دلایل عقلی برای رد تناسخ

تب‌های اولیه

34 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دلایل عقلی برای رد تناسخ

سلام
مطلب جالبیه برا همین خواستم شما هم ببینید

سوال 14 : در مورد تناسخ برام توضيح بديد و دليل عقلي براي ردش چيه؟ چر نميشه تناسخ وجود داشته باشه؟
پاسخ :
1ـ معني تناسخ تعلق گرفتن روح يک شخص به بدني غير از بدن خودش است. اهل تناسخ بسيار مختلفند و هر کدام در باب تناسخ عقيده ويژه اي دارند. اما وجه مشترک همه آنها اين است که مي گويند روح انسان بعد از خروج از بدن بلافاصله در يک بدن مادّي ديگر قرار مي گيرد اعم از اين که اين بدن، بدن يک انسان باشد يا بدن يک حيوان يا بدن يک گياه. و وجه مشترک ديگر همه اين گروه ها اين است که هيچ کدام برهان عقلي محکمي براي اثبات تناسخ ندارند و براي اثبات آن از اموري مثل هيبنوتيزم و مکاشفات مرتاضان و امثال آن استفاده مي کنند که از نظر عقل، فاقد اعتبارند. چون در حال هيبنوتيزم شخص از معلومات ذهن ناخودآگاه خود بهره مي گيرد و مکاشفات نيز به شدّت تحت تاثير عقائد شخص مکاشفه کننده هستند ؛ لذا تا مکاشفه از طريق عقل يا نقل معصوم تاييد نشود ارزشي ندارد. و سومين وجه مشترک قائلين به تناسخ انکار معاد است. لذا تناسخيه تناسخ را جايگزين معاد مي کنند و از اين طريق سعي مي کنند مساله جزا و پاداش اعمال را تبيين کنند؛ لذا از نظر علماي اسلام ، قائلين به تناسخ ملکي ــ که توضيح آن بعداً مي آيد ــ به سبب انکار معاد کافرند و وجه اشترک چهارم آنها اعتقاد به بقاء روح است.
حکماي اسلامي دو نوع تناسخ را تعريف کرده اند. يکي تناسخ ملکي است که همان انتقال نفس يک انسان از بدن خود به يک بدن مادّي ديگر است؛ و تناسخ ديگر تناسخ ملکوتي است که عبارت است از تعلق روح انسان به بدن برزخي خود بعد از مرگ و تعلق گرفتن روح به بدن اخروي خود بعد از گذر از عالم برزخ. چنين تناسخي از نظر حکماي اسلامي بلامانع است لکن تناسخ ناميدن اين امر يک نوع جعل اصطلاح است. چرا که جسم برزخي انسان چيزي جز باطن جسم دنيايي او نيست؛ و جسم اخروي او نيز چيزي جز باطن بدن برزخي او نيست. از نظر حکماي اسلامي همين الان نيز انسان جسم برزخي و اخروي را داراست؛ و در واقع اين سه جسم يک حقيقت ذو مراتبند و مرگ يعني رها کردن بدن مادّي و زندگي با بدن برزخي و مرگ برزخي يعني رها کردن بدن برزخي و زندگي کردن با بدن اخروي.

2ـ دلائل بطلان تناسخ

دليل نخست:
در تناسخ ملکى حال مفارقت روح از بدن اوّل و اتحاد آن با دوم، از دو حال خارج نيست:
1ـ يا روح همه ي کمالات خود را ـ که در بدن اوّل به دست آورده ـ از دست بدهد و سپس به بدن جديد منتقل شود.
2ـ يا با همه ي کمالات خود، به بدن جديد منتقل بشود.
حالت اوّل با دو مشکل مواجه است:
يکم. اين که روح همه ي کمالات خود را از دست بدهد و سپس به بدن جديد منتقل شود، خلاف مقتضاى حرکت است. حرکت همواره از قوّه و استعدادِ شدن، به سوى فعليت و شدن است. محال است که وقتى موجودى، از حالت قوه به فعليت رسيد، دوباره به حالت قوه بازگردد؛ مثلاً يک دانه گندم، وقتى در شرايط مناسب قرار گيرد، قابليت‏هاى او به فعليت مى‏رسد. آرام شکافته مى‏شود و مى‏رويد، رشد مى‏کند، سنبل مى‏دهد و دانه‏هاى جديدى ايجاد مى‏کند. امّا هرگز ممکن نيست اين فعليت‏هاى به دست آمده را از دست بدهد و دوباره به همان دانه اوّل تبديل شود؛ يا يک تخم مرغ که تبديل به جوجه گشته ، محال است دوباره اين جوجه به همان تخم مرغ اوّلي تبديل گردد. روح انسان نيز چنين است و محال است که فعليت‏هاى خود را از دست بدهد. بخصوص که روح ، امر مجرّد است.
دوم. قائلان به تناسخ، آن را راهى براى ادامه ي تکامل ارواح متوسّط مى‏دانند. به فرض که حالت اوّل محال نباشد، با دو مشکل مواجه است: 1ـ از دست دادن کمالات گذشته خلاف تکامل است.2ـ کمالات به دست آمده در بدن جديد، ادامه ي کمالات گذشته محسوب نمى‏شود و باز تکامل صدق نمى‏کند. چون تکامل در بدن دوم ، تکاملي است غير از تکامل نخست.
حالت دوم نيز محال است؛ زيرا وقتى روح در بدن اوّل خود، از دوران جنينى قرار مى‏گيرد، همگام با رشد مادّى بدن، مراحل کمال خود را طى مى‏کند. براى اين که روح بتواند به مراتب کمال خود دست يابد، بدن مادّى او نيز بايد مراحل کمال را طى کند. روح نمى‏تواند بدون کمال بدن، همه کمالات خود را تحصيل کند؛ مثلاً روح يک نوزاد، نمى‏تواند بدون رشد سلول‏هاى مغزى، به تحصيل علوم و تفکر دست يابد. بدن مادّى يک نوزاد، به طور طبيعى، تحمّل اين نوع از کمال روح را ندارد.
حال روحى که قبلاً در يک بدن مادى، مراحلى از اين کمالات را تحصيل کرده باشد، اگر بخواهد دوباره با همان کمالات، در يک بدن جنينى ديگرى - آن گونه که قائلين به تناسخ مى‏گويند - قرار گيرد و با آن متّحد شود، بدن جديد تحمّل کمالات او را نخواهد داشت و نمى‏تواند با آن متحد شود. تجربه نيز نشان مي دهد که نوزادان ، کمالات بزرگسالان را ندارند. اگر تناسخ به اين نحو درست بود پس بايد تعداد قابل توجّهي از نوزادان با علم و آگاهي بالايي متولّد مي شدند.
از مجموع بطلان اين دو حالت، نتيجه مى‏گيريم که وقتى روح از بدن مادّى خود مفارق شد، نمى‏تواند بار ديگر در يک بدن جنينى ديگر، قرار گيرد و با آن متحد شود.
آرى روح، پس از مفارقت از بدن مادى، حيات خود را با «بدن برزخى»، در عالم برزخ ادامه مى‏دهد. بدن برزخى، بدنى است که متناسب با حيات عالم برزخ است و متناسب با کمالات و فعليت‏هايى است که روح در دوران حيات دنيوى خود، با اعتقادات، نيّات، گفتار و رفتار و اختيارى خود، کسب کرده است.
روح در قيامت کبرى نيز، پس از مفارقت از آن بدن برزخى، حيات خود را با «بدن قيامتى» ادامه مى‏دهد. بدن قيامتى، بدنى متناسب با حيات اخروى است که بر اساس همه کمالات و تحولاتى است که روح تا آن لحظه، به دست آورده است.
تحول روح از بدن مادّى به بدن برزخى و از بدن برزخى به بدن قيامتى را «تناسخ ملکوتى» مى‏گويند و از ديدگاه اسلام پذيرفته و مقبول است. البته تناسخ ناميدن اين مورد نيز همراه با نوعي تسامح است. چون در اين جا روح از بدني به بدن ديگر نمي رود ؛ بلکه بدن انسان خود داراي مراتب سه گانه مي باشد که روح ابتدا با هر سه مرتبه تعلّق وجودي دارد ، هنگام مرگ ، يک تعلّق را از دست مي دهد ؛ و هنگام قيامت تعلّق دوم نيز بريده مي شود و در نهايت يک تعلّق باقي مي ماند.

دليل دوم:

هنگامي که جنيني به مرحله ي دريافت روح مي رسد، سه احتمال مطرح است ؛ يا روحي از سوي خدا به او افاضه مي شود؛ يا روح شخص ديگري ـ که مرده ـ به آن تعلّق مي گيرد ؛ يا هم خدا روحي به او افاضه مي کند ، هم روح شخص ديگر به آن تعلّق مي گيرد.
احتمال سوم باطل است ؛ چون لازم مي آيد که يک نفر ، در آن واحد دو نفر باشد ؛ و يک بدن را دو روح تدبير نمايد ؛ که اين امر موجب نابودي بدن مي شود. نيز به علم حضوري مي يابيم که ما يک نفريم نه دو نفر.
احتمال دوم نيز باطل است. چون مستلزم ترجيح بلامرجّح مي باشد. اگر جايز است که روح کس ديگري به اين جنين تعلّق گيرد ، چرا اين روح تعلّق گرفت و نه آن روح و نه روح سوم و چهارم و ... . اين جنين اگر ذاتاً قابليّت دريافت هر روحي را دارد، پس چرا اين و نه آن؟ پس اگر يکي از اين روحها به آن تعلّق گيرد ، ترجيح بلامرجّح خواهد بود که امري است محال. چون ترجيح بلامرجّح در حقيقت مستلزم وجود معلول است بدون علّتش.
همچنين از يک طرف ـ طبق ادّعاي تناسخيّه ـ جايز است که روح شخص ديگري به اين جنين تعلّق گيرد و از طرف ديگر جايز است خدا روحي را به آن جنين افاضه کند. حال چرا از بين اين دو حالت، اوّلي ترجيح يافت نه دومي. حال آنکه دومي با فيّاضيّت خدا سازگارتر است. پس در اين حالت نيز ترجيح بلامرجّح لازم مي آيد يا ترجيح مرجوح ، که هر دو محال مي باشند.
پس تنها حالت اوّل است که با مشکل عقلي مواجه نمي شود.

دليل سوم:

براساس براهين مطرح در حکمت متعاليه، تعلّق نفس به بدن، تعلّقى ذاتى است. نفس انسانى حقيقتى است عين تعلق به بدن و در متن و ذات آن، تعلّق به بدن نهفته است. از اين رو روح انسانى، در هيچ عالمى بدون بدن نخواهد بود و در هر نشئه و هر عالم، بدنى متناسب با آن عالم خواهد داشت.
ترکيب نفس و بدن، ترکيب اتحادى است، نه انضمامى؛ يعنى، روح و بدن به يک وجود موجود هستند و بر اثر اين ترکيب، حقيقتى به نام انسان شکل مى‏گيرد. لازمه اين انگاره آن است که روح انسان، بى‏بدن نمى‏تواند به هستى خود ادامه دهد و بدن هم بدون روح، نمى‏تواند موجوديت خود را حفظ کند. به تعبير ديگر، اساساً روح بدون بدن معني ندارد ؛ و مرگ به معني جدا شدن روح از بدن نيست ؛ بلکه هنگام مرگ، نفس مادّه ي بدن مادّي را رها نموده با مرتبه ي دوم و سوم بدن زندگي مي کند ؛ و در قيامت، با مرتبه ي سوم بدن خواهد بود. لذا مرگ رها نمودن بدن نيست بلکه رها نمودن مراتب پايين بدن است.
پس با اين نگاه به نفس و بدن ، اساساً جايي براي اعتقاد به تناسخ وجود نخواهد داشت. تناسخ نتيجه ي اين پندار باطل است که نفس ، بدون بدن مي تواند وجود داشته باشد. حال آنکه طبق براهين فلسفي ، نفس ، حيثيّت تعلّقي دارد ؛ و چنين موجودي حتّي يک آن نيز نمي تواند فاقد بدن باشد. قول به اينکه نفس از بدني جدا شود و در بدني ديگر قرار گيرد مثل اين است که بگويي: رابطه ي پدر و فرزندي که بين رستم و سهراب بود بعد از مردن سهراب ، به دو نفر ديگر تعلّق گرفت. اين حقيقتاً خنده دار مي باشد. نفس نيز حقيقتي است از سنخ ربط و اضافه ّ؛ با اين تفاوت که رابطه ي پدر و فرزندي ، اضافه ي مقولي و ماهوي است ؛ ولي نفس از سنخ اضافه ي اشراقي مي باشد. نفس جزئي اشخاص در حقيقت تعلّق نفس واحد کلّي است به بدني مشخّص. لذا محال است اين تعلّق بين نفس کلّي و يک بدن ديگر برقرار شود. چون نسبت نفس کلّي با آن بدن ديگر ، تعلّقي ديگر خواهد بود. همان گونه که نسبت آقاي پدر با پسر اوّلش يک تعلّق است و نسبتش با پسر دوم ، تعلّقي ديگر ؛ هر چند که هر دو تعلّق ، از قبيل رابطه ي پدر و فرزندي مي باشند.

براي آشنايي بيشتر با کيفيت ارتباط روح با بدن هاي سه گانه و تناسخ ملکي و ملکوتي و معاد از ديدگاه اسلام و حکماي اسلامي به کتابهاي « معاد از ديدگاه امام خميني » و « معاد يا بازگشت بسوي خدا» ، تاليف استاد محمّد شجاعي مراجعه فرماييد

[="darkgreen"]با سلام خدمت شما و تشکر از این مطالب، در ادامه و برای کامل شدن بحث بنده نیز یک دلیل ذکر می کنم و آن دلیل به "ارواح سرگردان" معروف است: فرض کنید در یک لحظه در تمام دنیا 100 نفر بمیرد ولی 50 نفر به دنیا بیاید؛ در اینصورت 50 روح به آن بدنها تعلق می گیرد تکلیف آن 50 روح باقیمانده چه می شود؛ در حالیکه انتخاب آن 50 روح هم ترجیح بلا مرجح است. قائلان به تناسخ که به عالم آخرت اعتقادی ندارند، لذا لازم می آید آن 50 روح باقیمانده همان طور سرگردان و بدون بدن بمانند تا اینکه کسی بمیرد و به آن بدن منتقل شوند، که گویای ضعف این قول و بطان آن است.[/]

دلایل رد تناسخ در علم متافیزیک
وجود هاله نوراني به وسيله دانشمندان به وسيله وسايل مختلفي همچون دوربين مدار بستهبا لنزهاي مخصوص اثبات شده است. با استفاده از عينك كرليان مي توان هاله را ديد. حوزه انرژي انسان باعث انحراف اشعه ليزر به ميزان كم يا حركت آونگ در حالت هاي خاصمي شود و . . . حتي زمين هم داراي هاله اي است كه جنس تشعشعات آن از جنسبيوپلاسماست و در تمام موجودات نفوذ مي كند و عامل ارتباط بخش هاي مختلف كيهان استاما اين انرژي با دور شدن از منبع تقويت مي شود ( ؟ ميدان تورمي ؟) و حالت القاييدارد كه مي تواند در انسان تجلي پيدا كند و در شرايط خاص قابل رويت گردد. عواملدروني و بيروني بر اين هاله تاثير مثبت يا منفي دارند: جنس و رنگ لباس، مشاغل هنريدر برابر مشاغل خشن، سن ، بيماري و . . . . بر طبق آن قسمت هاي مختلف بدن نيز دارايبار مثبت يا منفي اند. سر داراي بار مثبت و پا ها بار منفي دارند، دست راست بارمثبت و دست چپ بار منفي دارد ، جلوي بدن بار مثبت و پشت آن بار منفي دارد. بنابراين براي جذب ديگران قسمت هاي با بار مخالف بايد به هم متصل گردند( قانون سر كولن ) . تشعشعات هاله انسان رنگ هاي مختلفي دارند اما رنگ زمينه در آن مشهود تر است وممكن است بنابه اقتضاي شرايط روحي شخص اين هاله با رنگ هاي تشعشعي تغيير كند امارنگ غالب رنگ اصلي است . بايد توجه داشت كه رنگ ها تك وجهي نيستند كه بگوييم اينرنگ خوب و فلان رنگ بد است ، رنگ ها هم به جز رنگ سياه كه منفي و سفيد كه مثبت است،دو وجهي اند كه رنگ مات آنها بد و روشن آنها خوب است و اگر در هاله رنگ هاي سياهديده شود چيز خوبي نيست
چاكرا چيست؟
ساختار هاي حوزه انرژي انسان چاكرا نام دارد كهمسئول تبادل انرژي بين هاله انسان و هاله كيهان و در حالت كلي متعادل كردن انرژي درسطوح مختلف هاله مي باشد كه به دو قسمت فرعي و اصلي تقسيم مي شود( تعداد چاكراهايفرعي بيست و يك و تعداد اصلي ها هفت مي باشد.). چاكراها شكلي قيف مانند دارند كهانتهاي باريك چاكراهاي اصلي به طرف مغز يا نخاع و قسمت پهن آن به سمت خارجي ترينلايه هاله قرار گرفته است.هاله انسان لايه لايه است كه هر لايه با چاكراي مربوطهوظايق مشخصي را انجام مي دهد. دانشمندان هاله هاي انسان را به سه ، پنج، دوازدهلايه تقسيم مي كنند كه با توجه به آنچه بالا گفتيم تقسيم هفت درست تر از بقيه مواردمي باشد ( چاكراي اصلي) لايه هاي يك ، پنج و هفت ساختار معين و دو ، چهار و ششسيالات بي شكل اند كه در لابه لاي شخص قرار گرفته اند . هاله ها در معرض آسيب هايداخلي و خارجي قرار دارند. آسيب هاي خارجي از طرف ديگران ( مثل حسادت و . . . ) وانگل هاي متافيزيك وارد مي شوند و آسيب هاي داخلي توسط خود شخص مثلا استفاده ازسيگار ، مواد مخدر و غيره. البته مي توان با ايجار حصار در اطراف هاله از آن درمقابل آسيب هاي خارجي مخافظت نمود . اين حصار يك نوع انرژي لطيف اما مستحكم است كهمیتوان آن را با تكرار كلمات و جملات مقدس و پر انرژي با تمركز به دست آورد.چيزينيز به عنوان هاله درماني و انرژي درماني وجود دارد كه با ارسال انرژي از هاله خودبه هاله ديگران مي توان نقاط آسيب ديده را ترميم نمود كه در اين صورت بيماري هايروحي و جسمي مرتبط با نقاط درمان شده در هاله نيز التيام مي يابند.. براي انرژيدرماني دو راه وجود دارد : استفاده از انرژي درمان گر و دوم استفاده از انرژي كيهانكه شخص درمان گر به صورت كانالي براي انتقال انرژي از كيهان عمل مي كند كه اين راهمطلوب تر به نظر مي رسد چون هم براي درمان گر و هم براي درمان جو و خود شخص مفيد تراست
معاد امری فطری است و همه انسان‏ها با سرمایه اولیه «فطرت» متولد میشوند. اما این سرمایه نیاز به تقویت و پشتیبانی دارد. قرآن کریم میفرماید: (قدافلح من زکیّها) «هر کس نفس خود را پاک کرد، رستگار شد».شمس (91)، آیه 9؛ «زکی»؛ یعنی پاک کردن و رشد و نمو دادن.
یعنی نفس و فطرت سرمایه اولیه انسان است؛ اما به تنهایی کافی نیست.، تنها در صورتی که زیر سایه تعالیم الهی و پیامبران و اولیا و ائمه اطهار(ع) تربیت و پاک شود، شکوفا خواهد شد و آن موقع است که نفس در جهت فطرتی که در بطن آفرینش برایش معین شده است، سوق داده میشود. چنین انسانی حقایق متعالی - خدا و عالم ابدی - را به حقایق ایمان درک میکند و درک و شناخت او، تنها مبتنی بر استدلال و برهان نیست؛ بلکه مبتنی بر شهود، حضور و علم‏الیقین است: (کلا لوتعلمون علم‏الیقین لترونَ الجحیم) «چنان نیست، اگر علم یقین داشتید، قطعاً جهنم را خواهید دید».تکاثر (102)، آیه 6-5 این علم به مراتب بالاتر و یقینیتر از شناخت و معرفت عقلی است و هیچ جای شک و شبهه سرگردانی و حیرانی در آن نیست.
اما در مقابل تزکیه نفس، برخی از مردمان با سوء اختیار خود، فطرت را زنده به گور میکنند: (قد خاب من دسّیها) «و آن کس که نفس خود را آلوده کرد، ناامید و محروم گشته است».همان، آیه 10؛ «دسی»؛ یعنی چیزی را پنهانی داخل چیز دیگری کردن و مدفون نمودن آن. - و مراد آیه شریفه این است که گروهی «نفس مُلْهَمه» را در غیر آن جهتی که فطرت آدمی اقتضا میکند، سوق میدهند. توضیح اینکه کمال نفس انسان به این است که برحسب فطرت، حرکت کند و دین هم یعنی فطرت این فطرت فقط با آراستگی به تزکیه نفس شکوفا میشود. اما اگر کسی با سوء اختیار خود، نفس را با گناهان آلوده کرد، فطرت خود را زیر خروارها خاک نفسانیت پنهان میکند و این را قرآن دسیسه مینامد.
«تزکیه» به عمل باغبان دلسوزی میماند که درختان باغ را با دقت حرس میکند و علف‏های هرز را از زیر پای آنها وجین میکند تا درخت رشد طبیعی خود را بنماید. «دسیسه» نیز به عمل کسی میماند که نه تنها هیچ توجهی به درختان باغ ندارد و علف‏های هرز را از پای آنها نمیچیند و با این کار باعث ضعیف شدن درختهای باغ میشود؛ بلکه خود نیز با ریختن آهک و امثال آن، به خشک شدن درخت‏های باغ کمک میکند. و انسانی که فطرت خود را با غرایز و شهوات آلوده میکند و باعث میشود که روزبه‏روز ضعیف‏تر شود، در حقیقت فطرت خود را زیر پای اغراض و شهوات خود مدفون و زنده‏به گور میکند و روی قبر فطرت، خانه هوس را بنا میسازد.

چنین انسانی در دنیا، فقط دنبال هوای و هوس خود است و طبیعی است که با تمامی حقایق متعالی - بخصوص توحید و نبوت - و از همه بیشتر با قیامت و جهان پس از مرگ، مخالفت کند؛ زیرا این معانی به انسان گوشزد میکند که زندگی آدمی، هدفمند است و او اجازه ندارد از اهداف خود تخطی کند. اما آن که هوا مدار است، چاره را در پشت کردن به این حقایق میداند؛ زیرا تحت ولایت نفسانیت خود است و همه چیزها را برای خود مباح و حلال میداند و حاضر نیست، هیچ قید و بندی بر دستانش احساس کند.
به این دلیل قرآن کریم در موارد بسیاری، ایرادها و شبهات منکران خدا و قیامت و نبوت را نقل میفرماید و پس از پاسخ‏گویی به این شبهات، بیان میدارد که مشکل اساسی منکران این معانی، عدم درک صحیح نیست؛ یعنی، آنان مشکل عدم علم ندارند؛ زیرا اگر مشکل عدم درک و فهم صحیح باشد، با چند استدلال و برهان حل خواهد شد؛ اما مشکل اصلی منکران، عملی است و آنها گرفتار شهوات نفسانیاند.

قرآن موضوع هوامداری درباره قیامت و معاد را با بیانی رسا بیان میفرماید. در آیه سوره «قیامت» - پس از اینکه شبهه منکران معاد درباره حیات پس از مرگ را بازگو میکند و در آیات 3 و 4 پاسخ میدهد - میفرماید: (بل یرید الانسان لیفجر امامه) «بلکه انسان میخواهد جلویش باز باشد و تمام عمر را گناه کند»؛ یعنی، آنان شبهه علمی ندارند، بلکه لجاجت و شهوت عملی دارند. این افراد میخواهند میدان عمل‏شان و پیش رویشان باز باشد و چیزی جلودار آنان نباشد و معاد - که همان روز سؤال و جواب است - جلوی آنها را میگیرد و نمیگذارد که هر کاری دل‏شان خواست، انجام دهند.
پس دلیل تکذیب و انکار قیامت و زندگانی پس از مرگ، شک علمی نیست؛ بلکه شهوت عملی است. آنان قیامت را تکذیب میکنند تا قید و بندهای ایمان دست و پایشان را نبندد و آزادانه و یله و رها همه چیز را مباح بدانند.المیزان، ج 20، ص 115
این مسأله درباره اصل اعتقاد به خدا نیز مطرح است. پس دلیل اصلی سرسختیهای معاندان و منکران عالم غیب و حیات پس از مرگ، اباحه‏گری آنان است. آنها در بند حاکمیت هواهای نفسانی، دچار مسؤولیت‏گریزی هستند. به عبارت دیگر انسانی که میخواهد قید بندگی و اطاعت از فرمان‏های الهی را پاره کند و هوای نفس خویش را آزاد گذارد؛ برای آنکه گرفتار تعارض درونی نشود، در ابتدا به انکار معاد و رستاخیز میپردازد تا از درون، خود را آزاد پنداشته و قیدی در برابر خود نبیند. آن گاه به معارضه با هنجارهای دینی میپردازد

سوال : تناسخ در آیین بودیسم به چه معناست و نظر اسلام در این باره چیست
جواب : در سرزمین پهناور هند برخى از کیش ها و مسلک هایى وجود دارد که بن مایه هاى آن خرافى و مجرد از خمیرمایه هاى الهى است که از جمله ى آنها آیین بوداست. این آیین یکى از شاخه هاى کیش هندوست. در این کیش عقاید و قوانین مختلفى حاکم است; از جمله قانون کارما ـ کرمه به معناى کردار، که از برجسته ترین قوانین هندوان است; بدین معنا کهآدمى نتیجه ى اعمال خود را در دوره هاى بازگشت مجدد خود در این جهان مى بیند; کسانى که کار نیک انجام داده اند در مرحله ى بعد، زندگى مرفه و خوشى دارند و آنان که بدکارند، در بازگشت با بینوایى و بدبختى دست به گریبان خواهند بود و چه بسا به شکل حیوان بازگشت کنند.

نام این بازگشت مجدد به دنیا سَمسارا[ به معناى تناسخ است.
هندوان معتقدند آدمى همواره در گردونه ى تناسخ و تولدهاى مکرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهایى انسان از گردونه ى تناسخ و تولدهاى مکرر در جهان پردرد و بلا، پیوستن به نیروانا[ است که مورد توجه بوداییان واقع شده است. براى روشن تر شدن این بحث لازم است ابتدا معناى تناسخ و اقسام آن بازگو شود.
معناو اقسام تناسخ

معناى «تناسخ ارواح» این است که ارواح از جسمى به جسم دیگر منتقل مى شوند[7] و در اصطلاح هم به همین معناست; یعنى «با مرگ یک فردِ آدمى، روح او از کالبدش بیرون آمده، به بدن یک فرد دیگر، چه انسان و چه غیر انسان، حلول کند»
اقسام تناسخ

براى تناسخ اقسام مختلفى ذکر شده است و در یک تقسیم بندى کلى مى توان گفت تناسخ مطلق یا مُلکى، اعم از نزولى و صعودى، عبارت اند از:
نسخ (حلول روح شخص متوفى در انسان ها)، یا مسخ (حلول روح شخص متوفى در حیوان ها)، یا رسخ (حلول روح شخص متوفى در جمادات) و یا فسخ (حلول روح شخص متوفى در نباتات).

تناسخ هاى باطل
تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انکار شرع و عقل است.
دلایل عقلى بطلان تناسخ
همان گونه که در تعریف تناسخ گفتیم، روح مرده اى به بدن انسان یا موجود دیگرى منتقل مى شود و این انتقال دایمى و ابدى است و از آن به تولد بعد از تولد تعبیر مى کنند.[ عقیده به تناسخ برخلاف قانون تکامل و منطق عقل بوده لازمه ى آن انکار معاد است.
حکماى الهى در ابطال تناسخ فرموده اند:1. وقتى بدن مستعد حدوث نفس (روح) شد، از مبدأ أعلى به او افاضه مى شود; چون جود خدا تام و فیض او عام است و شرط صلاحیت قبول افاضه از جانب قابل (انسان) هم حاصل است. حال اگر روحى که از بدن مرده اى جدا شده به همین بدنى که آماده ى افاضه ى نفس است تعلق بگیرد، لازمه اش اجتماع دو نفس در یک بدن خواهد بود و چنین چیزى باطل است; زیرا هر انسانى با مراجعه به وجدان خویش درمى یابد که یک ذات بیشتر نیست.
2. نفس (روح) از دیدگاه تناسخى از دو حال خارج نیست: یا منطبع در ابدان است یا از بدن ها جداست و هر دو قسم باطل است. اما قسم اول (نفس منطبع در ابدان) در عین محال بودن، با مبناى خود قایلان به تناسخ منافات دارد; زیرا انتقال صور و اعراض از محلى به محل دیگر ممتنع است; چون انطباع با انتقال منافات دارد، زیرا لازمه اش این است که نفس در حال انفصال از بدن، یک موجود بدون موضوع و محل باشد.
و اما قسم دوم (نفس مجرد از ابدان) محال است; چون عنایت خدا مقتضى رساندن هر صاحب کمالى به کمال لایق خودش است و کمال نفس مجرد، یا علمى است (که به عقل مستفاد مى رسد)، یا عملى (آراستن به مکارم اخلاق و دورى از رذایل). حال اگر نفس، بدون رسیدن به عالم انوار و عقول، دایم در حال تردد از این بدن به آن بدن باشد، در این صورت از کمال لایق خود ممنوع شده است، حال آن که عنایت الهى غیر از این است.

دلیل نقلى بر بطلان تناسخ
خداى متعال مى فرماید:(کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ); چگونه به خداوند کافر مى شوید؟! در حالى که شما مردگان (و اجسام بى روحى) بودید و او شما را زنده کرد سپس شما را مى میراند و بار دیگر شما را زنده مى کند، سپس به سوى او بازگردانده مى شوید. آیه ى فوق صریحاً عقیده به تناسخ را نفى مى کند و مى فرماید: بعد از مرگ، یک حیات بیش نیست و طبعاً این حیات همان رستاخیز و قیامت است و انسان مجموعاً دو حیات و مرگ دارد. اگر تناسخ صحیح بود تعداد حیات و مرگ بیش از دو تا بود; بنابراین عقیده به تناسخ که گاهى نام آن را تغییر داده و عود ارواح مى نامند، از نظر قرآن، باطل و بى اساس است

فرقان;195630 نوشت:
فرض کنید در یک لحظه در تمام دنیا 100 نفر بمیرد ولی 50 نفر به دنیا بیاید؛ در اینصورت 50 روح به آن بدنها تعلق می گیرد تکلیف آن 50 روح باقیمانده چه می شود؛

من جایی خواندم که راهبی بودایی برای جواب سوال"تناسخ چگونه رشد جمعیت را توجیه میکند؟" پاسخی جالب داد که فکرکنم جواب شما هم در آن باشد:
در عالم(های) دیگری که سطح علم و رفاه مردمش کمتر است و مردم به دلیل بیماری میمیرند،روح های آتجا منتقل میشود.
شایذ جواب سوال شما انتقال روح در عالم ها باشند

کاش حداقل 1بودایی آگاه اینجا میبود شاید میتوانست جوابی بدهد
من که هرچه خواندم چیزی متوجه نشدم.مطلب سنگین بود

magoot;202395 نوشت:
کاش حداقل 1بودایی آگاه اینجا میبود شاید میتوانست جوابی بدهد
من که هرچه خواندم چیزی متوجه نشدم.مطلب سنگین بود

با سلام
ظاهرا که شما به این آئین علاقه مندید !!
ادله خود را بیان کنید تا با چالشهای ان روبرو شوید

چقدر نظریه مسخره و مزخرفیه

میگه اگر میبینید یکی تو این زندگی معلول بدنیا میاد
یعنی تو زندگی قبلی ادم بدی بوده و اینجا داره ادب میشه
چقدر افکار جاهلانه ای دارن بعضیا
همینکارو رو میکنن که مردم به همنوع خودشون بی تفاوت میشن و...

velayat;202416 نوشت:
شما به کتاب کتاب تناسخ از منظر عقل و وحی
چاپ شده در موسسه امام خمینی مراجعه کنید
تمام دلایل رد تناسخ را رد کرده و در آخر اثبات می کند تناسخ هیچ ایرادی ندارد

با سلام
شنیده بودیم دروغ گو کم حافظه است !!اما نه تا این حد که کلام امام خمینی را با امیالات خودتان در آمیزید !!
به نظر بنده شما از خودتان مایه
بگذارید

فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِين‏

در اين جا به مناسبت بحث تايپيك مطالبي را بر گرفته از تفاسير مختلف مي آورم

آيه شريفه خطاب بطائفة يهود است كه شما ميدانيد كه جماعتى از قوم بنى اسرائيل در شهر ايله از دستورى كه راجع بروز شنبه داشتند تعدى نمودند، مفسرين از روايات چنين استفاده نموده‏اند كه بنى- اسرائيل مأمور بودند كه در روز شنبه صيد ماهى نكنند و مدتى اين حكم بين آنها جريان داشت ماهيان بغريزه خدا داد خود دريافتند در روزهاى شنبه همه ماهيان در محلى جمع ميشدند و آزادانه سر از آب بيرون ميكردند

چون روز بآخر ميرسيد متفرق ميگرديدند تا شنبه ديگر، براى يهوديان اين مطلب شاق و ناگوار آمد در مقام بر آمدند حيله‏اى نمايند اين بود كه در اطراف آن دريا حوضها كندند و در روز جمعه آب در آن حوضها مى- انداختند روز شنبه آن حوضها پر از ماهى ميشد آخر روز راه آن حوضها را مي بستند و در روز يكشنبه ماهيان را شكار مي ‏نمودند و مي ‏گفتند ما روز يكشنبه ماهى ميگيريم و مخالفت امر خدا را نميكنيم مدتى بدين منوال گذشت كم‏كم جرأت نمودند و در شهر ايله هفتاد هزار مرد بودند كه در روز شنبه مشغول شدند بصيد ماهى و هر قدر صلحاء و دانشمندان آنها را منع نمودند فائده نبخشيد بالاخره داود پيغمبر عليه السّلام در باره آنها نفرين نمود بصورت بوزينه در آمدند و سه روز بيشتر زنده نماندند و همگى آنها مردند.

فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ امر كونوا امر تكوينى است نه امر تشريعى و باراده حق تعالى و خواست او انجام ميگيرد و محتاج بلفظ و كلامى نيست و لفظ «كونوا» در اينجا مثل لفظ «كن» است كه در سوره يس آيه 82 فرموده إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

___________________________________

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 360

اعتراض منطقى و بحث عقلى

بطلان تناسخ از مثبتات اوليه بشمار ميرود و بادله محكم قوى ثابت گرديده كه موجودى كه داراى قوه و استعداد كمال است، وقتى از قوه بفعل آمد و از نقص بكمال رسيد ممكن نيست ثانيا عود نمايد بحالت اوليه خود يعنى سير قهقرايى كند و از فعليت بقوه آيد و از كمال بنقص رسد چنانچه تناسخيه چنين معتقدند كه انسان پس از مردن عود ميكند بجنين در رحم و بصورت طفلى از انسان يا حيوان با اختلاف مذهبى كه بين آنها است بر ميگردد بدنيا براى اينكه استكمال يابد، كلام آنها بكلى بى اساس است و حرفى است بدون برهان و دليل بلكه برهان و دليل اساس رأى سخيف آنها را خراب ميكند.


انسانى كه مراتبى را طى نموده و كمالاتى كسب كرده و مهيا گرديده براى دوره ديگرى از مراتب خلقت و بايستى سير استكمالى و ارتقايى نمايد تا آنكه هر فردى بمنتهاى درجه كمال لايق بخود برسد چگونه ممكن است سير معكوس نمايد و آن فعليات و كمالاتى كه دارا گرديده از دست بدهد و بر گردد بحالت كودكى، كدام عقلى قبول ميكند كه ممكن است انسانى كه مراتب كودكى و جوانى و كهولت و پيرى را پيموده و از هر مرتبه‏اى فعلياتى و كمالاتى در خود اندوخته تمام اينها از وى گرفته شود و يك طفلى گردد بى علم و دانش و عاجز و محتاج تا اينكه مجددا كسب كمال نمايد هرگز ممكن نيست.


پس در اينجا افرادى از بشر كه بامر تكوينى «كونوا» از صورت انسانى مسخ گرديده‏اند و بصورت بوزينه در آمده‏اند، يكى از دو قسم خارج نيستند اگر گفتيم نفس آنها باقى مانده و صورت تبديل يافته اين همان تناسخى است كه بادله محكم قوى بطلانش محرز گرديده،

___________________________________________________

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 361

ادامه دارد

ادامه از قبل

..... و اگر گفتيم شخص انسانى بكلى روح و بدن وى معدوم شده و بوزينه‏اى ايجاد گرديده مخالف ظاهر آيه است زيرا كه از آيه چنين بر مى‏آيد كه بامر تكوينى خود آن اشخاصى كه مخالفت ورزيدند و احترام شنبه را نگاه نداشتند آنها را اين طور مجازات نمودند كه عبرت ديگران گردند و باعدام آنها و ايجاد بوزينه چطور آنها مجازات ميشوند مجازات وقتى صادق آيد كه حقيقت انسان با ادراكات نفسانى باقى مانده و بصورت بوزينه در آمده باشند و جلو مردم خجلت كشند و معذب گردند و بازگشت آن بهمان تناسخ ميشود كه بطلانش واضح است.

(پاسخ اعتراض)
تناسخى كه بطلانش ظاهر است اين است كه روح و نفس انسانى كه زندگانى را بدرود گفته و مرده بر گردد ببدن جنين در رحم و اين مطلب علاوه بر آن دليلى كه در بالا بر بطلانش گفته شد گوئيم اگر آن بدن داراى روح و جان باشد لازم آيد دو روح بيك بدن تعلق گيرد و اين از محالات عقليه بشمار ميرود و اگر داراى روح و جان نباشد وقتى مستعد گرديد براى فيضان روح البته از مبدء فياض بمناسبت بدنى كه مستعد و آماده شده روح و نفس بوى افاضه ميگردد زيرا كه بخل در مبدء فياض تصور ندارد چگونه توان قدرت غير متناهى و فيض عام الهى را محدود نمود بعدد معدودى از ارواح كه اينها متردد باشند در ابدان.
لكن مسخ غير از تناسخ است، مفسده تناسخ همان است كه گفته شد كه لازمه تناسخ دو چيز است يكى از فعل بقوه آمدن و از كمال بنقص رسيدن، و ديگرى منع فيض از فياض مطلق و محدود نمودن قدرت غير متناهى كردگار عالم.

____________________________________________

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 362

ادامه دارد

.....لكن در مسخ گوئيم انسانى كه بامر تكوينى الهى از صورت انسانى بصورت حيوانى در آمده آن روح و روان و حقيقت انسانى او بجاى خود باقى است لكن آن ملكات رذيله و آن اوصاف حيوانيه‏ اى كه در نفس وى پديد گرديده وقتى خيلى قوت گرفت ممكن است در ظاهر و در صورت نمايان گردد، اگر چه محل ظهور و بروز ملكات نفسانى «يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ» يعنى روز قيامت است چنانچه در اخبار بسيار رسيده كه در قيامت هر كسى بصورت ملكات نفسانى خود وارد محشر ميگردد، لكن ممكن است در اين عالم نيز گاهى براى عبرت ديگران يا باظهار معجزه پيمبران يا حكمت ديگرى ظهور نمايد.


خلاصه تناسخ كه روحى جدا شود از بدن شخصى و تعلق گيرد بجنين در رحم مطلب ديگرى است، و مسخ كه بدن زنده از صورت اصلى انسانى بصورت حيوانى درآيد مطلب ديگر، اولى محال و غير ممكن و دومى ممكن و واقع زيرا كه در مسخ ماده بدن و طبيعت بحال خود باقى است صورت عرضى تغيير يافته لكن در تناسخ بكلى روح از بدن جدا گرديده و ببدن ديگرى تعلق گيرد.
پس آن فردى از بشر كه بصورت بوزينه در آمده آن همان شخص است كه بوده صورت عرضى و هيكل بدن وى تغيير نموده نه اينكه حقيقت روح يا حقيقت بدن وى تغيير يافته باشد پس وى انسان بوزينه نماست يعنى باعتبار ملكه و صفت بوزينه‏اى كه در وى رسوخ يافته صورت بوزينه بخود گرفته و شايد كسانى كه مسخ شدند و بصورت بوزينه درآمدند مى- فهميدند صورت آنها عوض شده و ديگران نيز آنها را ميشناختند چنانچه در قيامت همين طور است كه با اينكه هر كسى بصورت اعمال خود ظاهر ميگردد هم خودش خود را ميشناسد و هم ديگران ميفهمند كه اين فلانى است كه بصورت اعمالش جلوه‏گرى نموده.

و اعتراض به اينكه انسان عبارت از همين هيكل و صورت مخصوص است و در جايى كه اين هيكل و اين صورت تبديل يابد و بشكل ديگر درآيد اين شخص معدوم گشته و شى‏ء ديگر بوجود آمده پس اين از قبيل ايجاد و اعدام بشمار ميرود و نميتوان گفت حقيقت همان حقيقت انسانى است، صورت عرضى عوض شده.


پاسخ گوئيم چگونه توان انسان را عبارت از همين هيكل محسوس دانست در صورتى كه على الدّوام صورت در تغيير و تبديل و عوض ما يتحلّل است و هر كسى بوجدان خود ميداند كه با اينهمه تبديلات و تغييراتى كه در تمام عمر از فربهى و لاغرى از پيرى و جوانى از رنگ و شكل يافته حقيقت و هويّت وى همان است كه بوده پس بتغيير شكل هويّت انسانى عوض نخواهد شد.


__________________________________________________

مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج‏1، ص: 363

ضمن تشکرازجناب رحیق مختوم عزیز بخاطر ارائه نظرات و مطالب ارزشمند ,
با کسب اجازه از محضر بزرگواران ,
همانگونه که مستحضرید برخی تناسخیون فرقه های داخلی که ریشه این اعتقاد را از ادیان شرقی گرفته اند تلاش میکنند که برای تایید ادعاهای خود از آیات قرآن نیز کمک بگیرند که البته شما یکی از همان ادعاها را مبنی بر تفاوت مسخ شدن معجزه وار یک قوم با مسئله تناسخ به خوبی پاسخ دادید. یکی دیگر از این آیات که گاها مطرح میشود آیه 28 سوره بقره است که خداوند متعال در آن میفرماید:" کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا فاحیکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون ".

برداشت نادرست تناسخیه از این آیه ,تصور چند مرگ و چند زندگی است, یعنی انسان میمیرد و زنده میشود و میمیرد و زنده میشود تا زندگیهای مختلف را تجربه کند و بعد به سوی خدا برود. حال آنکه به نظر مفسرین مراد از" کنتم امواتا" همان نطفه بیجان است که حیات در او دمیده میشود وعقلا دومرحله زندگی یعنی حیات در این دنیا و حیات ابدی رستاخیزمد نظر است و نه بیشتر.

تناسخیون معتقد به حیات روحانی هستند وجسم را تنها ظرفی میدانند که روح در آن مدتی موقت جای گرفته و شکل ظرف را به خود میگیرد گاهی به شکل مرد و گاهی به شکل زن و بعد روح همچنان به سیر خود در اجسام ادامه میدهد و رستاخیزی برای جسم متصور نیست چون روح مفرد وجسم متعدد است.

در آیات قرآن بسیار ذکر شده است که یکی از مظاهر کفر, انکار معاد جسمانی است .
....و قال الکافرون هذا شیء عجیب ."اءذامتنا و کنا ترابا ذالک رجع بعید "(سوره ق_ آیه 3)

خداوند در سوره قیامت به وضوح به رستاخیز هر روحی با جسم خود اشاره دارد
"ایحسب الانسان الن نجمع ععظامه . بلی قادرین علی ان نسوی بنانه" ( آیه 3و4)
در این آیه به یکی ازوجوه تمایزجسمانی انسانها یعنی شکل سرانگشتان اشاره میشود که در حیات دنیوی نیز با عنوان علم انگشت نگاری وسیله شناخت غیر قابل انکارافراد است.

آیات قرآن افرادی را مخاطب قرار میدهد که در هر دوره ای از تاریخ گمان و فرضیات گمراه کننده آنها به گونه ای منجر به انکار معاد و مخصوصا معاد جسمانی میشده و در این دوره نیز به نظر میرسد که تناسخیون با ادله واهی, خود و پیروانشان را بار دیگر مخاطب این آیات قرار داده اند.

در بررسی این تفکر از دیدگاه حسی نیز میتوان گفت که اعتقاد به عود روح و تجربه مکرر این زندگی با خواسته فطری بشر در تضاد است. انسان حقیقت جوتمایل دارد تا پس ازمرگ و در عوالم روحانی با حقایق روبرو شود. خالق را درک نماید. عوالم برزخی و لاهوتی را طی کند , حقیقت اعمالش بر وی آشکار گردد. برگشتن به دنیای مادون در قالب نوزادی کور و کر و تکرار و تکرارهمچون حبس شدن در کلافی سردرگم است که هیچ امیدی در دل ایجاد نمیکند. وقتی به مزار عزیزی میروید وبا او حرف میزنید برای او طلب آرامش و آمرزش میکنید تصوراینکه او آگاه است و درک میکند, خود مایه تسکین است. حالا به زعم این عقیده باطل.. او کجاست؟ در جسم کدام کودک یا جنین است؟ تبدیل به چه شده است !!
آیا این افکار آرامشبخش است؟یا درد آور؟
گذشته از این ,اعتقاد به تناسخ علاوه بر تمام تاریکیهایی که بدنبال دارد , به این باور میانجامد که زندگی را پایانی نیست واگر گنهکار بودیم و اگراشتیاه کردیم بازهم فرصت هست,در جایی دیگر .. در جسمی دیگر...
که این خود منجر به نوعی سهل انگاری و بیمسئولیتی درقبال اعمال میگردد.

شنیده بودیم دروغ گو کم حافظه است !!اما نه تا این حد که کلام امام خمینی را با امیالات خودتان در آمیزید !!
به نظر بنده شما از خودتان مایه
بگذارید
پاسخ:من تا کوچکترین حرفی مز نم جناب رحیق مختوم می گوید بی احترامی نکن ولی شما صاف صاف دارید به من توهین می کنید و می گویید دروغ گو و کم حافظه
شما یک مقداری به پست من دقت کن
من گفتم موسسه امام خمینی و اصلا کلامی از امام خمینی نقل نکردم


velayat;202416 نوشت:
شما به کتاب کتاب تناسخ از منظر عقل و وحی
چاپ شده در موسسه امام خمینی مراجعه کنید
تمام دلایل رد تناسخ را رد کرده و در آخر اثبات می کند تناسخ هیچ ایرادی ندارد

با سلام و عرض ادب
جنابعالی در معرفی کتاب بی دقتی فرمودید! البته وقتی شما به احتمالات بالای صفر درصد اعتنا می کنید اشکالی به شما نیست.
در باره کتاب تناسخ از دیدگاه عقل و وحی، تالیف جناب آقای محمد تقی یوسفی عرض می شود: این کتاب پژوهشی است راجع به امكان يا استحاله تناسخ از منظر فلسفه، قرآن و روايات.
در این کتاب ديدگاه فلاسفه و انديشمندان اسلامي در اين زمينه مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است .نويسنده، ابتدا به مفهوم‌شناسي تناسخ در لغت و اصطلاح پرداخته است و معناي نفس، انواع نفس، مصاديق تناسخ، انواع تناسخ نفس انساني، رابطه تناسخ با معاد و نسبت تناسخ با رجعت و مسخ را مورد بحث و بررسي قرار داده و پس از آن ادله قائلين و منكرين تناسخ را به تفصيل بيان كرده است.
وي كتاب را به شيوه درس‌نامه براي استفاده دانشجويان و محققان فلسفه اسلامي تدوين كرده است . نكته قابل توجه در اين كتاب، گردآوري همه ادله اقامه شده از سوي طرفين موافق و مخالف تناسخ مي‌باشد كه به بيش از بيست دليل عقلي و نقلي مبني بر ضرورت تناسخ و به همين تعداد ادله استحاله تناسخ اشاره گرديده است .
نگارنده، نخست ديدگاه‌هاي معتقدين به تناسخ را مطرح كرده است. كساني كه معتقد بودند؛ روح بسياري از انسان‌ها پس از مرگ به ابدان عنصري ساير انسان‌ها منتقل مي‌شود و حياتي دوباره را آغاز مي‌كند .وي در اين باره به عقايد هندوان و بودائيان كه گرايش توحيدي ندارند اشاره كرده و ديدگاه برخي از پيروان اديان توحيدي را نيز كه قايل به تناسخ نفس هستند را نيز منعكس كرده است .
نويسنده سپس، ادله عقلي و نقلي قائلين به استحاله تناسخ را كه عمدتاً از فلاسفه اسلامي هستند؛ نقل و بيان كرده است . وي قبول مسأله تناسخ را از ديدگاه فلاسفه اسلامي معارض با بسياري از اصول عقلي و نقلي در باب معاد دانسته است و برخي از ادله فلاسفه اسلامي را كاملاً مستدل و برخي ديگر از اين ادله را ضعيف شمرده است .
وي نظريه سومي را كه آن هم مبتني بر استحاله و عدم امكان تناسخ است مطرح كرده كه نظريه مورد قبول خود نويسنده نيز مي باشد. از نظر وي تناسخي كه جايگزين معاد شود و ثواب و عقاب را به حلول ابدان ديگر بداند امكان وقوعي دارد؟! ولي معناي وقوع چنين تناسخي آن نيست كه ما منكر معاد و اقتضائات آن شويم زيرا اعتقاد به چنين معنايي ملازم با كفر و خروج از اعتقاد صحيح اسلامي است.
نويسنده در ادامه به بازتاب‌ها و نتايج قائل شدن به تناسخ اشاره كرده و در يك جمع‌بندي كلي به اين نتيجه مي‌رسد كه ضرورت هيچ يك از اقسام تناسخ مطلق، صعودي و نزولي اثبات نشده و ادله اقامه شده از اثبات آن ناتوانند . در عين حال ايشان مدعي است كه استحاله هيچ يك از اقسام تناسخ، نه عقلاً اثبات مي‌شود و نه ادله نقلي مي‌تواند امكان آن را به كلي نفي كند و بسياري از ادله ارائه شده بر استحاله تناسخ تنها بر عدم وقوع آن دلالت دارد و اين مسأله امكان وقوع آن را با هيچ مشكلي روبرو نمي‌كند . از ديدگاه وي احياي مردگان در دنيا ، احياي آنان در قيامت و احياي مردگان بر اساس آموزه رجعت كه يكي از معتقدات شيعه اماميه است، با جسم عنصري مي‌باشد و به نوعي به تناسخ باز مي‌گردد ، چنان‌كه بر همين اساس تحقق عالم ذر نيز مانعي ندارد .
لذا سخنان ایشان اولا استنباطات خود نگارنده است که خالی از اشکال و ان قلت نخواهد بود.
و ثانیا بیان برخی احتمالات ممکن است در رابطه با برخی شبهات در مورد عالم ذر و یارجعت در اعتقادات شیعه بوده باشد. البته باید اصل کتاب را دید و قضاوت را به بررسی محتوایی آن سپرد.
به هر حال تناسخ در اسلام باطل است و اگر استدلالی بر اثبات آن دارید استدلال را بیان کنید نه استنادات ناقص را.
موفق باشید.

رضا;202402 نوشت:
با سلام
ظاهرا که شما به این آئین علاقه مندید !!
ادله خود را بیان کنید تا با چالشهای ان روبرو شوید

بله علاقه مندم.بودایی ها انسان های خوبی هستند.شاید شما تناسخ را مضحک بدانید که قطعا دلایل خوبی دارید که متاسفانه من متوجه نمیشوم اما همین اعتقادات مضحک باعث شده [="rgb(139, 0, 0)"]آذارشان به مورچه نرسد و از خیلی مسلمان ها هم درست کارترند.[/]
البته [="darkred"]دفاع از آن کار من نیست.کار راهبان بودایی است[/] که در ایران فکر نکنم 1000 نفر بودایی باشد چه برسد راهب اهل فکر بودایی!!!
من اصلا مطالبی که شما نوشته اید رو نمیفهمم چون [="rgb(139, 0, 0)"]برای خواندن مردم عادی نگاشته نشدند[/].بلکه برای خودتان نوشتید که به نظرم ارزش کار را کم کردید چون شما که تحصیلات حوزوی دارید یا حداقل رشته ی انسانی بودید و کتاب راجع به منصق و فلسفه خواندید درکش میکنید اما من نمیتواننم.

بیان برخی احتمالات ممکن است در رابطه با برخی شبهات در مورد عالم ذر و یارجعت در اعتقادات شیعه بوده باشد. البته باید اصل کتاب را دید و قضاوت را به بررسی محتوایی آن سپرد.
به هر حال تناسخ در اسلام باطل است و اگر استدلالی بر اثبات آن دارید استدلال را بیان کنید نه استنادات ناقص را.
پاسخ
با تشکر از دقت شما
بنده هم کل کتاب را نخوانده ام فقط نگاهی که به کتاب و نتیجه آخر کتاب انداختم موضع مصنف را چنین که گفتم یا فتم
وچون هم کتابهای موسسه امام خمینی کتابهای محققانه و قابل تاملی است وهم در تحقیقاتی که داشتم این کتاب یکی از تحقیقات جامع در مورد تناسخ است شما را به ان ارجاع دادم
فلذا حداقل ان کتاب سبب شد ان چه در ذهنم در رابطه با استحاله تناسخ و... داشتم و فکر می کردم قطعا این امر محال است تضعیف شود و به شک تبدیل گردد
و فکر می کنم مطالعه ان کتاب محققانه خیلی بهتر از بحث من و شما باشد

نقل قول:
magoot

من اصلا مطالبی که شما نوشته اید رو نمیفهمم چون برای خواندن مردم عادی نگاشته نشدند.بلکه برای خودتان نوشتید که به نظرم ارزش کار را کم کردید چون شما که تحصیلات حوزوی دارید یا حداقل رشته ی انسانی بودید و کتاب راجع به منصق و فلسفه خواندید درکش میکنید اما من نمیتواننم.

جناب magoot سلام عليكم و رحمه الله
نظر علامه طباطبائي را برايتان آوردم تا انشاالله استفاده ببريد

تناسخ از منظر علامه طباطبائي رحمة‌الله عليه


تناسخ عبارت از اين است كه بگوئيم: نفس آدمى بعد از آنكه بنوعى كمال استكمال كرد، و از بدن جدا شد، به بدن ديگرى منتقل شود، و اين فرضيه‏ايست محال چون بدنى كه نفس مورد گفتگو ميخواهد منتقل بان شود، يا خودش نفس دارد، و يا ندارد، اگر نفس داشته باشد مستلزم آنست كه يك بدن داراى دو نفس بشود، و اين همان وحدت كثير و كثرت واحد است (كه محال بودنش روشن است)، و اگر نفسى ندارد، مستلزم آنست كه چيزى كه بفعليت رسيده، دوباره برگردد بالقوه شود،

مثلا پير مرد برگردد كودك شود، (كه محال بودن اين نيز روشن است)، و همچنين اگر بگوئيم: نفس تكامل يافته يك انسان، بعد از جدايى از بدنش، ببدن گياه و يا حيوانى منتقل شود، كه اين نيز مستلزم بالقوه شدن بالفعل است‏

_______________________________________

ترجمه الميزان، ج‏1، ص: 316

ادامه از قبل براي جناب magoot :ok:

[=Franklin Gothic Medium]در باره معناى آيه ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُون‏ (انعام ، 38) ، ديگران حرفهاى عجيبى زده‏ اند، از آن جمله، استدلالى است كه بعضى از علما با اين آيه براى مساله تناسخ كرده، و گفته‏ اند كه روح آدمى پس از مرگ و مفارقت از بدن، متعلق به بدن حيوانى مي ‏شود كه طبع آن با فضائل و رذائل اخلاقى وى متناسب باشد،

[=Franklin Gothic Medium]مثلا شخص مكار و حيله‏ گر وقتى مي ‏ميرد روحش به كالبد روباهى منتقل مي ‏شود و شخص فتنه‏ انگيز و كينه ‏توز جانش در بدن گرگ حلول مي ‏كند، و آن ديگرى كه در زندگى كارش دنبال كردن لغزش‏ها و معايب مردم بوده، پس از مرگ جانش به بدن خوك، و آنكه شهوت‏پرست و پرخور بوده، جانش به بدن گاو منتقل مي ‏شود، و همچنين از اين بدن به آن بدن انتقال يافته و به همين وسيله عذاب مي ‏بيند.

[=Times New Roman]و اگر مرد با سعادت و داراى فضائل نفسانى باشد روحش به بدن نيكانى از افراد انسان كه از سرمايه سعادت خويش متنعمند، متعلق مي ‏شود و روى اين حساب معناى اين آيه چنين مي ‏شود: هيچ حيوانى از حيوانات نيست مگر اينكه امت‏هايى از انسان، مانند خود شما بوده ‏اند، و بعد از مرگ هر كدام همينطورى كه مي ‏بينيد به صورت حيوانى درآمده‏ اند.
______________________________________
ترجمه الميزان، ج‏7، ص: 118

ادامه دارد

ادامه از قبل

اين است آن معناى عجيبى كه براى آيه شريفه كرده‏ اند، و ليكن از گفته‏ هاى قبلى ما بطلان اين حرف به خوبى روشن مي شود، و خواننده خود قضاوت مي ‏كند كه معناى آيه، با اين معنايى كه كرده‏ اند، فرسنگ‏ها فاصله دارد.

علاوه بر آنچه گفته شد، ذيل آيه شريفه كه مي ‏فرمايد:" ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ" با اين معنا مخالفت دارد، زيرا انتقال به بدنهاى ديگر، حشر به سوى خدا نيست، از اين هم كه بگذريم اصل اين سخن بطلان و فسادش به حدى واضح است كه هيچ حاجت به تعرض آن و بحث در صحت و فسادش نيست.
و از آن جمله اين است كه مراد از حشر حيوانات، مرگ آنها است، نه اينكه بعد از مرگ دو باره زنده مي ‏شوند، و يا مراد از آن مجموع مرگ و بعث است.

اين دو معنا نيز باطل است، اما اولى- به دليل اينكه ظاهر" الى ربهم" آن را نفى مي ‏كند، زيرا اگر اين سخن صحيح باشد معناى" إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ" اين خواهد بود كه:" به سوى پروردگار خود مي ‏ميرند" و اين معناى غلطى است.
و اما دومى- براى اينكه هيچ دليلى بر التزام به آن نيست، و هيچ عنايت و جهتى ايجاب نمي ‏كند كه مرگ را ضميمه بعث بگيريم. در آيه هم چيزى كه مستوجب آن باشد نيست.
_______________________________
ترجمه الميزان، ج‏7، ص: 119

پايان فرمايشات علامه طباطبائي قدس سره الشريف

در ادامه موضوع مورد بحث مطلبي را هم از كتاب تفسيري حجة التفاسير و بلاغ الاكسير نقل ميكنم

نسخ و فسخ و مسخ و رسخ‏

در المنجد نوشته: «المسخ من اقسام التناسخ و يعتقد أصحابه بانتقال النفس الناطقة من بدن الانسان الى بدن حيوان آخر يناسبه فى الأوصاف كبدن الأسد للشجاع و بدن الأرنب للجبان»: مسخ از اقسام تناسخ است و أصحاب اين قول معتقدند كه:
نفس ناطقه از بدن انسان به بدن حيوانى ديگر كه در أوصاف مناسب اوست وارد ميگردد مثلا شجاع وارد (بدن) شير مي ‏شود و ترسو وارد (بدن) خرگوش .
در فرهنگ نظام نوشته كه: مسخ يعنى تبديل شدن جسم انسانى به صورت حيوانى مثل ميمون و جز آن، به نفرين پيغمبرى و اين دخلى به تناسخ ندارد بجهت اينكه روح از بدن انسان بيرون نرفته بلكه روح و جسم همان است و صورت، تغيير كرده».

بعد نوشته كه: مسخ، يكى از اقسام تناسخ هم هست كه داخل شدن روح انسانى است در جسم حيوانى بعد از خروج از جسم انسانى و تمام اقسام تناسخ در اسلام باطل است.
نيز نوشته كه: نسخ تغيير صورت دادن و منتقل شدن روح انسانى بعد از مردن جسمش به جسم ديگرى است كه لفظ ديگرش تناسخ است.
در كتاب فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفى باقتباس نوشته كه:
نسخ: انتقال نفوس انسانى است به أبدان انسان‏هاى ديگر. و پيروان اين عقيده را تناسخيه مي ‏نامند (شرح حكمة الاشراق ص 476).
مسخ: انتقال نفوس انسانى است بعد از مرگ به جسد حيوانات.
فسخ: انتقال نفوس انسانى است بعد از مرگ به نباتات.
رسخ: انتقال نفوس انسانى است بعد از مرگ به جمادات.

محرر اين تفسير گويد:

1- از مطالب مذكور در بالا معلوم شد كه مسخ دو معنى دارد.

2 مسخ وارد در قرآن كريم كه مورد قبول است بهمين معنى است.

3 عبارت، نارسا است زيرا «نسخ»، انتقال روح به جسم ديگر نيست بلكه به انسان ديگر است.
4 عبارت ناتمام است زيرا يك معناى ديگر مسخ را نگفته است.

_______________________________________________________


حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، جلد اول ‏تعليقه، ص: 150

پايان كلام سيد عبد الحجة بلاغي

velayat;202748 نوشت:
بیان برخی احتمالات ممکن است در رابطه با برخی شبهات در مورد عالم ذر و یارجعت در اعتقادات شیعه بوده باشد. البته باید اصل کتاب را دید و قضاوت را به بررسی محتوایی آن سپرد.
به هر حال تناسخ در اسلام باطل است و اگر استدلالی بر اثبات آن دارید استدلال را بیان کنید نه استنادات ناقص را.
پاسخ
با تشکر از دقت شما
بنده هم کل کتاب را نخوانده ام فقط نگاهی که به کتاب و نتیجه آخر کتاب انداختم موضع مصنف را چنین که گفتم یا فتم
وچون هم کتابهای موسسه امام خمینی کتابهای محققانه و قابل تاملی است وهم در تحقیقاتی که داشتم این کتاب یکی از تحقیقات جامع در مورد تناسخ است شما را به ان ارجاع دادم
فلذا حداقل ان کتاب سبب شد ان چه در ذهنم در رابطه با استحاله تناسخ و... داشتم و فکر می کردم قطعا این امر محال است تضعیف شود و به شک تبدیل گردد
و فکر می کنم مطالعه ان کتاب محققانه خیلی بهتر از بحث من و شما باشد


اینکه کتابی در یک موسسه نگاشته شده باشد دلیل قطعی بر پذیرش آن نیست؟ هر چند مفاد کلی کتاب در پست قبلی بیان گردید:http://www.dte.ir/portal/Home/ShowPage.aspx?Object=NEWS&ID=f48b2f61-39a2-4fe4-ab09-27b140b71e03&WebPartID=4e8a94cd-c853-47cc-b7c0-fe56e9a4eaf9&CategoryID=cfe95e45-f750-4c2e-937a-7ecd942ab631

اگر همه کتابهای موسسه امام خمینی محققانه و قابل تامل است چرا شما در افکارتان تجدید نظر نمی کنید .
http://qoranshenakht.nashriyat.ir/
شما تحقیق می کنید که کدام کتاب بهتر است اما لای کتاب را هم باز نمی کنید که بفهمید نگارنده چه می خواهد بگوید؟
البته من نمی دانم داستان شکهای شما به چه سرانجامی خواهد رسید و در مقام عمل چگونه با آنها برخورد می کنید.
زیرا طبق مبنای شما مقابل هرشکی شک دیگری قرار دارد که احتمال آن به صفر درصد نخواهد رسید لذا باید به آن احتمال بالای صفر در صد اعتنا کنید و نتیجه این عملکرد این است که هیچگاه جازم بر امری نباشید و در هر امری توقف کنید.

[=Garamond]با او

[=Garamond]

[=Garamond]ضمن عرض سلام و ادب و تشکر از همه ی دوستانی که در این تاپیک شرکت کرده اند چه موافقین یا سوال مندان نسبت به تناسخ و چه دوستان مخالف و مُبطِل تناسخ، بنده هم یک دلیل در ردّ تناسخ را از نگاه فلسفه ی اسلامی بیان خواهم کرد.

[=Garamond]

[=Garamond]البته برای اینکه دوستانی مانند دوست عزیز، آیدی محترم magoot نگویند که مطلب سنگین هست و متوجه نمی شوند، چون من واقعا بهشون حق می دم، فلسفه یک رشته ی تخصصی است که بدون کسب مقدمات نمی شه مطالبش رو فهمید و ما نمی تونیم از همه توقع داشته باشیم که باید دلیل فلسفی را بفهمید و یا سوال نکنید، بلکه ما باید مطلب را برای دوستان قابل فهم کنیم، لذا سعی می کنم تا حدّ ممکن خیلی ساده ی ساده توضیح بدم.

[=Garamond]
[=Garamond]ببینید هر دانشی یک سری قواعد کلّی دارد که بنای اون علم روی این قواعد کلّی ساخته می شه، هستی شناسی و جهان شناسی و انسان شناسی هم در فلسفه طبق یک قواعد کلّی که ثابت می شوند، تبیین می شه. ما در اینجا با یک یا دو قاعده ی فلسفی آشنا می شیم که ملّاصدرا با استفاده از این قاوعد، تناسخ را غیرممکن دانسته است. این قاعده اینه:
[=Garamond]

[=Garamond]«إنتقال الفعل الطّبیعی عن أحد فاعلین طبیعیّن إلی الآخر مستحیل کما انّ إنتقال الفاعل الواحد من فعل طبیعی إلی فعل طبیعی آخر، محال»

[=Garamond]
[=Garamond]البته این عبارت که می بینید در واقع دو قاعده است که به جهت ارتباط نزدیکی که به هم دارند بصورت یک قاعده معرفی شده اند. ابتدا توضیحی که فیلسوف معاصر، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در مورد این قاعده بیان کرده اند را نقل می کنم و بعد مطلب را با بیانی ساده توضیح می دهم. بیان دکتر دینانی؛
[=Garamond]
[=Garamond]«در قاعده ی اول، انتقال فعل طبیعی از یک فاعل طبیعی به فاعل طبیعی دیگر محال به حساب آمده است، مثلا محال است حرارت که یک فعل طبیعی است، از فاعل طبیعی خودش که آتش است، جدا گردد و به فعل طبیعی دیگری مانند آب منتقل شود و یا بالعکس. ... حکما در قاعده ی دوم نیز، انتقال فاعل واحدی را از یک فعل طبیعی به فعل طبیعی دیگر مخال دانسته اند.
[=Garamond]
[=Garamond]ملاک محال بودن در هر دو قاعده یک چیز است، زیرا فاعل های طبیعی، در افعال طبیعی دارای اراده و اختیار نیستند و از طرف دیگر، فعل طبیعی بر حسب مقتضای طبیعت فاعل طبیعی، انجام میگیرد؛ به این ترتیب قیاس کردن فاعل طبیعی به فاعل مختار و توارد چند فاعل بر موضع واحد در فعل، صحیح نیست.
[=Garamond]چنان که تفویض نمودن فعل در فاعل طبیعی به فاعل دیگر، در حالی که فاقد اراده و اختیار است، معقول نیست. پس اگر تفویض فعل در فاعل طبیعی به فاعل دیگر طبیعی و انتقال آن معقول نیست، انتقال فاعل طبیعی نیز از یک فعل طبیعی به فعل طبیعی دیگر، معقول نخواهد بود.
[=Garamond]
[=Garamond]این دو قاعده را صدرالمتألّهین در سفر نفس از کتاب أسفار اربعه در باب بطلان تناسخ مطرح کرده و با اتّکاء به این دو قاعده استکمال نفس ناطقه ی انسانی را در مدارج کمال، از نطفه تا آخرین مرتبه ی انسانیّت، استکمال طبیعی دانسته که بطور پیوسته و به نحو لبس بعد لبس، به پیش می رود و توهم جمهور مردم را در این باب، که مراحل مفس ناطقه را بطور کون و فساد توجیه کرده اند، مردود شمرده است و از این طریق بر قائلین به تناسخ تاخته و یک برهان بر براهین بطلان آن افزوده است.»
[=Garamond]
[=Garamond]منبع: قواعد کلّی فلسفی در فلسفه ی اسلامی-دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی-ص81و82
[=Garamond]

[=Garamond]اگر بخوام توضیح بالا از دکتر دینانی رو خیلی ساده براتون توضیح بدم، به این صورت می شه:

[=Garamond]
[=Garamond]1-هر فعلی در عالَم، یک فاعلی داره. فعل بی فاعل ممکن نیست، چون فعل، معلولِ فاعل است و فعل بی فاعل یعنی معلول بی علت و این یعنی انکار قانون علیت که با مشکلات و ردیّه های فراوانی روبروست. پس هر فعلی، فاعلی داره.
[=Garamond]
[=Garamond]2-از اونجا که گفتیم رابطه ی فعل و فاعل، رابطه ی معلول و علت است، و از طرفی بین علت و معلول سنخیّت وجود داره، یعنی هر فاعلی، فعل مخصوص به خودش رو داره، و اینطور نیست که آشوب باشه و هر هر علتّی بتونه هر معلولی رو به وجود بیاره، لذا بین فعل و فاعل هم سنخیت هست و از فاعل به خصوصی، فعل به خصوصی صادر می شه.
[=Garamond]
[=Garamond]3-فاعل ها رو از جهتی می شه به دو دسته تقسیم کرد: فاعل آگاه و مختار و فاعل غیر(آگاه و مختار) که به این دومی فاعل طبیعی گفته می شه. پس دو نوع فاعل داریم: فاعل مختار و فاعل طبیعی. فاعل طبیعی در همان مسیری که طبیعت و مدبّر عالَم براش مشخص کرده حرکت می کنه و جلو میره و امکان تخلّف براش نیست. مثلا اگر سنگ با برخوردش به شیشه، باعث شکستنش بشه، اینجا سنگ یک فاعلی است که منجر به فعلِ شکستن شده، ولی غیر آگاهانه و بی اختیار. طبق روالی که طبیعت و مدبّر برای سنگ معیّن کرده، سنگ با برخوردش به شیشه اون رو میشکنه. یا اگر باد موقع وزیدن باعث تکان خوردن شاخه ی درختی بشه، این طبق روالی است که طبیعت براش معیّن کرده و اختیاری نیست. همچنین وقتی شما دانه ای رو بکارید زیر خاک، این دانه اگر شرایط و لوازمش محیّا باشه، خاک مناسب و آب و نور و... برسه، طبق روالی که طبیعت براش معیّن کرده و طبق طبیعت خودش، شروع به جوانه زدن می کنه و رشد می کنه و ریشه می دواند و شاخه در میاره و بزرگ می شه تا به درختی تبدیل بشه و در همه ی این مراحل، امکان تخلّف یا اختیار برای دانه نیست، و نمی تونه مثلا جای جوانه زدن، تبدیل به نطفه ی یک کرم خاکی بشه.
[=Garamond]
[=Garamond]4-انسان و جسم و نفس(روح) او هم در مسیر کمالی خودش، یک فاعل طبیعی است و نه مختار. یعنی اگر لوازم و شرایط برای کمال نفس انسان، فراهم باشه از جمله اراده ی انسان و شرایط مسکن و غذا و آموزش و آرامش و...، هم جسم انسان و هم روح انسان، در مسیر کمالیشون شروع به رشد و جلو رفتن می کنند و مرحله به مرحله، لباس های مختلف رو می پوشند و در میارند و می پوشند و...، تا به نهایت کمالشون برسند و برای نفس و روح انسان هم، ممکن نیست که در مسیر کمالی خودش، یکدفعه فعل مخصوص خودش رو رها کنه و به صدور فعل مخصوص کمال گیاه یا کمال جسم دیگری بپردازه. چرا؟ چون فاعل طبیعی باید در همان برنامه ای که طبیعت و مدبّر عالَم براش تعیین کرده رشد کنه و جلو بره و در انتخاب فعلش اختیار نداره، اگر شرایط فراهم شد، در مسیر خودش و با صدور افعال طبیعی خودش رشد می کنه و جلو می ره.
[=Garamond]

[=Garamond]پس فرضِ تناسخ که نفس و روح آدمی، به عنوان یک فاعل طبیعی، بتونه جسم خودش رو رها و به صدور افعال کمالی برای موجودی غیر از خودش بپردازه، برای جسمی دیگر بپردازه، چه آدمی دیگر و چه حیوان و گیاه، ردّ می شه.

[=Garamond]

[=Garamond]پیوسته متعادل و متعالی
[=Garamond]یاحق

[=Garamond]

رحیق مختوم;202759 نوشت:
اگر نفسى ندارد، مستلزم آنست كه چيزى كه بفعليت رسيده، دوباره برگردد بالقوه شود

بالاخره لحظه ای باید باشد که بعد از لقاح آن جنین روح بگیرد.خوب روح فرد مرده میتواند در این لحظه وارد بدن انسان/حیوان شود.
اگر مشکلی دارد بفرمایید.

با تشکر فراوان از جناب [="red"]طارق[/]
موارد 1و2و3و4 تون رو قبول دارم.اما

طارق;203059 نوشت:
پس فرضِ تناسخ که نفس و روح آدمی، به عنوان یک فاعل طبیعی، بتونه جسم خودش رو رها و به صدور افعال کمالی برای موجودی غیر از خودش بپردازه، برای جسمی دیگر بپردازه، چه آدمی دیگر و چه حیوان و گیاه، ردّ می شه.

نفهمیدم مشکلش چیه؟خوب روح دوباره بره تو انسانی /گیاهی/حیوانی قرار بگیره چه مشکلی داره؟دوباره برای اون جسم میشه فاعل طبیعی.

با او

سلام و ادب؛

اولا دوست عزیز، از اینکه اون 4 مورد رو متوجه شدید و قبول کردید خوشحالم.

ثانیا ببینید دقیقا نکته ی اون قاعده ی فلسفی که عربیش رو هم با رنگ قرمز اون بالا نوشتیم همین هست که فاعل ظبیعی نمی تونه فعلش تغییر کنه، یعنی نمی شه که فاعل طبیعی انسان که برنامه و مسیر کمالی معیّنی را طبیعتش براش مشخص کرده و باید تا انتهای کمال انسانی که مسیری نامحدود است پیش بره، نمی تونه یکدفعه فعل و مسیر مشخص شده ی خودش رو رها کنه و بره سراغ یک جسم دیگه و برای موجودی دیگه با مسیر کمالی متفاوت دیگری نقش ایفا کنه.

به محتوای قاعده ی عقلی فلسفی دقت کنید:

«انّ إنتقال الفاعل الواحد من فعل طبیعی إلی فعل طبیعی آخر، محال»

میگه قطعاً انتقال یک فاعل طبیعی از یک فعل طبیعی مثل فعل طبیعی کمال انسانی در جسم انسان به فعل طبیعی دیگر مثل فعل طبیعی کمال گیاه یا حیوان یا انسان دیگر در جسم اونها محال بوده و ممکن نیست. چون هر فاعل طبیعی، فعل طبیعی مخصوص و مسیر مشخص شده ی خودش رو داره و قابل تغییر و انتقال نیست.

پیوسته متعادل و متعالی
یاحق

از جمله آياتي كه در قرآن كريم با تناسخ در تضاد مي باشد آيه هاي 100-99 سوره مومنون است كه مي فرمايد:{حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ} [المؤمنون : 99-100]
« آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مي دهند) تا زماني كه مرگ يكي از آن ها فرا مي رسد مي گويد: پروردگارا مرا بازگردان(99) باشد كه در آنچه ترك كرده ام عمل صالح انجام دهم. حاشا كه بازگردد، همانا سخني كه او مي گويد و هيچ فايده اي ندارد. از پس سرشان برزخ است تا روزي كه برانگيخته شوند.»(100)

در آيات 53-51 سوره يس هم داريم:{
وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ* قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ*ِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ}[یس : 51- 53]
«و در صور دميده شود، ناگهان آن ها از قبرها ، شتابان به سوي پروردگارشان مي روند(51) مي گويند اي واي بر ما چه كسي ما را از خوابگاهمان بر انگيخت؟ (آري) اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده است و فرستادگان او راست گفتند.(52) صيحه واحدي بيش نيست، ناگهان همگي نزد ما حاظر مي شوند.»(53)

در كنار اين ها وجود عالم برزخ در تضاد كامل با تناسخ است.

همچنين در ميان روايات حديثي از امام رضا (عليه السلام) است كه مي فرمايند:

هركس قايل به تناسخ باشد نسبت به خدا كافر شده و بهشت و جهنم را تكذيب نموده است.

امروزه دنيا كم كم دارد بودا را مي شناسد، اگر محمد صلى الله عليه وسلم را بشناسد چه مي گويد؟ كه خداوند محمد را نفرستاد مگر آنكه رحمتي باشد براي انسان ها.

طارق;203409 نوشت:
نمی تونه یکدفعه فعل و مسیر مشخص شده ی خودش رو رها کنه و بره سراغ یک جسم دیگه و برای موجودی دیگه با مسیر کمالی متفاوت دیگری نقش ایفا کنه.

بازم از شما ممنون که مطلب رو ساده کردید.لذت بردم:Gol:
آخه آدم که مرد دیگه یک دفعه نیست.
شما چند لحظه نظر اسلام رو برای بعد از مرگ به عنوان حقیقت در نظر نگیر،
حالا یکی مرد.خوب روحش تو بدن قبلی در جهت تکامل حرکت کرد و گذشت بهش رسید یا نه تمام شد.حالا بره از اول شروع کنه.روز از نو، روزی از نو.
مشکلی داره؟

magoot;203117 نوشت:
بالاخره لحظه ای باید باشد که بعد از لقاح آن جنین روح بگیرد.خوب روح فرد مرده میتواند در این لحظه وارد بدن انسان/حیوان شود.
اگر مشکلی دارد بفرمایید.

سلام و درود

در تبيين اين موضوع مي گوئيم روح بعد از زندگي با اين بدن آخشيجي (مادي) به كمال ميرسد مانند راننده ايي كه بايد مسيري را براي رسيدن به مقصد طي كند كه اون مقصد كمال مقصود او هست روح هم در طي زندگي چندين ساله به كمال ميرسد و چون تمام اشياء در عالم رو به كمال هستند امكان ندارد روحي كه به كمال خودش رسيده يعني به مقصد رسيده دوباره بخواهد برود در جسمي كه هنوز اول راه هست ثانيا استعدادهاي بالقوه روح بعد از حلول در جسم همراه با جسمي كه اون هم در واقع در بدو تولد در حالت بالقوه هست در طي زندگاني در اين دنيا به فعليت ميرسد چطور امكان دارد روحي كه تمام قواي بالقوه اون همراه با جسم هر دو به فعليت رسيده اند دوباره برگردد در بدني كه هنوز بالقوه هست پس مستلزم عود از بالفعل به بالقوه و از كمال به نقص هست و اين باطل است

موفق باشيد

magoot;203426 نوشت:
بازم از شما ممنون که مطلب رو ساده کردید.لذت بردم:Gol:
آخه آدم که مرد دیگه یک دفعه نیست.
شما چند لحظه نظر اسلام رو برای بعد از مرگ به عنوان حقیقت در نظر نگیر،
حالا یکی مرد.خوب روحش تو بدن قبلی در جهت تکامل حرکت کرد و گذشت بهش رسید یا نه تمام شد.حالا بره از اول شروع کنه.روز از نو، روزی از نو.
مشکلی داره؟


با اجازه استاد ارجمندم استاد طارق :Gol:
خوب يه سوال ، روحي كه به حد كمال رسيد چه لزومي داره دوباره در جسم ديگه ايي حلول كنه ؟؟؟ اينكه ما بگيم روز از نو روزي از نو پس قضيه حشر و نشر و جزا و عقاب اعمال چيه ميشه انسان بما هو انسان در سير تحولات طولاني عالم ماده و روح (تمام عوالمي كه انسان بايد طي كند در طول همديگر هستند مگر قسمتي از عالم رحم كه در عرض عالم ذر هست ) بايد از فيلترهاي مختلفي عبور كند ما چطور عالم ذر و عالم رحم رو براي رسيدن انسان از قوه به فعل و از ضعف به كمال قبول داريم ولي وقتي انسان را در نشئه عالم خاكي و مادي قرار ميديم قائل به عود ارواح بعد از مرگشان مي شويم در حقيقت خروج نوزاد از عالم رحم و ورودش به عالم دنيا مرگ او در اونجا و تولد دوباره با لوازم كمال در اين دنياست همچنانكه خروج روح از عالم ذر به عالم رحم مرگش در اون عالم و تولدش در عالم رحم است پس بايد قبول كنيم كه اگر مرگي در اين عالم اتفاق ميافتد به معناي تولدي جديد براي عالم برزخ است با تمام لوازم كمالي كه در عالم دنيا با او داده شد و ما اگر قائل به تناسخ ارواح شويم اولا مستلزم انكار تولد جديد انسان در عالم برزخ خواهيم شد ثانيا اگر بتوانيم اين انكار را رد كنيم باز تولد انسان در عالم برزخ با نقص لوازم كمال مواجه هست در حاليكه در جاي خودش ثابت شد كه وجود عالم برزخ و عالم قيامت جزء كاملترين عوالم هستند مخصوصا عالم قيامت كه غاية القصوي زندگي انسان اونجاست و وجودشان از بديهيات است

با تشکر از اساتید بزرگوار , جناب طارق گرامی و جناب رحیق مختوم عزیز :Gol:

همانگونه که از پاسخها آموختم دلایلی که برای بطلان عقیده تناسخ عنوان میشود عموما عقلانی و بسیار قابل تامل است.حال آنکه دلایلی که معتقدین به تناسخ برای اثبات آن ذکر میکنند, همانگونه که در ابتدای تاپیک عنوان شد, بیشتر مبتنی بر خواب و رویا و شاید بتوان گفت بیشتر حسی و فردی است. البته آنان برای اثبات این نظر دلایل دیگری نیز میاورند که من فکر میکنم که برخی از آنها نیاز به پیگیری و توجه دارد .
فرموده شما مبنی بر اینکه روح در دوره حیات مسیر کمال را طی مینماید و نیازی نیست که به این جهان بازگردد کاملا درست است و به نظر حقیر, این امر حتی برای ارواحی که در زندگی دنیا به کمال مطلوب نرسیدند ولی بواسطه عقل باطنی و انذار پیام آوران حجت بر آنان تمام گردیده نیز مفروض است, همانگونه که بنا به نص قرآن , فاسقان آرزو میکنند که به زندگی دنیا برگردند ولی به آنان اجازه داده نمیشود چرا که هر چه که قراربوده بدانند ,دانسته اند.
اما از منظر تناسخیون "سهم یک کودک که در سنین خردسالی براثر حادثه ای این جهان را ترک میکند چیست؟ آیا او بهره کافی از کمال انسانی و هدایت روحانی برده است تا نیازی نباسد که روحش دوباره برگردد؟"
یا مثلا فردی که در فلان قبیله دور افتاده و بت پرست زندگی میکند و اصلا از ملکوت و تکامل دینی و دستاوردهای تفکر انسانها چیزی به گوشش نخورده و همانجا هم در جنگ با قبیله ای دیگر درجهل خود هلاک میشود , سهم او از آگاهی که حق همه انسانهاست چیست (میدانید که هنوزهم در اقصا نقاط چنین اجتماعاتی وجود دارند ).

حقیقتش این سئوالی بود که یکی از پیروان فرقه تناسخ محور "اک" ار من پرسید و گفت که لازمه عدل خداوندی ایجاب میکند انسانیکه به کمال نرسیده باز هم به زمین برگردد تا رشد کند. در پاسخ به او آنچه که به نظرم رسید این بود که بگویم "خداوند از هر انسانی به اندازه آگاهی او توقع دارد, وانگهی درست است که عالم برزخ عرصه عمل نیست اما این امکان وجود دارد که مراحلی از رشد و کمال , بصورتی دیگر و ورای این دنیا برای ارواح کودکان و چنین افرادی که ذکر شد در نظر گرفته شده باشد."
نمیدانم پاسخم چقدر قانع کننده بود .به هر حال آگاهی ما از حیات برزخی اندک است ولی اگر به نظر شما دلایل بهتری و جامع تری نیز وجود دارد امیدوارم ما را بهره مند گردانید تا استفاده کنیم . مثلا مراحل رشد برای کودکان و جنینهای سقط شده یا افراد بدوی و....در عالم برزخی به چه صورت است ؟
چرا که علاوه بر پیروان فرقه های نوظهور, این سئوالات برای سایر افراد و برخی افراد مذهبی نیز مطرح است.
با سپاس

magoot;203426 نوشت:
بازم از شما ممنون که مطلب رو ساده کردید.لذت بردم آخه آدم که مرد دیگه یک دفعه نیست. شما چند لحظه نظر اسلام رو برای بعد از مرگ به عنوان حقیقت در نظر نگیر، حالا یکی مرد.خوب روحش تو بدن قبلی در جهت تکامل حرکت کرد و گذشت بهش رسید یا نه تمام شد.حالا بره از اول شروع کنه.روز از نو، روزی از نو. مشکلی داره؟

با او

سلام و ادب؛

با تشکر از نکات برادر عزیز جناب رحیق مختوم، بنده هم نکاتی را عرض می کنم.

دوست عزیز جناب magoot در مورد عبارت فوق که نقل کردم چند نکته رو عرض می کنم:

******************************

اوّلا اینکه گفتید من چند لحظه نظر اسلام رو به عنوان حقیقت کنار بگذارم، من که اصلا از اول که وارد گفتگو در مورد تناسخ شدم، کاری با نظر ادیان و اسلام نداشتم. من با ادلّه ی فلسفی و عقلی صِرف وارد گفتگو شدم.
من که می گم تناسخ ممکن نیست، نه چون مخالف نظر دین من یعنی اسلام است. بلکه فعلا در گفتگو با شما، میگم تناسخ نمی شه چون با ادلّه ی قطعی عقلی مخالف است.

در پُست های قبلی شما اون 4 مورد رو پذیرفتی و طبق همون 4 مورد، نمی شه که روح الف که فاعل طبیعی کمال خاص خودش و جسم الف که برای خودش هست، هست. این فاعل طبیعی که مختار هم نیست، نمی تونه فعل خاص خودش رو و جسم خودش رو رها کنه، و بره فعل طبیعی دیگری و فعل خاص دیگری و جسم دیگری رو بپذیره.
این یعنی فاعل طبیعی فعل خودش رو رها و به فعل دیگری بپردازه، که چون مختار نیست، چنین چیزی ممکن نیست. چون عالَم طبق یک رابطه های علت و معلولی خاصی چیده شده است.

*******************************************


ثانیا نکته ای که دوست خوبم جناب رحیق مختوم هم اشاره کردند، این که میگید از اول شروع کنه، یعنی فعلیت هاش دوباره بالقوه بشه و شکوفایی هاش دوباره تبدیل به استعداد بشه.
یعنی یک روحی در جسمی که تا حالا بوده، به کمالاتی رسیده، استعدادهاییش به شکوفایی رسیده و قوه هاییش به فعلیت رسیده. این کمالات دو دسته است:

کمالات جسمانی
کمالات روحانی

یک سری کمالاتی است که روح برای جسم به ارمغان آورده، جسم رو کم کم به جلو برده و به انتهای فعلیت هاش رسونده تا پایان کارِ اون جسم که ازش فارغ بشه.
یک سری هم کمالات روحانی است، استعداد علم، اخلاق و... در این روح به فعلیت رسیده.

موقع مرگ که روح از جسم جدا می شه، خب کمالات جسمانی هم از روح جدا می شه، ولی کمالات روحانی که ازش جدا نمی شه. یعنی روح وقتی از جسم جدا شد، هنوز علمی که کسب کرده با آن است، صداقت، شجاعت و دیگر صفات اخلاقی هم اگر ملکه شده باشه همچنان با روح است.

حالا شما که میگید از اول شروع کنه، یعنی همه ی این کمالات رو رها کنه و دوباره برگرده سر جای اوّلش و از اول کسب کنه. حالا سوال اینه که اوّلا آیا ممکنه روحی که کمالاتی رو به دست آورده و حالا علم رو داره، این ها رو از دست بده؟! چطوری؟ ایا خود روح با آگاهی خودش این کمالات رو از دست می ده و رها می کنه، یا عاملی خارجی این کمالات رو از دستش می گیره؟ اگر عامل خارجی هست، اون چیه؟

و اساساً از دست دادن کمالات ممکن است؟ مثلا اگر شما الان بیست سال درس خوندین و متخصص پزشکی شدید و این علوم را کسب کردید و روح شما در کسب علم در شاخه ی پزشکی به کمال رسید، آیا می تونید این علمتون رو از دست بدید، بریزیدش دور؟ البته دقّت کنید ها، این علوم در روحتون رسوخ کرده باشه و ملکه شده باشه؟! چطوری؟

جواب اینها رو طبق همون قاعده ی فلسفی یعنی همون 4 مورد که پذیرفتید بگید. یعنی چیزی و جوابی نگید که با اون 4 مورد مخالف باشه.

پیوسته متعادل و متعالی
یاحق

طارق;204326 نوشت:
حالا شما که میگید از اول شروع کنه، یعنی همه ی این کمالات رو رها کنه و دوباره برگرده سر جای اوّلش و از اول کسب کنه. حالا سوال اینه که اوّلا آیا ممکنه روحی که کمالاتی رو به دست آورده و حالا علم رو داره، این ها رو از دست بده؟! چطوری؟ ایا خود روح با آگاهی خودش این کمالات رو از دست می ده و رها می کنه، یا عاملی خارجی این کمالات رو از دستش می گیره؟ اگر عامل خارجی هست، اون چیه؟

شاید علم ما کفاف نده.

با او
سلام و ادب؛

دوست عزیزم اوّلا یک خاطره ای نقل کنم، یک بار یکی از دانشجویان با استاد دکتر دینانی سر کلاس فلسفه در مورد موضوعی بحث می کرد، استاد سوالی پرسید و اون با شاید جواب ایشان را داد، بعد استاد گفتند: با شاید که نمی شود بحث کرد. و نقل کردند که: «مرحوم سیّد جلال آشتیانی می گفت: احتمال یک چیز بی عاری است، همه جا می آید.» لذا نمی شود با شاید فکر کرد و به پاسخ سوالات رسید.

امّا نکته ی دیگر اینکه، همین که شما اون 4 مورد رو با عقل خودتون فهمیدید و پذیرفتید، این نشون میده که علمتون برای فهم اون 4 مورد کفاف داده. و حالا من عرض می کنم که طبق توضیحاتی که عرض شد، پذیرفتن و فهمیدن درست اون 4 مورد، برای ردّ تناسخ و اینکه ممکن نیست روحی که کمالات مختلفی رو بدست آورده و استعدادهاش به فعلیت رسیده، دوباره کمالاتش رو از دست بده و سر جای اولّش برگرده، کافی هست و علم ما با فهم و پذیرفتن اون 4 مورد کفاف می ده برای اینکه بدانیم چنین اتّفاقی ممکن نیست.

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمومنین
پیوسته متعادل و متعالی
یاحق
موضوع قفل شده است