ادب مع الله(از خدا خواهیم توفیق ادب)

تب‌های اولیه

97 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ادب مع الله(از خدا خواهیم توفیق ادب)

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی
از خدا خواهیم توفیق ادب/بی ادب محروم شد از لطف رب
به لطف و عنایت الهی در این تاپیک در باب مقوله ادب و بالاترین مصداق آن یعنی ادب مع الله سخن خواهیم گفت.

دوستان در صورت تمایل در این بحث شرکت کرده و نظر خود را بیان کنند.[/][/]

بسمه تعالی
فصل دهم کتاب نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور، در ادب مع الله(1):

الف - در ادب مع الله حضور قلب بايد كه در خطاب و مناجات توجه به حق بايد و گرنه دعاء با انصراف قلب به غير و عدم توجه به حق سبحانه محض سوء ادب است ، و اين دعا قرب نياورده بعد مى آورد. بر آن باش تا مقام عنديت را حائز شوى فى مقام صدق عند مليك مقتدر، كه عبدالله عندالله است . به نكته 483 ((هزار و يك نكته )) رجوع شود.

در توضیح متن مذکور و برای شروع به زودی عرایضی تقدیم می شود.إن شاء الله.

پی نوشت:
1-نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور،علامه حسن زاده آملی.

[="Tahoma"][="Navy"]

استاد;277584 نوشت:
بسمه تعالی
فصل دهم کتاب نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور، در ادب مع الله(1):

الف - در ادب مع الله حضور قلب بايد كه در خطاب و مناجات توجه به حق بايد و گرنه دعاء با انصراف قلب به غير و عدم توجه به حق سبحانه محض سوء ادب است ، و اين دعا قرب نياورده بعد مى آورد. بر آن باش تا مقام عنديت را حائز شوى فى مقام صدق عند مليك مقتدر، كه عبدالله عندالله است . به نكته 483 ((هزار و يك نكته )) رجوع شود.

در توضیح متن مذکور و برای شروع به زودی عرایضی تقدیم می شود.إن شاء الله.

پی نوشت:
1-نور علی نور در ذکر و ذاکر و مذکور،علامه حسن زاده آملی.


با عرض سلام خدمت همه گرامیان
ادب هنگامی نسبت به شخصی اعمال می شود که انسان او را بشناسد و هرچه این شناخت بیشتر باشد و آن شخص مخاطب ،وجودی گرامی تر داشته باشد،ادب هم بیشتر خواهد شد.
پس اولین پایه ادب ،شناخت و معرفت است.
همچنین ادب داشتن دلالت بر شریف بودن شخص مودب نیز هست،زیرا کسی که شرافتی نداشته و خود شخصیت محترمی ندارد،ادب داشتن را اصلا لازم نمی داند و حتی گاهی آنرا اشتباه می پندارد.
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]

استاد;277584 نوشت:
در ادب مع الله حضور قلب بايد

حضور قلب اساسا با حضور ذهن و تمرکز فرق دارد،قلب در واقع شأنی از شئون نفس انسان است.
به این مثال توجه کنید:
شما در یک مقام برای برادرتان ،برادر هستید و برای والدین خود ،فرزند هستید و برای پدر بزرگ و مادر بزرگ،نوه هستید و برای معلم خود،شاگرد؛ و اگر متأهل هم باشید،برای همسرتان،شوهر و برای فرزندتان،پدر هستید.
اما مگر شما بیش از یک نفرید؟
جواب این است که شما یک فرد با شئون متفاوت می باشید.که هیچ کدام از این شئون مزاحم شأن دیگر نمی شود و شما در عین حال همه آن موارد هستید.

پس وقتی می گوئیم قلب در این اصطلاح،شأنی از شئون نفس انسان است بدین معناست که :با وجود واحد بودن نفس ،ایرادی ندارد که او دارای شئون و جنبه های گوناگون باشد.
قلب هم شأنی است که به واسطه آن نفس متوجه عالم ربوبی می شود و با آن ارتباطی با خداوند پیدا می کند.

در صوت تمایل عزیزان بحث ادامه پیدا خواهد کرد.[/]

با عرض سلام و ارادت خدمت همه دوستان و فرهیختگان و با تشکر فراوان از دوست خوبم جناب استاد بخاطر طرح این بحث بسیار مفید
آنچه موجب حیات روح و شکوفایی استعدادهای نهفته آدمی میشود ادب و حضور است به تعبیر جناب علامه حسن زاده آملی:
سرمایه راهرو حضور و ادب است
آنگاه یکی همّت ودیگر طلب است
ناچار بود راهرو این چاراصول
ورنه به مراد دل رسیدن عجب است

چه اینکه جناب مولوی در این باره گوید:
ازخدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم شد از فضل رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش بر همه آفاق زد

حضور قلب در نماز و دعا یکی از شاخص ترین مصادیق رعایت ادب در پیشگاه خداوند است. حضرت امام خمینی در مورد حضور قلب می فرمایند:
«عبادت و مناسك و اذكار و اوراد، وقتى نتيجه كامل دارد كه صورت باطنه قلب شود و باطن ذات انسان به آن مخمّر گردد و دل انسان صورت عبوديّت به خود گيرد و از خودسرى و سركشى بيرون آيد.»(1)
معنی این عبارت آن است که ما زمانی میتوانیم آثار وعده داده شده طاعات و عبادات خود را مشاهده کنیم که عبادات را با حضور قلب ادا نمائیم مثلا نماز زمانی میتواند انسان را از فحشا ومنکر باز بدارد واو را به خداوند خویش نزدیک تر سازد که انسان در نماز تمامی توجهش به خدا باشد بطوریکه اگر صورت باطنی قلبش را مشاهده کردیم جز خدا نبینیم شيخ كلينى از حضرت صادق عليه السلام نقل می ‏كند كه حضرت فرمود:
در تورات نوشته شده است كه: يَابْنَ آدَمُ تَفَرَّغْ لِعِبادَتى أَمْلَأُ قَلْبَكَ غِناً «2»
اى پسر آدم! خودت را براى عبادت من فارغ كن، تا من قلب تو را از غنى پر كنم.

پینوشتها:
1-آداب الصلوه فصل 8
2-كافى: 2/ 83، باب العبادة، حديث 1

[="Arial Black"][="Blue"]حضور قلب، روح و حقيقت عبادت است و بدون آن هيچ قيمتى براى عبادات نيست و قبول عبادات در درگاه حق منوط به حضور قلب است.
امام باقر و امام صادق عليهما السلام به فضيل بن يسار فرمودند: إنَّما لَكَ مِنْ صَلاتِكَ ما أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ مِنْها فَإنْ أَوْهَمَها كُلَّها أَوْ غَفَلَ عَنْ آدابِها لُفَّتْ فَضُرِبَ بِها وَجْهُ صاحِبِها (1)
از نمازت آنچه توجه قلبت با آن بوده از آن توست، مكلّف اگر تمام نماز را غلط به جا آورد، يا از آداب آن غافل گردد، آن نماز را مى‏ پيچيند وسپس به صورت صاحبش مى‏ زنند.
ابو حمزه ثمالى مى‏ گويد:
حضرت سجاد عليه السلام را ديدم نماز مى‏ خواند، عباى آن جناب از شانه‏ایش افتاد، حضرت تا از نماز فارغ نشد به عبا دست نزد. پس از نماز پرسيدم: چرا به عبا توجه نفرمودى؟ فرمود: واى بر تو آيا مى‏ دانى در حضور كه بودم؟ همانا از عبد قبول نمى ‏شود نمازى مگر آنچه توجه قلب به آن بوده. عرض كردم: پس ما هلاك‏ شديم؟ فرمود: هرگز همانا نقص عبادات را خداوند با نافله ها براى مؤمنان تمام مى ‏كند «2».
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: لا يَقُومَنَّ أحَدُكُمْ فِى الصَّلاةِ مُتَكاسِلًا وَلا ناعِساً وَلا يُفَكِّرْنَ فى نَفْسِهِ فَإنَّهُ بَيْنَ يَدَىْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ إنَّما لِلْعَبْدِ مِنْ صَلاتِهِ ما أَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنْها بِقَلْبِه‏ «3».
كسى از شما در حال كسالت و چرت به نماز نايستد و در پيش نفس انديشه نداشته باشد؛ زيرا كه در محضر خداست، جز اين نيست كه براى عبد از نمازش همان است كه با قلب به آن توجه داشته است.

پینوشتها:
1-الكافى: 3/ 363، باب من يقبل من صلاة الساهى، حديث 4؛ وسائل الشيعة: 5/ 476، باب 3، حديث 7104.
2-بحار الأنوار: 46/ 61.
3-الخصال: 2/ 612، حديث 10؛ وسائل الشيعة: 5/ 477، باب 3، حديث 7107.

[/]

[="Tahoma"][="Navy"]با عرض سلام و ضمن تشکر از همکار ارجمند،استاد اویس گرامی
حال که دانسته شد حضور مربوط به قلب است و قلب شأنی از نفس است که وسیله توجه به پروردگار است.
چیزی که بدترین تأثیر ممکن را روی قلب می گذارد و اجازه حضور در محضر پروردگار را به او نمی دهد،گناه است.
گناه چنان تأثیری روی قلب می گذارد که قلب نمی تواند محل تجلی انوار الهی بوده و آئینه خوبی باشد.
زیرا محضر خداوند،نور است و نور با ظلمت گناه سازگاری ندارد.
دیگر اموری که در مورد حضور قلب گفته شده و راهکارهائی که بیان کرده اند،همه و همه متوقف بر نبود گناه و آثار شوم آن است.

ادامه دارد . . . .[/]

سلام
بله، درسته ...
وقتی که در حال مناجات با خدا هستیم یا حتی وقت خوندن نماز باید "حتما حضور قلب"باشه
اگه اینطوری نباشه خودمونم احساس ارامش نمی کنیم.
مشتاق ادامه بحث هستم کارشناسان بزرگوار...

[="Tahoma"][="Navy"]

استاد;279715 نوشت:
دیگر اموری که در مورد حضور قلب گفته شده و راهکارهائی که بیان کرده اند،همه و همه متوقف بر نبود گناه و آثار شوم آن است.

بسمه تعالی
همانطور که عرض شد،مطلب مهم و اصلی، مواظبت شدید بر گناه نکردن است،که گناه تأثیر آنی بر روی قلب دارد ؛ گناه کردن همان و ایجاد حجاب بر روی نفس و قلب همان.
و نیز اینکه عرض شد موارد دیگری که برای حضور قلب ذکر می کنند،متوقف بر این مورد است،مقصود مواردی مانند :دقت در وضو، چند دقیقه قبل از نماز خواندن از هر کاری که مشغول آن هستیم دست کشیدن، در مکان خلوت نماز خواندن، و . . . . .
البته همه این موارد موثر هستند،اما نمی توانند حضور قلب را برای انسان ملکه کنند.
یعنی این امور مؤیدات(عوامل کمک کننده) برای حضور قلب می باشند ولی در قدم اول اگر گناه در کار باشد،اینها نمی توانند کاری کنند که ما در عبادات همیشه حضور قلب داشته باشیم.

ادامه دارد. . . . . . .[/]

استاد;281167 نوشت:
[="tahoma"][="navy"]

البته همه این موارد موثر هستند،اما نمی توانند حضور قلب را برای انسان ملکه کنند.
یعنی این امور مؤیدات(عوامل کمک کننده) برای حضور قلب می باشند ولی در قدم اول اگر گناه در کار باشد،اینها نمی توانند کاری کنند که ما در عبادات همیشه حضور قلب داشته باشیم.

ادامه دارد. . . . . . .

[/][/]

سلام با تشکر از صحبتهای مفیدتون.فرمودید در قدم اول گناه نباید باشد تا بشود گامهای بعدی را برداشت سوال من این است که:
سعی بر نکردنش هست اما مگر میشود کسی بگوید من گناهی مرتکب نشدم حالا چه حق الله چه حق الناس بالاخره گناه در نامه عمل هر انسانی دیده میشه مگر در صدد جبران برآمده باشد و یا توبه کرده باشد.حق الناس رو که خدا نمیبخشه تکلیف نماز اون شخص چیست ؟اون هم دلش میخواد نمازی قابل قبول و دعایی مستجاب داشته باشد.

[="Tahoma"][="Navy"]

این نیز بگذرد;282382 نوشت:
سلام با تشکر از صحبتهای مفیدتون.فرمودید در قدم اول گناه نباید باشد تا بشود گامهای بعدی را برداشت سوال من این است که:
سعی بر نکردنش هست اما مگر میشود کسی بگوید من گناهی مرتکب نشدم حالا چه حق الله چه حق الناس بالاخره گناه در نامه عمل هر انسانی دیده میشه مگر در صدد جبران برآمده باشد و یا توبه کرده باشد.حق الناس رو که خدا نمیبخشه تکلیف نماز اون شخص چیست ؟اون هم دلش میخواد نمازی قابل قبول و دعایی مستجاب داشته باشد.

با عرض سلام
این مطلبی که در مورد گناه عرض شد،خاصیت تکوینی گناه است،شما اگر دستتان را بر روی آتش بگیرید،یا دستتان را روی آتش بگیرند ،بالأخره آتش می سوزاند.
اما همین که من و شما دنبال این باشیم که گناه نکنیم و گناهان انجام شده را جبران کنیم،این مقدار باعث خواهد شد که زمینه توفیق الهی ایجاد شود.
اگر درک ما از گناه با تلقین های مکرر،اینگونه شد که گناه سم است و روح و حقیقت انسان را مریض و در نهایت می میراند.از گناه مانند حیوان درنده خواهیم گریخت.
روح و حالت یا همان ملکه پرهیز از گناه ،خود در نفس انسان ایجاد نورانیت می کند.[/]

استاد;277584 نوشت:
و گرنه دعاء با انصراف قلب به غير و عدم توجه به حق سبحانه محض سوء ادب است ، و اين دعا قرب نياورده بعد مى آورد

بسمه تعالی
برای فهم بهتر این مطلب،به این مثال توجه بفرمائید:
فرض بفرمائید شخصی از شما طلب وقت می کند تا صحبتی را انجام دهد،شما هم به رسم ادب،با تمام وجود خود را آماده گوش دادن به صحبتهای وی می کنید،اما او در موقع صحبت کردن اصلا به شما توجهی نمی کند و حواسش کاملا به اطراف است،به طوری که خودش هم نمی داند چه می گوید.
و این شخص مذکور ،بارها و بارها این کار را تکرار می کند.
حال نظر شما نسبت به او چه خواهد بود؟؟؟

در عبادت هم همین مسأله وجود دارد،وقتی توجه و حضور قلب نباشد،این عبادت قرب به خداوند و محبت به او را که به ارمغان نمی آورد،هیچ!!!باعث دوری از آن حقیقت الحقایق هم خواهد شد.
(کسی نگوید پس ما اصلا عبادت را کنار گذاریم،ترک عباداتی مانند نماز با کُفر مساوی دانسته شده است.ثانیا این عبادات ما حداقل اسقاط تکلیف هست.)
با توجه به بحثهائی که تا کنون ارائه شده است،فکر می کنید چه لوازمی در کسب این توجه و حضور قلب نقش دارد؟
منتظر نظر شما هستیم.

استاد;283986 نوشت:

بسمه تعالی
در عبادت هم همین مسأله وجود دارد،وقتی توجه و حضور قلب نباشد،این عبادت قرب به خداوند و محبت به او را که به ارمغان نمی آورد،هیچ!!!باعث دوری از آن حقیقت الحقایق هم خواهد شد.
(کسی نگوید پس ما اصلا عبادت را کنار گذاریم،ترک عباداتی مانند نماز با کُفر مساوی دانسته شده است.ثانیا این عبادات ما حداقل اسقاط تکلیف هست.)
با توجه به بحثهائی که تا کنون ارائه شده است،فکر می کنید چه لوازمی در کسب این توجه و حضور قلب نقش دارد؟
منتظر نظر شما هستیم.


به نام خدا
جناب استاد گرامی و تمامی کارشناسان و دوستان محترم
سلام علیکم
به رسم ادب از ایجاد این مبحث متشکرم و خوشحالم که از حضور شما بزرگواران استفاده می نمایم .

در رابطه با لوازم و نقش آن در حضور قلب در محضر حق تعالی به این نتیجه رسیدم که یک سری مقدمات هست مثل همان گناه نکردن یا به دستورات قرآن عمل کردن که مطمئنا بسیار هم موثر است .
یک سری چیز ها هم هست که بر میگردد به خود انسان . مثلا موردی که نمیگذارد انسان در نماز حضور قلب داشته باشد , نقطه مقابل فطرت است که فکر میکنم نامش نفس اماره است . در نماز یک کشش درونی باعث می شود که انسان نتواند به خداوند تقرب پیدا کند که اگر انسان وجود این کشش را بپذیرد می تواند با آن مقابله کند مثل زمانی که ما اول باید دشمن را بپذیریم و بعد با او مقابله کنیم . اگر به این دشمن درونی توجه نکنیم هیچ وقت به مقابله با آن به پا نمی خیزیم . پس ابزار بعدی علم به خود است علمی که قبول کنیم نماز خواندن یک امتحان محسوب میشه که باید بتونیم از همه چیز بریده و به خداوند تعالی تقرب پیدا کنیم . تا قبول نکنیم که کل دنیا مادی در برابر خداوند هیچ است نمی شود تقرب پیدا کرد . تمام مسائل مادی مثل پول خانه همسر پدر همکار ... همه همه به جایش باید برایشان تلاش کرد , چون اسلام هر چیزی را به جایش توصیه کرده است ولی این چند دقیقه که می خواهیم نماز بخوانیم باید با این کشش که باعث میشود تقرب ایجاد نشود مبارزه کرد .
وقتی این کشش درونی را گذاشتیم کنار و در حال خواندن حمد و سوره هستیم لذت بردن شروع میشود بدن انسان لرزه عجیبی میگیرد -البته نه از سرما لرزیدن , این لرزه متفاوت است- لرزه عجیبی هست , لذت بنده بودن و خداوند را عبادت کردن زیباست . رکو و سجود هم بندگی را زیبا تر می کند . همیشه به تنهایی لرزه نیست اشک هم چاشنی تقرب است .
اما مشکلاتی هم پیش رو است که انشاالله بعد از استفاده از حضور اساتید و دوستان گرامی و تائید یا رد این مطالب توضیح خواهم داد

استاد;283986 نوشت:

با توجه به بحثهائی که تا کنون ارائه شده است،فکر می کنید چه لوازمی در کسب این توجه و حضور قلب نقش دارد؟
منتظر نظر شما هستیم.

بسم الله خیرالاسماء
با تشکر از جناب استاد و بزرگوارانی که در بحث شرکت نمودند.بنده هم بر حسب امتثال امر نکاتی را یادآوری میکنم.
در الهی نامه حضرت علامه حسن زاده آملی (روحی فداه) می خوانیم:
الهی عبادت بی معرفت خرواری بی خردلی، فَلا نُقیمُ لَهُمْ یومَ القیامَةِ وَزْناً- خرّم آنکه ثَقُلَتْ مَوارینُهُ
الهی عبادت ما قُرب نیاورده بُعد آورده است،که وَیلٌ للمُصَلّین* الّذینَ هُم عَن صلاتِهِِِِم ساهُون
الهی توبه از گناه آسان است توفیق ده از عباداتمان توبه کنیم
الهی در این شب دوشنبه بیستم شهر رسول الله 1391 ه ق،از استغفارهایم و از عبادتهایم جملگی استغفار می‌کنم. یا تواب و یا غفور و یا رحیم یا من یحبّ التّوابین ، توبه‌ام را بپذیر

اما بعد در مبحث حضور در عبادات صحبت های فراوانی شده است.خصوصا اگر اکمل و اتم عبادات را اختیار کنیم همان بحث حضور قلب در نماز است که از طرف بسیاری از افراد نداشتن حضور قلب در نماز مطرح میگردد.از این جهت بنده هم در مورد همین حضور قلب در نماز مطالبی را عرض خواهم کرد.اگر چه بنده حقیر خود از نداشتن حضور در نماز و دیگر عبادات رنج میبرم اما امید دارم با دعای خیر بزرگواران این امر محقق گردد.
جناب استاد به خوبی اشاره نمودند که عبادات امثال بنده باعث دوری میشود و قربی حاصل نمیگردد با همین نماز مثل منی مستحق اتش هستم و نماز مثل منی از گناهان کبیره است.مثال خوب ایشان یادآور همین مسئله است.برای حل این مشکل و مشکلاتی از این دست راه حل هایی فراوان در کتاب ها یا سخنرانی های پیرامونی میخوانیم و مسبوق هستیم.لذا بنده میخواهم این مسئله را ریشه ای حل نماییم.اگر همین نماز را محور قرار دهیم در اول نماز نیتی داریم که واجب است.
در نیت چه می گوییم؟ میگوییم دو رکعت نماز میخوانم قربتا الی الله
در این قسمت سه وجه مطرح است اول منی که نماز میخوانم دوم عملی که انجام میدهم و سوم معبودی که او را عبادت میکنم.ریشه مسئله حضور قلب در نماز و عبادات همین سه وجه خواهد بود که اول باید برای بنده حل بشود که این منی که میخواهد نماز بخواند کیست؟ چه کیفیتی دارد؟ چه خصوصیاتی دارد؟ کجایی است؟ به کجا میرود؟ چرا اصلا نماز میخواند؟
نماز چیست؟ چه رابطه ای بین من بنده و نماز است؟ و...تا برسد به اینکه معبود او چه کسی است؟ و او را چگونه باید شناخت و عبادت کرد.
کوتاه سخن اینکه ریشه حضور قلب، خود شناسی است تا این مسئله به نحو احسن حل نشود، اگر تمام دستور عمل های حضور قلب در نماز رعایت گردد توفیری نخواهد داشت.
اگر و فقط اگر همین مسئله حل شد گزینه های دومی و سوم به خودی خود حل میشوند.
از کسی که خود را نشناخته سوال می کنیم تو کیستی که میخواهی نماز بخوانی؟ تا بعد برسد به اینکه حضور هم داشته باشی.اینجاست که مبحث شریف و مهم معرفت نفس جای خود را باز میکند و این همه روایات در مورد معرفت نفس و خودشناسی جایگاه خود را پیدا خواهد نمود.نتیجه اینکه تا خودشناسی حل نگردد حضوری محقق نخواهد شد این حل ریشه ای مشکل عدم حضور است.باید سیر درسی در معرفت نفس داشت.(اللهم الرزقنا)
بسیار بسیار نکات و دستورالعمل های عملی برای حضور قلب در نماز و عبادات از بزرگان چه در کتاب ها و چه در کلاس ها اخلاقی و سخنرانی ها وجود دارد که عزیزان و بزرگواران از بنده حقیر بر آن ها واقف تر هستند.ولی حرف همان بود که در بالا به عرض محضر رسید.در خاتمه می گوییم: الهی به حق خودت حضورم ده و از جمال آفتاب آفرینت نورم ده
والسلام

استاد;283986 نوشت:
ا توجه به بحثهائی که تا کنون ارائه شده است،فکر می کنید چه لوازمی در کسب این توجه و حضور قلب نقش دارد؟

سلام
به نظر بنده هیچ چیزی مانند معرفت در توجه قلبی انسان به خدای متعال موثر نیست چه اینکه اساسا توجه بر محور معرفت و شناخت است . کسی نمی تواند به چیزی توجه کند که نمی شناسدش آن هم چیزی که با حواس ظاهری محسوس نمی گردد .
این معرفت تا وقتی که معرفت مفهومی است مصداق : ینادون من مکان بعید خواهد بود اما وقتی معرفت جنبه وجودی بیابد یعنی خدای متعال را در عینیت وجود خارجی ( به مفهوم اعم ) شناخت عمده کار محقق شده است و پس ازآن اساس تصفیه است یعنی سعی کند جان پاکتر شود تا این حقیقت یافته شده را زلالتر و شفافتر بیابد که با ترک گناه بمعنای مطلق حاصل می شود . رزقنا الله و جمیع المومنین بحرمه محمد و آله الطاهرین
پس تا می توانیم باید در معرفت باریتعالی کوشش کنیم البته قضیه توجه از قضیه ادب تا اندازه ای جداست چه بسا با ادبی که معرفتش کم باشد و با معرفتی که ادبش کم باشد . پس برای اینکه در حضور خجلت زده نباشیم ادب را هم تمرین کنیم .
والله الموفق

[="times new roman"]


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم جمیعا و رحمه الله و برکاته

استاد گرامی و بزرگوار حقیر مانند همه دوستان و اساتید عزیزی که نظرشان را درج کرده اند در این موضوع جستجو داشته ام و به یک نتیجه رسیدم.

اگر نیـــــــــــــــــــازی برای انجام نماز یا هر فریضه و دعائی در درون انسان وجود نداشته باشد.

و بجای نیاز تکلیف صرف باشد . تکلیف برای توجه اکثرا الزام آور نیست.

این نیــاز همانطوریکه اساتید و عزیزان اشاره کردند محصول معرفت است.

خب سوال اینجاست که حالا که معرفت موجود نیست برای توجه قلب چکار باید کرد ؟

پاسخ این است که انسان بی نیاز از خدا ( انسانی که متوجه نیازش به خدا نیست ) و نیاز مند به غیر فطرتا و خلقتا نمیتواند آنچنان که باید و شاید بندگی کند

بنا بر آنچه که حقیر دیدم در شریعت الهی برای برون رفت از این وضعیت یک راه بیشتر موجود نیست.

و آن : 1- [="red"]شرط مهم اخلاص در گفتار - پندار و رفتار شخص[/]
2- [="blue"]طلب توفیق از درگاه الهی ( البته طبعا بشرط وجود گزینه اول )[/]

ولاغیر

لذا بدون معرفت و نیاز انچه که هست خلقتا تعهدی از روی تعصب و یا اصراری لرزان میباشد.

والله اعلم //

و من الله التوفیق
[/]

با سلام.

نقل قول:
فرض بفرمائید شخصی از شما طلب وقت می کند تا صحبتی را انجام دهد،شما هم به رسم ادب،با تمام وجود خود را آماده گوش دادن به صحبتهای وی می کنید،اما او در موقع صحبت کردن اصلا به شما توجهی نمی کند و حواسش کاملا به اطراف است،به طوری که خودش هم نمی داند چه می گوید.
و این شخص مذکور ،بارها و بارها این کار را تکرار می کند.
حال نظر شما نسبت به او چه خواهد بود؟؟؟


کسي که عاشق کسي شده است شايد تمام فکر و ذکرش ياد او شود و دائم به فکر او باشد. همين طور در مورد نماز و عبادت کسي که عاشق خداي متعال و پرستش او است, در نماز بيشتر از هر زمان و موقعيت ديگري, حضور قلب دارد؛ زيرا نماز دقيقا هنگامي است که اجازه يافته با معشوق خويش سخن بگويد و راز و نياز عاشقانه داشته باشد

و در اين حالت آنقدر در جذبه حق است که امکان ندارد حواسش از محبوب به چيز ديگري که بدان چندان علاقه اي ندارد, پرت شود؛

از آن رو بهترين و بالاترين درجه حضور قلب مخصوص عارفان حقيقي و عاشقان خدا است و سايرين نيز هر يك به نسبت معرفت و عشق و علاقه که به خداوند دارند, از حضور قلب برخوردار مي شوند.

[="Tahoma"][="Indigo"]بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
و علیکم السلام بر تمامی دوستانی که لطف فرمودند و در این موضوع سلام فرمودند.

در جایی خواندم،"ایمان فرع است"....آری..."اصل معرفت است".آنگاه که معرفت غلط باشد،متعلَّق ایمان نیز ناصحیح است و ایمان اشتباه خواهد بود.در حضور نیز همین مساله است.اگر معرفت نباشد،یا اشتباه باشد و یا ناقص باشد،حضور نیز ناصحیح است،ولو اینکه "توهّم حضور" موجود باشد!
آنکس که به فکر حضور است،حضور ندارد.بلکه حضور یک امر شهودی است.و برای شهود باید معرفت،کامل گردد.آیا ما در محضر خودمان،حضور داریم؟ چگونه حضور داشته باشیم،حال آنکه از همه احوال خود غافلیم و جز گشنگی و تشنگی و میل به شهوات،چیز دیگری نمی یابیم؟ به عبارتی،آنکس که از خود بی خبر است،چطور میخواهد از دیگری خبر دار شود؟!
آنچه به نظر میرسد این است که حضور،عین معرفت است...عین معرفت است...خصوصا در مورد خدای متعال که شناختش،عین حاضر دیدنش در تمام عالم است که بیابیم "هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن"...پس گویی صراط مستقیم همان معرفت است،و بهترین راه های معرفت،پس از کسب مقدمات،معرفت نفس است.

یا وجود

[/]

[="times new roman"]


بسم الله الرحمن الرحیم

من انشاء خوبی ندارم اکثرا خیلی خلاصه و حتی گنگ مینویسم و از این بابت عذر خواهی میکنم.
لذا لازم میشود این انشاء بد را با توضیحات جبران کنم.

شاید اگر بخواهم جنس خودم را نقد بکنم این اجازه را داشته باشم هرچند که این حقیقتی است و انسان باید این حقیقت را بپذیرد.

در ابتدا
انسان بیشتر از اینکه بنده خدا یا هرکسی باشد بنده نیازهای خودش است.
هر آنچه که نیازهایش به او امر و نهی کنند برایش وحی منزل است و او بی چون و چرا برای رفع این نیازها دست و پا میزند.

و بخش اعظم نیازهایش
شامل نیازهای غریزی او میشود
و تامین این نیازها برایش حجت است.

بخش دیگری از نیازهایش
حاصل از بیماریهای معنوی اوست. مانند حسادت ایجاد نیازهای متعددی را میکند و خشم و همچنین خودخواهی یا کینه و نفرت
گاهی او بخاطر خودخواهی هایش بخل میورزد و یا گاهی بخاطر حسادت فتنه میکند
و و و
همه اینها به عریزه او متل هستند.

بخش دیگری از وجود انسان را
نیازهای او به نیکی تشکیل میدهند. که ترجیحا بهتر است در موردش اصلا صحبت نکنیم ولی مهم این است که این نیکی خواهی و نیکی طلبی جنبه فطری دارد.

در بعد و در بخش نهائی آن نیازهای متعایل او قرار دارند.
نیازهای او به تعالی و بازگشت به شان و اصالت حقیقی او مطرح میگردد.
این نیاز است
که او را متشرع میکند و این نیاز است که او را به سوی خداوند که نیاز اصلی و حقیقی اوست سوق میدهد.

و این نیاز آخری است که افسار به دهان نیازهای دیگرش میزند و او را از جمع حیوان جدا میسازد..

خب در جمع

نیاز حقیقی خود را که بیابیم و بدانیم کجا آن تامین میشود ان شاء الله بواسطه این طلب از روی نیاز معارف لازم بر قلب مومنین و توجه بیشتر سهمشان گردد.

آمین [/]
یاحق

فاتح;285154 نوشت:
نیاز حقیقی خود را که بیابیم و بدانیم کجا آن تامین میشود ان شاء الله بواسطه این طلب از روی نیاز معارف لازم بر قلب مومنین و توجه بیشتر سهمشان گردد


با سلام خدمت همه اساتید و بزرگواران
دوستان اکثرا معرفت رو ابتدای مسیر دونستند اما دوست دارم به اندازه عالم خودم اینجا بنویسم شاید به درد کسی که اندازه عالم خودم بود خورد.......
به نظرم طلب ..... خواستن خدا انگار تمام فضای قلب آدم از هر خواسته ای خالی شه و تمام خواست و طلب آدم بشه رسیدن به خدا
آدم بفهمه که میشه خدا رو ملاقات کرد البته نه با آب و گل با جان و دل ....
ابتدا وقت نماز عزیز شه .... خدایا یاری می کنه معصیت ترک شه .... وقتی آدم راست گفت و تا اینجا اومد معرفت هم تو قلب پیدا میشه .... از پسش محبت میاد و عشق که ان شا الله خدا روزیمون کنه....
اما یه سوال دارم ادب تو محضر خدا تو دستگاه خدا با تمام ادب ها فرق می کنه یه جا ممکنه حرف زدن حتی بردن اسم پادشاه جلوش بی ادبی باشه؟؟!!! یه جا ممکنه سکوت بی ادبی باشه؟؟!!
از اساتید می خوام توضیح بدن چجور میشه فهمید چی تو چه مرحله ای بی ادبی هست؟
چجور یه جا دعا کردن و خواسته داشتن عین ادب یه جای دیگه دعا کردن و خواسته داشتن عین فضولی تو کار خدا هست؟ چه جور میشه فهمید این رو ؟

مفتقر;287382 نوشت:
اما یه سوال دارم ادب تو محضر خدا تو دستگاه خدا با تمام ادب ها فرق می کنه یه جا ممکنه حرف زدن حتی بردن اسم پادشاه جلوش بی ادبی باشه؟؟!!! یه جا ممکنه سکوت بی ادبی باشه؟؟!! از اساتید می خوام توضیح بدن چجور میشه فهمید چی تو چه مرحله ای بی ادبی هست؟ چجور یه جا دعا کردن و خواسته داشتن عین ادب یه جای دیگه دعا کردن و خواسته داشتن عین فضولی تو کار خدا هست؟ چه جور میشه فهمید این رو ؟

با عرض سلام و ادب محضر همه گرامیان
إن شاء الله بحث بر مبنای رساله ادب مع الله حضرت علامه، که پیش برود ،نکات خوبی مشخص شده و جواب این سوالات نیز داده خواهد شد.
بازهم از تمامی عزیزان به خاطر شرکت در بحث تشکر می کنم.
رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود/رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود.

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی
حضرت علامه حسن زاده آملی حفظه الله،در ادامه بحث ادب مع الله می فرمایند:

و ديگر ادب مع الله ايجاب مى كند كه بدون اذن و امر به تصرف در برنامه اى از برنامه هاى چرخ نظام تكوينى ، و حكمى از احكام كتاب تشريعى ، دست تصرف به چيزى دراز نكند. و اگر چيزى به تو دادند ادب اقتضا مى كند كه در ازاى آن عبد شكور باشى نه اينكه بى اجازه مولى آن را به هر نحو بخواهى صرف كنى . و چه بسيار از اولياء الله كه به آنان دست تصرف عطاء شده است و لكن ادب و معرفتشان مانع از اعمال تصرف شده اند. همانطور كه در فص لوطى ((فصوص الحكم )) آمده است : فان اءوحى اليه بالتصرف بجزم تصرف ، و ان منع امتنع ، و ان خير اختار ترك التصرف الا اءن يكون ناقص المعرفه - الخ .
ترجمه آن به تحرير حسين خوارزمى اينكه : ((اگر وحى آيد به تصرف، تصرف كند، و اگر وحى آيد به منع تصرف ممتنع گردد. و اگر تخيير كرده شود ميان تصرف و ترك تصرف ، اختيار ترك تصرف كند. پس ظاهر شود به مقام عبوديت ، و تصرف را به حضرت حق باز گذارد از براى تادب به آداب عبوديت و ملازمت آنچه ذات او اقتضاء مى كند از عجز و ضعف ، مگر كه مخير ناقص المعرفت باشد پس تصرف كند و طريق تادب بين يدى الله را مسلوك ندارد به واسطه آنكه نداند كه وصف ذاتى او ضعف و فقر و مسكنت و عجز است و وقوف نزد ذاتيات اشرف و اعلى است . و ملاحظه اين معنى نكند كه تخير در حق او شايد كه ابتلاء من الله باشد، اما چون عارف كامل مى داند كه تاثير و تصرف بنده را عارضى است و ذاتى حق است و مخصوص به حضرت او پس هر گاه كه تصرف كند در عالم به همت ، آن تصرف از امر حق باشد)).
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]هر چند که این فراز به ظاهر مخصوص کسانی است که سیر خود به سوی حقیقة الحقایق را به جائی رسانده اند که به ایشان دست تصرف داده شده و می توانند به اذن الهی کاری انجام دهند.
اما در این فراز برای همه سالکان درس توحید است که این سیر از نقطه شروع تا لقاء حضرتش ،همه اش با توحید و ارتقاء آن همراه و میّسر است.
سالک باید دائما متوجه باشد که در محضر و بلکه بالاتر در حضور حضرت حق است و در این بارگاه جای هیچ اساعه ادبی نیست.
[/]

از خدا خواهیم توفیق ادب/بی ادب محروم شد از لطف رب.

با سلام

سالک در مسیر سیر و سلوک باید بداند فقیر محض است هرآنچه دارد از اوست و اگر ارباب اراده نماید

هیچ نخواهد داشت.

دیده اید گاهی یک مسئله ای که همیشه با آن سر و کار داشته اید از یادتان میرود و هرچه فکر میکنید به یاد نمی آورید .
اینجا به شخص تلنگری زده می شود که ما خواسته ایم که شما چیزی بدانید هرگاه که لازم باشد نخواهید دانست.

خیلی زیباست در این طریقت هیچگاه احساس تنهائی و یاس به سالک دست نخواهد داد چون همیشه در محضر دوست است.

بسمه تعالی
حضرت علامه در ادامه می فرمایند:
دگر ادب مع الله اقتضاء مى كند كه از او جز او را نخواهى كه اين عبادت احباب و احرار است . اين امر از بلند همتى عبد است . كسانى كه دون همت اند به وفق دنائت خود طلب دارند. يكى از مشايخ(علامه طباطبائی) ما - رضوان الله تعالى عليه - ما را ترغيب مى فرمود به مثل دعاى سحر حضرت محمد باقر(عليه السلام ) اللهم انى اساءلك من بهائك بابهاه و كل بهائك بهى ... كه در آن بهاء و جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفى از حور و غلمان نيست ، اگر بهشت شيرين است بهشت آفرين شيرين تر است .
چرا زاهد اندر هواى بهشت است/چرا بيخبر از بهشت آفرين است.
در اين معانى در ديگر رسائل چون رساله ((لقاءالله)) و ((مجموعه مقالات)) به تفصيل بحث كرده ايم و رواياتى از غرر احاديث نقل نموده ايم ،نياز به اعاده و تكرار نيست .
و مطلبى كه در اينجا توصيه آن مهم است اينكه : سعى كن حركت تو چون حركت ايجادى باشد. حركت ايجادى حركت حبى است و از آن تعبير به سير حبى نيز مى شود. و اين حركت فوق حركت طبيعى اعم از نقلى و جوهرى و حركات اعراض است كه در فلسفه عنوان مى شود و در حقيقت شانى از شئون حركت حبى و ظلى از آنست .
اصطلاح سير حبى ماخوذ از ماثور كنت كنزا مخفيا فاءحببت اءن اعرف است .الحركه التى هى وجود العالم حركه الحب ، و قدنبه رسول الله (صلى الله عليه وآله ) على ذلك بقوله : كنت كنزا مخفيا لم اعرف فاءحببت اءن اعرف . فلولا هذه المحبه ما ظهر العالم فى عينه ،فحركته من العدم الى الوجود حركه حب الموجد لذلك - الخ (فص موسوى ((فصوص ‍ الحكم ))، شرح قيصرى ص 456)
غرض اينكه چنانچه از آن سوى سير حبى است سعى كن كه ترا نيز از اين سوى سير حبى باشد. و دانستى كه ((السير عباره عن تلبس الاحوال المتعاقبه )). و براى عبد سالك هيچ نهجى شيرين تر از سير حبى نيست .
جهان در سير حبى شد هويدا/تو مى گو جمله شد از عشق پيدا
نباشد غير حبى هيچ سيرى/نه خود سير است عشق و نيست غيرى
در باب بيستم ((مصباح الشريعه ))آمده است كه : قال الصادق (عليه السلام ): لقد دعوت الله مره فاستجاب لى ، و نسيت الحاجه لاءن استجابته باقباله على عبده عند دعوته اءعظم و اءجل مما يريد منه العبد و لو كانت الجنه و نعيمها الابد و لكن لا يعقل ذلك الا العالمون العابدون المحبون العارفون صفوه الله و خواصه .

نکات مطرح شده در قسمت:
1-اقتضای ادب،عبادت احرار داشتن است.
2-عبادت احرار فقط خواستن خداست.
3-توصیه مهم اینست که حرکت سالک به سوی خداوند،حرکت حبی باشد.
4-یکی از اصول حرکت حبی،همان اخلاص داشتن یا عبادت احرار است.

[="Tahoma"][="Indigo"]بسم الله الرحمن الرحیم
چطور میتوان به حرکت حبّی،اخلاص در اعمال و عبادت احرار دست یافت؟
[/]

رضاهو;289456 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
چطور میتوان به حرکت حبّی،اخلاص در اعمال و عبادت احرار دست یافت؟

با عرض سلام خدمت همه گرامیان
در مورد حرکت حبی علاوه بر توضیحاتی که خواهد آمد،می توانید این تاپیک را نیز ملاحظه کنید:
http://www.askdin.com/thread21208.html

جناب استاد دینانی در مورد حرکت حبی می گویند:
فرق حرکت حبی با حرکت جوهری چیست؟

حرکت جوهری هم به اصطلاح عرفا حرکت حبی است که حرکت جوهری یک اصطلاح فلسفی است وبراهینی که صدرالمتألهین اقامه کرده برا اینکه جوهر در ذات خودش حرکت دارد که او با حرکت عقلانی رسیده است که اگر همین را دست عارف بدهی او هر حرکتی را حبی می داند

می توانیم حرکت جوهری رابه اصطلاح یک عارف ، حرکت حبی بدانیم . در واقع حرکت جوهری فراگیر بودن ومتعالی بودن حرکت حبی را در ذات أشیاء نشان می دهد . حرکت جوهری ملاصدرا یک حرکت متعالی است ویک حرکت مکانیکی نیست واین تعالی نه اینکه از یک مکان به مکان دیگر، نه از یک کره به کره دیگر بلکه همین طور به تعالی می رود وتمام عالم در حرکت است تا انسان شود ، تمام جمادات در حرکتند که به مقام نبات برسند همه نباتات در حرکتند تا به مقام حیوانی برسند . تمام حیوانات هم در حرکتند تا به مقام انسانی برسند وانسان در حرکت است با سراسر هستی خودش به حقّ تبارک وتعالی برسد که این را حرکت متعالی می گویند.


حضرت آیة الله احمد عابدی نیز در باره حرکت حبی و ثمره آن می فرمایند:
با توجه به آنکه محبت حاصل نمی‌شود مگر پس از حصول مناسبت و مؤانست تام بین محب و محبوب و همه چیز از تجلی اول خدا سر زده است، پس سرّ «الامر منه بداء و الیه یعود» یعنی سرّ «الیه المصیر» را خوب می‌توان دریافت کرد؛ زیرا حرکت حبی از عالم ارواح و معنویت آغاز شد. تا به مرتبه حس رسید و اینک نیز از عالم حس در حرکت است تا دوباره به همان عالم ارواح برگردد.
فرغانی پدید آمدن اوضاع مختلف و عالَم حس و مثال و خیال منفصل، همه را معلول میل ذاتی و حرکت حبی دانسته و می‌گوید: «همه متوجه کمال ظهور و اطهاراند.»(1) حتی همه مسائل اخلاقی و سیر و سلوک را معلول همین حرکت می‌داند:
«چون حکم آن حرکت حبی سر بر زدن گیرد مقامات کلی چون توبه و زهد و توکل و رضا و جمله اخلاق و اوصاف روحانی مخلّص شود که نتیجه حرکت حبی کمال اتصال است.»(2)
بنابراین باید به دنبال وحدت و کمال اتصال بود؛ زیرا عشق و محبت و کمال اسمائی او در همه اعیان ممکنات ثابت و جاری است و در این صورت است که فتح که نتیجه محبت است، بر دل سالک طلوع می‌کند. یعنی ظهور سرّ وجود بر او روشن می‌شود و این میسر نیست، مگر آنکه اولاً با قرب، فرایض قوای روحانی را بر مزاج و طبیعت غالب نمود؛ یعنی «تجلی جلالی». دوم این که بر اثر سیر و سلوک و ریاضت در مسیر «تجلی حرکت حبی» قرار گیرد. سوم این که به وسیله حرکت حبی امتیاز را کنار گذارده و به حالت سکون و اطمینان برسد. چهارم این که اگر چه عشق در همه اشیاء جریان دارد، همانگونه که صدرالمتألهین و شیخ رئیس هر دو بیان کرده‌اند،(3) اما این عشق عشقی است جبلی و فطری و غالبا مورد غفلت است و انسان تلاش نماید تا مظهر و مجلای اسم شریف «یا من لایشغله شأن عن شأن» شود و همیشه در همه افعال حرکت حبی به سوی مبدأ هستی داشته باشد؛ یعنی عشق به نفوس الهیه و خالق آنها داشته باشد.

پی نوشت:
1.سعد الدین سعید فرغانی، مشارق الدرای، ص42 و43.
2.همان ص 68.
3.صدر المتألهین. الحکمة المتعالیه، (اسفار). ج 7، ص 158 و شیخ الرئیس، وسائل، ج1، رسالة فی العشق، ص 375.

[="Tahoma"][="Navy"]این سه نکته بسیار قابل تأمل است:
1-
با توجه به آنکه محبت حاصل نمی‌شود مگر پس از حصول مناسبت و مؤانست تام بین محب و محبوب.
2-
بنابراین باید به دنبال وحدت و کمال اتصال بود.
3-
تمام جمادات در حرکتند که به مقام نبات برسند همه نباتات در حرکتند تا به مقام حیوانی برسند . تمام حیوانات هم در حرکتند تا به مقام انسانی برسند وانسان در حرکت است با سراسر هستی خودش به حقّ تبارک وتعالی برسد که این را حرکت متعالی می گویند.
[/]

بسم رب الحسین
چقدر خوب و زیباست که ما نیز بوسیله این حرکت حبی و با نصب العین قرار دادن قاعده(
مناسبت و مؤانست تام بین محب و محبوب) سعی در ایجاد ارتباط با أئمه اطهار علیهم السلام،خصوصا قلب عالم امکان حضرت حجت ابن الحسن روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء داشته باشیم.
درست است که اصل، سنخیت پیدا کردن در اعمال و رفتار است، اما در ابتدا می شود به اعمالی مانند زیارت آل یاسین تبرک جست و از این طریق سعی در تربیت نفس برای توجه به مولا و مقتدایش کرد.زیرا ما به شدت گرفتار آفت روز مرّگی هستیم و این گونه از اعمال(زیارت آل یاسین) می تواند اندکی باعث خروج از عادت،برای ما بشود.
البته ما بیش از آنکه خودمان بدانیم و حتی بتوانیم درک کنیم،نیازمند توجه به آن حضرت روحی فداه، هستیم که فرمود:
بقیة الله خیرٌ لکم إن کنتم مومنین.

العاقل یکفیه الاشاره - برای عاقل اشارتی کافیست.

[="times new roman"]
سلام علیکم جمیعا و رحمه الله

حرکت حبی بدون شک در دید اهل معرفت دارای معانی خاص خود است این لفظ در بیان جریان عشقی که ساری و جاری است در عالم خلقت و نتیجه این حرکت تکامل انسانی است و بیان آن دیدگاه قران کریم که در آیات مختلفی به آن اشاره دارد همچون

هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ(البقرة/29)
او خدايي است که همه آنچه را (از نعمتها) در زمين وجود دارد، براي شما آفريد؛ سپس به آسمان پرداخت؛ و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود؛ و او به هر چيز آگاه است.

شاید این لفظ "حرکت" در توصیف حرکت انسانی باشد که اهل تکامل است و با استفاده از شریعت و عقل همراه با جریان تکاملی میشود که در آسمانها و زمین نهفته است و خداوند با حکمت آنها را چیده تا بر سر هر گذر رمزی از رموز تکامل را به او یادآور شود.

این جریان هدایت کننده موجود در کائنات مختص انسان است و بدستور الهی در بدو خلقت ایجاد شد تا انسان در این دار جهل نشانه هائی داشته باشد تا بتواند مسیر تکامل خویش را بیابد چنانکه در قران کریم چنین آمده که

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيلِ وَالنَّهَارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ(آل عمران/190)
مسلما در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه‌هاي (روشني) براي خردمندان است.
الَّذِينَ يذْكُرُونَ اللَّهَ قِيامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(آل عمران/191)
همانها که خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آنگاه که بر پهلو خوابيده‌اند، ياد مي‌کنند؛ و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مي‌انديشند؛ (و مي‌گويند:) بار الها! اينها را بيهوده نيافريده‌اي! منزهي تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار!

در کلام شما استاد گرامی که در توصیف حرکت حبی یاد شد بنده ناخودآگاه یاد این کلام استاد دینانی افتادم که در مقام تفاوت حرکت جوهری و حرکت حبی بر آمدند ولی در کلام عرفائ آنها را واحد خواندند

نقل قول:

فرق حرکت حبی با حرکت جوهری چیست؟

حرکت جوهری هم به اصطلاح عرفا حرکت حبی است که حرکت جوهری یک اصطلاح فلسفی است وبراهینی که صدرالمتألهین اقامه کرده به را اینکه جوهر در ذات خودش حرکت دارد که او با حرکت عقلانی رسیده است که اگر همین را دست عارف بدهی او هر حرکتی را حبی می‌داند.

می‌توانیم حرکت جوهری رابه اصطلاح یک عارف، حرکت حبی بدانیم. در واقع حرکت جوهری فراگیر بودن ومتعالی بودن حرکت حبی را در ذات أشیاء نشان می‌دهد. حرکت جوهری ملاصدرا یک حرکت متعالی است ویک حرکت مکانیکی نیست واین تعالی نه اینکه از یک مکان به مکان دیگر، نه از یک کره به کره دیگر بلکه همین طور به تعالی می‌رود وتمام عالم در حرکت است تا انسان شود، تمام جمادات در حرکتند که به مقام نبات برسند همه نباتات در حرکتند تا به مقام حیوانی برسند. تمام حیوانات هم در حرکتند تا به مقام انسانی برسند وانسان در حرکت است با سراسر هستی خودش به حقّ تبارک وتعالی برسد که این را حرکت متعالی می‌گویند.

و همچنان درگیر تناسخم و سنخیت آن با این اقوال . نظر شما را در رد این شبهه شنوا و بینا هستم.

باسپاس

یاحق

[/]

با سلام خدمت همه دوستان از جمله استاد عزیز

حب از جانب بنده هست یا از جانب خدا به بنده داده می شه؟ یعنی حب رو تو اعمال بنده می تونه پیدا کنه یا تا خدا نده پیدا نمیشه؟
بنده باید با حب عبادتش رو انجام بده یا باید عبادتش رو انجام بده منتظر حب بشینه؟

با سلام مجدد
اگه امکانش هست این شعر رو در کنار بحث پست قبلیم توضیح بدید

گر می برندت واصلی گر می روی بی حاصلی!!!!!!!

[="Tahoma"][="Navy"]

مفتقر;291904 نوشت:
با سلام خدمت همه دوستان از جمله استاد عزیز

حب از جانب بنده هست یا از جانب خدا به بنده داده می شه؟ یعنی حب رو تو اعمال بنده می تونه پیدا کنه یا تا خدا نده پیدا نمیشه؟
بنده باید با حب عبادتش رو انجام بده یا باید عبادتش رو انجام بده منتظر حب بشینه؟


با عرض سلام خدمت همه عزیزان
حب و محبت زاییدۀ معرفت است و هر مقدار معرفت بیشتر و کامل تر باشد ،محبت نیز می تواند زیادتر شود.
اما رابطه محبت و معرفت یک رابطه دوطرفه نیست بلکه چیز سومی نیز باید باشد، تا این دو ظهور پیدا کنند.
آن مورد سوم ظرف و محل پاک برای معرفت است.
اگر ظرف وجود ما به وسیله گناه آلوده شده باشد(چه گناه عملی و چه گناه اعتقادی) معرفت هم ثمره ای به نام محبت نخواهد داشت،و یا اگر داشته باشد کم بوده و به تناسب آن معرفت نیست.
لذا سالک باید بر روی دو جنبه بسیار کار کند:
1- ازدیاد معرفت.

2- گناه نکردن و اصلاح زمینه گناه.

اما آن مصرعی که مرقوم فرموده بودید اشاره به این حقیقت دارد که سالک باید دائما متوجه باشد که فیض از آن سو هست که من در حرکتم،نه اینکه من استقلالی در این سیر داشته باشم.
این دیدگاه توحیدی سالک را از مهالکی چون عجب و غرور نیز مصون می دارد.(شاه راه توحید)
معنای آن شعر این نیست که ما کاری نکنیم و دست روی دست بگذاریم،که اگر چنین فکر کنیم،این اندیشه رهزن ما شده و ما را از اصل سیر و سلوک باز می دارد.بلکه همانطور که عرض شد،غرض توجه سالک به مبدأ فیض است.
مرحوم حاج اسماعیل دولابی رحمة الله علیه در اینباره می فرمایند:(نقل به مضمون)سالک باید برسد به اینکه از خود چیزی ندارد و هر چه هست از ناحیه او جلّ و أعلاست.
[/]

بسمه تعالی
حضرت علامه در ادامه بحث ادب مع الله می فرمایند:
دگر اقتضاى ادب مع الله اين است كه خداى عزوجل را به اسماى حسنى بخوانيم
((و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها)).
در اين كريمه دقت در امر ادعوه بها شود كه دعوت حق تعالى بايد به اسماء حسنى باشد هر چند كه او را اسماى غير متناهى است . و اسماء و صفات عين ذاتند و همه اسماى او حسنى اند ولكن سخن در ادب دعاء است . حق سبحانه را اسماى حسناى غير متناهى است مطالبى است ، و دعوت او به لحاظ ادب داعى به اسماى حسنى بوده باشد مطلبى ديگر است. در اين مقام بايد از اهل سر و آداب دانان حرف بشنوى و سخن بياموزى تا اهل تميز گردى .
در اين مثل كه به عرض مى رسانيم اگر دقت شود شايد تا اندازه اى به مقصود نزديك گرديم : انسانى به شما احسانى كرده است و مى خواهيد او را بستاييد و يا به اسمى بخوانيد، اين انسان را اوصاف و اسماء گوناگون است كه همه آنها در حفظ نظام وجود انسانى او اصيل اند و با فقدان يكى از آنها نقص اختلال در نطم او پيش خواهد آمد و انسان سالم و تمام نخواهد بود. مثلا عطسه و تنفس و اكل و قواى هضم و باه و غضب و دفع و جذب و نظائرها كه هر يك آنها در كمال او دخيل اند و چه بسا كه با فساد و عدم يكى از آنها باقى نماند و تن به مرگ دهد، اما چون بخواهى او را بخوانى و وصف كنى ادب اقتضاء مى كند كه نداء و وصف به اسمائى خاص باشد چون يا محسن و يا كريم و يا جواد و يا واهب و يا معطى و نظائر آنها نه اينكه خطاب كنى به ياعاطس و يا متنفس و يا من له قوه الباه و نظائر اينها كه هر چند براى انسان عنصرى اين احوال و اوصاف و اسماء ضرورى و حسنى است ولكن ادب خطاب و محاوره اقتضا مى كند كه اسماى ادبى غير اين اسما مانند اسماى دسته قبل بوده باشند. به همين وزان است سر كريمه و لله الاءسماء الحسنى فادعوه بها، فافهم و تبصر.
و از اينجا به معنى توقيفيت اسما پى مى برى كه سر اين حكم شريف اعنى توقيفيت اسماء چيست . آرى اين حكم شريف را اسرار دقيق ديگر نيز هست كه در رساله
((توقيفيت اءسما)) آورده ايم و به تفصيل و مستقصى و مستوفى در مسائل توقيفيت اسماء بحث و تحقيق كرده ايم .
بعضى از مشايخ ، صفات سلبيه را به همين معنى دانسته است يعنى آن اسما و صفاتى كه اطلاق آنها در دعاء و نداء بر خداوند سبحان ، از روى ادب حائز نمى باشد. و نعم ما قال . مع ذلك كله، به اين گفتار عارف رومى هم توجهى شود:
موسيا آداب دانان ديگرند/سوخته جان و روانان ديگرند
عاشقانرا هر زمان سوزيدنى است/برده ويران خراج و عشر نيست
گر خطا گويد ورا خاطى مگو/گر شود پر خون شهيد آنرا مشو
خون شهيدان را ز آب اولي تر است/
اين خطا از صد صواب اولي تر است
تو ز سرمستان قلاوزى مجو/جامه چاكان را چه فرمائى رفو
ملت عشق از همه دنيا جدا است/عاشقانرا مذهب و ملت خدا است

[="Tahoma"][="Navy"]مثال حضرت علامه به روشنی تمام،مطلب را توضیح داد.
نکته ای که حائز اهمیت است اینست که برای این مهم(خواندن خداوند به اسماء حسنی)که نشانه و لازمه ادب است،می توان با ادعیه انس گرفت تا در وقت عرض حاجت و دعا(در هر حالی که باشیم)از این اسماء متبرک استفاده کرد و ملازم ادب بود.
چقدر خوب است که غیر از شبهای قدر به سراغ دعای شریف جوشن کبیر برویم و اگر حال دعا هم نداریم،متن و ترجمه دعا را مطالعه کنیم.وفقکم الله و إیانا لمرضاته.آمین
[/]

سلام استاد
بحثتون واقعا دلنشین و گیرا هست دستتون رو از راه دور می بوسم...
بعضی اذکار هستند که من وقتی نگای معنیشون می کنم نمی تونم متوجه شم که برای چی خوب هستند البته می دونم که گرفتن ذکر و گفتن و تعداد و ... باید زیر نظر استاد راه رفته باشه اما یه سوال همواره برام وجود داشته که مثلا وقتی یه سالک یه ذکر و میگه حتی معنیش رو نمی دونه
این دونستن یا ندونستن معنی برای ذاکر مهم هست یا فقط از سمت مذکور اثر فرق می کنه؟؟
انتهای کتاب سیر سلوک منسوب به بحرالعلوم (ره) ذکر یافعال رو مولف تو چله خودش می گفته معنی فعال چی هست؟

مفتقر;293982 نوشت:
سلام استاد
بحثتون واقعا دلنشین و گیرا هست دستتون رو از راه دور می بوسم...
بعضی اذکار هستند که من وقتی نگای معنیشون می کنم نمی تونم متوجه شم که برای چی خوب هستند البته می دونم که گرفتن ذکر و گفتن و تعداد و ... باید زیر نظر استاد راه رفته باشه اما یه سوال همواره برام وجود داشته که مثلا وقتی یه سالک یه ذکر و میگه حتی معنیش رو نمی دونه
این دونستن یا ندونستن معنی برای ذاکر مهم هست یا فقط از سمت مذکور اثر فرق می کنه؟؟
انتهای کتاب سیر سلوک منسوب به بحرالعلوم (ره) ذکر یافعال رو مولف تو چله خودش می گفته معنی فعال چی هست؟

بسمه تعالی
ارادت شما به شخص بنده نیست،چه اینکه بنده را نمی شناسید.بلکه ارادت شما به مقام علم و معارف الهی است.و از این جهت باید خدا را شاکر بود.
اللهم وفقنا لما تُحب و ترضی.
اما در باب سوال شما باید عرض کنم،در ذکر دو جنبه مورد لحاظ است:
1-مذکور یا همان ذات حضرت أحدیّت.
2-معنای ذکر که در واقع معرفت به آن نام و اسم است.
مورد اول اگر نباشد،دیگر ذکر نیست،وِرد است.
مورد دوم اگر نباشد فایده کلی که یاد پروردگار است،انجام شده است،ولی شاید در خاصیّت خاصّ آن اسم مؤثر باشد.

معنای ذکر یا فعّال:
واژه :"فعال" در قرآن با پسوند "مرید" و شاید برای بهتر فهمیدن ما و یا کامل تر شدن مقصود، دو بار در قرآن آمده و در آیات ذیل آمده است."فعال" یکی از صفات بزرگ خدای متعال است. الف:"خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُريدُ"(1) یعنی: تا آسمان ها و زمين برپا است در آن مى ‏مانند مگر آنچه پروردگارت اراده كند كه پروردگار تو هر كارى را اراده كند، انجام مى دهد. ب:"فَعَّالٌ لِما يُريدُ"(2) یعنی: آنچه اراده مى‏ كند، به اجرا درمى‏ آورد. قبل از مراجعه به تفاسیر در مورد معنا شناسی این لغت، ابتدا به یکی از پژوهش های قرآنی اشاره می کنیم. نوشته اند: فعّال یعنی هر آنچه او بخواهد انجام دهد، هیچ مانعی در سر راه او نیست. از شیخ مفید نقل شده است اراده خدای متعال نفس فعل می باشد.یکی از اهل لغت نوشته است طلب کردن چیزی او را عاجز نمی کند (3) در تفاسیر نیز معانی مشابهی در مورد این کلمه نوشته اند:
1."فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ" (یعنی) بدون مانع و بدون عجز و ناتوانى آنچه را كه مى‏ خواهد انجام مى ‏دهد.(4) 2."فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ" لا يعجزه شي‏ء طلبه و لا يمتنع منه شي‏ء(5) یعنی از طلب چیزی عاجز نیست و هم چنین، هیچ مانعی نمی تواند او را از طلبش منع کند.(5)
3. او هر كارى را اراده كند، انجام مى‏ دهد" (فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ).(6) در سوال مورد نظر، صفت "فعال" با یاء ندا آمده است که به همان معانی که ذکر شد، می باشد.یعنی ای کسی که بسیار انجام دهنده هستی که با پسوند "مرید" معنای این واژه بهتر در فهم می نشیند.

پی نوشت ها:
1.سوره هود،آیه 107 .
2.سوره بروج، آیه 16 .
3.ر ک خرمشاهی بهاء الدین، دانشنامه قرآن،تهران، انتشارات دوستان، چاپ اول، سال 1377 ه.ش ، جلد دوم، صفحه 1592 واژه فعال .
4.خانی رضا و ریاضی حشمت الله، ترجمه بيان السعادة فی مقام العباده،تهران، انتشارات دانشگاه پیام نور،چاپ اول، سال 1372 ه. ش، ج‏14، ص 495.
5.طبرسی فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن،تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم، سال 1372ه.ش ، ج‏10، ص 711.
6. داور پناه ابوالفضل، أنوار العرفان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات صدر، سال 1375 ه.ش ،چاپ اول، ج‏6، ص 388.

سلام .
سپاسگزاری میکنم از کارشناسان محترم و همچنین دوستانی که با توجه کامل در بحث حضور پیدامیکنند.
راستش من در مورد مسئله ادب زیاد فکر کردم و دقت زیادی روی اعمال افکار ونیات خودم داشتم.
به نظر من گناه معنایی نسبی دارد و نسبت به شئون انسانها متفاوت میشه...هر چه انسان در مورد ابعاد وجودی خودش بیشتر کارکنه به همون نسبت مسئولیتش هم بیشتر میشه.خیلی از موارد ممکن است برای یک انسان عادی گناه محسوب نشه اما برای یک انسان خودساخته گناه بزرگی قلمداد بشه.
خیلی از ماها ممکنه به مسائلی مانند دروغ،غیبت،تهمت،ناسزا،بخل،حرص،و...نزدیک نشیم وبسیار قبیح بدونیم اما در رابطه با ارتباطمون با دیگران دقت لازم رو نداشته باشیم.مثلا من نوعی به عنوان فرزند،پدر،مادر،معلم،شاگرد،همسر،یا هر مقام دیگری یک سری وظایف اخلاقی،شرعی و قانونی دارم مسائل شرعی و قانونی رو میدونم وتا حدودی که مبتلا به هستم عاملم اما توجهی در خوروشایسته در زمینه اخلاقی ندارم،ارتباط و تعامل صحیح شاهرگ حیاتی جهت تداوم زندگی انسانهاست اخلاق حوزه وسیع و گسترده ای دارد که تمامی رفتار اعم از نگاه کردن ،نشستن،ایستادن،خوردن ،مخاطب قرار دادن دیگران ،سخن گفتن،وتمامی آنچه که مربوط به انسان است را در بر میگیردوعدم توجه به این نعمت یعنی ناسپاسی که إن الانسان لربه لکنود...واین یعنی اسراف، اسراف بزرگترین سرمایه ها،به قول علامه محمدرضا حکیمی ،خداوند سرمایه های زیادی را به انسان داده که انسان در فاصله تولد تا مرگ اونها رو از دست میده..سرمایه ها بازدهی میخواهند و این کوشش ها و بازدهی هاست که ملاک برتری قرار میگرند نه داده ها!
اما اگر انسان عظمت خود وعظمت راهی را که در پیش رو دارد ،بشناسد دیگرخود را اسیر برداشتها و افکار بیهوده و اخلاق ناصحیح نمیکند. و به این باور میرسد که ما رأیت إلا جمیلا و در عین اسارت آزاد است.

حسنات الابرارسیئات المقربین...

سلام استاد.خدا قوت
به نظرتون چطور میشه معنای واقعی "توکل"رو در زندگی بصورت کاربردی به کار بست؟
من خودم شخصا یه موقعهایی وقتی خبر ناگواری از کسانیکه دوستشان دارم میشنوم خیلی نگران میشم ونمیتونم تعبیر خیر بکنم وبا آرامش زندگی کنم بطور مثال اواخر یکی از دوستانم به دلیل آلودگی هوای تهران بیماری سختی گرفت ومن با اینکه تهران بودم اما دسترسی به ایشون نداشتم به شدت نگرانشون بودم طوریکه یه جورایی کارهای روزمره ام تعطیل شده بود خودم علتش رو علاوه بر حس طبیعی دخترانه ام،از ضعف ایمان خودم میدونم واون هم الحمدلله نه در زمینه های گناه چشم وگوش وزبان و... بلکه به خاطر توکل ضعیفم میدونم .
راستش من در دو مقوله توکل و شب زنده داری -منظورم شده نیم ساعت قبل اذان صبح-هنوز میلنگم...
به نظرتون چطور میتونم حلشون کنم چون میدونم وایمان دارم که منو ازاینی که هستم خیلی بالاتر میبره و در حرکت حبی منو به محبوبم نزدیکتر میکنه ...راهنمایی بفرمایید!

[="Tahoma"][="Navy"]

صدیق 14;299498 نوشت:
سلام استاد.خدا قوت
به نظرتون چطور میشه معنای واقعی "توکل"رو در زندگی بصورت کاربردی به کار بست؟
من خودم شخصا یه موقعهایی وقتی خبر ناگواری از کسانیکه دوستشان دارم میشنوم خیلی نگران میشم ونمیتونم تعبیر خیر بکنم وبا آرامش زندگی کنم بطور مثال اواخر یکی از دوستانم به دلیل آلودگی هوای تهران بیماری سختی گرفت ومن با اینکه تهران بودم اما دسترسی به ایشون نداشتم به شدت نگرانشون بودم طوریکه یه جورایی کارهای روزمره ام تعطیل شده بود خودم علتش رو علاوه بر حس طبیعی دخترانه ام،از ضعف ایمان خودم میدونم واون هم الحمدلله نه در زمینه های گناه چشم وگوش وزبان و... بلکه به خاطر توکل ضعیفم میدونم .
راستش من در دو مقوله توکل و شب زنده داری -منظورم شده نیم ساعت قبل اذان صبح-هنوز میلنگم...
به نظرتون چطور میتونم حلشون کنم چون میدونم وایمان دارم که منو ازاینی که هستم خیلی بالاتر میبره و در حرکت حبی منو به محبوبم نزدیکتر میکنه ...راهنمایی بفرمایید!

بسمه تعالی
از صبوری شما تشکر کرده و از تأخیر خودم عذر خواهی می کنم.
سوال خوب شما همان چیزی است که سالهاست دغدغه بنده بوده و در این سایت نیز مطالبی راجع به آن بیان کردم،که متأسفانه مورد استقبال واقع نشد.
http://www.askdin.com/thread21762.html
به این مطلب توجه فرمائید:
شما چرا این سوال را از بقال محل یا پلیس راهنمائی و یا افرادی که هر روز می بینید،نپرسیدید؟چرا سراغ این سایت آمدید؟
دلیلش کاملا روشن است،چون شما معرفت و شناختی داشتید مبنی بر اینکه کار آن افراد چیز دیگری است.
پس دلیل کار شما شناخت و معرفت است.
حال در مورد توکل و یا هر امر دیگری که مربوط به خداوند است نیز همین شناخت و معرفت نیاز است که اسمش توحید است.
من می گویم توکلم به خداست،حال مشکلی پیش آمده است و اضطراب و نگرانی تمام وجودم را فرا گرفته است، می گویم توکل دارم ولی باز نگرانم،می ترسم.
مشکل من کجاست؟
مشکل آنجاست که خداوند را خوب نمی شناسم،می دانم او قدرت دارد ولی چقدر و تا چه اندازه اش را نه.
می دانم او رئوف و مهربان است ولی تا چه اندازه و کجا آن را اعمال می کند را نمی دانم.
می دانم او کریم و بخشنده است اما چقدرش را نمی دانم.
می دانم او احاطه به همه چیز دارد،و چطورش را نمی دانم.
امور دیگر نیز همینطور.
لذا علمای اعلام فرموده اند،تقلید در اصول دین جایز نیست.
اولین مورد از اصول دین نیز توحید است و اصول دیگر همه متوقف بر اثبات توحید است.
حرکت حبی نیز به سوی غایت آرزوی عارفان،متوقف بر همین شناخت است.

سوالی بود در خدمتم.[/]

ممنونم استاد.اما راه حل چیست؟
راستش جدیدا حالم بدتر هم شده چون تشخیص دکترا سرطان خونه...این روزها حالم زیاد بالا و پایین میره ...یه موقعهایی میگم بیماری دوستم بزرگه اما خدا از اون بزرگتره و با این حرفا خودمو دلداری میدم اما بیشتر موقعها فکر نبودنش و جداشدنش از ما،منو اذیت میکنه .راستش من با هرکسی معمولا دوست نمیشدم و عمری ارزویم دوستی با دوستان خدا بوده وبس .دو سالی است که این توفیق سعادت من شدو با سه تا از دوستان خدا که دائما به یاد خدا هستند دوست شدم اما حالا از دست دادنش برام سخته برا اهدافیکه داشتیم و داریم ...
به نظرتون چه طور توکلم رو عملی کنم؟

[="Tahoma"][="Navy"]

صدیق 14;301681 نوشت:
ممنونم استاد.اما راه حل چیست؟
راستش جدیدا حالم بدتر هم شده چون تشخیص دکترا سرطان خونه...این روزها حالم زیاد بالا و پایین میره ...یه موقعهایی میگم بیماری دوستم بزرگه اما خدا از اون بزرگتره و با این حرفا خودمو دلداری میدم اما بیشتر موقعها فکر نبودنش و جداشدنش از ما،منو اذیت میکنه .راستش من با هرکسی معمولا دوست نمیشدم و عمری ارزویم دوستی با دوستان خدا بوده وبس .دو سالی است که این توفیق سعادت من شدو با سه تا از دوستان خدا که دائما به یاد خدا هستند دوست شدم اما حالا از دست دادنش برام سخته برا اهدافیکه داشتیم و داریم ...
به نظرتون چه طور توکلم رو عملی کنم؟

بسمه تعالی
امیدوارم خداوند متعال به دوست شما شفای عاجل عنایت کند.آمین
ببینید خواهر گرامی اگر توکل برای شما چنان معنا می شود که قدرت خداوند بالاتر از هر قدرتی است پس می تواند دوست من را شفا دهد و من انتظار دارم چنین امری رخ دهد،این مطلب درست نیست.
چرا؟زیرا درست است که او جلّ و اعلا قادر مطلق است،اما او که به اراده و خواست ما نظام عالم را تدبیر نمی کند.
اگر چنین بود که سنگ روی سنگ بند نمی شد.
کاری که ما می توانیم انجام دهیم(غیر از وظایف دنیوی)دعا کردن است.و باید بدانید دعا کردن بر طبق روایات،جایگاه ویژه ای دارد.
نکته آخر اینکه:اگر دوستی شما برای تقرب به خداوند بوده،که هست.بهتر است راضی به رضای حضرتش باشید و بدانید او عین محبت و رحمت است و بهترینها را برای بندگانش می خواهد.
[/]

سلام استاد.
ممنونم.کاملا حق باشماست.خداروشکر این هفته سعه صدر بیشتری پیدا کردم ومیزان نگرانیم از ۱۰۰به۲۰رسیده..چیزی که آرومم کرد اینه که دوست خوب هم نعمت الهی است وهم امانت الهی نگرانی بیش از حد موجب میشود که نه شکر نعمت به جا آورم ونه حق امانت الهی رو ادا کنم.
خدا روشکر اگه من یه موقعهایی به خواب میرم ،اماخدا حواسش به من هست..
باز هم سپاسگزارم استاد.إن شاءالله هر چی خیره پیش میاد.حالا چه موافق خواست من باشه چه نباشه..اصلا من چیکاره ام که بخام نظر بدم..وافوض امری إلی الله إن الله بصیر بالعباد.

[="Tahoma"][="Navy"]بسمه تعالی
در ادامه بحث ادب مع الله؛حضرت علامه تبصره ای بسیار با اهمیت را ذکر می کنند که برای هر طالب کمالی،دُرّیست گهربار.و باید گفت که قدر زر زرگر شناسد،قدر گُهر گُهری.
تبصره : در عبارات سلاك الى الله تعالى نظما و نثرا كلماتى از قبيل وجود و موجود و واجب الوجود بذاته و تجلى و عشق و عاشق و معشوق و ساقى و جام و شراب و خمر و سكر و اشباه و نظائر آنها ديده مى شود كه دسته اى از آنها را ماخذ قرآنى و روائى است , و دسته ديگر بر اصطلاحات خاص اين فريق است . همچنانكه اديب و فقيه و اصولى و متكلم و محدث و قارى و غيرهم را اصطلاحاتى است و اين اصطلاحات محض قراردادى هر طايفه راست كه بر آن اصطلاح نه آيتى دارند و نه روايتى و نه لزومى به داشتن آنست . . . به ذكر چند آيت و روايت تبرك مى جوييم :
1 - الا عباد الله المخلصين اولئك لهم رزق معلوم فواكه و هم مكرمون فى جنات النعيم على سرر متقابلين يطاف عليهم بكاس من معين بيضاء لذه للشاربين لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ( صافات : 41 48 ) .
2 -مثل الجنه التى و عد المتقون فيها انهار من ماء غير آسن وانهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذه للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفره من ربهم , الايه ( محمد ( ص ) : 16 ) .
3 - ان المتقين فى جنات و نعيم الى قوله سبحانه يتنازعون فيها كاسا لا لغو فيها و لا تاثيم ( طور : 18 24 ) .
4 - ان للمتقين مفازا . حدائق و اعنابا و كواعب اترابا و كاسا دهاقا لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا جزاء من ربك عطاء حسابا ( نبا : 32 37 ) .
5 -والسابقون السابقون اولئك المقربون فى جنات النعيم الى قوله تعالى يطوف عليهم ولدان مخلدون باكواب و اباريق و كاس من معين لا يصدعون عنها و لا ينزفون ( واقعه : 11 20 ) .
6 - ان الابرار لفى نعيم على الارائك ينظرون تعرف فى وجوههم نضره النعيم يسقون من ر حيق مختوم ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون و مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون ( مطففين : 23 29 ) .
7 - ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا الى قوله سبحانه و يطاف عليهم بانيه من فضه و اكواب كانت قواريرا قوارير من فضه قدروها تقديرا و يسقون فيها كاسا كان مزاجها زنجبيلا الى قوله تعالى و سقيهم ربهم شرابا طهورا ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا . ( هل اتى : 6 23 )
8 -در تفسير و سقيهم ربهم شرابا طهورا كلامى معجز نظام از سلاله نبوت صادق آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين مروى است كه مسحه اى از علم الهى و قبسى از نور مشكوه رسالت و نفحه اى از شميم رياض امامت است , و آنرا امين الاسلام طبرسى در تفسير شريف([ مجمع البيان]( بدين صورت روايت كرده است :
اى يطهرهم عن كل شى ء سوى الله اذ لا طاهر من تدنس بشى ء من الاكوان الا الله . رووه عن جعفر بن محمد عليهما السلام .
چنانكه در ديگر كتب و رسائلم گفته ام : من در امت خاتم صلى الله عليه و آله و سلم , از عرب و عجم كلامى بدين پايه كه از صادق آل محمد صلوات الله عليهم در غايت قصواى طهارت انسانى روايت شده است از هيچ عارفى نه ديده ام و نه شنيده ام .
حديث به صورت مفرد يعنى روى روايت نشده است بلكه به صيغه جمع يعنى رووه مروى است . پس حديث خيلى ريشه دار است كه جمعى آن را روايت كرده اند .
رب ابرار ساقى ابرار است و در اين رب و اضافه آن به([ هم]( , هم مطلبى است كه :
نهفته معنى نازك بسى است در خط يار/تو فهم آن نكنى اى اديب من دانم
و در فصل پنجم بدان اشارتى نموده ايم . طهور در لغت عرب صيغه مبالغه طاهر است يعنى طاهر پاك است و طهور پاك پاك كننده . پس شرابى كه از دست ساقيشان مى نوشند , علاوه بر اينكه پاك است پاك كننده هم هست .
آب مضاف ممكن است كه طاهر باشد اما مسلما طهور نيست ولكن مطلق آن هم طاهر است و هم طهور .
اين شراب ابرار را از چه چيز تطهير مى كند ؟ امام عليه السلام فرموده است از هر چه كه جز خداست , زيرا طاهر از دنس اكوان جز خدا نيست . دنس چرك است و اكوان موجودات . و مراد نقص امكانست كه خداوند از نواقص ممكنات طاهر است زيرا كه صمد حق است .
اين شراب انسان را از ما سوى الله شست و شو مى دهد و اينچنين انسان به نور شهود مى يابد كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن . و حقيقت فاينما تولوا فثم وجه الله برايش تجلى مى كند .
در عبارات اهل دل كه خطاب به ساقى مى شود و شراب طلب مى كنند مراد همين سقيهم ربهم شرابا طهورا است , و شراب اين آيه و خمر در آيات ياد شده را به فارسى تعبير به([ مى]( مى كنند . و كاس را گاهى به قدح و گاهى به جام و پيمانه و پياله تعبير مى نمايند . اين عالم نامور روحانى جامع علوم عقلى و نقلى اسلامى ملا مهدى نراقى است كه گويد :
بيا ساقيا من به قربان تو/فداى تو و عهد و پيمان تو
مئى ده كه افزايدم عقل و جان/فتد در دلم عكس روحانيان
شنيدم ز قول حكيم مهين/فلاطن مه ملك يونان زمين
كه مى بهجت افزا و انده ز داست/همه دردها را شفا و دواست
نه زان مى كه شرع رسول انام/شمرده خبيث و نموده حرام
از آن مى كه پروردگار غفور/نموده است نامش شراب طهور
بيا ساقى اى مشفق چاره ساز/بده يك قدح زان مى غم گداز

[/]

9- تاسع([ بحار]( ( ص 580 ) به نقل از([ خرائج]( قطب راوندى , قال الباقر عليه السلام : خرج على عليه السلام يسير بالناس حتى اذا كان بكر بلاء على ميلين او ميل تقدم بين ايديهم حتى طاف بمكان يقال له المقدفان فقال عليه السلام : قتل فيها مائتا نبى و مائتا سبط كلهم شهداء , و مناخ ركاب و مصارع عشاق , شهداء لا يسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من بعدهم . ( امام باقر عليه السلام فرمود : على بن ابيطالب عليه السلام در حالى كه همراه مردم سير مى كرد از شهر خارج شد تا به يك ميلى يا دو ميلى كربلا رسيد . در پيش روى مردم جلو آمد و برگرد مكانى كه به([ مقدفان]( مشهور بود طواف كرد , آنگاه فرمود : در اين مكان دويست پيامبر و دويست پيامبرزاده كشته شده كه همه آنان شهيدند . و اينجا محل فرود آمدن سواران و بر زمين افتادن عاشقانى است كه شهيدند , نه در قبل كسى بر آنان پيشى جسته است و نه در بعد كسى به آنان مى رسد ) در اين حديث كلمه عشاق ذكر شده كه جمع عاشق است , و معشوق اين عاشق حق سبحانه و تعالى است .



10 -باب عبادت([ اصول كافى]( ( ج 2 معرب ص 68 ) باسناده الى عمروبن جميع عن ابى عبد الله عليه السلام قال : قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : افضل الناس من عشق العباده فعانقها و احبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها , فهو لا يبالى على ما اصبح من الدنيا على عسر ام على يسر . ( امام صادق عليه السلام از قول پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن جناب فرمود : با فضيلت ترين مردم كسى است كه به عبادت عشق ورزد و با آن دست بگردن شود و آن را به دل دوست بدارد و به تن بجا آورد و در آن جديت داشته باشد . چنين كسى باك ندارد كه در دنيا بر چه حالتى است ؟ بر سختى يا بر آسانى )
اين روايت([ اصول كافى]( است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : افضل الناس من عشق العباده . . .



11 -ماده ع ش ق([ سفينه البحار]( النبوى صلى الله عليه و آله و سلم : ان الجنه لا عشق لسلمان من سلمان للجنه . ( رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : بدرستى كه عشق بهشت به سلمان از عشق سلمان به بهشت بيشتر است )

12-([ صحيفه ثانيه سيد الساجدين عليه السلام]( كه عالم محدث جليل شيخ حر عاملى صاحب([ وسائل الشيعه]( جمع آورى فرموده است . امام در مناجات العارفين آن صحيفه چنين خطاب دارد : الهى فاجعلنا من الذين توشجت اشجار الشوق اليك فى حدائق صدورهم , و اخذت لوعه محبتك بمجامع قلوبهم , فهم الى اوكار الافكار ياوون , وفى رياض القرب و المكاشفه يرتعون , و من حياض المحبه بكاس الملاطفه يكرعون . ( خداوندا ! ما را از كسانى قرار ده كه درختان عشق به تو در باغ سينه هايشان بهم پيوسته و سوز محبتت سراسر دلشان را فرا گرفته است . پس آنان به آشيانهاى افكار پناه مى برند و در سبزه زارهاى قرب و شهود چرا مى كنند . ( مى خرامند ) و از حوضهاى محبت با جام ملاطفت مى آشامند )
امام مى فرمايد([ : ما را از كسانى قرار ده كه جام ملاطفت را از حوضهاى محبت سر مى كشند]) .
ساقى حسن فداى تو خم ده پياله چيست/امروز ده به نقد و به فردا حواله چيست.
بى شغلم و سزاست به خمخانه كار من/مزدم قبول توست كتاب و قباله چيست.

[="Tahoma"][="Navy"]13- محدث شهير سيد جزائرى در([ انوار نعمانيه]( در عنوان نور فى الحب و درجاته روايت نقل كرده است از ابن عباس عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم انه قال : من عشق و كتم و عف غفرالله له و ادخله الجنه ( ص 303 طبع حاج موسى ) . ( ابن عباس از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت فرمود : كسى كه عاشق گردد و عشق خود را پنهان دارد و از حرام بازايستد خداوندش بيامرزد و به بهشتش درآورد ) و خود سيد گويد([ : الحب هو ميل الطبع الى الشى ء الملتذ , فان تاكد ذلك الميل و قوى سمى عشقا]( . (دوستى عبارت از كشش سرشت آدمى به چيز لذيذ است . پس اگر آن كشش , قوى و استوار گردد عشق ناميده مى شود) تا اينكه در بيان مراتب آن گويد([ : اما المرتبه الرابعه و هى العشق فاشتقاقه من العشقه و هى نبت يلتف على الشجره من اصلها الى فرعها فهو محيط بها كما ان العشق محيط بمجامع القلب]( . تا پس از نقل حكايتى گويد([ : و هذه الحاله قد كانت فى الحب الحقيقى و ذلك ان اميرالمؤمنين عليه السلام لما كانت النصال تلج فى بدنه الشريف من الحروب كان الجراح يخرجها منه اذا اشتغل بالصلاه لعدم احساسه بها ذلك الوقت لاشتغال قلبه بعالم القدس و ملك الجبروت الى قوله وهكذا عشاق الله سبحانه]( . ( اما مرتبه چهارم دوستى كه عبارت از عشق است , ( كلمه عشق ) از([ عشقه ])مشتق است و آن گياهى است كه بر تنه و شاخه هاى درخت مى پيچيد و اطراف آن را فرا مى گيرد همانگونه كه عشق شراشر دل را تسخير مى سازد . سپس مى گويد : و تحقيقا اين حالت در عشق حقيقى موجود است . زيرا وقتى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در اثر جنگها , پيكانهاى تير به بدن شريفش فرو مى رفت , جراح , هنگامى كه حضرت به نماز مى ايستاد آنها را از بدنش خارج مى ساخت . چونكه قلب آن جناب در آن هنگام به عالم قدس و جبروت مشغول بود و هيچگونه احساسى نسبت به درد نداشت . . . و چنين است حال عاشقان خداوندى كه از هرگونه نقصى منزه است . )
و نيز سيد در ص 307 همان نور ياد شده اميرالمؤمنين عليه السلام را به سيد العاشقين وصف مى كند و مى گويد : روى انه قال رجل لسيد العاشقين اميرالمؤمنين عليه السلام : ما بال وجهك تعلوه الانوار و انت على هذا الحسن والجمال (روايت است , مردى به سرور عاشقان و اميرمؤمنان گفت : چگونه است حال تو كه رؤيت چنين نورانى است و بر اين حسن و جمالى ؟ . . . ) الحديث . و آن جناب يك محدث نامور از شاگردان صاحب([ بحار الانوار ]( است . و چه خوش فرمود كه : حب چون قوى گردد عشق ناميده مى شود , و عشق از عشقه مشتق است و آن گياهى است كه آن را به فارسى پيچك گوييم , بر درخت مى پيچد چنانكه از بيخ تا شاخه هاى آنرا فرا مى گيرد . و حب چون قوى گردد چون عشقه همه قلب را فرا گيرد كه عشق ناميده مى شود .
حال اگر يك شخص پليد حب مفرط يعنى عشق غير عفيف شهوانى به خواسته هاى نفسانى داشته باشد و روايتى هم در نكوهش چنين عشق مذموم هوى و هوس آمده باشد چه ربطى با عشق حقيقى با كمال مطلق و علاقه شديد و اكيد به قرب الى الله و لقاء الله دارد تا بر سر الفاظ دعوا و نزاع باشد ؟ سعى كن تا در حب به خدا صادق باشى خواه در لفظ محب خوانده شوى و خواه عاشق . در([ امالى]( صدوق به اسنادش روايت شده است عن المفضل قال : سالت ابا عبد الله عليه السلام عن العشق , قال : قلوب خلت عن ذكر الله فاذاقها الله حب غيره . ( مفضل گويد : از امام صادق عليه السلام راجع به عشق پرسيدم , فرمود : دلهائى است كه از ياد خدا خالى است , پس خداوند دوستى غيرش را به آنها چشانده است) بديهى است كه اين حديث در مذمت عشق نفسانى غير عفيف است , و سخن در عشق حقيقى با خدا است و اطلاق عاشق و معشوق بر حق سبحانه هيچگونه خطاب خلاف ادب نيست علاوه اينكه اجازه روايى را هم نقل كرده ايم . مرحوم فيض صاحب([ وافى]( و([ صافى]( در رساله([ گلزار قدس]( نيز در اين مقام همين بيان را دارد و خلاصه آن اينكه گويد([ : و اما آنچه گروهى از قاصران گمان كرده اند كه نسبت عشق و محبت به جناب الهى روا نيست از جمود طبع ناشى شده و بناى آن بر قصور است از شناختن جناب الهى , و معنى عشق نيست مگر فرط محبت و استيلاى آن كه در قرآن مجيد از آن به شدت حب تعبير شده چنانكه مى فرمايد : والذين آمنوا اشد حبالله .
داستان نصل با اميرالمؤمنين عليه السلام را كه از([ انوار]( سيد جزائرى نقل كرده ايم , عارف جامى نيكو به نظم در آورده است و آن را شيخ بهائى در دفتر چهارم([ كشكول]( نقل كرده است ( ص 412 ط 1 ) :
شير خدا شاه ولايت على/صيقلى شرك خفى و جلى
روز احد چون صف هيجا گرفت/تير مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پيكان به گل او نهفت/صد گل محنت ز گل او شكفت
روى عبادت سوى محراب كرد/پشت بدرد سر اصحاب كرد
خنجر الماس چو بند آختند/چاك به تن چون گلش انداختند
غرقه به خون غنچه زنگار گون/آمد از آن گلشن احسان برون
گل گل خونش به مصلى چكيد/گشت چو فارع ز نماز آن بديد
اين همه گل چيست ته پاى من/ساخته گلزار مصلاى من
صورت حالش چو نمودند باز/گفت كه سوگند به داناى راز
كز الم تيغ ندارم خبر/گرچه ز من نيست خبر دارتر
طاير من سدره نشين شد چه باك/گر شودم تن چو قفس چاك چاك
جامى از آلايش تن پاك شو/در قدم پاكروان خاك شو
شايد از آن خاك بگردى رسى/گرد شكافى و به مردى رسى

ادامه دارد. . . . . . . . . .
[/]

سلام استاد،خدا قوت

استاد در ادامه بحثتون،شما "مطهرون"در این آیه شریفه سوره واقعه رو چطور تعبیر می کنید،که حق تعالی می فرمایند«لا یمسه الا المطهرون»
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در ذیل بحث آیات محکم ومتشابه می فرمایند:که تشابه نسبی است ،تمام آیات الهی برای معصوم «ع» محکم اند و در واقع اینگونه بیان میدارند که چون آیات الهی عظیم هستند خداوند حقایق را در بزرگترین ظرف بشر که کلام عرب هست می ریزد اما به دلیل کوچک بودن این ظرف برای این حقایق مواردی مانند ابهام،کنایه، ایجاز،و... بوجود می آید و به هر نسبتی که انسان خود را بالا میبرد میزان تشابه برای وی کمتر میشود
این در حالیست که آیات قران کریم تصریح میکند که «...فیه آیات محکمات و اخر متشابهات ...»
آیا تطهیر یک مقام است که به انسان افاضه میشود؟ و یا بلعکس انسان باید مطهر شود تا به حقایق دست یابد؟
آیا این تطهر ذو مراتب است؟