جمع بندی سیره‌ی عقلا و حجیت آن

تب‌های اولیه

157 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

SMN;946385 نوشت:
[=arial narrow]
با سلام
بله خیلی صریح به بحث ما اشاره دارد...متاسفانه در جایی که من دیده ام منبع حدیث را ذکر نکرده است،احتمال دارد مضمون همان حدیثی که خود شما اشاره کردید باشد...

[=arial narrow]در روایتی از ابن‌مسکان از امام صادق(ع) آمده است:
«درباره [نحوه معرفت‌بخشی خداوند در] آیه ذرّ پرسیدم که آیا این معرفت عیانی بوده است؟ فرمود: «بله. پس معرفت تثبیت شد و انسان‌ها موقف را فراموش کردند و به زودی به یاد خواهند آورد و اگر آن نبود، احدی نمی‌دانست که خالق و روزی‌دهنده‌اش کیست. عدّه‌ای از انسان‌ها در عالم ذرّ به زبان اقرار کردند؛ در حالی‌که به قلبشان ایمان نیاورده بودند.»


[/HR][=arial narrow]
اما آن روایت که در پست قبل آوردم ذیل آیه 10 سوره ابراهیم آمده بود...
«...أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ...» (ابراهیم – 10)
[=arial narrow]
ممکن است به این دلیل ذیل این آیه آمده باشد چون به نوعی اشاره به برهان نظم دارد که آن هم یک راه فطرت است...شاید این شناسایی به همان بر گردد...در اصول کافی باب توحید همان روایت اول که امام صادق(ع)با یک بی خدا مناظره می کند،شاید بی ربط به این موضوع نباشد البته به شکلی که در حدیث آمده مطرح نمی شود...
شاید هم اصلا روایت معتبر نباشد ولی یک جستجو سطحی انجام بدهید،اکثرا همین روایت را به این شکل نقل کرده اند...
اگر توانستم منبعش را پیدا کنم،حتما به اطلاع شما خواهم رساند@};-

سلام برادر،
ممنون از زحمتی که کشیدید، این روایت هم در نوع خودش جالب توجه است:

و بالاسناد عن يونس عن حماد عن عبد الأعلى قال قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: أصلحك اللّه هل جعل في الناس أداة ينالون بها المعرفة؟ قال فقال: لا، فقلت فهل كلفوا المعرفة؟ قال: لا، على اللّه البيان لا يكلف اللّه نفسا إلا وسعها و لا يكلف اللّه نفسا إلا ما آتاها، قال: و سألته عن قوله: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ قال: حتى يعرّفهم ما يرضيه و ما يسخطه. [إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج‏1، ص: 65]

راستش وقت نشد بیشتر بگردم، ولی همین حدیث هم در تأیید حدیثی که شما آوردید کافی به نظر می‌رسد ... لااقل در کنار روایات دیگری که داریم ...
باز هم متشکرم @};-

esi72;946493 نوشت:
نه اشتباه کردید. من نگفتم در آن شرایط که خدا را صدا می زنم به این نتیجه رسیدم که او را یافتم و و از حقیقت او آگاه شدم.توضیح اش را گویا در اولین نقل قولی که گرفتم عرض کردم که این کمک خواهی چه توجیهی می تواند داشته‌باشد. درسته خدا را صدا زدم ولی آیا به نظرم به یقین رسیدم? نمی دانم.

صحبت ما هم سر این بود که این توجیهات و تردیدها مال بعد از آن تجربه است نه در حین آن ...
منظورم این نیست که شما دارید دروغ می‌گویید، ولی بزرگوار اگر یقین ادعایی ما از جنس یقین ریاضیاتی است و قطعی است در این صورت همینکه خودمان در درون خودمان به این یقین برسیم کفایت می‌کند که بگوییم همه باید عین همین تجربه را داشته باشند، مثل اینکه من یک قضیه‌ی ریاضی را نزد خودم اثبات کنم (بدون اشتباهات استنتاجی یا محاسباتی) و بعد بدون آنکه لازم باشد از سایرین بپرسم که اثبات شما به کجا انجامید بتوانم بگویم که این اثبات درست است و هر کس دیگری هم که به این حکم نرسید اشتباه کرده است ...

esi72;946471 نوشت:
پس امر ، امر شخصی است.
خب حالا باید از کجا شروع کرد?

امر شخصی است ولی نوعی هم هست چون همه این فطرت را دارند ...
برای شروع هم فقط باید شاخک‌ها را تیز نگاه داشت، یعنی وقتی این حالت بیداری پیش می‌آید نباید از کنارش ساده گذشت و گفت شاید توهم بوده است، باید بررسی‌اش کرد که الآن بیداریم و آن موقع حالتی از توهم بوده است یا آن موقع بیدار بوده‌ایم و الآن است که در خواب غفلت به سر می‌بریم و حجاب مانع دیدن حقیقت در ما شده است ... فرق مؤمن و کافر در همین است، مؤمن بعد از تعقل (به معنای دینی تعقل، نه تعقل فلسفی و ریاضی و منطقی که چیزی جز تفکر منطقی نیستند) دیگر تردیدهایش را به عنوان غفلت تعبیر می‌کند، ولی کافر کسی نیست که به اطمینان باطنی برسد که اسلام باطل است بلکه نهایت چیزی که به آن می‌رسد شک و تردید است و انتخاب طرفی که به آن تمایل دارد بدون حجتی قاطع و سپس تلاش برای توجیه آن ... یعنی شک و ندانستن است که در پشت‌زمینه‌ی کفر است ... نه دانستن اینکه اسلام باطل است که اگر این علم برای کسی امکان داشت که فراهم گردد اجازه هم داشت که کافر گردد و در قیامت هم اگر قیامتی باشد که هست معذور می‌بود ... فرق میان مؤمن و کافر به همین دلیل در حق‌طلبی ایشان است، در اینکه برایشان مهم باشد که توجیهات جای دلالت‌های حقیقی را نگیرند ...

اینکه شما می‌فرمایید شک رهایتان نکرده است از نظر کسی که این مسیر را طی کرده باشد نمی‌تواند به این صورت پذیرفته شود که حجت بر شما تمام نشده باشد و اتمام حجت برایتان به همراه شک و تردید بوده باشد ... گرچه امکانش هست که تجربه‌اتان خالص نبوده است، مثلاً در مثال آن کشتی‌نشستگان طوفان زده شاید هنوز امیدتان از همه کس و همه چیز و همه جا قطع نشده بوده است تا نور خدا را روشن و آشکار در درون خودتان بیابید، یا در مثال قرآن شاید قرآن را به صورت روزنامه‌وار خوانده و خود را مخاطب آن قرار نداده‌اید، یا ... اگر اینطور باشد باید به دنبال تجربیات دیگری در گذشته‌ی خود بگردید یا انتظار تجربیاتی در آینده‌ی خود را بکشید که این حجت به آشکاری برای شما تمام شود ... به ما گفته‌اند که همگان این تجربه را خواهند داشت، ولی اینکه این تجربه برای همگان مثلاً در ۱۰ سالگی‌اشان باشد را کسی چنین چیزی نگفته است ... گرچه می‌توان اینطور برداشت کرد که حداقل از بعد از بلوغ عقلی زمینه‌های آن فراهم شده و حتی سالی یک یا دو بار چنین تجربیاتی برای شخص پیش بیاید، گرچه ممکن است زمان ببرد تا توجه شخص به اندازه‌ی کافی به این مطلب جمع شود و پرده از مقابل چشمش برداشته شود، چنانکه حرّ بن یزید ریاحی اسماً مسلمان بود و چند روزی هم مقابل امام حسین علیه‌السلام ایستاد و چندان تکان نخورد و حتی خطبه‌های ایشان را هم گوش داد و باز هم تکان نخورد، ولی بعد سر یک نزاع لفظی ناگهان مستبصر گشت، این یعنی مسائل دیگری هم هستند که می‌توانند تجربیات انسان را خراب کنند ... اینکه خطبه‌های امام حسین علیه‌السلام که کلامهم نور است هم ممکن است کسی را تکان ندهد می‌تواند دلایل خودش را داشته باشد ... این برای قرآن هم صادق است ... برای تجربیات شخصی هم کسی که مست باشد نمی‌تواند درست مسائل را تشخیص بدهد، یعنی مسأله در ناخودآگاه ایشان اثبات شده هست ولی خودآگاه ایشان چندان درگیر مسائل دیگری است که نمی‌تواند ملتفت آن تجربیات گردد ... این مسأله در بحث املاء و استدراج هم هست، در قرآن هم آمده که «إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ» یا آمده که «وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» ... اما هر کدام از این آسیب‌ها باید ثانویه باشند، یعنی اول باید در گذشته‌ی شخص جستجو کرد و دید که چه وقت حجت بر او تمام شده بوده است و او مخالفت کرده است که امروز دیگر نمی‌تواند حتی حقیقت را ببیند ... مثال در قرآن برای این مطلب زیاد است، مثلاً بحث دور شدن در قرآن مطرح می‌شود، اینکه زمانی شخص از مدار حقیقت منحرف گشته و آنقدر در این مسیر انحرافی پیش رفته که امروز دیگر اصلاً صدای دعوت به حق را نمی‌شنود و زمان مرگ می‌خواهد در سلک مؤمنین جای بگیرد ولی به او گفته می‌شود که از این مکان دور چگونه می‌خواهی به راه راست وارد گردی؟ «وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ ﴿٥١وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّىٰ لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ ﴿٥٢وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ ۖ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ ﴿٥٣»

بنابراین، اینکه واقعاً حجت برایتان تمام می‌شود یا نه و شما که می‌فرمایید شک رهایتان نمی‌کند در اصل دارید شک بعد از تجربه را به جای شک همزمان با تجربه در نظر می‌گیرید، و یا اینکه واقعاً دیگر نمی‌توانید حق را آشکار ببینید و هر تجربه‌ای هم که دارید در حین خودش هم همراه با شک است، تنها کسی که می‌تواند برای شما آسیب‌شناسی کند خودتان هستید و کسی که به باطن شما علم داشته باشد که قطعاً آن کس من و امثال من نیستیم ...

esi72;946493 نوشت:

شاید رسیدم منتهی خبر ندارم و انکار. می کنم ، ولی این انکار ، شبیه انکار فرعون نیست که قرآن می گوید انکار کرد در حالیکه یقین داشت. این مربوط میشود به حالتی که قضیه خارجیه یک چیزی است و من در موردش متفاوت فکر میکنم یا عمل می کنم یا اعتقاد دارم.
و دیگر اینکه توجیه آنرا چیز دیگری میدانم.

اما هر چه که باشد، اینکه اینطور می‌فرمایید یعنی به دنبال حقیقت هستید و قصد ندارید که عامدانه با حقیقت اگر آن را شناختید مخالفت نمایید، پس ان شاء الله به زودی حجت خدا به صورت قطعی برای شما هم تمام خواهد شد، چرا که اگر کسی بخواهد که هدایت شود دور از صفات خداست که بگوید که نه من می‌خواهم او در شک و تردید گمراهی باقی بماند ...

esi72;946496 نوشت:
پس آنوقت فطرت چگونه حجت است? چه اتفاقی می افتد فرد به آرامش ناشی از آن می‌رسد?به نظرم در پس آن استدلال نهفته است. البته قبلا گفتم با فلسفه کاری. ندارم . خود استدلال را بحث می کنم.
استدلال مگر تقسیم پذیر به سبک های مختلف است? استدلال به سبک فلسفی??

استدلال از باب استفعال است و به معنای طلب دلالت کردن است، یعنی استدلال طلب راه کردن به سمت فهمیدن است، خود فهم نیست، صرفاً راه پیشنهاد دادن است ... تمامی دلالت‌ها فقط وقتی ارزش دارند که به فهمی منجر گردند، ولی آنچه که اصالت دارد خود آن فهم است و نه آن استدلال‌ها ... مثل شهری که مقصد هزار و یک راه مختلف باشد، آنچه که اصالت دارد خود آن شهر مقصد است و نه آن راه‌ها که ممکن است به مرور زمان تغییر کنند یا خراب گردند یا تازه احداث باشند، اتوبان باشند یا کوره راه باشند، بیابانی باشند یا سرسبز، طاقت‌فرسا باشند یا مفرّح ذات ... فعلاً تکیه‌ی مردم بر استدلال است و اینکه کدام استدلال قوی‌تر است، حال آنکه اصالت با آن فهم است ... الآن عقل را چیزی می‌شمرند که آن راه را بررسی کند که به انحراف نیفتد، در حالی که در ثقلین عقل چیزی است که اصالت آن شهر مقصد را بررسی کند ... کلاً امر بر همه مشتبه شده است ... همین است که قرآن و فطرت را کنار گذاشته‌ند و به سراغ علم دلالت‌های رفته‌اند و تمام همّتشان را بر روی آن گذاشته‌اند ...
esi72;946496 نوشت:
همان فرد با آبرو در میان امت هم باید ثابت کند این دعوتش خیال و آرزو و خام و دروغ نیست. وگرنه صرف وعده سعادت ابدی و دوری از شقاوت ابدی دا دادن که کاری ندارد. هر کسی میدهد. باب الله و بها الله هم میدهند.

دلالت‌های انبیاء علیهم‌السلام همه دلالت‌های فطری بوده است، یعنی شخص را متوجه فطرتش می‌کرده‌اند، علمی که از قبل در نهاد همه هست و از آن غافل شده‌اند، اگر به یادش بیاورند حکم خودبخود ثابت است و دیگر نیازی به تلاش اضافه نخواهد داشت ... فطرت هم یکی بیشتر نیست، چنانکه در حدیث هم آمده که همه بر فطرت الهی متولد می‌شوند و این والدین ایشان هستند که ایشان را یهودی یا مسیحی یا زردشتی بزرگ می‌کنند، یعنی باعث انحراف ایشان از اسلام می‌شوند، باعث انحراف ایشان از فطرتشان می‌شوند ... کافی است این فطرت دوباره به ایشان معرفی شود، آن هم در زمانی که عقل خودشان شکوفا گشته و تکیه‌اشان بر عقل والدینشان و دوستانشان و معلمینشان نیست و حتی چه بسا جسورانه از آن‌ها هم اشتباه می‌گیرند (یکی از ویژگی‌های سن بلوغ همین است)

esi72;946520 نوشت:
نظر آخر را اول بگم، من هم موافق راهی هستم که راحت باشد و سهل و دلالتش محکم تر، چه از این بهتر? حال فطرت دلالت دارد و بهتر و بیشتر هم دارد? چه خوب. منتهی این فطرت هم یک توضیحی باید داشته باشد. چه باید بشود دقیقا ، تا گفته شود فطرت کار خود را کرد? جایی باید رفت یا کاری باید کرد?
اگر انکاری یا شبهه ای در آن شد ، منطقی است یا غیر عقلائی? بر فرض شد ، چه کار باید کرد? بر تردید کننده در آن واقعا حجت تمام است و مستحق عذاب?

اینکه دلیلی فطری بیاید و شخص متوجهش نشود امکان دارد، اگرچه نه به صورت ابتدایی، بلکه باشد شخص مدتها انکار را سرلوحه‌ی خودش قرار داده باشد و حق‌طلبی را فدای راحت‌طلبی‌اش کرده باشد تا به چنان وضعی برسد، و ادامه‌ی این مسیر هم به جهنم می‌رسد، ولی اگر کسی حق‌طلب باشد یا نبوده ولی بشود بدون شک وضعش فرق خواهد داشت، هم یقین قطعی برایش ایجاد می‌شود هم اگر گذشته‌اش ایراد داشته باشد اصلاح می‌گردد ...

تصریح روایات این است که هیچ کسی نیست مگر آنکه آن معرفت مغفول مانده را به یاد خواهد آورد ... اگر شما سنتان کم است و چنین تجربیاتی تا کنون نداشته‌اید ان شاء الله به زودی طعم آن را خواهید چشید و بدون شک مرگ بر این کسب معرفت برای شخص عاقل و بالغ پیشی نمی‌گیرد ...

esi72;946520 نوشت:
در ثانی ، چیزی به نام دل یا قلب وجود ندارد، هر چه است ذهن یا مغز شما است که در پذیرش یا رد چیزی خیلی چیز ها که باز کردنش مفصل خواهد بود ، دخیل می کند،

اینطور نیست، حتی همین چند هفته‌ی پیش در یک سمینار بیوشیمی بودم که دقیقاً می‌گفتند که چند دهه است که کشف شده است که قلب به صورت جداگانه یک سیستم عصبی برای خودش دارد که تحت عنوان مغز دوم از آن یاد می‌شود و یک سیستم هرمونی جداگانه هم برای خودش دارد و جاده‌ی میان مغز و قلب دو طرفه است، در ضمن اینکه سلول‌های عصبی که ویژگی تعقل کردن در مغز را به عهده دارند در قلب هم هست و مسیر قلب به مغز از نظر بار ترافیکی شلوغ‌تر است تا مسیر مغز به قلب، چه از نظر عصبی و چه هورمونی و چه حتی چند مسیر دیگر، مثل مسیر صوتی که در پایین مغز یک گیرنده برای آن هم هست ... خلاصه اینکه بجز نزد محققینی که اطلاعاتشان قدیمی‌تر است حداقل به عنوان یک نظریه می‌توان نقش قلب حتی در فکر کردن را هم مطرح کرد، چنانکه آزمایش‌هایی انجام شده است که اینطور نیست که ابتدا انسان با مغزش درک کند و بعد مغز به قلب دستور بدهد که چگونه ضربان داشته باشد، بلکه چه بسا ابتدا قلب درک می‌کند و سپس قلب به مغز دستور می‌دهد که چه پردازش‌هایی را انجام دهد، به این معنا که قلب مرکز فرماندهی است و نه مغز و مغز همانطور که چشم و گوش در اختیارش هستند خودش هم در اختیار قلب است و از طرف قلب هدایت می‌شود ...
اینها مسائلی است که نسبتاً جدید هستند و از اواخر دهه‌ی ۸۰ قرنن گذشته توسعه یافته‌اند و شاید چند سال بیشتر نیست که برخی از آزمایش‌ها رویش انجام شده‌اند و دیدمان را به کل تغییر داده‌اند ...

esi72;946520 نوشت:
و باز البته شما هم انکار خواهی کرد و باز اصرار بر فطرت خواهی کرد. البته من هم الان نمی دانم فطرت چیست? غریزه است? باورهای بنیادین? چه می شود که میگوییم فطرت طرق فلان کرد یا فلان شد? چه میشود که فطرت میشود?

انسان غریزه داشت وقتی که هنوز فطرت نداشت ... خداوند در توصیف عهد الست می‌فرماید که انسان بار امانت را پذیرفت در حالی که ظلوماً‌ جهولاً بود، توصیفات زیادی اینچنینی در قرآن هست، مثل اینکه انسان عجول است، یا خیلی کفّار است، هلوعاً منوعاً است، اینها می‌شوند غریزه‌اش، می‌شوند ویژگی‌های یک انسان خام و تربیت نشده، ولی فطرت یک علم و معرفت خدادادی است که در برهه‌ای از زمان به همگان اعطا گشته است ... فطرت از جنس علم است، آگاهی به اینکه خدای ما کیست و اهل بیت علیهم‌السلام کیستند و شیطان کیست ... انسان همان موقع هم انسان بود وقتی این آگاهی به او داده شد ... غرایز انسان جزء خلقت او هستند، همان که حضرت موسی علیه‌آلسلام فرمودند «أَعْطَىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ»، فطرت جزء هدایت انسان است که متأخر از خلق شدن اوست ... فطرت غیر قابل تغییر است، فقط ممکن است دیده شود یا مورد غفلت قرار بگیرد ... مگرنه اگر قرار بود فطرت کسی نابود گردد در قیامت هم که محشور می‌شد خدا را نمی‌شناخت، حال آنکه در قرآن آمده که بعد از مرگ حجاب‌ها از جلوی چشم منکرین کنار زده می‌شود و به ایشان گفته می‌شود که امروز چشم شما تیزبین است: «لَّقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَـٰذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»

SMN;946533 نوشت:
[=arial narrow]با سلام و احترام ;
[=arial narrow].

[=arial narrow]این آیه شوخی نیست...شما باید یک گام به سوی خدا بردارید تا او هم به سمت شما بیاید...
...


سلام،

ما داریم در مورد پی بردن به وجود خدا صحبت می کنیم، چطور یک گام به سوی [ خدا] برویم تا او هم بشتابد!!??
فرد می خواهد به خدا برسد، اگر خدا را داشت که نیاز به راههای رسیدن به او نداشت!
این برای قربت بیشتر بنده مومن خدا است وگرنه اگر مثلا من نوعی از خدا آگاهی داشتم که مشکلی نبود.

نقطه;946558 نوشت:

صحبت ما هم سر این بود که این توجیهات و تردیدها مال بعد از آن تجربه است نه در حین آن ...
منظورم این نیست که شما دارید دروغ می‌گویید، ولی بزرگوار اگر یقین ادعایی ما از جنس یقین ریاضیاتی است و قطعی است در این صورت همینکه خودمان در درون خودمان به این یقین برسیم کفایت می‌کند که بگوییم همه باید عین همین تجربه را داشته باشند، مثل اینکه من یک قضیه‌ی ریاضی را نزد خودم اثبات کنم (بدون اشتباهات استنتاجی یا محاسباتی) و بعد بدون آنکه لازم باشد از سایرین بپرسم که اثبات شما به کجا انجامید بتوانم بگویم که این اثبات درست است و هر کس دیگری هم که به این حکم نرسید اشتباه کرده است ...

خب یعنی نباید در مورد آن رویداد قضاوت و فکر کرد? نگه داشت اعتقاد ناشی از آن تجربه هم طبیعتا بعد از خود آن واقعه خواهد بود، و شما با افکار بعد از آن رویداد ، نتیجه آنرا برای خود به عنوان اعتقاد نگه خواهید داشت.

در ضمن برای بعد آن رویداد به نظرتان چکار باید کرد که آن اعتقاد در آن لحظه را نگه داشت? درثانی با کبرای بحثتان هم که توجیهات و تردید ها برای بعد قضیه است پس ارزشی ندارد مخالفم.
و اینکه حال ، از کجا الان بدانم که [ اعتقاد آن لحظه ام واقعی بوده یا نه? سوال بسیار مهم.

نقطه;946559 نوشت:

امر شخصی است ولی نوعی هم هست چون همه این فطرت را دارند ...
برای شروع هم فقط باید شاخک‌ها را تیز نگاه داشت، یعنی وقتی این حالت بیداری پیش می‌آید نباید از کنارش ساده گذشت و گفت شاید توهم بوده است، باید بررسی‌اش کرد که الآن بیداریم و آن موقع حالتی از توهم بوده است یا آن موقع بیدار بوده‌ایم و الآن است که در خواب غفلت به سر می‌بریم و حجاب مانع دیدن حقیقت در ما شده است ... فرق مؤمن و کافر در همین است، مؤمن بعد از تعقل (به معنای دینی تعقل، نه تعقل فلسفی و ریاضی و منطقی که چیزی جز تفکر منطقی نیستند) دیگر تردیدهایش را به عنوان غفلت تعبیر می‌کند، ولی کافر کسی نیست که به اطمینان باطنی برسد که اسلام باطل است بلکه نهایت چیزی که به آن می‌رسد شک و تردید است و انتخاب طرفی که به آن تمایل دارد بدون حجتی قاطع و سپس تلاش برای توجیه آن ... یعنی شک و ندانستن است که در پشت‌زمینه‌ی کفر است ... نه دانستن اینکه اسلام باطل است که اگر این علم برای کسی امکان داشت که فراهم گردد اجازه هم داشت که کافر گردد و در قیامت هم اگر قیامتی باشد که هست معذور می‌بود ... فرق میان مؤمن و کافر به همین دلیل در حق‌طلبی ایشان است، در اینکه برایشان مهم باشد که توجیهات جای دلالت‌های حقیقی را نگیرند ...

اینکه شما می‌فرمایید شک رهایتان نکرده است از نظر کسی که این مسیر را طی کرده باشد نمی‌تواند به این صورت پذیرفته شود که حجت بر شما تمام نشده باشد و اتمام حجت برایتان به همراه شک و تردید بوده باشد ... گرچه امکانش هست که تجربه‌اتان خالص نبوده است، مثلاً در مثال آن کشتی‌نشستگان طوفان زده شاید هنوز امیدتان از همه کس و همه چیز و همه جا قطع نشده بوده است تا نور خدا را روشن و آشکار در درون خودتان بیابید، یا در مثال قرآن شاید قرآن را به صورت روزنامه‌وار خوانده و خود را مخاطب آن قرار نداده‌اید، یا ... اگر اینطور باشد باید به دنبال تجربیات دیگری در گذشته‌ی خود بگردید یا انتظار تجربیاتی در آینده‌ی خود را بکشید که این حجت به آشکاری برای شما تمام شود ... به ما گفته‌اند که همگان این تجربه را خواهند داشت، ولی اینکه این تجربه برای همگان مثلاً در ۱۰ سالگی‌اشان باشد را کسی چنین چیزی نگفته است ... گرچه می‌توان اینطور برداشت کرد که حداقل از بعد از بلوغ عقلی زمینه‌های آن فراهم شده و حتی سالی یک یا دو بار چنین تجربیاتی برای شخص پیش بیاید، گرچه ممکن است زمان ببرد تا توجه شخص به اندازه‌ی کافی به این مطلب جمع شود و پرده از مقابل چشمش برداشته شود، چنانکه حرّ بن یزید ریاحی اسماً مسلمان بود و چند روزی هم مقابل امام حسین علیه‌السلام ایستاد و چندان تکان نخورد و حتی خطبه‌های ایشان را هم گوش داد و باز هم تکان نخورد، ولی بعد سر یک نزاع لفظی ناگهان مستبصر گشت، این یعنی مسائل دیگری هم هستند که می‌توانند تجربیات انسان را خراب کنند ... اینکه خطبه‌های امام حسین علیه‌السلام که کلامهم نور است هم ممکن است کسی را تکان ندهد می‌تواند دلایل خودش را داشته باشد ... این برای قرآن هم صادق است ... برای تجربیات شخصی هم کسی که مست باشد نمی‌تواند درست مسائل را تشخیص بدهد، یعنی مسأله در ناخودآگاه ایشان اثبات شده هست ولی خودآگاه ایشان چندان درگیر مسائل دیگری است که نمی‌تواند ملتفت آن تجربیات گردد ... این مسأله در بحث املاء و استدراج هم هست، در قرآن هم آمده که «إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِيَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ» یا آمده که «وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ» ... اما هر کدام از این آسیب‌ها باید ثانویه باشند، یعنی اول باید در گذشته‌ی شخص جستجو کرد و دید که چه وقت حجت بر او تمام شده بوده است و او مخالفت کرده است که امروز دیگر نمی‌تواند حتی حقیقت را ببیند ... مثال در قرآن برای این مطلب زیاد است، مثلاً بحث دور شدن در قرآن مطرح می‌شود، اینکه زمانی شخص از مدار حقیقت منحرف گشته و آنقدر در این مسیر انحرافی پیش رفته که امروز دیگر اصلاً صدای دعوت به حق را نمی‌شنود و زمان مرگ می‌خواهد در سلک مؤمنین جای بگیرد ولی به او گفته می‌شود که از این مکان دور چگونه می‌خواهی به راه راست وارد گردی؟ «وَلَوْ تَرَىٰ إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ ﴿٥١وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّىٰ لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ ﴿٥٢وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ ۖ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ ﴿٥٣»

بنابراین، اینکه واقعاً حجت برایتان تمام می‌شود یا نه و شما که می‌فرمایید شک رهایتان نمی‌کند در اصل دارید شک بعد از تجربه را به جای شک همزمان با تجربه در نظر می‌گیرید، و یا اینکه واقعاً دیگر نمی‌توانید حق را آشکار ببینید و هر تجربه‌ای هم که دارید در حین خودش هم همراه با شک است، تنها کسی که می‌تواند برای شما آسیب‌شناسی کند خودتان هستید و کسی که به باطن شما علم داشته باشد که قطعاً آن کس من و امثال من نیستیم ...

اما هر چه که باشد، اینکه اینطور می‌فرمایید یعنی به دنبال حقیقت هستید و قصد ندارید که عامدانه با حقیقت اگر آن را شناختید مخالفت نمایید، پس ان شاء الله به زودی حجت خدا به صورت قطعی برای شما هم تمام خواهد شد، چرا که اگر کسی بخواهد که هدایت شود دور از صفات خداست که بگوید که نه من می‌خواهم او در شک و تردید گمراهی باقی بماند ...


یعنی در آن لحظه خودم هم میدانم که به خدا رسیده ام? منتهی بعدش غفلت و ....
بازهم میگم موضوع مهم این است؛[ چطور باید دانست تجربه آن لحظه اعتقاد صحیح مان بوده؟]

نقطه;946562 نوشت:

اینطور نیست، حتی همین چند هفته‌ی پیش در یک سمینار بیوشیمی بودم که دقیقاً می‌گفتند که چند دهه است که کشف شده است که قلب به صورت جداگانه یک سیستم عصبی برای خودش دارد که تحت عنوان مغز دوم از آن یاد می‌شود و یک سیستم هرمونی جداگانه هم برای خودش دارد و جاده‌ی میان مغز و قلب دو طرفه است، در ضمن اینکه سلول‌های عصبی که ویژگی تعقل کردن در مغز را به عهده دارند در قلب هم هست و مسیر قلب به مغز از نظر بار ترافیکی شلوغ‌تر است تا مسیر مغز به قلب، چه از نظر عصبی و چه هورمونی و چه حتی چند مسیر دیگر، مثل مسیر صوتی که در پایین مغز یک گیرنده برای آن هم هست ... خلاصه اینکه بجز نزد محققینی که اطلاعاتشان قدیمی‌تر است حداقل به عنوان یک نظریه می‌توان نقش قلب حتی در فکر کردن را هم مطرح کرد، چنانکه آزمایش‌هایی انجام شده است که اینطور نیست که ابتدا انسان با مغزش درک کند و بعد مغز به قلب دستور بدهد که چگونه ضربان داشته باشد، بلکه چه بسا ابتدا قلب درک می‌کند و سپس قلب به مغز دستور می‌دهد که چه پردازش‌هایی را انجام دهد، به این معنا که قلب مرکز فرماندهی است و نه مغز و مغز همانطور که چشم و گوش در اختیارش هستند خودش هم در اختیار قلب است و از طرف قلب هدایت می‌شود ...
اینها مسائلی است که نسبتاً جدید هستند و از اواخر دهه‌ی ۸۰ قرنن گذشته توسعه یافته‌اند و شاید چند سال بیشتر نیست که برخی از آزمایش‌ها رویش انجام شده‌اند و دیدمان را به کل تغییر داده‌اند ...

از شما که در سطح کنفرانس شرکت کردن هستید بعید بود چنین چیزی را مطرح کنید.
بله من هم قبلا مقاله اش را خواندم ولی فقط آن مقاله صحیح است و توجیهات و تفسیرها و چسباندن چیزهای دیگر به آن کار علمی نیست و فرد از خودش. چیزهایی را مطرح کرده.
سیستم عصبی قلب هم فقط برای خودش است و برای فعالیت های ضربانی و تنظیم به کار می‌رود. اینکه قلب فکر می کند را که گفته? و چه کسی کشف کرده که اعصاب قلب مسوول ادراک و فهم هستند? مغز هم کلی اعصاب دارد ولی کسی نگفته تمام مغز مسوول فکر هست و فقط بخشی از آن حافظه و ادراک هست. پس اینکه قلبی اعصاب داشته باشد به معنای فکر نیست.

بهتر بود در آن سمینار همان نفس و روح ورابطه لطیف!آن با کسم را مسوول ادراک می دانستند.

نقطه;946561 نوشت:

اینکه دلیلی فطری بیاید و شخص متوجهش نشود امکان دارد، اگرچه نه به صورت ابتدایی، بلکه باشد شخص مدتها انکار را سرلوحه‌ی خودش قرار داده باشد و حق‌طلبی را فدای راحت‌طلبی‌اش کرده باشد تا به چنان وضعی برسد، و ادامه‌ی این مسیر هم به جهنم می‌رسد، ولی اگر کسی حق‌طلب باشد یا نبوده ولی بشود بدون شک وضعش فرق خواهد داشت، هم یقین قطعی برایش ایجاد می‌شود هم اگر گذشته‌اش ایراد داشته باشد اصلاح می‌گردد ...

تصریح روایات این است که هیچ کسی نیست مگر آنکه آن معرفت مغفول مانده را به یاد خواهد آورد ... اگر شما سنتان کم است و چنین تجربیاتی تا کنون نداشته‌اید ان شاء الله به زودی طعم آن را خواهید چشید و بدون شک مرگ بر این کسب معرفت برای شخص عاقل و بالغ پیشی نمی‌گیرد ...


شاید تجربه کرده و سپری کرده ام? آن وقت چه میشود?

esi72;946629 نوشت:
سلام،

ما داریم در مورد پی بردن به وجود خدا صحبت می کنیم، چطور یک گام به سوی [ خدا] برویم تا او هم بشتابد!!??
فرد می خواهد به خدا برسد، اگر خدا را داشت که نیاز به راههای رسیدن به او نداشت!
این برای قربت بیشتر بنده مومن خدا است وگرنه اگر مثلا من نوعی از خدا آگاهی داشتم که مشکلی نبود.


[=arial narrow]سلام;
بله درسته،اما توجه کنید ما دو تا پیش فرض بیشتر نداریم...یا خدا وجود دارد یا وجود ندارد...
ما دو نوع هدایت داریم یکی تشریعی و یکی هدایت تکوینی
هدایت تکوینی آن است که خداوند انسان را به گونه ای آفریده است و هستی او را به الهامی مجهز کرده است که با آن الهام می تواند اعتقاد حق و عمل صالح را تشخیص دهد.راه فطرت همان هدایت تکوینی است.
انسان حسن و قبح عمل ها را بدون آنکه تحصیل کرده باشد میداند...میداند دزدی قبیح است،میداند هوس رانی قبیح است،میداند غرور قبیح است،میداند دروغ قبیح است...
این موارد را هر انسانی تشخیص میدهد ...این همان فطرت پاک انسان است خدا همه را بر پایه همان آفریده...حال انسان اگر به این فطرت الهی خودش پشت نکند و نفسش را توجیه نکند،خود به خود به سمت خدای حقیقی هدایت میشود.(هدایت تکوینی یا فطری).انسان نسبت به نفس خودش بصیر است.این هدایت یقینی است.همانطور که جناب نقطه فرمودند:
"فطرت هم یکی بیشتر نیست، چنانکه در حدیث هم آمده که همه بر فطرت الهی متولد می‌شوند و این والدین ایشان هستند که ایشان را یهودی یا مسیحی یا زردشتی بزرگ می‌کنند، یعنی باعث انحراف ایشان از اسلام می‌شوند، باعث انحراف ایشان از فطرتشان می‌شوند ... کافی است این فطرت دوباره به ایشان معرفی شود."
آیه ای هم که عرض کردم به همین نکته اشاره دارد...به این آیه ها توجه کنید:
شما را چه شده که به خدا ایمان نمی‌آورید، حال آن که پیامبر شما را دعوت می‌کند تا به پروردگار خود ایمان آورید؟بدون‌ شک خدا از شما پیمان گرفته است، اگر مؤمن باشید (حدید/۸)
و رها کن کسانى را که آئین(فطری) خود را به بازى و سرگرمى گرفتند، و زندگى دنیا، آنها را مغرور ساخته(انعام/70)
پس وقتی می گوییم راه فطرت بیشتر از طریق خود شناسی حاصل میشود یعنی همین...یعنی نفس خود را بشناسی وبرای خودتان توجیه نتراشید...ما انسان ها آنقدر در دنیا به همدیگر دروغ گفتیم که نمی توانیم حق و از باطل تشخیص دهیم...بخاطر همین نمی توان برای هر کسی یک نسخه پیچید...
[=arial narrow]حالا دوست داشتید باور کنید،دوست نداشتید باور نکنید یا آنکه به سادگی من بخندید که اینها نشد دلیل(همین حالا هم دارید نفس خودتان را توجیه میکنید.) happy

[=palatino linotype]باسلام
نکته اول در مورد واقع نمایی فطرت

نقطه;946044 نوشت:
بر خلاف نظر شما می‌گویم بله، معلومه که اینچنین هست ...! نوع انسان‌ها فطرت دارند پس راه فطرت راهی است که نوع انسان‌ها را به یقن برساند

همانطور که میدانید
اولا: بحث ما در مورد راه هایی است که ایجاد یقین منطقی میکند.
ثانیا: یقین منطقی مورد نظر، یقینی است که به اصطلاح، بالمعنی الاخص است، یعنی احتمال خلاف در ان وجود نداشته باشد.
ثالثا: این یقین، نوعی باشد یعنی این راه برای نوع انسانها یقین اور باشد.
حال به نظر شما، باز هم میفرمایید که فطرت اینگونه است.
فطرتی که در حال حاضر مورد غفلت واقع شده است، اینگونه است؟
فطرتی که این همه مخالف دارد، اینگونه است؟

نکته دوم در مورد واقع نمایی راه استدلال عقلی

نقطه;946044 نوشت:
چیزی که تا کنون روی آن توافق داریم: براهین فلسفی برای اثبات حقانیت یک جهان‌بینی و مکتب می‌توانند ما را به یقین‌روان‌شناسی برسانند به این معنا که ما را قانع کنند

اینکه میفرمایید براهین فلسفی منتج یقین روان شناسی است و انرا به بنده نسبت میدهید، باید عرض کنم خیر.
شما وقتی سیر بحث را در نظر نمیگیرید چنین نتیجه ای را از عرایض بنده میگیرید.
پاسخی که انسان در حالت تسالم و به عنوان "لو فرض" ارائه میکند معنایش مشخص است.
این راه، یقین منطقی ارائه میدهد و نیازی به تکمیل با سیره عقلا ندارد.
اینکه برهان فلسفی چنین نتیجه ای را میدهد نظر بنده و منطق دانان بزرگ نیست.
برهان فلسفی چه از مبادی اولیه تشکیل شده باشد و چه از مبادی ثانویه، یقین بالمعنی الاخص نوعی را ارائه میدهد.

[=palatino linotype]

نقطه;946044 نوشت:
یزی که تا کنون روی آن توافق داریم:

پس جمع بندی شما از بحث اشتباه است.

نقطه;946044 نوشت:
خداوند آنچنان حجت را بر بندگانش تمام می‌کند که جای هیچ عذر و بهانه‌ای برایش باقی نماند و خودش برای حسابرسی خودش کفایت نماید،

بله خداوند حجت را تمام کرده است اما این تمام کردن حجت از راه های مختلفی برای افراد مختلف ایجاد میشود.
از راه فلسفه، از راه مشاهده عالم، از راه براهین وجود شناسی و ...
اما فطرت، یک پشتوانه و یک پس زمینه برای تمامی این استدلالهاست.
به عبارت دیگر، اگر فطرت وجود نداشته باشد، این راه ها نمیتوانند کار خود را به خوبی انجام دهند.

esi72;946632 نوشت:
خب یعنی نباید در مورد آن رویداد قضاوت و فکر کرد? نگه داشت اعتقاد ناشی از آن تجربه هم طبیعتا بعد از خود آن واقعه خواهد بود، و شما با افکار بعد از آن رویداد ، نتیجه آنرا برای خود به عنوان اعتقاد نگه خواهید داشت.

در ضمن برای بعد آن رویداد به نظرتان چکار باید کرد که آن اعتقاد در آن لحظه را نگه داشت?


بله ولی با تعقل ... نه بر اساس قوای واهمه ... مثالش بحث وسواس است، کسی که دچار وسواس می‌شود زمان شستن مثلاً دستش می‌بیند که آن را خوب و تمیز شست، ولی بعد دوباره شک می‌کند، اعتماد کردن به این شک می‌شود وسواس و مقابله‌ی با این شک می‌شود عقلانیت ... این شک‌ها مخلّ آن کسب معرفت نمی‌شوند اگر شخص با تعقل اهل ذکر گردد و سعی کند نوری که در درون خودش یافته است را حفظ نماید ... این حفظ کردن نوری که می‌بینیم به طور صریح در روایات هم بیان شده است ...
esi72;946632 نوشت:
درثانی با کبرای بحثتان هم که توجیهات و تردید ها برای بعد قضیه است پس ارزشی ندارد مخالفم.

اصطلاح معروف فقهی داریم که شک به اطمینان ضرر نمی‌زند ... یعنی اگر اطمینان داشتید و بعد شک کردید به این شک التفات نکنید که از جنس وسواس است، مثل اینکه اگر اطمینان داشتید که وضو گرفته‌اید ولی شک دارید که این طهارت باطل شده یا هنوز برقرار است فرض را بگذارید بر طهارت، ولی اگر شک داشتید که اصلاً وضو گرفته‌اید یا نه فرض را بگذارید بر اینکه اصلاً وضو نگرفته‌اید ... حالا این بحث فقهی آن بود، ولی اصل آن مطلب همچنان در بحث ما هم کاربرد دارد ... شما اگر چیزی به صورت قطعی (نه ظنّی) برایتان معلوم گشت دیگر نباید اجازه بدهید که شکیّات آن را در نظرتان مخدوش کنند، مثل اینکه کسی می‌داند که در حق کسی ظلم کرده است ولی بعد مدام رو به توجیه می‌آورد و می‌گوید شاید اصلاً خود فلانی هم بی‌تقصیر نبوده است و کلی احتمالات را وسط بحث می‌کشد که اطمینانی در موردشان ندارد ولی تمایل دارد که لااقل برخی از آن‌ها را فرض کند که درست یا قابل تأمل هستند ...
esi72;946632 نوشت:
و اینکه حال ، از کجا الان بدانم که [ اعتقاد آن لحظه ام واقعی بوده یا نه? سوال بسیار مهم.

شما هم به دنبال راه می‌گردید، به دنبال دلالت ... خوب این دلالتی که به دنبالش هستید تمام ارزشش به فهمی است که ممکن است ایجاد کند، حالا اگر آن فهم از ابتدا در آن شرایط برایتان ایجاد شود باز هم به دنبال چیز دیگری خواهید گشت؟
موضوع اینجاست که شما اگر به دنبال راهی باشید که متوجه بشوید آن معرفتی که با آن مواجه شده‌اید واقعی هست بعد یک راه هم نیاز خواهید داشت که همین راهی که با آن به این قضاوت می‌رسید را بررسی کنید و برای این راه جدید هم یک راه دیگر نیاز خواهید داشت که بفهمید خود این راه چقدر معتبر بوده و این زنجیر انتهایی نخواهد داشت، همگرایی این بحث تنها از طریق فهمی خواهد بود که خودش فهم‌های دیگر و راه‌های دیگر را قضاوت می‌کند و ایجاد این فهم کار عقل است که به قول فلاسفه حجیت ذاتی دارد و قابل اعتماد محسوب می‌گردد ... در آن زمان عقل خودتان را هم خاضع مقابل آن تجربه خواهید یافت، چنانکه هیچ اعتراضی به آن تجربیات و مواجهه‌ی با معارف فطری نخواهد داشت و رام می‌گردد و تردید هم نمی‌کند ...
esi72;946633 نوشت:
یعنی در آن لحظه خودم هم میدانم که به خدا رسیده ام? منتهی بعدش غفلت و ....
بازهم میگم موضوع مهم این است؛[ چطور باید دانست تجربه آن لحظه اعتقاد صحیح مان بوده؟]

این دانش در همان لحظه با شما حاضر خواهد بود، نیازی به دانش دیگری برای قضاوت کردن نسبت به این دانش نیست ...
esi72;946635 نوشت:
شاید تجربه کرده و سپری کرده ام? آن وقت چه میشود?

ان شاء الله که اینطور نیست، ولی اگر دور از جانتان باشد هم حق‌طلبی مسیر را دوباره باز می‌کند، کافی است با خودمان روراست باشیم و هر جا که بوی توجیه و پیروی از هوای نفس به جای حقیقت می‌داد و شبیه راحت‌طلبی در مقابل حقیقت‌طلبی بود آن را ثبت کنیم و گوشه‌ی ذهن خود نگاه داریم و اجازه ندهیم اشتباه به جای درست و درست به جای اشتباه در ذهنمان جای بگیرد ... شاید به نظر برسد این کار تا ابد طول خواهد کشید تا شخص بتواند درست و غلط را بشناسد، ولی اینطور نیست و پیشرفتی که انسان در این کار می‌کند کاملاً محسوس و قابل توجه است و کم‌کم در و دیوار هم راهنمای انسان می‌شوند ... در لسان دین خود این کار می‌شود تقوای نسبت به خدا (حقّ از اسماء حسنی خداست) و «وَمَن يَتَّقِ اللَّـهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ» و «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّـهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» ...

esi72;946634 نوشت:
از شما که در سطح کنفرانس شرکت کردن هستید بعید بود چنین چیزی را مطرح کنید.
بله من هم قبلا مقاله اش را خواندم ولی فقط آن مقاله صحیح است و توجیهات و تفسیرها و چسباندن چیزهای دیگر به آن کار علمی نیست و فرد از خودش. چیزهایی را مطرح کرده.
سیستم عصبی قلب هم فقط برای خودش است و برای فعالیت های ضربانی و تنظیم به کار می‌رود. اینکه قلب فکر می کند را که گفته? و چه کسی کشف کرده که اعصاب قلب مسوول ادراک و فهم هستند? مغز هم کلی اعصاب دارد ولی کسی نگفته تمام مغز مسوول فکر هست و فقط بخشی از آن حافظه و ادراک هست. پس اینکه قلبی اعصاب داشته باشد به معنای فکر نیست.

بهتر بود در آن سمینار همان نفس و روح ورابطه لطیف!آن با جسم را مسوول ادراک می دانستند.


در آن سمینار هم ادعا نشد که قلب مرکزیت دارد و مغز در فرمان اوست، بلکه این عبارت در حدّ یک احتمال مطرح شد، گرچه به برخی تحقیقات که این فرضیه را تأیید نسبی بکنند هم اشاراتی داشتند، ولی این مطلب را اثبات شده معرفی نکردند ... خودم هم البته تعدادی کتاب و مقاله که در آن سمینار معرفی شد یا در آن رابطه یافتم را دانلود کردم که سر فرصت بخوانم که هنوز فرصتش برایم پیش نیامده ... آنچه که نوشتم صرفاً مخالفتی بود با این تصور عام که کلاً تفکر و تعقل کار مغز است و قلب یک پمپ ساده‌ی خون است و اگر هم با دگرگون شدن حالات انسان بشود تغییراتی در نبض و ضربان قلب و امثال آن دید هم به دلیل خبری است که مغز به قلب داده است، اینکه این گزاره‌ها واضح و بدیهی فرض شوند و احتمال خلاف آن صفر در نظر گرفته شود موضوع اعتراضم در آن پست بود ... شما به این اعتراضم هم نقد دارید؟

[=palatino linotype]

نقطه;946047 نوشت:
مگر به ادعاست جناب صدیق؟
مگر شما یک انسان نیستید؟ مگر فطرت ندارید؟ اگر دارید و من شما را به آن ارجاع بدهم اینکه دیگر یک ادعای صرف نمی‌شود ...

تفاوت من با شما در این است که شما فطرت را یک راه مستقل میدانید که یقین نوعی ایجاد میکند.
ولی بنده چنین اعتقادی ندارم و کارکرد فطرت را به عنوان پشتوانه راه های دیگر میدانم. پشتوانه ای که یا فرد را نسبت به تصورات قبلی اش مشکوک کرده و به سمت تحقیق بیشتر سوق میدهد و یا از نظر روانی فرد را نسبت به نادیده گرفتن احتمالات خلافی که در مقابل راه هایش وجود داشته قانع میکند. البته راه هایی که هر فرد طی میکند به کمک فطرت، یقین شخصی ایجاد میکند ولی خود فطرت به تنهایی به هیچ وجه یقین بالمعنی الاخص نوعی ایجاد نمیکند.

نقطه;946047 نوشت:
من تمام تلاشم را می‌کنم که معیار دو گانه نداشته باشم،

سعیکم مشکور
اما وقتی شما استدلال فلسفی را به استناد اینکه برای شما ایجاد یقین نمیکند رد میکنید.
ولی
راه فطرت را با وجود اینکه هیچگاه راهی که منتج یقین نوعی باشد، خوانده نشده است، یقینی میدانید،
مرتکب مغالطه یک بام و دو هوا یا همان معیارهای دوگانه شده اید.

نقطه;946047 نوشت:
و کسی اگر نرسید لابد کافری لجوج است که دوست ندارد تسلیم حق گردد یا به اندازه‌ی کافی باسواد و عاقل نیست که این براهین را درک کند و

کسی چنین حرفی را به این صورت مطلق و کلی نزده است.

نقطه;946047 نوشت:
اینکه ما اگر فطرت را از مباحث خود کنار بگذاریم عملاً راه‌زن شده‌ایم و نه راه‌بر ... می‌ترسم که من الذّین یصدّون عن سبیل الله شده باشیم

خدا به ما رحم کند.

[=palatino linotype]

نقطه;946051 نوشت:
بله حق با شماست، این را نیازی نبود بگویم چون شما برایش جوابی دارید که نمی‌توانم ردّش نمایم .

نقطه;946051 نوشت:
باز هم حق با شماست و قصور از من بوده است ..

این از لطف شماست.

نقطه;946051 نوشت:
مطابق قرآن ملک دل ازآن خداست و کسی نمی‌تواند به اختیار خودش کسی را هدایت یا گمراه کند، بلکه کسی را که خدا بخواهد هدایت کند کسی نمی‌تواند که گمراهش کند و کسی را که خدا در گمراهی رها کند کسی نمی‌تواند هدایتش نماید ... آنجا که خداوند فرمود که ای پیامبر تو اگر تمام ثروت دنیا را هم داشتی نمی‌توانستی بین قلوب مردم را الفت بدهی معلوم می‌شود که کار هدایت کردن کار خداست ... من اگر با مخاطبی روبرو شوم فقط دلالت‌ها را مقابلش می‌گذارم، اینکه خداوند اراده کند که الآن این دلالت‌ها سبب بیدار شدن فطرتش گردد و حجت بر ایشان تمام شود یا این دلالت‌ها در ذهنشان انبار شوند و در موقعیت مناسبی مثلاً ۱۵ سال دیگر ناگهان ایشان را سر ماجرای خاصی با فطرتشان مواجه گردانند دیگر دست ما نیست ... با این حساب اینکه ایشان به من مشکوک شوند یا نشوند اهمیتی ندارد، مهم این است که دلالت‌ها را مقابلشان بگذارم ... این روش کار می‌کند، حتی برای کسانی که ابتدا مسخره‌ام می‌کنند یا از عجیبی حرف‌هایم خنده‌اشان می‌گیرد، وقتی که انتظار دارند برایشان کلی صغرا و کبری بچینم ولی من فقط همان حرف‌هایی را می‌زنم که انبیاء علیهم‌السلام به مخاطبانشان می‌گفتند ...
ولی در بحث جواب دادن به شبهات مسأله فرق دارد، آنجا دیگر من هم همان کاری را می‌کنم که شما انجام می‌دهید، اگر به آیات و روایات اعتقاد داشت از آن‌ها و از دلالت‌های علمی از علوم متفاوت با ایشان بحث می‌کنم و اگر به آیات و روایات اعتقاد نداشتند فقط به همان چیزی که اعتقاد می‌کنند استناد می‌کنم، اگر چیزی به ذهنم برسد که اگر خودم را جای ایشان بگذارم لااقل خودم را قانع گرداند ... در این بین خیلی مهم می‌دانم که هر چه کردم ایشان را به اعتماد کردن به خودم یا کسانی که به آن‌ها اعتقادی ندارند فرا نخوانم و معیارهایم به قول شما دوگانه نباشند که برچسب تعصب و عدم انصاف بر پیشانی‌ام بچسبانند ...

بالاخره نفرمودید راه شما چیست؟
فطرت؟

[=palatino linotype]

نقطه;946053 نوشت:
برهان وجوب و صدیقین بدون دم دست بودن فطرت چیزی بجز یک مشت کلمه‌ی بی‌محتوی که کنار هم چیده شده باشند و ارتباطی منطقی ولی بی‌معنا با هم دارند نیست، اگر کسی کر باشد خداوند به پیامبرش فروده است که ای پیامبر تو چگونه می‌خواهی شنوایش کنی؟ یا کسی که کسی که مرده است را شنوا کنی؟

احسنت.
این همانی است که عرض کردم.
فطرت، پشتوانه و پس زمینه تمام راه هایی است که انسان را به سمت دین و خدا رهنمون میکند.
این فطرت گرچه همگانی است ولی به واسطه زنگارها مخفی شده است.
تنها در کسانی فطرت میتواند باعث بیداری شود که چالشها و نقاط ضعف بی دینی را دیده و چشیده باشد.

نقطه;946053 نوشت:
در مورد کنار زدن زنگارها هم اینطور نیست که برای بحث فطری لازم باشد زنگارها را کنار بزنیم، اگر اینطور بود که برای کسانی مثل سفیانی که در تمام عمر کافر خواهند بود اصلاً اتمام حجتی صورت نمی‌گرفت، ولی این زنگارها به طور لحظه‌ای توسط خداوند کنار زده می‌شود، این ماجرای همان ظرف توری است که در تشت آب فرو برده شود تا احساس پر از آب بودن را بکند ولی بعد که از آن تشت بیرون بیاید آن آب را از دست بدهد ... اینکه بعد از تجربه‌ی اتمام حجت فطری شک به افراد هجوم بیاورد کلاً پدیده‌ای طبیعی است ... حتی داریم که شخصی می‌رود خدمت امام عسکری علیه‌السلام که ما بعد از شما چه کنیم؟ امام علیه‌السلام امر می‌کنند که او برود در یک اتاقی در آن پشت، او می‌رود و کودکی را آنجا می‌یابد که به او می‌گوید که منم حجت خدا بر شما بعد از پدرم، بعد اضافه می‌فرمایند که بعد از آنکه دانستی دیگر هرگز شک نکن، این یعنی واضح است که وقتی بعد از آن هر چند سعی کند نتوانند امام را ببیند هیچ بعید نیست که با آنکه با چشم خودش امام علیه‌السلام را دیده است ولی باز هم در اثر شایعات و دوباره ندیدن ایشان به همین تجربه‌ی امروزشان شک کنند ... شک بعد و قبل از تجربه‌ی فطری شناخت حقیقت را انکار نمی‌کنم و بلکه می‌گویم تقریباً برای همگان پیش می‌آید ... بحثش مفصل است که اگر اجازه بدهید بیش از این به آن دامن نزنم ... بحث ما فعلاً بر روی این است که برهان‌های فطری چیزی در حدّ برهانی ریاضی هستند که منجر به یقین قطعی ولو لحظه‌ای می‌شوند، حالا دو سال دیگر آن اثبات را نداشته باشیم و یادمان هم نیاید که جزئیاتش چه بود ممکن است در همان هم شک کنیم ولی زمانی که با آن مواجه بودیم نسبت به آن شک نداشتیم چون یک برهان قاطع ریاضی بوده است ...

این هم موید دیگری از اینکه فطرت، پشتوانه است.
وگرنه اگر فطرت بیدار و پاک نباشد، حتی دیدن خود خداوند هم فایده ای ندارد.

صدیق;946662 نوشت:
باسلام

سلام جناب صدیق،
با اجازه‌ی شما ادامه‌ی بحث بماند برای بعد از عاشوراء ... البته اگر توانستم سعی می‌کنم زودتر به بحث برگردم،‌ ان شاء الله، بخصوص که از برخی جواب‌های شما شوکّه شدم و به نظر می‌رسد تا کنون به هیچ توافق مشترکی نرسیده باشم و من هیچی از حرف‌های شما را درست نفهمیده باشم ...
با تشکر

صدیق;946662 نوشت:
باسلام
نکته اول در مورد واقع نمایی فطرت
...
همانطور که میدانید
اولا: بحث ما در مورد راه هایی است که ایجاد یقین منطقی میکند.
ثانیا: یقین منطقی مورد نظر، یقینی است که به اصطلاح، بالمعنی الاخص است، یعنی احتمال خلاف در ان وجود نداشته باشد.
ثالثا: این یقین، نوعی باشد یعنی این راه برای نوع انسانها یقین اور باشد.
حال به نظر شما، باز هم میفرمایید که فطرت اینگونه است.

سلام علیکم جناب صدیق
در هر سه مورد اولاً و ثانیاً و ثالثاً که بیان نمودید جوابم مثبت هست، بله یقین ناشی از فطرت چنان یقینی است، یقینی که حتی اگر یک لحظه کسب شود بر اساس آن بشود حکم ازلی و ابدی داد، یعنی بگوییم نه در گذشته امکان دارد رد شده باشد و نه در آینده تا ابد ... در آن یک لحظه می‌توان اینطور به آن اعتماد کرد و این ویژگی یقینی است که حتی احتمال ناچیزی هم بر خلاف آن نرود، یعنی همان یقین منطقی و ریاضیاتی و بلکه قوی‌تر از آن، چه آنکه در یقین ریاضی هم هنوز می‌شود به اینکه جایی را در محاسبات یا استنتاج‌ها اشتباه نکرده باشیم شک کرد ولی در اینجا برای همان شک هم جایی نیست ...
صدیق;946662 نوشت:
فطرتی که در حال حاضر مورد غفلت واقع شده است، اینگونه است؟

من اگر برهان سینوی را بخوانم و بفهمم و تصدیقش کنم و یک ماه بعد برخی قسمت‌های آن یادم برود و در نتیجه نسبت به درستی خود برهان هم تردید کنم و لازم باشد بروم و آن را بازبینی کنم به نظر شما این شک من مربوط به خود آن برهان می‌شده است؟ برهان سینوی ناگهان ضعیف شد و بعد از بازبینی‌ام دوباره قوی گشت؟ ... نه بزرگوار، ظاهراً غفلت ما از فطرت معیار خوبی برای سنجش قوت خود آن به عنوان حجت خدا بر خلق خدا نیست ...
فطرت چنان راهی است که اگر همه‌ی انسان‌ها هم گفتند که ما چنین چیزی در خودمان سراغ نداریم و شما داشتید باز می‌توانید به صدق آن اعتماد کنید و مثل حضرت علی علیه‌السلام بفرمایید که اگر همه‌ی عرب به من پشت کنند من به آن‌ها پشت نمی‌کنم، ترس جان نداشتن از ایمان است ولی اینکه شخص در اعتقادش متزلزل نشود و شک بر ندارد که شاید من دارم اشتباه می‌کنم این دیگر ناشی از اتمام حجت خداست و حضرت علی علیه‌آلسلام آن را خودشان کسب نکرده‌اند، بلکه فقط یاد آن را با خود نگاه داشته‌اند و ایشان اهل ذکر بودند و بلکه خود ذکر بودند و هستند ... در قرآن هم پیروی از اکثریت نهی شده است، پس راه حق را نباید با پیروی از اکثریت کسب کرد، چه اکثریت مطلق مردم و چه اکثریت علما و چه هر اکثریت دیگری ... از اقلیت هم نمی‌شود پیروی کرد، این را دیگر کسی درش شک ندارد، پس راهی نمی‌ماند جز اینکه هر کسی خودش به حقیقت برسد، راه فلاسفه که برای خودشان هم گاهی جواب نمی‌دهد چون خیلی از حتی فلاسفه هم به زعم برخی دیگر از فلاسفه دچار خام‌فهمی و حتی کج‌فهمی و بدفهمی هستند، تا چه برسد به عامه‌ی مردم ... اگر خدای شما مردم را به خودشان رها نکرده باشد باید راهی که برای هدایت ایشان به سوی راه حق گذاشته است را نشانمان دهید و این انتظار زیادی نیست که از یک عالم دین داشته باشیم ...
صدیق;946662 نوشت:
فطرتی که این همه مخالف دارد، اینگونه است؟

آن‌ها که مخالفش هستند اهل ظاهرند، اگر توانستند آن زمان که دارد بر ایشان حجت تمام می‌شود بین خودشان و خدا آن حقّی که به ایشان نشان داده می‌شود را مورد تردید قرار بدهند، برای انکار کردن آن حتی نزد خودشان هم دست به دامان توجیهات می‌شوند و به ناچار به خودشان هم دروغ می‌گویند تا موضع خودشان را حتی برای خودشان موجّه نشان دهند تا از عذاب وجدانشان بخاطر پشت کردن به حق کاسته شود ...
مگرنه، انبیاء علیهم‌السلام هم حجت‌های خدا بوده‌اند و حجت را بر خلق خدا تمام کرده‌اند ولی با آن‌ها هم همیشه مخالفت و دشمنی شده است، این چه ردّیه‌ای است که بر حجیت فطرت ارائه می‌دهید بزرگوار؟ آیا خدا بر کسی قبل از آنکه اتمام حجت نماید عذاب می‌فرستد؟ معاذ الله ...

صدیق;946662 نوشت:
نکته دوم در مورد واقع نمایی راه استدلال عقلی
نقل قول نوشته اصلی توسط نقطه نمایش پست ها
چیزی که تا کنون روی آن توافق داریم: براهین فلسفی برای اثبات حقانیت یک جهان‌بینی و مکتب می‌توانند ما را به یقین‌روان‌شناسی برسانند به این معنا که ما را قانع کنند
اینکه میفرمایید براهین فلسفی منتج یقین روان شناسی است و انرا به بنده نسبت میدهید، باید عرض کنم خیر.
شما وقتی سیر بحث را در نظر نمیگیرید چنین نتیجه ای را از عرایض بنده میگیرید.
پاسخی که انسان در حالت تسالم و به عنوان "لو فرض" ارائه میکند معنایش مشخص است.
این راه، یقین منطقی ارائه میدهد و نیازی به تکمیل با سیره عقلا ندارد.
اینکه برهان فلسفی چنین نتیجه ای را میدهد نظر بنده و منطق دانان بزرگ نیست.
برهان فلسفی چه از مبادی اولیه تشکیل شده باشد و چه از مبادی ثانویه، یقین بالمعنی الاخص نوعی را ارائه میدهد.

صدیق;946663 نوشت:
پس جمع بندی شما از بحث اشتباه است.

این همان مطلبی است که گفتم شوکّه شدم وقتی خواندم ...
بزرگوار، ادعاهایتان در این پست را می‌نویسم و جواب می‌دهم:
۱. براهین فلسفی نوع انسان را به یقین قطعی می‌رساند که حتی احتمال خلافی هم در آن نرود
۲. چون براهین فلسفی انسان را به یقین قطعی می‌رساند نیازی به سیره‌ی عقلا در صرفنظر کردن از احتمالات ضعیفی که توجه را به خودش جلب نمی‌کند (به نفع احتمالات قوی‌تر که قریب به اتفاق توجه به سوی آن جلب می‌شود) نیست چرا که اصلاً مجالی برای بروز احتمالات ولو ناچیز خلاف هم نخواهد بود ...
۳. اینکه برهان فلسفی چنان جایگاهی را داشته باشد نه نظر شخصی شماست و نه نظر منطق‌دانان

بزرگوار، ظاهراً سیر بحثمان را از خاطر برده‌اید ... بحث در تاپیک دیگری از آنجا آغاز شد که من گفتم حتی اگر جایی ادعا کنید که ما داریم از حصر عقلی استفاده می‌کنیم هم می‌شود با توسعه دادن مفاهیم آن حصر عقلی را با شکست مواجه کرد ... به عنوان نمونه بحث نسبی یا مطلق بودن وجود را مطرح کردم و به این ترتیب این مقدمه‌ی ظاهراً بدیهی و دارای حصر عقلی که بشود هر وجودی را به سه دسته‌ی واجب و امکان و ممتنع تقسیم کرد را به چالش کشیدم، به این ترتیب که گفتم وجود یعنی چیزی که وجد شود، یعنی دریافت شود، یعنی وابسته به گیرنده است، وابسته به درک کننده است، خدا وجود دارد چون اثرش را می‌بینیم، چیزی که اثرش را نبینیم هم از نظر ما می‌شود عدم تا اینکه چه شود و اثری از آن به ما برسد، با این حساب بین وجود و هستی فرق قائل شدم و گفتم امکان دارد عوالمی از هستی باشند که برای ما وجود ندارند و در نتیجه عدم هستند در حالیکه نیستی نیستند ... پس از آن به آن پرداختم که برهان وجوب و امکان به ما می‌گوید بجز وجودهای ممکن که سراغ داریم باید وجود دیگری هم باشد که وجودش امکانی نیست، اما با توسعه‌ی داده شده در بالا این حصر و نتیجه‌گیری ظاهراً خیلی واضح منطقی به چالش کشیده می‌شود، چرا که می‌شود وجودی باشد که فقط همان وجود از هستی دیگری اثر بپذیرد که از نظر آن وجود آن هستی دیگر خودش وجود محسوب می‌شود ولی چون ما درکی از آثار هستی آن نداریم آن را عدم می‌شمریم ... و الی آخر ... سپس بحث مشکل‌تر شد وقتی ادامه دادم که کارکرد عقل در عالم معقول است و اینکه قواعد عقلی به فراتر از عالم معقول تمدید گردد خلاف عقل است و در این برون‌یابی دیگر عقل حجیتی ندارد و صرفاً گمانه‌زنی کرده است ... سپس شما عنوان نمودید که اصل علیت مخلوق نیست و رابطه‌ی دو وجود است و از خودش چیزی ندارد و من نشان دادم که این صرفاً یک گزاره‌ای است که شما آن را فرض نموده‌اید و می‌توان آن را طور دیگری هم عنوان نمود که در این صورت شکل بحث کلاً عوض خواهد شد و شما هم اثباتی ندارید که اینطور نباشد و آنطور دیگری باشد که خودتان فرموده‌اید ...
وقتی بحثمان بالا گرفت شما فرمودید که آن احتمالاتی که من مطرح کرده‌ام صرفاً یک سری احتمالات هستند که بدون پایه و اساس هستند و چیزی را ثابت نمی‌کنند ... من هم پذیرفتم، ولی گفتم که من قرار هم نیست چیزی را اثبات کنم جز اینکه یک سری احتمالات هست که شما اصولاً نمی‌توانید اثبات قطعی نموده و یا به صورت قطعی رد نمایید ... و زمانی هم که احتمالی مطرح شود که نشود آن را رد کرد استدلال باطل می‌گردد ... پس من با طرح این احتمالات چیزی را ثابت نکرده‌ام جز اینکه استدلال‌های فلاسفه با آن ادعایی که برای یقینی بودن نوعی و مطلق آن‌ها دارند باطل هستند ... و اینکه با این استدلال‌ها حداکثر می‌توان احتمالاتی را تقویت کرد یا احتمالات دیگری را تضعیف کرد، می‌شود قانع شد، می‌شود به ظن و گمان قریب به یقین رسید، ولی به یقین قطعی هرگز نمی‌شود رسید و کسی که فکر کند رسیده است گویا تا کنون تجربه نکرده است که چه بسیار چیزی می‌شود که انسان فکر می‌کند به اطمینان رسیده است که جواب او همان جواب درست است و بعداً متوجه شده است که در اشتباه بوده است ...
بعد از آن یک برهان به سبک برهان‌های خود فلسفه هم آوردم .... گفتم شما نه تنها باید برهان فلسفی برای هر حرف خود داشته باشید که بلکه باید اثبات داشته باشید که این برهان شما هرگز نقد نخواهد شد و اگر بشود بدون شک پاسخ مقبول می‌یابد، ولی اولاً برهان‌های فلسفه همه بدون چنان تضمینی ارائه می‌شوند، ثانیاً تاریخ فلسفه نشان داده است که برهان‌ها هم عموماً نقد شده‌اند و همه با شما موافق نیستند که تمام آن نقدها به درستی جواب داده شده باشند و اگر شده باشند هم تضمینی نیست که از نقدهای بعدی هم همینطور سربلند بیرون بیایند، می‌شود مخالف برهان شما بود و گفت اینکه من نتوانستم آن را رد نمایم دلیل نمی‌شود که کس دیگری هم نتواند و نیافتن جواب دلیل بر نبودن جواب نیست و این می‌تواند دلیل بر ضعف مخالفان شما باشد همانطور که ممکن است بخاطر قوت استدلال شما باشد و در نتیجه هر برهان بسته به مخاطبان آن است که قوی یا ضعیف طبقه‌بندی می‌شود و راهی برای تعیین قوت آن مستقل از مخاطبان آن نداریم تا بشود آن را عامل ایجاد یقین قطعی نوعی در نوع انسان بدانیم ... ثالثاً هم حتی اگر چنان تضمینی ارائه نمودید خود آن تضمین از جنس برهان است و باز نیاز به تضمین دیگری خواهد داشت که خودش تا ابد رد نشود و خود آن تضمین هم باز نیاز به تضمین دیگری خواهد داشت و تا ابد این زنجیره را ادامه بدهید ...
... و اینجا بود که شما بحث سیره‌ی عقلا را مطرح فرمودید اگر درست خاطرم باشد ... مگرنه ما را با سیره‌ی عقلا چه کار که بخاطرش یک تاپیک باز کنم؟
اگر شما در اثبات حقانیت دین به سیره‌ی عقلا متوسل نشده بودید ما الآن اینجا چه کار داشتیم؟
جناب صدیق، اینکه فلسفه نمی‌تواند به یقین قطعی نوعی که هیچ احتمال خلافی هم در آن نرود برسد در حدّ بدیهی است، البته این بدیهی قابل نقد هست ولی با توجه به مواضعی که فلاسفه در پیش گرفته‌اند و جواب‌هایی که روی میز مخاطبان خود گذاشته‌اند باید انقلابی در خودشان بکنند که بتوانند چنین نقدی به فلسفه را نقدی کنند که پاسخ ردّ یک خطی دریافت نکنند ... اما اگر شما می‌توانید این گفته‌ها را رد بنمایید خشحال می‌شوم بفرمایید ...

و اما در مورد قول سوم شما، اینکه اینکه فلسفه چنان قدرتی دارد نه نظر شماست و نه نظر منطق‌دان‌های بزرگ ... البته خوشحال می‌شدم اگر منظورتان این بود که شما با آن مخالف هستید و نظرتان به عکس آن است، اما از آنجا که دیدم از این قدرت ادعایی برای فلسفه دفاع نمودید دیگر نمی‌دانم که اگر نظر شخصی شما و منطق‌دانان نیست پس نظر کیست؟ وحی منزل است؟ سیره‌ی عقلاست؟ عقل من که آن را به وضوح خلاف عقل می‌بیند چه؟

صدیق;946663 نوشت:
بله خداوند حجت را تمام کرده است اما این تمام کردن حجت از راه های مختلفی برای افراد مختلف ایجاد میشود.
از راه فلسفه، از راه مشاهده عالم، از راه براهین وجود شناسی و ...
اما فطرت، یک پشتوانه و یک پس زمینه برای تمامی این استدلالهاست.
به عبارت دیگر، اگر فطرت وجود نداشته باشد، این راه ها نمیتوانند کار خود را به خوبی انجام دهند.

عبارت آخر شما یعنی چی جناب صدیق؟ به خوبی نمی‌توانند راهشان را انجام بدهند یعنی چی؟ یعنی می‌توانند ولی خوب نه؟ غیر خوب یعنی چی؟ یعنی ظنی می‌توانند ولی قطعی نمی‌توانند؟ اگر بله که پس آن همه مخالفت شما در این پست و پست قبلی شما چه می‌شود که به نوعی فرمودید حرف در دهان شما گذاشته‌ام و جمع‌بندی‌ام اشتباه بوده است؟ اگر هم نه که در این صورت فطرت این وسط چه کاری دارد؟ فطرتی که به فرموده‌ی شما مورد اختلاف و غفلت است چگونه فلسفه را مدد می‌رساند؟ لطفاً کمی صریح‌تر صحبت کنید، من با این ابهام‌ها جواب کدام منظور احتمالی شما را بدهم؟ با توضیحی که در ادامه خودتان در مورد کارکرد فطرت داده‌اید این عدم خوب بودن روش‌های دیگر در نبود فطرت چه معنایی خواهد داشت؟
صدیق;946667 نوشت:
تفاوت من با شما در این است که شما فطرت را یک راه مستقل میدانید که یقین نوعی ایجاد میکند.
ولی بنده چنین اعتقادی ندارم و کارکرد فطرت را به عنوان پشتوانه راه های دیگر میدانم. پشتوانه ای که یا فرد را نسبت به تصورات قبلی اش مشکوک کرده و به سمت تحقیق بیشتر سوق میدهد و یا از نظر روانی فرد را نسبت به نادیده گرفتن احتمالات خلافی که در مقابل راه هایش وجود داشته قانع میکند. البته راه هایی که هر فرد طی میکند به کمک فطرت، یقین شخصی ایجاد میکند ولی خود فطرت به تنهایی به هیچ وجه یقین بالمعنی الاخص نوعی ایجاد نمیکند.

خوب در اینجا مشخص‌تر شد که منظور شما چه بوده است، یعنی از نظر شما فطرت نقشی در حدّ یک تلنگور برای ایجاد تردید نسبت به حقانیت راه فعلی‌اش را بازی می‌کند تا شخص اگر حقیقت‌طلب بود مثلاً برود به سراغ فلسفه تا از راه آن به یقین قطعی نوعی برسد؟ یعنی فطرت کار کنجکاوی علمی را برای کسانی انجام می‌دهد که همینطوری خودشان کنجکاوی خاصی ندارند؟
اینکه می‌فرمایید کار دیگر فطرت در کنار ایجاد شک در ذهن فرد (احتمالاً بیشتر برای کسانی که راهشان مغایر با حق است) و تحریک وی برای تحقیق بیشتر این است که شخص (احتمالاً بیشتر برای کسانی که راهشان بر حسب اتفاق یا جبر جغرافیا و تاریخ و فرهنگ و اجتماع و ... همان راه حق شده است) را به نادیده گرفتن احتمالات خلاف ترغیب می‌کند و درست مقابل کارکرد آن برای آن دسته‌ی دیگر اینجا شخص را قانع می‌کند که کنجکاو نباشد؟
الآن آن کسی که در مثال کشتی‌نشستگان طوفان‌زده در قرآن خدا را در درون خود یافته‌اند و او را با خلوص دل می‌خوانند آیا ترغیب به کنجکاوی شده‌اند یا ترغیب به عدم کنجکاوی؟ ظاهراً ترغیب به عدم کنجکاوی می‌شوند چون همانجا در دل همان حادثه شخص نزدیک به غرق شدن تسلیم شده و وجود خداوند و حضور خداوند را مسّلم دانسته است و از او کمک می‌خواهد، پس در نتیجه از نظر شما آن مثال قرآن در مورد مؤمنانی است که صرفاً گرفتار غفلت از خدا شده‌اند و از قبل خدا را قبول داشته‌اند ولی گرفتار شرک خفی هم هستند؟ یا شاید هم خداوند فقط بت‌پرستانی را می‌گوید که مشرکند ولی موقع غرق شدن بجای بت‌ها فقط از خدا کمک می‌خواهند ...؟ (گرچه برای بت‌پرستان طبق فرمایش شما فطرت باید شک و تردید ایجاد کند و تحریک به تحقیق بیشتر کند نه اینکه بگوید فقط خدا را بخوانید و بس و در مورد توحید تردید نکنید)
ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّـهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ
﴿٣٠أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّـهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ آيَاتِهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ﴿٣١وَإِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ ۚ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ ﴿٣٢

جناب صدیق، شما برای این کارکردی که برای فطرت تعریف می‌نمایید دلیلی دارید یا فقط از من دلیل می‌خواهید؟ که البته من برای نظری که در مورد فطرت دادم دلیل نقلی دارم،‌ بحثم اینجا با شما جنبه‌ی فلسفی دارد و معتقدم فلسفه خودش نمی‌تواند جایگاهی که برایش ادعا شده را اثبات نماید و به ناچار فلاسفه خواهند گفت که هر عاقلی موضع من را تأیید می‌کند و به این ترتیب مثل لباس پادشاه که گفتن هر کسی که نبیند حرام‌زاده است در اینجا هم می‌گویند که هر کسی که با ما مخالف باشد لابد عاقل نیست یا به اندازه‌ی ما باهوش نیست یا در مسائل ما غور نکرده است و از این دست ادعاها که هیچ کدام برهان نوعی قطعی محسوب نمی‌شوند اگر فطرت که آن هم باید تجربه شود حداکثر به یقین شخصی و ظنی ختم می‌گردد به زعم شما ...

صدیق;946667 نوشت:
اما وقتی شما استدلال فلسفی را به استناد اینکه برای شما ایجاد یقین نمیکند رد میکنید.
ولی
راه فطرت را با وجود اینکه هیچگاه راهی که منتج یقین نوعی باشد، خوانده نشده است، یقینی میدانید،
مرتکب مغالطه یک بام و دو هوا یا همان معیارهای دوگانه شده اید.

نه بزرگوار، اختلاف ما بنیادی‌تر از این است که بخاطر یک شباهت ظاهری من را متهم به مغالطه‌ی یک بام و دو هوا بنمایید، پشت این شباهت ظاهری یک اختلاف نسبتاً عمیق معرفت‌شناسانه است ...
شما به دنبال این هستید که بگویید چه راهی به چه یقینی ختم می‌شود، من تکیه‌ام بر خود معرفت کسب شده است مستقل از راهی که به آن برسیم ... شما تکیه‌اتان بر مسیر است، من می‌گویم تشخیص اعتبار مسیر خودش نیاز به علم دیگری دارد که اگر اصالت به علم داده نشده باشد به مشکل می‌خورد، چرا که خود این علم به اعتبار مسیر خودش نیاز به بررسی دارد و برای سنجش اعتبار آن هم باید متوسل به راه دیگری شد که علم به اعتبار این راه هم خودش نیاز به بررسی با راه دیگری دارد و قص علی هذا، همین است که دست آخر برای اینکه از این حلقه‌ی بی‌نهایت خارج شوید به ناچار می‌فرمایید عقل حجیت ذاتی دارد (همان که گفتم می‌فرمایید هر عاقلی حرف ما را تأیید می‌کند و هر کسی تأیید نکرد عاقل نیست، مثال لباس پادشاه) با اینکه منظورتان از عقل مبهم است و عقلی که مدّ نظر شماست واضح است که حجیت ذاتی ندارد و خطابردار است و معصوم از اشتباه نیست ... مثالش این همه مکتب فلسفی متفاوت که هر کدام خودشان را تبلور عقلانیت می‌دانند و خدا می‌دانند که هر کدامشان بر اساس یک سری اعتقادات باطنی پایه‌گذاران و طرفداران آن‌ها استوارند ... در فلسفه یک سری مسائل فرض می‌شود، یک سری مسائل هم تعریف می‌شوند، تازه بعد از آن است که منطق وارد گود فلسفه می‌شود، ولی اینجا باید به منطق گفت که آمدی جانم به قربانم ولی حالا چرا ... آن زمان که با آن همه فرضیات و تعاریف من‌درآوردی داشتیم کلی از حقیقت فاصله می‌گرفتیم و حقیقت خارجی را به صورت یک تصویر ذهنی مدل‌سازی می‌کردیم کجا بودی ... اینکه بعدش اسم کل این فرایند را بگذاریم عقلانیت از نظر عقل من به وضوح باطل است، نمی‌دانم چرا اینقدر عقل من متفاوت از عقل فلاسفه حکم می‌کند ... من دارم خودم را گول می‌زنم و تکبر می‌ورزم یا آن‌ها دارند خودشان و بقیه را گول می‌زنند که عقلانیت را پیراهن عثمان قرار داده‌اند و بر مخالفان خود می‌تازند؟

صدیق;946670 نوشت:
بالاخره نفرمودید راه شما چیست؟
فطرت؟

چه راهی؟ اینکه حقانیت دین چگونه به صورت یقین قطعی نوعی برای دیگران اثبات شود؟ بله ... فطرت تنها راهی است که می‌شناسم ... و این راه من نیست بلکه در روایات هم آمده است، دو نمونه روایت در همین چند پست قبلی آورده شد که احتمالاً مشاهده نموده‌اید ... اینکه نمی‌پذیرید یک مقدار برایم عجیب است و اینکه از این اعتقاد من تعجب می‌کنید بیشتر برایم عجیب است ... برای من در این زمینه عقل و نقل دارند یک چیز را می‌گویند، هر دو فطرت را تنها راه معرفی می‌کنند و هر دو هر راه دیگری را باطل می‌دانند، چرا فکر می‌کنید باید تعجب کنم؟

صدیق;946675 نوشت:
احسنت.
این همانی است که عرض کردم.
فطرت، پشتوانه و پس زمینه تمام راه هایی است که انسان را به سمت دین و خدا رهنمون میکند.
این فطرت گرچه همگانی است ولی به واسطه زنگارها مخفی شده است.
تنها در کسانی فطرت میتواند باعث بیداری شود که چالشها و نقاط ضعف بی دینی را دیده و چشیده باشد.

جناب صدیق، با این فرمایشات اخیرتان بعید می‌دانم اینجا هم به توافق خاصی رسیده باشیم، شما فطرت را مقدمه‌ای مبهم می‌دانید که اگر باشد بهتر است ولی اگر نبود هم خیلی وقت‌ها مهم نیست، ولی من فطرت را گام اصلی و نهایی برای رسیدن به حقیقت می‌شمرم ... برای شما فطرت یا در دل شخصی که در راه باطل است شک می‌اندازد و یا در دل کسی که بر راه حق است از شک برحذر می‌دارد، حال آنکه اگر کسی در راه باطل باشد هم عواملی درونی هستند که به او بگویند به شک‌هایت توجه نکن و او هم می‌تواند اسم این عوامل درونی را بگذارد فطرت و در مقابل فطرت الهی مدّ نظر شما یک فطرت ضدّ خدا قرار بدهد، همانطور که کسی که در راه حق است وقتی با شبهات روبرو می‌شود چیزی در وجودش هست که او را به تحقیق بیشتر فرا بخواند که در این صورت او هم اسم این تحقیقی که خیلی احتمال دارد به خروج از دین منجر شود را فطرت می‌گذارد ... این تحریک به شکاکیت یا حالت خمودگی و اینرسی و عدم تمایل به داشتن تردید و تمایل به انتخاب راحت‌طلبی و فرض کردن اینکه مسیرمان درست است را همه دارند، اگر قرار باشد فطرت اینطور تعریف شود و پشتوانه‌ی راه فلسفه قرار بگیرد همان بهتر است که فلاسفه فطرت را ببوسند و بگذارند کنار و همانطور که پیشتر در همین تاپیک خودتان فرمودید اصلاً لام تا کاف از فطرت یاد هم نکنند ...
من اگر بگویم بدون فطرت کسی نمی‌تواند به خدا برسد و براهین اثبات اصول‌الدین هم بجز یک مشت کلمات بی‌معنی که طوطی‌وار حفظ شده و پشت هم ردیف گردند چیزی بیشتر از فرمول‌های ریاضی از آن درک نکنیم نیستند، منظورم از بیان این مطلب همان است که راه به سوی خدا به تعداد نفوس انسان‌هاست، اینکه مسیر شناخت حقیقت که فطرت است مستقل از مسیری است که انسان از آن طریق با آن مواجه می‌گردد، برای یک نفر در سختی خطر غرق شدن در طوفان است و برای کس دیگری در رد شدن از خیابانی شلوغ و برای کس دیگری در رد شدن از یک امتحان حیاتی یا در بیماری یکی از عزیزان یا ...
شما فطرت را عامل بیداری کسانی می‌دانید که نواقص بی‌دینی را چشیده باشند، شخص دیگری می‌گوید وجدان عامل بیداری کسانی می‌شود که نواقص دینداری و به خصوص دینداری جمعی و حکومت دینداران را چشیده باشد ... با چنین نگاهی به فطرت شدیداً مخالف هستم ... فطرت عامل بیداری کسی نمی‌شود، فطرت یک علم است، بیداری هم یعنی متوجه شدن به این علم، متوجه فطرت شدن یعنی بیدار شدن، وسیله‌ی بیداری هم برای هر کسی متفاوت از دیگری است، هر کسی در سیر زندگی خودش لحظاتی با حقیقت روبرو می‌شود و آن را می‌شناسد، حوادث زندگی‌اش هستند و مشکلات و ابتلائاتش هستند که وسیله‌ی بیداری ولو موقتی او را فراهم می‌کنند، مگرنه فطرت یک معرفتی است که اعتبار آن از پیش تأیید شده است، شخص قرار نیست آن را یاد بگیرد بلکه فقط به خاطر می‌آورد و می‌شناسد و می‌داند که درست است ... حجت هم به همین صورت تمام می‌شود، یقین قطعی نوعی محکم‌تر از هر یقین دیگری که بشناسید ...
صدیق;946675 نوشت:
وگرنه اگر فطرت بیدار و پاک نباشد، حتی دیدن خود خداوند هم فایده ای ندارد.

شخصاً چیزی به اسم فطرت غیربیدار یا ناپاک نمی‌شناسم، فطرت یکی است و آن هم فطرت الهی است ... فطرت یک وسیله‌ی شناخت در انسان نیست بلکه خود شناخت است، فطرت قلب نیست که زنگار بگیرد، عقل نیست که به اسیری برود و شخص نتواند درست و غلط را تمیز بدهد ... آنچه شما می‌فرمایید در مورد عقل است و در مورد قلب است ... فطرت همان است که شخص خدا را دیده است و خداوند هم خودش را معرفی کرده است و الآن دیگر انسان خدا را می‌شناسد، اگر خدا را باز هم ببیند خواهد شناخت، حالا ایمان نیاورد همانطور که در عالم ذر با کراهت خدایی خدا را تأیید کرد یک چیز دیگر است ...

[=palatino linotype]

نقطه;947861 نوشت:
در هر سه مورد اولاً و ثانیاً و ثالثاً که بیان نمودید جوابم مثبت هست، بله یقین ناشی از فطرت چنان یقینی است، یقینی که حتی اگر یک لحظه کسب شود بر اساس آن بشود حکم ازلی و ابدی داد، یعنی بگوییم نه در گذشته امکان دارد رد شده باشد و نه در آینده تا ابد ... در آن یک لحظه می‌توان اینطور به آن اعتماد کرد و این ویژگی یقینی است که حتی احتمال ناچیزی هم بر خلاف آن نرود، یعنی همان یقین منطقی و ریاضیاتی و بلکه قوی‌تر از آن، چه آنکه در یقین ریاضی هم هنوز می‌شود به اینکه جایی را در محاسبات یا استنتاج‌ها اشتباه نکرده باشیم شک کرد ولی در اینجا برای همان شک هم جایی نیست ...

باسلام
این ادعای شماست ولی اکثر قریب به اتفاق انسانهای عادی و عقلای عالم چنین تصوری نسبت به فطرت ندارند.

نقطه;947861 نوشت:
من اگر برهان سینوی را بخوانم و بفهمم و تصدیقش کنم و یک ماه بعد برخی قسمت‌های آن یادم برود و در نتیجه نسبت به درستی خود برهان هم تردید کنم و لازم باشد بروم و آن را بازبینی کنم به نظر شما این شک من مربوط به خود آن برهان می‌شده است؟ برهان سینوی ناگهان ضعیف شد و بعد از بازبینی‌ام دوباره قوی گشت؟ ... نه بزرگوار، ظاهراً غفلت ما از فطرت معیار خوبی برای سنجش قوت خود آن به عنوان حجت خدا بر خلق خدا نیست ...

قیاس شما مع الفارق است.
برهان را نوع انسانها متوجه میشوند و این راه در منظر و پیش دست آنان است.
ولی فطرت اینگونه نیست و برای نوع انسانها در دسترس نیست.

[=palatino linotype]

نقطه;947861 نوشت:
فطرت چنان راهی است که اگر همه‌ی انسان‌ها هم گفتند که ما چنین چیزی در خودمان سراغ نداریم و شما داشتید باز می‌توانید به صدق آن اعتماد کنید و مثل حضرت علی علیه‌السلام بفرمایید که اگر همه‌ی عرب به من پشت کنند من به آن‌ها پشت نمی‌کنم، ترس جان نداشتن از ایمان است ولی اینکه شخص در اعتقادش متزلزل نشود و شک بر ندارد که شاید من دارم اشتباه می‌کنم این دیگر ناشی از اتمام حجت خداست و حضرت علی علیه‌آلسلام آن را خودشان کسب نکرده‌اند، بلکه فقط یاد آن را با خود نگاه داشته‌اند و ایشان اهل ذکر بودند و بلکه خود ذکر بودند و هستند ... در قرآن هم پیروی از اکثریت نهی شده است، پس راه حق را نباید با پیروی از اکثریت کسب کرد، چه اکثریت مطلق مردم و چه اکثریت علما و چه هر اکثریت دیگری ... از اقلیت هم نمی‌شود پیروی کرد، این را دیگر کسی درش شک ندارد، پس راهی نمی‌ماند جز اینکه هر کسی خودش به حقیقت برسد، راه فلاسفه که برای خودشان هم گاهی جواب نمی‌دهد چون خیلی از حتی فلاسفه هم به زعم برخی دیگر از فلاسفه دچار خام‌فهمی و حتی کج‌فهمی و بدفهمی هستند، تا چه برسد به عامه‌ی مردم ... اگر خدای شما مردم را به خودشان رها نکرده باشد باید راهی که برای هدایت ایشان به سوی راه حق گذاشته است را نشانمان دهید و این انتظار زیادی نیست که از یک عالم دین داشته باشیم ...

باز هم خلط بین یقین نوعی و یقین شخصی.

نقطه;947861 نوشت:
آن‌ها که مخالفش هستند اهل ظاهرند، اگر توانستند آن زمان که دارد بر ایشان حجت تمام می‌شود بین خودشان و خدا آن حقّی که به ایشان نشان داده می‌شود را مورد تردید قرار بدهند، برای انکار کردن آن حتی نزد خودشان هم دست به دامان توجیهات می‌شوند و به ناچار به خودشان هم دروغ می‌گویند تا موضع خودشان را حتی برای خودشان موجّه نشان دهند تا از عذاب وجدانشان بخاطر پشت کردن به حق کاسته شود ...
مگرنه، انبیاء علیهم‌السلام هم حجت‌های خدا بوده‌اند و حجت را بر خلق خدا تمام کرده‌اند ولی با آن‌ها هم همیشه مخالفت و دشمنی شده است، این چه ردّیه‌ای است که بر حجیت فطرت ارائه می‌دهید بزرگوار؟ آیا خدا بر کسی قبل از آنکه اتمام حجت نماید عذاب می‌فرستد؟ معاذ الله ...

این اصل ادعا و استناد به آن مصادره به مطلوب است.
ما در این بحث به دنبال اثبات اصول دینمان بودیم.
بنابراین وجود حجت خدا، خودش مطلوب ماست نه معلوم ما.

[=palatino linotype]

نقطه;947862 نوشت:
... و اینجا بود که شما بحث سیره‌ی عقلا را مطرح فرمودید اگر درست خاطرم باشد ... مگرنه ما را با سیره‌ی عقلا چه کار که بخاطرش یک تاپیک باز کنم؟
اگر شما در اثبات حقانیت دین به سیره‌ی عقلا متوسل نشده بودید ما الآن اینجا چه کار داشتیم؟

سیر بحث را درست فرمودید.
اما نکته اینجاست که شیفت از بحث برهان به سیره عقلا درست درک نشد.
من یک مرتبه دیگر خلاصه را عرض میکنم.

لطفا دقت کنید.
بحث در این است که بالاخره در مقدمات برهان، آنجا که مقدمه از نوع اولیات و وجدانیات نباشد، بالاخره احتمال خلاف وجود دارد. پس چطور ادعا میشود که مقدمات 4 گانه دیگر هم یقینی است و منتج یقین بالمعنی الاخص؟
پاسخ این است که اینکه در مقدمات برهان گفته میشود این مقدمات یقین بالمعنی الاخص را میدهند، بدان معناست که
یا این مقدمات به صورتی است که ذاتا مستلزم بطلان احتمال خلاف خودشان هستند که اولیات نامیده میشوند.
یا به صورتی هستند که بطلان احتمال خلاف خود را از طریق استنتاج ضمنی و قیاس ضمنی میگیرند.

[=palatino linotype]بنابراین
منظور از بطلان احتمال خلاف، آن نیست که هیچ احتمال خلافی در مقابل ان متصور نباشد. وگرنه یقینیات منحصر میشدند در اولیات یا نهایتا اولیات و وجدانیات.
بلکه منظور این است که این احتمال خلاف، مورد توجه نوع انسانها نیست. به همین جهت، نتیجه این مقدمات، یقین نوعی است یعنی باعث ایجاد باور صادق ثابت (نوعی) میشود.

بعلاوه
جزمی بودن این قضایا، به واسطه ان است که بازگشت و پشتوانه آنها اولیات است. اولیاتی که خودشان یقینشان منطقی است و اصولا احتمال خلاف در انها عقلا راه ندارد.

[=palatino linotype]

نقطه;947862 نوشت:
و اما در مورد قول سوم شما، اینکه اینکه فلسفه چنان قدرتی دارد نه نظر شماست و نه نظر منطق‌دان‌های بزرگ ... البته خوشحال می‌شدم اگر منظورتان این بود که شما با آن مخالف هستید و نظرتان به عکس آن است، اما از آنجا که دیدم از این قدرت ادعایی برای فلسفه دفاع نمودید دیگر نمی‌دانم که اگر نظر شخصی شما و منطق‌دانان نیست پس نظر کیست؟ وحی منزل است؟ سیره‌ی عقلاست؟ عقل من که آن را به وضوح خلاف عقل می‌بیند چه؟

نگفتم فلسفه، بلکه گفتم براهین فلسفی.

دلیلش نیز این است که
یقینی بودن برهان یک امر بدیهی واقعی است و اصلا نمیتوان بر آن دلیل اقامه کرد.
همانطور که نمیتوان بر بطلان آن دلیل اقامه کرد.

[=palatino linotype]

نقطه;947877 نوشت:
عبارت آخر شما یعنی چی جناب صدیق؟ به خوبی نمی‌توانند راهشان را انجام بدهند یعنی چی؟ یعنی می‌توانند ولی خوب نه؟ غیر خوب یعنی چی؟ یعنی ظنی می‌توانند ولی قطعی نمی‌توانند؟ اگر بله که پس آن همه مخالفت شما در این پست و پست قبلی شما چه می‌شود که به نوعی فرمودید حرف در دهان شما گذاشته‌ام و جمع‌بندی‌ام اشتباه بوده است؟ اگر هم نه که در این صورت فطرت این وسط چه کاری دارد؟ فطرتی که به فرموده‌ی شما مورد اختلاف و غفلت است چگونه فلسفه را مدد می‌رساند؟ لطفاً کمی صریح‌تر صحبت کنید، من با این ابهام‌ها جواب کدام منظور احتمالی شما را بدهم؟ با توضیحی که در ادامه خودتان در مورد کارکرد فطرت داده‌اید این عدم خوب بودن روش‌های دیگر در نبود فطرت چه معنایی خواهد داشت؟

این یعنی فطرت خودش راه مستقل منطقی ای نیست بلکه از زمینه ساز اثر بخشی راه های دیگر از جمله راه های فلسفی و غیر فلسفی است.
توضحش نیز همانی است که عرض کردم.

نقطه;947877 نوشت:
خوب در اینجا مشخص‌تر شد که منظور شما چه بوده است، یعنی از نظر شما فطرت نقشی در حدّ یک تلنگور برای ایجاد تردید نسبت به حقانیت راه فعلی‌اش را بازی می‌کند تا شخص اگر حقیقت‌طلب بود مثلاً برود به سراغ فلسفه تا از راه آن به یقین قطعی نوعی برسد؟ یعنی فطرت کار کنجکاوی علمی را برای کسانی انجام می‌دهد که همینطوری خودشان کنجکاوی خاصی ندارند؟

بله

[=palatino linotype]

نقطه;947877 نوشت:
الآن آن کسی که در مثال کشتی‌نشستگان طوفان‌زده در قرآن خدا را در درون خود یافته‌اند و او را با خلوص دل می‌خوانند آیا ترغیب به کنجکاوی شده‌اند یا ترغیب به عدم کنجکاوی؟

چند نکته
نخست: موارد را به منزله قاعده ندانید.
دوم. اینکه امام چنین صحبتی با فرد انجام میدهند یعنی زنگارها را از آنچه در نهاد فرد بوده کنار میزند و این فرق دارد با اینکه خودش بتواند به ان دستیابی کند.
سوم. اگر منظور شما از این فطرت، همانی است که در بین قضایای فطری و یکی از قضایای یقینی دانسته شده است، خب حرفی نیست ولی مشکل اینجاست که
اولا: در این صورت، برگزیدن آن و کنار گذاردن سایر بدیهیات ثانویه و حتی اولیات، مغالطه معیار دو گانه است.
ثانیا: به نظر میرسد منظور شما ازفطرت این نباشد و خود آن امر ودیعه گذارده شده منظورتان است نه انچه از ان حکایت میکند.
چرا که اعتبار فطریات به واسطه بازگشت انها به اولیات است ولی شما این را قبول ندارید و خود انرا به صورت فی نفسه معتبر و یقینی میدانید.

به عبارت دیگر، چنین شخصی اگر خودش به این مطلب متفطن شده بود، وقتی آن حالت برطرف شود، سریع شک میکند که نکند همه اینها به واسطه ترس بر من عارض شده است و واقعا چیزی نبوده است. ولی امام با قدرت ولایت خود میتواند تاثیر تکوینی در فرد بگذارد و سر منزل مقصود را به او نشان دهد. به صورتی که دیگر نیازی به دلیل و برهان نداشته باشد.

نقطه;947877 نوشت:
جناب صدیق، شما برای این کارکردی که برای فطرت تعریف می‌نمایید دلیلی دارید یا فقط از من دلیل می‌خواهید؟

دلیلم فهم عموم مردم است.
بر این بیان، اشکال لباس پادشاه نیز وارد نیست چرا که قرار بر این است از قضایا و راه هایی بحث کنیم که همین عموم مردم و نوع انسانها از آن راه ها یقین بالمعنی الاخص را در می یابند.

صدیق;947933 نوشت:
باسلام

سلام و عرض ادب
صدیق;947933 نوشت:
قیاس شما مع الفارق است.
برهان را نوع انسانها متوجه میشوند و این راه در منظر و پیش دست آنان است.
ولی فطرت اینگونه نیست و برای نوع انسانها در دسترس نیست.

شما متمسک به موضوع «فراموشی» و «مورد غفلت قرار گرفتن» شدید و این مسائل را به عنوان یک دلیل بر اشتباه بودن حرفم مطرح نمودید، من هم برایتان مثال نقض آوردم از چیزی که اگر مورد غفلت و فراموشی قرار بگیرد در مورد آن حکمی غیر از حکمی که برای من صادر کردید صادر می‌کنید ... اگر همین فرمایشات شما را من به شما می‌زدم آیا خود شما نمی‌فرمودید که من متوسل به مغالطه‌ی یک بام و دو هوا شده‌ام؟ دو حکم متفاوت در یک موضوع داده‌اید ...

برادر بزرگوار، جناب صدیق، تا کنون چند نقد بر علیه حجیت ادعایی برهان‌های فلسفی آورده‌ام ولی شما جوابی نداده‌اید (و شاید از نظر شما پرداختن به آن‌ها ربطی به موضوع تاپیک ندارد) ... من هر چه بگویم پاسخ شما این خواهد بود که براهین فلسفی اینطور هستند و این مطلب هم بداهت دارد ... خوب بزرگوار، برای من هم بداهت دارد که فلسفه در ادعای خود گزافه‌گویی می‌کند و اینها توهم است، ولی من برای این ادعایم دلیل آورده‌ام ولی شما فقط این ادعای خودتان را تکرار می‌کنید ...

صدیق;947934 نوشت:
باز هم خلط بین یقین نوعی و یقین شخصی.

این مطلب که گفتم برای نوع انسان صادق است، همانطور که از نظر شما حجیت ذاتی «عقل»ی که نوع انسان دارد کمک می‌کند تا برخی مسائل اولیات به صورت نوعی برای همه قابل اثبات باشد ...
یقین شخصی جایی با یقین نوعی متفاوت خواهد بود که خود آن یقین از شخص‌به‌شخص متفاوت باشد، نه اینکه راه فقط رسیدن به آن یقین از یک نفر به یک نفر دیگر فرق کند ... راه رسیدن به یقین اگر بستگی به شخص داشته باشد دلیل بر این نمی‌شود که خود آن یقین هم شخصی بشود ... این فرمایش شما به همان اختلاف عمیقی که در معرفت‌شناسی‌امان داریم برمی‌گردد، شما اصالت را به راه می‌دهید و من اصالت را به فهم می‌دهم، شما برایتان مهم است که از چه راهی بروید و با چه کیفیتی بروید و اعتبار فهمی که به آن می‌رسید را بر اساس قوت مسیری که طی نموده‌اید می‌سنجید ولی من اصلاً کاری با راه ندارم و اصالت را به فهم می‌دهم ... اینکه مشکل این معرفت‌شناسی شما در کجاست را در نوبت قبل توضیح دادم و شما هم آن را نقدی نفرمودید ...
صدیق;947934 نوشت:
این اصل ادعا و استناد به آن مصادره به مطلوب است.
ما در این بحث به دنبال اثبات اصول دینمان بودیم.
بنابراین وجود حجت خدا، خودش مطلوب ماست نه معلوم ما.

این را خطاب به شمای «مسلمان» گفتم جناب صدیق و جزء دلایلم نبود که بفرمایید چنان استنادی مصادره کردن به مطلوب است ... شما که عالم دین هم هستید در آنجا نسبت به مسأله‌ای استبعاد کردید که به عنوان یک مسلمان جا نداشت در چنان جایی تعجب بنمایید ... بزرگوار، لطفاً به هر چیزی متوسل نشوید که شاید مچم را گرفته باشید، من درست است که مثل شما عالم دین نیستم ولی آنقدرها هم سطحی بحث نمی‌کنم ان شاء الله @};-

صدیق;947936 نوشت:
سیر بحث را درست فرمودید.
اما نکته اینجاست که شیفت از بحث برهان به سیره عقلا درست درک نشد.
من یک مرتبه دیگر خلاصه را عرض میکنم.

لطفا دقت کنید.
بحث در این است که بالاخره در مقدمات برهان، آنجا که مقدمه از نوع اولیات و وجدانیات نباشد، بالاخره احتمال خلاف وجود دارد. پس چطور ادعا میشود که مقدمات 4 گانه دیگر هم یقینی است و منتج یقین بالمعنی الاخص؟
پاسخ این است که اینکه در مقدمات برهان گفته میشود این مقدمات یقین بالمعنی الاخص را میدهند، بدان معناست که
یا این مقدمات به صورتی است که ذاتا مستلزم بطلان احتمال خلاف خودشان هستند که اولیات نامیده میشوند.
یا به صورتی هستند که بطلان احتمال خلاف خود را از طریق استنتاج ضمنی و قیاس ضمنی میگیرند.


متوجه نشدم، لطفاً به زبان مردم عوام توضیح بفرمایید تا امثال من هم بتوانیم از فرمایشات شما استفاده کنیم ... با وجود آنکه مطلب شما را درست متوجه نشدم ولی توضیحاتی که در ادامه داده‌اید را فکر کنم بهتر فهمیده باشم، اگر با جوابی که در ادامه می‌دهم تشخیص می‌دهید که برداشتم از فرمایشات شما در بالا هم درست بوده است که هیچ، مگرنه لطفاً جملات بالا را روشن‌تر توضیح بفرمایید
صدیق;947937 نوشت:
[=palatino linotype]بنابراین
منظور از بطلان احتمال خلاف، آن نیست که هیچ احتمال خلافی در مقابل ان متصور نباشد. وگرنه یقینیات منحصر میشدند در اولیات یا نهایتا اولیات و وجدانیات.
بلکه منظور این است که این احتمال خلاف، مورد توجه نوع انسانها نیست. به همین جهت، نتیجه این مقدمات، یقین نوعی است یعنی باعث ایجاد باور صادق ثابت (نوعی) میشود.
[=palatino linotype]
«مورد توجه نبودن» آن احتمالاتِ خلاف برای نوع انسان‌ها یعنی «قانع‌کننده بودن» آن توضیحات برای نوع انسان‌ها، و منظور از نوع انسان‌ها هم باید «اکثریت» انسان‌ها باشد و نه نوعی که فصل انسان مثلاً از حیوان را برساند، چرا که اگر یک انسان هم به این احتمالات «توجه کند» آن «نوع»ی که جنس را برساند نفی خواهد شد، و پیشر فت‌های علمی هم مثال‌های خیلی خوبی هستند از اینکه مردم عموماً به احتمالاتی توجه نمی‌کردند تا اینکه یک عده یا حتی یک نفر به چنان احتمالاتی توجه می‌کند و مبارزه می‌کند تا آن احتمال را در ذهن دیگران هم بزرگ نماید و بعد می‌رسد زمانی که همان احتمال به عنوان اعتقاد جدید عموم مردم قرار می‌گیرد ...

با این حساب اگر فرمایشات شما را درست فهمیده باشم از نظر شما براهین فلسفی اکثریت انسان‌ها را قانع کرده و به یقین روان‌شناسی می‌رساند ... و این همان چیزی است که من گفتم روی آن به توافق رسیده‌ایم ولی شما رد نمودید ... تا جایی که خاطرم هست شما با یقین روان‌شناسی بودن این یقین مشکل داشتید و فلسفه را اجلّ از آن می‌دانستید که نتیجه‌اش فقط صرف «قانع کردن» باشد ... ولی ظاهراً در بالا نه نوع انسان را آنقدر کلی می‌دانید که من فکر می‌کردم و نه قطعیت ریاضیاتی مدّ نظر ما در مجموعه‌ی این مباحث را از براهین فلسفی قابل انتظار می‌دانید ...
با این حساب فلسفه در ادعای خود برای به یقین رساندن قطعی انسان‌ها ناتوان است و می‌توانیم بحث خود را دوباره ببریم به همانجا که از آن دوباره به عقب بازگشتیم ... بحث حجیت سیره‌ی عقلا ... بحث اینکه برای تسلیم محض شدن مقابل یک دین، و برای اولی دانستن بزرگان آن دین بر جان و مال خود و دیگران، و برای باقی نماندن هیچ عذر و بهانه‌ای در قیامت، باید هیچ جای احتمال خلافی در اتمام حجت کردن‌های آن دین باقی نماند ... اینکه وظیفه‌ی دین است که دیگران را متوجه عواقب کارهایشان بکند و بعد از آن‌ها انتظار داشته باشد ... اینکه اتمام حجت دین باید برای تمام مکلفان باشد و این شامل هر انسان عاقل و بالغی می‌شود، چه با سواد باشد و چه بی‌سواد و عامّی ...
حالا اگر فلسفه و براهین فلسفی نمی‌توانند کسی را در این باره به یقین قطعی ریاضیاتی برسانند آیا ما حق داریم بگوییم که به هر حال فلسفه بهترین راه است و در بیابان لنگه کفش هم غنیمت است یا اینکه با انکار وجود راهی که ما را به آن یقین قطعی مورد نیاز برساند دین را ناقص معرفی کرده‌ایم ...

صدیق;947937 نوشت:
بعلاوه

صدیق;947937 نوشت:

جزمی بودن این قضایا، به واسطه ان است که بازگشت و پشتوانه آنها اولیات است. اولیاتی که خودشان یقینشان منطقی است و اصولا احتمال خلاف در انها عقلا راه ندارد.

اینکه می‌فرمایید پشتوانه‌اشان یقینی قطعی است مانند آن است که من بگویم تا اینجای کار را یقین می‌دانم که درست است، از اینجا به بعدش را دارم از خودم حدس می‌زنم و تیر در تاریکی می‌اندازم، ولی چون این حدسیاتم را از آن یقینیات شروع کرده‌ام پس پشتوانه‌ی حدسیاتم یقینی هستند و باید خود حدسیاتم را هم یقینی بدانید ... اگر منظورتان را درست فهمیده باشم این چه توجیهی است بزرگوار؟

بازگشتی که قطعی نباشد و فقط ظاهرش فریبنده بوده و شبیه باشد به اینکه قطعی است اما امکان دارد که اشتباه هم باشد، این بازگشت چه ارزش حقیقی دارد؟ برای قانع کردن خوب است ولی اثبات قطعی که نیست ... تمام ایدئولوژی‌ها هم که قابل توجیه هستند، حتی عقاید داعش را هم می‌توان توجیه کرد، دیگر وقتی فرعون مواضع خودش را توجیه می‌کرد و یک سری آدم هم با آن قانع می‌شدند این قانع شدن چه ارزشی دارد که ما بگوییم راهمان حق است چون قانع‌کننده است؟ ... اینکه چیزی را فرض کنیم که نیست اشتباه است، نتیجه‌ی فلسفه می‌شود یک دینداری دست‌به‌عصا و محتاطانه و براهین فلسفی نمی‌توانند دینی مثل اسلام را اثبات کنند که روحش تسلیم شدن محض است مقابل خدا و ولیّ خدا ...

صدیق;947938 نوشت:
[=palatino linotype]
نگفتم فلسفه، بلکه گفتم براهین فلسفی.
دلیلش نیز این است که
یقینی بودن برهان یک امر بدیهی واقعی است و اصلا نمیتوان بر آن دلیل اقامه کرد.
همانطور که نمیتوان بر بطلان آن دلیل اقامه کرد.

چیزی را که نه بشود اثبات کرد و نه بشود رد کرد چرا نتیجه بگیریم که بدیهی است که درست است؟ چرا نگوییم که بدیهی است که غلط است؟ شما وقتی اصالت را به راه رسیدن به یک فهم می‌دهید نمی‌توانید یک فهم اولیه را مبنای مباحث بعدی قرار بدهید و اگر دادید نمی‌توانید حجیت فطرت را به چالش بکشید با این بهانه که شخصی است و امثال آن ... این هم یک بام و دو هوای دیگر ...

جناب صدیق بزرگوار،
ما که نمی‌خواهیم با لغات بازی کنیم، بیایید برای آنکه سوء تفاهمی پیش نیاید یک استاندارد ساده قرار بدهیم که هر دو رعایتش کنیم ... هر چیزی که یقین قطعی ریاضیاتی که هیچ احتمال خلافی هم در آن نرود (نه اینکه برود ولی بیشتر مردم به آن توجه نکنند) را بگوییم یقین قطعی، اگر منظورمان صرف قانع شدن است بگوییم قانع شده است، و اگر هر چیزی بجز یقین قطعی را خواستیم بشمریم هم بگوییم ظنّ یا ظنّ قوی ... حالا اینکه عموم مردم اشتباهاً این ظنّ قوی را جای یقین قطعی بپذیرند و سر این توهم خودشان هم خودشان را مرکز حق شمرده و دیگران را از حق منحرف بدانند دلیل نمی‌شود که ما هم اسم این ظنّ قوی را یقین بگذاریم و همان اشتباهی را بکنیم که این جاهلان به جهل مرکب انجام می‌دهند ...
با این تعریف اگر فلسفه و براهین فلسفی قادر نیستند که نوع انسان را به یقین قطعی برسانند انصاف این است که روی محوریت فلسفه در نشان دادن حقانیت اسلام اصرار نکرده و این ادعا را پس بگیریم و به دنبال راهی بگردیم که قادر باشد این مهم را انجام بدهد ... مطالعه در چگونگی دعوت انبیاء علیهم‌السلام و بررسی اینکه خودمان چطور به چنان یقینی دست یافته‌ایم می‌تواند شروعی برای این کار باشد ... ولی اول باید بپذیریم که آنچه که فلسفه قادر به انجام آن نیست محال ذاتی نیست و در نتیجه ممکن است با ساز و کار دیگری بتوان تأمینش کرد ...

شما به کجای این موارد نقد دارید؟

صدیق;947939 نوشت:
[=palatino linotype]
بله

از صراحتتان در پاسخ دادن متشکرم ... آن وقت اینکه در قرآن دین اسلام فطری معرفی شده است و خود خداوند فرموده است که اکثر مردم این را نمی‌دانند، و اینکه در روایات فطرت چیز دیگری معرفی شده است و اعتبار آن هم طور دیگری معرفی شده است اصلاً برایتان اهمیتی ندارد؟ مهم فلسفه است و چیزی که فلاسفه از خودشان بافته باشند؟ امام صادق علیه‌السلام باید قدا شوند تا راه فلسفه باقی بماند؟

صدیق;947940 نوشت:
اینکه امام چنین صحبتی با فرد انجام میدهند یعنی زنگارها را از آنچه در نهاد فرد بوده کنار میزند و این فرق دارد با اینکه خودش بتواند به ان دستیابی کند.

(این را دارم به شمای عالم دین می‌گویم، بحثم فلسفی نیست)
مگر اصولاً انسان می‌تواند خودش به چیزی دست بیابد؟
اگر خدا فرموده باشد که «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» دیگر انسان چه کاره است که خودش به این فهم دست پیدا کند؟ ... بله کار انسان این است که وقتی فهمید کار درست کدام است به آن عمل کند: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا»، مگرنه: «وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا» ...
مگر اگر انسان به دنبال علم برود خودش به علم می‌رسد وقتی خداوند فرموده است که «لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ»؟
مگر اگر انسان به دنبال رزق برود خودش به علم می‌رسد با آنکه رزق به دست خداست و «وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّـهِ رِزْقُهَا»، و «وَكَأَيِّن مِّن دَابَّةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا، اللَّـهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ ۚ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» و «وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا ۖ لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا ۖ نَّحْنُ نَرْزُقُكَ ۗ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ»؟

حداکثر کاری که از ما خواسته‌اند این است که طالب حقیقت باشیم، کما اینکه فرمودند الرّزق مقسوم لطالب رزق، کما اینکه آن مرد داستان از امام صادق علیه‌السلام طلب کرد و به قول شما زنگارها برایش کنار رفت تا حقیقت را ببیند و تصدیق نماید، اما با این وجود این هم هست که می‌گوییم «یا من یعطی من سأله و یا من یعطی من لم یسأله و من لم یعرفه» و مثال کشتی‌نشستگان طوفان‌زده در قرآن می‌تواند از این حیث باشد، یا اینکه خداوند خطاب به غیرمؤمنان می‌فرماید «وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَىٰ رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ * أَوَلَا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَّرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لَا يَتُوبُونَ وَلَا هُمْ يَذَّكَّرُونَ» ... همه‌ی اینها مؤید این مطلب است که ادعای اسلام این است که کسی که حق‌طلب باشد راه هدایت به او نشان داده خواهد شد و کسی که حق‌طلب نباشد هم باز در جهل خودش به خودش رها نمی‌شود و حجت بر او تمام خواهد شد، حتی اگر کافر باشد و «فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ» باشد ... آنجا امام صادق علیه‌السلام آن کار را برای آن مرد طالب حق انجام دادند و جای دیگر خدا موقتاً این کار را می‌کند ...بپرسید چگونه می‌گویم فطرت ولی آیا شما خواهید پذیرفت؟

صدیق;947940 نوشت:
اگر منظور شما از این فطرت، همانی است که در بین قضایای فطری و یکی از قضایای یقینی دانسته شده است، خب حرفی نیست ولی مشکل اینجاست که
اولا: در این صورت، برگزیدن آن و کنار گذاردن سایر بدیهیات ثانویه و حتی اولیات، مغالطه معیار دو گانه است.
ثانیا: به نظر میرسد منظور شما ازفطرت این نباشد و خود آن امر ودیعه گذارده شده منظورتان است نه انچه از ان حکایت میکند.
چرا که اعتبار فطریات به واسطه بازگشت انها به اولیات است ولی شما این را قبول ندارید و خود انرا به صورت فی نفسه معتبر و یقینی میدانید.

به عبارت دیگر، چنین شخصی اگر خودش به این مطلب متفطن شده بود، وقتی آن حالت برطرف شود، سریع شک میکند که نکند همه اینها به واسطه ترس بر من عارض شده است و واقعا چیزی نبوده است. ولی امام با قدرت ولایت خود میتواند تاثیر تکوینی در فرد بگذارد و سر منزل مقصود را به او نشان دهد. به صورتی که دیگر نیازی به دلیل و برهان نداشته باشد.


حتی وقتی امام علیه‌السلام نور حقیقت را به آن شخص نشان بدهند هم وقتی او را بعد از اتمام حجت به خودش رها کنند باز شک از هر سو به آن شخص هجوم خواهد آورد ... بی‌خود نیست که اصل دینداری در دائم‌الذکر بودن است، اینکه قرآن ذکر است، اینکه اهل بیت علیهم‌السلام ذکر هستند، اینکه انبیاء علیهم‌السلام تذکردهنده بودند و بیش از آن نبودند ... هیچ کسی بجز خود خدا وکیل نیست، «هُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ» و «وَكَفَىٰ بِاللَّـهِ وَكِيلًا» و «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ ۖ فَمَنِ اهْتَدَىٰ فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ ۖ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا ۖ وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ» ... اینکه عقل چیزی است که انسان را به خدا می‌رساند و چیزی است که انسان را جز به خدا نمی‌رساند برای همان است که وقتی حق را متوجه شد به آن ملتزم گردد، نه اینکه حق را کشف کند، بله وقتی با فطرت مواجه شود عقل است که تصدیق می‌کند و شخص در درون خودش ناچار تسلیم می‌گردد و برای رهایی از آن حسّ درونی خود را به تهاجل می‌زند و بهانه می‌تراشد و عذر می‌آورد «بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ» ...
امام علیه‌السلام اگر می‌خواستند با قدرت تکوینی خود کاری کنند که بعد از اتمام حجت دیگر هیچ شکّی به آن شخص عارض نشود که خود خدا بر این کار تواناتر است وقتی فرمود «وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَـٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ * فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَـٰذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ ۖ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ» (آیه‌ی سوم سجده‌ی واجب دارد)

جناب صدیق بزرگوار، اگر خداوند حجت را به صورت تکوینی بر همگان به صورت دائمی تمام کند تا حقیقت همیشه مقابل رویشان باشد که این می‌شود مثل عالم ذر که یک عده طوعاً و یک عده کرهاً تسلیم شدند، این می‌شود همانکه خداوند فرموده می‌توانستم انجام بدهم ولی نمی‌دهم چون این ایمان ارزشی نخواهد داشت «وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـٰكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ» و «إِنَّمَا يَبْلُوكُمُ اللَّـهُ بِهِ ۚ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿٩٢ وَلَوْ شَاءَ اللَّـهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـٰكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ ۚ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ» و ...
اگر در فلسفه ادعا بر این است که می‌شود کاری کرد که حجت به صورت دائمی بر همگان تمام شود و دیگر هیچ شک و تردیدی بر کسی که آن براهین را خوانده و یاد گرفته است (که پیش‌نیاز این یاد گرفتن هم خودسازی و کسب ایمان و تقوا نیست و فقط ضریب هوشی و کنجکاوی و علاقه به حل مسائل فکری را لازم دارد) عارض نشود اگر ادعایشان درست بود پذیرفتن آن به رد کردن بسیاری از آیات قرآن و روایات منجر می‌شد، ولی الآن می‌بینیم که فلسفه حتی یک لحظه هم نمی‌تواند به چیزی بیش از یقین روان‌شناسی ختم گردد تا چه برسد به اینکه به صورت دائمی به یقین قطعی ختم گردد ...

تمام اینها تصدیق می‌کنند که فلسفه هم مانند هر علم بشری دیگری یک علم ظنّی است، که اگر کاربردی در کیفیت زندگی ایشان داشته باشد ارزش دارد مگرنه صرفاً یک بازی فکری خواهد بود که فقط آدم‌های بزرگ هم به آن اشتغال پیدا کرده‌اند و زیادی جدّی‌اش گرفته‌اند، مثل شطرنج یا جدول سودوکو ... اما فلسفه و کلام کاربرد دارند، کاربرد مهمی هم دارند، فقط این کاربردی که فکر می‌کنند در اثبات حقانیت دین دارند درست نیست و در اینجا نقشی ندارند، نقششان صرفاً دفاعی است، یعنی کسی شبهه‌ای داشته باشد کار فلاسفه و متکلمان و متفکرین و حتی اندیشمندان علوم طبیعی است که سعی کنند برایش جواب‌هایی قانع‌کننده فراهم کنند، همین ... برای زدودن شکیات، نه برای اثبات اولیه و قطعی، کار اثبات قطعی بر عهده‌ی خود خداوند است که از طریق فطرت انجام می‌شود، این مطلب به صراحت در روایات ما هم آمده است، بعد از آن شخص باید به هر طریقی این نور را برای خودش حفظ کند، اهل تفکر بودن، اهل ذکر بودن و امثال آن اینجاست که به کار می‌آیند ...

[=palatino linotype]

نقطه;948015 نوشت:
برادر بزرگوار، جناب صدیق، تا کنون چند نقد بر علیه حجیت ادعایی برهان‌های فلسفی آورده‌ام ولی شما جوابی نداده‌اید (و شاید از نظر شما پرداختن به آن‌ها ربطی به موضوع تاپیک ندارد) ... من هر چه بگویم پاسخ شما این خواهد بود که براهین فلسفی اینطور هستند و این مطلب هم بداهت دارد ... خوب بزرگوار، برای من هم بداهت دارد که فلسفه در ادعای خود گزافه‌گویی می‌کند و اینها توهم است، ولی من برای این ادعایم دلیل آورده‌ام ولی شما فقط این ادعای خودتان را تکرار می‌کنید ...

در ان صورت بحث ما مبنایی تر از اینی خواهد شد که تاپیک به خاطر آن ایجاد شده است.
بحث از حجیت عقل و استدلالهای عقلی.

نقطه;948015 نوشت:
یقین شخصی جایی با یقین نوعی متفاوت خواهد بود که خود آن یقین از شخص‌به‌شخص متفاوت باشد، نه اینکه راه فقط رسیدن به آن یقین از یک نفر به یک نفر دیگر فرق کند ... راه رسیدن به یقین اگر بستگی به شخص داشته باشد دلیل بر این نمی‌شود که خود آن یقین هم شخصی بشود ... این فرمایش شما به همان اختلاف عمیقی که در معرفت‌شناسی‌امان داریم برمی‌گردد، شما اصالت را به راه می‌دهید و من اصالت را به فهم می‌دهم، شما برایتان مهم است که از چه راهی بروید و با چه کیفیتی بروید و اعتبار فهمی که به آن می‌رسید را بر اساس قوت مسیری که طی نموده‌اید می‌سنجید ولی من اصلاً کاری با راه ندارم و اصالت را به فهم می‌دهم ... اینکه مشکل این معرفت‌شناسی شما در کجاست را در نوبت قبل توضیح دادم و شما هم آن را نقدی نفرمودید ...

شما استناد به فطرت دارید و حتی نوع عقلای دیندار عالم، این راه را راهی نمیدانند که منتج یقین باشد.
همین کفایت میکند که بفهمیم کدام سخن درست است و کدام نیست.

[=palatino linotype]
نقطه;948015 نوشت:
این را خطاب به شمای «مسلمان» گفتم جناب صدیق و جزء دلایلم نبود که بفرمایید چنان استنادی مصادره کردن به مطلوب است ... شما که عالم دین هم هستید در آنجا نسبت به مسأله‌ای استبعاد کردید که به عنوان یک مسلمان جا نداشت در چنان جایی تعجب بنمایید .

بالاخره من متوجه نشدم شما بحث معرفت شناسی میکنید یا بحث کلامی درون دینی.
شما از طرفی استدلال عقلی را منتج یقین نمیدانید و فطرت را به جای آن برای اثبات خدا میگذارید و بعد مدعی میشوید که بحث من درون دینی است!

صدیق;948355 نوشت:
[=palatino linotype]
در ان صورت بحث ما مبنایی تر از اینی خواهد شد که تاپیک به خاطر آن ایجاد شده است.
بحث از حجیت عقل و استدلالهای عقلی.
[=palatino linotype]
آگر بحث ما با بحث بر روی حجیت استدلال‌های عقلی به انحراف کشیده می‌شود طبیعتاً با بحث بر روی حجیت فطرت هم همین انحراف پیش می‌آید ... ولی با وجودیکه چندین بار در این چند تاپیک از شما درخواست کردم که فعلاً کاری با فطرت نداشته باشیم تا اول تکلیف راهی که شما مدعی هستید می‌تواند به طور کامل حقانیت دین را مشخص کند بپردازیم شما چندین بار که نقدتان می‌کردم به جای پاسخ دادن به نقدها به بحث فطرت گریز می‌زدید ... بحث نقص براهین فلسفی و حجیت آن‌ها که ظنی هستند یا قطعی مستقیماً‌ مرتبط با این بحث ما هست ولی بحث فطرت واقعاً مربوط به بحث ما نمی‌شود، شما یک تاپیک بزنید برای نقد راه فطرت تا من بیایم از آن دفاع کنم ...
صدیق;948355 نوشت:

شما استناد به فطرت دارید و حتی نوع عقلای دیندار عالم، این راه را راهی نمیدانند که منتج یقین باشد.
همین کفایت میکند که بفهمیم کدام سخن درست است و کدام نیست.

و باز هم بحث نوع عقلای عالم و نوع عقلای دیندار و انواع دیگر عقلایی که معلوم نیست چطور عاقلانی هستند و چه کسی تشخیص می‌دهد که ایشان عاقل هستند و کذا و کذا ...

اگر شما عاقلی را نشانم دادید که مقابل عقلایی که خلفای خدا بر روی زمین هستند موضع گرفته است و باز هم عاقل است من باید در همه‌ی عقایدم تردید کنم ... یا بگویم که شما از عقلای مدّ نظر خودتان تبعیت کنید تا من هم از خلفای خدا که آن‌ها را نماد عقلانیت می‌شناسم تبعیت کنم و «لکم دینکم و لی دین» ...

صدیق;948355 نوشت:
[=palatino linotype]بالاخره من متوجه نشدم شما بحث معرفت شناسی میکنید یا بحث کلامی درون دینی.
شما از طرفی استدلال عقلی را منتج یقین نمیدانید و فطرت را به جای آن برای اثبات خدا میگذارید و بعد مدعی میشوید که بحث من درون دینی است!


استاد بزرگوار، یادم نمی‌آید وقتی تاپیکی را باز می‌کردم درش قید کرده باشم که بجز موضوع بحث، راه پرداختن به آن موضوع هم باید حتماً چیز خاصی باشد ... خودم اگر لازم باشد از ریاضیات و فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی هم در مباحثم استفاده می‌کنم، تمرکزم بر روی موضوع است و نه راه طرح موضوع، در جایی که این راه جواب ندهد از راه دیگری بحث را دنبال می‌کنم، هر راهی و هر علمی که کمکی به پیشبرد بحث بکند می‌تواند مورد استفاده قرار بگیرد ... اینکه یک مسأله حتماً باید از یک راه خاص بحث شود برای سر جلسه‌ی امتحان است که معلم برای آنکه چک کند شاگردش فلان راه را هم یاد گرفته است به او بگوید این مسأله را حتماً از این روش حل کن، در مسائل واقعی ابعاد مختلف مسأله را می‌توان از راه‌های مختلف بررسی کرد ... و در این تاپیک و تاپیک‌های مشابهی که با هم بحث داشتیم هم روی سخن من مسلمینی است که ادعاهایی در مورد فلسفه داشته‌اند، برای این افراد که هم مسلمان هستند و هم فیسلوف و هم متکلم می‌شود همزمان از تمام ابزارهای این علوم برای بحث استفاده کرد، لازم نیست بی‌جهت فرض کنم که شاید دارم با یک کافر بحث می‌کنم و جناب صدیق مسلمان نیستند و در نتیجه باید بحثم حتماً فقط فلسفی باشد ... جناب صدیق مگر آنکه شما سر جلسه‌ی امتحان نشسته‌اید و ما خبر نداریم که گمان می‌کنید معلمتان از شما خواسته است تا حتماً از یک راه خاص روی مسأله بحث کنید!؟

جناب صدیق، جسارتاً اگر تمام جواب شما به آن همه نقدی که تا کنون به مباحث شما وارد کرده‌ام (و بعد از شنیدن فرمایشات شما دیگر خیلی بعید می‌دانم که برایشان جوابی داشته باشید) همین است که از من بپرسید که بالأخره بحث من درون‌دینی است یا یک بحث کلامی یا یک بحث فلسفی یا فیزیکی یا ریاضی، ما را به خیر و شما را به سلامت، از این بحث چیزی در نمی‌آید ... تبعات بد این نحو بحث‌کردن‌ها از خود چیزی که دستمان را بگیرد خیلی بیشتر است ...

بحث ما بحث یافتن راهی برای تشخیص یقینی (به یقین قطعی و ریاضیاتی و بلکه قوی‌تر از آن) حقانیت دین بود و اینکه فلسفه توانایی ایجاد این تشخیص را دارد یا خیر، حالا اسمش را اگر گذاشته باشیم بحث حجیت عقلا این به آن خاطر بوده است که در بحث‌های دیگر با شما به این نقطه رسیدم که اگر حجیت عقلای مدّ نظر شما باطل شود لاجرم شما باید بپذیرید که چنان ادعایی در مورد فلسفه بی‌معناست ... مگرنه من کاری به سیره‌ی عقلای مدّ نظر شما نداشتم ... ولی این شیوه‌ی بحث کردن هم دیگر دارد زیادی فرسایشی می‌شود، من که دیگر خسته شدم ... انتظارم این بود که بحث به صورت پرسش و پاسخ پیش برود و معتقدم با چند پرسشی که بپرسم و شما مستقیم همانها را جواب بدهید سریع باید به این نتیجه برسیم که فلسفه در این ادعای خود دچار خودبزرگ‌بینی شده و جایگاه خود را نشناخته است ... انتظاری که تا کنون شاید چند ماه بحث و چندین ساعت وقت گذاشتن برای نوشتن پست‌ها در رسیدن به آن صرف شد ولیکن بی‌نتیجه ...
اگر شما هم به همین نتیجه رسیده‌اید که این بحث دیگر فایده‌ای ندارد بفرمایید

[=palatino linotype]

نقطه;948034 نوشت:
«مورد توجه نبودن» آن احتمالاتِ خلاف برای نوع انسان‌ها یعنی «قانع‌کننده بودن» آن توضیحات برای نوع انسان‌ها، و منظور از نوع انسان‌ها هم باید «اکثریت» انسان‌ها باشد و نه نوعی که فصل انسان مثلاً از حیوان را برساند، چرا که اگر یک انسان هم به این احتمالات «توجه کند» آن «نوع»ی که جنس را برساند نفی خواهد شد، و پیشر فت‌های علمی هم مثال‌های خیلی خوبی هستند از اینکه مردم عموماً به احتمالاتی توجه نمی‌کردند تا اینکه یک عده یا حتی یک نفر به چنان احتمالاتی توجه می‌کند و مبارزه می‌کند تا آن احتمال را در ذهن دیگران هم بزرگ نماید و بعد می‌رسد زمانی که همان احتمال به عنوان اعتقاد جدید عموم مردم قرار می‌گیرد ...

باسلام
منظور از نوع انسان در مسئله مورد نظر این است که انسانهای متعارف( نه انسانهای شکاک).
چرا که در معرفت شناسی، فهم انسانها متعارف را در نظر میگیرند نه انسانهای غیر متعارف.
وگرنه انسان غیر متعارف در هر چیزی شک میکند و حتی در بطلان اجتماع نقیضین نیز شک دارد و فکر میکند که این شکش صائب است.

نقطه;948034 نوشت:
با این حساب اگر فرمایشات شما را درست فهمیده باشم از نظر شما براهین فلسفی اکثریت انسان‌ها را قانع کرده و به یقین روان‌شناسی می‌رساند ... و این همان چیزی است که من گفتم روی آن به توافق رسیده‌ایم ولی شما رد نمودید ... تا جایی که خاطرم هست شما با یقین روان‌شناسی بودن این یقین مشکل داشتید و فلسفه را اجلّ از آن می‌دانستید که نتیجه‌اش فقط صرف «قانع کردن» باشد ... ولی ظاهراً در بالا نه نوع انسان را آنقدر کلی می‌دانید که من فکر می‌کردم و نه قطعیت ریاضیاتی مدّ نظر ما در مجموعه‌ی این مباحث را از براهین فلسفی قابل انتظار می‌دانید ...

در براهین فلسفی به دو صورت عمل میشود.
در صورت اول، مقدمه برهان از اولیات و وجدانیات است که در این صورت، یقین آن هیچگونه شک و شبهه ندارد.
در صورت دوم مقدمه آن میتواند از مقدمات 4 گانه یقینی دیگر باشد که در این صورت یقینی بودن آن به واسطه آن است که پشتوانه یقین منطقی داشتن آن استدلال، استدلالی دیگر است که خودش از مقدمات اولی و وجدانی بهره برده است.
به همین جهت
برهان فلسفی، اگر واقعا برهان باشد نه شبه برهان، همیشه منتج یقین منطقی است نه یقین روان شناختی.

[=palatino linotype]

نقطه;948034 نوشت:
اینکه می‌فرمایید پشتوانه‌اشان یقینی قطعی است مانند آن است که من بگویم تا اینجای کار را یقین می‌دانم که درست است، از اینجا به بعدش را دارم از خودم حدس می‌زنم و تیر در تاریکی می‌اندازم، ولی چون این حدسیاتم را از آن یقینیات شروع کرده‌ام پس پشتوانه‌ی حدسیاتم یقینی هستند و باید خود حدسیاتم را هم یقینی بدانید ... اگر منظورتان را درست فهمیده باشم این چه توجیهی است بزرگوار؟

نه دوست عزیز
اینکه میگویند بدیهیات ثانویه به اعتبار پشتوانه اولی، یقینی هستند این است:
مثلا میگوییم.
م1. فلان مسئله(اینکه نور ماه از نور خورشید است) مورد حدس صائب است.
م2. آنچه مورد حدس صائب است، یقینی است(چرا که حدسیات از جمله یقینیات است)
بنابراین فلان مسئله، یقینی است.

مقدمه اول که نیازی به اثبات ندارد و بازگشت به تشخیص مصداق دارد. بنابراین بحث علی الفرض است(یعنی فرض میگیریم که فلان مسئله مفاد حدس صائب است)
مقدمه دوم بدین جهت صادق است که یک استدلال پشتوانه آن است. این استدلال بدین صورت است:
م1. هذا المشاهد من الاختلاف فی نور القمر لو کان بالاتفاق أو بأمر خارج سوی الشمس لما استمر علی نمط واحد علی طول الزمن.
م2.و لما کان علی هذه الصورة من الاختلاف، فیحدس الذهن أن سببه انعکاس أشعة الشمس علیه.

در حدسیات نیزگرچه یک استدلال پشتوانه اعتبار یقینی آن وجود دارد ولی این استدلال برخلاف مجربات، در هر مسئله ای به تناسب خود آن است در حالیکه در مجربات یک استدلال برای اثبات اعتبار تمام قضایای یقینی اقامه میشود.(المنطق، مظفر، بخش مبادی قیاس).

بنابراین
برخلاف تصور شما، یک استدلال کلی نداریم بلکه به تعداد حدسیات، استدلال اقامه میشود.

از این گذشته
فرض میکنیم که غیر از اولیات و وجدانیات، و با یک توسعه، قضیه فطری، سایر قضایای یقینی، واقعا یقنیی نباشند باز هم مشکلی نیست.
چرا که در ان صورت گفته میشود که برهان فلسفی به معنای واقعی کلمه در جایی برهان است که مقدمه آن از این مقدمات باشد.
هرکجا که چنین نباشد، برهان فلسفی نیست.

[=palatino linotype]

نقطه;948038 نوشت:
چیزی را که نه بشود اثبات کرد و نه بشود رد کرد چرا نتیجه بگیریم که بدیهی است که درست است؟ چرا نگوییم که بدیهی است که غلط است؟

چون این مسئله در مبحث حجت همانند استحاله اجتماع نقیضین در قضایا است.
ملاک بداهتش نیز آن است که اصلا استدلال بردار نیست و اقامه هر استدلالی مبتنی بر آن و استفاده از آن است.
بنابراین
چه بخواهیم آنرا اثبات کنیم و چه رد کنیم، پیش فرض ما قبول کردن استحاله اجتماع نقیضین در قضایا و یقینی بودن برهان در حجت است.
این ملاک اعتباری و یقینی بودن این دو است.

نقطه;948038 نوشت:
ما که نمی‌خواهیم با لغات بازی کنیم، بیایید برای آنکه سوء تفاهمی پیش نیاید یک استاندارد ساده قرار بدهیم که هر دو رعایتش کنیم ... هر چیزی که یقین قطعی ریاضیاتی که هیچ احتمال خلافی هم در آن نرود (نه اینکه برود ولی بیشتر مردم به آن توجه نکنند) را بگوییم یقین قطعی، اگر منظورمان صرف قانع شدن است بگوییم قانع شده است، و اگر هر چیزی بجز یقین قطعی را خواستیم بشمریم هم بگوییم ظنّ یا ظنّ قوی ...

اگه شما با این خوشحال میشید باشه.
موافقم.
پس یقینی منطقی فقط قضایای اولی و وجدانی است و 4 دسته دیگر موسوم به یقینیات و بدیهیات ثانویه یقین منطقی را نمیدهند.
حال اسمش را ظن بگذاریم یا ظن متاخم به علم یا یقین روان شناختی فرقی نمیکنه.

نقطه;948038 نوشت:
با این تعریف اگر فلسفه و براهین فلسفی قادر نیستند که نوع انسان را به یقین قطعی برسانند انصاف این است که روی محوریت فلسفه در نشان دادن حقانیت اسلام اصرار نکرده و این ادعا را پس بگیریم و به دنبال راهی بگردیم که قادر باشد این مهم را انجام بدهد ... مطالعه در چگونگی دعوت انبیاء علیهم‌السلام و بررسی اینکه خودمان چطور به چنان یقینی دست یافته‌ایم می‌تواند شروعی برای این کار باشد ... ولی اول باید بپذیریم که آنچه که فلسفه قادر به انجام آن نیست محال ذاتی نیست و در نتیجه ممکن است با ساز و کار دیگری بتوان تأمینش کرد .

اگر براهین فلسفی از اولیات و جدانیات نباشه، فرمایش شما صحیح.
ولی اگر باشد، دیگه نمیتوان مدعی شد که براهین فلسفی نوع انسان را به یقین منطقی نمیرساند.

صدیق;949124 نوشت:
باسلام
منظور از نوع انسان در مسئله مورد نظر این است که انسانهای متعارف( نه انسانهای شکاک).
چرا که در معرفت شناسی، فهم انسانها متعارف را در نظر میگیرند نه انسانهای غیر متعارف.

سلام جناب صدیق،
پس نوع انسان‌ها به معنای واقعاً نوع انسان‌ها که متمایز از حیوانات بشوند نیست و شما نوع انسان‌های خاصی را مدّ نظر دارید، مثل اینکه من بگویم نوع انسان‌ها ولی منظورم به انسان‌هایی باشد که مثل من فکر می‌کنند ...
پس من به شما حق می‌دهم که بفرمایید نوع انسان‌ها با فلسفه قانع می‌شوند و فلسفه برای اتمام حجت به ایشان کفایت می‌کند، فقط اعتراض دارم که چرا اصولاً اینقدر در فلسفه از واژه‌ها سوء استفاده می‌شود! اول عقل، بعد فطرت، و حالا هم نوع انسان‌ها ...

اما جناب صدیق ... تا جایی که من می‌فهمم اتفاقاً نوع انسان‌هایی که از نظر دین مکلف هستند انسان‌هایی هستند که عقلشان در حجاب نباشد و از ایشان انتظار می‌رود که عاقل باشند و عاقل کسی است که از یک سوراخ دو بار گزیده نشود و اگر در طول زندگی‌اش چند بار تجربه کرد که «می‌شود مطمئن بود ولی همزمان در اشتباه هم بود» چنین کسی دیگر نباید به قانع شدن اکتفا کند و در مقابل فلاسفه باید کلاً شکاک باشد ... می‌بینید! نوع انسان‌های مکلف از نظر دین انتظار می‌رود که شکاک باشند ولی ظاهراً فلسفه مخاطبان خود را از کسانی برمی‌گزیند که انتخاب کرده‌اند که ساده‌لوح باشند و دل به قانع شدن خوش کنند ... خصوصاً که به ایشان بگویند که اگر هم اشتباهی قانع شدید اشکالی ندارد چون مستضعف فکری محسوب خواهید شد و خدا به شما سخت نخواهد گرفت ...

صدیق;949124 نوشت:
در براهین فلسفی به دو صورت عمل میشود.
در صورت اول، مقدمه برهان از اولیات و وجدانیات است که در این صورت، یقین آن هیچگونه شک و شبهه ندارد.
در صورت دوم مقدمه آن میتواند از مقدمات 4 گانه یقینی دیگر باشد که در این صورت یقینی بودن آن به واسطه آن است که پشتوانه یقین منطقی داشتن آن استدلال، استدلالی دیگر است که خودش از مقدمات اولی و وجدانی بهره برده است.
به همین جهت
برهان فلسفی، اگر واقعا برهان باشد نه شبه برهان، همیشه منتج یقین منطقی است نه یقین روان شناختی.

ارتباطی بین مقدمه و نتیجه‌گیری‌اتان نمی‌بینم وقتی در هر گام مقداری پیش‌فرض وارد بحث خواهد شد ... شما همینکه با کمک فقط دو سه اصل اولیه این همه حکم را اثبات می‌کنید (که اینطور نیست که همه‌اشان رابطه‌ی طولی با هم داشته باشند) خودش نشان می‌دهد که این وسط دارید یک سری مسائلی را از خارج وارد بحث می‌کنید که هر کدامشان یک سری اما و اگر داشته و نقدپذیر هستند و در نتیجه صرف داشتن پشتوانه‌ی منطقی کافی نیست تا اعتبار نتایج نهایی به اندازه‌ی اعتبار مقدمات اولیه‌ی بحث باشد ...
صدیق;949125 نوشت:
حدسیات از جمله یقینیات است

این عجیب‌ترین جمله‌ای است که تا کنون شنیده‌ام ... مگرآنکه منظور شما از حدس و یقین باز هم کلاً چیز دیگری باشد ... و با توجه به توضیحاتی که در ادامه بیان نمودید واضح است که یقین شما نمی‌تواند از جنس یقین قطعی باشد و حداکثر از جنس قانع شدن است، بخصوص که مثال نور ماه را بیان نمودید که اصلاً وارد حیطه‌ی فیزیک می‌شود و آن جواب یک خطی که نور ماه از انعکاس نور خورشید است صرفاً یک تقریب مرتبه‌ی صفر از واقعیت مطابق با درک امروز ما از فیزیک است ...

از کل مطالب شما جناب صدیق چیزی بالاتر از قانع شدن برداشت نمی‌شود ... نهایتاً به سیره‌ی عقلا احتیاج خواهید داشت تا احتمالات دیگر را کنار بگذارید که آن هم واضح است که حجیتی ندارد مگر برای قائل شدن به حقانیت یک دین به صورت دست‌به‌عصا و از روی احتیاط عقلایی ... تسلیم حق شدن در قاموس دینی که حقانیتش محرز نباشد بی‌معناست ...

صدیق;949125 نوشت:
از این گذشته
فرض میکنیم که غیر از اولیات و وجدانیات، و با یک توسعه، قضیه فطری، سایر قضایای یقینی، واقعا یقنیی نباشند باز هم مشکلی نیست.
چرا که در ان صورت گفته میشود که برهان فلسفی به معنای واقعی کلمه در جایی برهان است که مقدمه آن از این مقدمات باشد.
هرکجا که چنین نباشد، برهان فلسفی نیست.

با این کار حکم معدوم کردن فلسفه و تقلیل دادن آن به منطق را صادر نموده‌اید ... مثل آنکه من بگویم در فیزیک خود را محدود می‌کنیم به ریاضیات، طبیعی است که دیگر آنچه باقی مانده است ریاضیات است و اثری از فیزیک باقی نمانده است ...

صدیق;949126 نوشت:
چون این مسئله در مبحث حجت همانند استحاله اجتماع نقیضین در قضایا است.
ملاک بداهتش نیز آن است که اصلا استدلال بردار نیست و اقامه هر استدلالی مبتنی بر آن و استفاده از آن است.
بنابراین
چه بخواهیم آنرا اثبات کنیم و چه رد کنیم، پیش فرض ما قبول کردن استحاله اجتماع نقیضین در قضایا و یقینی بودن برهان در حجت است.
این ملاک اعتباری و یقینی بودن این دو است.

بزرگوار، هیچ راهی نداریم که چیزی که نه می‌شود اثبات کرد و نه می‌شود رد کرد را به نفع یکی از دو طرف محکوم به درست بودن یا غلط بودن بنماییم مگر آنکه پیش از آن به مرتبه‌ای از درک خود صفت درستی را الصاق کرده و آن را قطعی تصور نماییم ... اگر شما انسانی هستید که می‌توانید چنان کاری کنید پس دیگر نباید تعجب کنید اگر بشود عین همین کار را در مورد فطرت هم انجام داد ... طبق نقدهای گذشته‌ی شما به من فهمی که از مسیر مشخّص برهانی به دست نیاید اعتبار ندارد چون نوعی نیست و شخصی است ولی اگر پذیرفتید که می‌شود اینقدر برایش اعتبار قائل شد عملاً نقد خودتان به من را نقد کرده‌اید و این همان استاندارد دوگانه است که به من نسبت می‌دادید ... حداکثر می‌توانید مدعی شوید که اما بر خلاف بحث فطرت کسی در این زمینه شک و تردید ندارد (که همین ادعا هم درست نیست و به ناچار دوباره صحبت از نوع انسان‌های متعارف یا نوع عقلای عالم را به میان خواهید کشید که همان هم مردابی است که بر اساس مه‌آلود کردن فضا به دنبال قانع کردن کسانی است که از جمله‌ی آن شکاکین مورد اشاره در چند پست بالاتر نباشند)، که جواب این شبهه را هم پیشتر خدمتتان گفتم ...

صدیق;949126 نوشت:
اگه شما با این خوشحال میشید باشه.
موافقم.
پس یقینی منطقی فقط قضایای اولی و وجدانی است و 4 دسته دیگر موسوم به یقینیات و بدیهیات ثانویه یقین منطقی را نمیدهند.
حال اسمش را ظن بگذاریم یا ظن متاخم به علم یا یقین روان شناختی فرقی نمیکنه.

صحبت خوشحال شدن نیست بزرگوار ... ولی بگذریم ... به هر حال تشکر می‌کنم که به فکر خوشحال شدن من هستید ...
صدیق;949126 نوشت:
اگر براهین فلسفی از اولیات و جدانیات نباشه، فرمایش شما صحیح.
ولی اگر باشد، دیگه نمیتوان مدعی شد که براهین فلسفی نوع انسان را به یقین منطقی نمیرساند.

در خط اول این فرمایش شما هم نقد دارم ولی از آنجا که فرمودید منظور شما از نوع انسان در خط دوم یعنی نوع انسان متعارف که راحت تا قانع بشود تسلیم می‌شود و به قانع شدن اکتفا می‌کند بله حرف شما صحیح است ... فلسفه برای این دسته از افراد به کار می‌آید، فلسفه‌ی مسلمین نوع انسان را قانع می‌کند که مسلمان شود و فلسفه‌ی کافران هم نوع انسان را قانع می‌کند که کافر شود، و البته لفظ نوع انسان در این دو گزاره اشاره به انسان‌های متفاوتی دارد ...

موضوع قفل شده است