جمع بندی هیسسسسس! هیچی نگو... فقط بیا

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
هیسسسسس! هیچی نگو... فقط بیا



They began to read the names of those people
Who were to enter Jahannam
آنها شروع به خواندن اسامی کسانی که وارد جهنم می شدند کردند...

آنها شروع به خواندن اسامی ک


His name was read first
نامش در ابتدا خوانده شد
He fell on his knees and yelled that this couldn't be,
او بر روی زانو خود سقوط کرد و فریاد زد که این نمی تواند باشد
"How could I go to Jahannam?
"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
I served others all my life; I spread the word
of Allah to others
من همه زندگی ام خدمت کردم ، من کلام خدا را ترویج کردم
His eyes had become blurry and he was shaking with sweat
چشمان او تار شده بود و او خیس عرق ، به لرزش افتاد
The two angels took him by the arms.
دو فرشته بازوانش را گرفتند

As his feet dragged,
همانطور که پایش روی زمین کشیده می شد
They went through the crowd and advanced
Toward the blazing flames of Jahannam
آنها وی را از طریق جمعیت ، به سوی
شعله های آتش فروزان جهنم بردند
He was yelling and wondered if there was
any person who was going to help him
او فریاد می زد و متعجب بود ، آیا کسی وجود دارد ، که به او کمک کند
He was yelling of all the good deeds he had done
How he had helped his father
او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود، را فریاد می زد ، که چگونه به پدرش کمک می کرد
His fasts, prayers, the Qur'an that he read,
روزه اش ، نمازهایش ، خواندن قرآنش
He was asking if none of them would help him.
او التماس می کرد ، در صورتی که هیچ کس از آنها به وی کمک نکردند
The Jahannam angels continued to drag him
فرشتگان جهنم او را با زور روی زمین می کشیدند و ادامه دادند
They had gotten closer to the Hellfire
آنها نزدیک به آتش دوزخ رسیدند
He looked back and these were his last pleas:
او به عقب نگاه کرد و این آخرین درخواست او بود
Had not Rasulullah [saw] said
ای رسول خدا(ص) نگفته بودی:
How clean would a person be who bathes
In a river five times a day?
چگونه پاک می کند کسی را که
هر روز پنج بار در روز خود را ، در آب زلال شستشو می دهد
So too does the Salah performed five times
Cleanse someone of their sins
و نمازهای پنجگانه را بجای می آورد و دیگر هیچ پلیدی برایش باقی نمی ماند
He began yelling
او شروع کرد به فریاد زدن
My prayers my prayers
نماز من نماز من
My prayers
نماز من
The two angels did not stop
دو فرشته متوقف نشدند
And they came to the edge of the abyss of Jahannam.
و آنها را به لبه پرتگاه جهنم آمدند

The flames of the fire were burning his face.
شعله های آتش صورتش را سوزاندند
He looked back one last time,
او در لحظه آخر به عقب نگاه کرد
But his eyes were dry of hope and he had
Nothing left in him.
اما چشمانش دیگر امیدی نداشت و هیچ چیزی در سمت چپ او نبود.
One of the angels pushed him in.
یکی از فرشتگان او را به جلو انداخت
He found himself in the air and falling towards the flames.
او خود را در هوا یافت و به سوی شعله های آتش افتاد
He had just fallen five or six feet when a hand
Grabbed him by the arm and pulled him back
او فقط پنج یا شش فوت افتاده بود
که در آن هنگام ، دستی بازویش را گرفت و او را به عقب کشید
He lifted his head and saw an old man with
A long white beard
او سر خود را بلند کرد و پیر مردی را با ریش بلند سفید دید
He wiped some dust off himself and asked him
او گرد و غبار را از خود پاک کرد و از او پرسید:
"Who are you?" The old man replied, "I am your prayers".
"تو کی هستی؟" پیر مرد جواب داد: "مننمازهای توام".
"Why are you so late! I was almost in the Fire!
"چرا اینقدر دیرکردی ! من تقریبا در آتش بودم
You rescued me at the last minute before I fell in
تو من را در آخرین لحظه نجات دادی قبل از اینکه بیفتم
The old man smiled and shook his head,
پیر مرد لبخند زد و سرش را تکان داد:
"You always performed me at the last minute
did you forget?
توهمیشه من را در آخرین لحظه انجام می دادی ، آیا فراموش کرده ای؟



At that instant, he blinked and lifted his head from Sajdah.
در آن لحظه، او چشم را باز و بسته کرد و و سر خود را از سجده برداشت

He was in a sweat. He listened to
The voices coming from outside
او عرق کرده بود. او صدایی از بیرون شنید
He heard the adhan for Salat
او اذان نماز را شنید
He got up quickly and went to perform Wudhu
او به سرعت بلند شد و وضو گرفت
Imam As-Sadiq(AS) hassaid:
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
When you offer an obligatory prayer
وقتى نماز واجب را مى خوانى
Offer it at its stipulated time in a manner
آنرا در وقت خودش
As if it is your last prayer and you fear you shall never
چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی ونگرانی که
Get a chance to offer any prayer again
دیگر هرگز به نماز موفق نمى شوى
The Messenger of Allah (saw) has said
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود
Has reported that Allah, the Mighty, the Glorious has said
که خداوند بزرگ و متعال مى فرماید:
I have a covenant with my servant that if he offers
من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر
His prayers at their stipulated times
نماز را در وقتش بپا دارد
I shall not chastise him and
او را عذاب نكنم و
Shall place him in Paradise without any reckoning
بى حساب او را به بهشت ببرم

Pass this on to your friends and family...
Maybe you can help someone open their eyes.
این نوشته را برای دوستان و خانواده خود ... بفرستید
شاید شما بتوانید کمک کنید بعضی ها چشمهایشان باز شود
And who knows?
و چه کسی می داند؟
Maybe this is a good deed that can help you during

The Day of Judgment
شاید این کار خوبی است که می تواند به شما در روز قیامت کمک کند



نماز اول وقت راه نجات ما هنگام قبض روح، فشار قبر و دوری از آتش جهنم است...

کمک به دیگران درحال نماز
زکریای اعور – که از فقها و محمدتین شیعی قرن اول و دوم هجری و شاگرد امام کاظم (ع) نیز بوده است می‌گوید :
«‌امام موسی کاظم (ع) را درحال نماز خواندن دیدم. پهلوی ایشان پیرمردی سالخورده نشسته بود که اراده کرد از جای برخیزد. عصایی داشت آن را جستجو می‌کرد تا به دست آورد. امام با آنکه در نماز ایستاده بود، خم شد و عصای پیرمرد را برداشته به دستش داد و به موضع نماز خود برگشت.»
زن مومنه و نماز اول وقت
آورده اند که روزی زن صالحه‌ای به مجلس و اعظی رفت و آن واعظ می گفت هر مومن و هر مومنه‌ای که در اول وقت نماز کند و کارهای دنیانرکده بنماز مشغول شود حقتعالی به نور خود دل او را روشن گرداند و مهمات دنیا و آخرت او را بسازد و او را از شرّ نگاه دارد آن زن چون حدیت را بشنید همیشه در اول وقت نماز می گزارد روزی تنور تافته تا نان بپزد بانک اذان شنید و کودکی داشت بگریستن انم و خمیر ترش گردیده بود چنانکه از کنار ظرف بیرون آمده آن زن با خود گفت مرا سه کار ضروری پیش آمده هیچ به از آن نیست که همه را بگذارم و اول نماز را بجای آورم که رضای خدا در آنست پس بنماز ایستاد .
شیطان که آنحال را بدید فریاد برآورد یاران او حاضر شده دور او را گرفته و گفتند ای مهربان ترا چه واقع شده آن ملعون گفت مرا دردسر گرفته از کردار این زن که سجده می‌کند گفتند ای مهمتر چون بنماز ایستاد کودک او را در میان تنور انداز پس آن ملعون کودک او را در تنور انداخت او در میان تنور آواز کشید و آواز بگوش مادر رسید غم در دلش پیچید خواست که نماز را قطع کند باز در دل گفت روی از خدا گردانیدن از وسوسه شیطان است با خاطر جمع نماز را تمام کرده برخاست و بسر تنور رفت و دید بقدرت حقتعالی کودک در میان آتش بازی می کند پس سجده شکر بجای آورده او را از میان آتش به سلامت بیرون آورد و پستان به دهنش نهاد و بعد به پختن نان مشغول شد(منبع کلیات جامع التمثیل صفحه 222).
اینچنین است با خدا معامله کردن ، اگر یقین انسان به خدا زیاد باشد صددرصد در تمام شئون زندگی مثل این نماز خواندن خواهد بود. و خداوند بندگانش را یاری می کند همانطوری که حضرت ابراهیم (علیه السلام) را در آتش نمرود نگهداشت .
خاطره ای از بهلول
جناب حاج شیخ محمد تقی بهلول برای این جانب رجایی خراسانی نقل کرد که: در اوان طفولیت به اتفاق مادرم به گناباد می‌رفتیم آن زمان ماشین نبود یا خیلی کم بود سوار بردرشکه بودیم وقت نماز رسید مادرم به درشکه چی گفت وقت نماز است نگهدار درشکه چی اعتنایی نکرد و گفت توی این بیابان کجا وقت نماز است.ولی مادرم اصرار می کرد تا به آب انباری رسیدیم مادرم گفت باید نگهداری والا من پیاده می‌شوم. درشکه چی گفت : پیاده شو من اینجا توقف نمی کنم سرانجام مارا پیاده کرد و رفت!من و مادرم در بیابان تنها ماندیم مادرم نمازش را بدون دغدغه و اضطراب خواند و مشغول تعقیبات شد من که کودک بودم خیلی نگران و ناراحت بودم و گریه می کردم مادرم مرا تسلی می داد و می گفت نگران نباشد خدا با ماست کم کم داشت دیر می‌شد می ترسیدیم شب شود و ما در بیابان بمانیم در این هنگام دیدیم درشگه‌ای از دور می آید وقتی به ما رسید ایستاده معلوم شد فرماندار گناباد است .من و مادرم را سوار درشگه کرد و چون نامحرم بود فرماندار پهلوی درشگه چی نشست و ما را با عزت و احترام به گناباد رسانید!
در نتیجه چون مادرم به نماز اهمیت داد خدا هم یاری کرد و ما را به مقصد رسانید. (ماخذ: بهلول واعظ معروفی است که در زمان رضاخان در مسجد گوهرشاد مشهد مردم را علیه بی حجابی شورانید)
گمانم نماز نمی خوانی
پیغمبر خدا(ص) و جمعی از اصحاب نشسته بودند که ناگهان زنی صیحه زنان دیوانه وار وارد شد عرض کرد یا رسول الله سخنی محرمانه دارم اطرافیان بروند با شما کار دارم.
اصحاب رفتند آن زن گریه کرد گفت یا رسول الله ، گناه کردم گناهم خیلی بزرگ است!!
رسول خدا(ص) فرمود : رحمت خدا از آن بزرگتر است
گناه هرچه بزرگ باشد نباید از رحمت خدا ناامید شد. هرچه گناه بزرگ و طولانی باشداگر توبه کند و تلاتم درونی پیدا کند گناهش آمرزیده می شود در اسلام بن بست نیست پیغمبر اکرم(ص) فرمودند گناهت چیست؟ عرض کرد یا رسول الله زنا کردم آبستن شدم بچه به دنیا آمد او را در خمره سرکه خفه کردم بعد هم سرکه های نجس را به مردم فروختم . گناه خیلی بزرگ است پیغمبر خیلی متأثر شد خیلی ناراحت شد حکمش را فرمود.
امامقصود اینجاست‌حضرت فرمود: ای‌خانم می‌خواهی به توبگویم چرادراین چاه افتاده ای ؟ یعنی بعضی اوقات چرا آدم توی چاه می افتد که دیگر نمی شود از این چاه بیرون بیاید. و اگر دنیا دست به دست هم بدهند و بخواهند او را نجات دهند نمی شود.
فرمود می خواهی به تو بگویم چرا درون این چاه افتادی؟
خیال می کنم نماز نمی خوانی چون نماز نمی‌خوانی رابطه‌ات باخدا قطع است‌دست‌عنایت خدا روی سرت نیست از این جهت در این چاه پر فلاکت افتادی اِنَّی ظَنَنْتُ اَنَّکِ تَرکَتِ صَلواةَ اَلعَصْر.
این روایت به ما چه می گوید:
این روایت هم جنیه منفی دارد هم جنبه مثبت ، اما جنبه منفی آن به ما می گوید که اگر یک زن یا مردی به نماز اهمیت ندهد در چاه می افتد بدبخت می شود سک وقت کاری می کند که آبروی پنجاه ساله اش را آبروی خانواده اش را بکلی از بین می برد این جنبه منفی اش آدم بی نماز آدمی که به نماز اهمیت ندهد به گفته این عبارت کارش مشکل است آخرتش بماند کارش مشکل است مشکل.
جنبه مثبت هم دارد این روایت به ما می گویداگر کسی به نماز اهمیت بدهد نماز نیروی خارجی برای عقل و روحش و برای آن بُعد معنویش می فرستد و بُعد معنویش غلبه پیدا می کند می تواند آن بُعد مادیش را زمین بزند و قرآن هم همین را می گوید:
وَ اسْتَعینوُا بِاالصَّرِ وَ الصَّلواةِ
کمک بجوئید در چه چیزی برای چه؟ بعنی درون تو جنگ است نظامی می خواهد از برون باید نظامی و اسلحه اش بفرستی اسلحه برونیش اهمیت دادن به واجبات است مخصوصاً نماز.
در سوره ماعون دقّت کنید می فرماید:
فَوَیْلَ لِلمُصلَّینَ اَلَّذینَ هُم عَنْ صَلواتِهِم ساهُونَ
وای بر کسی که در نمازش سهل انگاری کند نه اینکه نماز نخواند نماز می خواند اما سهل انگار است یعنی نماز اول وقت نمی خواند.
از امام صادق علیه السلام پرسیدند که سهل انگاری در نماز یعنی چه؟ فرمودندک معنایش این است که کار دنیا را بر آخرتش مقدّم بدارد اول نهار یا شام می خورد بعد نماز می خواند نماز برایش سنگینی است قرآن می فرماید: وَاِنَّها لَکَبیرةٌ اِلاّ عَلَی الخاشِعین. ( بقره 45)
بعضی اوقات ما حاضریم یک ساعت ، دو ساعت سرپا بایستیم با هم حرف بزنیم هیچ چیزمان نشود، خیلی هم با نشاط هستیم.
امّا همین ما که دو ساعت سرپا ایستاده ایم و با هم حرف زده ایم ولی موقع نماز کوبیده و خسته ایم، حال نماز نداریم، نمازی که اگر خیلی عالی بخوانیم بیشتر از یک ربع طول نمی کشد و می خواهیم در پنج دقیقه تمام کنیم.
لذا از اول شب تا ساعت دوازده می نشینید هیچ چیزش نیست اما وقتی به نماز می رسد می خواهد در پنج دقیقه تمامش کند چرا؟
قرآن می فرماید وای بر چنین نمازگزاران نمازگزاری که نماز برایش اهمیت و ارزشی ندارد هر چیزی را ارزش قائل است ولی نماز را سرسری می گیرد و بی اعتنایی می کند.( کتاب جهاد با نفس جلد1 ص73 با مختصر تغییر).
اول نماز بعد کارهای دیگر
خواجه منصور وزیر سلطان طغری مردی بود دانا و لایق و با شخصیت و خداپرست و درستکار ، او در انجام وظایف دینی مراقب کامل داشت معمولاً همه روزه پس از انجام نماز صبح مدتی روی می نشست و دعاها و ذکرهایی می خواند پس از آنکه آفتاب طلوع می کرد جامه وزارت می پوشید و به دربار می رفت.
روزی سلطان طغری وزیر را قبل از طلوع آفتاب احضار کرد مأمورین به منزل وی رفتند و او را در حال خواندن دعا دیدند امر پادشاه را ابلاغ کردند ولی وزیر به گفته آنان توجهی نکرد و همچنان به خواندن دعاها ادامه داد.
مأمورین بی اعتنایی او را بهانه کرده و به عرض رسانیدند که وزیر نسیت به اوامر پادشاه احترام نکرده و با این سخن سلطان طغری را یه سختی خشمگین کردند، وزیر پس از فراغت سوار شد و به دربار آمد ، به محض ورود، شاه با تندی به وی گفت: چرا دیر آمدی ؟
وزیر در کمال قوت نفس و آرامش خاطر عرض کرد:
ای پادشاه من ینده خداوندم و چاکر سلطان طغری ، تا از یندگی خدا فارغ نشوم نمی توانم به وظائف چاکری پادشاه قیام نمایم!
گفتار محکم پر از حقیقت وزیر، شاه را سخت تحت تاثیر قرار داد و دیده اش را اشک آلود کرد و به وزیر آفرین گفت و سفارش کرد همواره به این روش ادامه بده و بندگی خدا را بر چاکری ما مقدّم بدار تا از برکت آن امور کشور همواره بر نظم صحیح استوار بماند(منبع: داستانهای نماز ص 48)
سلمان و نماز اول وقت
نقل شده که روزی سلمان بخانة حضرت زهرا (ع) آمد دید که آنحضرت نشسته نزد آسیابی و جو از برای فرزندان خود آسیاب می کند و دست مبارکش مجروح گردیده و پینه کرده و خون بر چوب آسیا روان شده و حضرت امام حسین(ع) در گوشه خانه از گرسنگی گریه و اضطراب می کند.
سلمان عرض کرد: ای دختر رسول خدا (ص) چرا دستهای شما از آسیاب مجروح شده و پینه کرده است؟ این فضّه کنیز شما حاضر است چرا این خدمت را به او واگذار نمی کنی و خود را به زحمت می اندازی ؟ فرمود: حضرت رسول خدا(ص) مرا وصیت کرده است که خدمت خانه بک روز با فضّه باشد و یک روز با من! دیروز نوبت فضّه بود . سلمان عرض کرد: من بنده آزاد کرده شمایم بفرمائید که حضرت حسین(ع) را خاموش کنم یا آسیاب را بگردانم؟
حضرت فرمود که من حسین را بهتر می توانم تسکین بدهم تو آسیاب را بگردان ، چون سلمان مقداری جو آرد کرد و دستاس نمود (در این هنگام وقت نماز رسید و صدای اذان بلند شد)
همینکه سلمان صدای اذان را شنید آماده نماز شد و برای نماز به مسجدرفت پس از ادای نماز آنچه دیده بود برای حضرت امیرالمؤمنین (ع) نقل کرد آنحضرت از شنیدن این قضّیه گریان شد و بخانه برگشت ولی چیزی نگذشت که امیرالمؤمنین (ع) با تبّسم به مسجد آمد رسول خدا(ص) از سبب خنده و تبّسم آنحضرت پرسیدند؟ امیرالمؤمنین (ع) گفت:
چون به خانه برگشتم فاطمه (ع) را دیدم که برپشت خوابیده بود و فرزندم حسین(ع) در روی سینه اش بخواب رفته و آسیاب بدون آنکه دستی پیدا باشد برخود می گردید!
رسول خدا (ص) تبّسم کرده فرمود: یا علی مگر نمی دانی که خدا را فرشتگانی است که در روی زمین می گردند و به محمّد و آل محمّد(ص) تا روز قیامت خدمت می کنند.(منبع : ترجمه بیت الاحزان ص38).
غزوه ذات الرّقاع
بیش از پنج سال بود که رسول خدا(ص) از مکه معظمه به مدینه هجرت کرده بودند جنگهای مهم بدر و احد و احزاب را باهمه سختی ها و مشکلاتش پشت سر گذاشته بودند در این هنگام خبر آوردند که قبیله های غطفان و بنی محارب و انمار و ثعلبه تدارک جنگ می بینند و خود را آماده می کننده تا به مدینه حمله کنند!
پیامبر بزرگ اسلام با لشگری مرکب از هفتصد مرد جنگی بسوی آنان روانه و در ذات الرّقاع فرود آمدند طرفین صف آرائی کرده و آماده جنگ شدند.
دلهره و نگرانی بر دشمن غلبه کرده و بیم و هراس دلهای آنها را پر کرده بود بعضی از مشرکین که شتابزده از مسیر لشگر اسلام فرار کرده بودند زنانشان به اسارت مسلمانها درآمده بود.
لحظات بسیار حساسی بود در این هنگام مسلمانها متوجه شدند که وقت نماز ظهر است و باید این فریضه الهی را انجام دهند لشگر دشمن مقابل آنها در طرف قبله قرار دارد.
پیامبر اسلام جلو ایستاد مسلمانان پشت رسول خدا(ص) به تماز ایستادند و نماز ظهر را به جماعت خواندند و کفار از دور آنها را می دیدند و رکوع و سجودشان را مشاهده می کردند.
بعد از نماز کفار متوجه شدند که این عبادت ، آنها بوده ، گفتند ای کاش در حال نمازشان حمله می کردیم و آنها را از بین می بردیم! یکی از آنها گفت نگران نباشید اینها غیر از این نماز یک نماز دیگر که وقتی مشغول آن شدند ما حمله می کنیم در این هنگام جبرئیل امین نازل شد و این آیه مبارکه را آورد :
وَاِذا کُنْتَ فیهِم فَاَقَمت لَهُمُ الصَّواة فَلتَقُم طائِفةٌ مِنْهُم مَعَکَ وَلْیَأخُذُوا اسلِحَتَهُم فَاِذا سَجَدُوا فَلیَکونُو مِن وَرائِکُم الخ سوره نساء آیه 102
که خلاصه معنی آیه مبارکه اینستکه وقت نماز، مسلمانها باید دو فرقه شوند وقتی پیامبر اکرم به نماز ایستاد یک عده از مسلمانها با اسلحه شان بیایند اقتدا کنند و رکعت اول را با پیامبر (ص) بخوانند و در رکعت دوّم قصد فرادی کنند و نماز را سلام دهند.
وبروند در مقابل کفار قرار بگیرند و آن عده دیگر مسلمانها که نماز نخوانده اند بیایند و در رکعت دوّم با پیامبر اکرم(ص) اقتدا کنند و وقتی که رسول خدا خواست سلام دهد اینها بلند شوند و رکعت دوّم نماز را خودشان بخوانند که اینگونه نماز را نماز خوف می نامند و این یک معجزه ای بود از رسول اکرم (ص) که آن حضرت نماز ظهر را با همه اصحاب با جماعت خواند و کفار چون مشاهده کردند تصمیم گرقتند که در نماز عصر حمله کنند این آیه نازل شد و حضرت نماز عصر را به این کیفیت انجام دادند و تمام نقشه های کفّار نقش بر آب شد.
آنها نماز را در اول وقت با جماعت در مقابل دشمن بجا آوردند و بعد از به جنگ پرداختند و دشمن را تارو مار کردند و غنائم بسیاری هم نصیب آنها گردید(منبع تفسیرمنهجالصادقین ج 3 ص100)
ظهر عاشورا
حرارت خورشید همه جا را پر کرده ، لهیب سوزانی از زمین کربلا بلند می شود ، در صف در مقابل یکدیگر صف آرائی کرده اند حق و باطل ، کفر و ایمان ، ظالم و مظلوم.
از یک طرف صدای عربدة دیو صفتان گمراه و ددمنشان بگوش می رسد کح حُبّ جاه و مقام و عشق مال و منال چشم و گوش جان آنها را کوروکر نموده و در مقابل امام زمانشان قرار گرفته اند.
از طرف دیگر صدای مردانی بگوش میرسد که عشق به شهادت و دوستی خدا و دین خدا و علاقه بمولایشان حسین(ع) آنچنان شور و هیجانی در انها بوجود آورده که حاضرند هزار بار کشته شوند و زنده شوند و به امام زمانشان صدمه ای وارد نشود.
در این گیر و دار که خاندان نبوت در محاصره هزاران گرگ خونخوار قرار گرفته صدای العطش اطفال معصوم و فرزندان پیامبر بلند است، و هر لحظه جنازه شهیدی را می آوردند در این هنگام ، ابوثمامه صیداوی که نامش عمروبن عبدالله است چون دید وقت زوال ظهر است به مولایش حسین (ع) عرض کرد :
جانم به قربانت اینها آماده جنگند و من تا کشته نشوم نمی گذارم شما کشته شوید و دوست دارم که این نماز ظهر را پشت سر شما بخوانم آنگاه خدای خویش را ملاقات کنم!
حضرت رو به آسمان کرده برایش دعا کرد و فرمود:
جَعَلَکَ اللهُ مِنَالمُصَلّین. نَعم هذا اَوّلُ وَقْتِها
خداوند ترا از نمازگزاران قرار دهد آری اکنون اول وقت نماز است سپس فرمود از اینها بخواهید تا دست از جنگ بردارند تا مانماز بگذاریم.
حصین ابن نمیر فریاد زد که نماز شما مقبول درگاه خدا نیست!!
حبیب ابن مظاهر فرمود: ای غدّار نماز پسر رسول خدا(ص) قبول نمی شود نماز تو قبول می شود؟!
آنگاه بر او حمله کرد و با ضربتی او را از مرکب به زمین انداخت ولی اطرافیانش به یاریش شتافتند و او را از چنگ حبیب نجاتش دادند امام حسین(ع) با عده ای از اصحاب آماده نماز شدند، زهیربن قین و سعیدبن عبدلله جلوی امام حسین (ع) ایستادند و خود را هدف تیرو نیزه دشمنان قرار دادند.
تا نماز خود به پا داردامام پیشمردانش بصف اندر شدند
در مسیر بارش طوفات تیر پیش پایش لاله گون پرپر شدند
روایت شده که سعیدبن عبدلله حنفی در پیش روی آحضرت ایستاد و خود را هدف تیر نموده بود و هرکجا آن حضرت به راستو چپ حرکت می کرد در پیش روی آن حضرت بود تا روی زمین افتاد و در این حال می گفت:
خدایا لعن کن این جماعت را لعن عاد و ثمود
ای پروردگار من سلام مرا به پیغمبر خود برسان و ابلاغ کن او ار آنچه به من رسید.
از جراحت زخم زیرا قصد من نصرت و یاری فرزندان پیغمبر توست این بگفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد ( مآخذ: بحارجلد45 ص21)

عبدالله بن اشتر;625334 نوشت:
آنها شروع به خواندن اسامی کسانی که وارد جهنم می شدند کردند...

ظاهرا این متن نه روایت است و نه بلکه ترجمه یک متن است. لطفا بفرمائید این متن از کجا اخذ شده ؟ معتبر است یا خیر ؟ و در صورت ادعای اعتبار مستند شما چیست؟

نسیم رحمت;638271 نوشت:
ظاهرا این متن نه روایت است و نه بلکه ترجمه یک متن است. لطفا بفرمائید این متن از کجا اخذ شده ؟ معتبر است یا خیر ؟ و در صورت ادعای اعتبار مستند شما چیست؟

فکر کنم یک داستانی افسانه ایی چیزی باشه چون قشنگ بوده گزاشتم ولی از اینجا

http://donyapasazmarg.blogfa.com/

هرچند من از اینجا دیدم

http://noentery92.blogfa.com/post/367/%D9%86%D8%B2%D8%AF%DB%8C%DA%A9%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%AF%D8%A7

ولی اونجا پایینش منبعش سایت بهشت و جهنمه با لینکش و سایت خیلی خیلی معتبر و قشنگیه

عبدالله بن اشتر;638287 نوشت:
فکر کنم یک داستانی افسانه ایی چیزی باشه چون قشنگ بوده گزاشتم

آیا انسان باید هر داستانی رو نقل کند ؟!
درست است که برخی نکات این متن صحیح است اما کلیت آن با رحمت خدا منافات دارد.
علاوه بر آن که تا احادیث زیبایی که از معصومین نقل شده در دسترس باشد نوبت به این داستان ها نمی رسد. سعی کنید برای انتقال مفاهیم دینی از متون مناسب تر استفاده کنید.
موفق باشید.

پرسش :
آنها شروع به خواندن اسامی کسانی که وارد جهنممی شدند کردند... آنها شروع به خواندن اسامی ک
ه نامش در ابتدا خوانده شداو بر روی زانو خود سقوط کرد و فریاد زد که این نمی تواند باشد"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟من همه زندگی ام خدمت کردم ، من کلام خدا را ترویج کردمچشمان او تار شده بود و او خیس عرق ، به لرزش افتاد دو فرشته بازوانش را گرفتندهمانطور که پایش روی زمین کشیده می شد
شعله های آتش فروزان جهنم بردنداو فریاد می زد و متعجب بود ، آیا کسی وجود دارد ، که به او کمک کند او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود، را فریاد می زد ، که چگونه به پدرش کمک می کرد
روزه اش ، نمازهایش ، خواندن قرآنش
او التماس می کرد ، در صورتی که هیچ کس از آنها به وی کمک نکردند فرشتگان جهنم او را با زور روی زمین می کشیدند و ادامه دادندآنها نزدیک بهآتش دوزخ رسیدند
او به عقب نگاه کرد و این آخرین درخواست او بودای رسول خدا(ص) نگفته بودی:چگونه پاک می کند کسی را که هر روز پنج بار در روز خود را ، در آب زلال شستشو می دهدو نمازهای پنجگانه را بجای می آورد و دیگر هیچ پلیدی برایش باقی نمی مانداو شروع کرد به فریاد زدن نماز من نماز من نماز من
دو فرشته متوقف نشدند و آنها را به لبه پرتگاه جهنم آمدندشعله های آتش صورتش را سوزاندنداو در لحظه آخر به عقب نگاه کرداما چشمانش دیگر امیدی نداشت و هیچ چیزی در سمت چپ او نبود.یکی از فرشتگان او را به جلو انداخت او خود را در هوا یافت و به سوی شعله های آتش افتاد او فقط پنج یا شش فوت افتاده بودکه در آن هنگام ، دستی بازویش را گرفت و او را به عقب کشید او سر خود را بلند کرد و پیر مردی را با ریش بلند سفید دید او گرد و غبار را از خود پاک کرد و از او پرسید:"تو کی هستی؟" پیر مرد جواب داد: "من نماز های توام".
در آن لحظه، او چشم را باز و بسته کرد و و سر خود را از سجده برداشت او عرق کرده بود. او صدایی از بیرون شنید او اذان نماز را شنید او به سرعت بلند شد و وضو گرفتامام صادق علیه السلام می فرمایند:وقتى نماز واجب را مى خوانى آنرا در وقت خودش چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی ونگرانی که دیگر هرگز به نماز موفق نمى شوىرسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودکه خداوند بزرگ و متعال مى فرماید:من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارداو را عذاب نكنم بى حساب او را به بهشت ببرم
این نوشته را برای دوستان و خانواده خود ... بفرستیدشاید شما بتوانید کمک کنید بعضی ها چشمهایشان باز شودو چه کسی می داند؟شاید این کار خوبی است که می تواند به شما در روز قیامت کمک کندنماز اول وقت راه نجات ما هنگام قبض روح، فشار قبر و دوری از آتش جهنم است...
فکر کنم یک داستانی افسانه ایی چیزی باشه چون قشنگ بوده گزاشتم. من در یک سایتی دیدم .

پاسخ :
آیا انسان باید هر داستانی را نقل کند ؟!
درست است که برخی نکات این متن صحیح است اما کلیت آن با رحمت خدا منافات دارد.
علاوه بر آن که تا احادیث زیبایی که از معصومین نقل شده در دسترس باشد نوبت به این داستان ها نمی رسد. سعی کنید برای انتقال مفاهیم دینی از متون مناسب تر استفاده کنید.
موفق باشید.

موضوع قفل شده است