تقاضای کمک فکری و راهکار برای مشکل اعتقادی

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تقاضای کمک فکری و راهکار برای مشکل اعتقادی

سلام دوستان عزیز فکر کنم حالا دیگه وقتشه موضوعی را مطرح کنم!!
من اونی که فکر میکنید نیستم شاید از مشارکتهایم متوجه شده باشید دنبال گمشده ای میگردم فرد مقید و زیاد معتقدی نیستم پیش خودم فکر میکنم من که حرامکاری و حرامخوری نمی کنم روزی حلال دارم و از دروغ متنافرم اینجا نقش مذهب برای من چیست؟ از کاربران و کارشناسان محترم تقاضا دارم کمکم کنید:geryeh:

با سلام از اینکه به کارشناسان اعتماد کردید ازشما کمال تشکر را داریم.
در مورد سوال شما باید عرض کنم که ببینید اینکه ما از دروغ وگناهان دیگر متنفر هستیم درست است اما خیلی از مواقع مرتکب همین گناهان می شویم ولی اگر مقید به دین ومذهب باشیم این تقید وترس از خدا باعث می شود گناه نکنیم واگردیندار خوبی نباشیم ممکن است به راحتی دروغ بگوییم هرچند از آن متنفر باشیم.
جناب مسودی در مورد نیاز ما به مذهب ونقش آن در زندگی با خواندن فرازهايي از سخنان علامه طباطبايي و دقت در آن مشخص مي‏شود.
انسان به وسيله استخدام ديگران مدنيت را به وجود مي‏آورد. در اين حقيقت ترديدي نيست كه انسان نوعي است كه در همه شؤون زندگي خود مدني و اجتماعي است و ساختمان وجودي سرتا پا احتياج انسان و همچنين تاريخ گذشتگان تا آنجا كه دردست است و همچنين آزمايش افراد و طبقات نسل حاضر بدين حقيقت گواهي مي‏دهند. ولي آنچه هست اين است كه اين نوع [انسان] به حسب آفرينش به گونه‏اي ساخته شده كه هر چيز را براي خود مي‏خواهد. انسان از نيروي طبيعت و از همه فوايد وجودي بسايط و عناصر به نفع خود استفاده مي‏كند. انسان از همه نباتات (گياه و درخت) از ميوه و شاخ و برگ و ريشه و چوب و هيزم آنها رفع حاجت زندگي كرده و آنها را در راه مقاصد دور دست وسيله قرار مي‏دهد. انسان از اقسام و انواع حيوانات از گوشت و پوست و پشم و خون و شير و شاخ و حتي مدفوعات آنها انتفاع برده و آنها را تربيت كرده و در راه مقاصد حياتي خويش استخدام مي‏كند. آيا اين غريزه فطري را كه در همه چيز به كار مي‏برد، در همنوعان خود به كار نبرده و آنان را از اين كليت استثنا مي‏كند؟
و آيا انسان اجتماع خانوادگي (زناشويي) را براي اين مي‏خواهد كه از همسر خود لذت و تمتّع ببرد يا لذت خود را براي منزل مي‏خواهد؟ و آيا انسان اجتماع مدني را براي اين مي‏خواهد كه بهترين وسيله‏اي براي تأمين احتياجات زندگي اوست يا خود را براي مدنيت مي‏خواهد و آيا اگر انسان براي خود هيچ سعادتي در اجتماع خانوادگي يا اجتماع مدني نبيند باز آن اجتماع را خواهد طلبيد؟ (البته اين پرسش‏ها مربوط به تطبيق منفعت فرد به جامعه نيست)، [حجرات، آيه 13].
البته روشن است كه انسان همان غريزه (غريزه استخدام) را كه در همه موجودات به كار مي‏بندد در همنوعات خود نيز به كار خواهد بست. نتيجه اين بيان اين است كه انسان موجودي استخدام‏طلب بوده و اجتماع را براي تكميل استخدام انتخاب كرده است، [زخرف، آيه 32 - آل عمران، آيه 195].
اجتماع تعاوني انسان. از همين‏جا اجتماع تعاوني منعقد مي‏شود، زيرا چنان كه روشن شد انسان به اجتماع تعاوني از اين راه تن مي‏دهد كه مي‏بيند به تنهايي و در نتيجه كار و كوشش خود، بدون استفاده از مساعي ديگران، نمي‏تواند لوازم زندگي خود راتأمين نمايد و از جهت ديگر نمي‏تواند كار و كوشش ديگران را بلاعوض و به رايگان تملك كند، زيرا ديگران نيز مانند او انسان بوده و چيزي را كه وي از ديگران مي‏خواهد آنان نيز از وي مي‏خواهند، ناچار اجتماع تعاوني را بهترين وسيله تشخيص داده و آن را انتخاب مي‏نمايد. در نتيجه مقداري از نتايج كار و كوشش خود را به ديگران داده و در برابر از نتايج كار آنها
برخوردار مي‏شود، يعني همه افراد، مجموع محصولات كار خود را روي هم ريخته و بعد بر حسب وزن اجتماع خود، رفع نياز مي‏كنند، [فرقان، آيه 54].
بروز اختلاف افراد. اگر چه اجتماع تعاوني - با عواملي كه گفته شد - در ميان افراد ضرورتا به وجود مي‏آيد، ولي نظر به اين كه انسان از روي ناچاري به اين اجتماع تعاوني و عدالت اجتماعي كه به دنبال آن مي‏آيد تن در داده، پيوسته از ته دل در فكر پاره كردن اين بند و دوستدار لگام گسيختگي است و از اين جهت هر وقت نيرويي پيدا كند و قدرتي در خود بيابد، از پايمال كردن حقوق ديگران مضايقه نخواهد داشت، [يونس، آيه 19].
تاريخ اين نوع [انسان] تا آن جا كه در دست است، اين حقيقت راتأييد مي‏كند كه پيوسته اقويا به ضعفا تاخته و هستي آنها را به غارت و چپاول برده‏اند، هميشه افراد نيرومند افراد ناتوان را زبون ساخته و زير يوغ بندگي كشيده و به نفع خود به كار انداخته و همانند ساير موجودات جاندار و بي‏جان مورد استفاده بي‏قيد و شرط خود قرار داده‏اند و اين وضع در اجتماع انساني تا آنجا كه ما اطلاع داريم بوده و هست، با اين تفاوت كه در گذشته تاريخ، اقسام تعديات و برده‏گيري به طور انفرادي و ميان فردي و فردي يا فردي و جامعه‏اي انجام مي‏گرفت و امروز ميان جامعه‏هاي قوي و ضعيف انجام مي‏گيرد، [بقره، آيه 213].
از همين‏جاست كه انسان حس مي‏كند كه بدون قانوني حكم‏فرما كه حقوق افراد را تأمين نمايد، زندگي انسان و بقاي جامعه و حيات نوع امكان‏پذير نيست و پيوسته قوانيني در جامعه‏هاي انساني داير بوده است. نهايت اين كه در جامعه‏هاي غيرمترقي، قوانين در ميان زد و خوردها خود به خود به نفع اقويا تعيّن پيدا كرده و به طور غيرمنظم در جامعه جريان مي‏يافت و در جامعه‏هاي مترقي از روي رويه و فكر وضع شده و به مردم تحميل گرديده و نسبتا به طور منظم اجرا مي‏شود و در عين حال تعدياتي كه سابقا در ميان افراد قوي و افراد ضعيف يا در ميان افراد قوي و جامعه‏هاي ضعيف داير بود، فعلاً در ميان جامعه‏هاي نيرومند و جامعه‏هاي عقب‏افتاده در جريان است.
چاره اختلاف. آيا انسان مي‏تواند اين اختلاف را از راه قوانيني كه وضع مي‏كند، رفع نمايد؟ و آيا مي‏شود روزي را فرض كرد كه انسان غريزه استخدام را رها كرده و اجتماع تعاوني را نه از براي خويش، بلكه از براي خود اجتماع و عدالت بخواهد؟ البته نه، [شوري، آيه 13] زيرا چنان كه گفته شد، انسان اجتماع را با غريزه فطري و شعور دروني خود براي خود مي‏خواهد و هرگز انسان شعور دروني خود، يعني احساسات ويژه خود را كه محصول ساختمان ويژه اوست از دست نخواهد داد، مگر انسانيت را از دست بدهد. آزمايشي كه هزارها سال در طور عمر انسانيت انجام يافته و آزمايشي وسيع‏تر از آن پيدا نمي‏شود،
اين مطلب را تأييد مي‏نمايد. انسان هر چه بيشتر بال و پر مي‏زند كه از چاله اين اختلاف بيرون بجهد، بيشتر پايبند مي‏شود. انساني كه در ادوار گذشته با پرتاب كردن يك سنگ يك نفر را مي‏كشت، اكنون با پرتاب كردن يك بمب، يك شهر (هيروشيما) را نابود ميكند. انساني كه يك روز يك انسان ناتوان را اسير گرفته و برده خود قرار داده و پشيزي چند از دسترنج او به دست مي‏آورد، فعلاً به ميليون‏ها برده و ميلياردها ليره و دلار قناعت نمي‏كند و...

ادامه دارد...

اساسا چگونه ممكن است شعور غريزي انسان كه خود منشأ بروز اختلاف و فساد است، خود منشأ رفع اختلاف و عامل از ميان بردن فساد شود، در صورتي كه ما در صحنه آفرينش عاملي نداريم كه به اثري دعوت كند و به نابود كردن اثر خود نيز دعوت كند؟
گذشته از اين، اين قوانين بر افعال و اعمال اجتماعي مردم نظارت دارد، نه بر شعور دروني و احساسات نهاني انسان؛ د حالي كه اختلاف از شعور دروني خودخواهي و احساسات نهايي سرچشمه مي‏گيرد، [انعام، آيه 152].
از اين بيان بسيار روشن است كه طريق رفع اين اختلاف اصلاح احساسات دروني انساني است، نه تأكيد و تشديد آنها و حك و اصلاح متولي قوانين. به طور كلي در ميان بشر سه روش اجتماعي بيشتر نبوده و نيست:

1- روش استبداد كه مقدرات مردم را به دست اراده گزافي مي‏دهد و هر چه دلخواه او بوده باشد به مردم تحميل مي‏كند.

2- روش حكومت اجتماعي كه اداره امور مردم به دست قانون گذارده مي‏شود و يك فرد يا يك هيئت مسؤول اجرا مي‏شوند.

3- روش ديني كه اراده تشريعي خداي جهان در مردم به دست همه مردم حكومت كرده و اصل توحيد واخلاق فاضله و عدالت اجتماعي را تضمين مي‏نمايد.

دو روش اول و دوم تنها مراقب افعال مردم‏اند و كاري با اعتقاد و اخلاق ندارند و به مقتضاي آنها انسان در ماوراي مواد قانوني، يعني در اعتقاد و اخلاق، آزاد است؛ زيرا ماوراي قوانين اجتماعي ضمانت اجرايي ندارد. تنها روشي كه مي‏تواند صفات دروني انسان و اعتقاد را ضمانت نموده و اصلاح كند، روش دين است كه به هر سه جهت: اعتقاد، اخلاق و اعمال، رسيدگي مي‏نمايد. نتيجه اين كه رافع حقيقي اختلافات اجتماعي تنها روش ديني است و بس.
دين از وحي آسماني سرچشمه مي‏گيرد، نه از عقل و خرد. نظر به اين كه ارتفاع اختلافات از جامعه انساني بدون ترديد صلاح نوع و كمال انساني است و از طرف ديگر اين تنها راه رفع اختلافات مي‏باشد و از سوي ديگر دستگاه آفرينش هر نوع را به سوي كمال حقيقي وي هدايت كرده و سوق مي‏دهد، پس ناچار دستگاه آفرينش دين حق و سزاواري را بايد براي انسانيت تعيين كرده و به عالم انساني وحي كند و اين همان دين حقي است كه بايد در جامعه بوده باشد.

اشكال: نبايد تصور كرد كه درست است كه رفع اختلافات بايد با دين انجام گيرد، ولي دستگاه آفرينش به الهامي كه به واسطه عقل اجتماعي مي‏نمايد، افراد نابغه و خيرخواهي تهيه مي‏كند كه مردم را به سوي عقايد حق و اخلاق شايسته و اعمال نيك دعوت نمايند و اينها هستند كه پيامبران ناميده مي‏شوند، [آل عمران، آيه 105].
جواب: زيرا چنانچه گفته شد، همان عقل اجتماعي انسان است كه به اتكاي احساسات دروني و نيروي فكر خود به سوي اختلاف دعوت مي‏كند و البته چنين عاملي وسيله رفع اختلاف نمي‏تواند بوده باشد و از اينجا روشن است كه اين شعور انساني كه اصل دين را از دستگاه آفرينش به طور الهام مي‏گيرد، سنخ ديگري است از شعور، غير از شعور فكري كه در همه افراد موجود است و اين شعور مخصوص، همان است كه «وحي» ناميده مي‏شود.
اشكال: نبايد تصور كرد كه اگر چنين شعوري در انسان نهفته بود، مي‏بايست در جمع افراد بوده و همه از وي مطلع باشند و ديگر وقف عده‏اي مخصوص به نام «انبيا» نشود.
جواب: زيرا هر مزيت و كمالي كه در نهاد همه افراد نهفته است، لزوم ندارد كه در همه افراد بروز كرده و به فعليت برسد؛ چنان كه شهوت و ميل جنسي در همه افراد نهفته است، با اين همه در افراد بالغ به ظهور رسيده و فعليت مي‏يابد و نه در افراد ديگر. چنانكه قدماي روان‏شناسان و برخي از روان‏شناسان جديد مانند جمز انگليسي (در كتاب روان‏شناسي خود) وديگران تصريح كرده‏اند كه انسان نفس ديگري (يا مرتبه ديگري از مراتب نفس) در پس پرده اين نفس دارد كه اگر روزنه‏اي به سوي آن باز كند (چنان كه در اهل رياضت اتفاق مي‏افتد) بسياري از اسرار غيبي كه از ديگران پنهان است بر وي مكشوف مي‏گردد.
سخنان انبيا نظريه وحي را تأييد مي‏كند. آنچه از راه استدلال به دست مي‏آيد اين است كه بايد در ميان بشر غير از شعور فكري شعور باطني ديگري بوده باشد كه بتواند جامعه بشري را از اختلاف و كشمكش نجات دهد و افراد شايسته‏اي بپروراند. وقتي ما به سخناني كه از انبيا منقول و در دست است رجوع نماييم، همين نظريه را تأييد كرده و با بياني واضح مي‏فهماند كه نبوت يك موهبت مرموز و يك شعور مخصوص بوده كه در انبيا وجود داشته و به واسطه آن، معارف ديني و شرايع آسماني را از ناحيه حق تلقي مي‏كردند و هم توافق دليل مذكور با دعوي انبيا صحت اصل دعوي آنها را به ثبوت مي‏رساند،
[انعام، آيه 159].
از اينجا روشن مي‏شود كه نبوت به نحوي كه جامعه‏شناسان حدس مي‏زنند، يك نوع نبوغ فكري اجتماعي نيست و همچنين وحي افكار پاك يك نابغه اجتماعي نيست، بلكه چنان كه گفته شد نبوت يك شعور مرموز غيرفكري و وحي مطالب حقه‏اي است كه به واسطه اين شعور به دست مي‏آيد.

ادامه دارد...

اشكال: ممكن است بگويند كه نظريه گذشته كه مغايرت طريق وحي و طريق عمل را به ثبوت مي‏رساند، از اين راه به دست آمد كه دستگاه آفرينش طبق روشي كه در همه انواع دارد بايد نوع انسان را به كمالش كه رفع اختلافات اجتماعي است برساند. ولي ما مي‏بينيم كه دين و نبوت نيز در اين مدت مديد كه در ميان بشر عمر كرده، موفق به رفع اختلافات نشده و اگر چنانچه گفته شد يك موهبت تكويني بود، هرگز بي‏اثر نماند. اساسا دنياي متمدن امروز دين را نمي‏پذيرد و هر چه مدنيت پيشتر برود، دين بيشتر عقب‏نشيني مي‏نمايد، [حجرات، آيه 10].

جواب: اما اين كه گفته شد دين تأثيري در رفع اختلاف نكرده، الي آخر بايد در نظر گرفت كه اولاً عنايت دستگاه آفرينش به اصلاح جامعه انساني براي افراد انسان است تا پرورش يابند و دين در سير ممتد خود هزاران هزار فرد صالح تربيت كرده و به جامعه تحويل داده است و ثانيا ظهور دين و زندگي مردان ديني در جامعه از راه سرايت اخلاقي و توارث اخلاقي به همه گوشه و كنار جامعه انساني سرزده و آثار جميله و اخلاق شايسته انساني - همچون شجاعت، شهامت، مروت، شفقت، عفت، سخاوت، حكمت و عدالت - را در زمين دلها كاشته و هنوز هم بشر، اعم از ديندار و بي‏دين، از ميوه‏هاي شيرين آنها برخوردار است.
البته دعوتي كه از اقدام ادوار انسانيت پيوسته زنده و سرپاست، درميان جامعه خالي از تأثير اخلاقي نخواهد بود وهرگز روش‏هاي ديگري جز دين در ميان بشر اخلاق حميده را ضمانت نكرده كه اين اخلاق نسبت به آنها داده شود و هرگز بشر از غير راه دين نمي‏تواند اخلاق فاضله را حفظ كند، به دليل اين كه ملت‏هايي كه روش خود را ضد ديني قرار داده‏اند، در كمتر از نيم‏قرن همه صفات حميده را مانند شفقت و رحم و عدالت و... از دست داده‏اند. پس در هر حال، وجود اخلاق فاضله را (هر چه باشد) در ميان بشر از آثار دعوت ديني بايد دانست و ثانيا هنوز عمر دنيا به پايان نرسيده و چگونه معلوم است كه روزي
دين حق زمين را فرانخواهد گرفت و بشر در حال صدق و صفا زندگي نخواهد كرد.
اما درباره آنچه گفته شد كه جهان امروز دين را نمي‏پذيرد (الي آخر)، بايد متذكر شد كه بشر عدالت اجتماعي و صلح و صفا و اجتماع صالح را نيز نمي‏پذيرد، با اين كه دنيا شب و روز براي استقرار آنها مي‏كوشد و از اول دوره انسانيت تاكنون به مقصد خود نايل نشده، در صورتي كه اجتماع صالح بي‏ترديد از مقاصد دستگاه آفرينش است و اگر از راه نبوت نيز تأمين نشود، از راه فكر بي‏شبهه بايد تأمين شود، (مجموعه رسائل، ص 37 - 28، استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايي).
اما اگر منظور شما از اين مفاهيم ديني و از آن جمله و در واقع مهم‏ترين آن مفهوم خداست، پاسخش آن است كه چنان كه مي‏دانيم مسايل بسياري هست كه از قديمي‏ترين دوران‏ها مورد توجه بشر بوده است. از قبيل مسأله عليت و معلوليت عامه و هم‏چنين عليت و معلوليت‏هاي خاصه از قبيل فلان بيماري و تأثير زمين و خورشيد و ماه در خسوف و كسوف و امثال اينها.
اين‏گونه مسايل عامل عقلاني و منطقي داشته‏اند، يعني طبيعت عقلاني و استعداد فكري بشر بوده است كه او را متوجه اين گونه مسايل كرده است. اين گونه مسايل در روانشناسي جاي خالي ندارد؛ يعني، جاي اين نيست كه گفته شود چه عامل خارجي سبب شد كه در فكر بشر اين معاني پيدا شد؟ زيرا مقتضاي طبيعت فكري بشر اين است كه به طور منطقي يك سلسله مسايل را بپذيرد. شايد ممكن است آن چه بشر قرن‏ها آن را پذيرفته است خطا و ناصواب باشد و در عين حال عامل آن فكر ناصواب استعداد منطقي و عقلاني بشر باشد. براي مثال فلكيات قديم و پاره‏اي از طبيعيات خطا و ناصواب بود، ولي عاملي كه بشر را به سوي همين فكر و ناصواب سوق داده است جز استعداد منطقي و عقلاني و فكري او نبوده است.
اما پاره‏اي از مسايل هست كه به قطع چيز ديگري غير از استعداد عقلاني و منطقي بشر در گرايش او به آنها تأثير داشته است، مانند اعتقاد به نحوست بعضي چيزها. در ميان بسياري از مردم جهان اعتقاد به نحوست 13 وجود دارد. به طور قطع عامل ديگري غير از استعداد عقلاني و منطقي در پيدايش اين اعتقاد تأثير داشته است، زيرا از نظر عقل و منطق كوچك‏ترين تفاوتي ميان عدد 13 و ساير اعداد نيست كه لااقل احتمال داده شود آن تفاوت منشأ خطاي فكر و منطق بشر شده است.
در اين گونه مسايل است كه بايد به دنبال علت پيدايش آنها و رواج آنها رفت و آن علت‏ها را كه خارج از حوزه عقل و منطق بشر است كشف كرد و در زمينه اين گونه عقايد است كه مي‏توان فرضيه‏هايي ابراز داشت. برخلاف مسايلي كه زمينه عقلاني و منطقي داشته‏اند. در زمينه اين مسايل، انسان بودن انسان و استعداد عقلاني و فكري او براي پيدايش آنها كافي است...
مفاهيم خدا و دين و پرستش اگر با طبيعت عقلاني و منطقي بشر بستگي داشته باشد و يا با تمايلات فطري و ذاتي او مربوط باشد كافي است براي توجه بشر به آنها و گرايش به سوي آنها و اما اگر با هيچ يك از آنها وابستگي نداشته باشد ناچار بايد علت‏هاي خاص رواني و يا اجتماعي براي آنها جستجو كنيم. كساني كه ترس، يا جهل، يا امتيازات طبقاتي يا محروميت‏هاي اجتماعي، يامحروميت‏هاي جنسي را منشأ پيدايش مفاهيم ديني و توجه بشر به خدا دانسته‏اند، از قبل چنين فرض كرده‏اند كه عامل منطقي و عقلاني يا تمايل فطري و ذاتي در كار نبوده است و اعتقاد به خدا و ساير مفاهيم ديني را از
قبيل اعتقاد به نحوست 13 فرض كرده‏اند، آنگاه در مقام توجيه آن برآمده‏اند، اول اين كه با وجود عامل منطقي يا فطري جاي اين‏گونه فرضيه‏ها نيست.
مي‏گوييم بشر از قديمي‏ترين ايام به مفهوم عليت و معلوليت پي برده است و همين كافي است كه او را متوجه مبدأ كل و لااقل اين پرسش را براي او به وجود آورد كه آيا همه موجودات و پديده‏ها از يك مبدأ آفرينش به وجود آمده‏اند يا نه؟
به علاوه بشر از قديمي‏ترين ايام نظامات حيرت‏آور جهان را مي‏ديده است، وجود خدا را با تشكيلات منظم و دقيق مشاهده مي‏كرده است، همين كافي بوده است كه اين فكر را به وجود آورد كه اين تشكيلات منظم و اين حركات مرتب همه از مبدأ مدبر و دانا و خودآگاهي ناشي مي‏شود يا نه؟ پس درباره اين كه بشر چرا از خدا بحث كرده و مي‏كند نبايد در جستجوي عامل ديگري غير از استعداد منطقي و عقلاني بود»، ( خدا در انديشه بشر، ص 165 - 163).
موفق باشید.

سلام خدمت دوست عزیزم فنا / خدارا برای خود با هزارو یک دلیل اثبات کردم و همیشه خود را در محضر او میدانم مشکل من خدا نیست . من سر درگم بودم نمی توانستم دقیقا رابطه بین انسانیت و مذهب را درک کنم . همچنین مناجات حتما باید عربی باشد ؟ حالا پیامبر ما حضرت محمد اگر با زبان انگلیسی قران را مینوشت ما میبایستی انگلیسی نماز بخوانیم و همچنین قران؟لزو م استفاده از زبان عربی در این خصوص چیست؟

سلام علیکم جمیعا

مسودی عزیز این مطلب

مسودی;56516 نوشت:
من سر درگم بودم نمی توانستم دقیقا رابطه بین انسانیت و مذهب را درک کنم

با این موضوع

مسودی;56516 نوشت:
همچنین مناجات حتما باید عربی باشد ؟ حالا پیامبر ما حضرت محمد اگر با زبان انگلیسی قران را مینوشت ما میبایستی انگلیسی نماز بخوانیم و همچنین قران؟لزو م استفاده از زبان عربی در این خصوص چیست؟

دو موضوع جداگانه است.

موضوع اول را باید به تحلیل تاثیر دین و مذهب بر روند زندگی مادی و معنوی بشر ( و بطور کل در مورد انسان با ابعادی گوناگون و با بعدی که از همه ابعاد دیگر مهم تر است با نام معنویت ) پرداخته شود.

در موضوع دوم لازم است دلایل کلام عربی قرآن و مفاهیم اسلامی بپردازیم.

اما اگر موضوع ممزوجی از این دو باشد !!!

مثلا این کلام متعلق به اشخاص دیگری در یک سرزمین دیگر است با اختلاف فرهنگی و ... و این تطابقی با ایرانی و ... ندارد

این هم مبحثی جداگانه است.

کدامیک از اینهاست ؟

یاحق

مسودی;56455 نوشت:
مسودی;56455 نوشت:
پیش خودم فکر میکنم من که حرامکاری و حرامخوری نمی کنم روزی حلال دارم و از دروغ متنافرم


این چند جمله شما نشانهای مذهب است .فکر می کنم شما خود را درگیر کلمات و تعریف از کلمات کرد ه اید و فکر می کنید مسلمان و مقید کسی است که به زبان بگوید دیندار است...چه بسا مسلمانی!! که مسلمان نیست و به عکس!
اگر ایمان را طبق فرمایش علی( ع ) که قلبی و عملی و زبانی است معنی کنید کافی است و البته والا!!!

نظر شخصی من این است که « هر کس نماز و روزه خالص داشته باشد و مردم دار باشد خیلی از سوالاتش بدون درس پاسخ داده می شود»
این راه را امتحان کنید نفع نداشته باشد ضرر ندارد ( راه حل خواستید این راهی است که پیشنهاد می دهم )


البته حتما دوستان راه حلهای دیگری هم خواهند گفت.

سلام علیکم جمیعا
جناب مسودی به نظر شما معیارهای انسانیت تعریف شده در عرف بطور کل و همچنین مفاهیمی که از کلام فلاسفه برداشت میشود برای اینکه یک فرد کامل باشد کافیست و دیگر نیازی به دین در زندگی احساس نمی گردد ؟

آیا منظور و مقصود شما این است ؟

یاحق

مسودی;56516 نوشت:
همچنین مناجات حتما باید عربی باشد ؟ حالا پیامبر ما حضرت محمد اگر با زبان انگلیسی قران را مینوشت ما میبایستی انگلیسی نماز بخوانیم و همچنین قران؟لزو م استفاده از زبان عربی در این خصوص چیست؟

با سلام
مسودی عزیز مناجات حتما نباید عربی باشد بلکه فارسی هم می شود همانطور که از خواجه عبدلله عنصاری و علامه حسن زاده ودیگران داریم.
و اما لزوم استفاده از زبان عربی در نماز می تواند بخاطر دلایلی باشد که خدمتتان عرض میکنم:

الف)از طرفي زبان عربي واجد خصوصياتي است كه مي‏توان با يك عبارت خاص چندين هدف را دنبال كرد.
از اين رو نكاتي را مي‏توان در زبان عربي لحاظ كرد كه در زبان‏هاي ديگر لحاظ نمي‏شود.

ب)شايد بتوان گفت به عربي خواندن نماز بيانگر روح اتحاد در ميان جوامع مسلمانان است هرمسلماني در هر جاي عالم باشد به سوي يك قبله و با يك طريق و با يك زبان با معبود خويش به راز و نياز بر مي‏خيزد و در هر ديار و كشوري كه انسان
مسلمان وارد شود هر چند زبان‏ها متفاوت است امادر هر مسجدي كه قدم بگذارد شيوه نيايش با خدايسبحان يكي است و اين خود بهترين نوع اتحاد و همدلي را پديد مي‏آورد.

ج) علاوه بر اين خواندن نماز به يك صورت معين‌، آن را از دستبرد، تحريف و آميخته‌شدن به خرافات و مطالب بي‌اساسي كه بر اثر مداخلة افراد غير متخصص‌، هنگام ترجمة آن به زبان‌هاي ديگر، رخ مي‌دهد، نگاه مي‌دارد و به اين وسيله روح اين عبادت اسلامي محفوظتر مي‌ماند.

در نهايت مي‌توان گفت مسأله توحيد و يگانگي در تمام اصول و فروع اسلام‌، يك زير بناي اساسي‌، محسوب مي‌گردد و نماز به سوي قبلة واحد و در اوقات معين و به يك زبان مشخص‌، نمونه‌اي از اين وحدت است‌.
دلایل های دیگری هم ذکر شده که ما به همین مارد اکتفا می کنیم.

براي اطلاع بيشتر، مي‌توانيد به كتاب های:
«پاسخ به پرسش‌هاي مذهبي ـ آيت‌الله مكارم شيرازي (حفظه‌الله) و آيت‌الله جعفر سبحاني (حفظه‌الله) مراجعه فرماييد.

مسودی;56516 نوشت:
و همچنین قران؟لزو م استفاده از زبان عربی در این خصوص چیست؟

[=Arial Black]مسودی عزیز منظورتان از این جمله را نفهمیدم، که آیا منظورتان این است که چرا باید قرآن را حتما عربی بخوانیم ویا اینکه چرا عربی نازل شده.
اگر منظورتان اولی است که باید خدمتان عرض کنم ما می توانیم ترجمه قرآن را هم بخوانیم که ثواب واجر آن هم محفوظ است وبه همین خاطر توصیه بزرگان این است که یک دوره تفسیر قرآن خوانده شود تا بیشتر از معارف آن بهره ببریم. ولی خواندن عربی به همراه ترجمه بیشتر توصیه می شود بخاطر آثار وبرکاتی که دارد.
واگر منظورتان نکته دومی است که بحثش مفصل است واگر طالب بودید بحث می کنیم انشاءالله.
موفق باشید.:Gol:

فنا;56721 نوشت:

با سلام
مسودی عزیز مناجات حتما نباید عربی باشد بلکه فارسی هم می شود همانطور که از خواجه عبدلله عنصاری و علامه حسن زاده ودیگران داریم.
و اما لزوم استفاده از زبان عربی در نماز می تواند بخاطر دلایلی باشد که خدمتتان عرض میکنم:

الف)از طرفي زبان عربي واجد خصوصياتي است كه مي‏توان با يك عبارت خاص چندين هدف را دنبال كرد.
از اين رو نكاتي را مي‏توان در زبان عربي لحاظ كرد كه در زبان‏هاي ديگر لحاظ نمي‏شود.

ب)شايد بتوان گفت به عربي خواندن نماز بيانگر روح اتحاد در ميان جوامع مسلمانان است هرمسلماني در هر جاي عالم باشد به سوي يك قبله و با يك طريق و با يك زبان با معبود خويش به راز و نياز بر مي‏خيزد و در هر ديار و كشوري كه انسان
مسلمان وارد شود هر چند زبان‏ها متفاوت است امادر هر مسجدي كه قدم بگذارد شيوه نيايش با خدايسبحان يكي است و اين خود بهترين نوع اتحاد و همدلي را پديد مي‏آورد.

ج) علاوه بر اين خواندن نماز به يك صورت معين‌، آن را از دستبرد، تحريف و آميخته‌شدن به خرافات و مطالب بي‌اساسي كه بر اثر مداخلة افراد غير متخصص‌، هنگام ترجمة آن به زبان‌هاي ديگر، رخ مي‌دهد، نگاه مي‌دارد و به اين وسيله روح اين عبادت اسلامي محفوظتر مي‌ماند.

در نهايت مي‌توان گفت مسأله توحيد و يگانگي در تمام اصول و فروع اسلام‌، يك زير بناي اساسي‌، محسوب مي‌گردد و نماز به سوي قبلة واحد و در اوقات معين و به يك زبان مشخص‌، نمونه‌اي از اين وحدت است‌.
دلایل های دیگری هم ذکر شده که ما به همین مارد اکتفا می کنیم.

براي اطلاع بيشتر، مي‌توانيد به كتاب های:
«پاسخ به پرسش‌هاي مذهبي ـ آيت‌الله مكارم شيرازي (حفظه‌الله) و آيت‌الله جعفر سبحاني (حفظه‌الله) مراجعه فرماييد.


سلام این نوشته برای من تاثیر پذیر بود و نمی توان ان را رد کرد متشکرم.

هر چه در این مورد جلوتر میروم بیشتر به لزوم داشتن پشتوانه ای همچون دین پی میبرم و اینکه چرا من باید همچین ادمی باشم که بعد از چهل سال . هنوز میخوام بفهمم که چرا مذهب حالا بر عکس من همسر و خانواده اونا هم افراد دین دار و مذهبی هستند که این مشکلات من انهارا هم ازار میداد و پس از این مدت کم کم دارم به نتیجه میرسم . در خصوص شیعه هم جدا از بحث مربوطه مطمین هستم که کاملترین مذهب است از دوستانی که کمک میکنند تا من را از سردرگمی نجات دهند کمال تشکر را دارم باز هم منتظر نظرات شما هستم

موضوع قفل شده است