميع الطبقات ، حيث تكونُ متعدِّدة ، [وإنْ اعتراهُ شذوذٌ]
الحَقلُ الثاني: في الحَسَن وهو: ما اتّصلَ سندُهُ كذلك ـ أي إلى المعصوم ـ بإمامي ممدوحٍ ، من غير نصٍّ على عدالته ، مع تَحقُّق ذلك في جميع مراتبه ـ أي جميع [مراتب] رواة طريقه ـ أو تحقّق ذلك في بعضها ؛ بأن كانَ فيهم واحدٌ إمامي ممدوحٌ غير موثَّق ، مع كون الباقي من الطريقِ من رجالِ الصحيح ؛ فيُوصفُ الطريقُ بالحسَن لأجلِ ذلك الواحد.
الحقل الثالث: في الموثَّقِ سُمِّيَ بذلك لأنَّ راويه ثقة ، وإن كانَ مُخالفاً ؛ وبهذا فارقَ الصحيحَ مع اشتراكهما في الثقة ، ويُقالُ لهُ: القويُّ أيضاً ؛ لقُوّة الظنِّ بجانبه بسببِ توثيقهِ.
الحقل الرابع: في الضعيفوهو ما لا يجتمع فيه شروط أحد الثلاثة المتقدِّمةِ ؛ بأن يشتملَ طريقُهُ على مجروح بالفسقِ ونحوه ، أو مجهول الحالِ ، أو ما دونَ ذلك ؛ كالوضَّاعِ.

والد شیخ بهایی نیز می نویسد:« الرابع: الضعيف وهو ما لم يجمع صفة الصحيح أو الحسن أو الموثق، أعني ما في سنده مذموم أو فاسد العقيدة غير منصوص على ثقته أو مجهول وان كان باقي رجاله عدولا»( وصول الأخيار إلى أصول الأخبار- والد البهائي العاملي1/85)

سوال من از شما این است که خیبری در کتب رجال آیا به عدالت یا ثقه بودن یا ممدوح بودن توصیف شده؟آیا نجاشی ،شیخ ،برقی،ابن داوود،علامه حلی،سید بن طاووس و ابن شهر آشوب او را ثقه و عادل می دانند و یا او را مدح کرده اند.آری هیکدام از متقدمین وی را چنین توصیف نکرده است(تا آنجا که بنده دیدم) و به همین علت است که شما از متاخرین و حتی از معاصرین نام می برید.(گفتنی است که توثیق ابن قولویه روشن نیست که شامل تمام افراد سلسله سند کامل الزیارات است یا تنها مشایخ خودش لذا دو برداشت متفاوت از آن می شود بنابراین نمی توان بطور قطع گفت که او قائل به ثقه بودن خیبری است .البته اگر برداشت عالمی از کلام وی ثقه بودن همه افراد کتاب باشد برای وی حجت است. اقوال مرحوم نمازی و شیخ حر هم ناشی از همین برداشت است. اما سید محسن امین از حسن حال صحبت کردند نه ثقه بودن و این دو با هم تفاوت دارند.درباره کلام وحید بهبهانی نیز قبلا سخنانی گفته شد.درباره تفسیر قمی نیز اشاره ای کردید اما این تفسیر دچار اختلاط است.چون محل بحث ما نیست به آن نمی پردازم.آیه الله سبحانی در کتاب خود به تفصیل در این رابطه توضیح داده اند)فرض که تضعیف او را نپذیریم، بنا بر این دیدگاه ،سندی که وی در ان قرار می گیرد ضعیف خواهد بود.

اما راجع به مرحوم خویی سخنانی گفته اید که از برخی عباراتتان ظاهرا کم لطفی در حق ایشان و کتابش استنباط می شد.(البته شاید من نتوانستم منظور شما را کامل بفهمم)مخالفین ما از خیلی چیزها حتی از برخی روایات کافی و دیگر کتب معتبر سوء استفاده می کنند .اینها دلیلی بر ضعف این کتب نیست.مرحوم خویی در رجال خود خدمت بزرگی به تشیع کردند و این مطلب بر اهل فن پوشیده نیست .آیه الله سبحانی می گوید:« أخيرا قام العلامة المحقق الخوئي دام ظله الوارف بتأليف كتاب أسماه " معجم رجال الحديث وتفصيل طبقات الرواة " ومن خصائص ومزايا هذا الكتاب هي أنه قد ذكر في ترجمة كل شخص جميع رواته ومن روى هو عنهم في الكتب الاربعة، وقد يذكر ما في غيرها أيضا ولا سيما رجال الكشي، فقد ذكر أكثر ما فيه من الرواة والمروي عنهم، وبذلك خدم علم الرجال خدمة كبيرة)درست است که همه چیز منحصر به کتاب او نیست و ما هم چنین ادعایی نکردیم و همانطور که ابتدا گفتم می پذیرم که بهتر بود به اجمال به اقوال دیگر اشاره کرد( و نه به تفصیل چنانکه شما حقیقتا زحمت کشیدید) برای نشان دادن وجود اقوال دیگر راه نزدیکتری نیز بود و آن تصریح برخی علما بر صحت کتب قدما از جمله کتب اربعه است چنانکه شیخ حر عاملی در فائده نهم خاتمه وسائل الشیعه به تفصیل سخن گفته است.

درباره متن و محتوای حدیث در پست بعدی مطالبی را عرض خواهم کرد.

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

با تشکر از استاد گرامی جناب رسا، به خاطر پاسخ شان به نوشته های این حقیر.
نکاتی را به طور کلی راجع به مطالب تان عرض کرده و سپس راجع به برخی مسائل به طور موردی توضیح می دهم.

چنان که فرمودید، بهتر این بود که وقتی از ضعف سند این حدیث از منظر برخی علما سخن گفتید، از اعتبار آن هم می گفتید. چون شما چنین نکردید، من انجام دادم. لذا هم بنده و هم شما می دانیم که نظرات علما در خصوص رجال متفاوت است.
البته قیاس تفسیر با رجال خیلی متفاوت است. زیرا برداشت های متفاوت مفسران از یک آیه، لزوماً در مقابل سایر برداشت ها قرار نمی گیرد و احتمالاً قابل جمع است. ولی مساله ی تصحیح و تضعیف یک راوی و یک سند، قابل جمع با هم نبوده و در شرق و غرب هستند! لذا شما اگر تفسیر آیه ای را از المیزان نقل کردید، لزوماً به معنای ردّ سایر تفاسیر - مخصوصاً تفاسیر شیعه - نیست، ولی وقتی فقط از تضعیف سند این حدیث سخن گفتید، لزوماً تصحیح آن را منکر شدید.

تمام سخنان اخیر شما هم چیزی جز بیان اجتهاد برخی علما در عدم پذیرش دلایل وثوق به سند حدیث نیست. بیشتر - و نه تمام - سخن بنده هم اجتهاد برخی علما در پذیرش دلایل وثوق به سند حدیث نبود. اگر شما از ابتدا به این اختلاف اشاره کرده بودید، اصلاً بحثی در نمی گرفت.
البته این بحث برای من که بسیار سودمند و مفید بود و کلی مطلب یاد گرفتم؛ شما که استاد بوده و هستید.

اما در خصوص جزئیات؛

الف) افتادگی خیبری از سند تهذیب
عده ای احتمال افتادگی داده اند، و عده ای هم سند را به همین شکلش تصحیح کرده اند. این کل ماجراست. بلی دلیل آورده اید که تهذیب در اسنادش خلل زیاد دارد، لذا احتمال افتادگی بیشتر از امکان صحت سند است.
البته عبارت عجیبی از شما در این قسمت دیدم. فرموده اید:

نقل قول:
(ممکن هم هست که برخی بر اساس دیدگاهی که همه احادیث کتب اربعه را صحیح می داند- جز در وقتی که معارض اقوی نداشته باشد- این روایت را تصحیح کرده اند)
جناب رسا! اگر منظور صاحب معالم از "تصحیح بعض اصحاب" تصحیح کلی کتاب تهذیب بدون توجه به سند بوده باشد، آیا رد کردن این تصحیح با تضعیف سند آن، کاری علمی است؟! گاهی اوقات چیزهائی می گوئید که ... !

سپس فرموده اید در امکان مشکلی نیست، ثابت کن!
باید عرض کنم آنان که ادعای افتادگی را مطرح کرده اند، احتمال آن را داده اند. یعنی آنجا هم صرفاً مساله ی امکان مطرح بوده و نه اثبات. اساساً درخواست اثبات عدم افتادگی امری است بیجا، بلکه آن کسی باید دلیل بیاورد که ادعای افتادگی دارد و الا در ظاهر سند، اتصال مشاهده می شود.

در ادامه دلایل بنده مبنی بر امکان عدم افتادگی را مخدوش شمرده اید.
راجع به مورد نجاشی که الحمدلله اشکالی نداشته اید.
راجع به مورد شیخ طوسی فرموده اید که نقل بنده از آقای خوئی "ناقص و گزینشی" بوده است.
اولاً بنده از خود شیخ نقل کردم و صرفاً آدرس همان مطلب شیخ را از کتاب معجم رجال هم دادم. به این نمی گویند نقل قول ناقص و گزینشی!
ثانیاً شما مجدداً در ترجمه ی عبارات عربی دچار اشتباه شده اید! زیرا آقای خوئی نگفته که سند دچار اشکال است. ایشان بعد از نقل کلام شیخ در استبصار که بعد از نام راوی این حدیث عبارت "وهو عامي" آمده، می نویسد:می گویم: این کلام شیخ نظام را مختل می کند، زیرا برای این سخنش که «پس وجه در این دو روایت این است که ...» خبری یافت نمی شود، و من گمان می کنم - در حالی که گمان جای حق را نمی گیرد - در کلام شیخ تحریفی صورت گرفته، از اشتباه سهوی قلم یا غلط نسخه برداران. و اگر محمد بن یحیی خثعمی عامی بود، پس چرا در تهذیب به این مطلب اشاره نکرده، و نه همین طور در هیچ کدام از دو کتاب فهرست و رجال. و ابن ابی عمیر چگونه از محمد بن یحیی خثعمی عامی از بعضی اصحابش از امام صادق (علیه السلام) روایت نقل کرده است؟ زیرا اگر محمد بن یحیی خثعمی عامی باشد، بعضی اصحابش که وی از آن روایت گفته، یا عامی است یا احتمال عامی بودنش می رود. ولذا چه معنی دارد که ابن ابی عمیر آنچه مخالف مذهب شیعه است را روایت کند، از حکم به صحّت حجّ کسی که وقوف در مزدلفه را از دست داده است؟

أقول: كلامه هذا مختل النظام إذ لا يوجد لقوله فالوجه في هذين الخبرين خبر و أظن و إن كان الظن لا يغني من الحق شيئا أن في العبارة تحريفا نشأ من سهو القلم، أو غلط النساخ و إذا كان محمد بن يحيى الخثعمي عاميا، فلما ذا لم يتعرض له في التهذيب و لا في كتابيه الفهرست و الرجال - و كيف يروي ابن أبي عمير، عن محمد بن يحيى الخثعمي العامي عن بعض أصحابه، عن أبي عبد الله ع، فإنه إذا كان محمد بن يحيى الخثعمي عاميا فبعض أصحابه المروي عنه إما عامي، أو أنه يحتمل فيه ذلك، فما معنى أن يروي ابن أبي عمير ما يخالف مذهب الشيعة من الحكم بصحة حج من فاته الوقوف في المزدلفة؟
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 18 ص 34 ، رقم 11990 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 19 ص 37 ، رقم 12019 ( چاپ 1413 ق، 1372 ش، مركز نشر الثقافة الإسلامية، قم، 24 جلدی )
متوجه شدید جناب رسا؟! بعد از این اگر نتوانستید عبارتی عربی را بفهمید، بدهید یک نفر برای تان ترجمه کند.

راجع به موارد آقای خوئی
الحمدلله در مورد اولی اشکالی نداشته اید.
اما در مورد دومی از آقای خوئی نقل کرده اید که ایشان فرموده اند: روایات احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن سهل به 34 مورد می رسد، و ما هیچ روایتی را نیافتیم که احمد بن محمد بن عیسی به واسطه ی پدرش از محمد بن سهل نقل کرده باشد، و بعید نیست که کلمه ی "ابیه" در کلام نجاشی، اشتباهی از سوی او یا نسخه برداران باشد.
جناب آقای رسا! فرض کنیم که حق با آقای خوئی باشد، علت استناد من چه بود؟ این که ایشان پذیرفته اند می شود گاهی با واسطه از کسی روایت نقل شود، و گاهی بی واسطه. این اولاً و اما ثانیاً این که آقای خوئی نیافته، یعنی واقعاً چنین حدیث یا احادیثی یافت نمی شود؟! در کتاب قرب الأسناد حدیثی با سندی که نجاشی گفته آمده است:أحمد بن محمد بن عيسى ، عن محمد بن عيسى ، عن محمد بن سهل بن اليسع الأشعري ، عن أبيه قال : سألت أبا الحسن الأول عليه السلام عن رجل أتى أهله في شهر رمضان وهو مسافر . قال : " لا بأس " .
قرب الاسناد، الحميري القمي، ص 340 و 341 ، ح 1247
وسائل الشيعة، الحر العاملي، ج 7 ص 146 (دار إحياء التراث العربي، بيروت)
ج 10 ص 205 (مؤسسة آل البيت عليهم السلام، قم)
بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 93 ص 321
جامع أحاديث الشيعة، السيد البروجردي، ج 9 ص 308
اگرچه شیخ کلینی و بالتبع شیخ طوسی، این حدیث را بدون ذکر محمد بن عیسی آورده اند. ر.ک:الكافي، الشيخ الكليني، ج 4 ص 133
الاستبصار، الشيخ الطوسي، ج 2 ص 105
تهذيب الأحكام، الشيخ الطوسي، ج 4 ص 241
در مورد سومی هم اشکالی نیست.

سپس مجدداً بر خلل تهذیب اشاره کرده اید که قبلاً توضیحش رفت. چنان که گفته اید عده ای سند شیخ را تصحیح کرده و برخی تضعیف.

نهایتاً عبارت شهید اول بر این حدیث یعنی "باسناد قريب الامر" را خالی از ضعف ندانسته اید.
اولاً برخی علما عبارت "قريب الامر" را جزء کلمات مفید مدح شمرده اند:ألفاظ التعديل: ثقة حجة عين وما أدى مؤداها، واما متقن حافظ ضابط صدوق مشكور مستقيم زاهد قريب الامر، ونحو ذلك فيفيد المدح المطلق.
الحبل المتين، البهائي العاملي، ص 5 (طبع قدیم)

الراشحة الثانية عشر
ألفاظ التوثيق والمدح :
" ثقة " ، " ثبت " - بالتحريك أي حجة - " عدل " ، " صدوق " ، " عين " ، " وجه " ، " متقن " ، " حافظ " ، " ضابط " ، " فقيه " ، " صحيح الحديث " ، " نقي الحديث " ، " يحتج بحديثه " ، ثم " شيخ " ، " جليل " ، " مقدم " ، " صالح الحديث " ، " مشكور " ، " خير " ، " فاضل " ، " خاص " ، " ممدوح " ، " زاهد " ، " عالم " ، " صالح " ، " قريب الأمر " ، " لا بأس به " ، " مسكون إلى روايته " . و " والثبت " ، " الصحيح الحديث " أقواها في التوثيق .
الرواشح السماوية، ميرداماد الأستر آبادي، ص 103
ثانیاً آنچه شما آوردید، مربوط به روات حدیث است که ممکن است یک رجالی راجع به راوی از عبارت "قريب الامر" استفاده کند. اما شهید اول اینجا گفته "باسناد قريب الامر" یعنی ایشان این عبارت را در خصوص سند به کار برده و نه راوی.
دلیل محکم بر این که ایشان این سند را نزدیک به صحت می دانسته، پاورقی نسخه ی دیگر کتاب است که در آن آمده "إلى الصحة".
آقا بزرگ طهرانی درباره ی این نسخه می نویسد:مولف کتابش را در 21 صفر سال 784 تمام کرده، و من نسخه ای از آن را دیدم که به خط شیخ احمد بن حسن بن محمود، و تاریخ اتمام آن 7 ربیع الثانی سال 784 است. ظاهراً نویسنده ی این نسخه شاگرد شهید اول بوده، و هر چه شهید اول می نوشته، شاگرد تدریجاً استنساخ می کرده است. تا این که شهید اول کتابش را در تاریخ مذکور به پایان رسانده، و شاگرد هم حدود 40 روز پس از او از نوشتن نسخه اش فارغ شده است.
( 221 : ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة ) للشيخ السعيد أبى عبد الله محمد بن جمال الدين مكي بن شمس الدين محمد الجزيني العاملي الشهيد في ( 786 ) أوله [ الحمد لله الذي شرع الاسلام فسهل شرايعه للواردين . . ] خرج منه الطهارة والصلاة بعد مقدمة فيها سبع إشارات في المباحث الأصولية ، وفرغ منه في ( 21 - صفر - 784 ) رأيت نسخة عصر المصنف في طهران في مكتبة ( مجد الدين النصيري ) وهي بخط الشيخ أحمد بن الحسن بن محمود فرغ من كتابتها ( 7 - ع 2 - 784 ) والظاهر أن الكاتب كان تلميذ الشهيد وكان كلما يخرج من قلم الشهيد يستنسخه التلميذ تدريجا حتى فرغ الشهيد في التاريخ المذكور ، وفرغ التلميذ في نيف وأربعين يوما بعد تأليف الشهيد .
الذريعة، آقا بزرگ الطهراني، ج 10 ص 40
و معلوم است که شاگرد بهتر از کسی می دانسته که نظر استادش درباره ی این عبارت چیست.

ب) ضعف خیبری
در این خصوص هم حرف تازه ای نزده و صرفاً آنچه بنده گفته بودم را تکرار نموده اید. بلی علامه و ابن داود نظر منسوب به ابن غضائری در تضعیف خیبری را پذیرفته اند. اما عده ای هم هستند که چنین چیزی را قبول ندارند. مخصوصاً آقای خوئی که شما - و البته بنده - به ایشان ارادتمندیم.

ج) مجهول بودن خیبری
در اینجا نیز نظرات آن دسته از علمائی را ذکر کرده اید که همین مهمل بودن خیبری را - اگر به ضعف او اقرار نکنیم - عامل تضعیف وی دانسته اند. بلی ولی کسانی هم مثل آن هائی که بنده ذکر کردم، چنین تضعیفی را قبول ندارند.

بعد سوالی کرده و خودتان پاسخ داده اید:

نقل قول:
سوال من از شما این است که خیبری در کتب رجال آیا به عدالت یا ثقه بودن یا ممدوح بودن توصیف شده؟آیا نجاشی ،شیخ ،برقی،ابن داوود،علامه حلی،سید بن طاووس و ابن شهر آشوب او را ثقه و عادل می دانند و یا او را مدح کرده اند.آری هیکدام از متقدمین وی را چنین توصیف نکرده است
پس از آن هم به روش توثیقی علامه وحید بهبهانی، سید محسن امین، آقای خوئی در نظر اولش، شیخ علی نمازی، و دیگران خرده گرفته اید.
این ها اصلاً مهم نیست، زیرا هر مجتهدی می تواند روش خاص خود را داشته باشد. پس این که شما بخواهید به عنوان فصل الخطاب هر نوع توثیقی را رد کنید، حتی اگر مجتهد باشید، برای خودتان حجت است.
به هر حال چنان که قبلاً گفتم قصد من طرح نظرات هر دو طرف بود، به خلاف شما که تنها به ذکر آنچه دوست داشتید پرداختید.

اما درباره ی آقای خوئی و کتابش.
بنده غلط کنم که راجع به ایشان و کتابشان اسائه ی ادبی بنمایم. بلکه گفتم شما دارید فقط به اقوال ایشان اشاره می کنید، در حالی که ایشان تنها رجالی شیعه نیستند، و منهج شان هم مخصوص خودشان است و همگان می دانند که ایشان در رجال خیلی سختگیر بوده اند. آیا این توهین به ایشان یا تضعیف کتاب شان است؟
من در یکی از بحث هائی که داشته ام از آقای خوئی شدیداً دفاع کرده ام. مخالف ناصبی نام تاپیک را گذاشته بود:
خویی: اموال امام (رض) را بالا کشیده! اما ثقه است!

و نمی دانید که من چگونه بر آشفتم! و حتی به خاطر ردّ آن ناصبی، از مدیریت سایت اخطار گرفتم. ( این مباحثه در تالار گفتمان ایرانیان - ایران کلابز - بود که متاسفانه بسته شد. )

از زحمات حضرتعالی هم سپاسگزارم و منتظر ادامه ی بحث تان هستم.

با سلام
ضمن تشكر از شما مطالبی را به اختصار تقدیم می دارم.
گفته اید:

yar-mahdi;167432 نوشت:
البته قیاس تفسیر با رجال خیلی متفاوت است. زیرا برداشت های متفاوت مفسران از یک آیه، لزوماً در مقابل سایر برداشت ها قرار نمی گیرد و احتمالاً قابل جمع است. ولی مساله ی تصحیح و تضعیف یک راوی و یک سند، قابل جمع با هم نبوده و در شرق و غرب هستند! لذا شما اگر تفسیر آیه ای را از المیزان نقل کردید، لزوماً به معنای ردّ سایر تفاسیر - مخصوصاً تفاسیر شیعه - نیست، ولی وقتی فقط از تضعیف سند این حدیث سخن گفتید، لزوماً تصحیح آن را منکر شدید.

درباره تفسیر و نیز علوم دیگر نیز چه در روش و چه در مبانی اختلاف زیادی وجود دارد.بعنوان مثال من از روش و مبانی المیزان یاد کردم.روش قرآن به قرآن و تصریح علامه به بی نیازی قرآن از غیر خود از چیز هایی است که در تقابل کامل با برخی دیگر از روشهای مفسران شیعیست چنانکه صراحتا در موارد متعدد می گوید:«فالحق أن الطريق إلى فهم القرآن الكريم غير مسدود، و أن البيان الإلهي و الذكر الحكيم بنفسه هو الطريق الهادي إلى نفسه، أي إنه لا يحتاج في تبيين مقاصده إلى طريق، فكيف يتصور أن يكون الكتاب الذي عرفه الله تعالى بأنه هدى و أنه نور و أنه تبيان لكل شي‏ء مفتقرا إلى هاد غيره و مستنيرا بنور غيره و مبينا بأمر غيره؟(الميزان في تفسير القرآن، ج‏3، ص: 86) البته ایشان تنها در سه مورد رجوع به سنت را لازم می داند:جزئیات احکام،قصص و معاد(همان،3/84)در مقابل این دیدگاه مطلعید که اساسا برخی از علما چه نظری دارند و اساسا تفسیر را کار غیر معصوم نمی دانند و صرفا تفسیر روایی را می پذیرند.(و اختلافات اساسی دیگر...)

گفته اید:(اساساً درخواست اثبات عدم افتادگی امری است بیجا، بلکه آن کسی باید دلیل بیاورد که ادعای افتادگی دارد و الا در ظاهر سند، اتصال مشاهده می شود.)

این سخن فقط ناظر به این مورد خاص بود(که با رنگ قرمز نشان داده بودم) و الا ما هم می پذیریم که بطور کلی اصل بر اتصال سند است.در سندی که بصورت معنعن نقل می شود اگر چه طرق تحمل حدیث نامعلوم است اما علما با توجه به ظاهر بنا را بر صحت گذاشته اند مگر آنکه خلاف آن ثابت شود(اگر چه برخی همچون شهید ثانی دو شرط برای متصل دانستن معنعن ذکر کرده است(الرعایه ص 78)
غرض این است که با این پیش فرض که در اسناد روایات تهذیب خلل بسیار است و از طرف دیگر سند روایت محل بحث با کافی که اضبط است نیز مخالفت دارد،آیا می توان گفت در این مورد نیز اصل بر اتصال است؟
نوشته ايد:(راجع به مورد شیخ طوسی فرموده اید که نقل بنده از آقای خوئی "ناقص و گزینشی" بوده است.اولاً بنده از خود شیخ نقل کردم و صرفاً آدرس همان مطلب شیخ را از کتاب معجم رجال هم دادم. به این نمی گویند نقل قول ناقص و گزینشی!)

من درباره مورد شیخ طوسی نگفتم نقل قول گزینشی از مرحوم خویی بلکه گفتم:(مورد شیخ طوسی:شما در این مورد به معجم مرحوم خویی ارجاع داده اید اما سخن مرحوم خویی را ذکر نکردید و فقط آدرس دادید.)

ونیز نوشته اید:(در کتاب قرب الأسناد حدیثی با سندی که نجاشی گفته آمده است: أحمد بن محمد بن عيسى ، عن محمد بن عيسى ، عن محمد بن سهل بن اليسع الأشعري ، عن أبيه قال : سألت أبا الحسن الأول عليه السلام عن رجل أتى أهله في شهر رمضان وهو مسافر . قال : " لا بأس " .
قرب الاسناد، الحميري القمي، ص 340 و 341 ، ح 1247)

محمد بن عیسی بین چند نفر مشترک است.از کجا اثبات می کنید که منظور پدر احمد بن محمد بن عیسی است؟(احتمال زیاد وی محمد بن عیسی بن عبید است).البته با اثبات یکی دو مورد نقض هم ظاهرا در نتیجه ای که مرحوم خویی گرفته اند تغییری صورت نمی گیرد.
اما درباره متن
ما درباره لعن دشمنان اهل بیت تردیدی نداریم. وقتی که راشی و مرتشی مورد لعن قرار می گیرند،غاصبان خلافت و قاتلان حجتهای الهی که جای خود دارد و این امر بدیهی و روشنی است.منتها بنده صرفا درباره روایت محل بحث آنهم بدون در نظر گرفتن مویدات بیرونی،گفتم که محل تامل است.(روشن است که محل تامل به معنای انکار نیست)
اهل بیت در تقیه می زیسته اند و شعیانشان را هم دستور به تقیه می داده اند بنابر این لعن صریح همراه با ذکر نام خلفا ،قاعدتا باید در جمع خصوصی و نزد اصحاب خاص باشد.
قابل تامل بودن به این دلیل است که(غیر از مساله ضعف یا مجهول بودن خیبری) ،ابوسلمه سراج (که ظاهرا نام او مغیره بن مسلم است)با شخصی دیگر راوی اول این روایت است.
ابتدا باید گفت که با توجه به راوی و مروی عنه ابوسلمه،مشخص می گردد که او مغیره بن مسلم قسملی است.مزی در ترجمه اش می گوید:

المغيرة بن مسلم القسملي، أبو سلمة السراج، أخو عبد العزيز بن مسلم، وكان الاكبر، ولد بمرو وسكن المدائن.
روى عن:
أبان بن القاسم، وإسماعيل بن أبي خالد، والربيع بن أنس، وسعيد بن طهمان، وعبد الله بن بريدة، وعكرمة مولى ابن عباس، وعمرو بن دينار، وفرقد السبخي (ق)، ومطر الوراق (س)، وميمون أبي حمزة، ويونس بن عبيد (ت)، وأبي إسحاق السبعي (سي) وأبي الزبير المكي (بخ س) وأبي مريم.
روى عنه:
أحمد بن محمد النسائي، وأسباط بن محمد القرشي (س)، وإسحاق بن سليمان الرازي (ت س ق)، وسفيان الثوري، وسهل بن حماد أبو عتاب الدلال، وشبابة بن سوار (بخ س)، وعبد الله بن المبارك، وعلي بن عاصم الواسطي، ومحمد ابن سواء، ومروان بن معاوية الفزاري، ويحيى بن نصر بن حاجب،(تهذیب الکمال مزی ج28 ص 395)

ابوسلمه در رجال شیعه مجهول است اما در منابع رجالی اهل سنت توثیق شده است .(که اگر چه از نظر سند مشکی ایجاد نمی کند همانطور که یار مهدی تذکر دادند و کم دقتی ما را حمل بر چیز دیگری کردند اما از جهت دیگر که ذکر میگردد مهم است). توثیق او برای ما ایجاد سوال می کند که چطور شخصی که تنها مورد اعتماد اهل سنت است راوی این روایت خاص است؟
با رجوع به منابع متعدد اهل سنت در میابیم که وی در سلسله سند برخی روایاتی است که در فضایل خلفا صادر شده است.

احمد بن حنبل در فضائل الصحابه روایتی را در فضیلت عثمان و بر حق بودن او در فتنه آینده از رسول الله(ص) نقل می کند و می نویسد:«حدثنا عبد الله قال حدثني أبي قثنا إسحاق بن سليمان الرازي قثنا مغيرة بن مسلم عن مطر الوراق عن بن سيرين عن كعب بن عجرة قال ذكر رسول الله صلى الله عليه وسلم فتنة فقربها وعظمها قال ثم مر رجل متقنع في ملحفة فقال هذا يومئذ على الحق قال فانطلقت مسرعا أو محضرا فأخذت بضبعيه فقلت هذا يا رسول الله قال هذا فإذا عثمان بن عفان»(فضائل الصحابة:ج1/ص450 ح721)

احمد در مسند نیز در روایتی که مظلوم بودن عثمان را بیان می کند می نویسد:«حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا إسحاق بن سليمان قال سمعت مغيرة بن مسلم أبا سلمة يذكر عن مطر عن نافع عن بن عمر ان عثمان رضي الله عنه أشرف على أصحابه وهو محصور فقال علام تقتلوني فإني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول لا يحل دم امرئ مسلم الا بإحدى ثلاث رجل زنى بعد إحصانه فعليه الرجم أو قتل عمدا فعليه القود أو ارتد بعد إسلامه فعليه القتل فوالله ما زنيت في جاهلية ولا إسلام ولا قتلت أحدا فأقيد نفسي منه ولا ارتددت منذ أسلمت انى أشهد أن لا إله إلا الله وان محمدا عبده ورسوله»(مسند أحمد:ج1/ص63 ح452)

ابو سلمه حتی در سلسله سند روایتی است که از معاویه نقل شده است.(حدثنا نعيم بن محمد ثنا موسى بن أيوب نا مروان بن معاوية الفزاري عن مغيرة بن مسلم السراج عن عبدالله بن بريدة عن معاوية أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال من سره أن يسبح له بنو آدم قياما وجبت له النار )(المعجم الأوسط:ج9/ص94 ح9227)

وی همچنین از راویان عکرمه خارجی است که علامه حلی درباره او می نویسد:«عكرمة، مولى ابن عباس، ليس على طريقنا ولا من اصحابنا»(خلاصة الاقوال ج1 ص 360) عکرمه از کسانیست که در بازار راه می رفت و صدا می زد که مصداق اهل بیت در آیه تطهیر فقط ازواج پیامبرند.ثعلبی و دیگران می نویسند:«عن عكرمة في قول اللّه تعالى: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ قال:ليس الذي تذهبون إليه، إنّما هو في أزواج النبي صلّى اللّه عليه و سلم خاصّة.قال: و كان عكرمة ينادي بهذا في السوق»(الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج‏8، ص: 36)

ابوسلمه برخی سوالات خود را از عکرمه می پرسید(حدثنا أبو معاوية عن مغيرة بن مسلم قال سألت عكرمة قال قلت له الجنب يغمس في الرنق قال يجزئه من غسل الجنابة قال نعم)(مصنف ابن أبي شيبة:ج1/ص74 ح812)

غرض این است که با وجود چنین اطلاعاتی از ابوسلمه آیا در برخورد با روایت محل بحث(صرفنظر از مویدات بیرونی)جای تامل نیست؟بلی ممکن است بتوان از این مطالب بنحوی پاسخ داد(که اگر جای هیچ گونه توجیهی نبود نمی گفتیم جای تامل)اما با وجود مجهول بودن ابو سلمه در رجال شیعه و توثیق او در منابع اهل سنت و توجه به روایات فوق،آیا جای تامل نیست که وی ادعا می کند پس از هر نماز ،امام صادق(ع)خلفا را با ذکر نام لعن می کرد؟آیا سوال در ذهن شکل نمی گیرد که مگر او که بوده که امام از او تقیه نکرده است؟آیا از اصحاب خاص بوده یا ...


به هر حال با توجه به مویدات بیرونی و مطالبی که در سطور اول بیان کردم ما در پذیرش محتوا و مدلول روایت تردیدی نداریم.
از جناب یار مهدی که تلاش زیادی در جهت تکمیل بحث انجام دادند تشکر می کنم.تکمیل بحث و حتی گوشه و کنایه زدنهای شما را حقیقتا بعنوان خیر و توفیقی برای خود می دانم.ان شاءا.. در آینده نیز از مطالب شما استفاده می کنیم.موفق باشید


بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

با تشکر از استاد گرامی جناب رسا، به خاطر پاسخ شان به نوشته های این حقیر.

  • آنچه درباره ی تفسیر المیزان و نظر سایر علما راجع به آن فرمودید، مربوط به روش است نه نتیجه. لذا ممکن است - و در بیشتر جاها نیز همین طور است - که نتیجه ی هر دو روش تفسیر آیه به آیه، و آیه به روایت یکی باشد. اما سخن روی نتیجه بود. لذا اگر شما مثلاً می فرمودید نتیجه ای که یک مفسر سنّی از آیه ی ولایت می گیرد، با نتیجه ای که یک مفسر شیعه از آن برداشت می کند متفاوت است، مثال درستی بود. دقیقاً به همین خاطر بود که بنده قید تفاسیر شیعه را اضافه کردم.

  • اما اثبات انقطاع سند شیخ با استفاده از دو نکته ی خلل اسانید تهذیب و اضبط بودن اسانید کافی، تقریباً غیر ممکن بوده و همان طور که صاحب معالم گفته است، این فقط یک احتمال است. در واقع این کار یک استقرای ناقص محسوب می شود.البته شما بر عدم افتادگی دلیل خواستید که درخواست نادرستی بود.

  • درباره ی مورد شیخ یک خط بالاتر فرموده بودید:
    نقل قول:
    برخی مواردی که بعنوان نمونه ذکر کردید متاسفانه ناقص و گزینشی است.
    پس بنده نسبت دروغ به شما ندادم.

  • درباره ی "محمد بن عیسی" گفته اید:
    نقل قول:
    محمد بن عیسی بین چند نفر مشترک است.از کجا اثبات می کنید که منظور پدر احمد بن محمد بن عیسی است؟(احتمال زیاد وی محمد بن عیسی بن عبید است).البته با اثبات یکی دو مورد نقض هم ظاهرا در نتیجه ای که مرحوم خویی گرفته اند تغییری صورت نمی گیرد.
    اولاً این چند نفری که می گوئید، ظاهراً منحصر در "محمد بن عیسی بن عبید" و "محمد بن عیسی بن عبد الله" است. زیرا احمد بن محمد جز از این دو محمد بن عیسی از نفر دیگری روایت ندارد.
ثانیاً بهترین دلیل بر این که محمد بن عیسی در سند قرب الاسناد پدر احمد بن محمد یعنی "محمد بن عیسی بن عبد الله" است، طریق نجاشی است. فراموش نکنید که قبلاً و در پست 23 فرموده بودید:
نقل قول:
در آنجا خود نجاشی تصریح دارد (تصریح بزرگان رجالی در این رابطه می تواند یکی از دلایل و قرائن باشد)

ثالثاً با وجود چنین موردی، سخن آقای خوئی که گفته: ما به موردی برنخوردیم که احمد بن محمد از طریق پدرش از محمد بن سهل بن اليسع حدیث نقل کرده باشد، رد می شود. من نمی دانم چطور شما می فرمائید نمی شود!

اشکال ابو سلمة السراج

اولاً معلوم نیست که "المغيرة بن مسلم القسملي أبو سلمة السراج" همان ابو سلمه سراج در سند این حدیث باشد، و این صرفاً یک احتمال است.
با این وجود مطالبی که شما به عنوان ردّ بر خاص بودن این فرد نزد ائمه (علیهم السلام) آورده اید، همگی مردود است.

دلایل شما بر خاصّی نبودن ابوسلمه سراج از این قرار است:
1- توثیق تنها نزد اهل خلاف و نه شیعه
2- قرار گرفتن در سند احادیث فضایل خلفای غاصب
3- قرار گرفتن در سند حدیثی که از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده
4- روایت از نواصب
5- پرسش فقهی از غیر امام

اما تمام این ها نمونه های نقض دارد.

1- توثیق تنها نزد اهل خلاف و نه شیعه

یکی از اساتید شیخ طوسی، فردی است به نام "أبو الفتح هلال بن محمد بن جعفر الحفار". شیخ طوسی در مجالس 12 و 13 کتاب امالی خویش، 45 حدیث از او نقل کرده که عمدتاً در فضایل اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) است.
در کتب رجالی متقدم شیعه شرح حالی برای او نیست، لذا توثیق نشده است. اما برخی از متاخرین مثل علامه وحيد بهبهانی، علامه بحر العلوم، سيد علی بروجردی، سيد محسن امين، و آقا بزرگ طهرانی از برخی قرائن و شواهد مخصوصاً احادیث منقول از وی، حسن حال یا تشیع او را نتیجه گرفته اند. ر.ک:
تعليقة على منهج المقال، الوحيد البهبهاني، ص 357
الفوائد الرجالية، السيد بحر العلوم، ج 4 ص 109
طرائف المقال، السيد علي البروجردي، ج 1 ص 137
أعيان الشيعة، السيد محسن الأمين، ج 10 ص 266
الذريعة، آقا بزرگ الطهراني، ج 2 ص 316
اما همین فرد نزد اهل خلاف توثیق شده است.
خطیب بغداد، و به تبع او ذهبی، سمعانی، ابن جوزی، ابن کثیر، و ابن اثیر، او را ثقه و صدوق خوانده اند. ر.ک:
تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي، ج 14 ص 76
سير أعلام النبلاء، الذهبي، ج 17 ص 294
تاريخ الإسلام، الذهبي، ج 28 ص 361
العبر في خبر من غبر، الذهبي، ج 3 ص 118
الأنساب، السمعاني، ج 2 ص 237
المنتظم، ابن الجوزي، ج 8 ص 15
البداية والنهاية، ابن كثير، ج 12 ص 21
اللباب في تهذيب الأنساب، ابن الأثير الجزري، ج 3 ص 98
البته می توان موارد دیگری را یافت که شرایط مشابهی دارند. بنابر این به صرف این که شخصی فقط در منابع اهل خلاف توثیق شده باشد، نمی تواند ملاک عامّی بودن وی باشد.

2- قرار گرفتن در سند احادیث فضایل خلفای غاصب

شخص پیش گفته (هلال بن محمد حفار) در سند حدیثی قرار گرفته که نه تنها به نفع شیخین (لعنمها الله) است، بلکه بر ضدّ شیعه نیز هست:
أنبأنا محمد بن ناصر قال أنبأنا أبو علي بن البنا قال أنبأنا هلال بن محمد الحفار قال أنبأنا أبو الفتح أحمد بن محمد بن الحسن بمصر قال أنبأنا أبو عبد الله محمد بن عيسى قال حدثنا محمد بن أحمد بن منصور الحربي قال حدثنا أبو حفص عمرو بن علي بن بحر السقاء قال حدثنا معتمر بن سليمان قال حدثني أبي عن أبي الصديق الناجي عن أبي سعيد الخدري قال قال النبي صلى الله عليه وسلم : " إن الله لعن أربعة على لسان سبعين نبيا . قلنا : من هم يا رسول الله ؟ قال : القدرية والجهمية والمرجئة والروافض . قلنا : يا رسول الله ما القدرية ؟ قال : الذين يقولون بالخير من الله والشر من إبليس ، ألا أن الخير والشر من الله فمن قال غير ذلك فعليه لعنة الله . قلنا : يا رسول الله فما الجهمية ؟ قال : الذين يقولون إن القرآن مخلوق ، ألا إن القرآن غير مخلوق ، فمن قال غير ذلك فعليه لعنة الله . قلنا : يا رسول الله فما المرجئة ؟ قال : الذين يقولون الايمان قول بلا عمل قلنا : يا رسول الله فما الروافض ؟ قال : الذين يشتمون أبا بكر وعمر ، ألا فمن أبغضهما فعليه لعنة الله " .
هذا حديث لا شك في وضعه . ومحمد بن عيسى والحربي مجهولان .
الموضوعات، ابن الجوزي، ج 1 ص 275 و 276
درست است که ابن جوزی این حدیث را موضوع (جعلی) خوانده، اما توجه داشته باشید که به هر حال هلال حفار این حدیث را نقل نموده است.

3- قرار گرفتن در سند حدیثی که از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده

حتی اگر تشیع شخص پیش گفته (هلال بن محمد حفار) هم اثبات شده نباشد، بدون شک "جابر بن یزید جعفی" از روات امامی و موثق نزد شیعه محسوب می شود. اما عجیب این که وی نیز در سند برخی احادیث فضایل اعدای اهل بیت (علیهم السلام) واقع شده است!
به این حدیث توجه کنید:
أخبرنا محمد بن الحسين القطان أخبرنا جعفر بن محمد بن نصير الخالدي حدثنا أحمد بن علي يعني الخزاز حدثنا أسيد بن زيد الجمال حدثنا عمرو بن شمر عن جابر عن عامر عن مسروق عن عائشة قالت دخل علي الحسن والحسين فوهبت لهما دينارا وشققت مرطي بينهما فرديت كل واحد منهما بشقة فخرجا مسرورين فرحين يضحكان فلقيهما رسول الله صلى الله عليه وسلم كفة كفة فقال قرة الأعين قرة الأعين من كساكما بردين ووهب لكما دينارا فجزاه الله خيرا قالا أمنا عائشة قال صدقتما والله يا بني هي والله أمكما وأم كل مؤمن قالت عائشة فوالله لما صنعت وما سمعت من رسول الله صلى الله عليه وسلم أحب إلي من الدنيا وما فيها .
تاريخ بغداد، الخطيب البغدادي، ج 7 ص 47 و 48
در این حدیث دروغین که از عایشه نقل شده، فضایلی برای وی از زبان نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله) مطرح شده است.
حال آیا به استناد قرار گرفتن جابر جعفی در سند این حدیث، می توان وی را متهم به خاصّی نبودن کرد؟! معلوم است که نه. اهل خلاف احادیث زیادی را به پیامبر اکرم و اهل بیتش (سلام الله علیهم اجمعین) نسبت داده اند که ممکن است در سند بسیاری از آن ها نام روات شیعه نیز به چشم بخورد. از جمله از همین جابر روایات مدح آمیزی درباره ی شیخین (لعنمها الله) از امام باقر (علیه السلام) وارد شده است، که همگی دروغ می باشند و به صرف وجود چنین روایاتی در منابع مخالفین، نمی توان حکم به عامّی بودن جابر جعفی داد.
(البته راوی بعد از جابر در بیشتر این موارد، شخصی است به نام "عمرو بن شمر" که نزد شیعه و اهل خلاف مردود است).

4- روایت از نواصب

همین جابر جعفی، راوی احادیث و سخنان فراوانی از "عامر شعبی" است. نیم نگاهی به کتب حدیث و تفسیر اهل خلاف، نشان می دهد که جابر چقدر از شعبی حدیث نقل کرده است. تنها یادآوری می کنم که بیش از 170 حدیث این گونه در "المصنف عبدالرزاق" و نزدیک به 50 حدیث این گونه در "المصنف ابن ابی شیبه" وارد شده است!

و اما شعبی کسی است که مرحوم خوئی راجع به وی می نویسد:
او خبیث، فاجر، دروغگو، و آشکار کننده ی عداوتش نسبت به امیر المومنین (علیه السلام) بود.
هو الخبيث الفاجر الكذاب المعلن بعدائه لأمير المؤمنين عليه السلام.
معجم رجال الحديث، الخوئي، ج 9 ص 193، رقم 6085 ( چاپ 1410 ق، 1369 ش، مركز نشر آثار شيعه، قم، 23 جلدی )
پس آیا با این مسائل باید روایات جابر را دور ریخت یا او را از خواص ائمه (علیهم السلام) به شمار نیاورد؟!

5- پرسش فقهی از غیر امام

جالب این که جابر جعفی از شعبی و دیگران سوال فقهی نیز می پرسیده است. به دو مورد زیر توجه کنید:
روينا من طريق معمر عن جابر الجعفي قال : سألت الشعبي عمن وضع منجله فيمر به طائر فيقتله ، فكره أكله ، وسألت عنه سالم بن عبد الله ، فلم ير به بأسا .
المحلى، إبن حزم الظاهري، ج 7 ص 466

روينا من طريق عبد الرزاق عن سفيان الثوري عن جابر الجعفي قال : سألت الشعبي عن رجل قذف ببهيمة أو وجد عليها ، قال : ليس عليه حد .
المحلى، إبن حزم الظاهري، ج 11 ص 285

********

جناب رسا! به نظر می رسد که دلایل شما بر عامّی بودن ابوسلمه سراج اصلاً قانع کننده نیست.
بلکه بر عکس می توان به احادیث دیگری اشاره کرد، که نشان از خاص بودن وی نزد امام صادق (علیه السلام) دارد.

در پست بعدی راجع به وی و احادیث مربوط به او کمی توضیح خواهم داد. إن شاء الله.

شناخت بیشتر ابو سلمه سراج

ممکن است اشکال شود که ابوسلمه سراج، شخصی که به همراه حسین بن ثویر ناقل لعن 8 نفر توسط امام صادق (علیه السلام) پس از نماز است، از خواص اصحاب ائمه (علیهم السلام) نبوده است. زیرا نقل چنین لعنی مستلزم خاص بودن فرد است. چون حضرات معصومین (علیهم السلام) به خاطر شرایط تقیه ای، چنین لعن هائی را جز در مواردی معدود و در مقابل یاران خاص انجام نمی دادند.
در پاسخ می گوئیم:
اولاً موارد لعن اعدای اهل بیت (علیهم السلام) بسیار فراوان بوده و افراد زیادی آن ها را نقل کرده اند. لذا برای نقل لعن، لزومی به صاحب سر یا خاص بودن راوی نیست. بلکه امامی و معتمد بودن راوی برای این امر کفایت می کند؛ گرچه برخی لعن های 5 تن آل عبا (صلوات الله علیهم اجمعین) را مخالفین هم نقل کرده اند.
ثانیاً در برخی روایات ذکری از ابوسلمه سراج رفته است، که نشان از امامی بودن وی دارد. در این مقاله به همین موضوع می پردازم.

*******

روزی 4 تن از اصحاب امام صادق (علیه السلام) در مجلسی با ایشان گرد آمده بودند. این 4 نفر عبارتند از: يونس بن ظبيان، مفضل بن عمر، حسين بن ثوير و ابو سلمه سراج.
در این مجلس، امام (علیه السلام) مطالبی فرموده اند که من آن را به دو بخش تقسیم می کنم.

بخش یکم- زیارت نامه ی امام حسین (علیه السلام)

در این مجلس، امام صادق (علیه السلام) مطالبی درباره ی حضرت سید الشهداء (علیه السلام) به آن 4 نفر فرموده و زیارتی را نیز به آن ها تعلیم می دهد.
این بخش از آن مجلس به طور کامل در سه کتاب گرانقدر کافی، کامل الزیارات و تهذیب الاحکام به روایت حسین بن ثویر آمده است. ر.ک:
الكافي، الشيخ الكليني، ج 4 صص 575 - 577 ، باب زيارة قبر أبى عبد الله الحسين بن علي عليهما السلام، ح 2
كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، صص 362 - 367 ، الباب ( 79 ) زيارات الحسين بن علي عليهما السلام، ح 2
تهذيب الأحكام، الشيخ الطوسي، ج 6 صص 54 - 56 ، 18- باب زيارته عليه السلام، ح 1
همچنین قسمت هائی از این روایت طولانی در کتب مختلف حدیثی نقل شده است.ر.ک:
من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج 2 صص 594 - 597
كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، ص 167
المزار، الشيخ المفيد، ص 214
الأمالي، الشيخ الطوسي، ص 54
تهذيب الأحكام، الشيخ الطوسي، ج 6 ص 103
به علاوه نقل بخش هائی از این روایت، منسوب به هر 4 نفر حاضر در آن مجلس شده است. ر.ک:
كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، ص 166
نکته ی جالب و مهم آن که شیخ صدوق آنجا که به ذکر زیاراتی برای هر یک از معصومین (علیهم السلام) می پردازد، ذیل "زيارة قبر أبى عبد الله الحسين بن علي بن أبي طالب عليهما السلام المقتول بكربلا" ، فقط زیارت تعلیمی امام صادق (علیه السلام) در این ماجرا را نقل کرده و سپس می نویسد:و من در كتاب زيارات و در مقتل الحسين (عليه السلام) اقسام زيارات را آورده ام، و برای اين كتاب (یعنی فقیه) اين زيارت را انتخاب كردم؛ زيرا این زیارت در نظر من صحيح ترين زيارات از حيث روایت بوده و در آن بلاغ و كفايت است.
وَ قَدْ أَخْرَجْتُ فِي كِتَابِ الزِّيَارَاتِ وَ فِي كِتَابِ مَقْتَلِ الْحُسَيْنِ ع أَنْوَاعاً مِنَ الزِّيَارَاتِ وَ اخْتَرْتُ هَذِهِ لِهَذَا الْكِتَابِ لِأَنَّهَا أَصَحُّ الزِّيَارَاتِ عِنْدِي مِنْ طَرِيقِ الرِّوَايَةِ وَ فِيهَا بَلَاغٌ وَ كِفَايَةٌ .
من لا يحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج 2 ص 598

از آنجا که در این روایت، سخنانی دال بر خصوصی بودن مجلس وجود دارد، با حذف متن زیارت، آن را از کتاب کامل الزیارات در اینجا نقل می کنم.پدرم و على بن الحسين رحمة اللَّه عليهم جملگى از سعد بن عبد اللَّه، از احمد بن محمّد بن عيسى، از قاسم بن يحيى، از حسن بن راشد، از حسين بن ثوير بن ابى فاخته، که وى گفت: من و يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابو سلمة سرّاج محضر حضرت ابو عبد اللَّه عليه السّلام نشسته بوديم، و متكلم و سخنگوی ما يونس كه از همه ما عمر بيشترى داشت بود.
يونس محضر مبارك امام عليه السّلام عرض كرد: فدايت شوم من در مجلس اين جماعت يعنى بنى عبّاس حاضر مى شوم چه بگويم؟ حضرت فرمودند: وقتى در مجلس ايشان حاضر شدى و آنها ما را ياد كردند تو بگو: بار خدايا فراخى و سرور و شادى را به ما بنمايان، چه آنكه تو آنچه اراده بكنى را مى دهى.
عرض كردم: فدايت شوم: بسيار مى شود كه من نام حضرت امام حسين عليه السّلام را مى برم، در ارتباط به آن حضرت چه بگويم؟ حضرت فرمودند: بگو: سلام و درود بر تو اى ابا عبد اللَّه (اين درود را سه بار بگو) چه آنكه درود به آن حضرت خواهد رسيد چه از نزديك بوده و چه از راه دور باشد.
سپس حضرت فرمودند: هنگامى كه حضرت ابا عبد اللَّه عليه السّلام از اين عالم ارتحال نمودند، آسمان هاى هفت گانه و هفت طبقه زمين و آنچه در آن ها و بينشان بود بر آن حضرت گريستند چنان كه كلّ موجودات در بهشت و جهنّم مرئى ها و نامرئى ها بر آن جناب گريه كردند مگر سه چيز كه گريه نكردند. عرض كردم: فدايت شوم آن سه چيز كدامند؟ حضرت فرمودند: بصره و دمشق و آل عثمان بر آن حضرت گريه نكردند.
محضرش عرض كردم: فدايت شوم: قصد دارم آن حضرت را زيارت كنم، در زيارتش چه بگويم و چه كار بكنم؟ حضرت فرمودند: وقتى به زيارت ابا عبد اللَّه الحسين عليه السّلام رفتى، اوّل كنار فرات غسل كن، سپس لباسهاى پاك خود را بپوش، بعد پاى برهنه بطرف قبر مطهّرش حركت كن، زيرا در آن مسافت داخل در حرمى از حرم هاى خدا و حرم رسولش مى باشى. و بر تو است كه تكبير (اللَّه اكبر) و تهليل (لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ) و تمجيد و تعظيم خدا را زياد بنمائى و نيز صلوات بر محمّد و اهل بيتش بفرستى تا به درب حائر برسى.
ترجمه كامل الزيارات، سيد محمد جواد ذهنى تهرانى ، صص 645 و 646
حدثني أبي وعلي بن الحسين ومحمد بن الحسن رحمهم الله جميعا ، عن سعد بن عبد الله ، عن أحمد بن محمد بن عيسى ، عن القاسم بن يحيى ، عن الحسن بن راشد ، عن الحسين بن ثوير بن أبي فاختة ، قال : كنت انا ويونس بن ظبيان والمفضل بن عمر وأبو سلمة السراج جلوسا عند أبي عبد الله ، وكان المتكلم يونس ، وكان اكبرنا سنا ، فقال له : جعلت فداك اني أحضر مجالس هؤلاء القوم - يعني ولد س ا ب ع - فما أقول ، قال : إذا حضرتم وذكرتنا فقل : اللهم أرنا الرخاء والسرور . فإنك تأتي على كل ما تريد ، فقلت : جعلت فداك اني كثيرا ما أذكر الحسين ( عليه السلام ) فأي شئ أقول ، قال : قل : السلام عليك يا أبا عبد الله - تعيد ذلك ثلاثا . فان السلام يصل إليه من قريب ومن بعيد ، ثم قال : ان أبا عبد الله ( عليه السلام ) لما مضى بكت عليه السماوات السبع والأرضون السبع وما فيهن وما بينهن ومن يتقلب في الجنة والنار من خلق ربنا ، وما يرى وما لا يرى بكي على أبي عبد الله ( عليه السلام ) ، الا ثلاثة أشياء لم تبك عليه ، قلت : جعلت فداك ما هذه الثلاثة أشياء ، قال : لم تبك عليه البصرة ولا دمشق ولا آل عثمان . قال : قلت : جعلت فداك اني أريد ان أزوره فكيف أقول وكيف اصنع ، قال : إذا أتيت أبا عبد الله ( عليه السلام ) فاغتسل على شاطئ الفرات ثم البس ثيابك الطاهرة ، ثم امش حافيا ، فإنك في حرم من حرم الله ورسوله ، بالتكبير والتهليل والتمجيد والتعظيم لله كثيرا والصلاة على محمد ( صلى الله عليه وآله ) وأهل بيته ، حتى تصير إلى باب الحسين ( عليه السلام ) .
كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، صص 362 - 364
بخش دوم- امام شناسی

در بخش دیگری از سخنان حضرت امام صادق (علیه السلام) به آن 4 نفر، ایشان یکی از ویژگی های امام را مطرح کرده و همان جا کرامتی را نشان اصحاب می دهند.
این بخش از آن مجلس، در کتب معتبری مثل بصائر، کافی و اختصاص آمده است. در اینجا نقل مرحوم کلینی را با هم می بینیم.يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابو سلمه سراج و حسين بن ثوير بن ابى فاخته نزد امام صادق عليه السلام بودند، حضرت فرمود: خزانه هاى زمين و كليدهايش نزد ماست، اگر من بخواهم با يك پايم به زمين اشاره كنم و بگويم هر چه طلا دارى بيرون بيار بيرون آورد.
آنگاه با يک پايش اشاره كرد و روى زمين خطى كشيد. زمين شكافته شد، سپس با دست اشاره كرد و شمش طلائى به اندازه يک وجب بيرون آورد و فرمود: خوب بنگريد. چون نگاه كرديم، شمش هاى بسيارى روى هم ديديم كه می درخشيد.
يكى از ما به حضرت عرض كرد: قربانت، به شما چه چيزها عطا شده، در صورتى كه شيعيان تان محتاجند! فرمود: همانا خدا دنيا و آخرت را براى ما و شيعيان ما جمع كند و آن ها را به بهشت پر نعمت درآورد، و دشمن ما را به دوزخ برد.
ترجمه اصول كافى، حاج سيد جواد مصطفوى ، ج 2 ص 381
محمد بن يحيى ، عن أحمد بن محمد ، عن عمر بن عبد العزيز ، عن الخيبري عن يونس بن ظبيان ومفضل بن عمر وأبي سلمة السراج والحسين بن ثوير بن أبي فاختة قالوا كنا عند أبي عبد الله عليه السلام فقال : عندنا خزائن الأرض ومفاتيحها ولو شئت أن أقول بإحدى رجلي أخرجي ما فيك من الذهب لأخرجت ، قال : ثم قال بإحدى رجليه فخطها في الأرض خطا فانفرجت الأرض ثم قال بيده : فأخرج سبيكة ذهب قدر شبر ثم قال : انظروا حسنا ، فنظرنا فإذا سبائك كثيرة بعضها على بعض يتلألأ فقال له بعضنا : جعلت فداك أعطيتم ما أعطيتم وشيعتكم محتاجون ؟ قال : فقال : إن الله سيجمع لنا ولشيعتنا الدنيا والآخرة ويدخلهم جنات النعيم ويدخل عدونا الجحيم .
الكافي، الشيخ الكليني، ج 1 ص 474 ، باب مولد أبي عبد الله جعفر بن محمد عليه السلام، ح 4
بصائر الدرجات، محمد بن الحسن الصفار، ص 394
الاختصاص، الشيخ المفيد، ص 269
دلائل الامامة، محمد بن جرير الطبري، صص 288 و 289 + صص 300 و 301
الخرائج والجرائح، قطب الدين الراوندي، ج 2 ص 737
عيون المعجزات، حسين بن عبد الوهاب، صص 76 و 77
الثاقب في المناقب، ابن حمزة الطوسي، ص 426
مناقب آل أبي طالب، ابن شهر آشوب، ج 3 ص 369
الدر النظيم، إبن حاتم العاملي، ص 634
چنان که ملاحظه می گردد، سخن گفتن درباره ی قدرت امام و نشان دادن چنین کرامتی، جز در محفلی خصوصی انجام نمی پذیرد. لذا قطعاً هر 4 نفری که در آن مجلس حضور داشته اند، از خواص محسوب می شده اند.

**********

در مجموع از این روایات به وضوح می توان امامی و معتمد، و بلکه خاص بودن ابو سلمه سراج نزد ائمه ی اطهار (علیهم السلام) را نتیجه گرفت.
نکته ی دیگری که جلب توجه می کند، این است که این روایات را خیبری نقل کرده است. بعید نیست که دیدن لعن 8 نفر توسط امام صادق (علیه السلام) هم، در همین مجلس بوده باشد، که توسط دو تن از آن ها نقل شده است.

والسلام

با سلام

از شما بخاطر وقتی که در این رابطه صرف می کنید تشکر می کنم.ان شاا.. بزودی بتوانیم از آنچه گفتیم ضمن پرهیز از مراء،نتیجه گیری نهایی کنیم.بنابراین تا جایی که بتوانم بنا را بر اختصار قرار می دهم.

شما نوشته اید:

yar-mahdi;169257 نوشت:
آنچه درباره ی تفسیر المیزان و نظر سایر علما راجع به آن فرمودید، مربوط به روش است نه نتیجه. لذا ممکن است - و در بیشتر جاها نیز همین طور است - که نتیجه ی هر دو روش تفسیر آیه به آیه، و آیه به روایت یکی باشد. اما سخن روی نتیجه بود. لذا اگر شما مثلاً می فرمودید نتیجه ای که یک مفسر سنّی از آیه ی ولایت می گیرد، با نتیجه ای که یک مفسر شیعه از آن برداشت می کند متفاوت است، مثال درستی بود. دقیقاً به همین خاطر بود که بنده قید تفاسیر شیعه را اضافه کردم.

ما قبلا از مبانی و روشها گفتیم(پاراگراف دوم پست 23 را ببینید).غرض از بیان این مساله این بود که در همه علوم چه تفسیر چه فقه و...همچون رجال اختلافات زیادی در مبانی و روشها که در نتیجه نیز خود را نشان می دهد وجود دارد که در موارد بسیاری قابل جمع نیستند...در تفسیر حتی تفسیر غیر معصوم از قرآن تفسیر به رای نامیده شده است.(چنانکه در کتب مبانی و روشهای تفسیری بیان گردیده است)
نوشته اید:
yar-mahdi;169257 نوشت:
اما اثبات انقطاع سند شیخ با استفاده از دو نکته ی خلل اسانید تهذیب و اضبط بودن اسانید کافی، تقریباً غیر ممکن بوده و همان طور که صاحب معالم گفته است، این فقط یک احتمال است. در واقع این کار یک استقرای ناقص محسوب می شود.البته شما بر عدم افتادگی دلیل خواستید که درخواست نادرستی بود.

ما هم نگفتیم یقینی می باشد بلکه با قرائنی گفتیم احتمال قویتر.نظر مقابل که شما مطرح کردید نیز صرفا یک احتمال است.در همن پست 23 عرض کردم که:

رسا;167373 نوشت:
با علم به سهو و خلل فراوانی که برخی بزرگان درباره تهذیب تذکر داده اند وقوع آن درباره روایت محل بحث صرفا یک احتمال ضعیف است.(کما اینکه شما هم در پاسخ به خیر البریه از احتمال سخن گفتید)اگر چه نظر مقابل درباره موضوع محل بحث نیز یقینی نیست اما احتمال قویتریست( احتمال سقوطها سهوا من رواية الشيخ قائم على وجه يغلب فيه الظن فيثبت به العلة في الخبر) .

رسا;167373 نوشت:
نتیجه اینکه با وضعیتی که محققین درباره تهذیب تذکر داده اند و با تصریح برخی بزگان همچون علامه مجلسی،صاحب معالم و مرحوم خویی سند شیخ افتادگی دارد و همانطور که از سخنان صاحب معالم بر می آید برخی بدون در نظر گرفتن این افتادگی سند را تصحیح کرده اند

اما درباره محمد بن عیسی نوشته اید:

yar-mahdi;169257 نوشت:
بهترین دلیل بر این که محمد بن عیسی در سند قرب الاسناد پدر احمد بن محمد یعنی "محمد بن عیسی بن عبد الله" است، طریق نجاشی است. فراموش نکنید که قبلاً و در پست 23 فرموده بودید: نقل در آنجا خود نجاشی تصریح دارد (تصریح بزرگان رجالی در این رابطه می تواند یکی از دلایل و قرائن باشد) ثالثاً با وجود چنین موردی، سخن آقای خوئی که گفته: ما به موردی برنخوردیم که احمد بن محمد از طریق پدرش از محمد بن سهل بن اليسع حدیث نقل کرده باشد، رد می شود. من نمی دانم چطور شما می فرمائید نمی شود!

جناب یار مهدی.نجاشی ادعا کرد که احمد بن محمد بن عیسی از پدرش نقل می کند.مرحوم خویی در این سخن نجاشی مناقشه کرد و گفت:
رسا;167373 نوشت:
هذا و إن روايات أحمد بن محمد، عن محمد بن سهل بن اليسع كثيرة تبلغ ثلاثة و أربعين موردا و قد صرح في عدة موارد، منها بأحمد بن محمد بن عيسى و أما رواية أحمد بن محمد بن عيسى، عن أبيه، عن محمد بن سهل بن اليسع، فلم نظفر بها أصلا و غير بعيد أن تكون كلمة أبيه في كلام النجاشي من سهو القلم، أو من غلط النساخ. (معجم‏رجال‏الحديث ج : 16 ص : 171)
و سپس شما در دفاع از نجاشی حدیثی ذکر کردید که:
yar-mahdi;167432 نوشت:
أحمد بن محمد بن عيسى ، عن محمد بن عيسى ، عن محمد بن سهل بن اليسع الأشعري ، عن أبيه قال :

بنده در نقد شما گفتم از کجا معلوم محمد بن عیسی پدر احمد است؟شما در اینجا نمی توانید برگردید و به کلام نجاشی استناد کنید چون اساسا کلام وی مورد مناقشه مرحوم خویی می باشد...آنچه بنده درباره تصریح بزرگان رجالی گفتم مربوط به جایی است که سخن خود آنان (در همان مساله خاص)توسط رجالی دیگر مورد انکار یا مناقشه قرار نگرفته باشد.ضمنا گفته شد:
رسا;168431 نوشت:
البته با اثبات یکی دو مورد نقض هم ظاهرا در نتیجه ای که مرحوم خویی گرفته اند تغییری صورت نمی گیرد.

اما قرائنی دلالت دارد که محمد بن عیسی در سندی که شما ذکر کردید محمد بن عیسی بن عبید است نه پدر احمد:

1- احمد در کتب اربعه و کتاب وسایل الشیعه(که شیخ حر در این کتاب از 180 کتاب استفاده کرده) 42 بار از پدرش روایت کرده که در تمامی آنها لفظ "ابیه" ذکر گردیده است.یعنی هر جا احمد از پدرش نقل می کند آمده است:"احمد بن محمد بن عیسی عن ابیه" یا "احمد بن محمد بن عیسی عن ابیه محمد بن عیسی"

2- در سند احادیث معمولا وقتی راوی از پدرش نقل می کند گفته می شود: فلان عن ابیه
بخصوص اگر نام راوی بطور کامل (همراه با نام پدر و جد) همچون روایت محل بحث ذکر گردد.مثلا در کتاب کافی خیلی زیاد می بینید که گفته می شود:"علی بن ابراهیم عن ابیه " یا "علی بن ابراهیم بن هاشم عن ابیه"
در مورد اشخاص دیگر نیز به وفور همین روند مشاهده می شود

3- ظاهرا طریقی که نجاشی بر اساس آن ادعا می کند احمد از پدرش روایت می کند به افرادی بر می گردد که طریق شیخ طوسی نیز به آنان می رسد اما در سخن شیخ طوسی نامی از پدر احمد نیست.
نجاشی:« له كتاب يرويه جماعة. أخبرنا علي بن أحمد قال: حدثنا محمد بن الحسن قال: حدثنا سعد و الحميري و محمد بن يحيى و أحمد بن إدريس عن أحمد بن محمد بن عيسى عن أبيه عن محمد بن سهل بكتابه». (رجال‏النجاشي ص : 368 )

شیخ:«له مسائل عن الرضا عليه السلام. أخبرنا بها ابن أبي جيد عن محمد الحسن عن سعد و الحميري و محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن سهل». (فهرست‏الطوسي ص : 416 )

بنابراین محمد بن عیسی در روایت فوق الذکر اگر نگوییم یقینا ،دست کم می توان گفت به احتمال قوی،محمد بن عیسی بن عبید است(برخی محققین معاصر نیز بر همین عقیده اند )
البته چون شما در مقام ذکر مورد نقض برای کلام آیه ا..خویی هستید باید اثبات کنید که محمد بن عیسی پدر احمد است.
در ادامه درباره ابوسلمه سخن خواهم گفت ان شاا..

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب رسا!
ظاهراً شما اصل بحث را گم کرده اید، و به موضوعی که اصلاً اهمیتی ندارد متوسل شده اید.

بنده ادعا کردم که روایت با واسطه از کسی، هرگز نافی روایت بی واسطه از او نیست. سپس برای این ادعای خود 5 مورد را ذکر کردم؛ یکی از نجاشی، دیگری از شیخ، و سه مورد از مرحوم خوئی. شما به هیچ کدام اشکالی وارد نکردید مگر مورد اول مرحوم خوئی. اشکال شما هم این بود که آقای خوئی فرموده اند: روایات احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن سهل به 34 مورد می رسد، و ما هیچ روایتی را نیافتیم که احمد بن محمد بن عیسی به واسطه ی پدرش از محمد بن سهل نقل کرده باشد، و بعید نیست که کلمه ی "ابیه" در کلام نجاشی، اشتباهی از سوی او یا نسخه برداران باشد.
و همچنان بر آن سخن پا می فشارید. در پاسخ باید عرض کنم:
اولاً وجود حتی یکی از موارد یاد شده برای ادعای بنده کافی است. لذا شما با قبول 4 مورد دیگر، عملاً پذیرفته اید که روایت با واسطه منافی روایت بی واسطه از کسی نیست.
ثانیاً مرحوم خوئی در همین مورد هم تصریح می کند: لا تنافي بين الأمرين إذ من الممكن أن يروي أحمد بن محمد بن عيسى عنه بلا واسطة تارة و مع الواسطة أخرى.
پس این قاعده برقرار است. اما آقای خوئی پس از آن می فرماید:
و أما رواية أحمد بن محمد بن عيسى، عن أبيه، عن محمد بن سهل بن اليسع، فلم نظفر بها أصلا و غير بعيد أن تكون كلمة أبيه في كلام النجاشي من سهو القلم، أو من غلط النساخ.

این سخن ایشان چیزی را اثبات یا نفی نمی کند. زیرا "عدم الوجدان لا یدل عدم الوجود". در طرق نجاشی یا شیخ به مواردی بر می خوریم که اصلا روایتی از آن طریق در کتب حدیثی وارد نشده است. پس آیا می توان گفت که آن طرق نادرست هستند؟!
ثالثاً بنده موردی را آوردم و نشان دادم که آقای خوئی اگرچه نتوانسته به حدیثی با سند گفته شده دست یابد، اما چنین سندی موجود است.
باز شما اشکال کردید که از کجا معلوم واسطه ی این روایت، همان واسطه ای باشد که نجاشی در طریقش آورده است.
در پاسخ می گویم چه اهمیتی دارد که این واسطه چه کسی است؟ اصلا فرض کنیم نامش "محمد بن عیسی" نیست، تفاوتی نمی کند. زیرا بحث سر وجود روایات با واسطه و بی واسطه بود. لذا اگر در سند روایتی واسطه ای میان "احمد بن محمد بن عیسی" و "محمد بن سهل" باشد، این موضوع ثابت می شود.
با این وجود به بررسی آن مساله می پردازم.

به نظر می رسد "محمد بن عیسی" در سند حدیث قرب الاسناد، پدر "احمد بن محمد بن عیسی" است. شناخت وی هم به طریقی که نجاشی آورده معلوم می شود. زیرا نه نجاشی، و نه شیخ نگفته اند و در هیچ روایتی دیده نشده که "محمد بن عیسی بن عبید" واسطه ی "احمد بن محمد بن عیسی" و "محمد بن سهل" باشد. اما نجاشی تصریح کرده که پدر احمد، واسطه ی بین او و محمد بن سهل است.
اینجا شما حق ندارید بگوئید در سخن نجاشی خدشه وارد شده است. زیرا خدشه ی آقای خوئی چیزی جز عدم الوجدان نبوده که مردود است.

اما قرائنی که شما برای ردّ این سخن آورده اید:
1- روایات احمد از پدرش همواره به همراه کلمه ی "ابیه" بوده است.
2- معمولا در سند احادیث اگر راوی از پدرش روایت کند، به این مطلب تصریح می شود؛ مخصوصاً اگر نام راوی به طور کامل بیاید.
3- طریق نجاشی و شیخ ظاهراً یکی است. پس نمی توانند متفاوت باشند.

قرینه ی اول شما صحیح و معتبر است، لیکن هرگز تمام نیست. چرا آنجا آقای خوئی احتمال ورود عبارت "عن أبيه" را در سند نجاشی داده اند، ولی ما اینجا نتوانیم احتمال افتادگی کلمه "أبيه" را از سند بدهیم؟! و اگر بخواهید به روایات مراجعه کنید، هر دو طریق شیخ و نجاشی نمونه دارند، و هیچ کدام بر دیگری برتری ندارد، مگر برتری عددی.

قرینه ی دوم شما هم صحیح است، اما باز هم تمام نیست.
اولاً -همان طور که شما هم فرموده اید - در روایات فراوانی نام کامل همین راوی (به همراه نام پدر و جدش) آمده است. مثل مورد زیر:

محمد بن يحيي عن أحمد بن محمد بن عيسى عن أبيه محمد بن عيسى قال دخلت علی أبي جعفر الثاني عليه السلام في أشياء ثم قال لي يا أبا علي ارتفع الشک ما لأبي غيری.
الكافي، الکليني، ج 1 ص 320 ، باب الإشارة و النص علی أبي جعفر الثاني علیه السلام، ح 3

پس آمدن نام راوی به همراه نام پدر و جدش، منافی آمدن نام کامل پدر به اضافه ی عبارت "أبيه" نیست.

ثانیاً چنان که فرموده اید، این اتفاق «معمولا» می افتد و نه همیشه. لذا اگرچه در موارد فراوانی مثل "علی بن ابراهیم عن ابیه"، یا "علی بن ابی حمزه عن ابیه"، یا "احمد بن محمد بن الحسن عن ابیه" و ... حق با شماست، لیکن در مواردی هم می توان خلاف این را یافت. مثل موارد زیر:

مثال1- أحمد بن محمد بن خالد عن محمد بن خالد
أبي رحمه قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن خالد البرقي عن محمد بن خالد عن محمد بن سليمان الديلمي عن أبي الهيثم قال سألت أبا الحسن الثاني عليه السلام ... .
علل الشرائع، الشيخ الصدوق، ج 2 ص 507 ، باب 277، ح 1

مثال2- علي بن أبي حمزة عن أبي حمزة
حدثنا الشيخ أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي (قدس الله روحه)، قال أخبرنا جماعة، عن أبي المفضل، قال حدثنا محمد بن جعفر الرزاز أبو العباس القرشي بالكوفة، قال حدثنا محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، قال حدثنا محمد بن أبي عمير، عن علي بن أبي حمزة، عن أبي حمزة، عن أبي الحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام)، قال مثل المؤمن مثل كفتي الميزان، كلما زيد في إيمانه زيد في بلائه، ليلقى الله (عز و جل) و لا خطيئة له.
الأمالي، الشيخ الطوسي، ص 631 ، مجلس 31، ح 1

مثال3- حنان بن سدير عن سدير
وَ أَمَّا الْخَبَرُ الَّذِي رَوَاهُ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ أَبِي يَقْضِي فِي السَّفَرِ نَوَافِلَ النَّهَارِ بِاللَّيْلِ وَ لَا يُتِمُّ صَلَاةً فَرِيضَةً.
تهذيب الأحكام، الشيخ الطوسي، ج 2 ص 17 ، باب نوافل الصلاة في السفر، ح 14
وَ مَا رَوَاهُ الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ أَبِي يَقْضِي فِي السَّفَرِ نَوَافِلَ النَّهَارِ بِاللَّيْلِ وَ لَا يُتِمُّ صَلَاةَ فَرِيضَةٍ.
الإستبصار، الشيخ الطوسي، ج 1 ص 221 ، باب نوافل الصلاة في السفر بالنهار، ح 4

مثال4- عبيد بن زرارة عن زرارة
وَ رَوَى عُبَيْدُ بْنُ زُرَارَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّضَاعِ فَقَالَ لَا يَحْرُمُ مِنَ الرَّضَاعِ إِلَّا مَا ارْتَضَعَ مِنْ ثَدْيٍ وَاحِدٍ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ.
من لايحضره الفقيه، الشيخ الصدوق، ج 3 ص 477 ، ح 4674
فَأَمَّا مَا رَوَاهُ الْحَسَنُ بْنُ سَمَاعَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ حُذَيْفَةَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّضَاعِ فَقَالَ لَا يُحَرِّمُ الرَّضَاعُ إِلَّا مَا ارْتَضَعَا مِنْ ثَدْيٍ وَاحِدٍ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ.
تهذيب الأحكام، الشيخ الطوسي، ج 7 ص 317 ، باب ما يحرم من النکاح من الرضاع و ما لا يحرم منه، ح 18

در تمام موارد فوق - به مصداق مشت نمونه ی خروار است - با آن که راوی از پدرش نقل حدیث کرده و به خوبی هم شناخته می شود، اما از عبارت "أبيه" کنار نام پدر خبری نیست.
پس لزومی ندارد عبارت "أبيه" قبل یا بعد نام پدر راوی بیاید.

اما قرینه ی سوم صرفاً احتمالی است غیر قابل اثبات. ما پیش از این موردی را دیدیم که ابن بطه به نقل نجاشی کتابی را گاهی با واسطه و گاهی بی واسطه از یک راوی نقل کرده است. حال چگونه می توان گفت که چون طریق شیخ و نجاشی شبیه هم است، حتماً یکسان هستند؟!
تازه اگر چنین باشد، به چه دلیل باید طریق شیخ را ارجح بدانیم، با آن که بدون شک نجاشی در علم رجال از شیخ قوی تر است؟ چرا نگوئیم عبارت "عن أبيه" از طریق شیخ افتاده است؟!
البته شاید شما همان حرف آقای خوئی را تکرار کنید، که ما قبلاً نادرستی آن را نشان دادیم.

به هر حال ردّ و قبول سخنان فوق تاثیری در بحث ندارد. زیرا قبلاً نمونه های دیگری را دیدیم که یک راوی گاهی مستقیم و گاهی با واسطه از راوی دیگر حدیثی را نقل می کند، و آن موارد برای اثبات مدعای من کافی است.

والسلام

با سلام مجدد و تشکر از شما
اگر چه بنای بنده در پست قبلی ام این بود که به اختصار درباره سند سخن بگویم اما چون شما مطالب را تذکر دادید،من هم به اختصار مطالبی را تقدیم می دارم.نوشته اید:
yar-mahdi;170608 نوشت:
ظاهراً شما اصل بحث را گم کرده اید، و به موضوعی که اصلاً اهمیتی ندارد متوسل شده اید.

جناب یار مهدی.این مطالبی که می فرمایید اصلا اهمیتی ندارد مربوط به بحث افتادگی سند تهذیب است که شما و نیز بنده در پستهای متعدد درباره آن سخن گفتیم و قسمتی از اصل بحث ما را تشکیل می داد تا اینکه به اینجا رسیدیم.شما در پست 27 باز آنرا مطرح کردید پس انتظار نداشته باشید که ما در پاسخ چیزی نگوییم(اگر چه من هم دوست ندارم که از این به بعد درباره این مساله بیشتر بحث کنیم)

درباره آنچه درادامه گفته اید نیز بگویم که در همان پست 23 بنده امکان این موضوع را (بطور کلی )رد نکردم و گفتم در امکان که بحثی نیست اما در وقوع بحث است به همین خاطر هم بود که به موارد و مثالهای شما اشکال نکردم جز موردی که در پستهای بعدی ادامه یافت.از جهت وقوع هم ذکر گردید که علامه مجلسی و صاحب معالم و مرحوم خویی(با علم به امکان این موضوع) چه نظری دارند.اما اینکه با قطعیت می گویید نادرستی نظر مرحوم خویی را نشان دادید، قابل قبول نیست.در این رابطه بیش از این بحث نمی کنم و قضاوت را بعهده دیگران می گذارم که با قرائن ذکر شده محمد بن عیسی کیست؟

اما درباره ابوسلمه برداشت نادرستی از سخن بنده داشتید و مراد بنده را متوجه نشدید.نوشته اید:

yar-mahdi;169257 نوشت:
اولاً معلوم نیست که "المغيرة بن مسلم القسملي أبو سلمة السراج" همان ابو سلمه سراج در سند این حدیث باشد، و این صرفاً یک احتمال است. با این وجود مطالبی که شما به عنوان ردّ بر خاص بودن این فرد نزد ائمه (علیهم السلام) آورده اید، همگی مردود است.

اولا:شما به پست 19 که خود نوشته اید رجوع کنید که جزما و بدون ذکر احتمال نوشته اید:

yar-mahdi;165995 نوشت:
ضمن این که در منابع رجالی اهل خلاف، نام چنین شخصی وارد شده است که جزء روات صحاح سته و نزد مخالفین ثقه و صدوق است: المغيرة بن مسلم القسملي أبو سلمة السراج أخو عبد العزيز بن مسلم وكان الأكبر ولد بمرو وسكن المدائن
و این همان شخص و از همان منبعی است که شما در پست 19 و بنده در پست 26 به آن اشاره کردم(هر دو به نقل از مزی)

ثانیا:ظاهر این است که هر دو یکی بیشتر نیستند و در کتب رجال شیعه و سنی کسی با این مشخصات یافت نمی شود(تا جایی که بنده دیدم).از لحاظ زمانی نیز کاملا تطبیق می کند.اگر خلاف این ظاهر دلیلی وجود دارد ارائه کنید.
اما جناب یار مهدی ،مساله اساسی اینجاست که بنده هرگز در صدد اثبات عامی بودن ابوسلمه نبودم و نمی دانم که از کجای عبارت بنده چنین برداشتی کردید:
yar-mahdi;169257 نوشت:
جناب رسا! به نظر می رسد که دلایل شما بر عامّی بودن ابوسلمه سراج اصلاً قانع کننده نیست.

بنده بصورت سوال گفتم:
رسا;168431 نوشت:
غرض این است که با وجود چنین اطلاعاتی از ابوسلمه آیا در برخورد با روایت محل بحث(صرفنظر از مویدات بیرونی)جای تامل نیست؟بلی ممکن است بتوان از این مطالب بنحوی پاسخ داد(که اگر جای هیچ گونه توجیهی نبود نمی گفتیم جای تامل)اما با وجود مجهول بودن ابو سلمه در رجال شیعه و توثیق او در منابع اهل سنت و توجه به روایات فوق،آیا جای تامل نیست که وی ادعا می کند پس از هر نماز ،امام صادق(ع)خلفا را با ذکر نام لعن می کرد؟آیا سوال در ذهن شکل نمی گیرد که مگر او که بوده که امام از او تقیه نکرده است؟آیا از اصحاب خاص بوده یا ...

من همواره در صدد دفاع از ادعاهای خود بودم.در پست 12 گفتم:
رسا;164398 نوشت:
اما درباره روایت محل بحث بطور خاص،به نظر حقیر جای تامل وجود دارد

اما شما آنرا مورد مناقشه قرار دادید.لذا مطالبی که درباره ابوسلمه در پست 26 ذکر کردم در دفاع از ادعای قبلی ام بود و معتقدم اگر کسی منصفانه به این مطالب توجه کند قابل تامل بودن آنرا تصدیق می کند.(فراموش نگردد که 1-همه آنها بدون توجه به مویدات بیرونی متن و محتوا بود2- قابل تامل به معنای انکار نیست 3- در انتهای پست 26 ،پاسخ از احوال ابوسلمه در منابع اهل سنت را منتفی ندانستم)
لذا بنده نه معتقد بر عامی بودن وی و نه معتقد بر امامی بودنش هستم .به عبارت دیگر احتمال هر یک از این دو وجود دارد.بنابر این تقریبا همه آنچه شما در ادامه ذکر کردید ناظر به مراد حقیقی بنده نیست.

چند نکته را تذکر میدهم:
1-در اسناد روایات شیعه، عامی مذهب و در اسناد روایات اهل سنت نیز امامی مذهب وجود دارد (چنانکه علامه شرف الدین به برخی از آنان در المراجعات اشاره کرده است)و این مساله روشنی است.چنانکه سکونی،حفص بن غیاث و...که از عامه هستند در کتب اربعه شیعه از آنها روایت نقل شده است.
2- بیان فضایل اهل بیت الزاما به معنای امامی و شیعه بودن نیست. کتب اهل سنت مملو از فضایل اهل بیت از طریق راویان عامی مذهب وحتی از زبان دشمنان اهل بیت است. از ابوهریره و عمر نقل شده است:

عن أبي هريرة قال : قال عمر بن الخطاب : لقد اعطي علي بن أبي طالب ثلاث خصال لان تكون لي واحدة منهن ، احب إلى من ان اعطى حمر النعم ، قيل وماهى يا أميرالمؤمنين ؟ قال تزويجه فاطمة بنت رسول الله ، وسكناه المسجد مع رسول الله صلى الله عليه وآله ، يحل له فيه مايحل له والراية يوم خيبر
(المناقب تأليف : الموفق بن أحمد البكري المكي الحنفي الخوارزمي،1/315)

قریب به همین مضمون از زبان سعد بن ابی وقاص نقل شده است که حاکم آنرا مطابق شروط بخاری و مسلم صحیح دانسته و ذهبی نیز در تلخیص المستدرک آنرا رد نکرده است(المستدرك على الصحيحين،3/117)

جالب است که عکرمه خارجی که قبلا از او یاد کردیم و مصداق اهل بیت در آیه تطهیر را تنها ازواج پیامبر(ص) می دانست و نیز آیه لیله المبیت را درباره ابوذر و صهیب می داند،یکی از راویان خطبه شقشقیه (که در مذمت خلفای ثلاثه است) می باشد.

بنابراین،صرفا و تنها با توجه به نقل برخی فضایل اهل بیت نمی توان راوی را شیعه قلمداد کرد.

3- همه شرایط و ویژگیهایی که برای ابوسلمه وجود دارد را با هم ببینید نه اینکه برای هر یک به تنهایی مورد نقض پیدا کنید.به عبارت دیگر مورد نقضی ذکر کنید که (همچون ابوسلمه)همه شرایط زیر را با هم داشته باشد:1- توثیق تنها نزد اهل خلاف و نه شیعه
2- قرار گرفتن در سنداحادیث فضایل خلفای غاصب
3- قرار گرفتن در سند حدیثی که از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده
4- روایت از نواصب
5- پرسش فقهی از غیر امام

اما نمونه های ذکر شده توسط شما،اگر چه درباره برخی ،مطالبی را در نظر داشتم مطرح کنم اما بخاطر خودداری از اطاله سخن،از بیان آن صرفنظر می کنم اگر چه با آنچه در بالا تذکر دادم بخوبی موضع بنده روشن می گردد.

مطالب بنده درباره روایاتی که برای اثبات امامی و حتی خاص بودن ابوسلمه ذکر کردید ادامه دارد...

با سلام

جناب یار مهدی.دلایلی که برای اثبات امامی و معتمد بودن ابوسلمه و حتی خاص بودن وی! ارائه داده اید جدا مخدوش و غیر قابل قبول است.نوشته اید:
yar-mahdi;169528 نوشت:
ممکن است اشکال شود که ابوسلمه سراج، شخصی که به همراه حسین بن ثویر ناقل لعن 8 نفر توسط امام صادق (علیه السلام) پس از نماز است، از خواص اصحاب ائمه (علیهم السلام) نبوده است. زیرا نقل چنین لعنی مستلزم خاص بودن فرد است. چون حضرات معصومین (علیهم السلام) به خاطر شرایط تقیه ای، چنین لعن هائی را جز در مواردی معدود و در مقابل یاران خاص انجام نمی دادند. در پاسخ می گوئیم: اولاً موارد لعن اعدای اهل بیت (علیهم السلام) بسیار فراوان بوده و افراد زیادی آن ها را نقل کرده اند. لذا برای نقل لعن، لزومی به صاحب سر یا خاص بودن راوی نیست. بلکه امامی و معتمد بودن راوی برای این امر کفایت می کند؛ گرچه برخی لعن های 5 تن آل عبا (صلوات الله علیهم اجمعین) را مخالفین هم نقل کرده اند.

بله نیازی به صاحب سر بودن و خاص بودن نیست و ما هم چنین ادعایی نکردیم. مراد بنده از اصحاب خاص که بطور سوالی گفتم:
رسا;168431 نوشت:
آیا از اصحاب خاص بوده یا ...
همان امامی و موثق بودن است.

نوشته اید:
yar-mahdi;169528 نوشت:
ثانیاً در برخی روایات ذکری از ابوسلمه سراج رفته است، که نشان از امامی بودن وی دارد. در این مقاله به همین موضوع می پردازم.
yar-mahdi;169528 نوشت:
چنان که ملاحظه می گردد، سخن گفتن درباره ی قدرت امام و نشان دادن چنین کرامتی، جز در محفلی خصوصی انجام نمی پذیرد. لذا قطعاً هر 4 نفری که در آن مجلس حضور داشته اند، از خواص محسوب می شده اند.
دلایل شما که بطور قطعی! ابوسلمه و دیگران را از خواص دانسته اید غیر قابل قبول است.در چند بخش دلایل شما را بررسی می کنم:

1- یونس بن ظبیان
از آنجا که شما یونس را بخاطر این دو روایت از خواص اصحاب امام(ع) دانستید،قاعدتا رد خاص بودن او ما را به این نتیجه می رساند که به فرض پذیرش این دو روایت(که فعلا محل بحث نیست)،لازم نیست که سخن گفتن امام (ع) درباره امام شناسی و زیارت امام حسین(ع) و نیز نشان دادن کرامت به آنان بخاطر خاص بودن وی و دیگر حاضرین باشد.توجه شما را به نظر برخی علما و رجالیون بزرگ شیعه درباره یونس جلب می کنم تا ببینیم آیا وی از خواص اصحاب است:
نجاشی:
مولى ضعيف جدا لا يلتفت إلى ما رواه. كل كتبه تخليط(رجال‏النجاشي ص : 448)
کشی:
حدثني محمد بن قولويه القمي قال حدثني سعد بن عبد الله قال حدثني محمد بن عيسى عن يونس قال سمعت رجلا من الطيارة يحدث أبا الحسن الرضا (ع) عن يونس بن ظبيان أنه قال كنت في بعض الليالي و أنا في الطواف فإذا نداء من فوق رأسي يا يونس إنني أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدني و أقم الصلاة لذكري 20 -: 14 -) فرفعت رأسي فأذاج فغضب أبو الحسن (ع) غضبا لم يملك نفسه ثم قال للرجل اخرج عني لعنك الله و لعن من حدثك و لعن يونس بن ظبيان ألف لعنة يتبعها ألف لعنة كل لعنة منها تبلغك قعر جهنم اشهد ما ناداه إلا شيطان أما إن يونس مع أبي الخطاب في أشد العذاب مقرونان و أصحابهما إلى ذلك الشيطان مع فرعون و آل فرعون في أشد العذاب سمعت ذلك من أبي (ع) قال يونس فقام الرجل من عنده فما بلغ الباب إلا عشر خطا حتى صرع مغشيا عليه و قد قاء رجيعه و حمل ميتا فقال أبو الحسن (ع) أتاه ملك بيده عمود فضرب على هامته ضربة قلب فيها مثانته حتى قاء رجيعه و عجل الله بروحه إلى الهاوية و ألحقه بصاحبه الذي حدثه بيونس بن ظبيان و رأى الشيطان الذي كان يتراءى له.(رجال‏الكشي/الجزءالأول/الجزءالخامس/363)
تفرشی در نقدالرجال می نویسد:«أورد الكشي روايات كثيرة تدل على كفره»(نقد الرجال،5/90)
ابن داود:
لعنه الكاظم عليه السلام ألف لعنة يتبعها ألف لعنة كل لعنة تبلغه قعر جهنم.( رجال‏ابن‏داود/الجزءالثاني.../ 551)
علامه حلی و ابن الغضایری:
قال أبو عمرو الكشي قال الفضل بن شاذان في بعض كتبه الكذابون المشهورون أبو الخطاب و يونس بن ظبيان و يزيد الصائغ و محمد بن سنان و أبو سمينة أشهرهم و قال النجاشي إنه مولى ضعيف جدا لا يلتفت إلى ما رواه كل كتبه تخليط قال ابن الغضائري يونس بن ظبيان كوفي غال كذاب وضاع للحديث روى عن أبي عبد الله عليه السلام لا يلتفت إلى حديثه فأنا لا أعتمد على روايته لقول هؤلاء المشايخ العظماء فيه( الخلاصةللحلي/الفصل‏السادس‏و.../الباب‏الرابع‏يونس/266)
علامه مجلسی:
وی پس از نقل روایتی از کافی در شرح آن می نویسد:«أقول: و فيه ذم ليونس كما هو المذموم عند أصحابنا»(مرآة العقول، ج‏3، ص: 335)

آیه ا..خویی:
وی پس از ذکر روایت کشی که ذکر کردم می نویسد:أقول: هذه الرواية صحيحة السند، و دالة على خبث يونس بن ظبيان و ضلاله.(معجم‏رجال‏الحديث ج : 20 ص : 194) وی همچنین پس از ذکر روایتی در مدح یونس می نویسد:أقول: هذه الرواية و إن دلت على مدح يونس بن ظبيان و تورعه في أمر دينه، و انقياده لأبي عبد الله ع، إلا أنها ضعيفة السند كما تقدم.(همان)

2- مفضل بن عمر
وی نیز از ناحیه برخی رجالیون بزرگ تضعیف گردیده است(اگر چه برخی نیز عقیده دیگری دارند)
نجاشی:
و قيل أبو محمد الجعفي كوفي فاسد المذهب مضطرب الرواية لا يعبأ به. و قيل إنه كان خطابيا. و قد ذكرت له مصنفات لا يعول عليها(رجال‏النجاشي/باب‏الميم/ومن‏هذا.../416)
ابن الغضایری:
ضعيف متهافت مرتفع القول خطابي. و قد زيد عليه شي‏ء كثير و حمل الغلاة في حديثه حملا عظيما. و لا يجوز أن يكتب حديثه. و روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن عليهما السلام.(الرجال‏لإبن‏الغضائري/87)

ابن داود:

ضعيف متهافت خطابي [جش‏]: مفضل بن عمر أبو عبد الله و قيل أبو محمد الجعفي كوفي فاسد المذهب مضطرب الرواية لا يعبأ به و قيل كان خطابيا (رجال‏ابن‏داود/[الجزءالثاني.../باب‏الميم/518)

علامه حلی:

بضم العين الجعفي أبو عبد الله ضعيف كوفي فاسد المذهب مضطرب الرواية لا يعبأ به متهافت مرتفع القول خطابي و قد زيد عليه شي‏ء كثير و حمل الغلاة في حديثه حملا عظيما و لا يجوز أن يكتب حديثه روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن عليهما السلام و قد أورد الكشي أحاديث تقتضي مدحه و الثناء عليه و أحاديث تقتضي ذمه و البراءة منه( الخلاصةللحلي /258)

البته درباره مفضل برخی از علمای متاخر و معاصر نظر دیگری دارند اما نظر بزرگان رجالی متقدم چنانکه ذکر گردید چیز دیگری است.دست کم در این اختلاف نمی شود با قطعیت سخن گفت.

3- زیارت نامه ی امام حسین (علیه السلام)

روایتی که در این رابطه ذکر کردید(علی رغم ضعف سند چنانکه علامه مجلسی تصریح می کند: مرآة العقول، ج‏18، ص: 297 اما چون در مقام بررسی سندی این روایت نیستم بیشتر بحث نمی کنم)
بر فرض پذیرش ،دلالتی بر مقصود شما ندارد. امام(ع)در جمعی که ابوسلمه هم هست ، در جواب یونس از گریه تمام موجودات بر امام حسین(ع) و آداب زیارت سخن می گویند.این دلیل بر اینکه این جمع از خواص هستند نیست.آنچه که درباره یونس و مفضل گفته شد(فارغ از بحث سندی) موید همین مطلب است.
4- نشان دادن کرامت:
بر فرض پذیرش روایت مذکور(علامه مجلسی پس از ذکر روایت می نویسد:ضعيف على المشهور: مرآة العقول، ج‏6، ص: 31) باز چنین روایاتی دلالت بر امامی بودن همه یا برخی از حاضرین ونیز خاص بودن آنان ندارد چرا که اولا: یونس در این جمع قرار دارد و وی از خواص نیست.ثانیا:نشان دادن معجزه و کرامت اختصاصی به خواص ندارد.این مساله روشنی است که برخی اوقات (به هر دلیلی) ائمه(ع) کرامت و معجزاتی حتی در حضور مخالفین انجام می دادند.
کتاب "إثبات الهداة في النصوص و المعجزات‏" تالیف شیخ حر عاملی که در پنج جلد نوشته شده است،نصوص و معجزات معصومین (ع) را به ترتیب و به تفکیک ذکر کرده است.با مختصر نگاهی معلوم می گردد که برخی مخالفین یا مجهولین ناقل این نصوص یا معجزاتند و خود شاهد آن معجزه اند
موارد متعددی در این کتاب می شود مثال زد که به یکی از آنها اشاره می کنم.
شیخ حر در این کتاب در "الباب التاسع عشر معجزات أبي جعفر محمد بن علي الباقر عليه السّلام‏" به نقل از کتاب دلائل الامامه روایتی را به نقل از منصور عباسی(لعنه الله) ذکر می کند که بر اساس آن ،امام باقر(ع) کرامتی به او نشان می دهند و از آینده او و ظلمش نسبت به اهل بیت خبر می دهند:
عن الأعمش قال: قال لي المنصور- يعني أبا جعفر الدوانيقي. كنت هاربا من بني أمية أنا و أخي أبو العباس، فمررنا بمسجد المدينة و محمّد بن علي الباقر جالس فقال لرجل إلى جانبه: كأني بالأمر و قد صار إلى هذين فأتى الرجل فبشرنا به فملنا إليه و قلنا: يا ابن رسول اللّه ما الذي قلت؟ فقال: هذا الأمر صائر إليكم عن قريب، و لكنكم تسيئون إلى ذريتي و عترتي فالويل لكم عن قريب، فما مضت الأيام حتى ملكها أخي و ملكتها(اثبات الهداة، ج‏4، ص: 121)
روایاتی شبیه به این در این کتاب به وفور یافت می گردد.
چطور می شود گفت که ابوسلمه از خواص امام(ع)است در حالی که این امر بر رجالیون و ترجمه نگاران و دیگر علما مخفی مانده و از او یادی نمی کنند.
نتیجه اینکه این دو روایت که ذکر کردید هرگز دلالتی بر امامی بودن ابوسلمه ندارد چه رسد به اینکه وی از خواص باشد.حداکثر چیزی که می توان گفت احتمال امامی بودن وی است.
جناب یار مهدی.لطف کنید پس از تذکراتی که احتمالا در آینده درباره مطالب بنده ذکر می کنید در چند سطر از تمام آنچه تا بحال در پست های متعدد بیان کردید جمع بندی کنید.با تشکر

بسم رب الحسين علیه السلام

سلام بر شما

ابتدا تشکر می کنم از جنابان رسا و یار مهدی ، 2 استاد و عزیز بزرگوار که الحق بحثی علمی و متقن در باب این روایت شریفه بیان کردند و اینجانب بسیار استفاده کردم .

سیر بحث تماما با این پیش فرض بود که متن روایت تقریبا در نزد 2 عزیز مقبول بوده و بیشتر بحث بر روی صحت ظاهری سند انجام شد .

زیرا همچنان که جناب خیر البریه در همان ابتدا بیان فرمودند ، متن این روایت با دیگر روایات تایید می شود .

تصریح برخی از علما بر صحت یکی از سندهای این روایت و برخی دیگر معتبر بودن این روایت و لذا فتوا دادن بر اساس آن عملا اعتبار روایت را بیشتر می نماید .

در باب قبول روایات در نزد علمای شیعه به غیر از معدود علمایی همچون مرحوم خوئی و مرحوم صاحب مدارک ( رحمه الله علیهما ) که در باب تصحیح سند روایات بسیار سخت گیر بودند و تعداد این افراد شاید به اندازه انگشتان یک دست هم نیست ، ما بقی علما قول بر حجیت خبر موثوق را دارند یعنی به دست آوردن اماراتی در باب اعتبار روایت ، حال این اعتبار از صحت سند آن باشد و خواه اعتبار روایت به واسطه قرائن دیگری در باب صحت خبر باشد ولو اینکه در ظاهر سندی ضعیف داشته باشد .

علامه سید جعفر مرتضی عاملی در این باب مطالبی را بیان کرده اند :

http://www.ansarh.cc/showthread.php?1596506-%D8%AD%D9%88%D9%84-%D9%83%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%84%D9%8A%D9%85-%D8%A8%D9%86-%D9%82%D9%8A%D8%B3

در باب روایت مذکوره نیز تقریبا 2 طرف بحث موضعی یکسان در مورد متن روایت دارند .

به نظر من اصلی ترین بحث بر روی خیبری بود که هر دو طرف نظراتشان را بیان کردند و در آخر سر هم بحث اجتهادی می شود .

بحث دیگری که مطرح شد در باب ابوسلمه السراج بود که او مجهول است !

البته در ابتدای بحث بیان شد که چون راویان این روایت 2 نفر هستند ( سند با واو هیلوله آمده است ) و یکی از راویان ثقه است ( حسین بن ثویر ) ، پس جهالت راوی دوم و حتی ضعف آن تاثیری بر اعتبار روایت ندارد .

در باب ابوسلمه سراج مطالبی به ذهن این حقیر میرسد که عرض می کنم :

1 - فرض اول : ابوسلمه سراج سنی و ناصبی باشد .

در این فرض ، با بررسی متن و قبول آن بر اساس دیگر قرائن ایرادی در این نیست که سند مشکل داشته باشد زیرا روایاتی که فاسق بر علیه معتقدات خویش بیان می کند ( ماساه الزهرا ج 1 ص 28 ) مقبول است .
همانند حدیث سلسله الذهب در نزد شیخ صدوق که یکی از راویان آن - یکی از مشایخ صدوق - از نواصب است و خود مرحوم صدوق به نصب وی و صلوات ابتر فرستادن عمدی او اشاره می کند .

البته این فرض ممکن است تضعیف شود آنهم بخاطر شرایط تقیه امام معصوم علیه السلام در آن زمان .

2 - فرض دوم : ابوسلمه سراج مجهول است .

در این فرض اگر ابوسلمه مجهول باشد ( چه اصطلاحی و چه لغوی ) باز هم ضرری به روایت نمی رسد زیرا این روایت راوی شیعه وثقه ای به نام حسین بن ثویر دارد .

در باب مجاهیل ، سخنان زیبایی جناب یار مهدی عزیز بیان کردند و این حقیر نیز نقل قولی از آیت الله العظمی ضافی گلپایگانی در باب روایتی عرض می کنم :

مجموعة الرسائل - الشيخ لطف الله الصافي - ج 2 - ص 148 - 152
وخلاصة الكلام ، لنا ادعا القطع بان الصدوق ; كان عارفا بحال هذه الرجال وصدقهم ، وان أهمل ذكرهم فيما بأيدينا من كتب الرجال ولم يصل حالهم ، بالاجمال أو التفصيل إلى مؤلفي المعاجم والرجال ، ولا يصدر من مثله الاعتماد على حديث لم يعرف رجاله بالصدق والأمانة ولم يطمئن بصدقهم في نقلهم هذا الحديث بالقرائن التي توجب الاطمينان .

این همان مطلبی است که عالم اصولی همانند مرحوم وحید بهبهانی برای بیان اعتبار برخی روات بدان استشهاد می کردند که مثلا مرحوم صفار و مرحوم کلینی از این راوی روایت کرده اند .

ممکن است مرحوم خوئی این منهج را قبول نداشته باشند و در مقابل ایشان گروهی از علما این منهج را قبول داشته باشند .. پس عملا انتهای این امر ، مطلبی اجتهادی می باشد .

3 - فرض سوم : ابوسلمه شیعه امامی بوده است .

به نظر این حقیر ، این فرض می تواند صحیح باشد .زیرا بیان روایت این چنینی با چنین مضمونی که فقط مختص خواص است دقیقا نشان می دهد که راوی آن نیز باید از خواص باشد .

یعنی اگر نام ابوسلمه در کتب رجالی شیعه بعنوان فردی شناخته شده نیامده است ولی این روایت و این نمونه روایات دقیقا نشان می دهد که لااقل فردی با کنیه " ابوسلمه سراج " آدمی با عقیده فاسد نبوده است ( لااقل در زمان وقوع روایت چنین نبوده است ) و باید از خواص باشد .

زیرا روایات دیگری که جناب یار مهدی بیان کردند دقیقا نشان می دهد که این راوی باید دارای شئوناتی باشد که امام معصوم علیه السلام در نزد او برخی مطالب و برخی کرامات را بیان نمایند .

در ضمن بیان کرامات هم بر اساس میزان تحمل راوی بوده است . اینکه برای دشمنان اهل بیت علیهم السلام نیز کراماتی بوده است و آنها راوی این کرامات بوده اند دلیل بر این مطلب نیز که سنخ کراماتی که برای ایشان نقل شده است با کراماتی که برای خواص اصحاب نقل می شده و یا نشان داده می شده ، یکی باشد .

یعنی معصومین علیهم السلام نیز در بیان روایات و نشان دادن کرامات نیز بر اساس جنبه فرد مقابل عمل می کردند و لذا ممکن است مخالف ما کرامتی را نقل نماید که در مقابل کراماتی که معصومین علیهم السلام به خواص خود نشان می دادند به لحاظ رتبه بندی در درجه پایین تری قرار بگیرد.

بر این اساس ، بیان این روایت و یا این دسته روایات ،خودش می تواند مبیّن حال راوی باشد که او در درجه مناسبی از ایمان بوده است .

برخی از رجالیون نیز دقیقا بر اساس همین منهج امده اند و برخی از راویانی که دارای ترجمه روشنی نبوده اند را بررسی نموده و حسن عقیده و حسن حالشان را روشن کرده اند . البته این امر نیز بر اساس متن روایات می باشد که : اعرفوا منازل شیعتنا ( الناس منا ) علی قدر روایاتهم عنا و فهمهم منا .

بر اساس همین منهج است که مثلا مرحوم مامقانی در " تنقیح المقال " ج 3 ص 257 در ترجمه موسی بن عبدالله ، راوی زیارت جامعه کبیره می گوید :

وفى روايته لها دلالة واضحة على كونه إماميا صحيح الاعتقاد ، بل في تلقين مولانا الهادي ( عليه السلام ) مثل هذه الزيارة المفصلة المتضمنة لبيان مراتب الأئمة ( عليهم السلام ) ، شهادة على كون الرجل من أهل العلم والفضل ، فالرجل من الحسان ، مقبول الرواية ، وإهمالهم ذكره في كتب الرجال غير قادح فيه ، والعلم عند الله تعالى . .

و یا مرحوم مجلسی ثانی در " بحارالانوار " قبل از نقل توحيد مفضل ، و رسالة الإهليلجة می گویند : لا يضر إرسالهما لاشتهار انتسابهما إلى المفضل وقد شهد بذلك السيد ابن طاووس وغيره ، ولا ضعف محمد بن سنان والمفضل لأنه في محل المنع ، بل يظهر من الأخبار الكثيرة علو قدرهما وجلالتهما ، مع أن متن الخبرين شاهد صدق على صحتهما . . .

و در مورد خود ابوسلمه نیز مرحوم نمازی در " مستدرکات علم رجال الحدیث " ج 8 ص 400 می گویند :

16976 - أبو سلمة السراج : من أصحاب الصادق عليه السلام . حسن العقيدة ، كما مر في ترجمة يونس بن ظبيان . وراجع كمبا ج 10 / 244 ، وج 11 / 128 ، وجد ج 45 / 201 ، وج 47 / 87 .

جالب است بدانید که مرحوم نمازی در ترجمه " یونس بن ظبیان " در همان مصدر ، توضیحات زیادی در باب اثبات حسن عقیده او دارند و کتابی جداگانه در باب اثبات حسن عقیده او به نام خود راوی ( یونس بن ظبیان ) دارند .

الغرض به نظر این حقیر ، وجود همین روایت و روایات مشابه نشان دهنده این است که این راوی لااقل از زمره کسانی بوده است که تحمل شنیدن چنین روایاتی را داشته است و این امر از قوت ایمان وی خبر می دهد ، و لو اینکه ترجمه وی در کتب رجالی شیعه نیامده باشد .

***************

این احتمال که ابوسلمه سراج همان راوی است که در اهل تسنن نیز از او روایت شده است در حد احتمال است و باید دلیل قطعی بر این امر اقامه شود زیرا صرف تشابه اسم و نام نمی تواند دلیل این امر باشد .

بر فرض که چنین نیز باشد ، صرف توثیق اهل تسنن سبب نمی شود که راوی از درجه اعتبار در نزد شیعه رد شود زیرا اهل تسنن حتی از زبان ائمه اطهار علیهم السلام نیز روایت جعل کرده اند .

مانند روایات منسوب به امیرالمومنین علیه السلام در باب جاری کردن حد مفتری بر کسی که ایشان را از ابی بکر و عمر بالاتر بدانند !

روایات منسوب به امام صادق علیه السلام در باب اینکه ایشان امام و معصوم نیستند و تعریف و تمجیدهایی که از اصنام قریش داشته اند !

حتی در مورد برخی روات شیعه - که در نزد متقدمین شیعه تضعیف شده اند - ایشان توثیقاتی دارند مانند جابر جعفی ...

متقدمین شیعه مانند مرحوم نجاشی ، جناب جابر را بسیار تضعیف کرده اند و دلیل اصلی آن نیز اتهام غلو می باشد ( مرحوم مامقانی در " تنقیح المقال " دفاع جانانه ای از جناب جابر می نماید فراجع ) .

همین جابر در نزد اهل تسنن مدح و تصدیق شده است :

عن سفيان: «كان جابر ورعاً في الحديث، ما رأيت أورع في الحديث منه».
وعن شعبة: «جابر صدوق في الحديث».
وعن زهير بن معاوية: «إذا قال سمعت، أو سألت، فهو من أصدق الناس».
وعن وكيع: «مهما شككتم في شيء فلا تشكّوا في أنّ جابراً ثقة».
وعن سفيان الثوري أنّه قال لشعبة: «لئن تكلّمت في جابر الجعفي لأتكلّمنّ فيك»

حتی توثیق او را می توان به نحوی دیگر به دست آورد .

ذهبي در " المقوظه " ص 19 چنين مي گويد :

" فصل : ومن الثقات الذين لم يُخْرَجْ لهم في (( الصحيحين )) خَلْقٌ ، منهم :من صَحَّح لهم الترمذيُّ وابنُ خزيمة "

و جالب است بدانید که جابر جعفی از روات ترمذی می باشد !

احادیث جابر در اهل تسنن را جناب یار مهدی بیان کردند ولی هدف بیان این مطلب است که صرف توثیق این راوی در نزد اهل تسنن و بیان روایات فضایل خلفا و غیره دلیل بر رد روایت آن راوی در نزد شیعه نمی شود زیرا منهج اهل تسنن در حدیث و رجال بسیار مشکل دارد و علی الخصوص دشمنی عقایدی ایشان با شیعه سبب تحریفات فراوانی در میان روایات ایشان شده است ( که به 2 نمونه اشاره شد ) و لذا کسب اعتبار از آنها را کمی سخت می نماید بویژه اینکه در باب راوی مورد نظر احادیثی که دال بر حسن عقیده او باشد نیز موجود است !

**********************

بنده این مطالب را از باب درس پس دادن عرض کردم و احساس می کنم که چون قرار است بحث قبلی جمع و جور شده و نتیجه گیری شود ، لذا شاید این پست ، تنها پست حقیر باشد .

باز هم از جنابان رسا و یار مهدی کمال تشکر را دارم .

یا علی ع

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب رسا، با تشکر از شما مطالبی را درباره ی نوشته های شما عرض کرده و جمع بندی سخنان را به آینده موکول می نمایم.

1- گم کردن اصل بحث
آنچه بنده عرض کردم اهمیتی ندارد، نه موضوع افتادگی در سند تهذیب، که نام راوی واسطه در یک روایت بود.
با این که در پست پیشین در این خصوص توضیح دادم، مجدداً حرف نهائی را به طور خلاصه عرض می کنم:

بنده ادعا کردم که روایت با واسطه از کسی، هرگز نافی روایت بی واسطه از او نیست. سپس برای این ادعای خود 5 مورد را ذکر کردم که شما هیچ کدام را رد نکردید. مگر این که در یک مورد اشکال نمودید که واسطه ای که در روایت آمده، کسی نیست که در رجال نجاشی آمده است. ولی این مطلب اصلاً اهمیتی ندارد. زیرا بحث سر وجود روایات با واسطه و بی واسطه بود. لذا اگر در سند روایتی واسطه ای میان دو راوی باشد، این موضوع ثابت می شود.
پس شما نتوانستید هیچ کدام از این 5 مورد نمونه را رد کنید. در واقع ما نمونه هائی را دیدیم که یک راوی گاهی مستقیم و گاهی با واسطه از راوی دیگر حدیثی را نقل می کند، و آن موارد برای اثبات مدعای من کافی است.

2- ابوسلمه
- آنچه بنده راجع به وجود شخصی همنام وی در منابع اهل خلاف گفتم، ظاهراً جزمی بود، اما خود من اینجا هستم و این جزم را رد می کنم و می گویم که این صرفاً احتمال است. البته شما همچنان اصرار دارید که بگوئید مغیرة بن مسلم، همان ابوسلمه سراج روایت ماست که این اصرار شما بی دلیل است.

- اما در جواب این که فرموده اید منظورتان عامی بودن وی نیست، و تنها طالب "امامی و موثق بودن" وی هستید؛ باید عرض کنم که باز هم درخواستی بیجاست.
یک بار دیگر عبارات خود را آورده و راجع به آن توضیح می دهم.
در پاسخ می گوئیم: موارد لعن اعدای اهل بیت (علیهم السلام) بسیار فراوان بوده و افراد زیادی آن ها را نقل کرده اند. لذا برای نقل لعن، لزومی به صاحب سر یا خاص بودن راوی نیست. بلکه امامی و معتمد بودن راوی برای این امر کفایت می کند؛ گرچه برخی لعن های 5 تن آل عبا (صلوات الله علیهم اجمعین) را مخالفین هم نقل کرده اند.
بنده گفتم امامی و معتمد بودن کافی است، ولی نگفتم لازم است. یعنی اگر فردی امامی و معتمد چنین لعنی را نقل کند، برای اثبات آن کفایت می کند، ولی لازم نیست که چنین لعنی حتماً از سوی یک امامی موثق نقل شده باشد. به همین خاطر در انتهای کلام گفتم که بسیاری از لعن های 5 تن را مخالفین نیز نقل کرده اند. مثلاً ماجرای لعن معاویه و عمروعاص و یاران شان پس از ماجرای حکمیت آن هم در قنوت نماز از سوی امیر المومنین (علیه السلام)، در منابع متعدد اهل خلاف و به اسناد صحیح نزد آن ها وارد شده است.
پس آیا به صرف نقل چنین لعنی از سوی اهل خلاف، می توانیم آن را قابل تامل بدانیم؟ معلوم است که خیر. مثلاً عکرمه ی خارجی ناصبی که خود شما هم اشاره کردید، راوی خطبه ی شقشقیه است؛ کلامی از حضرت که حاوی شدیدترین تعابیر از خلفای سه گانه مخصوصاً دومی است.

- اما این که موارد نقض بنده در خصوص دلایل شما مبنی بر غیر شیعه یا خاص نبودن ابوسلمه سراج را کلی ندانسته و خواستار شخصی شدید که موارد پنج گانه در او جمع باشد، باید عرض کنم بنده در خصوص جابر جعفی 4 مورد از موارد پنج گانه را آوردم، و تنها توثیقش تنها از منابع اهل خلاف را نیاوردم که آن مورد را هم استاد بزرگوار جناب عمو ناصر ذکر نمودند. پس جابر جعفی نمونه ای است بدتر از ابوسلمه که همه ی دلایل شما مبنی بر شیعه یا خاص نبودن درباره اش جمع است. با این وجود ما در شیعه و خاص بودن وی شکی نداریم.

- درباره ی استنباط خاص بودن 4 صحابی امام صادق (علیه السلام) یعنی یونس بن ظبیان، مفضل بن عمر، حسین بن ثویر و ابوسلمه سراج، توسط بنده اشکالاتی کرده اید:

اشکال اول: دو نفر اول ضعیف و غالی هستند. لذا چون آن ها خاص نیستند، پس نمی توان حسین و ابوسلمه را نیز خاص دانست.
اما این اشکال شما نادرست است.
اولاً همان طور که فرموده اید، برخی علمای متاخر درباره ی دو نفر اول یعنی یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر نظر دیگری خلاف متقدمین دارند. خلاصه ی نظر این دسته علما - نظیر مرحوم خاقانی، بهبهانی، نوری، نمازی و ... - این است که نسبت غلوی که به این راویان داده شده، فقط به خاطر نقل برخی روایات شئون ائمه (علیهم السلام) است که امروزه جزء معتقدات شیعی به حساب می آید، اما در آن زمان مستوجب غالی نامیده شدن بوده است. پس بنابر یک منهج می توان بر خاص بودن دو نفر دیگر هم بنا بر همین روایات مجلس خصوصی استدلال کرد.
ثانیاً فرضاً که یونس و مفضل بنا به دلیلی جدای از این روایات، از خاص بودن خارج گردند. این چه دخلی به دو نفر دیگر دارد؟! یعنی تضعیف و قدح یونس و مفضل به سخنان دیگری است که ربطی به این مجلس ندارد، و آنچه از این مجلس استنباط می شود حسن حال و عقیده ی آن هاست. به عبارت دیگر درباره ی این دو نفر مطالب قادحه و مادحه وجود دارد که در تعارض یکدیگر هستند و باید بنا بر منهج هر مجتهدی یکی از آن ها بر دیگری ترجیح پیدا کند. اما این سخن به معنای آن نیست که روایات مادحه غلط اند یا دلالت خود را ندارند.
اما وقتی درباره ی حسین و ابوسلمه، مطلب قادحه ای وجود ندارد، نمی توان از دلالت روایت مجلس مبنی بر حسن حال آن دو دست کشید.

اشکال دوم: از این مجلس و مطالب آن نمی توان امامی یا خاص بودن راویان را نتیجه گرفت.
اما این اشکال شما مندفع است. زیرا بزرگانی همچون مرحوم نوری و نمازی از همین مجلس و روایات آن حسن حال و عقیده ی آن 4 صحابی را نتیجه گرفته اند.
درباره ی قسمت اول مجلس که زیارت حضرت سیدالشهداء تعلیم داده می شود، به خوبی امامی و خاص بودن آن صحابه روشن می شود که به برخی از آن ها اشاره می شود:

1- خبر از رسیدن سلام به امامان از راه دور و نزدیک
2- خبر از گریه کردن تمام عالم از آسمان هاى هفت گانه و هفت طبقه زمين و آنچه در آن ها و بينشان بود و كلّ موجودات در بهشت و جهنّم، مرئى ها و نامرئى ها

ما نباید فکر کنیم که چون روایات این مطلب امروز به ما رسیده و به آن معتقدیم، پس در آن روزگار هم تحمل شنیدن چنین مطلبی برای همه ی صحابه ی ائمه (علیهم السلام) آسان بوده است. در حالی که همین امروز هم نمی توان این گونه مطالب را برای هر شیعه ای مطرح کرد و ممکن است با گفتن آن تو را به غلو متهم کنند!!
این که حضرت فرموده اند آنچه در بهشت و جهنم هم بوده گریسته، خود متضمن مطلبی سنگین است که به راحتی می توان از آن شبهات و سوالات فراوانی استخراج نمود.
3- حضور اکراهی در مجالس بنی عباس
4- خبر از گریه نکردن سه چیز (بصره و دمشق و آل عثمان) بر حضرت ابی عبد الله (علیه السلام)
5- درخواست آموزش زیارت و سپس آموزش آن به طوری که بهترین زیارت از نظر شیخ صدوق باشد.

این ها به وضوح دلالت بر امامی بودن و معتمد بودن آن صحابه نزد امام دارد.

اما در قسمت دوم مجلس که از بودن خزانه هاى زمين و كليدهايش نزد ائمه (علیهم السلام) سخن رفته است، از مواردی است که قطعاً برای همه ی صحابه روشن نبوده است، با این که امروزه از معتقدات اصیل شیعی است.

اشکال سوم: برخی مخالفین هم ناقل کراماتی از ائمه (علیهم السلام) هستند.
اینجا نیز نفی امامی و خاص بودن منصور عباسی، از سایر مطالب استخراج می شود.
ضمناً این مقایسه مقایسه ی درستی نیست. زیرا گاهی حضرات معصومین (علیهم السلام) در مقام اتمام حجت با مخالف خود هستند (مثل معجزات انبیا)، اما گاهی هم در پی شناساندن مقامات الهی خویش به برخی اصحاب خاص می باشند. یکی یا همجنس دانستن این دو هدف، قیاسی است مع الفارق.

اشکال چهارم: سند قسمت دوم آن مجلس بنا به نظر مرحوم مجلسی ضعیف است.
تضعیف علامه به خاطر خیبری است که قبلاً راجع به وی بحث شد.

اشکال پنجم: اگر ابوسلمه خاص بود، رجالیون و ترجمه نگاران باید از او یاد می کردند.
این اشکالی است که ما جوابش را پیش از این در پست 17 از مرحوم میرداماد آوردیم و در اینجا تکرار می کنیم:اما مجهول یا مهمل - نه به معنای مصطلحی که نزد ارباب فن به کار می رود، بلکه کسی که راساً ذکری از او در کتب رجال نیامده یا مدح و ذم نشده - وظیفه ی مجتهد است که در جستجوی حال او از طبقات و اساتید و مشیخات و اجازات و احادیث و تواریخ و کتب انساب و امثال آن ها تتبع کند، تا اگر بر حال او اطلاعی پیدا کرد، بر آن اعتماد نموده و در غیر این صورت در حکم بر او توقف کند.
از همین روست که ببرخی از شهدای متاخرین در شرح مقدمه اش در درایه گفته اند: آنچه سلف صالح علما در جرح و تعدیل فرموده اند ما را کفایت می کند، در کتاب هایی که در ضعفا نوشته اند مثل ابن غضائری، یا کسانی که در هر دو موضوع ضعفا و ثقات کتاب نوشته اند مانند نجاشی، و شیخ طوسی، و سید احمد بن طاووس، و علامه حلی، و ابن داود و غیر ایشان. ولی کسی که در این فن ماهر است و کسی که خداوند به او بضاعتی عطا کرده، شایسته است که در آنچه ایشان ذکر کرده اند تدبر نموده، و در آنچه نوشته اند ملاحظه نماید. چه بسا به چیزهای زیادی دست یابد که ایشان از آن اهمال نموده اند، و بر مسائلی در مدح و قدح برسد که ایشان از آن غفلت نموده اند. همان طور که بر بسیاری از آن ها اطلاع یافته ایم، و در مواضع مختلف به آن اشاره نموده ایم و آن را بر کتاب های ایشان اضافه کرده ایم.
می گویم: ما قبلا ضابطه ای که مشخص می کند کجا باید قول ایشان را قبول کرد، و کجا سخن شان از باب اجتهاد است [و نباید قبول کرد] را یادآور شده ایم. آنچه خدای سبحان به فضل خود برای ما میسر ساخته که با فحص و تحقیق و استدراک، در مواضع اهمال و بی توجهی بر سابقین اضافه کنیم، و در ترجیح و تخریج و استنباط و استدلال نظر بدهیم، بیشتر از آن است که شمارش شود، و بزرگ تر از آن است که محاسبه گردد. و سپاس مخصوص مالک جهانیان است، سپاسی در خور او.
الرواشح السماوية، ميرداماد محمد باقر الحسيني الأستر آبادي، صص 105 - 107
تمام مسائل فوق و گفتگوهائی که درباره ی ابوسلمه سراج شد، یک مساله ی فرعی و بدون اهمیت است. زیرا نقل لعن امام، متوقف بر شناخت ابوسلمه نیست، و این نقل راوی موثقی به نام حسین بن ثویر دارد که ما را از بررسی حال ابوسلمه بی نیاز می کند.

*********

إن شاء الله به زودی به جمع بندی بحث می پردازم. فقط جناب رسا، از شما سوالی دارم.
بالاخره متن این روایت - فارغ از سندش - صحیح هست یا نیست؟ یعنی ما مطمئن هستیم که حضرت چنین لعنی کرده یا نه؟!

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب رسای عزیز!
با توجه به تصمیم بر رفتن از این سایت، خیلی خلاصه به بیان آنچه تا به حال گذشت می پردازم.
البته دوست داشتم تا در محضر شما بر معلومات خود بیفزایم. خود این سرفصل هم حقیقتاً برای من دارای مطالب آموزشی ارزشمندی بود. اما چه کنم که رفتارهای مدیر محترم سایت با بنده خیلی زننده بود، و ترجیح می دهم که دیگر در این سایت نمانم.

*****


روایتی منسوب به امام صادق (علیه السلام) وجود دارد که در آن از لعن 8 نفر آن هم با تصریح به اسامی شان پس از نماز سخن گفته شده است.
این 8 نفر عبارتنند از:
ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عایشه، حفصه، هند، و ام حکم خواهر معاویه (لعنهم الله جمیعا).

این روایت دو منبع دارد:
1- کافی کلینی
2- تهذیب طوسی
سند کافی چنین است:
محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن إسماعيل بن بزيع عن الخيبري عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج
سند تهذیب چنین است:
محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن إسماعيل ابن بزيع عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج
بررسی اسناد:

الف) سند کافی

خیبری که در سند واقع شده، متهم به غلو است، اما در حدیث تضعیف نشده است (چنانچه قول منسوب به ابن غضائری را نپذیریم).

  1. قدما چنین راوی ای را ضعیف دانسته و لذا سند را تضعیف شمرده اند. افرادی نظیر علامه حلی و ابن داود.
  2. برخی متاخرین چنین فردی را مجهول لغوی (مهمل) دانسته، و لذا سند حدیث وی را مجهول نامیده اند یعنی نه تضعیف می شود و نه تصحیح. افرادی نظیر صاحب معالم، علامه اردبیلی، علامه مجلسی، ميرزا حسین نوری، و مرحوم خوئی (در منهج دومش).
  3. برخی دیگر از متاخرین این راوی را چون در اسناد کتاب کامل الزیارات واقع شده موثق دانسته و لذا سند را تصحیح نموده اند. افرادی نظیر شیخ حر عاملی، علامه نمازی و مرحوم خوئی (در منهج اولش). همچنین برخی دیگر به خاطر نقل اجلّاء حدیث یا متشدّدین قمی از وی، او را ثقه دانسته اند. افرادی نظیر علامه وحید بهبهانی، و سید محسن امین.
ب) سند تهذیب
درباره ی این سند دو نظر وجود دارد:
1- برخی آن را تصحیح کرده اند. مثل شهید اول، علامه اردبيلی، مجلسی اول و مجلسی دوم.
2- برخی دیگر احتمال افتادگی خیبری را از سند شیخ داده و لذا حکم سند کافی را بر آن جاری می دانند. مثل صاحب معالم، و مجلسی دوم.
دسته ی دوم برای نظر خود دلائلی دارند:
1- طریق نجاشی و شیخ طوسی در کتب رجال و فهرست به حسین بن ثویر، شامل خیبری می شود.
2- اسناد کتاب کافی اضبط از اسناد کتاب تهذیب است.
هر دو سند دو طریق دارند:
1- حسین بن ثویر (ثقه)
2- ابو سلمه سراج (مهمل)
حسین بن ثویر شناخته شده و موثق است. اما ابوسلمه سراج مهمل (مجهول لغوی) است. یعنی در کتب رجال شیعه ذکری از او به میان نیامده است. گرچه برخی متاخرین از مدلول برخی روایات، امامی بودن و حسن عقیده اش را نتیجه گرفته اند. مثل مرحوم نمازی.
در کتب اهل خلاف فردی با کنیه و لقب وی وجود دارد، که توثیق شده و احتمالاً همین فرد است.

فتوا به استحباب:
برخی از مهم ترین فقها و علمای عظام شیعه، بر اساس همین روایت، حکم به استحباب لعن آن 8 نفر به عنوان یکی از تعقیبات نماز - واجب و نافله - داده اند. فقهائی چون

شهید اول، مقدس اردبیلی، علامه مجلسی اول، شیخ حر عاملی، محقق بحرانی، صاحب جواهر، شيخ جعفر كاشف الغطاء، آقا رضا همدانی، شیخ عبد الله مامقانی و میرزا ابو الفضل طهرانی.

والسلام

با سلام و تشکر از شما
از پیگیری و تذکرات شما تشکر می کنم.مطالبی راجع به آنچه مرقوم داشتید عرض می کنم.نوشته اید:

amoonaser;172052 نوشت:
در باب قبول روایات در نزد علمای شیعه به غیر از معدود علمایی همچون مرحوم خوئی و مرحوم صاحب مدارک ( رحمه الله علیهما ) که در باب تصحیح سند روایات بسیار سخت گیر بودند و تعداد این افراد شاید به اندازه انگشتان یک دست هم نیست ، ما بقی علما قول بر حجیت خبر موثوق را دارند یعنی به دست آوردن اماراتی در باب اعتبار روایت ، حال این اعتبار از صحت سند آن باشد و خواه اعتبار روایت به واسطه قرائن دیگری در باب صحت خبر باشد ولو اینکه در ظاهر سندی ضعیف داشته باشد .

علما در برخورد با روایات یا بر مبنای "وثوق سندی" عمل می کنند به این ترتیب که راویان باید از لحاظ عقیده و ثقه بودن یا نبودن مورد بررسی قرار بگیرند.اگر همه راویان ثقه و دوازده امامی و سند نیز متصل به معصوم بود،روایت،صحیحه خواهد بود.معتقدان به این مبنا،قرائن خارجی مثل شهرت عملی و روایی را موجب اعتبار روایت نمی دانند.شهید ثانی،،صاحب معالم،محقق اردبیلی،صاحب مدارک الاحکام،آیه الله خویی و...بر این باورند.
اما دسته دیگری از علما معتقد به مبنای"وثوق صدوری" هستند.اين گروه بر اين باور است كه معيار و تراز عمل به حديث, اطمينان به صدور آن از معصوم است.با این مبنا توثیقات متاخرین نیز مانند توثیقات متقدمین معتبر خواهد بود.البته موافقان هر دو دیدگاه در بین خود نیز در برخی موارد اختلافاتی دارند...
درباره مجهول بودن ابوسلمه نیز قبلا تصریح شد که از جهت سندی مشکلی ایجاد نمی کند.اما مجهول بودن خیبری از منظر برخی علما دلیل ضعف روایت است.شهید ثانی و عده ای دیگر حتی به حدیث موثق نیز که همه راویان توثیق شده و تنها یک راوی غیر امامی لااقل در سند وجود دارد،عمل نمی کردند.
نوشته اید:
amoonaser;172052 نوشت:
زیرا روایات دیگری که جناب یار مهدی بیان کردند دقیقا نشان می دهد که این راوی باید دارای شئوناتی باشد که امام معصوم علیه السلام در نزد او برخی مطالب و برخی کرامات را بیان نمایند . در ضمن بیان کرامات هم بر اساس میزان تحمل راوی بوده است . اینکه برای دشمنان اهل بیت علیهم السلام نیز کراماتی بوده است و آنها راوی این کرامات بوده اند دلیل بر این مطلب نیز که سنخ کراماتی که برای ایشان نقل شده است با کراماتی که برای خواص اصحاب نقل می شده و یا نشان داده می شده ، یکی باشد . یعنی معصومین علیهم السلام نیز در بیان روایات و نشان دادن کرامات نیز بر اساس جنبه فرد مقابل عمل می کردند و لذا ممکن است مخالف ما کرامتی را نقل نماید که در مقابل کراماتی که معصومین علیهم السلام به خواص خود نشان می دادند به لحاظ رتبه بندی در درجه پایین تری قرار بگیرد.

ما در این رابطه توضیحاتی دادیم و در پست بعدی نیز به آن می پردازیم.اما کرامت،کرامت است و هر دو خارق عادت.علاوه بر این نمونه ای که درباره منصور عباسی ذکر کردم یکی از دهها موردی بود که شیخ حر در کتاب خود"اثبات الهداه" ذکر کرده است.
حتی در رجال نجاشی آمده است که امام باقر(ع)میراث اختصاصی امامت یعنی صحیفه امام علی(ع) را به حکم بن عتیبه که به گفته علامه حلی از فقهای عامه بود نشان دادند و به او گفتند:«هذا خط علي عليه السلام و إملاء رسول الله صلى الله عليه و آله و أقبل على الحكم و قال: يا ابا محمد اذهب أنت و سلمة و أبو المقدام حيث شئتم يمينا و شمالا فو الله لا تجدون العلم أوثق منه عند قوم كان ينزل عليهم جبرئيل عليه السلام»( رجال‏النجاشي/باب‏الميم/360).نوشته اید:
amoonaser;172052 نوشت:
صرف توثیق اهل تسنن سبب نمی شود که راوی از درجه اعتبار در نزد شیعه رد شود زیرا اهل تسنن حتی از زبان ائمه اطهار علیهم السلام نیز روایت جعل کرده اند .
ما هم ادعا نکردیم که توثیق اهل سنت از راوی باعث عدم اعتبار راوی نزد شیعه می شود.نوشته اید:
amoonaser;172052 نوشت:
متقدمین شیعه مانند مرحوم نجاشی ، جناب جابر را بسیار تضعیف کرده اند و دلیل اصلی آن نیز اتهام غلو می باشد

نجاشی جابر را تضعیف نکرده است بلکه می گوید که جمعی از ضعفا از او نقل حدیث می کنند و نیز: و كان في نفسه مختلطا.تا جایی که دیدم نسبت غلو نیز به نداده است
amoonaser;172052 نوشت:
جالب است بدانید که مرحوم نمازی در ترجمه " یونس بن ظبیان " در همان مصدر ، توضیحات زیادی در باب اثبات حسن عقیده او دارند و کتابی جداگانه در باب اثبات حسن عقیده او به نام خود راوی ( یونس بن ظبیان ) دارند .
بر مبنای وثوق سندی و با توجه به تضعیف وی توسط بسیاری از رجالیون متقدم و علمای متاخر(چنانکه علامه مجلسی اشاره کرد)وی موثق و مورد اعتماد نیست.(به پست 32 بنگرید)
amoonaser;172052 نوشت:
همین جابر در نزد اهل تسنن مدح و تصدیق شده است : عن سفيان: «كان جابر ورعاً في الحديث، ما رأيت أورع في الحديث منه». وعن شعبة: «جابر صدوق في الحديث». وعن زهير بن معاوية: «إذا قال سمعت، أو سألت، فهو من أصدق الناس». وعن وكيع: «مهما شككتم في شيء فلا تشكّوا في أنّ جابراً ثقة». وعن سفيان الثوري أنّه قال لشعبة: «لئن تكلّمت في جابر الجعفي لأتكلّمنّ فيك» حتی توثیق او را می توان به نحوی دیگر به دست آورد .


برادر من، جابر را اکثر اهل سنت تضعیف کرده اند و نقل شما که ظاهرا از تهذیب الکمال مزی گرفته اید کامل نیست.

وَقَال أبويحيى الحماني ، عَن أبي حنيفة : ما لقيت فيمن لقيت أكذب من جابر الجعفي

قَال أبو حاتم الرازي ، عن أحمد بن حنبل : تركه يحيى وعبد الرحمن .

وَقَال التِّرْمِذِيّ ، عن محمد بن بشار : سمعت عبد الرحمن بن مهدي يقول : ألا تعجبون من سفيان بن عُيَيْنَة ؟ لقد تركت جابرا الجعفي لقوله لما حكى عنه أكثر من ألف حديث ، ثم هو يحدث عنه.
وَقَال النَّسَائي : متروك الحديث.
وَقَال في موضع آخر : ليس بثقة ، ولا يكتب حديثه.

وَقَال الحاكم أبو أحمد : ذاهب الحديث.
وَقَال ابن سعد : كان يدلس وكان ضعيفا جدا في رأيه وروايته
وَقَال الجوزقاني : منكر الحديث(تهذيب الكمال مع حواشيه(4/469)
هیثمی به تضعیف او توسط اکثریت اشاره می کند:
...رواه أحمد وفيه جابر الجعفي وثقه شعبة وسفيان وضعفه أكثر الناس(مجمع الزوائد ومنبع الفوائد،1/550)

و نیز تصریح دارند که جابر شیعی است:

قَال الحافظ ابن حجر : ضعيف رافضي.
وذكره البرقي في باب من ينسب إلى الضعف من كتابه ، وَقَال : كان رافضيا"

بنابراین جابر بن یزید جعفی از دیدگاه شیعه و اهل سنت،امامی محسوب می شود و روشن است که بین او و ابوسلمه -که از منظر شیعه و اهل سنت عقیده اش روشن نیست- تفاوت وجود دارد.

با سلام

از همراهی شما در این بحث تشکر می کنم.مطالبی را به اختصار عرض می کنم و سپس جمع بندی می کنم.نوشته اید
yar-mahdi;172185 نوشت:
آنچه بنده راجع به وجود شخصی همنام وی در منابع اهل خلاف گفتم، ظاهراً جزمی بود، اما خود من اینجا هستم و این جزم را رد می کنم و می گویم که این صرفاً احتمال است. البته شما همچنان اصرار دارید که بگوئید مغیرة بن مسلم، همان ابوسلمه سراج روایت ماست که این اصرار شما بی دلیل است.
در منابع شیعه و اهل سنت شخصی به نام ابوسلمه سراج که از نظر زمانی نیز با عصر امام صادق(ع) تطبیق کند،جز همین فرد وجود ندارد.حتی اگر احتمال باشد نیز با مدعای بنده تعارضی ندارد چون بنده در صدد اثبات عامی یا امامی بودنش نیستم .اما دلایلی نیز که برای اثبات امامی بودنش ذکر گردید ناکافی است.صرف مجهول بودن عقیده وی برای تامل و درنگ کافی است تا بعد از جمع آوری قرائن بتوان در این رابطه نظر داد.نوشته اید:
yar-mahdi;172185 نوشت:
اما در جواب این که فرموده اید منظورتان عامی بودن وی نیست، و تنها طالب
yar-mahdi;172185 نوشت:
"امامی و موثق بودن" وی هستید؛ باید عرض کنم که باز هم درخواستی بیجاست.
اگر بار دیگر به پستهای 31 و 32 نظری بیندازید میبینید که بنده گفتم که درصدد اثبات عامی بودن ابوسلمه نیستم اما دلایل شما را بر امامی و حتی خاص بودن او رد کردم و از شما نخواستم که برای بنده امامی و موثق بودن وی را اثبات کنید.گفتم:
رسا;171339 نوشت:
دلایل شما که بطور قطعی! ابوسلمه و دیگران را از خواص دانسته اید غیر قابل قبول است.در چند بخش دلایل شما را بررسی می کنم:

نوشته اید
yar-mahdi;172185 نوشت:
یعنی اگر فردی امامی و معتمد چنین لعنی را نقل کند، برای اثبات آن کفایت می کند، ولی لازم نیست که چنین لعنی حتماً از سوی یک امامی موثق نقل شده باشد. به همین خاطر در انتهای کلام گفتم که بسیاری از لعن های 5 تن را مخالفین نیز نقل کرده اند. مثلاً ماجرای لعن معاویه و عمروعاص و یاران شان پس از ماجرای حکمیت آن هم در قنوت نماز از سوی امیر المومنین (علیه السلام)، در منابع متعدد اهل خلاف و به اسناد صحیح نزد آن ها وارد شده است. پس آیا به صرف نقل چنین لعنی از سوی اهل خلاف، می توانیم آن را قابل تامل بدانیم؟ معلوم است که خیر. مثلاً عکرمه ی خارجی ناصبی که خود شما هم اشاره کردید، راوی خطبه ی شقشقیه است؛ کلامی از حضرت که حاوی شدیدترین تعابیر از خلفای سه گانه مخصوصاً دومی است.
اولا:منظورم از موثق همان مورد اعتماد بودن است نه به معنای مصطلح علم درایه

ثانیا:اگر کسی قائل شود که ابوسلمه سنی است روایت کنار گذاشته خواهد شد و دلیل آن نیز روشن است
ثالثا:عجیب بود که شما لعن امیرالمومنین (ع)در زمان خلافت و اقتدار خود را آنهم نه نسبت به ابوبکر و عمر بلکه نسبت به معاویه که علنا در جنگ با یکدیگرند،با این لعن صریح همراه با ذکر نام آنهم در شرایطی که امام صادق(ع)در آن قرار داشت مقایسه نمودید.صادقین(ع) حتی درباره مسائلی کوچکتر از این هم تقیه می کردند چه رسد به این.
رابعا:عکرمه خارجی است و معتقداتش با یک سنی در موارد متعددی فرق می کند(عکرمه از کسانی است که قائل به وجوب مسح بر رجلین است).علاوه بر این در خطبه شقشقیه که بنده قبلا به آن اشاره کرده بودم،لعن خلفا وجود ندارد و صرفا انتقاد است.نوشته اید
yar-mahdi;172185 نوشت:
اما این که موارد نقض بنده در خصوص دلایل شما مبنی بر غیر شیعه یا خاص نبودن ابوسلمه سراج را کلی ندانسته و خواستار شخصی شدید که موارد پنج گانه در او جمع باشد، باید عرض کنم بنده در خصوص جابر جعفی 4 مورد از موارد پنج گانه را آوردم، و تنها توثیقش تنها از منابع اهل خلاف را نیاوردم که آن مورد را هم استاد بزرگوار جناب عمو ناصر ذکر نمودند. پس جابر جعفی نمونه ای است بدتر از ابوسلمه که همه ی دلایل شما مبنی بر شیعه یا خاص نبودن درباره اش جمع است. با این وجود ما در شیعه و خاص بودن وی شکی نداریم.
اولا :شما برای دو مورد اول از جابر سخن نگفتید و درباره توثیق او نزد اهل سنت هم در پست قبل اثبات شد که جابر را اکثر اهل سنت تضعیف کرده اند.پس جابر شخصی امامی و موثق است که اکثر اهل سنت او را تضعیف کرده اند.جابر کجا و ابوسلمه کجا

ثانیا:مورد سومی هم که در پست 27 ذکر کردید،مخدوش است.چون این دروغی است که به جابر نسبت داده اند.اسید بن زید کذاب و سارق حدیث است:

أسيد بن زيد الجمال كذاب(الضعفاء الكبير للعقيلي،1/67- الكامل في ضعفاء الرجال - ابن عدي ،1/400- المغني في الضعفاء،1/90).يسرق الحديث ويحدث به(المجروحين،1/180).
درباره عمروبن شمر نیز گفته شده که:عمرو بن شمر الجعفي يروي عن جابر الجعفي بالموضوعات المناكير وكذلك ( كتاب الضعفاء - الأصبهاني ،1/118).نوشه اید:
yar-mahdi;172185 نوشت:
اشکال اول: دو نفر اول ضعیف و غالی هستند. لذا چون آن ها خاص نیستند، پس نمی توان حسین و ابوسلمه را نیز خاص دانست. اما این اشکال شما نادرست است. اولاً همان طور که فرموده اید، برخی علمای متاخر درباره ی دو نفر اول یعنی یونس بن ظبیان و مفضل بن عمر نظر دیگری خلاف متقدمین دارند. خلاصه ی نظر این دسته علما - نظیر مرحوم خاقانی، بهبهانی، نوری، نمازی و ... - این است که نسبت غلوی که به این راویان داده شده، فقط به خاطر نقل برخی روایات شئون ائمه (علیهم السلام) است که امروزه جزء معتقدات شیعی به حساب می آید، اما در آن زمان مستوجب غالی نامیده شدن بوده است. پس بنابر یک منهج می توان بر خاص بودن دو نفر دیگر هم بنا بر همین روایات مجلس خصوصی استدلال کرد. ثانیاً فرضاً که یونس و مفضل بنا به دلیلی جدای از این روایات، از خاص بودن خارج گردند. این چه دخلی به دو نفر دیگر دارد؟! یعنی تضعیف و قدح یونس و مفضل به سخنان دیگری است که ربطی به این مجلس ندارد، و آنچه از این مجلس استنباط می شود حسن حال و عقیده ی آن هاست. به عبارت دیگر درباره ی این دو نفر مطالب قادحه و مادحه وجود دارد که در تعارض یکدیگر هستند و باید بنا بر منهج هر مجتهدی یکی از آن ها بر دیگری ترجیح پیدا کند. اما این سخن به معنای آن نیست که روایات مادحه غلط اند یا دلالت خود را ندارند. اما وقتی درباره ی حسین و ابوسلمه، مطلب قادحه ای وجود ندارد، نمی توان از دلالت روایت مجلس مبنی بر حسن حال آن دو دست کشید.

اولا:یونس را اکثریت علما و رجالیون بخصوص رجالیئن متقدم تضعیف کرده اند.ثانیا:به یونس فقط نسبت غلو داده نشده که بشود توجیه کرد.ثالثا:آیا علما و رجالیون از زمان ابن الغضایری تا علامه مجلسی معنای غلو را نمی دانسته اند؟آیا همگی متوجه این مساله نبوده اند؟علامه حلی در کتب خود به موارد متعددی درباره مقام والای ائمه(ع) اشاره می کند پس تضعیف یونس نمی تواند به این علت باشد.
با موقعیت یونس که رجالیون ذکر کرده اند می توان نتیجه گرفت که وی از خواص نیست و وقتی از خواص نبود پس انجام کرامت در محضر او دلالتی بر شان و مقام ویژه او ندارد.بنابراین نمی توان نتیجه گرفت که ابوسلمه هم که در آن مجلس بوده از خواص است.ممکن است باشد و ممکن هم هست نباشد.
اشکال دوم و سوم شما نیز قابل قبول نیست.اولا:درخواست آداب زیارت و نیز حضور در مجلس بنی عباس فقط از ناحیه یونس بودثانیا:همه موارد پنج گانه لازم نیست در جمع خواص و امامی مذهبان انجام شود.
yar-mahdi;172185 نوشت:
اشکال سوم: برخی مخالفین هم ناقل کراماتی از ائمه (علیهم السلام) هستند. اینجا نیز نفی امامی و خاص بودن منصور عباسی، از سایر مطالب استخراج می شود. ضمناً این مقایسه مقایسه ی درستی نیست. زیرا گاهی حضرات معصومین (علیهم السلام) در مقام اتمام حجت با مخالف خود هستند (مثل معجزات انبیا)، اما گاهی هم در پی شناساندن مقامات الهی خویش به برخی اصحاب خاص می باشند. یکی یا همجنس دانستن این دو هدف، قیاسی است مع الفارق.

از کجا معلوم که کرامت محل بحث برای اتمام حجت نسبت به یونس یا ابوسلمه نباشد؟علاوه بر این،مورد منصور نمونه ای از دهها نمونه است که شیخ حر در کتاب خود ذکر کرده است.انصاف این است که مشاهده کرامت اهل بیت دلیلی بر امامی بودن نیست چه رسد به خاص بودن.
صحت روایات مورد استناد شما هنوز ثابت نیست تا بتوان به همین روایات استناد کرد برای حسن حال این افراد.آیه الله خویی مکرر چنین مواردی را گوشزد می کند( ذكر فيه روايات أخر، مادحة، إلا أن كلها ضعيفه).در مورد یونس هم ایشان برای خبث او تصریح به روایت صحیح السندی کرد.(به ترجمه یونس که در پست 32 به نقل از ایشان نقل شد توجه کنید)مگر اینکه شخصی ابتدا سند روایت را بپذیرد و سپس از این قرائن استفاده کند .
درباره اشکال پنجم نیز فقط بگویم که چون شما با قطعیت ابوسلمه را از خواص دانستید،گفتم که چگونه او از خواص است در حالی که از دید رجالیون و ترجمه نگاران مخفی مانده است.(بحث من در اینجا ،سندی نبود)
جمع بندی در پست بعد...

جمع بندی نهایی

چنانکه گفته شد:

رسا;172937 نوشت:
علما در برخورد با روایات یا بر مبنای "وثوق سندی" عمل می کنند به این ترتیب که راویان باید از لحاظ عقیده و ثقه بودن یا نبودن مورد بررسی قرار بگیرند.اگر همه راویان ثقه و دوازده امامی و سند نیز متصل به معصوم بود،روایت،صحیحه خواهد بود.معتقدان به این مبنا،قرائن خارجی مثل شهرت عملی و روایی را موجب اعتبار روایت نمی دانند.شهید ثانی،،صاحب معالم،محقق اردبیلی،صاحب مدارک الاحکام،آیه الله خویی و...بر این باورند. اما دسته دیگری از علما معتقد به مبنای"وثوق صدوری" هستند.اين گروه بر اين باور است كه معيار و تراز عمل به حديث, اطمينان به صدور آن از معصوم است.با این مبنا توثیقات متاخرین نیز مانند توثیقات متقدمین معتبر خواهد بود.البته موافقان هر دو دیدگاه در بین خود نیز در برخی موارد اختلافاتی دارند... درباره مجهول بودن ابوسلمه نیز قبلا تصریح شد که از جهت سندی مشکلی ایجاد نمی کند.اما مجهول بودن خیبری از منظر برخی علما دلیل ضعف روایت است.شهید ثانی و عده ای دیگر حتی به حدیث موثق نیز که همه راویان توثیق شده و تنها یک راوی غیر امامی لااقل در سند وجود دارد،عمل نمی کردند.

غرض اینکه در برخورد با روایات و قبول یا رد آن ،دیدگاهها و نظرات گوناگون و مختلفی وجود دارد که در نتیجه نیز به وضوح ،خود را نشان می دهد.درباره روایت محل بحث نیز اینچنین است.با پذیرش برخی مبانی و نظرات روایت ،ضعیف و با پذیرش مبانی و نظراتی دیگر،روایت صحیح و معتبر خواهد بود.
جناب یار مهدی به اختصار و بخوبی در پست 36جمع بندی کردند:
yar-mahdi;172714 نوشت:
روایتی منسوب به امام صادق (علیه السلام) وجود دارد که در آن از لعن 8 نفر آن هم با تصریح به اسامی شان پس از نماز سخن گفته شده است. این 8 نفر عبارتنند از: ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عایشه، حفصه، هند، و ام حکم خواهر معاویه (لعنهم الله جمیعا). این روایت دو منبع دارد: 1- کافی کلینی 2- تهذیب طوسی سند کافی چنین است: محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن إسماعيل بن بزيع عن الخيبري عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج سند تهذیب چنین است: محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن إسماعيل ابن بزيع عن الحسين بن ثوير وأبي سلمة السراج بررسی اسناد: الف) سند کافی خیبری که در سند واقع شده، متهم به غلو است، اما در حدیث تضعیف نشده است (چنانچه قول منسوب به ابن غضائری را نپذیریم). قدما چنین راوی ای را ضعیف دانسته و لذا سند را تضعیف شمرده اند. افرادی نظیر علامه حلی و ابن داود. برخی متاخرین چنین فردی را مجهول لغوی (مهمل) دانسته، و لذا سند حدیث وی را مجهول نامیده اند یعنی نه تضعیف می شود و نه تصحیح. افرادی نظیر صاحب معالم، علامه اردبیلی، علامه مجلسی، ميرزا حسین نوری، و مرحوم خوئی (در منهج دومش). برخی دیگر از متاخرین این راوی را چون در اسناد کتاب کامل الزیارات واقع شده موثق دانسته و لذا سند را تصحیح نموده اند. افرادی نظیر شیخ حر عاملی، علامه نمازی و مرحوم خوئی (در منهج اولش). همچنین برخی دیگر به خاطر نقل اجلّاء حدیث یا متشدّدین قمی از وی، او را ثقه دانسته اند. افرادی نظیر علامه وحید بهبهانی، و سید محسن امین. ب) سند تهذیب درباره ی این سند دو نظر وجود دارد: 1- برخی آن را تصحیح کرده اند. مثل شهید اول، علامه اردبيلی، مجلسی اول و مجلسی دوم. 2- برخی دیگر احتمال افتادگی خیبری را از سند شیخ داده و لذا حکم سند کافی را بر آن جاری می دانند. مثل صاحب معالم، و مجلسی دوم. دسته ی دوم برای نظر خود دلائلی دارند: 1- طریق نجاشی و شیخ طوسی در کتب رجال و فهرست به حسین بن ثویر، شامل خیبری می شود. 2- اسناد کتاب کافی اضبط از اسناد کتاب تهذیب است. هر دو سند دو طریق دارند: 1- حسین بن ثویر (ثقه) 2- ابو سلمه سراج (مهمل) حسین بن ثویر شناخته شده و موثق است. اما ابوسلمه سراج مهمل (مجهول لغوی) است. یعنی در کتب رجال شیعه ذکری از او به میان نیامده است. گرچه برخی متاخرین از مدلول برخی روایات، امامی بودن و حسن عقیده اش را نتیجه گرفته اند. مثل مرحوم نمازی. در کتب اهل خلاف فردی با کنیه و لقب وی وجود دارد، که توثیق شده و احتمالاً همین فرد است. فتوا به استحباب: برخی از مهم ترین فقها و علمای عظام شیعه، بر اساس همین روایت، حکم به استحباب لعن آن 8 نفر به عنوان یکی از تعقیبات نماز - واجب و نافله - داده اند. فقهائی چون شهید اول، مقدس اردبیلی، علامه مجلسی اول، شیخ حر عاملی، محقق بحرانی، صاحب جواهر، شيخ جعفر كاشف الغطاء، آقا رضا همدانی، شیخ عبد الله مامقانی و میرزا ابو الفضل طهرانی.
البته برخی نیز فتوا نداده اند.از آنجا که این روایت در حوزه فروعات است لازم است که هر کس بر اساس نظر مرجع تقلید خود عمل کند.

از جناب یارمهدی و عموناصر که در تکمیل این بحث همراهی کردند تشکر می کنم.

بسم رب المهدی :Gol:
سلام علیکم

جناب رسای عزیز!
با این که درباره ی برخی مطالب حضرتعالی نقدهائی داشتم، لیکن به دلیل عدم رغبت به حضور در این تالار گفتمان، از آن خودداری می نمایم.

لب کلام همانی بود که فرمودید، هرکس باید از مرجع تقلیدش در این باره کسب تکلیف نماید.

از شما تشکر کرده و آرزوی توفیق روزافزون برای تان دارم.

والسلام

موضوع قفل شده است