اثبات امامت برروی سنگ ها

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اثبات امامت برروی سنگ ها

داستانی رو شنیدم که حضرت علی برای اثبات امامتش برروی سنگ ها مهر میزنه. اگر این درسته لطفا مطلب رو با تحلیل و سند برام بگید.

با سلام

علي بن أحمد الدقاق
عن الكليني عن علي بن محمد عن محمد بن إسماعيل بن موسى عن أحمد بن القاسم العجلي عن
أحمد بن يحيى المعروف ببرد (2) عن محمد بن خدا هي عن عبد الله بن أيوب عن عبد الله
بن هشام (3) عن عبد الكريم بن عمر الجعفي عن (4) حبابة الوالبية قالت: رأيت أمير
المؤ منين عليه السلام في شرطة الخميس (5) ومعه
درة (1) يضرب بها بياعي الجري والمار ماهي والزمير والطافي (2) ويقول لهم: يا بياعي
مسوخ بني اسرائيل وجند بني مروان. فقام إليه فرات بن أحنف فقال له: يا أمير
المؤمنين وما جند بني مروان ؟ فقال له: أقوام حلقوا اللحى وفتلوا الشوارب (3)، فلم
أر ناطقا أحسن نطقا منه ثم اتبعته فلم أزل أقفو أثره حتى قعد في رحبة المسجد فقلت
له: يا أمير المؤمنين ما دلالة الامامة رحمك الله ؟ فقال: (4): ايتني بتلك الحصاة،
أشار بيده إلى حصاة فأتيته بها فطبع فيها بخاتمه (5) ثم قال لي: يا حبابة إذا ادعى
مدع الامامة فقدر أن يطبع كما رأيت
فاعلمي أنه امام مفترض الطاعة، والامام لا يعزب عنه شئ أراده. (1) قالت: ثم انصرفت
حتى قبض أمير المؤمنين عليه السلام فجئت إلى الحسن عليه السلام وهو في مجلس أمير
المؤمنين عليه السلام والناس يسألونه فقال لي: يا حبابة الوالبية فقلت: نعم يا
مولاي فقال: هات (2) ما معك، قالت: فأعطيته الحصاة فطبع فيها كما طبع أمير المؤمنين
عليه السلام. قالت: ثم أتيت الحسين عليه السلام وهو في مسجد الرسول صلى الله عليه
وآله فقرب ورحب ثم قال لي: إن في الدلالة دليلا على ما تريدين، أفتريدين دلالة
الامامة ؟ فقلت: نعم يا سيدي، فقال: هات (3) ما معك، فناولته الحصاة فطبع لي فيها.
قالت: ثم أتيت علي بن الحسين عليه السلام وقد بلغ بي الكبر إلى أن أعييت (4) فأنا
أعد يومئذ مائة وثلاثة عشر سنة فرأيته راكعا وساجدا مشغولا بالعبادة فيئست من
الدلالة فأومأ إلي بالسبابة فعاد إلي شبابي فقلت: يا سيدي كم مضى من الدنيا وكم بقي
؟ قال: أما ما مضى فنعم، وأما ما بقي فلا، قالت: ثم قال لي: هات (5) ما معك فأعطيته
الحصاة فطبع لي فيها. ثم لقيت (6) أبا جعفر عليه السلام فطبع لي فيها، ثم أتيت أبا
عبد الله عليه السلام فطبع لي فيها، ثم أتيت أبا الحسن موسى بن جعفر عليه السلام
فطبع لي فيها، ثم أتيت الرضا عليه السلام فطبع لي فيها، ثم عاشت حبابة بعد ذلك تسعة
أشهر على ما ذكره عبد الله بن همام. (7) بيان: الجري والمار ماهي والزمير: أنواع من
السمك لا فلوس لها والطافي الذي مات في الماء وطفا فوقه. ورحبة المكان بالفتح
والتحريك: ساحته ومتسعه.

بحار

(حبابه والبيه ، نام بانوئى كهن سال است كه به (والبه ) محلى از يمن ، منسوب مى باشد، و به گفته شيخ طوسى در كتاب الغيبه ، اين بانو، از بانوان پرفضليت و با معرفتى است كه به خدمت هشت امام رسيده است و حضرت رضا(ع ) او را با لباس خود كفن نمود، اكنون به داستان اين بانو، و تشرف او به حضور هشت امام (ع ) توجه كنيد:)
حبابه مى گويد: اميرمؤ منان على (ع ) را در شرطة الخميس (بين پيشتازان سپاهش ، يا در مركز اجتماع آنها) ديدم ، در دستش شلاقى دو سر بود، و با آن ، فروشندگان ماهى بى فلس ، و مارماهى و زمار(كه نوعى از همان مارماهى است ) را مى زد و مى فرمود: اى فروشندگان يهودى هاى مسخ شده و لشكر بنى مروان .
فرات بن احنف در خدمت آن حضرت ايستاده بود، عرض كرد:
(اى مؤ منان ! لشكر بنى مروان چيست ؟).
امام على (ع ) فرمود: (لشكر بنى مروان ، مردمى هستند كه ريش هاى خود را تراشيده و سبيلهايشان را تاب مى دادند و و مسخ شدند).
(126)حبابه مى گويد: من خوش سخن تر از على (ع ) نديدم (مجذوب بيان شيوايش شدم ) به دنبالش رفتم و رفتم تا در پيشخان مسجد (كوفه ) نشست ، به آن حضرت عرض كردم :
(اى امير مؤ منان ، خدايت رحمتت كند، دليل صدق امامت (تو) چيست ؟).
آن بزرگوار در پاسخ (به سنگ كوچكى اشاره كرد و) فرمود:(آن را نزد من بياور!).
آن سنگ كوچك را به حضور امام على (ع ) بردم ، حضرت با انگشتر خود بر آن مهر زد، به طورى كه آن مهر بر آن سنگ نقش بست (127)آنگاه به من فرمود:
(اى حبابه ! هر كسى ادعاى امامت كرد و توانست مثل من اين سنگ را مهر كند، بدان كه او امامى است كه اطاعتش واجب است ، امام كسى است كه هر چه را بخواهد، از او پنهان نگردد).
حبابه مى گويد: من به دنبال كار خودم رفتم تا اميرمؤ منان على (ع ) از دنيا رفت ، نزد امام حسن (ع ) كه به جاى على (ع ) نشسته بود و مردم از او سؤ ال مى كردند رفتم ، وقتى كه مرا ديد، فرمود:(اى حبا به والبيه !).
عرض كردم : (بلى اى سرور من ).
فرمود: آنچه همراه دارى بياور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم ، آن حضرت مانند على (ع ) با انگشتر خود به آن مهر زد، به طورى كه جاى مهر بر آن سنگ نقش بست .
بعد از آنكه امام حسن (ع ) در دنيا رفت ، به حضور امام حسين (ع ) كه در مسجد رسول خدا (در مدينه ) بود رفتم ، مرا نزد خود خواند و به من خوش ‍ آمد گفت ، و آنگاه فرمود: (دليل آنچه را كه مى خواهى موجود است ، آيا نشانه امامت را مى خواهى ؟).
گفتم : آرى اى آقا من .
فرمود: (آنچه با خود دارى بياور).
من آن سنگ كوچك را به او دادم ، آن حضرت انگشترش را بر آن زد، و جاى آن مهر بر آن سنگ نقش بست .
پس از امام حسين (ع ) به حضور امام سجاد(ع ) رفتم ، در اين هنگام به قدرى پير شده بودم كه رعشه در اندامم افتاده بود و براى خود صد و سيزده سال شمردم (كه از عمرم رفته ) ديدم آن حضرت در ركوع و سجود است و به عبادت اشتغال دارد(و به من توجه ندارد) نا اميد شدم ، ولى آن حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره كرد، با اشاره او جوانيم باز گشت (تا اينكه نمازش تمام شد.)
گفتم : اى آقا من از دنيا چه اندازه گذشته و چقدر مانده است ؟
فرمود: به آنچه گذشته است آرى (علم به آن داريم ) و به آنچه مانده است نه (از غيب است و غير خدا آن را نمى دارند)، آنگاه به من فرمود: آنچه با خود دارى بياور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم ، انگشتر خود را بر آن زد، و جاى انگشترش بر آن نقش بست .
پس از امام سجاد(ع ) نزد امام باقر(ع ) رفتم ، آنحضرت نيز بر آن سنگ مهر زد، سپس نزد امام صادق (ع ) رفتم ، او نيز بر آن سنگ مهر زد، و بعد از او نزد امام كاظم (ع ) رفتم ، او نيز بر آن سنگ مهر زد، و بعد از او به حضور امام رضا(ع ) رفتم ، او نيز بر آن سنگ مهر زد، و مهرش بر آن ، نقش بست . (128)
حبابه ، والبيه ، پس از آن نه ماه زنده بود، چنانكه از محمد بن هشام ، نقل شده است .

ادرس

http://snn.ir/news-13901103128.aspx

با تشکر

اگر میشه آدرس یک منبع معتبر مثل یک کتاب تاریخی یا حدیثی روبدید
این سایت که گفتید معتبر نیست. مثلا گفته راوی از زمان حضرت علی تا زمان امام رضا(202هـ) زنده بوده.:Gig:

شبکه1;210533 نوشت:
با تشکر

اگر میشه آدرس یک منبع معتبر مثل یک کتاب تاریخی یا حدیثی روبدید
این سایت که گفتید معتبر نیست. مثلا گفته راوی از زمان حضرت علی تا زمان امام رضا(202هـ) زنده بوده.:gig:

با سلام

حبابه و البيه

اززنانى است كه طبق روايتى از امام صادق (ع)جزو يارانِ حضرت مهدى (ع)خواهد بود.
شيخ طوسى وى را از اصحاب امام حسن (ع) و ابن داود او را از اصحاب امام حسن، امام حسين، امام سجاد و امام باقر(ع) مى داند.
برخى ديگر ايشان را از اصحاب هشت امام معصوم تا امام رضا(ع) شمرده اند.هم چنين گفته شده است كه امام رضا(ع)ايشان را درپيراهن شخصىِ خود كفن كرد.
او به هنگام مرگ، بيش از 240 سال داشت.
او دوبار به دوران جوانى بازگشت كه يك بار با معجزه امام سجاد(ع) و بار دوم با معجزه امام رضا(ع) بود و اوست كه هشت امام معصوم بر سنگى كه به همراه داشت، با خاتم خود، بر آن نقش زدند.(1)
حبابه والبيه مي گويد:... به امير مؤمنان (ع) عرض كردم: خدا تو را مشمول رحمت خود قرار دهد. دليل امامت چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن سنگ ريزه را نزد من بياور.
آن را به حضور حضرت آوردم،على (ع) با انگشتر خود برآن مهر زد، به گونه اى كه آن مهر بر آن سنگ, نقش بست و به من فرمود:اى حبابه هركس كه مدعى امامت شد و توانست مانند من اين سنگ را مهركند، او امامى است كه پيروى از او واجب است .
امام كسى است كه هر چيز را بخواهد مى داند. من پي كار خودم رفتم، تا امير مؤمنان (ع) از دنيا رفت.
آن گاه خدمت امام حسن (ع) آمدم كه بر جاى على (ع) نشسته بود و مردم از او سؤال مي كردند.
چون مرا ديد، فرمود: اى حبابه والبيه عرض كردم: بلى سرور من فرمود: آن چه همراه دارى بياور.
من آن سنگ كوچك را به آن حضرت دادم.
آن بزرگوار مانند على (ع) با انگشتر خود بر آن مهر زد؛ به گونه اى كه جاى مهر بر آن نقش بست.
سپس به حضور امام حسين (ع) كه در مسجد رسول خدا بود آمدم. مرا نزد خود خواند و خوشامد گفت و فرمود: دليل آن چه تو مى خواهى موجود است.آيا نشانه امامت را مى خواهى؟ گفتم: آرى، اى آقاى من فرمود: آن چه با خود دارى بياور من آن سنگ كوچك را به او دادم، انگشترش را بر آن زد و مهرش بر آن نقش بست. پس از امام حسين (ع) خدمت امام سجاد(ع) رسيدم و به قدرى پيرشده بودم كه رعشه بر اندامم مستولى شده بود و صد و سيزده سال داشتم. آن حضرت در ركوع و سجود بود و به من توجهى نداشت.
از دريافت نشانه امامت نا اميد شدم. آن حضرت با انگشت سبابه خود به من اشاره كرد و به اشاره او جوانى ام برگشت.
گفتم: اى آقاى من از دنيا چه اندازه گذشته و چه اندازه مانده است؟ فرمود نسبت به آن چه گذشته است، آرى و آن چه مانده است نه. يعنى ما به گذشته علم داريم؟ اما آينده از غيب است كه غير خدا آن را نمى داند و يا مصلحت نيست بگويم . آن گاه به من فرمود:آن چه با خود دارى بياور.
من آن سنگ را به حضرت دادم و حضرت مهر بر آن زد.
پس ازگذاشت زمانى، به حضور امام باقر(ع) آمدم، آن حضرت نيز بر آن سنگ، مهر زد.
بعد از او نزد امام صادق (ع) آمدم و آن جناب نيز آن را مهركرد. پس از طى شدن سال ها به حضور امام كاظم (ع) شرفياب شدم، آن بزرگوار نيز بر آن مهر زد و بعد از او خدمت حضرت رضا(ع) رسيدم، مهر آن حضرت نيز بر آن نقش بست. حبابه پس از آن، نه ماه زنده بود.(2)

1.تنقيح المقال، ج 23، ص 75.
2. كافى ج 1 ص 346؛ تنقيح المقال ج 3، ص 75 چشم اندازى به حكومت مهدى عج، نجم الدين طبسى، ص، 074

موضوع قفل شده است