زیبابینی عرفا از واقعه عاشورا
تبهای اولیه
سر و دستار نداند که کدام اندازد
یکی از درس هایی که از واقعه کربلا می توان گرفت و باید در آن تامل کرد؛ همین است که کجا می ارزد که آدمی جان خود را ببازد؟
آنچه تاکنون از تحلیل واقعه کربلا گفته شده؛ این است که آزادی و ذلت ناپذیری آدمی حکم می کند که جان خود را بر سر حریت خود بگذارد، این درست است، آدمی شریف تر و عظیم تر از آن است که خود را به متاع حقیر و بی ارزشی بفروشد، این مساله، جنبه روان شناسی شخصی دارد، اما وقتی ظلم شکل اجتماعی پیدا می کند، وقتی که با سست شدن ظلم مواجه می شود و آن ظلم بتدریج شیوه و روش همگانی پیدا می کند، در اینجاست که شورش و قیام، جواز بلکه حکم وجوب پیدا می کند و حال این شورش و شوریدن هم عنصری عقلانی دارد هم عنصری عاشقانه، در آن هم سیاست درج است هم شهادت، هم عاشقی و هم عاقلی.
و اینجاست که سخن از نگاه جلال الدین رومی (مولانا) ، نسبت به حادثه کربلا موضوعیت پیدا می کند؛ جناب مولانا، یکی از کسانی بود که به طور مشخص نسبت به شخص امام حسین(ع) و حرکت او ارادت می ورزید و یاد و نام ایشان را محترم نگه می داشت.
وی در دو جا به طور مشخص درباره حادثه کربلا سخن گفته است، یک بار در مثنوی و دیگری در دیوان شمس. مولانا در مثنوی ضمن آن که به شرح داستانی می پردازد، در فحوای داستان، این پرسش را مطرح می کند که آیا کربلا فقط یک چهره داشته است و آن هم چهره غم و اندوه و درد و رنج، یا آن که چهره ها و بواطن دیگری هم داشته است سپس پاسخ می دهد آری، از یک طرف حضرت را کشتند و این درست است و غم انگیز است اما از سوی دیگر، او رها شد، به شکستن قفس نظر کنید، به آزاد شدن مرغ جان این سلطان از این زندان نظر کنید، می بینید که او با این رهیدن، شاد است
چون که ایشان خسرو دین بوده اند*****وقت شادی شد چو بشکستند بند
درس دیگری که می شود از این شور و حماسه آموخت، درس زیبا دیدن جهان است، آموختن این که آدمی در زشت ترین زشتی ها همواره می تواند یک چهره زیبا ببیند و چه زیبا چشمان زیبابین حضرت زینب(س) ، زیبایی ها را دید و فرمود «ما رایت الا جمیلا» لذا جناب مولانا اشاره می کند که اگر این عالم پر از زشتی و پلیدی شود، پاکان فقط از او پاکی نصیبشان خواهد شد.
گر شود عالم پر از خون مال مال*****کی خورد مرد خدا الا حلال
حادثه ای اینچنین پر از زشتی و قساوت، چهره دیگری پیدا می کند، تصویری از ایثارگری و عاشقی و گذشت تام و تمام.
در طبق اخلاص نهادن همه هستی خویش و حقیقتا زیباترین حادثه عالم انسانی است و هر چه این گذشت وسیع تر و عمیق تر باشد، آن زیبایی وسیع تر و عظیم تر خواهد بود و جناب مولانا به واقعه عاشورا و کربلا و امام حسین(ع) به چشم یک پاکبازی مطلق می نگریست.
این غزل مولوی را که از سر ارادت در وصف یاران و شهدای کربلا گفته است، بارها شنیده ایم؛
کجایید ای سبکبالان عاشق*******پرنده تر ز مرغان هوایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده***کسی مر عقل را گوید کجایی؟
این چند بیت اندک، تصویر کامل و غنی از یک ارادت ورزی صمیمانه است که می توان در وصف عاشقان واقعی ابراز کرد.
این هم یک چهره است، یک تصویر است و این هم یک چشم است که آدمی می تواند به حادثه کربلا باز کند و درس تازه ای از آن بیاموزد، مهم ترین علامت عاشقی، ایثار و گذشت است و هیچ چیز دیگر به پای آن نمی رسد، این عاشقی یا ایثارگری به زبان و سخن نیست بلکه به عمل است.
امام حسین(ع) تنها از جانش نگذشت از همه برخورداری هایش گذشت. او یک بار شهید نشد، هزار بار شهید شد، با سلب هر حقی، با شهادت هر یاری و با خوردن هر تهمتی و به عوض هزار بار هم عروج کرد و معراج یافت. آری حادثه کربلا برای کسی چون جلال الدین مولوی عبارت بود از حادثه در زندان را شکستن، حادثه به نوا رسیدن یا به نوا رساندن بینوایان و حال پس از گذشت سال ها از آن حادثه چه بسیار تابلوها و تصاویر و بواطن دیگر است که هنوز مکتوم مانده و باید مکشوف شود.
[=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]
از بَرِ زين چون شه عشق آفرين******* كرد زمين مفخر عرش برين
[/]با تن صد چاك و دل سوزناك [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]********[/] ناله همي كرد به يزدان پاك[/]
گفت الها ملكا داورا [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]******[/][/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]******[/][/][/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*****[/][/][/] پادشها ذوالكرما ياورا[/]
در رهت اي شاهد زيباي من [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]******[/] شمع صفت سوخت سراپاي من[/]
عشق شده جان و تنم في هواك [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*****[/]نيست شده در نظرم ما سواك[/]
جز تو جهان را عدم انگاشتم [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]********[/] غير تو چشم از همه برداشتم[/]
كرد ز دل عشق خط غير پاك[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*******[/]ساخت غمت جامه تن چاك چاك[/]
رفت سرم بر سر پيمان تو [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*************[/]محو توام واله و حيران تو[/]
گر اَرَني گوي به طور آمدم [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]**********[/]خواستي ام تا به حضور آمدم[/]
بالله اگر تشنه ام آبم تويي[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]***********[/]بحر من و موج و حبابم تویی[/]
اي سر من در هوس روي تو [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]**********[/]بر سر ني ره سپر كوي تو[/]
ديد رخت ديده دل بي حجاب [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]**********[/]لاجرم آمد به رهت پرشتاب[/]
عشق تو گنجي است به ويرانه ام [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]**[/] غير تو كس نيست به كاشانه ام[/]
مي زنم ار ناله هل من مغيث[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]**[/] من چو ني ام وز لب توست اين حديث[/]
نيست كنون در رگ و شريان من [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]******[/] خون مگر آواي تو اي جان من[/]
سر غم عشق تو شد رهبرم[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]***********[/]گو برود در ره وصلت سرم[/]
اي دل و دلدار و دل آراي من[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*******[/]اي به رخت چشم تماشاي من[/]
نيست ميان من و رويت حجاب[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*********[/]تافت به صحراي من آفتاب[/]
خوش به تماشاي جمال آمدم [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]***********[/]غرقه درياي وصال آمدم[/]
تشنه لبم تشنه درياي تو[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]***********[/][/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]******[/][/]لايم و آيينه الاي تو[/]
تشنه به معراج شهود آمدم[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*************[/]بر لب درياي وجود آمدم[/]
تشنه لبم گرچه به وصل تو يار[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]***********[/]بحر وجودم كه ندارد كنار[/]
چون تو تن آغشته به خون خواهيم [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]****[/]حكم تو را از دل و جان راضيم[/]
راه تو پويند يتيمان من [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]***********[/]كوي تو جويد سر و سامان من[/]
چون ني ام از خود ز توام سر به سر [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]****[/]سر برود بر سر ني در به در[/]
نقش همه جلوه نقاش شد[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]***********[/]سِرّ هو الله ز من فاش شد[/]
آينه بشكست و رخ يار ماند[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*******[/]اي عجب اين دل شد و دلدار ماند[/]
منزل معشوق شد اين دار من[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*******[/]نيست در اين دار به جز يار من[/]
هر چه ز من رفت تويي جاي آن [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]******[/]دل به تو پرداخت ز سوداي آن[/]
آنچه به جا مانده ز جان و تنم [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*********[/] آن تو اي خار غمت گلشنم[/]
گر سر من رفت به نوك سنان [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*******[/]هست سنان سايه سرو جنان[/]
من گل بستان رضاي توام [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*************[/] بلبل دستان قضاي توام[/]
نيست به جز مهر تو در باغ من[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*******[/]شاخ گل و سنبل سرو سمن[/]
هر چه كه خشنودي توست اي حبيب[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*[/] با همه خشنودم و دارم شكيب[/]
تا مگر از لطف شفيعم كني [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*************[/]با رقم قرب رفيعم كني[/]
نوح شوم قوم به كشتي كنم[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]******[/][/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]**[/][/] و ز كرمت خلق بهشتي كنم[/]
كفر و گنه را خط باطل كشم [/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]*****[/][/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]**[/][/]كشتي اسلام به ساحل كشم[/]
تا دهم از غصه محشر نجات[/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]******[/][/][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]****[/][/] امت پيغمبر ختمي صفات[/]
در تمام دهۀ عزاداري، حال حضرت حدّاد بسيار منقلب بود. چهره سرخ ميشد و چشمان درخشان و نوراني؛ ولي حال حزن و اندوه در ايشان ديده نميشد؛ سراسر ابتهاج و مسرّت بود.
ميفرمود: چقدر مردم غافلند كه براي اين شهيد جان باخته غصّه ميخورند و ماتم و اندوه بپا ميدارند ! صحنۀ عاشورا عاليترين مناظر عشقبازي است؛ و زيباترين مواطن جمال و جلال إلهي، و نيكوترين مظاهر أسماء رحمت و غضب؛ و براي اهل بيت
عليهمالسّلام جز عبور از درجات و مراتب، و وصول به أعلي ذِروۀ حيات جاويدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقّق به اصل ظاهر، و فناي مطلق در ذات أحديّت چيزي نبوده است.تحقيقاً روز شادي و مسرّت اهل بيت است. زيرا روز كاميابي و ظفر و قبولي ورود در حريم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئيّت و دخول در عالم كلّيّت است. روز پيروزي و نجاح است. روز وصول به مطلوب غائي و هدف اصلي است. روزي است كه گوشهاي از آنرا اگر به سالكان و عاشقان و شوريدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادي مدهوش ميگردند و يكسره تا قيامت بر پا شود به سجدۀ شكر به رو در ميافتند.
حضرت آقاي حدّاد ميفرمود: مردم خبر ندارند، و چنان محبّت دنيا چشم و گوششان را بسته كه بر آن روز تأسّف ميخورند و همچون زن فرزند مرده مينالند. مردم نميدانند كه همۀ آنها فوز و نجاح و معاملۀ پر بها و ابتياع اشياءِ نفيسه و جواهر قيمتي در برابر خَزَف بوده است. آن كشتن مرگ نبود؛ عين حيات بود. انقطاع و بريدگي عمر نبود؛ حيات سرمدي بود.
ميفرمودند: شاعري وارد بر مردم حَلَب گفت:
در دهۀ عاشورا حضرت آقاي حدّاد بسيار گريه ميكردند، ولي همهاش گريۀ شوق بود. و بعضي اوقات از شدّت وَجد و سرور، چنان اشكهايشان متوالي و متواتر ميآمد كه گوئي ناوداني است كه آب رحمت باران عشق را برروي محاسن شريفشان ميريزد. چند بار از روي كتاب مولانا محمّد بلخي رومي، اين اشعار را با چه صوت و آهنگ دلنوازي ميخواندند كه هنوز كه هنوز است آن صدا، و آن آهنگ، و آن اشكهاي سيلاب وار در خاطره مجسّم؛ و تو گوئي: اينك حدّاد است كه در برابر نشسته و كتاب «مثنوي» را در دست دارد:
زو قيامت را همي پرسيدهاند***** *****كاي قيامت ! تا قيامت راه چند ؟
*****با زبان حال ميگفتي بسي : كه ز محشر حشر را پرسد كسي ؟
بهر اين گفت آن رسول خوش پيام***** رمز موتوا قَبْلَ موتوا[35] يا كِرام
همچنانكه مردهام من قبل موت ***** زان طرف آوردهام اين صيت[36] و صوت[37]
پس قيامت شو قيامت را ببين******* ديدن هر چيز را شرط است اين
تا نگردي اين ندانيّش تمام*********** خواه كان انوار باشد يا ظلام
عقل گردي عقل را داني كمال *****عشق گردي عشق را بيني جمال
نار گردي نار را داني يقين ***********نور گردي هم بداني آن و اين
گفتمي برهان بر اين دعوت مُبين ******* گر بدي ادراك اندر خورد اين
هست انجير اين طرف بسيار خوار** گر رسد مرغي قُنُق[38] انجيرخوار
در همه عالم اگر مرد و زنند********* دم به دم در نزع و اندر مردنند
اين سخنها را وصيّتها شِمَر********* كه پدر گويد در آن دم با پسر
تا برُويد رحمت و غيرت بدين ******* تا ببرّد بيخ بغض و رَشك و كين
كُلُّ ءَاتٍ ءَاتٍ آنرا نقد دان **********دوست را در نزع و اندر فقد دان
ور غرضها زين نظر گردد حجيب***** اين نظرها را برون افكن ز جيب
در نياز خشك و بر عجزي مايست*** زانكه با عاجز گزيده معجزيست
عجز زنجيريست زنجيرت نهاد****** چشم در زنجير نه بايد گشاد
پس تضرّع كن كه اي هاديّ زيست* باز بودم پشّه گشتم اين ز چيست
سختتر افشردهام در سر قدم *** كه لَفي خُسْرم ز قهرت دم به دم
از نصيحتهاي تو كر بودهام *********بتشكن دعويّ و بتگر بودهام
ياد صُنعَت فرضتر، يا ياد مرگ ****** مرگ مانند خزان، تو أصل برگ
سالها اين مرگ، طبلك ميزند****** گوش تو بيگاه، جنبش ميكند
[36] صيت: آوازه.
"وصال بینی" مولانا از واقعه عاشورا
من عاشقِ جانبازم از عشق نپرهیزم***** من مستِ سر اندازم از عربده نگریزم
گویند رفیقانم از عشق بپرهیزید! ********از عشق بپرهیزم؟! پس با چه در آَمیزم؟!
رسيدن شاعر به حلب روز عاشورا و حال معلوم نمودن
گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم******************زماتم آن خاندان دارد مقيم
تا به شب نوحه كنند اندر بُكا********************شيعه عاشورا براي كربلا
بشمرند آن ظلمها و امتهان[40]************** كز يزيد و شمر ديد آن خاندان
از غريو و نالهها در سرگذشت*************پُر همي گردد همه صحرا و دشت
يك غريبي شاعري از ره رسيد*************** روز عاشورا و آن افغان شنيد
بر دل و دين خرابت نوحه كن ******** چون نميبيند جز اين خاك كهن
همه ما بارها این شعر معروف "کجایید ای شهیدان خدایی..." که در وصف شهدای کربلاست را شنیده ایم. اما خیلی از افراد - مخصوصا کسانی که براحتی مولوی را رمی به عناد با اهل بیت میکنند - شاید برایشان سخت باشد که باور کنند این شعر از مولوی و در دیوان شمس است. با توجه به نزدیکی روز عاشورا - روز تجلی کامل عشق - این ابیات بسیار شور انگیز را زمزمه می کنیم.
کجایید ای سبک روحان عاشق ٭٭٭ پرنده تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی ٭٭٭ بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده ٭٭٭ کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته ٭٭٭ بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده ٭٭٭ کجایید ای نوای بی نوایی
در آن بحرید کاین عالم کف اوست ٭٭٭ زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت های عالم ٭٭٭ ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد ٭٭٭ بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
بر آ ای شمس تبریزی ز مشرق ٭٭٭ که اصل اصل اصل هر ضیائی
تشريح حضرت حدّاد وقايع عاشورا را همچون امام حسين عليه السّلام
«وليكن حال حسين بن عليّ سيّد الشّهداء عليه الصّلوة و السّلام و بعضي از يارانش كه با وي بودند چنين بود كه رنگ صورتهايشان ميدرخشيد و اعضاء و جوارحشان آرام ميگرفت، و نفَسهايشان بدون اضطراب و آرام بود. در اينحال بعضي از آنها به بعض ديگر گفتند:
ببينيد ! اين مرد ابداً از مرگ ترسي ندارد؛ و آنرا ساده و بدون اهمّيّت ميشمرد !
حضرت سيّد الشّهداء صلوات الله عليه به آنها گفت: اي فرزندان بزرگزادگان، و اي عزيزان بلند پايه و ارجمند ! صبر و تحمّل و شكيبائي پيشهگيريد ! چرا كه مرگ چيزي نيست مگر به مثابۀ پلي كه شما را از روي خود عبور ميدهد از گرفتاري و شدّت و مضرّت، به سوي بهشتهاي وسيعه و نعمتهاي جاويدان إلهيّه ! پس كداميك از شما خوشش نميآيد كه از زنداني به سوي قصري انتقال يابد ؟!...
بدرستيكه پدرم براي من روايت كرد از رسول خدا صلّي الله عليه وآله كه: دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر. و مرگ پل عبور است براي اينان به سوي بهشتهايشان، و پل عبور است براي آنان به سوي دوزخ گداختهشان. نه من دروغ ميگويم، و نه به من دروغ گفته شده است.»
ادامه دارد...
بايد دانست كه: آنچه را كه مرحوم حدّاد فرمودهاند، حالات شخصي خود ايشان در آن أوان بوده است كه از عوالم كثرات عبور نموده و به فناي مطلق في الله رسيده بودند، و به عبارت دگر:
سفر إلي الله به پايان رسيده، اشتغال به سفر دوّم كه في الله است داشتهاند. همانطور كه در احوال ملاّي رومي در وقت سرودن اين اشعار، و احوال آن مرد شاعر شيعي وارد در شهر حلب نيز بدينگونه بوده است كه جنبۀ وجه الخَلقي آنها تبديل به جنبۀ وجه الحقّي و وجهالرَّبّي گرديده است؛ و از درجات نفس عبور كرده، در حرم عزّ توحيد و حريم وصال حقّ متمكّن گرديدهاند.
امّا سائر افراد مردم كه در عالم كثرات گرفتارند و از نفس برون نيامدهاند، حتماً بايد گريه و عزاداري و سينهزني و نوحهخواني كنند تا بدينطريق بتوانند راه را طيّ كنند و بدان مقصد عالي نائل آيند. اين مجاز قنطرهاي است براي آن حقيقت.
همچنانكه در روايات كثيرۀ مستفيضه ما را امر به عزاداري نمودهاند تا بدينوسيله جان خود را پاك كنيم و با آن سروران در طيّ اين سبيل هم آهنگ گرديم.
و تازه وقتيكه أسفار أربعه طيّ شد، از لوازم بقاء بالله بعد از مقام فناء فيالله، متشكّل شدن به عوالم كثرت، و حقّ هر عالم را كما هو حقّه رعايت نمودن است كه با خداوند در عالم خلق بودن و متّصف به صفات خلقي در عين وحدت ربوبي گرديدن ميباشد كه هم عشق است و هم عزا، هم توحيد است و هم كثرت؛ چنانكه عين خود اين حالات در حضرت آقاي حدّاد در اواخر عمر مشاهده ميشد كه پس از مقام فناءِ صرف و تمكّن در تجرّد، داراي مقام بقاء بودهاند.
توأم با همان عشق شديد، در مجالس سوگواري، گريه و عزاداري ناشي از سوز دل و حرقت قلب از ايشان مشهود بود. خود حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام هم به حضرت سكينه دختر عزيزشان فرمودند:
«قلب مرا با سرشكت آتش مزن، اين سرشكي كه از روي حسرتميريزد؛ تا وقتيكه جان در بدن دارم!»
و به عبارت مختصر و كوتاه: داستان كربلا داستان بسيار غامض و پيچيدهاي است. عيناً مانند سكّۀ دو رو ميباشد:
يك روي آن عشق و شور و نيل و فوز حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام ميباشد به آن عوالم، و روي ديگر آن غصّه و اندوه و عذاب و شكنجه و گريه ميباشد.
امّا كسي ميتواند آن روي سكّه را تماشا كند كه اين رو را ديده و تماشا كرده و از آن عبور نموده باشد؛ بِمِثْل هذا فلْيَعملِ العامِلون.
باري، نحوۀ قرائت و كيفيّت خواندن اين ابيات مولانا طوري بود كه گوئي حضرت حدّاد با حقيقت آن معاني متّحد و از آبشخوار واقعيّات و حقائق و معادن آن، سخن ميگويد. تو گوئي كه اينجا روز عاشوراست، و او دارد از باطن و ضمير حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام خبر ميدهد و براي اصحاب و ياران خود پرده بر ميدارد.
لفظ « فَناء » بيشترين لفظي بود كه بر زبان حدّاد عبور ميكرد، و هيچ چاره و گريزي را بالاتر از فَناء نميديد، و رفقاي خود را بدان دعوت مينمود.
منبع: روح مجرد- علامه حسینی طهرانی
علامه اين مخمس را، که تضمين غزلي از حافظ است، در سال 1328-1327 شمسي سرودند و همراه نامه اي به برادر خود، آيت الله الهي، ارسال داشتند و در پايان سروده نوشتند: (انتظار مي رود اين اشعار را در مجالس خودتان [مرثيه حاج سيد احمد] خصوصاً مجلس هفته آينده بخوانيد . زياد از اين، جسارت است)
گفت آن شاه شهيدان که بلا شد سويم / با همين قافله ام راه فنا مي پويم
دست همت ز سراب دو جهان مي شويم / شور يعقوب کنان يوسف خود مي جويم
که کمان شد ز غمش قامت چون شمشادم
گفت هر چند عطش کنده بن و بنيادم / زير شمشيرم و در دام بلا افتادم
هدف تيرم و چون فاخته پر بگشادم / فاش مي گويم و از گفته ي خود دلشادم:
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
من به ميدان بلا روز ازل بودم طاق / کشته يارم و با هستي او بسته وثاق
من دل رفته کجایم و کجا دشت عراق! / طاير گلشن قدسم، چه دهم شرح فراق
که در اين دامگه حادثه چون افتادم
لوحه سينه من گر شکند سُم ستور / ور سرم سير کند شهر به شهر از ره دور
باک نبود که مرا نيست به جز شوق حضور/ سايه طوبي و غلمان و قصور و قد حور
به هواي سر کوي تو برفت از يادم
تا در اين بزم بتابيد مه طلعت يار / من خورم خون دل و يار کند تير نثار
پرده بدريده و سرگرم به ديدار نگار / نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار
چه کنم؟ حرف دگر ياد نداد استادم
تشنه وصل وي ام آتش دل کارم ساخت / شربت مرگ همي خواهم و جانم بگداخت
از چه از کوي توام دست قضا دور انداخت / کوکب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتي به چه طالع زادم؟
سلام
کاملا قبول دارم که کربلا صحنه عشق بازی اباعبدالله علیه السلام با خداوند بوده و امام حسین علیه السلام عبد بودن خودشان را به همه عالم نشان دادند و این جمله حضرت زینب سلام الله علیها که فرمودند "مارایت الا جمیلا" را کاملا درک میکنم (ا ن شاالله)
اما نباید از این نکته غافل شد که علت گریه بر امام حسین علیه السلام، به قول حاج آقا پناهیان گریستن بر وارد آوردن این همه ظلم بر امام و شکستن حریم امامت است و مسئله، مسئله ظلم به امامت است نه صرف ظلم به یک فرد عادی چه بسا مانند آن ستم ها راهم امروزه در جهان شاهدیم.
واقعا وقتی آدم زیارت جامعه رو میخونه و بعد فکر میکنه که به همچین بزرگوارانی چنین جسارتهایی شده، از درون آتش میگیره و گریه میکنه. و وقتی میخوانی در گودی قتلگاه جبرئیل امین بر امام حسین علیه السلام فرود آمدند و گفتند که اگر بخواهی خداوند پایان کربلا را طوری دیگر رقم میزند بدون اینکه از اجر شما کم شود و امام علیه السلام نپذیرفتند و جان نثاری برای معبود را با کمال اطمینان و رضایت پذیرفتند، از شهادت و ظلم به چنین بزرگواری انسان نمیتواند نگرید.
از شهادت و ظلم به چنین بزرگواری انسان نمیتواند نگرید.
آزمودم مرگ من در زندگی است******چون رهم زین زندگی، پایندگی است
کسانی مانند جناب حداد چنان عاشق هستند که بقول مولا علی :
عَظُمَ الْخالِقُ فِي أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ فِي أعْيُنِهِم (خداوند در دلشان عظیم است و خلق پیششان خوار) !
این عشاق به حدی از عشق میرسند که هر لحظه حاضرند جان خود را فدای دوست کنند!
یا در جای دیگر مولا علی میفرمایند : وَ لَوْ لا الْأجَلُ الَّذِي كَتَبَ اللَّهُ لَهُمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أرْواحُهُمْ فِي أجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْ قا إِلَى الثَّوابِ
و اگر اجل که خدای بر آنان نوشته و مقرر داشته است نبود،
ارواحشان از شوق پاداش (لقاء الله) در کالبدشان در یک چشم به هم زدن قرار نگرفتی!حال بسیار بسیار عجیبی است انگار روح میخواهد از شدت شوق از بدن خارج شود!!! و واقعا جان به لب می آید!
این حال سید الشهدا در آن روز، همان حال اکثر عرفا است که از شدت شوق وصال هر لحظه میخواهند همه هستی شان را فدای دوست کنند! اینها مجذوب خدایند!
بالله اگر تشنه ام آبم تويي***********بحر من و موج و حبابم تویی
خوب وقتی ابا عبدالله زیبایی این شوق و خواسته ی عشاق حق را در واقعیت به رخ همه میکشد چرا عشاق حق گریه کنند؟! خواسته خود آنهاست!
اگر گریه ای هم میکنند گریه شوق و شادی است از زیبایی این واقعه و جلوه گری عشق محض یک عاشق در صحنه این عالم!
سرّ آن چیست هو الله احد
هر کی زندهست به نورالله
مرگ این روح مر او راست مدد
که گذشتند ز نیکو و ز بد
تا که در دیده دگر دیده نهد
ور نه میکوشد و بر میجوشد
ز آتش عشق احد تا به لحد