دو راهی ازدواج یا طلاق!

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دو راهی ازدواج یا طلاق!


با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود.

نقل قول:

سلام
مدت هفت ماهه که با خانمی که سه سال ازم بزرگتره ازدواج کردم, یعنی الان عقد هستیم ولی ایشون الان دیگه زن هستند دختریشون رو ندارند
بذراین از کمی قبل تر شروع کنم:
۴سال به کسی علاقه داشتم که خانواده اش به دلایلی غیر منطقی نه می گفتند, من با اون خانم رابطه نداشتم اما واقعا همو دوست داشتیم...
وقتی دیدم اون خانم داره بخاطر من اذیت میشه و خودم هم پر نیازم تصمیم گرفتم ازدواج کنم تا هم ایشون و هم من راحت بشیم.
چند جا رفتیم که یا من نمی پسندیدم یا دختر خانم؛ تا اینکه بالاخره خواستگاری خانمم رفتیم و آنقدر میل جنسی داشتم و خسته بودم گفتم همین...

اون موقع پدر خانمم سرطان داشتن و البته الان فوت شدن و همین باعث شد رعایت پدر سرطانی شون رو بکنم و سخت نگیرم, مثلا عقیده داشتم یک ماه محرم باشیم , اما وقتی گفتن نه، گفتم باشه بخاطر پدرتون اشکال نداره.
خلاصه بخاطر پدرشون چشامو رو خیلی چیزا بستم. حتی همون اول دعوامون شد باز بخاطر پدرش گفتم حق دارن. بالاخره عقد کردیم.. از همون اول اختلاف و دعوا...
خانمم حدود ۴۰ بار بهم فحش داد و بدترین حرفایی که میشد زده شد, وقتی کار داشت به جدایی می کشید پدرشون فوت شد و باز دلم سوخت و باز ادامه دادیم.
خانمم الان از رفتارش پشیمونه , خیلی رفتارش خوب شده, خیلی اروم و با ادب شده اما من بهش هیچ علاقه ای ندارم, یعنی نه تنها علاقه ندارم بلکه متنفرم ازش.. بهترین لحظاتم وقیه که نیستش. تمام تلاشم رو میکنم پیشش نباشم,
انقدر متنفرم ازش که حد نداره, حس میکنم انتخابم غلط بوده, تمام تلاشمو کردم به خوبیاش فکر کنم اما فایده نداشته.. حتی علی رغم رابطه باهاش ارضا میشم و نمیشم.. حس میکنم اصلا زن ندارم.. فکر اینکه باهاش برم زیر یه سقف نابودم میکنه.. آدم کینه ای نیستم که بخاطر رفتارش کینه کرده باشم..
روزی هزاربار خودمو سرزنش میکنم که چرا این انتخاب رو کردی, روزی صدباراز خدا مرگ میخوام.. همه اینا یکطرف..از طرفی توانایی ندارم بهش محبت کنم, توقعاتش حقه ها, مثلا میگه چرا نگام نمیکنی, چرا نوازشم نمیکنی, چرا ازم فراری هستی, چرا یه زنگ بهم نمیزنی.. اون حق میگه الانم خوب شده اما ذره ای بهش علاقه ندارم, اولا فیلم بازی میکردم براش که ابراز علاقه کنم اما دیگه نمیتونم..
نمیدونم چکار کنم, از طرفی مهریه, از طرفی فکر میکنم مقصرم, از طرفی دیگه دختر نیست، از طرفی میترسم آهش دامنمو بگیره...
از طرفی همه مقابل من هستن حتی خانواده خودم.

تو رو خدا کمکم کنید, هر کار بگید کردم بهش علاقه مند بشم نشد, از صداش, نفساش, حرفاش از هر چیزش بگید بدم میاد.میترسم از سر دلسوزی ادامه بدم و آخرش با یه بچه وضع بدتر بشه.
این قضیه بازی دو سر باخته برام..
اینم بگم حسم طوریه که انگار مجردم, یعنی هیچ کدوم از نیازام ارضا نشده , اونم میگه خواسته هاتو بگو اما من متنفرم ازش

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد حامی

سلام بر شما دوست بزرگوار
آب در كوزه و ما تشنه لبان مي گرديم. يه روز به منزل يكي از طلاب آمريكايي رفتم اسلام واقعي را تو زندگيش مي ديدم. احساس مي كردم من دارم فيلم طلبه بودن را بازي مي كنم. تو صبحتاش حرف از پدر بزرگش شد. گفت شما مي شناسيدش؟
با تعجب گفتم من؟!
از كجا او را بشناسم؟!
آلبومش را آورد و باز كرد صفحه اول آلبوم تصوير امام خميني جا خوش كرده بود.
مي گفت: وقتي مي خواهم به كشورم برگردم بايد كتاب هاي عرفاني ببرم. عرفان اسلامي خيلي به دهنشون مزه كرده است.
واقعي ما طينت بدي نداريم دلمان مي خواهد خوب باشيم ولي چه طوري؟
چرا پيامبر(ص)معصوم هر روز استغفار مي كردند و مي گفتند خدايا من را لحظه اي به حال خود وامگذار؟
زندگي در دنيا و ارتباط با رسانه هاي دنيايي و مردم دنيايي مانند نفت است براي گل فطرما. خب اگر ريشه اين گل لطيف خشك نشود جاي تعجب دارد.
دوست من باور كنيد اگر ارتباطتان را با علماي رباني اهل عمل زياد كنيد نَفَسشان، كتاب هايشان و سخنراني هايشان شما را زنده مي كند. شهيد مطهري مي گويند وقتي با ميرزا علي آقا شيرازي آشنا شدم درسش حال بود نه قال.
در درس اخلاق براي يك هفته شارژ مي شدم.
وقتي با عالمان اخلاق آشنا شويم و زندگي آنها را سرمشق خود قرار دهيم رفتارمان، افكارمان، احساسمان، هيجانمان و در يك كلام نگرش ما عوض مي شود.
بودند افرادي كه از كشورهاي عربي مي امدند و به همسايه آيت الله بهجت التماس مي كردند خانه ات را به گران ترين قيمت مي خريم و ايشان كه طعم خوب بودن را در وجود آيت الله بهجت چشيده بودند حاضر نمي شدند خانه قديمي خود را بفروشند.

[HL]جدا شدن از گذشته[/HL]
احتمال اين كه گذشته شما و ارتباط تان با آن دختر هنوز هم آگاهانه يا ناآگاهانه عايق باشد خيلي خيلي زياد است. و در اين صورت طبيعي است كه نتوانيد ذهن و فكرتان را به همسرتان معطوف كنيد. بايد از گذشته خود آزاد و رها شويد گذشته اي كه خاطراتش مثل ميله هاي زندان شما را حبس خودش كرده است. اين قفس را بشكنيد و تا رها شويد. كليد آن گزينش دوستان معنوي، نماز اول وقت، نماز با جماعت به خصوص وقتي امام جماعت اهل معنا باشد (اگر شده با مسافرت هم خودتان را در اين فضا قرار دهيد اين كار را بكنيد به اتفاق همسرتان)، با ذكر، با پناه بردن به خدا از شر و وسوسه شيطان و نفس و خواندن سوره ناس و فلق در نماز و گفتن زياد ذكر الا اله الا الله( با توجه تمام به معنا) با كار و فعاليت بدني و ورزش و فرار از خلوت و تنهايي با خودكنترلي در گناه (خداوند مژده داده در اين صورت راه گشايش را براي تان قرار مي دهم)، با قرار گرفتن در نسيم هاي معنوي ايام و اماكن مبارك ( زيارت قبور، ايام رجب و....)، با دادن صدقه، نذر
مراقب باشيد داروي بالا را هد ندهيد طبق دستور عمل كنيد.

[HL]تلقين [/HL]
شما روزي هزار بار خودتان را سرزنش مي كنيد، بايد عكس اين رفتار كنيد روزي هزار بار از خداوند بخواهيد كه اللهم غير سوء حالنا باحسن حالك؛ خداي همان حال خوشت در كالبد خاكي من بزيز تا از اين مي ناب سرمست خودت شوم.

[HL]فيلم بازي كنيم[/HL]
وقتي فيلمي را مي بينيم خيلي از شخصيت اول فيلم كه مثبت است خوشمان مي آيد.
نه شما بلكه همه بايد فيلم بازي كنيم. نه اين كه رياكاري كنيم و دو رو باشيم. سبك خوبان را خوب نگاه كنيم و شبيه آنها رفتار كنيم. فيلمنامه را خدا مشخص كرده ما بايد كارگردان و بازيگر اين فيلم باشيم. نقش آدم خوبا را بازي كنيم.
لاتي به يكي از عرفا گفت مي خوام خوب بشم نمي تونم گفت شب بلند
شو نماز شب بخون
خنديد و گفت من نماز روزم هم تو هواست شب بيدار نمي شوم
گفت نيت كن بيدارت مي كنم
نيمه شب بلند شد و اومد لب حوض نگاهي به آسمون كرد و گفت خدا جون اومدم ديرم اومد ولي اومـــــــدم ها.
بزرگان گفته اند نماز اول وقت واجباتان را بخوانيد اگر به جايي نرسيد لعنتم كنيد ولي نماز هم مثل دارو خوردن است بايد بعد از آن با كارهايي اثرش را نپرانيم
برخي از بازيگران وقتي مدتي نقشي را باز مي كنند مي گويند انگاري شخصيت او فرد حلول مي كنه تو وجودمون يا من حلول مي كنم تو وجود فرد ديگر. اين همون چيزي است كه حضرت علي(ع) فرمودند خيلي كم اتفاق مي افتد كه كسي خودش را به گروهي شبيه نكند و مثل آنها نشود فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بَقَوْمٍ الْأَ أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ.
بازم اين تكنيك را خوب خوب اجراي كنيد مراقب باشيد حرام نشود كه خيلي دقيق است

طبق برنامه مكتوب جلو برويد
ان شا الله موفق مي شويد و خبرهاي خوبي به ما مي دهيد
اين دو سخنراني را هم گوش كنيد آب است بر روي آتش و داروي شفا بخش است براي بيماري هاي من و شما، آرامش است براي درياي اضطرابمان:

[h=3]قانونی طلایی:ارتباط موفق( فایل صوتی بسیار زیبا و راهگشا)[/h]گوش دهيد
تأمل كنيد
نكاتش را ياداشت كنيد

[h=3]::::❤::::سرمایه گذاری عاطفی در خانواده::::❤:::: صوتی استاد فقیهی[/h]گمشده خودمان را از اين درياي معارف صيد كنيم

دوستان براي رفع و دفع مشكل همه مؤمنان به خصوص دوستمان دعا كنيد

بلاگردان جان و تن دعای مستمندان است

که بیند خیر از آن خرمن که ننگ از خوشه چین دارد:Gol:

به صفای دل رندان صبوحی زدگان

بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند

[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
این داستان منو یاد پاسخ استاد حامی انداخت:جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
[=arial]

[=arial]جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .
[=arial]

[=arial]روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
[=arial]

[=arial]همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
[=arial]

[=arial]جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))

طاهر;509224 نوشت:
تو رو خدا کمکم کنید, هر کار بگید کردم بهش علاقه مند بشم نشد, از صداش, نفساش, حرفاش از هر چیزش بگید بدم میاد.میترسم از سر دلسوزی ادامه بدم و آخرش با یه بچه وضع بدتر بشه.
این قضیه بازی دو سر باخته برام..
اینم بگم حسم طوریه که انگار مجردم, یعنی هیچ کدوم از نیازام ارضا نشده , اونم میگه خواسته هاتو بگو اما من متنفرم ازش

سلام دوست گرامی

ضمن توصیه به سفارشات استاد حامی، چند نکته در ازدواج مهم است که باید مد نظر داشته باشید:

هدف ازدواج به تفاهم رسیدن است ... که این هم در زندگی مشترک باید شکل بگیرد تا زوجین به عنوان انسانهای فهمیده شناخته شوند

بی تردید عشق سه طرفه(زن - شوهر - خدا) می‌تواند ما را راضی نگه دارد ... بنابراین ارتباط زوجین با خدا می‌تواند به ارتباط آنها با هم بطور حقیقی کمک کند نه بصورت فانتزی و قراردادی!

زوجین هر دو باهم باید هدفشان خوشبخت کردن دیگری باشد ... و انتظار یک طرفه خودخواهی و نشناختن معرفت النفس و زندگی ابدی است

نفقه‌ی معنوی قبل از نفقه مادی بر مرد واجب می‌شود ... بنابراین آموزش ارتباط با خدا و همسرداری هم با فراهم نمودن امکانات آن توسط مرد برای زن میسر می‌شود.
البته زنانی هستند که قبلا در این زمینه تلاش کرده اند

شما باید ابتدا در مورد خصوصیات زوجین مطالعه داشته باشید تا با نیازهای خود و همسر خود آشنا بشوید ... به او هم مطالعه اینها را توصیه کنید

بعد ببینید کجاها اشتباه عمل کرده‌اید و با هم آن ایرادات را برطرف کنید و یا از وقوع آن جلوگیری کنید

مواظبت از نفس(چشم، گوش، زبان، و ...) در خانه و جامعه برای تعمیق عشق لازم است ... آنهم عشقی که خداوند تظمین کرده است که بعد از ازدواج بوجود می‌آید ( و جعل بینکم مودة و رحمة--سوره روم آیه 20)

برای مطالعه چند کتاب زیر توسط خود و همسرتان اقدام کنید

- همسر دوست داشتنی
- مردان مریخی زنان ونوسی
- بروید باهم بسازید
-
چرا مردان گوش نمي دهند و زنان نمي توانند نقشه بخوانند

مطالعه‌ی سایتهای زیر هم کمک می‌کند:

http://www.moshavereh.porsemani.ir/

http://nobatearamesh.blogfa.com/

موفق باشید

سلام ...

1- اولا اینکه به نظره من از پست شما خیلی راحت میشه نتیجه گرفت شما دخترها رو نمیشناختین ... و یکی از عوامل شکست شما تو رابطه زناشوئیتون این بوده که خوب خانومها رو نمیشناختین ... شاید اگر در جامعه ای آزاد تر بودیم ... با شناخت بهتر و بیشتری ازدواج میکردین ...

2- یکی از مشگلاتی که به نظرم شما دارین این هستش که نتونستین رابطه زناشوئیتون رو کنترل کنین ... شما اگر فرد عاقلی بودین همون دفعه اول که خانومتون بهتون فحش دادند ... باید بهش تذکر میدادیند که حرف رکیک و پرده دری باعث میشه عشق از بین بره ... بهش تذکر میدادین به هیچ عنوان نمیتونین فحش رو تحمل کنین ... و به نظره من اگر با دوم یا سومی تکرار میشد باید دستتون رو بلند میکردین ...

3- خانومها یه حسی دارند که میخواهند desktop بشن ... منظورم این هست که خانومها دوست دارند که سرویس دهنده خوبی باشند ... یعنی کسی باشه که غرق در وجودش بشن و بهش کمک کنن ... فقط شما باید بتونین خانومتون رو در درون این مسیر قرار بدین ... یکی از مشگلاتی که آقایون در ابتدای زندگیشون دارند این هست که میخواهند زنشون دوستشون باشه ... در حالیکه به نظره من زن باید زن باشه ... و مرد هم باید مرد باشه ... و شما نتونستین از زنتون بخواین که زن باشه .

4- راهکاری که الان به ذهنم میرسه این هستش که یک بار خیلی جدی با خانومتون بشینین در مورده همین احساستون صحبت کنین ... بهش بگین که چه احساسی نسبت به اون صحبت های رکیک دارین و عشقتون از بین رفته ... بهش بگین که نمیتونین به هیچ وجه پرده دری رو تحمل کنین ... بهش بگین که باید جبران کنه ... و اجازه بدین کمی زمان بگذره ... معمولا آدمایی که مشگل دارند پرخاشگر میشن ... زمانی که پدر من فوت میشه ... من همش دوست داشتم دعوا کنم ... همش دنباله بهونه بودم ... یهو میزدم زیر گریه ... یهو داد میزدم ... یهو آشتی میکردم ... اینقدر اخلاقم بد شده بود که به همه میگفتم شما بودین که بابام رو کشتین ... مریضی سرطان خیلی مریضی سختی هست مخصوصا برای کسانی که دارند از اون مریض نگهداری میکنن ... شما چون قرار بود داماد خونه بشین خیلی چیزها رو نمیدیدین ... کسی که میبینه عزیز ترین کسش داره روز به روز از وجودش کم میشه ...اخلاقی براش نمیمونه ... مریضه سرطانی آژیر میکشه ... یهو ساعت 2 نصفه شب همسایه ها میریزن جلویه در خونشون ... روزی 8 ساعت آسمون رو به زمین میاره ... یهو جاش رو خیس میکنه ... باید کسی باشه که تنقیه اش کنه ... برین ببینین تنقیه یعنی چی !!! نه یک ماه نه دو ماه ... یهو 4 سال .... یه بار من یکی از آشناهای نزدیکمون که سرطان داشت رو میبرم حموم که تمیزش کنم ... بهش میگم یه لحظه خودت وایسا تا من آب رو گرم کنم ... تا رووم رو برمیگردونم با صورت سققوط میکنه رو سرامیک های کف حموم ... ولی متوجه نمیشه ... اینقدر که درد درونی داشت ... مطمئن باشین اخلاق واقعی ایشون چیزی غیر از اون چیزی هست که شما در اون دوران از ایشون دیدین ...

5- با ایشون صحبت کنین و احساستون رو بگین ... به نظره من ایشون حق دارند که بدونن احساسات شما در این مورد چی هست ... کمی عشق ورزی رو بهشون یاد بدین ... چند تا رمان عاشقانه براشون بخرین ... کتاب شازده کوچولو رو بهش هدیه بدین ... عشق ورزی ... عاشق شدن ... مثله عشاق زندگی کردن هنر میخواد ... تا دلتون هم بخواد سایتهایی هستش که داره این چیزها رو آموزش میده ... آدمهایی رو میشناسم که رومانهای عاشقانه میخونن و زیر جملات زیباش خط میکشن تا ازش استفاده کنن ... حرف های زیبایی رو آماده میکنن تا به جاش ازش استفاده کنن ... ازشون بخواین عشق ورزی رو یاد بگیرن .. و بهتون عشق بورزن .

ختم کلام اینکه :

1- فکر نکنین دخترا از آسمون اومدن و همشون پری هستن ... و شما سرتون کلاه رفته که با یک انسان ازدواج کردین ...
2- شما با اخلاق واقعی ایشون طرف نبودین ... حتی هنوز هم اخلاق واقعی ایشون رو نمیشناسین ... چون واقعا ایشون داشتن به خاطر مریضی پدرشون شکنجه میشدن .
3- بهشون بگین که پرده دری هایی که کردن باعث شده عشقتون از بین بره ... و بهشون بگین که باید براتون جبران کنه و شما نمیتونین حتی یک بار پرده دری رو تحمل کنین .
4- جاهایی که میبینی مسیری هست که اگر زنت پا جلوتر بزاره ... دیگه نمیتونی تحملش کنی ... ازش فاصله بگیر ... صدات رو از اون بالاتر ببر ... یا بزنش ... یک ضربه مقتدرانه . محکم . مردونه ... تنها هم یک ضربه ... بعدش ترک کردن محیط ... وای ناستا باهاش یکی به دو کنی و انو یه چیزی بگه و تو یه چیزی جوابش رو بدی ... این مشگل مدیریتی تو بوده که اجازه دادی ایشون دور بردارن .

در نهایت وقتی دو نفر تازه میخوان ازدواج کنن خیلی مشگلات و مصائب جلو راهشون هست ... کسی که دست رو قلب کسی میزاره ... تو چشماش نگاه میکنه و بهش ابراز عشق میکنه نسبت به این احساس مسئول هست ... تو نسبت به خانومت مسئول هستی ... باید بتونی مساله رو کنترل و مدیریت کنی ... سعی کن خانومت رو مال خودت بکنی و اخلاقش رو درست کنی ... با اینکه به نظره من خانومت تنها نیاز به درکه متقابل داره ...

امیدوارم که موفق باشی .

تنهاترین سردار;513668 نوشت:
[=arial]بسم الله الرحمن الرحیم
این داستان منو یاد پاسخ استاد حامی انداخت:جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.
[=arial]

[=arial]جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .
[=arial]

[=arial]روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
[=arial]

[=arial]همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
[=arial]

[=arial]جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))

این یک داستان هست و لزوما منطبق با واقعیت نیست ... از دوستان میخواهم اساس زندگی خودشون رو بر اساس واقعیت ها بزارن ... و اینجوری تصمیم نگیرن ... زندگی خوب داشتن ساختاری داره و مهارتهایی رو میطلبه که باید اشخاص یاد بگیرنش تا بتونن موفق باشند ... این که شما از کسی خوشتون میاد ... حتی بهش نگین و بجاش برین نماز و روزه بخونین ... بعدش اون شخص بیاد و شما رو سواره اسب سفیدش کنه تصویری حقیقی از دنیایی که توش زندگی میکنیم نیست ...

برای کسی که دوستش دارین بجنگین ... مثله کانگوروهای نر دستکش بوکس دستتون کنین و بوکس بازی کنین ... یا مثله گوزن ها شاخ هاتو رو تیز کنین و به رقیبتون ضربه بزنین ...

سلام علیکم برادر محترم

فرمودید زمانی که ابشان با شما خوب رفتار نمیکردند مصادف با بیماری سخت پدرشان بوده است.شاید فشارهای عصبی ایشان را اذیت میکرده حتما از ارتباط دختر وپدر هم آگاهیدومیدانید چقدر برای دختر سخت است اخرین نفس های پدر را بشمارد.

با توکل برخدا وسیره اهل بیت علیهم السلام صبر را پیشه کنید.ومدت عقد راطولانی تر کنید تا بتوانید تصمیم بهتری بگیرید

نفرنفر;513948 نوشت:
- جاهایی که میبینی مسیری هست که اگر زنت پا جلوتر بزاره ... دیگه نمیتونی تحملش کنی ... ازش فاصله بگیر ... صدات رو از اون بالاتر ببر ... یا بزنش ... یک ضربه مقتدرانه . محکم . مردونه ... تنها هم یک ضربه ... بعدش ترک کردن محیط ... وای ناستا باهاش یکی به دو کنی و انو یه چیزی بگه و تو یه چیزی جوابش رو بدی ... این مشگل مدیریتی تو بوده که اجازه دادی ایشون دور بردارن .

سلام

با این مورد چهارم مخالفم.

زدن کار درستی نیست و ممکن است چرخه ی دیگرآزاری- خودآزاری را بوجود بیاورد.. فرزندی که مادرش توسط پدر کتک بخورد بی شخصیت می‌شود

گاهی وقتها به مدت کمی سکوت کنیم تا شخص مقابل تخلیه شود و بعد در حالت آرامش علت را بپرسیم موثرتر است

در اسلام هم منظور از زدن با روایت در نظر علما آمده است و فقط یکجا مجاز است. آن هم مثلا با پشت دست و اینکه قرمز نشود و .. می‌باشد

با سلام خدمت دوستان
چند نکته:
1. کاش می گفتید که آیا این دوست سوال کننده به این پستها دسترسی دارد یانه؟
2. تشکر و قدر دانی از دوست عزیز نفر نفر گرامی از این بابت که در یکی از پستهاشون شدیدن به طبل طلاق می کوبیدن ولی در این پست راهکار ارئه نمودن و به موارد خوبی اشاره کردن.
و اما نظر این حقیر (لطفا تا انتها و بادقت مطالعه نمایید):
استاد گرامی به درستی به نکته ای اشاره نموداند و از جان کلامشان اینگونه بر میآید که سبک زندگی ونوع تفکر باید عوض شود و فکر می کنم کمی بیشتر توضیح می خواهد.
به نظر این حقیر دوستان متأهل شاید بهتر بتونن اظهار نظر کنند و راهکار ارائه نمایند.
از این رو با فرض اینکه نکته شماره 1 محقق است بر خود فرض می دانم از یک طلاق به نوبه خودم جلوگیری کنم.
سرکار خانوم نفرنفر به درستی از یک چالش بزرگ که اکثر ازدواجها در اوایل به دلیل تفکر غلط بوجود میاید رمز گشایی کردن وآن اینکه برای همسرتان فقط و فقط همسر باشید همین بست یک همسر خوب باشید، نه یک دوست! نه یک مادر!! نه یک پدر!!! نه یک معلم !!!!
هر کدام از این تفکرات به نوعی برای شما مشکلاتتی در زندگی مشترک ایجاد می کند پس بهتر است به قول کارشناس ارجمند فقط نقشی که به عهده داریم را خوب از آب در آوریم و سعی کنیم خود را به نقشی که به عهده داریم نزدیک کنیم با توجه به تمام جزییات که منحصر به نقش خودمان است آن نقشی دلنشین است که واقع ای تر و دور از تصنع باشد.
از بحث اصلی دور نشویم اگر شما دوست سوال کننده عزیز به این نکته خوب توجه کنید، انتظاراتان هم از طرف مقابل معقول و واقعه بینانه تر می شود. و از خیال ها و تصویرسازی های ذهنی نامعقول دور می شوید، که چرا اینجوری رفتار کرد؟ چرا اونجوری رفتار کرد؟
بی پرده بگویم قرار نیست همسرتان در زندگی نقش جنیفر لوپز و یا برد پیت را برای شما بازی کنند او هماند شما یک انسان است با ضعفها و قدرتهای محدود چون خود شما.
پس از ایده ال گرایی و مطلق بینی کمی فاصله بگیرید به قول نفر نفر گرامی (فکر نکنین دخترا از آسمون اومدن و همشون پری هستن ... و شما سرتون کلاه رفته که با یک انسان ازدواج کردین).
البته با این نکته که بگویید در حال حاضر در مورد ایشان چه فکر می کنید کاملا مخالفم(با اجازه سرکار نفرنفر) چرا که با این کار از همان چیزی که می ترسید یعنی نامردی کردن و ... بدتر از اصل خود عمل اتفاق می افتد و برای همیشه پلهای برگشت را خراب می کنید شما باید فکرتان را عوض کنید نه همسرتان این را خوب به گوش جان بسپارید.
فکر می کنم فحاشی در سوالی که اعلام کرده اید بهانه ایست برای فرار کردن از خودتان نه یک دلیل برای جدایی چرا که مشکلات سخت تر از این هم بافرض عدم تکرار نمی تواند یک زندگی را خراب کند پس با خودتان رو راست باشید.
واما در باره نظر استاد گرامی که تاحدی در موارد بالا به آن اشاره کردم.
شما باید سبک زندگی خود را اصلاح کنید.
سبک زندگی یعنی چی؟
یعنی به جای اینکه از اطراف اکناف، مجاری ارتباطی(چشم،گوش ...) با ذهنتان و قوه تفکرتان را پر از چیزهای وهمی خیالی کنید سرچشمه را اصلاح کنید که استاد گرامی به خوبی راهکارهای عملی ارائه نمودند که سرچشمه اصلاح می شود و نیز از آنچه که به شما چنین تفکراتی را القاء می کند شدیدا فاصله بگیرد به همین منظور کمی نیاز به خلوت دارید مسافرت و یا ... برای شما مانند یک استاد راهنمای خوب عمل خواهد کرد.
بنده خدایی را می شناسم که مشکلی چون شما وحتی شدیتر ولی در حال حاضر دخترشان یک سال نیمه است و خوشبختند البته که هر کس نسخه خاص خودش را می خواهد ولی آنچه که مهم است این است که اگر درست و عاقلانه تصمیم بگیرد و خوب عمل کنید شما هم به لطف خدا این مرحله را پشت سر می گدارید.
دوست داشتم به نکات بیشتر اشاره کنم اما بیشتر از این مقدور نیست.
شدیدا توصیه می کنم قبل از هر تصمیمی از یک مشاور دل سوز امین وکار بلد به صورت حضوری استفاده کنید و از انفعال وتصمیم عجولانه جدا بپرهیزید که عواقب تصمیم غلط و نا به جا اثرات جبران ناپذیر بر جای خواهد گذاشت با حوصله این گره نقش زندگی خود را باز کنید که در فستیوال الهی رل شما از سخت ترید رلهای بازیگری است شما می توانید نقش اول را به بهترین شکل بازی کنید و خوشبختی جایزه بگیرد.
انشالله خداوند وعده الفت ومحبت را برای شما هم محقق خواهد ساخت فقط خودتان مانع نباشید.
باران رحمت الهی همچنان در حال باریدن است کاسه خود را وارونه نگاه ندارید.

متعلم;513980 نوشت:
سلام

با این مورد چهارم مخالفم.

زدن کار درستی نیست و ممکن است چرخه ی دیگرآزاری- خودآزاری را بوجود بیاورد.. فرزندی که مادرش توسط پدر کتک بخورد بی شخصیت می‌شود

گاهی وقتها به مدت کمی سکوت کنیم تا شخص مقابل تخلیه شود و بعد در حالت آرامش علت را بپرسیم موثرتر است

در اسلام هم منظور از زدن با روایت در نظر علما آمده است و فقط یکجا مجاز است. آن هم مثلا با پشت دست و اینکه قرمز نشود و .. می‌باشد

سلام جناب متعلم خوب و خوش و سلامت باشین ...

چند سال پیش بود که رفته بودم تو صف بیمه وایساده بودم ... مساله ای پیش اومده بود که باید حضوری حاضر میشدم ... اعصابم از آسمون و زمین خورد بود و حق و حقوق بیمه پدریم رو نداده بودن و خیلی هم اون روز کار داشتم حسابی به هم ریخته بودم ... یه پیره مرده پشته من بود که یه عصایی هم داشت ... حواسش نبود و تو صف داشت از من جلو میزد ... منم سوژه دست گرفتم و شروع کردم به تحقیر کردن و چرت و پرت گفتن بهش ... پیره مرده نمیتونست جوابم رو بده ... تا اینکه یهو عصاش رو برد بالا و محکم زد به تنم و گفت { آرووووم بگیر دختر } ... هیچ موقع یادم نمیره .... اینقدر آروم شدم که هنوزه که هنوزه آرامش اون ضربه رو تو تنم احساس میکنم ... بعدش خیلی از مردها ریختن جلو تا با پیره مرده دعوا کنن ... ولی من گفتم ساکت هیچی بهش نگین حق داشت ...

منظوره من از ضربه زدن ... اینکه بگیرین همسرتون رو سیاه کنین نیست ... بعضی جاها ماها کنترل زندگی از دستمون در میره ... پرخاشگر میشیم ... میخوایم یکی به دو کنیم ... دری وری میگیم ... چرت و پرت میگیم ... در اینصورت باید مرد بتونه از مسیر مقتدرانه وارد بشه و رابطه رو کنترل کنه ... اگر وای سه و هر چیزی که ممکن هست من باره اون مرد کنم ... دیگه خودم برای اون مرد ارزشی قائل نمیشم ...

وقتی زنی داره به شوهرش فحاشی میکنه ... باید مرد خونه جلوش وایسه ... حالا هر جور که شده ... وگرنه اگر اجازه بده اون فحاشی ها ادامه پیدا کنن ... دیگه ...

من در بیان مطالبم با آیات و روایات کاری نداشتم ... تجربه شخصی خودم بوده ...

سلام علیکم،
تنبیه به معنای تنبه و بیدار کردن است، همانطور که خواهرمان سرکار نفرنفر هم فرمودند گاهی انسان در یک طرز تفکری چشمش را از اطراف می‌گیرد و مستقیم به جلو می‌تازد که تنبه و تنبیه در همین موارد باید به کار گرفته شود، یک آن تلنگوری (نه کتک با کمربند و ...) به او زده می‌شود که هی اطرافت رو هم نگاه کن، این وجه مسأله را هم ببین، اون وجه مسأله را هم ببین، اینقدر یک نفری نبر و ندوز.
اما واقعا وقتی می‌فرمایید که این خانم بعد از گذشتن از ان سختی‌ها و بالاوپایین‌های صعب دارد سعی می‌کند که اینقدر زن خوبی برای شما باشد دلم می‌سوزد که شما نمی‌توانید برایش همسر خوبی باشید. حرفهای استاد بزرگوار را با دقت بخوانید، حقیر برخی را امتحان کردم عجیب جواب می‌دهد. مثلاً زمانی سر یک مطلب آنقدر از خانمم ناراحت بودم که برای آنکه بداخلاقی با ایشان نکنم فقط ازشون کناره گرفتم، خود ایشان هم ناراحت بودند و نمی‌خواستند که ازشان ناراحت باشم، با معصومیتی که بیشتر خاص بچه‌ها و خانم‌هاست نگاه می‌کرد و تقاضای محبت داشت، چشمم را بستم و محبت کردم و آب سردی بود که بر روی ناراحتیم ریخته شد، الحمدلله دیگر هر وقت کدورتی پیش بیاید هر دوامان پیش‌قدم می‌شویم تا بتوانیم و خیلی راحت این مشکلات رنگ می‌بازند، مشکلات هم که باشد دشمنی و کینه و ناراحتی‌ای باقی نمی‌ماند:

... وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ‌ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ۚ وَاتَّقُوا اللَّـهَ ۖ إِنَّ اللَّـهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ [المائده، ۲]
... و در نيكوكارى و پرهيز همكارى كنيد نه در گناه و تجاوز. و از خداى بترسيد كه او به سختى عقوبت مى‌كند.

خدا کمکتان کند.
یا علی

سلام

طاهر;509224 نوشت:
4 سال به کسی علاقه داشتم که خانواده اش به دلایلی غیر منطقی نه می گفتند, من با اون خانم رابطه نداشتم اما واقعا همو دوست داشتیم...
وقتی دیدم اون خانم داره بخاطر من اذیت میشه و خودم هم پر نیازم تصمیم گرفتم ازدواج کنم تا هم ایشون و هم من راحت بشیم.

این مورد را دست کم نگیرید, به نظرم عامل اصلی در اینجاست نه در رفتار خانومتون.
4 سال عاشق کسی بودید و بعدش هم به خاطر میل جنسی با کسی دیگر ازدواج کردید.
کاری ندارم که مقص کی هست :شما,جامعه,فرهنگ و........ولی به نظرم گره کارتون با حل کردن این مشکل باز میشه, یعنی هنوز هم عاشق مورد قبلی هستید و نمیخواهید که عشقش را از دلتون خارج کنید,هرچه بیشتر تلاش کنید از اون افکار فاصله بگیرید به همسر فعلتون نزدیکتر میشید.
در این میان هم تلاش خودتون لازمه و هم راهکارهای استاد حامی و دیگر دوستان .......ولی باز تاکید می کنم تغییر باید درون شما صورت بگیره و در همسرتان زیاد مهم نیست و چه بسا که ایشان خیلی هم خوب شده باشه.
بعید نیست که ضمیر ناخودآگاه (و شاید هم آگاه شما) یه جوری یه ارتباطی بین علاقه پنهان شما به معشوق قبلی و فحاشیهای همسر فعلیتون ایجاد میکنه تا احساس خودتون را زیر اون پنهان کنید.
مسیر بهبودیت مشکله ولی شدنیه.
موفق باشید.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و عرض ادب

و با اجازه استاد حامی بزرگوار

بله همونطور استاد حامی و کاربران گرامی فرمودند ، علاقه ای که در ذهنتان ریشه دوانده را باید ریشه کن کنید!

ممکن هست بگویید نه دیگر علاقه ای به نامزد قبلی ام ندارم اما ویژگی های خاصی در هشیار و ناهشیار شما از آنچه مورد علاقه یتان هست جای گرفته که ، نمیگذارد ویژگی های همسر کنونی

تان در دلتان جای گیرد و به وی علاقه مند شوید !

لذا علاوه بر نکاتی که استاد حامی خدمتتون عرض کردند و سعی در اجرا کردنشون ، اول از همه قطعا باید با خود یکدست شوید ، یعنی اینکه تصمیم قاطعانه با خودتان برای ادامه زندگی با همسر

کنونیتان بگیرید.

دوم اینکه جست و جو کردن افکارتان هست ...مواقعی که همسرتان می آید معمولا چه چیزهایی به ذهنتان میرسد و یا چه تصاویر ذهنی ممکن هست به ذهنتان خطور کند؟ غالبا افکار و تصاویر

ذهنی تکرار شوند علت اصلی مسئله هست! که باید ریشه یابی شوند از جمله اموری که در ریشه یابی می توانید استفاده کنید :

1- پرسش و پاسخ از خود هست یعنی وقتی آن افکار به سراغتان امدند ، چرایی آن افکار را جست و جو کنید و آنقدر با هر جوابتان چرا یا خب مگه چیه؟ بگویید تا به منتهای پاسختان برسید.

2- تمام ویژگی های ریز و درشت همسرتان را بنویسید و ببیند هر کدام از آن ویژگی ها با چه کسی در گذشته شما تطابق دارد بخصوص افراد کودکیتان و ان فرد چگونه شخصیتی داشته ، با این

روش می توانید علت نارضایتی از همسرتان را بیشتر حس کنید.

و سوم بعد از علت یابی ، زمان چالش با عقایدیتان هست ، یعنی دلایل قانع کننده ای که برای خود می آوردید برای این کار می توانید شواهد دال بر درست بودن یا نا درست بودن عقایدتان را

بیابید. اگر عقایدتان نادرست بودن عقاید متعادل را جایگزین کنید و اگر درست بودن نحوه تغییر شرایط را پیگیری کنید.

بعد از این مراحل می توانید روش تن آرامی یا ریلکسیشن را هر روز انجام داده و مواقعی که در تن آرامی کامل بودید ، به علایقتان به همسرتان فکر کنید و تلاش خود را برای حس این علاقه بکنید.

لطفا در کنار تمام روش های مذکور ، حتما نماز اول وقت ، دعا و توسل و توکل و صدقه فراوان را فراموش نفرمایید...سئوالی بود در خدمتم:Gol:

[="Indigo"]اینقدر گفتی ازش بدم میاد و متنفرم و فلان و فلان که منم ازش بدم اومد ..!!!

تلقین نکنین به خودتون .... همیشه گفتم بازم میگم ... ادمی اونیه که فکر میکنه ، تصور میکنه و میخواد ...

وقتی اینجورمیگی که از صداش بدم میاد ...

کم کم همین صدا مته ی اعصابت میشه ...

تلقین نکنید به خودتون همه چیز حل میشه ...[/]

SH!SH-GoOoSHe*;514196 نوشت:
اینقدر گفتی ازش بدم میاد و متنفرم و فلان و فلان که منم ازش بدم اومد ..!!!

تلقین نکنین به خودتون .... همیشه گفتم بازم میگم ... ادمی اونیه که فکر میکنه ، تصور میکنه و میخواد ...

وقتی اینجورمیگی که از صداش بدم میاد ...

کم کم همین صدا مته ی اعصابت میشه ...

تلقین نکنید به خودتون همه چیز حل میشه ...

احسنت ، این یک واقعیته....

و همون فیلم بازی کردنی که استاد ازش صحبت کردن یا همون ریلکسیش و تفکر و حس علاقه ، بر تلقین تکیه داره....

جناب استاد حامی من هم تقریبا یه چنین مشکلی داشتم ولی خدا رو شکر الان همسرم رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم
هنوز زیر یک سقف نرفتیم ولی وقتی مدتی صداشو نمیشنوم و بعد از چند رو ز صداش رو میشنوم اشکم درمیاد اینقدر دوسش دارم که حد نداره
البته دعوا میگیریم بد جور هم دعوا میگیریم ولی مثل بچه یک ساعت بعد بازم باهم رفیق میشیم گاهی درکم نمیکنه اذیم میکنه ولی چند روز بعد بارفتارش
نشون میده که اشتباه کرده درکل حرفای شما خیلی زیبا بود من هم از امروز همه شو رعایت میکنم
ممنون از شما
دوست عزیز جوونیت داره میره تمرین عشق کن بعدش باور کن عاشقش میشی
من هم همینطور که گفتم یه چنین مشکلی داشتم بنا بر دلایلی که فشار بسیار شدید روحی بود مجبور شدم ازدواج کنم با اینکه به یه دختر دیگه علاقه دشتم و خانواده من به شدت مخالف بود
اوایل دعوا داشتیم من هم به خدم میگفتم ای کاش این کارو نمیکردم اما وقتی میدیم خانومم که اتفاقا از من سه سال هم بزرگتر همه چی رو رعایت میکنه مثل شما وجدانم ناراحت شد
وقتی دیدم که خانومم خودشو مال من میدونه من رو هم مال خودش آره براش فیلم بازی کردم ولی حالا دیگه تنها زنی که تمتم جونم رو براش میدم همسرمه و و هیچ چیز کس روهم با اون عوض نمیکنم
اینم بگم ما تا درب دفتر طلاق هم رفتیم ولی حالا دیگه همه کس و همه چیزم همسرمه و اونم همین فکر رو داره حتی من مطمئنم اون بیشتر دوسم داره تامن ولی من تمام تلاشم رو میکنم بیشتر دوسش داشته باشم ولی دوست داشتنم از تهه قلبه نه اینکه فیلم باشه.
در ضمن فکر نکنید الان حرف 5-6 ساله نه تمام این مسائل در طول 9 ماه تا 1 سال بود یعنی خیلی طول نمیکشه زندگیتون خوب میشه انشاءالله.
امیدوارم کمکت کرده باشم.

[="Tahoma"][="Blue"]

یك زندانی كه قصد فرار داشت بطور مخفیانه خود را در یكی از اتاقك های قطار جا داده بود و بعد از حركت فهمیده بود كه در یخچال قطار قرار دارد. زندانی مطمئن بود كه در طی چندین ساعتی كه در یخچال قرار دارد منجمد خواهد شد و دقیقاً اینطور هم شد. اما بعد از رسیدن به مقصد مشاهده كردند كه زندانی یخ زده در حالی كه یخچال قطار خاموش بوده است و این نشان میدهد كه شخص زندانی به خود تلقین كرده كه منجمد خواهد شد و این تلقین برای او حكم یك تصویر ذهنی مطابق با افكار او داشته و همین باعث شده كه سلولهای بدن وی واقعاً سرما را حس كرده و كم كم منجمد شود.
همره;514201 نوشت:
حسنت ، این یک واقعیته....

و همون فیلم بازی کردنی که استاد ازش صحبت کردن یا همون ریلکسیش و تفکر و حس علاقه ، بر تلقین تکیه داره....


[/]

موضوع قفل شده است