جمع بندی جایگاه زن در اسلام

تب‌های اولیه

22 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جایگاه زن در اسلام

با عرض سلام
لطفا در مورد این حدیث توضیح کامل بفرمائید:
إِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْفَسَادُ فِيهَا (495/ 2).(تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص: 408)
توضیح اینکه این حدیث به بیانهای مختلف وارد شده است.

لطفا به متن حدیث وفادار باشید و از توجیح پرهیز کنید.ممنون

کارشناس بحث : بصیر

[="Tahoma"][="Navy"]باسلام و عرض ادب
حضرت علی علیه السلام مى‏فرمايند: "[="black"]ان النساء همهن زينة الحياة الدنيا و الفساد
فيها، انّ المؤمنين مستكينون، انّ المؤمنين مشفقون. ان‏ء المؤمنين خائفون[/]"( نهج البلاغة (للصبحي صالح) / 215)
زنان (بى ايمان) تمام فكرشان زيورهاى حيات و زندگى و فساد در آن است. اما
مؤمنان خاضعند، مؤمنان ترسانند وخائفند.
این بحث را حضرت در زمانی انجام دادند که جنگ جمل محقق شده بود و باعث و بانی این جنگ، زنی به نام عایشه، یعنی همسیر پیامبر بود و حضرت این وصفیات را برای همچو زنی بیان فرموده اند.
مسلما منظور حضرت تمام زنان نيست، زنها زينتهاى دنيوى را به طور معمول
بيشتر از مردان دوست دارنداما اينكه همّت ايشان و تمام آرزو و خواسته‏هايشان
در دنيا خلاصه شود تنها شامل گروه خاصى از زنان است كه از ايمان بهره‏اى
ندارند مانند مردانى كه بهره‏اى از ايمان ندارد و تمام همتشان كسب قدرت و
افزون طلبى است.
ادامه ...
[/]

[="Tahoma"][="Navy"]اما مؤمنان به غير از خدا اهتمام نمى‏كنند و در مقابل مسئوليتهايى كه دارند
ترسانند مبادا كاستى در كارشان باشد مبادا كوتاهى كنند و اين مؤمنان بطور حتم
زنان و مردان مؤمن هيستند يعنى افراد مؤمن دنيا زده نيستند و با احساس حضور
خدا زنده هستند و تمام اعمالشان در مسير رضاى الهى است:
" [="#000000"]ان من احّب عباد الله اليه عبدا اعانه الله على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف[/]...( نهج البلاغة (للصبحي صالح) / ص : 118)
اى بندگان خدا، محبوبترين بندگان نزد خدا بنده‏اى است كه خداوند او را
بر تسلط به نفس خويش كمك و يارى كرده است پس حزن و اندوه را شعار خود
قرار داد، و خوف و ترس را رويّه خويشتن گردانيد.

محمد جواد مغينه جمله: ان النساء همهن زينة الحياه الدنيا و الفساد فيها را چنين
شرح مى‏دهد:

در گذشته اجتماع، زنان را از شركت كردن در بسيارى از شؤون جامعه به همراهى
مردان باز مى‏داشت و تنها به او اين حق را مى‏داد كه كارهايى موافق خواسته
باطنى و طبيعت خود انجام دهد مانند زنيت كردن خود و ... اما در خانه و در
ساخت منزل خويش.

ايام گذشت و زمان تغيير كرد و زن حقوق خود را از مرد باز پس گرفت. مفهوم
زينت براى زن همراه با گذر زمان تغيير كرد تا جايى كه تبديل به علم شد. يعنى
زينت در وجود زن مفهومى گسترده يافت و مردان نيز به كارهايى ديگر رو آوردند
... و اين چنين در عصر نور و آزادى زن با طبيعت خود ظهور يافت طبيعى كه
اهتمام دارد به زينت دادن به زندگى دنيوى و در اين كار از حد خود گذشت و
بهمين دليل امام(ع) به كلمه فساد اشاره مى‏فرمايد اما فرمايش امام (ان المومنين
مستكينون ... مشفقون ... خائفون)اين جمله مصداق زنان اين زمان نيست زيرا
ايشان سرفرود نمى‏آورند و از كارهاى بزرگ و خطرناك نمى‏هراسند."(فی ظلال نهج البلاغه، اثر محمد جواد مغنیه)[/]

با سلام .
از عناوین و نوع برخوردهایی که به کرور در مباحث دینی و مذهبی میشود به راحتی میتوان پی به این جایگاه برد ...
" نقش زن در اسلام " ... "جایگاه زن در اسلام " .... " حقوق زن در اسلام " گویا زن را شیی تصور کرده اند و اینگونه عناوین را یرایش به کار میبرند ... چرا نمیگویند حقوق انسان در اسلام !!!!!!

برخلاف تفکر فمینیستی غرب که بواسطه تاکید بسیار بر وجوه مشترک زن و مرد و انسانیت افرادو بعضا افراط در این امر، گاهی زن بودن و ویژگیهای خاص زنان در عرصه کار و سایر عرصه ها فراموش میشود، از این طرف ما شاهد هستیم که در تفکر دینی (به غیر از چند آیه و جمله شناخته شده که تاکید بر مشترکات انسانها دارد)، عموما انسانیت زنان در بعد جنسیشان محدود میشود. . مثلا چون زن است باید اینگونه باشد و این گونه رفتارکند. هر شغلی را نباید به او داد، شهادتش به تنهایی پذیرفته نیست یعنی تقوی و راستگویی او نادیده گرفته میشود چون زن است.( ولی اگر مردی بواسطه تبانی شهادت دروغ هم بدهد شهادتش ابتداعا پذیرفته میشود چون مرد است) ،دیه و ارث زن نصف است(حتی اگر همه بار اقتصادی روی دوش او باشد) ...با او نباید مشورت کنید ..و ...وبسیاری موارد دیگر که البته برای هریک دلایلی عنوان میشود.
ابتدایی ترین شعار حقوقی که شنیده ایم اینست که با دیگران همانگونه رفتار کن که میخواهی با تو رفتار شود ولی با در نظر گرفتن این همه تفاوت انسانی و حقوقی ، زن و مرد در جایگاهی همتراز قرار نمیگیرند تا بر روابط آنها چنین اصلی حکمفرما باشد یعنی این شعار عملا
تبدیل میشود به این که: "با او اینگونه رفتار کن چون زن است و تو مجاز به این نوع رفتار هستی چون مردی! " و این امرخصوصا در حقوق خانواده و زن بوضوح مشهود است.

ما هنوز هم در مورد تضییع نشدن حقوق زنان در تایپیک های دیگر به نتیجه نرسیدیم
اگر در راستای بحث است در مورد عدم تضییع حقوق زن با وجود تعدد زوجات مردان بفرمایید

amin0151;238739 نوشت:
ما هنوز هم در مورد تضییع نشدن حقوق زنان در تایپیک های دیگر به نتیجه نرسیدیم
اگر در راستای بحث است در مورد عدم تضییع حقوق زن با وجود تعدد زوجات مردان بفرمایید

جناب امین سلام علیکم
ظاهرا خیلی دیر رسیدید
یه کم توی قسمت جستجوی سایت در مورد تایپیکهایی که در این موضوع زده شده تفحص بفرمائید و نظرات کارشناسان رو بگردید و بخونید اگه به نتیجه نرسیدید اونوقت بفرمائید به نتیجه نرسیدیم :ok::ok:

در هیچ دینی به اندازه اسلام به زن ظلم نشده است.
در اسلام زن می تواند همسر چندم یک مرد باشد اما هرچ مردی نمی تواند همسر چندم زن باشد.
در زمانه ای که زن و مرد با هم کار می کنند و زن صادقانه درآمدش را به خانه می آورد چرا باید ارث برابر نباشد؟چه فرقی بین زن و مرد هست که باید چنین حقش خورده شود؟
چرا مرد آزاد است هر جایی خواست برود اما زن بدون اجازه شوهر حق کار و بیرون رفتن از خانه ندارد؟
مسئله دیه که واقعا مایه شرم است.فکر کنم متنی را که اگر مردی ... را از دست بدهد دیه اش بیش از دیه یک زن کامل است را شنیده باشید.
زن حق انتخاب هیچ چیز ندارد و باید حتی لباسش را طوری انتخاب کند تانگاه مردان به گناه نیفتند تا به بهشت بروند!
زن نمی تواند قاضی شود.دلیلشان برای عدم توانایی اصلا منطقی نیست.
اگر زنایی رخ دهد زن را سنگسار می کنند اما مرد را..

در مجموعبه علت آنکه اسلام در طی 1400 سال گذشته به روز رسانی نشده است و هنوز برای همون قبایل بدوی عرب حکم دارد کاربردش را در دنیای امروز از دست داده و خشونت جز لا ینفک آن شده است.امکان باز نگری در احکامی که حقیقتا امروز نماد تحجر است را ندارد.و این در زمانه است.

پارسی;238749 نوشت:
در هیچ دینی به اندازه اسلام به زن ظلم نشده است.
در اسلام زن می تواند همسر چندم یک مرد باشد اما هرچ مردی نمی تواند همسر چندم زن باشد.
در زمانه ای که زن و مرد با هم کار می کنند و زن صادقانه درآمدش را به خانه می آورد چرا باید ارث برابر نباشد؟چه فرقی بین زن و مرد هست که باید چنین حقش خورده شود؟
چرا مرد آزاد است هر جایی خواست برود اما زن بدون اجازه شوهر حق کار و بیرون رفتن از خانه ندارد؟
مسئله دیه که واقعا مایه شرم است.فکر کنم متنی را که اگر مردی ... را از دست بدهد دیه اش بیش از دیه یک زن کامل است را شنیده باشید.
زن حق انتخاب هیچ چیز ندارد و باید حتی لباسش را طوری انتخاب کند تانگاه مردان به گناه نیفتند تا به بهشت بروند!
زن نمی تواند قاضی شود.دلیلشان برای عدم توانایی اصلا منطقی نیست.
اگر زنایی رخ دهد زن را سنگسار می کنند اما مرد را..

در مجموعبه علت آنکه اسلام در طی 1400 سال گذشته به روز رسانی نشده است و هنوز برای همون قبایل بدوی عرب حکم دارد کاربردش را در دنیای امروز از دست داده و خشونت جز لا ینفک آن شده است.امکان باز نگری در احکامی که حقیقتا امروز نماد تحجر است را ندارد.و این در زمانه است.


سلام و درود بر پارسی بزرگوار
نمیدانم آیا در متون اسلامی مطالعه کردید و با تحقیق این حرفا رو زدید یا بنا بر آنچه را که در ذهن مبارکتان هست فرمایشاتی را داشتید ولی حقیر با استناد به تفسیر المیزان (البته اگر تفسیر المیزان را قبول داشته باشید ) که به طور مشروح و مفصل مسئله زنان را مو شکافی کرده است جواب حضرتعالی را خواهم داد لطفا تا آخر مباحث را دنبال بفرمائید

از دوستان گرانمقدارم خواهش میکنم در بین پستهای حقیر مطلبی ارسال نفرمایند تا بنده بحث را به یه نتیجه ایی برسانم و بعد از آن در خدمت شما بزرگواران خواهم بود

اول بحث به تبیین جایگاه زن در قبائل و ملتهای دیگر می پردازیم و بعد از آن مسائل اسلام را که در راستای احیای حقوق زنان در نظر گرفته است را برایتان بیان می کنم

زندگى زن در ملت‏هاى عقب مانده‏
زندگى زن در امتها و قبائل وحشى، از قبيل ساكنين افريقا و استراليا و جزائر مسكون در اقيانوسيه و امريكاى قديم و غير اينها نسبت به زندگى مردان نظير زندگى حيوانات اهلى بود، آن نظرى كه مردان نسبت به حيوانات اهلى داشتند همان نظر را نسبت به زن داشتند، و به زنان با همان ديد می نگريستند.
به اين معنا كه انسان به خاطر طبع استخدامى كه در او هست همانطور كه اين معنا را حق خود می ‏شمرد، كه مالك گاو و گوسفند و شتر و ساير حيوانات اهلى خود باشد، و در آن حيوانات هر نوع تصرفى كه می خواهد بكند، و در هر حاجتى كه برايش پيش می ‏آيد به كار ببندد، از مو و كرك و گوشت و استخوان و خون و پوست و شير آن استفاده كند، و به همين منظور براى حيوان طويله می ‏ساخت، و حفظش می ‏كرد، و نر و ماده آنها را به هم می ‏كشانيد تا از نتائج آنها هم استفاده كند، بار خود را به پشت آنها می ‏گذاشت، و در كار شخم زمين و كوبيدن خرمن و شكار، آنها را به كار می ‏گرفت، و به طرق مختلف براى كارهاى ديگر، كه نمی ‏توان شمرد، حيوانات را استخدام می ‏كرد.
و اين حيوانات بى زبان از بهره‏ هاى زندگى و آنچه كه دلهايشان آرزو می ‏كرد از خوردنى و نوشيدنى و مسكن و جفت‏گيرى و استراحت آن مقدار را دارا بودند كه مالكش در اختيارش بگذارد، و انسان هم آن مقدار در اختيار حيوانات می ‏گذاشت كه مزاحم و منافى با اغراضش نباشد، او اين حيوانات را تسخير كرد، تا به زندگى او سود رساند، نه اينكه مزاحم زندگى او باشد.
________________________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 395
ادامه ...

و به همين جهت بسيار می ‏شد كه بهره‏ كشى از آن زبان‏بسته ‏ها، مستلزم رفتارى می ‏شد كه از نظر خود آن حيوانات بسيار ظالمانه بود، و اگر حيوان زبان می ‏داشت و خودش ناظر در سرنوشت خود بود فريادش از اين زورگويی ‏هاى عجيب بلند می ‏شد، چه بسيار حيوانى كه بدون داشتن هيچ جرمى مظلوم واقع می ‏شد، و چه بسيار حيوان ستم‏كشى كه از ظلم صاحبش به استغاثه در می ‏آمد و امروز هم در می ‏آيد، و كسى نيست كه به دادش برسد، و چه بسيار ستمكارى كه بدون هيچ مانعى به ظلم خود ادامه می ‏دهد، چه بسيار حيواناتى كه بدون داشتن هيچگونه استحقاق، زندگى لذت‏بخشى دارند، و تنها به خاطر اينكه سگ خوش قواره‏ اى است از كاخ‏ها و بهترين ماشين‏ها و بهترين غذاها برخوردار باشند، و فلان اسب فقط به خاطر اينكه نژاد خوبى دارد در ناز و نعمت بسر برده و در مساله تخم‏گيرى از او استفاده كنند.
و بر عكس چه بسيار حيواناتى كه بدون هيچ تقصيرى، در سخت‏ترين شرايط زندگى كنند، و مانند الاغ باربر و اسب عصارى، دائما در زحمت و سختى باشند.


حيوان براى خودش هيچ حقى از حقوق زندگى ندارد، و در سايه حقوقى كه صاحبش براى خودش قائل است زندگى می ‏كند، اگر كسى پاى سگى و يا اسبى را بشكند از اين نظر تعقيب نمی ‏شود كه چرا حيوان بى زبان را آزردى، و حق او را پايمال ساختى؟، بلكه از اين نظر تعقيب مى‏شود كه چرا به صاحب حيوان ضرر رساندى، و حيوان قيمتى او را از قيمت انداختى، همه اينها براى اين است كه انسان، زندگى و هستى حيوانات را دنباله ‏رو زندگى خود و فرع هستى خود می ‏داند، و ارزش جايگاه آنها را طفيلى ارزش وجودى خود می شمارد.
در اين امت‏ها و قبائل زندگى زنان نيز در نظر مردان چنين زندگی ‏يى بود، يعنى مردان زندگى زنان را پيرو زندگى خود می ‏دانستند، و معتقد بودند كه زنان براى خاطر مردان خلق شده ‏اند، و بطور اجمال و سربسته و بدون اينكه فكر كنند چه می ‏گويند، می گفتند: هستى و وجود زنان و زندگيشان تابع هستى و زندگى مردان است، و عينا مانند حيوانات هيچ استقلالى در زندگى و هيچ حقى ندارند و زن، ما دام كه شوهر نكرده تحت سرپرستى و ولايت پدر است، و بعد از ازدواج تحت ولايت شوهر است، آن هم ولايت بدون قيد و شرط و بدون حد و مرز.


در اين امتها مرد می ‏توانست زن خود را به هر كس كه بخواهد بفروشد، و يا ببخشد و يا او را مانند يك كالا قرض دهد تا از او كام بگيرند، بچه‏دار شوند، يا به خدمت بگيرند و يا بهره‏هايى ديگر بكشند، و مرد حق داشت او را تنبيه و مجازات كند، كتك بزند، زندان كند، و حتى به قتل برساند، و يا او را گرسنه و تشنه رها كند، حال او بميرد يا زنده بماند، و نيز حق داشت او را مخصوصا در مواقع قحطى و يا جشن‏ها مانند گوسفند چاق بكشد، و گوشتش را بخورد، و آنچه را كه از مال مربوط به زن بود، مال خودش می ‏دانست، حق زن را هم، حق خود می شمرد، مخصوصا از جهت داد و ستد و ساير معاملاتى كه پيش می آمد خود را صاحب اختيار می ‏دانست.
و بر زن لازم بود كه از مرد (پدرش باشد يا شوهرش) در آنچه امر و دستور می ‏دادند كوركورانه اطاعت كند، چه بخواهد و چه نخواهد و باز به عهده زن بود كه امور خانه و اولاد و تمامى ما يحتاج زندگى مرد را در خانه فراهم نمايد، و باز به عهده او بود كه حتى سخت‏ترين كارها را تحمل كند، بارهاى سنگين را به دوش بكشد، گل كارى و امثال اين كارها را بكند، و در قسمت حرفه و صنعت پست‏ترين حرفه را بپذيرد.
و اين رفتار عجيب، در بين بعضى از قبائل به حدى رسيده بود كه وقتى يك زن حامله بچه خود را به دنيا می ‏آورد بلا فاصله بايد دامن به كمر بزند و به كارهاى خانه بپردازد. در حالى كه شوهرش با نداشتن هيچ كسالتى خود را به بيمارى بزند، و در رختخواب بخوابد و زن بدبختش به پرستارى او بپردازد، اينها كلياتى بود از حقوقى كه زن در جامعه عقب مانده داشت، و از بهره‏ هايى كه از زندگی ‏اش می ‏برد، كه البته اهل هر قرن از قرنها بربريت و وحشيگرى و خصلت‏ها و خصوصيتهاى مخصوص به خود داشته، سنت‏ها و آداب قومى با اختلاف عادات موروثيشان و اختلاف مناطق زندگى و جوى كه بر آن زندگى احاطه داشت، مختلف می ‏شد كه هر كس به كتب تاليف شده در اين باب مراجعه كند، از آن عادات و رسوم آگاه می ‏شود.
_______________________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 396

ادامه ....

زندگى زن در امتهاى پيشرفته قبل از اسلام‏


منظور ما از امتهاى متمدن و پيشرفته آن روز، آن امت‏هايى است كه تحت رسوم ملى و عادات محفوظ و موروثى زندگى می ‏كرده‏اند بدون اينكه رسوم و عاداتشان مستند به كتابى يا مجلس قانونى باشد، مانند مردم چين و هند و مصر قديم و ايران و نظائر اينها.
آنچه در اين باب در بين تمامى اين امتها مشترك بوده، اين بود كه زن در نظر اين اقوام هيچگونه استقلال و حريت و آزادى نداشته، نه در اراده‏ اش و نه در اعمالش، بلكه در همه شؤون زندگی ‏اش تحت قيمومت و سرپرستى و ولايت بوده، هيچ كارى را از پيش خود منجز و قطعى نمی ‏كرده، و حق مداخله در هيچ شانى از شؤون اجتماعى را نداشته است (نه در حكومت، نه در قضاوت، و نه در هيچ شانى ديگر).



حال ببينيم با نداشتن هيچ حقى از حقوق، چه وظائفى به عهده داشته است؟ اولا تمامى آن وظائفى كه به عهده مرد بوده به عهده او نيز بوده است، حتى كسب كردن و زراعت و هيزم ‏شكنى و غير آن، و ثانيا علاوه بر آن كارها، اداره امور خانه و فرزند هم به عهده او بوده، و نيز موظف بود كه از مرد در آنچه می ‏گويد و می ‏خواهد اطاعت كند.
البته زن در اينگونه اقوام، زندگى مرفه‏ ترى نسبت به اقوام غير متمدن داشته است، چون اينان ديگر مانند آن اقوام به خود اجازه نمی ‏دادند زنى را بكشند، و گوشتشان را بخورند، و بطور كلى از مالكيت محرومشان نمی ‏دانستند، بلكه زن فى الجمله می ‏توانست مالك باشد، مثلا ارث ببرد، و اختيار ازدواج داشته باشد، گو اينكه ملكيت و اختياراتش در اينگونه موارد هم، به استقلال خود او نبود.
در اين جوامع مرد می ‏توانست زنان متعدد بگيرد، بدون اينكه حد معينى داشته باشد، و می ‏توانست هر يك از آنان را كه دلش خواست طلاق دهد، و شوهر بعد از مرگ زنش می ‏توانست بدون فاصله، زن بگيرد، ولى زن بعد از مرگ شوهرش نمی ‏توانست شوهر كند، و از معاشرت با ديگران در خارج منزل، غالبا ممنوع بود.
و براى هر يك از اين امت‏ها بر حسب اقتضاى مناطق و اوضاع خاص به خود، احكام و رسوم خاصى بود، مثلا امتياز طبقاتى كه در ايران وجود داشت چه بسا باعث می ‏شد زنان از طبقه بالا حق مداخله در ملك و حكومت و حتى رسيدن به سلطنت و امثال آن را داشته باشند، و يا مثلا بتوانند با محرم خود چون پسر و برادر ازدواج كنند، ولى ديگران كه در طبقه پائين اجتماع بودند چنين حقى را نداشته باشند.
و مثلا در چين از آنجا كه ازدواج نوعى خودفروشى و مملوكيت بود، و زن در اين معامله خود را يكباره می ‏فروخت، قهرا ديگر معقول نبود كه اختيارات يك زن ايرانى را داشته باشد، و همين طور هم بود يك زن چينى از ارث محروم بود، و حق آن را نداشت كه با مردان و حتى با پسران خود سر يك سفره بنشيند، و مردان می ‏توانستند دو نفرى و يا چند نفرى يك زن بگيرند، و در بهره‏ گيرى از او، و استفاده از كار او با هم شريك باشند، آن وقت اگر بچه‏ دار می ‏شد غالبا فرزند از آن مردى بود كه كودك به او بيشتر شباهت داشت.
و مثلا در هند، از آنجايى كه معتقد بودند زن پيرو مرد و مانند يكى از اعضاى بدن او است ديگر معقول نبود كه بعد از شوهر، ازدواج براى او حلال و مشروع باشد، بلكه تا ابد بايد بى شوهر زندگى كند و بلكه اصلا نبايد زنده بماند، چون گفتيم زن را به منزله عضوى از شوهر می ‏دانستند، و در نتيجه همانطور كه بر حسب رسوم خود مردگان را می ‏سوزاندند، زن زنده را هم با شوهر مرده‏اش آتش می ‏زدند، و يا اگر زمانى زنده می ‏ماندند، در كمال ذلت و خوارى زندگى می ‏كردند.
زنان هند قديم در ايام حيض، نجس و پليد بودند، و دورى كردن از آنان لازم بود، و حتى لباسهايشان و هر چيزى كه با دست يا جاى ديگر بدنشان تماس می ‏گرفت، نجس و خبيث بود.
و می ‏توان وضع زنان در اين امتها را اينطور خلاصه كرد كه: نه انسان بودند و نه حيوان، بلكه برزخى بين اين دو موجود به حساب می ‏آمدند، به اين معنا كه از زن، به عنوان يك انسان متوسط و ضعيف استفاده می ‏كردند، انسانى كه هيچگونه حقى ندارد، مگر اينكه به انسانهاى ديگر در امور زندگى كمك كند، مثل فرزند صغير كه حد وسطى است بين حيوان و انسان كامل، به ساير انسانها كمك می ‏كند، اما خودش مستقلا حقى ندارد، و تحت سرپرستى و ولايت پدر يا ساير اولياى خويش است، بله بين فرزند صغير و زن، اين فرق بود كه فرزند بعد از بلوغش از تحت سرپرستى خارج می ‏شد، ولى زن تا ابد تحت سرپرستى ديگران بود.
________________________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 398

ادامه ...

زن در ميان كلدانيان، آشوريان، روميان و يونانيان قديم‏


امت‏هايى كه تا كنون نام برديم، امت‏هايى بودند كه بيشتر آداب و رسوم‏شان بر اساس اقتضاء منطقه و عادات موروثى و امثال آن بود، و ظاهرا به هيچ كتاب و قانونى تكيه نداشت، در اين ميان امت‏هايى از قبيل كلدانيان و روميان و يونانيان هستند كه تحت سيطره قانون و يا كتاب هستند.
اما كلده و آشور، كه قوانين" حامورابى" در آن حكومت می كرد، به حكم آن قوانين، زن را تابع همسرش دانسته و او را از استقلال محروم می ‏دانستند. و نيز به حكم آن شريعت، زن نه در اراده‏ اش استقلال داشت و نه در عمل، حتى اگر زن از شوهرش در امور معاشرت اطاعت نمی ‏كرد و يا عملى را مستقلا انجام می ‏داد، مرد می ‏توانست او را از خانه بيرون كرده، و يا زنى ديگر بگيرد، و بعد از آن حق داشت با او معامله يك برده را بكند، و اگر در تدبير امور خانه اشتباهى می ‏نمود مثلا اسراف می ‏كرد، شوهر می توانست شكايتش را نزد قاضى ببرد، و بعد از آنكه جرم او اثبات شد، او را در آب غرق كند.
و اما روم، كه از قديمی ‏ترين امتهايى است كه قوانين مدنى وضع كرده است، اولين بارى كه دست به وضع قانون زد، حدود چهار صد سال قبل از ميلاد بود كه به تدريج، در صدد تكميل آن برآمد، و اين قانون، نوعى استقلال به خانه داده، كه در آن چهار ديوارى دستورات سرپرست خانه واجب الاجراء است، و اين سرپرست يا شوهر است و يا پدر فرزندان كه نوعى ربوبيت و سرپرستى نسبت به اهل خانه دارد، و اهل خانه بايد او را بپرستند، همانطور كه خود او در كودكى پدران گذشته خود را كه قبل از او تاسيس خانواده كردند می پرستيد، و اين سرپرست اختيار تام دارد، و اراده او در تمامى آنچه كه می ‏خواهد و به آن امر می ‏كند نسبت به اهل خانه‏ اش يعنى زنان و فرزندان نافذ و معتبر است، حتى اگر صلاح بداند كه فلان زن و يا فلان فرزند بايد كشته شود، بايد بدون چون و چرا اطاعتش می ‏كردند، و كسى نبود كه با وى مخالفت كند.
و زنان خانه يعنى همسر و دختر و خواهر وضع بدترى نسبت به مردان و حتى پسران داشتند، با اينكه مردان و پسران هم تابع محض سرپرست خانه بودند، ولى زنان اصولا جزء جامعه نبودند، و در نتيجه به شكايت آنها گوش نمی ‏دادند، و هيچ معامله‏ اى از ايشان معتبر و نافذ نمی ‏شد، و مداخله در امور اجتماعى به هيچ وجه از آنان صحيح نبود، ولى مردان خانه، يعنى اولاد ذكور و برادران سرپرست و حتى پسر خوانده‏ ها (چون در آن روزها پسرخواندگى در ميان روميان و همچنين يونانيان و ايرانيان و اعراب معمول بوده) می ‏توانستند با اجازه سرپرست مستقل شوند، و همه امور زندگى خود را اداره كنند.
زنان در روم قديم جزء اعضاى اصلى خانه و خانواده نبودند، خانواده را تنها مردان تشكيل می ‏دادند، زنان تابع خانواده بودند، در نتيجه قرابت اجتماعى رسمى كه مؤثر در مساله توارث و امثال آنست، مختص در بين مردان بود (مردان بودند كه از يكديگر ارث می ‏بردند، و يا مثلا شجره دودمانشان به وسيله ايشان حفظ می ‏شد) و اما زنان نه در بين خود خويشاوندى (خواهرى و دختر عمويى و غيره) داشتند، و نه در بين خود و مردان، حتى بين زن و شوهر خويشاوندى نبود، بين پسر با مادرش و بين خواهر و برادرش و بين دختر و پدرش ارتباط خويشاوندى كه باعث توارث شود نبود.
بلكه تنها قرابت طبيعى (كه باعث اتصال زن و مردى به هم و تولد فرزندى از آن دومى شد) وجود داشت، و بسا می ‏شد كه همين نبودن قرابت رسمى مجوز آن می ‏شد كه با محارم يكديگر ازدواج كنند، و سرپرست خانه، كه ولى همه دختران و زنان خانه بود، با دختر خود ازدواج كند، چون ولى دختر و سرپرست او بود همه رقم اختيارى در او داشت.
و سخن كوتاه اينكه در اجتماع خانواده، وجود زن در نظر روميان وجودى طفيلى، و زندگيش تابع زندگى مردان بود، زمام زندگى و اراده اش به دست سرپرست خانه بود، كه يا پدرش باشد اگر پدرى در خانه بود، و يا همسرش اگر در خانه كسى به نام همسر باشد، و يا مردى ديگر غير آن دو، و سرپرست خانه هر كارى می ‏خواست با او می ‏كرد، و هر حكمى كه دلش می ‏خواست می ‏راند.
چه بسا می ‏شد كه او را می ‏فروخت، و يا به ديگران می ‏بخشيد، و يا براى كام‏گيرى به ديگران قرض می ‏داد، و چه بسا به جاى حقى كه بايد بپردازد (مثلا قرض يا ماليات) خواهر يا دخترش را در اختيار صاحب حق می ‏گذاشت، و چه بسا او را با كتك و حتى كشتن مجازات می ‏كرد، تدبير مال زنان نيز بدست مردان بود، هر چند كه آن مال مهريه ‏اى باشد كه با ازدواج بدست آورده، و يا با اذن ولى خود كسب كرده باشد، ارث را كه گفتيم نداشت و از آن محروم بود، و اختيار ازدواج كردن دختر و زن به دست پدر و يا يكى از بزرگان قوم خود بود، طلاقش هم كه به دست شوهر بود و ... آرى اين بود وضع زن در روم.
_____________________________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 400

ادامه ...

و اما يونان، وضع زن در آنجا و اصولا وضع به وجود آمدن خانواده و ربوبيت و سر پرستى خانواده، نزديك همان وضع روم بود.
يعنى قوام و ركن اجتماع مدنى و همچنين اجتماع خانوادگى نزد آنان، مردان بودند، و زنان تابع و طفيلى مردان به حساب می ‏آمدند، و به همين جهت زن در اراده و در افعال خود استقلال نداشت، بلكه تحت ولايت و سرپرستى مرد بود. ليكن همه اين اقوام، در حقيقت قوانين خود را، خودشان نقض كردند، براى اينكه اگر براى زن استقلالى قائل نبودند، بايد همه جا قائل نباشند، يعنى همانطورى كه يك كودك نه در منافعش مستقل است و نه در جرائمش، بايد در مورد زنان نيز اينطور حكم می ‏كردند كه اگر در اراده و اعمالشان آنجا كه مثلا می ‏خواهند چيزى بخرند و يا بفروشند مستقل نيستند، در جرائمشان هم مستقل نباشند، يعنى اگر كار خلافى كردند، نبايد خودشان جريمه شوند، و يا شكنجه گردند، بلكه بايد ولى و سرپرستشان جريمه بپردازد.
ولى همانطور كه گفتيم، اين اقوام، طفيلى بودن زن را فقط در طرف منافعشان حكم می ‏كردند، اگر كار نيكى می كردند پاداش آنها به كيسه سرپرست آنها مى‏رفت و اما اگر كار بدى می ‏كردند، خودشان شكنجه می شدند.
و اين خود عينا يكى از شواهد و بلكه از دلايلى است كه دلالت می ‏كند بر اينكه در تمامى اين قوانين زن را به اين نظر كه موجودى است ضعيف و جزئى است از اجتماع، اما جزئى ناتوان و محتاج به قيم، مورد توجه قرار ندادند، بلكه به اين ديد به او نگاه كرده ‏اند كه موجودى است مضر، و مانند ميكروبى است كه مزاج اجتماع را تباه می ‏كند، و صحت آن را سلب می نمايد، چيزى كه هست می ‏ديدند كه اجتماع حاجت حياتى و ضرورى به اين ميكروب دارد، زيرا اگر زن نباشد نسل بشر باقى نمى‏ماند، لذا می ‏گفتند: چاره ‏اى نيست جز اينكه بايد به شان وى اعتنا كنيم و وبال امر او را به عهده بگيريم.
پس اگر جرمى و خيانتى كرد بايد خودش عذاب آن را بچشد، و اما اگر كار نيكى كرد و سودى رسانيد مردان از آن بهره‏ مند شوند، و براى ايمنى از شرش نبايد هيچگاه آزادش گذاشت، كه هر كارى خواست بكند، عينا مانند يك دشمن نيرومندى كه در جنگ شكست خورده باشد و او را اسير گرفته باشند، ما دام كه زنده است بايد مقهور و زير دست باشد، اگر كار بدى كند شكنجه مى‏شود، و اگر كار نيكى كند تشكر و تقدير از او به عمل نمی ‏آيد.
و همين كه ديديد می ‏گفتند كه قوام اجتماع به وجود مردان است، باعث شد كه معتقد شوند به اينكه اولاد حقيقى انسان، فرزندان پسر می ‏باشند، و بقاى نسل به بقاى پسران است، (و اگر كسى فرزند پسر نداشته باشد و همه فرزندانش دختر باشند، در حقيقت بلا عقب و اجاق كور است)، و همين اعتقاد منشا پيدايش عمل تبنى (فرزندگيرى) شد، يعنى باعث آن شد كه اشخاص بى پسر، پسر ديگرى را فرزند خود بخوانند و ملحق به خود كنند، و تمامى آثار فرزند واقعى را در مورد او هم مترتب سازند، براى اينكه می ‏گفتند خانه ‏اى كه در آن فرزند پسر نيست محكوم به ويرانى و نسل صاحب خانه محكوم به انقراض است، لذا ناچار می ‏شدند بچه ‏هاى پسر ديگران را فرزند خود بخوانند، تا به خيال خودشان نسلشان منقرض نشود، و با اينكه می ‏دانستند اين فرزند خوانده، فرزند ديگران است و از نسل ديگران آمده، مع ذلك فرزند قانونى خود به حساب می آوردند، و به او ارث می ‏دادند و از او ارث می ‏بردند، و تمامى آثار فرزند صلبى را در مورد او مترتب و جارى می ‏كردند.
و وقتى مردى از اين اقوام يقين می ‏كرد كه عقيم است و هرگز بچه‏ دار نمى‏شود، دست به دامن يكى از نزديكان خود از قبيل: برادر و برادر زاده می ‏شد، و او را به بستر همسر خود مى برد تا با او جماع كند ( از خواهرانی که این مطالب را مطالعه میفرمانید کمال عذر خواهی را میکنم کلام ، کلام علامه هست و ما امانتدار کلام ) ، و از اين جماع فرزندى حاصل شده، و او آن فرزند را فرزند خود بخواند و خاندان او باقى بماند.
مساله ازدواج و طلاق نيز در يونان و روم نزديك به هم بود، در هر دو قوم تعدد زوجات جائز بود، اما در يونان اگر زن از يكى بيشتر می ‏شد يكى از آن زنان، زن قانونى و رسمى بود و بقيه غير رسمى.
_______________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 402

ادامه ....

وضع زن در عرب و محيط زندگى عرب، (آن محيطى كه قرآن در آن نازل شد)


عرب از همان زمانهاى قديم در شبه جزيره عربستان زندگى می ‏كرد، سرزمينى بی ‏آب و علف و خشك و سوزان، و بيشتر سكنه اين سرزمين، از قبائل صحرانشين و دور از تمدن بودند، و زندگيشان با غارت و شبيخون، اداره می ‏شد، عرب از يك سو، يعنى از طرف شمال شرقى به ايران و از طرف شمال به روم و از ناحيه جنوب به شهرهاى حبشه و از طرف غرب به مصر و سودان متصل بودند، و به همين جهت عمده رسومشان رسوم توحش بود، كه در بين آن رسوم، احيانا اثرى از عادات روم و ايران و هند و مصر قديم هم ديده می ‏شد.
عرب براى زن نه استقلالى در زندگى قائل بود و نه حرمت و شرافتى، بله حرمتى كه قائل بود براى بيت و خاندان بود، زنان در عرب ارث نمی ‏بردند، و تعدد زوجات آن هم بدون حدى معين، جائز بود، هم چنان كه در يهود نيز چنين است، و همچنين در مساله طلاق براى زن اختيارى قائل نبود، و دختران را زنده به گور می ‏كرد، اولين قبيله ‏اى كه دست به چنين جنايتى زد، قبيله بنو تميم بود، و به خاطر پيشامدى بود كه در آن قبيله رخ داد، و آن اين بود كه با نعمان بن منذر جنگ كردند، و عده‏ اى از دخترانشان اسير شدند كه داستانشان معروف است، و از شدت خشم تصميم گرفتند دختران خود را خود به قتل برسانند، و زنده دفن كنند و اين رسم ناپسند به تدريج در قبائل ديگر عرب نيز معمول گرديد، و عرب هر گاه دخترى برايش متولد می ‏شد به فال بد گرفته و داشتن چنين فرزندى را ننگ می دانست بطورى كه قرآن می ‏فرمايد:
" يَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ" ، يعنى پدر دختر از شنيدن خبر ولادت دخترش خود را از مردم پنهان می ‏كرد و بر عكس هر چه بيشتر داراى پسر مى‏شد (هر چند پسر خوانده) خوشحال‏تر مى‏گرديد، و حتى بچه زن شوهردارى را كه با او زنا كرده بود، به خود ملحق مى‏كرد و چه بسا اتفاق مى‏افتاد كه سران قوم و زورمندان، بر سر يك پسرى كه با مادرش زنا كرده بودند نزاع می ‏كردند، و هر يك آن پسر را براى خود ادعا می ‏نمودند.
البته از بعضى خانواده‏ هاى عرب اين رفتار هم سرزده، كه به زنان و مخصوصا دختران‏
خود در امر ازدواج استقلال داده، و رعايت رضايت و انتخاب خود او را كرده باشند، كه اين رفتار از عرب، شبيه همان عادتى است كه گفتيم در اشراف ايرانيان معمول بود، و خود يكى از آثار امتياز طبقاتى در جامعه است. و به هر حال رفتارى كه عرب با زنان داشت، تركيبى بود از رفتار اقوام متمدن و رفتار اقوام متوحش، ندادن استقلال به زنان در حقوق، و شركت ندادن آنان در امور اجتماعى از قبيل حكومت و جنگ و مساله ازدواج و اختيار دادن امر ازدواج به زنان اشراف را از ايران و روم گرفته بودند، و كشتن آنان و زنده به گور كردن و شكنجه دادن را از اقوام بربرى و وحشى اقتباس كرده بودند، پس محروميت زنان عرب از مزاياى زندگى مستند به تقديس و پرستش رئيس خانه نبود، بلكه از باب غلبه قوى و استخدام ضعيف بود.
و اما مساله" پرستش" در بين عرب اينچنين بود كه همه اقوام عرب (چه مردان و چه زنان) بت می ‏پرستيدند، و عقائدى كه در باره بت داشتند شبيه همان عقائدى است كه صابئين در باره ستاره و ارباب انواع داشتند، چيزى كه هست بت‏هاى عرب بر حسب اختلافى كه قبائل در هواها و خواسته‏ ها داشتند مختلف می ‏شد، ستارگان و ملائكه (كه به زعم ايشان دختران خدا هستند) را می ‏پرستيدند و از ملائكه و ستاره صورت‏هايى در ذهن ترسيم نموده و بر طبق آن صورتها، مجسمه‏ هايى می ‏ساختند، كه يا از سنگ بود و يا از چوب، و هواها و افكار مختلفشان به آنجا رسيد كه قبيله بنى حنيفه بطورى كه از ايشان نقل شده بتى از" خرما"،" كشك"،" روغن"،" آرد" و ... درست كرده و سالها آن را مىی ‏پرستيدند و آن گاه دچار قحطى شده و خداى خود را خوردند!. شاعرى در اين زمينه چنين گفت:

أكلت حنيفة ربها ### زمن التقحم و المجاعة

لم يحذروا من ربهم ### سوء العواقب و التباعة

قبيله بنى حنيفه در قحطى و از گرسنگى پروردگار خود را خوردند و نه از پروردگار خود حذر كردند، و نه از سوء عاقبت اين كار پروا نمودند!!

و بسا می ‏شد كه مدتى سنگى را می ‏پرستيدند، اما آن گاه كه به سنگ زيبايى می ‏رسيدند سنگ اول را دور انداخته و دومى را براى خدايى بر می ‏گزيدند، و اگر چيزى پيدا نمی ‏كردند براى پرستش مقدارى خاك جمع نموده و گوسفند شيردهى می ‏آوردند و شيرش را روى آن خاك می ‏دوشيدند، و از آن گل بتى می ساختند و بلا فاصله به دور همان بت، طواف می كردند! و زنان محروميت و تيره‏ بختی ‏هايى كه در اين جوامع داشتند در دل و فكر آنان ضعفى ايجاد كرد، و اين ضعف فكرى أوهام و خرافات عجيب و غريبى در مورد حوادث و وقايع مختلف در آنان پديد آورد، كه كتب تاريخى اين خرافات و اوهام را ضبط كرده است.

و اين بود خلاصه‏اى از احوال زن در مجتمع انسانى در ادوار مختلف قبل از اسلام، و در عصر ظهور اسلام.

همانطور كه در اول بحث وعده داده بوديم، تمامى سعى خود را در اختصار گويى بكار برديم، و از همه آنچه كه گفتيم، چند نتيجه به دست می ‏آيد:
_________________________
ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 404

ادامه ....

[نتايجى كه از آنچه گفته شد به دست می ‏آيد]


اول اينكه: بشر در آن دوران در باره زن دو طرز تفكر داشت، يكى اينكه زن را انسانى در سطح حيوانات بی ‏زبان می ‏دانست، و ديگر اينكه او را انسانى پست و ضعيف در انسانيت می ‏پنداشت، انسانى كه مردان، يعنى انسان‏هاى كامل در صورت آزادى او از شر و فسادش ايمن نيستند، و به همين جهت بايد هميشه در قيد تبعيت مردان بماند، و مردان اجازه ندهند كه زنان آزادى و حريتى در زندگى خود كسب كنند، نظريه اول با سيره اقوام وحشى و نظريه دوم با روش اقوام متمدن آن روز مناسب‏تر است.


دوم اينكه: بشر قبل از اسلام نسبت به زن از نظر وضع اجتماعى نيز دو نوع طرز تفكر داشت، بعضى از جوامع زن را خارج از افراد اجتماع انسانى می ‏دانستند، و معتقد بودند زن جزء اين هيكل تركيب يافته از افراد نيست، بلكه از شرايط زندگى او است، شرايطى كه بشر بی ‏نياز از آن نمی ‏باشد، مانند خانه كه از داشتن و پناه بردن در آن چاره‏ اى ندارد، و بعضى ديگر معتقد بودند زن مانند اسيرى است كه به بردگى گرفته می ‏شود، و از پيروان اجتماع غالب است، و اجتماعى كه او را اسير كرده، از نيروى كار او استفاده می ‏كند، و از ضربه زدنش هم جلوگيرى می ‏نمايد.


سوم اينكه: محروميت زن در اين جوامع همه جانبه بود، و زن را از تمامى حقوقى كه ممكن بود از آن بهره‏ مند شود، محروم می ‏دانستند، مگر به آن مقدارى كه بهره‏ مندى زن در حقيقت به سود مردان بود، كه قيم زنان بودند.


چهارم اينكه: اساس رفتار مردان با زنان عبارت بود از غلبه قوى بر ضعيف و به عبارت ديگر هر معامله‏ اى كه با زنان می كردند بر اساس قريحه استخدام و بهره ‏كشى بود، اين روش امت‏هاى غير متمدن بود، و اما امت‏هاى متمدن علاوه بر آنچه كه گفته شد اين طرز تفكر را هم داشتند كه زن انسانى است ضعيف الخلقه، كه توانايى آن را ندارد كه در امور خود مستقل باشد، و نيز موجودى است خطرناك كه بشر از شر و فساد او ايمن نيست و چه بسا كه اين طرز تفكرها در اثر اختلاط امت‏ها و زمان‏ها در يكديگر اثر گذاشته باشند.

اسلام چه تحولى در امر زن پديد آورد؟
سراسر دنيا عقائدى را كه شرح داديم، هم چنان در باره زن داشت، و رفتارهايى كه گفتيم معمول می ‏داشت، و زن را در شكنجه‏ گاه ذلت و پستى زندانى كرده بود، بطورى كه ضعف و ذلت، يك طبيعت ثانوى براى زن شده و گوشت و استخوانش با اين طبيعت می ‏روئيد، و با اين طبيعت به دنيا می ‏آمد و می ‏مرد، و كلمات زن و ضعف و خوارى و پستى نه تنها در نظر مردان، بلكه در نظر خود زنان نيز مثل واژه‏هاى مترادف و چون انسان و بشر شده بود، با اينكه در معانى متفاوتى وضع شده بودند، و اين خود امرى عجيب است، كه چگونه در اثر تلقين و شستشوى مغزى فهم آدمى واژگونه و معكوس می ‏گردد، و تو خواننده عزيز اگر به فرهنگ محلى امت‏ها مراجعه كنى، هيچ امتى را نخواهى يافت، نه امتهاى وحشى و نه امتهاى متمدن كه مثل‏هايى سارى و جارى در باره ضعف زنان و خوارى آنان، در آن فرهنگ وجود نداشته باشد، بلكه به هر يك از اين فرهنگ‏ها مراجعه كنى، خواهى ديد كه با همه اختلافاتى كه در اصل زبان و سياق‏ها و لحن‏هاى آن هست، انواعى از استفاده و كنايه و تشبيه مربوط به كلمه" زن" خواهى يافت، و خواهى ديد كه مرد ترسو و يا ضعيف و يا بى عرضه و يا خوارى طلب و يا ذلت پذير و يا تن به ذلت ده را زن می ‏نامند، مثل اين شعر عرب كه می ‏گويد:

و ما أدرى و ليت اخال أدرى ### أقوم آل حصن ام نساء

نمی ‏دانم و اى كاش می ‏دانستم كه آل حصن مردانند و يا زنان،



و صدها هزار از اينگونه مثلهاى شعرى و نثرى را در هر لغتى خواهى يافت.
و اين به تنهايى براى اهل تحقيق كافى است كه بفهمد جامعه بشرى قبل از اسلام چه طرز تفكرى در باره زن داشته است، و ديگر حاجت ندارد به اينكه سيره‏ نويسان و كتب تاريخى فصل جداگانه و يا كتابى مختص به دادن آمارى از عقائد امتها و ملتها در مورد زنان نوشته باشند، براى اينكه خصال روحى و جهات وجودى هر امت و ملتى در لغت و آداب آن امت و ملت تجلى می ‏كند.
و در هيچ تاريخ و نوشته‏ اى قديمى چيزى كه حكايت از احترام و اعتنا بشان زن كند، نخواهى يافت، مگر مختصرى در تورات و در وصاياى عيسى بن مريم ع كه بايد به زنان مهربانى كرد و تسهيلاتى براى آنان فراهم نمود.
و اما اسلام يعنى آن دينى كه قرآن براى تاسيس آن نازل گرديده، در حق زن نظريه‏ اى
ابداع كرده كه از روزى كه جنس بشر پا به عرضه دنيا گذاشت تا آن روز چنين طرز تفكرى در مورد زن نداشت، اسلام در اين نظريه خود، با تمام مردم جهان در افتاد، و زن را آن طور كه هست و بر آن اساسى كه آفريده شده، به جهان معرفى كرد، اساسى كه به دست بشر منهدم شده و آثارش نيز محو گشته بود.
اسلام عقائد و آرايى كه مردم در باره زن داشتند و رفتارى كه عملا با زن می ‏كردند را بى اعتبار نموده و خط بطلان بر آنها كشيد.
__________________________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 406

ادامه ...

و اما هويت زن در اسلام:


اسلام بيان مى‏كند كه زن نيز مانند مرد انسان است، و هر انسانى چه مرد و چه زن فردى است از انسان كه در ماده و عنصر پيدايش او دو نفر انسان نر و ماده شركت و دخالت داشته‏اند، و هيچ يك از اين دو نفر بر ديگرى برترى ندارد، مگر به تقوا، هم چنان كه كتاب آسمانى خود مى‏فرمايد:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏، وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ". «1»
بطورى كه ملاحظه می ‏كنيد قرآن كريم هر انسانى را موجودى گرفته شده و تاليف يافته از دو نفر انسان نر و ماده می داند، كه هر دو بطور متساوى ماده وجود و تكون او هستند، و انسان پديد آمده (چه مرد باشد و چه زن) مجموع ماده‏ اى است كه از آن دو فرد گرفته شده است.
قرآن كريم در معرفى زن مانند آن شاعر نفرمود:" و انما امهات الناس اوعية" «2»، و مانند آن ديگرى نفرمود:
بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهن ابناء الرجال الأباعد «3»
بلكه هر فرد از انسان (چه دختر و چه پسر) را مخلوقى تاليف يافته از زن و مرد معرفى كرد، در نتيجه تمامى افراد بشر امثال يكديگرند، و بيانى تمام‏تر و رساتر از اين بيان نيست، و بعد از بيان اين عدم تفاوت، تنها ملاك برترى را تقوا قرار داد.
و نيز در جاى ديگر فرمود:" أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏، بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ" «4»، در اين آيه تصريح فرموده كه كوشش و عمل هيچكس نزد خدا ضايع نمی شود، و اين معنا را تعليل كرده به اينكه چون بعضى از بعض ديگر هستيد، و صريحا نتيجه آيه قبلى كه می ‏فرمود:" إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ ..." «5» را بيان می ‏كند، و آن اين است كه مرد و زن هر دو از يك نوع هستند، و هيچ فرقى در اصل خلقت و بنياد وجود ندارند.
آن گاه همين معنا را هم توضيح مى‏دهد به اينكه عمل هيچ يك از اين دو صنف نزد خدا ضايع و باطل نمی ‏شود، و عمل كسى به ديگرى عايد نمی ‏گردد، مگر اينكه خود شخص عمل خود را باطل كند. و به بانگ بلند اعلام می ‏دارد:" كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ" «6»، نه مثل مردم قبل از اسلام كه می ‏گفتند:" گناه زنان به عهده خود آنان و عمل نيك‏شان و منافع وجودشان مال مردان است!" و ما انشاء اللَّه به زودى توضيح بيشترى در اين باره خواهيم داد.
پس وقتى به حكم اين آيات، عمل هر يك از دو جنس مرد و زن (چه خوبش و چه بدش) به حساب خود او نوشته می ‏شود، و هيچ مزيتى جز با تقوا براى كسى نيست، و با در نظر داشتن اينكه يكى از مراحل تقوا، اخلاق فاضله (چون ايمان با درجات مختلفش و چون عمل نافع و عقل محكم و پخته و اخلاق خوب و صبر و حلم) است، پس يك زنى كه درجه‏ اى از درجات بالاى ايمان را دارد، و يا سرشار از علم است، و يا عقلى پخته و وزين دارد، و يا سهم بيشترى از فضائل اخلاقى را دارا می ‏باشد، چنين زنى در اسلام ذاتا گرامی ‏تر و از حيث درجه بلندتر از مردى است كه هم طراز او نيست، حال آن مرد هر كه می ‏خواهد باشد، پس هيچ كرامت و مزيتى نيست، مگر تنها به تقوا و فضيلت.
و در معناى آيه قبلى بلكه روشن‏تر از آن آيه زير است، كه می ‏فرمايد:" مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً، وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ" «7».
و نيز آيه زير است كه می فرمايد:" وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ" «8».
***************************************************
(1) هان اى مردم، ما يك يك شما را از نر و ماده آفريديم، و شما را شعبه و قبيله ‏ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، و بدانيد كه گرامی ‏ترين شما نزد خدا با تقواترين شما است." سوره حجرات، آيه 13"
(2) مادران تنها و تنها صدف و ظرف پيدايش انسانها هستند.
(3) فرزندان پسران ما، فرزندان خودمان هستند و اما فرزندان دختران ما، فرزند مردمى بيگانه‏ اند.
(4) من عمل هيچ عامل را ضايع و بى نتيجه نمی ‏كنم چه مرد و چه زن، بعضى از شما از بعضى ديگر هستيد." سوره آل عمران، آيه 195"
(5) سوره حجرات، آيه 13
(6) هر كسى در گرو عمل خويش است." سوره مدثر آيه 38"
(7) هر آن كس كه عمل صالح بجا آورد، چه مرد باشد و چه زن، به شرطى كه عملش توأم با ايمان گردد، بر او زندگى طيب و پاكى داده و اجرشان بر طبق بهترين عملى كه می ‏كردند می ‏دهيم." سوره نحل، آيه 97"
(8) و هر كس عملى صالح كند، چه مرد باشد و چه زن، به شرط اينكه ايمان داشته باشد، چنين كسانى داخل بهشت می ‏شوند و بدون حساب روزى خواهند داشت." سوره مؤمن، آيه 40"

__________________________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 408

و نيز آيه زير است كه می ‏فرمايد:" وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، وَ لا يُظْلَمُونَ نَقِيراً" «1» علاوه بر اين آيات كه صريحا تساوى بين زن و مرد را اعلام مى‏كند، آيات ديگرى هست كه صريحا بی ‏اعتنايى به امر زنان را نكوهش نموده، از آن جمله می ‏فرمايد:" وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ، يَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ، أَ يُمْسِكُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرابِ، أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ" «2».
و اينكه می ‏فرمايد خود را از شرمسارى از مردم پنهان می ‏كند، براى اين است كه ولادت دختر را براى پدر ننگ می ‏دانستند، و منشا عمده اين طرز تفكر اين بود كه مردان در چنين مواقعى تصور می ‏كردند كه اين دختر به زودى بزرگ خواهد شد، و ملعبه و بازيچه جوانان قرار خواهد گرفت، و اين خود نوعى غلبه مرد بر زن است، آن هم در يك امر جنسى كه به زبان آوردن آن مستهجن و زشت است، در نتيجه، ننگ زبان زد شدنش به ريش پدر و خاندان او مى چسبد.
همين طرز تفكر، عرب جاهليت را واداشت تا دختران بى گناه خود را زنده زنده دفن كنند. سبب ديگر قضيه را كه علت اولى اين انحراف فكرى بود در گذشته خوانديد، و خداى تعالى در نكوهش از اين عمل نكوهيده، تاكيد كرده و فرمود:" وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ". «3»
از بقاياى اينگونه خرافات بعد از ظهور اسلام نيز در بين مسلمانان ماند، و نسل به نسل از يكديگر ارث بردند، و تا كنون نتوانسته‏ اند لكه ننگ اين خرافات را از صفحه دل بشويند، به شهادت اينكه می ‏بينيم اگر زن و مردى با يكديگر زنا كنند، ننگ زنا در دامن زن تا ابد می ‏ماند، هر چند كه توبه هم كرده باشد، ولى دامن مرد ننگين نمی ‏شود، هر چند كه توبه هم‏
نكرده باشد، با اين كه اسلام اين عمل نكوهيده را هم براى زن ننگ می ‏داند، و هم براى مرد، هم او را مستحق حد و عقوبت می ‏داند و هم اين را، هم به او صد تازيانه می ‏زند و هم به اين.

*******************************************
(1) و كسى كه عملى را از اعمال صالحه انجام دهد، چه مرد باشد و چه زن، البته به شرط آنكه داراى ايمان باشد، چنين كسانى داخل بهشت مى‏شوند و به اندازه خردلى ستم نمى‏شوند." سوره نساء، آيه 124" [.....]
(2) و هر گاه يكى از آنان اطلاع حاصل مى‏كند كه خداوند دخترى به او داده، صورتش شروع به سياه شدن مى‏كند و اين در حالى است كه مالامال از خشم است و خود را از شرمسارى، از مردم پنهان نموده، فكر مى‏كند، آيا پيه و روغن اين ذلت را بر خود بمالد و دخترش را نگهدارد و يا براى رهايى از اين ننگ، او را زنده زنده در خاك كند، آگاه باشيد كه در اين طرز تفكر سخت خطا كرده‏اند." سوره نحل، آيه 59"
(3) روزى كه از دختر زنده به گور شده مى‏پرسند به چه گناهى كشته شد." سوره تكوير، آيه 9"

_______________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 409

ادامه ....

با سلام خدمت برادر بزرگوار جناب رحیق مختوم ...
واقعا جایگاه زن در اسلام چیست ... برای تبین این مطلب توجه شما رو بد دو حدیث از حضرت علی (ع) و خانوم فاطمه زهرا جلب میکنم ...

حضرت علی در حدیثی عنوان میکنند که بهترین کاری که یک مرد میتونه انجام بده این هستش که طوری رفتار کنه که خانومش به جز ایشان کسی را نشناسد .

با همین مضموم حدیثی از خانوم فاطمه زهرا داریم که عنوان میکنند که بهترین کاری که یک زوجه میتونه انجام بده این هست که به غیر از شوهرش مرد دیگری را نشناسد .

از این 2 حدیث به طور جد میتوان نتیجه گیری کرد که حتی چادر نیز حجابی کامل برای یک زن نیست ... چون با وجود چادر یک مرد میتواند خانومی را بشناسد ... همچنین با وجود چادر این خانوم نیز میتواند یک مرد غریبه را بشناسد ...

همچنین طبق حدیثی از امام صادق داریم که زن عورت است ...

بهترین حجاب از نظر من " گونی" میباشد ... نه مردی زنی را میشناسد و نه زنی مردی را میشناسد . و عورت ها پوشیده میمانند ...

با توجه به دو حدیث مذکور به راحتی میتوان نتیجه گرفت جایگاه زن در اسلام " درون گونی " است .

با تشکر ...

محسن ایلخانی;238862 نوشت:
با سلام خدمت برادر بزرگوار جناب رحیق مختوم ...
واقعا جایگاه زن در اسلام چیست ... برای تبین این مطلب توجه شما رو بد دو حدیث از حضرت علی (ع) و خانوم فاطمه زهرا جلب میکنم ...
حضرت علی در حدیثی عنوان میکنند که بهترین کاری که یک مرد میتونه انجام بده این هستش که طوری رفتار کنه که خانومش به جز ایشان کسی را نشناسد .
با همین مضموم حدیثی از خانوم فاطمه زهرا داریم که عنوان میکنند که بهترین کاری که یک زوجه میتونه انجام بده این هست که به غیر از شوهرش مرد دیگری را نشناسد .
از این 2 حدیث به طور جد میتوان نتیجه گیری کرد که حتی چادر نیز حجابی کامل برای یک زن نیست ... چون با وجود چادر یک مرد میتواند خانومی را بشناسد ... همچنین با وجود چادر این خانوم نیز میتواند یک مرد غریبه را بشناسد ...
همچنین طبق حدیثی از امام صادق داریم که زن عورت است ...
بهترین حجاب از نظر من " گونی" میباشد ... نه مردی زنی را میشناسد و نه زنی مردی را میشناسد . و عورت ها پوشیده میمانند ...
با توجه به دو حدیث مذکور به راحتی میتوان نتیجه گرفت جایگاه زن در اسلام " درون گونی " است .با تشکر ...

جناب محسن ایلخانی :hamdel: سلام علیکم و رحمه الله

اولا اینکه از دوستان تقاضا کردم که در میان پست های ما مطلبی وارد نکنند تا سلسله مباحث فاصله ایی در بینشان ایجاد نشود
ثانیا معنای شناخت زن از همسر و بالعکس شناختی معرفتی است نه ظاهری که انشاالله در پایان مباحث گذشته به این موضوع هم خواهیم پرداخت

اما ادامه بحث از پست قبلی

و اما و زن و موقعيت اجتماعى زن در اسلام‏
اسلام بين زن و مرد از نظر تدبير شؤون اجتماع و دخالت اراده و عمل آن دو در اين تدبير، تساوى برقرار كرده، علتش هم اين است كه همانطور كه مرد می ‏خواهد بخورد و بنوشد و بپوشد، و ساير حوائجى كه در زنده ماندن خود به آنها محتاج است به دست آورد، زن نيز همين طور است، و لذا قرآن كريم می ‏فرمايد:" بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ" «1».
پس همانطور كه مرد می ‏تواند خودش در سرنوشت خويش تصميم بگيرد و خودش مستقلا عمل كند و نتيجه عمل خود را مالك شود، همچنين زن چنين حقى را دارد بدون هيچ تفاوت:" لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ" «2».
پس زن و مرد در آنچه كه اسلام آن را حق می ‏داند برابرند، و به حكم آيه:" وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ" «3»، چيزى كه هست خداى تعالى در آفرينش زن دو خصلت قرار داده كه به آن دو خصلت، زن از مرد امتياز پيدا مى‏كند.

[دو خصلت ويژه در آفرينش زن‏]
اول اينكه: زن را در مثل به منزله كشتزارى براى تكون و پيدايش نوع بشر قرار داده، تا نوع بشر در داخل اين صدف تكون يافته و نمو كند، تا به حد ولادت برسد، پس بقاى نوع بشر بستگى به وجود زن دارد، و به همين جهت كه او كشتزار است مانند كشتزارهاى ديگر احكامى مخصوص به خود دارد و با همان احكام از مرد ممتاز می ‏شود.


دوم اينكه: از آنجا كه بايد اين موجود، جنس مخالف خود يعنى مرد را مجذوب خود كند، و مرد براى اين كه نسل بشر باقى بماند به طرف او و ازدواج با او و تحمل مشقت‏ هاى خانه و خانواده جذب شود، خداوند در آفرينش، خلقت زن را لطيف قرار داد، و براى اينكه زن مشقت بچه‏ دارى و رنج اداره منزل را تحمل كند، شعور و احساس او را لطيف و رقيق كرد، و همين دو خصوصيت، كه يكى در جسم او است و ديگرى در روح او، تاثيرى در وظائف اجتماعى محول به او دارد.

اين بود مقام و موقعيت اجتماعى زن، و با اين بيان موقعيت اجتماعى مرد نيز معلوم مى شود و نيز پيچيدگى و اشكالى كه در احكام مشترك بين آن دو و احكام مخصوص به هر يك از آن دو، در اسلام هست حل می ‏گردد، هم چنان كه قرآن كريم می ‏فرمايد:" وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ، لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا، وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ، وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ، إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً" «4» و منظورش از اين گفتار آنست كه اعمالى كه هر يك از زن و مرد به اجتماع خود هديه می ‏دهد باعث آن مى‏شود كه به فضلى از خدا اختصاص يابد، بعضى از فضل‏هاى خداى تعالى فضل اختصاصى به يكى از اين دو طائفه است، بعضى مختص به مردان و بعضى ديگر مختص به زنان است.
مثلا مرد را از اين نظر بر زن فضيلت و برترى داده كه سهم ارث او دو برابر زن است، و زن را از اين نظر بر مرد فضيلت داده كه خرج خانه را از گردن زن ساقط كرده است، پس نه مرد بايد آرزو كند كه اى كاش خرج خانه به عهده‏ام نبود، و نه زن آرزو كند كه اى كاش سهم ارث من برابر برادرم بود، بعضى ديگر برترى را مربوط به عمل عامل كرده، نه اختصاص به زن دارد و نه به مرد، بلكه هر كس فلان قسم اعمال را كرد، به آن فضيلت‏ها مى رسد (چه مرد و چه زن) و هر كس نكرد نمى‏رسد (باز چه مرد و چه زن) و كسى نمى‏تواند آرزو كند كه اى كاش من هم فلان برترى را می ‏داشتم، مانند فضيلت ايمان و علم و عقل و سائر فضائلى كه دين آن را فضيلت می ‏داند.
اين قسم فضيلت فضلى است از خدا كه به هر كس بخواهد مى‏دهد، و لذا در آخر آيه مى‏فرمايد:" وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ"، دليل بر آنچه ذكر كرديم آيه شريفه:" الرِّجالُ قَوَّامُونَ ..." «5»
است، به آن بيانى كه به زودى خواهد آمد.

*******************************************
(1) شما زنان و مردان از جنس همديگر می ‏باشيد." سوره آل عمران، آيه 195"
(2) سود و زيان كارش، عايد خودش مى‏شود." سوره بقره، آيه 286"
(3) آنچه حق می ‏داند، حق واقعى است." سوره يونس، آيه 82"
(4) هرگز آرزوى اين را نكنيد كه آنچه ديگران بيش از شما دارند داشته باشيد، مردان از آنچه بدست می ‏آورند، بهره‏اى و زنان از آنچه كسب می ‏كنند بهره‏ اى دارند و همواره فضل خدا را از خدا بخواهيد كه خدا به هر چيزى دانا است." سوره نساء، آيه 32"
(5) سوره نساء، آيه 34
_________________________
ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 410

ادامه ...

پایان کلام علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه



[احكام مختص و احكام مشترك زن و مرد در اسلام‏]
و اما احكام مشترك بين زن و مرد و احكامى كه مختص به هر يك از اين دو طائفه است:
در اسلام زن در تمامى احكام عبادى و حقوق اجتماعى شريك مرد است، او نيز مانند
مردان می ‏تواند مستقل باشد، و هيچ فرقى با مردان ندارد (نه در ارث و نه در كسب و انجام معاملات، و نه در تعليم و تعلم، و نه در به دست آوردن حقى كه از او سلب شده، و نه در دفاع از حق خود و نه احكامى ديگر) مگر تنها در مواردى كه طبيعت خود زن اقتضا دارد كه با مرد فرق داشته باشد. و عمده آن موارد مساله عهده‏ دارى حكومت و قضا و جهاد و حمله بر دشمن است (و اما از صرف حضور در جهاد و كمك كردن به مردان در امورى چون مداواى آسيب ديدگان محروم نيست) و نيز مساله ارث است كه نصف سهم مردان ارث می ‏برد، و يكى ديگر حجاب و پوشاندن مواضع زينت بدن خويش است، و يكى اطاعت كردن از شوهر در هر خواسته ‏اى است كه مربوط به تمتع و بهره بردن باشد.
و در مقابل، اين محروميت‏ها را از اين راه تلافى كرد كه" نفقه" را يعنى هزينه زندگى را به گردن پدر و يا شوهرش انداخته، و بر شوهر واجب كرده كه نهايت درجه توانايى خود را در حمايت از همسرش به كار ببرد، و حق تربيت فرزند و پرستارى او را نيز به زن داده است.
و اين تسهيلات را هم براى او فراهم كرده كه: جان و ناموسش و حتى آبرويش را (از اينكه دنبال سرش حرف بزنند) تحت حمايت قرار داده، و در ايام عادت حيض و ايام نفاس، عبادت را از او ساقط كرده، و براى او در همه حالات، ارفاق لازم دانسته است.
پس، از همه مطالب گذشته، اين معنا بدست آمد كه زن از جهت كسب علم، بيش از علم به اصول معارف و فروع دين (يعنى احكام عبادات و قوانين جاريه در اجتماع) وظيفه وجوبى ديگر ندارد، و از ناحيه عمل هم همان احكامى را دارد كه مردان دارند، به اضافه اينكه اطاعت از شوهرش نيز واجب است، البته نه در هر چيزى كه او بگويد و بخواهد، بلكه تنها در مساله مربوط به بهره‏ هاى جنسى، و اما تنظيم امور زندگى فردى يعنى رفتن به دنبال كار و كاسبى و صنعت، و نيز در تنظيم امور خانه، و نيز مداخله در مصالح اجتماعى و عمومى، از قبيل دانشگاه رفتن و يا اشتغال به صنايع و حرفه‏ هاى مفيد براى عموم و نافع در اجتماعات، با حفظ حدودى كه برايش معين شده، هيچ يك بر زن واجب نيست.
و لازمه واجب نبودن اين كارها اين است كه وارد شدنش در هر يك از رشته‏ هاى علمى و كسبى و تربيتى و امثال آن، فضلى است كه خود نسبت به جامعه ‏اش تفضل كرده، و افتخارى است كه براى خود كسب نموده، و اسلام هم اين تفاخر را در بين زنان جايز دانسته است، بر خلاف مردان كه جز در حال جنگ نمی توانند تفاخر كنند، و از آن نهى شده‏ اند.
اين بود آنچه كه از بيانات گذشته ما به دست می ‏آمد كه سنت نبوى هم مؤيد آن است، و اگر بحث ما بيش از حوصله اين مقام طول نمی كشيد، نمونه‏ هايى از رفتار رسول خدا (ص) با همسرش خديجه ع و دخترش فاطمه ص و ساير زنانش و زنان امت خود و آنچه در باره زنان سفارش كرده و نيز شمه ‏اى از طريقه ائمه اهل بيت ع و زنانشان مانند زينب دختر على (ع) و فاطمه و سكينه دختر حسين ع و غير ايشان را نقل می ‏كرديم، و نيز پاره‏ اى از كلماتى كه در مورد سفارش در باره زنان، از ايشان رسيده می ‏آورديم .

____________________________________

ترجمه الميزان، ج‏2، ص: 412

پایان

محسن ایلخانی;238862 نوشت:
با سلام خدمت برادر بزرگوار جناب رحیق مختوم ...
واقعا جایگاه زن در اسلام چیست ... برای تبین این مطلب توجه شما رو بد دو حدیث از حضرت علی (ع) و خانوم فاطمه زهرا جلب میکنم ...
حضرت علی در حدیثی عنوان میکنند که بهترین کاری که یک مرد میتونه انجام بده این هستش که طوری رفتار کنه که خانومش به جز ایشان کسی را نشناسد .
با همین مضموم حدیثی از خانوم فاطمه زهرا داریم که عنوان میکنند که بهترین کاری که یک زوجه میتونه انجام بده این هست که به غیر از شوهرش مرد دیگری را نشناسد .
از این 2 حدیث به طور جد میتوان نتیجه گیری کرد که حتی چادر نیز حجابی کامل برای یک زن نیست ... چون با وجود چادر یک مرد میتواند خانومی را بشناسد ... همچنین با وجود چادر این خانوم نیز میتواند یک مرد غریبه را بشناسد ...
همچنین طبق حدیثی از امام صادق داریم که زن عورت است ...
بهترین حجاب از نظر من " گونی" میباشد ... نه مردی زنی را میشناسد و نه زنی مردی را میشناسد . و عورت ها پوشیده میمانند ...
با توجه به دو حدیث مذکور به راحتی میتوان نتیجه گرفت جایگاه زن در اسلام " درون گونی " است .با تشکر ...

با سلام و درود بر جناب ایلخانی :hamdel:
جناب ایلخانی من تعجبم که شما چرا اینقدر درباره زنان شئی نگری میکنید زنان در گونی باشند یعنی چی ؟؟؟!!!
این افکار و عقائد درباره نیمی از افراد بالفعل جامعه نمیتواند فکر درستی باشد

به گفتاری در رابطه با تقابل زنان با نامحرمان از قرآن کریم توجه فرمائید
میدانیم که خطاب های قرآنی همچنانکه شامل افراد زمان پیامبر میشد شامل تمام افراد مسلمانان در سراسر جهان میشود و زنان هم از این خطابها مستثنی نیستند

يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً (32)
اى همسران پيامبر! شما مثل يكى از زنان (عادّى) نيستيد. اگر تقوا پيشه‏ ايد پس به نرمى و كرشمه سخن نگوييد تا (مبادا) آن كه در دلش بيمارى است طمعى پيدا كند، و نيكو و شايسته سخن بگوييد.

پيام‏ها:
1 حساب خانواده رهبران دينى از سايرين جداست و بايد بيش از ديگران مراقب رفتار خود باشند. «يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ» (موقعيّت اجتماعى، محدوديّت آور است.)
2 وقتى به زنان پيامبر كه بيشترشان پير و سالخورده بوده و زندگى ساده‏ اى داشتند هشدار داده می ‏شود كه با كرشمه و ناز سخن نگويند، زنان جوان و زيبا بايد حساب كار خود را بكنند. «يا نِساءَ النَّبِيِّ ... فَلا تَخْضَعْنَ» ...
3 با كرشمه سخن گفتن زن، بى تقوايى است. «إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»
4 قرآن براى سخن گفتن نيز آدابى بيان می ‏كند. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»
5 تنها طمع بيمار دلان، براى آنكه زن خود را كنترل كند، گرچه تصميم جدّى نداشته باشند. «فَلا تَخْضَعْنَ ... فَيَطْمَعَ»
6 افراد آلوده، از مقدّسات نيز دست طمع بر نمی ‏دارند. «يا نِساءَ النَّبِيِّ ... فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»
7 نبايد گفتار و رفتار زن تحريك كننده باشد. «فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»
8 در جامعه ‏ى نبوى نيز همه‏ ى افراد سالم نيستند. «فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»
9 نبايد كارى كنيم كه حتّى يك نفر دچار گناه و فساد شود. «الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» و نفرمود «الذين فى قلوبهم»
10 چشم چرانى و هوسبازى يك بيمارى روحى است. «فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»
11 گرچه كسى كه بيمار دل است مشكل دارد، «فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» امّا من نبايد كارى كنم كه او را تحريك كند. «فَلا تَخْضَعْنَ ... فَيَطْمَعَ»
12 طورى سخن بگوييد كه هم محتوا خوب باشد «قَوْلًا مَعْرُوفاً» و هم شيوه، سالم باشد. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»

چند اصل مهم در نهى از منكر كه از اين آيه استخراج می شود:
1 از موقعيّت خانوادگى افراد كمك بگيريم. «يا نِساءَ النَّبِيِّ»
2 از موقعيّت اجتماعى افراد استفاده كنيم. «لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ»
3 القابى را به كار ببريم كه محبوب همه است. «إِنِ اتَّقَيْتُنَّ»
4 از ساده‏ ترين كار شروع كنيم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»
5 از بزرگان و خودی ‏ها شروع كنيم. «يا نِساءَ النَّبِيِّ»
6 از سرچشمه‏ ى گناهان نهى كنيم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ»
7 از رفتارها و انحرافات كوچك غافل نباشيم. «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»
8 عوارض و پيامدهاى فساد و انحراف را بيان كنيم. «فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ»
9 امر به معروف و نهى از منكر در كنار هم باشد. «فَلا تَخْضَعْنَ ... قُلْنَ»
10 حتّى براى جلوگيرى از يك منكر از يك فرد اقدام كنيم. «فَيَطْمَعَ الَّذِي» نفرمود: «فيطمع الذين»
11 با هوس و آرزوى گناه هم بايد مبارزه كرد تا چه رسد به خود گناه. «فَيَطْمَعَ»
________________________
تفسير نور، ج‏9، ص: 360

پرسش:
لطفا در مورد این حدیث توضیح کامل بفرمائید:
إِنَّ النِّسَاءَ هَمُّهُنَّ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ الْفَسَادُ فِيهَا.

پاسخ:
حضرت علی (علیه السلام) مى ‏فرمايند:

"ان النساء همهن زينة الحياة الدنيا و الفسادفيها، انّ المؤمنين مستكينون، انّ المؤمنين مشفقون. ان‏ء المؤمنين خائفون" (1)
زنان (بى ايمان) تمام فكرشان زيورهاى حيات و زندگى و فساد در آن است. امامؤمنان خاضعند، مؤمنان ترسانند وخائفند.

این بحث را حضرت در زمانی انجام دادند که جنگ جمل محقق شده بود و باعث و بانی این جنگ، زنی به نام عایشه، یعنی همسر پیامبر بود و حضرت این وصفیات را برای همچو زنی بیان فرموده اند.مسلما منظور حضرت تمام زنان نيست، زنها زينت هاى دنيوى را به طور معمول بيشتر مردان دوست دارنداما اينكه همّت ايشان و تمام آرزو و خواسته‏ هايشان در دنيا خلاصه شود تنها شامل گروه خاصى از زنان است كه از ايمان بهره‏ اى ندارند مانند مردانى كه بهره‏ اى از ايمان ندارد و تمام همتشان كسب قدرت وافزون طلبى است.

اما مؤمنان به غير از خدا اهتمام نمى‏ كنند و در مقابل مسئوليت هايى كه دارند ترسانند مبادا كاستى در كارشان باشد مبادا كوتاهى كنند و اين مؤمنان بطور حتم زنان و مردان مؤمن هستند يعنى افراد مؤمن دنيا زده نيستند و با احساس حضورخدا زنده هستند و تمام اعمالشان در مسير رضاى الهى است:
" ان من احّب عباد الله اليه عبدا اعانه الله على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف...(2)
***اى بندگان خدا، محبوبترين بندگان نزد خدا بنده ‏اى است كه خداوند او رابر تسلط به نفس خويش كمك و يارى كرده است پس حزن و اندوه را شعار خودقرار داد، و خوف و ترس را رويّه خويشتن گردانيد. ***

محمد جواد مغينه جمله: ان النساء همهن زينة الحياه الدنيا و الفساد فيها را چنين شرح مى‏ دهد:
در گذشته اجتماع، زنان را از شركت كردن در بسيارى از شئون جامعه به همراهى مردان باز مى‏ داشت و تنها به او اين حق را مى‏ داد كه كارهايى موافق خواسته باطنى و طبيعت خود انجام دهد مانند زینت كردن خود و ... اما در خانه و درساخت منزل خويش.
ايام گذشت و زمان تغيير كرد و زن حقوق خود را از مرد باز پس گرفت. مفهوم زينت براى زن همراه با گذر زمان تغيير كرد تا جايى كه تبديل به علم شد. يعنى زينت در وجود زن مفهومى گسترده يافت و مردان نيز به كارهايى ديگر رو آوردند. و اين چنين در عصر نور و آزادى زن با طبيعت خود ظهور يافت .

طبيعتى كه اهتمام دارد به زينت دادن به زندگى دنيوى و در اين كار از حد خود گذشت وبه همين دليل امام(ع) به كلمه فساد اشاره مى‏ فرمايد اما فرمايش امام (ان المومنين مستكينون ... مشفقون ... خائفون)اين جمله مصداق زنان اين زمان نيست زيرا ايشان سرفرود نمى‏ آورند و از كارهاى بزرگ و خطرناك نمى‏ هراسند."(3)

منبع:
1.( نهج البلاغة للصبحي صالح) / 215)
2.( نهج البلاغة (للصبحي صالح) / ص : 118)
3.(فی ظلال نهج البلاغه، اثر محمد جواد مغنیه)

موضوع قفل شده است