جمع بندی سؤالی در مورد مقام فنای فی الله

تب‌های اولیه

22 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سؤالی در مورد مقام فنای فی الله

سلام. اگر گفتن "انا الحق" ایرادی ندارد و چرا پرستش گویندۀ این سخن غلط است؟ در واقع اگر فردی چنان به مقام فنای فی الله رسیده است که کیستی او با خدا یکی است، و منیتی ندارد، چرا پرستش این فرد شرک است؟

با نام الله



کارشناس بحث: استاد اویس

[="Georgia"][="Blue"]

مسلمان ایرانی;441860 نوشت:
سلام. اگر گفتن "انا الحق" ایرادی ندارد و چرا پرستش گویندۀ این سخن غلط است؟ در واقع اگر فردی چنان به مقام فنای فی الله رسیده است که کیستی او با خدا یکی است، و منیتی ندارد، چرا پرستش این فرد شرک است؟

با عرض سلام خدمت مسلمان ایرانی
یکی از مقامات عارفان بالله مقام فنای بالله است و عارف ممکن است در این مقام ندای انا الحق سر دهد. اما چه کسی گفته که پرستش عارفی که بدین مقام نائل شده غلط و شرک است؟! اگر چه ادب در پیشگاه خداوند اقتضا می کند که عارف در مقام فنا نیز بسان اولیای مطهر الهی و ائمه معصومین علیهم السلام سخن بگوید و هویت خود را به عنوان هویت حق بر زبان نیاورد اما این سخن دال بر غلط بودن این کشف یا شرک بودن پرستش او نیست.

[/]

کسی که به درجه نیستی مطلق در برابر خدا رسید دیگه اصلا خودشو نمیبینه که بخواد بگه انا الحق هر کی بگه هنوز نرسیده یا در راه رسیدنشه که خدا رو در خودش حس کرده و از روی ذوق حق بودن خدا که در وجود او رفته چنین گفته که ایرادی ندارد ولی باطله این حرف در اصل ولی چون عاشقه گناهی بر او نیست لذا چون اگر بمقام اصلی برسه می فهمه اشتباه محضی گفته که انا الحق...چون همه در برابر خدا نه تنها باید بگویند انا الباطل بلکه باید بگویند انا العدم.........

اویس;443677 نوشت:
[=Georgia]
با عرض سلام خدمت مسلمان ایرانی
یکی از مقامات عارفان بالله مقام فنای بالله است و عارف ممکن است در این مقام ندای انا الحق سر دهد. اما چه کسی گفته که پرستش عارفی که بدین مقام نائل شده غلط و شرک است؟! اگر چه ادب در پیشگاه خداوند اقتضا می کند که عارف در مقام فنا نیز بسان اولیای مطهر الهی و ائمه معصومین علیهم السلام سخن بگوید و هویت خود را به عنوان هویت حق بر زبان نیاورد اما این سخن دال بر غلط بودن این کشف یا شرک بودن پرستش او نیست.

پس چرا پرستش حضرت عیسی(ع)، که گویا چنین مقامی دارد و کلمة الله است، شرک دانسته می شود؟ گویا مشکل با نصاری نیز بر سر همین است، که آنها عیسی و اکثریتشان، حضرت مریم(س) را می پرستند.

[=Georgia]

مسلمان ایرانی;443808 نوشت:
پس چرا پرستش حضرت عیسی(ع)، که گویا چنین مقامی دارد و کلمة الله است، شرک دانسته می شود؟ گویا مشکل با نصاری نیز بر سر همین است، که آنها عیسی و اکثریتشان، حضرت مریم(س) را می پرستند.

انسانی که به مقام فنای بالله می رسد بالعرض هویتش با هویت حق یکی می شود یعنی ذاتا یکی از خلائق و ممکنات است و حقانیت او بالعرض است نه بالذات در حالی که در امر پرستش، وجودی شایسته پرستش است که بالذات حقانی باشد و فقط خداوند متعال است که بالذات حق است.

با سلام.

جناب اویس، من راستش درست متوجه منظور شما نمی شوم. از یک طرف می فرمایید:

اویس;443677 نوشت:

اما چه کسی گفته که پرستش عارفی که بدین مقام نائل شده غلط و شرک است؟!

و از طرف دیگر می فرمایید:

اویس;444314 نوشت:

انسانی که به مقام فنای بالله می رسد بالعرض هویتش با هویت حق یکی می شود یعنی ذاتا یکی از خلائق و ممکنات است و حقانیت او بالعرض است نه بالذات در حالی که در امر پرستش، وجودی شایسته پرستش است که بالذات حقانی باشد و فقط خداوند متعال است که بالذات حق است.

بلأخره، فقط خدا شایسته پرستش است، یا اینکه پرستش این عزیزانی که حقانیت بالعرض دارند، نیز صحیح است؟

***

یک سؤال در حاشیه: گویا بر اساس عرفان، برای ممکنات اصلا نمیتوان ذات در نظر گرفت و ذات تنها مختص به خداوند است که عین وجود اوست، من متوچه نمی شوم منظور شما تبیینی فلسفی است یا عرفانی که عرفان بالله را ذاتاً یکی از خلائق و ممکنات می خوانید. لطفاً در این مورد توضیح دهید.

nothing;443773 نوشت:
کسی که به درجه نیستی مطلق در برابر خدا رسید دیگه اصلا خودشو نمیبینه که بخواد بگه انا الحق هر کی بگه هنوز نرسیده یا در راه رسیدنشه که خدا رو در خودش حس کرده و از روی ذوق حق بودن خدا که در وجود او رفته چنین گفته که ایرادی ندارد ولی باطله این حرف در اصل ولی چون عاشقه گناهی بر او نیست لذا چون اگر بمقام اصلی برسه می فهمه اشتباه محضی گفته که انا الحق...چون همه در برابر خدا نه تنها باید بگویند انا الباطل بلکه باید بگویند انا العدم.........


اگر گوینده خداوند باشد چه ایرادی دارد؟!
اگر خداوند بخواهد کلام خود را در این قالب ظهور دهد، هیچ ایرادی ندارد. همانطور که به واسطۀ درخت با حضرت موسی علیه السلام سخن فرمودند؛ در اینجا هم هلاج یا هرکسی که ندای أنا الحق سر می دهد در واقع کلام خداوند است که از زبان هلاج ساری و جاری است.
روا باشد انا الله از درختی چرا نبود روا از نیک بختی
:Gol:

هرآنچه که در آسمان ها و زمین است خواه نا خواه الله را می پرستند....لذا اگر کسی کسی دیگر را نیز تمجید و یا تسبیح گوید باز هم خواه ناخواه اثر الله و خود الله را تمجید و تسبیح گفته و خود بی خبر است...فرض کنید فردی مجسمه ای را دید و حیرت زده شد...و گفت چقدر این مجسمه فوق العادست.....با اینکه داره مجسمه رو تسبیح و تمجید می کنه ولی یقینا می دونه که داره خالقش رو تمجید می کنه اگرم ندونه بازم خالقش داره در اصل تمجید میشه و خودش بی خبره(مثلا در مثال خبر نداره مجسمه خالق داره خود به خود که بوجود نیومده لذا اگه بگه مجسمه تو معرکه ای عقلش نرسیده اشتباه گفته وگرنه بازم برمی گرده خواه نا خواه به تسبیح خالق) لذا همونطور که گفتن انا الحق در اصل باطل محض است و ما همه انا الباطل که هیچ انا العدم هستیم در برابر الله لذا همینگونه کسی که چنین فردی رو که ندونسته فریاد اناالحق زده رو ندونسته سجده کرده...در صورتی که کل ماجرا بر می گرده به... هیچ کس جز الله نیست و هیچ چیز جز الله نیست و نیست جز نیست نیست:hamdel:

صراط11;444377 نوشت:

اگر گوینده خداوند باشد چه ایرادی دارد؟!
اگر خداوند بخواهد کلام خود را در این قالب ظهور دهد، هیچ ایرادی ندارد. همانطور که به واسطۀ درخت با حضرت موسی علیه السلام سخن فرمودند؛ در اینجا هم هلاج یا هرکسی که ندای أنا الحق سر می دهد در واقع کلام خداوند است که از زبان هلاج ساری و جاری است.
روا باشد انا الله از درختی چرا نبود روا از نیک بختی
:Gol:

عزیز اینا همه عشق بازی و پایین اومدن خدا در حد مخلوقه وگرنه خدا اصلا حرف نمی زنه حرف زدن بر خدا معنی نداره...که بخواد با حضرت موسی(ع) هم کلام هم بشود.....اگر حقیقت را آن طور که هست بشود شناخت خواهید فهمید که هرچیزی می دانستیم و زمانی فکر می کردیم حق است باطل محض است و تنها حق الله است و کسی بر چگونگی آن پی نخواهد برد وقتی که کسی نیست در برابر الله

[="Microsoft Sans Serif"]

مسلمان ایرانی;443808 نوشت:
پس چرا پرستش حضرت عیسی(ع)، که گویا چنین مقامی دارد و کلمة الله است، شرک دانسته می شود؟ گویا مشکل با نصاری نیز بر سر همین است، که آنها عیسی و اکثریتشان، حضرت مریم(س) را می پرستند.

پرستش، همان فرمان‌برداری خداوند است و کسانی که هزاران سال خدا را پرستش کنند، ولی فرمان‌بردار او نباشند، از درگاه خدا رانده می‌شوند (همچون شیطان که هزاران سال پرستشش، به جویی ارزش نداشت)
خدا نیز پیامبران را فرستاده است، تا مردم سخن آنان (که همان سخن خداست) را گردن نهند و فرمان‌بردار سخن پیامبران باشند و این همان پرستش خداست که برابر با پرستش پیامبران است زیرا در اینجا، تفاوتی میان خدا و پیامبرانش نیست.
ولی کسانی که پیامبری را می‌پرستند، وجودی جدای از خدا برای او در نگر می‌گیرند که این، نادرست است ولی اگر همان فرمان‌های راستین پیامبران را انجام دهند، گویی خدا را پرستیده‌اند.
همانگونه که فرشتگان آدم را سجده کردند؛ آدمی که سجده کردن بر او، همان سجده کردن بر خداست:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]همره خورشید را شب‌پَر مخوان
[/TD]
[TD]آن‌که او مسجود شد، ساجد مدان

تفاوتی میان پرستش بت و کعبه نیست؛ هردوی آن‌ها تراشیده و ساخته شده به دست آدمیان است و هردوی آنان، به گفته‌ی قرآن، واسطه‌ای میان خدا و مردم است؛ ولی چون مردم بت‌پرست، کم‌کم برای بت‌ها وجودی جدای از خدا قایل شدند، کارشان گناه‌آلود شد ولی اگر کسی کعبه را واسطه‌ای بداند، پرستش کعبه، برابر با پرستش خدا می‌شود.

داستان شگرفی در فیه‌مافیه مولوی است که روزی یاران عارفی، خواستند نماز بخوانند؛ در همان هنگام، عارف به شهود و جذبه رسید ولی یاران او، به او پشت کردند و رو به قبله نماز خواندند.
پس از آن، به آنان گفته شد، نمازتان نادرست است، زیرا پشت به قبله (عارف) نماز خواندید!

nothing;444388 نوشت:
عزیز اینا همه عشق بازی و پایین اومدن خدا در حد مخلوقه وگرنه خدا اصلا حرف نمی زنه حرف زدن بر خدا معنی نداره...که بخواد با حضرت موسی(ع) هم کلام هم بشود.....اگر حقیقت را آن طور که هست بشود شناخت خواهید فهمید که هرچیزی می دانستیم و زمانی فکر می کردیم حق است باطل محض است و تنها حق الله است و کسی بر چگونگی آن پی نخواهد برد وقتی که کسی نیست در برابر الله


مثل اینکه حضرتعالی قرآن نخواندی:مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات(بقره/253) وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليما(نساء/164)
پس لطف بفرمایید حرف های باطل نزنید که پشیمان خواهید شد.
بگذارید آنان که حق گو هستند حرف بزنند.
در ثانی اگر تنها حق است و دیگر چیزی نیست، پس همه حق اند و أنا الحق هلاج ثابت می شود. پس أنا الحق، انت الحق و هوالحق
:Gol:

[=Georgia]

مسلمان ایرانی;444326 نوشت:
ناب اویس، من راستش درست متوجه منظور شما نمی شوم. از یک طرف می فرمایید:

نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها

اما چه کسی گفته که پرستش عارفی که بدین مقام نائل شده غلط و شرک است؟!
و از طرف دیگر می فرمایید:

نقل قول نوشته اصلی توسط اویس نمایش پست ها

انسانی که به مقام فنای بالله می رسد بالعرض هویتش با هویت حق یکی می شود یعنی ذاتا یکی از خلائق و ممکنات است و حقانیت او بالعرض است نه بالذات در حالی که در امر پرستش، وجودی شایسته پرستش است که بالذات حقانی باشد و فقط خداوند متعال است که بالذات حق است.

بلأخره، فقط خدا شایسته پرستش است، یا اینکه پرستش این عزیزانی که حقانیت بالعرض دارند، نیز صحیح است؟


دوست گرامی جناب مسلمان ایرانی پاسخ اول من به دلیل ابهامی بود که در سوال اول شما مطرح بود. گمان من بر این بود که سوال شما در مورد عبادت و پرستش انسان عارف در پیشگاه الهی است. اتفاقا چندین بار سوال شما را با دقت خواندم و به دلیل جمله بندی ناقص و پرابهامتان متوجه منظورتان نشدم و پاسخ را به بر اساس یک احتمال از منظورتان نوشتم.
اما در سوال دومتان فهمیدم که مرادتان از پرستش عیسی، پرستش مردمان نابخردی است که عیسی را خدای خود می دانستند. لذا پاسخ دوم را بر مبنای این سوال دادم.
لطفا زین پس با دقت بیشتری سوالات را جمله بندی نمایید که موجب سردرگمی پاسخگو و خوانندگان گرامی و خودتان نشوید.

با عرض سلام و خسته نباشید.

لطفاً بفرمایید، انسانی که فانی در خداست، این فانی بودن او در چیست؟ در ذات است یا چیزی دیگر؟

با تشکر.

صراط11;444814 نوشت:

مثل اینکه حضرتعالی قرآن نخواندی:مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجات(بقره/253) وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْليما(نساء/164)
پس لطف بفرمایید حرف های باطل نزنید که پشیمان خواهید شد.
بگذارید آنان که حق گو هستند حرف بزنند.
در ثانی اگر تنها حق است و دیگر چیزی نیست، پس همه حق اند و أنا الحق هلاج ثابت می شود. پس أنا الحق، انت الحق و هوالحق
:Gol:

ببخشیدا.شما نباید انقدر سریع باطل بودن چیزی رو تایید کنید حتی منو به باطل گویی متهم کردید در صورتی که اینا حرفای من نبود حرفای مبارک حضرت علی است....من چندین و چند حدیث خوندم که حضرت علی فرموده که آن که با حضرت موسی در درخت آتش صحبت کرد که در قرآن آمده آن کس من بودم....و در قرآن داریم هیچ کس را توانایی صحبت با خدا نیست.....به نظر شما مگه خدا حرف می زند؟؟؟؟؟؟؟اگه آره که شباهت محضه به انسان...در صورتی که می دانیم لیس کمثله شی....دوست عزیز شما نباید هرچیز قرآن رو یک ضرب بپذیری...چون قرآن طبق فرمایش رسول اکرم صلوات الله علیه و آله برحسب ضرب المثل بدر می گوید دیوار بشنود نازل شده.....برای مثال ما در قرآن داریم خدا فرموده ای حضرت محمد(ص) ما گناهان سنگین گذشته و آینده تو را بخشیدم!!!! در صورتی که بر همه آشکار است ایشان گناه نکردند به اراده خودشان سمت گناه نرفتند و خدا هم حفظشان کردند....این در صورتی است که همه می گویند مراد گناهان امت پیامبر است....اما در قرآن آیه ای نداریم که مراد امت پیامبر باشد.....اگر همه چیز قرآن رو فقط از روی معنی کلمه قبول کنیم خدا و قرآن بی معنی میشه..لذا مفهوم مهمه نه عین عبارت در هر جایی از قرآن.....برای مثال پس شما باید بپذیرید که خدا فرموده ید الله فوق ایدیهم...دست خدا بالا تر از همه ی دست هاست ...پس این خدا بی شک دست داره که جسمه پس خدا نیست با این تفاسیر.......بله من قرآن نخوندم...من آنچه که الله فرستاده رو درو کردم ..................................... وکسی هم قادر به ایستادگی در برابر این زبان حق گو نیست مگر خدا بخواهد

مسلمان ایرانی;450515 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید.

لطفاً بفرمایید، انسانی که فانی در خداست، این فانی بودن او در چیست؟ در ذات است یا چیزی دیگر؟

با تشکر.


با سلام...انسان کلا بخواد نخواد در برابر الله...فنا است...وگرنه مقام فنای فی الله اعتقاد قلبی به این مطلب است...و فنا جز فنا نیست پس در اصل ماجرا در چیزی نیست

مسلمان ایرانی;441860 نوشت:
سلام. اگر گفتن "انا الحق" ایرادی ندارد و چرا پرستش گویندۀ این سخن غلط است؟ در واقع اگر فردی چنان به مقام فنای فی الله رسیده است که کیستی او با خدا یکی است، و منیتی ندارد، چرا پرستش این فرد شرک است؟

پرستش کلا غیر خدا حرام است.و بی معنی...کسی که به مقام فنای فی الله رسید اگر خدا دستور دهد می شود بر آن فقط به عنوان قبله دانست بسوی خدا...مثل کعبه..مثل سجده ملایک به حضرت آدم...که بدستور خدا بود...وگرنه حضرت محمد(ص) که عظیم ترین باشه هرگز نفرمود بیایید بمن سجده کنید و یا نفرمود بیایید من به درجه فنا رسیدم اگه خواستید بعنوان قبله می تونید برمن سجده کنید...این چیزا خاصه و خدا دستورشو می ده فقط....پرستش کسی که به مقام فنای فی الله رسیده منظور تمجید بیش از حده که بیش از حد تمجید به پرستش شباهت دارد...وگرنه پرستش حرام است..اسمش تمجید است

[="Georgia"][="Blue"]

مسلمان ایرانی;450515 نوشت:
با عرض سلام و خسته نباشید.

لطفاً بفرمایید، انسانی که فانی در خداست، این فانی بودن او در چیست؟ در ذات است یا چیزی دیگر؟

با تشکر.


فنا در لغت اگر چه به معناى عدم و نيستى محض است اما در اصطلاح مراد این است که عارف در سلوك خود سر انجام به جايي مي رسد كه غير حق را نمي بيند و خواسته های خود را در خواسته های خداوند گم مي كند و فاني در اراده خداوند و انجام خواست خداي متعال مي گردد.
عزالدين كاشانى وقتى به مراتب فنا نزد عارفان مى ‏پردازد، از فناى از شهوت، فناى از رغبت، و فناى متحقق به حق سخن مى ‏گويد.
فناى از شهوت، زوال أمّاره بودن نفس و اتصاف آن به لوّامه است. در اين حالت هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحكم نشده و در نتيجه هنوز اضطراب بر قلب حاكم است.
در مرتبه بعد، اميال زائل شده، قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف مى ‏گردد. در مرتبه فناى متحقق به حق، سالك خود و خلق را نمى ‏بيند. همين خود داراى مراتبى است:
در اولين مرتبه، سالك فعل خود را نديده، آن را مستند به خدا مى ‏يابد.در مرتبه دوم، ذات خود را نمى ‏بيند؛ در مرتبه سوم حتى فناى ذات خودش را نيز نمى ‏بيند. كاشانى از آن تعبير به فناى از فنا مى ‏كند و آخرين مرتبه، فناى وجود در وجود يا شهود در شهود است.
لاهيجى در گلشن راز فنا را داراى سه مرتبه فناى افعالى، فناى صفاتى و فناى ذاتى يعنى (محو، طمس و محق) مى ‏داند، كه سالك بعد از گذر از مرحله تبديل اعمال و اخلاق سيئه به حسنه، به آنها نائل مى ‏شود.
در فناى افعالى، سالك همه افعال را در افعال حق فانى مى‏ بيند، زيرا خداوند به تجلىِ افعالى بر او متجلى شده است و هيچ فعلي را از بندگان نمي بيند و سرچشمه همه افعال را خداوند می داند.
در مرتبه دوم حق به تجلىِ صفاتى بر سالك متجلى مى ‏شود و او صفات تمام اشياء را در صفات حق فانى مى ‏بيند و به غير از خداوند هيچ شخصى را داراى صفت نمى ‏بيند و خود و تمام اشياء را مظهر و مجلاى صفات الهى مى ‏شناسد و صفات او را در خود ظاهر مى ‏بيند.
در مرتبه سوم، حق به تجلىِ ذاتى بر سالك متجلى مى ‏شود و او جميع ذوات اشياء را در پرتو نور تجلى ذات احديت، فانى مى‏ يابد وجود اشياء را وجود حق مى ‏داند و در ديده حق بينِ عارف «كل شى‏ء هالك الا وجهه» جلوه ‏گرى نموده، به‏ جز وجود واجب، موجود ديگرى نبيند و خيال غيريت نزد وى محال گردد.

[/]

اویس;455365 نوشت:
[=Georgia]
فنا در لغت اگر چه به معناى عدم و نيستى محض است اما در اصطلاح مراد این است که عارف در سلوك خود سر انجام به جايي مي رسد كه غير حق را نمي بيند و خواسته های خود را در خواسته های خداوند گم مي كند و فاني در اراده خداوند و انجام خواست خداي متعال مي گردد.
عزالدين كاشانى وقتى به مراتب فنا نزد عارفان مى ‏پردازد، از فناى از شهوت، فناى از رغبت، و فناى متحقق به حق سخن مى ‏گويد.
فناى از شهوت، زوال أمّاره بودن نفس و اتصاف آن به لوّامه است. در اين حالت هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحكم نشده و در نتيجه هنوز اضطراب بر قلب حاكم است.
در مرتبه بعد، اميال زائل شده، قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف مى ‏گردد. در مرتبه فناى متحقق به حق، سالك خود و خلق را نمى ‏بيند. همين خود داراى مراتبى است:
در اولين مرتبه، سالك فعل خود را نديده، آن را مستند به خدا مى ‏يابد.در مرتبه دوم، ذات خود را نمى ‏بيند؛ در مرتبه سوم حتى فناى ذات خودش را نيز نمى ‏بيند. كاشانى از آن تعبير به فناى از فنا مى ‏كند و آخرين مرتبه، فناى وجود در وجود يا شهود در شهود است.
لاهيجى در گلشن راز فنا را داراى سه مرتبه فناى افعالى، فناى صفاتى و فناى ذاتى يعنى (محو، طمس و محق) مى ‏داند، كه سالك بعد از گذر از مرحله تبديل اعمال و اخلاق سيئه به حسنه، به آنها نائل مى ‏شود.
در فناى افعالى، سالك همه افعال را در افعال حق فانى مى‏ بيند، زيرا خداوند به تجلىِ افعالى بر او متجلى شده است و هيچ فعلي را از بندگان نمي بيند و سرچشمه همه افعال را خداوند می داند.
در مرتبه دوم حق به تجلىِ صفاتى بر سالك متجلى مى ‏شود و او صفات تمام اشياء را در صفات حق فانى مى ‏بيند و به غير از خداوند هيچ شخصى را داراى صفت نمى ‏بيند و خود و تمام اشياء را مظهر و مجلاى صفات الهى مى ‏شناسد و صفات او را در خود ظاهر مى ‏بيند.
در مرتبه سوم، حق به تجلىِ ذاتى بر سالك متجلى مى ‏شود و او جميع ذوات اشياء را در پرتو نور تجلى ذات احديت، فانى مى‏ يابد وجود اشياء را وجود حق مى ‏داند و در ديده حق بينِ عارف «كل شى‏ء هالك الا وجهه» جلوه ‏گرى نموده، به‏ جز وجود واجب، موجود ديگرى نبيند و خيال غيريت نزد وى محال گردد.

استاد گرامی با تشکر.

1.لطفاً معنای «فنای در ذات» کمی بیشتر باز کنید و حتی الامکان ابن عربی و عرفای بزرگ نیز نقل قولهایی در این نقل بفرمایید تا بدانیم این مقام را عرفا چگونه توصیف کرده اند.

2.فردی به من گفت فنای در ذات، به معنای همذاتی با خداست. آیا این نگرش صحیح است؟

3.راستی عبارت "فنای فی الله" صحیح است یا "فنای بالله" یا هردو؟

[="Georgia"][="Blue"]

مسلمان ایرانی;455573 نوشت:
استاد گرامی با تشکر.

1.لطفاً معنای «فنای در ذات» کمی بیشتر باز کنید و حتی الامکان ابن عربی و عرفای بزرگ نیز نقل قولهایی در این نقل بفرمایید تا بدانیم این مقام را عرفا چگونه توصیف کرده اند.

2.فردی به من گفت فنای در ذات، به معنای همذاتی با خداست. آیا این نگرش صحیح است؟


مقام فناي در ذات را «فناي» در احديت نيز گويند. دراين مقام همه اسما و صفات را، از صفات لطف گرفته، مانند رحمان، رحيم، رازق و منعم تا صفات قهر، مانند قهار، منتقم، مستهلك در غيب ذات احديت مي بيند و جز مشاهده ذات احديت هيچ گونه تعيني در روح او باقي نمي ماند، حتي اختلاف مظاهر چون جبرئيل و عزرائيل و موسي و فرعون از چشم حقيقت بين صاحب اين مقام برداشته مي شود و مهر و خشم حق سبحانه و همچنين بسط و قبض، عطا و منع، بهشت و دوزخ و... براي او يكي مي شود. همچنین احوالاتی چون صحت، مرض، فقر و غني، عزت و ذلت درنظر او با هم برابر مي شوند.
در روایت است که جابر بن عبدالله انصاری مدتی بیمار و بستری شد، امام باقر علیه السلام برای عیادت به خانه او رفت، در بالینش نشست و با مهر به او فرمود:" ای جابر، حالت چطور است؟جابرگفت در حالی هستم که پیری را نسبت به جوانی و مرگ را نسبت به زندگی دوستتر دارم و به بیماری نسبت به سلامتی علاقمند ترم.
امام باقر علیه السلام به او فرمودند:"اما من آنچه را خدا بخواهد دوست دارم، اگر پیری را بخواهد همان را دوست دارم، اگر جوانی را بخواهد، به همان علاقه‌مندم، بیماری یا سلامتی، زندگی یا مرگ، هر کدام را او بپسندد، همان را می‌پسندم".
این فرمایش امام دال بر توحید ذاتی حضرت است که دلالت بر مقام شامخ فناي در ذات حضرت می کند. اين مقام را در اصطلاح «محق» گويند كه مقام فناي وجود عبد در ذات حق است. دراين مرحله نهايي، اغيار از هر جهت محو شده، توحيد صاف و خالصي براي عارف دست مي دهد. دراين مرتبه كه آخرين منزل سفر الي الله است، انسان کامل به زبان حقيقت مي گويد: «يا من ليس الا هو» وقتي انسان کامل به اين مقام رسيد، در تجليات ذاتی حقيقت حق سبحانه غرق شده وحقيقت آيه مباركه: (لمن الملك اليوم، لله الواحد القهار) (غافر-61) براي او تجلي مي كند.

مسلمان ایرانی;455573 نوشت:
.راستی عبارت "فنای فی الله" صحیح است یا "فنای بالله" یا هردو؟

آنچه در اصطلاح حکمای متاله و عرفای الهی آمده فنای فی الله و بقای بالله است.
[/]

[=b zar]بسم الله الرحمن الرحیم
با اجازه از ناظر محترم من هم چند جمله بگویم (با وجود بی سوادی)
تمام این جواب در این آیه نهفته است
شادی بخش ترین آیه قرآن
انا لله و انا الیه الرجعون

ما چه بخواهیم چه نخواهیم دیر یا زود به مبدا خود میرویم
برخی با اشتیاق
برخی با اکراه

سؤال:
معنای فناء انسان در خداوند چیست؟

پاسخ:
فنا در لغت اگر چه به معناى عدم و نيستى محض است اما در اصطلاح مراد این است که عارف در سلوك خود سر انجام به جايي مي رسد كه غير حق را نمي بيند و خواسته های خود را در خواسته های خداوند گم مي كند و فاني در اراده خداوند و انجام خواست خدای متعال مي گردد.
«عزالدين كاشانى» وقتى به مراتب فناء نزد عارفان مى ‏پردازد، از فناء از شهوت، فناى از رغبت، و فناى متحقق به حق سخن مى ‏گويد.

فناء از شهوت، زوال أمّاره بودن نفس و اتصاف آن به لوّامه است. در اين حالت، هنوز اخلاق حسنه در قلب مستحكم نشده و در نتيجه، هنوز اضطراب بر قلب حاكم است.
در مرتبه بعد، اميال زائل شده، قلب به استقامت و مطمئن بودن متصف مى ‏گردد. در مرتبه فناى متحقق به حق، سالك خود و خلق را نمى ‏بيند. همين خود داراى مراتبى است:
در اولين مرتبه، سالك فعل خود را نديده، آن را مستند به خدا مى ‏يابد.در مرتبه دوم، ذات خود را نمى ‏بيند؛ در مرتبه سوم حتى فناى ذات خودش را نيز نمى ‏بيند. كاشانى از آن تعبير به فناى از فنا مى ‏كند و آخرين مرتبه، فناى وجود در وجود يا شهود در شهود است.

لاهيجى در گلشن راز فنا را داراى سه مرتبه فناى افعالى، فناى صفاتى و فناى ذاتى يعنى (محو، طمس و محق) مى ‏داند، كه سالك بعد از گذر از مرحله تبديل اعمال و اخلاق سيئه به حسنه، به آنها نائل مى ‏شود.
در فناى افعالى، سالك همه افعال را در افعال حق فانى مى‏ بيند، زيرا خداوند به تجلىِ افعالى بر او متجلى شده است و هيچ فعلي را از بندگان نمي بيند و سرچشمه همه افعال را خداوند می داند.
در مرتبه دوم، حق به تجلىِ صفاتى بر سالك متجلى مى ‏شود و او صفات تمام اشياء را در صفات حق فانى مى ‏بيند و به غير از خداوند هيچ شخصى را داراى صفت نمى ‏بيند و خود و تمام اشياء را مظهر و مجلاى صفات الهى مى ‏شناسد و صفات او را در خود ظاهر مى ‏بيند.

در مرتبه سوم، حق به تجلىِ ذاتى بر سالك متجلى مى ‏شود و او جميع ذوات اشياء را در پرتو نور تجلى ذات احديت، فانى مى‏ يابد وجود اشياء را وجود حق مى ‏داند و در ديده حق بينِ عارف «كلّ شى‏ء هالك إلا وجهه» (1) جلوه ‏گرى نموده، به‏ جز وجود واجب، موجود ديگرى نبيند و خيال غيريت نزد وى محال گردد.
مقام فناء در ذات را «فناء در احديت» نيز گويند. دراين مقام همه اسماء و صفات را، از صفات لطف گرفته، مانند رحمان، رحيم، رازق و منعم تا صفات قهر، مانند قهار، منتقم، مستهلک در غيب ذات احديت می بيند و جز مشاهده ذات احديت، هيچ گونه تعينی در روح او باقی نمی ماند، حتي اختلاف مظاهر چون جبرئيل و عزرائيل و موسي و فرعون از چشم حقيقت بين صاحب اين مقام برداشته می شود و مهر و خشم خداوند و همچنين بسط و قبض، عطا و منع، بهشت و دوزخ و ... براي او يكي مي شود. همچنین احوالاتی چون صحت، مرض، فقر و غني، عزت و ذلت درنظر او با هم برابر می شوند.

در روایت است که جابر بن عبدالله انصاری، مدتی بیمار و بستری شد، امام باقر (علیه السلام) برای عیادت به خانه او رفت، در بالینش نشست و با مهر به او فرمود: ای جابر، حالت چطور است؟ جابر گفت: در حالی هستم که پیری را نسبت به جوانی و مرگ را نسبت به زندگی دوست تر دارم و به بیماری نسبت به سلامتی علاقمند ترم.
امام باقر (علیه السلام) به او فرمود: اما من آنچه را خدا بخواهد، دوست دارم، اگر پیری را بخواهد، همان را دوست دارم، اگر جوانی را بخواهد، به همان علاقه‌مندم، بیماری یا سلامتی، زندگی یا مرگ، هر کدام را او بپسندد، همان را می‌پسندم. (2)

این فرمایش امام باقر (علیه السلام) دال بر توحید ذاتی حضرت است که دلالت بر مقام شامخ فناي در ذات حضرت می کند. اين مقام را در اصطلاح «محق» گويند كه مقام فناء وجود عبد در ذات حق است. دراين مرحله نهايی، اغيار از هر جهت محو شده، توحيد صاف و خالصي براي عارف دست مي دهد. دراين مرتبه كه آخرين منزل سفر الي الله است، انسان کامل، به زبان حقيقت مي گويد: «يا من ليس الا هو» وقتي انسان کامل به اين مقام رسيد، در تجليات ذاتی حقيقت حق سبحانه غرق شده و حقيقت آيه مباركه: «لمن الملك اليوم، لله الواحد القهار» (3) برای او تجلي می كند.

منابع و مآخذ:
1. قصص: 28/ 88.
2. نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات، ج 3، ص 285.
3. غافر: 40/ 61.


موضوع قفل شده است