نمی تونم به زندگی با همسرم ادامه بدم

تب‌های اولیه

171 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

نفرنفر;511990 نوشت:
عشق مغز طرف رو فریز میکنه و مغز شخص رو تو همون سن و سال و در همون زمان و تو همون روابط نگه میداره

نفرنفر;511990 نوشت:
میخواد بابته شکستش خودش رو از همه مخفی کنه

نفرنفر;511718 نوشت:
به عنوان سخن آخر : همیشه بررسی کن ببین داری از کی مشاوره میگیری . اون شخص خودش انسان موفقی هست یا همش تجربه شکست داشته

نفرنفر;512002 نوشت:
خانوم مهر عقربه های ساعت من راس ساعت 12:45 دقیقه گیر کردن و دیگه جلو نمیرن ... نمیدونم چی کار کنم .

سلا خواهر من
اگر این حرفها را خودتون قبول دارید, این درسته که اینطوری مشاوره بدید؟
نفرنفر;510056 نوشت:
سلام آرمیتا ...
من نظرم با بقیه دوستان متفاوت هست ... نظره شخصی من این هستش که اگر میتونی از همسر فعلیت جدا شو و با اونی که دوسش داری ازدواج کن ...
آیا موندن با شوهر فعلیت ... صواب داره !!! آیا بچه ات بدون تو بزرگ نمیشه !!! آیا فرزندت بدون مادر خواهد بود !!! اتفاقا اطرافیانت رو خوب نگاه کن ... بچه هایی که مادرانشون جدا شدن و رفتن ... در نهایت اون فرزندان باز هم مادرانشون رو دوست داشتن ... هیچ فرقی هم در تربیت فرزندانی که بدون مادر بزرگ شدن نمیبینم ... راسشت رو بخوای ... از نظر من فرزندانی که بدون مادر بزرگ میشن محکم تر و مقتدر تر هم هستند ...

فقط زندگی فرزند تو که مهم نیست .... زندگی خوده شما هم مهم هست ... زندگی بدون عشق هم زهر ماره .... اگر شما بیوه بشین و سنه ازدواج فرزندتون فرا برسه همین فرزندتون شما رو تنها میزاره و میره دنباله سرنوشتش ...

من اگر جایه شما بودم شرایط رو درست میکردم و جدا میشدم ... چرا که نه !!! مثلا خدا میخواد تو اون دنیا برات چی کار کنه که موندی و ساختی و سوختی ... حدیث داریم بابتش ؟؟؟


خوب کاملا مشهود هستش که شما هم متاسفانه تجربه تلخی داشتید ولی خوب حالا که آدم هنوز احساساتش برش غالبه بهتره اولین پیامش این باشه و نه آخرینش :
نفرنفر;511718 نوشت:
به نظره من حتما باید مشاوره حضوری بری ...

:Gol:

سلام
من یه نظری در مورد عشق جوانی دارم ,شاید درست باشه و شاید هم نباشه :(فقط دقت کنید :منظورم از عشق در این پیام ,عشق جوانی یا کلا عشق بین دو جنس مخالف هستش که هنوز کاملا به هم نرسیده اند)
به نظرم عشق زائیده محدودیت و حصاری هستش که دونفر نمیتونن به هم برسن و عشق مانند یک نیرو محرک خیلی قوی عمل میکنه که ممکنه بالقوه یا بالفعل باشه!
بالقوه : عاشق به قدری غرق در افکار و تخیلات معشوق به سر میبره که اگر دنیا رو آب ببره عاشق را خواب برده و مثلا اگر این تمرکز و هیجان را بر سر مثلا یک مسئله خیلی مشکل ریاضی میذاشت,به راحتی حلش می کرد.
بالفعل:عاشق عملا برای از بین بردن مشکلات فعالیت میکنه , مثلا اگر شرط وصال ,کسب ثروت یا کسب یک مدرک تحصیلی یا برخورد با رقیب (مثلا یک همجنس دیگه) یا برخورد با مخالف (مثلا خانواده معشوق یا خانواده خودش یا.....),مبارزه با همه دنیا.....برای رسیدن و وصال........با معشوق
هرچی محدودیت و موانع برای رسیدن این دونفر بیشتر باشه,آتش عشق شدید تر میشه و بالعکس.
ممکنه دونفر که عاشق هم هستند مثلا در محیط دانشگاه یا جامعه راحت با هم گفتگو داشته باشن و بیرون هم برن و واقعا عاشق هم باشن ولی همین ارتباط اگر با مشکل و مانعی روبرو بشه ,با یک مکانیسم خودکار,خیلی فعالتر و آتشینتر میشه بطئریکه بر عملکرد کل سیستم هر دونفر اثر مستقیم میذاره.
افرادی که رمان زیاد میخونن, این رو میدونن که شیرینی و عامل دنبال کردن ماجرا و خواندن داستان فقط تا زمانی وجود داره که عاشق و معشوق با مشکلات مبارزه میکنن و به محض اینکه وصال صورت میگیره داستان "باید" تموم بشه وگرنه خواننده خودش کتاب رو میذاره کنار!
این موضع در مورد فیلمها هم صادقه.
از طرفی تعریف کردن درد عشق برای افرادی خودشون عاشق نشده اند هیچ فایده ای نداره و امکان نداره که درد عشق را با تعریف یک شخص دیگر بشه درک کرد.
یک مثال خوب :
معمولا وقتی تشنه میشیم خیلی راحت میریم سر بخچال و یک لیوان آب خنک میخوریم, و این موضوع خیلی برامون عادیه و در عین حال هر کی هم ازمون بپرسه کمترین نیازت برای زنده موندن چیه میگیم آب و نان و هوا.
حالا فرض کنید تو یک شرایط قرار گرفته اید که آب نباشه یا خیلی کم باشه ولی انواع آب میوه و نوشابه به راحتی دم دست باشه.
حالا اگر کسی تاحالا تو عمرش آب نخورده باشه , خیلی راحت با همون آب میوه و...سر میکنه و هر گز در فراغ آب دردی نمیکشه...ولی کسی که قبلا آب دم دستش بوده,چه بسا افسردگی بگیره و مثل دیونه ها همش یاد اون روزهائی بیفته که تو استخر و رودخونه شنا میکرد و به چه راحتی آب و یخ را با هم مخلوط میکرد ووویاد اون روزهائی که آب رو با شیلنگ میذاشت توی باغچه و میرفت به کارای دیگش میرسید و....حالا اگر این شخص در وصف آب یک کتاب دیوان شعر هم بنویسه , کار شاقی نکرده!
ولی همین شخص اگر باز در شرایطی قرار بگیره که آب راحت بدست بیاد دوباره به زندگی عادیش ادامه میده ضمن اینکه دائماً به آب نیاز داره.
من خیلی این حرف رو شنیده ام :کسانی که خیلی عاشق هم هستند هیچ وقت به هم نمی رسن, و فکر کنم که با توجه به توضیحات بالا دلیل این حرف روشن بشه.
به نظرم خود عشق خیلی زیباست و اینکه اگر هر جوانی در زندگیش با این پدیده بخوره آثار خیلی خوب و سازنده ای میتونه داشته باشه که باعث کمال معنوی میشه و چه بسا خشت اولی برای رسیدن به عشق الهی بشه.
فقط نکته مهمی که باید بهش دقت کرد اینه که :کسی که از بی آبی در عذابه , به جای آب پاک آب مسمون بخوره,در هرصورت اون شخص اگر آب پاک هم بخوره (وصل عاشق و معشوق) اون عشق فروکش خواهد کرد و زندگی روال عادی را پیش خواهد گرفت.....ولی اگر آن شخص تشنه به واسطه اینکه فشار و اشتیاق رسیدن به آب که نتیجه تخیلاتش هست خیلی زیاد باشه ممکنه به جای آب پاک آب مسموم بخوره....که در اینصورت دیگه از همون آب میوه و ....هم محروم میشه!
---------------
ونکته آخر هم اینکه عاشق و معشوق اگر به هم برسن,درسته که اون عشق (ناشی از هجر) از بین میره ولی همین وصل میتونه مقدمه یک عشق دیگه ای باشه که از یک جهت کلا با عشق اولیه (قبل از وصل) فرق داره و از طرفی دیگه باز اسمش "عشقه"...همانطور که عشق شما به مادرتون با عشق شما به فرزندتون یا عشق شما به استاد معنویتون یا عشق شما به یک هنر (مثلا نقاشی) فرق داره...در عین حال اسم همشون "عشق" هستش.

mitra25;512546 نوشت:
سلا خواهر من
اگر این حرفها را خودتون قبول دارید, این درسته که اینطوری مشاوره بدید؟

خوب کاملا مشهود هستش که شما هم متاسفانه تجربه تلخی داشتید ولی خوب حالا که آدم هنوز احساساتش برش غالبه بهتره اولین پیامش این باشه و نه آخرینش :

:Gol:

سلام میترا جان ...
هر تهدیدی توش یه فرصتی هست ... از اینکه پستهای من رو تهدید کردی ازت متشکرم ... ولی جواب این تهدید مراتبی رو داره که از موضوع خارج هست وگرنه من هم خیلی دوست دارم در مورد اون موضوعات صحبت کنم ... کسانی که یک سری ایدیئولوژی مزخرف رو تاکید میکنند ... بابتش امر به معروف میکنن ... بعدش هم که جواب نمیده میگن حکمت خدا بوده ...

سخن بسیار هست ... ولی مشگل من در اون زمانها این بوده که عقلانی تصمیم نگرفتم ... بعد از اون ماجرا من خیلی فکر کردم ... تک تک کارهام رو زیره ذره بین بردم تا ببینم کجاش مشگل داشته ... میتونم بگم هیچ جاش ... فقط جاهایی بوده که به خدا و دستوراتش اطمینان کردم و اون قسمت از میر رو گفتم به اون میسپارم ... و شیش دونگ حواسم رو جمع نکردم و به حس لطیف با او بودن اطمینان کردم ...

من همکنون خودم رو انسان موفقی میدونم ... ولی برخی از اعتمادها زخمهایی به جا میزاره که سالیان سال هم اگر ازش بگذره التیام پیدا نمیکنه ... و فرصت هات رو از بین میبره ...

پست دومت هم که در مورده عشق بود رو خوندم ... از اساس باهاش مخالفم ... از نظره من اون چیزی که شما تعریفش کردین اصلا عشق نیست ... اون سردرگمی هست ...

فرض کن شما یه مادر داری ... غرق در وجود مادرت هستی ... پله پله باهاش رشد میکنی و بالا میری ... تا اینکه یه روز مادرت رو تو فروشگاه گم میکنی ... میترسی ... به این ور و اونو میزنی ... گریه میکنی ...

این گریه کردن ... ترسیدن ... آه کشیدن که عشق نیست ... اثر وضعی از دست دادن عشق هست ...

اون بالا رفتن ... رشد کردن ... مهرورزی ... تکامل ... شادابی ... شیدایی ... شاگرد بودن ... راهنمائی ... اونا اسمش عشق هست .

به نام خدا

خانم محترم
شما روی مرز هستید و به زودی باید انتخاب خودتون رو بکنید.از این که همچین شرایطی براتون پیش اومده براتون متاسفم

ولی به نظر من و چیزی که دراطرافیانم دیدم عشق مثل آتیشیه که همش باید سوختشو تامین کنی.تا زمانی که سوختشو تامین نکنی نمی سوزه و خاموش میشه.این فکر کردن شما به نامزد سابقتون مثل اضافه کردن بنزین به این آتیشه.شما متاسفانه هر روز دارید به نامزد سابقتون و خاطراتتون با اون فکر می کنید در حالی که این فکر کردن از نظر شرعی گناه و اگر مذهبی هم نباشید کار غیر اخلاقی محسوب میشه.به نظرتون چقدر تلاش کردید تا طرف رو برای همیشه فراموش کنید؟

غیر از این حرف هایی که بالا زدم شما با طلاق گرفتنتون به شدت به دختر 4 سالتون خیانت می کنید.کسی که تا آخر زندگیش کارتون رو فراموش نمی کنه.شما در قبال این بچه مسئولید.کوچکترین اتفاق ها مثلا" دعوای والدین بر اخلاق یک انسان بعد از بلوغ تاثیر میزاره چه برسه به این اتفاق.

در ضمن شما اشتباهی مرتکب شدید که به نظرم راه برگشت نداره.باید با اشتباهتو ن به مرور زمان کنار بیاید.اگه راه برگشت هم داشته باشید پا گذاشتن روی وجدان و اخلاق و انسانیته چون به نظرم شوهر فعلیتون طبق حرف های خودتون خیلی انسان معتدل و مناسبیه.

با سپاس فراوان از همه خواهر و بردارهایی که در این تاپیک شرکت کردند

سپاسم را تقدیم میکنم به آنان که مهر آسمانیشان از سخنانشان پیداست

در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی،حکم آنچه تو فرمایی

:Rose::Rose:


نفرنفر;512763 نوشت:
فقط جاهایی بوده که به خدا و دستوراتش اطمینان کردم و اون قسمت از میر رو گفتم به اون میسپارم ... و شیش دونگ حواسم رو جمع نکردم و به حس لطیف با او بودن اطمینان کردم ...

سلام عزیزم
فاطمه جانم اومدی صادقانه حرفاتو زدی شاید هرگز من نتونم مثل تو صادقانه حرفام رو بزنم از موضع گیری دوستان نسبت به تو خیلی ناراحت شدم البته این موضع گیری رو بزار به پای ناراحتی دوستان از تاثیر سخنانت
فاطمه جان شما در این تاپیک نظر دادی من نه تنها ناراحت نشدم بلکه خیلی خوشحالم که بهانه ای پیدا شد بتونم منم حرفام رو به شما بزنم پس خواهش میکنم از حرفام ناراحت نشو فقط خواستم به عنوان یک دوست نظرمو بگم
هیچ تاپیکی در این انجمن به اندازه مشکل شما منو ناراحت نکرد بارها در تاپیک های مختلف که راجع به مشکلت صحبت میکردی دوست داشتم یه جوری باهات صحبت کنم ولی نشد الان نمیدونم اسم این تصادف رو چی بزارم قسمت یا چیز دیگه ای اینکه عدد هشت من با شما یکی بود اینکه به سمت تاپیکم اومدی حرف دلتو زدی درکت میکنم عزیزم ولی وضعیت تو خیلی فرق میکنه میتونستی چنین وضعی داشته باشی که نه راه پس داشته باشی نه راه پیش با وجود احساس مسئولیت به دو نفر دیگه یکی رو هم عاشقانه دوست داشته باشی بین دو راهی گیر کنی که هیچ راهی راضی نگهت نداره اما تو، تو این وضعیت نیستی باید خدا رو شکر کنی چیزی رو از دست ندادی و میتونی عشق گذشته رو فراموش کنی و اجازه بدی عشقی جدید دوباره وارد قلبت بشه چون به کسی پایبند نیستی که بخوای احساس عذاب وجدان کنی اجازه بده عشق وارد زندگیت بشه از کجا معلوم عشقی برتر از قبلی نصیبت نشه کسی که می تونی خودت انتخابش کنی و فرصت عاشق شدن هم داری
فاطمه ی عزیزم هشت سال درگیر شخصی بودی و نتونستی فراموشش کنی تا به حال فکر نکردی خدایی هم هست که توی تمام این مدت منتظر بوده صداش کنی میدونم شاید بگی بارها صداش کردم جوابی نگرفتم ولی بهت اطمینان میدم اگر یه بار فقط یک بار از ته دل با اخلاص صداش میکردی جواب میگرفتی اگر یک بار مانعی که این همه سال باعث شد اونو نبینی کنار میذاشتی به سمتت میومد
تا حالا فکر کردی چرا هر زمان چیزی برامون اهمیت داره اینقدر بزرگ میشه قدرتش از خدا بزرگتر میشه بعدش همه تلاشمون بی اثر میشه وقتی هم پیش خدا میایم نتیجه نمیگیریم...... تا اینکه موضوع اهمیتش رو از دست میده اون موقع تازه وقتی که دیگه برامون مهم نیست بهش میرسیم یعنی خدا جاش رو میگیره
فاطمه جان یه عزیزی درگیر مسئله ای بود که شش سال طول کشید هیچ دعایی و هیچ فردی نتونست مشکلش رو حل کنه حتی با وجود دعاهای بسیاری که میکرد گره از مشکلش باز نمیشد شاید چون هرگز خالصانه خدا رو صدا نکرده بود ترس از بزرگ بودن مشکل باعث شده بود قدرت خدا رو باور نکنه تا اینکه پارسال توی رمضان همون شخصی که نه نماز میخوند نه روزه میگرفت شبهای قدر همراه ما اومد میگفت میگن این شبها حاجت میگیریم سه شب قدر تا صبحش دعا کرد اصلا هم با ما دعاهای مخصوص اون شبها رو نخوند نماز هم نخوند فقط دعا کرد بعد از سه شب انگار سبک شده بوده دیگه یه جورایی ترسش از بین رفت حتی با وجود اینکه هنوز مشکلش وجود داشت ولی انگار خیلی براش بی اهمیت شده بود نرسیده به عید فطر هم مشکلش حل شد الان رفتارش طوری شده که احساس میکنیم به خدا نزدیک شده
عزیزم من قصد ندارم نصیحتت کنم چون کسی نیستم که بخوام نصیحت کنم اما مجبورم بگم چند سال با گذشته زندگی کردی چند سال دیگه میخوای اینجوری زندگی کنی وقتش نشده به خودت بیای وقتش نشده سراغش بری خدا رو میگم میدونم ازش دلگیری اگه هم سراغش بری شاید هرگز به اون خواسته ات نرسی ولی از کجا میدونی چیزی کمتر از اون بدست میاری یه شب خالصانه بدون اینکه جز خدا مسئله مهم دیگه ای در زندگیت وجود داشته باشه بدون ترس، خدا رو صدا بزن شاید این همه سال منتظرت بوده تردید نکن فاطمه جان همیشه میگم تو با بقیه فرق میکنی ایمان دارم به این حرفم
لیلی بهانه ای بود برای رسیدن مجنون به خدا
میدونم این حرفها تکراریه و ممکنه ناراحت شی ولی یه ثانیه فکر کن شاید این بار قرعه به اسم تو افتاده

نفرنفر;512763 نوشت:
... کسانی که یک سری ایدیئولوژی مزخرف رو تاکید میکنند ... بابتش امر به معروف میکنن ... بعدش هم که جواب نمیده میگن حکمت خدا بوده ...
.

ایدئولوژی مزخرف؟؟؟؟

در مورد امر به معروف همیشه همین طور بوده اگر پست های ما رو ببینی در حال امر به معروف بودیم ولی پست شما جز تشویق به منکر و از هم گسستن بنیان های خانواده چیزی نداشت.

طبق نظر شما خانم آرمیتا باید از همسرش جدا بشه و بره دنبال چیزی که دوست داره و واقعیت دردناکی به نام بچه چهار ساله رو فراموش کنه.بچه رو به پدرش بسپاره و راهی رو بره که خیلی از خانم های به ظاهر امروزی انجام میدن.یعنی عدم تعهد نسبت به موجودی که به دنیا آوردنش.(آینده ی بچه رو هم خدا میدونه ولی طبق نظر شما بچه قوی تر میشه )

واقعا" شما نه تنها با مذهب غریبه اید بلکه با روانشناسی و انسان و انسانیت هم آشنا نیستید.

من در نسل قبل شاهد زن های قهرمانی بودم که با توجه با بی غیرتی و عیاشی شوهرهاشون غیرت و مردانگی پیشه می کردن و نقش پدر و مادر رو برای بچه هاشون به بهترین نحو ممکن عهده دار می شدند.

ولی الان متاسفانه اون روز ها تموم شده و الان شاهد بچه هایی هستیم که با وجود داشتن پدر و مادر بی سرپرستند.

نفرنفر;512763 نوشت:
کسانی که یک سری ایدیئولوژی مزخرف رو تاکید میکنند

سلام!!!
کدام ایدئولوژی مزخرف است؟
می شود توضیح دهید؟

آرمیتا;507427 نوشت:
سلام

هشت سال پیش قرار بود با پسری ازدواج کنم که عاشقانه همدیگرو دوست داشتیم و با وجود مخالفت شدید خانواده ها و تمامی مشکلاتی که سر راهمون قرار دادند با هم نامزد شدیم اما بدلیل مسائلی نامزدی ما بهم خورد مدتی بعد با پیشنهاد و اصرار خانواده با شخص دیگری ازدواج کردم علاقه من به نامزد سابقم بعد از ازدواج هم از بین نرفت با وجود خوبی های شوهرم و کمکهای فراوانی که بهم کرد موفق شدم هم درسم را ادامه بدم و هم در اداره ای که دوستش معرفیم کرده بود استخدام بشم اما هرگز علاقه ای نسبت به همسرم در من بوجود نیامد و فقط خود را مدیون ایشان میدانستم طوری که فقط احساس احترام و سپاس گذاری بهشون داشتم تا اینکه پنج ماه پیش نامزد سابقم رو دیدم گفت تو تمام این مدت نتونسته فراموشم کنه و با کس دیگه ای ازدواج کنه و اینکه تا آخر عمر منتظرم میمونه علاقه منم به اون کوچکترین تغییری نکرده مخصوصا الان - اصلا لحظه ای رو نمیتونم بهش فکر نکنم دیگه علاقه ای به همسرم ندارم و نمیتونم به زندگی با این شخص ادامه بدم حتی اگه به کسی که دوستش دارم نرسم نمیتونم با همسرم زندگی کنم ولی چطور با وجدانم کنار بیام که باعث شم زندگی همسرو فرزند چهار سالم از بین بره.

سلام

چون هنوز تاپیک روی اسکرول بود به نظرم رسید که پیشنهاد زیر را برای شما بدهم

اگر خود و همسرتان را با روشهای عشق ورزی صحیح آشنا کنید و به شخص قبلی اجازه‌ی تماس مجدد با خود را ندهید براحتی در عشق سه طرفه غرق می شوید

منظور از عشق سه طرفه عشق بین زن ، شوهر و خدا می باشد

کتابهایی در مورد همسرداری تهیه کنید و بخوانید و در دسترس همسر خود هم قرار دهید تا ایشان ببینند و بخوانند

آن وقت عشق ایشان به شما بهتر شده و متقابلا عشق شما هم به ایشان بیشتر می‌شود و از افکار نامزد قبلی هم دور خواهید شد

با کتاب زیر شروع و امتحان کنید:

همسر دوست داشتنی؛راهکارهای عملی پیامبر و اهل بیت(ع)درباره زیبا کردن زندگی زناشویی

این کتاب زن و مرد را با زیبایی های زندگی زناشویی آشنا کرده و از این راه به تقویت بنیان خانواده کمک می کند. در این کتاب ضمن بهره گرفتن از مباحث روز روانشناسی روابط زناشویی، آموزه های زیبایی را برای شما روایت می کند که در سخنان پیامبر و اهل بیت(ع) به آن اشاره شده است.


نویسنده:مهدی خدّامیان آرانی
ناشر:انتشارات وثوق
قیمت:1800تومان

شهید شفیعی عزیز ، دوست و برادر من!
شما بهتره بجای اول و دوم کردن و شعارهای بیهوده دادن یه راه حل بذاری
ببخش برادر من اما فکر میکنم شما به هیچ وجه این خانم رو درک نکردی اولین مرحله کمک کردن به یک فرد
درک متقابل که شما ابدا اینکار از شما ساخته نیست پس بهتره بجای کوبیدن بی جهت این حرفا ی بی تاثیر حرفی بزنید کار گشا
و اما شما برادر من امام موسی صدر نه تنها شما مشکل رو حل نمیکنید بلکه دارید بیشترش میکنید و فقط به حاشیه میپردازید مثل اینکه کسی تصادف کنه و حالش بد باشه و شما بجای
بردن مصدوم به بیمارستان داری با راننده دعوا میکنی!
نفرنفر؟ شما هم به یک سری حرفای بچه گانه و پوچ و بی حساب میزنی که البته به نظرت حرفهایی پخته ست و با افکار کوچه خیابونیت امدی یک سری مشاورات مرگبار میدی حرفات همون سمی هست که وهابیت برای اسلام (دوستی خاله خرسه)
واما خواهر من آرمیتا شما هم با اینکه سعی کردی درکش کنی متاسفانه فقط شعار دادین چوب فقط سعی کردین که درکش کنید
دوستان دیگه هم فقط خواستن با انکار و منکر فرض و محال به آرمیتا امید بدهند
تا اینجا از همه بخاطر لحنم عذر میخوام
اما خواهر من آرمیتا !!!
من کاملا درکت میکنم اگر خواستی بیشتر حرف میزینم.

[="Tahoma"][="Blue"]نظرات دیگر دوستان و نخوندم
اما همین و میگم و بس
ادم باید عاشق خدا باشه نه خلق خدا
[/]

جواد جون تا حالا اسم "هانیبال لکتر" به گوشت خورده!:Cheshmak:

به نام خدا

نفرنفر;512763 نوشت:
فرض کن شما یه مادر داری ... غرق در وجود مادرت هستی ... پله پله باهاش رشد میکنی و بالا میری ... تا اینکه یه روز مادرت رو تو فروشگاه گم میکنی ... میترسی ... به این ور و اونو میزنی ... گریه میکنی ...

این گریه کردن ... ترسیدن ... آه کشیدن که عشق نیست ... اثر وضعی از دست دادن عشق هست ...

اون بالا رفتن ... رشد کردن ... مهرورزی ... تکامل ... شادابی ... شیدایی ... شاگرد بودن ... راهنمائی ... اونا اسمش عشق هست .


عشق یعنی یه مادر که تمام وجودش در فرزندش خلاصه میشه ، وقتی میبینه بودنش باعث عذاب روحی و فکری فرزندش میشه برای همیشه فرزندش رو ترک میکنه.علی رغم تمام دلبستگی هاش.

عشق یعنی یه مادر به راحتی از تمام خواسته هاش میگذره تا فرزندش به تمام خواسته هاش برسه.

اگر کسی عاشق باشد همانند یک مادر عمل میکند یعنی از تمام خواسته هایش چشم پوشی میکند برای خوشبختی عشقش.
نه اینکه زمانی بیاید که عشقش یک زندگی مشترک دیگری را آغاز کرد و صاحب یک خانواده شده است.

تمام این گریه کردن ها نشانه ترس از بی کسی است. زمانی که یک ماد و پسر در فروشگاه یکدیگر را گم میکنند انکه به معنای واقعی و حقیقی کلمه با عشق به دنبال گمشده اش میگردد مادر است نه فرزند.

سرکار نفرنفر تفسیر عشق از دیدگاه شما بسیار ضعیف است.

یازهرا:Gol:

به نام خدا

javad_joon;513011 نوشت:
شهید شفیعی عزیز ، دوست و برادر من!
شما بهتره بجای اول و دوم کردن و شعارهای بیهوده دادن یه راه حل بذاری
ببخش برادر من اما فکر میکنم شما به هیچ وجه این خانم رو درک نکردی اولین مرحله کمک کردن به یک فرد
درک متقابل که شما ابدا اینکار از شما ساخته نیست پس بهتره بجای کوبیدن بی جهت این حرفا ی بی تاثیر حرفی بزنید کار گشا
و اما شما برادر من امام موسی صدر نه تنها شما مشکل رو حل نمیکنید بلکه دارید بیشترش میکنید و فقط به حاشیه میپردازید مثل اینکه کسی تصادف کنه و حالش بد باشه و شما بجای
بردن مصدوم به بیمارستان داری با راننده دعوا میکنی!
نفرنفر؟ شما هم به یک سری حرفای بچه گانه و پوچ و بی حساب میزنی که البته به نظرت حرفهایی پخته ست و با افکار کوچه خیابونیت امدی یک سری مشاورات مرگبار میدی حرفات همون سمی هست که وهابیت برای اسلام (دوستی خاله خرسه)
واما خواهر من آرمیتا شما هم با اینکه سعی کردی درکش کنی متاسفانه فقط شعار دادین چوب فقط سعی کردین که درکش کنید
دوستان دیگه هم فقط خواستن با انکار و منکر فرض و محال به آرمیتا امید بدهند
تا اینجا از همه بخاطر لحنم عذر میخوام
اما خواهر من آرمیتا !!!
من کاملا درکت میکنم اگر خواستی بیشتر حرف میزینم.

فکر نمیکنم کسی که به راحتی به دیگران توهین میکند و دیگران را مورد تمسخر قرار میدهد بتواند کسی یا چیزی را درک کند.
اگر واقعا احساس میکنید می توانید کمکی کنید بفرمایید کمک کنید و اگر نظرات دیگران را اشتباه میدانید بیایید درستش را بیان کنید نه اینکه صرفا بگویید فلان است....

یازهرا:Gol:

تو اسلام حداقل در این مورد زور و اجبار نداریم...خدا خودش این حسو در شما قرار داده , هوی و هوس هم که 7سال ادامه پیدا نمیکنه, شما هم خلق شدی تا در 4چوب اسلام از زندگیت لذت ببری...هرکی غیر اینو بگه نه تنها حرفش عقلانی نیست بلکه شرعی هم نیست...
حالا اگه بعدا عاشق میشد یه حرفی اما ایشون از همون اول عاشق بوده و عشقشونم دو طرفه بوده و هست...

[=arial]جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد.

جوان به امید رسیدن به معشوق ، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد ، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .

همین که پادشاه از آن مکان دور شد ، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))

جوان گفت: (( اگر آن بندگی دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود ، پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانهء خویش نبینم؟ ))

خادم ولایت;513621 نوشت:
به نام خدا

فکر نمیکنم کسی که به راحتی به دیگران توهین میکند و دیگران را مورد تمسخر قرار میدهد بتواند کسی یا چیزی را درک کند.
اگر واقعا احساس میکنید می توانید کمکی کنید بفرمایید کمک کنید و اگر نظرات دیگران را اشتباه میدانید بیایید درستش را بیان کنید نه اینکه صرفا بگویید فلان است....

یازهرا:Gol:

حالا شما انتقاد رو با مسخره کردن و توهین یکی میدونی دیگه مشکل خودته مشکل من نیست ، درضمن کسی که انتقاد میکنه دلیلی نداره نتونه کسی رو درک کنه فکر کنم جمله بندیت زیاد
به هم مربوط نبود توصیه میکنم یکم روی این مسائل تمرین کنی و در اخر بلدم چیکار کنم اما اگر خونده باشی گفتم اگر دوست داری در این مورد حرف بزنم اگر خودش دوست نداشته باشه حرف زدن من هم بی فایده است.

javad_joon;513659 نوشت:
حالا شما انتقاد رو با مسخره کردن و توهین یکی میدونی دیگه مشکل خودته مشکل من نیست ،

سلام
اتفاقا به نظر منم شما انتقاد نکردید مسخره کردید
شما هم بهتره روی لحنتون کار کنید
این نحوه نوشتنتون فقط باعث شد ما چنین قضاوت کنیم قصدتون مسخره کردن و دست انداختن بچه ها بوده
خیلی زشته کسی میاد اینجا مشکلشو بیان میکنه ما هیچ کمکی نکنیم در عوض مسخره هم بکنیم حالا چه اون شخص رو چه دوستانی که برای نظر دادن میان
احترام گذاشتن به نظرات دیگران حداقل کاریه که میشه کرد:Gol:

شبـنم;513665 نوشت:
سلام
اتفاقا به نظر منم شما انتقاد نکردید مسخره کردید
شما هم بهتره روی لحنتون کار کنید
این نحوه نوشتنتون فقط باعث شد ما چنین قضاوت کنیم قصدتون مسخره کردن و دست انداختن بچه ها بوده
خیلی زشته کسی میاد اینجا مشکلشو بیان میکنه ما هیچ کمکی نکنیم در عوض مسخره هم بکنیم حالا چه اون شخص رو چه دوستانی که برای نظر دادن میان
احترام گذاشتن به نظرات دیگران حداقل کاریه که میشه کرد:Gol:

هرکس ازاده هر جور میخواد فکر کنه من که مشکلی ندارم
درضمن مبحث چالشیه باید انتقاد کرد
تا به نتیجه رسید
بازم میگم شما نمیتونید دو تا موضوع رو از هم تفکیک کنید باور کنید مشکل از خود شماست...
ممنون

[="DarkGreen"]سلام و عرض ادب

از اونجایی که پاسخ توسط کارشناس ارائه شده و تاپیک برای نظردهی دوستان بیش از ده روز باز مونده و اینکه این دومین باریه که این تاپیک به انحراف کشیده میشه لذا با عرض پوزش تاپیک بسته میشه[/]

موضوع قفل شده است