جمع بندی جایگاه توحید در اسلام

تب‌های اولیه

26 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جایگاه توحید در اسلام

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

آیا می شه به توحید اعتقاد نداشت، اما مسلمان بود.
به عبارت دیگر
بدون پذیرفتن توحید مسلمان شد و از درون اسلام به توحید پی برد!!!!

از این قسمت به بعد شاید مشاوره باشد:

پس چگونه من بدون پذیرفتن توحید، مسلمان شدم؟؟؟

من به وجود خالق و همچنین به وجود واجب الوجود اعتقاد دارم.
اما لزوم یکتایی آن را درک نمی کنم.
در ضمن می دانم که در صورت وجود چند واجب الوجود، حتما همگی نیازمند خواهند بود.(البته نه در مرتبه ی وجود، بلکه در سایر شئونات)

با تشکر.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد رئوف

بابک 113;516307 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

آیا می شه به توحید اعتقاد نداشت، اما مسلمان بود.
به عبارت دیگر
بدون پذیرفتن توحید مسلمان شد و از درون اسلام به توحید پی برد!!!!

از این قسمت به بعد شاید مشاوره باشد:

پس چگونه من بدون پذیرفتن توحید، مسلمان شدم؟؟؟

من به وجود خالق و همچنین به وجود واجب الوجود اعتقاد دارم.
اما لزوم یکتایی آن را درک نمی کنم.
در ضمن می دانم که در صورت وجود چند واجب الوجود، حتما همگی نیازمند خواهند بود.(البته نه در مرتبه ی وجود، بلکه در سایر شئونات)

با تشکر.



با سلام خدمت شما دوست گرامی

بدون اعتقاد به توحید نمی توان مسلمان بود زیرا اساس اسلام بر توحید و نیز نبوت حضرت محمد(ص) است و امری که موجب انکار این دو مسئله شود، با مسلمانی سازگار نیست.
البته شما می توانید تحقیق و بررسی کنید ولی برای مسلمان بودن، اعتقاد به یگانگی خداوند لازم است.
مسئله دیگر هم این است که گاهی انسان اصل یک ایده را می پذیرد (در بحث ما بحث توحید را) و پس از مدتی (پس از گذشت مدتی از مسلمان بودنش) معنای عمیق تر و بهتری از آن مسئله را درک می کند، البته در این حالت هم فرد علم اجمالی و اعتقاد فی الجمله به مسئله را دارد.

در مورد بخش دوم سوالتان باید گفت که تعریف شما از مسلمانی چیست؟ تعریف از مسلمان بودن نمی تواند یک تعریف شخصی باشد بلکه مسلمان بودن یک تعریف عام دارد که بر اساس آن می توان گفت فردی مسلمان است یا نیست. طبق تعریف، فردی مسلمان است که به وحدانیت خداوند معتقد باشد.

در مورد بحث وحدانیت خداوند نیز اگر بخواهید باید بحث کنیم. خداوند موجودی بی نیاز است و خدایی که محدود باشد(به دلیل وجود چند خدای دیگر) خدای محدودی خواهد بود و خدای محدود نیز خدایی نیازمند است و از آنجایی که واجب الوجود نیازمند نیست، محدود نیز نمی تواند باشد. (این پاسخ اجمالی را به صورت کلی عرض کردم، اگر مایل بودید، می توانیم در این زمینه بیشتر بحث کنیم.)

موفق باشید

رئوف;516490 نوشت:
از آنجایی که واجب الوجود نیازمند نیست

دقیقا بحث من بر سر همین عبارت هست.

بنا به تعریف واضح و آشکار هست که واجب الوجود برای موجود بودن، نیاز به هیچ موجود دیگری ندارد. (چون وجودش واجبه دیگه)
اما واضح نیست که چرا "نیازمند نبودن در مرتبه ی وجود" به صورت "نیازمند نبودن (کلی)" بیان می شود.
به عبارت دیگر: چه عیبی حاصل می شود و چه محالی نقض می شود، اگر واجب الوجود، برای خلقت یا برای اداره ی جهان و یا برای هر امر دیگری (غیر از حیات و وجود) به واجب الوجود دیگری نیازمند باشد؟

بابک 113;516543 نوشت:
دقیقا بحث من بر سر همین عبارت هست.

بنا به تعریف واضح و آشکار هست که واجب الوجود برای موجود بودن، نیاز به هیچ موجود دیگری ندارد. (چون وجودش واجبه دیگه)
اما واضح نیست که چرا "نیازمند نبودن در مرتبه ی وجود" به صورت "نیازمند نبودن (کلی)" بیان می شود.
به عبارت دیگر: چه عیبی حاصل می شود و چه محالی نقض می شود، اگر واجب الوجود، برای خلقت یا برای اداره ی جهان و یا برای هر امر دیگری (غیر از حیات و وجود) به واجب الوجود دیگری نیازمند باشد؟



با سلام خدمت شما دوست گرامی

دو واجب الوجود قابل فرض نیستند و تنها یک واجب امکان تحقق دارد. اگر دو واجب، وجود داشته باشد، هر کدام موجب محدودیت دیگری خواهند شد و این مسئله در مقام تحقق است نه در مقام اداره عالم. اگر دو واجب الوجود، موجود باشند، آنگاه هر کدام موجب محدودیت دیگری خواهد شد و این محدودیت مساوی با نقص و نیازمندی است. بنابراین تنها یک واجب الوجود امکان تحقق دارد.(زیرا واجب الوجود دارای نقص و نیازمندی نیست)
هنگامی که در مقام تحقق تنها یک واجب الوجود بتواند موجود باشد، تمام سلسله موجودات (که در انتها باید به یک واجب الوجود برسند) باید به او منتهی شوند و این بدان معناست که همه موجودات، مخلوقات او هستند و حیات و زندگی همه موجودات به واجب الوجود یگانه، بستگی دارد.

موفق باشید

با سلام خدمت کارشناس گرامی

رئوف;516560 نوشت:
اگر دو واجب، وجود داشته باشد، هر کدام موجب محدودیت دیگری خواهند شد و این مسئله در مقام تحقق است نه در مقام اداره عالم.

چرا؟

رئوف;516560 نوشت:
اگر دو واجب الوجود، موجود باشند، آنگاه هر کدام موجب محدودیت دیگری خواهد شد و این محدودیت مساوی با نقص و نیازمندی است. بنابراین تنها یک واجب الوجود امکان تحقق دارد.(زیرا واجب الوجود دارای نقص و نیازمندی نیست)

قطعا وجود دو یا چند واجب الوجود، موجب محدودیت واجب الوجود ها می شود و قطعا این محدودیت مساوی با نقص و نیازمندی است. اما چگونه نتیجه می گیرید که تنها یک واجب الوجود امکان تحقق دارد؟ (توضیحی که در پرانتز داده اید، دقیقا موضوع سوال من است. چرا واجب الوجود دارای نقص و نیازمندی نیست؟ (با توجه به توضیحات پست 4))

بابک 113;516563 نوشت:
با سلام خدمت کارشناس گرامی

چرا؟
قطعا وجود دو یا چند واجب الوجود، موجب محدودیت واجب الوجود ها می شود و قطعا این محدودیت مساوی با نقص و نیازمندی است. اما چگونه نتیجه می گیرید که تنها یک واجب الوجود امکان تحقق دارد؟ (توضیحی که در پرانتز داده اید، دقیقا موضوع سوال من است. چرا واجب الوجود دارای نقص و نیازمندی نیست؟ (با توجه به توضیحات پست 4))


با سلام خدمت شما دوست گرامی

با هم این مراحل را مرور کنیم:

- خداوند واجب الوجود است
- واجب الوجود هیچ نقص و کمبودی ندارد.
- محدود بودن، یک نقص است. (واجب الوجود باید بی نهایت باشد)
- اگر واجب الوجود محدود باشد (مثلا به دلیل وجود یک واجب الوجود دیگر) آنگاه ناقص خواهد بود.
- با توجه به اینکه واجب الوجود هیچ نقصی ندارد (من جمله اینکه محدود نیست) پس جایی برای واجب الوجود دیگر، باقی نمی ماند زیرا اگر دو واجب الوجود، باشند، هر کدام موجب محدودیت دیگری می شوند و این مسئله با ویژگی واجب الوجود بودن که عدم محدودیت و عدم نقص است، سازگار نیست.
-بنابراین تنها امکان تحقق یک واجب الوجود، وجود دارد.

موفق باشید

[="Tahoma"][="Navy"]

بابک 113;516307 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

آیا می شه به توحید اعتقاد نداشت، اما مسلمان بود.
به عبارت دیگر
بدون پذیرفتن توحید مسلمان شد و از درون اسلام به توحید پی برد!!!!

از این قسمت به بعد شاید مشاوره باشد:

پس چگونه من بدون پذیرفتن توحید، مسلمان شدم؟؟؟

من به وجود خالق و همچنین به وجود واجب الوجود اعتقاد دارم.
اما لزوم یکتایی آن را درک نمی کنم.
در ضمن می دانم که در صورت وجود چند واجب الوجود، حتما همگی نیازمند خواهند بود.(البته نه در مرتبه ی وجود، بلکه در سایر شئونات)

با تشکر.


سلام
باور به تفصیل عقاید ضروری نیست و هرکس به اندازه عقلی و فهمی که دارد مورد توقع قرار میگیرد
یا علیم[/]

با سلام و درود خدمت شما کارشناس گرامی

رئوف;516660 نوشت:
- واجب الوجود هیچ نقص و کمبودی ندارد.

دقیقا همین خط و فقط همین خط، محل بحث است. چرا؟ چرا واجب الوجود هیچ نقصی ندارد؟ (مشابه آنچه در پست 4 نوشتم)

با سلام و احترام به کارشناس بزرگوار و دوستان گرامی

به نظر من، اگر ما شناخت درستی از خدا و درک صحیحی از وجود حضرت حق داشته باشیم، سئوالات این چنینی کاملاً حل خواهد شد.

شناخت و درک صحیح از حضرت حق به دو صورت امکان پذیر است :

1_ با کمک گرفتن ازعقل و استدلالات عقلی( شناخت عقلی ): طبیعتاً در این مورد نیاز به بحث های عقلی و فلسفی داریم. در این رابطه کتاب

علل گرایش به مادیگری مرحوم شهید مطهری کمک کننده خوبی به ما خواهد بود.

البته کتب دیگری هم در این زمینه وجود دارد ولی این کتاب برای فهمیدن و درک کردن ما مناسب است.

2_ با کمک گرفتن از دل و قلب ( شناخت قلبی و حضوری): انسان با روحی که خداوند به او اعطاء کرده می تواند خدای خود را بشناسد. در این رابطه

می توانید به کتاب خدا شناسی در قرآن استاد مصباح یزدی( مخصوصاً درس اول تا ششم ) مراجعه کنید.

دوستان اگر نظراتی در مورد این مطالب داشته باشند بنده در خدمتم :ok:

کل اسلام جایگاه توحید است نه اینکه توحید جای خاصی داشته باشد ! تمام زیر بنای اسلام و سایر ادیان الهی دعوت به توحید و توجه به الله تبارک و تعالی هست ! و کسی که به توحید معتقد نباشد مشرک است و مشرک کسی است که خدا گناه او را حتی به توبه هم نخواهد بخشید

إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَادُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا

همانا خداوند گناه کسانی را که به او شرک آورند نمی آمرزد ، وگناهان ، ديگر را برای هر که بخواهد می آمرزد و هر که به خدا شرک آورد ، دروغی ساختهو گناهی بزرگ مرتکب شده است
سوره : النساء آیه : 48

بزرگترین سند توحید اول از همه فطرت انسان هست ! شما عاشق یکی میشی یا دو تا ؟؟ در گرفتاری ها یکی میخوانی یا دو یا یک تیم مدیریت صدا میزنی ؟؟؟

دومین سند این است اگر خدایی جز الله تبارک و تعالی وجود داشت پیامبران خود را به سمت بشر میفرستاد چنان چه امیرالمومنین علیه السلام به امام حسن میفرماید : فرزندم اگر خدا دو تا بود پس دومی انبیا خود را میفرستاد و به سکوت نمیشست

سومین سند واجب عقلانی است ! اگر واجب الوجود نامحدود باشد چنان چه از خواص اوست پس دومی داشتن باعث نقص اوست و دیگر واجب الوجود معنی ندارد

چهارمین سند نظم زیبای عالم طبیعت است ! اگر یک تیم مدیریت بر جهان حاکم بود اختلافات زیادی در افرینش به چشم میخورد

با سلام خدمت دوستان

من ترجیح می دهم که فقط با کارشناس سایت بحث کنم. با این حال جواب پست های نقل قول شده را خواهم داد و خوشحال می شم که شکست بخورم!:ok:

خاتم;517031 نوشت:
گرایش به مادیگری مرحوم شهید مطهری

کتاب خدا شناسی در قرآن استاد مصباح یزدی( مخصوصاً درس اول تا ششم)

خیلی ممنون از معرفی کتاب.
شاید مطالعه کردم. علی الحساب، عنوان هیچ یک از این دو کتاب، به بحث من مربوط نیست.
چون مادی گرا نیستم. تا زمانی که تکلیف توحید هم مشخص نشود، مراجعه به قرآن بی معنا است. (مگر استدلال های عقلی آن)

عالم مقدس ملکوت;517033 نوشت:

دومین سند این است اگر خدایی جز الله تبارک و تعالی وجود داشت پیامبران خود را به سمت بشر میفرستاد چنان چه امیرالمومنین علیه السلام به امام حسن میفرماید : فرزندم اگر خدا دو تا بود پس دومی انبیا خود را میفرستاد و به سکوت نمیشست

این سند مخدوش هست. چون ما در عصر حاضر و در کشور خودمون هم کسانی رو می بینیم که ادعای پیامبری دارند. دیگه بت پرستان و دو خدایی ها و سه خدایی ها و و و و و و بماند.
در ضمن، اگر ادعا دارید که همه تحریف گر بودند، ادعاتون رو ثابت کنید.

عالم مقدس ملکوت;517033 نوشت:

سومین سند واجب عقلانی است ! اگر واجب الوجود نامحدود باشد چنان چه از خواص اوست پس دومی داشتن باعث نقص اوست و دیگر واجب الوجود معنی ندارد

و اگر نا محدود نباشد؟ چرا از خواص اوست؟(مشابه آنچه در پست 4 نوشتم)

عالم مقدس ملکوت;517033 نوشت:

چهارمین سند نظم زیبای عالم طبیعت است ! اگر یک تیم مدیریت بر جهان حاکم بود اختلافات زیادی در افرینش به چشم میخورد

فرض کنید که چند واجب الوجودِ نیازمند، با یکدیگر توافق کرده اند که این جهان را بسازند.

عالم مقدس ملکوت;517033 نوشت:

بزرگترین سند توحید اول از همه فطرت انسان هست ! شما عاشق یکی میشی یا دو تا ؟؟ در گرفتاری ها یکی میخوانی یا دو یا یک تیم مدیریت صدا میزنی ؟؟؟

هوم. فطرت چیز عجیبیه.
ولی در آداب دعا هست که خدا را متناسب با کاری که بهش دارید، صدا بزنید. مثلا در هنگام توبه، یا غفار، و یا در هنگام نفرین، یا عادل.
خب، حالا این طوری به قضیه نگاه کنید:
توی دریا، خدای دریا رو صدا کنیم و توی کوه خدای کوه. هر گاه هم می خواهیم بارون بباره، خدای باران!!!!!!!!!!!!

بابک 113;517058 نوشت:
با سلام خدمت دوستان

من ترجیح می دهم که فقط با کارشناس سایت بحث کنم. با این حال جواب پست های نقل قول شده را خواهم داد و خوشحال می شم که شکست بخورم!:ok:

خیلی ممنون از معرفی کتاب.
شاید مطالعه کردم. علی الحساب، عنوان هیچ یک از این دو کتاب، به بحث من مربوط نیست.
چون مادی گرا نیستم. تا زمانی که تکلیف توحید هم مشخص نشود، مراجعه به قرآن بی معنا است. (مگر استدلال های عقلی آن)

این سند مخدوش هست. چون ما در عصر حاضر و در کشور خودمون هم کسانی رو می بینیم که ادعای پیامبری دارند. دیگه بت پرستان و دو خدایی ها و سه خدایی ها و و و و و و بماند.
در ضمن، اگر ادعا دارید که همه تحریف گر بودند، ادعاتون رو ثابت کنید.

و اگر نا محدود نباشد؟ چرا از خواص اوست؟(مشابه آنچه در پست 4 نوشتم)

فرض کنید که چند واجب الوجودِ نیازمند، با یکدیگر توافق کرده اند که این جهان را بسازند.

هوم. فطرت چیز عجیبیه.
ولی در آداب دعا هست که خدا را متناسب با کاری که بهش دارید، صدا بزنید. مثلا در هنگام توبه، یا غفار، و یا در هنگام نفرین، یا عادل.
خب، حالا این طوری به قضیه نگاه کنید:
توی دریا، خدای دریا رو صدا کنیم و توی کوه خدای کوه. هر گاه هم می خواهیم بارون بباره، خدای باران!!!!!!!!!!!!

نقل قول:

بزرگوار ! کی ادعای پیامبری کرده ؟؟؟ چرا معجزه نیاورده ؟؟؟چرا معروف نشده ؟؟؟ چرا خدایش او را یاری نکرده و اوازه دینش را به گوش جهانیان نرسانده !! اینکه بنده هم بیام بگم پیغمبرم !! که نشد حرف .... این حرف مولا علی صلوات الله علیه خیلی زیباست که میفرماید اگر خدایی جز الله متعال بود پیامبر میفرستاد و او را یاری میکرد و با الله جنگ میکرد ولی خبری نیست که نیست !
ان الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم ...................................................

بزرگوار شما اصلا در مورد واجب الوجود تحقیق کردید ؟؟؟ واجب الوجودی که فلاسفه و موحدین از ان سخن میگویند اصلی ترین خصوصیت ان نامحدود بودنش هست و الا اصلا واجب الوجود معنی نداشت ! واجب الوجود یعنی چیزی که در وجود خود تک است و همیشه بوده و هیچ وقت عدم نبوده و سر سلسله همه خلائق و ممکنات الوجود است ! حال اگر قرار بود چیزی عین او وجود داشته باشد پس او را چی به وجود اورده ؟؟؟!!!!

اگر به قول فرضیات و بهتر بگویم وهمیات شما تیم مدیریتی بر جهان حاکم بود باید در کتاب های اسمانی بدان ها اشاره میشد و خود را معرفی میکردند نه اینکه هر پیامبری امده و بر قلوب مردمان غلبه کرده همه و همه گفتند : لا اله الا الله ... پس بقیه مدیرهای عالم کجایند که جلوی الله و پیامبران او را بگیریند ؟؟؟؟

خدای باران خدای کوه که جز فطریات نیست بلکه جز میلیات بشر به افسانه ها بوده !! گرچه ما ملک بارن ملک کوه و در حقیقت برای هر شی عالم خداوند موکلی قرار داده ولی نه اینکه خدا باشند بلکه کارمندهای خدا در شکل گیری عالم هستند ! میخواهید حقیقت فطرت را درک کنید ببینید محبت عشق عبودیت همه این ابزار بندگی فلش به یک جهت داشته باشند معنی دارند یا به چندین جهت نامعلوم ؟؟؟؟!!

افلا تعقلون ؟؟؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
از آنجا که پذیرفته اید اگر واجب بالذات بیش از یکی شود،آنگاه همه محدود می شوند،بحث را از این فرض ادامه می دهیم.
فلاسفه ثابت کرده اند واجب بالذات وجود محض است.یعنی عدم در آن راه ندارد.حال اگر واجب بالذات بیش از یکی باشد،هر کدام از این واجب ها محدود می شوند و محدود شدن هر کدام از این ها،یعنی هر یک از آن ها چیزی دارد که دیگری ندارد و چیزی ندارد که دیگری دارد.این یعنی امر عدمی (نبود آن چیز خاص) در ذات واجب راه یافته که با وجود محض بودن آن و راه نیافتن امر عدمی،در تناقض است.
لذا اگر مقدمه ای که خودتان گفتید و نیز وجود محض بودن واجب بالذات را بپذیریم،به این نتیجه می رسیم که واجب بالذات یکی است.

لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

با سلام و عرض ادب به همه دوستان

در این جا لازم دیدم که به آقا بابک، چند نکته را توجه دهم.

1_ قضاوت کردن در رابطه با اسم کتاب برای مطالعه کردن و یا مطالعه نکردن، قضاوت درستی نیست. این که شما فرمودید: من مادی گرا

نیستم که کتاب علل گرایش به مادیگری را بخوانم، این حرف درستی نیست.زیرا اگر با این ملاک پیش برویم خیلی از کتاب ها را که مفید هم

هست نباید خواند ( مثلاً کتاب قلب سلیم آیه الله دستغیب را به همین دلیل، شما نباید بخوانید چون شما پیش خود می توانید بگویید با توجه

به گناهانی که کرده ام چرا این کتاب را باید بخوانم )

2_ من در رابطه با سئوال شما خواستم این مطلب را تذکر داده باشم که توجه کنید چه چیزی اصل است و چه چیزی فرع ؟ من این نکته را

می خاستم بگم که اگر اصل ( شناخت صحیح از حقیقت خداوند) حل بشود فروعات ( مثل یگانگی خدا و ...) هم حل خواهد شد.

3_ مطلب بعدی این که شما وقتی استدلال عقلی می خواهید، باید با فضای فلسفه آشنا باشید. تلاش کنید یک مقدار اطلاعات فلسفی

خود را بالا ببرید و در حد توان چند کتاب فلسفی ( مخصوصاً فلسفه اسلامی ) بخونید. چون شما از یک طرف استدلال عقلی می خواهید

در صورتی که از ظاهر بیاناتتان بر می آید که با فضای فلسفه آشنایی ندارید.

بابک 113;516831 نوشت:
با سلام و درود خدمت شما کارشناس گرامی

دقیقا همین خط و فقط همین خط، محل بحث است. چرا؟ چرا واجب الوجود هیچ نقصی ندارد؟ (مشابه آنچه در پست 4 نوشتم)



با سلام خدمت شما دوست گرامی

واجب الوجود یعنی موجودی که ذاتش وجود است به عبارت دیگر، نیازی به اخذ وجود از جای دیگری ندارد. به عبارت سوم، نیازمند نیست. اگر واجب الوجود هرگونه نقصی داشته باشد، این نقص به معنای نقص در وجود است. به طور مثال اگر واجب الوجود مادی باشد، نقص در وجود دارد یعنی محدود به زمان و مکان است بنابراین محدودیت و نقص دارد و این مسئله موجب می شود که که واجب نباشد بلکه در وجودش محتاج امری خارجی باشد و این مسئله با فرض ما از واجب الوجود سازگار نیست زیرا واجب الوجود اگر در ساحتی از وجود نیازمند باشد، دیگر واجب الوجود نیست. بنابراین واجب الوجود موجودی است که در هیچ یک از ساحات وجودی نیازمند نیست و این به معنای آن است که در هیچ ساحتی نقص ندارد.

موفق باشید

ممنون از دوستان و سلام

عالم مقدس ملکوت;517584 نوشت:
بزرگوار ! ......

بزرگوار شما اصلا در مورد واجب الوجود تحقیق کردید ؟؟؟ واجب الوجودی که فلاسفه و موحدین از ان سخن میگویند اصلی ترین خصوصیت ان نامحدود بودنش هست و الا اصلا واجب الوجود معنی نداشت ! واجب الوجود یعنی چیزی که در وجود خود تک است و همیشه بوده و هیچ وقت عدم نبوده و سر سلسله همه خلائق و ممکنات الوجود است ! حال اگر قرار بود چیزی عین او وجود داشته باشد پس او را چی به وجود اورده ؟؟؟!!!!
....
افلا تعقلون ؟؟؟

برای همه ی ادعاهای شما جواب وجود داره، اما من دوست ندارم که هر حرفی رو در هر جایی به زبون بیارم. علی الحساب، شما فقط همین قسمت قرمز رنگ رو ثابت کنید.

بن موسی;517598 نوشت:
فلاسفه ثابت کرده اند واجب بالذات وجود محض است.

کجا (چه کتابی) و چگونه ثابت کرده اند؟ واضح است که اگر کتابی معرفی کردید، نیازی نیست که به قسمت چگونه پاسخ دهید.

خاتم;517713 نوشت:

1_ قضاوت کردن در رابطه با اسم کتاب برای مطالعه کردن و یا مطالعه نکردن، قضاوت درستی نیست. این که شما فرمودید: من مادی گرا

نیستم که کتاب علل گرایش به مادیگری را بخوانم، این حرف درستی نیست.زیرا اگر با این ملاک پیش برویم خیلی از کتاب ها را که مفید هم

هست نباید خواند ( مثلاً کتاب قلب سلیم آیه الله دستغیب را به همین دلیل، شما نباید بخوانید چون شما پیش خود می توانید بگویید با توجه

به گناهانی که کرده ام چرا این کتاب را باید بخوانم )

2_ من در رابطه با سئوال شما خواستم این مطلب را تذکر داده باشم که توجه کنید چه چیزی اصل است و چه چیزی فرع ؟ من این نکته را

می خاستم بگم که اگر اصل ( شناخت صحیح از حقیقت خداوند) حل بشود فروعات ( مثل یگانگی خدا و ...) هم حل خواهد شد.

3_ مطلب بعدی این که شما وقتی استدلال عقلی می خواهید، باید با فضای فلسفه آشنا باشید. تلاش کنید یک مقدار اطلاعات فلسفی

خود را بالا ببرید و در حد توان چند کتاب فلسفی ( مخصوصاً فلسفه اسلامی ) بخونید. چون شما از یک طرف استدلال عقلی می خواهید

در صورتی که از ظاهر بیاناتتان بر می آید که با با فضای فلسفه آشنایی ندارید.

1. اغلب کتاب هایی که می خریم، بر اساس اسمشان هست
2. با شما موافقم
3. شما فرض کنم من از فلسفه هیچی نمی دونم، سواد هم در حد خوندن و نوشتن دارم. حالا سوالم رو جواب بدید. (پست4)

با سلام و درود، خدمت کارشناس محترم، جناب رئوف

رئوف;517764 نوشت:

واجب الوجود یعنی موجودی که ذاتش وجود است به عبارت دیگر، نیازی به اخذ وجود از جای دیگری ندارد. به عبارت سوم، نیازمند نیست.

من معادل بودن عبارت آبی رنگ و قرمز رنگ را نمی فهمم. توضیح این که از تعریف واجب الوجود، عبارت قرمز به وضوح حاصل می شود. اما مشخص نیست که عبارت آبی رنگ از کجا بدست آمده و چگونه ثابت می شود و چرا با عبارت قرمز رنگ، مساوی فرض می شود.
نیازمند نبودن نیز تا زمانی که هم معنی با عبارت قرمز رنگ باشد، کاملا صحیح و درست است. ( والبته سوال من را پاسخ نمی دهد)

رئوف;517764 نوشت:
اگر واجب الوجود هرگونه نقصی داشته باشد، این نقص به معنای نقص در وجود است. به طور مثال اگر واجب الوجود مادی باشد، نقص در وجود دارد یعنی محدود به زمان و مکان است بنابراین محدودیت و نقص دارد و این مسئله موجب می شود که که واجب نباشد بلکه در وجودش محتاج امری خارجی باشد و این مسئله با فرض ما از واجب الوجود سازگار نیست

جمله ی بنفش رنگ قبلا هم از طرف شما بیان شده بود و من از شما دلیل خواستم. اما شما به جای ذکر دلیل، یک مثال زده اید.
بر همگان واضح و مبرهن است که مثال، نمی تواند دلیلی برای اثبات باشد. (مگر به عنوان مثال نقض)
اما مثال شما، مثال قابل تاملی است و به بررسی آن خواهم پرداخت.

"اگر واجب الوجود مادی باشد" : اگر مادی نباشد چه؟
"محدود به زمان و مکان است" : اگر مادی نباشد، لزومی ندارد که محدود به مکان یا زمان باشد. به نظر من محدودیت به زمان برای واجب الوجود غیر مادی، بسیار بعید است.

پس مثال شما به صورت زیر بازنویسی می شود:

اگر واجب الوجود، محدود به مکان (یا زمان) باشد، در وجودش محتاج امری خارجی است، پس واجب الوجود نیست.

این عبارت قدری پیچیده هست. نمی تونم همه ی چیزی که به ذهنم میاد رو بیان کنم. بحث زمان رو کنار می ذارم. چون وابستگی به زمان، از ذهنم دور هست.

برای درست بودن عبارت فوق، به دو چیز نیاز است. الف- این که محدود بودن به مکان، به معنی احتیاج در مرتبه ی وجود است. و ب- این که وقتی چند واجب الوجود غیر مادی و محدود داریم، آن ها محدود به مکان هم باشند.
در مورد قسمت الف باید گفت که وقتی می گوییم که یک واجب الوجود به مکان نیاز دارد، قطعا این نوع از احتیاج، در مرتبه ی وجود است. اما اگر بگوییم یک واجب الوجود محدود به مکان است، (گیج شدم) شاید با عبارت "یک واجب الوجود به مکان نیاز دارد" هم معنی نباشد.

در مورد قسمت ب، اگر فرض کنیم که واجب الوجود ها محدود به مکان نباشند. خب، محدود به مکان نبودن یعنی چی؟ مثلا من اگر بگویم یعنی که این واجب الوجود، همه جا وجود دارد، به نظر می آید که این واجب الوجود را محدود به مکان کرده ام. (محدود به مکان نبودن را توضیح دهید) در این حالت (حالتی که واجب الوجود ها محدود به مکان نباشند) در یک فرض ساده انگارانه و با تعریف "ناصحیحی" که "برای محدود به مکان نبودن" ارائه شد، همه ی واجب الوجود ها روی هم می افتند و هر جا یکی هست، بقیه هم هستند. طبیعتا این سوال در این جا بدست می آید که وجه تمایز این واجب الوجود ها چیست!

به هر حال به نظر می آید که وقتی که واجب الوجود، غیر مادی است، می تواند غیر مکانی هم باشد. اما مفهوم غیرمکانی بودن، به درستی به ذهن نمی آید.

اصلا مکان چی هست؟ تا بعدش ببینیم، محدودیت به مکان، نیاز به مکان و غیرمکانی بودن و نامحدود بودن نسبت به مکان، چی هستند!

درد دل
من هر چه با خودم فکر می کنم، نمی توانم بپذیرم که کسانی که در آغاز بعثت مسلمان شده اند، مثل من، ریز به ریز و جزء به جزء، وحدت خدا را اثبات کرده اند و سپس گفته اند: "لا اله الّا الله"
بلکه آن چه برای اغلب صحابه، پذیرفتنی است، این است که چون از پیامبر و سخنان و رفتار او خوششان می آمده و معجزه ی قرآن را می دیدند، یکی پس از دیگری، می گفتند: "لا اله الّا الله"
به عبارت دیگر، توحید از اصول دین نیست! (خدایا منو ببخش) یعنی آدما مسلمون می شن، همون لحظه هم، بدون استدلال عقلی، توحید رو می پذیرند. باور می کنند.

اتفاقا یک آیه هم دیدم. خداوند فرموده بود که ما ملائکه و روح رو بر بعضی از بندگان نازل می کنیم که بگیم خدا یکی هست. (سوره ی مبارک نحل، آیه ی 2) به نظر من (دارم تفسیر به رای می کنم) (خدایا منو ببخش) اگه یکی بودن خدا از بیرون دین قابل اثبات بود، خوب، چه لزومی به این آیه و این لحن قرآن بود؟

با سلام خدمت شما دوست گرامی

چند مطلب:

- بحث تفاوت یا شباهت عبارت آبی و قرمز را فعلا کنار بگذاریم چون مسئله ای حاشیه ای است و ما را از بحث اصلی دور می کند.

- بنده به جای دلیل مثال نیاوردم بلکه سعی کردم از طریق مثال بحث را تقریب به ذهن کرده باشم.

- اگر واجب الوجود، به مسئله ای نیازمند باشد، به معنای آن است که آن نیاز در وجود او نبوده است و این با معنای واجب الوجود سازگار نیست. به عبارت دیگر، (تنها به عنوان مثال عرض می کنم ) اگر واجب الوجود نیازمند نور خورشید باشد، این بدان معنا است که واجب الوجود در وجودش نقصانی دارد که باید با نور خورشید حل شود و این بدان معناست که واجب الوجود، کامل نیست و نقص ذاتی دارد.
به طور کلی هر نیازی نشانگر یک نقص است، زیرا طلب رفع کردن نیاز به دلیل نبود و فقدان است و هنگامی که ما واجب الوجود را موجودی فرض می کنیم که غنی بالذات است و نیازمند هیچ موجودی نیست، در این صورت، نمی توان تصور کرد که نیازمند امری باشد یا اینکه نقصی داشته باشد.

- در برهان امکان و وجوب نیز، سلسله موجودات به موجودی می رسد که خود نیازمند به موجودی نیست و اگرنه سلسله موجودات دچار تسلسل و یا دور می شود که هر دو باطل است.

- در مورد مومنان صدر اسلام نیز این چنین نیست که آنها با دقایق فلسفی آشنا بوده باشند و با دلایل فلسفی به توحید پی برده باشند ولی این بدان معنا نیست که توحید از اصول دین نیست. اصول دین توسط پیامبر تعریف می شود و اساس اسلام بر توحید است. مردمان آن دوران به صرف بیان پیامبر و توضیحات ایشان به توحید علم پیدا می کردند و آن را می پذیرفتند.

موفق باشید

سلام جناب رئوف

رئوف;518706 نوشت:
- بحث تفاوت یا شباهت عبارت آبی و قرمز را فعلا کنار بگذاریم چون مسئله ای حاشیه ای است و ما را از بحث اصلی دور می کند.

- بنده به جای دلیل مثال نیاوردم بلکه سعی کردم از طریق مثال بحث را تقریب به ذهن کرده باشم.

- در مورد مومنان صدر اسلام نیز این چنین نیست که آنها با دقایق فلسفی آشنا بوده باشند و با دلایل فلسفی به توحید پی برده باشند ولی این بدان معنا نیست که توحید از اصول دین نیست. اصول دین توسط پیامبر تعریف می شود و اساس اسلام بر توحید است. مردمان آن دوران به صرف بیان پیامبر و توضیحات ایشان به توحید علم پیدا می کردند و آن را می پذیرفتند.

حلّه. در مورد دوم هم، حق باشماست.

رئوف;518706 نوشت:

- اگر واجب الوجود، به مسئله ای نیازمند باشد، به معنای آن است که آن نیاز در وجود او نبوده است و این با معنای واجب الوجود سازگار نیست. به عبارت دیگر، (تنها به عنوان مثال عرض می کنم ) اگر واجب الوجود نیازمند نور خورشید باشد، این بدان معنا است که واجب الوجود در وجودش نقصانی دارد که باید با نور خورشید حل شود و این بدان معناست که واجب الوجود، کامل نیست و نقص ذاتی دارد.
به طور کلی هر نیازی نشانگر یک نقص است، زیرا طلب رفع کردن نیاز به دلیل نبود و فقدان است و هنگامی که ما واجب الوجود را موجودی فرض می کنیم که غنی بالذات است و نیازمند هیچ موجودی نیست، در این صورت، نمی توان تصور کرد که نیازمند امری باشد یا اینکه نقصی داشته باشد.

- در برهان امکان و وجوب نیز، سلسله موجودات به موجودی می رسد که خود نیازمند به موجودی نیست و اگرنه سلسله موجودات دچار تسلسل و یا دور می شود که هر دو باطل است.

چرا سازگار نیست؟ (با اجازتون می خوام من هم مثال بزنم) مثلا یک واجب الوجود عقل نداشته باشه. (یکیشون ها، بقیشون داشته باشن) این به این معنی هست که در وجودش، عقل نیست. وجودش هم نقص داره. محدود هم هست دیگه. اما این وجود ناقص، واجب هست. الآن چه مشکلی هست؟

من تا اون جا که می دونم، واجب الوجود یعنی یک موجودی که برای وجود داشتن، به چیز دیگه ای نیاز نداره. قائم به ذات هست. اما "غنی بالذات"، دقیقا همون محل بحث هست! از کجا این تعریف اومده؟

برهان امکان و وجوب، همون برهان علیت هست؟

تا اون جا که برای من ثابت شده، به موجودی (یا موجوداتی) می رسه که خود نیازمند به موجودی نیست(نیستند) که اون(ها) رو به وجود بیاره.


من با خودم که فکر می کنم، به نظرم میاد که "مکان" بتونه مشکل این سوالم رو حل کنه. که ظاهرا شما علاقه ای بهش نداشتین.

با سلام خدمت شما دوست گرامی

دوست گرامی به متن زیر توجه کنید*:

قاعدهٔ"واجبُ الوجودِ بالذّات واجبٌ مِنْ جَميعِ الجِهات"

واجب الوجود بالذات[1] در فلسفه، به معني موجودي است که هستي و وجود او، ناشي از موجود ديگري نيست و از سوي ذاتِ خودِ او، وجودش داراي ضرورت مي­باشد ولذا ذاتش براي موجود بودنش کافي است و نياز به فرضِ موجود ديگري نيست. بدين ترتيب، واجب الوجود بالذات همان خداوند مي­باشد. يکي از قاعده­هاي فلسفيِ راجع به واجب الوجود بالذات، اين است که وجودِ همه جهات و صفات و ويژگيهاي او برايش ضروري است. يعني صفاتِ واجب الوجود، برايش واجب (ضروريّ الوجود) هستند که اين، به معناي آن است که هيچ جهت و صفت و ويژگيِ ممکني در ذاتِ واجب الوجود نيست و هر جهت و ويژگي او، مانندِ ذاتش، داراي صفتِ وجوب است.[2] پس واجب الوجود از جميع وجوه واجب و واحد است و هيچ تعدد و تغايري حتي اعتباري هم در واقع خود ندارد.[3]
يکي از نتايجِ فلسفيِ مهمِ اين قاعده، اين است که واجب الوجود بالذات، هيچ حالت منتظره­اي ندارد تا برخي صفات و ويژگيهايي که براي او امکان دارند، براي او حاصل شوند؛ زيرا، مفادِ قاعده فوق اين است که در همه حالات، صفات و ويژگيهاي واجب الوجود بالذات، واجب­اند در حالي که اگر بگوييم برخي از اين صفات و ويژگيها در خداوند نبودند و بعداً به وجود آمده­اند يا به وجود مي­آيند، به معنايِ اين است که اين صفات در حالتي که هنوز موجود نيستند، واجب نيستند بلکه ممکن­اند که اين با قاعدهٔ فوق در تقابل است. بنابراين، قاعده فوق به ما مي­گويد که هر صفتي که براي واجب­الوجود بالذات، محال و ممتنع نباشد (يعني ممکن به امکانِ عام باشد)، حتماً و ضرورتاً در ذاتِ او وجود دارد که اين، به معنيِ واجب بودنِ آن صفتِ خداوند است.[4] بنابراين مي­توان گفت بر اساس اين قاعده، هر چيزي که براي وجود بما هو وجود کمال مطلق است، براي خداوند متعال واجب الثبوت است.[5]
پس منظور از اين قاعده اين است که هيچ جهت و صفت امکاني در او راه ندارد و همه صفات او واجبند که از نتايج اين بحث، آن است که در او حالت منتظره­اي نيست. اما اين مطلب، عين محتواي قاعده نيست و هرکس چنين پنداشته، اشتباه کرده است. زيرا اين قاعده از مختصات واجب است ولي اين نتيجه از مختصات واجب نيست و ديگر مفارقات هم به دليل نبود امکان استعدادي و قوه و حرکت در آنها هيچ حالت منتظره­اي ندارند.[6]
با توجه به نتايج يادشده براي اين قاعده، مي­توان گفت هيچ تغيري در واجب الوجود بالذات راه ندارد و هرچه ممکن است براي او حاصل باشد بالفعل براي او حاصل است ولذا او تام است.[7] به عقيده برخي از فيلسوفان، بطور کلي هدف از طرح بحث اين است که گفته شود تغير در صفات واجب راه ندارد و اتصاف او به صفاتش ازلي و ابدي است.[8]

بیان استدلال اول
استدلال فيلسوفانِ اسلامي بر اين قاعدهٔ فلسفي چنين است: اگر فرض کنيم که دستِ کم يکي از صفاتِ واجب الوجود بالذات، برايش ممکن است نه واجب، اين به آن معناست که ذاتِ واجب الوجود بالذاتْ في­نفسه (يعني صرف­نظر از هر موجود ديگري که آن صفت را مي­تواند در او ايجاد کند) فاقدِ آن صفت است و نيستي و نبودِ آن صفت در ذاتِ واجب الوجود تحقق دارد (زيرا اگر در ذاتِ واجبْ في­نفسه، وجودِ آن صفت تحقق داشت اين به معناي واجب بودنِ آن صفت براي ذات واجب الوجود بود که اين، خلافِ فرضِ ماست). حال که معلوم شد ممکن بودن هر صفت از صفات واجب الوجود، به معنايِ تحققِ عدم و نبودِ آن صفت در ذاتِ واجب الوجود است، بايد گفت در اين­صورت، ذاتِ واجب الوجود بالذات، ترکيبي از وجود و عدم خواهد شد؛ زيرا در ذاتِ او، خودش و برخي صفاتش وجود دارند و دستِ کم يک صفت، معدوم و "نيست" است و نبودش در ذاتِ او تحقق دارد. بدين ترتيب، ممکن بودنِ (دستِ­کم) يک صفت از صفات واجب الوجود، به مرکَّب بودنِ ذاتِ او مي­انجامد؛ در حالي که در مورد واجب الوجود بالذات، هرگونه ترکيبي از جملهْ ترکيب از وجود و عدم، محال است ولذا نمي­توان فرض کرد که صفتي از صفات واجب الوجود بالذات، واجب نباشد.

استدلال دوم
استدلال ديگري که در فلسفه اسلامي براي اين قاعدهْ اقامه شده است، اين است که هر جهت و هر صفتي از صفات و جهات وجوديِ واجب الوجود بالذات، عينِ ذات اوست ولذا عينِ وجوب ذاتش است. از اين رو مي­توان گفت هر صفتي از صفات ذات واجب بالذات، به وجوبِ ذات او واجب است و نمي­توان در واجب بودن، ميان ذات واجب بالذات با صفات او تفکيک قائل شد.[9]

استدلال سوم
استدلال ديگري که در فلسفه اسلامي براي اين قاعدهْ اقامه شده است، اين است که فرضِ صفتي ممکن براي موجودي که واجب الوجود بالذات است، فرضي است که به تناقض مي­انجامد؛ زيرا از سويي فرض کرده­ايم که آن صفت، صفتِ واجب الوجود بالذات است، و از سويي با فرضِ ممکن بودنِ آن صفت به اين نتيجه مي­رسيم که ذاتي که اين صفت، صفتِ اوست در وجودِ خود، نيازمند به موجود ديگري است که اين، يعني آن ذات، واجب الوجود بالذات نيست. بنابراين فرض صفتي ممکن براي واجب الوجود، به تناقض مي­انجامد و تناقض محال است ولذا تحققِ چنين فرضي نيز، محال مي­باشد.[10]
به عبارت ديگر، اگر صفتي از صفات واجب برايش واجب نباشد، واجب الوجود بالذات از جهتي واجب و از جهتي ممکن خواهد شد که اين محال است ولذا مقدَّمِ اين گزاره شرطي (يعني اينکه صفتي از صفات خداوند، واجب نباشد) هم محال است. اما محال بودن تاليِ اين گزاره (يعني اينکه واجب الوجود بالذات از جهتي واجب و از جهتي ممکن باشد) به اين علت است که اگر چنان باشد، واجب براي اتصاف حتمي به آن صفت يا سلب آن از ذات واجب، ذاتش کافي نيست و نيازمند وجود يا عدم چيز ديگري خواهد بود. در حالي که ذات واجب به ثبوت يا عدم آن صفت متوقف است و مي­دانيم که متوقف المتوقف، متوقف ولذا ذات واجب محتاج آن غير خواهد شد و متعلق الوجود به غير مي­شود که اين با واجب الوجود بودن او در تناقض است ولذا محال خواهد بود.[11]

تقریر برهان
اين برهان به نحو دقيقتري نيز قابل تقرير است: اگر فرض کنيم صفتي از صفات کماليِ واجب الوجود بالذات، واجب نباشد، ممکن است ولذا معلول موجودي غير از واجب بالذات خواهد بود و در اين صورت، واجب بالذات يا با لحاظ وجود آن صفت واجب است و يا با لحاظ عدم آن صفت، و چون در هر دو صورت، غيرْ علت آن صفت است، وجوبِ وجودِ واجب بالذات، معلولِ غير خواهد شد و لذا واجب بالذات، واجب بالذات نخواهد بود که اين خُلف در فرض واجب الوجود بودنِ اوست.[12]
پس يکي از مطالبي که در ضمن اثبات اين قاعده به دست مي­آيد اين است که واجب الوجود بالذات، در هيچ صفتي و جهتي معلول و محتاج غير نيست و خودش منشأ و مصدر صفات و حيثياتش است ولي نه به نحوي که منشا ديگر معاليل است که بين اين دو فرق است.[13]

بدين ترتيب چنين نتيجه مي­شود که واجب الوجود هرچه را به امکان عام داشته باشد بالوجوب دارد. پس واجب بالذات، فعليت محض است و از شائبه بالقوه بودن (حتي در يکي از حيثيات و صفاتش نيز) مبراست و لذا هيچ حرکت و تغير و انتقال از قوه به فعل و از صفت و حال و شأني به صفت و حال و شأن ديگري نيز نخواهد داشت و نسبتش به همه معلولاتش نسبت ابدي احاطي لايتغير است وتجددي در او نيست و تبدلي اگر هست در معلولات اوست.[14]





[/HR]*برگرفته از سایت پژوهشکده باقرالعلوم
[1] . ر.ک: مدخلِ مربوطه.

[2] . سبزواري؛ ملا هادي؛ شرح‏المنظومة، تهران، ناب، 1369ش، اول، ج‏1، ص377.

[3] . ابن سينا، التعليقات؛ مکتبة الاعلام الاسلامي؛ بي­تا، ص117.

[4] . شيرازي ، صدرالدين؛ الأسفارالأربعة، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، 1981م، ج1، ص122.

[5] . ميرداماد، محمد باقر؛ قبسات، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ص316.

[6] . الاسفار الاربعة، ج‏1، ص129.

[7] . الرازي؛ فخرالدين؛ المباحث المشرقيه، قم، بيدار، ج‏2، ص494.

[8] . اسفرايني نيشابوري، فخرالدين؛ شرح کتاب النجاة لابن سينا، تهران، انجمن آثار و مفاخر ملي؛ ص189.

[9] . ميرداماد، محمد باقر؛ مصنفات، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي؛ ص196 .

[10] . طباطبايي ، سيد محمد حسين؛ نهاية الحکمة ، قم ، مؤسسه نشر اسلامي ، 1420ق، ص71 و الاسفار الاربعة، ج‏1، ص 123.

[11] . شرح كتاب النجاة لابن سينا، ص189.

[12] . الاسفار الاربعة، ج‏1، ص 123.

[13] . مصنفات مير داماد، ص198.

[14] . قبسات، ص117.


سلام
خسته نباشین
واقعا پاسخ پر پیچ و خم و زیادی بود.
من چن تا نکته راجع به این پاسخ به نظرم اومد که می گم، اول بروم سراغ استدلال ها:

رئوف;519235 نوشت:

بیان استدلال اول
استدلال فيلسوفانِ اسلامي بر اين قاعدهٔ فلسفي چنين است: اگر فرض کنيم که دستِ کم يکي از صفاتِ واجب الوجود بالذات، برايش ممکن است نه واجب، اين به آن معناست که ذاتِ واجب الوجود بالذاتْ في­نفسه (يعني صرف­نظر از هر موجود ديگري که آن صفت را مي­تواند در او ايجاد کند) فاقدِ آن صفت است و نيستي و نبودِ آن صفت در ذاتِ واجب الوجود تحقق دارد (زيرا اگر در ذاتِ واجبْ في­نفسه، وجودِ آن صفت تحقق داشت اين به معناي واجب بودنِ آن صفت براي ذات واجب الوجود بود که اين، خلافِ فرضِ ماست). حال که معلوم شد ممکن بودن هر صفت از صفات واجب الوجود، به معنايِ تحققِ عدم و نبودِ آن صفت در ذاتِ واجب الوجود است، بايد گفت در اين­صورت، ذاتِ واجب الوجود بالذات، (الف)ترکيبي از وجود و عدم خواهد شد؛ زيرا در ذاتِ او، خودش و برخي صفاتش وجود دارند و دستِ کم يک صفت، معدوم و "نيست" است و نبودش در ذاتِ او تحقق دارد. بدين ترتيب، ممکن بودنِ (دستِ­کم) يک صفت از صفات واجب الوجود،(ب)به مرکَّب بودنِ ذاتِ او مي­انجامد؛ در حالي که در مورد واجب الوجود بالذات، (پ)هرگونه ترکيبي از جملهْ ترکيب از وجود و عدم، محال است ولذا نمي­توان فرض کرد که صفتي از صفات واجب الوجود بالذات، واجب نباشد.
[14]

الف-الآن، همین خدایی که ما مسلمون ها قبول داریم،یکسری از صفات رو نداره و صفات مذکور برای او، عدم هستند. مثلا ظالم بودن. یعنی همین خدای ما مسلمون ها، ترکیب عدم و وجود هست. حالا دیگه چه جوری عبارات ب و پ می تونن درست باشن، سوالی هست که فلاسفه پاسخ خواهند داد.

رئوف;519235 نوشت:

استدلال دوم
استدلال ديگري که در فلسفه اسلامي براي اين قاعدهْ اقامه شده است، اين است که (ت) هر جهت و هر صفتي از صفات و جهات وجوديِ واجب الوجود بالذات، عينِ ذات اوست ولذا عينِ وجوب ذاتش است. از اين رو مي­توان گفت هر صفتي از صفات ذات واجب بالذات، به وجوبِ ذات او واجب است و نمي­توان در واجب بودن، ميان ذات واجب بالذات با صفات او تفکيک قائل شد.[9]

خوب، اثبات عبارت ت به عهده ی فلاسفه ی اسلامی هست.

اجازه بدید تا راجع به بقیه ی چیزی که نوشتین، بعدا اظهار نظر کنم. سنگین هستن. کاش یکی بود باهاش حرف می زدم.

بابک 113;520234 نوشت:
سلام
خسته نباشین
واقعا پاسخ پر پیچ و خم و زیادی بود.
من چن تا نکته راجع به این پاسخ به نظرم اومد که می گم، اول بروم سراغ استدلال ها:

الف-الآن، همین خدایی که ما مسلمون ها قبول داریم،یکسری از صفات رو نداره و صفات مذکور برای او، عدم هستند. مثلا ظالم بودن. یعنی همین خدای ما مسلمون ها، ترکیب عدم و وجود هست. حالا دیگه چه جوری عبارات ب و پ می تونن درست باشن، سوالی هست که فلاسفه پاسخ خواهند داد.

خوب، اثبات عبارت ت به عهده ی فلاسفه ی اسلامی هست.

اجازه بدید تا راجع به بقیه ی چیزی که نوشتین، بعدا اظهار نظر کنم. سنگین هستن. کاش یکی بود باهاش حرف می زدم.


با سلام خدمت شما دوست گرامی

صفت امری جدا از وجود نیست. به عبارت دیگر، صفت برداشت ما از نحوه موجود بودن وجود است. اینکه گفته می شود صفات خداوند عین ذات اوست، به این معناست که در او اثنینیت وجود ندارد و صفات برخاسته از ذات هستند و در فهم ما از ذات، صفات پدید می آیند بنابراین، بین صفات و ذات، عینیت وجود دارد و از همین رو واجب الوجود، واجب از همه جهات است زیرا دیگر جهات که آنها را اوصاف می گوییم، در واقع برداشت و فهم ما از ذات است.
بنابراین اگر واجب الوجود در اوصاف نیازمند باشد، به معنا نیاز در ذات اوست که با فرض واجب الوجود سازگار نیست.

موفق باشید

سلام جناب رئوف

هوم، می خواستم بگم که یه قدری صبر کنین، من برم این کتابی رو که می خونم، تمام بکنم، بعدا میام بقیه ی سوال هام رو می پرسم.
خبرتون هم می دم. یعنی پیام براتون می ذارم.
ایرادی که نداره؟

به آخرین پست شما هم این سوال وارد هست، اما پیشنهاد من این هست که فعلا جواب ندین، بذارین واسه بعداً.

رئوف;520337 نوشت:
صفت امری جدا از وجود نیست. به عبارت دیگر، صفت برداشت ما از نحوه موجود بودن وجود است.

چرا صفت جدا از وجود نیست؟

خیلی ممنون.

بابک 113;520647 نوشت:
سلام جناب رئوف

هوم، می خواستم بگم که یه قدری صبر کنین، من برم این کتابی رو که می خونم، تمام بکنم، بعدا میام بقیه ی سوال هام رو می پرسم.
خبرتون هم می دم. یعنی پیام براتون می ذارم.
ایرادی که نداره؟

به آخرین پست شما هم این سوال وارد هست، اما پیشنهاد من این هست که فعلا جواب ندین، بذارین واسه بعداً.

چرا صفت جدا از وجود نیست؟

خیلی ممنون.

با سلام خدمت شما دوست گرامی

خیلی خوب، شما به مطالعه خود برسید و هنگامی که بازگشتید، بحث را ادامه می دهیم. (فقط تاخیر زیاد نداشته باشید تا تاپیک بسته نشود.)

موفق باشید

پرسش:
آیا می شود به توحید اعتقاد نداشت، اما مسلمان بود.؟

پاسخ:
بدون اعتقاد به توحید نمی توان مسلمان بود زیرا اساس اسلام بر توحید و نیز نبوت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است و امری که موجب انکار این دو مسئله شود، با مسلمانی سازگار نیست.
البته شما می توانید تحقیق و بررسی کنید ولی برای مسلمان بودن، اعتقاد به یگانگی خداوند لازم است.

مسئله دیگر هم این است که گاهی انسان اصل یک ایده را می پذیرد (در بحث ما بحث توحید را) و پس از مدتی (پس از گذشت مدتی از مسلمان بودنش) معنای عمیق تر و بهتری از آن مسئله را درک می کند، البته در این حالت هم فرد علم اجمالی و اعتقاد فی الجمله به مسئله را دارد و لازم نیست که از ابتدا همه فروعات و جزئیات توحید را بداند تا موحد محسوب شود.

موضوع قفل شده است