چند پرسش در موضوع فطرت؟؟؟ منتظر می مانم؟؟؟

تب‌های اولیه

45 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چند پرسش در موضوع فطرت؟؟؟ منتظر می مانم؟؟؟

با سلام و درود:Gol:

چند سؤال اساسی که در بین برخی دانشجویان هم دوره ما مطرح است، امیدوارم که اساتید و کارشناسان عزیز بتوانند جواب آنها را مستنداً بیان کنند.

آنگونه که به ما از ابتدا گفته اند یکی از راه های خداجوئی انسان، فطرت است؛ اما:

اولاً این مطلب، فطرت خداجوئی چگونه قابل اثبات است؟ آیا بجز راه نقل از راه عقلی هم قابل اثبات است؟

ثانیاً اگر چنین است، آیا وجود فطرت خداجوئی در انسان، برای هدایت بشر کافی نبوده و با این تفصیل، بعثت انبیاء الهی برای هدایت بشر کاری غیر ضروری و یا حتی بیهوده و عبث نبوده است؟

ثالثاً اگر این مطلب، یعنی صدور فعل بیهوده (بعثت انبیاء)، برای خدا ثابت شود؟؟؟ چگونه با حکیم بودن خداوند که از ثوابت اعتقادات ماست، قابل جمع است؟؟؟

ممنون از لطف تون:Gol:

سلام بر شهید زنده دوست جدید

آقا دست مارو هم بگیر

شهید زنده;28701 نوشت:
آنگونه که به ما از ابتدا گفته اند یکی از راه های خداجوئی انسان، فطرت است

بله درست به عرضتان رسانده اند ، آیه 30 سوره روم در مورد همین فطرته :

فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ(الروم/30)

پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نمي‌دانند!

شهید زنده;28701 نوشت:
اولاً این مطلب، فطرت خداجوئی چگونه قابل اثبات است؟ آیا بجز راه نقل از راه عقلی هم قابل اثبات است؟

بله ، اصولاً وقتی خداوند محکم ترین و پایدار ترین راه خداشناسی رو فطرت معرفی می کنه ( در آیه بالا ) ، باید دلایلی برای این مسئله وجود داشته باشه ( خیلی مختصر و مفید )

1 . فطرت راه همگانی است :
ببین عزیز من فطرت خداشناسی رو همه افراد دارن ، کوچک و بزرگ ، پیر و جوون ، زن و مرد ، باسواد و بیسواد و . . . نمیشناسه ، چون در عالمی به نام عالم ذرع خداوند خودش را تمام و کمال به همه انسانها معرفی نموده :

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ(الأعراف/172)
و (به خاطر بياور) زماني را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه بر خويشتن ساخت؛ (و فرمود:) «آيا من پروردگار شما نيستم؟» گفتند: «آري، گواهي مي‌دهيم!» (چنين کرد مبادا) روز رستاخيز بگوييد: «ما از اين، غافل بوديم؛ (و از پيمان فطري توحيد بي‌خبر مانديم)»!

در این آیه صراحتاً همگانی بودن فطرت داره عنوان میشه و این برای آن بود که انسانها نگویند ما از خداوند غافل بودیم ( او را نمی شناختیم )

در حدیثی لز پیامبر صلی الله علیه و آله اینگونه داریم :

کل مولود یولد علی الفطرة یعنی علی المعرفة بان الله عز و جل خالقه ( بحار / ج 3 / ص 279 )
هر نوزادی بر فطرت خدایی متولد میشود ، یعنی بر معرفت اینکه خدای عز و جل خالق اوست

2 . فطرت راه پایدار :
از طرفی در همان آیه 30 سوره روم خداوند فرموده :

لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ
در خلقت خداوند تغیری نیست ، همانا این دین استوار است

فطرت از ابتدای خلقت تا انتهای آن در همه انسانها به یک کیفیت بوده و خواهد بود . چرا که تغییری برای آن نیست .

اینها دلایل نقلی بود ،
اما دلایل عقلی :

همه ما میدانیم ، خداوند عز و جل منزه از آن است که توسط آفریدگان دیده شود ، یا لمس شود ، یا صدایی داشته باشد که با گوش بشر قابل شنیده شدن باشد ( نفی هر گونه تصور در مورد خداوند )
از طرفی میدانیم بشر برای شناخت یک پدیده باید نسبت به آن احاطه علمی پیدا کند یعنی از طریق یکسری اطلاعات ورودی ( از طریق حواس پنجگانه ) و پردازش مغز بتواند خروجی قابل پذیرش را تولید کند ،
با توجه به توضیح بالا باید گفت که انسانها در مورد خداوند هیچ گونه ورودی نخواهند داشت ، چون خداوند با هیچ یک از حواس پنجگانه قابل درک نیست ، پس انسان به خودی خود نمی تواند خداوند را بشناسد ( جالب اینجاست شیعه در منابع روایی خود دارد ، تا زمانی که خداوند خود را بر بشر معرفی ننموده ، هیچ حقی بر آنها در مورد شناخت خود ندارد ، زیرا اساساً بشر با توجه به داشته هایش قادر به این شناخت نیست ) پس خداوند باید ، به نوعی شناخت خود را به بشر عرضه کند ، از همین روست که میگوییم معرفت صنع خداوند یکتاست ، و اساساً شناخت خداوند از سوی ما و به وسیله ما محال است !و این شناخت همان فطرت است .

اما از جمله دلایل دیگر میتوان به قرار گرفتن انسانها در عرصه خطر اشاره کرد :

فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يشْرِكُونَ(العنکبوت/65)
هنگامي که بر سوار بر کشتي شوند، خدا را با اخلاص مي‌خوانند (و غير او را فراموش مي‌کنند)؛ اما هنگامي که خدا آنان را به خشکي رساند و نجات داد، باز مشرک مي‌شوند!

همه انسانها بدون استثناء زمانی که در معرض خطر قرار گرفته و از کمک همه علت و معلول ها نا امید میشوند ، نا خود آگاه متوجه قدرتی مافوق تمام قدرت ها شده و احساس میکنند که آن قدر میتواند نجاتشان دهد ( این خصیصه در همه انسانها از ابتدا تا انتهای خلقت بوده و خواهد بود - البته یکسری روانشناسان دلایلی بر رد این قضیه می آورند که میتوان براحتی پوچی آنها را ثابت کرد )

اما در مورد انبیاء
شما فرمودید :

شهید زنده;28701 نوشت:
ثانیاً اگر چنین است، آیا وجود فطرت خداجوئی در انسان، برای هدایت بشر کافی نبوده و با این تفصیل، بعثت انبیاء الهی برای هدایت بشر کاری غیر ضروری و یا حتی بیهوده و عبث نبوده است؟

ببینید عزیز من ، فطرت بشر ، تنها وسیله شناخت خداونده ( با براهین عقلی تنها میتوان خداوند را اثبات نمود ) ، اما :
خداوند پس از معرفی ، کیفیت آنرا از ذهن بشر پاک نمود ، و معرفت خود را باقی گذاشت ، اما نه بصورت بیدار ،یعنی ما خداوند را فطراً میشناسیم ولی چگونه و چطور ، چیزی در ذهنمان نیست و برای بیدار شدن همین شناخت هم نیاز به تذکر داریم ،

انبیاء علیهم السلام آمدند تا فطرت به خواب رفته بشر را بیدار کنند ، از همین رو در قرآن اینگونه آمده :

فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ(الغاشية/21)
پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهنده‌اي!


در ضمن در نهج البلاغه هم اولین هدف از اهداف بثت انبیاء همین معرفی شده :

فبعث فیهم رسله، و واتر الیهم انبیائه ، لیستادوهم میثاق فطرته ، و یذکروهم منسی نعمته ، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یرواهم الآیات المقدرة ( نهج البلاغه فیض الاسلام - خطبه 1 ص 33)
پس رسولانش را در میا آنها برانگیخت ، و انبیاء ش را یکایک بسوی آنان گسیل داشت تا از آنها ادای میثاق فطریشان را طلب کنند ، و نعمتهای فراموش شده خدا را به یادشان آرند ، و با تبلیغ بر آنها احتجاج بیاورند ، و گنجینه های پنهان عقلشان را شکوفا سازند و آیات تقدیر شده را برایشن نمایان سازند .

پس در بعثت انبیاء علیهم السلام علاوه بر تذکر به فطرت به خواب رفته ، دلایل دیگری نیز نهفته است .

و همونطور که فرمودید :

شهید زنده;28701 نوشت:
ثالثاً اگر این مطلب، یعنی صدور فعل بیهوده (بعثت انبیاء)، برای خدا ثابت شود؟؟؟ چگونه با حکیم بودن خداوند که از ثوابت اعتقادات ماست، قابل جمع است؟؟؟

خداوند حکیم هرگز عمل بیهوده ای انجام نخواهد داد و این اساساً ب حکمت خداوند ناسازگاره

سعی شد با زبان ساده و مختصر جواب داده بشه ، اگر باز در جزئیات مشکلی بود عنوان کنید .

شهید زنده;28701 نوشت:
با سلام و درود:Gol:

چند سؤال اساسی که در بین برخی دانشجویان هم دوره ما مطرح است، امیدوارم که اساتید و کارشناسان عزیز بتوانند جواب آنها را مستنداً بیان کنند.

آنگونه که به ما از ابتدا گفته اند یکی از راه های خداجوئی انسان، فطرت است؛ اما:

اولاً این مطلب، فطرت خداجوئی چگونه قابل اثبات است؟ آیا بجز راه نقل از راه عقلی هم قابل اثبات است؟

ثانیاً اگر چنین است، آیا وجود فطرت خداجوئی در انسان، برای هدایت بشر کافی نبوده و با این تفصیل، بعثت انبیاء الهی برای هدایت بشر کاری غیر ضروری و یا حتی بیهوده و عبث نبوده است؟

ثالثاً اگر این مطلب، یعنی صدور فعل بیهوده (بعثت انبیاء)، برای خدا ثابت شود؟؟؟ چگونه با حکیم بودن خداوند که از ثوابت اعتقادات ماست، قابل جمع است؟؟؟

ممنون از لطف تون:Gol:


با سلام و درود به دوست جدید و عرض خوشامدگوئی:Gol:

دلایلی بر وجود اصل فطریات و فطرت خدا آشنا در انسان اقامه می شوند که در ادامه به اختصار ذکر می کنیم:

1. دلیل عقلی:

اجمال دلیل آنکه:

الف. انسان موجودی مجرّد است.
ب. هر موجود مجرّدی فاعل و خالق خود را به صورت غیراکتسابی درک می کند.
ج. نتیجه اینکه: انسان فطرتا خداشناس است.

در صورتیکه برای دوست عزیزمان (شهید زنده) و هر یک از کاربران، اجمال دلیل عقلی، کافی نبود بفرمایید تا توضیح کاملتری ارائه شود.

2. دلیل شهودی: همان گونه که گذشت، یکی از ویژگی های امور فطری، قابل تجربه درونی بودن آن هاست؛ یعنی اگر به خودمان رجوع کنیم و تأمّل نماییم، امور فطری را می یابیم و چون این امور هیچ منشأ خارجی ندارند و تنها به واسطه اصل خلقت ما ایجاد شده اند، پس فطری اند. البته این دلیل، استدلال عقلی نیست که با چیدن مقدّماتی بتوان مخاطب را قانع کرد. دلیل شهودی، وجدانی و یافتنی است و مشارکت خود مخاطب را می طلبد و اگر قصد عناد و محاجّه در بین باشد، این راه به نتیجه نمی رسد.

یکی از مواردی که انسان از وابستگی های مادی جدا می شود و فطرت پاکش بیدار می شود در چند آیه قرآن(1) و در روایت معروف حضرت امام جعفر صادق علیه السلام آمده است که راوی به آن حضرت گفت: بحث ها و مجادله ها درباره وجود خداوند مرا متحیّر کرده است؛ مرا به خداوند راهنمایی کنید. حضرت می فرماید: آیا هرگز سوار بر کشتی شده ای؟ پاسخ داد: بله. فرمودند: آیا پیش آمده که کشتی تو بشکند و در میان امواج هیچ راه نجاتی نداشته باشی؟ عرض کرد: بله. فرمودند: آیا در این هنگام، قلب تو به چیزی که قادر بر نجات تو باشد، متوجه نشد؟ گفت: بله، قلبم به موجودی که قادر بر نجاتم باشد تعلّق گرفت. فرمودند: آن موجود خداوندی است که وقتی نجات دهنده ای نیست، او قادر بر نجات است.(2)

در این حدیث، امام جعفرصادق علیه السلام صحنه قطع تمام وابستگی ها و دل بستگی های دنیایی را تصور می کند که هرکس، حتی منکر خدا، نیز در آن لحظه، متوجه فطرت الهی اش می شود و خدا را فطرتا می یابد.(3)

دلیل شهودی دیگر، میل انسان به کمال مطلق است. انسان همواره در پی کمال است و تمام فعالیت هایش در این راستاست. ما به راحتی وجود این گرایش را در خود می یابیم. بسیاری اوقات انسان در اثر انس با اشیای مادی و محدود، کمال نهایی و مقصود خود را در شیئی محدود تصور می کند و پس از رسیدن به آن، متوجه می شود که میل کمال خواهی اش اشباع نشده و کمال را در مرتبه بالاتری می بیند و آن را هدف نهایی قرار می دهد، پس از رسیدن به آن باز هم متوجه می شود که کمال خواهی اش ارضا نشده است و خواهان کمال بالاتری می گردد و این سلسله ادامه دارد. از این تسلسل نتیجه می گیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق است؛ یعنی منبع و سرچشمه همه کمالات که فطرت متمایل به آن است، اما در مصداق اشتباه می کند.(4)،(5)

3. دلیل نقلی: هم که در توضیح دوستمان celyanic به اجمال و بخوبی گذشت. در صورت در خواست، تفصیل آن نیز در ادامه ارائه خواهد شد.

در خصوص سؤال دوم و سوم شما گفتنی است: اگر چه کاربر محترم celyanic به اجمال پاسخ مناسبی داده اند، لکن انشاءالله بزودی در پست دیگری به تفصیل، ضرورت بعثت انبیاء (ع) را علیرغم وجود فطرت خداآشنا در انسان بیان می کنیم.

موفق باشید ...:Gol:

پاورقی_________________________________

1. از جمله: عنکبوت: 65 / انعام: 163

2. شیخ صدوق،التوحید، تهران،مکتبة الصدوق،1387، ص 231

3. عبدالله جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد، چ سوم، قم، الزهرا، 1372، ص 7576

4. امام خمینی، پیشین، همچنین ر.ک: محمدعلی شاه آبادی، رشحات البحار، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360، کتاب «الانسان و الفطرة»، ص 3537.

5. برای مطالعۀ بیشتر ر.ک: مجله معرفت، شماره 62، سید محمدرضا موسوی فراز، مقاله برهان فطرت، پایکاه حوزه نت.

نقل قول:
کل مولود یولد علی الفطرة یعنی علی المعرفة بان الله عز و جل خالقه ( بحار / ج 3 / ص 279 )
هر نوزادی بر فطرت خدایی متولد میشود ، یعنی بر معرفت اینکه خدای عز و جل خالق اوست
ملحدین هم می گویند نوزاد ملحد متولد می شود

هر دوی این مواضع اشتباه است. نوزاد تا زنانی که لغت خدا و وجود را نشنیده باشد و جمله خدا وجود دارد را به او تلقین نکرده باشد هیچ شکلی حتی ساده ترین شکل از معرفت خدا را ندارد.

البته می توان گفت نوزاد apatheist است. یعنی مساله خدا برایش مطرح نشده.

امّا باید توجه کرد که معنی رایج apatheist این است که خدا با من کاری ندارد. من چه کار با او داشته باشم؟ و در این معنی نوزاد apatheist نیست.

نتیجه: نوزاد نه خداباور است نه ملحد.

ویرایش: کارشناس محترم کلی وقت گذاشتن و apatheist بودن نوزادو در معنی دوم رد کردن. در حالی که من اینو قبول دارم. ادعای من این بود که نوزاد در معنی اول apatheist است.

نقل قول:
الف. انسان موجودی مجرّد است.
ب. هر موجود مجرّدی فاعل و خالق خود را به صورت غیراکتسابی درک می کند.
ج. نتیجه اینکه: انسان فطرتا خداشناس است.

در صورتیکه برای ... هر یک از کاربران، اجمال دلیل عقلی، کافی نبود بفرمایید تا توضیح کاملتری ارائه شود.

1- تجرّد انسان در نزد من مسلم نیست
2- هیچ موجودی نمی شناسم که علت و خالق خود را درک کند. حتی یک مورد. چه رسد به هر موجود!

نقل قول:
یکی از مواردی که انسان از وابستگی های مادی جدا می شود و فطرت پاکش بیدار می شود در چند آیه قرآن(1) و در روایت معروف حضرت امام جعفر صادق علیه السلام آمده است که راوی به آن حضرت گفت: بحث ها و مجادله ها درباره وجود خداوند مرا متحیّر کرده است؛ مرا به خداوند راهنمایی کنید. حضرت می فرماید: آیا هرگز سوار بر کشتی شده ای؟ پاسخ داد: بله. فرمودند: آیا پیش آمده که کشتی تو بشکند و در میان امواج هیچ راه نجاتی نداشته باشی؟ عرض کرد: بله. فرمودند: آیا در این هنگام، قلب تو به چیزی که قادر بر نجات تو باشد، متوجه نشد؟ گفت: بله، قلبم به موجودی که قادر بر نجاتم باشد تعلّق گرفت. فرمودند: آن موجود خداوندی است که وقتی نجات دهنده ای نیست، او قادر بر نجات است.(2)

در این حدیث، امام جعفرصادق علیه السلام صحنه قطع تمام وابستگی ها و دل بستگی های دنیایی را تصور می کند که هرکس، حتی منکر خدا، نیز در آن لحظه، متوجه فطرت الهی اش می شود و خدا را فطرتا می یابد.(3)

همان طور که قبلا عرض شد تقریبا همه ادیان را با فطرت خودم هماهنگ می بینم. حتی بی دینی را هم هماهنگ می بینم. البته اگر در کشتی بخواهم غرق شود تنها چیزی که یادم می افتد دین خودم و خدایی ست که از بچگی به من معرفی کرده اند.

اتفاقا هر کس قصد و غرضی نداشته باشد می فهمد که این باد آوری من در شرایط بحرانی غرق کشتی ناشی از نا آشنایی من با ادیان دیگر در کودکی ست و ربطی به فطرت ندارد.

خصوصا که برایش توجیه محکم روانشناسی وجود دارد. در شرایط فشار و ترس و ... از انسان ناخودآگاه رفتار دوران کودکی سر می زند. و این ردّی ست محکم بر نتایج بررسی صادقانه در شرایط خطر از قبیل کشتی. این توجیه صریحا اعلام می دارد که انسان فقط باید در حالت آرامش به قضاوت های عقلی دست بزند، نه در شرایط نا آرام و مضطرب که عقلش درست کار نمی کند.

ردیه دوم این است که بچه ها و حتی بزرگانی که در شرایط الحاد بزرگ شده اند اگر قرار باشد در دریا غرق شوند پدر و مادرشان را صدا می زنند. نه خدا را.

در کمپ های اسرا هم وقتی نگهبانان یک زندانی نسبتا ترسو را در شرایط بدون تماس با بقیه برای دریافت روجیه در فرایند کتک زدن تا سرحد مرگ می ترسانند او به کنج ها و سه گوشه ها می خزد، می لرزد و بلند یا آهسته مادرش را صدا می زند.

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
دلیل شهودی دیگر، میل انسان به کمال مطلق است. انسان همواره در پی کمال است و تمام فعالیت هایش در این راستاست. ما به راحتی وجود این گرایش را در خود می یابیم. بسیاری اوقات انسان در اثر انس با اشیای مادی و محدود، کمال نهایی و مقصود خود را در شیئی محدود تصور می کند و پس از رسیدن به آن، متوجه می شود که میل کمال خواهی اش اشباع نشده و کمال را در مرتبه بالاتری می بیند و آن را هدف نهایی قرار می دهد، پس از رسیدن به آن باز هم متوجه می شود که کمال خواهی اش ارضا نشده است و خواهان کمال بالاتری می گردد و این سلسله ادامه دارد. از این تسلسل نتیجه می گیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق است؛ یعنی منبع و سرچشمه همه کمالات که فطرت متمایل به آن است، اما در مصداق اشتباه می کند.

آخر این که نشد کمال مطلق. این شد سیری ناپذیری انسان. امّا این که انسان دنبال کمال مطلق است یا سیری ندارد چه ربطی دارد به وجود داشتن آن؟

البته اصراری ندارم که به این چواب بدید. آخه یه پست دیگه در مورد برهان فطرت تو فروم اثبات خدا بود که هر چی گشتم پیدا نکردم. سوالم بیشتر این بود که دلایل تون با دلایل اون پسته یکیه یا غیر از اوناست. انشا الله وقتی پیداش کردم میزارمش اینجا[/]

armandaneshjoo;249875 نوشت:
نوزاد تا زمانی که لغت خدا و وجود را نشنیده باشد و جمله خدا وجود دارد را به او تلقین نکرده باشد هیچ شکلی حتی ساده ترین شکل از معرفت خدا را ندارد.

سلام:Gol:

در پاسخ به اشكال شما چند نكته لازم بذكر است:

اولاً؛ اينكه قضاوت و تفسير ديگران در باره انسان، اهميت چنداني ندارد زيرا معمولاً تفاسير مكاتب و انديشه هاي بشري در باره جهان و انسان، همراه با نقص و اشكال و محدوديت است، دليل آن، همينكه با اينهمه پيشرفت علم و دانش و اينهمه ادعا هنوز بسياري از اسرار و شگفتي هاي جهان و انسان، براي دانشمندان نامعلوم است.

در اين ميان، مهم آنست كه اين قاعده ي عقلي را بپذيريم كه معمولاً بهترين قضاوت و تفسير را سازنده ي هر محصولي ارائه مي دهد. بلحاظ اينكه بيشترين شناخت و احاطه را نسبت به ابعاد وجودي محصول خود دارد، از آنجائيكه كه خداوند متعال، خالق و آفريدگار انسان و جهان است، بطور قطع، قضاوت و تفسير او شايسته ترين و كامل ترين، تفاسير است.

چنانكه فرموده است: "فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ؛(1)پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نمي‌دانند!"

و پيامبر اكرم (ص) كه در همين راستا فرموده: "کل مولود یولد علی الفطرة یعنی علی المعرفة بان الله عز و جل خالقه؛(2)هر نوزادی بر فطرت خدایی متولد میشود، یعنی بر معرفت اینکه خدای عز و جل خالق اوست."

ثانياً؛ ساختار وجودي انسان بگونه اي آفريده شده كه يكسري تمايلات و گرايشات دروني در وجود انسان نهادينه شده و انسان را به سمت امور مورد خواستش مي كشاند. بعبارتي مقصود از راه فطرت اين است كه شعور باطني و كشش درونى، او را به سوي نيازهاي دروني اش از جمله خداخواهي و ميل به پرستش رهبري مي كند، به طوري كه بدون هيچ دليل و استدلالى، ناخودآگاه، خداخواه و خداجوي است و حس خداخواهي در نهاد او به صورت يك امر غريزي و فطري به وديعت گذارده شده است و اين حس،(حس مذهبي) بسان غرايز ديگر انسانى، انسان را به مقصدي كه هدف آن است مي كشاند.

ثالثاً؛ در علم روانشناسي ثابت شده در روح و روان و سرشت انسانى، چهار حس وجود دارد:

1- حس كنجكاوى و حقيقت جويي 2- حس نيكى، 3- حس زيبايى دوستي، 4- حس مذهبى،(خداجويي، خدا خواهي و پرستش).(3)

همانگونه كه حس كنجكاوي، گرايش به نيكي و خوبي و تمايل به زيبائي دوستي در نهاد همه انسان ها از همان ابتداي كودكي وجود دارد و اين امور نياز به ياد دادن و اموزش ندارند. حس خداخواهي نيز چنين است.

گفته ايد:
armandaneshjoo;249875 نوشت:
نوزاد تا زمانی که لغت خدا و وجود را نشنیده باشد و جمله خدا وجود دارد را به او تلقین نکرده باشد هیچ شکلی حتی ساده ترین شکل از معرفت خدا را ندارد.

در رد اين فرضيه ي خام گفتني است: اتفاقاً تجربه خلاف آن را ثابت كرده و قضايا اينگونه نيست كه مثلاً:

- ابتدا اصطلاح كنجكاوي و جستجوگري و نيز نام يك شيء مخفي را براي كودك تشريح كنيم سپس كودك با روحيه ي كنجكاوي آشنا و چيزهاي اطرافش را از سر كنجكاوي جستجو كند.

- يا ابتدا مفهوم خوبي را برايش تعريف كنيم و بعد رفتار خوبي از خودمان نشان دهيم تا خوبي و نيكي را بفهمد.

- يا برايش مفهوم زيبائي را توضيح دهيم و يك چيز زيبا هم به او نشان دهيم تا بتواند زيبائي و زشتي را تشخيص دهد.

- يا گرسنگي و تشنگي را با ديدن غذا و آب حس كند و نياز به محبت را با آغوش مادر، بلكه اول در درون، احساس مي كند آنگاه براي رفع نياز اقدام مي كند(جستجو، گريه و ...)

اينها را دست قدرتمند خالق، در نهاد و فطرت و درون كودك از ابتدا نهادينه كرده و تنها در مواجهه با موضوعات مختلف، مرحله به مرحله شكوفاتر مي شود.

با اين توصيف، وجود (حس مذهبى) هم در روح انسان، ثابت است و نياز به تعليم ندارد چنانكه ميل به غذا و آب در كودك، با احساس گرسنگي و تشنگي، در كودك آشكار مي شود، حس مذهبي نيز چنين وضعيتي دارد و اين تمايل دروني و غريزي اثبات مي كند كه همه تمايلات مذهبي در انسان، ريشه ذاتي دارد و توجه به خدا و مسائل ماوراي طبيعى، از فطرت انسان سرچشمه مي گيرد البته لازم بذكر است تجليات اين فطرت، در دوران بلوغ نمايان تر و آشكارتر است.(4) چنانكه بعضي از غرايز دروني انسان، در سنين بلوغ و بزرگسالي نمود بيشتري پيدا مي كنند، اين امر بدين معنا نيست كه غرايز و تمايلات مزبور در فطرت و درون انسان وجود نداشته و به يكباره در نهاد انسان شكل گرفته است.

موفق باشيد ...:Gol:

ادامه بحث، در پست هاي بعدي ...

پاورقي________________________________________________
1) روم، آيه 30
2) بحار / ج 3 / ص 279
3) ر.ك: عقاید اسلامی آیت الله سبحانی؛ فطرت، استاد شهيد مطهرى.
4) همان منبع.

[quote=armandaneshjoo;249875]البته می توان گفت نوزاد apatheist است. یعنی مساله خدا برایش مطرح نشده. امّا باید توجه کرد که معنی رایج apatheist این است که خدا با من کاری ندارد. من چه کار با او داشته باشم؟ نتیجه: نوزاد نه خداباور است نه ملحد.[/quote]
سلام مجدد:Gol:

اما در ادامه بحث، در پاسخ به تفسير خاص و البته خام شما كه خلاف تجربه و وجدان بشري است
بايد بگوييم كه اگر چنين باشد، راه براي انكار همه ي غرايز و قواي نفساني و روحي، رواني انسان باز مي شود بعبارتي مي توانيم بگوييم:

آب و غذا هم كه كاري به كودك ندارند و چه بسا سراغ او را هم براي يكبار نگيرند، ممكن است پدر و مادر او هم وي را رها كنند و حتي يكبار سراغش را نگيرند، ميل به حفظ بقاء و ديگر غرايز حيواني و تمايلات متعالي و معنوي انساني كه هنوز زمان تجلي و بروز و ظهور واقعي شان نرسيده هم كه فعلاً تعطيل است و كاري به كودك ندارد.

آيا با اين فرض، به صرف اينكه آب و غذا و پدر و مادر و ديگر غرايز حيواني و انساني به او كاري ندارند، اين كودك هم با خود مي گويد: اينها كه با من كاري ندارند پس من هم با انها كاري ندارم؟؟؟ (بيشتر دقت كنيد)

يا معادله بگونه اي ديگر است: اينكه ابتداءً احساس نياز دروني و تمايلات غريزي (تشنگي و گرسنگي و نياز به محبت و شناخت اصالت خود) كودك را بي تاب مي كند و به هر سمت و سويي مي كشاند تا نياز دروني اش را برطرف سازد. و اصل ظهور و بروز اين تمايلات دروني، نيازي به مواجهه و آشنائي كودك با مفاهيم مورد نظر ندارد؟

بطور قطع، حس مذهبي و گرايش به خدا هم، كه تجليات آن در سنين نوجواني بيشتر آشكار مي شود، آرام و قرار را از فرد انساني ستانده و حس حقيقت جويي، گرايش به نيكي و زيبائي دوستي، نهايتاً او را در مسير شناخت حقيقت مطلق، تمام و كمال نيكي و زيبائي كه همان خداي متعال است سوق خواهد داد.

تحقيقاتِ نشان داده، گواه آنست كه حتي نباتات و گياهان، نسبت به امور معنوي و ذكر و ياد خدا عكس العمل مثبت نشان مي دهند. بعبارتي همه موجودات از جمادات تا انسان كه اشرف مخلوقات است، بقدر سعه ي وجودي شان داراي درك و حس خداخواهي هستند؛ چنانكه در قرآن مي فرمايد:

"سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ؛(1) آنچه در آسمانها و در زمين است تسبيح‏ گوى خداى هستند و اوست‏ شكست‏ ناپذير سنجيده‏ كار."

بعلاوه اينكه از بسياري آيات قرآن و روايات بدست مي آيد: انبياي الهي آمده اند تا انسانها را به تأمل در نشانه هاي آفاقي و انفسي فرا بخوانند و به اين شناخت فطري بازگردانند. به عبارتي: انبياي الهي نيامده اند تا به مردم بگويند: خدا وجود دارد، بلكه مي خواهند به انسانها بگويند؛ شما از وجود خدا آگاهيد چنانكه قرآن كريم مي فرمايد:

"فذكر إنما أنت مذكر.(2) پس تذكر ده، تو تنها تذكر دهنده اي."

روان شناسي تجربي نيز به اثبات رسانده است كه دين و ايمان ديني در پيشگيري درمان ناهنجاري هاي رواني بسيار مؤثر است. براي نمونه، تجربيات روانشناس برجسته مغرب زمين، كارل گوستاويونگ، اين تأثيرات را به اثبات رسانده است.(3)

اين گواه آنست كه در اعماق فطرت و درون همه ي انسان ها روح خداجويي و خداخواهي، تلألؤ داشته و حس خداپرستي نهادينه شده است.

دلايل بسيار ديگري بر همگاني بودن حس خداجويي و خداپرستي وجود دارد كه انشاءالله در فرصت هاي بعدي ذكر خواهيم نمود...:Gol:

موفق باشيد ...:Gol:

پاورقي_____________________________________
1) حشر، 1.
2) غاشيه، 21.
3) جان مك كويري، تفكر ديني در قرن بيستم، مترجمان عباس شيخ شعاعي، محمد محمد رضايي، ص 222.

صدیق;250216 نوشت:
در رد اين فرضيه ي خام گفتني است: اتفاقاً تجربه خلاف آن را ثابت كرده و قضايا اينگونه نيست كه مثلاً: - ابتدا اصطلاح كنجكاوي و جستجوگري و نيز نام يك شيء مخفي را براي كودك تشريح كنيم سپس كودك با روحيه ي كنجكاوي آشنا و چيزهاي اطرافش را از سر كنجكاوي جستجو كند. - يا ابتدا مفهوم خوبي را برايش تعريف كنيم و بعد رفتار خوبي از خودمان نشان دهيم تا خوبي و نيكي را بفهمد. - يا برايش مفهوم زيبائي را توضيح دهيم و يك چيز زيبا هم به او نشان دهيم تا بتواند زيبائي و زشتي را تشخيص دهد. - يا گرسنگي و تشنگي را با ديدن غذا و آب حس كند و نياز به محبت را با آغوش مادر، بلكه اول در درون، احساس مي كند آنگاه براي رفع نياز اقدام مي كند(جستجو، گريه و ...) اينها را دست قدرتمند خالق، در نهاد و فطرت و درون كودك از ابتدا نهادينه كرده و تنها در مواجهه با موضوعات مختلف، مرحله به مرحله شكوفاتر مي شود. با اين توصيف، وجود (حس مذهبى) هم در روح انسان، ثابت است و نياز به تعليم ندارد چنانكه ميل به غذا و آب در كودك، با احساس گرسنگي و تشنگي، در كودك آشكار مي شود، حس مذهبي نيز چنين وضعيتي دارد و اين تمايل دروني و غريزي اثبات مي كند كه همه تمايلات مذهبي در انسان، ريشه ذاتي دارد و توجه به خدا و مسائل ماوراي طبيعى، از فطرت انسان سرچشمه مي گيرد البته لازم بذكر است تجليات اين فطرت، در دوران بلوغ نمايان تر و آشكارتر است.(4) چنانكه بعضي از غرايز دروني انسان، در سنين بلوغ و بزرگسالي نمود بيشتري پيدا مي كنند، اين امر بدين معنا نيست كه غرايز و تمايلات مزبور در فطرت و درون انسان وجود نداشته و به يكباره در نهاد انسان شكل گرفته است.

جناب صدیق شما دارین مسائل رو با هم قاطی می کنید . غذا و غریزه جنسی و ... که مثال می زنید جزو مسائل غریزی انسان هست و قابل اثیات هم هست چون علاوه بر این که درون خودمون حس می کنیم می بینیم اگر انسان های گذشته این غرایز رو نداشتن ما الان وجود نداشتیم و نسل بشر منقرض شده بود .
اما در مورد فطرت خداجویی شما که الان در این زمان هستی چطور می تونی نسبت به انسان های 20000 سال پیش نظر بدی که همه فطرت خدا جوی دارن . با توجه به اینکه اگه مذهبی هم بوده خیلیاش خطا بوده و چیزهای مختلفی پرستش شده .

در ضمن این مسائل خیلیاش بر می گرده به سود طلبی انسان و همچنین اینکه قبلا که علم و دانش بشر چندان زیاد نبوده به موهمات و نسبت دادن اونا به یک سری مسائل ماورایی روی آوردن . نمی تونیم گرایش انسان به چیزی رو نشون دهنده این بدونیم که حتما یک حقیقت ماورایی وجود داره . انسان به غذا نیاز داره هر غذایی گیرش بیاد مصرف می کنه ، این طور نیست که این نشون بده یک غذای خاص فقط نیاز انسان رو بر طرف می کنه .

حالا با یک مثال مسئله رو روشن تر میکنم . انسانها از وقتی بیشتر به تکامل رسیدن که تشکیل جامعه دادن و به طبع باید برای بخش های مختلف رئیس تعیین می شده این کار هر چند به ضرر بعضیا بوده اما در کل باعث سود اون اجتماع می شده . حالا منم می تونم ادعا کنم رئیس جویی یکی از فطرت های بشره . و به دنبال اون ادعا کنم این به ما ثابت می کنه . یک رئیسی خاص و واحد و بزرگ وجود داره و این باعث کشش جوامع انسانی به رئیس طلبی بوده . اما اونها به اشتباه افراد مختلف رو به عنوان رئیس و رهبر قبول کردن .

به نظر شما بین خدایان و رئیس ها شباهت وجود نداره .

armandaneshjoo;249876 نوشت:
الف. انسان موجودی مجرّد است.
ب. هر موجود مجرّدی فاعل و خالق خود را به صورت غیراکتسابی درک می کند.
ج. نتیجه اینکه: انسان فطرتا خداشناس است.

در صورتیکه برای ... هر یک از کاربران، اجمال دلیل عقلی، کافی نبود بفرمایید تا توضیح کاملتری ارائه شود.

1- تجرّد انسان در نزد من مسلم نیست
2- هیچ موجودی نمی شناسم که علت و خالق خود را درک کند. حتی یک مورد. چه رسد به هر موجود!


سلام مجدد
:Gol:

در ادامه بحث، با توجه به اشكال شما در باب تجرد نفس، دلايلي كه در اين رابطه مطرح است را اجمالاً بيان مي كنيم:

پست اول را به دلايل قرآني اختصاص مي دهيم:

نگاه آيات شريف قرآن به وجود و استقلال روح مجرد، به 2 دسته تقسيم ميشوند:

دسته اول:
- آيات12 الي 14 مؤمنون «ثم انشاءناه خلقا آخر» كه به آفرينش ديگري پس از تكميل مرحله جسماني انسان اشاره دارد. مرحله اي كه به دميدن روح انساني مربوط است.

- آيه 9 سوره سجده «ثم سواه و نفخ فيه من روحه» را پس از طرح مسأله خلقت حضرت آدم از خاك و نسل او از آبي پست بيان ميكند مقصود آن است كه مرحله دميدن روح بعد از مرحله پردازش وتسويه صورت گرفته است.

دسته دوم:
- - آياتي كه از مرگ با تعبير توفي (دريافت تمام و كمال روح )ياد ميكنند. «قل يتوفاكم ملك الموت الذي وکل بكم ثم الي ربكم ترجعون؛ بگو فرشته مرگ كه برشما گمارده شده شما را به تمام و كمال دريافت ميكند. سپس به سوي پرودگارتان باز خواهيد گشت."

توفي به معناي تمام وكمال دريافت كردن يك شيء است، اين امر بديهي است که هنگام مرگ، جسم انسان بي حركت باقي مي ماند، و ما شاهد بي حركت بودن و متلاشي شدن بدن هاي انساني هستيم، اين امر دلالت براين مطلب دارد كه چيزي که تمام وكمال توسط فرشتگان دريافت ميشود همان روح مجرد انساني است.

-آياتي كه در باره ي شهدا نازل شده نظير آيه 169 آل عمران، كه فرموده است: "وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛ هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده ‏اند مرده مپنداريد بلكه زنده‏ اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند." گواه انست كه حقيقت وجودي شهدا كه همان روح مجردشان است نزد پروردگارشان حاضر است.

- آيه 93 سوره انعام كه تعبير «خودتان را خارج كنيد» را بكار ميبرد .«أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ
؛ [و نهيب مى‏ زنند] جان هايتان را بيرون دهيد امروز به [سزاى] آنچه بناحق بر خدا دروغ مى‏ بستيد و در برابر آيات او تكبر مى‏ كرديد به عذاب خوار كننده كيفر مى‏ يابيد."

اين آيه شريفه گوياي حالت سكرات موت ستمگران است. تعبير«خودتان راخارج كنيد» دلالت برآن داردكه انسان ،علاوه برجسم، حقيقت ديگري دارد كه هنگام مرگ از جسم خارج ميشود.

- آيات حيات برزخي، كه گوياي زندگي درعالم برزخ است مانند آيات 99 و 100 سوره مؤمنون: "حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.؛ تا آنگاه كه مرگ يكى از ايشان فرا رسد مى ‏گويد پروردگارا مرا بازگردانيد* شايد من در آنچه وانهاده ‏ام كار نيكى انجام دهم نه چنين است اين سخنى است كه او گوينده آن است و پشاپيش آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته خواهند شد.

آيات فرواني در قرآن ناظر بر حيات عالم برزخ است و دلالت بر آن دارد كه انسان بعد از مرگ و قبل از برپا شدن قيامت، درعالمي ديگر زندگي ميكند و مشمول نعمت و يا نقمت پرودگار است.

براي آگاهي بيشتر در باره تجرد نفس مي توانيد به پست هاي زير مراجعه كنيد:

http://www.askdin.com/thread12381.html
http://www.askdin.com/thread3176.html
http://www.askdin.com/thread3914.html
http://www.askdin.com/thread8742.html

در ادامه و پست بعدي، دلايل عقلي و تجربي را به نظاره مي نشينيم.

موفق باشيد ...:Gol:

limbo;250239 نوشت:
با توجه به اینکه اگه مذهبی هم بوده خیلیاش خطا بوده و چیزهای مختلفی پرستش شده .

سلام مجدد:Gol:

اتفاقاً اين مطلب، اصل وجود حس مذهبي و فطرت خداجويي و خداخواهي رو اثبات مي كند و بنوعي در تأييد همان است كه گفتيم،(مرحباً بناصرنا)

در حقيقت، همه ي انسانها در طول تاريخ بشريت، گرايش به دين و خدا داشته اند.

پژوهشهاي تاريخي نشان داده كه انسان از گذشته دور با پرستش و نيايش مأنوس بوده و به تعبيري به خدا و دين گرايش داشته است. دين پژوه معاصر مغرب زمين "نينيان اسمارت" چنين مي گويد:

"در سراسر تاريخ و در وراي نهانگاه هاي تاريك كهن ترين فرهنگ هاي نژاد بشري، دين مشخصه ي اصلي و فراگير حيات بشري است. براي فهم تاريخ و حيات بشري، فهم دين ضروري است."(1)

دانشمندان برآنند كه شواهد فراواني وجود دارد كه آيين هاي ديني در دوران اوليه ماقبل تاريخ وجود داشته اند و به احتمال فراوان مفهوم شيء مقدس از همان آغاز بخشي از تجربه بشري بوده است.

انسان در ذات خود نسبت به موجودات باعظمت سر تعظیم فرود میآورد و در برابر آنها زانوی ادب بر زمین میزند. در مرحله بالاتر آنها را میپرستد. این واقعیت را تاریخ بشر نیز به روشنی گواهی میدهد. پیدایش دین ها و پرستش های شگفت آو، راز و نیاز با خدایان انتخاب شده از سوی انسان، قربانی کردن در پیشگاه آنان به منظور نرم ساختن دل آنها، استفاده از سحر برای نفوذ در قلب خدایان، وجود وردهای مخصوص در میان کاهنان، حاکی از ذاتی بودن چنین گرایشی در وجود انسان است.

گذشته انسانها نشان میدهد که زندگی آنان آمیخته با امور رازآلود است. عقیده به موجودات خارق العاده، اعتقاد به جهانی غیر از جهان مادی، از جمله واقعیت های زندگی انسانهاست. پرستش مظاهر طبیعت و حتی بت پرستی، جلوه هایی از همین تمایل درونی است; هرچند ممکن است در تطبیق، اشتباه و انحرافی از مسير اصلی و فطري رخ بدهد.

اين انحراف از مسير اصلي و خواستگاه فطرت، دليل بر نياز بشريت در شناخت خداي حقيقي به نور وحي و هدايت الهي است و اينجاست كه ضرورت بعثت پيامبران، براي بيدار كردن فطرت انساني و برطرف نمودن حجابها و غبارهاي آن، آشكار مي شود.

limbo;250239 نوشت:
در ضمن این مسائل خیلیاش بر می گرده به سود طلبی انسان و همچنین اینکه قبلا که علم و دانش بشر چندان زیاد نبوده به موهمات و نسبت دادن اونا به یک سری مسائل ماورایی روی آوردن . نمی تونیم گرایش انسان به چیزی رو نشون دهنده این بدونیم که حتما یک حقیقت ماورایی وجود داره .

در پاسخ به اين بخش از اشكال شما چند نكته ذكر مي شود:

1) ارتباط دادن مسئله ي حس مذهبي و فطرت خداخواهي بشري به مسائل اقتصادي و سودجوئي بشر شبهه جديدي نيست:

بیشتر نظریه پردازان کمونیست مسألة توجه به دین را از دیدگاه اقتصادی توجیه و تفسیر کرده اند. استالین عقیده داشت که نیازمندی های اقتصادی جامعه، افراد را وادار کرده تا به خدا توجه نمایند او می گفت: «حیات معنوی جامعه، انعکاسی از شرائط مادی و اقتصادی آن است.(2)

در نقد اين نگاه گفتني است: خود استالین و نظریه پردازان دیگر همانند او، می دانستند که این تئوری بی اساس است، زیرا حرکت های سیاسی ـ اجتماعی و اصطلاحی و جنبش های علمی زیادی در بستر تاریخ به وقوع پیوسته که انگیزة اقتصادی نداشته، بلکه باورهای دینی و احیاناً شهرت طلبی و ... در آن نقش داشته اند. از طرفی بنا بر این نظریه، فرد و يا جامعه ای که از لحاظ اقتصادی تأمین هستند، نباید گرایش به دین داشته باشند، در حالی که واقعیت، آنگونه كه در تاريخ و امروزه ثبت شده بطلان آن را ثابت می کند.

2) ارتباط دادن، خداشناسي فطري و حس مذهبي و مسائل ماورائي به جهل مردم و عدم پيشرفت هاي علمي نيز حكايت تازه اي نيست.

آگوست کنت می گفت: «بشر در آغاز،(دوره جهل) مذهبی فکر می کرد و آن گاه که قوة تفکر او ترقی کرد، فلسفی می اندیشید، و امروز بر اثر پیشرفت شگرف علم و صنعت، علمی فکر می کند."(3) یعنی بشر در آغاز، پیدایش پدیده ها را به خدا نسبت می داد، او چیزی را در ذهن خود ساخت و طبق پندار خویش آن را خدا می خواند و به او پناهنده می شد، ولی امروز در پرتو کشف حاکمیت مسأله علیت و معلولیت، انسان همه چیز را از راه علم کشف کرده، ماده را مبدأ همه چیز می داند.

در نقد نظريه ي فوق مي توان گفت: طبق نظریة فوق، باید افراد جاهل و نادان جامعه از باور دینی عمیق تر و ایمان محکم و استوارتر برخوردار باشند، در حالی که چنین نیست و جهل، یکی از عوامل فرار انسان از خدا و سبب تضعیف فطرت دینی انسان هاست. ماکس پلانک، اندیشمندی که به اسرار اتم، دست یافته، در کتاب خود می نویسد: « بر کتیبه ورودی به معبد علم، نوشته شده است: «باید ایمان داشته باشی."(4) وی می گوید: «دین و علوم طبیعی، مشترکاً، علیه الحاد و شک مبارزه می کنند.(5) همچنین «انیشتین»، می گوید: « مهمترین وظیفه علم و هنر آن است که حس مذهبی را شکوفا کند»(6)

در نتيجه راز اصلي توجه انسانها به مذهب و دين و وجود حس مذهبي و فطرت خداجوئي در نهاد انسان ها ربطي به پديده هايي نظير جهل و ناداني، ترس، مسائل اقتصادي و سودجوئي و مسائل جنسي و اجتماعي ندارد.

موفق باشيد ...:Gol:

پاورقي__________________________________
1) نينيان اسمارت، تجربه ديني بشر، ج 1، ترجمه مرتضي گودرزي، ص7.
2)

ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، ص46.
3)
وایت ، توضیح و بررسی راسل، ص121.
4)
ماکس پلانک، علم به کجا می رود، ص11.
5) همان منبع.
6)
آلبرت انیشتین، دنیای که من می بینم، ص55، 59.

نقل قول:
armandaneshjoo;249875 نوشت:
البته می توان گفت نوزاد apatheist است. یعنی مساله خدا برایش مطرح نشده. امّا باید توجه کرد که معنی رایج apatheist این است که خدا با من کاری ندارد. من چه کار با او داشته باشم؟ نتیجه: نوزاد نه خداباور است نه ملحد.

سلام مجدد:Gol:

اما در ادامه بحث، در پاسخ به تفسير خاص و البته خام شما كه خلاف تجربه و وجدان بشري است بايد بگوييم كه اگر چنين باشد، راه براي انكار همه ي غرايز و قواي نفساني و روحي، رواني انسان باز مي شود بعبارتي مي توانيم بگوييم:

آب و غذا هم كه كاري به كودك ندارند و چه بسا سراغ او را هم براي يكبار نگيرند، ممكن است پدر و مادر او هم وي را رها كنند و حتي يكبار سراغش را نگيرند، ميل به حفظ بقاء و ديگر غرايز حيواني و تمايلات متعالي و معنوي انساني كه هنوز زمان تجلي و بروز و ظهور واقعي شان نرسيده هم كه فعلاً تعطيل است و كاري به كودك ندارد.

آيا با اين فرض، به صرف اينكه آب و غذا و پدر و مادر و ديگر غرايز حيواني و انساني به او كاري ندارند، اين كودك هم با خود مي گويد: اينها كه با من كاري ندارند پس من هم با انها كاري ندارم؟؟؟ (بيشتر دقت كنيد)

يا معادله بگونه اي ديگر است: اينكه ابتداءً احساس نياز دروني و تمايلات غريزي (تشنگي و گرسنگي و نياز به محبت و شناخت اصالت خود) كودك را بي تاب مي كند و به هر سمت و سويي مي كشاند تا نياز دروني اش را برطرف سازد. و اصل ظهور و بروز اين تمايلات دروني، نيازي به مواجهه و آشنائي كودك با مفاهيم مورد نظر ندارد؟


صحبت بنده را برعکس متوجه شدید دوباره عرض می کنم. apatheist دو معنا دارد:
1- کسی که مساله خدا برایش مطرح نشده. در این معنا نوزاد apatheist است
2- کسی که می گوید خدا با من کاری ندارد. جرا من با او کار داشته باشم. در این معنا نوزاد apatheist نیست.

نقل قول:
در پاسخ به اشكال شما چند نكته لازم بذكر است:

اولاً؛ اينكه قضاوت و تفسير ديگران در باره انسان، اهميت چنداني ندارد زيرا معمولاً تفاسير مكاتب و انديشه هاي بشري در باره جهان و انسان، همراه با نقص و اشكال و محدوديت است، دليل آن، همينكه با اينهمه پيشرفت علم و دانش و اينهمه ادعا هنوز بسياري از اسرار و شگفتي هاي جهان و انسان، براي دانشمندان نامعلوم است.


نقص علوم بشری آن را از اهمیت ساقط نمی کند. زیرا تحقیق همچنان دشوار ترین و دقیق ترین راه برای حل مشکلات بنده است.

نقل قول:
در اين ميان، مهم آنست كه اين قاعده ي عقلي را بپذيريم كه معمولاً بهترين قضاوت و تفسير را سازنده ي هر محصولي ارائه مي دهد. بلحاظ اينكه بيشترين شناخت و احاطه را نسبت به ابعاد وجودي محصول خود دارد، از آنجائيكه كه خداوند متعال، خالق و آفريدگار انسان و جهان است، بطور قطع، قضاوت و تفسير او شايسته ترين و كامل ترين، تفاسير است.

چنانكه فرموده است: "فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ؛(1)پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نمي‌دانند!"

و پيامبر اكرم (ص) كه در همين راستا فرموده: "کل مولود یولد علی الفطرة یعنی علی المعرفة بان الله عز و جل خالقه؛(2)هر نوزادی بر فطرت خدایی متولد میشود، یعنی بر معرفت اینکه خدای عز و جل خالق اوست."

بله. ولی به شرطی که ابتدا صفاتی که فرمودید و خلقت انسان توسط خدا رو اثبات کنیم. بعد اثبات کنیم برداشت ما از وحی از برداشت ما از دیگر مدارک علمی دقیق تر است. اینجا فروم اثبات وجود خداست. فرض این است که هنوز حتی وجود خدا هم ثابت نشده.

armandaneshjoo;249878 نوشت:
همان طور که قبلا عرض شد تقریبا همه ادیان را با فطرت خودم هماهنگ می بینم. حتی بی دینی را هم هماهنگ می بینم.

سلام

در نگاه شما تعارضي آشكار نهفته است، كوبيدن بر طبل انديشه سوفسطائيان، شكاكان و نسبي گرايان، كه معتقد بودند در عالم هيچ حقيقت ثابتي وجود ندارد و در همه چيز شك و ترديد داشتند. درست در نقطه ي مقابل نگاه عموم انديشمندان ، كه وجود حقايق ثابت و امكان شناخت آنها را تأييد مي كردند.

از زاويه ي اين نگاه، حق و باطل، ظلم و عدل، خوبي و بدي، پاكي و ناپاكي، و ... برابرند. چون اولاً امكان شناخت حق و حقيقت و راه حصول اين شناخت وجود ندارد و ثانياً طبق انديشه تكثرگرائي (پلوراليسم) همه راهها حق است؟؟؟

بعبارتي؛ هم هابيل حق بوده و هم قابيل، هم موسي حق بوده، هم فرعون، هم ابراهيم و هم نمرود، هم پيامبر اسلام (ص) حق بوده هم مشركان و اهل كتاب، هم علي حق بوده هم دشمنانش (ناكثين و مارقين و قاسطين)، هم حسين حق بوده هم يزيد و پيروانش و ...؟؟؟

كه بر اساس مطالبي كه در پست هاي پيشين گفتيم، اين نوع نگاه، از اساس مردود و باطل است و هيچ مبناي علمي ندارد. زيرا خداوند راه شناخت حق و حقيقت و كمال انساني را هم در نهاد انسان (فطرت) قرار داده و هم از طريق عقل و تجربه(سير آفاقي) و دين براي انسان مهيا ساخته است.

موفق باشيد ... :Gol:

armandaneshjoo;249878 نوشت:
البته اگر در کشتی بخواهم غرق شود تنها چیزی که یادم می افتد دین خودم و خدایی ست که از بچگی به من معرفی کرده اند. اتفاقا هر کس قصد و غرضی نداشته باشد می فهمد که این باد آوری من در شرایط بحرانی غرق کشتی ناشی از نا آشنایی من با ادیان دیگر در کودکی ست و ربطی به فطرت ندارد. خصوصا که برایش توجیه محکم روانشناسی وجود دارد. در شرایط فشار و ترس و ... از انسان ناخودآگاه رفتار دوران کودکی سر می زند. و این ردّی ست محکم بر نتایج بررسی صادقانه در شرایط خطر از قبیل کشتی. این توجیه صریحا اعلام می دارد که انسان فقط باید در حالت آرامش به قضاوت های عقلی دست بزند، نه در شرایط نا آرام و مضطرب که عقلش درست کار نمی کند. ردیه دوم این است که بچه ها و حتی بزرگانی که در شرایط الحاد بزرگ شده اند اگر قرار باشد در دریا غرق شوند پدر و مادرشان را صدا می زنند. نه خدا را. در کمپ های اسرا هم وقتی نگهبانان یک زندانی نسبتا ترسو را در شرایط بدون تماس با بقیه برای دریافت روجیه در فرایند کتک زدن تا سرحد مرگ می ترسانند او به کنج ها و سه گوشه ها می خزد، می لرزد و بلند یا آهسته مادرش را صدا می زند.

سلام مجدد

دليل اينكه چنين نگاهي به مسأله فطرت داريد عدم آشنائي شما با حقيقت آنست اميدوارم توضيحات زير باضافه مطالب قبلي و آنچه پس از اين خواهد آمد تا حدود زيادي راهگشا باشد:

چنانكه گفتيم؛ فطرت در انسان، نوعي هدايت تكويني در قلمرو شناخت و احساس است. فطرت با غريزه، از اين نظر كه هر دو، گونه‎اي از هدايت تكويني‎اند، يكسان است، ولي تفاوت آن دو در اين است كه فطرت مربوط به هدايت عقلاني، و غريزه مربوط به هدايت‎هاي غير عقلاني است. لذا، فطرت از ويژگي‎هاي انسان به شمار مي‎رود، ولي غريزه از ويژگي‎هاي حيات حيواني است.

راه فطرت يکي از بهترين و لذت بخش ترين راه هاي خداشناسي است و در اکثر مردم اين راه فطرت وجود دارد به ويژه در شرايط سخت و بحراني زندگي، فطرت انسانها شکوفا مي شود.

دانشمندان مي گويند هر انساني از هر نژاد و طبقه اي که باشد اگر او را به حال خود واگذارند و تعليمات خاصي نبيند وحتي از گفتگوهاي خداپرستان و مادي گرايان بي اطلاع باشد خود به خود متوجه نيروي توانا و مقتدري مي شود که مافوق جهان ماده بوده و بر تمام جهان حکومت مي کند. او در زواياي قلب و اعماق دل روان خويش احساس مي کند که ندايي لطيف و پر از مهر و در عين حال، رسا و محکم وي را به طرف يک مبدأ بزرگ علم و قدرت - که ما او را خدا مي خوانيم - مي خواند. اين همان نداي فطرت پاک و بي آلايش بشر است. نداي فطرت، هميشه در درون جان آدمي هست، ولي در برابر حوادث سخت، قوت، بيشتري مي يابد.

سخنان دانشمندان در اين زمينه مؤيد وجود چنين حس خدادادي اي در وجود انسان است:

- «ژان ژاک روسو» مي گويد: راه خداشناسي منحصر به عقل نيست بلکه شعور فطري بهترين راهي است براي اثبات اين موضوع.حس ديني يکي از عناصر اوليه و ثابت و طبيعي روح انساني است که اصلي‏ترين قسمت آن بهيچ يک از رويدادهاي ديگر قابل تبديل نيست.



- «پاسکال» مي گويد: مردم نتوانسته‏ اند دريابند که ادراک کننده خدا دل است نه عقل.

- «الکسيس کارل» مي گويد: احساس عرفاني، جنبشي است که از اعماق ما سرچشمه گرفته است و يک غريزه اصلي است، انسان همانطور که به آب نيازمند است به خدا نيز محتاج است.

- «ويل دورانت» مي گويد: ايمان امري طبيعي است و مستقيما زاده نيازمندي هاي غريزه و احساسات ما است.

- «پول کلارنس ابرسوله» مي گويد: اينکه بشر در ماوراء فهم و ادراک خود لزوم وجود صانع را درک ميکند، دليلي بزرگ بر وجود خداوند است.

مجموع اين بيانات روشن نمود که در روح انسان غير از ابعاد سه گانه معروف(حس كمال طلبي و حقيقت جوئي؛ حس نيكي؛ حس زيبائي دوستي) يک بعد ديگر به نام «حس مذهبي» و حس خداخواهي و خداجوئي و توجه به خدا هست، و تمام افراد بشر به مقتضاي فطرت خود، خواه و ناخواه بسوي آن کشيده ميشوند. از آنجا که اين توجه، يک امر غريزي و فطري است عاملي جز نهاد انسان و فطرت انساني ندارد، و هر نوع جذبه و کشش به معنويات محصول آنست، و مولود استدلال فلسفي نيست.

(1)

نتيجه آنكه، در نهاد همه ي انسان ها اين جذبه و كشش دروني وجود دارد و معمولاً اين جذبه و كشش دروني به خداوند كه خالق و پديدآورنده انسان است بدليل حجابها و غبارهاي گناه و غفلت، خفته است و اگر انسان قلب و دل خود را صيغل داده و به اعماق جان خويش راه يابد، از طريق فطرت خويش، به رابطه ي وجودي خود با خالق پي مي برد. (2) و نيز اين حس خفته چنانكه در لسان قرآن و روايات و نيز به تجربه ثابت شده در شرايط بحراني و دشوار زندگي بيدار مي شود و انسان ناخواسته در شرايطي كه از همه اسباب و علل مادي نااميد گرديده به قدرت برتري كه والاتر از همه قدرت ها و پديدآورنده همه ي آنهاست، تمسك مي جويد.

موفق باشيد ...:Gol:

پاورقي_______________________________________
1)

[=&quot]براي مطالعه بيشتر ر.ك: عقاید اسلامی آیت الله سبحانی.
2) علامه طباطبائي، نهايةالحكمه، ص235، با تغيير.

armandaneshjoo;250674 نوشت:
نقص علوم بشری آن را از اهمیت ساقط نمی کند. زیرا تحقیق همچنان دشوار ترین و دقیق ترین راه برای حل مشکلات بنده است.

سلام

اسلام دين تحقيقي است و تقليد در اصول دين را جايز نمي داند، از اينرو اصل تحقيق و تلاش شما در شناخت حقيقت، ستودني است، لكن تحقيق صرف، شرط كافي نيست بلكه تا رسيدن به مطلوب و مقصود تحقيق، به عوامل ديگري نظير روحيه انصاف، درك واقعيت ها، حق پذيري، تأييد مرحله به مرحله حقايق و ... نياز دارد.

armandaneshjoo;250674 نوشت:
بله. ولی به شرطی که ابتدا صفاتی که فرمودید و خلقت انسان توسط خدا رو اثبات کنیم. بعد اثبات کنیم برداشت ما از وحی از برداشت ما از دیگر مدارک علمی دقیق تر است. اینجا فروم اثبات وجود خداست. فرض این است که هنوز حتی وجود خدا هم ثابت نشده.

اثبات حس خداخواه و فطرت خداجوي، در نهاد انسان، بطور قطع، وجود خدا را اثبات مي كند، چنانكه پل ادواردز انديشمند غربي در دائرة المعارف فلسفي خود، در مقاله "برهان اجماع عام بر وجود خدا" تعبيري از هاج نقل مي كند:

" همه ي قوا و احساس هاي ذهني و بدني ما، متعلقات مناسب به خود را دارند، وجود اين قوا، وجود ان متعلقات را ايجاب (اثبات) مي كند. بنابر اين چشم با اين ساختار فعلي اش ايجاب مي كند كه نوري باشد تا ديده شود و گوش بدون وجود صوت و صدا قابل تبيين نخواهد بود. به همين روش، احساس و ميل مذهبي ما (كه بنا به نظر انديشمندان شرقي و غربي و اثبات تجربه، وجودش ثابت است) وجود خدا را ايجاب مي كند.

(1)

تلاش اين تايپيك، در همين راستاست، اثبات فطرت خداجوي و بيان ويژگيهاي ثابت و همگاني آن، گامي براي اثبات وجود خدا و شناختي كاملتر.

البته ناگفته نماند فطرت، تنها راه خداشناسي نيست بلكه راه هاي ديگري اعم از تجربي، عقلي و فلسفي نظير؛ برهان نظم و براهين عقلي و فلسفي همچون برهان عليت، برهان وجود و امکان و ... نيز مي تواند انسان را در شناخت خداوند کمک کند.

(2)

موفق باشيد ...

:Gol:

پاورقي_______________________________
1) پل ادواردز، براهين اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، مترجمان، عليرضا جمالي نسب، محمد محمد رضائي، ص 113.
2) آيت الله سبحاني، جعفر، عقايد اسلامي.

[="royalblue"]سلام
من فکر می کنم فطرت و دین راستین با وجود انطباق ذاتی، عملا تقدم و تأخر زمانی دارن. بدین معنا که انسان بر اساس فطرت به دین حق گرایش پیدا می کنه. یعنی خدای دین را منطبق با خدای فطرت می بینه و اون رو برمی گزینه. نماز را مطابق فطرت می بینه و به اون عمل می کنه.ولایت و ولایت پذیری رو نیز. امر به معروف و نهی از منکر رو هم و...
در واقع کارویژه ی دین، نشون دادن تطابق های فطریه و هر دینی البته این داعیه رو داره. شاید به همین دلیله که خیلی از دین گریزها، فطرت رو منکر می شن. در صورتی که باید جواب بدن میل به خوبی را از کجا آوردن؟ از اینترنت که دانلود نکردن!؟ اما اونا نباید نگران باشن! با اثبات فطرت، دین اثبات نمیشه؛ بلکه تطبیق دین با فطرته که باعث اثبات حقانیت دین میشه!
[/]

alastism;251211 نوشت:
با اثبات فطرت، دین اثبات نمیشه؛ بلکه تطبیق دین با فطرته که باعث اثبات حقانیت دین میشه!

سلام و تشكر از دوست عزيزمون:Gol:

اين مطلب درستي است كه با اثبات فطرت، دين اثبات نمي شود، اما با اثبات فطرت، ضرورت دين (ارسال رسل و انزال كتب) ثابت مي شود به اين معنا كه وقتي انسان از طريق فطرت به حس مذهبي، گرايش به خداجويي و خداپرستي، كمال طلبي، دستيابي به سعادت ابدي و جاودانگي خويش پي برد، اين سؤالات برايش مطرح مي شود كه چگونه و از چه راهي مي تواند به شناخت بهتر و كامل تر خدا و به كمال مطلق و جاودانگي برسد؟

اينجاست كه ضرورت دين برايش روشن مي شود و مي فهمد كه صرفاً با عقل و تجربه(بدليل محدوديت شان) نمي تواند به سعادت واقعي در دو جهان راه يابد.

مَثَل چنين انساني به انسان حيرت زده و سرگرداني مي ماند كه در بياباني بين دو راهي ها و چند راهي ها حيران مانده و عقلش تنها مي تواند وجود اين راهها و ابتداي اين راهها را همچون چراغ قوه اي روشن كند اما اينكه كدام راه او را به سرمنزل مقصود و سعادت مي رساند در توان عقل و تجربه نيست.

آيا با توجه به محدوديت فرصت و تواني كه دارد اكتفا به آزمون و خطا و تجربه و گمان، با حسابگري عقل و روحيه ي جلب منفعت و دفع ضرر بيشتر آدمي مطابقت دارد؟

بدون شك، همان عقلي كه ضرورت حركت براي رسيدن به مطلوب كمال را گوشزد مي كند ضرورت راهنما را نيز درك مي كند.

و از خداوند حكيم بدور است كه نقض غرض كند و در حاليكه غرض او رسيدن انسان به كمال و سعادت باشد او را حيران و سرگردان در اين ظلمت كده ي عالم، بدون راهنما و هادي رها كند.

موفق باشيد ...:Gol:

صدیق;250241 نوشت:
نقل نمایش پست ها نوشته اصلی توسط : Armandaneshjoo الف. انسان موجودی مجرّد است. ب. هر موجود مجرّدی فاعل و خالق خود را به صورت غیراکتسابی درک می کند. ج. نتیجه اینکه: انسان فطرتا خداشناس است. در صورتیکه برای ... هر یک از کاربران، اجمال دلیل عقلی، کافی نبود بفرمایید تا توضیح کاملتری ارائه شود. 1- تجرّد انسان در نزد من مسلم نیست 2- هیچ موجودی نمی شناسم که علت و خالق خود را درک کند. حتی یک مورد. چه رسد به هر موجود!

صدیق;250241 نوشت:
در ادامه و پست بعدي، دلايل عقلي و تجربي را به نظاره مي نشينيم.

سلام مجدد:Gol:

طبق وعده اي كه داده بوديم در اين مجال، دلايل عقلي و تجربي بر اثبات تجرد نفس را بنظاره مي نشينيم:

گام اول) دلايل عقلي:

1) ثبات شخصيت: هيچ انساني دروجود خودش ترديدي ندارد آنچه با تعبير «خود »يا«من»بكار مي رود ،از آغاز تولد تا پايان عمر يك چيز بوده وهست وبه عبارتي با وجود اينكه صفات و ويژگي هايي را دارا ميشودثابت وپايدار است. بي شك حقيقت روح، يا همان «خود»و«من» چيزي غير از اعضاءياسلول هاي بدن است ،زيرا اعضاءمادي وسلولهاي بدن دائماً دست خوش تغيير وتحول اند وثبات وپايداري «من» نشان غير مادي ومجرد بودن آن است. بعلاوه ما اعضاءجسماني را با علم حضوري نمي شناسيم اما حقيقت مجرد دروني مان (روح) را با علم حضوري درك ميكنيم.

2) تقسيم ناپذيري روح وپديده هاي روحي: موجودات مادي وجسماني بدليل سروكار داشتن با كميت و مقدار، قابل تقسيم وتجزيه اند. بعنوان مثال: اعضاء بدن انسان، سلوهاي مغز وقلب وديگر اعضاي مادي وجسماني انسان، همه و همه تجزيه پذيرند. اما وقتي دروجود خود تامل ميكنيم اين حقيقت را ميابيم كه واژه«من»يا«خود»را نميتوان به دو قسمت تقسيم كرد زيرا حقيقت «من»ماده وجسم نيست كه تقسيم پذير باشد به عبارتي اگر جسم ما را به دو نيمه كنند، من، نفس وجان وروح ما و انديشه اي كه داريم به دو نيمه نميشود اين نشانِ غير مادي بودن نفس و روح انساني است.

3) بي نيازي از مكان: موجودات مادي به لحاظ آن كه بي واسطه يا با واسطه داراي بُعد هستند نيازمند مكان اند ولي روح وپديده هاي روحي كه به طور كلي فاقد بُعد هستند بي نياز از مكان اند به عنوان مثال ما نمي توانيم براي روح خود كه با واژه من از آن ياد ميكنيم مكان مشخصي را در جسم خود يا خارج ازآن تعيين كنيم چنان كه وقتي فعاليت اعضاي بدن را به«من»نسبت ميدهيم اينكه من خوردم ،من گفتم و...مقصودمان اين نيست كه آن اعضاء در بردارنده تمام شخصيت و حقيقت من انساني است.

4) انطباق كبير بر صغير: وقتي به صحنه هاي گسترده و مناظر طبيعي دشت وصحرا با تمام عظمت شان مينگريم، اين صحنه هاي گسترده كه مي بينيد و اكنون بخاطر داريد دركجا قراردارد؟ آيامغز انسان با آن سلولهاي كوچك جايگاه اين تصاوير عظيم است؟ بديهي است كه هيچ يك از اعضاء مادي ما بويژه مغز كه مادي گرايان مركز ادراكات معرفي ميكنند، گنجايش چنين تصاوير بزرگي را ندارد زيرا مستلزم انطباق كبير برصغير است كه بطلان آن روشن است.

5) يادآوري خاطرات: از طريق علم ثابت شده که سلولهاي مغز هر چند سال، دچار تغيير ودگرگوني است، حال اگر مغز، مركز ادراك باشد ما چگونه خاطرات گذشته ودوران كودكي خود را به ياد مي آوريم قطعا حقيقتي غيرمادي جز مغز متولي اين امر است.

گام دوم) شواهد تجربي:
درتجارب بشري نيز مواردي يافت ميشود كه وجود روح مجرد ومستقل راتاييد ميكند كه از آن قبيل اند :

1) ارتباط با ارواح: انسان قادر است با کساني که ساليان پيش مرده اند ارتباط برقرار کند.

2) آتوسكوپي: كه ناظر به اطلاعات حاصل شده هنگام جدايي موقت روح از جسم است مانند كساني كه دراثر سكته ي مغزي يا تصادف هاي شديد بيهوش ميشوند. وپس از بازيافت سلامت چيزهايي را بخاطر مي آورند.

3) رؤياهاي صادقه: كه افراد درحالت خواب، اخباري از گذشته يا آينده را مي بينند و در بيداري صحت آنها را مي يابند.

4) تله پاتي: به ارتباط دو يا چند نفر از فاصله بسيار دور بدون هيچ گونه امكانات ارتباط مادي گفته ميشود بعبارتي به ارتباط با ارواح زنده گفته مي شود.(1)

موفق باشيد ...:Gol:

پاورقي__________________________
1) برگرفته از انسان شناسي، محمود رجبي، انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، با كمي تغيير و تلخيص،

دلايل عقلي:

نقل قول:
1) ثبات شخصيت: هيچ انساني دروجود خودش ترديدي ندارد آنچه با تعبير «خود »يا«من»بكار مي رود ،از آغاز تولد تا پايان عمر يك چيز بوده وهست وبه عبارتي با وجود اينكه صفات و ويژگي هايي را دارا ميشودثابت وپايدار است. بي شك حقيقت روح، يا همان «خود»و«من» چيزي غير از اعضاءياسلول هاي بدن است ،زيرا اعضاءمادي وسلولهاي بدن دائماً دست خوش تغيير وتحول اند وثبات وپايداري «من» نشان غير مادي ومجرد بودن آن است.
شخصیت ثابت نیست. دائم تغییر می کند. مرکز ثبت آن هم از دیدگاه روانشناسی حافظه بلندمدّت شرطی ست. به نظر می آید مرکز این حافظه قسمت چپ و راست نیمکره های مغذ باشد. ضمناً افراد دو شخصیتی زیاد اند. همچنین بیمارانی که قسمت وسط مغذشان که دو نیمکره را به هم متصل می کند پاره شده است، دو شخصیت متفاوت را همزمان از خود بروز می دهند. ضمنا دست چپ شان تحت فرمان شخصیت نیمکره راست و دست راست شان تحت فرمان نیمکره چپ کار می کند. این دو دست به مساله ای واحد دو جواب گوناگون می دهند.

نقل قول:
بعلاوه ما اعضاءجسماني را با علم حضوري نمي شناسيم اما حقيقت مجرد دروني مان (روح) را با علم حضوري درك ميكنيم.
ساده بگویم: اگر ما روح هستیم چطور سیگنال های الکتریکی درد که فیزیکی و جسمانی اند پس از رسیدن به مغذ به روح (ما) منتقل می شوند؟ آیا روح در بدن است یا فقط در مغذ؟ کجای مغذ؟ اصلاً قائل به مکان هست؟ اگر نیست چرا ما دردهای همه ی آدم های دنیا را حس نمی کنیم؟ مهمتر از آن چرا دردهای یک فرد خاص را حس می کنیم؟

جواب دقیق در این مورد در پست بعد


نقل قول:
2) تقسيم ناپذيري روح وپديده هاي روحي: موجودات مادي وجسماني بدليل سروكار داشتن با كميت و مقدار، قابل تقسيم وتجزيه اند. بعنوان مثال: اعضاء بدن انسان، سلوهاي مغز وقلب وديگر اعضاي مادي وجسماني انسان، همه و همه تجزيه پذيرند. اما وقتي دروجود خود تامل ميكنيم اين حقيقت را ميابيم كه واژه«من»يا«خود»را نميتوان به دو قسمت تقسيم كرد زيرا حقيقت «من»ماده وجسم نيست كه تقسيم پذير باشد به عبارتي اگر جسم ما را به دو نيمه كنند، من، نفس وجان وروح ما و انديشه اي كه داريم به دو نيمه نميشود اين نشانِ غير مادي بودن نفس و روح انساني است.
پس چطور ممکن است دو روح در جهان وجود داشته باشند؟

نقل قول:
3) بي نيازي از مكان: موجودات مادي به لحاظ آن كه بي واسطه يا با واسطه داراي بُعد هستند نيازمند مكان اند ولي روح وپديده هاي روحي كه به طور كلي فاقد بُعد هستند بي نياز از مكان اند به عنوان مثال ما نمي توانيم براي روح خود كه با واژه من از آن ياد ميكنيم مكان مشخصي را در جسم خود يا خارج ازآن تعيين كنيم چنان كه وقتي فعاليت اعضاي بدن را به«من»نسبت ميدهيم اينكه من خوردم ،من گفتم و...مقصودمان اين نيست كه آن اعضاء در بردارنده تمام شخصيت و حقيقت من انساني است.
پس چطور ممکن است یک روح مجرد به قسمتی از جهان فیزیکی متّصل شود؟

نقل قول:
4) انطباق كبير بر صغير: وقتي به صحنه هاي گسترده و مناظر طبيعي دشت وصحرا با تمام عظمت شان مينگريم، اين صحنه هاي گسترده كه مي بينيد و اكنون بخاطر داريد دركجا قراردارد؟ آيامغز انسان با آن سلولهاي كوچك جايگاه اين تصاوير عظيم است؟ بديهي است كه هيچ يك از اعضاء مادي ما بويژه مغز كه مادي گرايان مركز ادراكات معرفي ميكنند، گنجايش چنين تصاوير بزرگي را ندارد زيرا مستلزم انطباق كبير برصغير است كه بطلان آن روشن است.

دشتی در کار نیست. شما هیچ ارتباطی با دشت ندارید. تنها پیزی که شما با آن ارتباط دارید تصویر دشت است که در مغذتان است. آن مکانی که شما به آن دشت می گویید قسمتی از مغذتان است. اگر رویتان را برگرداندی و پشت سرتان به درختی خیره شوید دشت جای خود را به درخت می دهد. امّا آن مکان هنوز همان قسمت از مغذتان است. حتی اگر مغذتان را از بدنتان جدا کنید و با چشم با آن بنگرید آنچه می بینید خود مغذ نیست. تصویر مغذ است. خود مغذ آن پرده ایست که تصویر رویش می افتد. هیچ نیازی به انطباق صغیر بر کبیر نیست.

این موضوع با آشنایی با سه فرضیه ی کثرت وجود، وحدت وجود و تشکیک در وجود و نیز با درک اصالت وجود بهتر درک می شود. در خارج ذهن ماهیتی نیست. همه وجود است. آنچه ما کثیر و رنگارنگ می بینیم در خارج واحد یا متشکک است و بی رنگ.

نقل قول:
5) يادآوري خاطرات: از طريق علم ثابت شده که سلولهاي مغز هر چند سال، دچار تغيير ودگرگوني است، حال اگر مغز، مركز ادراك باشد ما چگونه خاطرات گذشته ودوران كودكي خود را به ياد مي آوريم قطعا حقيقتي غيرمادي جز مغز متولي اين امر است.

اوّلا قسمتی از سلول های مغذ هرگز تغییر نمی کنند. هر گونه تغییر در آنها هم آسیب غیر قابل ترمیم وارد می کند.

بدن نیز هر هفت سال همه سلول هایش عوض می شود. امّا آنچه خواصش را حفظ می کند

ساختارش است. پس احتمالاً خاطرات را نیز ساختار و اتصالات این سلول ها حفظ می کنند.

دوما مگر هر حقیقت غیر مادی مجرد است. ماهیت چیزی غیر مادی ست. چیزی ذهنی ست. آیا به آن مجرد می گویید؟ پس باید به هر مفهمو ذهنی هم مجرد گفت. در اسن صورت بنده چندان مخالف نیستم. زیرا «من» تا درجه زیادی وجودش ذهنی (مجرد) است و تنها دو مورد است که باعث می شود وجود خارجی برایش شناسایی شود: احساس و توجه. این ها نیز پست جدایی می طلبند.

امّا فرض بنده این است که شما موجودات خارجی را به مجرد و مادی تقسیم کرده اید. نه این که به ذهنی بگویید مجرد و به خارجی مادی.

گام دوم) شواهد تجربي:
درتجارب بشري نيز مواردي يافت ميشود كه وجود روح مجرد ومستقل راتاييد ميكند كه از آن قبيل اند :

نقل قول:
1) ارتباط با ارواح: انسان قادر است با کساني که ساليان پيش مرده اند ارتباط برقرار کند.

2) آتوسكوپي: كه ناظر به اطلاعات حاصل شده هنگام جدايي موقت روح از جسم است مانند كساني كه دراثر سكته ي مغزي يا تصادف هاي شديد بيهوش ميشوند. وپس از بازيافت سلامت چيزهايي را بخاطر مي آورند.

3) رؤياهاي صادقه: كه افراد درحالت خواب، اخباري از گذشته يا آينده را مي بينند و در بيداري صحت آنها را مي يابند.

4) تله پاتي: به ارتباط دو يا چند نفر از فاصله بسيار دور بدون هيچ گونه امكانات ارتباط مادي گفته ميشود بعبارتي به ارتباط با ارواح زنده گفته مي شود.(1)


این ها بسیار خوب و قابل بحث اند. باید تحقیق کنم.شما نیز می توانید در این مدّت دیدگاه بنده در مورد آنها را ببینید. سپاسگزارم.

خودشناسی: از دید من
این قسمت اصلا علمی نیست. دارم باورهای ناشی از احساسم رو بیان می کنم:. این دقیقاً اسمش خودشناسی ست. البته با معرفه النفس فرق دارد. نمی دانم چرا معرفت النفس خود شناسی معنی شده.
من یه سری باورهای درونی دارم:

  1. باور این که حس دارم
  2. باور این که وجود دارم
  3. باور این که اراده دارم
اوّلین سوال اینه که آیا برای نگه داشتن این باورها نیازی به علم دارم؟ جواب اینه که تا امروز هیچ راهی برای خلاصی از دست این باورا پیدا نکردم

  1. من در هیچ کدام از مصادیق حس مثل رنج و شادی و رنگ و صوت و ... نمی تونم شک کنم. البته در تعمیمش به حس می تونم. چون منطقیه. ولی شبهه ای در منطق ندارم.
  2. در باور به اراده می تونم شک کنم. ولی جز مواردی که با هیچ کاری انجام ندادن رنجام بر طرف میشن، بدرد نمی خوره. شاید بهتره بگم به رنج نمی خوره! پس به سختی می تونم به دانش شناسیم واردش کنم
در بخش نتیجه نهایی نتیجه بسیار عجیب غریبی از این مساله حاصل میشه که مهمترین نتیجه است.

موضع بنده در دانش شناسی
این حسّامو می تونم تا حدّی علمی کنم.

فرض یک: من گاه رنج می کشم.
تعمیم: من حس می کنم.

نقل قول:
این که گفتن نداره. علم جضوریه!
این یه جمله به زبان فارسیه. یه ادعا در دانش شناسی که اگر همه آن را قبول کنند خیلی علمی می شه. نتیجه علم حضوریه. علم حضوری خود حسیه که دارم. این جمله علم جضوری فرد رو به جامعه میشناسونه! ضمناً علوم حضوری کلّی نیستند. جزئی اند. ضمنا حس یه لغت کلّیه که شامل همه ی مصداقا مثل رنجی که داشتم و شادی ای که خواهم داشت و رنگی که می بینم و موسیقی ای که شنیدم میشه.

فرض دو: مطمئنم «من» وجود ذهنی داره. ولی در وجود خارجی «من» می تونم شک کنم.

از یه طرف یه انگیزه خیلی محکم برای باور وجودش دارم: من حس می کنم. اگه من نبودم خب حس هم نبود! خصوصا که می‌تونم لغت منو حذف کنم و بگم «حس میکنم».

از طرف دیگه بیشتر به نظر لغتی میاد که زبان منو محبور می کنه استفاده کنم. خصوصاً که مفهوم وجودو، حتی وجود ذهنی رو، بدون مفهوم من نمی تونم درک کنم. ولی زبان

خلاصه این که نمی دونم اون چیزی که حس می کنه وجود خارجی داره یا نه

نقل قول:
درک وجود من، علم حضوریه
خیر. حتی یه حس هم نیست. وگرنه درش شک نمی تونستم بکنم.

توجه کنید که اکثر مردم از لغت من منظورشون ذهن، روح، جسم، حیات، فردیت، شخصیت و هویت خودشونه. نه خود خودشون. ولی اینا چیزایی نیستن که هر لحظه بی واسطه درکشون کنم. اساسا اگه درکشون هم کنم از طریق حس درکشون کردم و غیر از خود خودمن که درکشون کرده.

نقل قول:
ضمیر آخر فعل هست! «حس می کنم» با «حس می کنی» فرق داره.
در زبان، ضمایر دوم شخص و سوم شخص توسط ضمیر اوّل شخص تعریف میشن. من همینکه به وجود «حس» یا «آخ» معتقد باشم به وجود یه ناظر هم براش معتقدم.

نقل قول:
نخیر. ضمیر آخرو نمی شه حذف کرد.
اگه اینو یه اشکال در زبان می دونید من وجود دارم. اگر نه بازم وجود خارجیم نقض میشه و به عنوان یه لغت یا مفهوم وجود ذهنیم حتمیه

فرض سه: در وجود باور خودم به اراده شک ندارم. امّا این باوریه که میتونم بهش شک کنم. ضمنا خیلی مشکوکه:

بدون اراده، من فقط یه ناظرم. مثل کسی که داره فیلم میبینه. حتی اکه فیلمو نگاه نکنم، فیلم پخش میشه میره جلو. ولی وقتی باور کنم کاری انجام میدم، مثل این که شک می کنم، فکر می کنم، ... اون وقت «من» فقط یه ناظر برای حواس نیست. یه پاسخ دهنده به حواس هم هست. فقط کارش دیدن نیست. وجودش اثر داره.

بنابرین این باوری که به ارادم دارم احتمالا به خاطر تمایل شدیدم به وجود خودمه. که اونم گفتیم چرا زیر سواله.

نتیجه نهایی
من در رفتار روزمره وجود خودم، اراده و حس رو می پذیرم و اگه با اینا خدا اثبات بشه می پرستمش. ولی چون وجود خودم و اراده از دید علمی زیر سواله این باورای شخصی رو در دانش و تحقیق وارد نمی کنم و در تصمیماتی که پایه علمی داره خصوصا تصمیمات اخلاقی اجتماعی کاملاً نادیده می گیرمشون و وجود خدا رو هم در این قضایا ترتیب اثر نمی دم.

مثالش همون بود که گفتم. من حق زنا ندارم. ولی اگه کسی ازم بپرسه برای زنا مانعی هست، میگم مانعی نمی بینم. همچنین اگه خدا تو روز قیامت بگه چرا نهی از منکر نکردی میگم خدایا، از نظر من تو اصلا حق دخالت در کار مردمو نداری. چه برسه به این که منو مامور این کار کنی.

Needs update

[="Tahoma"][="Black"]

نقل قول:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ(الروم/30)

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ(الأعراف/172)

کل مولود یولد علی الفطرة یعنی علی المعرفة بان الله عز و جل خالقه ( بحار / ج 3 / ص 279 )

لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ

فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ(الغاشية/21)

فبعث فیهم رسله، و واتر الیهم انبیائه ، لیستادوهم میثاق فطرته ، و یذکروهم منسی نعمته ، و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول و یرواهم الآیات المقدرة ( نهج البلاغه فیض الاسلام - خطبه 1 ص 33)

"سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

در این عبارات قرآن وحدیث دارند می گویند:

  • فطرت هست

  • خدا هست

  • فطرت خداجوست

قل يتوفاكم ملك الموت الذي وکل بكم ثم الي ربكم ترجعون

وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ

حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يشْرِكُونَ(العنکبوت/65
در این عبارات هم قرآن وحدیث دارند می گویند: نفس مجرّد است.

امّا اینجا فروم اثبات وجود خداست و این مبحثی عقلی یا تجربی یا هر دو است. نظر قرآن و حدیث در این علوم شرط نیست و این موارد نیازمند اثبات است. البته این آیات ایده هایی طلایی در بر دارند که در پست های 4 و 5و 6و 7 به بعضی از آنها پاسخ داده شد.[/]

[="Tahoma"][="Black"]وجود فطرت: فطرت یا سرشت یا خلق یعنی ماهیت انسان و خصوصاً صفات جسمی و روحی او. بنده وجود چهار سرشت زیر در بشر را قبول دارم:
1- سرشت اخلاقی: بشر بدون خواندن کتاب اخلاق قدرت درک خوب و بد و دلسوزی و فداکاری را دارد. البته مدارک برای وجود یک سیستم اخلاقی مطلق در جهان کم اند. امّا در موارد مهم شباهت ها بسیار بیشتر از تفاوت هاست.
2- سرشت معنوی و هدف طلب: بشر تشنه ی معنا و هدف است. در هر چیزی دنبال معنا و هدف می گردد. نمی دانم چطور می شود به کمک این موضوع هدفمندی جهان یا ارسال رسل را اثبات کرد. چه رسد به وجود خدا. اگر منظور هدف نهایی جهان باشد (غایت؟)، لغت هدف نهایی برای بنده بی معنا و نیازمند تعریف است.
3- سرشت روحانی: منظور این است که بشر از 4000 سال پیش معتقد به روح بوده. این برجسته ترین خصیصه ی animism است ظاهرا کهن ترین ادیان است. همچنین از همان زمان معتقد به زندگی پس از مرگ بوده. در حالی که قدیمی ترین مدارک خداباوریبشر به 4000 سال قبل می رسد. یعنی یک فاصله 16000 ساله بین اعتقاد به زندگی پس از مرگ و خدا هست. حال چگونه می شود به این صورت وجود خدا را اثبات کرد؟
4- ادعای تجربیات فراطبیعی: در این مورد ادعا زیاد است:

  • جادو: بشر اولیه با اجرای مراسمی سعی می کرد طبیعت را راضی و خشنود کند. این جریان بعدا تغییر شکل داد. ظاهرا این جور رفتار ها به هزاران سال پیش بر می گردد. ولی زودترین سند ادعا که دارم مربوط به جادوگران مثر باستان است که در مقبره ی یک فرعون حدود 4000 الی 3000 سال پیش ورد هایی حکاکی کرده اند

  • ارتباط شامن ها با عالم ارواح (بعد از آنیمیسم کهن ترین ادیان شامنیسم است.)

  • رابطه ی حاکمان بابل و فراعنه با خدایان از 4000 سال پیش

  • روابط پیامبران خاور میانه با خدا از 3500 سال پیش

  • ادعای دریافت وحی. سند ادعاهای کهن کم است ولی هست:
    • 1400 سال پیش: اولین نمونه از ادعای دریافت وحی توسط خود مدعی که می شناسم قرآن است. یعنی حضرت محمّد قطعا ادعا کرده اند که بر ایشان وحی می شده.
    • 2600 سال پیش پیامبرانی بوده اند که کتاب هایشان موجود است. امّا نسخه های موجود مربوط به 1900 سال پیش اند و عدّه ای معتقدند در فاصله ی این 700 سال تحریف شده اند.

    • یهودیان 3000 سال پیش گزارش می کنند که بر اجدادشان از قبیل حضرات آدم و نوح و ابراهیم و موسی ع هم وجی می شده و تاریخ هبوط حضرت آدم را 6000 سال پیش می دانند. امّا این تاریخ را از کتاب مقدسشان استخراج کرده اند و این یک کار تحقیقاتی جدید است. امّا هیچ سندی از وجود این پیامبران نمانده، چه رسد به سندی از ادعای پیامبری شان. که البته طبیعی ست. زیرا ما قبل تاریخ بوده اند و تازه تاریخ در مورد پادشاهان می نوشت، نه کسانی که بر علیه شان شورش می کنند.

  • کشف و شهود در هند و چین و در تصوف

  • کهانت یا خبر گرفتن از اجنه و ... داستان هایی از وجود آن در دربار ها هست.

  • اختربینی: در زمان حضرت علی یک اختر بین قبل از جنگ نهروان خدمت ایشان رسید. در زمان حضرت عیسی هم این چیزها ظاهرا بوده. قبل از آن را سندی از ادعا ندارم.

  • پیشگویی، طالع بینی، احظار ارواح، ... ادعاهایی اند که تاریخچه شان را نمی دانم ولی زیاد اند.

  • ادعای الهام که همه جا هست.

این ادعاها که ظاهرا در تمام فرهنگ ها هم رونق دارند نشان می دهد که بشر یک سرشت مایل به باور این ها دارد. همچنین این احتمال قوی را مطرح می کند که تمایل شدیدی به انجام این کارها یا دریافت این پیام ها دارد. درست به همین دلیل حجم بالای این ادعاها اصلاً دلیل بر راستی آنها نیست.

4 حالت خاص) سرشت عرفانی: از میان ادعاهای فوق بعضی ادعاها شاخص اند زیرا

  • نه به دنبال قدرت و ثروت اند و نه به مراجع آن متصل اند.

  • مدعی رابطه با حقیقتی برتر و گاه بسیار برتر از انسان اند.

  • پس از ادعا این ارتباطات ادامه می یابد و فرد و رفتارش دانم تغییر می کند. گاهی این تغییر یک سری پیشرفت های واضح ایجاد می کند.
  • گاه این قضایا در فرد رشد و تعالی غیر قابل انکار ایجاد می کند. گاهی هم فرد خود متعالی ست. این مورد خیلی مهم است. البته این مورد مدارکش خیلی سخت بدست می آید. زیرا اطرافیان و پیروان آن فرد را بزرگ می کنند و مدارک بی اعتبار می شوند. نیز دشمنان که بهترین منبع مدرک اند را از بین می برند. زیرا وقتی دشمنی اعتراف به بزرگی فردی کند خیلی چیزهای تاریخی معلوم می شود. از آن بدتر که هر چه زمان می گذرد اسناد اصیل بیشتر نابود شده و زمان اسناد جدید را مشکوک تر می کند. اغراق ها و افسانه ها هم نه تنها حذف نمی شوند که زیاد می شوند.

در این جا سه سطح از دانش می تواند به دست آید:

  • فرضیه و برهان:
    • این ادعاها در خور توجه اند و پیامشان را می توان به فرضیه و برهان تبدیل کرد. تا حدّی هم رایج است
    • متاسفانه هم در خود پیام و هم بین پیام های رسیده از افراد گوناگون تناقض زیاد است

  • عرفان: برای آزمودن فرضیات بالا تنها راه تجربه ی عرفانی توسط خود شخص است که در این صورت فرضیه به عرفان تبدیل می شود.
  • برای تبدیل شان به نظریه نیاز به مدرک اجتماعی و مورد توافق و قابل تامل و آزمون و استفاده است. در مکاتب عرفانی پیروان اغلب چنین ادعاهایی دارند. لذا این تا حدّی اجتماعی ست و می توان آن را مطالعه کرد. ولی نه قابل آزمون است و نه قابل تامل. زیرا محتوای تجربه و پیام اغلب حاوی عناصر ناشتاخته و تعریف نشده است که تامّل را ناممکن می کنند.

حالت خاص) سرشت عرفانی و رابطه اش با ادیان
نبوت: در میان تجربیات عرفانی عدّه ای ادعای تجربه کردن خدایان یا خدایی که می پرستند یا خدای یکتا را دارند.
رسالت: از میان این ها نیز عدّه ای با یک پیام بر می گردند.
دعوت: گاه این پیام حاوی پیشنهاد، هشدار، درخواست ... اند

در این جا نبز سه سطح از دانش می تواند به دست آید:

  • فرضیه و برهان:
این ادّعاها شدیداً در خور توجه اند و در اجتماعات معمول و پر پیرو اند.

  • پیامشان را می توان به فرضیه و برهان تبدیل کرد. علومی چون کلام و اصول و فلسفه چنین وظایفی را به دوش می کشند.

  • در این سطح ادیان رسمی همه فعال اند و ادیان بزرگ جهان را گرفته اند و فرقه های زیادی در هر یک هست. خوشبختانه هر دین بزرگی در اصول مشترک است. ضمنا فرضیات غیر رسمی هم تا حدّی رایج است.

  • اغلب ادیان از تناقض خالی اند. زیرا اصلاً قصد ندارند که مجموعه اعتقاداتی بر پایه های محکم ارائه دهند. بیشترین نگرانی شان همخوانی داخلی دین است.

  • عرفان: برای آزمودن فرضیات بالا تنها راه تجربه ی عرفانی توسط خود شخص است که در این صورت فرضیه به عرفان تبدیل می شود.

  • برای تبدیل شان به نظریه نیاز به مدرک اجتماعی و مورد توافق و قابل تامل و آزمون و استفاده است.

سرشت دین پسند
دینداران و حتی خود قرآن گاه از این حرف می زنند.

جامعه شناسی می گوید هر دینی که با تعداد بیشتری از جنبه های شخصیت بشر همخوانی داشته باشد بیشتر محبوب می شود. منظورش هم از شخصیت مجموع سرشت و صفات اکتسابی ست. سرشت جدایی به نام سرشت دین پسند هم قبول ندارد. ضمنا می گوید ادیان بزرگ در جنبه هایی که به سرشت بشر مربوط باشند مشترک است و اختلاف در موارد موافق سرشت کم پیش می آید
البته به نظر من این ها ایده اند نه فرضیه آنها را بی تعارض و نه بی مثال نقض می بینم. امّا سرشت دین پسند را قبول ندارم. در مورد آن هم بحثی ندارم. فقط می خواستم روشن کنم با سرشت خداجو فرق دارد

سرشت کمال پسند و کمال طلب
نمی دانم کمال دقیقاً یعنی چه. ولی هر جه باشد پسنددنش علّت خدا جویی ست. یعنی ما صفاتی که از خدا برایمان می گویند را می پسندیم. مثل علم و قدرت و مهربانی. لذا خدا را هم می پسندیم.

سرشت کرنش گر
این یکی اصلا سرشت نیست. صفت اکتسابی ست. انسان می تواند هم طاغوت شود هم بنده و هم حس بزرگی کند و هم حقارت. اصلاً مادرزادی نیست که به آن سرشت بگوییم.

سرشت کنجکاو و حقیقت طلب
این هم همان سرشتی ست که مرا به تحقیق در وجود خدا و شک در آن انداخت

سرشت خداجو؟
این را دیگر نه جایی خواندم و نه جایی دیدم. فقط وقتی بحث اثبات خدا مطرح شد چند بار دیدم. باور وجودش هم برایم نیازمند دلیل است.

اثبات وجود خدا با فطرت؟
دقیقاً با کدام یک از این سرشت ها و بر اساس کدام قوائد عقلی برای وجود خدا می شود برهان اقامه کرد؟[/]

[="Tahoma"][="Black"]پیداش کردم. کارشناس گفته اند:

نقل قول:
با سلام خدمت همه دوستان در پاسخ به سوال اول شما باید گفت : برهان فطرت یک تقریر عرفی دارد و یک تقریر فلسفی، ابتدا تقریر عرفی آن را بیان می کنم که بسیار راحت و قابل فهم است؛ در توضیح این برهان گفته شده انسان دردرون خود خداجوست و به نیرویی فراتر از عالم ماده امید دارد، البته این حس همیشه گی نیست و تنها در شرایط و زمان خاص بروز می کند، وآن شرایطی است که انسان از امور مادی در مانده شده باشد. یعنی اگر انسان در شرایطی باشد که از تمام دنیا بریده باشد و قطع امید کرده باشد، باز ناامید نیست و در دل خود به موجود برتری که او را کمک کند امید دارد؛ مثلا گفته می شود اگر انسان در یک بیابان و یا در دریا گیر کند و یقین داشته باشد که کسی به کمک او نمی آید باز امید خود را از دست نمی دهد و به نیرویی امید دارد که او را نجات دهد.
اما تقریر فلسفی این برهان : در فلسفه گفته می شود دو امر متضایف هر دو باید وجود داشته باشند؛ به این بیان که اگر دو شی با هم رابطه تضایف داشته یاشند، یعنی تعقل یکی متوقف بر دیگری باشد مانند پدر و پسر؛ که تا پدر نباشد پسر معنا ندارد و تا پسر نباشد پدر معنا ندارد، این دو هر باید باشند و یا هر دو نباید باشند. حال باتوجه به این مقدمه می گوییم تمام حس ها و نیازهای اصیل درونی انسان با بیرون و آن چیزی را که آن حس را جواب دهد رابطه تضایف دارد، پس چون آن حس در وجود ما وجود دارد حتما در خارج نیز چیزی هست که این نیاز را برآورد، و آن حس خداوند متعال است؛ پس انسان از درون و در فطرت خود خداوند متعال را می یابد.
در پاسخ به سوال دوم باید گفت ؛ اولا: همان طور که در بالا اشاره کردیم این برهان عمومی نیست و مربوط به زمان و شرایطی خاص است و تنها هم برای خود آن شخص قابل درک است، و نمی توان آن را به دیگران انتقال داد و به راحتی خصم می تواند آن را انکار کند. لذا آمدن انبیاء الهی و زنده کردن این حس در درون آدمی کار بسیار مناسبی است و هرگز لغو نیست. از طرفی انسانها در بیشتر ایام دچار غفلت و فراموشی می شوند، لذا انبیاء برای بیدار کردن انسانها آمده اند.
ثانیا: کار انبیاء که فقط بیان توحید و خداپرستی نیست، بلکه آنان شریعت و راه و رسم درست زیستن را برای بشر به همراه آورده اند(البته از جانب خداوند متعال) لذا اگر چه انسان خود خدا را بیابد، باز آمدن انبیاء ضرورت دارد؛ تا آدمی دستودات خداوند را بداند.
ثالثا: شناخت خدا که تنها منحصر در باوربه او نیست، هزاران سوال در مورد صفات او برای بشر به وجود می آید، سوالاتی راجع به علم او، قدرت او، مکان او، جسم بودن و یا نبودن و... .انبیاء الهی و ائمه اطهار(علیهم السلام) به این سوالات پرداخته و جام بشربت را سیراب کرده اند. برهان فطرت نتها می تواند یک نیرویی را در خارج اثبات کند و نسبت به صفات او کاملا ساکت است.
از این بیان جواب سوال سوم نیز روشن می شود که کار خداوند متعال در فرسادن انبیاء هرگز لغو نبوده است و فایده های بسیاری برای بشر داشته است.
[/]

نقل قول:
نسان دردرون خود خداجوست و به نیرویی فراتر از عالم ماده امید دارد، البته این حس همیشه گی نیست و تنها در شرایط و زمان خاص بروز می کند، وآن شرایطی است که انسان از امور مادی در مانده شده باشد. یعنی اگر انسان در شرایطی باشد که از تمام دنیا بریده باشد و قطع امید کرده باشد، باز ناامید نیست و در دل خود به موجود برتری که او را کمک کند امید دارد؛ مثلا گفته می شود اگر انسان در یک بیابان و یا در دریا گیر کند و یقین داشته باشد که کسی به کمک او نمی آید باز امید خود را از دست نمی دهد و به نیرویی امید دارد که او را نجات دهد.
قبلاً اینجا پاسخ داده شده
کارشناس نیز اینجا پاسخ داده اند.
پاسخ بنده به کارشناس نیز در این پست آمده است

نقل قول:
دو امر متضایف هر دو باید وجود داشته باشند؛ به این بیان که اگر دو شی با هم رابطه تضایف داشته یاشند، یعنی تعقل یکی متوقف بر دیگری باشد مانند پدر و پسر؛ که تا پدر نباشد پسر معنا ندارد و تا پسر نباشد پدر معنا ندارد، این دو هر باید باشند و یا هر دو نباید باشند. حال باتوجه به این مقدمه می گوییم تمام حس ها و نیازهای اصیل درونی انسان با بیرون و آن چیزی را که آن حس را جواب دهد رابطه تضایف دارد، پس چون آن حس در وجود ما وجود دارد حتما در خارج نیز چیزی هست که این نیاز را برآورد

خیر. تضایف فقط نشان می دهد که چون حس وجود دارد چیزی که باعث به وجود آمدن آن شده نیز قطعا وجود دارد. زیرا حس بدون علّت معنا ندارد. ولی درد بدون درمان معنا دارد. همچنین نیاز بدون انگیزه معنا ندارد ولی نیاز بدون پاسخ معنا دارد.

نقل قول:
ین برهان عمومی نیست و مربوط به زمان و شرایطی خاص است و تنها هم برای خود آن شخص قابل درک است
ببینید، این که انسان در شرایط ترس خدا را باور کند نه تنها به نفع برهان نیست بلکه به ضرر آن است. آیا این واقعا فطرت خداجوست که هنگام ترس بیدار می شود یا یکی از اثرات خود ترس است؟

سوال اینجاست که فطرت خداجو دقیقا چیست (در این پست توضیح مفصّل دادم) و آن را چطور می توان بدون ترس بیدار کرد. مثلاً فرمودید:

نقل قول:
آمدن انبیاء الهی و زنده کردن این حس در درون آدمی کار بسیار مناسبی است و هرگز لغو نیست. از طرفی انسانها در بیشتر ایام دچار غفلت و فراموشی می شوند، لذا انبیاء برای بیدار کردن انسانها آمده اند.
خب انبیا از چه روشی برای بیدار کردن این حس استفاده کرده اند. لطفا دقیق بفرمایید تا آن را امتحان کنم.

به نظر من فطرت دین طلب بشر هیچ ربطی به اثبات وجود خدا ندارد. همانطور که رابطه ی چندانی بین بحث خدا و دین نمی بینم. به بحث دین هم علاقه ندارم. می خواهم ببینم برهان فطرت، وجود خدا را اثبات می کند یا نه. همین.

با این حال از آنجا که از این صحبت درون نقل قولم برداشت های ناصحیح شده پس از کمی توضیح ابهامات را اینجا رفع می کنم. بنده گفتم:

نقل قول:
همان طور که قبلا عرض شد تقریبا همه ادیان را با فطرت خودم هماهنگ می بینم. حتی بی دینی را هم هماهنگ می بینم.
یعنی فطرتم وقتی با دیگر ادیان بزرگ و پیروانشان آشنا می شود در آن ادیان زیبایی را می بیند. ادیان واقعا زیبا اند. کمی انصاف کافی ست.

  1. اندیشه ها و فلسفه و باورهایشان در نهایت زیبایی اند. کافیست چشمانتان را ببندید و آنها را باور کنید و در ذهنتان مزمزه شان کنید.
  2. ادیان حتّی بهره ای از صحت هم دارند. زیرا تناقضات داخلی شان خیلی کم است. فقط وقتی دو دین را کنار هم قرار می دهیم و مقایسه می کنیم است این زیبایی کمی رنگ می بازد.
  3. و از آنجا که دغدغه ی طراحان نظریات داخلی صحیح از طراحان نظریات خارجی صحیح بسیار بیشتر است هماهنگی و زیبایی ترکیب اجزای دین بسیار بیشتر از هماهنگی فرضیات علمی است. البته این در مورد نظریات صادق نیست.
  4. رای زندگی هم خیلی خوب اند. هر کدام از آنها را که تمام و کمال اجرا کنید به یک زندگی زیبا می رسید.
  5. نقطه مقابل ادیان بزرگ، ادیان جدید اند که اصلا با فطرت من هماهنگی ندارند.
این است منظور من از هماهنگی ادیان با فطرت و سرشت.

توجه، توجه: برای بار سوم تاکید می کنم فطرت و احساسات من با ادیان هماهنگ است نه با خدا. در طول زندگی ام هیچ گاه نتوانستم احساس مثبت یا منفی ای نسبت به خدا تجربه کنم. مفهوم خدا را از کوچکی خشک تر از آن یافتم که احساسات به آن راه یابند.

شما فرمودید:

نقل قول:
در نگاه شما تعارضي آشكار نهفته است، كوبيدن بر طبل انديشه سوفسطائيان، شكاكان و نسبي گرايان، كه معتقد بودند در عالم هيچ حقيقت ثابتي وجود ندارد و در همه چيز شك و ترديد داشتند. درست در نقطه ي مقابل نگاه عموم انديشمندان ، كه وجود حقايق ثابت و امكان شناخت آنها را تأييد مي كردند.
دانش شناسی بنده در این پست آمده. چه تعارضی در این پست می بینید؟ هر انتقادی به آن دراید بفرمایید. اگر حس می کنید چیزی نهفته است لطفا بپرسید تا آن را واضح کنم، سپس به نقد آن بپردازید.

نقل قول:
از زاويه ي اين نگاه، حق و باطل، ظلم و عدل، خوبي و بدي، پاكي و ناپاكي، و ... برابرند. چون اولاً امكان شناخت حق و حقيقت و راه حصول اين شناخت وجود ندارد و ثانياً طبق انديشه تكثرگرائي (پلوراليسم) همه راهها حق است؟؟؟
خیر. در بحث فطرت احساس مطرح است نه عقل. شما باید چشمتان را بر همه این حرف ها ببندید تا زیبایی ادیان را درک کنید.

وگرنه بنده نقدهای عقلی ام به براهین وجود خدا را دارم در تاپیک های دیگر همین فروم دنبال می کنم. تا کنون نیز بسیار فعال بوده ام. لذا جای این بحث اینجا نیست.

نقل قول:
بعبارتي؛ هم هابيل حق بوده و هم قابيل، هم موسي حق بوده، هم فرعون، هم ابراهيم و هم نمرود، هم پيامبر اسلام (ص) حق بوده هم مشركان و اهل كتاب، هم علي حق بوده هم دشمنانش (ناكثين و مارقين و قاسطين)، هم حسين حق بوده هم يزيد و پيروانش و ...؟؟؟
خیر. برای درک آن زیبایی فقط باید یک تفکر را به تنهایی و بدون نقطه مقابلش بنگرید. مثلاً اسلام را. یا مثلاً تمدن مصر باستان را. زیرا آن احساس زیبایی که از ادیان گوناگون حاصل می شود وقتی ادیان کنار هم قرار می گیرند از بین می رود. یعنی با مقایسه اسلام و مصر باستان هر دو تفکّر زشت می نمایند.

نقل قول:
كه بر اساس مطالبي كه در پست هاي پيشين گفتيم، اين نوع نگاه، از اساس مردود و باطل است و هيچ مبناي علمي ندارد. زيرا خداوند راه شناخت حق و حقيقت و كمال انساني را هم در نهاد انسان (فطرت) قرار داده و هم از طريق عقل و تجربه(سير آفاقي) و دين براي انسان مهيا ساخته است.
در اینجا دو مغالطه رخ داده:
1- مغالطه مترسک: تفکری را که از آن من نیست به من نسبت می دهید و سپس آن را رد می کنید. مثل این است که مترسکی شبیه بنده بسازید و به آن حمله کنید
2- می فرمایید خداوند راه شناخت حق را در فطرت انسان قرار داده. این اشاره به عقل است. منظور از فطرت در این تاپیک فطرت خداجوست و نه عقل. جای عقل در تاپیک های دیگر است

نتیجه: 13 ماه است دارم به راه عقل می روم و همه دعوت های حسی را رد می کنم. یک بار شما از پاسکال نقل کردید که راه شناخت خدا راه دل است و من هم گفتم بگذار به احساسم رجوع کنم ببینم چه می گوید. به محض این که به احساساتم رجوع کردم شما حمله کردید و تمام تناقضات آن را در آوردید و اینجا پست کردید. خودم این ها را می دانم. ولی اگر احساسات اساسا اشکال منطقی دارند دیگر برهان فطرت و رجوع به دل چه معنا دارد؟

لطفا لحن به چندان نرم بنده را در این تاپیک مورد چشم پوشی قرار دهید.

نقل قول:
موفق باشيد ...
متشکرم

armandaneshjoo;254245 نوشت:
شخصیت ثابت نیست. دائم تغییر می کند. مرکز ثبت آن هم از دیدگاه روانشناسی حافظه بلندمدّت شرطی ست. به نظر می آید مرکز این حافظه قسمت چپ و راست نیمکره های مغذ باشد. ضمناً افراد دو شخصیتی زیاد اند. همچنین بیمارانی که قسمت وسط مغذشان که دو نیمکره را به هم متصل می کند پاره شده است، دو شخصیت متفاوت را همزمان از خود بروز می دهند. ضمنا دست چپ شان تحت فرمان شخصیت نیمکره راست و دست راست شان تحت فرمان نیمکره چپ کار می کند. این دو دست به مساله ای واحد دو جواب گوناگون می دهند.

سلام مجدد:Gol:

شاید بتوان شخصیت را اساسی‌ترین موضوع علم روان‌شناسی دانست. لغت شخصیت که در زبان لاتین Personalite و در زبان انگلوساکسون personality خوانده می‌شود، ریشه در کلمه لاتین پرسونا (persona) دارد. این کلمه به نقاب یا ماسکی گفته می‌شود که در یونان قدیم، بازیگران تئاتر بر چهره خود می‌زدند. بنابراین مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری ظاهری و اجتماعی است که بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می‌کند، قرار دارد. یعنی در واقع، فرد به اجتماع خود شخصیتی را ارایه می‌دهد تا جامعه بر اساس آن وی را ارزیابی کند. (1)

شخصیت در یک معنای کلی، یعنی جنبه‌های بی‌همتا و نسبتا پایدار درونی و بیرونی منش فرد، که در موقعیت‌های مختلف بر رفتار وی تاثیر می‌گذارند.

برداشت‌های متفاوت از مفهوم شخصیت به وضوح نشان می‌دهد که با گذشت زمان، معنای شخصیت از مفهوم اولیـه آن که تصویری ظاهری و اجتماعی بود، بسیار گسترده‌تر شده است. از اينرو، شخصیت به روند اساسی و پایدار فرد انسانی اطلاق می‌شود. و اگر مي بينيم در اکثر تعاریف، بر وجود تفاوت‌های شخصیتی بین افراد تاکید شده است. بدين لحاظ است كه در لغت شخصیت، این معنا مستتر است که، هر فرد واحدی منحصر به فرد است و هیچ شخص دیگری را نمی‌توان یافت که کاملا شبیه او باشد. بعبارتي با مطالعه شخصیت افراد، خصوصیاتی که بر اساس آن، فردی از فرد دیگر متمایز می‌گردد، روشن می‌شود.

در حقیقت، تعریف شخصیت از دیدگاه هر دانشمند یا هر مکتب و گروهی به نظریه و تئوری خاص آن بستگی دارد. البته می‌توان بر اساس تعاریف مذكور، تعریف نسبتا جامعی از شخصیت، بدین صورت ارایه داد که:

" شخصیت عبارتست از، مجموعه‌ای سازمان یافته و واحدی متشکل از خصوصیات نسبتا ثابت و پایدار که یک فرد را از افراد دیگر متمایز می‌سازد".(1)

اين تعريف بيانگر آنست كه شخصيت متأثر از مغز آدمي نيست بلكه متأثر از روح و ذات آدمي است كه تحت تأثير عوامل مختلف دروني و بيروني قرار مي گيرد كه يكي از عوامل مي تواند مغز بعنوان مركز ادراك و آگاهي انسان باشد.

armandaneshjoo;254245 نوشت:
ساده بگویم: اگر ما روح هستیم چطور سیگنال های الکتریکی درد که فیزیکی و جسمانی اند پس از رسیدن به مغذ به روح (ما) منتقل می شوند؟ آیا روح در بدن است یا فقط در مغذ؟ کجای مغذ؟ اصلاً قائل به مکان هست؟ اگر نیست چرا ما دردهای همه ی آدم های دنیا را حس نمی کنیم؟ مهمتر از آن چرا دردهای یک فرد خاص را حس می کنیم؟ جواب دقیق در این مورد در پست بعد

نقش مغز در فرايند انتقال سيگنال هاي درد، صرفاً يك نقش واسطه اي است بعنوان ابزاري در انتقال ادراك و احساسات دروني و بيروني، مغز هر نوع سيگنال دروني و بيروني را دريافت و به روح مجرد آدمي انتقال مي دهد. چنانكه اعضا و جوارح بدن انسان نيز نقش واسطه در دريافت اوليه ي درد و قواي عصبي، نقش واسطه ي انتقال به مغز را دارند.

روح مجرد چنانكه گفتيم نيازي به مكان ندارد و مغز هم مستثني از اين قاعده نيست روح امر مجرد بسيطي است كه نه قابل تجزيه است و نه نيازمند به مكان، همان واقعيتي است كه از آن با عنوان "من" ياد مي كنيم وقتي درد را ادراك مي كنيم نمي گوييم مغز ادراك كرد يا قلب فهميد مي گوييم: "مغز من" ادراك كرد، "قلب من" فهميد،(دقت كنيد) وقتي رفتاري را انجام مي دهيم مي گوييم دست من؛ پاي من و ... انجام داد نمي گوييم پا حركت كرد، دست برداشت مي گوييم من حركت كردم، من برداشتم و ... مي بينيم همه اينها مقيد به عنوان "من" مي شود، اين "من" چيست كه در همه شئون ادراكات و احساسات و رفتارها حضور فعال دارد؟ بي شك، اين "من" همان حقيقت دروني انسان يعني روح آدمي است.

حقيقتي كه همه ي وجود آدمي را احاطه كرده است و اختصاص به هيچ بخشي از بدن انسان ندارد بلكه همه را شامل مي شود.

اتفاقاً برخلاف نظر شما، روح، قابليت دردمندي نسبت به همه ي دردهاي عالم را دارد، مي تواند غم همه ي عالم را در خودش جاي دهد مي تواند دغدغه ي يك دنيا را داشته باشد.

چنانكه سعدي گفته:
بني آدم اعضاي يكديگرند/كه در آفرينش ز يك گوهرند (گوهر روح واحد)
چو عضوي به درد آورد روزگار/دگر عضوها را نماند قرار

اين روح آدمي است كه بدليل بساطت و تجرد مي تواند دردكش يك عالم باشد نه صرفاً دردهاي درون كه دردهاي بيرون را هم حس مي كند چون محصور در حصار و مكان خاصي نيست.

موفق باشيد ... :Gol:

پاورقي_________________________________________
1)
شاملو، سعید؛ مکاتب و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، تهران، رشد، 1382، چاپ هفتم، ص 15.
2) مکاتب و نظریه‌ها در روان‌شناسی شخصیت، ص 16 و 17.

نقل قول:
شخصیت در یک معنای کلی، یعنی جنبه‌های بی‌همتا و نسبتا پایدار درونی و بیرونی منش فرد، که در موقعیت‌های مختلف بر رفتار وی تاثیر می‌گذارند.
بله

نقل قول:
بنابراین مفهوم اصلی و اولیه شخصیت، تصویری ظاهری و اجتماعی است که بر اساس نقشی که فرد در جامعه بازی می‌کند، قرار دارد.
خیر. اون هویته

نقل قول:
یعنی در واقع، فرد به اجتماع خود شخصیتی را ارایه می‌دهد تا جامعه بر اساس آن وی را ارزیابی کند.
شخصیت جنبه کاملا فردی و خالی از ارزش داره. شخصیت ممکنه به جامعه ارائه نشه. زیرا کاربردهایی خیلی فراتر از ورود به اجتماع و ارزیابی شدن داره. ضمنا شخصیت اغلب پنهان میشه. نه این که ارائه بشه.

بنده وقتی از لغت شخصیت استفاده می کنم مهمترین هدفم اینه که فرد رو از مسائل اجتماعی جدا کنم. زیرا روانشناسی پیشنیاز جامعه شناسی ست و شخصیت به عنوان یک مفهوم روانشناسی در جایی که حتّی مفهوم جامعه هم مطرح نیست می تواند کاملاً شناخته شده باشد.

نقل قول:
نقش مغز در فرايند انتقال سيگنال هاي درد، صرفاً يك نقش واسطه اي است بعنوان ابزاري در انتقال ادراك و احساسات دروني و بيروني، مغز هر نوع سيگنال دروني و بيروني را دريافت و به روح مجرد آدمي انتقال مي دهد.
1- چرا در مغذ یک مرکز برای احساسات وجود ندارد که همه ی احساسات به آن مرکز رجوع کنند. چرا هر حس مرکز خودش را دارد. مثلاً بینایی پشت مغذ و شنوایی بالای آن و ... (اگر چنین مرکزی وجود داشت می توانستیم بگوییم روح به آن نقطه متصل است. یا من در آن نقطه ام. امّا اکنون باید گفت روح باید با تمام مغذ مرتبط باشد تا بتواند احساسات را دریافت و اراده را ارسال کند.)
2- چرا روح به مغذ ما متصل است؟ چرا به دست متصل نیست؟ چرا به تمام بدن متصل نیست؟ چرا نمی بوانیم آن را به دست انتقال دهیم یا دست را هم در بر بگیریم؟ چرا وقتی عصب اتصال چشم به مغذ قطع شود کوری درمان ناپذیر به ما دست می دهد؟ چرا هیچ چیزی را تا زمانی که سیگنالش به مغذ ارسال نشود نمی توان حس کرد؟

نقل قول:
اتفاقاً برخلاف نظر شما، روح، قابليت دردمندي نسبت به همه ي دردهاي عالم را دارد، مي تواند غم همه ي عالم را در خودش جاي دهد مي تواند دغدغه ي يك دنيا را داشته باشد.
چنانكه سعدي گفته:
بني آدم اعضاي يكديگرند/كه در آفرينش ز يك گوهرند (گوهر روح واحد)
چو عضوي به درد آورد روزگار/دگر عضوها را نماند قرار
نمی گویم نمی تواند رنج دیگران را بکشد و غصه شان را بخورد. می گویم نمی تواند درد آنها را بکشد و غم شان را حس کند. مهمتر از آن نمی تواند خود را جای آنها قرار دهد و از چشمانشان به بیرون نگاه کند. در حالی که اگر روح گسترده باشد باید براحتی بتواند بین مغذها رفت و آمد کند.

لطفاً توجه شود که قائل به مکان نبودن روح اصلاً نمی تواند معنی گستردگی بدهد. بلکه یعنی مفهوم روح خم مثل مفهوم عدد هیچ ربطی به مکان ندارد. لذا نمی تواند با مکان خاصی مثل مغذ رابطه داشته باشد.

همچنین از دید خارجی هیچ نیازی به فرض وجود روح نیست. چنانکه بنده از وجود احساس و اراده در هیچکس جز خودم اطلاع تجربی ندارم.

نقل قول:
روح مجرد چنانكه گفتيم نيازي به مكان ندارد و مغز هم مستثني از اين قاعده نيست روح امر مجرد بسيطي است كه نه قابل تجزيه است و نه نيازمند به مكان، همان واقعيتي است كه از آن با عنوان "من" ياد مي كنيم وقتي درد را ادراك مي كنيم نمي گوييم مغز ادراك كرد يا قلب فهميد مي گوييم: "مغز من" ادراك كرد، "قلب من" فهميد،(دقت كنيد) وقتي رفتاري را انجام مي دهيم مي گوييم دست من؛ پاي من و ... انجام داد نمي گوييم پا حركت كرد، دست برداشت مي گوييم من حركت كردم، من برداشتم و ... مي بينيم همه اينها مقيد به عنوان "من" مي شود، اين "من" چيست كه در همه شئون ادراكات و احساسات و رفتارها حضور فعال دارد؟ بي شك، اين "من" همان حقيقت دروني انسان يعني روح آدمي است.
در این مورد حسابی حرف دارم.

ولی فعلاً وجود روح خودم را می پذیرم، با آن امکان وجود دیگر مجردات را هم می پذیرم. حال شما فقط بفرمایید با چنین پذیرشی برهان فطرت چطور وجود خدا را اثبات می کند؟ (همچنین توجه فرمایید وجود ارواح دیگر انسان ها هنوز برای من ثابت نیست. زیرا وجود خود را با علم حضوری پذیرفته ام و به روح دیگران علم حضوری ندارم)

armandaneshjoo;255389 نوشت:
شخصیت جنبه کاملا فردی و خالی از ارزش داره. شخصیت ممکنه به جامعه ارائه نشه. زیرا کاربردهایی خیلی فراتر از ورود به اجتماع و ارزیابی شدن داره. ضمنا شخصیت اغلب پنهان میشه. نه این که ارائه بشه. بنده وقتی از لغت شخصیت استفاده می کنم مهمترین هدفم اینه که فرد رو از مسائل اجتماعی جدا کنم. زیرا روانشناسی پیشنیاز جامعه شناسی ست و شخصیت به عنوان یک مفهوم روانشناسی در جایی که حتّی مفهوم جامعه هم مطرح نیست می تواند کاملاً شناخته شده باشد.

سلام:Gol:

قرار نيست در اين تايپيك بحث هاي روانشناسي و جامعه شناسي كنيم زيرا تخصص بنده هم در اين حوزه نيست. اما همين اندازه بديهي است كه شخصيت انسان، در قالب گفتار و رفتارش به اجتماع پيراموني اش ارائه مي شود اينطور نيست كه شخصيت، امري شخصي و غيرقابل ارائه به جامعه باشد.

امكان مخفي كردن شخصيت واقعي در مواردي بعيد نيست البته آن هم نه بطور كامل، بلكه هر قدر هم فرد توانا در مخفي كردن شخصيتش باشد نمي تواند تحت همه شرايط خود را از بروز خطاهاي شخصيتي مصون بدارد و در مواجهه با بعضي تست ها و افراد خبره وجدانيات دروني اش را آشكار مي سازد.

armandaneshjoo;255389 نوشت:
1- چرا در مغذ یک مرکز برای احساسات وجود ندارد که همه ی احساسات به آن مرکز رجوع کنند. چرا هر حس مرکز خودش را دارد. مثلاً بینایی پشت مغذ و شنوایی بالای آن و ... (اگر چنین مرکزی وجود داشت می توانستیم بگوییم روح به آن نقطه متصل است. یا من در آن نقطه ام. امّا اکنون باید گفت روح باید با تمام مغذ مرتبط باشد تا بتواند احساسات را دریافت و اراده را ارسال کند.) 2- چرا روح به مغذ ما متصل است؟ چرا به دست متصل نیست؟ چرا به تمام بدن متصل نیست؟ چرا نمی بوانیم آن را به دست انتقال دهیم یا دست را هم در بر بگیریم؟ چرا وقتی عصب اتصال چشم به مغذ قطع شود کوری درمان ناپذیر به ما دست می دهد؟ چرا هیچ چیزی را تا زمانی که سیگنالش به مغذ ارسال نشود نمی توان حس کرد؟

مغز و قلب و همه ي اعضاء و جوارح ما بمنزله ي دريچه هايي ورودي به روح آدمي است روح بمثابه ي سيستم مادر است كه وسعت و بساطت دارد و اين دريچه ها همچون هاردها و فلش هايي اند كه به سيستم مادر متصل اند.

اينكه وقتي عصب چشم قطع شد نمي توانيم ببينيم سخن ما را تأييد مي كند چون حكم وسيله و ابزار را براي روح دارد وسيله ي ديدن خراب شده و نمي تواند كار ديدن را ادامه دهد نظير اينكه اگر هارد و فلش خراب شود كارائي شان را از دست مي دهند.

مغز هم نقش وسيله اي و ابزاري مهم را براي روح انسان دارد اما نمونه هاي تجربي بسياري نشان داده كه با از كار افتادن مغز مثلاً در بيماراني كه به حالت كما رفته اند بعد از بهبودي برخي از اتفاقات پيراموني شان را بخاطر مي آورند و يا انسان در حالت خواب كه بحسب ظاهر فعاليت مغز تعطيل است هم چيزهايي را ادراك مي كند مثلاً اگر در شرايط گرما و سرما و فشار باشد، خواب هاي آشفته مي بيند و نظائر آن، اين نشان آنست كه بعد از تعطيلي مغز، هم فعاليت ادراكي انسان با جهان قطع نمي شود و رسالت اين نقش مهم كماكان توسط روح صورت مي پذيرد.

armandaneshjoo;255389 نوشت:
نمی گویم نمی تواند رنج دیگران را بکشد و غصه شان را بخورد. می گویم نمی تواند درد آنها را بکشد و غم شان را حس کند. مهمتر از آن نمی تواند خود را جای آنها قرار دهد و از چشمانشان به بیرون نگاه کند. در حالی که اگر روح گسترده باشد باید براحتی بتواند بین مغذها رفت و آمد کند. لطفاً توجه شود که قائل به مکان نبودن روح اصلاً نمی تواند معنی گستردگی بدهد. بلکه یعنی مفهوم روح خم مثل مفهوم عدد هیچ ربطی به مکان ندارد. لذا نمی تواند با مکان خاصی مثل مغذ رابطه داشته باشد. همچنین از دید خارجی هیچ نیازی به فرض وجود روح نیست. چنانکه بنده از وجود احساس و اراده در هیچکس جز خودم اطلاع تجربی ندارم.

روح قدرت هاي بسياري دارد و عدم دسترسي ما به قدرت هاي معنوي و روحاني دليل بر نفي آن نيست كما اينكه كسانيكه به قدرت هاي روحي بالائي رسيده اند(چه از طرق مشروع و چه نامشروع) مي توانند وارد حريم ديگران شده، افكار ايشان را بخوانند، بجاي آنها بينديشند، در زمان و مكان تصرف كنند، اين امور در روش هاي تجربي بسياري نظير تله پاتي و برخي رفتارهاي بزرگان دين و اهالي معرفت بسيار تجربه شده كه مجال ذكر آنها نيست.

با اثبات وجود اراده كه مركز آن، نفس انساني است در خودمان، در ساير انواع انساني نيز ثابت مي شود شاهد آن همين كه نوع انساني معمولاً كارهاشان را با اراده دروني انجام مي دهند و اين يك امر وجداني است كه هر انساني با رجوع به درون خويش به اين حقيقت پي مي برد.

armandaneshjoo;255389 نوشت:
ولی فعلاً وجود روح خودم را می پذیرم، با آن امکان وجود دیگر مجردات را هم می پذیرم. حال شما فقط بفرمایید با چنین پذیرشی برهان فطرت چطور وجود خدا را اثبات می کند؟ (همچنین توجه فرمایید وجود ارواح دیگر انسان ها هنوز برای من ثابت نیست. زیرا وجود خود را با علم حضوری پذیرفته ام و به روح دیگران علم حضوری ندارم)

برگشتيد سر اصل مطلب، و از حاشيه هايي كه ربط چنداني به بحث تايپيك ندارد گذشتيد، مستحضريد كه بحث هاي مربوط به اثبات اصل وجود روح و تجرد روح و نفس مقدم بر بحث فطرت و برهان فطرت است و تا اصل وجود روح و تجرد آن ثابت نشود، بحث از فطرت و شناخت فطري نتيجه اي ندارد. مانند اينكه كسي اصل وجود خدا برايش ثابت نشده، بدنبال اثبات نبوت و امامت باشد ... مضافاً اينكه بحث هاي اينچنيني تايپيك مستقلي مي طلبد و يا بايد در تايپيك هاي مزبور پيگيري كنيد.

لذا با اين فرض كه شما اصل وجود روح و تجرد آن را پذيرفته ايد مي توانيم بحث فطرت و برهان فطرت بر شناخت خدا را در ادامه پي بگيريم.

فقط تقاضائي كه دارم اينكه بحث هاي مربوط به اصل وجود روح و تجرد آن و مباحث مربوط به شخصيت و امثالهم را در اين بحث دخالت ندهيد.


با تشكر ...
:Gol:

نقل قول:
تقاضائي كه دارم اينكه بحث هاي مربوط به اصل وجود روح و تجرد آن و مباحث مربوط به شخصيت و امثالهم را در اين بحث دخالت ندهيد.

با تشكر ...
چشم, بنده از شما تقاضای اثبات تجرد روح و ... را ندارم. امّا نمی توان بدون فهم مفهوم تجرّد از آن در برهان فطرت استفاده کرد. حتّی پذیرش بدیهیات نیز مستلزم این است که موضوع و محمول شان درست تصور شوند. بحث های بالا نیز اگر حاشیه ای به نظر رسید عذر می خواهم. منظور من درک مفهوم تجرّد بود. نه اثبات این چیزها. وقتی تناقضی در کارباشد تصوّر دشوار و ناقص می شود.

مثلاً کلّ عرض بنده این است که اگر روح قائل به مکان نیست چطور به مکانی که مغذ در آن است متصل شده؟ این دو متناقض اند. یا مثلاً چرا وقتی کسی بیهوش می شود به قول شما از حوادث پیرامونش با خبر می شود؟ مگر پیرامون او یک مکان خاص نیست؟ خب چرا از کلّ جهان هستی به یک اندازه خبردار نمی شود؟ این یعنی روح قائل به مکان است. این یعنی تناقض با مفهومی که من از تجرّد دارم.

همچنین در مورد شخصیت بحثی نیست. می خواستم منظور شما را از این لغت بفهمم که فهمیدم. لذا لطفا مفهوم استقلال از مکان، قائل نبودن به مکان، تجرد یا هر مفهومی که می خواهید استفاده کنید را یا تعریف کنید یا لااقل توضیح دهید.

armandaneshjoo;255389 نوشت:
ولی فعلاً وجود روح خودم را می پذیرم، با آن امکان وجود دیگر مجردات را هم می پذیرم. حال شما فقط بفرمایید با چنین پذیرشی برهان فطرت چطور وجود خدا را اثبات می کند؟ (همچنین توجه فرمایید وجود ارواح دیگر انسان ها هنوز برای من ثابت نیست. زیرا وجود خود را با علم حضوری پذیرفته ام و به روح دیگران علم حضوری ندارم)

سلام مجدد:Gol:

با توجه به سير بحثي كه در اثبات فطرت خداجوي در پست هاي قبلي بيان كرديم در اين مرجله، آشنائي با ويژگيهاي فطرت مي تواند تا حدود زيادي در تبيين بحث مؤثر افتد:

ویژگی های فطريات عبارتند از:

1. فطریات، فراحیوانی اند. فطریات در این بحث، به ویژگی های خدادادی انسان بما هو انسان اطلاق می شوند و گرایش های مشترک بین انسان و حیوان را جزو غرایز به حساب می آوریم.(1)

2. فطریات، خدادادی اند و هیچ عامل خارجی در وجود یا عدم آن ها نقشی ندارد و غیراکتسابی اند. البته عوامل بیرونی در رشد یا رکود آن ها مؤثر است.(2)

3. فطریات، فراگیر و همگانی اند و همه انسان ها بدون استثنا از آن ها برخوردارند؛ چون حقیقت هر انسانی با این واقعیت سرشته شده است. پس به زمان، مکان و شرایط خاصی اختصاص ندارند.

تحقیقات مردم شناسانه متعددی، که درباره بعضی فطریات انجام شده، این موضوع را ثابت کرده است. البته چنین نیست که این بینش یا گرایش همواره به صورت آگاهانه، بالفعل و قوی باشد؛ چه بسا افرادی به سبب ضعف فطرت، از آن غافل باشند و آن را انکار کنند. اما این به معنای عدم وجود فطرت در آن ها نیست.

4. امور فطری قابل تجربه درونی اند؛ یعنی با تأمّل در خود، این حقیقت فطری را می یابیم؛ مثلاً، برای پاسخ به این پرسش که آیا انسان فطرتا راستی را دوست دارد یا دروغ را، یک راه مراجعه به وجدان و تأمّل در خود است که در تجربه درونی، پاسخ پرسش را می یابیم که گویا روح ما انسان ها طوری خلق شده است که به راستی تمایل دارد.

5. از بدیهی ترین بدیهیات اند. بینش های فطری یا از سنخ علوم حضوری اند، یا جز اولیات و یا وجدانیات. این بینش ها چون از لوازم وجود انسان هستند و انسان، این گونه خلق شده که این احکام را بفهمد، پس هیچ انسانی در آن ها اختلاف ندارد. حتی اموری که موجد اختلاف در احکام عقلیه می شوند در فطریات اثری ندارند.(3) علاوه بر این، در میان بدیهیات شش گانه منطقی، اوّلیات و وجدانیات از بقیه بدیهی ترند. گرایش های فطری نیز چون هر انسانی آن ها را در درون خود می یابد، هیچ گاه مورد اختلاف واقع نمی شوند. البته گاهی بدیهیات نیز به دلیل غفلت مورد انکار قرار می گیرند. علاوه بر آن، بداهت فطریات به معنای عدم وجود شبهه و سؤال در آن ها نیست. به همین دلیل، خداشناسی فطری، ما را از پیامبر و عقل بی نیاز نمی کند.

6. فطریات انسان همه خیر هستند؛ یعنی در میان فطریات انسان، شر و بدی وجود ندارد. هیچ یک از شرور، ریشه فطری ندارند. هرچند اعمال شریرانه و ظالمانه در میان انسان ها بسیار رواج دارد، اما این اعمال از فطرت انسان برنخاسته است. حتی ظالم ترین افراد دوست دارد از عدالت سخن بگوید و مردم او را عادل بدانند. حتی دزدها هم دوست دارند مال دزدی عادلانه تقسیم شود. و تبعيض و بي عدالتي بين خودشان را تحمل نمي كنند.

ممکن است انسانی آن قدر در زشتی ها و پلیدی ها غرق شده باشد که فطرت پاک و الهی اش خاموش شده باشد. اما این فطرت از بین نرفته است و گاه و بی گاه خود را نشان می دهد. وجود نفس امّاره از بدو تولد در انسان به معنای تمایل فطری به شر نیست؛ زیرا در واقع، نفس امّاره تنها عاملی برای جذابیت شر است، اما احساس و یافت درونی انسانی که در برابر دو عمل خوب و بد قرار گرفته، نسبت به این دو امر یکسان و مساوی نیست، بلکه او خود را با خیر و فضیلت آشناتر و راغب تر احساس می کند و البته نیروی فطرت هم در حدّی نیست که او را مجبور کند و او باید با اختیار خود انتخاب کند. این نکته نیز قابل توجه است که بعضی فطریات در زمینه خاصی به فعلیت می رسند و در حالت عادی، به صورت قوّه و استعداد هستند؛ مثلاً، وقتی توجه و تعلّق شخص به مادیات این جهان قطع شود و به درونش بپردازد خداشناسی فطری حضوری بالفعل می شود؛ همان گونه که غریزه جنسی تحت تأثیر عواملی بالفعل، قوی یا ضعیف می شود.(4)

انشاءالله در پست هاي بعدي:

- ابتدا اقسام فطريات كه نمود و شواهد آن را انسان هم از طريق علم حضوري در خودش، و هم از طريق علم حصولي در ديگران درك مي كند، ذكر مي كنيم.

- و سپس بحث را مصداقي خواهيم نمود و دلایلی بر وجود اصل فطریات و فطرت خدا آشنا در انسان اقامه خواهيم نمود.

با تشكر از پيگيري و حوصله ي شما و جناب آرمان.

موفق باشيد ...:Gol:

پاورقي______________________________________
1. محمود رجبی، انسان شناسی، چ سوم، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1380، ص 112
2. عبدالله جوادی آملی، همان، ص 2627 / جعفر سبحانی، «فطریات»، مجله کلام، سال دوم، ش 6
3. امام خمینی، شرح چهل حدیث، چاپ 21، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 180.
4. برگرفته از مجله معرفت، شماره 62، سید محمدرضا موسوی فراز، برهان فطرت.

[="Tahoma"][="Black"]پس شما فطرت را در مقابل غریزه گرفتید؟ آخر معنی زیاد دارد.



محمد تقی مصباح یزدی در ص 358 آموزش فلسفه جلد 2 می گوید:

نقل قول:
فطرى بودن شناخت‏خدا

واژه فطرى در موردى بكار مى‏رود كه چيزى مقتضاى فطرت يعنى نوع آفرينش موجودى باشد و از اين روى امور فطرى داراى دو ويژگى هستند يكى آنكه نيازى به تعليم و تعلم ندارند ديگرى آنكه قابل تغيير و تبديل نيستند ويژگى سومى را نيز مى‏توان بر آنها افزود و آن اينكه فطريات هر نوعى از موجودات در همه افراد آن نوع يافت مى‏شود هر چند قابل ضعف و شدت باشند .
امورى كه در مورد انسان بنام فطرى ناميده مى‏شود به دو دسته كلى قابل تقسيم است‏يكى شناختهايى كه لازمه وجود انسان است و ديگرى ميلها و گرايشهايى كه مقتضاى آفرينش وى مى‏باشد ولى گاهى واژه فطرى در برابر واژه غريزى بكار مى‏رود و به ويژگيهاى نوع انسان اختصاص داده مى‏شود بر خلاف امور غريزى كه در حيوانات نيز وجود دارد .
در مورد خداى متعال گاهى گفته مى‏شود كه خداشناسى امرى فطرى است كه از قسم اول از امور فطرى محسوب مى‏گردد و گاهى گفته مى‏شود كه خداجويى و خداپرستى مقتضاى فطرت اوست كه از قبيل قسم دوم بشمار مى‏رود و در اينجا سخن از شناخت‏خدا است .
منظور از شناخت فطرى خدا يا علم حضورى است كه مرتبه‏اى از آن در همه انسانها وجود دارد و شايد آيه شريفه(ا لست بربكم قالوا بلى) (2)اشاره به آن باشد و چنانكه در درس چهل و نهم گفته شد معلولى كه داراى مرتبه‏اى از تجرد باشد مرتبه‏اى از علم حضورى نسبت به علت هستى‏بخش را خواهد داشت هر چند ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه باشد و در اثر ضعف قابل تفسيرهاى ذهنى نادرست باشد. (3)
اين علم در اثر تكامل نفس و متمركز كردن توجه قلب به ساحت قدس الهى و بوسيله عبادات و اعمال صالحه تقويت مى‏شود و در اولياى خدا به درجه‏اى از وضوح مى‏رسد كه خدا را از هر چيزى روشنتر مى‏بيند چنانكه در دعاى عرفه آمده است: ا يكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك .
و گاهى منظور از شناخت فطرى خدا علم حصولى است‏شناختهاى حصولى فطرى يا از بديهيات اوليه هستند كه به فطرت عقل نسبت داده مى‏شوند و يا دسته‏اى از بديهيات ثانويه هستند كه در منطق به نام فطريات نامگذارى شده‏اند و گاهى به نظريات قريب به بديهى هم تعميم داده مى‏شود از اين نظر كه هر كسى با عقل خدادادى مى‏تواند آنها را درك كند و نيازى به براهين پيچيده فنى ندارد .
چنانكه افراد درس نخوانده و تعليم نديده هم مى‏توانند با استدلالهاى ساده پى به وجود خداى متعال ببرند .
حاصل آنكه خداشناسى فطرى بمعناى علم حضورى به خداى متعال داراى درجاتى است كه درجه نازله آن در همه مردم وجود دارد هر چند مورد آگاهى كامل نباشد و درجات عاليه آن مخصوص مؤمنين كامل و اولياى خدا است و هيچ درجه‏اى از آن بوسيله برهان عقلى و فلسفى حاصل نمى‏شود و اما بمعناى علم حصولى قريب به بداهت از راه عقل و استدلال بدست مى‏آيد و قريب بودن آن به بداهت و سهولت استدلال براى آن بمعناى بى‏نيازى از برهان نيست ولى اگر كسى ادعا كند كه علم حصولى به خداى متعال از بديهيات يا فطريات منطقى است و ابدا احتياجى به استدلال ندارد چنين ادعائى قابل اثبات نيست

[/]

نقل قول:
انشاءالله در پست هاي بعدي:
- ابتدا اقسام فطريات كه نمود و شواهد آن را انسان هم از طريق علم حضوري در خودش، و هم از طريق علم حصولي در ديگران درك مي كند، ذكر مي كنيم.
- و سپس بحث را مصداقي خواهيم نمود و دلایلی بر وجود اصل فطریات و فطرت خدا آشنا در انسان اقامه خواهيم نمود.

لطفا دست نگه دارید. شما همین الان وجود خدا را زیر سوال بردید:

محمد تقی مصباح یزدی در ص 225 آموزش فلسفه جلد 1 می گوید:

نقل قول:
1- فرض اينكه عقل از آغاز وجود داراى مفاهيم خاصى باشد و با آنها سرشته شده باشد يا پس از چندى خود بخود و بدون تاثير هيچ عامل ديگرى به درك آنها نائل شود فرض قابل قبولى نيست و وجدان هر انسان آگاهى آنرا تكذيب مى‏كند خواه مفاهيم مفروض مربوط به ماديات باشند يا مربوط به مجردات و يا قابل صدق بر هر دو دسته . [=arabic transparent]2- با فرض اينكه يك سلسله مفاهيم لازمه سرشت و فطرت عقل باشد نمى‏توان واقع نمايى آنها را اثبات كرد و حد اكثر مى‏توان گفت كه فلان مطلب مقتضاى فطرت عقل است و جاى چنين احتمالى باقى مى‏ماند كه اگر عقل طور ديگرى آفريده شده بود مطالب را بگونه‏اى ديگر درك میكرد .
[=arabic transparent]
[=arabic transparent]خب این که شما فرمودید فطرت خدادادی (احتمالا منظورتان غیر اکتسابی بوده. چون هنوز خدا اثبات نشده) است پیشنهاد می کند که خدا وجود ندارد. مثال: اگرچه به وجود ققنوس باور نداریم، امّا می توان امید وار بود روزی ثابت شود! با این حال به محض این که بدانیم این ایده از کجا و تراوشات ذهنی کدام نویسنده آمده مطمئن می شویم وجود ندارد.

[=arabic transparent]و این که فرمودید فطرت (شامل فطرت خداجو) مخصوص انسان است نه حیوان، نه تنها وجود خدا را اثبات نمی کند، بلکه سه چهارم مدارک آن را (که در پست اقسام سرشت آوردم) رد می کند.
[=arabic transparent]دیگر مشخص است انسان چرا خدا را باور دارد. و چرا سرشتش این همه مسائل ماوراء طبیعی که در پست های قبل آوردم را باور می کند: این یعنی بین دو میلیون سال پیش و 90 هزار سال پیش در فرایند تکامل ما تغییری در مغذمان رخ داده که باعث شده روحانی تر شویم. یعنی خدای روان و فطرت در اندیشه ما و از تکامل به وجود آمده و قطعا وجود خارجی ندارد.

پیوست: نظریه تکامل یک نطریه علمی اثبات شده است و تمام توضیحات لازم آن را در این پست آورده ام: لذا لطفا قبل از مطالعه مطالب این پست به هیچ عنوان اقدام به ابراز تردید در آن نفرمایید.

armandaneshjoo;255500 نوشت:
[=arabic transparent]پس شما فطرت را در مقابل غریزه گرفتید؟ آخر معنی زیاد دارد.

[=arabic transparent]محمد تقی مصباح یزدی در ص 358 آموزش فلسفه جلد 2 می گوید:

سلام مجدد:Gol:

ما در برابر 3 كلمه قرار داريم: طبيعت، غريزه و فطرت.

تعريف فطرت را كه پيشتر بيان كرديم. به معناي نوعي آفرينش و سرشت خاص است، آفرينشي كه در آن مفهوم ابداع و بي‌سابقگي نهفته است.(1) البته بايد توجه داشت كه كلمة ابداع و كلمات هم خانوادة آن، معناي فطرت را نمي‌رساند، زيرا در واژة فطرت و كلمات هم خانواده علاوة بر ابداعي و اختراعي بودن، به وجود آوردن از عالم نيستي نيز نهفته است.

اما طبيعت؛ كارشناس علم واژه شناسي، ابن منظور آن را چنين معنا مي‌كند: «طبع و طبيعت يعني ويژگي كه شيء بر آن آمده شده است»(2) و گاه به سرشت و نهاد تفسير شده است.(3)

غريزه: اين كلمه به طبيعت، سجيه، سرشت، و ... تفسير شده است.(4) و يا گفته شده است: غريزه ملكه‌اي است كه از آن صفات ذاتي صادر مي‌شود، غريزه در اين كه ملكه است مانند خوي است ولي خوي برخواسته از عادت انسان و... است ولي غريزه ويژگي نهفته در سرشت انسان است نه برخواسته از عادت.(5)

بنابر آن چه كه از تعاريف به دست مي‌آيد اين واژه‌ها به لحاظ كاربرد و مفهوم، گاه بر همديگر صدق مي‌كنند و به جاي همديگر به كار مي‌روند؛ تفسير طبيعت و غريزه به سرشت و نهاد و نيز اطلاق فطرت بر غريزه و طبيعت شاهد اين مطلب است.

امّا تفاوت‌ها: كلمة طبيعت معمولا در مورد اشياء بي‌جان به كار مي‌رود.(6) مثلاً مي‌گوييم طبيعت آب اين است كه خنك كننده و مرطوب کننده است، يا ويژگي ذاتي و طبيعت سنگ، استحكام و نفوذناپذيري است، ‌پس طبيعت، عبارت است از ويژگي و خصوصيت ذاتي اشياء مادي و اگر اين كلمه در مورد انسان و حيوان به كار رود ناظر به جنبة مادي و جسماني آنها است.(7) يا مي‌گوئيم طبيعت انسان، ظَلوم، جَهُول و كُفران كننده است يعني بعد مادي انسان داراي اين ويژگي است: قرآن كريم كه بيش از پنجاه مورد، انسان را سرزنش و مذمت كرده است نظر به همين جنبة ‌طبيعي و مادي و غريزه وي داشته است، امّا ستايشهايش به لحاظ بعد روحاني و فطري انسان است.(8)

امّا كلمه فطرت داراي دو معنا و كاربرد و حقيقت است.(9) آن چه كه از فرمايش بزرگان استنباط مي‌شود، معناي عام اين كلمه همان آفرينش خاص است كه در بحث واژه شناسي گذشت و امّا معناي خاص آن؛ عبارت است از آفرينشي كه علاوه بر ابداع و بي‌سابقه بودن، گرايش و بينش به مبدأ هستي وكمال مطلق نيز در آن نهفته است. حال با توجه به معناي عام اين كلمه، دايرة كاربردي آن بسيار گسترده است، هم طبيعت را در بر مي‌گيرد و هم غريزه را شامل مي‌شود و حتي در بعضي موارد مترادف با واژه ي غريزه به كار برده شده است، زيرا مفهوم ابداع و اختراع و از عالم نيستي به عالم هستي آوردن در همة اشياء ممكن، اعم از انسان، فرشته، حيوان، گياه، آسمان و... هست. و خداوند همه آنها را به صورت ابداعي از عالم نيستي به دنياي هستي آورده است. چنان که ظاهر آيه اول سورة مبارك فاطر به همين مطلب اشاره دارد.(10)

امّا با توجه به معناي خاص واژة فطرت، قلمرو كاربردي اين كلمه محدود است و در مقابل طبيعت و غريزه قرار مي‌گيرد(11) بر اساس اين معنا فقط انسان است كه از چنين فطرتي برخوردار است و داراي بينش و گرايش مطلق و كمال خواهي و كمال جويي است.

لكن غريزه؛ اختصاصاً در مورد حيوانات به كار برده مي‌شود، البته دربارة انسان هم به كار مي‌رود از آن جهت كه او اين حقيقت را در نهاد خود و در جنبة نفساني و حيواني خود داراست و با حيوانات شريك است.(12)

موفق باشيد ...:Gol:

پاورقي_____________________________________________
1. مطهري، مرتضي، مجموعه آثار، (فطرت)، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1370، ج 3، ص 455؛ و ر.ك: جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 23.
2. ابن منظور، لسان العرب، دار احياء التراث، ج 8، ص 118.
3. فرهنگ معين، ج 2، ص 2209، و لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 150 و 171.
4. ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دار احياء التراث، ج 8، ص 118، و فرهنگ معين، تهران، انتشارات امير كبير، ج 2، ص 2209.
5. همان، ص 2410؛ و لغت نامه دهخدا، مجلس شوراي ملي، ج 32، ص 190.
6. مطهري، ‌مرتضي، مجموعه آثار، صدرا، ج 3، ص 463 و 464.
7. همان.
8. جوادي آملي، عبدالله، ولايت فقيه، ص 27؛ و فطرت در قرآن، اسراء، ص 21 ـ 23.
9. جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 27؛ ر.ك: مصباح يزدي، محمد تقي، معارف قرآن، موسسه آموزشي و پژوهشي، ج 1 ـ 3، ص 426 ـ 427، طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، جامعه مدرسين، ج 16، ص 178 ـ 179، ج 17، ص 272؛ و ج 18، ص 26.
10. جوادي آملي، عبدالله، فطرت در قرآن، ص 27؛ ر.ك: طباطبايي، سيد محمد حسين، تفسير الميزان، قم، انتشارات اسماعيليان، ج 7، ص 31؛ و همان، ج11، ص 249؛ مفاهيم القرآن، ج 1، ص 54؛ سبحاني، جعفر، توحيد و منشور جاويد، همان، ج 4، ص 288.
11. فطرت در قرآن، ص 27.
12. همان، ص 24؛ ر.ك: مجموعه آثار (فطرت)، ج 3 ص 464؛ و فطرت در قرآن، ص 44، بنقل از پايگاه انديشه قم، با كمي تغيير.

armandaneshjoo;255508 نوشت:
لطفا دست نگه دارید. شما همین الان وجود خدا را زیر سوال بردید: محمد تقی مصباح یزدی در ص 225 آموزش فلسفه جلد 1 می گوید:

armandaneshjoo;255508 نوشت:
1- فرض اينكه عقل از آغاز وجود داراى مفاهيم خاصى باشد و با آنها سرشته شده باشد يا پس از چندى خود بخود و بدون تاثير هيچ عامل ديگرى به درك آنها نائل شود فرض قابل قبولى نيست و وجدان هر انسان آگاهى آنرا تكذيب مى‏كند خواه مفاهيم مفروض مربوط به ماديات باشند يا مربوط به مجردات و يا قابل صدق بر هر دو دسته . 2- با فرض اينكه يك سلسله مفاهيم لازمه سرشت و فطرت عقل باشد نمى‏توان واقع نمايى آنها را اثبات كرد و حد اكثر مى‏توان گفت كه فلان مطلب مقتضاى فطرت عقل است و جاى چنين احتمالى باقى مى‏ماند كه اگر عقل طور ديگرى آفريده شده بود مطالب را بگونه‏اى ديگر درك میكرد .

سلام مجدد:Gol:

جناب

آرمان دانشجو

ما هنوز به مرحله اثبات نرسيديم و داريم مقدمات برهان را فراهم مي كنيم عجب اينكه شما ما را متهم مي كنيد كه وجود خدا را زير سؤال برديم؟

سخن استاد علامه مصباح يزدي، ناظر بر شناخت حصولي است در حاليكه ما مترصد اثبات فطرت خداجوي بشري از زاويه علم حضوري و دروني هستيم.

اميد آنكه ادامه بحث در خصوص اقسام فطريات انسان و اختصاص ان به بشر، ابهامات شما را تا حدود زيادي مرتفع سازد:

«فطریات بینشی» به چهار قسم بدیهیات اولیه، وجدانیات، ادراکات عقل عملی و آنچه به صورت علم حضوری فطری درک می شود تقسیم می شوند. «فطریات گرایشی»، که تمایلات و خواست های فطری و غیراکتسابی اند، به صورت های گوناگونی دسته بندی شده اند.

استاد علامه آيت الله مصباح يزدي، حبّ ذات را ریشه سه گرایش اصلی انسان دانسته اند. آن سه گرایش جاودانگی خواهی، کمال طلبی و لذت جویی یا سعادت طلبی اند.(1)

حبّ ذات عبارت است از: حبّ بقا و جاودانگی و حبّ کمال (حقیقت جویی، قدرت طلبی (فعال مایشاء بودن)

و لذت جویی و سعادت طلبی و زیبایی طلبی شامل: فضیلت خواهی، علاقه به راحتی، علاقه به خلّاقیت و ابتکار و عشق و پرستش مي شوند.
جاودانگی خواهی و کمال خواهی و لذت جویی همه در اثر حبّ ذات پدید می آیند. انسان چون خود را دوست دارد، می خواهد بماند، به کمال برسد و لذت ببرد و البته انسان ها در مصادیق کمال متفّق نیستند و هر دسته ای کمال را در چیزی تشخیص می دهد. وجه مشترک همه این است که به دنبال کمال هستند؛ یکی کمال خود را در معنویات می داند، دیگری در علم و سومی در ثروت.(2)

منظور از «فضیلت خواهی»، علاقه انسان به فضایل اخلاقی است که به صورت فطری در انسان وجود دارد. علاقه به راحت یعنی این که بیش تر فعالیت های انسان در دنیا، برای کسب آرامش و آسایش و راحتی است. انسان از سختی ها و ناملایمات گریزان است و اگر مشکلاتی را تحمل می کند، برای رسیدن به آسایش بیش تر بعدی است.(3)

البته این تقسیم قابل انعطاف است و می توان بعضی از این تمایلات را ذیل حبّ کمال قرار داد. در عشق و پرستش نیز اگر عاشق از عشق خود تنها به معشوق نظر داشته باشد و به اصطلاح عاشق فانی در معشوق باشد و واقعا هیچ «خود»ی در میان نباشد، در این صورت، ممکن است این علاقه به حبّ ذات باز نگردد. البته این فطریات حصری نیستند و می توان فطریات دیگری را به آن ها اضافه کرد.

armandaneshjoo;255508 نوشت:
خب این که شما فرمودید فطرت خدادادی (احتمالا منظورتان غیر اکتسابی بوده. چون هنوز خدا اثبات نشده) است پیشنهاد می کند که خدا وجود ندارد. مثال: اگرچه به وجود ققنوس باور نداریم، امّا می توان امید وار بود روزی ثابت شود! با این حال به محض این که بدانیم این ایده از کجا و تراوشات ذهنی کدام نویسنده آمده مطمئن می شویم وجود ندارد. و این که فرمودید فطرت (شامل فطرت خداجو) مخصوص انسان است نه حیوان، نه تنها وجود خدا را اثبات نمی کند، بلکه سه چهارم مدارک آن را (که در پست اقسام سرشت آوردم) رد می کند.

اما اينكه اين قبيل فطريات اختصاصي انسان هستند و ساير موجودات عالم از آن بي بهره اند اين ويژگي قابليتها و سرمايه هاي وجودي آدمي است كه از جانب خداوند متعال در وجود او به وديعه گذاشته شده است و اين مطلب، ريشه در ويژگي تكاليف انسان در عالم خلقت، نسبت به ساير موجودات دارد. همان طور كه تكليف انسان خاص مي باشد، قدرت و سرمايه هاي او نيز در بين ساير موجودات بايد خاص و منحصر باشد. يكي از تفاوتهاي بين انسان و ساير موجودات هستي، در آگاهي به احساس خود است. و لذا نمي توان گفت همه موجودات به عظمت و زيبايي خلقت ايمان دارند چون ايمان مبتني بر علم و آگاهي و احساس شورمندي در درون است که بسياري از موجودات از آن بي بهره اند.

انسان گرايش به زيبايي دارد چون ذاتاً و فطرتاً زيبايي را و نيز تفاوت زيبايي با زشتي را درك مي كند. در حالي كه ساير موجودات چنين آگاهي دروني ندارند. خير خواهي و حقيقت طلبي هم مبتني بر اراده هستند و بسياري از حيوانات از اراده بي بهره اند و آنان هم كه اراده دارند اختيار و آگاهي ندارند. لذا نمي توان گفت همه موجودات در داشتن اين حس ها مشتركند. خلاقيت و ابداع كه اصولاً منحصر به انسان است و موجودات ديگر اصلاً قوه ابداع و نوآوري ندارند و اگر چيزي را خلق مي كنند بر اساس غريزه ثابت و ناخوداگاه است و حتي اگر بپذيريم كه ساير موجودات نيز در برخي از فطريات انسان با او مشتركند. اين نكته؛ قطعي است كه هيچ يك از اين صفات را در حد انسان ندارند و بهره اي پايين از آن برده اند.

(4)

خداوند در قرآن پس از اشاره به متفاوت بودن خلقت انسان، به خاطر اين خلقت به خود تبريك مي گويد: «ثم انشأناه خلقاً اخر فتبارك الله احسن الخالقين».(5) و نيز اشاره مي فرمايد كه انسان سرآمد همة موجودات عالم است «لقد كرّمنا بني آدم».(6)

در نتيجه؛ اين آيات و آيات مشابه نشان مي دهد كه چون هدف و فلسفه خلقت آدمي که عبارت است از عبادت و كسب معرفت الهي با ساير موجودات متفاوت است لذا او در جهت رسيدن به اين هدف و دست يابي به فلسفه خلقت عالم هستي، بايد از جانب خداوند حكيم با وسائل و استعدادهايي خاص تجهيز شود. كه فطرت، عقل و رسولان الهي از جمله اين تجهيزات و سرمايه هاي خاص انسان اند.

armandaneshjoo;255508 نوشت:
دیگر مشخص است انسان چرا خدا را باور دارد. و چرا سرشتش این همه مسائل ماوراء طبیعی که در پست های قبل آوردم را باور می کند: این یعنی بین دو میلیون سال پیش و 90 هزار سال پیش در فرایند تکامل ما تغییری در مغذمان رخ داده که باعث شده روحانی تر شویم. یعنی خدای روان و فطرت در اندیشه ما و از تکامل به وجود آمده و قطعا وجود خارجی ندارد.

اثبات فطرت خداجوي و خداخواه در نهاد انسان، حقيقت آفرينش و ابداع منحصر بفرد انسان را توسط خالق يگانه ثابت مي كند نه نظريه ي تكامل كه در جاي خود بسيار مورد نقد قرار گرفته، علاوه بر اينكه مخالفين بسياري هم دارد، صرفاً در حد يك نظريه است و نظريه هاي علمي فاقد ثباتند و در طول زمان با آمدن نظريات جديد دستخوش تغيير مي شوند، ضمن آنكه بفرض اثبات نظريه تكامل، مي تواند مربوط به دوره هاي آفرينش قبل از انسان كنوني باشد.

بحث تكامل را در تايپيك هاي مربوطه پيگيري كنيد.

موفق باشيد ...

:Gol:

پاورقي_________________________________________________

1) محمدتقی مصباح، اخلاق در قرآن، ج 2، ص 43 به بعد.
2) امام خمینی، پیشین، چ سوم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1372، ص 179187 / ص 186.
3) همان.

4) برگرفته از پايگاه انديشه قم، مبحث انسان شناسي، موضوع فطرت.

5) مؤمنون/ 14.
6) اسراء/70.

[="Tahoma"][="Black"]خلاصه تعاریف و تقسیمات فطرت

آنچه فرمودید را خلاصه نویسی کردم:

دنبال فطریات بینشی

  • بدیهیات اولیه
  • وجدانیات
  • ادراکات عقل عملی
  • آنچه به صورت علم حضوری فطری درک می شود
فطریات گرایشی: تمایلات و خواست های غیراکتسابی

  • حبّ ذات
    • جاودانگی خواهی یا حبّ بقا
    • کمال طلبی (بسته به دیدگاه: در معنویات، علم، ثروت و ... جستجو می شود)
      • حقیقت جویی
      • قدرت طلبی (فعال مایشاء بودن)
    • لذت جویی یا سعادت طلبی و زیبایی طلبی
      • فضیلت خواهی اخلاقی
      • علاقه به راحتی: بیش تر فعالیت های انسان در دنیا، برای کسب آرامش و آسایش و راحتی است. انسان از سختی ها و ناملایمات گریزان است و اگر مشکلاتی را تحمل می کند، برای رسیدن به آسایش بیش تر بعدی است.
      • علاقه به خلّاقیت
      • ابتکار
      • عشق
      • پرستش
... (این فطریات حصری نیستند و می توان فطریات دیگری را به آن ها اضافه کرد.)

می توان بعضی از این تمایلات را ذیل حبّ کمال قرار داد.

رد وجود خدا از طریق برهان فطرت
نقل قول:
عجب اينكه شما ما را متهم مي كنيد كه وجود خدا را زير سؤال برديم
اتهامی در کار نیست. بهتر بود فقط می گفتم این برهان ممکن است تبدیل به برهانی برای نبود خدا شود.

نقل قول:
نقل قول:
دیگر مشخص است انسان چرا خدا را باور دارد. و چرا سرشتش این همه مسائل ماوراء طبیعی که در پست های قبل آوردم را باور می کند: این یعنی بین دو میلیون سال پیش و 90 هزار سال پیش در فرایند تکامل ما تغییری در مغذمان رخ داده که باعث شده روحانی تر شویم. یعنی خدای روان و فطرت در اندیشه ما و از تکامل به وجود آمده و قطعا وجود خارجی ندارد.
اثبات فطرت خداجوي و خداخواه در نهاد انسان، حقيقت آفرينش و ابداع منحصر بفرد انسان را توسط خالق يگانه ثابت مي كند نه نظريه ي تكامل كه در جاي خود بسيار مورد نقد قرار گرفته، علاوه بر اينكه مخالفين بسياري هم دارد، صرفاً در حد يك نظريه است و نظريه هاي علمي فاقد ثباتند و در طول زمان با آمدن نظريات جديد دستخوش تغيير مي شوند، ضمن آنكه بفرض اثبات نظريه تكامل، مي تواند مربوط به دوره هاي آفرينش قبل از انسان كنوني باشد.

بحث تكامل را در تايپيك هاي مربوطه پيگيري كنيد.

بسیار خب. نمی توان از طریق فطرت وجود خدا را رد کرد. این بحث همینجا تمام می شود.

اثبات وجود خدا از طریق فطرت

نقل قول:
خداوند در قرآن پس از اشاره به متفاوت بودن خلقت انسان، به خاطر اين خلقت به خود تبريك مي گويد: «ثم انشأناه خلقاً اخر فتبارك الله احسن الخالقين».(5) و نيز اشاره مي فرمايد كه انسان سرآمد همة موجودات عالم است «لقد كرّمنا بني آدم».(6)

در نتيجه؛ اين آيات و آيات مشابه نشان مي دهد كه چون هدف و فلسفه خلقت آدمي که عبارت است از عبادت و كسب معرفت الهي با ساير موجودات متفاوت است لذا او در جهت رسيدن به اين هدف و دست يابي به فلسفه خلقت عالم هستي، بايد از جانب خداوند حكيم با وسائل و استعدادهايي خاص تجهيز شود. كه فطرت، عقل و رسولان الهي از جمله اين تجهيزات و سرمايه هاي خاص انسان اند.

این نتیجه گیری صحیح نیست. زیرا نه تنها معتقد به خلقت انسان است، بلکه معتقد به هدفمندی جهان (اثبات نشده) از طریق حکمت خدا نیز هست. در حالی که تا وجود خدا را نپذیریم حکمت خدا غیر قابل اثبات است.

اکنون سوال این است:
آیا پذیرش مخلوق بودن انسان برای اثبات وجود خدا از طریق برهان فطرت لازم است؟


جواب از نظر بنده مثبت ست. زیرا
ما نمی دانیم از کجا آمده ایم. خلق شده ایم یا طراحی شده ایم یا برنامه نویسی شده ایم یا تکامل یافته ایم. و تا زمانی که ندانیم از کجا آمده ایم، نمی دانیم باورهایی که در ذهنمان قرار داده شده از کجا آمده اند. پس نمی دانیم درست اند یا نه. زیرا نمی دانیم کسی یا چیزی که آنها را آنجا گذاشته بی هدف، تصادفا، اشتباها چنین کرده یا هدفی داشته. هدفش هدایت بوده یا فریب. این هدایت را از طریق راستگویی انجام می داده یا یک جور تدبیر زیرکانه. هدایتش به سمت کمال ما بوده یا کمال خودش یا فنای ما یا فنای دشمنش یا ...

اگر موافقید تاپیک منتفی و اثبات وجود خدا با فطرت ناممکن است. اگر مخالفید، لطفا به ارائه ی برهان فطرت برای وجود خدا بدون فرض مخلوق بودن بشر ادامه دهید.
[/]

armandaneshjoo;256281 نوشت:
سیار خب. نمی توان از طریق فطرت وجود خدا را رد کرد. این بحث همینجا تمام می شود. اثبات وجود خدا از طریق فطرت
armandaneshjoo;256281 نوشت:
خداوند در قرآن پس از اشاره به متفاوت بودن خلقت انسان، به خاطر اين خلقت به خود تبريك مي گويد: «ثم انشأناه خلقاً اخر فتبارك الله احسن الخالقين».(5) و نيز اشاره مي فرمايد كه انسان سرآمد همة موجودات عالم است «لقد كرّمنا بني آدم».(6) در نتيجه؛ اين آيات و آيات مشابه نشان مي دهد كه چون هدف و فلسفه خلقت آدمي که عبارت است از عبادت و كسب معرفت الهي با ساير موجودات متفاوت است لذا او در جهت رسيدن به اين هدف و دست يابي به فلسفه خلقت عالم هستي، بايد از جانب خداوند حكيم با وسائل و استعدادهايي خاص تجهيز شود. كه فطرت، عقل و رسولان الهي از جمله اين تجهيزات و سرمايه هاي خاص انسان اند.

جناب آرمان
سلام:Gol:

قرار نبود بحث را يكطرفه نتيجه گيري كنيد؟؟؟ اينكه بخشي از مباحث مطروحه ما در پست هاي قبلي را برش بزنيد و بعنوان برهان فطرت بياوريد خلاف منطق و مشي حرفه اي هاست؟؟؟

اگر حوصله بخرج دهيد به وقتش برهان فطرت را هم خواهيم گفت، با توجه به رويكرد شما در بحث، ضروري ديديم مقدمات بحث فطرت را بيان كنيم.

اگر از ادامه بحث فطرت خسته و ملول شده ايد حداقل كمي منطقي تر بدنبال خروج از بحث باشيد. نه اينكه بحث را يكطرفه منتفي و نتيجه گيري خود را فصل الخطاب تايپيك بشماريد.؟؟؟

گفته ايد:

armandaneshjoo;256281 نوشت:
این نتیجه گیری صحیح نیست. زیرا نه تنها معتقد به خلقت انسان است، بلکه معتقد به هدفمندی جهان (اثبات نشده) از طریق حکمت خدا نیز هست. در حالی که تا وجود خدا را نپذیریم حکمت خدا غیر قابل اثبات است.

بخش مورد اشاره، براي كسي بيان شده كه به وجود خدا ايمان دارد اما به فطرت خداجو و خداشناس معترف نيست. قبلاً گفتيم كه مباحث بگونه اي جمعبندي مي شود كه هم دلايل ديني و هم دلايل عقلي را پوشش دهد و صرفاً يك گفتگوي دو طرفه اي نيست.

armandaneshjoo;256281 نوشت:
اکنون سوال این است: آیا پذیرش مخلوق بودن انسان برای اثبات وجود خدا از طریق برهان فطرت لازم است؟ جواب از نظر بنده مثبت ست. زیرا ما نمی دانیم از کجا آمده ایم. خلق شده ایم یا طراحی شده ایم یا برنامه نویسی شده ایم یا تکامل یافته ایم. و تا زمانی که ندانیم از کجا آمده ایم، نمی دانیم باورهایی که در ذهنمان قرار داده شده از کجا آمده اند. پس نمی دانیم درست اند یا نه. زیرا نمی دانیم کسی یا چیزی که آنها را آنجا گذاشته بی هدف، تصادفا، اشتباها چنین کرده یا هدفی داشته. هدفش هدایت بوده یا فریب. این هدایت را از طریق راستگویی انجام می داده یا یک جور تدبیر زیرکانه. هدایتش به سمت کمال ما بوده یا کمال خودش یا فنای ما یا فنای دشمنش یا ... اگر موافقید تاپیک منتفی و اثبات وجود خدا با فطرت ناممکن است. اگر مخالفید، لطفا به ارائه ی برهان فطرت برای وجود خدا بدون فرض مخلوق بودن بشر ادامه دهید.

اثبات وجود خدا از طريق برهان فطرت هيچ منافاتي با فرض مخلوق بودن انسان ندارد، اتفاقاً مسأله ي مخلوق بودن انسان، در اين موضوع دخالت دارد. اين مطلب، پيش از اينكه يك امر عقلاني باشد يك امر وجداني است، يعني هر آدمي بالوجدان مي داند كه زماني نبوده و اين تمايلات و گرايشات دروني، احساسات و غرايز و عواطف و تمنيات حيواني و انساني را نداشته، خودش هم در خلقت خود و ايجاد سرمايه هاي دروني اش نقش نداشته است، ديگران مثل خودش هم اين قدرت را از خودشان ندارند بلكه ديگري به آنها داده، يعني وجود خودش و ديگران را سراسر مخلوق و نيازمند و وابسته مي داند.

نتيجه ي وجداني چنين درك باطني اي مي شود:

1) مخلوق بودن او و اينكه هر انچه دارد كسي به او عطا كرده، يعني در حياتش معلول علتي است كه آن علت، نمي تواند خودش نيازمند باشد.

2) در يك گام ديگر از درك باطني و وجداني، مي فهمد كه خودش نمي تواند مثل خودش را بسازد و جان و حيات و ديگر سرمايه هاي وجودي را به وي بدهد پس كسي كه اين موهبت هاي شگفت انگيز را به او بخشيده بايد قدرت و علم مثال زدني داشته باشد و از خلقت او غرضي را تعقيب كند. چون كسي كه داراي علم و قدرت مطلق و بي مثالي باشد كار عبث و بيهوده و قبيح (خلاف حكمت) هم نمي كند. اصولاً چنين موجودي با اين صفات و ويژگي ها دليلي بر كار زشت و بيهوده(كار غير حكيمانه) ندارد.

در نتيجه مخلوق بودن انسان امري وجداني و دروني است، و اين مسأله خود راه اثبات فطرت خداجوي را براي ما هموار مي كند.

armandaneshjoo;256281 نوشت:
گر موافقید تاپیک منتفی و اثبات وجود خدا با فطرت ناممکن است. اگر مخالفید، لطفا به ارائه ی برهان فطرت برای وجود خدا بدون فرض مخلوق بودن بشر ادامه دهید.

دلایلی بر وجود اصل فطریات و فطرت خدا آشنا در انسان وجود دارد:

يكي از دلايل، دلیل شهودی است؛ در اينباره گفتني است:یکی از ویژگی های امور فطری، قابليت تجربه درونی آن هاست؛ یعنی اگر به خودمان رجوع کنیم و تأمّل نماییم، امور فطری را می یابیم و چون این امور هیچ منشأ خارجی ندارند و تنها به واسطه اصل خلقت ما ایجاد شده اند، پس فطری اند. البته این دلیل، استدلال عقلی نیست که با چیدن مقدّماتی بتوان مخاطب را قانع کرد. دلیل شهودی، وجدانی و یافتنی است و مشارکت خود مخاطب را می طلبد و اگر قصد عناد و محاجّه در بین باشد، این راه به نتیجه نمی رسد.

فطریات در همه انسان ها وجود دارند، پس در مخاطب ما نیز هستند، و اگر کسی می گوید من آن را نمی یابم، او غافل است نه نادان، و غافل نیازمند تنبّه و رفع شبهه است.

یکی از موارد فطری، که به راحتی قابل شهود است، ادراکات عقل عملی است؛ قضایایی که به طور فطری حکم به خوبی یا بدی افعال می کنند. هرچند قالب ها و مصادیق خوبی و بدی در جوامع مختلف و تحت تأثیر سنّت ها و تربیت های گوناگون، متفاوتند، اما ریشه آن ها فطری و مشترک است ؛ مثلاً، حُسن عدالت و قبح ظلم از ادراکات فطری عقل عملی است و هرکس با اندک توجهی، آن را شهود می کند و می یابد.

فطرت خداجوی انسان نیز قابل تجربه درونی است. وقتی انسان تأمّل می کند، می تواند همراه شناخت خود، ربط وجودی خود به خداوند را دریابد و به علم حضوری به خداوند برسد؛ البته فطرت خدا آشنای انسان در شرایط خاصی بالفعل و قوی می شود. تعلّقات انسان به دنیا و امور مادی و جسم خودش، حجاب هایی هستند که مانع بالفعل شدن، شکوفایی و رشد فطرت خدایی انسان هستند.(1) وقتی کسی به اختیار یا اضطرار از این وابستگی ها جدا شود، خداوند را به روشنی می یابد. کسی که با انجام ریاضت های شرعی و دستورات عرفانی، به تصفیه درون بپردازد، به اختیار از این وابستگی ها جدا شده است، و کسی که در شرایطی قرار گیرد که امیدش از اسباب مادی قطع شود و خود را بی پناه و ناامید بیابد، حجاب ها از روی فطرت اصیل و خداشناس او کنار می روند و ارتباط وجودی اش با ذات مبدأ متعال آشکار می گردد.(2)

دلیل شهودی دیگر، میل انسان به کمال مطلق است. انسان همواره در پی کمال است و تمام فعالیت هایش در این راستاست. ما به راحتی وجود این گرایش را در خود می یابیم. بسیاری اوقات انسان در اثر انس با اشیای مادی و محدود، کمال نهایی و مقصود خود را در شیئی محدود تصور می کند و پس از رسیدن به آن، متوجه می شود که میل کمال خواهی اش اشباع نشده و کمال را در مرتبه بالاتری می بیند و آن را هدف نهایی قرار می دهد، پس از رسیدن به آن باز هم متوجه می شود که کمال خواهی اش ارضا نشده است و خواهان کمال بالاتری می گردد و این سلسله ادامه دارد. از این تسلسل نتیجه می گیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق است؛ یعنی منبع و سرچشمه همه کمالات که فطرت متمایل به آن است، اما در مصداق اشتباه می کند.(3) و چون این میل هیچ عاملی جز آفرینش ندارد و غیراکتسابی است، نتیجه می گیریم که انسان فطرت خداجویی دارد و خداجویی مسبوق به خداشناسی است؛ چون گرایش فطری متعلق خود را نیز نشان می دهد. پس خداشناسی نیز فطری است.(4)؛ (5)

موفق باشيد ...:Gol:

پاورقي_________________________________________________
1) صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعه، تهران،دارالمعارف الاسلامیة،1383، ج 9، ص 124.
2) محمدتقی مصباح، معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، 1367، ج 13، ص 29.
3) امام خمینی، پیشین، همچنین ر.ک: محمدعلی شاه آبادی، رشحات البحار، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360، کتاب «الانسان و الفطرة»، ص 3537.
4) محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، ج 13، ص 34.
5) ر.ك: مجله معرفت، شماره 62، موسوي فراز، بنقل از حوزه نت، با تغيير و تصرف.


armandaneshjoo;256281 نوشت:
اکنون سوال این است: آیا پذیرش مخلوق بودن انسان برای اثبات وجود خدا از طریق برهان فطرت لازم است؟ جواب از نظر بنده مثبت ست. زیرا ما نمی دانیم از کجا آمده ایم. خلق شده ایم یا طراحی شده ایم یا برنامه نویسی شده ایم یا تکامل یافته ایم. و تا زمانی که ندانیم از کجا آمده ایم، نمی دانیم باورهایی که در ذهنمان قرار داده شده از کجا آمده اند. پس نمی دانیم درست اند یا نه. زیرا نمی دانیم کسی یا چیزی که آنها را آنجا گذاشته بی هدف، تصادفا، اشتباها چنین کرده یا هدفی داشته. هدفش هدایت بوده یا فریب. این هدایت را از طریق راستگویی انجام می داده یا یک جور تدبیر زیرکانه. هدایتش به سمت کمال ما بوده یا کمال خودش یا فنای ما یا فنای دشمنش یا ... اگر موافقید تاپیک منتفی و اثبات وجود خدا با فطرت ناممکن است. اگر مخالفید، لطفا به ارائه ی برهان فطرت برای وجود خدا بدون فرض مخلوق بودن بشر ادامه دهید.

سلام مجدد:Gol:

در اين مجال، بطور خلاصه، برهان فطرت را از زاويه نگاه استاد علامه جوادي آملي كه به زيبائي برهان مزبور را تقرير نموده اند پي مي گيريم:

مقدمه برهان فطرت

از منظر استاد، برهان فطرت، بُعد عملیـ و نه علمی ـ وجود انسان را در مرکز تحلیل خود قرار می دهد، در برهان فطرت از استلزام بین احکام و قوانین عقل عملی نسبت به قضایای عقل نظری استفاده نمی شود و همچنین در این برهان تحلیل نظری احکام اخلاقی مورد نظر نیست.

در برهان فطرت، آگاهی هایی که در حوزه عقل و یا حکمت عملی قرار می‌گیرند مورد نظر نیستند، بلکه نظر مستقیماً متوجه بعد عملی انسان،یعنی متوجه گرایش بالفعلی است که در متن واقعیت آدمی وجود دارد.

استاد در ادامه دو امر متضایف را، دو واقعیتی بيان مي كند که بین آنها ضرورت بالقیاس برقرار است و وجود هر یک از آنها اعم از این که بالقوه یا بالفعل باشد با وجود بالقوه و یا بالفعل دیگری ملازم است، مانند: پدری و فرزندی و محبّ بودن و محبوب بودن، جاذب و مجذوب بودن و ...

با توجه به تضایفی که بین دو طرف حقایق اضافی بر‌قرار است از تحقق یکی از دو طرف به تحقق طرف دیگر استدلال می کند. همانگونه که در نجوم از جاذبه ی موجود در قسمتی از فضا، پی به وجود ستاره ای درمرکز جاذبه می برند بدون آنکه بتوانند آن را رصد کنند.

در برهان
فطرت، نیز از این طریق به اثبات واقعیتی پرداخته می شود که محبوب مطلق آدمیان بوده و امید او را در هنگامی که از همه‌ی‌ امور قطع امید نموده است تأمین می نماید.(1)

دو تقرير از برهان فطرت

اجمال تقرير اول) انسانی که در حال غرق شدن است و امیدی به استفاده از هیچ امر طبیعی و مادّی ندارد، مجالی برای تدبر و تفکر ندارد، در متن واقعیت و وجود خود همچنان امید به کمک را احساس می کند و این امید که با دعا و درخواست او همراه است، و در شرايطي كه هيچ يك از اسباب عادي، بلكه هيچ يك از حقايق و امور محدود، مورد نظر او نيستند، یک حقیقت اضافيدوطرفی بوده و ناگزیر برای آن، طرف دیگری می باشد که مقید به هیچ قید و محدوديتي نبوده و حاجت امیدوار را اجابت می کند و آن حقیقت جز خداوند نمی تواند باشد .

اجمال تقرير دوم)
در اين تقریر، به جای امید، محبت که یک وصف وجودی است و بدون محبوب نمی تواند باشد، حد وسط برهان، قرار می گیرد، همانگونه که دل و جان آدمی یک واقعیت خارجی است آنچه که دل، در گرو او و جان تشنه ی آن است نیز یک واقعیت است. و آدمی در جاذبه آن مجذوب است و این جاذبه ی عملی را بدون تردید، جاذبی واقعی است، محبوب و مجذوب حقیقی انسان، هیچ یک از کمالهای دنیوی و بلکه هیچ یک از امور محدود و مقیّد نیست وآدمی هرگز اموری را که به دلیل محدودیت، در مراتب دیگری افول دارند دوست نمی دارد بلکه انسان، هميشه دوستدار حقیقتی مطلق و نامحدود بوده که آن خداوند متعال است.

موفق باشيد ...:Gol:

پاورقي_____________________________________
1) عبدالله، استاد جوادي آملي، تبيين براهين اثبات وجود خدا، تلخيص برهان فطرت، صص 291-297.

با سلام. ظاهرا درجه حرارت بحث فطرت بالا رفته. اگر موافق باشید چند روزی پست در این تاپیک را به تاخیر می اندازم تا در مورد گفته های شما بیندیشم و راهی برای صحبت خونسردتر بیابم. در این صورت حس می کنم بتوانیم نتیجه ی خوبی بگیریم.

مسائل زیادی حل شدند. مسائلی که تا بحال وجود دارد:
1- حس می کنم بیشترین اشکال بنده در درک مغنای لغات باشد. لغاتی مثل فطرت، وجدان، وجود و خلقت ظاهرا به وضوح معانی متفاوتی برای بنده و شما دارد.
2- ظاهرا کمی تفاوت در رهیافت طرفین برای اقامه برهان وجود دارد. خصوصاً که شما جنبه ی نقلی وو بنده جنبه ی تجربی را به عقل می افزاییم.بنده نیازمند فرصتی برای جمع بندی دو دیدگاهم.
ضمنا مشکل خیلی بزرگی برای بنده در درک طرز استفاده ی شما از علوم حضوری وجود دارد. گاه به نظر می رسد برهان فطرت فقط عقلی ست. گاه حس می کنم فقط حضوری ست. گاه حس می کنم مقدّماتش حضوری و خودش عقلی ست. گاه حس می کنم تجربه هم در آن نقش دارد و گاه حس می کنم یک مطلبش را از دو طریق می توان بیان کرد.
3- با توجه به این که دیدگاه هر دو طرف نسبت به فطرت ارائه شده، بنده نیاز دارم دیدگاه خود و شما را نسبت به موضوع جمع بندی کنم
4- پذیرفتن مسائل مقدّماتی بحث فطرت مثل تجرّد و وجود روح و ... برای بنده کاملاً غیر ممکن شده. لذا نیازمندم لااقل وقت بگذارم و منظور شما را از این لغات و دیدگاه شما را نستب به آن درک کنم. خصوصاً که ...
5- ... خصوصا که حس می کنم هر دو طرف زمان زیادی برای نوشتن می گذاریم، ولی زمان زیادی برای درک منظور اصلی هم نگذاشته ایم. مثلاً بنده هر پست را یک ساعت می نویسم. ولی پست های شما را 15 دقیقه می خوانم. شما نیز پاسخ هایی به پست های بنده می دهید که حس می کنم ارتباطی با جمله بنده ندارد. لذا لااقل می خواهم از انجام درست وظیفه توسط خودم مطمئن شوم.

ضمنا بنده به تبریز سفر کرده ام. اهر زلزله شده. همین یک ساعت پیش یک زلزله ی دیگر هم آمد. تلفات بالاست و ...................... است. حواسم زیاد روی مباحث متمرکز نمی شود

armandaneshjoo;249875 نوشت:
ملحدین هم می گویند نوزاد ملحد متولد می شود

مرجع؟

نقل قول:
نقل قول:
ملحدین هم می گویند نوزاد ملحد متولد می شود
مرجع؟
دو مثال از ملحدین پر اعتباری که می گویند نوزاد ملحد متولد می شود:

http://www.youtube.com/user/TheraminTrees?feature=g-user-c
http://www.youtube.com/user/QualiaSoup/feed?filter=1

به نام خدا
سلام
آیا برهان فطرت موفق بوده است ؟ سوال من برای این نیست که بفهمم برهان فطرت چگونه است میخواهم بدانم اگر فطرت واقعی است چرا بعضی ها کاملا آن را رد میکنند ؟ اگر فطرت واقعی است و تعدادی آن را رد میکند باید چه کرد تا آنها قبول کنند فطرت واقعیت است ؟

لینک های مرتبط :
http://www.askdin.com/group67-discussion862.html

http://www.askdin.com/thread21762.html

با تشکر

vahid_barvarz;260126 نوشت:
به نام خدا
سلام
آیا برهان فطرت موفق بوده است ؟ سوال من برای این نیست که بفهمم برهان فطرت چگونه است میخواهم بدانم اگر فطرت واقعی است چرا بعضی ها کاملا آن را رد میکنند ؟ اگر فطرت واقعی است و تعدادی آن را رد میکند باید چه کرد تا آنها قبول کنند فطرت واقعیت است ؟

لینک های مرطبط :
http://www.askdin.com/group67-discussion862.html

http://www.askdin.com/thread21762.html

با تشکر

به نام خدا
سلام

یکی از کسانی که هیچ وقت خداوند را به صورت فطری قبول نکرد زیگموند فروید بود . از طرفی شخصی هم به نام کارل گوستاو یونگ که با فروید سالها هم عقیده و هم راه بود در آخر به وجود خداوند از طریق برهان فطرت اعتراف کرد . در حال حاضر ما کاری به کارل گستاو یونگ و عقایدش نداریم و بحث من بر سر زیگموند فروید است . نقد های ارزنده ای هم بر فروید هست ( کلیک کنید ) حتی یونگ هم عقاید فروید را نقد کرده . ( کلیک کنید )
با تمام این تفاسیر برای جواب به این سوال که چرا فروید چنین عقیده ای داشته است دو حالت وجود دارد :
۱- فروید بخاطر لجبازی , بر سر عقایدش ماند. این حالت نیازی به تفکیک ندارد وموضوع مشخص و مختوم است .
۲- فروید از طریق فطری نمیتوانسته به خداوند متصل شود ! این حالت باز خودش به دو قسمت تفکیک می شود .
۱- فروید از نظر فطری به خداوند متصل نبوده است . این گزینه اشتباه است چون برهان فطرت را رد کرده ایم چون نمی شود یک نفر به صورت فطری به خداوند اتصال داشته باشد و شخصی دیگر اتصال نداشته باشد
۲- اتصال فطری فروید با خداوند به وسیله نیرویی سومی از درون فروید دور یا خارج یا مخفی گشته است . با انتخاب این گزینه باید به این سوال پاسخ داد که این نیروی سوم چیست و چقدر قدرت دارد ؟

لینک های مرتبط به بیرون :
مذهب و خداپرستی از نظر انیشتین

vahid_barvarz;260218 نوشت:
به نام خدا
سلام

با تمام این تفاسیر برای جواب به این سوال که چرا فروید چنین عقیده ای داشته است دو حالت وجود دارد :
۱- فروید بخاطر لجبازی , بر سر عقایدش ماند. این حالت نیازی به تفکیک ندارد وموضوع مشخص و مختوم است .
۲- فروید از طریق فطری نمیتوانسته به خداوند متصل شود ! این حالت باز خودش به دو قسمت تفکیک می شود .
۱- فروید از نظر فطری به خداوند متصل نبوده است . این گزینه اشتباه است چون برهان فطرت را رد کرده ایم چون نمی شود یک نفر به صورت فطری به خداوند اتصال داشته باشد و شخصی دیگر اتصال نداشته باشد
۲- اتصال فطری فروید با خداوند به وسیله نیرویی سومی از درون فروید دور یا خارج یا مخفی گشته است . با انتخاب این گزینه باید به این سوال پاسخ داد که این نیروی سوم چیست و چقدر قدرت دارد ؟
[/url]

به نام خدا
سلام

کل قسمت بالا را که نقل قول کردم باطله . البته مقدمه ای بود برای رسیدن به مطالب پایین .
من دنبال چند تا مورد رفتم تا شبه من رفع شد .

1- کسانی که مومن هستند و چرا مومن هستند .
2- کسانی که کافر هستند و چرا کافر هستند .
3- آنهایی که به قول قرآن در دلشان بیماری است و این بیماری چیست و چرا هست .
4- القا شیطان به انسان و قدرت آن چگونه و چقدر است .
5- هدایت انسان توسط خداوند چگونه است .

یا حق

[="Tahoma"][="Black"]با سلام خدمت جناب صدیق. پس از مطالعه و تفکر اولیه برهان فطرت با فرض پذیرش مقدماتش از نظر بنده بلااشکال می نماید. از زمانی که به پاسخگویی اختصاص دادید متشکرم.[/]

موضوع قفل شده است