بررسی چند و چون حضور خلفا در جنگهای دوران پیامبر
تبهای اولیه
[="]عمر رضی الله عنه[/][="] پیش از اسلام بخانه ی خواهر خویشتن آمد، خواهرش قرآن میخواند « طه ما انزلنا » بآواز بلند. چون برادر را دید پنهان کرد و خاموش شد. عمر شمشیر برهنه کرد و گفت البته بگو که چه می خواندی و چرا پنهان کردی و الا گردنت را همین لحظه بشمشیر ببرّم هیچ امان نیست! خواهرش عظیم ترسید و خشم و مهابت او را می دانست از بیم جان مقرّ شد گفت ازین کلام می خواندم که حق تعالی درین زمان بمحمّد صلّی الله علیه و سلّم فرستاد. گفت بخوان تا بشنوم. سورت طه را فروخواند عمر عظیم خشمگین شد و غضبش صد چندان شد گفت اکنون ترا بکشم این ساعت زبون کشی باشد. اول بروم سر او را ببرّم آنگاه بکار تو پردازم. همچنان از غایت غضب با شمشیر برهنه روی بمسجد مصطفی نهاد. در راه چون صنادید قریش او را دیدند گفتند: هان عمر قصد محمّد دارد و البته اگر کاری خواهد آمدن ازین بباید.
زیرا عمر عظیم با قوّت و رجولیّت بود و بهر لشکری که روی نهادی البتّه غالب گشتی و ایشان را سرهای بریده نشان آوردی تا بحدّی که مصطفی صلّی الله علیه و سلّم می فرمود همیشه که خداوندا دین مرا بعمر نصرت ده یا بابوجهل. زیرا آن دو در عهد خود بقوّت و رجولیّت مشهور بودند و آخر چون مسلمان گشت همیشه عمر می گریستی و می گفتی یا رسول الله وای بر من! اگر بوجهل را مقدم می داشتی و می گفتی که خداوندا دین مرا بابوجهل نصرت ده یا بعمر حال من چه بودی و در ضلالت می ماندمی.
[/][="]فی الجمله در راه با شمشیر برهنه روی بمسجد رسول صلّی الله علیه و سلّم نهاد. در آن میان جبرائیل علیه السلام وحی آورد بمصطفی صلّی الله علیه و سلّم که اینک یا رسول الله عمر می آید تا روی باسلام آورد در کنارش گیر. همین که عمر از در مسجد درآمد معین دید که تیری از نور بپّرید از مصطفی علیه السلام و در دلش نشست. نعره ای زد بیهوش افتاد مهری و عشقی در جانش پدید آمد و می خواست که در مصطفی علیه السلام گداخته شود از غایت محبت و محو گردد. گفت اکنون یا نبی الله ایمان عرض فرما و آن کلمه ی مبارک بگوی تا بشنوم. چون مسلمان شد گفت اکنون بشکرانه ی آنک بشمشیر برهنه بقصد تو آمدم و کفّارت آن بعد ازین از هرکه نقصانی در حقّ تو بشنوم فی الحال امانش ندهم و بدین شمشیر سرش را از تن جدا گردانم. از مسجد بیرون آمد ناگاه پدرش پیش آمد گفت دین گردانیدی فی الحال سرش را از تن جدا کرد و شمشیر خون آلود در دست می رفت صنادید قریش شمشیر خون آلود دیدند گفتند وعده کردی که سر آورم سر کو؟ گفت اینک. گفت این سر را ازینجا بردی؟ گفت نی این آن سر نیست «این آن سریست».
اکنون بنگر که عمر را قصد چه بود و حق تعالی را از آن مراد چه بود تا بدانی که کارها همه آن شود که او خواهد.
شمشیر بکف عمّر در قصد رسول آید --- در دام خدا افتد وز بخت نظر یابد
فیه ما فیه، ص 69 و 70[/][="] الشیخ عطار نیشابوری.[/]
یاعلی حیدر مددی
دوستان عزیز سلام .
در ادامه همین تاپیک افسانه شجاعان را از منظر علما ووقایع نگاران اهل تسنن بررسی خواهیم کرد و ببینم بزرگان اهل سنت نظرشان درباره شجاعت های عمربن خطاب چیست ؟
[=Century Gothic]با سلام و تشکر
در این تاپیک در مورد حضور خلفا در جنگهای پیامبر مفصل مطلب آمده
http://www.askdin.com/showthread.php?t=12568
با تشکر از دوست عزیزی که این مطلب را قرار دادند.
جالب است بدانید برخی از نویسندگان معاصر نیز همین گونه نوشته ند چنانکه علی اکبر دهخدا در کتابش (لغت نامه) عمر را پهلوانی از پهلوانان عرب نوشته است. این در حالی است که به نظر می آید آنچه او نوشته است صرفا برای جلب توجه مخاطب اهل سنت است و الا منابع تاریخی از این ادعا پشتیبانی نمی کنند. مثلا در تمامی جنگهای صدر اسلام عمر تنها یک نفر را آنهم به احتمال و شک و شبهه و با تردید بسیاری که البته به نظر می آید حقیقت هم این باشد کشته است که او دائی عمر بود.
با سلام و تشکر
در این تاپیک در مورد حضور خلفا در جنگهای پیامبر مفصل مطلب آمده
http://www.askdin.com/showthread.php?t=12568
با سلام و تشکر از رضای عزیز
مطالب در مورد شجاعت های خلفا !!! در لینک مورد نظر امده است
لطفا از طرح مباحثی که به وحدت و مصالح عمومی لطمه و آسیب می رساند خوداری فرمایید
از این که قوانین سایت را رعایت می فرمایید تشکر میکنم
[="]درباره گریختن بسیاری از صحابه در جنگ احد مطالب فراوانی در کتب تاریخی دیده می شود که بدانها اشاره شده است. اما در این بین کتابهای تفسیری نیز خالی از عریضه نیستند. برای نمونه به این اسناد توجه کنید: ابوهشام رفاعی از ابوبکر بن عیاش و او از عاصم بن کلیب و عاصم از پدرش نقل می کند که [/]«[="]روز جمعه ای جناب عمر بن خطاب به منبر رفت، و سوره آل عمران را خواند در حالی که از اینکه توانسته است تمام این سوره را بخواند متعجب بود، وقتی به آیه «إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ »[/][="]رسید، گفت: «در روز احد ما شکست خوردیم و من از کوه بالا رفتم، اگر مرا در آن حال می دیدی همچو بزکوهی می دویدم. مردم (مسلمانان) می گفتند محمد (ص) کشته شده است، و من گفتم هر کسی را ببینم که بگوید محمد کشته شده او را می کشم. همه ما در کوه جمع شده بودیم و این آیه نازل شد:«[/][="]إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (آل عمران 155) ترجمه آیه« روزى كه دو گروه [در اُحد] با هم روياروى شدند، كسانى كه از ميان شما [به دشمن] پشت كردند، در حقيقت جز اين نبود كه به سبب پارهاى از آنچه [از گناه] حاصل كرده بودند، شيطان آنان را بلغزانيد. و قطعاً خدا از ايشان درگذشت؛ زيرا خدا آمرزگار بردبار است.[/][/]