جایگاه عقل در حوزه دین و فلسفه

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جایگاه عقل در حوزه دین و فلسفه

عقل نوری است که تاریکی جهل را تا شعاع وسیعی می زداید و حقایقی را که «مستقلات عقلیه» نامیده می شود، برای عاقل آشکار می سازد. در حجّیّت عقل در این قلمرو، جای هیچ گونه تردید و ابهامی نیست. در واقع تا آنجا که عقل روشنگری دارد، حجّیتش قطعی است و عاقل هرگز نمی تواند از هیچ مستقل عقلی چشم بپوشد. این حجّیت برای همه عقلا- چه کامل ترین آنها، حضرت خاتم النبیین (ص)، وچه نازل ترین آنها، ابو جهل لعین- مسلّم و غیر قابل انکار است.
درتقریرات مرحوم حلبی از درس اصول مرحوم میرزا چنینآمده است: »إن عقلَ کلِّ عاقلٍ سواء کانَ خاتمَ النبیین أو أبا جَهْل اللعین حُجَّه علی نَفْسِهِ و علی مَعْقولاتِهِ.» تعبیر »حُجَّه علی نفسه« بدین معناست که حجّیت عقل به خودش است و تعبیر »حجه علی معقولاته« یعنی حجّیت آنچه به عقل روشن می شود به خود عقل است: »لا یَحْتاجُ فی حُجّیُّه مَعْقولاتِهِ إلی شَیءٍ سِواه . خلاصه هر دو تعبیر آن است که عقل، حجّیت ذاتیّه دارد.
اساس معارف پیامبر و ائمه (ع)، که منطبق بر معارف قرآن است، عقول بشری است که به عنوان حجت های الهی بر همه عقلا مبعوث شده است: »فإن أساس معارفهم علی العقول التی هی حجج الهیه مبعوثه علی جمیع العقلاء.

حجیت عقل، مصونیت و معصومیت آن از خطا را اقتضا می کند؛ زیرا اگردر روشنگری نور عقل فر ض خطا راه بیابد، دیگرحجتی از جانب خداوند بر انسان نخواهد بود: » العقل الذی هو حجّه معصوم بالذات من الله تعالی ... معصوم بودن عقل بدین معناست که اگر حکمی از احکام در قلمرو کشف عقل باشد، قطعاً حکمی صحیح و واقعی خواهد بود و اشتباهی در آن راه پیدا نمی کند واین ویژگی برای عقل، ملازم با حجّیّت ذاتیه آن است.

برخی برای تبیین رابطه عقل و وحی، آن دو را به شمع و نور افکن تشبیه نموده اند این تشبیه به قصد مقایسه بین حوزه روشنگری این دو حجت الهی صورت گرفته است. گستره حقایقی که به وحی برای انسان مکشوف می گردد، نسبت به مستقلات عقلیه بسیار وسیع تر است. البته بخشی از احکام وحی جنبه ارشادی و امضائی نسبت به احکام عقلیه دارد؛ مانند بسیاری از مسائل اخلاقی یا دستوراتی چون »اطیعوا الله و اطیعوا الرسول .این گونه احکام خارج از مستقلات عقلیه نیستند، هرچند که در قرآن یا سنت آمده اند.
اما بسیاری از احکام شرعی، غیر مستقلات عقلیه اند که بهنور عقل کشف نمی شوند؛ مانند وجوب نماز. احکام این حوزه به نور عقل معلوم نمی شوندو صرفاً با نور وحی قابل تشخیص هستند.

تمسّک به نقل همواره متکی به عقل است وهر استنباط نقلی باید در پرتو نور عقل باشد وگرنه اعتبار خود را از دست می دهد؛ مثلاً وقتی آیه ای ازقرآن کریم را ترجمه می کنیم، هیچ گاه عقل و حکم آن را کنار نمی گذاریم ونمی توانیم چنین کنیم. در آیه شریفه » الرحمن علی العرش استوی .هرچند معنای »عرش« و »استواء رحمان« را به نور عقل کشف نمی کنیم و برای فهم معنای صحیح آن باید به منبع وحی ( اعم از قرآن و سنت ) رجوع کنیم، ولی با عقل خویش استواء جسمانی را با قطعیت از خدای متعال نفی می کنیم و با اطمینان معتقد می شویم که چنین معنایی برای آیه صحیح نیست. بنابراین ما حتی در استفاده از دلایل نقلی، مانند قرآن کریم، نیز همواره به عقل محتاجیم و مثال شمع و نورافکن دربرگیرنده این نوع وابستگی نقل به عقل نیست.

عقل، پایه و اساس منحصر به فردِ دین است؛ به طوری که در تمامی اصول و فروع آن، زیر بنا بودنش کاملاً محفوظ و لازم است. در هر موردی که به دلیلی نقلی تمسک می شود، ضرورت رجوع به نقل را عقل تشخیص می دهد. پس این ادعا که »عقل چون نردبانی است که تنها ما را تا رسیدن به باب معصومان یاری می دهد و پس ازآن باید رهایش ساخت , صد در صد نادرست است. تمسک به معصومان تنها برای کسی میسّر است که بر پایه عقل ایستاده باشد؛ چنانکه به محض از کف دادن این پایه، دستش از دامان امامان وحی هم کوتاه می گردد و هیچ بهره ای از منبع وحی عایدش نمی شود.
مولویت شارع در قلمروی غیر از مستقلات عقلیه، مبتنی بر پذیرفتن حجیت عقل در حوزه مستقلات عقلیه است؛ زیرا لزوم اطاعت از خدا و رسول (ص) صرفاً به نور عقل قابل کشف است و احکام شرع در این مورد ارشادی و امضائی است. بدین ترتیب حجیت شرع و احکام آن کاملاً به حجیت عقل وابسته می شود، به طوری که فرض ردع حکم عقل توسط شارع، منطقاً مردود است:
« فإنّ الشارع ... إمّا أن یکون عالماً بهذه المستقلات العقلیهالواقعیه امْ لا؛ لا سبیل الی الثانی لعلمه بکلّ الامور الواقعیه، و علی الاول،إمّا یردعها وینهی عنها ام لا؛ لا سبیل الی الاول لانه لو ردع عنها و نهی عنهاینهدم اساس مولویته فی غیر المستقلات و لا یمکنه المؤاخذه بالنسبه الی مخالفتهایعنی: » همانا شارع ... یا به مستقلات عقلیه واقعی علم دارد یا خیر؛ فرض دومنادرست است چون شارع به همه امور واقعی عالم است و درصورت نخست یا از آن نهی می کندیا خیر؛ فرض اول امکان ندارد چون به فرض نهی کردن، پایه مولویت او در قلمرو غیرمستقلات از بین می رود و دیگر نمی تواند به خاطر مخالفت با آنها کسی را مؤاخذهنماید

با این بیان، هیچ دلیل نقلی را نمی توان فرض کرد که یکی از مستقلا ت عقلیه را نفی و طرد نماید، زیرا در آن صورت اساس مولویت شارع در غیر مستقلات عقلیه نفی خواهد شد. به عبارت دیگر این فرض که یک دلیل شرعی، اعتبار یک حکم عقلی (درحوزه مستقلات عقلیه) را نفی کند، مستلزم نفی حجیت و اعتبارشرع است؛ پس چنین فرضی امکان ندارد. بنابراین هیچ دلیل نقلی با هیچ حکم عقلی نباید تناقض داشته باشد وبه همین دلیل اگر ظهور آیه ای از آیات قرآن یا حدیثی از معصوم(ع) با یک مستقل عقلی در تعارض باشد، باید تأویل گردد ومی توان با قطعیت گفت که معنای ظاهری آن اراده نشده است.
پس باید گفت که مخالفت فقهاء با فلاسفه ای نظیر صدرالمتألهین در این است که بسیاری از آنچه آنان عقلی پنداشته اند، مطابق با حکم صریح عقل نیست و ما حق نداریم متون دینی را با مبنای غیر عقلانی توجیه وتأویل نماییم. بنابراین، دفاع ایشان از نص، به معنای تقدیم آن بر عقل نیست، بلکه در حقیقت دفاع ازعقل است واصرار بر اینکه نباید نصوص دینی را با اعتماد بر آرائی که از حکم مستقل عقل حاصل نشده، تأویل یا ردّ کرد، که این خود، حکم صریح عقل است؛ بنابراین متهم نمودن ایشان به نص گرایی در برابر عقل گرایی، بسیار دور از انصاف است.

حساب عقل و دین در هیچ مرحله ای از یکدیگر جدا نمی گردد؛ بلکه همه جا خردورزی عین دینداری شمرده می شود. نیز فلسفه اگر بر اساس عقل فطری بنا شود، همان احکام دینی را می پذیرد و در غیر این صورت خلاف عقل و بنابراین مردود است. پس اگر فلسفه ای مبتنی بر پایه مستقلات عقلیه باشد، هیچ تعارضی با مدلولات وحی پیدا نمی کند وگرنه به طور کلی مردود است و راه قابل اعتمادی برای کشف حقیقت نیست. عقل، خود بهترین میزان برای تشخیص فلسفه حق از ناحق است.
عبارت متن از تقریرات درس اصول مرحوم میرزا مهدی اصفهانی(ص36) است که در کتابخانه آستان قدس رضوی(نسخه عکسی به شماره عمومی ۱۲۳۷) نگهداری می شود.

سلام
مطالب به نظر رسید که عرض می شود :
1-حجیت عقل انسان شانی است به این معنا که شان عقل آنستکه حجت باشد اما اینکه این شان در کسی بالفعل شده باشد تا حجیت آن نیز بالفعل باشد مبنای پذیرفتن حجیت عقل است بر این مبنا
عقل ابوجهل برای او حجت نیست چون عقلش بالفعل نشده تا حجیت آن نیز بالفعل شده باشد . اگر عقل ابوجهل بالواقع حجت باشد باید حکم به عدم پذیرش نبوت پیامبر ص را از او پذیرفت . به دلیل همین عدم فعلیت است که برای فکر و اندیشه میزانی به نام علم منطق قرار دادند . بعضی افراد قدرت استدلال عقلی را ندارند لذا اصلا در مرتبه عقل نیستند تا حجیتی درونی برایشان ثابت شود لذا در عین پذیرش حجیت عقل قبول نداریم که این حجت در همه افراد بالفعل باشد تا به حجتی درونی در همه آنها حکم کنیم ، علی ع فرمود انبیاء آمدند تا گنجینه های عقل را در انسان استخراج کنند . مفهوم این کلام علی ع اینستکه انسانها اغلب بالفعل عاقل نیستند و انبیاء می آیند تا آنرا بالفعل کنند . وحی و دین خود از جنس عقل است اما عقل برینی که در مرتبه شهود حقایق است و بسیاری حقایق را بعنوان مشهود مطرح می سازد نه به عنوان امر مبرهن هرچند خالی از برهان هم نیست .
وقتی از حجت درونی الهی در انسان به نام عقل سخن می گوییم معنایش فعلیت و سلامت تام آن در همه افراد نیست . چه بسیار افراد بوده و هستند که به همین دلیل از طریق صحیح عقلانیت منحرف شده اند که خود ایشان در پایان مبحث به آن اشاره کرده اند .
پس فعلیت حجت درونی معیارهایی دارد که اگر با آنها تطابق داشت می توان حجیت آنرا پذیرفت وگرنه باید به حکم هر عقلی حتی در انکار واضحترین حقایق با شعار حجت درونی گردن نهاد .
2- اگر کسی به فهم فلسفی ملا صدرا این ایراد را دارد که دلیل او دلیل قطعی عقلی نیست باید با برهان ، عدم قطعیت آنرا ثابت کند . به صرف ادعا که نمی توان محصول اندیشه چنین بزرگانی را رد کرد . ظاهرا مشکل عدم توانایی علمی بر رد اندیشه های والای امثال صدراست .
والحمد لله

باسمه تعالي، سلام عليكم، تشكر از دوست عزيزم آقا اشكان، مطلب خوبي را مطرح فرموديد.
در اين خصوص به عرض مي رسانم:
عقل انسان يك قوه بينشي و شناختي است(بنا بر نظريه مشهور) كه در لسان روايات پيامبر دروني ناميده شده است كه مانند چراغي نوراني، انسان را در رسيدن به حقيقت ياري مي رساند، هنگامي اين قوه الهي در وجود انسان فعاليت مي كند او را به شناخت حقايقي در محدوده خودش مي رساند، عقل انسان گاهي با موانع مواجه مي شود كه انسان بايد مراقب آنها باشد، حال اين موانع مي تواند در اثر قواي بينشي ديگر مانند وهم و خيال باشد يا در اثر قواي انگيزشي مانند هواهاي نفساني باشد.
اگر انسان بتواند موانع و حجابهاي عقل را بزدايد مي تواند آنچه را كه قابليت دارد بشناسد و به حقايق دست بيابد.
نكته مهمي كه بايد به عرض برسانم اين است كه فلسفه علمي است كه به وسيله براهين عقلاني در جهت شناخت حقيقت به انسان ياري مي رساند.
اين شناسايي به دو نحو مي تواند صورت بگيرد:
1. عقل به وسيله مقدمات به اثبات حقايق بپردازد، يعني حقايق را كشف كند.
2. مواد علوم را در چهارچوبه عقلاني تثبيت كند، حال اين مواد علوم مي تواند از ناحيه وحي به انسان برسد، يا اينكه از ناحيه كشف عارف باشد.
جمع بين اين دو در حكمت متعاليه متبلور شده است كه قرآن و عرفان و برهان از يكديگر جدايي ندارند.
حاصل آنكه بايدتوجه داشت انسان حكيم و فيلسوف كسي است كه به راستي به دنبال كشف حقيقت باشد؛ يعني حقيقت گم شده اوست. موفق در شناخت حقيقت.

[quote=حامد;129281]حجیت عقل انسان شانی است به این معنا که شان عقل آنستکه حجت باشد اما اینکه این شان در کسی بالفعل شده باشد تا حجیت آن نیز بالفعل باشد مبنای پذیرفتن حجیت عقل است [/quote]
لابد فی اثبات کل امر من حجة و برهان,کما تشیر الیه الآیات الکریمة
قل هاتو برهانکم ان کنتم صادقین .نمل 64
انبیاء 24 و مومنون 117 و انعام 149
و تلک الحجة و البرهان لابد من ان تکون حجیتها ذاتیة او منتهیة الیها, والا لزم الدور او التسلسل الباطلان.
همه ما می دونیم که برای اثبات موضوعی باید دلیل و برهان اقامه کنیم, این را علاوه بر عقل آیات مذکور و سیره و منش خدا و پیامبران او نیز بوده و هست.
برهان مذکور هم باید یا حجیتش با خودش باشد یا وصل شود به امری که حجیت آن ذاتی است.
شهید صدر در کناب حلقات خود مفصلا حجیت قطع و لوازم آن را تشریح کردند. درمراجعه کنید
مثلا برای اثبات وجوب نماز: شما دلیل وحوب نماز را آیه واقیموا الصلاة می دانید
سوال می شود بر فرض قبول دلالت هیئت امر بر وجوب؛ حجیت قرآن از کجاست!قطعی الصدور بودن قرآن از شارع رو باید ثابت کنبد! که قرآن از سوی خدا وکلام اوست. سپس می پرسد که لزوم اطاعت خدا و پیامبر رو از کجا ثابت می کنید. اینجاست که حق الطاعة خدا بوسیله عقل ثابت می شود. اما در خصوص اینکه حجیت عقل از کجاست می گوید, حجیت عقل با خودش است,واگرشارع حجیت عقل را انکار کند لزوم اطاعت و مولویت خود و همه احکام شرعیه را زیر سوال می برد!فتامل
.....
اما این حرف که اگه عقل همه حجت باشد! پس نفی نبوت توسط ابوجهل صحیح است!
این سخن از مثل شمایی بعید بود! چون همه می دانیم که عقل یک امر بسیطی است و فرض اجزاء و حتی مراحل ومشکک بودن آن واضح البطلان!
ولوسلمنا ما ذکر
شما ثابت کن که عقل ابوجهل حکم به عدم نبوت ... داده است؟
کفر را از آن جهت به کافر نسبت می دهند که حقایق را می بیند و روی آن را می پوشاند
درثانی اگر حرف شما درست باشد پس عقاب الهی مثل ابوجهل و... ظلم خواهد بود!چون او به عقل خود که محور تشخیص قبیح ازحسن است تشخیص به عدم نبوت داده است.
البته اگر شما دو بعد منجزیت و معذوریت قطع را که شهید در حلقات بیان نمودند را مطالعه کنید امید است رفع ابهام شود.
حالا از همه این ها بگذریم
این شانی بودن عقل را از کجا درآوردید! آیه از قرآن یا روایتی صحیح دارید!
یادتان باشد نحن ابناء الدلیل نمیل حیث یمیل! قول رجال را نمی پذیریم, الا مستند به قرآن و روایت یا حکم قطعی عقل باشد.


بعضی افراد قدرت استدلال عقلی را ندارند لذا اصلا در مرتبه عقل نیستند تا حجیتی درونی برایشان ثابت شود
بله ما هم قبول داریم مثل مجانین مکلف به احکام نیستند

لذا در عین پذیرش حجیت عقل قبول نداریم که این حجت در همه افراد بالفعل باشد..
یا عقل حکم به امری می دهد یا خیر! وقتی ثابت شد عقل حکم به فلان مساله داده است, دیگه بالفعل و بالقوه ندارد.. احکام حتی احکام عقلیه در عالم ثبوت وضع می شوند... یعنی جدای از این مکلف و آن مکلف ... لازمه حرف شما این است که وقتی در خصوص مکلفی بالفعل نباشد, یعنی اعمال او معیار سنجش ندارن!یعنی عذاب پر!عقاب پر
متوجه این تالی فاسد هستید
شما می توانید در صغری مساله خدشه وارد کنید که این حکم عقل نیست...

ashkan62;129542 نوشت:
این شانی بودن عقل را از کجا درآوردید! آیه از قرآن یا روایتی صحیح دارید! یادتان باشد نحن ابناء الدلیل نمیل حیث یمیل! قول رجال را نمی پذیریم, الا مستند به قرآن و روایت یا حکم قطعی عقل باشد.

سلام
توجه به مفاهیم الفاظ راهگشای فهم صحیح مطالب مربوط به آنهاست . وقتی ما از حجیت عقل سخن می گوییم باید بدانیم عقل چیست که حجت است . آیا عقل همان خیال و وهم است که اکثری انسانها اسیر آنند یا عقل حقیقتی دراک مافوق اینهاست .
آنچه در نزد عموم از عقل شناخته شده نه عقل بلکه خیال و وهم است . عقل قوه ادراک کلیات است در حالیکه اکثری مردم قادر به ادراک امر کلی نیستند و امور را به نحو جزئی می فهمند .
بر این مبنا نمی توان پذیرفت کسی که عقلش بالفعل نشده اصلا عقلی داشته باشد که حجت درونی او باشد .
حال بالفرض که بپذیریم منظور از عقل همان قوه ادراک انسانهاست هرچه که می خواهد باشد خیال باشد یا وهم یا عقل به معنای صحیح . آیا می توان پذیرفت که هر دلیل و برهانی که افراد بعنوان دلیل عقلی می آورند و بدان معتقد می شوند بلکه بدان یقین نفسانی پیدا میکنند حجت است ؟
معلوم است که نمی توان پذیرفت چرا ؟ چون با این حکم باید تمام این مکاتب شرقی و غربی که مبتنی بر استدلالات به ظاهر عقلی است به عنوان حجت آنها پذیرفت و آنها را معذور داشت .
پس ما قبول نداریم قوه ادراکی هر انسانی همان عقل باشد بلکه عقل مرتبه ای خاص از ادراک است که مستلزم درک مفاهیم کلی است و خود میزان دارد .
و اما در مورد معذوریت افراد خطاکار مثل ابوجهل باید به عرض برسانم که کفر و شرک اثر تکوینی خود را دارد . عذاب و عقاب کفر بر ذات کفر و شرک مترتب است نه بر کفر و شرکی که بر شخص کافر و مشرک، شرک بودنش آشکار و از عقاب الهی هم باخبر باشد . پس عقاب ابوجهل بر کفرش ، عین کفر اوست عین شرک اوست نه چیزی غیر آن و به این حقیقت اشاره نمود قرآن کریم با آیه : جزائا وفاقا و آیه یک برابر بودن گناه با عقاب آن .
از برادر گرامی تقاضا می شود از آوردن آیاتی که خطاب به مشرکان و کافران است درباره اهل ایمان پرهیز بفرمایند این روند نهایتا به تکفیر منتهی می شود
والحمد لله

حامد;129547 نوشت:
وقتی ما از حجیت عقل سخن می گوییم باید بدانیم عقل چیست که حجت است . آیا عقل همان خیال و وهم است که اکثری انسانها اسیر آنند یا عقل حقیقتی دراک مافوق اینهاست

سلام
پس تا اینجا قبول حجیت ذاتی عقل به عنوان تنها حجتی که حتی مولویت شارع هم از آن فهمیده می شود! متفق علیه هستیم
الا اینکه شما هر تصور و ادراک بشری رو از فضایای عقل نمی دانید! و ما هم این را قبول داریم! همه عقلاء این را قبول دارند! اصلا سیره عقلاء بر همین بنا شده که به هر حدس و گمانی اعتناء نکنند.
اما در خصوص چیستی عقل:
اعلم
ان قول بعض الحکماء فی شان النفس والعقل وحقیقتهما یختلف عما نطق به الکتاب و السنة .فعن غیرواحد ان لنفس قوی یشترک به النباتات و الحیوان والانسان وقوی تختص بالانسان . .. اما الثانی احداهما ما یعبرعنه بالعقل العملی والثانیه ما یعبر عنه بالعقل النظری... و قالوا ما ترتسم فیه المفاهیم الکلیه هی النفس المجردة لا البدن... وقالوا ایضا العقل له مراتب اربع: العقل الهیولائی , والعقل بالملکه و العقل بالفعل والعقل المستفاد.اما الاولی هی قوة استعداد انتزاع ماهیات الموجودات علی النحوالکلی. و اما الثانی اتصال النفس الی مرتبة حصول هذا الاستعداد و فعلیتها فیه, ویعبرعن تلک المرتبة بالعقل بالملکه, ای حصلت له ملکة, ای حالة راسخة یقتدربها علی تصور المفاهیم الکلیة واما الثالثة ان تحصل لها تلک الامور فعلا,ای ترتسم فیها فعلا المفاهیم الکلیة بالاستنتاج والنظر سواء کانت حاضرة فی النفس ای مشهودة لها, او صارت بعد حصولها فی النفس تحصل بادنی التفات وقال بعضهم: النفس حینئذ تکون عقلا و عاقلا و معقولا و یعبر عنه بالعقل بالفعل ... واما الرابعة ان لا تحتاج فی حصول تلک الصور الکلیة وارتسامها فی النفس الی استنتاج وفکر و نزع وتجرید, بل تفاض علیها تلک الصور الکلیة بواسطة الاتصال بالعقل الفعال الذی وهومخزن تلک الصورالکلیة, لا بالفکر و التجرید.
هذا خلاصة ما ذکره بعضهم و حاصلها ان العقل هوالنفس بما لها من المراتب الاربع

خلاصه ایشان عقل را جزء تطورات نفس انسان می شمارند! وشانی از شئون نفس..

لکن ینبغی التنبیه علیه هو ان حقیقة العقل الذی به تدرک المعقولات, وحقیقة العلم الذی به تدرک المعلومات, و به یحتج الکتاب و السنة اجنبی عن ذلک کله, و عن حقیقة الانسان المعبر عنها بلفظ(انا) و عن المراتب المذکورة لها.
بل هو النور المتعالی عن ذلک کله

ولی با توجه به احادیث و روایات ماهیت عقل اصلا نفسانی نیست! یعنی جزء تطورات و حالات نفس و ذاتیات نفس نیست... بلکه به مثابه نوری است که از بیرون بر او عارض شده و نفس بوسیله آن بعض حقایق را کشف می کند!
به عبارتی کشف حقایق و معارف عند النفس از خود نفس نیست! که نفس تغییر و تحول ایجاد شود و به حقیقتی برسد... بلکه ذات نفس تاریک و ظلمانی است مثل ماه وقتی نور علم و عقل بر او تابیده می شود! منور می گردد و حقایق را درک می کند.

والنفس وجمیع قواها بجمیع مراتبها- التی تصل الیها فی کمالها- مظلمة محضة فی ذاتها,وفاقدة بذاتها لتلک الحقیقة النوریة, و صیرورتها عالما عاقلا انما هی بوجدانها لتلک الحقیقة(ای العلم والعقل) بما للوجدان من المراتب, من غیر ان تدخل النفس فی حالة من الحالات فی صقع تلک الحقیقة النوریة, او تتنزل تلک الحقیقة وتصیر من مراتب النفس.
ولاتزال تلک الحقیقة النوریة تکون هکذا بالنسبة ای جمیع الحقائق الخارجیة والی جمیع الصور والمعانی الجزئیة والکلیة الذهنیة!حتی بالنسبة الی النفوس الکاملة العالیة!

در اینجا اشاره ایی به روایاتی می کنیم که در شان عقل و چیستی او آمده است.

هنا الروایات الواردة فی شان العقل وحقیقته
عن امیر المومنین(ع) قال:قال رسول الله (ص) ان الله خلق العقل من نورمخزون مکنون فی سابق علمه الذی لم یطلع علیه نبی مرسل ولا ملک مقرب فجعل العلم نفسه, والفهم روحه, والزهد راسه...الخصال427
وعن النبی (ص) الا و مثل العقل فی القلب کمثل السراج فی وسط البیت البحارج1 ص99
وعن موسی بن جعفر(ع) فی وصیته لهشام: و ان ضوء الروح العقل.تحف العقول 396
وعن ابی عبدالله(ع) خلق الله العقل من اربعة اشیاء من العلم والقدرة والنوروالمشیئة بالامر, فجعله قائما بالعلم, دائما فی الملکوت. البحار1/98
ففی هذه الروایات عرٌفوا العقل بانه من نور, و انه نور, وان مثله فی القلب کمثل السراج فی البیت. و انه خلق من العلم وقائم به, ثم عرٌفوا العلم بانه نور کما فی روایة عنوان بصری: لیس العلم بالتعلم انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله ان یهدیه.بحار95/466
هذا خلاصة ما نبهنا سيدنا المرواريد اعلي الله مقامه الشريف
وسياتي تفصيل الکلام حول العلم و ماهيته....

سلام
فلاسفه عربی بلد نیستن که خودم براشون یاد بدم!!
یا قانع شدند؟

موضوع قفل شده است