جمع بندی مرزهای ماده و معنا ؟؟؟

تب‌های اولیه

198 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام
نشانه 3
سومین نشانه باور فلسفه در خصوص ارتباط حرکت جسم با روح است .
بیان فلسفی این است که حرکت در جسم باعث تقویت بعد فعلی روح و شدت یافتن وجودی آن می شود
خلاصه اینکه افعال و اعمال روح را قوی می کنند مانند ماهیچه ای که با ورزش قوی تر و بزرگتر می شود
روح نیز در سایه عمل بیشتر و دقیقتر و صحیحتر قدرت می یابد و شدت و گستره وجودیش بیشتر می شود
چه خوب است به بیان قرآن کریم بازگردیم که ایجاد روح را به نفخه دانست
حال تصور کنید ارتباط روح و جسم به نحوی باشد که عمل مانند پمپی بادکنک روح را پر بادتر بزرگتر و پرفشارتر می کند
هرچند این بیان تا اندازه ای خنده دار است
اما اگر بنده امکانات و تخصص کافی داشتم بدنبال تفاوتهای بین کودکان با بزرگسالان (بخصوص بزرگسالانی که جسم و روح ورزشکاری دارند ) می گشتم . آن هم نه تنها در درون جسمشان بلکه حتی در اطراف بدنشان به دنبال تفاوتهایی می گشتم . مثلا از لحاظ حوزه مغناطیسی و امثال آن . اگر تفاوتها قابل ملاحظه بود نشانه خوبی می توانست باشد .
البته این سخن بی حساب نیست در بیاناتی دینی امده است که روح بطور قابل ملاحظه ای بزرگتر از جسم است .
البته این تحقیق با بررسی اطراف افراد در حال مرگ و بخصوص حین خروج روح از بدن و لحظات اولیه این خروج کار را بیشتر جلو می برد
والله الموفق

سلام
فکر می کنم بررسی این فرضیه بعنوان مبنای جدیدی برای بحث مناسب باشد که :
ماده چیزی است که ذاتا دارای تغییر است لذا اگر شیی بیابیم که به هیچ نحو تغییری نداشته باشد آن شی مادی نیست
والله الموفق

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب
[quote=حامد;317458] ماده چیزی است که ذاتا دارای تغییر است لذا اگر شیی بیابیم که به هیچ نحو تغییری نداشته باشد آن شی مادی نیست [/quote]

به نظر حقیر، ساده‌ترین مثالها، علم و عقل هستند. گزاره های علمی هیچگاه تغییر نمی کنند و البته مهمترین چیزی که هیچ‌گاه تغییر نمی کند، ضرورت وجودی کل هستی است.

salman14;317471 نوشت:
به نظر حقیر، ساده‌ترین مثالها، علم و عقل هستند. گزاره های علمی هیچگاه تغییر نمی کنند و البته مهمترین چیزی که هیچ‌گاه تغییر نمی کند، ضرورت وجودی کل هستی است.

سلام
بله اتفاقا از ادله تجرد ، همین ثبات صور علمیه است اما اشکالی که قابل ورود به این استدلال است آنستکه در عالم ماده هم بسیاری چیزها برای مدت بسیار بسیار طولانی ثابت اند مثلا یک تکه الماس برای صدها سال بی تغییر می ماند لذا می توان این اشکال را کرد که :
انسانها آنقدر زنده نمی مانند که بتوان ثبات صور علمیه ذهنی آنها را قطعی دانست شاید پس از هزار سال تغییر کند اما ما انسان هزار ساله نداریم یا پس از ده هزار سال
و اما عنوان ضرورت یک امر وجودی نیست بلکه مفهوم انتزاعی است . اگر منظورتان از ضرورت تحقق خارجی قطعی واجب است این هم دلیل بر ثبات نیست بلکه ثبات وجودی واجب نیاز به تقریراتی دیگر دارد
والله الموفق

حامد;317458 نوشت:
ماده چیزی است که ذاتا دارای تغییر است لذا اگر شیی بیابیم که به هیچ نحو تغییری نداشته باشد آن شی مادی نیست

سلام
اگر گفته شود بیانات دینی و فلسفی نشان دهنده تغییر در عالم برزخ و مثال است در حالیکه شکی در تجرد آن نیست پس چگونه تغییر را ویژگی ذاتی و انحصاری ماده می دانید
جواب :
آنچه این تصور را باعث می شود احیانا برخی مشاهدات است و از جمله در عالم خواب که خود مثالی متصل است
اما باید دانست که ما یا ادراک تغییر داریم و یا تغییر در ادراک
توضیح مطلب :
گاهی شی ادراک شده خود دارای تغییر است یعنی جدای از قوه ادراکی ما آن شی خود دارای تغییر است و این همان چیزی است که در عالم ماده داریم . اشیاء خود متغیرند و ما این امور متغیره را درک می کنیم پس این ادراک تغییر است
گاهی صورت شی ثابت است اما ما با ایجاد صورتهای مختلف ادراک شده های ثابتی می سازیم که به حسب تفاوتی که با هم دارند مجموعا متغیر به نظر می رسند ( شبیه فیلم که فریمهایش تصاویر ثابت است اما با نمایش تصاویر متفاوت حرکت ایجاد می شود ) و این همان تغییری است که به عالم مثال و برزخ نسبت داده می شود
پس تغییر منسوب به امور مجرد برزخی ناشی از ایجاد صور متفاوت از حقیقت خارجی است
سوال : این جواب برای مثال متصل مناسب است اما برای مثال منفصل خیر یعنی تغییرات مثال متصل را که خارج از ادراک انسان مجرد اتفاق می افتد توجیه نمی کند
جواب :
مثال متصل در تحت توجه ایجادی خدای متعال به همان نحو که در مثال منفصل انسان ساخته می شود انشا می شود یعنی در مثال منفصل هم صور ثابتند اما تجدید این صور مثالی حس تغییر را در انسان مجرد ایجاد می کند
اشکال : ولی باز هم انسان مجرد عالم مثال منفصل شاهد تغییر است
جواب : معیار در شی متغیر ، ذاتی بودن تغییر در آن است یعنی ما ماده را ذاتا متغیر می دانیم در حالیکه صور عالم مثال ذاتا ثابتند و تنها در ادراک مدرک متغیر احساس می شوند
احتمال :
اگر کسی بگوید عالم ماده نیز به همین نحو ایجاد می شود چه ؟ یعنی اگر قائل شویم عالم ماده هم صور ثابته ای هستند که توالی ایجاد آنها به ما حس تغییر می دهد چه ؟ آیا آنوقت عالم ماده مانند عالم مثال متون ثابت نخواهد داشت
جواب :
این احتمال قابل بررسی است
والله الموفق

حامد;318002 نوشت:
اگر کسی بگوید عالم ماده نیز به همین نحو ایجاد می شود چه ؟ یعنی اگر قائل شویم عالم ماده هم صور ثابته ای هستند که توالی ایجاد آنها به ما حس تغییر می دهد چه ؟ آیا آنوقت عالم ماده مانند عالم مثال متون ثابت نخواهد داشت

سلام
با اين حساب هستي يك نشئه بيشتر نيست با لايه هاي ادراكي متفاوت ، و زمان و مكان (عالم ماده)، اينها احساسي بيش نيستند
منظورتون همينه؟

معلق;318051 نوشت:
سلام با اين حساب هستي يك نشئه بيشتر نيست با لايه هاي ادراكي متفاوت ، و زمان و مكان (عالم ماده)، اينها احساسي بيش نيستند منظورتون همينه؟

سلام
ما این فرضیه را در مباحث تاپیک : بحثی در رابطه با ادراکات بشر مطرح کردیم ( از صفحه 40 به بعد ) ظاهرا مانع عقلی از این امر وجود ندارد حتی مویداتی از فلسفه و علم هم دارد
اما نظریه مشهور این است که مراتب وجودی در خارج هستند . مراتبی که در شدت و ضعف متفاوتند .
منظور از مطلب بالا این است :
همانطور که عالم مثال با توالی صور ایجاد می شود ماده هم چنین است لذا ماده هم در متن خود مجرد و ثابت است و تنها توالی بسیار سریع صورتهاست که آنرا به شکل دامنه داری درآورده است .
البته این یک نظریه است و اشکال مهمی هم بر آن وارد است و آن این استکه اگر عالم ماده هم از توالی صور باشد چه نیازی به ساختار علی و معلولی بین اجزاء آن است . این روابط علی و معلولی که نوعی بهانه سازی برای تحقق پدیده ها نیست بلکه این رابطه حقیقتا در تحقق اشیاء دخیل است لذا صورت سازی اینجا چه جایگاهی می تواند داشته باشد ؟
والله الموفق

حامد;318204 نوشت:
البته این یک نظریه است و اشکال مهمی هم بر آن وارد است و آن این استکه اگر عالم ماده هم از توالی صور باشد چه نیازی به ساختار علی و معلولی بین اجزاء آن است . این روابط علی و معلولی که نوعی بهانه سازی برای تحقق پدیده ها نیست بلکه این رابطه حقیقتا در تحقق اشیاء دخیل است لذا صورت سازی اینجا چه جایگاهی می تواند داشته باشد ؟

سلام
اگر قرارست اين دنيا دار تكليف و رشد باشد الزاما بايد ادراكات ما تدريجي ِ مبتني بر علت و معلول باشد نه دفعي
كمااينكه بعضي ها در همين دنيا از اين ادراكات تدريجي(عِلّي معلولي مثلا حقيقي) فارق ميشوند و طي الارض ميكنند

من فكر ميكنم اگر اين نظريه مذكور درست باشد ، گشتن به دنبال مرز ماده و معنا مانند گشتن به دنبال بيداري در فضا ومكان خواب است كه ممكن نيست و تا بيدار نشوي آن را نيافته ايي
در واقع شايد اين طور باشد كه وقتي ما از اين دنيا فارق شويم اين دنيا موضوعيت(واقعي بودن) خود را از دست بدهد و به مثال تنزل يابد. بلعكس اينجا

معلق;318302 نوشت:
سلام اگر قرارست اين دنيا دار تكليف و رشد باشد الزاما بايد ادراكات ما تدريجي ِ مبتني بر علت و معلول باشد نه دفعي كمااينكه بعضي ها در همين دنيا از اين ادراكات تدريجي(عِلّي معلولي مثلا حقيقي) فارق ميشوند و طي الارض ميكنند من فكر ميكنم اگر اين نظريه مذكور درست باشد ، گشتن به دنبال مرز ماده و معنا مانند گشتن به دنبال بيداري در فضا ومكان خواب است كه ممكن نيست و تا بيدار نشوي آن را نيافته ايي در واقع شايد اين طور باشد كه وقتي ما از اين دنيا فارق شويم اين دنيا موضوعيت(واقعي بودن) خود را از دست بدهد و به مثال تنزل يابد. بلعكس اينجا

سلام
بحث تدریج با هیچیک از دو صورت مساله تنافی ندارد یعنی چه رابطه علی و معلولی و چه توالی صور هردو می توانند تدریج را باعث شوند اما بحث اینستکه بودن ایندو با هم نوعی بیهودگی را باعث می شوند
یعنی وقتی عالم ماده بتواند با تولی صور ایجاد شود دیگر چه نیازی است بین اجزاء آن رابطه علی و معلولی باشد ؟ اگر عامل تحقق ماده توالی سریع صور است دیگر نیازی نیست در متن این صور هم روابط علی و معلولی بین اجزاء باشد تا پدیده ای بوجود آید
بلکه صرف ایجاد جزء بنیادین ماده در وضعیت وجودی خاص می تواند ابعاد و جلوه ها و پدیده های دیگر این عالم را بسازد .
لذا به نظر می رسد این نظریه قدیمی که بعضی بزرگان فلسفه هم بر آن پای می فشرند عالم ماده از اجزای بنیادین صلب صغار ( کوچک غیر قابل تقسیم ) تشکیل شده است
و اتفاقا در تحقیقات فیزیک کوانتوم ثابت شده است خاصیت ذره ای بنیادی ترین خاصیت سازنده جهان مادی است و این ذره خود به نحوی است که قابل انقسام هم نیست
به نظر می رسد اکنون فلسفه و علم بر سر مرز بین ماده و معنا قرار گرفته اند
و اما اینکه در عوالم دیگر مثل عالم مثال این جهان خود مثال و خوابی باشد مورد تایید دین و اهل معرفت است بلکه اهل فلسفه هم به بیانی آنرا قبول دارند . در روایت مشهور است که الناس نیام و اذا ماتوا انتبهوا
مردم خوابند و وقتی مردند بیدار می شوند
پس ما در عالم خواب حقیقی یعنی در ماده ایم و بیداری ما مرگ ماست
چه خوش که این خواب را تعبیری نیک باشد
والله الموفق

با سلام و عرض ادب خدمت تمامی سروران عزیز و گرامی :Gol:

از تلاش شما برای یافتن پاسخ سؤال کلیدی مربوطه کمال تشکر را دارم. اجرتان با قائم آل محمد (عج) :hamdel:

نقل قول:
البته این یک نظریه است و اشکال مهمی هم بر آن وارد است و آن این استکه اگر عالم ماده هم از توالی صور باشد چه نیازی به ساختار علی و معلولی بین اجزاء آن است . این روابط علی و معلولی که نوعی بهانه سازی برای تحقق پدیده ها نیست بلکه این رابطه حقیقتا در تحقق اشیاء دخیل است لذا صورت سازی اینجا چه جایگاهی می تواند داشته باشد ؟

همانطور که خودتان در ادامه اشاره فرمودید عالَم ماده بر برابر عوالم برتر خواب و رؤیایی بیش نیست. در نتیجه همانطور که دوست عزیزمان جناب معلق فرمودند:

«اگر اين نظريه مذكور درست باشد ، گشتن به دنبال مرز ماده و معنا مانند گشتن به دنبال بيداري در فضا ومكان خواب است كه ممكن نيست و تا بيدار نشوي آن را نيافته ايي
در واقع شايد اين طور باشد كه وقتي ما از اين دنيا فارق شويم اين دنيا موضوعيت(واقعي بودن) خود را از دست بدهد و به مثال تنزل يابد.»

در واقع اصالت روابط علت و معلولی خودش مسئله ای است که نیاز به اثبات دارد و معلوم نیست مستقل از ذهن ناظر چنین چیزی اصلاً موضوعیت داشته باشد. چرا که ما اول تصاویر و احساساتی را در ذهنمان می یابیم، و سپس از آنچه که درک می کنیم چیزی به نام «زنجیرۀ علت و معلولی» را استنباط می کنیم.

از این روست که پاره شدنِ این زنجیره و بروز کرامات از اولیاء الله شدنی است.

مسئلۀ دیگری هم که مطرح است این است که زنجیرۀ علت و معلولی به آن شکلی که در زندگی روزمره به آن خو گرفته ایم در نظریات فیزیک مدرن، مثل کوانتوم و غیره دیگر موضوعیت ندارد. البته اینجانب به خاطر عدم آگاهی کارشناسانه و کافی از فیزیک مدرن صلاحیت اظهار نظر در این باب را ندارم و صرفاً به همین اشاره کفایت می کنم. به نظرم شناخت عمیق از نظریات فیزیک مدرن لازمۀ پل زدن بین علوم تجربی و توحید است. :Sham:

به عبارتی برای رسیدن به این هدف مقدس به یک «عارفِ حکیمِ فقیهِ فیلسوفِ دانشمند» نیاز است:

آن شخص باید عارف باشد تا حقیقت را بداند. باید حکیم باشد تا بتواند علمِ درونی خودش را در عمل در زندگی شخصی و در سطح اجتماعی به کار گیرد. باید فقیه باشد تا ناخواسته به ریشۀ دین آسیب نزند و دوستی اش از جنس «دوستی خاله خرسه» نشود. باید فیلسوف باشد تا بتواند علم و عمل خودش را منطقاً به شکلی ساختارمند به دیگران اثبات کند. در آخر باید دانشمند باشد تا بتواند علوم تجربی را به سمت و سویی صحیح هدایت کند و بین توحید و علوم تجربی پل بزند تا ان شاء الله اسباب هدایت جمع کثیری فراهم گردد.

به نظرم اگر چنین کسی را «چراغ تابناک هدایت» بنامیم زیاده روی نکرده ایم... :Sham:

نکتۀ دیگری هم به ذهنم رسید که به نظرم بد نیست به آن اشاره ای شود. لطفاً در نظر داشته باشید که واژۀ روح در قرآن هرگز جمع بسته نشده است.

با تشکر مجدد
یا حق

بسم الله الرحمن الرحیم

حامد;317640 نوشت:
انسانها آنقدر زنده نمی مانند که بتوان ثبات صور علمیه ذهنی آنها را قطعی دانست

با سلام و عرض ادب

خب می دانیم که این یک گزاره عقلی و منطقی درست است: «چیزی وجود دارد»
حالا این گزاره که حقیقتی است، می خواهد به چه چیزی تبدیل شود؟ این حقیقت عقلانی به هر چیزی تبدیل شود، مجدداً «چیزی هست» و «چیزی وجود خواهد داشت»!

پس مشخص می‌شود که در درون ما حقایق تغیییرناپذیری وجود دارد. پس «من» تا زمانی که وجود دارد، تغییرناپذیر است.

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
برای هر شی(غیر از خالق متعال):
فرض:اگر مادی باشد آنگاه می‌تواند مرکب نباشد.
عکس نقیض: اگر حتماً مرکب باشد آنگاه مادی نخواهد بود./ نادرست
پس اگر شیء مادی باشد آنگاه مرکب است.
درنتیجه: اگر شیء مادی باشد آنگاه می‌تواند بر اساس دیگر اشیای مادی تجزیه، توصیف و درک شود.
پس مادی بودن برابر است با براساس دیگر اشیاء مادی قابل توصیف، درک و تجزیه بودن.
لذا غیرمادی بودن برابر است با براساس اشیای مادی قابل توصیف، درک و تجزیه نبودن.
/*********************************************************************/
آیا «دانایی» «هوش» «من» «زیبایی» «آگاهی» «شنیدن» «دیدن» «بوییدن» براساس مواد قابل توصیف، تجزیه و درک‌اند؟
وقتی می‌گوییم «من» و به آن آگاه می‌شویم، واقعاً «من» را می‌توانیم براساس عناصر مادی توصیف، درک و تجزیه کنیم؟
/*********************************************************************/
من باب تذکر: وقتی این فرضیه لایه به لایه بودن هستی را می شنوم، حس میکنم می خواهند اثبات کنند که بهست و جهنم هم در همین لایه هاست، و در ادامه یاد روایتی می افتم که می گوید در آخر الزمان دجال چیزی همچون بهشت و جهنم با اوست(والبته بدتر از این را هم پیش بینی کرده است)!
/*********************************************************************/
اگر وجود دنیا ضرورتی داشته باشد آنگاه این ضرورت واقعیت خارجی ندارد
اگر ضرورت دنیا واقعیت خارجی می داشت آنگاه وجود دنیا ضروری نمی بود / نادرست
پس: اگر وجود دنیا ضرورتی داشته باشد آنگاه این ضرورت واقعیت خارجی دارد.
فرض و عکس نقیض آن(که باطل است) کافی نیست که ضرورت وجودی دنیا، واقعیت دارد؟!
/*********************************************************************/
اگر اشتباهی دید، خوشحال می‌شود یادآوری کنید.
و الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

salman14;318420 نوشت:
اگر وجود دنیا ضرورتی داشته باشد آنگاه این ضرورت واقعیت خارجی ندارد اگر ضرورت دنیا واقعیت خارجی می داشت آنگاه وجود دنیا ضروری نمی بود / نادرست پس: اگر وجود دنیا ضرورتی داشته باشد آنگاه این ضرورت واقعیت خارجی دارد. فرض و عکس نقیض آن(که باطل است) کافی نیست که ضرورت وجودی دنیا، واقعیت دارد؟!

بیان درست تر: «اگر دنیا بدون هیچ ضرورت واقعی، این چنین بوجود می‌آمد» می بایست «ضرورتهای ناشی از خلاقیت انسان، اشیا را به وادی عدم ببرد.»

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت

حامد;317640 نوشت:
و اما عنوان ضرورت یک امر وجودی نیست بلکه مفهوم انتزاعی است . اگر منظورتان از ضرورت تحقق خارجی قطعی واجب است این هم دلیل بر ثبات نیست بلکه ثبات وجودی واجب نیاز به تقریراتی دیگر دارد

با عرض پوزش متوجه نبودم که شما منظورتان این است که حتی خود واجب هم ممکن است متغییر باشد، به هر حال ما قبول کرده ایم که متغییر بدون ثابت نمی تواند وجود داشته باشد. یعنی شما می خواهید بگویید که:
«هیچ چیز ثابتی وجود ندارد؟»
در این صورت این جمله خودش یک ثابت نیست؟!
پس باید جمله را اصلاح کنیم و بگوییم: «امور ثابتی وجود دارند».
***********************************************************
لطفا! تقریرات خودتان را از ثبات واجب اینجا بگذارید. با تشکر
حامد;317640 نوشت:
انسانها آنقدر زنده نمی مانند که بتوان ثبات صور علمیه ذهنی آنها را قطعی دانست شاید پس از هزار سال تغییر کند اما ما انسان هزار ساله نداریم یا پس از ده هزار سال

منظور از این جمله چیست؟ زیر سوال بردن علم انسان! در این صورت چگونه به فیزیک کوانتوم اعتماد کنیم ولی به مفاهیم منطقی و عقلی خودمان نه! چگونه عدم توانایی فیزیکدانها در تجزیه عناصر بنیادی را به تجزیه ناپذیری آنها تعبیر می کنیم، در عین حال صور علمی میتواند به چیز دیگری تبدیل شود؟ یعنی روزی که صور علمی انسان تغییر کرد؛ ممکن است درک شود که اشتباه شده که اجزای بنیادی تغییرناپذیرند! آیا این جمله شروعی برای سفسطه به شکل مدرن نیست؟! آیا این مبنایی برای تعطیل کردن اندیشه نیست؟! خیلی جالب است:
عالم خودش علم پیدا کرده که علمش می تواند روزی به غیر از اینی که هست تبدیل شود! خب می گوییم که همان روز که علم تغییر کرد، این علمی که پیدا شده(علم به تغییر علم) هم مثل همان علوم دیگر تغییر می کند، پس نتیجه می شود: «علم ثابت است»
بیانی دیگر: مبنای ما برای پذیرش علوم، این حقیقت علمی است که: «فهم ما ثابت است» حال اگر روزی قرار باشد صورت علمی انسان تغییر کند، پس این جمله می‌شود: «فهم ما ثابت نیست» حالا همان روز می‌پرسیم: همین جمله هم ثابت نیست، یعنی: «ابنگونه نیست که «فهم ما ثابت نیست» ثابت باشد» این یعنی چه؟ یعنی فهم و ادراک ما ثابت است.
به نظر می رسد این موضوع به همان کتاب اول فلسفه و اصول رئالیسم شهید مطهری(ره) ربط داشته باشد و چیز تازه‌ای نباشد.
(البته مورد خطاب حقیر در این جملات شخصی است که واقعاً اعتقادش این چنین است نه شمای بزرگوار)
اگر اشتباهی دیدید لطفاً تذکر بدین.

بینام;318354 نوشت:
همانطور که خودتان در ادامه اشاره فرمودید عالَم ماده بر برابر عوالم برتر خواب و رؤیایی بیش نیست. در نتیجه همانطور که دوست عزیزمان جناب معلق فرمودند: «اگر اين نظريه مذكور درست باشد ، گشتن به دنبال مرز ماده و معنا مانند گشتن به دنبال بيداري در فضا ومكان خواب است كه ممكن نيست و تا بيدار نشوي آن را نيافته ايي در واقع شايد اين طور باشد كه وقتي ما از اين دنيا فارق شويم اين دنيا موضوعيت(واقعي بودن) خود را از دست بدهد و به مثال تنزل يابد.» در واقع اصالت روابط علت و معلولی خودش مسئله ای است که نیاز به اثبات دارد و معلوم نیست مستقل از ذهن ناظر چنین چیزی اصلاً موضوعیت داشته باشد. چرا که ما اول تصاویر و احساساتی را در ذهنمان می یابیم، و سپس از آنچه که درک می کنیم چیزی به نام «زنجیرۀ علت و معلولی» را استنباط می کنیم.

سلام
گاهی اوقات تصور معمولی ما از یک لفظ باعث می شود مطلب مربوط به آن تحت تاثیر قرار گیرد
هرچند در متون دینی بصورت اشاره عالم ماده عالم خواب دانسته شده اما هیچ دلیلی ندارد خواب و عالم خواب را بی واقعیت بدانیم
و اما در مورد مطلب جناب معلق و توضیح شما هم باید عرض کنم که برای کشف حقیقت درگیر شدن در معانی عرفی صحیح نیست یعنی برای جستجوی رابطه و مرز ماده و معنا رجوع به مفهوم خواب و بیداری و اسیر شدن در معنای عرفی آن صحیح نیست
ما در چندین جا با استناد به نقل و عقل عدم مباینت ماده و معنا را مورد تاکید قرار دادیم و بر همین اساس کار را ادامه دادیم لذا اگر بخواهیم امثال این تعابیر را هم در جستجوی خود دخیل سازیم با یک نگاه منطقی علمی این کار را می کنیم نه با نگاه عرفی
و اما عدم جمع روح در قرآن دلیل عدم امکان آن نیست بخصوص که در متون دیگر دینی ما مثل احادیث تعبیر ارواح زیاد است و از جمله تعبیر ارواح در زیارت معتبر عاشوراست
( وعلی الارواح التی )
salman14;318419 نوشت:
خب می دانیم که این یک گزاره عقلی و منطقی درست است: «چیزی وجود دارد» حالا این گزاره که حقیقتی است، می خواهد به چه چیزی تبدیل شود؟ این حقیقت عقلانی به هر چیزی تبدیل شود، مجدداً «چیزی هست» و «چیزی وجود خواهد داشت»! پس مشخص می‌شود که در درون ما حقایق تغیییرناپذیری وجود دارد. پس «من» تا زمانی که وجود دارد، تغییرناپذیر است.

عدم تغییر عنوان "چیز" در مقام مفهوم به معنای عدم تغییر در مقام واقعیت خارجی نیست ضمن اینکه بودن آن چیز در مرتبه بعد هم قطعی نیست حتی برای کلیت عالم ماده
salman14;318420 نوشت:
اگر حتماً مرکب باشد آنگاه مادی نخواهد بود./ نادرست

نادرستی این گزاره معلوم نیست
salman14;318420 نوشت:
اگر شیء مادی باشد آنگاه می‌تواند بر اساس دیگر اشیای مادی تجزیه، توصیف و درک شود.

تلازمی نیست
salman14;318420 نوشت:
اگر ضرورت دنیا واقعیت خارجی می داشت آنگاه وجود دنیا ضروری نمی بود / نادرست

چرا نادرست ؟
salman14;318471 نوشت:
ضرورتهای ناشی از خلاقیت انسان، اشیا را به وادی عدم ببرد.»

معلوم نیست که نبرد
salman14;318573 نوشت:
هیچ چیز ثابتی وجود ندارد؟» در این صورت این جمله خودش یک ثابت نیست؟!

منظور از هیچ چیز در خارج است نه مفهوم آن
salman14;318573 نوشت:
لطفا! تقریرات خودتان را از ثبات واجب اینجا بگذارید. با تشکر

شاید یکی از تقریران خوب عدم ترکیب باشد که ناشی از استقلال وجودی و عدم نیاز واجب است یعنی :
هر مرکبی به اجزاء خود نیازمند است
واجب تعالی هیچ نیازی ندارد
پس : واجب تعالی اجزاء ندارد
نداشتن جزء به معنای صرافت وجودی و ثبات است

salman14;318573 نوشت:
منظور از این جمله چیست؟ زیر سوال بردن علم انسان! در این صورت چگونه به فیزیک کوانتوم اعتماد کنیم ولی به مفاهیم منطقی و عقلی خودمان نه! چگونه عدم توانایی فیزیکدانها در تجزیه عناصر بنیادی را به تجزیه ناپذیری آنها تعبیر می کنیم،در عین حال صور علمی میتواند به چیز دیگری تبدیل شود؟ یعنی روزی که صور علمی انسان تغییر کرد؛ ممکن است درک شود که اشتباه شده که اجزای بنیادی تغییرناپذیرند! آیا این جمله شروعی برای سفسطه به شکل مدرن نیست؟! آیا این مبنایی برای تعطیل کردن اندیشه نیست؟! خیلی جالب است: عالم خودش علم پیدا کرده که علمش می تواند روزی به غیر از اینی که هست تبدیل شود! خب می گوییم که همان روز که علم تغییر کرد، این علمی که پیدا شده(علم به تغییر علم) هم مثل همان علوم دیگر تغییر می کند، پس نتیجه می شود: «علم ثابت است» بیانی دیگر: مبنای ما برای پذیرش علوم، این حقیقت علمی است که: «فهم ما ثابت است» حال اگر روزی قرار باشد صورت علمی انسان تغییر کند، پس این جمله می‌شود: «فهم ما ثابت نیست» حالا همان روز می‌پرسیم: همین جمله هم ثابت نیست، یعنی: «ابنگونه نیست که«فهم ما ثابت نیست»ثابت باشد» این یعنی چه؟ یعنی فهم و ادراک ما ثابت است. به نظر می رسد این موضوع به همان کتاب اول فلسفه و اصول رئالیسم شهید مطهری(ره) ربط داشته باشد و چیز تازه‌ای نباشد. (البته مورد خطاب حقیر در این جملات شخصی است که واقعاً اعتقادش این چنین است نه شمای بزرگوار) اگر اشتباهی دیدید لطفاً تذکر بدین.

منظور از ثبات صور علمیه ثبات وجود خارجی است و نه ثبات مفهومی
با مثال :
اگر بگوییم : جهان دائما در حال تغییر است یک اصل تغییر ناپذیر است ، معنایش این نیست که مصداق خارجی آن هم تغییر ناپذیر باشد بلکه اتفاقا مصداق خارجی آن که همان جهان است دائما در حال تغییر است
پس اصل : جهان دائما در حال تغییر است به حمل اولی ( مفهوما) تغییر ناپذیر است نه به حمل شایع ( مصداقا )
لذا وقتی می گوییم معلوم نیست صور علمیه در انسان بدون تغییر باشد منظور مفهوم صور علمیه نیست بلکه مصداق وجودی صورت علمیه در ذهن انسان است
والله الموفق

سلام
طبق مطالعات فیزیک کوانتوم ذرات اتمی خاصیتی بینابین ذره ای و موجی دارند . در خاصیت ذره ای ذرات اتم درگیر محدودیتهای مادی می شوند اما در خاصیت موجی این محدودیتها برداشته می شود مثلا یک ذره در خاصیت ذره ای خود تنها از یک شکاف به سمت هدف می تواند پرتاب شود ولی در خاصیت موجی از دو شکاف هم می تواند این خود به نوعی به معنای برداشته شدن خاصیت مادی در مرز ویژگی ذره ای و موجی است
پس آیا ویژگی موجی آغاز ویژگیهای تجرد است ؟
والله الموفق

بسم الله الرحمن الرحیم

حامد;318579 نوشت:
سلام

با سلام مجدد
گفته بودم: خب می دانیم که اینیک گزاره عقلی و منطقی درست است: «چیزی وجود دارد» حالا این گزاره که حقیقتی است،می خواهد به چه چیزی تبدیل شود؟ این حقیقت عقلانی به هر چیزی تبدیل شود، مجدداً «چیزی هست» و «چیزی وجود خواهد داشت»! پس مشخص می‌شود که در درون ما حقایقتغیییرناپذیری وجود دارد. پس «من» تا زمانی که وجود دارد، تغییرناپذیر است.
فرمودید: عدم تغییر عنوان "چیز" در مقام مفهوم به معنای عدم تغییر در مقام واقعیتخارجی نیست ضمن اینکه بودن آن چیز در مرتبه بعد هم قطعی نیست حتی برای کلیت عالم ماده
می گویم: بزرگوار منظور حقیر این بود که مفاهیم به معنی چیزهایی ثابت در ظرف علم ما وجود دارند، یعنی شما می گویید که مفاهیم وجود ندارند؟!
/************************************************************************************/
گفته بودم: اگر حتماً مرکب باشدآنگاه مادی نخواهد بود./ نادرست
فرمودید: نادرستی این گزاره معلوم نیست،
می گویم:آهن، نمک طعام و .... هر کدام یک ترکیب هستند، آیا مادی نیستند؟ قسمت شرط برای آهن، نمک طعام، و .... درست است ولی قسمت نتیجه گزاره درست نیست، پس کل گزاره شرطی درست نیست. اگر منظور دیگری دارید بفرمایید چرا نادرستی اش معلوم نیست.

/************************************************************************************/
گفته بودم: اگر شیء مادی باشدآنگاه می‌تواند بر اساس دیگر اشیای مادی تجزیه، توصیفو درک شود.
فرمودید: تلازمی نیست،
می گویم:این استدلال به ماقبل ربط دارد، اگر گزاره قبل رد شد، این هم رد می شود و گرنه اثباتش به قوت خود باقی است و جا دارد فعلاً مورد بحث قرار نگیرد.
/************************************************************************************/
گفته بودم: اگر ضرورت دنیاواقعیت خارجی می داشت آنگاه وجود دنیا ضروری نمی بود / نادرست
فرمودید: چرا نادرست ؟
گفته بودم: ضرورتهای ناشی ازخلاقیت انسان، اشیا را به وادی عدم ببرد
فرمودید: معلوم نیست که نبرد
می گویم: برهان نظم را پیگیر باشید، انشاءالله معلوم می شود که اینگونه استدلال درست است یا نه.
می گویم: به واژه خلاقیت دقت فرمایید، گفته نشد: نابود کردن! خلاقیت یعنی ایجاد، چطور ایجاد عدم می آفریند؟!
/************************************************************************************/
گفته بودم: هیچ چیز ثابتی وجودندارد؟» در این صورت این جمله خودش یک ثابت نیست؟!
فرمودید: منظور از هیچ چیز در خارج است نه مفهوم آن
می گویم: مجدداً می پرسم یعنی مفاهیم هیچ هستند، اصلاً هیچ وجودی ندارند، اگر وجودی ندارند، پس اصلاً چرا حرف می زنیم، چرا می نویسیم، چرا فکر می کنیم؟ اگر دارند، پس ثابتند، پس ظرف علم ما از نوع ثوابت است.
/************************************************************************************/
گفته بودم: لطفا! تقریرات خودتانرا از ثبات واجب اینجا بگذارید. با تشکر
فرمودید: (((((((شاید یکی از تقریران خوب عدم ترکیب باشد که ناشی از استقلال وجودی و عدمنیاز واجب است یعنی :
هر مرکبی به اجزاء خود نیازمند است

واجب تعالی هیچنیازی ندارد
پس : واجب تعالی اجزاء ندارد
نداشتن جزء به معنای صرافت وجودی وثبات است)))))))
می گویم:پس اگر چیزی جزء نداشته باشد، آنگاه ثابت است و غیرقابل تغییر، حالا می پرسیم، این ذرات بنیادین جزء دارند یا ندارند؟ قابل تغییر هستند یا نیستند؟ مادی هستند یا نیستند؟
/************************************************************************************/
فرمودید: منظور از ثبات صور علمیه ثبات وجود خارجی است و نه ثبات مفهومی
می گویم:ببینید، ما هم داریم می گوییم مفاهیم(اندیشه) ثابت هستند. بالاخره روشن بفرمایید، مفاهیم وجود دارند یا نه وجود ندارند؟! اگر وجود دارند و ثابت هستند، پس نوع آنها با ماده فرق دارد.پس آن چیزی که آنها را در بردارد نیز ثابت است.

مهم: اگر امکان دارد، این قضیه فعلاً روشن شود که آیا «اندیشه» مادی است یا معنی! ثابت است یا متغییر. و بعد مباحث دیگر و گرنه ادامه این بحث از نظر حقیر بی فایده است و پیشاپیش از مزاحمت ایجاد شده معذرت می خواهم. با تشکر

حامد;318316 نوشت:
عالم ماده از اجزای بنیادین صلب صغار ( کوچک غیر قابل تقسیم ) تشکیل شده است

حامد;317458 نوشت:
ماده چیزی است که ذاتا دارای تغییر است لذا اگر شیی بیابیم که به هیچ نحو تغییری نداشته باشد آن شی مادی نیست

حامد;318579 نوشت:
شاید یکی از تقریران خوب عدم ترکیب باشد که ناشی از استقلال وجودی و عدم نیاز واجب است یعنی : هر مرکبی به اجزاء خود نیازمند است واجب تعالی هیچ نیازی ندارد پس : واجب تعالی اجزاء ندارد نداشتن جزء به معنای صرافت وجودی و ثبات است

salman14;318639 نوشت:
پس اگر چیزی جزء نداشته باشد، آنگاه ثابت است و غیرقابل تغییر، حالا می پرسیم، این ذرات بنیادین جزء دارند یا ندارند؟ قابل تغییر هستند یا نیستند؟ مادی هستند یا نیستند؟

دوست بزرگوار و ارجمند این را ببینید:

«اما پروتون ها و نوترون ها والكترون ها از چه چيزي تركيب يافته اند؟ اين ذزات ، ذرات بنيادي يعني ذرات غير قابل تجزيه نام دارند. با فرض اينكه تجزيه بيشتر آنها باعث مي شود كه به ذرات ديگري تبديل شود. » منبع

با سلام و عرض ادب :Gol:

نقل قول:

گاهی اوقات تصور معمولی ما از یک لفظ باعث می شود مطلب مربوط به آن تحت تاثیر قرار گیرد
هرچند در متون دینی بصورت اشاره عالم ماده عالم خواب دانسته شده اما هیچ دلیلی ندارد خواب و عالم خواب را بی واقعیت بدانیم

لطفاً «بی واقعیت» را تعریف کنید.

نقل قول:

و اما در مورد مطلب جناب معلق و توضیح شما هم باید عرض کنم که برای کشف حقیقت درگیر شدن در معانی عرفی صحیح نیست یعنی برای جستجوی رابطه و مرز ماده و معنا رجوع به مفهوم خواب و بیداری و اسیر شدن در معنای عرفی آن صحیح نیست
ما در چندین جا با استناد به نقل و عقل عدم مباینت ماده و معنا را مورد تاکید قرار دادیم و بر همین اساس کار را ادامه دادیم لذا اگر بخواهیم امثال این تعابیر را هم در جستجوی خود دخیل سازیم با یک نگاه منطقی علمی این کار را می کنیم نه با نگاه عرفی

بنده هم در عرایضم به نکته ای منطقی اشاره کردم:

فرمودید:

«البته این یک نظریه است و اشکال مهمی هم بر آن وارد است و آن این است که اگر عالم ماده هم از توالی صور باشد چه نیازی به ساختار علی و معلولی بین اجزاء آن است . این روابط علی و معلولی که نوعی بهانه سازی برای تحقق پدیده ها نیست بلکه این رابطه حقیقتا در تحقق اشیاء دخیل است لذا صورت سازی اینجا چه جایگاهی می تواند داشته باشد ؟»

در پاسخ عرض شد:

«در واقع اصالت روابط علت و معلولی خودش مسئله ای است که نیاز به اثبات دارد و معلوم نیست مستقل از ذهن ناظر چنین چیزی اصلاً موضوعیت داشته باشد. چرا که ما اول تصاویر و احساساتی را در ذهنمان می یابیم، و سپس از آنچه که درک می کنیم چیزی به نام «زنجیرۀ علت و معلولی» را استنباط می کنیم.

از این روست که پاره شدنِ این زنجیره و بروز کرامات از اولیاء الله شدنی است.»

در واقع اگر کسی مدعی شود که روابط علت و معلولی خارج از ذهن ناظر و مستقل از او وجود دارند ادعایی کرده است که نیاز به اثبات دارد. حال آنکه منطقاً دلیلی ندارد که ما رابطۀ علت و معلولی را ذاتاً از سنخی دیگر فرض بگیریم و مثلاً بگوییم احساسات ناظر نسبت به قرمز بودنِ سیب مربوط به ادراکات اوست، ولی علتی که او در ذهنش برای سقوط سیب از درخت «ترسیم می کند» فراتر از ادراکات او و ذاتی است.

در نتیجه خودِ رابطۀ علت و معلولی هم به قول شما «نرم افزاری» بوده، «تافتۀ جدا بافته» محسوب نمی شود.

با تشکر فراوان
یا حق

salman14;318650 نوشت:
«اما پروتون ها و نوترون ها والكترون ها از چه چيزي تركيب يافته اند؟ اين ذزات ، ذرات بنيادي يعني ذرات غير قابل تجزيه نام دارند. با فرض اينكه تجزيه بيشتر آنها باعث مي شود كه به ذرات ديگري تبديل شود. »

سلام
اگر ثابت شود چیزی بسیط و بدون جزء است امر ثابتی خواهد بود ولو در جهان ماده . به عبارت دیگر اصل را باید بگیریم نتیجه مهم نیست ولو نتیجه خلاف انتظار ما باشد

بینام;318652 نوشت:
لطفاً «بی واقعیت» را تعریف کنید.

بی واقعیت یعنی همان چیزی که تحت عنوان تخیل و توهم ازآن تعبیر می شود چیز بی اساس و پایه چیزی که ما بازاء خارجی ندارد و اگر دارد نظام منطقی عقلانی ندارد ووو
بینام;318652 نوشت:
در پاسخ عرض شد: «در واقع اصالت روابط علت و معلولی خودش مسئله ای است که نیاز به اثبات دارد و معلوم نیست مستقل از ذهن ناظر چنین چیزی اصلاً موضوعیت داشته باشد. چرا که ما اول تصاویر و احساساتی را در ذهنمان می یابیم، و سپس از آنچه که درک می کنیم چیزی به نام «زنجیرۀ علت و معلولی» را استنباط می کنیم. از این روست که پاره شدنِ این زنجیره و بروز کرامات از اولیاء الله شدنی است.» در واقع اگر کسی مدعی شود که روابط علت و معلولی خارج از ذهن ناظر و مستقل از او وجود دارند ادعایی کرده است که نیاز به اثبات دارد. حال آنکه منطقاً دلیلی ندارد که ما رابطۀ علت و معلولی را ذاتاً از سنخی دیگر فرض بگیریم و مثلاً بگوییم احساسات ناظر نسبت به قرمز بودنِ سیب مربوط به ادراکات اوست، ولی علتی که او در ذهنش برای سقوط سیب از درخت «ترسیم می کند» فراتر از ادراکات او و ذاتی است. در نتیجه خودِ رابطۀ علت و معلولی هم به قول شما «نرم افزاری» بوده، «تافتۀ جدا بافته» محسوب نمی شود. با تشکر فراوان

فرض ما در آنجا همراه با یک تشکیک شناخت شناسانه نبوده است که لازم باشد در علیت شک و تردید کنیم مگر اینکه بخواهیم برای ایجاد سازگاری این دو رویکرد ( توالی صور و نظام علیت ) یک بیان یا نگاه نویی در خصوص علیت یا حتی توالی صور ارائه کنیم تا وجود هردو منطقی باشد نه اینکه یکی را بر اساس اشکال شناخت شناسانه رد کنیم چه اینکه آنگاه ترجیحی در میان نخواهد بود و می توان درهردو رویکرد تشکیک نمود
پس فرض بر این است که هم علیت و هم توالی امر حقیقی خارجی هستند حال می توان بین آندو نوعی سازگاری ایجاد نمود یابدلیل تضاد آنها باید با یکی دیگری را رد کرد ؟
والله الموفق

salman14;318650 نوشت:
دوست بزرگوار و ارجمند این را ببینید: «اما پروتون ها و نوترون ها والكترون ها از چه چيزي تركيب يافته اند؟ اين ذزات ، ذرات بنيادي يعني ذرات غير قابل تجزيه نام دارند. با فرض اينكه تجزيه بيشتر آنها باعث مي شود كه به ذرات ديگري تبديل شود. » منبع

ببینید الکترون از ذرات بنیادی بوده و تجزیه نا پذیر است (تجزیه ناپذیر مشاهده می شود). سایر ذراتی که نام بردید خود از چندین ذره بنیادی تجزیه ناپذیر به نام کوارک تشکیل شده اند. فعلا تنها تئوری موجود و البته اثبات نشده در زمینه ساختار ذرات بنیادی، تئوری تارهای مرتعش است. تارهایی که با توجه به نوع ارتعاش به شکل یک ذره بنیادی توسط مشاهده گر ادراک می شوند.

و اما این موضوع:

حامد;318582 نوشت:

سلام
طبق مطالعات فیزیک کوانتوم ذرات اتمی خاصیتی بینابین ذره ای و موجی دارند . در خاصیت ذره ای ذرات اتم درگیر محدودیتهای مادی می شوند اما در خاصیت موجی این محدودیتها برداشته می شود مثلا یک ذره در خاصیت ذره ای خود تنها از یک شکاف به سمت هدف می تواند پرتاب شود ولی در خاصیت موجی از دو شکاف هم می تواند این خود به نوعی به معنای برداشته شدن خاصیت مادی در مرز ویژگی ذره ای و موجی است
پس آیا ویژگی موجی آغاز ویژگیهای تجرد است ؟
والله الموفق

کاملاً نمی توان اظهار نظر کرد. ولی آنچه که تا کنون معلوم شده این است که احتمال یافت شدن ذرات بنیادی را می توان تعیین کرد ولی دقیقاً نمی تاون گفت فلان ذره الان کجاست. و مهم تر این که تا ذره مشاهده نشود اصلاً صحبت از بودن و نبودنش بی معناست.
همه ذرات به صورت موج احتمال پخش می شوند.مگر اینکه مشاهده گری آن را مشاهده کند که در آن صورت ناگهان ذره دیده می شوند. اینجا بود که نظریه ای به نام اثر مشاهده گر عنوان شد. مشاهده گر هست که با ابزار ادراکیش موج احتمال را به صورت ذره می بیند.
حال دو دیدگاه حاکم است
1- دیدگاه حقیقت گرا. (انشتین و پیروانش) آن ها معتقدند حقیقتی در خارج از ذهن مشاهده گر هست و بر اساس قوانین علی و معلولی به کار خود ادامه می دهد و اصلا هم قبول ندارند که مکان ذرات ذاتاً غیر قابل تعیین باشند. بلکه معتقدند اگر ناظر سومی بین انسان و جهان نظارت کند خواهد دید که اثر مشاهده گر سیستم را به هم یزند و مشاهده را با خطا مواجه می کند در نتیجه مشاهدات انسان از یک عدد کوانتومی دقیق تر نمی تواند باشد و کوچکتر از ان به این دلیل احتمالاتی مشاهده می شود که مشاهده گر ساختار ادراکیش مانع می شود که حقیقت را درک کند

2-پوزیتیویسم . (بوهر و عمده فیزیک دانان) اینان معتقدند هر چه ما داریم و می دانیم و مشاهده می کنیم بر اساس مشاهدات خودمان است و نمی توان دنیای خارج را از شر مشاهده گر خلاص کرد. ناظر سوم حقیقت خارجی ندارد. پس هر چه مشاهده می کنیم ذاتی است و ذرات ذاتاً این رفتار را از خود نشان می دهند. نه این که یک عامل ثالثی که ما مشاهده اش نمی کنشم بر آن اثر کند.

هر دو راست می گویند ولی دسته دوم ترجیح می دهند اصلا به این فکر نکنند که خارج از مشاهدات بشر چیزی هست که بشر هرگز مشاهده نخواهد کرد. و صحب از حقیقتی خارج از اثر مشاهده گر را بی محتوا و بی معنی می دانند. در حالی که دسته اول معتقدند نظام علی و معلولی در خارج از ادراکات ما وجود دارد و اگر ما علت یک پدیده را نمیبینیم ضعف مشاهده گر است.

salman14;318639 نوشت:
پس «من» تا زمانی که وجود دارد، تغییرناپذیر است.

سلام
شما از وجود چیز تغییر ناپذیر به من رسیدید از کجا معلوم که مصداق آن چیز ثابت من است ؟

salman14;318639 نوشت:
بزرگوار منظور حقیر این بود که مفاهیم به معنی چیزهایی ثابت در ظرف علم ما وجود دارند، یعنی شما می گویید که مفاهیم وجود ندارند؟!

گاهی مفهوم در مقابل خارج است که می گوییم وجود خارجی ندارد و گاهی مفهوم به حسب ثبوت است که ثبوت دارد اما در عالم ذهن
salman14;318639 نوشت:
آهن، نمک طعام و .... هر کدام یک ترکیب هستند، آیا مادی نیستند؟ قسمت شرط برای آهن، نمک طعام، و .... درست است ولی قسمت نتیجه گزاره درست نیست، پس کل گزاره شرطی درست نیست. اگر منظور دیگری دارید بفرمایید چرا نادرستی اش معلوم نیست.

علتش آنستکه ثابت نشده تجرد با عدم ترکیب برابر است یعنی چیزی می تواند حتما مرکب باشد و مادی نباشد
salman14;318639 نوشت:
این استدلال به ماقبل ربط دارد، اگر گزاره قبل رد شد، این هم رد می شود و گرنه اثباتش به قوت خود باقی است و جا دارد فعلاً مورد بحث قرار نگیرد.

عمومیت این قاعده مخصوصا با توجه به عنوان درک شدن هر چیز مادی قابل قبول نیست
salman14;318639 نوشت:
برهان نظم را پیگیر باشید، انشاءالله معلوم می شود که اینگونه استدلال درست است یا نه.

برهان نظم ربطی به ضرورت خارجی ندارد
salman14;318639 نوشت:
به واژه خلاقیت دقت فرمایید، گفته نشد: نابود کردن! خلاقیت یعنی ایجاد، چطور ایجاد عدم می آفریند؟!

آفرینش عدم با مانعیت هم امکان پذیر است مثلا می توان تصویر ناشی از تابش نور را با مانع شدن از نور معدوم ساخت و ایجاد مانع امر وجودی است اما اثرش عدمی است
salman14;318639 نوشت:
مجدداً می پرسم یعنی مفاهیم هیچ هستند، اصلاً هیچ وجودی ندارند، اگر وجودی ندارند، پس اصلاً چرا حرف می زنیم، چرا می نویسیم، چرا فکر می کنیم؟ اگر دارند، پس ثابتند، پس ظرف علم ما از نوع ثوابت است.

مفاهیم ثبوت خارجی ندارند
در رابطه با مفهوم باید دانست که :
مفاهیم در اصل حکایتگر حقایق خارجیه اند در عین حال ثبوت ذهنی دارند اگر مفاهیم را با خودشان بسنجیم ثابت است اما به حسب حقیقت خارجی و مصداقش باید ببینیم آن مصداق چگونه است ممکن است متغیر باشد مثل مادیات و ممکن است ثابت باشد مثل واجب تعالی

salman14;318639 نوشت:
پس اگر چیزی جزء نداشته باشد، آنگاه ثابت است و غیرقابل تغییر، حالا می پرسیم، این ذرات بنیادین جزء دارند یا ندارند؟ قابل تغییر هستند یا نیستند؟ مادی هستند یا نیستند؟

پاسخ داده شد
salman14;318639 نوشت:
ببینید، ما هم داریم می گوییم مفاهیم(اندیشه) ثابت هستند. بالاخره روشن بفرمایید، مفاهیم وجود دارند یا نه وجود ندارند؟! اگر وجود دارند و ثابت هستند، پس نوع آنها با ماده فرق دارد.پس آن چیزی که آنها را در بردارد نیز ثابت است.

پاسخ داده شد
salman14;318639 نوشت:
اگر امکان دارد، این قضیه فعلاً روشن شود که آیا «اندیشه» مادی است یا معنی! ثابت است یا متغییر. و بعد مباحث دیگر و گرنه ادامه این بحث از نظر حقیر بی فایده است و پیشاپیش از مزاحمت ایجاد شده معذرت می خواهم. با تشکر

فکر می کنم تا اندازه ای مشخص شد
در مورد صور ذهنی دو نظریه مشهور وجود دارد
1- این صور مادی اند ( مادیون و فلاسفه مشاء)
2- مجردند(فلاسفه صدرایی )
اما بحث ما در مقابل مادیون است و باید بتوانیم با دلیل آنها را نفی کنیم
اگر بگوییم ثبات صور علمیه دلیل بر تجرد است چون هیچ امر مادی ثابت نیست می توانند بگویند ثبات صور علمی به دلیل عمر کم انسانها معلوم نیست
شاید شما به او اشکال کنید که : یعنی ممکن است دو ضربدر دو بعد از دویست سال بشود 5 او می تواند بگوید بله
می گویید چطور ؟ می گوید چون صورت علمی امر مادی است و ماده تغییر می کند
شما نمی توانید حرفش را بپذیرید چون 2 ضربدر 2 هیچگاه پنج نمی شود
اما اینجا یک خلط مبحثی پیش آمده و آن این است که شما صورت ذهنی 2 ضربدر 2 را خود نفس الامر گرفته اید در حالیکه صورت ذهنی صرفا حکایتگر خارج است و حتی می تواند از ابتدا هم غلط باشد
به عبارت دیگر طرف شما صرفا صورت علمی ذهنی مادی را در نظر می گیرد اما شما آنرا همراه با نفس الامر ( حقیقت واقعی آن که هیچگاه در آن نفس الامر دو ضربدر دو غیر چهار نمی شود ) در نظر می گیرید
پس شما دلیلی ندارید که ثابت کنید صورت علمی از آن جهت که در ذهن است قابل تغییر نیست هرچند می دانید امور ثابتی در نفس الامر وجود دارد که ثابت است
پس بهتر است روی واقعیت نفس الامری امور سرمایه گذاری کنید مثلا بفرمایید
ما امر مجرد داریم چون در نفس الامر همیشه دو ضربدر دو چهار می شود هرچند نمی دانیم جایگاه این نفس الامر کجاست و چه بسا بخاطر مجرد بودنش جایگاهی ندارد
از شما متشکرم که بحث را تا اینجا کشاندید
واقع امر آنستکه این دلیل آخری ( تجرد نفس الامر ) به فضل الهی و به همراهی شما هم اکنون زاده شد
شما می توانید همین برهان را در سایت مطرح کنید تا رویش بحث شود فکر نکنم کسی بتواند ردش کند
والله الموفق

سلام
جهانی مجرد در متن جهان مادی
به فضل الهی بحث در اینجا به نتیجه ارزشمندی رسید
و بخصوص باید از جناب سلمان تشکر کنم که همراهی ایشان ما را به این وادی کشاند
در ادامه بحثی که در دو پست قبلا آغاز شد کمی درباره این موضوع صحبت می کنیم که آیا ساختار ها در عالم ماده مجرد نیستند ؟
همانطور که پیش از این گفته شد امور در نفس الامر ثابت اند
مثلا دو ضربدر دو همیشه 4 است و نمی توان پذیرفت که به نحوی این موضوع تغییر کند پس این امر ثابتی است
اما اگر دقت کنیم امور ثابت دیگری هستند که در خارج هم موجودند و آن ساختارهاست
ببینید
مجموع زوایای مثلث 180 درجه است
در خارج هم همین است یعنی اگر ما یک مثلث در خارج داشته باشیم مجموع زوایایش 180 درجه است یا اینکه کل از جزء بزرگتر است در خارج هم همین است و اصلا نقض نمی شود یا دو خط اگر موازی شوند فاصله شان با هم ثابت است
پس در خارج ما دو چیز داریم
یک : ماده
دو : ساختار نرم افزاری
ساختار نرم افزاری به مثابه نفس الامر همیشه ثابت است پس در متن ماده امر مجرد است بلکه اساس و پایه جهان مادی یک جهان مجرد ثابت است جهانی که جهان قوانین و اصول است
در حقیقت جهان قوانین اسکلت جهان مادی را تشکیل می دهد و ماده مانند پوششی بر روی آن قرار گرفته و تحقق اینسویی اش می دهد
ظاهرا به فضل الهی به مرزهایی داریم نزدیک می شویم
والله الموفق

aminjet;318662 نوشت:
پوزیتیویسم . (بوهر و عمده فیزیک دانان) اینان معتقدند هر چه ما داریم و می دانیم و مشاهده می کنیم بر اساس مشاهدات خودمان است و نمی توان دنیای خارج را از شر مشاهده گر خلاص کرد. ناظر سوم حقیقت خارجی ندارد. پس هر چه مشاهده می کنیم ذاتی است و ذرات ذاتاً این رفتار را از خود نشان می دهند. نه این که یک عامل ثالثی که ما مشاهده اش نمی کنشم بر آن اثر کند. هر دو راست می گویند ولی دسته دوم ترجیح می دهند اصلا به این فکر نکنند که خارج از مشاهدات بشر چیزی هست که بشر هرگز مشاهده نخواهد کرد. و صحب از حقیقتی خارج از اثر مشاهده گر را بی محتوا و بی معنی می دانند. در حالی که دسته اول معتقدند نظام علی و معلولی در خارج از ادراکات ما وجود دارد و اگر ما علت یک پدیده را نمیبینیم ضعف مشاهده گر است.

سلام
نتایج خوبی است اگر بتوان آنرا با دلیل محکم ثابت کرد اما ظاهرا بیشتر این سخنان تفاسیر مختلف از یک
آزمایش است و تفاسیر الزاما نمی توانند درست باشند مگر اینکه با دلیل یا آزمایش خاصی احتمالات دیگر نفی و یکی بطور انحصاری ثابت شود
اما اینکه ناظر عامل ایجاد ذره است خود مطلع بحث خوبی می تواند باشد
والله الموفق

سلام و عرض ادب

حامد;318582 نوشت:
طبق مطالعات فیزیک کوانتوم ذرات اتمی خاصیتی بینابین ذره ای و موجی دارند

خاصیت بینایبن ندارند
هر دو خاصیت ذره ای و موجی را یکجا با هم دارند
هیچگاه جایگاه و موقعیت هیچ ذره یا اشیاء را در کمتر از نصف طول موجش نمتوان تبیین و تعیین کرد
این عدم قطعیت در تعیین قطعی محل اشیاء قطعی است

ولی اینکه میقرمایید:

حامد;315873 نوشت:
1- ماده و معنا هردو هستند

نکته جالبی است
هیچ اثبات قطعی بر رد ماده نیست
و هیچ انکار قطعی بر رد معنا وجود ندارد
حامد;315873 نوشت:
2- این دو تباین ندارند

تبیینی ماده و معنا ندارند

اگر بر همین توافق کنیم
شاید بحث ما کاربرد داشته باشد
عمر ما بسیار کوتاه است حوادث بیشماری در مسیر زندگانیمان کمین کرده
و به قول حاقظ از این سبب است که سوار عمر عنان گسیخته می تازد
عطش ما برای مصون ماندن از لهیب تغیرات سراسر وجود ما را شعله ور کرده

شاید اشاره درستی کردید
معنا و ماده شاید چون خاصیت موجی و ذرات اشیاء اطرافمان باشد
همانطور که ذرات اطرافمان نه ذره هستند و نه موج
ما هم بالتبع نه ماده ایم و نه معنا
انکار هر کدام و پایفشردن بر ثبوت هر سو جز اینکه معطلمان کند و غنیمت زندگی؛ «عمر» را عنان گسیخته از کف بدهیم دست آوردی جز تباهی ندارد.
هر یک از ما به فراخور اندیشه و توانایی و استعدادهایش باید بهره ای ببرد
چرا که خوب اشاره کردید

حامد;315986 نوشت:
آیا ترکیب خاص می تواند شرط یا واسطه اصلی در تحقق روح باشد ؟

ولی پرداختن به این امور میتواند فارغ از پیشداوریها و تعلقات فکری و عقیدتی میسور باشد؟

موفق باشید

متحیر;318674 نوشت:
هیچگاه جایگاه و موقعیت هیچ ذره یا اشیاء را در کمتر از نصف طول موجش نمتوان تبیین و تعیین کرد

سلام
بیشتر توضیح دهید

متحیر;318674 نوشت:
ولی پرداختن به این امور میتواند فارغ از پیشداوریها و تعلقات فکری و عقیدتی میسور باشد؟

احتمالا پیشداوری به معنای ندانسته انگاشتن برخی اموری است که آنها را دانسته می دانیم
من فکر می کنم برخی دانسته ها بلکه برخی باورها می تواند فرضیه ساز باشد البته اگر رویش تعصب نداشته باشیم
بنده بر اساس همان اصولی که تایید کردید عرض می کنم از همین ماده به معنا راه خواهیم یافت هرچند ممکن است نتوانیم آنرا در هیچ آزمایشگاهی بیابیم اما شاید فقط بتوانیم در آزمایشگاهی تاثیر شگرف آن را در مرزهای خود با ماده ببینیم
والله الموفق

سلام و عرض ادب خدمت شما

حامد;318680 نوشت:
بیشتر توضیح دهید

همانطور که بینام نازنین گفتند:
بینام;318354 نوشت:
البته اینجانب به خاطر عدم آگاهی کارشناسانه و کافی از فیزیک مدرن صلاحیت اظهار نظر در این باب را ندارم و صرفاً به همین اشاره کفایت می کنم

بنده هم چندان نمیدانم
ولی در گذشته کتاب در آنسوی کوانت برای من در حد زیادی کارگشا بود
کلیپ زیر و مقاله ویکی پدیا شاید کمک کننده باشد
http://kelasedars.org/?p=1132
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%B5%D9%84_%D8%B9%D8%AF%D9%85_%D9%82%D8%B7%D8%B9%DB%8C%D8%AA
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%d8%a7%d8%b5%d9%84+%d8%b9%d8%af%d9%85+%d9%82%d8%b7%d8%b9%db%8c%d8%aa+%d9%87%d8%a7%db%8c%d8%b2%d9%86%d8%a8%d8%b1%da%af&SSOReturnPage=Check&Rand=0
موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم
با تشکر از صبر و حوصله شما و توضیحات دیگر دوستان

حامد;318579 نوشت:
اگر حتماً مرکب باشد آنگاه مادی نخواهد بود./ نادرست نادرستی این گزاره معلوم نیست

درست می فرمایید، باید بار اول از شما می پرسیدم، مجرد یعنی چه؟ مادی یعنی چه؟

بزرگوار در تعریف مجرد اینگونه گفته اند:
واژه مجرد به معنی غیرمادی و غیرجسمانی است یعنی چیزی که نه خودش جسم است و نه از قبیل صفات و ویژگی‌های اجسام می‌باشد.(ص 133، آموزش فلسفه، ج 2، آیت الله مصباح یزدی)
موجود مجرد نه انقسام پذیر است و نه ..... (ص: 135، آموزش فلسفه، ج 2، آیت الله مصباح یزدی)
حال وقتی ماده خاصیت مرکب بودن را دارد، پس مجرد مرکب نمی تواند باشد! حال اگر شما تعریف خاصی دارید، بفرمایید.
اگر هم معنا غیر از مجرد است، بفرمایید.

حامد;318665 نوشت:
به واژه خلاقیت دقت فرمایید، گفته نشد: نابود کردن! خلاقیت یعنی ایجاد، چطور ایجاد عدم می آفریند؟! آفرینش عدم با مانعیت هم امکان پذیر است مثلا می توان تصویر ناشی از تابش نور را با مانع شدن از نور معدوم ساخت و ایجاد مانع امر وجودی است اما اثرش عدمی است

یعنی چی؟ تصویر ناشی از تابش نور، در مکان دیگری ایجاد شده! کی گفته معدوم شده؟
شرمنده می پرسم، شما آیا هدف خاصی از اینگونه بحث کردن دارید؟!

حامد;318665 نوشت:
سلام شما از وجود چیز تغییر ناپذیر به من رسیدید از کجا معلوم که مصداق آن چیز ثابت من است ؟

آیا این امر تغییرناپذیر در «من» نیست؟ آیا اگر «من» متغییر باشد، می تواند به وجود چیز ثابتی پی ببرد؟ اگر بله اثبات بفرمایید.

در ادامه یک تذکر: صلب به معنی بسیط نیست، صلب(تا جایی که حقیر اطلاع دارم) در علوم به معنی ماده ای است که نقاط داخلی آن نسبت به هم تغییر وضعیت ندارند.

با سلام و عرض ادب :Gol:

نقل قول:
بی واقعیت یعنی همان چیزی که تحت عنوان تخیل و توهم ازآن تعبیر می شود چیز بی اساس و پایه چیزی که ما بازاء خارجی ندارد و اگر دارد نظام منطقی عقلانی ندارد ووو

در این صورت لازم است ملاکی قطعی ارائه کنید که بین «بی واقعیت ها» و «با واقعیت ها» مرزی مشخص بکشد.

لطفاً بفرمایید بر چه اساسی بین دنیای درون و دنیای بیرون خودتان مرز می کشید، حال آنکه هرآنچه در ادراکتان می یابید صرفاً در ذهن شماست و شما هیچگاه فارغ از ذهن خود نمی توانید چیزی را درک کنید. به عبارتی آن پرنده ای که هم اکنون شما می بینید که در آسمان آبی در حال پرواز است، در واقع در آسمان ذهن شما در حال پرواز است و شما ملاکی قطعی در اختیار ندارید که صد در صد یقین کنید آن پرنده «وهم» نیست.

نقل قول:

فرض ما در آنجا همراه با یک تشکیک شناخت شناسانه نبوده است که لازم باشد در علیت شک و تردید کنیم مگر اینکه بخواهیم برای ایجاد سازگاری این دو رویکرد ( توالی صور و نظام علیت ) یک بیان یا نگاه نویی در خصوص علیت یا حتی توالی صور ارائه کنیم تا وجود هردو منطقی باشد نه اینکه یکی را بر اساس اشکال شناخت شناسانه رد کنیم چه اینکه آنگاه ترجیحی در میان نخواهد بود و می توان درهردو رویکرد تشکیک نمود
پس فرض بر این است که هم علیت و هم توالی امر حقیقی خارجی هستند حال می توان بین آندو نوعی سازگاری ایجاد نمود یابدلیل تضاد آنها باید با یکی دیگری را رد کرد ؟

البته اگر نظریه بر فرضهای متفاوتی استوار باشد موضوع فرق می کند. ولی در هر صورت حقیر معتقدم آن فرضی که نشود اثبات کرد نمی تواند بنیان محکمی برای برپایی چنین ساختمانی باشد.

اینجانب معتقدم در یک دیدگاه منطقی صرف، یک ناظر اگر تمامی فرضهای بی اثبات را کنار بگذارد به این نتیجه می رسد که منطقاً بین «توهم» و آنچه «واقعیت خارجی» می پندارد نمی تواند مرز مشخصی بکشد. به این ترتیب هرآنچه که ناظر در ذهنش می یابد همگی جلوه هایی از «ذات عالَم» خواهند بود در ذهنش، بی آنکه ادراک مستقیم از آن ذات اقدس برای ناظر شدنی باشد.

به عبارتی، شما هرگز نمی توانید چیزی را در بیرون از وجود خودتان درک کنید؛ در نتیجه هرآنچه درک می کنید بخشی از دنیای درونی شما است. در این دیدگاه، ماده و روابط علت و معلولی، عالمِ معنا و شهود عرفانی و کلاً هرچیزی که «آن ذات اقدس» نیست همگی از یک سنخ محسوب می شوند و بخشی از ادراکات ناظر در ذهنش می باشند.

با تشکر فراوان
یا حق

بسم الله الرحمن الرحیم
با فرض اینکه ماده ذاتاً در تغییر است (این را می پذیرم) و اجزای صلب و غیرقابل تقسیم دارد (این را فعلاً نمی پذیرم، فعلاً فرض کنید) این تغییرات در کجای ماده اعمال می شود؟ و از کجای ماده سرچشمه می گیرد؟

salman14;318764 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم با فرض اینکه ماده ذاتاً در تغییر است (این را می پذیرم) و اجزای صلب و غیرقابل تقسیم دارد (این را فعلاً نمی پذیرم، فعلاً فرض کنید) این تغییرات در کجای ماده اعمال می شود؟ و از کجای ماده سرچشمه می گیرد؟

مثلاً تغییر در مکان. تغییر در سرعت.

aminjet;318830 نوشت:
نقل نوشته اصلی توسط : Salman14 بسم الله الرحمن الرحیم با فرض اینکه ماده ذاتاً در تغییر است (این را می پذیرم) و اجزای صلب و غیرقابل تقسیم دارد (این را فعلاً نمی پذیرم، فعلاً فرض کنید) این تغییرات در کجای ماده اعمال می شود؟ و از کجای ماده سرچشمه می گیرد؟

مثلاً تغییر در مکان. تغییر در سرعت.

یعنی مکان جایی از ماده است؟

salman14;318639 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم

مهم: اگر امکان دارد، این قضیه فعلاً روشن شود که آیا «اندیشه» مادی است یا معنی! ثابت است یا متغییر. و بعد مباحث دیگر و گرنه ادامه این بحث از نظر حقیر بی فایده است و پیشاپیش از مزاحمت ایجاد شده معذرت می خواهم. با تشکر


باسمه تعالی
بادلایلی می توان اثبات کرد علم و ادراک از سنخ مجردات و عالم معنی است:

1-محال بودن انطباع کبیر در صغیر:
ما صورتهای بزرگی را به وسعت دهها متر مربع می بینیم که چندین برابر همه بدن ماست چه رسد به اندام بینایی یا مغز
و اگر این صورتهای ادراکی مادی و مرتسم در اندام بینایی یا عضو دیگری از بدن می بودند هرگز بزرگتر از محل خودشان نبودند زیرا ارتسام و انطباع مادی بدون انطباق بر محل امکان ندارد

و با توجه به اینکه ما این صورتهای ادراکی را در خودمان می یابیم ناچار باید بپذیریم که مربوط به مرتبه ای از نفس (مرتبه مثالی نفس) هستند و بدین ترتیب هم تجرد خود آنها و هم تجرد نفس اثبات می شود.

بعضی از مادیین پاسخ داده اند که آنچه می بینیم صورتهای کوچکی نظیر میکرو فیلم است که در دستگاه عصبی بوجود می آید و ما به کمک قرائن و نسبت سنجیها به اندازه واقعی آنها پی می بریم

ولی این پاسخ مشگل گشا نیست زیرا اولا دانستن اندازه صاحب صورت ،غیر از دیدن صورت بزرگ است و ثانیا به فرض اینکه صورت مرئی و خیلی کوچک باشد و ما با مهارتهایی که در اثر تجارب به دست می آوریم و با استفاده از قرائن و از راه نسبت سنجیها آن را بزرگ می کنیم گویی زیر ذره بین ذهن قرار می دهیم اما سرانجام صورت بزرگی را در ذهن خودمان می یابیم و دلیل مزبور عینا درباره این صورت ذهنی و خیالی تکرار می شود

ادامه دارد....

دلیل دیگر این است که اگر ادراک حسی از قبیل فعل و انفعالات مادی می بود می بایست همیشه با فراهم شدن شرایط مادی تحقق یابد در صورتیکه بسیاری از اوقات با وجود فراهم بودن شرایط مادی ، به سبب تمرکز نفس در امر دیگری تحقق نمی یابد

پس نتیجه می گیریم که حصول ادراک منوط به توجه نفس است و نمی توان آن را از قبیل فعل و انفعالات مادی دانست هر چند این فعل و انفعالات نقش مقدمه را را برای تحقق ادراک ایفا می کنند و نفس در اثر تعلق به بدن نیازمند به این مقدمات و زمینه های مادی می باشد

دلیل سوم این است که ما می توانیم دو صورت مرئی را با هم درک و آنها را با یکدیگر مقاسیه کنیم و مثلا بگوییم که آنها متباین یا متماثل با متساوی با یکدیگرند یا یکی از آنها بزرگتر از دیگری است

حال اگر فرض کنیم که هر یک از آنها در جزئی از بدن منقش شده و ادراک آن عبارت است از همان ارتسام یا حلول خاص لازمه اش این است که هر جزئی از اندام درک کننده همان صورت منقش در خودش را درک کند و از دیگری بی اطلاع باشد
پس کدام نیروی درک کننده است که آنها را با هم درک می کند و با یکدیگر می سنجد؟
اگر فرض کنیم عضو مادی دیگری آنها را با هم درک می کند باز همان محذور تکرار می شود زیرا هر عضو مادی دارای اجزائی خواهد بود و اگر ادراک عبارت باشد از انتقاش صورت در یک محل مادی ،هر یک از اجزاء آن همان صورت مرتسم در خودش را درک خواهد کرد و در نتیجه مقایسه ای انجام نخواهد گرفت

پس ناچار باید بپذیریم که قوه مدرکه بسیطی هر دو را درک می کند و با وحدت و بساطت خودش هر دو را می یابد و چنین قوه ای نمی تواند جوهر یا عرض مادی باشد و بنابراین ادراک هم انطباع صورت در محل مادی نخواهد بود با این دلیل نیز تجرد ادراک و تجرد نفس درک کننده ثابت می شود

salman14;318840 نوشت:
یعنی مکان جایی از ماده است؟

مکان = جا

خیر مکان یکی از ویژگی های ماده است. برای ماده بودن الزاماً تغییر در ذات منظور نیست. بلکه تغییر مکان و حرکت نیز تغییر حساب می شود. ساختار یک ماده بسیط و غیر قابل تجزیه باشد مشکلی در ماده بودن ان ایجاد نمی کند. آنچه ماده را ماده می کند، زمان است. و زمان معنا ندارد مگر این که حرکت در کار باشد. و حرکت بر دو قسم است. 1- حرکت انتقالی و وضعی 2- حرکت جوهری
با یک سری استدلالاتی ثابت می کنند که حرکت نوع اول هم جوهری است. ماده می تواند بسیط باشد ولی هر لحظه در حال خلق و عدم باشد. ماده در هر لحظه در حال عدم و خلق شدن است و ماده بسیطی که در این لحظه هست فقط ماهیتش مشابه ماده لحظه پیش است وگرنه همان نیست بلکه به عدم رفته و از نوع خلق شده. اگر اینگونه نباشد برای یک شی ساکن با فرض سکون همه جهان هستی نمی توان حرف از زمان زد.
یعنی فرض کن در یک آن همه عالم هستی ساکن شود. بعد از مدتی دوباره به حرکت خود از همان جایی که ساکن شده بود ادامه دهد. بر چه مبنایی می توان گفت چه مدت همه چیز ساکن (Freeze) بوده و از نو حرکت شروع شده. هیچ کدام از مخلوقات نخواهند دانست که مدتی freeze بوده اند. تنها پاسخ حرکت جوهریست و لازمه حرکت جوهری خلق و عدم دایم است نه مرکب بودن.

اگر من بپرسم آیا مبنایی داری که بتوانی مطمئن باشی Freeze شدن دنیا و حرکت مجدد مرتباً اتفاق نمی افتد پاسخی نخواهی داشت. ممکن است همین الان شما بعد از میلیاردها سال (مجازاً می گویم سال) سکون دوباره کارت را از سر گرفته ای و اصلا این میلیاردها سال را حس نکرده ای. چون حرکت لازمه زمان است. و مادی بودن ماده با حرکت جوهری بیان می شود نه لزوماً با مرکب بودن

دلیل چهارم این است که ما گاهی چیزی را درک می کنیم و پس از گذشتن سالیان درازی آن را به خاطر می آوریم

حال اگر فرض شود که ادراک گذشته اثر مادی خاصی در یکی از اندامهای بدن بوده است باید پس از گذشت دهها سال محو و دگرگون شده باشد مخصوصا با توجه به اینکه همه سلولهای بدن در طول چند سال تغییر می یابد

و حتی اگر سلولهایی زنده مانده باشند در اثر سوخت و ساز و جذب مواد غذایی جدید عوض شده اند پس چگونه می توانیم همان صورت را عینا بیاد آوریم یا صورت جدید را با آن مقایسه کنیم و مشابهت آنها را در یابیم ؟

سلام و عرض ادب خدمت شما

سمیع;318861 نوشت:
دلیل چهارم این است که ما گاهی چیزی را درک می کنیم و پس از گذشتن سالیان درازی آن را به خاطر می آوریم حال اگر فرض شود که ادراک گذشته اثر مادی خاصی در یکی از اندامهای بدن بوده است باید پس از گذشت دهها سال محو و دگرگون شده باشد مخصوصا با توجه به اینکه همه سلولهای بدن در طول چند سال تغییر می یابد و حتی اگر سلولهایی زنده مانده باشند در اثر سوخت و ساز و جذب مواد غذایی جدید عوض شده اند پس چگونه می توانیم همان صورت را عینا بیاد آوریم یا صورت جدید را با آن مقایسه کنیم و مشابهت آنها را در یابیم ؟

در بدن بعضی از انواع سلولها تعدادشان در طول عمر تغییر نمی یابد ممکن است استحاله یا پرورش بیابند ولی چنانچه حوادث منجر به جرح و قطع عضو پیش نیایید تعدادشان تغییر نمیکند
سلولهای عصبی و ماهیچه ای از این دست سلولها هستند
یعنی تعداد سلولهای مغز که بستر ذهنیات تفکرات و شخصیت ما هستند تغییر نمیکند
حافظه و مکانیزم پردازش اطلاعات ما در محل های متنوع و خاصی در مغز متمرکز می باشند
شدت دانش و دانسته ها و شخصیت ما نحوه کیفیت و تعداد سیناپسهای نورونی را تحت تأثیر میگذارد نه تعداد خود سلولها و بالتبع حجم مغز را

موفق باشید

سلام و عرض ادب

سمیع;318851 نوشت:
باسمه تعالی بادلایلی می توان اثبات کرد علم و ادراک از سنخ مجردات و عالم معنی است: 1-محال بودن انطباع کبیر در صغیر: ما صورتهای بزرگی را به وسعت دهها متر مربع می بینیم که چندین برابر همه بدن ماست چه رسد به اندام بینایی یا مغز و اگر این صورتهای ادراکی مادی و مرتسم در اندام بینایی یا عضو دیگری از بدن می بودند هرگز بزرگتر از محل خودشان نبودند زیرا ارتسام و انطباع مادی بدون انطباق بر محل امکان ندارد و با توجه به اینکه ما این صورتهای ادراکی را در خودمان می یابیم ناچار باید بپذیریم که مربوط به مرتبه ای از نفس (مرتبه مثالی نفس) هستند و بدین ترتیب هم تجرد خود آنها و هم تجرد نفس اثبات می شود. بعضی از مادیین پاسخ داده اند که آنچه می بینیم صورتهای کوچکی نظیر میکرو فیلم است که در دستگاه عصبی بوجود می آید و ما به کمک قرائن و نسبت سنجیها به اندازه واقعی آنها پی می بریم ولی این پاسخ مشگل گشا نیست زیرا اولا دانستن اندازه صاحب صورت ،غیر از دیدن صورت بزرگ است و ثانیا به فرض اینکه صورت مرئی و خیلی کوچک باشد و ما با مهارتهایی که در اثر تجارب به دست می آوریم و با استفاده از قرائن و از راه نسبت سنجیها آن را بزرگ می کنیم گویی زیر ذره بین ذهن قرار می دهیم اما سرانجام صورت بزرگی را در ذهن خودمان می یابیم و دلیل مزبور عینا درباره این صورت ذهنی و خیالی تکرار می شود

با توجه به پیشرفتهای علم عصب شناسی
چنین ایرادهایی مسموع نیست
و هیچکس هم توقع ندارد عین آنچه در بیرون از اذهان ماست بایستی در سر ما واقع شود تا قادر به درک بیرون بشویم
صورتهای کوچکی از اشکال بیرون هم در مغز ما وجود ندارند
در ذهن ما نمادها و سمبلها و روابط وجود دارند
مغز ما شبیه سازی روابط بیرون را در مراکز متعدد خود میپرورد
چنانچه ارتباطهای حسی جهت تصحیح آن شبیه سازیها و قصه پردازی های مغز قطع شود به یکباره آنچه در ذهن داریم با محیط بیرون انتباعش را از دست میدهد و چیزی شبیه خیال و رؤیا یا کابوس بر ذهنیات ما مستولی میشود
مثل خواب که تحریکات حسی بر مغز کاهش می یابد و ما در دنیای خود ساخته مغز غوطه ور میشویم
به محض بیداری حواس وقایع بیرون را دائماً به مغز مخابره میکنند و آن عوالم و روابطی که مغز برای خود مرتب میکند تصحیح میشود و ذهنیت ما آن چیزی میشود که ما را برای ادامه حیات آماده تر میکند

در مورد بذل توجه مغز به بعضی از محرکات این کارکرد مغز است که از خیل عظیم اطلاعات که از قوای مختلف به مغز مخابره میشود فقط آنها را پردازش کند که در حالت عادی برای ما حیاتی است به همین منوال است که مغز به سرعت نسبت به زمینه های محیط و یا تغییرات نه چندان مهم بی تفاوت میشود
تا آنچه را که حیاتی است دریابد
خطاهای بصری و عدم توجهات ما ناشی از همین کارکرد مغز در انتخاب موضوعات مختلف محیط مثالهایی است برای کارکرد مغز

موفق باشید

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام

aminjet;318858 نوشت:
خیر مکان یکی از ویژگی های ماده است. برای ماده بودن الزاماً تغییر در ذات منظور نیست. بلکه تغییر مکان و حرکت نیز تغییر حساب می شود. ساختار یک ماده بسیط و غیر قابل تجزیه باشد مشکلی در ماده بودن ان ایجاد نمی کند.

با تشکر از توضیح شما
ثابت نشده که بسیط است. لوازم بسیط بودن چیست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

ممنون از توضیحات

سمیع;318851 نوشت:
بادلایلی می توان اثبات کرد علم و ادراک از سنخ مجردات و عالم معنی است:

جهان ماده جهان تغییرات است و این تغییرات واقعی هستند و از سویی به کمک دوستان و استفاده از سخنان قدما پی بردیم که اندیشه چیزی ثابت است، آیا این دلیلی نیست بر اینکه ادراک غیر از ماده است؟ (البته اگر ادراک را محدود به اندیشه سازیم)

سمیع;318857 نوشت:
دلیل سوم این است که ما می توانیم دو صورت مرئی را با هم درک و آنها را با یکدیگر مقاسیه کنیم و مثلا بگوییم که آنها متباین یا متماثل با متساوی با یکدیگرند یا یکی از آنها بزرگتر از دیگری است حال اگر فرض کنیم که هر یک از آنها در جزئی از بدن منقش شده و ادراک آن عبارت است از همان ارتسام یا حلول خاص لازمه اش این است که هر جزئی از اندام درک کننده همان صورت منقش در خودش را درک کند و از دیگری بی اطلاع باشد پس کدام نیروی درک کننده است که آنها را با هم درک می کند و با یکدیگر می سنجد؟ اگر فرض کنیم عضو مادی دیگری آنها را با هم درک می کند باز همان محذور تکرار می شود زیرا هر عضو مادی دارای اجزائی خواهد بود و اگر ادراک عبارت باشد از انتقاش صورت در یک محل مادی ،هر یک از اجزاء آن همان صورت مرتسم در خودش را درک خواهد کرد و در نتیجه مقایسه ای انجام نخواهد گرفت پس ناچار باید بپذیریم که قوه مدرکه بسیطی هر دو را درک می کند و با وحدت و بساطت خودش هر دو را می یابد و چنین قوه ای نمی تواند جوهر یا عرض مادی باشد و بنابراین ادراک هم انطباع صورت در محل مادی نخواهد بود با این دلیل نیز تجرد ادراک و تجرد نفس درک کننده ثابت می شود

این دلیل را نسبتاً خوب فهمیدم و قابل پذیرش است، ممنونم.
اصولاً چیزی که خودش، خودش را درک کند و از سویی بنیان آن (اندیشه هایش) ثابت باشد، نمی تواند مغزی باشد که هر لحظه نقشی بر آن مرتسم می شود و در نتیجه در حال تغییر باشد.

حامد;317458 نوشت:
سلام فکر می کنم بررسی این فرضیه بعنوان مبنای جدیدی برای بحث مناسب باشد که : ماده چیزی است که ذاتا دارای تغییر است لذا اگر شیی بیابیم که به هیچ نحو تغییری نداشته باشد آن شی مادی نیست والله الموفق

aminjet;318858 نوشت:
برای ماده بودن الزاماً تغییر در ذات منظور نیست.

سرکار aminjet گرامی
می شه بپرسم چرا زمانی که جناب حامد این بحث را بیان کردند، اعتراض خودتان را مبنی بر الزامی نبود نبودن تغییرات در ذات ماده بیان نداشتید؟! آیا دلیلش اینست که حقیر جزو پاسخگویان رسمی نیستم؟! و یا موضوع اصلاً حقیقت جویی نیست؟ حقیقتاً برایم عجیب است.

salman14;318949 نوشت:
سرکار aminjet گرامی می شه بپرسم چرا زمانی که جناب حامد این بحث را بیان کردند، اعتراض خودتان را مبنی بر الزامی نبود نبودن تغییرات در ذات ماده بیان نداشتید؟! آیا دلیلش اینست که حقیر جزو پاسخگویان رسمی نیستم؟! و یا موضوع اصلاً حقیقت جویی نیست؟ حقیقتاً برایم عجیب است.

با سلام
از آنجا که من با اصطلاحات فلسفی آشنا نیستم ممکن است واژه ها را جابجا استفاده کنم. در جمله جناب حامد تغییر در ذات همان حرکت جوهری بود. ولی در جمله من منظورم تغییرات مادی بود. بیان صحیح جمله من این می شود: برای مادی بودن تغییرات مادی (شیمیایی، فیزیکی، ....) در ذات لازم نیست بلکه حرکت جوهری ملاک است.
البته خود حرکت جوهری برای من اثبات نشده ها. فقط نظر فلاسفه را عرض کردم.

salman14;318934 نوشت:
با تشکر از توضیح شما ثابت نشده که بسیط است. لوازم بسیط بودن چیست؟

من عرض کردم. بسیط مشاهده می شود. یا بهتر بگویم تقسیم ناپذیر مشاهده می شود. ملاصدرا تقسیم پذیری ماده و زمان را بدون حد می داند. نظر ایشان این است که ذهن همواره می تواند هر فاصله ای هرچند کوچک را به دو قسم تقسیم کند. زمان هم به همین صورت. ولی فیزیک کوانتوم معتقد است از یک حد کوچکتر وجود خارجی ندارد و قابل تقسیم نیست.
چیزی که فعلا به آن رسیده اند (تجربی) این است که ذرات بنیادی از اجزا تشکیل نشده اند و خود بنیان همه اشیا هستند. اگر سعی شود تقسیمشان کنی به ذره بنیادی دیگری که عمدتاً بسته های حامل انرژی هستند (مثل فوتون ها) تبدیل می شوند. آنچه مسلم است ذرات بنیادی چون به هم قابل تبدیلند واجب الوجود بالذات نیستند.
الان فیزیک در مرز اثر مشاهده گر قرار گرفته. آیا ذرات وجود دارند؟ یا یک وجود بسیط است که هر دفعه به شکل یک ذره مشاهده می شود و ما خیال می کنیم این ذره به آن ذره تبدیل شد؟؟!!!!!
و جالب تر این که ساختار مغز ما و ابزار ما همه خود از همان ذرات تشکیل شده و قرار است آن ذرات را با اشیایی که خود از همان ذرات ساخته شده اند مشاهده کنیم!!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و عرض ادب

سمیع;318851 نوشت:
بادلایلی می توان اثبات کرد علم و ادراک از سنخ مجردات و عالم معنی است:

ساده‌ترین دلیل تجرد روح(از نظر حقیر):
«ما رنگ پوست و شكل بدن خودمان را با چشم مى‌بينيم و زبرى و نرمى اندامهاى آن را با حسّ لامسه، تشخيص مى‌دهيم و از اندرون بدنمان تنها بطور غيرمستقيم مى‌توانيم اطلاع پيدا كنيم. اما ترس و مهر و خشم و اراده و انديشه خودمان را بدون نياز به اندامهاى حسّى، درك مى‌كنيم و هم چنين از «من»ى كه داراى اين احساسات و عواطف حالات روانى است بدون بكارگيرى اندامهاى حسّى، آگاه هستيم. » (آموزش عقاید- تجرد روح - آیت‌الله مصباح یزدی – چاپ 84 – ص 356)
«اولا «من» را با علم حضورى مى‌يابيم ولى بدن را بايد به كمك اندامهاى حسّى بشناسيم، پس من (= نفس و روح) غير از بدن است.» (آموزش عقاید- تجرد روح - آیت‌الله مصباح یزدی – چاپ 84 – ص 358)

نمی‌دانم ایشان دلیل به این روشنی را چرا در کتاب آموزش فلسفه ذکر نکرده‌اند.
اما توضیحات خودم:
1- انسان با استفاده از حواس پنج‌گانه پی به‌وجود موجودات مادی می‌برد.
2- انسان هر عضوی از بدن را با واسطه‌درک می‌کند.
مغز را با واسطه‌ای مانند حواس، عصب، درد، آرامش جسمانی، انواع فشارهای عصب(نه عصبی به معنی روانی)، سلامت عضو، نقص عضو، حرکت جسمی، سکون جسمانی و شاید چیزهای دیگر درک می‌کنیم، در صورتی‌که اگر اینها جزوی از «من» باشند، نیازی به واسط مادی نیست تا آنها را درک کند، یعنی اگر مغز جزوی از «من» باشد نیاز به مکانیسم «درد» نیست تا انسان بفهمد مشکل دارد، ما «حسادت» را بی‌واسطه حواس درک می‌کنیم، «خشم» و «میل» را بی‌واسطه درک می‌کنیم، اما بواسطه «درد»، «فشار» و «پالس عصبی» اوضاع «محل مورد نظر» را درک می‌کنیم، درصورتی‌که اگر مغز جزوی از «من» بود، بی‌هیچ واسطه‌ای درد در آن دیده می‌شد. تا حالا سردرد گرفتید؟
3- انسان غیر از بدنش است.
- منظور از بدن تمام بدن است: حتی مغز و بخش‌های مختلف آن.
اثبات منطقی:
می‌دانیم: اگر چیزی جدای از «من» باشد آنگاه باواسطه درک می‌شود.
ادعا: اگر چیزی را با واسطه درک کنم آنگاه جدای از «من» است
فرض خلف: اگر چیزی را با واسطه درک کنم آنگاه لزوماً جدای از «من» نیست
هم‌ارز فرض خلف: اگر چیزی الزاماً جدای از «من» باشد آنگاه باواسطه درک نمی‌شود. /نادرست
نتیجه:اگر چیزی را باواسطه درک کنم آنگاه الزاماً جدای از «من» است.
مغزم را با واسطه های زیادی درک می کنم(کاری نداریم بتوانیم بی واسطه درک کنیم یا نه). پس «من» غیر از مغز و بدن است.
تذکر: چیز را معادل موجود مادی بگیرید.

salman14;320520 نوشت:

salman14;320520 نوشت:
اثبات منطقی:
می‌دانیم: اگر چیزی جدای از «من» باشد آنگاه باواسطه درک می‌شود.
ادعا: اگر چیزی را با واسطه درک کنم آنگاه جدای از «من» است
فرض خلف: اگر چیزی را با واسطه درک کنم آنگاه لزوماً جدای از «من» نیست
هم‌ارز فرض خلف: اگر چیزی الزاماً جدای از «من» باشد آنگاه باواسطه درک نمی‌شود. /نادرست
نتیجه:اگر چیزی را باواسطه درک کنم آنگاه الزاماً جدای از «من» است.

با سلام خدمت دوست عزیز
بزار به روش خودتان یک چیزی را هم من برای شما اثبات کنم:

اثبات منطقی:
می‌دانیم: اگر یک شیء مربع باشد آنگاه مستطیل نیز هست.
ادعا: اگر شیءی مستطیل باشد آنگاه مربع هم هست.
فرض خلف: اگر
شیءی مستطیل باشدآنگاه لزوماً مربع نیست.
هم‌ارز فرض خلف: اگر
شیءی الزاماً مربع باشد آنگاهمستطیل نیست. /نادرست
نتیجه:
اگر شیءی مستطیل باشد آنگاه مربع هم هست.

اگر بنا باشد به روش شما اثبات کنیم همه ی گزاره های شرطی که یک طرفه صحیح هستند. دو طرفه صحیح می شوند.
یعنی کافی است داشته باشیم:
[=&quot]P→Q
که شما به راحتی آن را تبدیل کنید به:
[=&quot]P↔Q
شیوه شما به این صورت است:
فرض کنیم:
[=&quot]P→Q گزاره درستی باشد.
آنگاه:

[=&quot]If Q↛ P ⇒ P→~Q(false) ⇒ Q→P ⇒ P↔Q


امیدوارم پی برده باشید اشکال کار کجاست. شیوه استفاده از بهان خلف این نیست که از واژه هایی مثل لزوماً استفاده کنید. اگر این کار را بکنید به جای اینکه طرفین را نقیض کنید به اشتباه علامت فلش را خط زده اید که این کار از نظر منطق غیر قانونی است.
کتاب منطق و اثبات ترجمه غلامرضا یاسی پور نشر علوم پایه را پیشنهاد می کنم.
موفق باشید.

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام

aminjet;320700 نوشت:
با سلام خدمت دوست عزیز بزار به روش خودتان یک چیزی را هم من برای شما اثبات کنم: اثبات منطقی: می‌دانیم: اگر یک شیء مربع باشد آنگاه مستطیل نیز هست. ادعا: اگر شیءی مستطیل باشد آنگاه مربع هم هست. فرض خلف: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه لزوماً مربع نیست. هم‌ارز فرض خلف: اگرشیءی الزاماً مربع باشد آنگاهمستطیل نیست. /نادرست نتیجه:اگر شیءی مستطیل باشد آنگاه مربع هم هست. یا یه چیز دیگه: اثبات منطقی: می‌دانیم: اگر یک عدد "اول" باشد آنگاه آن عدد "فرد" است. ادعا: اگر عددی "فرد" باشد آنگاهآن عدد "اول" است!!! فرض خلف: اگرعددی "فرد" باشد آنگاه لزوماً آن عدد "اول" نیست. هم‌ارز فرض خلف: اگرعددی الزاماً "اول" باشد آنگاهآن عدد "فرد" نیست. /نادرست نتیجه:اگر عددی "فرد" باشد آنگاهآن عدد "اول" است!!! اگر بنا باشد به روش شما اثبات کنیم همه ی گزاره های شرطی که یک طرفه صحیح هستند. دو طرفه صحیح می شوند. یعنی کافی است داشته باشیم: P→q که شما به راحتی آن را تبدیل کنید به: P↔q شیوه شما به این صورت است: فرض کنیم:p→q گزاره درستی باشد. آنگاه: If q↛ p ⇒ p→~q(false) ⇒ q→p ⇒ p↔q امیدوارم پی برده باشید اشکال کار کجاست.
شیوه استفاده از بهان خلف این نیست که از واژه هایی مثل لزوماً استفاده کنید. اگر این کار را بکنید به جای اینکه طرفین را نقیض کنید به اشتباه علامت فلش را خط زده اید که این کار از نظر منطق غیر قانونی است. کتاب منطق و اثبات ترجمه غلامرضا یاسی پور نشر علوم پایه را پیشنهاد می کنم. موفق باشید.

پس بنابر نظر سرکار، اگر از الزاماً استفاده نکنیم، مشکل حل می‌شود؟

اثبات منطقی:
می‌دانیم: اگریک عدد "اول" باشدآنگاهآن عدد "فرد" است.
ادعا: اگرعددی "فرد" باشدآنگاهآن عدد "اول" است!!!
فرض خلف: اگرعددی "فرد" باشدآنگاهآن عدد "اول" نیست.
هم‌ارز فرض خلف: اگرعددی اول" باشدآنگاهآن عدد "فرد" نیست. /نادرست
نتیجه:اگرعددی "فرد" باشدآنگاهآن عدد "اول" است!!!

می‌دانیم: اگریک شیءمربع باشدآنگاهمستطیل است
ادعا: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه مربع است.
فرض خلف: اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه مربع نیست.
هم‌ارز فرض خلف: اگرشیئی مربع باشدآنگاه مستطیل نیست. /نادرست
نتیجه:اگرشیءی مستطیل باشدآنگاه مربع است.

کمی بیاندیشید، انشاءالله فرصت کنم، برمی‌گردم و پاسخی می‌نویسم.

ای کاش به جای این مطالب، این موضوع را(موضوع زیر) در تاپیک چرا واجب الوجود خداست می گذاشتید.

aminjet;319114 نوشت:
آنچه مسلم است ذرات بنیادی چون به هم قابل تبدیلند واجب الوجود بالذات نیستند

بابت کتاب هم ممنون، خیلی وقت پیش دنبال کتاب فارسی بودم، ولی متخصصی دم دست نبود، از بچه های ریاضی هم که می پرسیدم، متاسفانه یا حوصله نداشتند یا کمتر از خودم می دانستند، بناچار رو به کتابهای انگلیسی آنلاین آوردم، این کتاب درمورد منطق گزاره ای است؟

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خدا قوت

aminjet;320700 نوشت:
بزار به روش خودتان یک چیزی را هم من برای شما اثبات کنم:

اثبات منطقی:
می‌دانیم: اگر یک شیء مربع باشد آنگاه مستطیل نیز هست.
ادعا: اگر شیءی مستطیل باشد آنگاه مربع هم هست.
فرض خلف: اگر
شیءی مستطیل باشدآنگاه لزوماً مربع نیست.
هم‌ارز فرض خلف: اگر
شیءی الزاماً مربع باشد آنگاهمستطیل نیست. /نادرست
نتیجه:
اگر شیءی مستطیل باشد آنگاه مربع هم هست.

یا یه چیز دیگه:

اثبات منطقی:
می‌دانیم: اگر یک عدد "اول" باشد آنگاه آن عدد "فرد" است.
ادعا: اگر عددی "فرد" باشد آنگاه
آن عدد "اول" است!!!
فرض خلف: اگرعددی "فرد" باشد آنگاه لزوماً آن عدد "اول" نیست.
هم‌ارز فرض خلف: اگر
عددی الزاماً "اول" باشد آنگاهآن عدد "فرد" نیست. /نادرست
نتیجه:
اگر عددی "فرد" باشد آنگاهآن عدد "اول" است!!!


با تشکر از توجه شما، دقت بفرمایید:
اگر شکلی مربع باشد آنگاه مستطیل هم است.
اگر مربع نباشد آنگاه بازهم مستطیل است.
اگر مستطیل باشد آنگاه ممکن است مربع است.
یعنی: در هر صورت مجموعه شما مستطیل است.
==============================
اگر عددی اول باشد آنگاه فرد است.
اگر اول نباشد آنگاه بازهم ممکن است فرد باشد.
درنتیجه: اگر فرد باشد آنگاه ممکن است اول باشد.
یعنی: در هر صورت مجموعه مورد نظر شما شامل اعداد اول است.
==============================
1-اگر جدای از من باشد آنگاه باواسطه درک می‌شود است.
2-اگر جزو «من» باشد آنگاه باواسطه درک نمی‌شود.
درنتیجه: اگر باواسطه ادراک شود آنگاه حتماً جزو من نیست.
==============================

در هر صورت حقیر لقمه را دور سرم پیچانده بودم، از این بابت از شما که موجب یادآوری این مطلب شدید متشکرم. اما اصل مطلب و ارزش گزاره‌ها در منطق گزاره‌ای با درنظر داشتن گزاره‌های 1 و 2 به قوت خود باقی است و مثالهای شما خیلی مناسب این موضوع نیست. ولی مصمم‌تر شدم که روی کلمه الزاماً بیشتر دقت کنم.
این توضیح هم شاید برای شما مناسب‌تر باشد:
برای درک باواسطه باید «من» قوایش را بکار گیرد تا آن چیز را بیابد، در نتیجه آن چیز خارح از «من» است و گرنه برای یافتن قوا و درک آن چیز دور پیش می‌آید.

(این پست ویرایش شد و عمده آن به اینجا: (http://www.askdin.com/thread20420.html#post321032) منتقل شد.


اگر آن چیز وجود نداشته باشد و فقط من باشم که دارم شئونات خودم را درک می کنم دیگر جایی از سایر اشیا و هیچ واسطه ای نمی ماند.

یه سری هم به اینجا بزنید:
http://www.askdin.com/thread10869.html

موفق باشید

موضوع قفل شده است