جمع بندی چرا خداوند به سامری اجازه داد تا از قدرت الهی برای گمراهی مردم استفاده کند؟
تبهای اولیه
چرا خداوند به سامری اجازه داد تا از قدرت الهی برای گمراهی مردم استفاده کنه؟چرا جلوش رو نگرفت؟ایا افراد دیگه ای هم هستند که این کار رو بتوانند اانجام بدهند؟گر این اتفاق بی افتد ملاک تشخیص حق و باطل چیه؟
چرا خداوند به سامری اجازه داد تا از قدرت الهی برای گمراهی مردم استفاده کنه؟چرا جلوش رو نگرفت؟ایا افراد دیگه ای هم هستند که این کار رو بتوانند اانجام بدهند؟گر این اتفاق بی افتد ملاک تشخیص حق و باطل چیه؟
سلام علیکم و رحمة الله
وقتی که حضرت موسي (عليه السلام) ا ز دست فرعونيان نجات يافت، خواست براي ملّت بنياسرائيل، حكومت تشكيل دهد و هر حكومتي نياز به قانون دارد. او با گروهي از برجستگان بنياسرائيل به كوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگيرد، تا همان كتاب آسماني، قانون اساسي مردم گردد .
نخست طبق وعدة خدا، به بنياسرائيل فرمود: «من سی روز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنماييهاي او به زندگي ادامه دهيد تا من بازگردم.» موسي (عليه السلام) به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت. سي شبانهروز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد. از آنجا كه در آغاز هر انقلابي، حوادثي انحرافي رخ ميدهد، و خود انقلاب كردهها، گاهي حزب و گروه خاصّي را به دو خود جمع ميكنند، قوم موسي (عليه السلام) نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسيبن ظفر كه بعداً به نام «سامري» معروف شد، از بنياسرائيل بود (او همان كسي بود كه در ماجراي درگيري او با قبطي، موسي به كمك او شتافت و قبطي را كشت) سامري با اينكه سابقه انقلابي داشت، و از ياران موسي بود، پس از پيروزي موسي (عليه السلام) جزء منافقين گرديد و در غياب موسي (عليه السلام)، و از زمينهاي كه در ميان بنياسرائيل وجود داشت سوء استفاده كرده و از طلاهاي فرعونيان، كه جمع شده بود، با زيركي خاصّي مجسّمه گوسالهاي درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود. براثر وزش باد از سوراخهاي بدن اين مجسّمه صدايي همچون صداي گوساله بيرون ميآمد و به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بنياسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوسالهپرست شدند. هارون هرچه قوم را نصيحت كرد، و آنها را از گوسالهپرستي برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتي با جوسازيها و هياهوي خود نزديك بود او را بكشند. خداوند ماجراي گمراهي قوم توسّط سامري را به موسي (عليه السلام) وحي كرد، موسي (عليه السلام) با ناراحتي و خشم از كوه طور به سوي قوم خود بازگشت و آنها را زيررگبار سرزنش خود قرار داد. [1]
موسي (عليه السلام) از شدّت خشم و ناراحتي، الواح تورات را بر زمين زد و شكست، بنياسرائيل به پيش آمده و گفتند: «ما در اين كار تقصيري نداريم، بلكه سامري اين كار را كرد.» موسي (عليه السلام) به برادرش هارون متوجّه شد و از شدّت خشم، سر و ريش او را گرفت و گفت: «چرا وقتي كه ديدي آنها گمراه شدند، از من پيروي نكردي؟ آيا از منن نافرماني نمودي؟»
هارون گفت: «اي فرزند مادرم! ريش و سرم را مگير، من ترسيدم بگويي تو ميان بنياسرائيل تفرقه انداختي، و سفارش مرا به كار نبستي.» موسي (عليه السلام) متوجّه سامري شد و او را محكوم و سرزنش كرد و سپس فرمود: «برو كه بهرة تو در زندگي دنيا اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهي گفت كه با من تماس نگيرد.» [2]
آري سامري كه منافقي خودخواه ولي باهوش بود، از نقاط ضعف بنياسرائيل سوء استفاده كرد و فتنة عظيمي بپا نمود، سرانجام موسي (عليه السلام) او را آن چنان مجازات كرد كه از كشتن بدتر بود يعني او را از جامعه طرد كرد و مردم او را به عنوان يك مرد نجس و آلوده ميدانستند و با او تماس نميگرفتند.
روايت شده: سامري به بيماري مرموز و واگيردار «لامساس» گرفتار شد، هركس با او تماس ميگرفت به آن بيماري مبتلا شده و بدنش آن چنان ميسوخت كه گويي در ميان آتش افتاده است. او سر به بيابانها نهاد و همچنان گرفتار بيماري و نفرت جامعه بود تا به هلاكت رسيد. [3]
گرچه سامري، ضربة شديدي بر وحدت و انسجام بنياسرائيل وارد ساخت، ولي موسي (عليه السلام) به زودي به فرياد آنها رسيد، و با مقاومت و شدّت عمل و برنامههاي انقلابي غائلة سامري را به زبالهدان تاريخ سپرد، و فريبخوردگان را بازسازي نمود و براي چندمينبار، بنياسرائيل را از انحراف و سقوط نجات داد، آنها از كردة خود پشيمان شده و توبه كردند، و به فرمان موسي (عليه السلام) مجسّمة گوساله را خرد كرده و ريزههاي آن را به رود نيل انداختند. [4]
هنگامي كه موسي (عليه السلام) از كوه طور بازگشت، تورات را با خود آورد و آن را به قوم خود عرضه كرد و فرمود: كتاب آسماني آوردهام كه حاوي دستورهاي ديني و حلال و حرام است، دستورهايي كه خداوند آن را برنامخ كار شما قرار داده است. آن را بگيريد و به احكام آن عمل كنيد. يهود به بهانه اينكه موسي (عليه السلام) تكاليف دشواري براي آنان آورده بناي نافرماني و سركشي گذاشتند، خداوند فرشتگاني را مأمور كرد تا قطعة عظيمي از كوه طور را بالاي سر آنها قرار دهند. فرشتگان چنين كردند. يهوديان وحشتزده شدند. موسي (عليه السلام) در اين هنگام به آنها چنين اعلام كرد: «چنانچه پيمان ببنديد و به دستورهاي خدا عمل كنيد و از تمرّد و سركشي توبه نماييد، اين عذاب و كيفر از شما برداشته و برطرف مي شود و گرنه همه به هلاكت ميرسيد.» آنها تسليم شدند و براي خدا سجده نمود و تورات را پذيرفتند و در حالي كه هر لحظه انتظار سقوط كوه بر سر آنها ميرفت، به بركت توبه، آن عذاب از سر آنها برطرف گرديد. [5]
بنابراین، خداوند در برابر عمل سامری ساکت نشد و توسط برخی از اشخاص مانند هارون که در صحنه حضور داشت، مردم را از نیت شوم و پلید سامری مطلع کرد. اساساً شیوه هدایت خداوند به صورت نامستقیم است. خداوند این دنیا را به صورت اسباب و مسببات اداره می کند و در هر زمانی، شیاطین جنی و انسی وجود دارند و انسان مختار است و خداوند بنابر آیه «إنا هدیناه السبیل إما شاکرا و إما کفورا» [6] راه هدایت و گمراهی را به انسان فهمانده و این انسان است که با قوه اختیاری که خداوند به او داده است، یا به سمت هدایت و روشنایی می رود و یا به سمت ضلالت و گمراهی و تاریکی می رود.بنابر روایاتی مانند روایت «إن لله علی الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فأما الحجة الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الأئمة و أما الباطنة فالعقول.» [7] راهنمای خداوند برای بشر دو چیز است: یکی راهنما و حجت ظاهری که پیامبران خداوند هستند که در این واقعه، هارون و موسی (علیهما السلام) بودند و دیگری، حجت و راهنمای باطنی که عقل های انسان ها است که در آن واقعه، مردم، عقل خودشان را به کار نگرفتند و به سخن سامری گوش دادند.از سوی دیگر، خداوند بنا ندارد که جلوی همه ظالمان و فاسدان و گمراه کنندگان را بگیرد. بلکه سنت الهی این است که انسان ها را آزاد و مختار قرار می دهد و هر کسی در انتخاب راه و مسیر زندگی خود و پیروی از اشخاص دیگر آزاد است. ولی در آن جهان، باید پاسخ خداوند را بدهد. البته در برخی موارد، اجازه می دهد تا شخص، فساد و ظلم را انجام دهد و یک دفعه، او را به مجازاتش می رساند. همچنان که خداوند در آیه «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ» [8] می فرماید: آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت مىدهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مىدهیم براى اینکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها، عذاب خوارکنندهاى (آماده شده) است!
منابع و مآخذ:
[1] طه: 20/ 83 ـ 90.
[2] طه: 20/ 92 ـ 96.
[3] رسولی، محلاتی، سید هاشم، تاريخ انبياء، ص 551.
[4] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 13، ص 246.
[5] طبرسی، فضل، مجمع البيان، ج 1، ص 128؛ در آيه 63 بقره، و 171 اعراف به اين مطلب اشاره شده است.
[6] انسان: 76/ 3.
[7] کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1363ش، ج 1، ص 16.
[8] آل عمران: 3/ 178.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
درود و سلام بر شما
تشخيص حق از باطل يكي از اساسيترين مراحل زندگي بشر است و هر انساني، خواه ناخواه، پيوسته با اين مسأله در زندگي خود روبرو مي شود.
انسانها هميشه براي موجه جلوه دادن خود، موضع خود را حق و موضع طرف مقابل را باطل معرفي ميكنند. حتي شرورترين افراد به اين مطلب توجه دارند و در ناشايستترين اعمال، خود را صاحب حق ميدانند.
حال كه هر كسي خود را بر حق ميداند، بايد حق و ويژگيهاي آن را شناخت تا سره از ناسره جدا شود و «سيه روي شود هر كه در او غش باشد».
قرآن كريم كه كتاب آسماني و به دور از هر تحريف ميباشد و سراسر حق است، خود را «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ؛ [1] بيانگر همه چيز» معرفي ميكند. يكي از روشهاي قرآن كريم براي بيان مسائل گوناگون، استفاده از مثال است. خداوند بسياري از مسائل اخلاقي، عرفاني و عقلي و ... را در قالب مثالهاي زيبا بيان كرده است. در بحث مورد نظر نيز با يك مثال تمام ابعاد موضوع را به خوبي بيان كرده است.
خداوند در آيه «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَل السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وِ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النّارِ اتْبِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَ الباطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْاَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الْاَمثالَ» می فرماید: خداوند از آسمان آبي فرستاد و از هر دره و رودخانهاي به اندازة آنها سيلابي جاري ساخت. سپس سيل بر روي خود كفي حمل كرد و از آنچه (در كورهها) براي به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگي آتش روي آن روشن ميكنند نيز كفهايي مانند آن به وجود ميآيد. خداوند حق و باطل را چنين مثل ميزند. اما كفها به بيرون پرتاب ميشوند ولي آنچه به مردم سود ميرساند در زمين ميماند. خداوند اين چنين مثال ميزند.» [2]
از نظر متخصصين لغت عربي، حق، چيزي است كه ثبات، دوام و تحقق خارجي دارد. به عبارت ديگر حق آن است كه واقعاً وجود دارد و وجودش اصيل است و قابل زوال نيست. [3] به خلاف باطل كه وجودش اصيل نيست و زايل شدني است. [4] مانند: درخت و سايهاش، كه درخت وجودش واقعي و اصيل است، اما سايهاش وجود اصيل ندارد و فاني است.
خداوند در آيه شريفه، حق را به آب يا فلزات سودمند براي مردم و باطل را به كفي كه روي آن دو قرار ميگيرد، تشبيه كرده است. و نشانهها و معيارهاي حق و باطل را در قالب اين مثال بيان نموده، تا ما با ملاك قرار دادن آنها حق و باطل را تشخيص دهيم.
تفاوتهاي حق و باطل:
1. باطل، همواره مستكبر، بالانشين و پر سر و صدا است، ولي تو خالي و بيمحتوا. مثل كف كه حبابهاي تو خالي است، اما حق متواضع، كم سر و صدا، پر محتوا و سنگين است. [5]
2. حق، هميشه مفيد و سودمند است، مانند آب كه ماية حيات است و مانند طلا و نقره كه با ارزش است، ولي باطل بيفايده و بيهوده مي باشد. كفهاي روي آب هرگز كسي را سيراب نميكند و گياهي نميروياند و ارزشي ندارد. [6]
3. حق، هميشه متكي به نفس است و هرچه دارد از خود دارد. اما باطل هميشه از آبروي حق بهره ميبرد و از حيثيت او استفاده ميكند و در ساية حق قدم بر ميدارد. همان گونه كه هر دروغي از راست فروغ ميگيرد و اگر سخن راستي در جهان نبود هرگز كسي دروغي را باور نميكرد. پس فروغ زودگذر باطل از بركت حق است و علت پايداري موقت باطل نيز با لباس حقانيت به ميدان آمدن است. [7]
4. هر چند كه «لِلْحَقِّ دَوْلَةٌ وَ لِلْباطِلِ دَوْلَةٌ؛ [8] حق و باطل هر يك دوراني دارند». اما دوران حق هميشگي و دوران باطل زودگذر است. باطل، مانند كف روي آب بعد از مدتي از بين ميرود، ولي آب زلال و مفيد براي مردم ميماند. «ما ينفع الناس فيمكث في الارض؛ [9] آنچه براي مردم سودمند است در زمين باقي ميماند.»
5. باطل همواره دنبال بازار آشفتگي ميگردد و از هرج و مرج استفاده ميكند تا خود را نشان دهد، اما هنگامي كه نظم برقرار شود، هويت آن آشكار مي گردد و به سرعت كنار ميرود. مثل سيلاب كه وقتي در جوش و خروش است، آب با كف و اجسام ديگر مخلوط است، اما هنگامي وارد دشت ميشود و آرام مي گيرد، كفها زايل ميشوند و آب زلال نمايان مي گردد. [10]
6. امام علي (عليه السّلام) در نهج البلاغه ميفرمايند: «اگر باطل با حق آميخته نميشد، حق بر حقخواهان پوشيده نميگرديد.» [11]
مردم چند دستهاند: گروهي حق را ميشناسند و از آن پيروي ميكنند و گروهي باطل را ميشناسند و دنبال آن حركت ميكنند و گروهي دنبال حق هستند ولي حق را نميشناسند. اين گروه دچار شبهه ميشوند و گمراه ميگردند. اين افراد خواهان از حق اند، ولي چون كوته فكر و ظاهربين هستند، از راه حق منحرف ميشوند و با اندك تبليغات توخالي فريب ظواهر را ميخورند. بنابراين: براي تبعيت از حق، اول بايد حق را بشناسيم «اِعْرِفْ اَلْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ؛ [12] حق را بشناس تا اهلش را بشناسي».
اگر ما معيارهاي حقانيت را بدانيم، هر كس كه طبق آن معيارها حركت كند حق ميدانيم و هر كس را كه بر خلاف آن قدم بردارد، باطل ميشماريم.
نتيجه:
يكي از راههاي شناخت حق از باطل توجه به مشخصههاي حق است كه با استفاده از آية قرآن ذكر شد. اگر كسي به نيروي تقوا مسلح باشد، تشخيص حق و باطل براي او يك وعده الهي است. «هر كس تقوا پيشه كند خداوند به او نيروي تشخيص حق از باطل (فرقان) را عطا مي كند».
منبع جهت مطالعه بيشتر:
مجله مكتب الاسلام، شمارههاي 6 ـ 7 ـ 8 ـ 9، سال 22.
منابع و مآخذ:
[1] نحل: 16/ 89.
[2] رعد: 13/ 17: ترجمه مکارم شیرازی.
[3] مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، مادة حق؛ اصفهاني، راغب، مفردات قرآن كريم، ماده حق.
[4] همان، ماده بطل.
[5] سبحاني، جعفر، منشور جاويد، قم، توحيد، چاپ سوم، 1373، ج 3، ص 65.
و مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1366، ج10، ص 165.
[6] سبحاني، جعفر، منشور جاويد، ج 3، ص 65؛ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، چاپ پنجم، ج 10، ص 166.
[7] تفسير نمونه، همان، ج 10، ص 166؛ سبحاني، جعفر، منشور جاويد، ج 3، ص 65.
[8] كليني، محمّد بن يعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365، ج 2، ص 447.
[9] رعد: 13/ 17.
[10] سبحاني، جعفر، منشور جاويد، همان. ج 3، ص 65؛ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1366، ج 10، ص 167.
[11] نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتي، انتشارات فرايض، چاپ اول، 1379، ص 102، خطبه 50.
[12] مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج 75، ص 93، باب 16.
التماس دعا
جناب استاد سعید سلام ... امیدوارم که خوب و خوش باشین ...
چندین نقد داشتم نسبت به صحبتهاتون میخواستم نظره شما رو در موردش بدونم ...
به نظره من تفاوتی که شما عنوانئ نمودین ... تفاوت بین حق و باطل نیست ... بلکه تفاوت میان ثبات و تغییر هست ... تفاوت میان کسانی هست که به وضع فعلی عادت کردند قبولش دارند و درست میدونندش و کسانی که به وضع فعلی نقد دارند ... درست نمیدوننش و نسبت بهش نقدی ندارند اجازه بدین جز به جز براتون توضیح بدم ...
باطل، همواره مستكبر، بالانشين و پر سر و صدا است، ولي تو خالي و بيمحتوا. مثل كف كه حبابهاي تو خالي است، اما حق متواضع، كم سر و صدا، پر محتوا و سنگين است.
خوب پیامبران هم برای اینکه بخوان حرفشون شنیده بشه ... معجزه کردند ... سروصدا راه انداختند ... تا حرفشون شنیده بشه ... در مورده کم سروصدا بودن هم باز نمیشه اینچنین که شما عنوان میکنین نتیجه گرفت خیلی موقع ها هم هست که باطل سعی میکنه سر و صدا رو بخوابونه که صدای حق شنیده نشه .
2. حق، هميشه مفيد و سودمند است، مانند آب كه ماية حيات است و مانند طلا و نقره كه با ارزش است، ولي باطل بيفايده و بيهوده مي باشد. كفهاي روي آب هرگز كسي را سيراب نميكند و گياهي نميروياند و ارزشي ندارد. [6]
باز هم با این منظرتون مشگل دارم ... اولین مساله ای که باید تعریف بشه سودمند بودن هست ... حالا شما ممکن هست سود رو در چیزی ببینین و کسی دیگر در چیزی دیگر ... در اینصورت نمیشه حرف قطعی زد ... مثلا اسرائیل این همه پزشکان قوی داره ... اینهمه صنعت قوی داره ... این همه سرمایه داره ... تمام پریرنتر ها پردازنده ها نرم افزارها و صنایع در درون دستانش هست و از اون طرف فلسطینی ها دارن در خاک و خل زندگی میکنن و هیچی از خودشون ندارند ... آیا میشه نتیجه گیری کرد فلسطینی ها باطل هستند و اسرائیلی ها حق ؟؟؟
3. حق، هميشه متكي به نفس است و هرچه دارد از خود دارد. اما باطل هميشه از آبروي حق بهره ميبرد و از حيثيت او استفاده ميكند و در ساية حق قدم بر ميدارد. همان گونه كه هر دروغي از راست فروغ ميگيرد و اگر سخن راستي در جهان نبود هرگز كسي دروغي را باور نميكرد. پس فروغ زودگذر باطل از بركت حق است و علت پايداري موقت باطل نيز با لباس حقانيت به ميدان آمدن است. [7]
خوب باز هم خیلی موقع ها هست که حق در مقام ضعف قرار میگیره و برای اینکه جایگاه باطل رو نشون بده شروع به بردن آبروی اون میکنه ... من قبول دارم که باطل نیاز به بستری داره تا بتونه در درون اون حرکت کنه ... ولی از همراه بودن چیزی با حق نمیشه نتیجه گیری کرد که اون حق هست یا باطل ... چون خیلی موقع ها هم حق با حق همراه میشود .
5. باطل همواره دنبال بازار آشفتگي ميگردد و از هرج و مرج استفاده ميكند تا خود را نشان دهد، اما هنگامي كه نظم برقرار شود، هويت آن آشكار مي گردد و به سرعت كنار ميرود. مثل سيلاب كه وقتي در جوش و خروش است، آب با كف و اجسام ديگر مخلوط است، اما هنگامي وارد دشت ميشود و آرام مي گيرد، كفها زايل ميشوند و آب زلال نمايان مي گردد. [10]
خوب این هم نمیتونه از نظره من دلیل درستی باشه ... مثال نقضش .... جنبش وال استریت ...
من خودم به شخصه وقتی چنین مسائلی رو میبنم که مبهوت میشم ... اجازه میدم راوی کمی صحبت کنه ... بهش پر و بال میدم ... صحبتهاش رو میشنوم ... سه چهار جا ازش ایراد میگیرم ... و ازش میپرسم بعدش چی ...
اگر اون ایده و اون گزاره و اون حرف حالت رودخانه رو داشت ... با طی کردن و قبول اون گزاره مسیرها و باب های جدید برام باز میشد ... و اون راهها مبتنی بر عقل و فطرت و دانش و مهربانی بود قبولش میکنم و اون رو حق میدونم . و اگر اون گزاره ها یک مرداب یا باطلاقی بود که توش هزاران استثنا وجود داشت ... مبتنی بر عقل و فطرت و دانش و مهربانی نبود ... بسط و گسترش پیدا نمیکرد ... حالت پیشرونده نداشت ... یعنی اون چیزها حق نیستند ... بلکه باطل هستند ...
بزارین براتون یه مثال بزنم ...
سالیان سال بود که ارسطو بر رویه پزشکی کار میکرد ... ولی در زمان ایشون میکروسکوپ نبوده ... بنابراین ایشون سعی میکردند برای هر مریضی درمانی پیدا کنند ... مثلا برای تب یک نوع جوشنده ... برای زخم یک نوع مرهم ... برای چشم درد یک نوع سرمه ... و سپس سعی میکردند با مخلوط کردن این داروها مریضی رو درمون کنند ... خیلی جاها این امر محقق میشد و خیلی جاها محقق نمیشد ... و پس از سالها تحقیق و تفحص ایشون این علم رو میزارن کنار ...
و کتاب پزشکی ارسطو ... اینجور که گفته میشه جهل مطلق هست ...
پس چون پزشکی ارسطو ایستا شد ... نتونست پر و بال پیدا کنه ... نتونست حرکت کنه ... نتونست رشد و پیشترفت کنه ... جهل هست ... و چون پزشکی کنونی که مبتنی بر میکروسکوپ و ... هست حالت پیش رونده داره حق هست ...
اگر من زمان جناب سامری بودم ...
در جمع گاوپرستان وارد نمیشدم ... بلکه سعی میکردم صحبتهاشون رو بیشتر و بیشتر بشنوم ... و سپس تصمیم میگرفتم .
تشکر برای پاسخ ولی من جواب بعضی سوالامو نگرفتم.
سوال اصلیم این بود که خدا چرا به این فرد اجازه داد از قدرت الهی (اثر رسول که در قران اومده) استفاده کنه برای راه باطل...اینطور باشه اعتبار معجزه و کرامات هم زیر سوال میره...
و در مورد تشخیص حق و باطل هم به نظرم مواردی که گفتید رو نمیشه تو مصادیق پیدا کرد.خیلی کلی اند.مثلا یه اتفاق تاریخی رو میتونید مثال بزنید و با این معیار هایی که دادین گروه حق رو از باطل مشخص کنین؟چون من بیشتر دنبال یک راه کاربردی ام تا تئوری.
و سوال بعد هم اینکه خب مردم چرا باید امور خارق العاده ای که از سامری میدیدنو انکار میکردن و به هارون گوش میدادن؟؟
به نظره من تفاوتی که شما عنوانئ نمودین ... تفاوت بین حق و باطل نیست ... بلکه تفاوت میان ثبات و تغییر هست ... تفاوت میان کسانی هست که به وضع فعلی عادت کردند قبولش دارند و درست میدونندش و کسانی که به وضع فعلی نقد دارند ... درست نمیدوننش و نسبت بهش نقدی ندارند اجازه بدین جز به جز براتون توضیح بدم ... خوب پیامبران هم برای اینکه بخوان حرفشون شنیده بشه ... معجزه کردند ... سروصدا راه انداختند ... تا حرفشون شنیده بشه ... در مورده کم سروصدا بودن هم باز نمیشه اینچنین که شما عنوان میکنین نتیجه گرفت خیلی موقع ها هم هست که باطل سعی میکنه سر و صدا رو بخوابونه که صدای حق شنیده نشه . باز هم با این منظرتون مشگل دارم ... اولین مساله ای که باید تعریف بشه سودمند بودن هست ... حالا شما ممکن هست سود رو در چیزی ببینین و کسی دیگر در چیزی دیگر ... در اینصورت نمیشه حرف قطعی زد ... مثلا اسرائیل این همه پزشکان قوی داره ... اینهمه صنعت قوی داره ... این همه سرمایه داره ... تمام پریرنتر ها پردازنده ها نرم افزارها و صنایع در درون دستانش هست و از اون طرف فلسطینی ها دارن در خاک و خل زندگی میکنن و هیچی از خودشون ندارند ... آیا میشه نتیجه گیری کرد فلسطینی ها باطل هستند و اسرائیلی ها حق ؟؟؟ خوب باز هم خیلی موقع ها هست که حق در مقام ضعف قرار میگیره و برای اینکه جایگاه باطل رو نشون بده شروع به بردن آبروی اون میکنه ... من قبول دارم که باطل نیاز به بستری داره تا بتونه در درون اون حرکت کنه ... ولی از همراه بودن چیزی با حق نمیشه نتیجه گیری کرد که اون حق هست یا باطل ... چون خیلی موقع ها هم حق با حق همراه میشود . خوب این هم نمیتونه از نظره من دلیل درستی باشه ... مثال نقضش .... جنبش وال استریت ...جناب استاد سعید سلام ... امیدوارم که خوب و خوش باشین ...
چندین نقد داشتم نسبت به صحبتهاتون میخواستم نظره شما رو در موردش بدونم ...
من خودم به شخصه وقتی چنین مسائلی رو میبنم که مبهوت میشم ... اجازه میدم راوی کمی صحبت کنه ... بهش پر و بال میدم ... صحبتهاش رو میشنوم ... سه چهار جا ازش ایراد میگیرم ... و ازش میپرسم بعدش چی ...
اگر اون ایده و اون گزاره و اون حرف حالت رودخانه رو داشت ... با طی کردن و قبول اون گزاره مسیرها و باب های جدید برام باز میشد ... و اون راهها مبتنی بر عقل و فطرت و دانش و مهربانی بود قبولش میکنم و اون رو حق میدونم . و اگر اون گزاره ها یک مرداب یا باطلاقی بود که توش هزاران استثنا وجود داشت ... مبتنی بر عقل و فطرت و دانش و مهربانی نبود ... بسط و گسترش پیدا نمیکرد ... حالت پیشرونده نداشت ... یعنی اون چیزها حق نیستند ... بلکه باطل هستند ...
بزارین براتون یه مثال بزنم ...
سالیان سال بود که ارسطو بر رویه پزشکی کار میکرد ... ولی در زمان ایشون میکروسکوپ نبوده ... بنابراین ایشون سعی میکردند برای هر مریضی درمانی پیدا کنند ... مثلا برای تب یک نوع جوشنده ... برای زخم یک نوع مرهم ... برای چشم درد یک نوع سرمه ... و سپس سعی میکردند با مخلوط کردن این داروها مریضی رو درمون کنند ... خیلی جاها این امر محقق میشد و خیلی جاها محقق نمیشد ... و پس از سالها تحقیق و تفحص ایشون این علم رو میزارن کنار ...
و کتاب پزشکی ارسطو ... اینجور که گفته میشه جهل مطلق هست ...
پس چون پزشکی ارسطو ایستا شد ... نتونست پر و بال پیدا کنه ... نتونست حرکت کنه ... نتونست رشد و پیشترفت کنه ... جهل هست ... و چون پزشکی کنونی که مبتنی بر میکروسکوپ و ... هست حالت پیش رونده داره حق هست ...
اگر من زمان جناب سامری بودم ...
در جمع گاوپرستان وارد نمیشدم ... بلکه سعی میکردم صحبتهاشون رو بیشتر و بیشتر بشنوم ... و سپس تصمیم میگرفتم .
سلام علیکم دوست محترم
از ایرادهای شما متشکرم ولی به نظر می رسد که شما سخنان بنده را به صورت درست متوجه نشده اید.
در تفاوت اول، گفته شد که باطل همیشه صدرطلب و مستکبر و علو طلب است در حالی که همیشه توخالی و پوچ است، یعنی باید جمله اول به همراه جمله دوم خوانده شود. تکیه اصلی بنده بر پوچ بودن و توخالی بودن باطل بود، همچنان که این نص آیه قرآن کریم است که باطل را به حباب تشبیه کرده است و بنده صدرطلبی و علوطلبی حق را انکار نکردم.
در تفاوت دوم، مقصود ما از سودمندی و مفید بودن روشن است، مراد از سودمندی و مفید بودن، سودمندی و فایده مندی حقیقی و واقعی است. نه سودمندی و فایده مندی نسبی.
در تفاوت سوم، مقصود بنده این است که بیشتر مواقع، اگر باطل مورد پذیرش کسی قرار می گیرد به این دلیل است که شخص خیال می کند که آن، حق است و به خاطر حق بودنش مورد قبول او قرار می گیرد. پس باطل از حقانیت و حق کمک گرفته است.
در تفاوت پنجم که از آیه 17 سوره رعد از قرآن کریم استفاده شده است، مراد این است که بیشتر مواقع، حق از جهل و نادانی و فرصت ها استفاده می کند و خود را برای مردم زیبا و ایده آل نشان می دهد و وقتی که مدتی می گذرد، مردم به بطلان و هیچ و پوچ بودن آن پی می برند. یعنی به سخن بهتر، ماه همیشه پشت ابر باقی نمی ماند و بالاخره، از پشت ابر بیرون می آید و همه می فهمند که این چپز مورد نظر، باطل بوده است و خیال می کردند که حق است.
والسلام
موفق باشید.
[="Tahoma"][="Blue"]تشکر برای پاسخ ولی من جواب بعضی سوالامو نگرفتم.
سوال اصلیم این بود که خدا چرا به این فرد اجازه داد از قدرت الهی (اثر رسول که در قران اومده) استفاده کنه برای راه باطل...اینطور باشه اعتبار معجزه و کرامات هم زیر سوال میره...
و در مورد تشخیص حق و باطل هم به نظرم مواردی که گفتید رو نمیشه تو مصادیق پیدا کرد.خیلی کلی اند.مثلا یه اتفاق تاریخی رو میتونید مثال بزنید و با این معیار هایی که دادین گروه حق رو از باطل مشخص کنین؟چون من بیشتر دنبال یک راه کاربردی ام تا تئوری.
و سوال بعد هم اینکه خب مردم چرا باید امور خارق العاده ای که از سامری میدیدنو انکار میکردن و به هارون گوش میدادن؟؟
سلام علیکم
این دست موارد در تاریخ، فراوان بوده است. به عنوان مثال، در عصر آخرالزمان، بسیاری از اشخاص پیدا شدند که ادعای نبوت بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کردند و آیاتی را جعل کردند و به نام خودشان برای مردم عرضه کردند.
در ضمن، کار سامری، معجزه نبود و او هم ادعای اعجاز نکرده بود.
نکته دیگر این که خداوند، انسان ها را آزاد و مختار قرار داده است و به آنان عقل و آموزه های موسی کلیم را داده بود و آنان به این دو عنصر اساسی توجه نکرده و فریب سامری که شیطان انسی بوده است، گوش دادند. مگر در زمان امام حسین، عقل و آموزه های اسلام نبود، با وجود این، باز هم مردم، فریب طاغوت و باطل را خوردند و به جنگ با کسی آمدند که جگر گوشه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و قرآن ناطق بود.
اگر اندکی به جریانات تاریخی توجه کنید و مطالعه بیشتری داشته باشد، به این نوع از رخدادها خیلی فراوان برخورد خواهید کرد.
در مورد تفاوت ها هم باید گفت که این تفاوت ها در یک مورد به صورت لزومی، وجود ندارند، بلکه در هر موردی، شاید یکی یا چند تا یا همه آن تفاوت ها باشند. باید مورد به مورد را مورد بررسی و کنکاش قرار داد. به عنوان نمونه، در جریان عاشورا، سر و صدای و هو هوگری جبهه باطل که یزید و عبیدالله بن زیاد و شمر بن ذی الجوشن و دیگران به راه انداختند و مردم هم فریب سر و صدای تو خالی آنان را خورند. و بعد از چند مدت مشخص شد که حق با حسین بود. در ابتدا اسرا را به شام بردند و هیاهو کردند که اینها خارجی هستند و بر خلیفه زمان شورش کردند و همه بر سر آنان خاک و خاشاک می ریختند و به آنان دشنام می دادند و وقتی که زینب کبری (علیها السلام) و امام سجاد (علیه السلام) افشاگری کردند و حق را به مردم نشان داند، آنان فهمیدند که یزد باطل است و امام حسین (علیه السلام) حق است. یزید و مکتب یزد که باطل بود، گذرا بود ولی امام حسین (علیه السلام) و مکتب او که حق بود، جاودانه شد. این مکتب یزید بود که بسیاری را بدبخت و بیچاره کرد و این مکتب امام حسین (علیه السلام) بود که یاران خودش را سعادتمند کرد.
والسلام
والسلام
موفق و مؤید باشید.[/]
پرسش:
چرا خداند (تبارک و تعالی) به سامری اجازه داد تا مردم را گمراه کند و معیار تشخیص حق از باطل در این گونه موارد چیست؟
پاسخ:
برای جواب به این سؤال ابتدا به گزارش اجمالی داستان گمراهی مردم بنی اسرائیل توسط سامری پرداخته می شود و بعد از آن، به عکس العمل خداوند در این زمینه، اشاره شده و معیار تشخیص حق از باطل ذکر خواهد شد.
_ گزارشی از داستان حضرت موسی
وقتی که حضرت موسی (عليه السلام) از دست فرعونيان نجات يافت، خواست براي ملّت بنیاسرائيل، حكومت تشكيل دهد و هر حكومتی نياز به قانون دارد. او با گروهی از برجستگان بنیاسرائيل به كوه طور رفت، تا الواح تورات را از درگاه خدا بگيرد، تا همان كتاب آسمانی، قانون اساسی مردم گردد.
نخست طبق وعده خدا، به بنیاسرائيل فرمود: «من سی روز از ميان شما غايب هستم، جانشين من برادرم هارون است. در پرتو راهنمايیهای او به زندگی ادامه دهيد تا من بازگردم.» موسی (عليه السلام) به كوه طور رفت و به مناجات و عبادت پرداخت. سی شبانهروز به پايان رسيد، خداوند ده روز ديگر را به آن افزود و مجموع آن چهل روز گرديد.
از آنجا كه در آغاز هر انقلابي، حوادثی انحرافی رخ میدهد، و خود انقلاب كردهها، گاهی حزب و گروه خاصّی را به دو خود جمع میكنند، قوم موسی (عليه السلام) نيز از اين انحراف مصون نماندند. موسیبن ظفر كه بعداً به نام «سامری» معروف شد، از بنیاسرائيل بود (او همان كسی بود كه در ماجرای درگيری او با قبطی، موسی به كمك او شتافت و قبطی را كشت) سامری با اينكه سابقه انقلابی داشت، و از ياران موسی بود، پس از پيروزی موسی (عليه السلام) جزء منافقين گرديد و در غياب موسی (عليه السلام)، و از زمينهای كه در ميان بنیاسرائيل وجود داشت سوء استفاده كرده و از طلاهای فرعونيان، كه جمع شده بود، با زيركي خاصّی مجسّمه گوسالهای درست كرد، و مردم را به پرستش آن دعوت نمود. بر اثر وزش باد از سوراخ های بدن اين مجسّمه صدايی همچون صدای گوساله بيرون میآمد و به اين ترتيب اكثريت قاطع جاهلان بنیاسرائيل، از راه توحيد خارج شده و گوسالهپرست شدند.
هارون هرچه قوم را نصيحت كرد، و آن ها را از گوساله پرستی برحذر داشت، به سخنش اعتنا نكردند، حتی با جوسازیها و هياهوی خود نزديك بود او را بكشند. خداوند ماجرای گمراهی قوم توسّط سامری را به موسی (عليه السلام) وحی كرد، موسی (عليه السلام) با ناراحتی و خشم از كوه طور به سوی قوم خود بازگشت و آن ها را زير رگبار سرزنش خود قرار داد.(1)
موسی (عليه السلام) از شدّت خشم و ناراحتی، الواح تورات را بر زمين زد و شكست، بنیاسرائيل به پيش آمده و گفتند: «ما در اين كار تقصيری نداريم، بلكه سامری اين كار را كرد.» موسي (عليه السلام) به برادرش هارون متوجّه شد و از شدّت خشم، سر و ريش او را گرفت و گفت: «چرا وقتی كه ديدی آن ها گمراه شدند، از من پيروی نكردی؟ آيا از من نافرمانی نمودی؟»
جناب هارون گفت: «ای فرزند مادرم! ريش و سرم را مگير، من ترسيدم بگويی تو ميان بنیاسرائيل تفرقه انداختی، و سفارش مرا به كار نبستی.» موسي (عليه السلام) متوجّه سامری شد و او را محكوم و سرزنش كرد و سپس فرمود: «برو كه بهره تو در زندگی دنيا اين است كه هر كس به تو نزديك شود، خواهی گفت كه با من تماس نگيرد.»(2)
آری سامری كه منافقی خودخواه ولی باهوش بود، از نقاط ضعف بنیاسرائيل سوء استفاده كرد و فتنه عظيمی بپا نمود، سرانجام موسي (عليه السلام) او را آن چنان مجازات كرد كه از كشتن بدتر بود يعنی او را از جامعه طرد كرد و مردم او را به عنوان يك مرد نجس و آلوده میدانستند و با او تماس نمیگرفتند.
روايت شده: سامری به بيماری مرموز و واگيردار «لامساس» گرفتار شد، هركس با او تماس میگرفت به آن بيماری مبتلا شده و بدنش آن چنان میسوخت كه گويی در ميان آتش افتاده است. او سر به بيابان ها نهاد و همچنان گرفتار بيماری و نفرت جامعه بود تا به هلاكت رسيد.(3)
گر چه سامری، ضربه شديدی بر وحدت و انسجام بنیاسرائيل وارد ساخت، ولی موسی (عليه السلام) به زودی به فرياد آن ها رسيد، و با مقاومت و شدّت عمل و برنامههای انقلابی غائلة سامری را به زبالهدان تاريخ سپرد، و فريبخوردگان را بازسازی نمود و برای چندمين بار، بنیاسرائيل را از انحراف و سقوط نجات داد، آن ها از كرده خود پشيمان شده و توبه كردند، و به فرمان موسی (عليه السلام) مجسّمه گوساله را خرد كرده و ريزههای آن را به رود نيل انداختند.(4)
هنگامی كه موسی (عليه السلام) از كوه طور بازگشت، تورات را با خود آورد و آن را به قوم خود عرضه كرد و فرمود: كتاب آسمانی آوردهام كه حاوی دستورهای دينی و حلال و حرام است، دستورهايی كه خداوند آن را برنامه كار شما قرار داده است. آن را بگيريد و به احكام آن عمل كنيد.
يهود به بهانه اينكه موسی (عليه السلام) تكاليف دشواری برای آنان آورده بنای نافرمانی و سركشی گذاشتند، خداوند فرشتگانی را مأمور كرد تا قطعه عظيمی از كوه طور را بالای سر آن ها قرار دهند. فرشتگان چنين كردند. يهوديان وحشتزده شدند. موسی (عليه السلام) در اين هنگام به آن ها چنين اعلام كرد: «چنانچه پيمان ببنديد و به دستورهای خدا عمل كنيد و از تمرّد و سركشی توبه نماييد، اين عذاب و كيفر از شما برداشته و برطرف می شود و گرنه همه به هلاكت میرسيد.» آنها تسليم شدند و برای خدا سجده نمود و تورات را پذيرفتند و در حالی كه هر لحظه انتظار سقوط كوه بر سر آن ها میرفت، به بركت توبه، آن عذاب از سر آن ها برطرف گرديد.(5)
_ عکس العمل خداوند در برابر جریان سامری:
بنا بر آن چه در متون دینی و تاریخ نقل شده است، خداوند در برابر عمل سامری ساکت نشد و توسط برخی از اشخاص مانند هارون که در صحنه حضور داشت، مردم را از نیت شوم و پلید سامری مطلع کرد. به طور اساسی، شیوه هدایت خداوند به صورت نامستقیم است. خداوند این دنیا را به صورت اسباب و مسببات اداره می کند و در هر زمانی، شیاطین جنی و انسی وجود دارند و انسان مختار است و خداوند بنا بر آیه «إنا هدیناه السبیل إما شاکرا و إما کفورا»(6) راه هدایت و گمراهی را به انسان فهمانده و این انسان است که با قوه اختیاری که خداوند به او داده است، یا به سمت هدایت و روشنایی می رود و یا به سمت ضلالت و گمراهی و تاریکی می رود.
بنا بر روایاتی مانند روایت «إن لله علی الناس حجتین: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فأما الحجة الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الأئمة و أما الباطنة فالعقول.»(7)؛ راهنمای خداوند برای بشر دو چیز است: یکی راهنما و حجت ظاهری که پیامبران خداوند هستند که در این واقعه، هارون و موسی (علیهما السلام) بودند و دیگری، حجت و راهنمای باطنی که عقل های انسان ها است که در آن واقعه، مردم، عقل خودشان را به کار نگرفتند و به سخن سامری گوش دادند. از سوی دیگر، خداوند بنا ندارد که جلوی همه ظالمان و فاسدان و گمراه کنندگان را بگیرد. بلکه سنت الهی این است که انسان ها را آزاد و مختار قرار می دهد و هر کسی در انتخاب راه و مسیر زندگی خود و پیروی از اشخاص دیگر آزاد است. ولی در آن جهان، باید پاسخ خداوند را بدهد. البته در برخی موارد، اجازه می دهد تا شخص، فساد و ظلم را انجام دهد و یک دفعه، او را به مجازاتش می رساند. همچنان که خداوند در آیه «وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ»؛ آنها که کافر شدند، (و راه طغیان پیش گرفتند،) تصور نکنند اگر به آنان مهلت مىدهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت مىدهیم براى اینکه بر گناهان خود بیفزایند و براى آنها، عذاب خوارکنندهاى (آماده شده) است!(8)
_ معیار شناخت حق و باطل:
تشخيص حق از باطل يكی از اساسی ترين مراحل زندگي بشر است و هر انسانی، خواه ناخواه، پيوسته با اين مسأله در زندگی خود روبرو می شود.
انسانها هميشه برای موجه جلوه دادن خود، موضع خود را حق و موضع طرف مقابل را باطل معرفی می كنند. حتی شرورترين افراد به اين مطلب توجه دارند و در ناشايسته ترين اعمال، خود را صاحب حق می دانند.
حال كه هر كسی خود را بر حق می داند، بايد حق و ويژگيهای آن را شناخت تا سره از ناسره جدا شود و «سيه روی شود هر كه در او غش باشد.»
قرآن كريم كه كتاب آسمانی و به دور از هر تحريف می باشد و سراسر حق است، خود را «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»؛ بيانگر همه چيز(9) معرفی می كند. يكی از روشهای قرآن كريم برای بيان مسائل گوناگون، استفاده از مثال است. خداوند بسياری از مسائل اخلاقی، عرفانی و عقلی و ... را در قالب مثالهای زيبا بيان كرده است. در بحث مورد نظر نيز با يك مثال تمام ابعاد موضوع را به خوبی بيان كرده است.
خداوند در قرآن می فرماید «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَل السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وِ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النّارِ اتْبِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَ الباطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما يَنْفَعُ النّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْاَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الْاَمثالَ»؛ خداوند از آسمان آبی فرستاد و از هر دره و رودخانهای به اندازه آن ها سيلابی جاری ساخت. سپس سيل بر روی خود كفی حمل كرد و از آنچه (در كورهها) برای به دست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگی آتش روی آن روشن می كنند نيز كفهايی مانند آن به وجود می آيد. خداوند حق و باطل را چنين مثل می زند. اما كفها به بيرون پرتاب می شوند ولي آنچه به مردم سود می رساند در زمين می ماند. خداوند اين چنين مثال می زند.(10)
از نظر متخصصين لغت عرب ، حق، چيزي است كه ثبات، دوام و تحقق خارجی دارد. به عبارت ديگر حق آن است كه واقعاً وجود دارد و وجودش اصيل است و قابل زوال نيست.(11) به خلاف باطل كه وجودش اصيل نيست و زايل شدنی است.(12) مانند: درخت و سايهاش، كه درخت وجودش واقعی و اصيل است، اما سايهاش وجود اصيل ندارد و فانی است.
خداوند در آيه شريفه، حق را به آب يا فلزات سودمند برای مردم و باطل را به كفی كه روي آن دو قرار می گيرد، تشبيه كرده است. و نشانهها و معيارهای حق و باطل را در قالب اين مثال بيان نموده، تا ما با ملاك قرار دادن آن ها حق و باطل را تشخيص دهيم.
_ تفاوت های حق و باطل:
1. باطل، همواره مستكبر، بالانشين و پر سر و صدا است، ولی تو خالی و بی محتوا. مثل كف كه حبابهای تو خالی است، اما حق متواضع، كم سر و صدا، پر محتوا و سنگين است.(13)
2. حق، هميشه مفيد و سودمند است، مانند آب كه مايه حيات است و مانند طلا و نقره كه با ارزش است، ولی باطل بی فايده و بيهوده می باشد. كفهای روی آب هرگز كسی را سيراب نمی كند و گياهی نمی روياند و ارزشی ندارد.(14)
3. حق، هميشه متكی به نفس است و هر چه دارد از خود دارد. اما باطل هميشه از آبروی حق بهره می برد و از حيثيت او استفاده می كند و در سايه حق قدم بر می دارد. همان گونه كه هر دروغی از راست فروغ می گيرد و اگر سخن راستی در جهان نبود هرگز كسی دروغی را باور نمی كرد. پس فروغ زود گذر باطل از بركت حق است و علت پايداری موقت باطل نيز با لباس حقانيت به ميدان آمدن است.(15)
4. هر چند كه «لِلْحَقِّ دَوْلَةٌ وَ لِلْباطِلِ دَوْلَةٌ»؛ حق و باطل هر يك دوراني دارند.(16) اما دوران حق هميشگی و دوران باطل زودگذر است. باطل، مانند كف روی آب بعد از مدتی از بين می رود، ولی آب زلال و مفيد برای مردم می ماند. «ما ينفع الناس فيمكث فی الارض»؛ آن چه براي مردم سودمند است در زمين باقی می ماند.(17)
5. باطل همواره دنبال بازار آشفتگی می گردد و از هرج و مرج استفاده می كند تا خود را نشان دهد، اما هنگامی كه نظم برقرار شود، هويت آن آشكار می گردد و به سرعت كنار می رود. مثل سيلاب كه وقتی در جوش و خروش است، آب با كف و اجسام ديگر مخلوط است، اما هنگامی وارد دشت می شود و آرام می گيرد، كفها زايل می شوند و آب زلال نمايان می گردد.(18)
6. امام علی (عليه السّلام) در نهج البلاغه می فرمايند: «اگر باطل با حق آميخته نمی شد، حق بر حقخواهان پوشيده نمی گرديد.»(19)
مردم چند دستهاند: گروهی حق را می شناسند و از آن پيروی می كنند و گروهی باطل را می شناسند و دنبال آن حركت می كنند و گروهی دنبال حق هستند ولی حق را نمی شناسند. اين گروه دچار شبهه می شوند و گمراه می گردند. اين افراد خواهان از حق اند، ولی چون كوته فكر و ظاهر بين هستند، از راه حق منحرف می شوند و با اندك تبليغات تو خالی فريب ظواهر را می خورند. بنا بر اين: براي تبعيت از حق، اول بايد حق را بشناسيم «اِعْرِفْ اَلْحَقَّ تَعْرِفْ اَهْلَهُ؛ حق را بشناس تا اهلش را بشناسي.(20)
اگر ما معيارهای حقانيت را بدانيم، هر كس كه طبق آن معيارها حركت كند حق می دانيم و هر كس را كه بر خلاف آن قدم بردارد، باطل می شماريم.
نتيجه:
بنا بر این خداوند کریم، همه انسان ها را آزاد و مختار قرار داده است و به شکل های گوناگون انسان را آزمایش می کند و در این میان، انسان هایی به عنوان شیاطنی انسی، انسان های دیگر را فریب می دهند و اگر معیار شناخت حق و باطل در دست اشخاص باشد، می شود حق را از باطل تشخیص داد. يكی از راههای شناخت حق از باطل توجه به مشخصههای حق است كه با استفاده از آيه قرآن ذكر شد. اگر كسی به نيروی تقوا مسلح باشد، تشخيص حق و باطل برای او يك وعده الهی است. «هر كس تقوا پيشه كند خداوند به او نيروی تشخيص حق از باطل (فرقان) را عطا می كند.»
_____________
(1) طه/ 83 ـ 90.
(2) طه/ 92 ـ 96.
(3) رسولی، محلاتی، سید هاشم، تاريخ انبياء، ص 551.
(4) مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 13، ص 246.
(5) طبرسی، فضل، مجمع البيان، ج 1، ص 128؛ در آيه 63 بقره، و 171 اعراف به اين مطلب اشاره شده است.
(6) انسان/ 3.
(7) کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1363ش، ج1، ص16.
(8) آل عمران/ 178.
(9) نحل/ 89.
(10) رعد/ 17: ترجمه مکارم شیرازی.
(11) مصطفوي، حسن، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ماده حق؛ اصفهاني، راغب، مفردات قرآن كريم، ماده حق.
(12) همان، ماده بطل.
(13) سبحاني، جعفر، منشور جاويد، قم، توحيد، چاپ سوم، 1373، ج 3، ص 65؛ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1366، ج10، ص 165.
(14) سبحانی، جعفر، منشور جاويد، ج 3، ص 65؛ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، چاپ پنجم، ج 10، ص 166.
(15) مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، همان، ج 10، ص 166؛ سبحاني، جعفر، منشور جاويد، ج 3، ص 65.
(16) كليني، محمّد بن يعقوب، الكافي، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1365، ج 2، ص 447.
(17) رعد/ 17.
(18) سبحاني، جعفر، منشور جاويد، همان. ج 3، ص 65؛ مكارم شيرازي، ناصر، تفسير نمونه، همان، ج 10، ص 167.
(19) نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتي، انتشارات فرايض، چاپ اول، 1379، ص 102، خطبه 50.
(20) مجلسي، محمدباقر، بحار الانوار، ج 75، ص 93، باب 16.
منبع جهت مطالعه بيشتر:
مجله مكتب الاسلام، شمارههاي 6 ـ 7 ـ 8 ـ 9، سال 22.